گنجور

غزل شمارهٔ ۳۵۱

حاشا که من به موسمِ گُل تَرکِ مِی کُنم
من لافِ عقل می‌زنم، این کار کِی کنم
مطرب کجاست تا همه محصولِ زهد و عِلم
در کارِ چنگ و بَربَط و آوازِ نِی کُنَم
از قیل و قالِ مدرسه حالی دلم گرفت
یک چند نیز خدمتِ معشوق و مِی کنم
کِی بود در زمانه وفا؟ جامِ مِی بیار
تا من حکایتِ جم و کاووسِ کِی کنم
از نامهٔ سیاه نترسم که روزِ حشر
با فیضِ لطفِ او صد از این نامه طِی کنم
کو پیک صبح؟ تا گله‌های شبِ فِراق
با آن خجسته طالعِ فرخنده پِی کنم
این جانِ عاریت که به حافظ سپرد دوست
روزی رُخش ببینم و تسلیمِ وی کنم

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۳۵۱ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۳۵۱ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۵۱ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۳۵۱ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۳۵۱ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۳۵۱ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۵۱ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۵۱ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۳۵۱ به خوانش احسان حلاج

آهنگ ها

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

"(سه گاه) (۱۲:۴۹ - ۱۴:۱۸) خواننده آواز: گلچین، نادر سراینده شعر آواز: حافظ شیرازی (غزل) مطلع شعر آواز: حاشا که من به موسم گل ترکِ مِی کنم"
(آلبوم گلهای تازه » شمارهٔ ۱۴۳)
"(شور) (۱۱:۲۶ - ۲۴:۴۸) نوازندگان: پرویز یاحقی (‎ویولن) خواننده آواز: محمودی خوانساری سراینده شعر آواز: حافظ شیرازی (غزل) مطلع شعر آواز: حاشا که من به موسم گل ترکِ مِی کنم"
(آلبوم برگ سبز » شمارهٔ ۲۸۲)
"(شور) (۱۲:۴۲ - ۱۳:۲۵) نوازندگان: جلیل شهناز (‎تار) خواننده آواز: عبدالوهاب شهیدی سراینده شعر آواز: حافظ شیرازی (غزل) مطلع شعر آواز: حاشا که من به موسم گل ترکِ مِی کنم"
(آلبوم گلهای تازه » شمارهٔ ۸۴)
"(سه گاه) (۱۰:۵۹ - ۱۱:۵۹) نوازندگان: حبیب‌الله بدیعی (‎ویولن) خواننده آواز: گلچین، نادر سراینده شعر آواز: حافظ شیرازی (غزل) مطلع شعر آواز: حاشا که من به موسم گل ترکِ مِی کنم"
(آلبوم گلهای تازه » شمارهٔ ۱۴۳)
"ساز و آواز بیداد و اوج"
با صدای حسین علیشاپور (آلبوم فریاد بی حاصل)
"درامد"
با صدای حسین علیشاپور (آلبوم ردیف آسان است (اجرای آواز))
"رهاب"
با صدای حسین علیشاپور (آلبوم ردیف آسان است (اجرای آواز))
"شهناز"
با صدای حسین علیشاپور (آلبوم ردیف آسان است (اجرای آواز))
"قراچه"
با صدای حسین علیشاپور (آلبوم ردیف آسان است (اجرای آواز))
"رضوی"
با صدای حسین علیشاپور (آلبوم ردیف آسان است (اجرای آواز))
"گلریز"
با صدای حسین علیشاپور (آلبوم ردیف آسان است (اجرای آواز))

حاشیه ها

1391/10/12 23:01
علیرضا منتظر

در بیت 4 ، حکایت از جم گفتن اشاره به پدید آمدن شراب توسط این پادشاه دارد

بیت آخر بجای سپرده اشتباها سپرد درج شده است که مقتضی است به شکل زیر اصلاح شود
این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم

1393/12/22 20:02
روفیا

این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست
روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم
ایا حافظ از لحظه مرگ می گوید .
همه در نهایت جانشان را اجبارا تسلیم می کنند .
ولی حافظ با اشتیاق از این جان سپاری می گوید و ان را مقارن با دیدار می داند .
دیداری که چشم هر دیاری را تا ابد سیر می کند و ثمره این چشم سیری سخاوت تا سرحد جانسپاری است .
مولانا نیز دلیری ، پشتداری ، جانسپاری و چشم سیری را از تبعات این دیدار می داند :
بر دل و دین خرابت نوحه کن
که نمی‌بیند جز این خاک کهن
ور همی‌بیند چرا نبود دلیر
پشتدار و جانسپار و چشم‌سیر
در رخت کو از می دین فرخی
گر بدیدی بحر کو کف سخی
تک تک کلمات این ابیات جواهر است .

1394/01/11 14:04
میر ذبیح الله تاتار

این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست
روزی رخش بینم وتسلیم وی کنم
این زمان دقیق زمان هست ملک الموت جهت قبض روح می آید آن زمان است که با تکلم این که من امردارم تا قبض روح شوی ،لسان الغیب در چهره ملک الموت نگاه نموده با سرودن این شعر جانش را تسلیم جانان می کند

1395/06/20 07:09
ناصر

از حضرت علی ع نقل شده است که فرمود "فمن یمت یرنی" یعنی هرکس که بمیرد مرا می بیند.
به نظر من بیت آخر این غزل زیبا و رسای لسان الغیب حافظ اشاره مستقیم به این فرمایش حضرت مولی دارد

1395/06/20 17:09
mm

ای که گفتی، فمن یمت یرنی
جان فدای کلام دلجویت
کاش روزی هزار مرتبه، من
مردی، تا به دیدمی رویت

1395/06/21 16:09
گمنام-۱

ام ام ،
مردمی ( میمردم ) تا بدیدمی رویت.

1395/07/18 12:10
امید قیصری

برگ سبز شماره282 با آوای سحر انگیز محمودی خوانساری ویولن پرویز یاحقی.تار جلیل شهناز..دلکمه بانو روشنک.ضرب جهانگیر ملک وناصر افتتاح...واقعا این برنامه محشره..قیامت به پا میکنه این شعر در دستگاه شور..این برنامه برگ سبز 282 رو هرکی گوش نده ضرر بزرگی کرده

1395/08/14 12:11

حــاشـا کـه مـن بـه مـوسـم گل تـرک مـی کـنـم
مـن لاف عـقـــل می‌زنــم ، ایــن کار کـی کـنـم ؟!
حاشا :اینگونه مباد،هرگز،دورباد،محال است ، غیر ممکن است.
"موسم گل" : فصل بهـار
"لاف زدن" : ادّعـای بیهوده وبی مورد کردن ، مّدعی چیزی بودن که آن رانداشتن ،
"لاف عقل می‌زنـم" یعنی من ادّعای عاقل بـودن می‌کنم.امّاچرا حافظ به طعنه چنین
گفته که:من "لافِ عقل می زنم" به این سبب هست که حافظ همواره مقام
"عشق" رابر"عقل"ترجیح داده و والاتر می داند.به عبارتی به طنز می گویدکه من
لافِ عقل می زنم یعنی به عقل معتقدنیستم من به عشق اعتقاددارم.
حافظ اغلبِ غزلیّات خودرابه بستری برایِ بیانِ اعتقاداتِ خویش مبدّل ساخته تاجهان
بینیِ خاص خود رادرمقابله باخرافه پرستی وریاکاری وتزویرترویج نماید.
دراین غزل نیزبابهره گیریِ رندانه ازحال وهوایِ فرحبخشِ فصل بـهـار،فرصت راغنیمت
شمرده و شرابخواری را امری روا و ستوده مطرح می‌سازد و ترک آن به ویژه دربهار را
روا نمی‌دارد.
غـیـر ممکن است که من در فصل بـهـار نوشیدن شراب را کنار بگذارم ، مـن که
ادّعای عاقل بـودن دارم هیچوقت ایـن کار(ترک کردنِ می) راانجام نخواهم داد.
خوشترزعیش وصحبت باغ وبهارچیست؟
ساقی کجاست گوسببِ انتظارچیست؟
مـُطرب کجـاست ؟ تـا همه محصول زُهـد و عـلـم
در کـار چـنــگ و بــربــــــــــــــــط و آواز نـی کـنــم
"مـُطـرب" : نـوازنـده
"چـنـگ" و "بـربـط" : از سازهای سیمی و "نی" از سازهای بادی است .
حافـظ عاشق است،مرام ومسلکِ اوعشق است وبس.
"حـافــظ" دانش و فضل را مایه‌یِ خودبینی و محرومیت از معرفتِ حقیقی می‌داند :
«تـا فضل و عقل بینی بی معرفت نشینی
یـک نکته‌ات بگویم: خود را مبین که رستی»

نـوازنده کجاست تا من تمام نتیجه‌ی پارسایی و دانش وزهدوتقوارا را صرفِ آواز چنگ
و بربط و نی کنم
فرق عاشق وعابد وعاقل وزاهد،درهمین نکته نهفته هست.عاشق برای یک حتی
یک لحظه دریافتِ"شهود و اشراق" وغوطه ورشدنِ درشور وشعفِ وصال،حاضراست
همه ی هستیِ خویش رانثارکند.
مخالفتِ "حافظ"با "علم"،"درس"و"مدرسه"ازآن جهت نیست که خود اهل علم نباشد
، او بیشترِ علوم زمان خود را به خوبی فرا گرفته و اهل حکمت ، کلام ، فلسفه وادب
و هنر و.....بود. مخالفت اوباعقل ودانش ودفتر، ازاین روست که به عقیده ی
او"عشق خداست وخداعشق اشت".برای نزدیک شدن به ذات پاک خداوندی،راهی
جزعشق ورزی وجودنداردوباعقلگرایی وبحث وجدل ومصلحت اندیشی،نمی توان این
مسیر راپیمود. همانگونه که امـام "ابـوحامد غزالی" سالها در نظامیه یِ بغداد
تدریس ‌کرد، بعد پشیمان می‌شود و آن سالـهـا را هـدر شده می‌پندارد .
عارف بزرگ قرن ششم ، "محی الدین ابن عربی" در نامه‌ای به متکلّم بزرگ
معاصرش "امام فخر رازی" می‌نویسد : "سزاوار است که خـردمـنـد هیچ علمی را
طلب نکند مگر آن که به او کمالِ معنوی ببخشد و همراه با آموزنده خود باشد و این
جز علم بالله نیست که از راه موهبت و مشاهده حاصل می‌گردد."
به هر حال عـرفـا ، به غیراز عشق وعلمِ سیر و سلوکِ عاشقانه،سایر علوم را
آمیخته به انواع غفلت‌ها ، پـوشیده در انواع حجاب‌ها و قرینِ آفت‌ها دانسته‌اند.
"مولـوی" هم کسب علوم را آمیخته به جاه طلبی و نـام‌جویی می‌داند و یا در جای
دیگر دانشِ "نـَحـو" مردِ نحوی را به طنـز و سخره می‌گیرد :
« آن یکی نحوی به کشتی در نشست
رو به کشتیبان نـهـاد آن خـود پـرسـت
گفت هیچ از نحو خواندی ؟ گفت : لا
گـفـت : نـیـم عـمـر تـو شـد بـر فـنــا
حدیـث از مطرب و می گـو و راز دهــر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معمـّا را
"حـافـظ" علم و دانش را در مقابل مطرب ، می و معشوق قرار می‌دهد و اگر دفتـر و
کـتـابی دارد ، در گـرو باده است :
سالـهـا دفتـر ما در گـروِ صـهـبـا بـود
رونق میکده ازدرس ودعای مـا بــود
و یااینکه درجایی دیگر، ظرفِ شرابـش را مردم دفـتـر و کتاب پنداشته‌اند :
صراحی می‌کشم پنهان و مـردم دفتر انگارند
عجب گرآتشِ این زرق دردفترنمی گیرد.
از قـیــل و قـــالِ مـدرسـه حـالـــــی دلــم گــرفـت
یــک چنـد نـیـز خـدمـت مـعـشـوق و مـی کـنــــم
"قیل و قال" اصطلاحاً به معنی جدل و بحث بیهوده است .ضمنِ آنکه امروزه به معنی
: سر و صدا نیزبه کار برده می‌شـود.
من دیگر از بحث و جدلِ مدرسه ومکتب خسته و دلگیر شده‌ام ،هیچ نتیجه یِ
مطلوبی حاصل نشد. از این به بعد مدتی هم می خواهم به می و معشوق بپـردازم.
حدیثِ مدرسه وخانگه مگوی که باز
فتاد برسرحافظ هوای میخانه
کـی بـــود در زمـانه وفـــا ؟ جــام مـی بــیـــــــار !
تـا مـن حـکــایـت جـــــم و کـــــــاووس کـی کـنـم
"کی بود در زمانه وفا ؟ یعنی هرگز نـبـوده است .
روزگار هیچ وقت وفا نداشته‌است ، پس جام شراب بیاور تا من داستان جمشید و
کیکاووس را روایت کنم که چگونه آنها با آن همه قدرت و سالها حکومت،نابود شدندو
زمانه به آنها وفایی نکرد و سرانجام از بین رفتند.
که آگه است که کاووس وکی کجارفتند
که واقف است که چون رفت تخت جم برباد
از نــامــــه‌ی سـیـاه نـــتـــرسـم کـــه روز حـشـــر
بـا فـیـض لـطـف او صــد از ایـن نـامــه طـی کـنــم
"نامه‌یِ سیاه" :از طومار گناهان ، شرح و لیست گناهان "نامه طی کردن" : نامه
را پیچیدن و کنار گذاشتن .
حافظ خدا رابخشایشگرِمهربانی می شناسدکه هرگز برایِ بندگانِ خودحتی
خطاکاران،آتش عذاب برنیفروخته وقصدنداردکسی رادرروزقیامت موردعذاب وشکنجه
قرار دهد. خدایی که حافظ معرفی می نمایدخدایی مهربان ولطیف وبخشنده هست
نه ترسناک وشکنجه گر. ازهمین رومی فرماید:
من از طومار بلند گناهانم نگـران نیستم زیرا که در روز قیامت بافوران بخشایش
خداوند، می‌توانم صد برابر این گناهان را از خداوند بخشش را بگیرم نه تنهامن بلکه
همگان شاملِ عفو و رحمت خداوند هستند.
سهو وخطای بنده گرش اعتبارنیست
معنای عفو ورحمت آمرزگارچیست؟
کـو پـیـک صـُبــح ؟ تـا گــلـــه هـای شـب فــراق
بـا آن خـجـسـتـه طـالــــــــعِ فـرخـُنـده پـی کـنــم
"پیک صبح" : باد صبا ، نسیم سحرگاهی که سنگ صبورِ عاشقان است ، باد صبا از
کوی معشوق می‌آید ، بـوی خوشِ او را به عاشق می رساند.
"خجسته طالع" : نیک‌بخت
"فرخنده پی" : خوش قدم ، خوش یـُمـن.
کجاست پیک سحرگاهیِ نیک بخت و خوش قدم که من گِله ها یِ شب فراق
ودردِدلِ خود را به او بـگـویـم ؟!
مرحباای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
تاکنم جان ازسرِ رغبت فدایِ نام دوست
ایـن جـان عـاریت که به حـافــــظ سـپـرد دوست
روزی رُخـَـش بـبـیـنــم و تـســلـیــم وی کـنـــــــم
"عاریت" : امانتی ، آنچه به کسی بسپارند و بعد پس بگیرند.
حافظ حتی جانش را نیزازآنِ معشوق می داند وآرزومنداست که روزی که رخِ دوست
رامشاهده می کند جانِ خویش راتقدیم اوکند.
روزی در واپسین لحظات عمر چهره‌ی زیبای دوست را می‌بینم و این جان را که نزد
من به امانت سپرده است تسلیم او می‌کنم .
بـدین دو دیده‌ی حیران من هزار افسوس
8که با دو آیـنـه رویـش عـیـان نـمـی بـیـنـم

1395/10/05 14:01
دکتر علیرضا محجوبیان لنگرودی

به نام حضرت دوست- با سلام، گویا آموزشهای کلاسیک همیشه ی خدا برای دانش پذیران آمیخته با انبوه مشکلات بوده است تفاوتی ازین زاویه بین روزگار ما و حافظ نیست تعجبی ندارد که دانش آموزان روزگار ما برای گریز از درس و مدرسه به کلاسهای خصوصی روی می آورند تا اندکی از قیل و قال آن !!بکاهند امام خمینی در سروده ای ضمن اشارتی به اینگونه آموزشها سروده اند: کی می توان رسید به دریا ازین سراب. مخالفت با مدارس در ادب ما سابقه ای طولانی دارد شاید بتوان غزالی را پیشوای تاریخی آن قلمداد کرد او در المنقذ من الضلال این داستان کسالت خود از علوم ظاهری را بیان کرده است از دید او آموزش علوم فلسفه و کلام در نظامیه ی بغداد دارای فایده ای برای دانش پذیران نبوده است . ابن عربی آموزش علوم و معارفی را یاد آور می شود که به آدمی کمال معنوی ببخشد و آن را جز «علم بالله » نمی داند که از راه مشاهده خداوند به آدمی ارزانی می دارد از دیدگاه وی علوم به دو طریق کسب می شود از مسیر مردگان و از زنده جاوید (خداوند تعالی) . اینکه در بعضی اقوال عارفان آمده است: حدثنی قلبی عن ربی ناظر به همین منظور است. پس علوم ظاهری سرشار از انواع غفلت هاست و به انواع حجابها آلوده است سنایی اینگونه عالمان را دزدان با چراغ نامیده است: چو علم آموختی از حرص آنگه ترس کاندر شب / چو دزدی با چراغ آید گزیده تر برد کالا. در انتهایی ترین بیت غزل حافظ آرزو نموده(مانند بسیاری از فرقه های اهل سنت) که روزی جمال جان آرای معشوق ازلی را ببیند که این حادثه عظیم روزی در جهانی دیگر محقق می شود امید که : با فیض لطف او صد از این نامه طی کنیم. یا حق

1397/05/22 01:08
مسعود هوشمند

براستی که جهان بینی و دیدگاه و مکتبی که حافظ بنا نهاده فراشمول و اگر نگوییم بی نظیر ولیکن کم نظیر است.در موشکافی واژه ی "رند" که بارها و بارها از سوی این پیر فرزانه مورد استفاده قرار گرفته سوای معنای لغوی آن،معانی بسیاری نهفته است.ساده انگاری و نه سهل انگاری یکی از همین معانی است.بنظر نگارنده ی این سطور حافظ و مکتب حافظ همه چیز را در ساده انگاری خلاصه کرده اند.دنیا و تمام زرق و برقش را،مردمانش را،دین و دیانتش را.عشق به معبود و خداپرستی و ارتباط با خدا در مکتب حافظ ساده است،نیازی به راه پر پیچ و خم دینی و مذهبی و آداب و مقررات دست و پاگیر ندارد.سخن گفتن با خدا به آسانی میسر است
خدای خرقه پوشان با خدای حافظ یکی است تنها نوع پرستشش فرق دارد،خدای حافظ خدای ظالم و بی رحم و عذاب کننده نیست.خدایی است که از بنده اش استفاده از لذت های دنیا را متوقع است و اگر سهو و خطایی سَر زد میبخشد مجازات نمیکند
سهو وخطای بنده گرش اعتبارنیست
معنای عفو و رحمت آمرزگارچیست؟
عطار نیشابوری میگوید:متنفرم از خدایی که از طاعت من خشنود،و از معصیت من خشم گیرد.پس او خود در بند منست که من چه کنم.
خدا و معشوق حافظ خدایی ست که از عبادت بندگانش بی نیاز است او غنی مطلق است،آیا خداوند محتاج عبادت ماست؟و براستی که با کمی تعقل در می یابیم جواب منفی ست
در جهان بینی حافظ زندگی پُر از تزویر و سالوس به امید ملاقات با حوریان در جهانی دیگر و هیچ انگاشتن این دنیا به امید زندگی بهتر در آن دنیا معنی و مفهومی ندارد
صوفی بیا که خرقه سالوس برکشیم
وین نقش زرق را خط بطلان برکشیم
حافظ جبری نیست مکتب وی در زمان حال نهادینه شده
نه عمر نوح بماند نه ملک اسکندر
نزاع بر سر دنیی دون مکن درویش
توصیه های مکرر وی بر عشرت و شادی در این دنیا و واگذاشتن امورات آن دنیا بهمان دنیا از نمونه های بارز مکتب خواجه است
از نامه سیاه نترسم که روز حشر
با فیض لطف او صد از این نامه طی کنم
باشد که ما نیز با الگو قراردادن کلام آن پیر روشن ضمیر و فرزانه صد از این نامه ها در زندگی طی کنیم.

1397/12/20 19:03
امین سناتورزاده

خاک مرا چو در ازل از می سرشته اند.
با مدعی بگو که چرا ترک می کنم.
این بیت نیز مربوط این غزل است که در اکثر نسخه ها از قلم افتاده است

1398/02/05 13:05
سیدمسعود

با سلام به دوستان
در جواب آقای سید علی ساقی
تعجب می کنم که بیت " حاشا که من به موسم گل ترک می کنم ..." را اینگونه تفسیر می کنید
آن می که با عقل سازگار است چه مئی می باشد ؟
شراب که زائل کننده عقل می باشد چگونه می توان با لاف عقل زدن آن را خورد
کسی که لاف عقل می زند می زائل کننده عقل را می خورد و براین کار اصرار دارد ؟
البته از کسی که لاف عقل نزند هر نوع تفسیری از شعر حافظ بعید نیست

1399/05/03 14:08

معانی لغات غزل (351)
حاشا : حاشَ لله، شبه جمله به معنای دور باد، هرگز چنین مباد .
لاف عقل زدن : ادّعای داشتن عقل .
در کارِ … : فدایِ، دادن در راهِ … .
قیل و قال : مُباحثه، بحث توأم با بگو و مگو .
حالی : در حال حاضر، اکنون .
نامه سیاه : نامه اعمال سیاه، کنایه از سیاه نامگی و گناهکاری .
حَشر : گرد آوردن مردم .
روز حشر : روز قیامت .
طیّ کردن : در نوردیدن، در هم پیچیدن و کنار گذاردن .
پیک : قاصد .
پیک صبح : قاصد صبح، کنایه از نسیم سحری و باد بامدادی است .
گِله : شِکوَه، رَنجش .
خجسته طالع : نیک بخت، نیکو طالع، فرخنده بخت .
فرخنده پِی : خوش قدم، خوش یُمن، مبارک پی .
عاریت : آنچه بدهند و پس بگیرند، آنچه از دیگران و غیر از مال شخصی در نزد انسان باشد .
معانی ابیات غزل (351)
1) محال است که در فصل بهار و به هنگام موسم گل میگساری را رها کنم. من ادّعای داشتن عقل میکنم، چگونه ممکن است که چنین کاری از من سر بزند .
2) رامشگر کجاست تا همه چیزهایی را که از راه تقوی و دانش تحصیل کرده ام در راه آواز عود و نی فدا کنم .
3) در حال حاضر از سر و صدای مباحثه علمی مدرسه دلگیر شده ام از این پس مدّتی هم به کار معشوقه و می خود را مشغول خواهم کرد .
4) کی روزگار به کسی وفادار بود؟ جام شراب بیاور تا (نوشیده سپس برای تو) سرگذشت عبرت انگیز جمشید وکی کاووس را بازگو کنم .
5) از اینکه کارنامه اعمال من سیاه نامطلوب باشد هراسی به دل راه نمی دهم چرا که روز قیامت از برکت لطف و بخشش او صد نامه از این گونه را درهم پیچیده وکنار می گذارم .
6) قاصد باد سحری کجاست تا گله و شکایت شب های فراق را با آن پیک خوش طالع خوش قدم در میان گذارم .
7) این جان و روح را که دوست موقتا در اختیار حافظ نهاده است، در آن روزی که او را بازشناسم به او پس خوا هم داد .
شرح ابیات غزل (351)
وزن غزل: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن
بحر غزل: مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف
*
این غزل مربوط به دوره کمال شاعر و در دفاع از مشرب و فلسفه خیّامی خود سروده شده است. شاعر با همه تظاهر به رندی و باده نوشی در بعض موارد ضمیر باطن پاک و بی آلایش خود را در شعر می نمایاند . در بیت دوم غزل حافظ به زهد و علم خویش مقرّ است و در بیت سوم به سابقه و طول زمانی که در مدرسه به بحث و فحص مشغول بوده به طور غیر مستقیم اشاره دارد و در بیت چهارم ماحصل تجربه یک عمر را در یک کلمه بازگو می کند که بر گردش زمانه اعتمادی نیست و بالاخره چون فرجه عمر را نزدیک به پایان می بیند، آخرت و معاد و حساب را که بدان اعتقاد دارد در پیش چشم خود مجسّم و از آنجا که دایره دیدِ این عارف وسیع تر از قشریون است خود را به الطاف آفریننده جهان امیدوار می کند و در پایانِ غزل، در انتظار رسیدن زمانی است که جزء به کل ملحق شود .
منظور شاعر از گفتن (روزی رُخش ببینم) این نیست که چهره خدا را می بیند بلکه منظور او این است که امیدوارم روزی برسد که کما هُوَ حقّه او را با نور معرفت بازشناسم. و ما نباید چنین تصور کنیم که چون اکثر فرقه های اهل سنّت غیر از معتزله به رؤیت الهی در قیامت اعتقاد دارند بنابراین حافظ نیز چنین تصوری را در ذهنش پرورانیده است، زیرا درجه جهان بینی و شناخت و معرفتِ حافظ همانطور که از مفاد اشعار او برمی آید بالاتر از قبول حدیثی است که سرمنشاء چنین پنداری در نزد اکثریت اهل سنّت شده است و اینکه امام محمد غزالی می گوید خداوند در این جهان دانستنی است و در آن جهان دیدنی مورد قبول اهل فلسفه و خردمندان نمی تواند باشد . زیرا ما در این دنیا به کمک حواسّ خمسه و قدرت تفکّر و تعقّل می توانیم پی به ماهیت صورت و معنای اشیاء ببریم و چون در آخرت آنچه سبب ارتفاع سطح معرفت می شود و ارواح طیبه از ارواح خبیثه سبقت می گیرد نور حقایقی است که هر ذی روح در این دنیا به آن دست یافته است. بنابراین حافظ بر این عقیده است که من روزی به کمک توفیق الهی خدا را در این دنیا باز خواهم شناخت و با چشم عقل او را خواهم دید و چون هدف کلّی رسیدن به این مرحله است دیگر ظیفه یی بر عهده ندارم و این جان عاریت را که امانتیاز جانب خدا و در زمانی محدود در اختیار من بود دوباره به صاحبش بر میگردانم و همین جا وظیفه من به پایان می رسد .
در پایان شاعر به هنگام سرودن بیت پنجم مفاد آیه 54 سوره اَلزُّمُر را منظور نظر داشته که می فرماید :
﴿ قُل یا عِبادِیَ الَّذینَ اَسرَفُوا عَلی اَنفُسِهِم لاتَقنُطُوا مِن رَحمَةِ اللهِ اِنَّ اللهَ یَغفِرُ الذُّنوبَ جمیعاً اِنَّهُ هُوَ الغَفوُرُ الرَّحیم﴾
بگو به بندگان من که درباره خود زیاده روی کرده اید، از رحمت خدا نومید مشوید. بدرستی که خدا همه گناهان را می آمرزد و او آمرزنده و مهربان است .
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

1403/03/09 15:06
شاهرخ آسمانی

سلام و درود بسیار عالی استفاده کردم 

1399/09/27 13:11
فرهاد اکبری

تو قسمت اینکه کی این آهنگ خونده لطفا خواننده افغان احمد ظاهر رو هم ذکر کنید. همه از رو اون کپی میکنن ولی اسمی از او نیست.
تشکر

1400/09/17 21:12
رضا س

اقای مسعود اگه با تفکر حافظ آشنا باشید میدونید که مستی راعین عقل و زهد و پرهیزکاری را معادل بی‌عقلی می‌داند. اصولا خیلی از بدیهیات عرفی و اخلاقی در شعر و تفکر حافظ برعکس ارائه شده‌ند. حافظ یک اصل دارد که هر چیزی که بدون خلوص نیت و با ریاکاری انجام شود مذموم است و برعکس. حتی دُردکشان و گدایان خرابات مقام بالایی در تفکر حافظ دارند چون ظاهر و باطن یکسان دارند و چه بسا یک فرد زاهد باطن زشت‌تری از ظاهر یک گدای خرابات داشته باشد. در همین غزل قبلی جواب شما داده شده است:

به دور لاله دِماغ مرا علاج کنید

گر از میانه بزم طرب کناره کنم

و 

من و انکار شراب این چه حکایت باشد

غالبا این قدرم عقل و کفایت باشد

و ده‌ها مورد دیگه

1401/04/09 21:07
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید

1403/01/08 21:04
حفیظ احمدی

با سلام و خسته نباشید 

آیا بیت "خاک مرا چو در ازل از می سرشته اند     با مدعی بگو که چرا ترک می کنم" نیز از همین غزل است؟

با احترام 

1403/03/23 05:05
برگ بی برگی

حاشا که من به موسِمِ گُل تَرکِ مِی کُنَم

من لافِ عشق می زنم، این کار کِی کنم

حاشا یعنی چنین مباد و موسمِ گُل یعنی وقتِ شکوفا شدنِ گُل که در فرهنگِ عرفانی در سحرگاهان است و هنگامی که نسیمِ صبحگاهی بر آن می وزد، این بیت نیز بگونه ای همان معنایِ بیتِ مَطلَعِ غزلِ پیشین را در خود داشته و می فرماید در طلیعهٔ صبح و درست در هنگامهٔ شکوفایی و باز شدنِ گُل که بر اثرِ بهرمندی از شرابِ عشق دست داده است، حاشا و کَلّا که حافظ بخواهد تَرکِ مِی کرده و از میانهٔ مجلس برخیزد و نخواهد که گُلِ وجودش شکفته شود، در غزلِ پیشین چنین امری را منوط به نداشتنِ عقلِ زندگی نمود و در اینجا  می فرماید او که لافِ عشق می زند و هر عاشقِ دیگری نیز که حقیقتن ادعایِ عاشقی میکند هرگز به چنین کارِ قبیحی مبادرت نمی ورزد.

مطرب کجاست تا همه محصولِ زُهد و علم

در کارِ چنگ و بربط و آوازِ نِی کُنم

مُطرب در لغت یعنی کسی که طرب انگیزی می کند و در اینجا منظور راهنمایِ معنوی و بزرگانی همچون مولانا هستند که خود یکپارچه طَرَبند، حافظ به فراست دریافته است راهِ عاشقی از راهِ زُهد و عِلم جداست و به تجربه در پیرامونِ خود می بیند چه بسیار زاهدان و عالمانی را که با عشق بیگانه اند و بلکه سرشار از خشم و نفرت نسبت به دیگران هستند و نه تنها طَرَب و نشاطی در آنان دیده نمی شود، بلکه درد سراسرِ وجودشان را در بر گرفته است تا حدی که حکم به تکفیرِ مخالفانِ خود می دهند، پس حافظ بشرطِ یافتنِ مُطرب آماده است تا هرآنچه از دروس و علومی از قبیلِ عِلمِ اخبار، عِلمِ کلام، عِلمِ احکام، علمِ فلسفه و زُهدی را که از آن علوم بدست آورده است به یکباره در راهِ چنگ و بربط و آوازِ نِی هزینه کند تا به عشقِ حقیقی دست یابد.

از قیل و قالِ مدرسه حالی دلم گرفت

یک چند نیز خدمتِ معشوق و مِی کُنم

قیل و قال همان گفت و شنودِ عربی ست، حالی یعنی اکنون و این معنا حالی شدن و آگاه شدن را نیز به ذهن متبادر می کند، قیل و قال هایِ مدرسه که عموماََ ذهنی هستند غالباََ به مجادله کشیده می شوند، یعنی هر طرف سعی در انکارِ نظرِ دیگری دارد و با استناد به مکتوباتِ گذشتگان سعی در به کرسی نشاندنِ نظرِ خود دارد، حافظ که در می یابد زُهدِ حاصل از اینچنین قیل و قال هایی برایِ منظورِ اصلیِ انسان که رسیدن به خداوند در این جهان است کارآیی ندارد، در حال  دل و حالش گرفته شده و مصمم می شود یک چند مدتی نیز فارغ از گفت و شنود هایِ ذهنی و بی حاصل خدمتِ مِی و معشوق کند، خدمت یعنی خود را به تمامیت در اختیارِ شرابِ عشق و حضرتِ معشوق قرار دادن. در غزلی دیگر می فرماید" سخنِ عشق نه آنست که آید به زبان     ساقیا مِی ده و کوتاه کن این گفت و شنفت" .

کِی بود در زمانه وفا؟ جامِ مِی بیار

تا من حکایتِ جَم و کاووسِ کِی کنم

حافظ در بابِ بی وفاییِ زمانه بسیار سخن گفته است،‌ و این بی وفایی یعنی قرار دادنِ تصویرِ ذهنیِ چیزها در دل و طلبِ سعادتمندی از آنها، در این کار زمانه برابرِ قانونِ علیت به انسان متعهد می گردد که چنانچه به آن چیزِ مادی دست یابد خوشبختیِ او تضمین می شود، اما حتی با دست یافتن به خواسته هایِ خود می بینیم که زمانه یا روزگار به عهدِ خود وفا نمی کند و تاثیرِ شادیِ ناشی از آن مطلوبِ مادی پس‌از مدتی کوتاه از میان می رود، درست به همین دلیل است که حافظ پیش از این غزل سروده است " عهد و پیمانِ فلک را نیست چندان اعتبار    عهد با پیمانه بندم شرط با ساغر کنم" پس حافظ قیل و قال هایِ مدرسه و زُهدی که نتیجهٔ آن قیل و قال هاست را نیز همسنگِ چیزهایِ آفلِ این جهانی قلمداد می کند بنحوی که طالبانِ آن علم و زُهد نیز قصدِ اخذِ تایید و اعتبار و فروشِ نظرهایِ خود را دارند و در صددِ یافتنِ مُرید یا کسبِ منفعت هستند. و او که چرخ بر هم می زند اگر غیرِ مُرادش گردد  می فرماید جامِ مِی و شرابِ عشق را بیاور تا پس از رهایی از عقلِ جزوی که سرمنشأ این قیل و قال است او حکایتِ جمشید و کیکاووس را بیان کند تا بدانی که چنین اعتبار هایِ دنیوی نیز پایدار نیستند، و در مقابل "هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق    ثبت است در جریده عالم دوام ما".

از نامهٔ سیاه نترسم که روزِ حَشر

با فیضِ لطفِ او صد از این نامه طِی کنم

اما زاهد نیز بیکار ننشسته و پیوسته بمنظورِ حفظِ موقعیتِ خود می کوشد حافظ یا عاشقی را که از قیل و قال به تنگ آمده و قصدِ آن دارد تا محصولِ زُهد و عِلمِ خود را در کارِ چنگ و آوازِ نِی بکار بندد از نامهٔ سیاهِ اعمال و هولِ روزِ قیامت بترساند، پس‌حافظ که بیدی نیست به این بادها بلرزد و پیش از این نیز گفته بود" هست امیدم که علیرغمِ عدو روزِ جزا    فیضِ عفوش ننهد بارِ گنه بر دوشم" اکنون نیز پاسخ می دهد با زنده شدنش به عشق است که در روزِ حشر با فیضِ لطف و رحمتش صدها از این نامهٔ سیاه را نیز طی کرده و پشتِ سر خواهد گذاشت.

کو پیکِ صبح تا گله هایِ شبِ فِراق

با آن خجسته طالعِ فرخنده پِی کنم

پیکِ صبح همان بادِصبای معروف است که به تبادلِ پیغام بینِ عاشق و معشوق می پردازد، شبِ فِراق و جداییِ از معشوق از آن لحظه ای اتفاق می افتد که انسان از اصلِ خداییِ خود دور و واردِ شبِ ذهن می شود، پس حافظ که ابتدا طِی شدنِ صدها از آن نامهٔ سیاه را از فیضِ لطفِ بینهایتِ حضرتش توصیف نموده است در اینجا خود یا عاشقی را که به او زنده شده است به لحاظِ این سختی و رنج هایی که از فِراقِ معشوق  کشیده مستحقِ آن لطف و عنایتِ روزِ حَشر می داند، و حافظ که همواره در طریقِ ادب است این سخن را در لفافه بیان می کند تا خاطرِ آن خجسته طالعِ فرخنده پِی یعنی خداوند آزرده نگردد، و پیکِ صبا را می جوید تا این پیغام را به حضرتش واگوید. البته که خداوند از همهٔ احوالِ عاشقان و غمِ فِراقی که می کشند با خبر است چنانچه حافظ در غزلی دیگر می‌فرماید" حالِ ما در فُرقَتِ جانان و ابرامِ رقیب   جمله می داند خدایِ حال گردان غم مخور" .

این جانِ عاریت که به حافظ سپرد دوست

روزی رُخَش ببینم و تسلیمِ وی کنم

جانِ عاریتی همین جانِ جسمانیِ ماست که خداوند برایِ مدتی محدود منت گذاشته و به ما بخشیده است چنانچه جانِ اصلیِ ما که امتدادِ جانِ اوست دائمی و نامیرا ست، اما از نظرِ حافظ هر کسی نمی تواند استحقاقِ این فیضِ لطف را داشته باشد و تنها عاشقانی که با تحملِ دردِ فِراق به دیدارِ رُخَش نائل شده و به وصالش رسیده باشند با لطفِ او صدها نامهٔ سیاهِ خود را در حَشر طِی می کنند، انسان باید شاکرِ حضرتِ دوست باشد که این جانِ عاریتی را به او عطا کرده است و فرصتِ طلاییِ دیدارِ رُخش در این جهان را به او بخشیده است، پس باید پیش از آنکه جانِ عاریتی را به جان آفرین تسلیم کند رُخش را ببیند و به عشق زنده و جاودانه شود.

عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید   ناخوانده نقشِ مقصود در کارگاهِ هستی

 

 

 

1403/03/30 00:05
ارکیده سالم

با سلام و عرض ادب و احترام. من عضو این سایت شدم تا بتوانم از شما کسب علمی داشته باشم. من خیلی دوست دارم اشعار حافظ رو به دقت و ظرافت شما درک کنم. ممنون میشم راهنمایی کنید چطور میتونم . اگر جایی آموزشی دارید بفرمایید کجاست من بیام یاد بگیرم.  ممنون میشم راهنمایی کنید...

1403/03/30 11:05
برگ بی برگی

سلام و ممنون از اظهارِ لطفِ شما عزیزِ گرانقدر، بنظر می رسد حافظ خود بهترین آموزگار و راهنماست برای دریافتِ معانی چنانچه در بیتی می فرماید؛ "آنروز بر دلم درِ معنی گشوده شد    کز ساکنانِ درگهِ پیرِ مُغان شدم" پس‌ اگر یک چند خدمتِ مِی و معشوق کنیم و با تکرارِ و حتی الامکان حفظِ ابیات ساکن و مقیمِ درگاهِ پیری همچو حافظ شویم امید است که پرده ها از معانی گشوده شده و شرابِ حافظ بر ما جاری شود. دیگر اینکه قابلیتی برای آموزش ندارم اما اگر قصدِ یادگیریِ نکاتِ ادبی و ریشهٔ الفاظِ عرفانی یا مطالبِ علمی و تحقیقی در بارهٔ شعرِ حافظ را داشته باشید می توانید از کتابِ شرحِ شوقِ استاد سعیدِ حمیدیان بهره ببرید که بنظر می رسد جامع ترین است. موفق باشید

1403/03/01 00:06
ارکیده سالم

با سلام و احترام مجدد. خیلی ممنونم راهنمایی کردید. کتابشو که سعی میکنم تهیه کنم. فعلا اگر خدا بخواد حاشیه های شما روی اشعار رو مطالعه میکنم . واقعا لطف بزرگی کردید که وقت گذاشتید و تحلیلهاتون رو در اختیار همگان قرار دادید.

 

1403/03/09 15:06
شاهرخ آسمانی

سلام و درود بر عزیزان 

اینکه یکی از دوستان  گفته بودند که حضرت علامه حسن زاده آملی  فرمودند کسی می تواند غزلیات حافط را بفهمد که ابن سینا و ملا صدارا فهمیده باشد علاوه براین تمام تفاسیر قرآن کریم  را نیز خوانده باشد .