گنجور

غزل شمارهٔ ۳۵۰

به عزمِ توبه سحر گفتم استخاره کُنم
بهارِ توبه‌شکن می‌رسد چه چاره کُنم؟
سخن درست بگویم نمی‌توانم دید
که مِی خورند حریفان و من نِظاره کنم
چو غنچه با لبِ خندان به یادِ مجلسِ شاه
پیاله گیرم و از شوق، جامه پاره کنم
به دورِ لاله دماغِ مرا عِلاج کنید
گر از میانهٔ بزمِ طَرَب کناره کنم
ز رویِ دوست مرا چون گلِ مراد شِکُفت
حوالهٔ سَرِ دشمن به سنگِ خاره کنم
گدایِ میکده‌ام، لیک وقتِ مستی بین
که ناز بر فلک و حکم بر ستاره کنم
مرا که نیست رَه و رسمِ لقمه‌پرهیزی
چرا ملامتِ رندِ شراب‌خواره کنم
به تختِ گُل بنشانم بُتی چو سلطانی
ز سنبل و سَمَنش، سازِ طوق و یاره کنم
ز باده خوردن پنهان مَلول شد حافظ
به بانگِ بَربَط و نِی، رازَش آشکاره کنم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۳۵۰ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۳۵۰ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۵۰ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۳۵۰ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۳۵۰ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۳۵۰ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۵۰ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۵۰ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۳۵۰ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۳۵۰ به خوانش محمدرضاکاکائی
غزل شمارهٔ ۳۵۰ به خوانش سامان معصومی

حاشیه ها

1393/01/09 15:04
فرزین

اصولاً موقعی آدم استخاره میکنه که نمیدونه کاری که میخواهد انجام بدهد بد است یا خوب اما همینطور که میدانیم توبه یک کار پسندیده است و لذا زمانی که انسان اشتباه یا خطایی میکند توبه میکند و بدیهست برای توبه کردن اصلاً نیازی به استخاره نیست بنابراین لغت استخاره در این بیت آدم را به تفکر وا میدارد گویی شاعر قلباً دوست ندارد توبه کند اما برای خود فریبی میحواهد استخاره کند شاید که استخاره ای که میزند جوابش طبق میل او باشد

1393/11/29 11:01
دارا

به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم
بهار توبه شکن می رسد چه چاره کنم
بهار فصل رویش و جنبشه. اینجا حافظ از شکستن چله ای که در زمستان در خلوت خودش بوده با نزدیک شدن بهار صحبت می کنه. میگه از این انزوا و خلوت گزینی توبه کنم و برای این توبه به سراغ استخاره می ره.
و همینطور در ابیات بعدی میگه که نمی توانم دید که مِی خورند حریفان و من نظاره کنم...

1394/07/15 13:10
روفیا

به تخت گل بنشانم بتی چو سلطانی
شیخ محمود میگوید :
مسلمان گر بدانستی که بت چیست
یقین کردی که دین در بت پرستی است
دریغا که وقتی که کودکی بیش نبودیم به ما گفته اند که بت پرستان خیال میکنند بت آنها و جهان را آفریده است !
البته روفیای کوچک همان روزها هم نمیتوانست این بهتان نامعقول را باور کند .
چگونه ممکن است انسانی که قادر به درک بعد و حجم و زیبایی و تراشیدن آن بر یک سنگ است چنین تصوری داشته باشد !
آن بت بی تردید برای بشر همان روز نیز معنای نمادین داشت .
بشر قادر بود آنچنان بناهایی بسازد که هم اکنون نمیدانند با چه تکنولوژی ای سنگ را در دمای چند هزار درجه به هم جوش داده بود ،
بشر در علم نجوم چنان پیشرفت های عظیمی داشت که من امروز قادر به فهم آن نیستم ،
او آنقدرها هم ساده لوح نمیتوانست باشد !
بت اشاره به یک دارد !
یک یگانه ای که ما باید در پس عناصر ظاهرا متشتت و آشفته پیدایش کنیم .
همان ناظم مقتدر و منظم که هر چند هیچگاه از دفتر بیرون نمی آید ولی نظم حاکم بر مدرسه اش باعث میشود ما در مدرسه احساس امنیت کنیم .
اگر مدرسه به راستی آشفته و بی قانون است یا ناظم ندارد یا چند ناظم دارد .
ولی اگر مدرسه نظم هایی دارد ، کلاسها سر ساعت تشکیل میشود و معلم ها و شاگردان حاضر میشوند ، آب در شیر مدرسه جریان دارد و هزاران نظم دیگر ،
بی تردید ناظمی در پس پرده هست .
هر چند ما هرگز او را ندیده باشیم .
گیرم که نبینی رخ آن دختر چینی
از گردش او گردش این پرده نبینی
ژان پل سارتر هم این بت را دیده بود !
میگوید هر گاه آن یگانه را از جهان حذف میکنم ، جهان آنچنان احمقانه به نظر میرسد که آثار حماقت آن قبل از هر چیز دیگر در چهره خودم پدیدار میشود !

1400/06/20 07:09
عمو سعید

در این بیت بت استعاره از زیباروست 

این تشتت و آشفتگی توی ذهن توست و احتمالا دلیلش پیش فرض ها و آرکی تایپ های ذهنی خودته

تجهیز کن یک ناو اقیانوس پیما

اطراف جنگلهای بارانی شلوغ است

از باد مشرق، از سپیدار سخن سنج

هر چیز تا امروز می دانی دروغ است

1394/09/01 10:12
حافظ دوست

اگر شبی زلبم حدیث توبه رود. زبی طهارتی آن را به می غراره کنم. مصرع دوم شعر است که جا افتاده لطفا اضافه شود.

1395/08/14 22:11

بـه عــــــزم تـوبـه سـحـر گـفـتـم استخـاره کـنـم
بـهـار تـوبه شـکـن می‌رسـد ، چـه چـاره کـنــم؟!
دراین غزل طنزی بسیارلطیف وحافظانه نهفته است.طنزی که بیانِ آن منحصراٌ دراختیارحافظ است وکمترشاعری می تواندچنین ظریف ورندانه حقِ مطلب رااداکند.
شاعرهنگامِ سحرگاهان ، به نیّتِ ترکِ شرابخواری ،با خود می گویداستخاره‌ ای بکنم تاببینم تصمیمِ "ترکِ شرابخواری" خوب است یانه؟! امّـا هنوز تصمیمی اتخاذنکرده (قبل از استخاره) دردرستی ونادرستیِ تصمیمش تردید می کند!.... موسمِ بهاردرراه است، بـهـار که فصلِ تـوبه از شراب نیست ، پس چاره‌ای نـدارم جز این که توبه نکنم وبه نوشیدنِ شراب همچنان ادامه دهم.
شاعر به زیبایی والبته حافظانه وبه طنز این نکته را بیان می کندکه فصلِ بهار فصلِ شادیخواریست وتوبه ازپرداختنِ به طرب وشادی درچنین موسمی کارِ درستی نیست .
حاشاکه من به موسمِ گل ترکِ می کنم
من لافِ عقل می زنم این کار کِی کنم؟

سـخـــن درسـت بـگـویم : نـمــی‌تــوانــــــم دیـد
کـه مـی خــــورنـد حـریـفـان و مـن نـظـاره کــنـم
درادامه یِ بیتِ بالا می فرماید:
حقیقتش را بگـویـم (روشن تربگویم )که چرا نمی‌توانم تـوبـه کنم ؟: چون نمی‌توانم ببینم که هم پـیـالـه‌هایم(رفیقانم) به شرابخواری وخوشگذرانی مشغولنـد و من بنشینم وآنهارا تـمـاشـا کنـم !.
مامردِ زُهدوتوبه وطامات نیستیم
باما به جام وباده یِ صافی خطاب کن
چو غـنـچـه با لـب خـنـدان به یـادِ مـجـلـس شـاه
پـیـالـه گـیــرم و از شـــــــــوق جـامـه پـاره کـنـم
حال که توبه ازشرابخواری پیش ازآنکه به استخاره کشیده شود منتفی شده وخیالِ شاعرازاین بابت آسوده گشته است،هوسِ باده نوشی دراو صدچندان شده ومیل دارد که بالبی خندان به یادِ روزهایِ باشکوهِ گذشته، پیاله ای گرفته وازشوق وشعفِ مستی،چونان غنچه ای جامه پاره کند وشکوفاشود.
منظور از شاه،پادشاهِ خاصی نیست."مجـلـسِ شـاه" یادآورِاهمّیت وشکوهِ مجلسیست که درگذشته برقرار بوده است.
به عبارتی دیگر،شاعر مجلسی راکه درآن توفیقِ گرفتنِ پیاله ای شراب راپیداکرده باشد،بامجلسِ شاهانه برابرمی داند واز شور و شادی و اشتیاقِ حضور درچنین محفلی،همچون غنچه ای،بالبِ خندان جامه پاره کرده وشکوفا می گردد.
همچنین شاه می توانداستعاره از "معشوق" "پـیـر و مـرشدِ" وارسته باشد. چنانکه درقدیم خیلی از عرفایِ بزرگ را "شـاه" می‌گفته‌اند ، مثـل "شـاه نعمت الله"
هرمرغ به دستانی درگلشنِ شاه آمد
بلبل به نواسازی حافظ به غزل گویی
بــه دورِ لالــــــــــــــــه دِمــاغِ مــرا عــلاج کـنـیــد
گــــــــــــــر از مـیـانـه‌یِ بـزمِ طـرب کـنــاره کـنـم
برگشت به بیتِ اوّل خطاب به دوستان:
چنانچه من در موسمِ طرب وشادی (فصلِ بـهـار) از مجلسِ شرابخواری و شادیخواری باتوبه کردن کناره گرفتم؛ ساکت منشینید.... شمامطمئن باشید که مغـزم عیبی پیداکرده و دچارِ مشکلی شده است!.پس بی درنگ دست بکار شوید وبا چرخاندنِ جامِ شراب ونوشانیدنِ آن، مـرا مداوا کـنـیـد!. به زبانِ حافظانه، به زور به من شراب دهید تا بهبودی حاصل کنم....
نه این زمان دلِ حافظ درآتشِ هوس است
که داغدارِ اَزل همچو لاله یِ خودروست
زِ روی دوسـت مـــــرا چـون گـلِ مـُراد شـکـفـت
حـوالـه‌ی سـر دشـمـن به سـنـگ خــاره کــنــم
"گلِ مـراد شکفتن" کنایه از به آرزوی خود رسیدن است
"حوالـه کردن" : سپـردن ، واگذار کردن .
آن لحظه ای که به میمنتِ مشاهده یِ رخساره‌یِ دوست به کامِ خویش رسیـدم ،تمامِ گرفتاریهایِ من مرتفع می شودوباتوفیقِ عظیمی که به دست می آورم درشرایطی متعالی ومطلوب واقع می شوم .درشرایطی قرارمی گیرم که یک پیروز وفاتحِ میدان قرار می گیرد. باخیالی آسوده ،سرِ دشمن را به سنگ خارا وا گذار می‌کنم واحساسِ فتح وظفر می نمایم.دشمنانی که منعِ عشق می کردند ولحظه ای دست ازملامت برنمی داشتند.
دیدارچهره یِ دوست،والاترین احساس هارادردرونِ من برمی انگیزاند. وقتی که چهره یِ دوست متجلّی می گردد، دشمن گریزان شده ودور می شود.
آن عشوه دادعشق که مُفتی زِ رَه برفت
وان لطف کرد دوست که دشمن حذرگرفت
گـدایِ مـیـکـده‌ام ، لـیـک وقـتِ مسـتی بـیـن ؛
کــه نـاز بــر فـلـک و حـُــکـم بــر سـتـاره کــنــم
"گـدا" : تـنـگ‌دست ، فقیر ، ازمنظرِ عرفانی یعنی کسی که خواهانِ عنایات و تجلـیـّات الهیست ، نیازمند به عنایتِ پـیـر و مرشدِ کامل ووارسته
می فرماید: آری بظاهرمن تهیدست وبی چیزم ، من نیازمندِ دُرد نوشی از مـیـکـده‌یِ معرفت و عشق هستم، امـّـا اگرمی خواهی ازباطنِ من آگاه گردی،بیا آن هنگام که به یادِ دوست ازشرابِ عشق سرمست می شوم،مرامشاهده کن وببین که چگونه ازفخر وغرور ومباهات، بر آسمانها و ستارگان فرمانروایی می‌کنم وازکاینات بی نیازم .
ازآن زمان که براین آستان نهادم روی
فرازِ مسندِخورشید تکیه گاه منست
مـرا کـه نـیـسـت ره و رســـم لـقـمـه پـرهـیـزی
چـرا مــــــلامـت رنــــــــــد شـرابـخـواره کـنـم ؟!
حافظ دراندرز دادن یک روانشناسِ پخته وخبره است. اغلبِ اوقات اوخود رامتهّم می کند ورفتارهایِ زشت وناپسندرابه خودنسبت می دهد،سپس بازبانی زیبا اقدام به بیانِ حقایق کرده و زشتیِ کار رابرمَلا می سازد،تادیگران که بظاهر پاکیزه کارند ودرباطن گناهکار،بشنوندوعبرت گیرند."تاسیه روی شودهرکه دراو غَش باشد" .
معنیِ بیت: من که خود تواناییِ خودداری کردن از لقمه‌یِ شبُهه را ندارم ، حـق ندارم که دیگران رابه سببِ خوردنِ لقمه‌یِ شبُهه سرزنـش کنم. به عبارتی دیگر : من که خودم شراب می خورم چرا وچگونه می توانم رند را از خوردنِ شراب باز دارم.
این رندی و زیرکیِ حـافــظانه است که با "خود اتـّهـامی" و "طـنـز" به رفتارِ واعظانِ ریاکار و سالوسان می‌تـازد .
واعظان کین جلوه درمحراب ومنبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کارِ دیگرمی کنند
بـه تـخـتِ گـل بـنـشـانـم بـُتــی چـو سـلـطـانی
ز سـنـبـل و سـمـنـش سـاز طــوق و یـاره کـنـم
"سـاز کـردن" : آماده ساختـن
"طـوق" : گردن بند
"یـاره" : الـنـگو و دست‌بـنـد ، در قـدیم رسم بر این بـوده که در شبِ عروسی، گردن‌بـند و دست‌بـنـدِ عروس را از گُل درست می‌کردند
ازآن زمان که حافظ عشق را انتخاب کرد،تمامِ پندار وگفتار ورفتارش تحتِ تأثیرِ عشق درآمد وروح وروان وجسم وجانش برمَدارعشق قرارگرفت وهیچ کس نتوانست اورا ازعشق ورزی بازدارد.
دراین بیت نیز برآنان که اورا ازعشق منع می کردند مغرورانه فخرفروشی نموده وباآب وتاب برزیباییهایِ دنیایِ خیال انگیزِ عشق می نازد.
معشوقِ زیبا رویم را همانندِ یک سلطان بر تختی از گل می‌نشانم و گردن‌بـنـد و دست‌بـنـدش را هم از سمبل ویاسمن درست می‌کـنـم .
واعظِ شحنه شناس این عظمت گومفروش
زان که منزلگهِ سلطان دلِ مسکین من است
ز بـاده خوردنِ پـنـهـان مـلـول شـد حـافــــــــظ
بـه بـانـگ بـربــــط و نـِی رازش آشـکـاره کــنــم
حـافــظ از اینـکـه مدّت هاست به سببِ نامساعدِشرایطِ حاکم برجامعه ،شرابِ پـنـهـانی خورده ودرخفا به عیش ونوش مشغول است ناراحت و خسته شده ، اکنون که شرایط دگرگون گشته و بویِ بهبودیِ زمانه برمشامش رسیده است،دلش می خواهد با ساز و آواز به عیش ونوش بپردازد و رازِپنهانی اش راباصـدای ساز و آواز بر مَـلا سازد.
شرابِ خانگیِ ترسِ مُحتسب خورده
به رویِ یاربنوشیم وبانگِ نوشانوش

1396/09/25 17:11

جناب فرزین خیلی زیبا و رندانه فرمودید.خود حافظ هم در بیت آخر میفرمایند ز می خوردن پنهانی ملول شده اند.گویا توبه را برای شایعه کردن بین مرذم نیاز داشته اند...

1398/01/11 09:04
فرید همت

یک فرد را که من نه دیدیم در شعر معروف حافظ آن این است
اگر زلعل لب یار بوسه ای یابم
شوم جوان و زندگی دوباره کنم
لازم به یاد آوریست که این شعر را احمد ظاهر بسیار زیبا سروده است
روح همه رفتگان ما شاد.
باعرض حرمت

1399/04/10 05:07
بهزاد علوی (باب)

یک روش دیگر این بت که فقط به خاطر دارم
مرا که نیست ره و رسم لقمه پرهیزی
مرا که زر زر طمغاج هست رسم و راه خیات
که طمغاج یا طمغاز نام محلی در ترکستان بود که چماقداران با زور و چماق مردم را می جاپیدند
و گوینده با آن دانایی به زبان ساده می گوید
من که به ضرب چماق مردم را ججاپیده و از آن زندگی می کنم جرا شرابخواران را ملمت کنم؟

1399/04/10 05:07
بهزاد علوی (باب)

با پوزش از اشتباهات "تایپی"

1399/05/01 15:08

شرح غزل شماره 350: به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم
معانی لغات غزل (350)
عزم : قصد ، اراده ، نیّت .
توبه : رجوع، اراده، نیّت . استغفار
استخاره : طلب خیر کردن از خدا، تفأل زدن به قرآن .
بهار توبه شکن : فصل بهاری که صفت آن توبه شکنی است .
سخن درست بگویم : صادقانه حرف بزنم ، راستش را بگویم .
حریفان : هم پیاله ها، رفیقان باده نوش .
نَظاره کنم : تماشا کنم .
دور لاله : فصل گل لاله .
دماغ : مغز .
دماغ مرا علاج کنید : به درمان مغز علیل من بپردازید .
میانه بزم طرب : میانداری کردن مجلس باده و شادی .از میان بزم مجلس شادی .
کِناره کنم : کناره گیری کنم، خود را کنار بکشم .
ز روی دوست : با دیدن و ملاقات روی دوست .
گلِ مراد شِکُفت : مراد به گل تشبیه شده، به آرزوی خود رسید، آرزو برآورده شد .
حواله کردن : محوّل کردن، واگذار کردن .
بُتی : محبوب زیبایی .
ساز کردن : فراهم کردن .
طوق : گردن بند .
یاره : دست بند، حلقه یی از طلا یا نقره .
گدای میکده : گدای دَرِ میکده، دُردنوش دَرِ میخانه .
حُکم کنم : فرمان برانم .
زَرِ تمغا : پول مالیات، بودجه دولتی .
ساز و برگ : وسایل زندگی ، تدارکات .
مذمّت : بدگویی ، سرزنش .
ملول : دل تنگ، افسرده .
بَربط : عود .
معانی ابیات غزل (350)
1) سحرگاهان با خود می گفتم که به قصد توبه کردن استخاره کنم اما فصل بهار توبه شکن نزدیک است، نمی دانم چه کار کنم ؟
2) راستش را بگویم، من نمی توانم ببینم که دوستان هم پیاله من شراب بنوشند و من تماشاگر باشم .
3) به هنگام بهار و موسم گل لاله، اگر از میانه مجلس عیش و نوش خود را به کنار کشیدم، مغز بیمار مرا معالجه کنید .
4) آن گاه که از دیدن روی دوست به آرزوی خود دست یابم، سرِ دشمن را به سنگ خارا حواله میکنم.
5) محبوب زیبارویی را مثل یک پادشاه بر تخت گل نشانیده و از سنبل و سمن برای او گردن بند و دست بند می سازم .
6) من یک گدای دُرد نوش میکده ام اما به هنگامی که مست می شوم بیا و ببین که چگونه به آسمان ناز می فروشم و بر ستاره ها فرمان می رانم !
7) (و در آن حالت) به مانند غنچه نیم باز با لبی خندان، به یاد مجلس شاهِ (ماضی) (شاه ابواسحاق) پیاله شراب می گیرم و گریبان خود را از شوق پاره می کنم .
8) من که از پول مالیات دستگاه دولتی وسایل زندگی را فراهم می کنم، دیگر چرا به بدگویی رند شرابخوار پرداخته و او را سرزنش کنم؟
9) حافظ از بس در پنهانی باده نوشیده، دل گرفته و افسرده حال شده است. بر آنم که با بانگ عود و نی رازش را بر ملا کنم .
شرح ابیات غزل (350)
وزن غزل : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
بحر غزل : مجتّث مثمّن مخبون محذوف
*
ورود حافظ به تشکیلات دولتی در زمان سلطنت شاه ابواسحاق، به هنگامی که جوان بود اتفاق افتاد. این رویداد را نباید همانند نزدیک شدن دیگر شاعران به دربار تصور کرد . شعرای دیگر به طمع وظیفه و با اسلحه مدح و ثنا و تملّق به این دولت سرا روی می آوردند لیکن در مورد حافظ چنین نبوده است. از ایهامات غزل های حافظ که در خلال سلطنت شاه ابواسحاق و شاه شجاع سروده شده چنین برمی آید که او وظیفه مهمی به عهده داشته و هوش و فراست و اجتماعی بودن او عامل این وظیفه بوده و شناخت مردم و اطلاعات او برای سلاطین مفید واقع می شده است. در دوره سلطنت ابواسحاق، همکاری او با شاه چندان طولی نکشید که به دست امیر مبارزالدّین متواری و سپس گرفتار و کشته شد . پس از آن به حکم قضا و قدر امیر مبارزالدّین بر اوضاع مسلّط و امکان همکاری و ادامه خدمت برای حافظ مقدور نشد. در اوایل حکومت امیر مبارزالدّین کوشش هایی به عمل آمد که حافظ را با شاه مقتدر و خشن و متعصّب آشتی دهند لیکن اقدامات مؤثر نیفتاد و حافظ با سرودن اشعار کنایه دار و تجاهر به فسق سبب خشم سر دودمان آل مظفّر شده وظیفه او قطع و خانه نشین می شود. لیکن تسلیم نمی شود . پس از چندی با وساطت خواجه برهان الدّین فتح الله وزیر و خواجه قوام الدّین صاحب عیار نایب السّلطنه و وساطت شاه شجاع ولیعهد تا اندازه یی آزادی عمل یافته و وظیفه او برقرار می شود . معذلک حافظ دست از سرودن اشعاری که در آن زمان انقلابی بود برنمی دارد. این غزل در آن دوره محدودیت و پس از برقراری مجدّد وظیفه شاعر سروده شده و حافظ امر به معروف و نهی از منکر امیر مبارزالدّین را به مسخره گرفته و به جای این که از خوردن شراب توبه کند این غزل را به جای توبه نامه سروده و منتشر می کند !
نگاهی دقیق به مفاد و ایهامات ابیات این غزل انسان را به شگفتی وامی دارد که تا چه اندازه این عارف پاکدل پاکباز، واجد شهامت و شجاعت ذاتی است .
1- حافظ در مطلع غزل می گوید : سحرگاهان در اثر محظورات و پیشامدها به فکر این افتادم که از شراب خواری توبه کنم (همانطور که خداوندگار فرماید!) و برای اجرای این کار نیّت کردم استخاره کنم! لطف کلام و طنز در همین عمل استخاره است که شاعر، در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست را علی الظّاهر به مسخره می گیرد تا ثابت کند که کاری که او می خواسته انجام بدهد کار خیر نیست چرا که فصل بهار در پیش است و فصل گل و بلبل و این فصل ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست و در پایان بیت می گوید نمی دانم چه کا رکنم از یک طرف فشار حکومت و بستن میخانه و تعزیرات و از طرفی فصل بهار!
2- آن گاه به دنبال این تردید اضافه می کند که راستش را بخواهید من نمی توانم ببینم که رفیقان و هم پیاله ها باده بنوشند و من به حالت خمار شاهد و ناظر باشم؟ در این بیت یک ایهام نهفته که بسیار ماهرانه و محتاطانه سروده شده و آن این است که امیر مبارزالدّین خود مردی شراب خوار قهّار بود و پس از رسیدن به حکومت به حکم سیاست و تظاهر به دیانت علی الظاهر توبه کرده و هر روز به نماز جماعت رفته امامت خلق را به عهده می گرفت حافظ می خواهد بگوید که این متشرّع دروغگوست و در خفا دست از باده کشی برنداشته است .
3- سپس در بیت سوم به یاد فصل بهار افتاده و می گوید اگر در این فصل بهار من از میان باده نوشان کناره گیری کردم بدانید که دیوانه ام و باید مغز من را علاج کنید و این یک دهن کجی واضح است به توصیه های آن ها که به حافظ سفارش می کردند که به ظاهر هم شده مراعات دستورات محتسب را بکن و خود را در مضیقه قرار مده .
4- به نظر این ناتوان جای بیت هفتم این غزل در اینجاست و منظور از (شاه) در این بیت شاه ابواسحاق است. حافظ می خواهد بگوید من به دور لاله، شراب می نوشم و مست می شوم و مانند غنچه نیم باز خنده کنان به یاد مجالس گذشته شاه می افتم که پیاله می گرفتیم و حال هم پیاله می گیرم و از شوق تجدید آن دور و زمان، گریبان چاک می کنم .
5- شاعر سپس در بیت چهارم این غزل می فرماید پس از باده نوشی و به یاد روی شاه ابواسحاق و در عالم خیال و مستی، چون به آرزوی خود یعنی تجدید حکومت ابواسحاق رسیدم، سَرِ امیرمبارزالدّین را به سنگ خاره می کوبم .
6- آنگاه محبوب را مانند سلطانی بر تخت گل می نشانم و با سنبل و سمن او را می آرایم و این توضیحات بازگویی تصوراتی است که در عالم مستی و به عشق بازگشت به دوره سلطنت شاه اینجو به شاعر دست می دهد .
7- شاعر در بیت ششم وضع موجود خود را به نظر آورده و در توجیه تصورات پیشین خود که به شعر کشیده شده است می فرماید که من هر چند یک گدای دُردنوش در میخانه بیش نیستم اما اشعار من را بخوان و ببین هنگامی که مست می شوم چگونه ناز بر فلک و حکم بر ستاره می کنم !
8- آنگاه در بیت هشتم به جای تشکر از اینکه بار دیگر وظیفه برقرار شده می فرماید : وقتی امور زندگی من از محلّ حقوق وظیفه یی که از پول مالیات مردم است تأمین می شود و در واقع لقمه شبهه میخورم دیگر چه لزومی دارد که مقدّس مآبی درآورده و شرابخواران را با نهی از منکر خود بیازارم ؟ در این بیت هم ایهامی است . شاعر خود را مثل می زند لیکن مقصود باطنی او امیر مبارزالدّین است و در واقع خطاب به او می گوید ای محتسب وقتی به زور از مردم مالیات می گیری و زندگانی خود را با پول شبهه میگذرانی دیگر نهی از منکر تو چه معنی دارد ؟
9- بالاخره در مقطع کلام، در این دوره خانه نشینی که حافظ مجبور است پنهانی شراب بنوشد، زیرا در میخانه ها بسته شده است می فرماید از این کار خسته شده ام چیزی نمانده که ساز و آواز را0 بیندازم و راز خود را فاش نمایم .
ایهامات و کنایات این غزل آیینه تمام نمای شخصیت این شاعر عارف و پاکدل است که ریا و تظاهر متشرّعین را در ردیف معاصی کبیره دانسته و عمری با آن به مبارزه برخاسته در حالی که خود عارفی دل آگاه و متدّین بوده و به شیوه ملامی می زیسته است .
شرح جلالی بر حافظ ... دکتر عبدالحسین جلالیان

1400/01/08 17:04
محسن

این غزل را استاد مهدی نوریان خیلی خوب شرح کرده‌اند:
https://shaareh.ir/jamejahannama3/

1401/04/09 21:07
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید

1401/11/12 03:02
سفید

 

به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم

بهارِ توبه‌شکن می‌رسد چه چاره کنم...

 

1403/02/20 05:05
برگ بی برگی

به عزمِ توبه سحر گفتم استخاره کنم

بهارِ توبه شکن می‌رسد چه چاره کنم

از متنِ غزل چنین بر‌می آید که حافظ قصدِ پرداختن به موضوعِ احساسِ کفایتِ باده نوشیِ سالکانِ طریقتِ عاشقی را دارد که در میانه‌ی راه با به سامان شدنِ نسبیِ وضعیتِ خود گمان می کنند شاید ضرورتی برای ادامهٔ کارِ معنویِ بیشتر نباشد، و استخاره نشان از این دودلی و شکِّ سالک دارد، پس با عزمِ متمایل به توبه و بازگشت از راه است که در سحر، یعنی در طلیعهٔ دمیدنِ خورشیدِ درونیِ خود می اندیشد آنچه را طلب می کرده بوسیلهٔ شرابِ عشق بدست آورده است و شاید بهتر باشد به آن قناعت کند اما نمی داند که این هنوز از نتایجِ سَحَر است و هنوز تا دمیدنِ صبحِ دولتش بسیار مانده است، از سویی دیگر مگر نه اینکه گفته اند در بهار میلِ به باده نوشی افزایش می یابد، پس اکنون که بهارِ زندگیِ عاشقانهٔ سالک است این میل و اشتیاق می تواند توبهٔ او یا حافظ را شکسته و بارِ دیگر جامهایِ شراب را در دست گیرد. پس راهِ چاره چیست؟

سخن درست بگویم نمی توانم دید

که مِی خورند حریفان و من نظاره کنم

حریف در فرهنگِ عارفانه به معنیِ معاشر و هم پیاله است، یعنی مریدانی که دُردی نوشانِ عارفی هستند و از سرچشمه‌ی پیغامهایِ زندگی بخشِ او می نوشند،  پس حافظ ادامه می دهد راستش را بخواهید او نمی تواند ببیند که هم پیاله هایِ او همچنان به بهرمندی از این مِی و شرابِ عشق ادامه می دهند و او نظاره گر باشد. پس حافظ تشخیص می دهد "در کارِ خیر حاجتِ هیچ استخاره نیست"و بهتر است او یا سالکِ طریقت مادام که در این جهان بسر می بَرَد فرصتِ این مِی نوشی را از دست ندهد.

چو غنچه با لبِ خندان به یادِ مجلسِ شاه

پیاله گیرم و از شوق جامه پاره کنم

به دُورِ لاله دِماغِ مرا علاج کنید

گر از میانهٔ بزمِ طَرَب کناره کنم

این دو بیت اصطلاحن موقوف المعانی هستند، و غنچه ای که لبِ خندان دارد اشاره دارد به همان سَحَری که در انتظارِ دمیدنِ خورشید است، ضمنِ اینکه لبِ خندان یعنی خوشنودی و رضایت، و جامه پاره کردن کنایه از پوست انداختن و تبدیل است، پس حافظ می‌فرماید اکنون وقتی می بینید او یا سالکِ طریقِ عشق غنچه ای ست که در حالِ شکوفایی و باز شدن است و با اشتیاقی که یادآورِ پیالهٔ الست و در مجلسِ شاه یا خداوند می باشد به دریافتِ پیاله هایِ پی در پی می پردازد و از این شوق جامه می دَراند تا اصلِ خداییِ او امکانِ بروز و ظهور یابد، پس ای معاشران اگر دیدید در چنین احوالی حافظ یا سالک از میانهٔ چنین بزم و طَرَبی قصدِ کناره گرفتن را دارد به دُورِ لاله دِماغ یا مغز او را علاج کنید، یعنی قطعاََ باید دیوانه شده باشد اگر چنین تصمیمی گرفته باشد، لاله  نمادِ عشق است و دُورِ لاله کنایه از پیمانه هایِ شرابِ عشق دارد که در جمعِ حریفان دست بدست شده و دُور می زند. درواقع حافظ می‌فرماید سالکِ طریقِ عاشقی باید همچنان در کارِ باده نوشی پیوسته و مُدام باشد و به اندکی پیشرفت یا رهایی از دردها بسنده نکند و تا هویدا شدنِ کاملِ اصلِ خداییِ خود از زیرِ پوسته و جامه ی خود از کارِ باده نوشی دست نکشد و توبه نکند.

ز رویِ دوست مرا چون گُلِ مُراد شِکُفت

حوالهٔ سَرِ دشمن به سنگِ خاره کنم

حافظ ادامه می دهد پس از این استمرار در باده نوشی و بهرمندی از معارفِ بزرگان و عارفان است که گُلِ مُرادِ او یا سالک شکفته می گردد و مقصود که دیدار و وصلِ اوست حاصل می شود و این مُیَسَّر نمی گردد مگر از رویِ و رخسارِ حضرتِ دوست که خویش را به بتدریج به سالک می‌نمایاند، در مصراع دوم دشمن همان دیوِ درون یا به بیانِ مذهبی شیطان است که خداوند در قرآن و دیگر متونِ الهی از آن به عنوانِ دشمنی آشکار برای انسان یاد کرده است، و حافظ می‌فرماید پس از اینکه دیدار و وصال یا رسیدن به وحدت با خداوند محقق شود، آنگاه از این دشمن کاری ساخته نیست، پس سرِ او را به سنگِ خارا حوالت می دهیم تا از شدتِ خشم و ناراحتی سر بر آن سنگِ سخت بکوبد. این اصطلاحِ سر را بر سنگ کوبیدن امروزه نیز در همین معنا بکار می رود.

گدای میکده ام، لیک وقتِ مستی بین

که ناز بر فلک و حکم بر ستاره کنم

حافظ شکفتنِ گُلِ مُراد که وصال است را همان مستی توصیف کرده و می فرماید تا پیش از این او گدایِ میکده بوده است اما پس از سحر و دمیدنِ خورشید یا شکفته شدنِ گُلِ وجودش که وقتِ مستی نام دارد، اکنون چنین عاشقی که تبدیل و به عشق زنده شده است بر فلک ناز و بر ستاره حکمفرمایی می کند، یعنی اوضاع و روزگار بر وفقِ مُرادِ او می چرخد و کُلِ کائنات نازِ او را می خرد.

مرا که نیست رَه و رَسمِ لقمه پرهیزی 

چرا ملامتِ رندِ شرابخواره کنم

لقمه پرهیزی را لقمه‌ی حرام معنی کرده اند اما بنظر می رسد در اینجا پرهیز از زیاده خوردن آمده باشد، یعنی پرهیز از لقمه های بیشتر و دست کشیدن از غذا پیش از سیریِ کامل، پس حافظ که ولعِ خود را در نوشیدنِ شرابی که نتیجه اش ناز بر فلک و حکم بر ستاره است پنهان نمی کند می فرماید سالکِ عاشق نمی تواند به مقدارِ شرابِ محدود بسنده کند، چنانچه رندِ لاابالیِ شرابخواره( الکلی) نیز از شراب سیر نمی شود، پس او چگونه می تواند آن شرابخواره را سرزنش کند؟ یعنی کسی که طالبِ شرابِ انگوری و دیگر شرابهای این جهانی ست سیری ناپذیر است و سالکی هم که در پیِ نوشیدنِ شرابِ عشق است اینچنین باشد، پس رطب خورده منعِ رطب کِی کند؟ و باید گفت " دانهٔ فلفل سیاه و خالِ مهرویان  سیاه    هر دو جانسوزند اما این کجا و آن کجا؟" اما بهرحال در مَثَل مناقشه و محلی برای مباحثه نیست .

به تختِ گُل بنشانم بُتی چو سلطانی

ز سنبل و سَمَنش سازِ طوق و یاره کنم

بُت همان اصلِ زیبا رویِ انسان است و سنبل استعاره از تجلیاتِ خداوند در این جهان است، چنانچه سَمَنِ که نمادِ زیبایی و سپید رویی ست استعاره از وجهِ جلالیِ خداوند است، طوق یعنی گردنبند و یاره همان دستبند است، پس‌حافظ که با عدمِ امساک در باده نوشی به مستیِ کامل رسیده است بُت یا اصلِ خداییِ خویش را همچون سلطانی پیروزمندانه بر تختِ سلطنت می‌نشاند تا از این پس خداوند بر مُلکِ وجودیش حکمفرمایی کند، در حالیکه طوقی از سُنبل بر گردن و دستبندی از سَمَن بر دست و بازوی دارد، یعنی به هر دو صفاتِ جمالی و جلالیِ خداوند مُزَیَّن گردیده است.

ز باده خوردنِ پنهان مَلول شد حافظ 

به بانگِ بَربَط و نِی رازش آشکاره کنم

معمولن با باده نوشی انسان شنگول و شاد می شود اما حافظ از اینکه ناچار است این ابیات را که شرابِ ناب هستند پنهانی بنوشد و با تمثیل و کنایه و استعاره به دیگر عاشقان و مشتاقان بچشاند ملول است و آزرده خاطر، اما قول می دهد سرانجام روزی به بانگِ بَربَط و نِی رازِ خداوند را آشکار کند، اما حافظ حتی در این قولی که می دهد نیز از تشبیهات استفاده می کند، بربَط که سازی ست شبیهِ مرغابی کنایه از این مطلب است که انسان باید همچون مرغابی در بحرِ یکتایی غوطه ور شده و  شنا کند، نِی نیز همان نِیِ مولاناست که از جدایی ها حکایت کرده و با نوایِ خود یادآوری می کند که اصلِ انسان همانندِ مرغابی ست و نه مرغِ خانگی، پس باید بار دیگر به بَط یا اصلِ خود بازگردد.