غزل شمارهٔ ۳۴۱
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۳۴۱ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۳۴۱ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۴۱ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۳۴۱ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۴۱ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۴۱ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۳۴۱ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۳۴۱ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۳۴۱ به خوانش شاپرک شیرازی
غزل شمارهٔ ۳۴۱ به خوانش محمدرضاکاکائی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
اینجا بخوبی گذر از خرد و در رسیدن به پایه و مرحله پس از خرد اشکار است یعنی به گفته مولانا سوختن پس از پختگی
به نظرم منظور جناب حافظ این بوده که هرکسی هرچه کند نمی تواند مرا از رندی و مستی بیرون کشد ............ و کمی هم به افکار غلط مدعیان پرداخته اند
به نظرم املای کلمه "بدهیست" نادرست باشد. این کلمه سه کلمه ی مجزا است که در تلفظ شعری "بدهیست" خوانده می شود ولی املای درست آن این است:
"به دهی است"
زهد رندان نو آموخته، راهی به دهی است!
بدیهی عربی است از لغت فارسی پدید بر ساخته شده است یعنی آنچه به خود آشکار است و پیداست
البته بیشتر فرهنگ ها آن را از بدا یعنی ابتدا کردن می دانند یعنی بدیهی معنی ابتداییات می دهد.
در بیت دوم راهی به دهی صحیح است و اینجا به معنی بر آن حرج و ایرادی نیست آمده است
حافظ و مدعیان
مدعیان و خرده گیران و عیب جویان از حافظ ،اغلب زاهدان ریاکار و عیب جو هستند
این ها افراد مغرور وبدخو، ظاهر پرست و عبوس وخود بین هستند.
همواره خود را محق و دیگران را ناحق میدانند. روش دوست داشتن و خداپرستی را برای دیگران دیکته میکنند. رابطه عاشق و معشوقی حقیقی را تعیین میکنند.
* به رغم مدعیانی که منع عشق کنند...........جمال چهره تو حجت موجه ماست *
مدعی نخود هر آش هست و فضولی کار اوست و پیله کردن عادتش
* ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست.....احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است*
این مدعیان رندی حافظ را بر نمیتابند وحسودند و فضول حتی شعر های اورا به باد انتقاد میگیرند
وبه سخره میگیرند.چون از عالم رندی او خبر ندارند
* همچو حافظ به رغم مدعیان......شعر رندانه گفتنم هوس است *
این مدعیان بعضا ادعای دوستی و همیاری و غمخواری دارند.و مصلحت خواه میشوند امّا ذات خرابشان و نیت بدشان معلوم است.میان یاری و دوستی و دشمنی زیاد فرق هست
* حدیث مدعیان و خیال همکاران.......همان حکایت زردوز و بوریاباف است *
مدعی ادعا میکند همه چیزمیداند و با رمزو راز دهر آشناست و بر همه امور واقف است
در صورتی که خیلی از مرحله و حقیقت پرت است
* راز درون پرده چه داند فلک خموش......ای مدعی نزاع تو با پرده دار چیست *
میگه حافظ تو بکار خود باش که این مدعیان بی خبر و بی هنر انگل در راه عشق هستند و مزاحم اند
* حافظ ببر تو گوی فصاحت که مدعی .......هیچش هنر نبود و خبر نیز هم نداشت *
در راه رندی و عشق و ،مستی و راستی راهی دیگر نمیپوید واین را مدعیان نمیتوانند هضم ودرک کنند او مسلمانی واقعی و تسلیم آزادگی وراد مردیست.و رندیست بلا منازع رند از نوع
خودش رندی حافظانه که مدعی درکی و فهمی از آن ندارد.و سر حود را باید به خشت بکوبد
* سر تسلیم من و خشت در میکدهها.......مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت *
مدعی جانوریست که حتی رعایت و عنایت او را رد میکند و جور حبیب را ترجیح میدهد.
* هر چند بردی آبم روی از درت نتابم.....جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت *
مدعی کار را بدانجا میرساند که برای او ایراد میگیرد . و لغز و نکته فروشی میکند و حافظ با اعتماد بنفس و قدرت نکته دانی وهنر خود مشتی به دهان او میکوبد.
* مدعی گو لغز و نکته به حافظ مفروش.....کلک ما نیز زبانی و بیانی دارد *
حافظ با توجه به دشمنی مدعیان و صدمه انها ،توکل بر خدا و عنایت الهی را بر همه ترجیح میدهد و واقف بر رحمت الهی است
* تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار.....که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند *
حتی طبیبان معالج درد که مدعای طبابت و شفا ی درد را دارند حافظ آنا نیز ترد میکند و بدامن خدا متوسل میشود
* دردم نهفته به ز طبیبان مدعی .......باشد که از خزانه غیبم دوا کنند *
ابایی از سرزنش مدعیان نارد و شیوه رندی خود را ادامه میدهد چون او شخصی آزاده و حق پرست هست ،مستی و راستی را ترجیح میدهد.
* گر من از سرزنش مدعیان اندیشم...........شیوه مستی و رندی نرود از پیشم *
با مدعی ونزد او نباید سخن عشق و اسرارمستی از عشق را بر زبان راند و او را باخبر ساخت زیرا او سزاوار جهالت است تا جاهل بمیرد و رمز رموز ساحت عشق را حتی بگوش خود نشنود.
* با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی .........تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی *
با حبیب میگوید ،من سوز و سازلذت سوختن از این عشق و رموز عشق را میدانم.و مدعی از آن بیخبر است این رموز را از من بپرس که مثل شمع میسوزم از عشق تو نه از مدعی که مثل باد هواست .
* من ذوق سوز عشق تو دانم نه مدعی...........از شمع پرس قصه ز باد هوا مپرس *
تهیه و تدوین
جاوید مدرس رافض
تاریخ و شان نزول غزل :
این غزا در تاریخ 755 و نزدیک به یکسال بعد از پیروزی امیر مبارزالدین بر شاه شیخ ابو اسحاق است . بعد از گریختن ابواسحاق دوستان و طرفداران شیخ ابواسحاق به سه دسته تقسیم شدند .:
1: افرادی که در وفاداری نسبت به او پایدار مانده و بعضی کشته و بعضی زندانی و عده ای از کارهای دولتی اخراج شدند که حافظ جزو این گروه بود .
2: عده ای دست ارادت به امیر مبارزالدین دادند و به خدمت او در آمدند و شروع به دشمنی با ابواسحاق کردند و نام چنین کاری را تقیه نهادند . از جمله ی آنان شیخ زین الدین علی کلاه که تا قاضی القضاتی شیراز نیز رسید و موضوع اکثریت غزل های حافظ مبارزه ی حافظ است با این ریاکاران و جور و ستمی که در طول چهل سال مبارزه با اینان تحمل کرده است و چنان که در غزل 183 خواندیم :
هاتف آن روز به من مژده ی این دولت داد
که برآن جور و جفا صبر و ثباتم دادند .
3: افرادی که از محدوده ی حکومت امیر مبارزالدین گریختند و جان خویش نجات دادند از جمله عبید زاکانی که به بغداد گریخت و سلمان ساوجی به آذربایجان .
شرح غزل 341
بیت 1
گر من از سرزنش مدعیان اندیشم
شیوه مستی و رندی نرود از پیشم
شرح :
حافظ می فرماید :
اگر من هم مانند اکثریت افرادی که تحت عنوان تقیه رنگ عوض کردند و در صف دشمنان شیخ ابواسحاق در آمدند و دست ارادت به امیر مبارزالدین دادند عمل می کردم و از سر زنش دشمنان ابواسحاق می ترسیدم و به عبارت دیگر اگر از ترس کشته شدن و بیکار شدن و غیره نان به نرخ روز می خوردم دیگر حق نداشتم سخن از رندی و شیوه ی مستی که مردان شجاع و دلیر و پاکباختگان راه حقیقت به آن ها تمسک می نمایند سخنی بگویم .
بیت 2
زهد رندان نوآموخته راهی بدهیست
من که بدنام جهانم چه صلاح اندیشم
شرح :
حافظ خود را در مقام مقایسه با رندان تازه به دوران رسیده مقایسه می کند و می فرماید :
این زاهدان تازه به دوران رسیده که سعی در آموزش صوفیگری و رندی دارند کارشان قابل توصیف است و راهی به دهی دارد .و یعنی می شود کارشان را قبول کرد زیرا هنوز تازه کارند و فعلا نمی توان دریافت که تا کجا پیش خواهند رفت ولی من که نزدیک به چهل سال دارم و در رندی شهره ی جهانی شده ام چه باید بکنم . آیا می توانم با ظاهر سازی خود را درستکار جلوه دهم ؟ یعنی نمی توانم ئبا ریاکاری خود را پرهیز کار و درستکار معرفی نمایم . یا باید بدون تعارف در صف امیر مبارزالدین ریاکار باشم و یا جور و جفای امیر مبارزالدین را به جان بخرم و رند پرهیزگار باقی بمانم و حافظ راه دوم را انتخاب می نماید . یعنی پاک باز و رند پرهیزگار را انتخاب می نماید
بیخود از شعشعه ی پرتو ذاتم کردند
باده از جان تجلی صفاتم دادند
هاتف ان روز به من مژده ی این دولت داد
که بر آن جور و جفا صبر و ثباتم دادند .
یعنی نتیجه ی این انتخاب ها بود که دوش وقت سحر ار غصه نجاتش می دهند و باده از جام تجلی صفاتش می دهند .
بیت 2:
شاه شوریده سران خوان من بیسامان را
زان که در کم خردی از همه عالم بیشم
شرح :
روی سخن حافظ با خود است که در آن تاریخ نزدیک به چهل سال دارد و می فرماید من جوان تازه به دوران رسیده نیستم کخ خرقه ی تزویر بر تن کنم و زهد فروشی نمایم و سعی کنم با سرودن غزل هایی امیر مبارزالدین را تعریف کرده و ستایش کنم . تا به نوایی برسم . من شوریده سری دارم که سامانی ندارد و هیچ کس و چیز را به حساب نیاورده و شخصیت خود را فدای مقام و جاه نمی کنم . بگذار تازه به دوران رسیده ها مرا دیوانه و کم خرد ترین فرد این مجموعه به حساب آورند .ومن از سرزنش تازه به دوران رسیده ها هم ترسی ندارم .
بیت 3
بر جبین نقش کن از خون دل من خالی
تا بدانند که قربان تو کافرکیشم
شرح :
در گذشته و حال وقتی می خواستند حیوانی از جمله گوسفندی را قربانی کنند بر رپیشانی او ئ یا بر گردن او دستمال قرمزی می بستند و در کوچه و محله نگهمیداشتند و اگر حیوان بزرگی چون شتر بود آن را در محلات شهر می گرداندند و مردم می دانستند که این شتر به زودی قربانی خواهد شد و چه بسا قربانی جهت نذری بود که اگر بیماری بهبود می یافت آن را قربانی می کردند و مردم با دیدن شتر دست به دعا بر داشته و طلب بهبودی بیمار را از خداوند می کردند و گاه قربانی گوسفندی بود که قربانی می کردند و قره ای از خون گوسفند را به پیشانی بیمار می زدند و نذر می کردند که در صورت بهبودی شتری را قربانی کنند و « شتر را که بر پیشانیش از خون گوسفند زده شده بود در شهر می گرداندند و مردم با دیدن آن می دانستند که نیازمندی احتیاج به دعا دارد و...
حال حافظ خطاب به شیخ ابواسحاق می فرماید :
از خون دلم بر پیشانی من خالی بزن تا مردم بدانند که من کسی هستم که خودم را در راه نجات تو قربانی خواهم کرد . یعنی وجود خون بر روی پیشانی من نشان آن است که عهد کرده ام که اگر از دست خونخواری چون امیر مبارزالدین جان سالم به در ببری و دگر باره بر کرسی سلطنت ایران تکیه بزنی من جانم را فدا خواهم کرد .
اما واژه ی کافر کیش حالت طنزی دارد که امیر مبارزالدین لقب کافر کیش را به شیخ ابو اسحاق داده بود و این همان لقب است که حافظ به تیمور می دهد تحت عنوان دجال فعل ملحد شکل !آن جایی شاه منصور با موفقیت وارد شیراز نی شود و حافظ در غزلی می فرماید :
بیا که رایت منصور پادشاه رسید
نوید فتح و بشارت به مهر و ماه رسید
کجاست صوفی دجال فعل ملحد شکل
بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید
که در شرح غزل اشاره کردیم منضور از ملحد شکل دجال فعل امیر تیمور است و ملحد شکل در معنای فاسق نظر به امیر تیمور است که در لباس صوفیگری ریاکارانه به گروه صوفیان در آمده بود .
بیت 5
اعتقادی بنما و بگذر بهر خدا
تا در این خرقه ندانی که چه نادرویشم
شرح :
روی سخن حافظ با اطرافیان خود است و می فرماید :
این خرقه ای که بر تن دارم به دلیل فقر و نیاز مندی است و از سر ناچاری است و هرگز آن را نشانه ی ریا کاری من به حساب نیاورید . من در وفاداری خود پابر جا هستم و شما با نگاه های خود مرا سرزنش نکنید که این خرقه از فرط نداری است که پوشیده ام .
حافظ در دوران ابواسحاق یکی از همنشینان دایمی او در بزم و مجالس شراب نوشی بود و حال امیر مبارزالدین او را به جرم شراب خواری کافر کیش معرفی می کند و از دستگاه حکومتی و دیوان پاکسازی می نماید و چون حافظ به مرحله ای می رسد که فقر و نداری روزگارش را سیاه می کند ، خرقه ی کهنهای که از دوران صوفی گریش باقی مانده بود می پوشد و غافل از این که مردم چنین انتظاری از او نداشتند و خیال می کردند که حافظ هم در صف مخالفان شیخ ابواسحاق در آمده است و حال حافظ آنان را قسم می دهد که با آن دیدگاه به او نگاه نکنند .
بیت 6
شعر خونبار من ای باد بدان یار رسان
که ز مژگان سیه بر رگ جان زد نیشم
شرح :
و در این بیت روی سخن با باد صبا است و حافظ از باد صبا می خواهد که این غزل خونبار او را به دست ابواسحاق برساند و به او بگوید که چسان با تیر مژگان خود دل او را نشانه رفته و این چنین او را اسیر و شیفته و عاشق خود کرده است .
در واقع حافظ به شیخ ابواسحاق می فرماید که مبادا فکر کند که به صف امیر مبارزالدین در آمده است . او اسیر عشق اوست و تا ابد به او وفادار است .
بیت7
من اگر باده خورم ور نه چه کارم با کس
حافظ راز خود و عارف وقت خویشم
شرح :
در پایان می فرماید :
من رند روزگارم و می دانم چه می کنم و از سر زنش های ریاکاران و دلسوزی ریاکارانه ی آنان نیز ترسی ندارم و خودم صلاح خودم را می دانم و احتیاجی هم به همدردی و دلسوزی افرادی چون شیخ زین الدین و حخواجوی کرمانی و غیره ندارم . من موقعیت خود را خوب می شناسم و عارف وقت خودم هستم و این که باده می نوشم و یا نمی نوشم به کسی مربوط نیست و خودم می دانم .
گـرمن از سـرزنـش مـُـدّعـیان انـدیـشـم
شـیوهی مـستی و رندی نروود ازپیشم
این غزل به نوعی اصرار وتاکید بر آزاداندیشی وتاییدِی دوباره وچندباره برمَسلکِ رندی درمقابله بازُهدِ ریائیست. چنانکه ازفَحوای کلام پیداست، ظاهراً این غزل درایّامی سروده شده که بازار ریا وتظاهر بسیار گرم بوده وبا سرنگونی (ابواسحاق دوست صمیمی ِ حافظ) امیرمبارزالدین ودارو دسته اش برمسندقدرت نشسته اند. گویندامیرمبارزالدین که خودفردی فاسد بوده پس از به حکومت رسیدن،رنگ عوض کرد وخودرا داعیه دار شریعت وزُهد وپارسایی معرفی نمود. اوبعدازبه تخت نشستن، فضای سیاسی اجتماعی جامعه رابکلّی بسته وباگشت های ناهیان ازمنکر وآمران به معروف، مردم را به زورشلّاق واداربه زُهد وپارسایی می کرد. حافظ ازیک سو داغدار داغ سرنگونیِ رفیق ِ صمیمی خود ابواسحاق بوده وازطرفِ دیگر تحتِ فشار متعصّبین ِ یکسویه نگر که دردوران امیرمبارزالدین به اوج قدرت رسیده بودند قرارداشت. حافظ علیرغم اینکه درمضیقه بوده وروزهای بسیارسختی می گذرانده لیکن همچنان باشجاعت ورشادت برباورها وعقایدِ خویش پافشاری می نمود.
"مـُدّعیان" : ادّعا کنندگان به چیزی که ندارند، کسانی که ادّعا می کنندبه کشفِ حقیقت نایل شده وبه سرمنزل کمال ودانایی رسیده اند لیکن حقیت ندارد. مدّعیان دراین غزل اشاره به عوامل وجیره خوارانِ امیرمبارزالدین است. "اندیشیدن" : پرداختن، مشغول شدن ودراینجا ترسیدن وباک داشتن
"شـیـوه ی رندی ومستی" : مرام ِ رندی ومَسلکِ آزاداندیشی،بی قید وبندی نسبت به تلقیناتِ گذشتگان وداشتن ِ نگاه ِ نو نسبت به زندگانی،مذهب ومحیط
"حـافـظ" باتعریفِ جدیدی که ازرندی ارایه داد، مَسلک ومرام ِ منحصربفردی ارایه نمود. حافظ خدا رابیشترازهرکسی می شناسد وبه اواعتقاد دارد. اوباخدا دوستی می کند وآنقدر اورا مهربان وبخشنده می شناسد که هیچ ترس وواهمه ای ازاو به دل ندارد!. اوباعشق ورزی بندگی می کند وانسانیّت را درسطح جهانی می پسندد نه درچارچوبِ فرقه گرایی! اومهرورزی را برتعصّبِ خشک ترجیح می دهد ومعتقد است باهرتفکّری می توان به خدا نزدیک شد،روبروی اونشست وبا اوهمانندِ یک دوست صحبت کرد.
رنـدِ حافظ ، نقطه مقابل ِ عابد وزاهد است .اوریاکار ،حُقّهباز و دَغـل کار نیست ، "رنـد" در شعر حافظ ؛ کسی است که پـاک پندار است ودلش ازکینه ونفرت به دگراندیشان خالیست.
رندحافظ زندگی وبندگی رادرعشق ورزی می بیند. او ازبندِهمه ی تعلّقاتِ دنیی ودینی رهاشده وبه آزادی کامل رسیده است.
نرود ازپیشم" : کارمن به پیش نمیرود ، پیشرفت نمیکند.
کسی که باحافظ مانوس شده باشد قطعاً دریافته است که حافظ درشهامت وشجاعت، یک قهرمانِ زنده ی جاوید است. اودرمقابل قشریّون ومتعصّبین ِ بدبین، یک تنه ایستادگی کرد، آزارواذیّتِ فراوان متحمّل شد، تبعید شد، تکفیرشد لیکن دست ازآگاهسازی برنداشت ومُشتِ ریاکاران وحُقّه بازان را با زبانی آتشین و ویرانگر واکرد وباعثِ رسوایی ِ فریبکاران گردید. دراین بیت خودنیزهمین مطلب را می فرماید:
مـعـنـی بـیـت : مـن اگر درمقابل ِ تهدید وتکفیر وتبعید تسلیم بشوم من اگر از ملامت ها وزخم زبان ها وطعنه های کسانی که ادّعای فهم و کمال دارنـد بـترسم، من به هدفم نمی رسم وکارم پیش نمی رود! من با روش ِرنـدی و سرمستی وخوشباشی که در پیش گرفتهام مردم را به رهایی ازخرافات تشویق می کنم وپرده ازحُقه بازی ِ ریاکاران برمی دارم من بیدی نیستم که به این بادها بلرزم.
حافظ نشانی ِ خانه ی دوست را به آسانی به کف نیاورده که باتهدید وتکفیرپاپَس بگذارد وکاری را که شروع کرده ناتمام بگذارد. اوبه عشق ایمان کامل دارد ودرهردوره ای که قرارگیرد دست ازعشقبازی برنخواهد داشت:
دامن ِ دوست به صدخون دل افتادبه دست
به فسوسی که کندخصم رَها نتوان کرد
زُهـد رندان نوآموخته راهی به دهی ست
من که بدنام جهانـم،چـه صـلاح انـدیـشم
"زُهـد" :تقوا و پارسایی ، دیـنـداری "رنـدان ِ نوآموخته" : سـالـکان طریق عشق ومعرفت که تازه کارهستند.
"راهی به دهی است" : یعنی گرچه ایده آل نیست لیکن حداقل قابل ِتوجیه است می شودپذیرفت وبرآنان خُرده نگرفت.
"من که بدنام جهانم": من که عمری را دررندی گذرانده وشهرتی درمیخواری ورندی کسب کرده اَم.
"صلاح اندیشیدم" مصلحت اندیشی کنم
معنیی بیت: دراین شرایطِ جدید، رندان ِ تازه کار حق دارند که ازترس ِ ماموران امیرمبارزالدین،دیـنـداری وپارسایی پیشـه گیرند! نمی شود آنهاراسرزنش کرد. امّا من که باصدای بلند بارها وبارها ازعشق ورزی ورندی ومستی دَم زده ام، نمی توانم رنگ عوض کنم وتقوا ودینداری پیشه سازم. من به مرام ومسلکِ رندی پایبندم وازکسی باکی ندارم که درموردِ من چه فکر می کنند. حتّا اگربه قیمتِ جانم تمام شود من ازعشق دست بردارنیستم وهمانندِ رندان نوآموزمصلحت اندیشی نخواهم کرد.
گرچوفرهادم به تلخی جان برآید باک نیست
بس حکایت های شیرین بازمی ماندزمن
شاهِ شوریده سَران خوان منِ بی سامان را
زان کـه درکم خِردی ازهمه عـالـَم بـیـشم
شاه ِشـوریـده سـران" : شاهنشاهِ رندان، قافله سالار وبزرگ عاشقان، پادشاهِ بی پروای ِشیدایی ، سلطانی که سر ِ نترس وطوفانی دارد وسربازان ِبی باک وشجاع را رهبری می کند.
حافظ دراین شرایطِ جدید که همگان رنگ عوض کرده وریاکاری می کنند، یک تنه مقاومت کرده ودل به دریایی طوفانی می زند. اوهیچ باکی ازعواقبِ کارخود ندارد وخود را به اصطلاح به دیوانگی می زند تا توانسته باشد درمقابله باحریفان(مدّعیان) و ایستادگی برباورها ویافته های خویش به نتیجه ی دلخواه برسد. اوخودرا شوریده سری بی سامان ودیوانه معرفی می کند تا به حریفان بفهماند که چیزی برای ازدست دادن ندارد اگربخواهند با او درافتند زیان وخسارت خواهنددید. زیرا کسی که دودست ازجان شُسته وغم ِ جاه ومال ندارد، تسلیم پذیرنخواهد بود وقدرتش چند برابرخواهدشد. خانه بدوشان غم سیلاب ندارند.
ماکه دادیم دل ودیده به طوفان بَلا
گوبیا ای سیل ِ غم خانه به یکباربَبر
منظور"خِـرد وعقل" مصلحت گرایی ومحافظه کاریست. در نظرگاهِ حافظ "عشق" جایگاهِ والایی دارد ودرست نقطهی مقابل ِ عقل است. به عبارتِ دیگر ذهن ووجودِ حافظ آنقدرازعشق سرشاراست که جایی برای خردِ حسابگر وعقل ِ مصلحت اندیش نمانده است.
خرد که قیدِ مجانین ِ عشق می فرمود
به بوی سُنبل ِزلفِ توگشت دیوانه
مـعـنـی بـیـت :
مـرا سلطان ِ عاشقان ِ جان برکف وسالار دل شوریدگان ِ بی باک بخوان! آری من عشق راانتخاب کرده وعقل ِ حسابگر را بانیروی عشق ازکارانداخته و ازعواقبِ کارخویش هراسی ندارم. من ازعشق سرشارم ودراندرون من برای خردورزی ومصلحت اندیشی جایی وجودندارد.
مارازمَنع عقل ِ مترسان ومی بیار
کان شحنه درولایتِ ما هیچ کاره نیست
بر جَبین نقش کن ازخون دل من خالی
تـا بـداننــد کـه قـربـان توکافـر کـیـشـم
جـبـیـن" : پـیـشـانی
"نقش کن" : نقاشی کن
"قـربان" : قـربانی ، فـدایی
"کـافـِرکیش" : نامسلمان، استعاره از سنگـدل و نـامهربانی معشوق
"کیـش" : دیـن ،مـذهب و آیـیـن
"قربان" معنی دیگری هم دارد : "کمان دان ، جای کمان" و "کیش" هم معنای دیـگـرش : "کـش ، ترکـش و تـیـردان دان است که با این معنای دوّم ، "قـربـان" و "کـیـش" ایهام تناسب دارند. امّا دراینجا به معنی ِهمان فدایی هست.
چنین گویند که درمیان ِ بعضی ازقبایل ِ هندویان، دختری که نامزد کسی می شود برپیشانی خویش بارنگِ قرمز خالی نقش می زند تاهمگان بدانند که اودلباخته ی کسی هست(نامزد دارد) ودیگر ازاو خواستگاری نکنند. حافظ باهنرنمایی وضمن اشاره به این رسموم خطاب به معشوق یا احتمالاً شاه ابواسحاق که باحمله ی مبارزالدین متواری شده بوده می فرماید:
ازخونِ دل من،خالی بر پیشانی خودت نقش بزن تـا همه بـدانـنـد که من فدایی وسربازتـوکافرکیش(سنگدل نامهربان) هستم .
گویند ابواسحاق باحافظ گهگاه با همدیگر شرابخواری می کرده اند. ازهمین رو تندرو ها ومتعصّبین ِ متشّرع، به وی لقبِ "کافرکیش" داده بودند. صحّت وسُقم ِ این داستانها چندان اعتباری ندارد وروشن نیست.
دوردارازخاک وخون دامن چو بر ما بگذری
کاندر این ره کشته بسیارند قربانِ شما
اعـتـقـادی بـنـمـا و بـگــذر بـهــر خـــدا
تـا درین خرقـه ندانی کـه چه نا درویـشم
اعتـقاد" دراینجاقبول کردن واعتمادکردن وبه اصطلاح مَته روی خشخاش نگذاشتن است. یعنی بعضی مسایل رانادیده بگیروبگذر،مثبت اندیش باش
"نـادرویش" : کسی که در ظاهر باپوشیدن ِ خرقه، خود را درویش معرّفی می کند امـّا در باطن بر خلاف اصول و آیین درویشی عمل میکند.
حافظ دراینجا خودرافدامی کند تا پرده ای ازحُقّه بازی ِ ریاکاران را براندازد ومُشتشان راوا کند. اوبرای آگاهسازی ِ مردم حاضراست نه تنها حیثیّتِ خویش بلکه جان خودراهم فداکند. حافظ دراین بیت به جلدِ ریاکاران می رود تااسرار آنها را برای ما بیان کند.
حافظ درآن فضایی که زندگی می کرده،به سببِ جایگاهی که پیش ِ مردم وبعضی ازپادشاهان مثل شاه شجاع وابواسحاق، به رسم ِ معمول آن روزگاران ناچاربوده خرقه ای برتن داشته باشددرعین حالی که ازخرقه بیزاربود. لیکن به رغم ِ آنکه خرقه می پوشید همیشه قداست ِخرقه را زیرسئوال می کشید تامبادامردم به خرقه پوشیِ کسی فریب خورند. چنانکه خودفرماید:
خرقه پوشیِّ من ازغایتِ دینداری نیست
پرده ای برسرصدعیبِ نهان می پوشم!
حافظ دراینجانیزبرخلافِ میل قلبی خرقه می پوشد تا خدعه ونیرنگِ خرقه پوشان رابرمَلاسازد. دراین بیت پرده ازحقیقتی تلخ برداشته وراز مهمّی ازقشرخرقه پوش ِ فریبکار رابرمَلاساخته است.!
مـعـنـی بـیـت : ای کسی که مرا دراین خرقه ی درویشی می بینی، ظاهرمرا ببین وقبول کن وباخود بگو یک دوریش رادیدم. زیادکنکاش وپرس وجومکن که آیا من چنانکه درظاهرپاک وآراسته ام درباطن نیزاین چنینم؟ به همین ظاهر درویشانه ی من بَسنده کن ودل خوش کن که یک درویش را دیده ای! اگر بیشترکنجکاوی کنی، واگربخواهی ازباطن ِ من خبردارشوی، خواهی دید که من نادرویشی بیش نیستم وبا این خرقه درحال فریبِ مردم هستم. بنابراین تا کنجکاو نشده ای بگذر وبه تحقیق وتفخّص میاندیش وبیشترازاین جویای وضعیّتِ درونی من مشو که اگرگامی پیشتر نهی، خواهی دید که درون وبرون ِ من چه تضادها وتفاوت هایی دارد !
حافظ این خرقه که داری توببینی فردا
که چه زُنّارززیرش به دَغا بگشایند!
شعـر خونبار من ای بادبدان یار رسـان
که زمـژگان سیه بر رگِ جان زد نـیـشم
می فرماید :
ای بـادصبا که به بارگاهِ معشوق(احتمالاً شیخ ابواسحاق) دسترسی داری،احوالاتِ مرا که دراین غزل سراسر درد و اندوه شرح داده شده به معشوق برسان. به همان معشوقی که با مژگان ِ سیاهش جانم رامجروح ساخته ورفته است. همان معشوقی که درد ایجادکرده ودرمان ومَرهم ِ درد نیزهمراه اوست.
دلبرم عزم سفرکرد خدارا یاران
جه کنم بادل مجروح که مرهم بااوست
من اگـرباده خورم وَرنه چه کارم بـا کس
حافظِ راز خـود و عـارف وقـت خـویـشـم
درسی بزرگ وحکیمانه که حقیقتاً اگر تنهاهمین درس،ملکه ی ذهن آدمیان گردد وبدان عمل کنند،دنیای پیرامونی گلستان می گردد.
این درس یکی ازپایه های بنیادین ِ مَسلکِ انسانساز رندیست. بنده درطول تحقیقاتی که ازمذاهب ومسالک ونظریه های گوناگون بعمل آورده وکنکاش کرده ام، هیچیک از مکتبها نسبت به تحمّل ِ دیگر نظریّه ها ورفتارهای دیگران، چنین نگرشی جهانشمول ندارند.
احترام متقابل آدمیان به یکدیگرفارغ ازاینکه پایبندبه چه دین ومذهبی هستند
همزیستی ِمسالمت آمیز بادگراندیشان، مداخله نکردن درباورها وعقاید یکدیگر، متمدّدنانه ترین و مترقیّانه ترین نظریه ایست که حافظ بارها وبارها با مضامین نغز وشیرین گوشزد نموده است.
معنی بیت: مـن چـه شراب بـنوشـم و چه ننوشم کاری با کسی نـدارم درامورات شخصی،عقیدتی دیگران مراخله نمی کنم سرم به کارخودم مشغولست. مـن اسرارخودم را پنهان میدارم وبه چه کسی نمی گویم من ازشرایطِ زمان خودم آگاهم وبه امورات خویش واقف هستم.
تحقیق وتفحصّ درامورشخصی بویژه اعتقادات و باورهای دیگران، امری غیرانسانی ومداخله جویانه است. چنانکه بعضی ازفرقه های متعصّب ویکسویه نگر، باتهدید وشلّاق وسربُریدن ، دراموردیگران مداخله کرده وباجهنّم ساختن زندگی دیگران قصدِ دارندآنها را به بهشت بفرستند!
چقدر این غزل آگاهانه، حکیمانه، جهانشمول وزیباسروده شده است. چکیده ی تمام حقوق بشر امروزی درهمین چندبیت گنجانده شده است.
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناهِ دگران برتو نخواهندنوشت
مثل همیشه از تفاصیر عالی شما استفاده کردم. سپاس
به نام دوست
با نهایت امتنان از دوستان که متن ارسال کردند ولی متاسفانه مراد دو بیت اغازین به خوبی روشن نشده است امیدوارم این متن نزدیک به مراد حافظ جان باشد
گر من از سرزنش مدعیان اندیشم
شیوه مستی و رندی نرود از پیشم
زهد رندان نوآموخته راهی بدهیست
من که بدنام جهانم چه صلاح اندیشم
حتی اگر من در مقابل اذیت و آزار و سرزنش ها و به سر کوفتن های این قوم ریاکار زاهد نما تدبیر و سیاستی پیشه کنم که طعنه و کیدشان به خودشان بازگردد ولی با همه این تدابیر و صحنه سازی ها مسلک و ایین من پاکبازی و جانبازی بوده و این صداقت و ازادگی هرگز فراموشم نخواهد شد و این مدعیان تازه در راه قدم گذاشته بدانند که این زهد اموزی ابتدایی انها همانند راهی می ماند که در نهایت حتی اگر درست پیموده شود به دهستان خواهد رسید و آبادی در کار نیست ومن از ابتدا این موضوع را می دانستم واز خیر این ابادی وبرکاتش گذشته ام و با عشق ورزی خود را بد نام جهان کرده و از هرگونه عافیت اندیشی در این راه پرهیز کرده ام لذا ابایی از بد خواهی مدعیان ندارم
گر من از سرزنش مدعیان اندیشم
شیوه مستی و رندی نرود از پیشم
مدعی ، فارغ از نوع باور و اعتقادات ، به همه انسانهای دارای منیت و سر ذهنی اطلاق میشود که غالبا به سرزنش انسانهای عاشقی همچون حافظ می پردازند . مدعیان ، بجز عشق به اموال ، عشق به تایید مردم ، عشق به جاه و مقام دنیوی و عشق به باورهای خود ، عشق دیگری را نمی شناسند و به سرزنش عاشقانی می پردازند که بخواهند دم از عشق به خدا یا هستی بزنند ، این مدعیان راه و اعتقادات خود را اصل گرفته ، هر باور دیگری را باطل و مردود میدانند ، پس حافظ که شیوه عاشقی و رندی را برای وصل به اصل خود یا به عبارتی وحدت با خدا برگزیده است میفرماید اگر انسان بخواهد از سرزنش های چنین انسانهایی بیم و اندیشه داشته باشد که کار وی در راه رندی و عشقورزی به منظور یکی شدن با خدا یا زندگی پیش نخواهد رفت و در همان آغاز کار از شیوه خود دست کشیده و به راه مدعی خواهد رفت . یعنی انسان اگر بخواهد به راه عاشقی گام بگذارد باید از ناموس بدلی خود بگذرد و انواع سرزنشها را بدون اهمیت دانسته و بجان خریدار آنها باشد وگرنه از شیوه و راه عاشقی باز خواهد ماند . یکی از سرزنشهای مدعی ، ضرب المثل " گربه شد عابد و زاهد و مسلمانا " ست که برای انسانهای مصمم به توبه و بازگشت به خدا بسیار شنیده میشود.
زهد رندان نوآموخته راهی بدهیست
من که بدنام جهانم چه صلاح اندیشم
رند در اینجا به معنی زرنگی ست و سوای معنی جامع رندی ست که ویژه شخص حافظ میباشد ، نوآموخته یعنی کسی که به تازگی چیزهایی را در باره خداوند و لزوم رسیدن انسان به خدا شنیده است و او که خود را رند و زیرک میداند قصد رسیدن به خدا از راه زهد و پرهیزکاری و عبادت های رایج بر مبنای تعلیمات دین و باور خود را دارد ، حافظ این شیوه را نفی نمیکند اما آن را راهی می داند که به ده ختم میشود، ده در اینجا محدودیت است و انسان با برگزیدن این راه ممکن است بقول عطار مانند پیرزنان نیشابور بتواند تا پایان عمر بر همین مبنا بر اعتقاد خود پابرجا مانده و بتواند لنگ لنگان خرک خود را به مقصد برساند اما مقصد نهایی ده بوده و برخورداری از بهشت موعود توصیف شده و نعمتهای آن انتهای کار است . اما انسان خلاق و نوگرایی همچون حافظ که به ده راضی نیست راه میان بر و پر خطر عاشقی را برگزیده و مصلحت اندیشی را جایز نمیداند ، چنین انسان عاشقی از خدا فقط خدا را میخواهد و تا وصل و یکی شدن با حضرتش در حالیکه در جسم و دنیای مادی بسر میبرد ، و عروج تا آسمان بینهایت خداوندی به هیچ چیز دیگر رضایت نداده و از پای نمی نشیند . انسان بطور کلی در بین سایر مخلوقات بد نام جهان نام دارد زیرا همه موجودات از جماد و نبات و حیوان ، همگی تسلیم امر و اراده خداوند هستند ولی این انسان است که با تمرد از دستور خدا ، رانده بهشت شده و اکنون در این جهان فرم ، باید سعی کند به جایگاه اصلی خود رجعت و عروج کند .
شاه شوریده سران خوان من بی سامان را
زان که در کم خردی از همه عالم بیشم
انسان که شاه و اشرف مخلوقات عالم است خود شوریده سر و بی سامان است ، یعنی در عین اینکه بطور ذاتی شور عشق و بازگشت به اصل خود را در سر دارد اما ذهن شوریده و فکرهای دورانی در ذهن او که حول چیزهای این جهان می گردند او را از راه اصلی خود منحرف کرده و در نتیجه بی سامانی و عدم قرار و آرامش را برای او به همراه می آورد .حافظ در مصرع دوم این فکر قرار دادن چیزهای بیشمار دنیوی در دل و مرکز انسان را عین کم خردی میداند به نحوی که این مورد بی خردی بیشتر از بی خردی سایر مخلوقات جهان است ، سایر موجودات جهان کمتر به تخریب محیط زیست می پردازند تا گروه کوچکی به رفاه حداکثری برسند ، همچنین در مقایسه با انسان حس سلطه جویی و برتری طلبی کمتری دارند ، جنگهای گسترده خانمانسوز براه نمی اندازند ، هم نوع خود را نمی درند ، نیازمند تایید و توجه دیگران نیستند ، باورهای تقلیدی خود را برتر از سایر اعتقادات ندانسته ، کینه توزی و انتقام جویی ندارند و بی خردی های بسیار دیگر که ، کمتر از سایر مخلوقات عالم سراغ داریم ولی انسان در آنها پیشتاز است و همگی به دلیل ذهن شوریده و درهم ریخته انسانی ست که قرار بوده شاه و سرور و راهنمای سایر مخلوقات جهان باشد اما با اوصاف ذکر شده ، بر بدنامی خود صحه میگذارد.
بر جبین نقش کن از خون دل من خالی
تا بدانند که قربان تو کافر کیشم
حافظ در این بیت راهکار برون رفت از این وضع بغرنج و پاک نمودن بدنامی انسان را ارائه کرده میفرماید کم خردی های ذکر شده در بیت قبل موجب خون دل است ،خون دل نماد دردهایی هستند که بواسطه کم خردی های ذکر شده در دل و مرکز انسان انباشته و موجب نا شادمانی انسان شده اند ،پناه بردن به انواع مخدرها و داروهای ضد افسردگی مؤید دردهای درونی انسان است و پوشانیدن یا نادیده گرفتن این دردها نیز راه چاره نیست، پس حافظ از خداوند درخواست میکند تا دردهای انسان را بر جبین یا چهره او آشکار کند (بوسیله خالی از خون دل او ) تا همگان به دردهای خود واقف شوند و بدانند که منیت و خود کاذب ذهنی را باید قربانی حضرت حق تعالی کنند و آنگاه است که به خدا زنده شده و سر شوریده حال ذهنی انسان قرار و آرامش یافته و دردها یا خون دل های انسان برطرف میگردد . مادامی که انسان بیمار ، بیماری خود را حس نکرده و نپذیرد ، نیاز به درمان را نیز احساس نخواهد کرد .کافر در اینجا به معنی پوشاننده است ، یعنی همانطور که کیش و آیین هر کسی مادام که سخن نگوید پوشیده است ، پس دردهای انسان نیز پنهان بوده و نیاز به واکاوی دارد و خداوند کافر کیش با الطاف خود میتواند آن دردها را عیان و آشکار کند .
اعتقادی بنما و بگذر بهر خدا
که در این خرقه ندانی که چه نادرویشم
حافظ در این بیت شکسته نفسی کرده و در ادامه بیت قبل میفرماید اینکه او خود ذهنی اش را شایسته و سزاوار قربان شدن در پیشگاه خدا دانسته را بصورت نمادین سروده است زیرا قربانی کردن خود کاذب انسان به منظور تولدی نو و زنده شدن به خدا مستلزم درویشی یا نیازمندی محض به حضرت حق و بی نیازی مطلق از چیزهای این جهان است که کاری ست بس دشوار و حافظ کجا و درویشی کجا ؟!!!! پس سروده های حافظ را یا به گوش جان بشنو و یا نشان بده و وانمود کن که به این سخنان معتقد هستی و بخاطر خدا از این بیت بگذر ، زیرا تو نمی دانی که سراینده این ابیات ، خود چقدر نادرویش ، نیازمند و دلبسته چیزهای مادی این جهان است !!!!! . از این دست شکسته نفسی ها را در غزلهای دیگری نیز سراغ داریم که قصد پرداختن به آنها را نداریم ، اما آنچه مسلم است اگر حافظ به پیامهایی که برای انسانها فرستاده است معتقد نبود و صرفآ این ابیات را برای اثبات تواناییهای خود و یا بدست آوردن صله و درهمی سروده بود که اینچنین انسانها را شیفته خود نمی کرد و پس از قرنها هر روز زوایای تازه ای از شخصیت معنوی و عرفانی وی شناسایی نمی شد . خرقه در اینجا به معنی واقعی آن بکار نرفته و نمادین گونه به پوشش و نقابی که انسانهای ریا کار بر چهره می زنند اشاره میکند .مفهوم کلی بیت بیانگر دشواری بسیار زیاد در تصمیم واقعی انسان برای درخواست قربان کردن سر ذهنی خود و به حاشیه راندن همه تعلقات دنیوی میباشد از قبیل ثروت ، شهرت و اعتبار ، مقام و منصب ، آبروهای تصنعی ، علم و دانش و از همه مهمتر اعتقادات و باورها .
شعر خونبار من ای باد بدان یار رسان
که ز مژگان سیه بر رگ جان زد نیشم
خون در ادبیات عرفانی نماد درد و رنج است و جافظ که در این غزل به برملا کردن دردهای بشر می پردازد غزل را خونبار و درد آور توصیف کرده و از باد صبا میخواهد تا این پیام را به حضرت دوست برساند ، به معشوقی که با مژگان سیاهش بصیرت و جهان بینی خود را به حافظ و انسان های عاشقی که پای در این راه گذاشتند عنایت میکند ، این جهان بینی مانند نیشتر ی بر رگ جان خدایی انسان عاشق اثر نموده و موجب جاری شدن و تخلیه خون یا دردهای چنین انسانی از وجود او خواهد شد . شاید حافظ با این پیغام بوسیله باد صبا از حضرت معشوق درخواست میکند تا دیگران را نیز از این لطف و عنایتش برخوردار کند ، باشد که بشریت از (خون ) یا رنج و درد های خود رهایی یابد .
من اگر باده خورم ور نه چه کارم با کس
حافظ راز خود و عارف وقت خویشتنم
حافظ این لطف و عنایت حضرت معشوق در نیشتر زدن بوسیله تیر مژگان یا نگاه حضرتش ، عین میخواری و باده گساری دانسته و میفرماید هر انسانی مسؤل کار خویشتن است و او نیز به باده خواری خود می پردازد و لذا در خواست لطف و عنایت از خدا برای نوشاندن باده به دیگران در بیت قبل موجب اجابت این دعا نخواهد شد و بلکه هر انسان مشتاق به باده معرفت و خرد ایزدی باید که خود با طلب و عاشقی ، این شراب عشق را از حضرتش درخواست کند ، زیرا هر انسانی مانند حافظ باید راز دار و عارف وقت خود ، یعنی شناخت موعد و زمان قیامت و بپا خاستن خود برای رسیدن به وحدت و یکی شدن با حضرت حق تعالی باشد ، یعنی فرارسیدن زمان شنیدن پیام ارجعی و اجابت آن برای هر انسانی بطور مستقل قابل تشخیص و شناسایی میباشد و تعجیل یا تعلل در این امر بستگی کامل به اختیار و تصمیم انسان دارد .
این غزل را "در سکوت" بشنوید
شاه شوریده سران خوان من بی سامان را .
دقیقا احوال مردم زمانه ماست که انچه درمرام ومسلک میپسندند نمی توانندعملی کنند ودربینابین عقیده وجبردرنبردباخودیم.
اعتقادی بنماوبگذربهرخدا....
عقیده خودراوادارکردیم به مصالحه بانفس .حقیقت رامنکرمیشویم وباکی نداریم ازوجدانمان. بهانه هایمان برای تمام زشتی ها کافیست وقتی عدالت به نفع مان نیست
ترسناکترین سقوط سقوط ازخویش است زیرازمان سقوط تمام نیرویت درمقابل خودت ازدست داده ای ومایوس شدی ازخودت....این بده