غزل شمارهٔ ۳۳۷
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۳۳۷ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۳۳۷ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۳۷ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۳۳۷ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۳۷ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۳۳۷ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۳۷ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۳۳۷ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۳۳۷ به خوانش شاپرک شیرازی
حاشیه ها
شهریار, تخلص خود را در این غزل پیدا کرد.
مصرع
به شهر خود روم و شهریار خود باشم
در شعری از شاه نعمتالله ولی هم موجود است.تضمین از حافظ است یا نعمت لله؟
استادشهریار از خواجه حافظ تخلص خواست که درمرتبه اول این شعرآمد"که چرخ این سکه دولت بنام شهریاران زد"
سپس درمرتبه دوم تفالی زد که این بیت تخلص استاد شد.
چرا نه در پی عزم دیار خود باشم
چرا نه خاک سر کوی یار خود باشم
عزم: قصدِ چیزی کردن
گویندکه حافظ اهل سیروسفر نبوده وسفرهایش بیشتر درونی،معنوی وذهنی بوده است. او درتمام عمرخویش،دو بارسفرکرده که یکی ازآنها اجباری (تبعید به یزد)ودیگری نیزبه هندبوده که ظاهراً آن نیزناتمام مانده وبه سببِ بروز مشکلات ونامساعدبودن هوا ازنیمه ی راه به شیرازبازگشته است!. اکراه وامساکِ حافظ ازسفرکردن باتوجّه به استنباطی که ازغزلیّاتِ او می شود به حدّی شدیدبوده که این ظن وگمان راایجادمی کند که احتمالاًحافظ بیماریِ "هراس ازسفر" داشته است. دراین غزل نیز به صراحت به این موضوع اشاره کرده است.
معنی بیت: چرانباید به دنبال رفتن به ولایت وشهرخودم باشم،چه دلیلی وجوددارد که من ازتلاش برای بازگشت به وطن بازمانم؟ بایدبکوشم وعزم خودراجزم کنم که به شهرودیارخویش برگردم. چرانباید خاکِ سرکویِ یارخویش که دروطنم هست نباشم. جزدرکوی یار درهیچ جای دیگربرای من جاذبه ای وجودندارد وبهترین نقطه ی دنیا برای من جائیست که یاردرآنجا ساکن است.
بااینکه به عمرخویش به اختیارسفر نکرده ام امّااگردرراه عشق تو باشد طالب سفر ورنج وغم غربت هستم.
من کزوطن سفر نگُزیدم به عمرخویش
درعشق دیدن تو هواخواهِ غربت اَم
غم غریبی و غربت چو بر نمیتابم
به شهرخود روم وشهریارخودباشم
اسطوره ی عشقبازی روانشاداستاد "شهریار" تخلّص ِ خودرا ازاین بیت گرفته بود.
معنی بیت: من که غم واندوهِ غریبی ورنج ومشقّاتِ غربت را برنمی تابم وتحمّل نمی کنم،مجبورنیستم که خودرا آزاردهم ودرغربت بمانم پس به شهر خود می روم ودرآنجا شهریار وسلطانِ خویش می شوم.
دگرزمنزل جانان سفرمکن درویش
که سیرمعنوی وکُنج خانقاهت بس
زمَحرمانِ سراپرده ی وصال شوم
ز بندگان خداوندگار خود باشم
سراپرده ی وصال: خلوتگاه معشوق
خداوندگار: کنایه ازمعشوق است.
معنی بیت: به شهرخودبازمی گردم ودرکوی سرمنزلِ مقصود، ساکن می شوم .به خلوتسرای یارخود دسترسی پیدامی کنم ودر بارگاه دوست بندگی می کنم. دوست خداوندگارمن است ومن افتخاربندگی اش راپیدامی کنم.
چوخسروان ملاحت به بندگان نازند
تودرمیانه خداوندگارمن باشی
چو کار عمر نه پیداست باری آن اولی
که روز واقعه پیشِ نگار خود باشم
روز واقعه: روزی که جان به جان آفرین تسلیم کنم
معنی بیت: درشرایطی که چندان اعتباری به دوام زندگانی وعمرنیست وهر لحظه ممکن است آدمی بامرگ روبروگردد، بهترآنست که درروزمرگ درکناریار ودوست خویش باشم.
به خاک پای تو ای سرونازپرورمن
که روزواقعه پا وا مگیرم ازسرخاک
ز دستِ بختِ گران خواب وکار بیسامان
گرم بود گِلهای رازدار خود باشم
معنی بیت: درشهرخودم شرایط برای زندگی ایده آل است. اگرهم ازبختِ خواب آلوده وبی سروسامانیِ اوضاع گله وشکایتی داشته باشم رازدار خودمی شوم وتحمّل می کنم وغم خویش رابا کسی درمیان نمی گذارم تا آبرو وحیثیّتم محفوظ ماند.
رازی که برغیرنگفتیم ونگوئیم
بادوست بگوئیم که اومَحرم رازاست
همیشه پیشه ی من عاشقیّ ورندی بود
دگر بکوشم و مشغول کار خود باشم
معنی بیت: من آدم عاشق پیشه ای هستم ورندی درسرشت وذاتم هست،پس به شهرخودبازمی گردم تابه عشق وعاشقی ورندی بپردازم وازپرداختن به مسایل حاشیه ای بپرهیزم.
عیبم مکن به رندی وبدنامی ای حکیم
کاین بود سرنوشت زدیوان قستم
بُوَد که لطف اَزل رهنمون شودحافظ
وگرنه تا به ابد شرمسار خود باشم
بُود: امیدوارم
معنی بیت: امید وارم که لطف ومرحمتِ خداوند شامل حالم شود وازاین گرفتاریِ غربت خلاص گردم. درغیراینصورت تا اَبدازخودم شرمساروخجالت زده خواهم بود.
ناامیدم مکن ازسابقه ی لطف اَزل
توپس پرده چه دانی که چه خوبست وچه زشت
شاه نعمت الله قبل از حافظ بوده پس حافظ ازوی متاثر است.
همچنین غزل
انان که خاک را به نظرکیمیاکنند حافظ در پاسخ یکی از غزلیات نعمت لله ولی است با مطلع ماخاک را به نظرکیمیاکنیم
با سلام
این شعر کاملا مفهوم روشنی دارد البته برای کسانی که بخواهند بشنوند.
این جهان وطنی که شما هر جای دنیا راحتی بروی و اصولا انکار کنی که وظیفه ای در مقابل وطنت داری به نظر من بسیار نکوهیده است
حافظ به این معنی اشارهدارد که درست است که کار و بارش در شهر خودش بی سامان است ولی وظیفه حکم میکند به دیار خودش برگردد
همچنین هنگام گرفتاری عزیزان باید در کنارشان بود که کار عمر بی سامان است.
لطفا وطندوستی حافظ را به سفرهراسی حافظ نسبت ندهید
چرا نه در پی عزم دیار خود باشم
چرا نه خاک سر کوی یار خود باشم
دیار حقیقی انسان عالم یکتایی و در جوار حضرت دوست بوده و انسان در این جهان مادی غریب است ، پس حافظ سؤالی اساسی دارد که انسان با اینکه میداند متعلق به این عالم ماده و خاک نیست ، حتی در صدد بازگشت به دیار اصلی خود نبوده و هیچ تلاشی برای بازگشت انجام نمیدهد ، کوی یار یعنی در جوار حضرت معشوق ، و انسان پیش از این خاکسار کوی یار بوده است ، پس اکنون چرا دلش هوای کوی یار نمیکند و به این زندگی مادی خو گرفته است ؟، منظور این نیست که انسان باید به جان جسمی خود بمیرد تا بار دیگر به دیار اصلی و در جوار حضرت دوست بازگردد ، بلکه ندای ارجعی الی ربک برای انسان در حالیکه در جسم و تن است میباشد وگرنه پس از مرگ جسمانی که دیگر فاقد هر گونه اختیاری خواهد بود .
غم غریبی و غربت چو بر نمی تابم ؟
به شهر خود روم و شهریار خود باشم
بر تابیدن به معنی تاب آوردن و تحمل کردن است و حافظ میفرماید چگونه انسان غم این غریبی و غربت را تاب آورده و دم بر نمی آورد ؟ انسان در این جهان گذرا وقتی از شهر و دیار خود دور افتاده و در غربت بسر برد کلافه است و پیوسته اندیشه بازگشت به وطن خود را دارد اما برای بازگشت به موطن اصلی خود که جهان معنا ست هیچ فکر و کوششی بعمل نمی آورد ، حافظ در حیات و زندگی دنیوی خود در اندیشه و آرزوی بازگشت به موطن اصلی خود میباشد زیرا در آنجاست که او شهریار ملک وجود خود میباشد ، انسان در این جهان ماده با دل بستن به چیزهای مادی بنده آن چیزها خواهد شد .سالک پس از دل بریدن از تعلقات دنیوی راه دیار اصلی خود را در پیش گرفته ، طی طریق میکند تا بار دیگر خاک سر کوی یار گردیده و به اصل خدایی خود بپیوندد که در اینصورت پادشاه تمام ابعاد وجودی خود خواهد بود و آنها را در کنترل خود خواهد داشت ، یعنی شهریار بعد معنوی و جان خدایی ، بعد فکری ، بعد هیجانی و بعد جسمانی خود خواهد بود و از آن پس ، چیزهای بیرونی توان تاثیر گذاری بر ابعاد وجود او را نخواهند داشت .
ز محرمان سراپرده وصال شوم
ز بندگان خداوندگار خود باشم
پس از طی طریق و رهایی از بند تعلقات که اولین مرحله این سفر معنوی ست سالک به جرگه محرمان سراپرده وصال خواهد رسید ، کسانی که لایق وصل حضرت معشوق شده و در انتظار وصلش بسر میبرند ، آنان بندگان خداوندگار (صاحب اختیار )خود هستند، یعنی تسلیم محض شده و کلیه امور خود را به خدا واگذار کرده اند تا بر اساس قضا و کن فکان الهی کار معنوی آنها به پیش رود ، و این نیز از مراحل دیگر سلوک عرفانی میباشد ، یعنی تسلیم و رضامندی .
چو کار عمر نه پیداست باری آن اولی
که روز واقعه پیش نگار خود باشم
چونکه انسان نمیداند قضا و کن فکان الهی چه سرنوشتی را برای او رقم خواهد زد (کار عمر پیدا نبوده و بر انسان پوشیده است ) پس بهتر است که انسان همواره و پیوسته در جوار نگار یا اصل خدایی خود بوده و از او جدا نگردد ، یعنی توکل و واگذاری امور به قضا و کن فکان باید توأمان با کار و سعی در راه رسیدن به حضرت معشوق باشد تا روز واقعه که قیامت فردی انسان فرا رسیده و او به خدا زنده و با او یکی شود .
ز بخت گران خواب و کار بی سامان
گرم بود گله ای ، راز دار خود باشم
میفرماید اگر سالک در این سفر و بازگشت به موطن اصلی خود خوابش گران و سنگین بود ، یعنی گاهی اوقات به خواب ذهن رفته و پس از بیدار شدن پی میبرد کاروان حرکت کرده و او جا مانده است ، و یا در می یابد که جهد بی توفیق نموده و کوشش او بی ثمر می نماید ، پس گله مندی و مایوس شدن از ادمه راه را رها کرده و با امید به فردایی پر ثمر تر سعی و کوشش خود را از سر بگیرد . راز دار خود باشد یعنی به انسانهای دیگر این اسرار را فاش نکند ، زیرا دیگرانی که از ابتدای این سفر معنوی او را سرزنش کرده و سعی در مایوس کردن سالک داشتند ، از این افت و خیز او سوءاستفاده کرده و بر ادامه کار و سفر او تاثیر مخرب میگذارند ، آنها خواهند گفت که این صحبتها و عرفان و سیر و سلوک فقط در کتابها بوده و در عالم واقع حضور و وصل یا بازگشت به موطن اصلی در حد حرف و حدیث است و بس ، در صورتی که این خواب سنگین و احساس کوشش بیهوده در کار معنوی القائات دیو درون و طبیعی ست و با شروع سعی و کوشش دوباره ، این گله و شکایت از بین خواهد رفت .گاه نیز پیشرفت معنوی انسان بدلیل عجول بودن انسان به چشم نمی آید ، در صورتی که او واقعآ نسبت به قبل از آغاز سفر معنوی خود تغییر محسوسی داشته است .
همیشه پیشه من عاشقی و رندی بود
دگر بکوشم و مشغول کار خود باشم
سالک برای ادامه راه معنوی باید عاشق پیشگی خود را ادامه داده و با رندی و زیرکی به سیر و سلوک بپردازد، در مصرع دوم میفرماید با هر سکون و تعللی او نباید مایوس شده و بار دیگر کوشش را از سر بگیرد و مشغول کار خود باشد ، یعنی به دیگران کاری نداشته باشد و اگر اطرافیان و انسانهای دیگر به امور معنوی و بازگشت به دیار خود بی توجه بوده و همین زندگی موقت در این جهان مادی را اصل و همه چیز قلمداد میکنند ، سالک اهمیتی نداده و نخواهد آنان را تغییر دهد ، به سعی و کوشش ادامه داده و مشغول کار خود باشد .
بود که لطف ازل رهنمون شود حافظ
وگر نه تا به ابد شرمسار خود باشم
میفرماید با همه کارهایی که ذکر آن رفت و سالک باید به آنها دقت کند ،امید است که همان لطف ازلی الهی که همواره رهنمون انسان بوده است بدرقه راه سالک شود تا او به خویشتن و اصل خدایی خود بازگشته و به وصل حضرت معشوق برسد ، یعنی توفیق در مقصودی که برای آن به جهان آمده است ، که اگر توفیقی حاصل نشود و سالک از ادامه راه باز ماند ، تا ابد شرمسار و پشیمان خواهد بود ، این بیت تاکید میکند که فرصت زنده شدن به خدا ، فقط در این جهان بر ای انسان وجود داشته و پس از مرگ جسمانی و کوتاه شدن دست انسان از دنیا ، هرگز چنین امکانی برای او فراهم نمیشود ، به همین دلیل ابد یا قیامت جمعی را یوم الحسرت نامیده اند .
این غزل را "در سکوت" بشنوید