غزل شمارهٔ ۳۳۳
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۳۳۳ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۳۳۳ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۳۳ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۳۳ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۳۳۳ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۳۳۳ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۳۳ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۳۳۳ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۳۳۳ به خوانش شاپرک شیرازی
غزل شمارهٔ ۳۳۳ به خوانش محمدرضاکاکائی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
حبیب = دوست
مُهیمَنا = ای ایمن کنند ه از ترس (خدوند)
خدارا مددی = برای رضای خدا کمک کنید
ای رفیق ره = ای همسفر
عَلَم = پرچم ، دفش
خرد = عقل
دمساز = هم نفس ، همدم
سرشک = اشک
که = چه کسی
خانگیست غمازم = سخن چین من، خودمانی است. ( اشک من است!)
چنگ زهره = ستاره ناهید نوازنده فلک
معنی بیت 1: هنگام نمازی که درشام غربت و دوری ازوطن و یار می خوانم با گریه های غریب وار ماجرای دوری خود را بیان می کنم.
معنی بیت 2: به یاد یار و وطن، چنان زار گریه می کنم تا از جهان شیوه و رسم سفر رفتن را نابود کنم.
معنی بیت 5 :عقل مرا پیر حساب نمی کند و جوان می داند زیرا می بیند با محبوبی جوان و زیبا ،مهر می ورزم.
بشنوید در اجرای خصوصی محمدرضا لطفی با شهرام ناظری
این غزل زیبا را استاد شهرام ناظری با تار استاد لطفی در آواز ابوعطا اجرا کرده اند.
بشنوید این غزل زیبا را از حنجره ی اخگرین استاد شهرام خان ناظری و تار هنرمند مبارز و بی همتا استاد محمد رضا لطفی
به یاد مرحوم حبیب خواننده ی خوب کشورمان که به زیبایی این شعر را اجرا کرده بودند ... روحش شاد
به دوستان پیشنهاد می کنم شنیدن این غزل رو با صدای آقای شجریان که همراه است با تار استاد شهناز، نی آقای موسوی و ویولن آقای پازوکی که اجرایی خصوصی هست بشنویند. بسیار زیباست. در پایان اجرا استاد شهناز از صدای آقای شجریان بسیار تعریف می کنن با این عبارت : آقاجان اصلا حد خواندن همین هست
اجرایی که گفتم در سایت وزین www.khosousi.com در دسترس است
محمدضا شجریان در آواز دشتی به همراه تار شهناز، نی موسوی، سنتور ساغری و ویولون پازوکی این غزل را اجرا کرده اند.
نـماز شـام غـریـبـان چـو گـریـه آغـازم
بـه مـویـه های غریـبـــانه قـصّـه پـــردازم
بنظرمی رسد حافظ این غزل سوزناک را زمانی که دریزد ودرتبعید بسرمی برد سروده است. چراکه حال وهوای غزل درغربت وغریبیست وچنانکه می دانیم حافظ زیاداهل سفرنبوده وبیشترسفرها را دردرون خویش وبه اصطلاح ِ خودش سیرِ معنوی انجام داده است. بیشترغزلیّاتی که چنین حال وهوایی دارند درزمان تبعیدسروده شده است.
غریب : دور از وطن
مـویه : گـریـه و زاری
"شام غریبان" اولیّن شبی که در غربت و دور از وطن و دور از آشنایان سپری می شود.
اشتباه نشود که"شام غریبان" اشاره به هیچ حادثه ی تاریخی ندارد."شام" اشاره به "وقت" دارد همانطور که "نماز" هم گاهی معنای وقت و زمان دارد".
معنی بیت: هنگامیکه در زمان غـربت،دلم بگیرد و شروع به گریه کنم، با زاری های سوزناک وغریبانهام قصّهی غـریبیِ خویش را سر میدهم ویاقصّه ی غصّه های خودرااینگونه پردازش می کنم.
بـه یـادِ یـار و دیـار آنـچـنـان بگـریم زار
که ازجـهـان ره و رسـم سـفـر بـرانـدازم
به یـادِ معشوق و به یادِ وطنم(شیراز) آنچنان گـریـه ومویه می کنم که طریق ورسم ِسفر رفتن ازجهان برداشته شود. یعنی خَلق بادیدن وضعیّتِ غم انگیز واحوالاتِ دردآلودِ من، دیگربه غربت نمی روند ورسم سفرکردن به فراموشی سپرده می شود،!
حافظ دراین یکی دوسفری که درطول عمرهفتاد،هفتاد وپنج سالی که داشته، آنقدررنج ومشقّت دیده وغم واندوه خورده، که سعی دارد باناله وگریه های ِ اثربخش، ره ورسم سفر راکلاً ازمیان بردارد.
دگرزمنزل جانان سفرمکن درویش
که سیرمعنوی وکنج خانقاهت بس
مـن از دیـار حـبـیـبـم نـه از بـلاد غریـب
مـُهـَیـْمـِنـا ! به رفیـقـان خود رسان بـازم
دیار: شهر
حبیب : محبوب ، دوست بلاد : شهرها
مـُهـَیـْمـِنـا : خـداوندا،ای ایمن کننده ورهاننده ازترس وناامیدی
من متعلّق به شهر یارهستم وتعلّقی به این شهرهای غریب ندارم. خداونداعنایتی بفرما ومرا به شهرخود ونزدِ معشوق ورفیقانم بازگردان ای ایمنی بخش دلهای غریبان.
خدای را مـَددی ! ای رفـیـق ره ، تـا مـن
بـه کـوی مـیـکـده دیـگـر عـَلـَم بـر افـرازم
رفیق ِرَه: اشاره یِ پنهانی به شخصیّتِ خضرنبی نیز هست واستمدادطلبیدن ِ غیرمستقیم ازاو.
گویند خضر که عمرجاویدان نصیبش شد، ازجانبِ خداوندماموریت یافته تامسافران وغریبان رادرروزهای سخت ومحنت بار یاری کند.
عَلَم : پرچم
محض خدا ای رفیق راه(خضرنبی) مددی کن تاازاین جهنّم ِ سوزنده ی غریبی نجات یابم وباردیگر درمیکده های شیراز کنار یاران ودوستان به عیش ونوش بپردازم.
زین سفرگربه سلامت به وطن بازرسم
نذرکردم که هم ازراه به میخانه روم
خـرد ز پـیـری مـن کی حساب بـرگـیــرد
که بـاز بـر صـنـمی طـفـل عشق میبـازم
صنم : بت، محبوب زیبا رو طفل : خردسال
معنی بیت:
ازبس که عشقبازی می کنم وهمچون جوانان به عیش ونوش می پردازم دیگرعقل ناامیدشده وازمن حساب نمی برد!(اصلاًبه چشم یک پیربه من نگاه نمی کند) حالا هم که بامحبوب خردسال درحال عشقبازی هستم،خرد کِی ازمن حساب ببرد ومرابه پرهیزگاری رهنمون گردد! خرد وعقل مرا به حال خودرهاکرده است.
حافظ درجایی دیگرنیزبه عشقبازی بانوجوانان اشاره کرده است.
دلبرم شاهد و طفل است و به بازی روزی
بـکـُشـد زارم و در شـرع نـبـاشـد گـنـهـش
گرچه ممکن است حافظ هم مثل هرانسانی مرتکب هرخطایی شده باشد، امّا بنظرمی رسد این همه پافشاری وتاکید بر رفتارهای این چنینی، صرفاًبازگوییِ خاطرات و برنامه های شخصی نبوده و بیشتربه نیّتِ ایجادفاصله بین خود ومتشرّعین متعصّب بوده است. چراکه برفرض هم که حافظ باصنمی طفل عشقبازی می کرده، ضرورتی نداشته که آن را درغزلیّاتِ خویش گنجانیده وبابوق وکرنا به گوش دیگران برساند! حافظ صرفنظرازاینکه چنین کاری انجام داده یانه، با اصراربررفتارهایی مثل شرابخواری، عشقبازی باطفل ونظربازی وووووو، که متشرّعین برآنها بیش ازسایرگناهان حساسیّت دارند وخشمناک می شوند،قصددارد زاهد وعابد وصوفی را برعلیهِ خود بشوراندوخودراهرچه بیشترازصفوفِ آنها جداسازد! چراکه تنها با جبهه گیری ورودرو شدن باآنهاست که می تواند مَسلکِ رندی ِ ضدسالوس وتزویر رابنانهاده ودرنهادینه ساختن ِ این مرام بامحوریتِ آزادفکری اقدام کند وبا ریاکاری ودروغ وتزویر بجنگد.
بـجـزصـبـا و شـمـالـم نمیشنـاسد کـس
عـزیـز مـن که بـجـز بـاد نیست دمسازم
حافظ ازروزگارنامناسبی که درآن بسرمی برد بسیار دلگیر ودلخوراست. دوراز دیار ویار، تنهایی دل پُردردش راسخت می آزارد وهیچ روزنه ی امیدی فرارویش نیست. شاعری که درشیرازسرش شلوغ بوده وتحفه ی سخنش را دست به دست می بردند واوقاتِ خوشی درکناریاران وهمدمان سپری می کرد اینک درچنگال تنهایی اسیرشده وتنها همدم صمیمی اش بادِ صباست. معنی بیت: بجزبادشمال سحرگاهی آشنایی دراین دیارغربت ندارم. ای عزیزجان تنها دمسازم که دل بدان خوش کرده ام نسیم سحرگاهیست. بااودردل می کنم وگه گاه ازاوبوی خوش وطن،بوی خوش گیسوی معشوق وهوای یاران صمیمی رامی گیرم.
صبازحال دل ما چه شرح دهد؟
که چون شکنج ورق های غنچه توبرتوست
هـوای مـنــزل یـار آب زنـدگانی مـاسـت
صـبـا بـیـــار نـسیـمــی ز خـاک شـیــرازم
هوای منزل دوست آب حیات وآب زندگی ِ ماست وهیچ چیز نمی تواند جزهوای سرکوی دوست مارا آرام کند. مازنده به هوای منزل دوستیم وآرزویی جزاین نداریم که فقط هوای کوی اورااستشمام کنیم. پس ای صبا که به سرمنزل دوست دسترسی داری برای ماازآن هوابیارکه زندگی ما وابسته به آن است.
ای صبانُکهتی ازکوی فلانی به من آر
زاروبیمارغمم راحتِ جانی به من آر
سـرشکم آمد و عیـبـم بـگـفـت روی به روی
شکایـت از که کـنـم ؟ خـانـگیست غـمـّازم
سرشک: اشک چشم
خانگی:آشنا وازخودمان
غمّاز: سخن چین، پرده در
اشک چشمانم باعثِ برمَلاشدنِ رازم شد وعیبم راپیش همگان آشکارساخت چه کنم شکایت ازکه کنم که ازماست که برماست! آنکه باعثِ بی آبرویی من شده ازدرون ِخودمان است(اشک) بیگانه نیست که ازاوشکایت کنم. رسواگرمن درونیست. منظورازعیب همین عشقبازی باطفل است.
اشک از درونِ آدمی برمی خیزد وازحالاتِ درونی خـبـر دارد ، از سوز دل و راز دل آگاه است ، بـیـرون که میآیـد اسرارنهفته ی درونی را افشا میکند .
توراصبا ومراآبِ دیده شدغمّاز
وگرنه عاشق ومعشوق رازدارانند
ز چنـگِ زهـره شنـیـدم که صـبـحـدم میگـفـت
غـلام حـافــظ خـوش لـهـجـهی خـوش آوازم "زهره" که در فارسی و یـونانی به چندیـن نام آمده ، از جمله : نـاهـیـد ، اَنـاهـیـد ، آناهیتا ، آفرودیت و . . . . به "چنگی" فلک معروف است. چنگ نوعی آلت موسیقی است.
"خوش لهجه" یعنی : "خوش سخن" ، "خوش بیان" ، "خوش آواز"
"قـول" به معنی آواز است و آوازخواان راقـوّال میگویند.
معنی بیت : هنگام صبح از صدایِ چنگِ زُهـره شنیدم که میگفت : من ارادتمند وچاکر حافـظ خوش بیان و خوش آواز هستم .
حافظ علاوه برموسیقی وشعر، به آوازخوانی نیزتسلطّ داشت وازصدای خوبی بهرمندبود.
دلـم از پـَرده بـشد ، حـافـظ خوش لـهـجـه کجـاست؟
تـا بـه قـول و غـزلـش نـشـو و نـمـایی بـکـنـیــم
زنده باشی دکتر جان.
درود
جناب رضا
بنده سخت پیش میاد شعری رو در مورد وقایع تاریخی و مذهبی بدونم
ولی برخلاف آمد عادت,و برخلاف عقیده ی شما سخت اعتقاد دارم این شعر , برای سه ساله ی امام حسین سروده شده ,
باز با صنمی طفل ...
با سلام و عرض ادب و احترام.
در ابتدا یک سوال از خدمت شما اینکه چرا سخت پیش میاد که شعری رو در مورد وقایع تاریخی و مذهبی بدونید؟ شعرا عموما اشعارشون به وقایع تاریخی یا مذهبی ارتباط پیدا می کرده همونطور که امروز هم شاعران معاصر همینطور هستند.
اما اینکه هر جا صحبت از طفلی شد کسی بگه این اشاره به حادثه عاشوراست نیاز به دقت بیشتری داره. بخصوص و عجیب تر اینکه حافظ تو این شعر خیلی مشخص داره میگه که باز با صنمی طفل عشق می بازم.
خیلی خیلی دور میاد که حافظ بخواد از کودک خردسال امام حسین به این شکل یاد کنه که عشق باختن به صنمی طفل. که هم منظور عشق باختن و هم صنمی طفل خیلی دوره از طفل یک شخصیت مذهبی بدون توجه به دین و اعتقاد خود شاعر حتی.
و ضمن اینکه اشاره شما به سه ساله امام حسین هم مبهم هستش. که اگه منظور علی اصغر فرزند امام حسین هستش که ایشون نوزاد بودند و سه ساله نبودند و اگه منظور به رقیه هستش که ایشون از نظر تاریخی در وجودشون تردید بسیاره و مراجعه بفرمایید به دانشنامه امام حسین نوشته ایت الله محمد ری شهری که به کل وجود ایشون رو تکذیب می کنند. بعد اگه ثابت شد دنبال طفل تو ابیات شعرا بگردیم.
در نهایت اینکه اساسا تو این شعر هیچ اشاره ای به هیچ موضوعی که حتی بشه کوچیکترین نزدیکی به واقعه عاشورا فرض کرد نشده الا اینکه یک جا گفته صنمی طفل. چطوری دوستان دارن تفال میزنن شب تاسوعا به این شعر میرسن الله اعلم
واقعا پیشنهاد میکنم اجرای خود استاد لطفی رو گوش کنید واقعا اگه گوش نکنید از دست دادین ... در آلبوم به یاد درویش خان قسمت آخر بداهه نوازی اجرا شده ❤
سلام بر حسین
بنده از شعر سر در نمیاورم اما به شیخ حافظ شیرازی ارادت خاصی دارم چند روز قبل از تاسوعای امسال در شهر ی غریب و دلتنگ بودم ،تفال زدم این شعر آمد...منظور هر چه هست حافظ اگر عشق حسینی نداشت ،نامش ماندگار نمی شد.....الله اعلم
سلام
دوستان عزیز لزومی نداره که ما همه ی غزل های لسان الغیب را عرفانی و مذهبی تعبیر کنیم . جناب حافظ انسان بوده و با تمامی امیال انسانی که طی عمر گرانبهای خود توانسته با خویشتن داری و سیرو سلوک عرفانی از خامی و شهوات دوران جوانی عبور کرده و با بدست آوردن بینش راستین در میانسا لی به اوج پختگی و عشق و عرفان در کهنسالی برسد .
این غزل صرفا در ایام جوانی و طی سفری که داشته سروده شده . واقعا دلش برای یار و دیارش شیراز تنگ شده و سرشکش غمازی کرده و آبروی او را جلوی همسفران برده و در دل آرزو کرده کاری بکنم که ره و رسم سفر را از جهان بردارم تا دیگر کسی دچار هجر و دوری نشود ، همین . و هیچ ربطی به امام حسین(ع) و فرزند سه ساله ی او که دوستمان اشاره کرده ندارد . حتی به نیت رزق افزون تر به قصد هندوستان سوار کشتی شده که بلافاصله پشیمان گشته و به وطن بازگشته است (رجوع شود به کتاب حافظ شیرین سخن نوشته ی دکتر معین )
چه آسان مینمود اول غم دریا به بوی سود
غلط کردم که یک موجش به صد گوهر نمی ارزد
همان بهتر که روی خود ز مشتاقان بپوشانی
که شادی جهانگیری غم لشکر نمی ارزد
و در آخر غزل به این نتیجه رسیده که عزت در قناعت است :
چو حافظ در قناعت کوش و از دنیای دون بگذر
که یک جو منت دونان ، دو صد من زر نمی ارزد
مرحوم حبیب محبیان خواننده گرانقدر کشورمان آنچنان زیبا این شعر رو در ترانه نماز شام غریبان خواندند که بارها و بارها اون رو تکرار کردم و باعث شد به دنبال شعر و شاعرش بگردم.
خدا روحش رو شاد کنه
"گریه آغازم"
نوزاد زمانی که زندگی در رحم گرم و نرم را رها می کند و محیط سرد و سخت این دنیا را بر می گزیند.به عبارتی تنفس برای او سخت و مشکل است و این گریه آغازی بر زندگی اوست.
باری "شام غریبان" اوست!
«من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب»
من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
لسان الغیب
سلام
با سپاس از آقا رضا به خاطر شرح زیباشون و اقا سهیل قاسمی.
به زعم حقیر هیچ غزل دیگری سوز عشق خواجه را چنین به صورت در نیاورده. گریه به یاد دیار ازلی و جلوهی بیپردهی حبیب. خواجه که در انتهای سلوک است، شیون و نالهاش دیگر سیر و سلوک هم را پس انداخته. شیراز خواجه نه شیراز زمینی است بلکه خاک روضهی رضوان است و خواجه بیادش سرشک ریزان. عشق پیریِ صورت نشناسد و در صورت طفلی خواجه را دردمند کرده.
در بیت سوم به نظر میرسد کلمه غریب را باید با رقیب جایگزین کرد. البته خیلی هم درو از معنی نیست ولی بهتر است بجای غریب از رقیب استفاده شود. چراکه رقیب متضاد حبیب است و بیت زیباتر میشود. همچنین در خوانش بعضی از اهالی هنر نیز از کلمه رقیب استفاده شده : من از دیار حبیبم نه از بلاد رقیب
مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم
سلام . اغلب در خصوص این بیت اشتباه می شود :
بجز صبا و شمالم نمیشناسد کس / عزیز من که به جز باد نیست دمسازم.
در واقع جمله اول تا عریز من ادامه دارد . یعنی یعنی به جز صبا و شمال (که دو باد هستند) ، با کس دیگری دمساز نیستم و راز نمی گویم ، لذا بجز این دو کسی عزیز مرا نمی شناسد.
بنده از خاک شیراز بخاطر ساخته شدن این شعر و چند غزل نغز دیگر توسط حافظ تشکر میکنم
نماز شام غریبان چو گریه آغازم
به مویه های غریبانه قصه پردازم
شام غریبانِ انسان وقتی آغاز میشود که به واقعیتِ غربتِ خود در این جهان آگاه شود، غربت یا بیگانگی با جهانِ ماده و فرم، ذات انسان که ادامه و پرتویی از انوار الهی یا به عبارتی از جنس خداوند است مادام که این جهان را خانه و مأمن خود بداند احساسِ غربت و جدا افتادن از اصل خود را ندارد اما به محضِ پی بردن و ایمان به این مهم ، به خود آمده و به منظورِ وصل به اصلِ خدایی خود قیام کرده و به نماز شام غریبان خود می ایستد، انسانی که خود را در غربت و دور از شهر و دیار خود در یابد که فقط در یک بعد از وجود خود یعنی جسم و بدن با این جهان ماده مشابهت و اشتراک دارد مویه و ناله های خود را در این نماز آغاز میکند، حافظ غزلهای عرفانی خود را مویه هایی میداند که غالبا از درد فراق و جدایی ناله های غریبانه سر داده و به این وسیله قصه پردازی میکند برخی از عرفا این مویه ها را با ناله های نی مثال زده اند که از جدایی ها ناله و شکایت میکند . قصه که با داستان تفاوتهای عمده ای دارد مبتنی بر اندیشه و بیان واقعیت هایی ست که بر آمده از آموزه های بزرگان و افزودن دریافت های شخص گوینده قصه میباشد، داستان بر آمده از تخیل و ذهن گوینده است که میتواند با اقتباس از اتفاقی در عالم واقع باشد .
به یاد یار و دیار آنچنان بگریم زار
که از جهان ره و رسم سفر براندازم
سزاوار است انسان پس از آنکه به غریبی خود در این جهان و دور ماندن از اصل خود آگاه شود بسیار گریه و زاری کند آنچنان که راه و رسم سفر را از جهان بر اندازد، یعنی غربت انسانها را به آنها یادآوری کند تا شاید از آن پس کسی به ذهن سفر نکند و اگر بنا به ضرورت نیازهای جسمی و مادی به این سفر رفت خیلی زود به وطن و دیار اصلی و یار یا اصل خدایی خود بازگردد. " تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او،،،،،، زان سفر دراز خود عزم وطن نمی کند" .
من از دیار حبیبم نه از دیار غریب
مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم
دیار حبیب همان کوی حضرت دوست است که حافظ در ابیات بسیاری آرزوی بازگشت به آنجا را دارد تا بار دیگر خاک سر کویش شود، او یا انسان متعلق به آن دیار و آسمان یکتایی ست و نه این دیار غربت ، عارف با علم به اینکه این جهان ماده نیز از مظاهر و زلف حضرت معشوق است به این مظاهر تجلی مینگرد ، یعنی عکس رخ یار را در آنها میبیند، اما او عشق دیدار روی حضرتش را داشته و با نظر به زلف یار آتش عشق و داغِ فِراقش افزون می شود پس حافظ از خداوند می خواهد که زودتر او را به رفیقان یا آشنایان خود باز گرداند ، یعنی به هم جنسان خود که از عالم معنا هستند و نه از عالم ماده که نارفیق و بیگانه هستند. از رفیقان و آشنایان هم جنس در قرآن با عناوین مختلف یاد شده است .
خدای را مددی ای رفیق ره تا من
به کوی میکده دیگر علم بر افرازم
حافظ با صحبت از رفیقان در بیت قبل به یاد رفیق این جهان افتاده و تنها آشنای خود یعنی انسان کامل را که به راهنمایی خود برگزیده است، به کمک طلبیده، او را قسم میدهد تا به استمداد او آمده دلیل راه او شود تا هرچه زودتر به دیار اصلی خود بازگردد. حافظ در ابیات بسیاری دلیل راه و پیر مغان را از ضروریات قدم در راه گذاشتن سالک میداند که بدون این راهنما این سفر به سرانجام نرسیده و انسان در بیابان سرگشته و گمراه خواهد شد. در مصرع دوم حافظ با بهر گیری از کمک پیر خرمند و رفیق خود امیدوار خواهد شد بار دیگر پرچم وجود و بندگی خود را بر فراز میکده حضرت معشوق برافرازد تا باز هم از دست آن ساقی یگانه باده معرفت بنوشد، تاکید بر واژه دیگر نشان از این دارد که انسان پیش از ورود به این جهان مادی، در عالم معنا از آن شراب الهی که موجب معرفت ، شناخت و برخورداری از خرد و هشیاریِ ایزدی بود نوشیده است که به مقامِ برتری بر مخلوقاتِ این جهان و بسیاری از مخلوقاتِ جهانِ معنا رسید.
خرد از پیری من کی حساب بر گیرد
که باز با صنمی طفل عشق می بازم
اما حافظ یا سالک عاشق پس از پی بردن به غربت خود در این جهان و حضور در میخانه خرد و هشیاری ایزدی ، باز دوباره با یار اصلی و صنم خود عشق ورزی میکند ولی این یار هنوز طفل است ، یعنی نو پا بوده و سالک نیازمند صرف وقت و کار بر روی خود میباشد تا این بُتِ نو پا تبدیل به هشیاری حضور بالغ و کامل شود، و آن هنگام رسیدن سالک به مقام و فنا میباشد. پیرِ خرد و هشیاریِ انسان که قدیم بوده و بر اثر برخورداری از باده معرفت الهی پس از هزاران سال بدست آمده است از این عشق بازی با صنم کودک نوپای خود حساب بر نگرفته و خرده نمی گیرد، یعنی از این امر استقبال کرده و همه انسانها را تشویق و حتی امر به عشق بازی با یار اصلی و خدایی خود میکند .
بجز صبا و شمالم نمی شناسد کس
عزیز من که بجز باد نیست دمسازم
عزیز و یار حافظ یا سالک (طفل صنم ) بجز باد صبا و نسیم شمال کسی را نمیشناسد که سالک بتواند با آن نسیم و دم حضرت معشوق به خدا زنده شود ، یعنی هیچ چیز دیگری در این جهان یارای ایجاد تحول در انسان عاشق را ندارد بجز دم و نفخه ایزدی و تنها این باد است که دم سرد انسان را میسازد و میتواند سالک را از هشیاری جسمی بیرون آورده و به هشیاری حضور برساند . مولانا میفرماید
دم او جان دهدت رو ز نفختّ بپذیر / کارِ او کُن فیکون است نه موقوف علل
نفخت و دم ایزدی بر گرفته از آیه بیست و نهم سوره حجر میباشد که عرفا از آن در آثار خود بهره گرفته اند .
هوای منزل یار آب زندگانی ماست
صبا بیار نسیمی ز خاک شیرازم
هوای منزل یار از نوع هوای نفسانی نبوده و بلکه آب حیات بخش و آب زندگانی همه ما انسانهاست ، پس ای باد صبا ، نسیمی از آن خاک کوی معشوق برای ما انسانها بیاور تا آن را توطیا ی چشم کرده و به نور زندگی بینا شویم. حافظ در اینجا شیراز را به منزل یار یا کوی دوست و آسمان یکتایی حضرت معشوق مثال میزند، مولانا غالبا تبریز را نماد بینهایت خداوندی آورده است، احتمال دارد که حافظ این غزل را دور از شیراز و در فضای غم آلوده غربت سروده باشد .
سرشکم آمد و عیبم بگفت روی به روی
شکایت از که کنم خانگیست غماز
حافظ و عرفا تاکید فراوان در پنهان داشتن سلوک معنوی از چشم دیگران دارند ، اما اشکهای چشم انسان عاشق رو در روی او به کنایه با وی میگوید که این عیب خود نمایی حافظ را دیده است و او اکنون نمیتواند راز عاشقی خود را از وی مخفی کند و حافظ پاسخ میدهد از چه کسی گله و شکایت کند ، زیرا این نیز از درون خود وی میجوشد و او را اختیاری برآی پیشگیری از جاری شدن اشکهایش نبوده و غماز یا در اینجا ناظر نیز خود یا اصل خدایی او ست .
ز چنگ زهره شنیدم که صبحدم می گفت
غلام حافظ خوش لهجه خوش آوازم
زهره نمادِ شادی ست و عارف با رسیدن به مرتبه فنا همانندِ چنگِ زُهره شادی و برکت را برای انسانها و جهان به ارمغان می آورد و هنگام انتشار این شادی صبحدم است، یعنی دمیدنِ خورشید معرفت عارف، پس میفرماید که او غلام چنین انسانهایی مانند حافظ است که آفتاب آنان جهان را روشن میکند ، این همان سخن عارف نامی حلاج است و به هیچ وجه تعریف از خود نیست ، مانند تعریف هایی که ما گاهی بصورت غیر مستقیم ( با غیبت کردن از دیگران) میکنیم بخصوص اگر اندک هنری نیز داشته باشیم ، چقدر خوش آواز و خوش لهجه است علاوه بر معنی معمول خود بیانگر این ابیات و غزلیات بی نظیر در جهان است که علاوه بر حظ خواننده ، معانی عرفانی مورد نظر حافظ را نیز در بر گرفته و انسان را به وجد می آورد و چه آوازی خوشتر از آن که آواز دوست است .
برگ بی برگی درود برشما
توضیحات تان بسیار عالی و مفید وجامع بود سپاس ازخدای که چون حافظ و سعدی شیرازی ومولانا را آفرید وهمچنان استادانی اهل شعروادبیات مانند شماذبزرگ اندیش 🙏 بنده سوادم درحد پنجم ابتدایی قبل انقلاب است میشود گفت جزو بی سوادی، اما درحد جنون عاشق شعر وغزل و موسیقی اصیل م
ففط یک چیز خوب متوجه ام که اگر مردم ما در روز فقط در حد نیم ساعتی وقت برای مرور شعر وغزل وادبیات بگذارند وبه آن بپردازند منظور از پردازش اینکه به معنا ومفاهیم این گنجینه بی همتا پی برند به آن عمل کنند آه ه ه ه
که چه گلستانی شود این کره خاکی
وچه کدورت ها وعرض ها که از بین نمیرود، وقتی به این شعرها غزلیات گوش میکنیم دمی از این همه هیاهوی خانمان سوز جدا و تا خود خدا میرویم انگار تولدی دیگر یافته ایم حال چه خوب است این سرودهای ناب را از زبان وحلق و حنجره خوانند ای هم بشنویم حق یارتان
شیردلپور از خطه جنگل های هیرکانی شمال روستای بکر توابع رستم آباد سیردشت روستای تیاقلهک
09112388986
درود بر شما جناب شیر دلپور، بنده ی نوآموز هم نظر و حسی همانندِ شما دارم و دیگر اینکه به گمانم این بزرگان بگونهای سخن گفته اند که برای همگان و در هر سطحی قابل درک است. با سپاس و آرزوی موفقیت
هوای منزل یار آب زندگانی ماست
صبا بیار نسیمی ز خاک شیرازم ...
غزل بینهایت زیبا و سوزناک حضرت حافظ
با صدای اهورایی والامقام استاد حبیب محبیان ....
با سلام خدمت همه حافظ دوستان عزیز
به نظر بنده حقیر این غزل یکی از پیچیده ترین و پر رمزو راز ترین غزلیات لسان الغیب
زیرا اگر بپذریم که شعر فقط جنبه دوری از شیراز و غم و غصه وطن داره در بیت
خرد ز پیری من کی حساب برگیرد
که باز با صنمی طفل عشق میبازم
که کلید حل معمای این غزل
در غم و غصه و گریه و زاری ابتدایی غزل و گلایه از دوری وطن یهو مواجه میشیم به عشق بازی با خردسالی و شادی و شادمانی از این عشق بازی که تناقض در غزل
یا شاید حافظ به این نکته توجه نداشته که در زمان غم و اندوه و دوری از وطن نباید حرفی از شادی و عشق بازی در غزل بیاره که من بعید میدونم
از این روی این غزل به نظر من گرچه در تبعید هم سروده شده باشه با توجه به معانی بشدت غزلیست عرفانی
و این هنر لسان الغیب که در غزلیات شان هم جنبه ظاهری و هم جنبه باطنی غزل کاملا مشهود و عیان
این غزل را "در سکوت" بشنوید
این غزل را جناب نصرالله ناصحپور با سهتار استاد محمدرضا لطفی در آلبوم به یاد درویش خان، قطعه بداهه نوازی اجرا کردهاند.
درود بر همه دوستداران شعر و ادبیات
و درود بر روان پاک حضرت لسان الغیب
درباره مصرع دوم بیت 7:
صبا بیار نسیمی ز خاک شیرازم
بنده 3 چیز به ذهنم رسید درباره این مصرع که از عزیزانی که مطلع هستند میخوام راهنمایی ام کنند که کدام درست است و چرا...
1- صبا ( برای من ) ز خاک شیراز نسیمی بیار.
2- صبا نسیمی بیار که ( از خاک شیراز هستم ).
3- صبا از خاک ( شیراز من ) نسیمی بیار.
در پناه حق
درود برشما حامد عزیز بنده هم بانظر شماموافقم البته بااحترم به نظرات همه عزیزان🙏
چه انکه وقتی دلتنگی پی مابیاد حال انکه اگردرولات غریب هم باشیم سخت یاد یارودیار میکنیم، مثل دوران خدمت اجباری یاکاری یاحتی زمانی که به دشت ودمن وکوه میرویم حتی مهمانی خارج ازشهروغیره، بحق که حضرت حافظ چه زیبا وبجااین شعررا سروده اند وچه ماندگار اجراکردند استادان شهناز وپازوکی موسوی واستاد شجریان که یعنی وقتی شعروغرلی که برزبانشان جاری میشود انگار خودشاعراست که آوازسرمیدهد یجورایی صدای سازوآوازشعر یکی میشوند وای که چه رویایی میشود فقط گوشی شنوا وچشم دل میخواهد که لذت ماورایی ببرد ازاین اجراها ✋
درود
آواز استاد شجریان با نی موسوی و تار شهناز و ویولون پازوکی و ساغری را پیشنهاد میشود
با سلام خدمت همه دوستان و اساتید
به نظر بنده نیز با توجه به اندکی که از اساتید ادبیات درباره شعرای بزرگ مانند حافظ شنیده ام مقصود از غم غربت از یار و دیار همان دور ماندن از اصل خویش است که در کلام مولانا نیز اشاره شده است.
سلام بر جستجوگر گرامی
بیت سوم این غزل دقیقا اشاره به همین مطلب داره وتاییدی است بر حاشیه حضرتعالی
شاد باشی
برگبیبرگی!
بسیار سپاسگزارم از شرح زیبای شما❤