غزل شمارهٔ ۳۳۲
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۳۳۲ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۳۳۲ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۳۲ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۳۳۲ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۳۲ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۳۳۲ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۳۲ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۳۳۲ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۳۳۲ به خوانش شاپرک شیرازی
غزل شمارهٔ ۳۳۲ به خوانش محمدرضاکاکائی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
نوک غمزه = پیکان و تیر عشوه و ناز
چشم بیمار = چشم خمار
نصاب حسن = سرمایه زیبایی تو
نگیرم = به دست نگیرم
سفیر = بانگ
مرغ = طایر قدسی
استغنا = بی نیازی
استغنای مستی = بی نیازی و رهایی از قید تعلقات
فراغت = آسوده دلی
مدعی = دشمن
حقیر = بیچاره
گنج = گنجینه عشق
کمال = کامل
زکات = چون به حد کمال رسیده پس واجب است زکات آنرا بدهی.
دولت عشق = اقبال و سعادت محبت
قدح = ساغر
جوانبخت = نیک بخت
دوست = عشقِ محبوب
معنی بیت 7: اگر قلم کاتبم حرفی بنویسد مبادا جز از حساب مطرب و می چیزی بنویسد یعنی کرام الکاتبین به دفتر حسابم جز می و مطرب چیزی ننویسد.
معنی بیت 8: در آن آشوب که کسی از هیچ کس نمی پرسد، روز قیامت از نعمتهای فراوان مرشد سپاسگزار و منت پذیر هستم.
معنی بیت 3: ای زاهد و پارسا دیگر مرا چون کودکان به وعده نعمتهای بهشتی مانند سیب و عسل و شیر فریب مده.
مفهوم بیت 10: من پرنده قدسی هستم که در شام و بامداد مرا به آسمان می خوانند زیرا مرغ آن چمن هستم.
بیت دوم اشاره به یکی از نظریه های در باب تجلی دارد
کاملا مشخصه که این بیت تحریف شده هست :
چو طفلان تا کی ای زاهد فریبی
به سیب بوستان و شهد و شیرم
صحیح اش این باید باشه :
چو طفلان تا کی ای زاهد فریبی
به سیب بوستان و جوی شیرم
هر آدم با سوادی می داند که در کتاب های مذهبی سیب بوستان و به طور مشخص جوی شیر و همچنین جوی آَب روان در بهشت به مومنان وعده داده شده است، و لذا حافظ می فرماید:
که زاهد فریبکار و کتابش همچون کودکان مرا شامل فریبکاری خود می کند.
مـَزن بـر دل زنـوکِ غـمـزه تـیـــرم
کــه پـیـش چــشـم بـیـمـارت بـمـیـرم
غمزه : ناز وعشوه وحرکاتِ دلستاننده ای که ازجانبِ دلبر برمی خیزد وجان ودل ِعاشق راریش ومجروح می سازد.
چشم بیمار:چشم مست، خـُمـار ، چشمی که ازمستی یا عشوه، نیمهبـازباشد.
شاعردراینجا باآوردنِ "نوک" ،مُژگان رابی آنکه بکارگیرد باهنرمندی درذهن مخاطب تصویرسازی می کند. مخاطب با سابقه ای که ازقبل درذهن ِ خود از تیر ِمُژگان دارد باخواندن یاشنیدن واژه ی "نوک"، "غمزه" و"تیر" تصویرمژگان رادرکارگاهِ خیال خَلق می کند وباشاعردست به همکاری می زند ولذّت می برد.
معنی بیت: خطاب به معشوق، دلبرا ازنوک ِ مژگانت تیرهای غمزه وعشوه بر دلِ من مَزن(خودت رابه زحمت مینداز) خُماری ِ چشمانت برای کشتن ِ من آنقدر اثربخش وکاری هستند که دیگرنیازی به خَدنگ ِمژگان نیست.
نیمه باز بـودن چشم باعث میشـود که مـژه ها آشکار شوند و این حالت بر زیبایی چشم و چهرهی معشوق میافزاید وجان عاشق ازسرشوق برلب می آید .
چشم توخدنگ ازسپرجان گذرانَد
بیمارکه دیدست بدین سخت کمانی
نــِصــاب حــُسن در حـدّ کـمـالسـت
زکـاتـم ده کـه مـسـکـیـن و فـقــیـرم
نصاب :آن مقدارمالی که براساس احکام شریعت زکات برآن واجب می گردد. سرمایه وحدّمعیّنی از هرچیز. دراینجا حافظ باخوش ذوقی، حُسن وزیبایی ِ معشوق راسرمایه ی اصلی ِ برای اودرنظرگرفته وبا نسبت دادن ِ نصاب برای آن، انتظار دریافتِ زکات دارد.
بعضی ازشارحان ِ سطحی نگر، بااستناد به چنین بیت هایی که حافظ درآنهابه احکام شریعت اشاره کرده چنین نتیجه گرفته اند که حافظ تابع شریعت بوده است! درصورتی که این گونه نتیجه گیریها نشانه ی سطحی نگری ِ شارح بوده وهرگز دلیلی برپایبندبودن ویانبودنِ شاعر به احکام دینی نمی باشد. حقیقت این است که حافظ بادستمایه قراردادنِ احکامی ازبابِ شریعت،قصدِ فضاسازی برای خَلقِ مضمونی شاعرانه دارد واصلاً دراینجا هدفِ دیگری رادنبال نمی کندونمی خواهدپایبندی ِخود یاعدم ِ پایبندی ِ خود به احکام شرعی رانشان دهد. همانگونه که بعضی اوقات مثلاًعرصه ی شطرنج رادستآویزی برای خَلق مضمونی هنری وشاعرانه قرارمی دهد وموضوعی رامتناسب بابازی شطرنج مطرح می کند. درچنین مواقعی نبایست شارح یاخواننده وشنونده ی بیت چنین استنباط کند که حتماً حافظ شطرنج بازی قَهّار وماهربوده است! نه این درست نیست ومافقط می توانیم بگوییم که شاعرازقوانین ِ شطرنج بااطلاع بوده است. اظهارنظر در خصوص شطرنج بازبودن یانبودن ِ شاعرتنها بااستناد به بیتی که درآن ازقوانین ِ بازی ِ شطرنج فضاسازی شده، چیزی جزحدس وگمان نخواهد بود.
زکات : درشریعت برای چیزهای مشخصّی،مقداری زکات تعلّق می گیرد که صاحبِ مال می بایست به افرادمشخصی پرداخت کنند.مثلن گویندزکاتِ عـلم انتشار آن است. در اینجا هم بـنـا بر فـتـوایی که حضرت حـافــظ صادرفرموده، زیباییِ معشوق به حدّنصاب رسیده ومی بایست زکاتِ آن را به عاشقانش پرداخت کند. امّازکاتِ زیبایی چگونه باید پرداخت شود؟
آری"بـوسـه" زکاتِ زیبائیست وحافظ رندانه خودرافقیر ومستحق معرّفی می کند تابوسه ای ازمعشوق دریافت کند.
معنی بیت : درادامه ی بیتِ پیشین خطاب به معشوق می فرماید:
زیبایی تـو به حـدّ نصاب (کمال) رسیده و باید زکاتِ زیباییات را به من ِ عاشق ِ مسکین و فقیر پرداخت کنی.
اصلاً باید دربرداشتِ معنی ازغزلیّاتِ خواجه، حتماً این نکته رادرنظرداشت که عرفان، شریعت،طریقت،تصوّف،صوفیگری، درویشی وامثالهم،همه درنظرگاهِ حافظ چیزی بیشترازیک ابزار برای فضاسازی نیست. اوهمه ی این راهها رارفته لیکن درهیچکدام منزل اختیارنکرده وساکن نشده، بلکه عبورکرده وبه یک جهان بینی ِ ویژه رهنمون شده است. بنابراین اشاره به قوانین ِ عرفان، شریعت وووومثل ِ اشاره به قوانین ِ بازی شطرنج وچوگان بازی وسیله ای برای فضاسازی وآفرینش ِ خلّاقیتِ هنری با محوریّت ِ عشق،انسان وآزادیست. اوباخلّاقیّتِ ویژه ای که دارد،ازهمه ی مذاهب سخن می گوید،به همه ی تفکّراتِ فلسفی، اجتماعی،فرهنگی،قومی،دینی ،سیاسی ووووو اشاره می کند، ازعشق حرف می زند، ازمروّت بادوستان ومدارا بادشمنان وخلاقیّات حرف می زند ودرآخر، مخاطب رادراین میدانِ تقابل ِ تفکّرات وازدحام ِ اندیشه ها آزاد ورها می سازد تابه اختیاروآزادانه دست به انتخاب بزند.
من اگرکامروا گشتم وخوشدل چه عجب
مُستحق بودم واینها به زکاتم دادند.
چو طـفـلان تا کی ای زاهـد فریبـی
بـه سـیـب بـوستـان و شَـهـد وشیــرم ؟
"زاهد " دراینجازاهدریاکارنیست وکسیست که پرهیزگاری وپـارسایی راصرفاً به منظورجهانِ پس ازمرگ وبه دست آوردن بهشت انجام می دهد. ازهمین رو این عمل هیچ ارزشی درجهان بینی ِ حافظانه ندارد. درنظرگاهِ حافظ انسان صرفاً به سببِ انسانیّت دست به کارهای خیر می زند نه به منظورآسایش ورفاهِ پس ازمرگ. ستیز ومبارزه ی بی وقفه ودایمی ِ حافظ بازاهد وعابد درهمین نکته هست.
بوستان : باغ میوه ، در اینجا استعاره از بهشت است
شَهد : عسل
معنی بیت : ای زاهـد مارامعذوردار تا کی میخواهی با وعده های فریبنده ویادآوری باغ های سیب وبُستانهای بهشت و نَهرهای شیر وعسل مارا گول بزنی ؟ من اگرکارخیر انجام می دهم به امیدِراهیابی به بهشت درجهان ِ پس ازمرگ نیست.من به این جهان می اندیشم وسعی می کنم درهمینجا بهشتی ازانسانیّت بسازم. فریب تو را نمیخورم که تواین جهان وهمنوعانت را رهاکرده ودرگوشه ای به امیدِ دستیابی به شرابِ کوثروتصاحبِ حوری وپَری به عبادت وپرهیزگاری مشغولی! توخواهانِ شهد وشرابِ کوثر وسیب درآنسوی هستی هستی! امّا من جز وصلِ دوست چیزی رانمی خواهم. من برای انسانیّت وشادکردن یک دل شکسته ازهیچ کوششی فروگذارنخواهم بود وچیزی غیرازعشق به معشوق ِ ازلی نمی خواهم
من هرگزفریبِ وعده های تورانخواهم خورد واطمینان دارم که خواستِ من همان خواستِ خداست وخواستِ توجزخودپسندی ورفاه طلبی چیزی بیش نیست.
زاهدشرابِ کوثر وحافظ شراب خواست
تادرمیانه خواسته ی کردگارچیست؟
چـُنـان پـُر شـد فـضـای سیـنـه از دوست
کــه فـکــر خویـش گـم شـد از ضَـمـیــرم
ضمیر: درون، باطن ، دل ، نفس
در ادامهی ِ بیتِ پیشین که خطاب به زاهـد فرمود: من به چیزی جزدوست نمی اندیشم دراینجانیزاورابه توپ بسته و می فرماید:
عشق ومحبّت ِ من نسبت به دوست،جان ودل وقلبِ مراآنچنان تسخیرکرده که اصلاً فضایی برای اندیشیدن به خودم باقی نمانده است. من چگونه می توانم به جوی شیر ونَهرعسل بیاندیشم، تمام وجودِ من اشتیاق وارادتِ به دوست است. من باوجودِ دوست بی خویشتنم ازآتش اشتیاق درسوزوگدازم و گستره یِ سینهی من آنچنان از هوای دوست مالامال است که اندیشهی خویشتن هم در آن راهی نـدارد.
همچوحافظ روزوشب بی خویشتن
گشته ام سوزان وگریان الغیاث
قـدح پـُر کـن کـــه مـن در دولـت عـشـق
جـوانبـخـت جـهـانـم ، گــر چـه پــیــــرم
قدح : ظرفِ بزگ شراب ، کاسه ای که دوکس راسیرکند!
دولت : نعمتی عظیم، اقبال و سعادت ، نیک بختی جوانبخت : نیکبخت
"دولتِ عشق": حافظ عشق رانعمتی بزرگ شمرده ازآن به عنوان ِ دولت وسعادتمندی نام می برد تازاهد راکاملاً کیش ومات کند.به همین منظورروی اززاهد برگرفته وخطاب به ساقی می فرماید:
آن کاسه ی بزرگ را از شراب پـر کن دلم هوسِ عیش وعشرت دارد! تعجّبی ندارد،اگرچه بظاهرپـیـروسالخورده هستم ولی به یُمن ِ عشق وازسعادتی که نصیبم شده خوشبخترین جوانِ جهانم وطالبِ عشرت.
هرچندپیروخسته دل وناتوان شدم
هرگه که یادِروی توکردم جوان شدم
قـراری بـسـتـهام بـا مـی فـروشــان
کـه روزغـم بـجز سـاغــر نـگـیـرم
قراربستن: توافق کردن،عَهد و پیمان
ساغر: جام ِ شراب
معنی بیت : بـا باده فروشان پـیـمان بستهام که روزهایی که دچار ِغم واندوه می گردم جـز باشراب مداوانکنم. شراب بهترین زُداینده ی ِ غصّه واندوهست ومن به تجربه به این حقیقت رسیده ام. بنابراین هرگاه که غمی به سراغم می آید بی درنگ به خوردنِ باده اقدام می کنم وبه جای غُصَه واندوه، سرمست وشادان می گردم.
حافظ همچنان اردوگاهِ زاهد وعابد وصوفی را به توپ بسته است! آنهاکه به شراب وشرابخواری بیش ازهمه چیز حسّاس هستند!. حافظ نقطه یِ ضعفِ آنها را به خوبی می شناسد ودرست همانجارا هدف می گیرد. وانمود کردن به شرابخواری وتعریف وتمجید ازخواص ِ شراب، بهترین گُزینه ایست که حافظ را ازقشریّون ومتعصّبین ویکسویه نگرانِ ریاکار ودروغگو جدامی سازد. حافظ خوب می داند که با اصرار وپافشاری برشراب وشرابخواری، موردِ ملامت وتکفیرقرارخواهدگرفت! پس بیشترو بیشتر وبیشترتاکید می کند تابه آنچه که دلش می خواهد برسد؟
امّا واقعاًحافظ با موردِملامت قرارگرفتن وتکفیروطَرد شدن چه چیزی بدست می آورد؟
آری نکته درهمینجاست! اوقصد داشت ازچشم ِ متعصّبین ِ ریاکار ویکوسویه نگرکاملاً بیافتد وازصفِ آنها خارج گردد. اوحرفهای ِ خوبی برای گفتن و شنیده شدن داشت ومی خواست درمکانهایِ بدنام درجاهایی مثل خرابات ومیخانه زده شود. می خواست درجایی قرارگیرد که صدایش بگوش ِ خراباتیان ولااُبالیان ورندانِ بی سروسامان که ازسوی ِ متعصّبین ِ پیش ِ پابین به حاشیه رانده شده بودند برسد. منظور اصلی ِ او این بود که وقتی موردِ تکفیر وتهدید قرارگرفت،وقتی درذهنِ ِهمگان( عوام وخواص) این سئوال پدیدارگردید که چراحافظ تبعیدشد؟ چراحافظ موردِ تکفیرقرارگرفت؟ مگراوچه می گفت وچه جرمی مرتکب شده؟ آنگاه باصدایی بلند ورسافریادبزند که: گناه ِحافظ تنهاشرابخواری بود! اومردم آزاری راتنهاگناه نابخشودنی می شمرد! اوشرابخواری رابرریاکاری ترجیح می داد! اومعتقدبود اگرشرابخواری درکنار دههافوایدش،زیانی هم داشته باشد متوجّهِ خودِ شرابخواراست. امّا ریاکاری نه تنها هیچ سودمندی ندارد بلکه پیآمدهای منفی ِ فراوانی دارد. ریاکاری تخریب کننده یِ فضائل ِ اخلاقی و همانندِ پاشیدن ِ بذر دروغ،رذائل ونفرت وانزجار در کشتزارروح و جان ِ انسانهاست. اتّهام حافظ این بود که می گفت: ریاکاری یعنی فریب دادن ِ خدا وخَلق، ریاکاری اعمال ِ آدمی را تو خالی و انسان را از پرداختن به محتوا و حقیقت ِعمل باز می دارد! تزویرمثل ِ طاعونی جامعه راازدرون می پوساند وتَبعاتِ ویرانگر آن سالها باقی می ماند.!
جُرم حافظ بَرمَلاساختنِ ِ نیرنگها وخُدعه های ریاکاران بود. جُرمش این بودکه اسرارهویدا می کرد.!
همه کس طالبِ یارند چه هشیار وچه مست
همه جاخانه ی عشق است چه مسجد چه کنشت
اوبراین باوربود که جایگاهِ خدا فقط درمحراب ومنبر ومسجدنیست، در دیرمغان ،کنشت ،کلیسا ،میکده ،صومعه وخرابات نیزهست!
درخراباتِ مُغان نورخدامی بینم
وین عجب بین که چه نوری زکجامی بینم!
اوعقیده داشت که درهرسَری سِرّی از معشوق اَزلی نهفته وکسی حق ندارد برسرکسی پای کینه ونفرت بگذارد.
گرپیرمُغان مرشد من شدچه تفاوت
درهیچ سری نیست که سرّی زخدانیست.
اودریافته بود که یافته ها وباورهایش را نمی تواند ازفراز منبر بگوش ِ گناهکاران وخطاکاران برساند. اوقبلاً عملکردِ واعظ رادیده وتجربه کرده بود که روش ِ اوهیچ تاثیری درآگاهسازی وروشنگری نداشته! اونمی خواست یک واعظ ِ دیگرباسروشکلی متفاوت باشد،اومی خواست همان حافظ باقی بماند نه واعظ ! اوبرخلافِ واعظ که خودرا یک پرهیزگار وپارسا معرّفی می کرد،درجلدِگناهکاران فرورفت وروی برخرابات ومیکده هانهاد. اوهدفی به وسعتِ انسانیّت داشت. اودلسوزانه ومسئولانه می خواست تازمانی که فریادمی زند:
"مانگوئیم بَد ومیل به ناحق نکنیم/جامه ی کس سیه ودَلقِ خوداَرزق نکنیم" به گوش ِ جان ِ خطاکاران بنشیند وآنها رابسوی عشق ومحبّت وگل ونوررهنمون گردد.
وشگفتا چه توفیق ِ عظیمی که بدست نیآورد! چه بسیارانسانهایی که بایک بیت ازحافظ به شکل معجزه آسایی آرام می گیرند،سرمست ومتحوّل می شوند،عاشق می شوند،نیکویی ،محبّت،مدارا ومرّوت پیشه می سازند ووووووو.
اوباهمین شیوه یِ حافظانه، ازرندانِ به ظاهرناپاک وگناهکار، پاک باطنانی وارسته وآزادمَنش تربیت کردومکتبی بَنانهاد که تادنیادنیاست پویا،آباد وپررونق باقی خواهدماند وانسانهای ِ کشتی شکسته را به ساحل ِ اَمن رهنمون خواهدشد. غزلیّاتِ نابِ او که دراندیشه های بِکرحافظانه ریشه زده اند، باهرخوانش، اسراری ازجهان ِ هستی را رمزگشایی کرده وشخصیّتِ درهم فروریخته ی ِ پاکباختگان، خطاکاران وطردشدگان، رابازسازی ونوسازی کرده وانسانهای فرهیخته وفرزانه تحویل اجتماع خواهد داد.
برسرتُربتِ ماچون گذری همّت خواه
که زیارتگهِ رندان ِ جهان خواهدشد.
مَبادا جـز حـسـاب ِ مُـطـرب و می
اگـر نـقـشـی کـشـد کِـلک دبـیـــرم
مبادا : خدا نکند ، امیدوارم - نقشکشیدن : نوشتن
کِلک : قـلـم
دبـیـر: مُنشی، نویـسنده، سیّاره ی ِعطارد که به عنوان دبیرفلک معروف است. در قدیم بر این بـاور بـودند که ستارگان در سرنوشت بشر مـؤثـّرند و برای هریـک وظیفهای میدانستند و "عطارد" یا دبیر فلک سرنوشت انسان را مینـویـسد. همچنین می تواند اشاره به فرشتهای باشد که به باوربعضی ها اعمال نیک وبد آدمی را ثبت می کند تا درروزآخرت موردِ رسیدگی قرارگیرد.
منظوراز "حساب" صورتحساب و کارنامه ونتیجه ی اَعمال است .
البته این بیت باچاشنی ِ طنز وطعنه به زاهد سروده شده است.
معنی بیت : مباداقَلم ِ مُنشی ِ من یافرشته یاهرچیزی وکسی که حساب وکتابِ اَعمال مرا به عهده دارد غیرازرفتارعیش وعشرتِ مرا بنویسد، آن روزمباد که من بی ومطرب باشم. حافظ به زبان ِ طنز وطعنه می فرماید تمام کارهای من بامحوریّتِ می ومطرب است ودرکارنامه ی من چیزی جزاین ثبت نخواهدشد.!
مباش بی می ومطرب که زیرطاق سپهر
بدین ترانه غم ازدل بِدَر توانی کرد
دریـن غـوغا کـه کـس کـس را نـپــرسـد
مـن از پـیــر مـُغـان مـنـّت پــذیـــرم
غوغا :هیاهو، آشوب و بلوا
منّت : احسان ونیکی کسی راتقاضاکردن
"منّت پذیرفتن" احسان ونیکویی کسی راتقبّل کردن
"پـیـرمغان" قبلاً توضیحات ِ لازم داده شده است.کسی به درستی نمی داند که راهنما وپیرحافظ آیاوجودِ خارجی داشته یا یک شخصیّتِ خیالیست که درکارگاهِ خیال ِ حافظ خَلق شده است؟ امّا معنای مُغان: جمع مُغ است به معنای روحانی زرتشتی. بنا به روایتی در اصل طایفهای از مادها بودند که اجرای امورات مذهبی را بر عهده داشتند. با روی کار آمدن هخامنشیان" مغان" همچنان تولیت امور مذهبی را حفظ کردند و عرصه ی فعالیت آنها دیگر منحصر به قبایلِ ماد نبود.....
دربعضی ازغزلیّاتِ حافظ، ارادتِ خاصّی به زرتشت مشاهده می شود. ممکن است منظورازپیرمغان همان زرتشت بوده باشد.
معنی بیت : در این روزگار پـر هیاهو ووانفسا که کسی حالِ کسی را نمیپـرسد(وهرکس به فکرخویش است) من فقط از پـیـر مغان احسان و نعمت می پذیرم و از او سپاسگزارم .
مُریدِپیرمغانم زمن مرنج ای شیخ
چراکه وعده توکردیّ و اوبجاآورد.
خوشا آن دَم کـز اسـتـغـنـای مستی
فـراغـت بـاشـد از شـاه و وزیــــرم
استغنا : رهایی ازبندِ تعلّقات، بی نیازی
فراغت :خلاص شدن وآسودگی
حافظ به سببِ شخصیّت،معرفت ودانشی که داشته،همواره، جایگاهِ ویژه ای را درنزدِ بزرگان( پـادشاهان و وزیـران ) ازآن ِ خودمی کرده است. ازاین بیت چنین استنباط می گردد که وی هیچ میل ِ قلبی به نشست وبرخاست باآنان رانداشته وهمواره درمعاشرت بااین مقامات ،درمعذوراتِ اخلاقی قرارمی گرفته است. دراین بیت کاملاً روشن است که ازهم نشینی با آنان دلش میگرفته ودرآروزی ِ وقتی بوده که درگوشه ای فارغ ازوزیر وشاه و دولتیان،آسودگی ِ خیال وفراغت ِخاطر داشته باشد.
معنی بیت : خرّم آن حالی را که ازسرمستی به یک حسّ ِ بی نیازی وبی اعتنایی به همه چیز برسم واز شاه و وزیـر فارغ گشته وازاین معذورات وتعلّقاتِ اخلاقی خلاص شوم.
زپادشاه و گدافارغم بحمدالّله
گدای خاکِ دردوست پادشاه من است.
مـن آن مـرغـم که هـرشـام و سـحـرگــاه
ز بـام عــرش مـیآیـــد صــفــیــــرم
عـَرش : آسمان ،چـرخ بـَرین
صفیر : بانگ و فریـاد ، آواز
معنی بیت : من آسمانی هستم،متعلّق به زمین نیستم. مرغ گلزار بهشتی ام که ازبدِ حادثه دراینجا بدام افتاده ام. جایگاهِ اصلی وموطن ِ حقیقی من چرخ بَرین است. من موقّتی وبه ظاهراینجاهستم، درباطن وضمیر، درهمانجاهاسِیرمی کنم.ازآنجا صدایم می زنند و هرشب و سحربانگ وآوازم(غزلیّاتم) از آنجاست که به گوش زمینیان میرسد.
حیفم اومد شعرشهریارشیرین سخن را دراینجا یادآورنشوم. شهریارشعرایران همان سلطان عشق که خودراتنبل ترین شاگردِ حافظ می دانست:
گوشِ زمین به ناله ی من نیست آشنا
من طایر ِشکشته پَر ِ آسمانی اَم
چـو حـافــظ گـنــج او در سـیـنــه دارم
اگــــر چــه مـُـدّعــی بـیندد حـقـیــرم
مـُدّعی : بـخواه
"گـنـج" استعاره از عشق است. همان عشق و هوای معشوق که در بیت های پیشین، ملاحظه شد که چگونه تمام وجودش رافرا گرفته وفضای سینهاش را پـر کرده است.
حافظ مثلِ همیشه درپایانِ غزل، ازنظرگاهِ دیگران خودرا ارزیابی کرده ومی فرماید:
معنی بیت : همانندِ حافظ دُرِّ گرانبهای عشق ومحبّت را درصدفِ سینه دارم وبه آن مفتخرم. حالا مدّعی ِ متعصّبِ بدبین وبدخواه مراحقیربخواند ،لااُبالی به پنداردوپَست بشمارد هیچ تاثیری درسعادتمندی من ندارد. من مسئول ِ طرز ِ فکردیگران نیستم. اگرمن به سرزنش دیگران بیاندیشم که وقتی برای رندی ومستی وعشقبازی نمی ماند! من به عاشقی خُرسندم وخودراخوشبخت ورستگارمی دانم.
گرمن ازسرزنش ِ مدّعیان اَندیشم
شیوه ی رندی ومستی نرود ازپیشم
وآژه ها در غزل های لسان الغیب دارای تعابیر عرفانی است که باید به آن ها توجه شود . اگر چه انجا جای تحلیل اشعار نیست ولی عدم ت.جه به مفاهیم فلسفی و عرفانی از لطف کار می کاهد . به طور مختصر : نوک غمزه : تیر مژگان / نصاب یک ترم فقهی است برای کالا های خاصی که به حدی می رسد که زکات یا خمس لازم شود / سیب بوستان و شهد و شیر : تعبیر های قید شده در تعریف بهشت در تفکر اسلانی و مسیحیت است و فریب ادم و حوا / و سایر واژه ها
در اشعار لسان الغیب به حای معانی تحت لفظی بیت بیشتر به معانی فلسفی و عرفانی آن توجه شود . به طور مختصر : تیر غمزه : مراد تیر مژگان است / نصاب یک ترم فقهی است و آن رسیدن به حد مشخص است برای چند کالا که زکات و یا خمس واجب شود / سیب بوستان و شهد شیر دلالت به وعده های بهشتی در تفکر مسیحی و یا اسلامی آن دارد . /
با تشکر از مسئولانِ سایت و با سپاس از توضیحاتِ عالمانهِٔ رضا، که معنیِ ابیات را به کمکِ خود حافظ توضیح داده است.
در توضیحات ملیحه رجایی سفیر با "س" نوشته شده که خوبست اصلاح شود (با ص نوشته شود). همچنین در مصرع دوم از بیت شماره 7، " کلکِ دبیر " را می توان به دو صورت خواند:
1– کلکِ دبیر را می توان اضافهِٔ تملیکی (یا ملکی، Genetiv به آلمانی یا possessive به انگلیسی ) دانست ، یعنی قلم یک نفر دیگر (غیر از خود حافظ)
2 – کلک دبیر را می توان ایهاماً اضافهِٔ توصیفی انگاشت. در این صورت، سخن از قلم خودِ حافظ است و نه شخصی دیگر و دبیر صفتِ این قلم است.
هرچند که در هر صورت معنای کلّیِ بیت تغییر نمی کند، اما این نکته می تواند در تفسیر راهگشا باشد، زیرا در صورتِ دوم اصولاً پایِ شخص ثالثی در کار نیست (که مثلاً کرم الکاتبین باشد ) و بازگشتِ صیغهِٔ دعائی مبادا به خود حافظ است.
همچنین بیتِ آخر را برحسب معنای " گنج " می توان به دو صورت تعبیر نمود:
1 – گنج می تواند به نزد متفکر هوشمندی چون حافظ اشاره ئی باشد به نسبتِ بی واسطهِٔ انسان با هستی ( به تعبیر فلسفه های اگزیستانس ) یعنی مثلاً می تواند عشق باشد، یا غم و اندوه ( تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است.....). در این صورت این بیت معنایی عام می یابد که می تواند همهِٔ ابناء بشر را در همهِٔ ادوار در بر گیرد، چون سخن از حالاتِ بنیادینِ انسانست. تنها در نبودِ نسبتِ بی واسطه با هستی (به زعم عرفا تنها در غیاب حق) است که انسان دیگر موجودی استعلائی نیست، دیگر اهل انس نیست، دیگر گنجی در سینه ندارد.
2 – گنج می تواند استعاره ئی باشد از قرآن، با اعتناء به ابیاتی چون:
ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ
به قرآنی که اندر سینه داری
در این صورت بیت معنای عام خود را از دست میدهد و فقط انسانی را شامل می شود که قرآن در سینه دارد ( اینجا فقط شخص حافظ )
تشکر می کنم از آقا رضا برای توضیحات کامل و دلنشینی که دادند.
چـو حـافــظ گـنــج او در سـیـنــه دارم
اگــــر چــه مـُـدّعــی بـیندد حـقـیــرم
این گنج همان محبت و عشق الهی است که حق تعالی بواسطه آن پیمان و میثاق خود را درازل و در عالم ذر به همه انسانها از جام محبت خود بدانها نوشانده است، لذا هرکسی در نهان ضمیر خویش وجود خداوند متعال را حس می کند و به اوعشق می ورزد و در این مسیر هر چند مدعی عاشقی یعنی شیطان از روی حسادت باطنی به آدمی، او را حقیر دانسته و خلقتش را پست می شمارد. این مصرع آخراشاره به آیه 12 سوره اعراف است که می فرماید: قَالَ مَا مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ ۖ قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ؛ خداوند بدو(شیطان) فرمود: چه چیز تو را مانع از سجده (آدم) شد که چون تو را امر کردم نافرمانی کردی؟ پاسخ داد که من از او بهترم، چرا که مرا از آتش و او را از خاک آفریدهای. والحمد لله رب العالمین علی کل حال
مبادا جز حساب مطرب و می
اگر نقشی کشد کلک دبیرم
کلکِ دبیر قلمِ خداوند است و اشاره دارد به حدیث نبوی "جف القلم بما هو کاین و یا بما انت لاق" که حضرت رسول فرمودند قلم پروردگار خشک شد به آنچه مقدر کرده است، و حافظ با استناد به حدیث جف القلم آرزو میکند اگر قلم خداوند نقشِ او را کشیده و قرار است او این نقش را در زندگی ایفا کند ، ترجیح میدهد جز حساب مطرب و می حساب دیگری برای او باز نکند، یعنی قسمت تعیین شده از روز ازل برای او یا هر انسان عارفی جز طرب و شادی بدون عوامل بیرونی که از صفات خداوندیست نبوده و همراه با آن شادی، بجز می و باده معرفتِ حضرتش شرابهای دیگری را برای او رقم نزده و ننویسد. این حدیث بحث انگیز که مباحث جبر و اختیار را در گذشته و کمی نیز در حال باز نموده توسط عرفای بزرگ مانند مولانا به تفصیل شرح داده شده است بویژه در مثنوی معنوی، دفتر پنجم بخش ۱۳۵ ؛
پس قلم بنوشت که هر کار را ،،،، لایق آن هست تاثیر و جزا
کژ روی جَفَّ القلم کژ آیدت ،،،، راستی آری سعادت زایدت و
معنی جَفَّ القلم کی آن بود ،،،، که جفاها با وفا یکسان بود
بل جفا را هم جفاجف القلم ،،،،، وآن وفا را هم وفا جف القلم
خوشا آن دم کز استغنای مستی
فراغت باشد از شاه و وزیرم
ازاین بیت نبایدغافل شد.چنان در استغنا وبی نیازی درپی مستی خوش باشم که آسوده از شاه ووزیر(کانون پول ومادیات)باشم
معنی را برای من بگویید
کسی هست
این غزل را "در سکوت" بشنوید
در نسخه ی چاپ هند که نگاه میکنم میبینم یک بیت در پایان دارد که در دیوان های در دست ما نیست کنید :
من آن دم برگرفتم دل ز حافظ
که ساقی گشت یار و ناگزیرم
که معنیش این میشه که من اون لحظه ای که ساقی یارم شد دل از خود و خویش برگرفتم
ضمنا در آن چاپ بیت "چو حافظ گنج او در سینه دارم" نگاشته شده : "فراوان گنج او در سینه دارم" که به نظر درست تر است