غزل شمارهٔ ۳۲۶
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۳۲۶ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۳۲۶ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۲۶ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۳۲۶ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۲۶ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۲۶ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۳۲۶ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۳۲۶ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۳۲۶ به خوانش شاپرک شیرازی
غزل شمارهٔ ۳۲۶ به خوانش محمدرضاکاکائی
غزل شمارهٔ ۳۲۶ به خوانش محمدرضاکاکائی
حاشیه ها
در زمان قدیم یکی از وسایل جادوگران و یا به قولی دعا نویسان برای ایجاد عشق وعلاقه کسی در دل طرف مقابل این بود که با حروف ابجد نام وی را بر روی نعل حک می کردند و آن را در آتش قرار می دادند و با خواندن اورادی بر این باور بودند که معشوق به عاشق علاقه مند می شود و با شتاب به سوی او می رود.
به طور کلی این اصطلاح کنایه از اضطراب و بی قراری است و با توجه به توضیح بالا ، معنی این مصراع اینگونه خواهد بود:
من به خاطر زیبایی های چهره وزلف یار بی قرار ومشتاق او هستم ...
پیوند به وبگاه بیرونی/
غزل (326)
در نهانخانهی عشرت صنـمی خوش دارم
کـز سرِ زلـف و رُخـش نَعل در آتش دارم
نهانخانه :خانهای که در زیر زمین میساختهاند (سرداب،زیرزمین) تا در فصل گرما در آنجا بیارامند ، خوابگاه ، حرمسرا
عشرت : شادی ، شادمان
نهانخانهی عشرت" استعاره از دل یا خیال است . درخلوتگاهِ دلم،
"سـر زلـف" استعاره از سر ورویِ زیبا دلکش است .
"نعل در آتش داشتن" : در قدیم برای اینکه کسی را بیقرار و عاشق خود کنند نام او را بر نعل مینوشتند (حک میکردند) و آن نعل را زیر آتش و خاکستر میگذاشتند و به اصطلاح طلسمش میکردند. بر این باور بـودند که طرف عاشق و بیقرار میشود و برای شکستن این طلسم باید آن نعل را از آتش در آورده و سوراخش کنند.اشاره به آن طلسم است
در این بیت هم"تشبیهِ پنهانی" صورت گرفته وهم "لفّ و نشر مرتّب".
ا- تشبیهِ بسیارحافظانه ایست.زلف معشوق راکه ازوسطِ پیشانی وازفرقِ سربه دوقسمت تقسیم شده وبه دوطرفِ صورت تاچانه خمیده شده، به نـعـلی تشبیه کرده که درون ِ آتش افتاده است.چهرهی گلگون وسرخ وآتشین یار رانیز به آتش تشبیه کرده که نعل(زلف) رویِ آن قرارگرفته است چنانکه:
آتش چهره بدیـن کار بـر افروختـه بود.
2- نـوعی " لفّ و نشر مرتّب " انجام گرفته یعنی تاروپودِ دو معنی را درهم پیچانده وانتشارداده است.هم معنی نحوه یِ طلسم کردن رادراذهان تداعی می نماید وهم معنی ِ بی قرارشدن ازعشوه وغمزه ی ِ زیادی که درسر وزلفِ این محبوبِ خیالی وجود دارد.
البته اشاره کردن به طلسم ازاینگونه،دلیل ِ اعتقادشاعر به طلسم وسِحر وجادو نیست. روشن است که شاعرما،جزبه سِحروجادویِ چشم وابروی ِ معشوق،به چنین خرافاتی اعتقادی نداشته وانسانی کاملن حقیقت بین وواقع گراست. دلیل ِ اشاره به چنین باورهایِ خرافاتی، بسترسازی وپروراندن مضمون شاعرانه برمبنای اعتقاداتِ مردم ِعوام است ومنظورِ شاعر،اشاره به شدّتِ بی قراری می باشد. شاعرقصد دارد زبانِ شعر ِ خود رابه زبان مردم عوام نزدیک سازد تابرای آنهانیز قابل فهم بوده باشدوگرنه بارها دیده ایم که هیچ چیز جز"عشق" برای حافظ مقدّس نبوده وهمه چیز قابلِ نقداست. درنظرگاهِ اوهمه چیز رامی توان به قلمروِنقد وطنزوچالش کشاند.
معنی بیت : در خلوتـسرایِ خیالِ خود محبوب زیبـارویی دارم که ناز و کرشمهاش مـراسخت بیقرار کرده است. به یُمنِ وجودِ این بُتِ نازنین،وبه برکتِ حضور ِاو،نهانخانه ی ِدلم، مبدّل به عشرتکده ای روحپرورشده ومن ازاین وضعیّت راضی وشادمانم.
چنانچه مشهود است بی قراریِ شاعر دراین بیت، رنج آور ودردانگیز نیست،این بی قراری حظِّ روحانی تولید می کند،خوشی ایجادمی کند،همچنانکه غم عاشق،باغم های دیگر بسیارمتفاوت می باشد لذتی که غم عاشق دارددرشعف وشادی معمولی وجود ندارد.
روزگاریست که سودایِ بُتان دینِ من است
غم ِ این کار نشاط ِ دل غمگین من است
عاشق و رندم و میخواره ، بـه آواز بـلـنـد
ویـن همه مَنصب ازآن حور پـریوش دارم
رنـد : به ظاهرلا ابالی و بیبند وبارامّا درنظرگاهِ حافظ،انسانی آزادو وارسته ازبندِ تعلّقاتِ دنیوی. همانگونه که ازنگرش حافظ،همانگونه که همه چیزمتفاوت است،رند نیز معنایِ دیگری دارد.عاشقی معنای دیگری دارد و.....دراینجاهمه چیز حافظانه هست.
مَنصب : مقام ، مرتبه
حور : زن سیاه ِچشم بهشتی ، استعاره از معشوق
پـری : فرشته
"به آوازِ بلند" یعنی فاش و آشکار میگویم همانگونه که قبلن نیزفرموده:
"فاش میگویم از گفتهی خود دلشادم"
معنی سطحی بیت: ای منکران ِ عشق،ای زاهدانِ ریایی ! عاشقی و لا اُبالـیـگری و شرابخواری نزدِ من مقام و مرتبهی والایی هستند .
معنی اصلی بیت : همگان بدانندبا صدای بلند و آشکارا اعلام میکنم که من عاشقم،من شرابخوارم ،من وارسته ام ودرهیچ قید و بندی نیستم.همه یِ این ویژگیهارا،همه یِ این مقام و مرتبهی والا را،ازعشق ورزی بدست آورده ام.همه ی این مقامات را آن معشوق سیاه چشم پریـوش که درنهانخانه یِ عشرت (بشرح مطلع غزل) دارم به من هدیه داده است به برکت عشق اوست که به این مراتبِ والا رسیدهام.
من این مقام به دنیا وآخرت ندهم
اگرچه درپی ام افتند هردم انجمنی
گـرتوزین دست مـرا بی سروسامان داری
مـن بـه آهِ سـحـرت زلـف مـُشـوّش دارم
زیـندست : بدین گونه ، به این شکل -بی سر و سامان :
بیقرار و ناآرام ، پـریـشان
مـُشـوّش : آشفته ، پـریـشان
"ت" در "سحرت" پـرش ضمیر است و از آخر زلف به اینجا آمده است.
ازظاهربیت چنین بنظرمی رسد که حافظ درحال نفرین کردن معشوق است! چنانکه بعضی بدون تکجّه به منظوراصلی حافظ چنین برداشت نادرستی کرده اند.بایدتوجّه داشت که حافظ اهلِ نفرین کردن آنهم به حبیب ومعشوق ِ خویش نیست.چنین برداشتی جفا برحافظ ونادیده انگاشتنِ ظرافت ها ونکاتِ باریکترازموی اشعاراست. پس باید زاویه ی نگاهمان را تغییردهیم تا همه چیز برعکس شود ودرسر ِجای خود نشیند. دراینصورت خواهیم دید که این نفرین نیست بلکه دعائیست کاملاًعاشقانه والبته حافظانه.
حافظ درهمین بیت قبلی فرمود که: عاشقی،لااُبالیگری،میخواری و.....مَنصب ومقام والایی هستند وبه آنها افتخار می کند، غم واندوهِ عاشقی نشاط آور است، بنابراین "بی سر وسامانی نیزازاین نگاه یک منصب والاشمرده می شود، بی سروسامانی ازشدّت اشتیاق، یک نعمت ویک مقامِ ویژه برای عاشقی مثل حافظ به حساب می آید.
می دانیم که دردنیایِ عشق همه چیز برعکس دنیای مادّیست . درعشق آنانکه فقیرترندغنی ترند درعشق آب سربالا می رود،گدایی رشگ ِ سلطانی می شود غم ،شادی بخش است وبی سروسامانی نیزدرحقیقت دولت وسعادتیست که ازجانب معشوق به عاشق اعطا شده است. ازسوی دیگر "پریشانی ِ زلف" نیززیور وزینتِ معشوق محسوب می گردد بنابراین حافظ دراینجاقصد داردلطف ِ معشوق راجبران نماید وبه نسیم ِ آهِ سحری، زلفِ معشوق راپریشان ترسازد وبه جلوه ی او فزونی بخشد. ازپریشانی ِ زلف است که عاشق ِ راستینی مثل حافظ کسب ِ جمعیّت ِ خاطر می نماید.
معنی بیت:اگرهمینطور(باجلوه گری وعشوه وغمزه ) مراروزبروز بی سروسامان ترکنی،من نیز متقابلاًدرعاشقی سنگِ تمام می گذارم وبه آه وناله یِ سحری، گیسوان ِ تورا پریشان تر می سازم تابازاردلبری وجلوه گری توگرم وپررونق ترگردد.
حافظ بَداست حالِ پریشان ِ تو ولی
بربوی زلف ِدوست پریشانیت نکوست
گرچنین چهره گشاید خطِ زنگاری دوست
مـن رُخ زرد به خـونابـه مـُنقـّش دارم
چهرهگشودن : نقاب بر داشتن ، چهره نشان دادن
خط : موهای لطیف چهره
خونابه : استعاره از اشک خون آلود
مـُنـقـّش : نقّاشی شده
خط سبز یاخط زنگاری درشعر غالباً کنایه ازسبزشدن به معنای روئیدن آرام آرام هست چنانکه "سبزه" آرام آرام می روید وچهره ی دشت رادگرگون می سازد.
سبزه ی خطّ تودیدیم وزبُستان بهشت
به طلبکاری این مِهرگیاه آمده ایم
" چهره گشودن ِخط زنگاری" به این معناست که موهای لطیف رُخ می نماید وروئیدن آغازمی کند وجاذبه ی خاصی به چهره ی معشوق می بخشد.
"زنگاری" صفت است برای "خط". دونـوع "زنـگار" یا "زنـگ" داریم : 1- زنگ آهن که قهوهای و قرمز رنگ است . 2- زنگ مس که به رنگ سبزاست. بادرنظرگرفتن زنگارمس،چهره ی معشوق به آینه ای ازجنس مس سرخ تشبیه شده که ازکناره ها زنگ زده است. چنانکه می دانیم قبل ازکشفِ جیوه، درقدیم "آینه" را با صیقل دادن فـولاد یـا مس می ساختند. طبیعی است که آینه درگذرزمان،آرام آرام زنگ میزده ، واین زنگ زدگی معمولاً از کناره ها شروع می شد همانگونه که موهایِ لطیف نیزآرام آرام ازکناره هاوگِرداگردِ صورت می روید. بااین تفاوت که با ظاهرشدن زنگار،آینه کِدر وتیروتارمی شود امّا چهره ی معشوق باپدیدارشدن خط زنگاری دارای کشش وجاذبه ی بیشتری می شود عاشق بادیدن آن بیتاب تر وبی قرارترشده ودلش خون می شود ازاین روست که حافظ می فرماید: من رخ زرد به خونابه منقّش دارم.
امّا چنین بنظرمی رسد که "رُخ زرد" در مصرع دوّم ارتباط ظریف وپیوندی حافظانه با آئینه ی زنگاربسته ی چهره ی معشوق دارد. برای کشف این پیوندِ باریکترازموی حافظانه، باید دانست که زردی ِ چهره علاوه براینکه نشانه ی بیماری دل وعاشقیست، نشانهی بارز بیماری یرقان نیزهست. درقدیم مرسوم بوده که بیماری یرقان را با نگاه کردن در آیـنـهی مسی درمان می کردند! حافظِ رند دراینجا به عبارتی تمارض به بیماری کرده وخود رابه بیماری ِ یرقان مبتلا می سازد تا دل ِ معشوق را به رحم آورد،ومعشوق اجازه دهد که این بیمار، محض رضای خدا به ظاهر ازجنبه یِ درمانی، به رخسارِ اونگاه کند ومداوا گردد! امروزه پزشکان برای درمانِ زردی، نور مهتابی راتجویزمی کنند.
بنابراین از طرفی میخواهد بگوید که تنها راهِ درمان زردرویی من ، نگاه کردن به آئینه ی چهرهی توهست.ازطرف دیگراین رانیز میگوید که من که از عاشقی زرد رو شدهام با اشک خونین صورتم را سرخ میکنم تا در برابرچهرهی برافروخته ی معشوق که به سبزه ی خط زنگاری نیز آراسته شده کم نیاورم خجالت زده نشوم. چنانکه امروزه نیز توانگران با تغذیه یِ مناسب وشادزیستن چهره راسرخ وگلگون می کنند وِتهیدستان وفقیران،باسیلی صورتِ خودرا سرخ می کنند تاظاهرخودراحفظ کنند.
اززاویه ی دیگر اینکه:
اگرمعشوق ِ من اینگونه درحدِّ اعلا دلبری وجلوه گری می کند ونقشِ معشوقی خودرا به زیبایی ایفا می کند. من نیز تلاش می کنم درحدِّ اعلا "عاشقی" کنم. یعنی بگونه ای بااشک خون آلود روی زردِ خویش را رنگین می سازم که درحدِّمعشوق وشایسته ی اوباشد. عاشق باید درحدِّ زیباییِ معشوق،عاشقی کند.ناله وآه عاشق بایدچنان باشد که هرشنونده ای پِی به مرتبه یِ زیبایی ِ معشوق او ببرد.
حافظ است دیگر.....ازهر زاویه ای که نگاه می کنی یک معنی ِ متفاوتی تولید می شود واندیشه هارا به چالش وتکاپو می اندازد.
معنی بیت : اگرخط زنگاری معشوق قراراست این چنین رُخ نماید وگُلِ سرخ رخساراورا به سبزه بیاراید منِ عاشق نیزبیکار نخواهم نشست با اشک خونین وسرخ، چهره ی زرد خویش راخواهم آراست.
ترک درویش مگیراَرنبوَد سیم وزَرش
درغمت سیم شماراشک ورُخش را زَرگیر
گربه کاشانـهی رندان قـدمی خـواهی زد
نـُقـلِ شعر شکـریـن و می ِبی غَش دارم
کاشانه : خانه
رنـدان : قلندران و پاکبازان دراینجا کنایه ازعاشقان می باشدکه خودِ حافظ نیز درجرگه ی آنهاست.
بیغش : صاف ، خالص و ناب
"نـُقـل شـعـر" : شرابخواران معمولاً همراه با شراب چیز شیرین به عنوان مزه میخورند مثل : عسل ، نـبـات ، نـُقل و . . . دراینجا شعر به نُقل تشبیه شده تادرکنار مِی ناب به عنوان مزه قرارگیرد.
معنی بیت : اگر میخواهی به خانهی رندان تشریف بیاوری، درنگ مکن بـفـرما که من برای پـذیرایی ازشما، غزلهای نغز وشیرین همانند به عنوان مزه به همراه شراب ناب آماده کرده ام .
حافظ چه طُرفه شاخ نباتیست کِلکِ تو
کش میوه دلپذیرترازشهد وشکّراست
نـاوک غـمزه بیارو رَسن زلـف کـه من
جـنگـها بـا دل مـجــروح بـلا کـــش دارم
ناوک : تـیـر کوچک
غمزه : کرشمه ، حرکاتِ دلبرانهی چشم و ابرو
نـاوک غـمـزه : غمزه به ناوک تشبیه شده
رَسن : طناب ، بـنـد
رسن زلف: زلف به بند وزنجیر تشبیه شده
بلاکش: رنجدیده، دراینجا باتوجّه به اینکه شاعربا دل خود می خواهد به جنگ برود "بلاکش" بیشتر معنای بلادوست وبلاطلب دارد. یعنی ازآنجا که دل ِشاعر دنبال شر ودردسر می گردد وشاعرمی خواهد اورا تنبیه کند وبه زنجیرزلف ببندد.
معنی بیت : درادامهی بیت قبل می فرماید :
(اگر میخواهی قدم به خانهام بگذاری تا من برایت شعر شیرینِ بخوانم وتوباده ناب بنوشی) بهتراست همراه با خودت دو چیز(تیرغمزه و ریسمانِ زلفت)بیاوری تا بساط ما کامل گردد. من بادلِ مجروح ِ شَرخر درنبردهستم این دو رابیاورتا باتیرغمزه زخمی تر سازیم ودست وپایش رابازنجیر زلف ببندیم !
البته روشن است که دراینجا نیز حافظ رندی به خرج داده وبا معشوق ِ خود طوری سخن می گوید که معشوق را راضی کند تا با آرایش وآمادگی بیاید. درنگاهِ اول چنین بنظر می رسد که ازمعشوق کمک می خواهد تا با ابزاری که باخودش خواهد آورد کار ِ دل را تمام ویکسره کند. درحالی که می بینیم که اگر معشوق با آن حالت( ناوک درغمزه ورسن درزلف) بیاید،عشرتِ حافظانه ای مهیّا خواهد شد وحافظ به مُراد دل خواهدرسید.
به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است
بکُش به غمزه که اینش سزای خویشتن است.
حـافظا چون غم وشـادیّ ِجهان درگـذرست
بهتـرآنسـت کـه مـن خـاطرخودخوش دارم
درگذر : ناپایـدار ، گذرا
معنی بیت : ای حافظ ! ازآنجا که غم و شادی جهان ناپایـدار ودرحالِ گذر وعبوراست ، بهتراین است که غصّه نخوری ودرهرحال خوش وشادمان باشی.
این هم درس حافظانه ی دیگری ازحافظ به ماکه هیچ چیزپایدارنیست وهمه چیزدرحال تغییروتحوّل است.غم وغصّه خوردن در مورد اینکه چرا چنین وچنان شد تاکی باید اینجوری باشد و... نه تنهاهیچ سودی ومنفعتی ندارد برای سلامتی نیز زیانبار است وبهترین کار خوش بودن وشادزیستن وشادمان بودن است. چراکه همه چیز مثل برق وباد درگذراست .آن چنان نماند چنین نیزهم نخواهدماند وشِکوه وناله هیچ ثمری درپی نخواهد داشت.
چه جای شکروشکایت زنقش ِنیک وبداست
چوبرصحیفه ی هستی رقم نخواهدماند.
در سبک عراقی که مدح معشوق در غزل جای مدح شاه در قصیده را گرفت از این صفت به صورت دعای شبیه نفرین استفاده کردند:
گر تو زین دست مرا بی سر و سامان داری
من به آه سحرت زلف مشوش دارم[3]
حافظ
این آرایه مدح شبیه به ذم است.
حافظا چون غم و شادی جهان در گذر است
بهتر آن است که من خاطر خود خوش دارم
غم و شادی از مهم ترین موانع حضور در لحظه حال و بستر ساز شرطی شدگی ذهن و گفتگوی ناخواسته و همیشگی درون ذهن است ، این هردو به خاطر ایجاد تعلق خاطر از مهم ترین موانع حضور در زمان حال و آگاهی و هوشیاری است.
با توجه به گذرا بودن هر چیز خاطری خوش ( ذهنی آرام و آگاه ) بدست می آید که اوج آرامش است.
جناب رضا ساقی . خسته نباشید ! زحمت زیادی جهت توضیح معنی غزل کشیدید . اما توجه بفرمایید که گاهی از اوقات بدلیل نداشتن اشراف کامل به مفهوم شعر و منظور شاعر ، اقدام به نصب شاخ و برگهایی از دید خودمان به شعر و شاعر مینماییم و انگاه همان شاخ و برگها را تفسیر و معنی میکنیم . مثلا واژه رند ، که بدلیل درنیافتن رمز و مفهوم ثانویه ان که منظور شاعر است ، به لاابالی و میخواره معنا میکنیم و انگاه لاابالی و میخواره را در تفاسیرمان وارد و مفهوم غیر واقعی را ارائه میدهیم .
درود بر همه حافظ دوستان و حافظ پژوهان و سپاس از تفسیر و دکر معنای اشعار.فرهاد عزیز عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت. رضا ساقی عزیز به بهترین نحو شرح و توضیح داد و جای تشکر دارد. شما هم حاشیه خود را بنویس ولی حاشیه نساز و خاطر کسی را میازار. هنر ان است که قضاوت نکنیم و ساده و شفاف چو ایینه نظر خود را نه در خصوص افراد در خصوص شعر و معنا و تفسیر بنویسیم.
شرح غزل شماره 326: در نهانخانه عشرت صنمی خوش دارم
معانی لغات غزل (326)
نهانخانه : خانه محصور و دور از چشم اغیار، حرمسرا، پستوی خانه .
نهانخانه عشرت : (اضافه تشبیهی) خلوتخانه عیاشی و خوشگذرانی .
صنم : بُت، کنایه از محبوبی دلربا .
به آواز بلند : به صورت آشکار، در کمال بی پروایی .
منصب : مقام، مرتبه، عنوان .
کاشانه : خانه، کنایه از خانه محقّر و ساده افراد بی بضاعت .
بی غَش : بی آلایش، خالص و صاف و روشن .
زین دست : از این دست، از اینگونه، بدین سان .
مشوّش : آشفته، پریشان، درهم و برهم .
چهره گشاید : رخ بنماید، جلوه گری کند .
منقّش : نقاشی شده .
ناوک : تیر کوچک .
رَسَن : ریسمان .
بلاکش : دردمند و رنجیده .
خاطر خوش داشتن : به شادی گراییدن و غم از دل زدودن .
معانی ابیات غزل (326)
1) در خلوت سرا و عشرتکده خود محبوبی دارم که حلقه زُلفش، به مانند نعل اسبی که در آتش نهند برروی گونه آتشگون او قرار گرفته (و پیوسته مرا شیفته و بی قرار خود ساخته است) .
2) من رندی عاشق پیشه و شرابخواری سرآوازه و مشهورم و این همه مقام و مرتبه خود را مدیون آن زیباروی پریوش می باشم .
3) و اگر تو به خانه محقّر این رند بیایی با شراب ناب خالص و نُقل شعر شیرین از تو پذیرایی می کنم .
4) و هرگاه مرا اینگونه نابسامان و بی سرانجام سازی، به هنگام سَحَر، با آهِ خود زلف های تو را پریشان و نابسامان می کنم .
5) واگر خط سبز عارض تو دوست عزیز، اینگونه جلوه گری کند، من چهره زرد خود را با اشک خونین منقش خواهم کرد .
6) (بیا و) با خود تیر عشوه و ریسمان زلف خود را بیاور که من برای دربند کردن دل رنجیده و سرکش خود با آن کشمکش های زیادی دارم .
7) حافظ چون دنیا با همه غمها و شادی هایش می گذرد، همان به که به شادی گراییده و غم از دل بزدایم .
شرح ابیات غزل (326)
وزن غزل : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن
بحر غزل : رمل مثمن مخبون اصلم
*
عبید زاکانی : (با ردیف دیگر)
دوش لعلت نفسـی خاطر ما خـــوش می کرد دیده می دید جمـال تـو و دل غَــش می کرد
*
این غزل را حافظ به استقبال غزل عبید زاکانی و با عنایت به مضامین غزل آن شاعر در همان وزن و قافیه و با ردیفی دیگر ساخته است .
عبید زاکانی مدتی در شیراز به سر می برده و شاه ابواسحاق و شاه شجاع را مدح می گفته است. او در زمان خودش به قصیده سرایی و طنز و هزل مشهور بوده، لیکن در غزل نیز داست داشته و حافظ اشعار این شاعر را به دقت مطالعه و از مضامین آن بهره می برده است .
عبید می گوید :
سنـبل زلــف تـو هر لحظه پریشـــان می شــد خاطـــر خسته عشــاق مشـــوش می کرد
و حافظ می فرماید :
گـــر تــو زین دست مرا بــی سر وسامان داری مــن به آه سحــرت زلــف مشـــوش دارم
و بر ارباب سخن مخفی نیست که مضمون عبید سلیس و ساده و دل نشین است و برای قافیه مشوش راه دیگری برای حافظ نمی ماند به جز اینکه به عوض مشوش کردن خاطر، زلف معشوق را مشوش نماید و کلمه بی سر و سامان را که معنای مترادف مشوش را دارد پایه مضمون خود قرار داده و در نتیجه با آه و ناله سحری زلف معشوق را در هم بریزد .
عبید در مقطع غزل خود می گوید :
پیش نقـــش رخ تــو دیــده خـونریز عبیــــد صـفحه چـــهره بـه خــونابه منقش می کرد
و حافظ می فرماید :
ور چنین چهــــره نمــاید رخ زنــگاری دوست مـــن رخ زرد به خــــونابـه منقّـــش دارم
که هر دو مضمون مترادف المعنی و همسنگ همند .
عبید می گوید :
زو هــر آن حلــقه که بر گوشه مَـــه می افتاد دل مسکــین مـرا نعـــل در آتــش می کرد
و حافظ می فرماید : کز سر زلف و رُخش نعل در آتش دارم و توضیحاً باید یاد آور شوم که حافظ این غزل را با ستایش و قدر دانی و سازگاری همسرخود شروع نموده و به دنباله آن توضیح می دهد که از بس همسرم مهربان و سازگار است من اینطور رند و عاشق و میخواره شده ام و به دنبال آن دوست خود را به خانه خود دعوت می کند و هنر حافظ در این است که مضمون بیت بالای عبید را در مطلع غزل و در یک مصراع جا انداخته که با داشتن ضمیر سوم شخص از این بهتر ممکن نیست .
خوش سلیقگی حافظ در استعمال قافیه (بلاکش) به جای (کشاکش) و خوش یا به عبارت دیگر (خَش) به جای (شَش) نیز مشهود است و برای روشن شدن بیشتر یادآور می شود که در زبان فارسی کلمه (شَش) و (پِنج) و (خَش) صورت صحیح کلمات (شِش) و (پنج) و (خوش) می باشد اما در زبان محاوره به صورت اخیر جا افتاده و حافظ مراعات این نکته ها را نموده است .
در پایان آقای دکتر همایونفرّخ چنانکه در کتاب گنج مراد صفحه 539 ذکر شده معتقد براین بوده اند که این غزل برای عبد الصمدنیریزی سروده شده لیکن ترکیب غزل چنین استنباطی به دست نمیدهد و همانطور که گفته شد حافظ با عنایت به غزل و مضامین عبید زاکانی دوستی را به خانه دعوت میکند و در مقدمه از حسن سلوک همسر و سوءاستفاده هایی که حافظ از نجابت او می کند سخن به میان آورده و دعوت آن دوست را برای شراب خواری و شعرخوانی توجیه کرده و مضامین خطّ زنگاری دوست و ناوک غمزه و رسن زلف هم نمی تواند مضامین مناسبی برای شخصی چون عبدالصمد نیریزی باشد بلکه به ظنّ قوی طرف خطاب شاعر کسی است که جوان و اهل ذوق و شعر و شراب است .
در پایان، حافظ، مضمون بیت مقطع غزل خود را از نظامی گرفته که در مخزن الاسرار می فرماید:
شـــاد بــر آنـم کـه در این دِیـــر تـنگ شــــادی و غــم هـر دو نـدارد درنــگ
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
لطفا این بیت رو کاملتر تفسیر کنید :
گر توزین دست مرا بی سر و سامان داری
من به آه سحرت زلف مشوش دارم ؟
گرامی سوسن
گر تو زین دست مرا بی سر و سامان داری
من به آه سحرت زلف مشوش دارم
می گوید: اگر مرا بدینگونه دربدر و بی سرو سامان کنی، من نیز با آهِ سحرگاهانم زلف تورا پریشان می کنم.
منظورش باید این باشد که از رفتار و عشوه و ناز تو دربدر و آشفته ام و با این رفتار تو آه من چون توفانی گیسوی ترا پریشان خواهد کرد.
سپاس از آقای محمد سلماسی زاده که معنی بیت آخر را به زیبایی بیان کردند . بله حافظ علاوه بر معانی عام و معمول ، پیغامهای ژرف و عمیقتری به ما ارایه میکند .
حافظا چون غم و شادی جهان در گذر است
بهتر آن است که من خاطر خود خوش دارم
ناوک غمزه بیارو رَسن زلف که من
جنگها با دل مجروح بلا کش دارم
حافظ فقط در مورد معشوقه روح لطیفی داشت.و با دیگران مدارا میکرد.و در اولین فرصت آنها را در تنگ دیوار و با اشعار نفله میکرد
در نهانخانه عشرت صنمی خوش دارم
کز سر زلف و رخش نعل در آتش دارم
نهانخانه به معنی اندرونی و صندوق خانه است که در قدیم چیزهای با ارزش خود را در آن نگهداری و محافظت می کردند، و در اینجا درون یا در زبان عرفان دل انسان است و محل عشرت و شادی ذاتی انسان، صنم یا بتی که حافظ یا هر انسان عاشقی خود را ملزم به مراقبت از آن می داند اصل پری وش و خداییِ هر شخصی ست که خوش است، یعنی همه خیر و برکت و شادی از وجود آن صنم و بت زیباست که با هر انسانی پای به این جهان می گذارد و تنها بتی ست که انسان مجاز به قرار دادن در نهانخانه دل میباشد، در مصرع دوم سر زلف آن صنم وجه جمالی حضرت دوست است و رخسار او وجه جلالی حضرتش، پس حافظ و هر انسانی که از وجود این بت در مرکز خود آگاهی یافته و بخواهد بار دیگر از طریق فضای بینهایت درونی خود رخ حضرت دوست را ببیند و به او زنده شده، او را حاکم بر خویش کند، از فراق و هجران روی و ذات او همچون نعل در آتش است، نعل در آتش در یکی از معانیِ خود یعنی عاشقی که بیقرار بوده و بیتابی میکند، لحظه ای آرام و قرار ندارد تا به وصال برسد .
عاشق و رندم و میخواره به آواز بلند
وین همه منصب از آن حور پریوش دارم
آواز به معنی صدا و بانگ میباشد و منصب به معنیِ مقام، درجه ، و رتبه آمده است، حافظ عاشقی رندی و میخواری را کار اصلی انسان در جهان میداند که (این همه ) منصب و مرتبه عالی انسانی را برای او یا هر انسان عاشقی به همراه می آورد، بطور قطع دوستان توجه دارند که می و شراب انگوری موجب مقام و منصب و تعالی انسان نخواهند شد و بلکه میتواند عقل انسان را لااقل برای مدتی زایل و مقام انسانی وی را تنزل دهد، پس حافظ مناصب و درجات عالی ذکر شده خود را از الطاف و عنایتِ حضرت دوست میداند که او را عاشق پیشه، رند و متقاضیِ می و شرابِ عشق نموده است به نحوی که او این درجات عالی را با آواز یا بانگ بلند اظهار می کند و البته که بیان و اظهار چنین منصب های گرانقدری در انحصار بزرگانی ست که به وصال حضرت معشوق رسیده و بقول مولانا زبان حق شده باشند : "انصتو را گوش کن خاموش باش / چون زبان حق نگشتی گوش باش " پس لسان الغیب پس از وصل به اقیانوس بیکران یکتایی است که خاموشی را جایز ندانسته و با رمز و راز ویژگیهای خود و یا هر انسان عاشق دیگری را اینگونه توصیف میکند تا سایر انسانها را نیز به این میخوارگی دعوت کرده باشد .حور تمثیلی از زیباییِ خداوند یا اصلِ انسان بوده و پری وش نیز نقطه مقابل دیو است که توصیف حضرت دوست است .
گر تو زین دست مرا بی سر و سامان داری
من به آه سحرم زلف مشوش دارم
حافظ این عاشق پیشگی، رندی و میخوارگیِ خود را که از الطاف آن حور پری وش دارد بی سر و سامانی خود میداند که حضرت دوست او را با اینگونه و از این دست بی سر و سامانی ها دوست دارد و می پسندد، انسانی که با عشق بیگانه است و به همین زندگی مادی خو گرفته و بر مبنای هم هویت شدگی های دنیوی اوضاعِ خود را به سامان تصور میکند رند و زیرک نبوده، شراب خرد و معرفت الهی را نیز درخواست نمی کند اما حافظ و انسانی که این نگاه و دید مادی جهان را بی سر و سامانی و آشفتگی واقعی خود میداند اگر بخواهد به منصب و درجات عالی عاشقی ، رندی و میخوارگی عروج کند باید نظم و ترتیبِ زلف یا همان چیزهای مادی و ذهنی دنیوی خود را مشوش نموده و در هم بریزد ، این کار با آه یا دم سحرگاهی حضرت دوست امکان پذیر است یعنی با نسیم و نفخه الهی ست که گل وجود معنویِ عاشق باز شده، چیدمان و نظم چیزهای مادیِ گرد آوری شده در پیرامون خود را مشوش کرده و خود را از هرآنچه غیر دوست است بی نیاز می بیند و با این کارِ بزرگ وضع و حال خود را به معنیِ واقعیِ کلمه به سامان میکند. بی سر شدن در مصرع اول همچنین میتواند رها شدنِ انسان از سر ذهنی و توهمی اش باشد که قرار و خوشبختیِ خود را در چیزهای مادی و ذهنی کثیر همچون تارهای زلف می پندارد که تا در یک جا و برای او جمع نگردند گمان می برد زندگی واقعی او آغاز نخواهد شد. پس حافظ زلف و دید مادی خود را بواسطه آه و ناله و تضرع های سحرگاهیش به درگاه حضرت دوست مشوش کرده و با لطف و عنایت و یاریِ حضرتش نظم زلف و پارک ذهنی خود را بر هم می زند تا صنم و بت درونی رخش را به او بنماید .
گر چنین چهره گشاید خط زنگاری دوست
من رخ زرد به خونابه منقش دارم
خط زنگاری به موهایِ سبزِ تازه رسته در گرداگردِ رخسارِ نوجوان گفته می شود و کنایه ای ست از رخسار زیبا، چهره گشودن یعنی نشان دادن صورت و همچنین انبساط و بشاشیَّتِ چهره ، پس حافظ میفرماید اگر راهکارِ بیرون آمدن صنم هر انسانی از نهانخانه و به ظهور رسیدن آن رخسار زیبا این باشد که انسان زلف مشوش کرده و نظم تعلقاتِ دنیویِ خود را در هم ریزد و آشفته کند، پس او یا هر انسان عاشقی که نعل در آتش دارد بی درنگ به این کار مبادرت می ورزد تا هرچه زودتر رخسارِ زیبای صنم خوش خود را دیده و به وصالش برسد ، صنم، خدا و انسانِ زنده شده به عشق همه یکی بوده و خرد یا هشیاری واحد هستند، رخ زرد نشان دهنده عشق و علاقه مندیِ انسان است به هر چیز این جهان و از جمله عشق های مجازیِ مرد به زن و یا بالعکس، زرد رویی به این لحاظ است که عشق و دلبستگی به این جهان زود گذر بوده و انسان هر لحظه ترس و نگرانیِ از دست دادن آن چیزها و یا آن شخص را داشته و با آن ترس و استرس زندگی میکند که به رنجوری و زرد رویی وی می انجامد، پیشتر در غزلی فرموده است که عشق آسمانی موجب سرخ رویی میگردد پس در اینجا نیز میفرماید بمنظور رهایی از این زرد رویی نظم زلف را مشوش کرده و خون دل دلبستگیهای خود را می ریزد تا بازتاب این خونابه بر رخ زرد رنگش نقش بسته و صنم و بت درونی او چهره زیبای خود را بگشاید .
گر به کاشانه رندان قدمی خواهی زد
نقل شعر شیرین و می بی غش دارم
کاشانه و خانه رندانی همچون حافظ همان فضای بینهایت و یکتایی خداوندی ست که اقامتگاه آنان شده و لحظه ای از این کاشانه دور نمی گردند، همه انسانها در نهانخانه دلِ خود صنمی دارند و از طریق همین صنم یا فضای عدم درونی خود میتوانند اشعار این بزرگان را درک کنند اما برای بهرمندی از نقل و شکر و برکات آن باید در راه این کاشانه گامی برداشته و طی طریق کنند که در اینصورت معانی واقعی این اشعار در دل و جانشان نشسته و بصورت می ناب و بی غش یا خالص بر آنان جاری میگردد، یعنی فهم این ابیات بدون حرکت بسوی رشد و تعالی و اقدامی عملی در این راه نتیجه و شرابی عاید انسان نمی کند .
ناوک غمزه بیار و رسن زلف که من
جنگ ها با دل مجروح بلا کش دارم
حافظ خود در این بیت قدم زدن در راه کاشانه رندان را معنی میکند، دل انسان در طول سالیان بسیار بدلیل قرار دادن صنم و بتهای فراوان مادی، جسمی و ذهنی در کنار صنم و بت اولیه مملو از درد و رنج و در نتیجه زخمی و مجروح شده است و اکنون نیز این جنگ و جدال با ورود انسان در راه منزلگاه رندان شدت یافته است، پس از حضرت دوست میخواهد تا با بوسیله ناوک (تیر ) غمزه ،یعنی لطف و عنایتش بتهای جسمی و ذهنی باقیمانده درونی را هدف قرار دهد تا از طریق ریسمان زلف حضرتش از این چاه ذهن بیرون آمده و در مسیر کاشانه رندان یا فضای بینهایت عدم یا خداوند قدمی بردارد .
حافظا چون غم و شادی جهان در گذر است
بهتر آن است که من خاطر خود خوش دارم
غم و شادیِ ناشی از دلبستگی های دنیوی گذرا و ناپایدار هستند و حافظ میفرماید پس بهتر است او یا انسان با از دست دادن چیزهای دنیوی غمگین نشده و با بدست آوردن آنها نیز شادمان نگردد و بلکه مهم آن است که انسان خاطری خوش داشته باشد، خاطر خوش همان اصل انسان و صنم خوش در بیت مطلع غزل است که خوشی و شادمانی ذاتیِ بدون علتهای بیرونی است، این بیت نیز راهنماییِ دیگری است برای برداشتن قدمی دیگر در راه رسیدن به کاشانه رندان و بمنظور دستیابی به می بی غش موعود .
بیت سوم یک شوخی به سبک خود حافظ علاوه بر اشارهی درست آقای رضا ساقی هم داره:
«گر تو زین دست مرا بی سر و سامان داری
من به آه سحرت زلف مشوش دارم»
میگه اگه منو بی سروسامان کنی جوری آه میکشم که از امواج قدرتمند آه و فریاد من، گیسوانت پریشان شود. ولی اگه دقت کنیم میگه با آه سحر اینکار رو میکنم. در هنگام سحر زلف معشوق که از خواب بیدار شده خودبهخود پریشان و آشفته هست و حافظ میخواد کاری که انجام شده رو به قدرت آه خودش منتسب کند!
این غزل را "در سکوت" بشنوید