غزل شمارهٔ ۳۱۴
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۳۱۴ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۳۱۴ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۱۴ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۳۱۴ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۱۴ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۳۱۴ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۱۴ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۳۱۴ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۳۱۴ به خوانش شاپرک شیرازی
غزل شمارهٔ ۳۱۴ به خوانش محمدرضاکاکائی
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۳۱۴ به خوانش محمدرضا ضیاء
حاشیه ها
شاعر لب ودهان محبوب را به دُرج عقیق تشبیه کرده وبا آوردن جملۀ مُهر وفا نشکستم ،اشاره ای به مُهر درج دارد .در بیت تداعی معانی مشابهت وجود دارد .
این شعر سختی هایی که از عشق به انسان می رسد را توصیف می کند و لزوم وفا در عین تمام سختی ها
در مقابل بیت دوم ، سعدی میفرماید
عشق من بر گل رخسار تو امروزی نیست
دیر سالست که من بلبل این بستانم
دوش بیماریِ چشم تو ببُرد ازدستم
لیکن لـطـف لـبـت صـورت جـان میبـسـتــم
این غزل عاشقانه وعارفانه هست، ازاول تاآخر سخن دراحوالاتِ عاشق است وحضرت حافظ،عشق وعاشقی را از زاویه ای دیگربه تصویر کشیده است.گرچه عشق یک قصّه بیش نیست،امّا به قول خود آنحضرت،داستانِ عشقبازی ازهرزبان وازهرزاویه ای نامکرّراست وشنیدنی……
بیماری چشم : حالت خُماری وخواب آلودگی ِ چشم معشوق که جذّابیّت بیشتری به اومی بخشد.
بِبُرد از دستم : بی قرار وواله و شیدایم کرد
لطفِ لب، جز بوسه چه می تواندباشد؟
صورت ِجان می بستم : جانِ تازه ای می گرفتم، جانم شکل ِتازه ای به خودمی گرفت.
معنی بیت : شبی که گذشت، ناز ِخُماری ِچشمانت، مرا وشیفته شیداترنمودآنسان که داشتم ازدست می رفتم،داشتم از پای درمی آمدم. لیکن لبان ِ نوشینت، التفاتی کرد وبابوسه ای حالِ مرا دگرگون و جانی دوباره به من بخشید.
چولَعلِ شکّرینت بوسه بخشد
مذاق جان من زوپُرشکر باد
عشق من باخطِ مشکین توامروزی نیست
دیـرگاهیست کـزیـن جام هـلالـی مـسـتم
خط : مویی لطیف که گِرداگِردِ صورت به شکل هلال و نیم دایره وهمچنین پشتِ لب می روید. در آغازِ بلوغ ،لطیف و سیاه رنگ است و با بالا رفتنِ سن ، این موها در مردان تبدیل به ریش و سبیل میشود و در دختران کمکم بی رنگ تر و ناپیدا میشود.
مُشکین: هم عطرآگین هم سیاه رنگ. اگرمِشکین بخوانیم فقط معنای سیاهی دارد درحالی که زلف وخط وخال دوست برای عاشق همیشه معطّراست.
جام ِهلِالی:موهای گِرداگِردِ صورت ،دایره ایست ، گِرداگِردِ جام شراب نیزدایره ایست ازیک زاویه که به دایره نگاه کنیم نیم دایره (هلال) دیده می شود. مانندِنیم دایره ی ماه که هلال گویند. حالا حافظ نیم دایره یِ موهای گِرداگِرد ِرخسار ِیار رابه شکل جام هلالی می بیند.امّامنظورحافظ بیشتربه محتوایِ این جام ِهلالی هست. دردرون جام شراب که باده هست،دردرون گِرداگِردِ رخ ِ یارنیز لبهای لَعل فام وسرخ رنگ هست لبهایی که مستی می بخشند.
جام هلالی همچنین نـوعی قدح ِزیباست که خاصّان (نجیب زادگانِ) رومی به جای کشکول به کار میبردند. جام ِشرابی سلطنتی واعیانی، امّا دراینجا منظور همان جام موهای لطیف ولبهای سرخ معشوق است.
معنی بیت :
عشق وشیفتگی من، مهر و محبّت من به خط ِزیبای چهرهی تو(موهای تازه رسته) که تـازگی ندارد ازدیر زمانیست که من عاشق وشیدا ومستِ این جام هستم خیلی وقت است که من از جام این خط مشکین مستم.
ای که برماه ازخط ِ مشکین نقاب انداختی
لطف کردی سایه ای برآفتاب انداختی
از ثباتِ خودم ایـن نکته خـوش آمـد که بـه جُـور
در سـر ِکـوی تـو از پای طلب ننشستم
ثبات : مقاومت، پایداری .
از پایِ طلب ننشستم : در راه طلب از پای ننشستم
این نـکتـه در اینجا به معنی این قسمت ازکار ،این بخش موضوع
جُـور : ستم ، سختی ، جفا "جـور"درادبیات عاشقانه، چیزی جدا ازستمگری وظلم واستبداداست. جفا دراین عرصه یعنی بی توجّهی وکم محلّی ِمعشوق به عاشق، غرور وکِبرورزیِ معشوق، "قهر و ناز معشوق"
معنی بیت : از این بخش کار ِعشقبازی بیشترخوشم آمدکه هرچه جفا وجور وبی مهری تورادیدم پاپس نکشیدم استقامت کردم وثابت قدم ماندم راضی هستم وخشنود ازاینکه، هرچه سختی ها ومشکلات دردوران ِ فراق بیشترشد من مقاوم تر وپایدارتر،بااشتیاق جور توراتحمّل کرده ودَم برنیاوردم ودست ازطَلب برنداشتم.
"طلب" مرحلهی دوم ازسیر وسلوک هست . اوّل نظرباختن و عشق است بـعد "طلب" ، طلب باید بی وقفه باشد ودرتمام لحظات استمرارداشته باشد وعاشق هرگز دست ازطلب برندارد میل خواستن و اشتیاقِ شدید و بیقراری و تلاش در راه رسیدن به یار نباید یک لحظه تعطیل گردد .
دست ازطَلب ندارم تاکامِ من برآید
یاجان رسد به جانان یاجان زتن برآید.
عـافیت چـشـم مـَدار از مـن ِ مـیخـانـه نشین
که دَم ازخدمـت رندان زدهام تـا هـسـتـم
عافیت : سلامت، صلاح و پـارسایی .
چشم مَدار :توقّع و انتظار نداشته باش .
دَم زده ام : ادّعا کرده ام، اعتراف کرده ام .
میخانه : مـیـکده
تـا : در اینجا یعنی : از آن زمان تا اکنون وتازمانی که خواهم بود.
"میخانه" در اصطلاح ِ عرفانی جایگاه عاشقان و عارفان است ، به باطن عارف کامل هم گفته میشود.
"میخانه نشین" کسی که اهل خرابات است یا در میکده وجایگاه همیشگی عارفان و رندان اقامت دارد.
معنی بیت : از من که باصدای بلند بارها گفته ام وباردگرمی گویم،من رِند ونظرباز وعاشق هستم،راهم را انتخاب کرده ام،دیگرتوقّع نداشته باش که همانندِ زاهدان وعابدان،پارسایی پیشه گیرم ومثل آنها محافظه کارانه زندگی کنم.
من در مـیـکـدهی معرفت در کنارعارفان و عاشقان و قلندران مَسکن گُزیده ام ومسیرم را ازشما زاهدان ِ ریاکار جداکرده ام، انتظار بیجا نـداشته باش که پـارسـایی به روش شما ازمنِ رند برنیاید. زیرا من از زمانی که آفریده شـدهام وتازمانی که هستم دَم ازرندی زده ام و بـه خـدمـتـگزاری پیر ِمغان و عارفان و قـلـنـدران گردن نهادهام ازاین درگاه روی برنخواهم گرداند.
ازآستان ِپیر ِمغان سَر چراکشیم؟
دولت دراین سَراوگشایش دراین دَراست
در ره عـشق از آن سـوی فنا صـد خطر سـت
تانگـویی که چـو عمـرم به سـرآمـد رَسـتـم
از آن سوی فنا : بعد از مرگ
رَستَم : خلاص شدم، رهایی یافتم
طریق عشق طریقی خطرناک است وعاشقان که ازهمان ابتدای کاربا مشکلاتِ بسیار وخطرات ِ جدّی مواجه هستند همچنان بابه سرآمدن ِ عمر، درآنسوی هستی وحتّا درصورت دسترسی به وصال نیز بامشکلات وخطرات دست به گریبان هستند وپایانی برخطرات نیست!
امّا چگونه می شود که دروصال نیزعاشق مورد تهدیدقرارگیرد؟
باید دانست که ازنظرگاه عرفانی، درمرحله ی وصال هنوزکارعاشق به پایان نرسیده ودرمعرض خطر لغزش ومحروم شدن از ماندگاری قراردارد وعاشق بایدکه از نعمت وصال مراقبت کند تا به مرحله ی لقاالّله برسد براین اساس؛ بدیهی است که مقام لقاالّله نیز دارای شدّت وضعف بوده و مراتب ودرجات متفاوت دارد. بی تردید میزان اشتیاق، صداقت، ایثارگری ،پندار وگفتار و وکردارعاشق وصدالبته عنایت واراده ی معشوق است که تعیین کننده ی این مراتب درمرحله ی فناشدن ولقاالّله می باشد.
معنی بیت:بعد از مردن هم در راه عشق صدهاگونه خطر وجود دارد . مبادچنین پنداری که چون عمرم به پایان رسیده خلاص می شوم وخطرات ومشکلات عشق نیزبه پایان می رسد روح ِعاشق پس از مرگ هم برای حفظ وصال ورسیدن به درجاتِ والای لقاالّله در تلاش هست ودست ازطلب برنمی دارد. پس ازمرگ وبعداز اینکه عاشقِ سالک به مرحلهی فنا رسید ، مرحلهی بعدی "بـقــا" آغاز می شود یعنی باقی ماندن درذات ِ کبریایی... بنابراین امکانِ لغزش، سقوط ، قطع شدن ِفیض ومحرومیّت ازدرجات والاترهمچنان به قوّت خودباقیست وعاشق دروصال وظایف خاص ومهمتری دارد که می بایست بدان پایبندباشد.
بلبلی برگ گلی خوشرنگ درمنقارداشت
وندران شور ونوا خوش ناله های زارداشت
گفتمش درعین وصل این ناله وفریاد چیست
گفت مارا جلوه ی معشوق دراینکارداشت
بعدازاینم چه غـم ازتیر کجانداز حسود
چون به محبوب کمان ابروی خود پیوستم
پس ازآنکه حافظ دربیت پیشین مشام مخاطبین خودرابه شمیم عطرعرفان می نوازد ولحظاتی آنهادرآسمانها به سیروسیاحت روحانی می برد دوباره به زمین فرودآمده وادامه ی سخن رادرعشق زمینی پی می گیرد.
دراینجابه تیروکمان (ابرو ومژگان) محبوب خویش، باغرور می نازد واطمینان دارد که هیچ همآوردی (حسود وغیر حسود) توان ِ عرض اندام درمقابل این سلاح اطمینان بخش راندارد.
درآن روزگاران کسان بسیاری بـودند که به جایگاه ویژه ی حافظ درنزد پادشاهان ومحبوبیت وی درمیان مردم حسادت میکردند. درآن دوره که بازار شعر وشاعری گرم بود شاعران ِ بنام زیادی همچون خواجوی کرمانی که الحق صاحب طبعی لطیف نیز بود،مطرح بودند وسطح ِ رقابت بسیاربالا بودکسی فکرنمی کرد شاعر تازه به دوران رسیده ای مثل حافظ که خود مدّتی شاگردِ خواجوی کرمانی بود اینچنین بسرعت پله های ترقّی راطی کند وگوی سبقت راازهمگان برباید. به ویژه اینکه حافظ برخلافِ سایر شاعران، درگذر ِ زمان وطی سالیان متمادی پلّه پلّه مراتب شهرت واعتبار راطی نکرد،بلکه اواز همان ابتدای ظهور درعرصه ی شاعری بصورت جهشی درصدر محافل شعروادب نشست وازشاعران دیگر فاصله ی ِ بسیارگرفت وبرفراز ِقلّه صعودکرد. ازهمین روی همواره مورد حسادت حسودان قرارمی گرفت و چه زیانها وضربه هایی که ازاین بابت متحمّل نشد.
حَسد چه می بری ای سُست نظم برحافظ
قبول ِ خاطر و لطف ِ سخن خداداد است
هنوزهم پس ازگذشتِ قرنها،می بینیم که کسی نتوانسته دراین عرصه به جایگاه اونزدیک شودچه رسدبه اینکه کسی توانسته باشد این قلّه نشینی راازآن خودکند. درست است که زبان حافظ زبان منحصربفرد است امّا تسخیرقلبها به چیزی بیشترازطرزِ سخن گفتن وغزلسرایی نیاز دارد، شهرت وتوفیق اوبیشتر مدیون ِ اندیشه های نابِ انسانی، فراملّی، فرادینی و فرامرزی، اخلاقیّات و خصوصیات فردی اوست گرچه شیوه ی بیان وجادوی کِلک اونیزهمانند اندیشه های او ناب وبی همتاست. برگردیم به شرح بیت:
تیر کجاندازحسود : یعنی حسودی که تیرش کج است یا تیرش کج میرود و به هدف نمیخورد، چون حسوداست خطاکاراست و تیرش هم به خطامیرود چنانکه بارکج به منزل نمی رود.
معنی بیت: وقتی که به معشوق ِ کمان ابروی خویش پیوسته ودرپناهِ کمان ِابروان اوقرارگرفته ام دیگرمثلِ سابق که دغدغه ی حسادتِ حسودان را داشتم ازاین بابت دغدغه ای ندارم.
بکِش جفای رقیبان مدام وجورحسود
که سهل باشد اگریارمهربان داری
بوسه بـردُرج عقیقق تو حلالسـت مرا
که به افـسوس وجفامُهـر وفا نشکستم
دُرج : صندوقچه ی ِکوچکی که مخصوص ِ نگهداری جواهرات است.
دُرج ِعقیق : کنایه از لب های قرمز معشوق است امّا قضیه همینجا تمام نمی شود. حافظ قطعن دربکارگیری این ترکیب وخَلق این مضمون زیبا، خیلی چیزها رادرنظر گرفته است.
اینکه درپرده ی اوّل معنی، دهان کوچک معشوق به صندوقچه ی جواهرات تشبیه می شود زیباست.امّا زیباترآنکه درپرده ی دوم، درمی یابیم که دندانهای سفید ویکدستِ معشوق چیزی کمتراز صدف و مروارید نیست که دردرون صندوقچه بانظمی دقیق چیده شده است. همچنین وقتی می بینیم لبها نیز چونان یاقوتی وسوسه انگیز روی ِ صدفها را پوشانده،بیشتربه زیبایی وتناسب ِ تشبیهِ دهان به صندوقچه پی می بریم.
وزیباترازهمه،وقتی پرده ی ِسوّم راباسرانگشت ِدقّت، اندکی بالاتر می زنیم، مشاهده می کنیم که کلمات وسخنان ِ روح انگیز معشوق، چگونه همانندِ جواهر والماس،ازصندوقچه ی دهان او، به بیرون می ریزند،لذتی دیگر ازتناسبِ این تشبیهِ لطیف، نصیبمان شده وکنجکاوترمی شویم تا ازلذت ِتناسبِ تشبیهِ "وفا" به "مُهر"نیزکامیاب شویم.
معمولن دَربِ صندوقچه های ارزشمندِ جواهرات رابه منظور پیشگیری از دستبرد، مُهروموم می کردند تا محفوظ بماند.امروزه نیز مکانهای مهّم توسط مامورین مُهروموم می شوند. شاعربادرنظرداشتِ "تشبیه دهان یاربه صندوقچه" درمصرع دوم ِ دهان ِخود رانیزبه صندوقچه ایی تشبیه کرده که با مفهوم "ِوفاداری" مُهرو موم شده است. بدین معنی که درمقابل آن همه جوروجفا، به شِکوه وگلایه بازنشده ومُهر وموم آن همچنان حفظ شده ودست نخورده باقی مانده است.
معنی بیت: به رغم اینکه جورجفای فراوانی تحمّل کردم هیچ وقت ازروی ناراحتی به فکرم هم خطور نکرد که زبان به شِکوه و شکایت بگشایم ومُهر وفاداری صندوقچه ی دهان خویش رابشکنم من همیشه درعشق توپایدار ووفادار خواهم ماند.
حافظ رندانه ازاین موقعیّت به نفع خود استفاده کرده ومی فرماید: پس بااین حساب بوسه برلبهای تو برمن حَلال است،من مُهروفا را نشکستم وسکوت اختیارکرده ام .من استحقاق ِ گرفتن ِ بوسه رادارم!
خون شد دلم ازحسرت آن لعل روانبخش
ای دُرج محبّت به همان مُهرونشان باس
صَـنمی لـَشکـَریم غـارتِ دل کـرد و برفـت
آه اگـر عـاطـفـت شاه نگیرد دستم
صَنم : بت ، زیباروی
لشکری : سپاهی ، ارتشی
چرا صفتِ "لشکری" برای محبوب زیبا رو آورده است؟
احتمال اول این است که می خواسته دلیری وچابکی وزرنگی ِ دلبر خویش رابرجسته تر نماید.
احتمال دوم این است که براساس نظربعضی ازشارحان :
حافظ گوشه ی چشمی به یکی از کارکنان دربار وهمدم شاه شجاع که در لباس نظامی خدمت می کرده داشته است. اوبه مجالس خصوصی شاه رفت وآمد داشته ودرجریان نشستهای دوستانه ی حافظ وشاه شجاع،مورد نظر وتوجّه حافظ قرارگرفته است .واین بیت اشاره به این مطلب است. درغزلی دیگر چنین می فرماید:
به تنگ چشمی ِآن تُرکِ لشکری نازم که حمله بر من درویش ِ یک قبا آورد.
گویند درآن دوران،درمیان شاعران و وعارفان بنام ومشهور،کم نبودندکسانی که دل به پسرانی زیباروی می سپردند وباهمنشینی ومصاحبت باآنها به نظربازیی البته بدون شهوترانی می پرداختند. آنهامعتقدبودند که چهره هایِ زیبای این پسران، جلوه ای ازجمال الهیست وتماشاکردن درزیبائیهای آنان گناه ندارد.
"دست کسی گرفتـن کنایه از یـاری کردن است و"شاه" احتمالاً شاه شجاع می باشد.
معنی بیت : معشوق زیبا رویی که در دلـبـری چست وچابک است دل مـرا غارت کرد مرا عاشق خود ساخت و رفت ، وای بر من اگر مهربانی و عنایت شـاه مرا یاری نـکـنـد .
رُتبت دانش حافظ به فلک برشده بود
کـرد غـمخواری شمشاد بلندت پَستم
رُتبت : رتبه، مرتبه، مقام .
بَر شدن : بلندشدن وبه بالارفتن
فلک: آسمان
معنی بیت :درادامه ی بیت قبلی:مقام ِعلمی و مرتبهی دانش حافظ به آسمان رسیده بـود ، نظرباختن و عشق ورزیدن بـه قـد وبالای بلند توای معشوق زیبا روی مراخوار کرد.
"نظربازی" مبحث پیچیده ای درعرفان هست وطرفداران ومنتقدان خودرا دارد. بی تردیددرمیان اندیشمندان وفرهیختگان آن زمان نیز مثل هردوره ای منتقدانی سرسخت وجدّی داشته وحافظ دراین بیتِ آخر اشاره ای به این مطلب نموده است. ملامت ونکوهش ِ منتقدان باعثِ بی اعتباری ونزول ِ مقام دانش اوشده است.
درنظربازی ما بی خبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگرایشان دانند.
به نام او
بی شک ما وارثان فرهنگ کهن ایران زمین نیستیم !!
ببینید این فرهنگ التقاطی چه بر سر مردم ما آورده که شعر حافظی را که بر تارک فرهنگ پارسی می درخشد در حد نوحه های کوچه بازاری صد من یه غاز متصور می گردند و پیکرهء فرهنگ کهن ایران زمین را با متوهمات خویش ملوث می گردانند.
صدها بلکه هزاران دریغ و افسوس که این مرز و بوم بدست بیگانه افتاده و شرافت خاکش بدست اهریمنان متجاوز لکه دار گشته است.
بی مایگان و بی شرف ها را بر مسند نشانده اند و بر فرهنگ شریف و اصیل آن سیلاب قاروره گشوده اند.فرهی از افسر یلان میهن رخت بربسته و خیانت و وطن فروشی و لوده گری و گوساله پرستی باب گردیده است !!
آیا نمی بینید!
شرم بر ما !
آناهیتا مفهوم ننوشتید ولی حافظ تازی گرا نبود. بارها از اسطورههای ایرانی یاد کرده و از مهر و پیرمغان میگه:
تازیان را غم احوال گرانباران نییت/ پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم
پارسایان هم که میدونید به زرتشتیان گفته میشه. از این نمونهها زیاده در شعر حافظ. بحث فردوسی و حافظ راه نندازید که هر دو به یک اندازه به فرهنگ ایران و زبان فارسی خدمت کردهاند.
کسانی که معنای عرفانی از اشعار حافظ دریافت میکنند، تنها سطح پایین سواد و اطلاعات در مورد حافظ را به رخ میکشند و تنها اشعار ایشان را بر اساس باورهای شخصی خود تفسیر میکنند.
بیت دوم هم جالب توجه است. استقبالی از سعدی و اشارهای به ریش معشوق (خط مشکین و جام هلالی) اشارهای به شاهد بازی در حافظ و سعدی دارد.
اما امان از جهالت متعصبانه، که نه؛ حافظ به چهره دلربای حضرت عسکری توجه داشته
تشکر از شرح هایی که بر این غزل گفته شده
دوش بیماری چشم تو ببرد از دستم
لیکن از لطف لبت صورت جان میبستم
دوش در اینجا لحظه قبل و یا حتی در دم معنی میدهد ، بیماری چشم که از آن با چشم خمار نیز یاد شده حالتی ازچشم معشوق است که زیبایی او را صد چندان نموده و سبب عشق روزافزون انسان عاشق شده ، تا حدی که عنان اختیار از کف داده و نزدیک است از اشتیاق عشق روی معشوق قالب تهی کند .حافظ از این تمثیل عشق زمینی برای عشق آسمانی و الهی بهره میبرد تا یادآوری کند که حضرت معشوق نیز با انواع لطایف الحیل قصد جذب انسان به سوی اصل خود را دارد و البته او با این تغییر حالت جذاب چشم خود انسان را ترغیب به دیدن جهان از نگاه اصل خدایی خود میکند . انسان سالک عاشق واقعی همواره از حرکات معشوق خود تقلید میکند تا به معشوق خود حس یکی بودن و درآمیختگی با او را انتقال دهد .
در مصرع دوم لب معشوق کنایه از وصال با اوست و در اینجا علاوه بر معنی ظاهر که لطافت این عضو جذاب صورت را میرساند
لطف و مهربانی حضرتش نسبت به انسان عاشق را نیز تداعی میکند . حافظ میفرماید انسان عاشق پس از دیدن چشم بیمار حضرت معشوق ، و تغییر دید خود به دیدن از منظر نگاه حضرت معشوق به جهان ، نسبت به خود کاذب و دید اشتباه خود به جهان ، خواهد مرد و جان از کف او خواهد رفت تا بار دیگر به لطف و لطافت لب حضرتش جان دوباره ای بر این صورت جسمانی او بسته شود و این جان همان اصل جنس خداست و با جان خود کاذب انسان عاشق تفاوتی بنیادین دارد . جان کاذب انسان جهان را با دید مادی مینگرد اما جان اصلی و خدایی او سراسر معنا بوده و مانند حافظ و سایر بزرگان و عارفان ، به جهان نگاهی خدا گونه داشته و به تمامی باشندگان عالم عشق میورزد .
عشق من با خط مشکین تو امروزی نیست
دیرگاه است کز این جام هلالی مستم
خط مشکین کنایه از زیبایی واقعی حضرت معشوق است و نه زیبایی صورت و ظاهری او ، با تغییر نگاه عاشق بر اساس دید خدا ، نگاه او با نگاه خدا به جهان یکی شده و بجز زیبایی چیز دیگری نمی بیند و حافظ میفرماید عشق به این زیبایی ها و خط مشکین حضرت معشوق مربوط به امروز نبوده و بلکه انسان از آغاز پیدایش هستی از منظر این جام هلالی (گیتی و هستی) به جهان می نگریسته است . اما سوال اینجاست که اگر انسان از آغاز خلقت با دید هستی یا خدا جهان را نظاره گر بوده است پس برای او چه پیش آمده که نگاه او به جهان از نوع جسم و ماده شده و اکنون بار دیگر با این عشق آتشین ، جهان بینی او تبدیل به اصل خود شده و از این تبدیل مست گردیده ، یعنی عقل جسمانی او به محاق رفته و پس از این قصد کامیاب شدن از شراب های مادی این جهان را ندارد ؟ پاسخ این سوال را حافظ در غزلهای دیگری(پیش از این ) به وضوح داده است .
از ثبات خودم این نکته خوش آمد که به جور
در سر کوی تو از پای طلب ننشستم
حافظ در این بیت به چگونگی این تبدیل نگاه خود پرداخته و میفرماید او یا هر انسانی که قصد این تغییر و بازگشت به دید اصلی خود را دارد در وحله اول باید ثابت قدم باشد و با طلب و کار فراوان بر روی خود دست از این طلب برنداشته و آستان کوی حضرت معشوق را تا تبدیل شدن به او رها نکند . حافظ میفرماید که البته این کار راحتی نبوده و جور و سختی های بسیاری برای طالب سالک به همراه خواهد داشت و دل بریدن از عشق چیزهای جسمی و مادی تنها بخش اولیه ماجرای این عشق است . در مراحل بالاتر سختی ها و جور بیشتری در انتظار سالک عاشق میباشد که تنها با ثبات و سخت کوشی میتواند به آنها فایق آمده و به اصل خدایی خود زنده و با او یکی شود .
عافیت چشم مدار از من میخانه نشین
که دم از خدمت رندان زدهام تا هستم
پس از ثبات در طلب و تحمل جور و سختی های بسیار است که سالک کوی عشق به عافیت یا سلامت و امنیت خواهد رسید و این عافیت سمبلی از حضرت معشوق است که در اینجا حافظ از او میخواهد لحظه ای او (انسان) را بحال خود وا نگذاشته و همواره از او مراقبت کرده و با لطف خود مانع بازگشت اوبه دوران پیش از این امنیت و آرامش کنونی گردد . این مصرع نشان دهنده ضعف انسان در برابر امیال دنیوی ، جسمانی و ذهنی میباشد که خداوند درقرآن نیز بر این ضعف انسان صحه گذاشته است .حافظ که خود را میخانه نشین درگاه حضرت معشوق میداند و شراب های ناب که از سوی حضرتش درقالب واژگان و غزلیات بی نظیر بر او جاری میگردد را به دیگر سالکان کوی عشق میرساند تا آنان نیز از آن شراب های زندگی بخش برخوردار شوند . لسان الغیب از خدا میخواهد با لطف خود مراقب این عافیت و آرامش او در میخانه هستی باشد تا او نیز آسوده خاطر به کار و نقش ساقی گونه خود بپردازد . نقشی که تا امروز و ابدیت ادامه دارد .
در ره عشق از آن سوی فنا صد خطر است
تا نگویی که چو عمرم به سر آمد رستم
فنا در این بیت به معنی فنا کردن خود کاذب انسان به منظوروصل به اصل خدایی خود بوده و با مقام فنای در خدا متفاوت میباشد
و کار انسان عاشق با فنا کردن خود کاذبش تازه شروع میشود .
حافظ به استدلال ابراز ضعف انسان در بیت قبل پرداخته میفرماید
در راه عاشقی اگر حتی انسان خود کاذبش را بطور کامل فنا و فدای حضرت معشوق کند باز هم حاشیه امنیت نداشته و صدها خطر در کمین اوست . بسر آمدن عمر میتواند در پایان یافتن زندگی جسمانی انسان باشد و یا به پایان رسیدن عمر خود کاذب انسان ، که درهر دو صورت انسان از خطرات پیش روی خود ایمن نمی باشد .انسانی که با عمری زهد و پرهیزکاری طمع ثواب و بهشت دارد نیز میتواند مورد نظر این بیت باشد زیرا عاشق واقعی از خدا فقط خود او را میخواهد و نه چیز دیگری را . مولانا میفرماید ؛
از خدا غیر خدا را خواستن . ظن افزونیست و کلی کاستن
بعد از اینم چه غم از تیر کج انداز حسود
چون به محبوب کمان ابروی خود پیوستم
اما انسانی که به بالاترین مرتبه مقام که یکی شدن با حضرت معشوق است رسیده و با محبوب کمان آبروی خود یا حضرت معشوق یکی شده ، و جدایی از میان رفته باشد ، پس او به
امنیت رسیده است و باکی از تیرهای کج حسود یا خود کاذبش ندارد . یعنی خود کاذبش بطور کامل تضعیف شده و اگر هم بخواهد توجه و نظر عارف کامل را به چیزهای بیرونی جلب کند تیر کج او کارگر نخواهد افتاد . حافظ تیر کج حسود یا خود کاذب انسان که در یکی شدن انسان با اصل خود حسادت و کار شکنی میکند را با تیر راست کمان آبروی حضرت معشوق مقایسه میکند که تیر خود کاذب انسان برای شکار دلبستگی های دنیوی و قرار دادن آن در دل و مرکز او میباشد اما تیر راست از کمان آبروی حضرت معشوق برای هدف قرار دادن دلبستگی ها به منظور از میان برداشتن آنها و باز نمودن جای حضرت معشوق در دل انسان
میباشد . هدف هر دو تیر هدف قرار دادن تعلقات و دلبستگی های دنیوی میباشد اما با دو منظور متفاوت .
بوسه بر درج عقیق تو حلال است مرا
که به افسوس و جفا مهر وفا نشکستم
حافظ در مصراع دوم به عهد موسوم به الست اشاره میکند که خدا در روز ازل از انسان خواست تایید کند از جنس هم اوست و انسان با تایید اینکه از جنس بینهایت خداوند است و نه از جنس اجسام ، در حقیقت مهر وفاداری خود را به تضمین این امر بر عهد نامه زد اما با حضور در این جهان فرم با چیزهای جسمی و ذهنی این جهان هم هویت و دلبسته آن چیزها شده است و این کار شکستن عهد خود را با افسوس یا لطایف الحیل و جفای بر خود حقیقی اش به انجام میرساند . اما انسانهای کامل مانند حافظ و مولانا و عرفا و اولیاء عهد شکنی نکرده و به عهد آغازین خود با حضرت معشوق وفادار باقی ماندند ، یعنی چیزهای این جهان که از جنس جسم و ماده و آفل هستند را نفی کرده و به همین سبب بوسه بر درج عقیق حضرت معشوق برای آنان حلال است
یعنی شایستگی یکی شدن با حضرتش را دارا هستند و در
صورتیکه انسان های دیگر نیز به عهد خود با خدا بازگشته و به آن وفادار بمانند ، آنان نیز سزاوار بوسیدن لب معشوق و رسیدن به آن مقام خواهند بود که البته کار بسیار و همت و ثبات واقعی را طلب میکند .
صنمی لشکریم غارت دل کرد و برفت
آه اگر عاطفت شاه نگیرد دستم
صنم و همه باشندگان عالم از لشکریان خدا و تحت فرمان او هستند و هم به فرمان او دل انسانهای طالب و عاشق را میبرند و دلبستگی های مادی و ذهنی انباشته در دل عاشق را غارت کرده و خانه دل را برای حضور حضرت معشوق خالی میکنند
تا با لطف خدا او را به عهد آغازین خود با خدا بازگردانیده و به او زنده کنند که صد البته نیازمند لطف و دستگیری حضرتش میباشد
اتفاقاتی که درطول زندگی انسان رخ میدهد و معمولاً برای بیدار کردن انسان از خواب ذهن هستند ، توسط عواملی و از سوی خدا برای انسان پیش می آیند که به قضا و کن فکان معروف هستند و حافظ این عوامل را صنم و از لشکریان خدا میداند و غالباً انسان با صنم و عوامل اتفاقات ستیزه نکرده و بلکه با روی باز و با رضایت اتفاقات را می پذیرد . اگر عطوفت و لطف شاه نباشد انسان نسبت به اتفاقات واکنش نشان داده و با ستیزه گری به روح و جسم خود آسیب زده و به منظور خدا از اتفاق نیز پی نخواهد برد . از دست دادن عزیزی و یا ثروت و مالی یا از دست دادن مقامی که انسان شدیداً به آنها دلبستگی و تعلق خاطر دارد میتوانند نمونه های از اتفاقات باشند تا انسان را متوجه این امر کنند که او از جنس چیزهای این جهانی از این دست نبوده و با از دست دادن چیزها خللی در اصل خدایی او بوجود نخواهد آمد .
رتبت دانش حافظ به فلک بر شده بود
کرد غمخواری شمشاد بلندت پستم
شمشاد بلند همیشه سبز نماد خدا یا هستی مطلق بوده و غمخواری در اینجا به معنی همراهی و همکاری ست و نه غم خوردن ، زیرا که خدا یا زندگی همواره شادی و برکت خود را به باشندگان عالم ارزانی میدارد . خود جسمانی انسان از جنس ماده و نسبت به عالم معنا ، دون و پست میباشد اما همین جسم پست خاکی حافظ و سایر بزرگان است که در این جهان فرم قابلیت انتقال مفاهیم عالی عرفانی را به سایر انسانها دارد و حافظ این کار خود و دیگر بزرگان را همکاری و همراهی با خدا یا هستی میداند و این کار بواسطه دانش و خرد انسان است که بلندترین جایگاه را در آسمانها و زمین دارا بوده و اشرف مخلوقات جهان نام گرفته است .معنی دیگر اینکه فقط انسان است که
با این جسم پست و خاکی خود توانایی و قابلیت رسیدن به عرش اعلی و یکی شدن با بینهایت خدا را داشته و سایر باشندگان عالم امکان از این امکان محروم هستند .
چه کسی این غزل را بصورت آواز ایرانی خوانده است - این غزل را مرحوم عبدالعلی وزیری همراه پیانوی استاد مرحوم محجوبی در دستگاه ماهور در یکی از برنامه های گلهای جاویدان خوانده اند و از آنجا که در سایت گلها شماره برنامه و غزل یاد شده را نیافتم از طریق حاشیه به اطلاع علاقه مندان میرسانم نشانی در مجموعه سایت خصوصی بصورت لینک در زیر آمده است. لطفا بعد از دسترسی به نشانی مورد GJ 000 که مورد شماره یک میباشد را اجرا و گوش کنید.
این غزل را "در سکوت" بشنوید