گنجور

غزل شمارهٔ ۳۱۳

بازآی ساقیا که هواخواهِ خدمتم
مشتاقِ بندگیّ و دعاگویِ دولتم
زان جا که فیضِ جامِ سعادت فروغِ توست
بیرون شدی نُمای ز ظلماتِ حیرتم
هرچند غرقِ بحرِ گناهم ز صد جهت
تا آشِنایِ عشق شدم ز اهل رحمتم
عیبم مکن به رندی و بدنامی ای حکیم
کاین بود سرنوشت ز دیوانِ قسمتم
مِی خور که عاشقی نه به کسب است و اختیار
این موهبت رسید ز میراثِ فطرتم
من کز وطن سفر نَگُزیدَم به عمرِ خویش
در عشقِ دیدن تو هواخواهِ غربتم
دریا و کوه در رَه و من خسته و ضعیف
ای خِضْرِ پِی خجسته مدد کن به همتم
دورم به صورت از درِ دولتسرایِ تو
لیکن به جان و دل ز مقیمانِ حضرتم
حافظ به پیشِ چشم تو خواهد سِپُرد جان
در این خیالم اَر بدهد عمر مهلتم

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۳۱۳ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۳۱۳ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۱۳ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۳۱۳ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۱۳ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۳۱۳ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۱۳ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۳۱۳ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۳۱۳ به خوانش شاپرک شیرازی
غزل شمارهٔ ۳۱۳ به خوانش محمدرضاکاکائی
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۳۱۳ به خوانش محمدرضا ضیاء

حاشیه ها

1392/02/11 14:05
امین کیخا

فطر به معنی پاره کردن فارسی است و در دیگر معانی عربی است
خسروی نوشته خود براورد و باز ویران کرد. خود طرازید و خود بفترد
بیت دوم یعنی خود ترازید و اراست و خود پاره کرد

1394/06/31 08:08
محمدامین

سلام و درود
همکار عزیزمان دکتر نادر صائمیان دوم شهریور از بین ما پر کشید. از حافظ شعری خواستیم این غزل زیبا را هدیه نمود.
هر چند غرق بحر گناهم ز صد جهت
تا آشنای عشق شدم ز اهل رحمتم
عیبم مکن به رندی و بدنامی ای حکیم
کاین بود سرنوشت ز دیوان قسمتم

1394/07/28 14:09
مهدی

با توجه به شماره غزل، (313) و مفهوم آن، احتمالا برای امام زمان (عج) سروده شده است.
شاید در بیت های اول غیبت امام مدنظر است.

1394/07/11 00:10
ناشناس

سلام
معنی بیت دوم رو میشه یک نفر از اهل فن بگه؟؟

1394/09/23 13:11
قاسم ف

مصرع دوم بیت دوم در بعضی نسخه ها ُبیرون شدنً نوشته شده که منطقی تر به نظر میاد

1394/09/23 13:11
قاسم ف

ومعنی هم کاماتر است ُراه بیرون آمدن از ظلمات حیرت وسردر گمی را نشانم بده ً
معنی بیت با کلمه ُبیرون شدیً برایم نا مفهوم است که در نسخه غنی_قزوینی اینگونه نوشته شده است

1394/09/23 15:11
یکی از ناشناسان

بیرون شد را خواجه به مانای راه گریز، برون رفت، راه خروج به کار برده است به زیبایی تمام، شدن را به مانای رفتن و نمودن را نشان دادن،
بیرون شدن را نمیشود نشان داد ( به عنوان مصدر )

1394/09/24 00:11
ناشناس هستم

اخر ، این مسئله خودش گویا است ، نیازی به اشاره ی شما نبود!
وقتی که حرفی نیست برای بیان کردن ، به است ، که خاموش باشیم.
(اخه مگه مجبوری بنالی یا تفت بدی)

1394/09/24 01:11
یکی از ناشناسان

جناب ناشناس هستم!،
روی سخنم با جناب قاسم بود که گویا بیرون شد برایشان اندکی نا مفهوم بوده است، جوش مزنید!!

1394/09/24 12:11
مهری

جناب ناشناس
زان جا که فیض جام سعادت فروغ توست
بیرون شدی نمای ز ظلمات حیرتم
میگوید:در تاریکی سرگردانی گرفتارم
از برکت جامت که از سعادت بهره ها دارد
راه بیرون رفتن از این تاریکی را به من نشان بده
می شود گفت : از آنجا که جام نیکبختی در اختیار داری باده ای بده تا از ظلمت دربدری رها شوم

1395/06/05 20:09
داریوش بیدل

سلام در بیت دوم مسرع اول ..فیض .به معنی فرو ریختن و ابشار مخصوص در این مصرع به معنی ریزش معنوی و بخشش معنوی نوشته شده ..در مصرع دوم بیرون شدی نمای ..مکث بعد ادامه مصرع ز ظلمات حصرتم یعنی بیرون امدنی نشانم بده ..به نظر این حقیر این غزل از شاهکارهای خواجه است انگار که گویی در اوج مستی سروده یا حق داریوش بیدل حافظ پژوه

1395/07/16 22:10
عمو سعید

زان جا که فیض جام سعادت فروغ توست
بیرون شدی نمای ز ظلمات حیرتم
مقایسه شود با این بیت:
به خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم

1395/08/14 23:11

بـــاز آی سـاقـیـــا ! کـه هـــوا خـواه خـدمـتـم
مـشـتـــاق بـنـــدگــیّ و دعــاگــــــوی دولـتـم
ای ساقی ! کجایی؟ باز گرد، من آرزویِ خدمتگزاریِ تـو رادارم. من اشتیاقِ اطاعت وفرمانبرداریِ تـو را دارم و درهمه حال خیرخواهِ دولتِ وجودِتو و خواهانِ سعادتِ تـو هستم .
"ساقی" در لغت به معنیِ سقـّاست ؛ کسی که آب یا شراب می‌دهد و در اصطلاح عرفانی عامل وواسطه‌یِ فیض است ، امّا "ساقی" دربسیاری ازغزلهایِ حافظ به معنیِ خودِمعشوق است .
این همه عکس می ونقشِ نگارین که نمود

یک فروغِ رخ ساقیست که درجام افتاد

ز انـجــا کـه فـیـضِ جـامِ سـعـادت‌فــروغِ تـوسـت
بـیـــــرون شــــــدی نـمـــای ز ظـُلـمـات حـیــرتـم
"بیرون‌شد ی نمای" : یعنی راه رهایی و راه نجاتی نشان بـده
خطاب به معشوق:
ازآنجاکه ازاثروفیضِ پیمانه ای که تو به من تعارف کرده ای دچارِاین حالِ سرگشتگی وحیرانی شده ام،پس راهِ برون رفت وراهِ چاره ای نشان ده،کمکم کن .
حافظ عاشقیست که درهمه حال ادب را رعایت کرده وحتّا درمواقعِ گلایه وشکایت نیزازطریقِ ادب عدول نمی کند.نمی گویداین حالِ بدِ من حاصل ومعلولِ باده ایست که توبه من داده ای،پس مداوایِ من وظیفه یِ تو وبه عهده یِ توست. اورندانه وحافظانه ،این مطلب راباادایِ احترام وتکریم به استحضارِ معشوق می رساند.بجایِ آنکه بگوید:این حالِ من ازاثرِجامِ توست می فرماید: "زآنجاکه فیضِ جامِ سعادت فروغِ توست" واژه یِ "فیض"به معنایِ بهره مندیِ سعادتمندانه هست، ازطرفی دیگرجامِ معشوق راباواژه یِ زیبایِ"سعادت فروغ"مزیّن نموده تاکاملن ادب رارعایت کرده واین نکته رابه معشوق برساندکه دردرونِ جامِ توفیضِ رستگاری درجوشش است وبه اطراف پرتوِسعادت می افکند واگر حالِ من باسرکشیدنِ این جام دگرگون شده وگویی درظلماتِ حیرانی گرفتارشده ام، ازضعف وناتوانی ومحدودبودنِ ظرفییتِ من است.پس راهِ چاره ای عنایت کن وراهِ "بیرون شدی نمای"و نشانم بده تاخلاص گردم.
ضمنِ آنکه این بیت تلمیحی به "مرحله یِ حیرت"نیزمی باشد. سالک درسیرو سلوک به سویِ سرمنزلِ معشوق،بادریافتِ گوشه ای اززیباییها ودرکِ بخشی ازحُسنِ بی پایانِ ذاتِ یکتا ، دربیابانِ "حیرت"گرفتارمی شود. عاشقِ عارف هرچه که به زیبایی هایِ معشوق فکرمی کندبیشتردرحیرت وتعجّب فرومی رود.درنظرگاهِ عارفِ عاشقی همچون حافظ که شخصیت وجهان بینیِ اوازتمامِ عرفا،فقها وعلما متمایز است، خداونددرذاتِ پدیده هایِ هستی ظهورپیداکرده وچشمه ای ازبیکرانِ اقیانوسِ زیباییهایِ خویش رادرمعرضِ تجلّی ونمایش قرارداده است. درچشمانِ تیزبینِ حافظ، تمامیّتِ هستی همانندِ پیاله ای جوشان است که فروغِ آن پـرتـوِسعادت می‌پـراکند،شاعربادریافتِ این همه ثروت وزیبایی وسعادت دچارِ سرگشتگی وحیرانی شده است واز منبعِ لایزالِ بی همتاکمک می طلبد، راهِ رهایی ونجات استمداد می نماید.آدمی هنگامی که به یک ثروتِ عظیم دست پیدامی کندنمی داند چه بکند، گرفتارِحیرت وواماندگی می شود.این آدمِ به ثروت رسیده احتیاج به برنامه ریزی دارد تابتواندازاین ثروت به درستی استفاده کند،چنانچه نتواندشرایطِ جدیدرامدیریت کندبه زحمت می افتدوثروت بلایِ جانِ اومی گردد.به عبارتی حالاشاعردرچنین وضعیتی قرار گرفته است ازکسی که این همه ثروت ودولت رااعطا نموده درخواستِ کمک می کندوخطاب به اومی فرماید:فروغِ سعادت وثروت ازجامی که توعنایت فرموده ای بی وقفه برمن می تابدوفیض می پراکند،من غافلگیرشده ام ،"بیرون شدی نمای" لطف کن راهی(برنامه ای جهتِ بهره مندیِ صحیح ازاین همه نعمت) نشانم بده ومراازاین حیرانی نجات بخش.
هردَمش با منِ دل سوخته لطفی دگراست
این گدابین که چه شایسته ی انعام افتاد
هــر چـنــد غــرق بـحــر گـنـــاهــــم ز صـد جـهـت
تــا آشـنــای عـشــق شــــــــدم ز اهـل رحـمـتـم
هر چند خیلی خطاکرده وبسیارگناهکارم و در دریایی از گناه (ازصدجهت-نه شش جهت-) غرق شده‌ام ، امّانومیدنیستم چراکه از زمانی که با "عشق" آشنا شده‌ام ، خودبخود بخشیده شده هستم . عشق سرچشمه یِ لطف است ولطافت.دردنیایِ عشق گناهی جز "دگرآزاری" نیست.شکنجه وعذاب وعقوبت درقاموسِ عشق جایگاهی ندارد.هرکس باعشق آشناشدازرستگارانست.
مباش درپیِ آزار وهرچه خواهی کن
که درشریعتِ ماغیرازاین گناهی نیست
چرازکویِ خرابات روی برتابم
کزین به اَم به جهان هیچ رسم وراهی نیست
عیـبـــم مـکـن بـه رنـــدی و بـدنـامی ، ای حکیم !
کـایــن بــود ســرنــوشــت ، ز دیـــــوان قسـمـتـم
این گونه وبااین لحن : (ای حکیم - ای زاهدِ پاکیزه سرشت و....) خطاب قراردادنِ کسی که به رغمِ ناآگاهی درموضوعِ خاصّی مدّعیِ می باشد،نوعی تحقیروطعنه نیز محسوب می گردد.
ای که ادّعایِ حکمت ودانایی داری ! مرا به سببِ اینکه " رنـد هستم و عقایدِ منحصربفردی دارم" سرزنش نکن وخرده مگیر، زیرا که سرنوشت و تقدیرم از ازل اینگونه بـوده است .
حافظ معتقد است که عشق و رنـدی در سرنوشتِ ازلی‌اش بـوده است :
مرا روز ازل کاری بـجز رنـدی نـفرمودنـد
هر آن قسمت که آنجا شـد از آن افزون نخواهد شد
تازمانِ حضرتِ حافظ به افرادِ بدنام وگناهکار وبی قیدوبند"رند" گفته می شد امّا حافظ به واژه یِ "رند"جانی دوباره دادو"رند"راشخصیتی متعالی وپیچیده بخشید.رند درمکتبِ حافظ گرچه ظاهری گناهکاروبی قیدوبند داردلیکن باطنی نورانی، پاکیزه ومصفّادارد ودرمقابلِ زاهدانِ ریایی که ظاهری پاکیزه امّاباطنی آلوده دارندقراردارد.
می خور که عاشقی نـه بـه کسب‌ست و اختـیـار
ایــن مـوهبـت رسـیــد ز مـیراث فـطرتم
عاشق شدن اختیاری نیست،آموزشی واکتسابی نیست، دوست داشتنِ زیبایی و کمال پرستی درنهادِهمه یِ انسانها گذاشته شده، لیکن بعضی ها باروی آوردن به بدیها ،خواسته وناخواسته این لطفِ الهی راسرکوب کرده وبه بیراهه می روند وبعضی ها گوشِ جان به ندایِ درونی داده وجزبه زیبایی به چیز دیگری توّجه نمی کنند.روانکاوان وروانشناسان نیز به این نکته تأکید می ورزند که : " تنها زیبا اندیشانندکه به زیبایی می رسند" تازمانی که کسی به زیبایی نیاندیشد دردِاشتیاق و طلب در پیدا نخواهدشد،چنین کسی محال است که عاشق شود بنابه نظرِحافظ، "دوست داشتنِ زیبایی وعاشقی" عنایتِ خداوندیست.
باده بـنـوش و این چندصباح عمررابه شادی وخوشی بگذران ودیگران راملامت وسرزنش مکن که عاشق شدن اختیاری و به دست آوردنی نیست ، (ای حکیم) چنانچه می‌بینی که من رنـد و عاشق هستم، این مـوهبتیست الهی که از روزِ ازل در نهادوفطرتِ من گذاشته شده است .
مدام خرقه یِ حافظ به باده درگرواست
مگرزخاکِ خرابات بود فطرتِ او
مـن کـز وطن سفر نـگزیدم بـه عمرِ خویش
در عـشـق دیـدنِ تـو ، هوا خواه غربتم
این بیت بـاز خطاب به ساقی (معشوق) بر می‌گردد :
با اینکه من در عمرم هر گز سفر نکرده‌ام وهیچ تمایلی به مسافرت ندارم لیکن به خاطر عشق تو وبرای رسیدن به تـو حاضرم به سفر بروم و سختی هاومشقّاتِ دیارِ غربت رابادل وجان می پذیرم .
چنانکه خودِحافظ هم می فرماید او اهلِ مسافرت نبود ودرتمامِ مدّتِ عمربیش ازدوبارعزمِ سفرنکرد.وی یک باربه قصدِهندبارِسفربسته که ظاهرن درنزدیکیهایِ دریایِ عمّان دچارِمشکل شده وسفرش ناتمام مانده وناکام به شیرازبازگشته وبارِدوم بنابه دعوتِ حاکمِ یزد به این شهرمسافرت نموده که ازبداقبالی،درآن سفرنیزمرارت وسختی دیده وآزرده خاطرشده ودرغزلِ "خرّم آن روز کزین منزلِ ویران بروم"به این ناراحتی اشاره کرده است :
دلم ازوحشتِ زندانِ سکندر(یزد )بگرفت
رخت بربندم وتاملکِ سلیمان (شیراز) بروم
اوآنقدرآزرده خاطرشده که درجایی دیگرمی فرماید:
زین سفر گربه سلامت به وطن بازرسم
نذرکردم که هم ازراه به میخانه روم
پس ازدوسفرِنامیمون وناموّفق، حضرت حافظ دلبستگی به زیبائیهایِ فرح انگیزِشیراز رابهانه کرده و بکلّی قیدِسفر را برای همیشه زده است:
نمی دهنداجازت مرابه سیر وسفر
نسیمِ بادِ مصلّا وآبِ رکن آباد
دریــا و کــــــوه در ره و مـــن خـــسـتـه و ضـعـیـف
ای خـضـر پی خـجـسـتـه ! مـدد کـن بـه هـمـّتــم
" دریــا و کــــــوه" نمادِ موانع ومشکلاتِ عظیمِ راهِ عشق است که عاشق باید یکی یکی آنهاراازپیشِ روبرداشته وبه سمتِ منزلِ معشوق حرکت کند.حافظ دراینجا ازمرشد ومرادِ خیالیِ خویش که قبلن این مسیر راطی کرده وبه مقصدرسیده است طلبِ استمدادمی نمایدتالطف وعنایت کرده وهمتّش رابدرقه یِ راهِ حافظ کند واورایاری دهد.درجایِ دیگری همین درخواست را این باراز"طایرِ قدس" دارد:
همّتم بدرقه‌ی راه کن ای طایر قدس
که دراز است ره مقصد و من نـو سفرم
دورم بـــه صـــورت از در دولــــــت‌ســــــــــرای تــو
لـیــکــن بـه جـــان و دل ز مـُقـیـمــــان حـضــرتــم
اگرچه به ظاهر به سرمنزلِ وصال نرسیده ام و از درگاهِ تـو دورم لیکن درحقیقت جان و دل من پیش تـوست وگویی که من در بارگاهِ تـو اقامت دارم .
وقتی که شدّتِ شیدایی به غایت رسیدو اشتیاق به مرحله یِ نهایت، عاشق درهمه حال جز معشوق نمی بیند. برای این زَمره از عاشقانِ واله و شیدا قرب و بعدی وجود ندارد. معشوق و محبوب را در همه حال آشکارا می بینند .حافظ مصداقِ حقیقیِ این ضرب المثل است که: "گردر یمنی چوبامنی پیش منی". یعنی: هر جا باشی در گوشۀ دلم جای داری و هرگز غایب از نظر نبودی تا حضورت را آرزو کنم.
درراه عشق مرحله ی قرب وبعدنیست
می بینمت عیان ودعا می فرستمت
حـافـــظ بـه پـیـش چشم تـو خواهـد سپـرد جـان
در ایـن خـیـال ار بـــدهــد عـمــر مـُهـلـتــم
در این فکرم که اگرسعادت داشته باشم وسزاوارباشم در پیش چشمانِ تـو جان بـسپارم،چنانچه عـمر به من مهلت دهد و زنده بمانم جانم را فدای تو خواهم کرد .
عزمِ دیدارِ تودارد جانِ برلب آمده
بازگردد یابماند چیست فرمانِ شما

1396/03/18 10:06
...

باز آی دلبرا که دلم بی قرار توست...

1396/10/24 02:12
مزدک

بیرون‌شد یک واژه است= راه خروج.
بیرونشدی بنمای ...= show me an exit from this darkness

با توجه به شماره غزل، (313) و مفهوم آن، به احتمال قوی برای امام زمان (عج) سروده شده است.
البته در بیت های اول قطع به یقین، غیبت امام عصر(ارواحنا فداه) مدنظر است.
آری؛ کلمات و ترکیبات و اصطلاحات به کار برده شده در این غزل شورانگیز همه گویای این است که معشوق جناب حافظ شیراز باید؛ آرمانی، آسمانی، الهی، پنهانی، نجات بخش، دارای فیض رحمانی، دارای دولت عشق و دولت سرایی برای عاشق و داشتن محضری لایق دیدن و جان سپردن برای انسانی چون حافظ لسان الغیب بوده باشد. همه اینها را از میراث فطرتی می داند که به موهبت رسیده است. در واقع این غزل دعای عهد جناب حافظ اهل راز می باشد. دعای عهدی که خضر خجسته پی برای بیرون رفتن از ظلمات حیرت به همت عاشقان خسته و ضعیف مدد می نماید. چرا که دعا مِی عاشقان و شراب عارفان است، و امام زمان علیه السلام ساقی خادمان است.
اَللّـهُمَّ اَرِنیِ الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ ، وَ الْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ
خدایا بنمایان به من آن جمال ارجمند و آن پیشانی نورانی پسندیده را
وَ اکْحُلْ ناظِری بِنَظْرَة منِّی اِلَیْهِ
و سرمه وصال دیدارش را به یک نگاه به دیده ام بکش
وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ ، وَ اَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُکْ بی مَحَجَّتَهُ
وشتاب کن درظهورش وآسان گردان خروجش را و، وسیع گردان راهش را ومرا به راه او درآور .... ( قسمتی از دعای عهد/مفاتیح الجنان، حاج شخ عباس قمی )

1399/07/29 03:09
حمید بعید

در حیرتم از افرادی که برداشت می کنند ابیاتی هست که برای امام زمان سروده شده اند، با توجه به اینکه:
1- امام زمان ( و در ادامه ولی فقیه) مضامین شیعی است. ماقبل دولت صفوی قاطبه مردم ایران مذهب تشیع نداشتند.
2- اگر برهان شما این است که در همه ادیان و مذاهب مفهوم منجی وجود دارد، ولو که در اهل سنت هم وجود داشته باشد، که ندارد، منجی برای ایشان چنان غنایی نداشته که درغزل وارد شود.
لطفا بگذارید غزل غزل بماند!

1399/08/17 01:11
علی

:مصرع بیت دوم باید اینگونه نوشته بشه
بیرون‌شدی نمای ز ظلمات حیرتم. بیرون‌شد+ی؛ یک راه رهایی و خلاص به من بنمای و نشان بده. این واژه یک واحد واژگانیه و یک معنا داره. شدی فعل نیست بلکه جزو مرکب کلمه است

1399/09/28 15:11
برگ بی برگی

بازآی ساقیا که هواخواه خدمتم
مشتاق بندگی و دعاگوی دولتم
ساقی یا خدا همواره با انسان است و لطف او نیز پیوسته ، پس آنچه حافظ را بر آن میدارد که حضرتش را بخواند جاری نمودن ابیات و غزلهای ناب الهی از طریق زبان لسان الغیب ، حافظ میباشد و حافظ اذعان میدارد که این پیغامهای معنوی در قالب این غزلهای ناب ، خدمت به خلق و ادای دین بندگی حضرت معشوق است و تلویحا میفرماید که دعای حقیقی در دولتسرای خدا همین کار ارزشمندی ست که حافظ و سایر بزرگان انجام میدهند و در واقع دیگران را نیز به کار معنوی ترغیب میکند .
زان جا که فیض جام سعادت فروغ توست
بیرون شدی نمای ، ز ظلمات حیرتم
حافظ دریافت جامهای می خرد ایزدی را عین سعادتمندی و فیض و جاری شدن این آب معرفت را تنها یک فروغ و پرتو تور حضرتش میداند و چه بسیار فیض های رحمت حق تعالی که بر انسان جاری میگردند و انسان از آنها در بی خبری بسر میبرد . حافظ در ازای دریافت این آب حیات و جاری نمودن آن به انسانها در نسلها و عصرها ، از حضرت معشوق خواسته ای نیز دارد و آن نشان دادن راه برون رفت از ظلمات حیرانی خود میباشد . بعضاً عرفا در عظمت خدا و هستی بقدری شگفت زده و حیران میشوند که منجر به شک میشود و البته این شک مقدس بوده و با شرک تفاوت اساسی دارد . عرفا این را ظلمت حیرانی میدانند که حافظ در اینجا برای برطرف شدن این ظلمت و جهل حیرت برای خود و سایرین به درگاه خدا دعا میکند .ابو سعید ابوالخیر نیز در رباعی معروفی میفرماید :
در ظلمت حیرت ار گرفتار شوی
خواهی که ز خواب جهل بیدار شوی
در صدق طلب نجات، زیرا که به صدق
شایستهٔ فیض نور انوار شوی
و البته که حافظ نیز با صداقت کامل ، از حضرتش درخواست نجات از این مجهولی حیرت خود را دارد .
هر چند غرق بحر گناهم ز صد جهت
تا آشنای عشق شدم ز اهل رحمتم
حافظ به یکی از موانع اساسی در کار عاشقی سالک عاشق اشاره کرده ، میفرماید احساس گناه در اعمال و گفتار گذشته انسان میتواند در او احساس نومیدی از رحمت خدا را تقویت کرده و بازدارنده راه عاشق شود ، اما حافظ به چنین انسانی دلگرمی داده و برابر عهد و پیمان خدا به او اطمینان خاطر میدهد که هر انسانی در دریای عشق شناگری کرده و از کارهای سابق خود وقتی که در خواب ذهن بوده است پشیمان بوده و عذرخواهی کند ، پس قطعاً از اهل رحمت بوده و مورد مغفرت الهی قرار خواهد گرفت .پس جای نومیدی نبوده،باید به راه خود ادامه دهد
عیبم مکن به رندی و بدنامی ای حکیم
کاین بود سرنوشت ز دیوان قسمتم
حافظ میفرماید این به خطا رفتن انسان سزاوار سرزنش و عیب دانستن توسط دیگران که خود را حکیم و دانشمند میدانند ، نبوده
و شایسته نیست این گناهان انسان را از روی دغل بازی و بدنامی انسان بدانیم زیرا که این مسئله ،از ازل طرح خدا بوده است که انسان بصورت هشیاری محض خدایی پای به عرصه هستی و فرم گذاشته و بدلیل اینکه او از جنس بینهایت خداوند است و در محدودیت و فرم نمی گنجد ، پس باید با چیزهای این جهان هم ذات پنداری کرده و تدریجا دلبسته اجسام گردد و این امر برای بقای این هشیاری ضروری میباشد . اما خداوند مقرر فرموده که انسان پس از چند سالی که با دنیای فرم مانوس شد به اصل خدایی خود بازگردد ، حافظ میفرماید این سرنوشت محتوم هر انسانی مباشد و در دفتر(دیوان )قسمت ازلی ،زمان بازگشت انسان به اصل خود رقم خورده و این همان جبر است ولی در عین حال که اختیار انسان اختیاری نیست ، فعل و نیت او برای برون رفت از ذهن و بازگشت به اصل خود اختیاری بوده و او باید درهمان اوان جوانی در راه برون رفت از ذهن و اجسام و بازگشت به اصل خدایی خود بکوشد .
می خور که عاشقی نه به کسب است و اختیار
این موهبت رسید ز میراث فطرتم
حافظ ادامه میدهد پس بهتر است که انسان کار بر روی خود را شروع کرده و در اسرع وقت از می خرد ایزدی برخوردار شود و این امر دریافت می ربطی به اکتسابی و یا اختیاری بودن آن ندارد ، کار اصلی انسان بیرون آمدن از چاه ذهن و بازگشت به یوسفیت و اصل خود میباشد . مباحث حاشیه ای جبر و اختیار و اکتساب ، انسان را از این کار باز میدارد . حافظ در مصراع دوم میفرماید این ذات خدایی انسان است که او را به سوی میخواری میکشد و این امر موهبتی الهی ست که در انسان به ودیعه گذاشته شده و در واقع میراثی الهی و فطری میباشد . قانون هستی نیز بر امر تمایل بازگشت هر چیزی به اصل خود صحه میگذارد .
من کز وطن سفر نگزیدم به عمر خویش
در عشق دیدن تو هواخواه غربتم
حافظ میفرماید او پس از شناخت اصل خدایی خود و بازگشت
به وطن اصلی خود که همان فضای یکتایی میباشد ، هرگز از این موطن خود عزم سفر به دنیای پست ماده و فرم نکرده و اسیر یا دلبسته چیزهای این جهان نشده است و تا پایان عمر جسمانی او در این جهان بر عهد خود باقی خواهد ماند . در هر حال حافظ از نوع انسان میخواهد که آنها نیز چنین کنند و البته که هزر انسانی پس از شناخت اصل خدایی خود و خروج از ذهنیت مادی و بازگشت به وطن اصلی خود حلاوت این بازگشت را با هیچ چیزی درجهان ماده عوض نکرده و قصد غربت دوباره نخواهد کرد . حافظ در مصراع دوم میفرماید اگر او ( انسان) خواهان حضور در غربت این جهان هستند به عشق دیدار روی حضرت معشوق
و یکی شدن با اوست که این دوری از وطن را با رضایت تحمل میکنند . این مصرع در پاسخ به انسانهایی ست که میگویند پس ما در جهان به عمد ریاضت و سختی به خود وارد میکنیم تا زودتر از بند جسم رها شده و به دیدار معشوق بشتابیم . حافظ این نظر را مردود دانسته و انسان را مجاز به برخورداری از مواهب خدادادی این جهان میداند اما دلبستگی و عشق چیزهای ذهنی و مادی این جهان را رد میکند . برخی از مسلکها گوشه گیری و فقر مادی و ریاضت را سرلوحه خود قرار میدهند که با جهان بینی عاشقانه حافظ کاملاً در تعارض و تضاد میباشد . عارف حقیقی از مواهب و زیبایی های این جهان لذت وافر میبرد و تلاش برای برخورداری از زندگی در شان انسان را ضروری میداند اما اگر حوادث روزگار و اتفاقات موجب فقیر شدن یا ثروتمند شدن او گردند ، آن وضعیت را با روی باز پذیرفته و اثر گذاری آن را به حداقل ممکن کاهش میدهد ، یعنی نه از داشته ها شادمان و نه با فقر خود غمگین نمیشود .
دریا و کوه در ره و من خسته و ضعیف
ای خضر پی خجسته مدد کن به همتم
دریا و کوه در آیات قرآنی روان توصیف شده اند و در واقع کل کاینات همواره در حرکت و گردش هستند اما با وجود اثبات نظریه انشقاق قاره ها ، مراد حرکت جسمی کوه و دریا نبوده و حافظ میفرماید با اینکه اجسام و جامدات از نظر هشیاری بسیار پایین تر از انسان و حتی گیاهها و حیوانات هستند اما تسبیح گوی هستی مطلق و تسلیم محض میباشد اما اکثریت انسانها درراه عاشقی ضعیف هستند و پس از پیمایش بخشی از راه خسته و نومید میشوند . یعنی سالک عشق ذاتاً تمایل به ادامه راه دارد ولی گاهی فیل او یاد هندوستان کرده و بار دیگر به چاه تاریک ذهن فرو میرود و پس از آن از موفقیت خود نومید و از همت خود دلزده میگردد ، حافظ این ضعف انسان در ادامه راه را غیر عادی نمی داند . اما در مصرع دوم میفرماید انسان باید با الهام از خضر که این راه را پیموده و در نهایت به خدا زنده و جاودان شد ، به راه خود ادامه داده و مایوس نگردد . حافظ حضرت خضر را مثال میزند و در این راه انسانها و عرفای بسیار مانند شخص حافظ به انتهای راه و دیدار حضرت معشوق نایل و همچون خضر پی خجسته شدند ، یعنی هرجا پای بگذارند خیر و برکت و سبزی زندگی را با خود به ارمغان آورده و به اراده و همت سالکان در راه مانده کمک میکنند . عطار ، حافظ ، مولانا و عرفای دیگر نیز با آثار معنوی خود چنین میکنند و پس از صدها سال راهگشای عاشقان هستند .
یکی دیگر از مصادیق ضعف انسان که در مصراع اول آمده است اتکای انسان به عقل جزوی خود میباشد ولی کوه و سایر باشندگان عالم که فاقد آن هستند تسلیم محض خدا بوده و فقط انسان است که همه چیز را با عقل خود سنجیده و ستیزه گری را پیشه خود مینماید . در واقع عقل که مزیت او بر سایر موجودات عالم است در هنگام کار معنوی موجب ضعف او میگردد
و به همین دلیل حافظ و عرفا از ساقی طلب می ایزدی میکنند تا با از دست دادن خرد جسمانی ، به خرد و هشیاری اصل خدایی خود بازگردند .
دورم به صورت از در دولتسرای تو
لیکن به جان و دل ز مقیمان حضرتم
حافظ میفرماید او و عرفای دیگر که مانند خضر به خدا زنده و جاودان شدند در صورت و وضعیت جسمانی از نعمت حیات و دولتسرای این جهان دور میباشند اما بواقع با جان جانان درآمیخته و با خدا یکی شده اند و لذا از مقیمان کوی حضرت دوست هستند و در عالم یکتایی جان آنها با جان جانان یا خدا درآمیخته و به وحدت رسیده اند . این بیت همچنین بصورت تلویحی عمر جاودان جسمانی برای خضر و یا هر انسانی را رد کرده و این جاودانی را به دلیل به وحدت رسیدن انسانهای کامل با خدا دانسته و چون خدا حی و قیوم است او نیز به جاودانگی میرسد.
حافظ به پیش چشم تو خواهد سپرد جان
در این خیالم ار بدهد عمر مهلتم
مراد از جان در این بیت نیز جان جسمانی نبوده ، بلکه جان خود کاذب انسان است که تا انسان آنرا در پیشگاه حضرت معشوق فدا نکرده و از دلبستگی های ذهنی و دنیوی رها نگردد به آن جاودانگی ذکر شده در بیت قبل و وحدت با خدا نخواهد رسید و حافظ در مصرع دوم میفرماید او یا انسان باید در حالیکه در
حیات جسمانی خود میباشد به این امر مهم مبادرت ورزد زیرا پس از این عمر جسمانی که دست انسان از این جهان کوتاه شود فرصتی دوباره برای این منظور برای او فراهم نخواهد شد و به همین دلیل در بیت پنجم فرمود که به عشق دیدار حضرتش ، هوا خواه این غربتکده زمین و فرم و ماده میباشد .

1403/04/29 23:06
سحر

🌹

1399/10/05 19:01
حانیه

جناب حمید بعید، سلام
فرمودید "لطفا بگذارید غزل غزل بماند"
یعنی اگر غزلی برای حضرت صاحب الزمان سروده شده باشد طبق فرمایش شما غزل نیست؟!
غزل شماره 313 خطاب به شاه شجاع سروده شده است ولی آیا عیبی دارد کسی برداشتی غیر از آن داشته باشد و آن را با دیگران به اشتراک بگذارد؟
چرا در حیرتید؟

1400/12/27 02:02
سفید

 

حافظ به پیش چشم تو خواهد سپرد جان 

در این خیالم ار بدهد عمر مهلتم...

 

1401/03/13 13:06
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید