غزل شمارهٔ ۳۰۱
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۳۰۱ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۳۰۱ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۰۱ به خوانش هامون
غزل شمارهٔ ۳۰۱ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۳۰۱ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۰۱ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۳۰۱ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۰۱ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۳۰۱ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۳۰۱ به خوانش شاپرک شیرازی
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۳۰۱ به خوانش محمدرضا ضیاء
حاشیه ها
چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
سلام
وزن شعر فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن بحر رمل مثمن مخبون محذوف است.
لطفا دقت فرمائید.با تشکر
یکی از تناقض های حافظ در همین غزل هست...
حافظی که در دیگر غزل می گوید:
در پــس آیــنـــه طـوطــی صـفـتـم داشـتــ هانــد.
آنـچـه استـــــاد ازل گـفــت بـگــــو ؛ می گویم
اینجا می گوید:
چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
آقایان فضلا خوبی شعر حافظ اینه که هرکس بسته به حالش میتونه شعرو تعبیر کنه آقای ابوالفضل این حس وداشته وهرکسی میتونه هرحسی و داشته باشه ، واین نشات گرفته ازتفاوت آدمهاست .بهتره به این تفاوتها احترام بگذاریم. وبه خودمون اجازه ندیم که دررابطه با احساسات دیگران قضاوت کنیم .واما حاشیه به این غزل:
دل بردی ازمن به یغمـا ای ترک عـارت گر من
دیدی چه آوردی ای دوست ازدست دل برسر من؟
این آقای ابوالفضل بی هیچ گونه تعارفی مهمل سخن فرموده اند، از گردانندگان چنین سایتی انتظار نداریم این گونه توهمات رو برداشت از متن قلمداد کنند و ذیل شعر حضرت حافظ درج کنند
عالیه............
چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
همه حافظ شناس...اصلا خود حافظ شمایید...
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ و فلک
حافظ از آن روی حافظ شد که بر ادبمان خواست بیفزاید
وکاش پشم هامان میشستیم و جور دیگر می دیدیم واگر نقدی هم می گفتیم چون اهالی کوچه های ادب می گفتیم.
قابل توجه آقا مصطفی با ادب:
کجاست صوفی دجال فعل ملحد شکل
بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید
برای رفع اشتباه
1(فرمایشات خود به کالمات و جملات ریبا رینت دهید)
فرمایشات خود را به کلمات و جملات زیبا زینت دهید
2(البته فقظ)
البته فقط
3(به صلاح جامعه و عصر زندگی کرده است)
به صلاح جامعه و عصر خود زندگی کرده است
بعضی از این کامنت ها چقدر تاسف انگیز است ...
بیت اخرش فوق العاده ست
به قول خود حافظ در جایی دیگه
غیرتم کشت که محبوب جهانی لیکن روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد
جناب حسینی عزیز وزن شعر را فکر کنم اشتباه فرمودید
-UU--UU--UU--UU-
مفتعلن مفتعلن مفتعلن مفتعلن
رجز مثمن مطوی
کمی بیشتر دقت فرمائید
سلام
آقا مصطفی درپیشگاه بلند جناب حافظ لطفاً کمی با ادب باش....
از درون غزلش تلذذ کردم
بخششی گر بکند پیر ،تغزل کردم
خودم (؛
از درون غزلش تلذذ کردم
بخششی گر بکند پیر ،تغزل کردم
خودم ؛)
با تقدیم سلام بر همه حافظ دوستان عزیز
آنی که ادب ندارد به نظراتش نباید اهمیت داد
ادب مرد به ز دولت اوست
چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
---
رضا به داده بده و ز جبین گره بگشا
که بر من و تو در اختیار نگشاد است
این دو بیت متناقض را حافظ گفته است.
حافظ در ابیات اول ارزش والای انسای را بیان می کند و بعد در این شعر تشویق به خودشناسی می کند که سرآغاز هر شناختی است و سفارش به تجریه آموزی می کند
برای آنکه انسان باید جایگاه خود را بشناسد و خود را به چیزهای بی ارزَش نفروشد و از طرفی
چراکه زمانی که انسان مورد خودآزمایی قرار می گیرد تازه به خودشناسی می رسد
در ادامه باید بگویم که انسان متاسفانه ممکن است دچار بیماری بشود به نام خود بینی یا منیت
و این باعث می شود که انسان حقیقت را نبیند و نپذیرد و کا تا جایی پیش برود که خود را هم نشناسد
حافظ در این شعر به پذیرفتن حقیقت و گفتن حقیقت دعوت می کند
و نتیجه این کار این است که دیگر انسان به جایی می رسد که از هیچ موجودی غیر از خدا نمی ترسد و خوار نمی شود
برداشت هر کس محترم هست ما خیلی از اشعار حافظ را به معشوق امروز خودمان نسبت می دهیم و اصلا کار غلطی نیست. مجنون هر چه میدید به لیلی ربط میداد. زلالی اب قد سرو و … هر چه میشنید را ب لیلی ربط میداد اگه ابوالفضل هم حسش از این شعر به امام زمانش بوده غلط نیست بر دیده مجنون نشین. به صحت و سقمش کار ندارم. اما برداشت از اشعار برای همه ازاد و اظهار نظر هم ازاد. احترام به همه واجب. عزیزین
ای دل ریـش مـرا بـا لـب تـو حـقّ نـمـک
حق نـگـهـدار !که من میروم ،اللهُ مـَعـَک
ریش : زخمی ، مجروح
اللهُ معک : خدا یارویاورتو باشد.
خطاب به معشوق: ای کسی که دل مجروح من با لب نمکین تو حق نمک دارد حقوق نمک نگهدار وحق آن رابه جای آر .چرادل زخمیِ حافظ با لبِ نمکین معشوق حق نمک دارد؟ این حق زمانی ایجادشده که حافظ درگذشته لب معشوق رابا دل زخمی وخونینی که به دلیل عاشقی دارد، بوسیده وچون لب معشوق نمکین بوده طعم آن رابادل مجروح چشیده وبه همین سبب بین حافظ ومعشوق، حق نمک جاری شده است. می دانیم که هرکس نمک کسی راخورده باشد بین آنها ازنظرگاه اخلاقی حقی (نمکگیرشدن) جاری می گردد وهردو باید این حق را درنظرداشته وبه آن احترام بگذارند.حافظ بازیرکی ورندی این موضوع رابه دلبر خویش گوشزدنموده ومی فرماید:من که رفتنی هستم پس من می روم حداقل احترام این حق نمک رانگاهدار وسپس وی را به خدا می سپارد.
تویی آن گوهر پـاکیزه که در عـالم قدس
ذکـر خـیر تـو بـُـوَد حـاصل تـسـبـیـح مَـلَـک
گوهر : اصل و نسب - عالمقدس : عالم ملکوت - ذکر خیر : به نیکویی یاد کردن - تسبیح : به پاکی و بلندمرتبگی سـتودن
خطاب به معشوق:تو آن پـاکیزه نـژادی هستی که در عالم ملکوت ، فرشتگان از تـو بـه نیکویی یـاد می کنندوخوبیهای تو راذکرمی گویند .
درخلوص منات ارهست شکی تجربه کن
کـس عیار زر خالص نـشـنـاسد چـو مَحک
خلوص : پاکی ، بی آلایشی عِیار :اندازه ، مقدار خالص بـودن - مِحـَک : وسیلهی ارزیابی عیار طلا
اگر در خلوص نیت وبی آلایشیِ عشق ِمن نسبت به خودت شک وتردید داری مرا بیازمای وآزمایش کن ، چرا که تنها معشوق میتواند مانندمحک، یکدلی و خلوص عاشق را بسنجدوتشخیص دهد. همانگونه که محک میتواند ناخالصی طلا را مشخص کند .
گفته بودی که شوم مست و دو بـوسات بـدهم
وعـده از حـد بـشـد و مـا نـه دو دیـدیـم و نـه یـک
دلبرا:گفته بودی ،قول داده بـودی هرگاه که سرخوش وسرمست شدی، به من دو بوسه بـدهی .امامدت زیادی از زمان وعدهات گذشته و هنوز دو بوسه که هیچ یک بوسه هم ما ندیده ایم.
بـگــشـا پـستـهی خنـدان و شـَکـَر ریــزی کـن
خـلـق را از دهـن خویـش مـیــنــداز بـه شــک
"پستهی خندان" استعاره از لب و دهان است. "شکر ریزی کردن" نیزکنایه از : "سخنان نغز وشیرین گفتن" .
لب بگشا و سخنان نغزوشیرین بـگو
ازبس که حرف نمی زنی وسکوت اختیارکرده ای
وازمنظری دیگر: ازبس که لب ودهانت ظریف و«به اندازه ی پسته» کوچک هست، مردم میان داشتن و نداشتن لب و دهان تو،به شک و تردید افتاده اند پس سخن بگوی وشکرریزی کن وخلق رابه شک میانداز.
چرخ بـر هم زنــم ار غـیـر مـرادم گــردد
من نـه آنـم که زبـونی کـشـم از چـرخ فـلــک
کسانی که حافظ رابه جبری گری متهم می کنند قطعن به معنای این بیت توجه کافی نداشته اند.
در اینجا حافظ به صراحت میگوید اگرخواسته ها وآرزوهای من محقق نگردد تسلیم نمی شوم وساکت نمی مانم ؛ افلاک را برهم میزنم و از نظم و سامان میاندازم . و نمیگذارم که فلک بر من چیره شود و سرنوشتم را بر خلاف میل من رقم بـزند ، اگر آسمان بخواهد چنین کند نظم و سامانش را به هم میریزم ، من کسی نیستم که در برابر آسمان خواری بکشم و کوتاه بیایم .
چون بـر حـافــظ خویـشـش نـگـذاری ، بـاری
ای رقـیـب از بـر او یک دو قـدم دور تــرک
رقیب : مراقب ونگهبان بارگاه معشوق
حافظ به نگهبان ومحافظ معشوق میگوید که اگراجازه نمی دهی معشوق در کنار ونزدحافظ باشد ،حداقل خودت نیز یکی دوقدم ازاو فاصله بگیر .ای مراقب بارگاه معشوق دور شو چرا نمیگذاری که معشوق در کنار حافظ که مال خوش است بماند ؟
سلام خدمت مدیریت سایت
لطفا هر کامنت چرت و پرتی رو نشون ندید
آخه چیه اون یارو برگشته میگه این شعر رو برای امام زمان گفته
خدمت دوستان برای شناخت بیشتر حافظ پیشنهاد میکنم کتاب از کوچه ی رندان نوشته ی عبدالحسین زرینکوب رو بخونید
در خلال مدتی که ورق سیاست کشورداری شاه شجاع برمی گردد، فاصله میان حافظ و شاه شجاع روز به روز بیشتر می شود و از آن زمان که برای حافظ پرونده سازی شده و شایعه دور شدن او از شیراز قوت می گیرد تا روزی که به تبعید تن در میدهد، او هیچوقت بی کار ننشسته و دائماً در صدد رفع و رجوع و سرودن اشعار و دادن پیام غیر مستقیم یعنی ارسال غزل های ایهام دار برای شاه شجاع و وزیر او است. این غزل یکی از تابلوهایی است که پس از اخذ تصمیم به رفتن به تبعید توسط حافظ سروده شده و درآن ویژگی های روحی حافظ موج می زند :
1- در مطلع غزل در حالی که شاعر مسلّط بر نفس خویش است ابتدا به ساکن و بدون اینکه پرخاش کند از شاه شجاع خداحافظی نموده و سابقه عهد مودّت گذشته را به خاطرش آورده از او می خواهد که حق این سابقه دوستی را ضایع نکند.
2- به دنبال بازگو کردن تصمیم خود به رفتن تبعید، از شاه تعریف می کند. این تعریف تملق نیست بلکه احتیاط است که تا امکان دارد از شدّت مخالفت شاه نسبت به خود و در غیاب خود بکاهد.
3- در بیت سوم مراتب ارادت و یکرنگی خود را بازگو و از شاه می خواهد که در این باره هرطور می خواهد او را آزمایش کند و بیهوده دوستی چون او را از دست ندهد.
4- بیت چهارم یادآوری وعده هایی است که قبلاً شاه شجاع به او داده بوده و بین آن دو درباره امور فیمابین مذاکراتی شده لیکن به ثمر نرسیده است.
5- در بیت پنجم حافظ هنوز امیدوار است که شاه شجاع صراحتاً درباره او و به نفع او پا به میدان بگذارد.
6- بیت ششم نه تنها شاه بیت همه سروده های حافظ است که بار شناسایی روحیه و اراده توانای حافظ را بر گرده و در متن خویش دارد. در چنین غزلی که حافظ با برداشت محتاطانه شروع به سخن گفتن با شاه می کند و می داند که دستش از هر نوع چاره جویی کوتاه است خود را نمی بازد و با اتّکاء به اراده، با شجاعت هرچه تمامتر می گوید من زیر بار مذلّت فلک هم نمی روم چه رسد به تو.
7- مفاد بیت مقطع دارای ایهام ضعیفی است که شاید منظور حافظ مخالفینی باشد که گرداگرد شاه را گرفته و مانع دیدار او و شاه می شده اند.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
دو بیت نخست این غزل زیبا بر سنگ مزار وکیل الرعایا، کریمخان زند حک شده است. (در عمارت کلاه فرنگی باغ نظر شیراز )
آقای سید علی ساقی ازتون کمال تشکر رو دارم
@زهرا
واقعا یه دکترای ادبیات/تاریخ ادبیات این حرفا رو زده؟! بعد از کجا فهمیده اینا رو؟ حدس زده؟!
سلام بر همهء فرهیختگان
جناب مصطفای عزیز ادیب!!
که صحبت دیگران رو چرند انگاشتی و حضرت لسانالغیب رو سنی قلمداد کردی!!!؛
ممنون میشم اگر این بیت از حافظ رو برای دوستان معنی کنی.
حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق
بدرقهء رهت شود همت شحنهء نجف
با سلام و عرض ادب . دقت کنید آقای ابوالفضل نوشته: احتمالاً ، این غزل در باره امام زمانه صددرصد که نگفته. این لامذهبی و دنیاطلبی بعضی ها که چرت و پرت میبینند و چرت و پرت می شنوندکه حتی حاضر نیستند و به کسی اجازه بیان اظهار نظر بدهند . هرکسی کاملا آزاده دراین دنیا هر نظر خواست بدهد . درسته که حافظ سنی هست ولی شعری که گفته به این موضوع هم میخورد و میتوان از آن استفاده کرد. نام حافظ . بجهت حفظ کل قران است و شعرهای قرآنی می گوید و طبیعی تر و اصلح تر اینست که با مسائل معنوی مقایسه شود نه مسائل دنیوی ولی دنیا طلبان دلشان میخواهد این عشق و عاشقی را به زن و دنیا طلبی فقط تفسیر کنند. و هیچ جایی برای مذهب باقی نگذارند . اتفاقا این گیج کنندگی اشعار حافظ بخاطر معنویت نهفته آن است. خدا نگهدار
یاران حافظ دوست من
خود خواجه میفرماید:
من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
دوستان همه ی لذت غزل های خواجه رندان همین است، که هر کس با توجه به طبع و بن مایه و آنچه درون پیشانی اش وجود داره برداشتی از آن غزل میکند
این اشتباه است که بیاییم و به نظر هم دیگر حمله کنیم و آن را غلط به حساب بیاریم
دورترین برداشت ها از شعر جناب حافظ هم محترم هستند...
این هنر حضرت حافظه
از آقای سید علی ساقی خیلی خیلی ممنونم به خاطر اینکه تمام شعر رو به زیبایی معنی کردن،وهمچنین ممنون از سایت خوبتون، ای کاش برای شعرهای دیگه ی حافظ هم معنی بذارین، برای کسانی مثل من که نمیتونیم درست معنی کنیم، خیلی مفیده
اظهار نظرهای برخی از کاربران را که مشاهده می کنیم صرفا تاسف می خوریم. متاسفانه بعضی ها برای اظهار نظر فقط اعتماد به نفس دارند در حالی که علاوه بر اعتماد به نفس به کمی مطالعه و سواد ادبیاتی در این زمینه هم نیاز مبرم داریم.
مثلاً حافظ را با قاطعیت " سنی مذهب" خوانده اند و نتیجه گرفته اند او اعتقاد به امام زمان ندارد تا این شعر را در حق او گفته باشد! و همین را دستاویزی برای توهین به شخص دیگری قرار داده اند.
یکم:
برادران اهل سنت در اعتقاد به مهدی موعود دست کمی از شیعیان ندارند و اختلاف در این مورد خیلی کم است. تقریباً به جز زنده بودن ایشان در حال حاضر اختلاف مهم دیگری نیست.
دوم :
تاریخ زندگانی حضرت حافظ به دلیل زمان زندگانی ایشان(قرن هشتم هجری) که مصادف است با دوره سلطه ی قوم مغول بر ایران، ابهامات زیادی دارد. هرچند ایالت فارس از حمله مغول جان سالم به در برد ولی متاثر از حضور این قوم وحشی بر اریکه ی قدرت این سرزمین بود. این بدین معناست که اطلاعاتی که از حافظ در دست است کمتر از آنی است که می گویند و خیلی از این مطالب حدس و گمان و فرضیه هایی است که به خورد مخاطبان شان می دهند.
سیّم :
باید تکلیف خودمان را با این مسآله روشن کنیم که آیا حافظ یک عارف است یا صرفا یک شاعر است؟
بدین معنا که ،مکتب شعری که محی الدین ابن عربی (پدر عرفان اسلامی) بنا نهاد و بعد از او ابن فارض و سایر عرفا برای بیان مطالب عرفانی از مفاهیم عاشقانه و تغزل مانند چشم و ابرو و می و ساقی و لب لعل و زلف و رخ و خال و غمزه و ..... استفاده کردند( کتاب مثنوی گلشن راز سروده ی شیخ شبستری برای بیان و تفسیر این الفاظ در مکتب عرفا ست). آیا حافظ را یک حافظ قرآن و عارف و سالک باتقوا و زاهد و اخلاقمدار می دانیم یا صرفاً یک شاعر خوش ذوق که برای حاکمان و رفقا و ... لفاظی کرده و شعر سروده ؟
نمی توان پذیرفت که این بیت شعر را حافظ در مدح یک انسان معمولی سروده باشد :
تویی آن گوهر یکدانه که در عالم قدس
ذکر خیر تو بوَد حاصل تسبیح ملک
در مفاهیم و معانی بلند قرآنی که حافظ حافظِ اوست این بیت در مدح یک گوهری است که در عالم خلقت، یک دانه است.
سپاس ویژه دارم از آقای سید علی ساقی . درود بر شما ...
دوستانی که دنبال تناقض در ابیات حافظ هستند باید توجه کنند که در اینجا با شعر آن هم «ادبیات غنایی» رو به رو هستیم که بروزی از عواطف و احساسات آدمی است. پس دنبال منطقی یک دست گشتن در دنیای عواطف آدمی که نه تنها سال به سال بلکه ساعت به ساعت دستخوش حوادث و تغییرات روزگار است کاری است بس عبس. شارحانی مانند جناب شاملو هم که در تقریزات خود این ها را تناقض قلمداد کرده اند بیشتر برای پر کردن مقالات خود و خالی نبودن عریضه به چنین چیزهایی اشاره کرده اند، وگرنه دنیای شعر، آن هم غزل یعنی تماماً تلاطم و فراز و فرود و تقابل و تناقض و کش و قوس، و از قضا اصلا شیرینی و نمک ادبیات به همین گردش احوال و عواطف آدمی در آن است.
وعده کردی که شوی مست و دو بوسم بدهی
سلام :خیلی کوچکتر از اونی هستم که بخوام درباره اشعار و نگرش حافظ نظری بدم ...
اما وقتی حاشیهای این شعر زیبارو خوندم لازم دونستم یک کلیتی درباره اشعار عاشقان بگم...
موضوع اینه که اصلا مهم نیست که چه کسی از شعر چ برداشتی میکنه... و باید بگم تمامی تفسیرها در عین حال که غلط هستند درست هم نیز هستند...موضوع اصلی در اشعار جایگاه ناظر است...و بنا به جایگاه ناظر عارف شعر نوشته میشود...مهم اینجاست که هیچ انسانی در جایگاه ناظر دیگری نمیتواند باشد... و هرکس ناظر مختص به خود را داراست... پس نزاع نکنید زیرا از شما اهل دلان بدور است
سلام.بعضی ها که از شعر فهمی ندارند حافظ را به تناقض گویی متهم میکنند به خاطر این بیت: چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک بدون اینکه کوچکترین فهم و درکی از بیت بعدی :چون بر حافظ خویشش نگذاری باری ای رقیب از بر او یک دو قدم دورترک پس بنده ابتدا معنی و مفهوم بیت دوم رو روشن کنم کلمه خویش یا خیش ابزاری در کشاورزی است که در زمان #حافظ و حتی هم اکنون نیز مورد استفاده است که در زمان #حافظ این وسیله را بر گردن الاغ های نر قوی و یا گاو های نر قوی و به اصلاح مست ویا خرها و گاوهای بدمست میگذاشتند و این حیوان ها بعد از فارغ شدن از کار شخم زنی از مستی افتاده و سر به زیر میشدند و دیگر چموشی نمیکردند
پس معنی کلی2 بیت پایانی میشود: زمین و آسمان رو بهم میریزم اگر طبق میل من نباشد و در مقبل قضا و قدر سر خم نخواهم کرد اگر خدایا خویش(گاوآهن)حافظ بر گردن و یا یکی دو قدم دورتر از کنارش باشد و در کل این دو بیت بسیار عارفانه و عاشقانه ورساننده تواضع و بندگی #حافظ در برابر مخلوق است و به زبانی ساده تر و عامیانه تر حافظ میگوید:خدایا خودت منو هدایت کن شده با هر وسیله ای و گر نه خودت میدونی که من خیلی خَرَم
حق گو و حق طلب باشیم
و اگر نمیدانیم بپرسیم چرا که حرف و نوشته ما نشانگر عقل و فهم ماست
#حافظ را متهم به تناقض گویی نکنیم
ای دل ریـش مـرابا لـب تـوحـقّ نمک
حق نگهـدارکه من میروم اللهُ مـَعـَک
ازفحوای کلام پیداست که این غزل احتمالاً زمانی سروده شده که حکم تبعیدحافظ به یزد قطعی شده ووی بناگزیرمی بایست برخلاف میل باطنی مدتی دورازوطن خویش باشد تاشاید متنبّه شده ودست ازرفتارها وعقاید حافظانه ی خویش بردارد وبه نهضت آزاداندیشی که به راه انداخته خاتمه دهد! نهضتی که سبب دلواپسی متشرّعین وتندرویان زمانه شده ووبرای خاموش کردن آن حکم به تکفیر وتبعید اوداده اند.
ریش : زخمی ، مجروح
اللهُ معک : خدا یارویاورتو باشد.
خطاب به معشوق: ای کسی که دل مجروح من با لب نمکین تو حق نمک دارد حقوق نمک نگهدار وحق آن رابه جای آر .
چرادل زخمیِ حافظ با لبِ نمکین معشوق حق نمک دارد؟
این حق زمانی ایجادشده که حافظ درگذشته، لب نوشین ونمکین معشوق بوسیده وچون لب معشوق نمکین بوده طعم آن رابادل مجروح چشیده وبه همین سبب بین حافظ ومعشوق، حق نمک جاری شده است. می دانیم که هرکس نمک کسی راخورده باشد بین آنها ازنظرگاه اخلاقی حقی (نمکگیرشدن) جاری می گردد وهردو باید این حق را درنظرداشته وبه آن احترام بگذارند. حافظ بازیرکی ورندی این موضوع رابه دلبر خویش گوشزدنموده تاتوجّه اوراجلب ودلش رابه رحم آورد. ضمن آنکه رابطه ی دل ریش ِ حافظ بالب نمکین شاه شجاع زوایای دیگری نیز داشته وفقط به بوسیدن اومربوط نمی شود.
اوّل آنکه حافظ بنابه گفته ی خویش(این لطایف ها که ازلعل تومن گفتم که گفت؟) بهترین مضامین وخیال انگیزترین توصیف هارا درمورد لب یاربکار گرفته ودرحقیقت لب او را دربستر احساسات وعواطف خویش پرورده وبه بازارآن گرمی ورونق بخشیده است. دوّم ، شبهای زیادی درحسرت کامگیری ازآن لب نوشین اشکها ریخته وخیالپردازیها کرده ومتحمّل غم واندوه شده است. سوّم اینکه شاه شجاع فردی فاضل ،ادیب وشاعربوده وشکوفایی طبع خودرا بیشترمدیون حافظ است که با وی چندین سال انیس ومونس بوده وازهمنشینی باشاعری مثل حافظ بهره ها برده و طبع شعری ی خودراساخته وپرداخته کرده است .
بنابراین ازهرزاویه که نگاه کنی بین لبهای نمکین ودهان شکرفشان شاه شجاع با دلِ خون شده ی حافظ حق وحقوق نمک جاری بوده که دراین بیت بدان اشاره شده است.
معنی بیت : ای عزیز که بین دل مجروح وعاشق پیشه ی من ولب نوشین تو حق نمک جاریست من که رفتنی هستم(اشاره به تبعید یزد) من می روم حداقل احترام این حق وحقوق نمک رانگاهدار......خداحافظ، به خدامی سپارمت.
لب ودندانْت راحقوق نمک
هست برجان سینه های کباب
تویی آن گوهر پـاکیزه که درعـالم قدس
ذکرخـیرتوبـُـوَد حـاصل تـسـبـیـح مَـلَک
گوهر : ذات، اصل و نسب
عالمقدس : عالم ملکوت
ذکرش خیر : به نیکویی یاد کردن
تسبیح : به پاکی و بلندمرتبگی سـتودن
معنی بیت: تودارای نـژادی اصیل وپاکیزه هستی که درعالم ملکوت ،فرشتگان از تـو بـه نیکویی یـاد می کنندوخوبیهای تو راذکرمی گویند .
مست بگذشتی وازخلوتیان ملکوت
به تماشای توآشوب قیامت برخاست
درخلوص منات اَرهست شکی تجربه کن
کـس عَیار زر خالص نـشناسد چـو مَحک
خلوص : پاکی ، بی آلایشی
عیَار :اندازه ، مقدار ومقیاس خالص بـودن مَحـَک : وسیلهی ارزیابی عیار طلا، دراینجا کنایه ازتجربه هست.
معنی بیت: اگر در خلوص نیّت وبی آلایشیِ عشق ِمن نسبت به خودت شک وتردید داری مرا بیازمای وبه تجربه ببین چرا که تنها تجربه میتواند مانندمحک، یکدلی و خلوص عاشق را مشخّص وآشکارکندهمانگونه که محک میتواند ناخالصی طلا را تعیین کند .
خوش بود گرمحک تجربه آید به میان
تاسیه روی شودهرکه دراو غش باشد
گفته بودی که شوم مست ودو بـوسات بـدهم
وعـده از حـد بـشـد و مـا نـه دو دیـدیـم و نـه یـک
معنی بیت: دلبرا قول داده بـودی هرگاه که سرخوش وسرمست شدی، به من دو بوسه بـدهی امّامدّت زیادی از زمان وعدهات گذشته و هنوز دو بوسه که هیچ ، یک بوسه هم ما ندیده ایم.
سه بوسه کزدولبت کرده ای وظیفه ی من
اگر
بگـشا پـستهی خنـدان و شکرریـزی کـن
خـلـق راازدهـن خویـش مینداز بـه شـک
"پستهی خندان" استعاره از لب و دهان است.
"شکر ریزی کردن" نیزکنایه از : سخنان نغز وشیرین وشعروغزل
لب بگشا و سخنان نغزوشیرین وشعروغزل بـگوازبس که حرف نمی زنی وسکوت اختیارکرده ای مردم گمان می کنند که تودهان نداری!
امّا حافظ که استادبی بدیل کنایه وایهام است دراینجا به شاه شجاع به زبان کنایه می فرماید: من به ناحق به تبعید محکوم شدم ازدلواپسان که توقّعی نداشتم امّا انتظارمی رفت که ازجانب توحمایتهایی صورت پذیرد لیکن هیچ حرفی دراین موردنزدی!
وازمنظری دیگر: ازبس که لب ودهانت ظریف و«به اندازه ی پسته» کوچک هست، مردم میان ِ داشتن و نداشتن لب و دهان تو،به شک و تردید افتاده اند پس سخن بگوی وشکرریزی کن وخلق رابه شک میانداز.
هیچ است آن دهان وندارم ازاونشان
موی است آن میان وندانم که این چه موست
چرخ بـر هم زنــم اَر غـیـر مـرادم گــردد
من نه آنم که زبـونی کـشم ازچـرخ فـلک
دراینجاحافظ باشهامت وشجاعت مثال زدنی خویش، همچنان ازافکاروعقاید خویش دفاع کرده و به صراحت می فرماید:
اگرخواسته ها وآرزوهای من محقّق نگردد تسلیم نمی شوم وساکت نمی مانم ؛ نظام چرخ فللک را برهم میزنم و ازکارمی اندازم! من کسی نیستم که باتهدید وتبعید ازافکاروعقایدخویش دست بردارم. حتّااگر فلک درپی آن باشد که سرنوشتم را برخلاف میل من رقم بـزند ، به مقابله با آن برمی خیزم من زبونی وخواری رابرنمی تابم.
واعظ مکن نصیحت ماشوریدگان که ما
باخاک کوی دوست به فردوس ننگریم
چون بـر ِ حافـظ خویـشـش نگـذاری باری
ای رقیب ازبراو یک دو قـدم دور تَــرَک
حافظ خویشش : حافظی که متعلّق به اوست. حافظ دراینجا به معنای محافظ نیزهست.
دورتَرَک : کمی دورتر، اندکی دورتر.
رقیب : مراقب ونگهبان بارگاه معشوق وکنایه ازکسی که بین حافظ وشاه شجاع قرارگرفته ومانع ازنزدیک شدن آنها به یکدیگرمی شود.
معنی بیت: ای رقیب حال که اجازه نمی دهی حافظ که متعلّق به اوست ونگهبان حقیقی اوست درکناراوباشد حداقل خودت نیز یکی دوقدم ازاوفاصله بگیر.
من اَرچه درنظریارخاکسارشدم
رقیب نیزچنین محترم نخواهدماند
باسلام
جناب حافظ عارف و سالکی والا و به حق رند است. برای دوستانی که اشاره به اهل تسنن بودن ایشون کردند از زبان خود حضرت استاد پاسخ میدهم
عشقت رسد به فریاد گر خود بسان حافظ
قرآن ز بر بخوان در چارده روایت.
برای اهل تفکر
با سلام
عشق به فریادت خواهد رسید حتی اگر مانند حافظ در چهارده روایت قرآن بخوانی...در نهایت عشق به فریادت خواهد رسید☺️
از بانوزهرا که زیباترین و کامل ترین معنی را برای این غزل زیبا وعارفانه از دکتر جلالی در حاشیه اورده بودن کمال تشکر رادارم .بی نهایت سپاس دیگر عزیزان را هم به خواندن ان دعوت میکنم . زنده باد نام و اوازه قلندری برای تمام فصول رندی ناشنیده پند که از کوچه رندان گذر کرد و نام و اعتباری برای ایران و ایرانی ساخت. عالیجناب حافظ
خودتان میگویید اگر نظر و احساس خاصی دارید مطلب بنویسید یعنی خود شما جواز برداشت کاملا شخصی و انتشار آن در قسمت حاشیه را داده اید اما عده ای بیمار دل به نظرات شخصی افراد درباره ی این شعر احترام نمیگذارند و شما مدیران نظرات را پاک میکنید؟ هرچه گشتم نظر آقا ابوالفضل را درباره ی این شعر پیدا نکردم که نشان میدهد شما آنرا پاک کردید اما اشکالی ندارد ولی نا محرمان بدانند من مغازه دار هستم و قبل از اینکه بیام تو این سایت این شعر رو توی دفتر حساب خودم دیدم و حسم بهش کاملا عرفانی بود و برداشتم این بود که امام زمان مورد خطاب قرار گرفته شده پس کارم رو کنار گذاشتم و مشغول جستجوی مطلبی راجع به این شعر شدم و در این سایت فهمیدم شخصی به نام ابوالفضل با من هم نظر است اما متاسفانه شما مسئولین سایت نظر اورا پاک کردید و محرومیت را به من تحمیل کردید
دوستان این ابوالفضل ها رو جدی نگیرید. من خودم یه دادش دارم حتی شعرای سعدی که عشق زمینی هست رو کلمه های هجر و فراقشو به امام زمان نسبت میده!
😂😂😂
معانی لغات غزل(301)
ریش : مجروح.
حقّ نمک : حقی که در اثر هم سفرگی بین دونفر به وجود می آید، حق نمک خوارگی و آشنایی.
حقّ نگهدار : 1) حق نگهدار تو باشد، 2) حقّ را مراعات کن.
الله مَعَک : خدانگهدار تو باشد.
گوهر پاکیزه : از نژاد پاک، نژاد اصیل، پاک سرشت، مروارید اصل.
عالم قدس : دنیای فرشتگان، ملکوت اعلی.
ذکر خیر : یادآوری نیکو، بازگویی خوبی ها.
تسبیح : شکر گزاری، نیایش، ذکر خدا.
خلوص : پاکدلی و یکدست خالص بودن، بدون غل و غش.
شکی : تردیدی.
تجربه کن : آزمایش کن، به مَحَک تجربه بگذار.
عیار : میزان پاکی، درصد خلوص.
مَحَک : سنگ آزمایش عیار و درصد خلوص طلا.
وعده از حد بشد : زمان وعده از اندازه خود گذشت و بیشتر و طولانی تر شد.
پسته خندان : کنایه از لب و دهان خندان و باز.
شکرریزی کن : شیرین زبانی کن، سخنان نغز و شیرین بر زبان آور.
شک : تردید.
زبونی : خواری، خفّت، سَبکی.
چرخ فلک : سپهر گردنده .
حافظ خویشش : نگهدار خودش، نگداری شخصی اش.
رقیب : مراقب.
دورتَرَک : کمی دورتر، اندکی دورتر.
معانی ابیات غزل (301)
1) ای آنکه دل زخم دار من با لب تو حق نمک خوارگی دارد، این حق را حفظ و مراعات کن که من از اینجا می روم. خدا نگهدارت باشد.
2) تو آن پاک نژاد اصیلی که شرح نیکویی های تو خلاصه نیایش فرشتگان در ملکوت اعلاست.
3) اگر در یکرنگی و پاکدلی من نسبت به خود تردید داری، مرا آزمایش کن(چرا که) هیچ عاملی مانند سنگ مَحَک، عیار طلای خالص را باز نمی شناسد.
4) به من وعده داده بودی که مست می شوم و به تو دو بوسه می دهم. زمان وعده از اندازه خود فراتر رفت و ما نه دو بوسه دیدیم و نه یکی!
5) لب و دهان از هم بگشای و شیرین زبانی کن. چنان مکن که مردم از اینکه دهان داری یا نداری به شک افتند.
6) من آن کسی هستم که اگر این سپهر گردنده برخلاف میل و مراد من گردش کند مسیرش را برهم می زنم. من کسی نیستم که از این گردش آسمان تحمل خواری کنم.
7) ای مراقب و نگهبان، حال که محبوب را نزد نگهدار واقعی خودش تنها نمی گذاری، باری چند قدم آن طرف تر و دورتر بایست.
شرح ابیات غزل (301)
وزن غزل : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
بحر غزل : رمل مثمّن مخبون محذوف
*
در خلال مدتی که ورق سیاست کشورداری شاه شجاع برمی گردد، فاصله میان حافظ و شاه شجاع روز به روز بیشتر می شود و از آن زمان که برای حافظ پرونده سازی شده و شایعه دور شدن او از شیراز قوت می گیرد تا روزی که به تبعید تن در میدهد، او هیچوقت بی کار ننشسته و دائماً در صدد رفع و رجوع و سرودن اشعار و دادن پیام غیر مستقیم یعنی ارسال غزل های ایهام دار برای شاه شجاع و وزیر او است. این غزل یکی از تابلوهایی است که پس از اخذ تصمیم به رفتن به تبعید توسط حافظ سروده شده و درآن ویژگی های روحی حافظ موج می زند :
1- در مطلع غزل در حالی که شاعر مسلّط بر نفس خویش است ابتدا به ساکن و بدون اینکه پرخاش کند از شاه شجاع خداحافظی نموده و سابقه عهد مودّت گذشته را به خاطرش آورده از او می خواهد که حق این سابقه دوستی را ضایع نکند.
2- به دنبال بازگو کردن تصمیم خود به رفتن تبعید، از شاه تعریف می کند. این تعریف تملق نیست بلکه احتیاط است که تا امکان دارد از شدّت مخالفت شاه نسبت به خود و در غیاب خود بکاهد.
3- در بیت سوم مراتب ارادت و یکرنگی خود را بازگو و از شاه می خواهد که در این باره هرطور می خواهد او را آزمایش کند و بیهوده دوستی چون او را از دست ندهد.
4- بیت چهارم یادآوری وعده هایی است که قبلاً شاه شجاع به او داده بوده و بین آن دو درباره امور فیمابین مذاکراتی شده لیکن به ثمر نرسیده است.
5- در بیت پنجم حافظ هنوز امیدوار است که شاه شجاع صراحتاً درباره او و به نفع او پا به میدان بگذارد.
6- بیت ششم نه تنها شاه بیت همه سروده های حافظ است که بار شناسایی روحیه و اراده توانای حافظ را بر گرده و در متن خویش دارد. در چنین غزلی که حافظ با برداشت محتاطانه شروع به سخن گفتن با شاه می کند و می داند که دستش از هر نوع چاره جویی کوتاه است خود را نمی بازد و با اتّکاء به اراده، با شجاعت هرچه تمامتر می گوید من زیر بار مذلّت فلک هم نمی روم چه رسد به تو.
7- مفاد بیت مقطع دارای ایهام ضعیفی است که شاید منظور حافظ مخالفینی باشد که گرداگرد شاه را گرفته و مانع دیدار او و شاه می شده اند.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
ای دل ریش مرا با لب تو حق نمک
حق نگه دار که من میروم الله معک
خواننده حق نگهدار را به معنای خدا نگهدار تو می خواند .
حق نگه دار در مصرع دوم به معنای ” حق نان و نمک را نگه دار “ است چون الله معک را یکبار به معنای خدانگهدار تو آورده و لازم نیست حق نگه دار را هم خدانگهدار تو بخوانیم.
از حاشیه های دوستان بسیار آموختم ممنونم.
اما درباره اختلاف برداشتها من هم از مطالعاتی که درباره حافظ عزیزمان داشته ام تقریبا به همین نکاتی که آقای فرزاد گفته اند رسیدم.
مضافا اینکه زیبایی شعرحافظ اصلا به همین تأویل پذیری اشعار اوست و واقعا اختلاف دوستان برای اثبات یا رد یک نظر مفهومی نداره.
و درمورد تناقضی ک بعضی دوستان گفتند خیلی تعجب کردم. اصلا ذات شعر و آن هم غزل زاییده ی احساس آنی شاعر است چطور میشود توقع داشت احساس یک انسان دستخوش تحول نشود احساسی که لحظه به لحظه پر از فراز و فرود است. چه کسی گفته دیوان غزلیات یک شاعر باید ابتدا تا انتهایش انسجام معنایی و تصویری و یا هرچه داشته باشد مگر کتاب داستان یا رمان است؟! مگر اینکه شاعر روند داستانی چون مثنوی های فردوسی داشته باشد که تناقض در روند داستان اخلال ایجاد کند اما این ها در مورد غزل صادق نیست.
چون نشستی بر حافظ به کرامت یارا
ای رقیب از بر او یک دو قدم دورترک
ای دل ریش مرا با لب تو حق نمک
حق نگه دار که من میروم الله معک
حافظ در غزلهای بسیاری دل خود را با رضایت کامل در معرض تیرهای مژگان حضرتش قرار داد تا همه دلبستگی ها به چیزهای مادی و برآمده از ذهن این جهانی را شکار کرده و از میان بردارد و پس از آن است که با ریش و زخمی شدن دل ، و خروج دلبستگی های دنیوی از آن ، فضا برای حضور حضرت معشوق گشوده شده ، سالک عاشق طعم نمکین لب حضرتش را
از طریق وجود حقیقی خویشتن که از جنس خداست
چشیده و نظر لطف او را به خود در می یابد و این تازه اول راه عاشقی بوده و سالک روز به روز عاشقتر شده ، در آرزوی دیدار
و بوسه های بیشتر از لب حضرتش میسوزد . اما در مصرع دوم بنظر میرسد اوضاع بر وفق مراد نبوده و بین عاشق و معشوق شکرآب شده ، حافظ اصل خدایی خود را تهدید به رفتن و ترک نمودن میکند ولی از حضرت معشوق میخواهد حق آن بوسه فراموش نشدنی آغازین را نگه داشته ، او را فراموش نکند و از خدا میخواهد یار و مراقب او باشد . از نگاه عرفا بین خدا و اصل خدایی انسان فرق و جدایی وجود نداشته ، یک گوهر و نور
واحد هستند . مولانا میفرماید : یک گهر بودیم همچون آفتاب /بی گره بودیم و صافی همچو آب . توهم اینکه در یک سوی انسان قرار گرفته و درسوی دیگر خدا ، وحدت و یگانگی نبوده و بلکه شرک میباشد اما مولانا در ادامه همان بیت انسان را از اندیشه خطا برحذر داشته ، توضیح کاملتر میدهد که در این مقال نگنجد
تویی آن گوهر پاکیزه که در عالم قدس
ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک
در راستای معنی بیت قبل و پس از زدودن دلبستگی ها از مرکز انسان ، او نیز مانند خدا گوهر پاکیزه و دوراز هرگونه آلاینده ذهنی به عالم قدس و ملکوت خدا و فضای یکتایی وارد شده و با حضرت معشوق به وحدت میرسد و درمصر دوم حافظ میفرماید این خیر و حسنات انسان نتیجه و حاصل هزاران سال تسبیح و عبادت ملایک است ، یعنی که از آغاز مشیت و اراده خدا یا زندگی بر این بوده است که انسان اشرف مخلوقات با خیر و حسنات ذکر شده و در حالیکه درجسم و ماده و درجهان فرم وارد شده است به اصل خدایی خود زنده شود و این امر حاصل فرآیند بسیار طولانی به قدمت پیدایش حیات در جهان ماده میباشد .
در خلوص منت ار هست شکی تجربه کن
کس عیار زر خالص نشناسد چو محک
حال حافظ گلایه ای که به کنایه در بیت آغازین غزل از حضرت معشوق آورده میپردازد و میگوید اگر پس از ریش نمودن دل دلبسته او به چیزهای ذهنی و مادی ، هنوز او را خالص و شایسته راهیابی به آن فضای قدسی نمی دانی و در شک هستی ، پس حافظ را محک بزن تا بر تو تجربه و ثابت شود که او زر خالص شده و از ماده و خاک تبدیل به طلای ناب شده است ، یعنی که پس از این چیزهای آفل این جهان ماده و ذهن بر او کارگر نیستند . حافظ مثال میزند وگر نه که او بهتر از ما به خرد و آگاهی خدا از درون انسانها آگاه است .
گفته بودی که شوم مست و دو بوست بدهم
وعده از حد بشد و ما نه دو دیدیم و نه یک
در ادامه بیت قبل حافظ از حضرت معشوق شکوه میکند که مگر در عهد الست پیمان نبسته و قول نداده بودی که اگر انسان از خاک و ماده و ذهن تبدیل به حضور و طلای ناب شود ، پس تو نیز مست و از خود بیخود شده و به دو بوسه انسان عاشقت را به خود زنده می گردانی ؟ یعنی اینکه خدا نیز همانند انسان بسیار مشتاق به وصل بوده و درانتظار یکی شدن انسان با او در حالیکه هنوز در فرم بسر میبرد میباشد .در مصرع دوم حافظ از بطول انجامید این وعده و قرار بی تاب و بیقرار شده و از دو بوسه و حتی یک شدن با حضرتش سوال میکند .معنی دو بوسه و یک و دو مصرع دوم جای تامل و صحبت بیشتری دارد .
بگشا پسته خندان و شکرریزی کن
خلق را از دهن خویش مینداز به شک
حافظ پس از شکایت از حضرت معشوق کمی آرام گرفته و با لحن
آشتی جویانه از خدا میخواهد پسته خندان خود را که معدنی از شادی و شکرافشانی میباشد باز نموده و دگربار سخن خود را از طریق ابیات و غزلهای ناب بر زبان حافظ جاری کرده ، او و سایر خلق جهان را از غم سنگین فراق برهاند .درمصر دوم با اشاره به سرد شدن و از دهن افتادن غذای گرم و آماده ، خود را از رفتن به شک و تردید در باره وفای به عهد خدا باز داشته و میخواهد که همچنان شکر افشانی کرده و به بقیه امور از قبیل تاخیر در کام یابی کاری نداشته باشد و آنرا به قضای الهی و کن فکان واگذارد
چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
حافظ به بیت آغازین غزل و تهدید به رفتن خود اشاره کرده میفرماید مگر میشود او دست از مراد و مقصود خود و حضرت معشوق کشیده و دگربار به ذهن و جهان پست ماده بازگردد ؟ او این چرخه و دور باطل ورود به ذهن را پیش از این برهم زده و اکنون نیز چنین خواهد کرد . حافظ و انسانهای کامل رها شده از قیود بندگی چیزهای ذهنی و مادی که حلاوت لب معشوق و یکی شدن با حضرتش را چشیده اند ، این شیرینی لب یار را با تمامی جهان هستی معاوضه نخواهند کرد . در مصراع دوم همین مطلب را میگوید که مگر امکان دارد حافظ زبون و ذلیل چرخ فلک یا جهان هستی و ذهن گردد ؟ هیهات که حافظ برود و الله معک .
چون بر حافظ خویشش نگذاری باری
ای رقیب از بر او یک دو قدم دورترک
رقیب یعنی خود کاذب انسان که همواره دور و بر انسان و حتی انسان عارف می پلکد تا شاید بتواند از روزنی هرچند باریک عبور کرده و بتواند دگر باز انسان را به ذهن و دنیای ماده ببرد ، از همین روی حافظ از خدا میخواهد حال که اصل خدایی حافظ را بر خویشش یا همدم و یار او نکردی ، پس لطف نموده این رقیب اصل خدایی اش را چند قدم دور از او بدارد تا جلوی نفوذ او گرفته شود . باشد که موعد وصل بنا بر مشیت و خواست حضرت معشوق و کار بیشتر عاشق فرا رسد .
در دو بیت پایانی تضاد غیر و خویش جالب توجه است . غیر به معنی بیگانه یا خود کاذب انسان و در مقابل خویش که خودی و آسنا ست به معنی اصل خدایی انسان . رقیب نیز کنایه از خود کاذب و ذهنی ست که رقیبی جدی و موذی در برابر خویش یا اصل خدایی انسان میباشد .
بدنیست یک بار هم کتاب گفتگو با حافظ اقایی برقعی را بخونید تا ببینید چه خوب حافظو بر ملا کرده
درود بزرگواران
وقتی کلام گهر بار حضرت حافظ وجود دارد چرا درمورد افکاروکلمات دیگران صحبت کنیم هرفرد نظرش راداده بنده بااشتیاق برای خواندن تفاسیر این شعر زیبا امدم متعجب شدم
این غزل را "در سکوت" بشنوید
غزلی زیبا و در عین حال دارای زبانی خودمانی تر، بی خود نیست که حافظ را یکی از ۳ ریشه سبک هندی معرفی کردهاند.
👌
تلفظ یَک نه فقط در این بیت بلکه در همه اشعار کلاسیک پارسی یَک است.
یِک و بسیاری دیگر تلفظهای امروزی که در قدیم رایج نبوده از زمانیکه رادیو و تلویزیون لهجهی مردم تهران را عمومی کرد رواج یافته است.
به بالا و دیدار هر سه یَکی
که این را ندانند از آن اندَکی
فردوسی
سلام و وقت بخیر.
خطاب به جناب احمدیپور و حسینی من باب وزن شعر:
وزن شعر نمیتونه مفتعلن مفتعلن مفتعلن مفتعلن باشه چرا که مثال نقض زیاد داره برای مثال همین مصرع «گفته بودی که شوم مست و دو بوست بدهم».
و در ادامه درمورد صحبت آقای حسینی، رکن فعلاتن در ابتدای مصرع میتونه تبدیل به فاعلاتن شده باشه. ولی باز وزن همون فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن ذکر میشه.