غزل شمارهٔ ۳۰۰
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۳۰۰ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۳۰۰ به خوانش ارژنگ آقاجری
غزل شمارهٔ ۳۰۰ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۰۰ به خوانش هامون
غزل شمارهٔ ۳۰۰ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۳۰۰ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۰۰ به خوانش محمدرضا کاکائی
غزل شمارهٔ ۳۰۰ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۳۰۰ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۳۰۰ به خوانش افسر آریا
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۳۰۰ به خوانش محمدرضا ضیاء
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
با سلام و تشکر از گردانندگان محترم
به نظرم حضرت حافظ در این شعر به بهترین شکل اوج عشق و دوستی خود را نثار معشوق ازلی مینماید.
سلام. در این بیت میگه ای معبود من هرکسی بخواد در حق من بدی کنه مهم نیست آسون میشه کارهام وقتی تو با منی
"تورا چنان که تویی هر نظر کجا بیند یه قدر دانش خود هرکسی کند ادراک" باسلام. هربار که این بیت رو میخونم هم دلم بدجور میگیره از اینکه چقدرما آدماکوچیکیم و هم قلبم پر از امید میشه و تحمل ناملایمات برام آسونتر..وبه صبرشکسته خودم میخندم..و البته دوس داشتم به جای دانش می گفت بینش..
باور نمی کنم که حافظ از هزار دشمن خونخوار نمی ترسیده است!
اطمَینان دارم با اولین تهدید دست از یار می کشیده است او را به خیر خواجه را به سلامت.
همشهریشان ، شیخ سعدی را باور می کنم وقتی می گوید :
هزار جهد بکردم که گرد عشق نگردم یا سر عشق بپوشم ، و امیدکه شوخی مرا ببخشند.
"سپر کنم سر و دستت ندارم از فتراک"
یعنی سر خود را سپر میکنم و دست از فتراک زین تو برنمیدارم
زیباترین بیت این غزل بیت ششم است..
که میفرماید: بضرب سیفک قتلی حیاتنا ابدا
لان روحی قد طاب ان یکون فداک
و ترجمه ی آن: اگر به ضربه شمشیر تو کشته شوم به حیات جاودانی میرسم. زیرا روح من خوشحال می شود اگر فدای تو شود...
این شعر رو استاد شجریان در بزم خصوصی به نام خیال تو همراه با ساز آقای مشکاتیان اجرا کرده اند که بی نظیره
آواز استاد شجریان را روی این شعر با سه تار استاد مشکاتیان گوش کنید بینظیر است بینظیر.تکرار شدنی نیست این آواز.صد حیف که بصورت رسمی منتشر نشده.هیچ استادی توانایی حتی تکرار چنین آوازی را با تقلید از روی آن ندارد.
هزار دشـمـنـم اَر می کنند قـصد هلاک
گـرم تــو دوستی از دشمنـان ندارم باک
هزار: نشانه ی کثرت است.
اگرهزاران دشمن قصدِ ازبین بُردن مراداشته باشند هیچ بیم وباکی ندارم به شرطی که تودوست ویاورم باشی.
آری اگردوستی برپایه ی عشق راستین وازصمیم دل وجان باشد تردیدی نیست که آدمی به اتّکای دوست ، ازهزاران نفردشمن نهراسد. چراکه دراینصورت پشتوانه ی اونه قدرت جسمانی ومادّی بلکه عشقی به عظمت کوههای سربه فلک کشیده می شود وفرد به قدرت خارق العاده ی کیهانی متّصل می شود. همانطور که بارها وبارها به تجربه مشاهده شده که مادری ازلحاظ جسمانی کاملاً ضعیف وناتوان وشایدبسیارترسو، درشرایطِ خاص،تبدیل به بی باک ترین فرد روی زمین شده وفرزندش را ازدهان گرگ وپلنگ وکروکودیل شجاعانه بیرون می کشد! اودقیقاً به اتّکای عشق پاکِ مادریست که ناگهان صاحبِ چنین نیروی شگفت انگیز می شود. بنابراین حضرت حافظ غُلوّنکرده وپرده ازحقیقتی شگفت انگیزبرداشته است.عشق که پاک وبی غَلّ وغَش باشد فرقی نمی کند زمینی یاآسمانی، چون هردو به منبع لایزالِ عشق متّصل بوده وهردواعجازگرند.
دوست گویارشو وهردوجهان دشمن باش
بخت گوپشت مکن روی زمین لشکر باش
مــرا امــیــدِ وصــال تــو زنــده مـی دارد
وگرنـه هر دَمَـم از هجر تـوست بیـم ِهلاک
من تنها به امیدِ رسیدن به تو زنده هستم وگرنه هرلحظه بیم نابودی ومرگِ من متصوّراست. اگرامید به وصلتِ تونبود زنده نبودم که بی تووبی فروغ رُخسارتو جهان اصلاً جای خوبی نیست!
مرابه کارجهان هیچ التفات نبود
رُخ تودرنظرم اینچنین خوشش آراست
نـفـس نـفـس اگـر از بـاد نـشنـوم بـویـش
زمان زمان چو گل از غم کنم گریبـان چاک
"نفس نفس": هرلحظه هردَم
منظوراز"باد" همان بادصباست که پیامرسان عاشق ومعشوق است. ازسمتِ منزلگاهِ معشوق می وزد وبوی عطردل انگیزش رابه مشام عاشق می رساند.
اگردَم به دم ازنسیم صبا شمیم ِ جانپرور معشوق را نشنوم درهرلحظه همانندِ گل ازغم وغصّه گریبان وجامه ی خویش راپاره می کنم.
دوش بادازسرکویش به گلستان بگذشت
ای گل این چاکِ گریبان توبی چیزی نیست
رود به خواب دو چشم از خیال تـو ؟ هیـهات !
بـود صـبـور دل اندر فـراقِ تــو ؟ حـاشـاک !
هیهات : امکان ندارد
حاشاک: شدنی نیست
ازخیال توامکان ندارد چشمهای من به خواب برود هرگز!
دلِ بیقرار من درهجران تولحظه ای آرامش یابد؟ میسّرنیست.!
قراروخواب وصبوری طمع مدارای دوست
قرارچیست صبوری کدام خواب کجاست؟
اگـر تـو زخم زنـی بـِه کـه دیـگــری مَـرهــم
وگـر تـو زَهـر دهــی بـه کـه دیـگـری تـریـاک
"تریاک": مَرهم،تسکین بخش
اگرتو برجان ودل من پی درپی زخم بزنی ودردهایم را فزونی بخشی برای من بهتراست ازاینکه دیگری برزخم های من مَرهم بنهد وآن هارامداواکند ودردهایم راتسکین ببخشد.
زهر وسَم گرفتن ازدست ِتو گواراتر وتسکین بخش تر ازداروهائیست که ازدستِ دیگران بگیرم.
دوستی حافظ حقیقتاً تماشائیست.
به تیغ اَم گرکُشدستش نگیرم
وگرتیرم زندمنّت پذیرم
بـِضـَربِ سَـیـفِـکَ قـَتـلی حـَیـٰاتـُنـٰـــــا ابــداً
لاَنَّ روحـیَ قـَـدْ طـٰـابَ اَنْ یَـکـُونَ فـِـــــدٰاکَ
کشتهشدن با ضربه های شمشیرتـوبرای من زندگانی جاویـدان است ، به این دلیل که روح وروان من شاد ومنزّه میشود اگر فدای تـو گردم .
به شمشیرم زدوباکس نگفتم
که رازدوست ازدشمن نهان بِه
عِنـان مـپـیـچ که گر میزنی به شمشیرم
سپــر کـنـم سـر و دستـت نـدارم از فتـراک
عنان : افسارو لگام مرکب
فتـراک : ترک بند یا تسمهای که در عقب یا جلو زین بسته میشود برای حمل شکار یا بستن اسب یـدک
عنان مپیچ: روی برنگردان
آن هنگام که قصد می کنی برسرمن شمشیرفرودآری تردیدمکن وروی برنگردان من مشتاقم شمشیرتوبرسرمن فرودآید. من سرخودرا سپر می کنم ودست ازترک بندِ مرکب اَت برنمی دارم. من داوطلبانه به دنبالِ مرکب دوان دوان می آیم تا تومراشکارکنی
جاناکدام سنگدل بی کفایت است
کوپیش زخم تیغ توجان راسپرنکرد؟
تـو را چنـان کـه تـوئـی هر نـظــر کجا بـیـنــد
بـه قـدر دانـش خـود هر کـسی کـنــد ادراک
زیبائی های تورا هیچ کس همانندِ من نمی تواند بصورتِ کامل ببیندهرکسی به قدر دانش وفهم خود اززیبائیها وحُسن تودریافت می کند.
دررهِ عشق نشدکس به یقین محرم راز
هرکسی برحَسَبِ فکرگمانی دارد
بـه چشم خلق عزیـز جهان شـود حافـظ
کـه بـر در تـو نهد روی مـسکنـت بـر خـاک
مسکنت : فقر و درویشی ، نـیـازمندی
معنی بیت : اگرحافظ بردرگاهِ تـو روی نیاز بساید وتنهاتسلیم بوده باشدسعادتی نصیبش می شود. در چشم مردم جهان عزیز ومحترم میشود. دراین غزل چنانکه مشاهده شد حافظ عشق زمینی وآسمانی رادرهم آمیخته تا به جویندگانِ حقیقت اطمینان خاطردهد که عشق های زمینی اگر صادقانه ومخلصانه وحافظانه باشد بی تردید پلی خواهدشد جهت اتصّال به عشق آسمانی. تامراعشق توتعلیم سخن گفتن کرد
خلق راوردِ زبان مدحت وتحسین من است
به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک (حضرت حافظ)
هرکسی از ظن خود شد یار من ( حضرت عشق مولانا )
فنای عاشق در معشوق با زیباترین حالت مجالست واژه ها. تصویر سازی حضرت حافظ چون همیشه در منتهای تصور. ما پارسی زبانان چه مایه خوشوقتیم که عذوبت و سلاست و طراوت و لطافت و ملاحت کلام حافط را داریم. حضرت استاد شجریان هم این غزل را البته با روایتی اندک متفاوت از نسخه مورد استناد گنجور در مایه ابوعطا اجرا کرده اند و به زعم حقیر مطبوعی شعر را دوچندان نموده اند.
با سلام و احترام
بیت هفتم اصلاح شود؛ تصحیح آن چنین است:
عنان نپیچم که گر میزنی به شمشیرم
سپر کنم سر و دستت ندارم از فتراک
(براساس نسخه دیوان خواجه حافظ شیرازی؛ به اهتمام سید ابوالقاسم انجوی شیرازی 1345و 1358، انتشارت جاویدان) با تشکر فراوان ...
مصرع اول از بیت سوم کلمه بویش اشتباهه و درستش بویت هست چون با توجه به مضمون شعر ، شاعر داره مستقیم با معشوقش صحبت میکنه و از شخص سومی صحبت نمیکنه.مثل بقیه ابیات (گرم تو دوستی...)یا (عنان مپیچ که گر می زنی...) در کل تصحیح این مصرع اینه :
نفس نفس اگر از باد نشنوم بویت......
زمان زمان چو گل از غم کنم گریبان چاک
خیلی عظمت داره این شعر خیییلی
شاید چینش ابیات و غزل کامل اینگونه باشد؛
هزار دشمنم ار میکنند قصد هلاک
گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
رود به خواب دو چشم از خیال تو؟ هیهات!
بود صبور دل اندر فراق تو؟ حاشاک!
مرا امید وصال تو زنده میدارد
و گر نه هر دمم از هجر توست بیم هلاک
اگر تو زخم زنی به که دیگری مرهم
و گر تو زهر دهی به که دیگری تریاک
نفس نفس اگر از باد بشنوم بویت
زمان زمان چو گل از غم کنم گریبان چاک
بضرب سیفک قتلی حیاتنا ابدا
بأن روحی قد طاب ان یکون فداک
عنان مپیچ که گر میزنی به شمشیرم
سپر کنم سر و دست بر ندارم از فتراک
تو را چنان که تویی هر نظر کجا بیند
به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک
به چشم خلق عزیز آن زمان شود حافظ
که بر در تو نهد روی مسکنت بر خاک
سلام . چرا در بیت سوم بویش ایتفاده شده مگه نباید بویت باشه . ممنون از این سایت بی نظیر
سلام . چرا در بیت سوم از بویش استفاده شده مگه نباید بویت باشه . ممنون
با سلام.
من شرح سودی بر حافظ ترجمه ی دکتر ستارزاده رو مطالعه می کردم که در آن کتاب بیان شده بود که بیت
بضرب سیفک قتلی حیاتنا ابدا
لان روحی قد طاب ان یکون فداک
متعلق به حضرت حافظ نیست. اگر بخوام عین مطلب را ذکر کنم:
"اگر این بیت از سخنان خواجه باشه که عفوالله عنه. اما گمان می کنم که این افتراست."
حضرت استاد شجریان و زنده یاد استاد مشکاتیان این غزل را به بهترین صورت ممکن در بزم خصوصی اجرا کرده اند.ادامه اجرا به دوبیتی های باباطاهر می رسه و گمان نکنم آوازه خوانی به اندازه استاد عزیز از باباطاهر خونده باشند.از آن جا که تمام اجراهای استاد شجریان با برنامه ریزی و طرح قبلی هست حتی اجراهای خصوصی،حال و هوای اجرای این غزل شورانگیز حافظ با دوبیتی های انتخابی از بابا توسط استاد،ارتباط معنایی ملموسی داره.عمر با عزت برای استاد عزیز و شادی روان استاد مشکاتیان را آرزومندم.
با خوندن بیت اول سریعا این بیت از شوریده شیرازی برام تداعی شد دوست داشتم شما هم بخونید
طعنه ی خلق و جفای فلک و جور رقیب/ همه هیچند اگر یار موافق باشد
هزار دشمنم ار میکنند قصد هلاک
گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
دشمنان ، دلبستگی های دنیوی انسان هستند که به دلیل کثرت آنها ، حافظ واژه هزار را در باره آن بکاربرده است . این دلبستگی ها قصد هلاک و نابودی اصل خدایی انسان را داشته و هرچه در توان دارند در این راه بکار می برند . تعلق خاطر و دلبستگی های دنیوی الزاماً به معنی دست یافتن به آنها نیست بلکه قرار دادن هر چیز مادی در مرکز و دل انسان است که پس از آن تمامی فکرهای برآمده از ذهن و همچنین رفتار انسان حول محور آن دلبستگی گردیده و در راه دستیابی به آن تنظیم می شوند .حافظ در مصرع دوم میفرماید انسانی که مانند او از دام چیزهای این جهانی رها شده و چیزی بجز حضرت معشوق در دل و مرکز او قرار ندارد و در یک کلام دوست و محبوبی بجز او ندارد ، پس چنین انسانی از دشمنان بیشمار تعلقات دنیوی باکی ندارد . برای مثال به ثروت یا مقامی دست می یابد ولی بدلیل ناظر بودن بر ذهن و تمایلات نفسانی خود ابتکار عمل را در دست گرفته و با نظارت کامل بر ذهن خود ، آن چیز بدست آمده را دشمن نفس خود انگاشته و کنترل میکند تا مبادا جایی در دل او برای خود باز کرده و به انسان القاء خوشبختی کند .
مرا امید وصال تو زنده میدارد
و گر نه هر دمم از هجر توست بیم هلاک
حافظ میفرماید امید به وصل حضرت معشوق است که او یا هر انسان عاشقی را از نظر معنوی زنده نگاه میدارد و این یادآوری دمادم انسان به خویشتن است (که از جنس خدا بوده و از اصل خود دور افتاده و در هجران بسر میبرد ) که بیم هلاکت از دلبستگی دنیوی را در دل سالک عاشق زنده نگاه میدارد ، این بیت اشاره به مرحله مراقبه در سلوک عاشقی دارد .
نفس نفس اگر از باد نشنوم بویش
زمان زمان چو گل از غم کنم گریبان چاک
حافظ ثمره آن مراقبت را شنیدن بوی حضرت معشوق درهر نفس و لحظه از زندگی میداند که اگر حتی یک نفس انسان عاشق بوی و حضور حضرتش را حس نکند پس زمان و لحظه گریبان چاک کردن انسان از این غم فرا رسیده است .گریبان چاک کردن کنایه از یبیقراری و از دست دادن شکیبایی میباشد و انسان عاشق در می یابد غفلتی از او سر زده که از حس بوی حضرت معشوق محروم شده است .
رود به خواب دو چشم از خیال تو هیهات
بود صبور دل اندر فراق تو حاشاک
پس حال که سالک عاشق چنین کابوسی را متصور شده ، جایز است که برای لجظه ای از یاد و خیال حضرتش غفلت کرده و به خواب ذهن رود ؟ حافظ خود پاسخ میدهد هیهات که چنین کند ، و در بیت قبل به تبعات چنین غفلتی که غم فراق و هجران است پرداخته بود و در مصرع دوم این بیت نیز میفرماید حاشا که دل عاشق توان تحمل و صبوری برای این فراق را داشته باشد ، پس بهتر آن است که سالک برای دوری از چنین غم بزرگی ، لحظه ای دست از مراقبت و نظارت کامل بر ذهن و نفس خود بر ندارد .
اگر تو زخم زنی به که دیگری مرهم
و گر تو زهر دهی به که دیگری تریاک
حضرت معشوق به دلیل غیرت عشق ، به دلبستگی های انسان زخم میزند زیرا تحمل قرار گرفتن چیزها که برآمده از ذهن و جسم هستند را در دل عاشق نداشته و به وسیله زخم زدن به آن چیزها به انسان یادآوری میکند که انسان از جنس جسم و چیزهای ذهنی نبوده ، پس چیزهای این جهانی توان خوشبخت کردن انسان را ندارند . اما دیگری که خود کاذب انسان است چیزهای این جهانی را مرهمی بر دردهای انسان دانسته و به انسان القاء دریافت خوشبختی از چیزها را میکند . حافظ میفرماید البته که این زهر برای کشتن دلبستگی ها در مرکز انسان از آن چیزی که مرهم می نماید بهتر و برای انسان مفید تر است .خود کاذب انسان دست یافتن به چیزهای برآمده از ذهن مانند ثروت ، شهرت، جاه و مقام دنیوی و هزاران چیز دیگر را عین مرهم و آرامش و خوشبختی برای انسان تلقی میکند .
بضرب سیفک قتلی حیاتنا ابدا
لأن روحی قد طاب ان یکون فداک
این شمشیر که در بیت قبل زهر نامیده شد برای کشتن دلبستگی های انسان به چیزها بوده و در این کشتن حیات جاودانه انسان وجود دارد . در واقع روح انسان اسیری در دست خود کاذب انسان است که با فدا کردن آن خود کاذب ، انسان به آرامش و شادی خواهد رسید .
عنان مپیچ که گر میزنی به شمشیرم
سپر کنم سر ، و دستت ندارم از فتراک
پس حال که در این کشتن و فدا کردن دلبستگی ها و خود کاذب انسان چنین خاصیتی وجود دارد ، ای حضرت معشوق از این کار سر مپیچ ، زیرا اگر با شمشیر مبادرت به این کار کنی سر خود را که نماد خود کاذب ذهنی ام میباشد سپر خواهم کرد . یعنی انسان عاشق با رضایت کامل به حضرتش اجازه خواهد داد که سر من کاذب ذهنی اش را برای همیشه از او جدا کرده و شرش را کوتاه کند . دست نداشتن از فتراک نیز میتواند به معنی جلوگیری نکردن از بستن و کشیدن این سر ذهنی جدا شده بر زین اسب پادشاه یا حضرت معشوق باشد .
"به فتراک جفا دلها چو بر بندند بر بندند" ، در اینجا نیز سر کاذب ذهنی را به جرم دربند و وابسته کردن انسان به چیزهای این جهانی به فتراک جفا می بندند .
تو را چنان که تویی هر نظر کجا بیند
به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک
میفرماید با همه احوال ذکر شده برای انسان سالک و عاشق ، هر انسانی فقط به اندازه دانایی و قدرت اندیشه خود میتواند خدا را درک کند وگرنه با هیچ جهان بینی ، به کنه و ذات عظمت و جلال حضرت معشوق راه نیست . مولانا نیز میفرماید :
نقش میبینی که در آیینهایست
نقش تست آن نقش آن آیینه نیست
دم که مرد نایی اندر نای کرد
درخور نایست نه درخورد مرد
به چشم خلق عزیز جهان شود حافظ
که بر در تو نهد روی مسکنت بر خاک
میفرماید از اینرو که حافظ روی فقر و مسکین وار خود را بر آستان و خاک کوی حضرت معشوق نهاده و خود را نیازمند آن یگانه دید به چشم و در نگاه خلق عزیز هر دو جهان شد . یعنی اگر هر انسانی خود را نیازمند به حضرتش دانسته و سر تسلیم بر خاک آستانش بساید بدون شک عزت و سربلندی شایسته و سزاوار او خواهد بود . احساس فقر نیز یکی از اولین مراحل سلوک میباشد .
این غزل را "در سکوت" بشنوید
اجرای خصوصی استاد جان جانان آرام دلهای مشتاق وعاشق مرحم دل ملیونها دردمند استاد شجریان بنام خیال تو که گویی خیال و
رویای همه ما مریدان لسان الغیب وشجریان هست درودها برشاعران واهنگ سازان بی ادعا عرصه هنرموسیقی وخوانندگان عزیز وصل واصیل،،
رود بخواب دوچشم ازخیال تو هیهات
بود صبور دل اندر فراق تو حاشاک
درود به همراهان گنجور
کسی می داند مخاطب این شعر حضرت لسان الغیب چه فردی بوده است؟