گنجور

غزل شمارهٔ ۳

اگر آن تُرکِ شیرازی به‌‌ دست‌ آرَد دلِ ما را
به خال هِندویَش بَخشَم سَمَرقند و بُخارا را
بده ساقی مِیِ باقی که در جَنَّت نخواهی یافت
کنارِ آبِ رُکناباد و گُل‌گَشتِ مُصَلّا را
فَغان! کاین لولیانِ شوخِ شیرین‌کارِ شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که تُرکان خوانِ یَغما را
ز عشقِ ناتمامِ ما جمالِ یار مُستَغنی‌ است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت رویِ زیبا را
مَن از آن حُسنِ روزاَفزون که یوسُف داشت دانستم
که عشق از پردهٔ عِصمت بُرون آرَد زُلِیخا را
اگر دشنام فرمایی و گَر نفرین دعا گویم
جوابِ تلخ می‌زیبد لبِ لَعلِ شِکرخا را
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست‌تر دارند
جوانانِ سعادتمند پندِ پیرِ دانا را
حَدیث از مُطرب و مِی گو و رازِ دَهر کمتر جو
که کس نَگشود و نَگشاید به حکمت این مُعمّا را
غزل گفتی و دُر سُفتی بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظمِ تو اَفشانَد فَلَک عِقد ثُریّا را

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اگر آن تُرکِ شیرازی به‌‌ دست‌ آرَد دلِ ما را
به خال هِندویَش بَخشَم سَمَرقند و بُخارا را
اگر آن ترک ِ شیرازی دل ِ ما (من) را به دست آورد، سمرقند و بخارا را به خال ِ سیاه ِ او خواهم بخشید.
بده ساقی مِیِ باقی که در جَنَّت نخواهی یافت
کنارِ آبِ رُکناباد و گُل‌گَشتِ مُصَلّا را
ای ساقی! باقی‌مانده‌یِ می را هم بده که بنوشم. که در بهشت هم جایی به این خوبی برایِ می نوشیدن نخواهی یافت. می باقی را علاوه بر این معنا، می‌توان به می ِ جاودانی (باقی) تعبیر کرد و این تلقی با جنّت (بهشت) تناسب دارد. هم‌چنین با عنایت به این که در مصراع ِ دوم، کنار ِ آب ِ رکن‌آباد و گل‌گشت ِ مصلّا را با بهشت مقایسه کرده و از بهشت هم برتر دانسته، می‌توان برداشت کرد که از ساقی می‌خواهد که برای ِ او، می ِ باقی (می ِ جاودان، می ِ بهشتی) بیاورد. نوعی اغراق که یعنی می ِ این‌جهانی، در خور ِ این مکانی که از بهشت برتر است نیست! و باید از آن می نوشید که در بهشت هست. هم‌چنین می‌شود گفت شاعر می ِ ساقی را به می ِ باقی تشبیه کرده است.
فَغان! کاین لولیانِ شوخِ شیرین‌کارِ شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که تُرکان خوانِ یَغما را
ای فغان! که این لولیان ِ شوخ و شیرین‌کار و شهر آشوب چنان صبر از دل بردند که انگاری ترکان خوان ِ یغما را می برند (سفره را غارت می کنند.) این بیت، اشاره‌یِ ملیحی به غارت ِ ترکان و تصرّف ِ سمرقند و بخارا هم می‌تواند باشد که در بیت ِ پیشین به آن اشاره شده بود.
ز عشقِ ناتمامِ ما جمالِ یار مُستَغنی‌ است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت رویِ زیبا را
همان‌طور که رویِ زیبا نیازی به آرایش و بَزَک (آب و رنگ و خال و خط) ندارد، جمال ِ یار، نیازی به عشق ِ بی‌کمال و بی‌ارزش ِ من ندارد. آب و رنگ و خال و خط، در اشاره به اسباب ِ آرایش‌گری آمده. سرخاب و سفیداب و رنگ و خط و خال. مشّاطه‌ها (هم برای زیبایی و هم برای این‌که مشک و مواد ِ خوش‌بو را به صورت ِ یار بنهند) روی صورت خال می‌کشیدند.
مَن از آن حُسنِ روزاَفزون که یوسُف داشت دانستم
که عشق از پردهٔ عِصمت بُرون آرَد زُلِیخا را
عشق باعث شد که زلیخا از پرده‌ی عصمت برون آید. من این را از زیبایی ِ روز‌افزون ِ یوسف دانستم (فهمیدم؛ متوجه شدم). پرده‌یِ عصمت می‌تواند «اضافه‌ی اقترانی» باشد. علاوه بر این که می توان «عصمت» را به «پرده» تشبیه کرد. نخست این که زنان در قصر و بارگاه پرده‌نشین بودند
اگر دشنام فرمایی و گَر نفرین دعا گویم
جوابِ تلخ می‌زیبد لبِ لَعلِ شِکرخا را
اگر به من دشنام و نفرین هم بگویی باز هم من تو را دعا می‌گویم. تو جواب ِ تلخ هم به من بدهی، لب ِ لعل ِ شکرخای تو زیباتر هم می‌شود!
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست‌تر دارند
جوانانِ سعادتمند پندِ پیرِ دانا را
نصیحت ِ من ِ پیر مرد را گوش کن! چون که جوانان ِ سعادت‌مند، پند ِ پیر ِ دانا را ارج می‌نهند و بیش‌تر از جان دوست دارند! به شکلی که یعنی ببخشید ها نصیحت می‌کنم جانا! و سپس نصیحت‌اش را در بیت بعدی می‌گوید
حَدیث از مُطرب و مِی گو و رازِ دَهر کمتر جو
که کس نَگشود و نَگشاید به حکمت این مُعمّا را
زیاد دنبال ِ راز ِ دهر نباش. خوش باش و در باره‌یِ مطرب و می حرف بزن. سخن ِ تازه بگو از مطرب و می. در باره‌ی اسرار و رازهای دنیا زیاد فکر نکن که نه تا حالا کسی با ابزار ِ خِرَد و دانش توانسته کلید ِ این معما را بگشاید و نه کسی بعد از این خواهد توانست! دَم را به شادی بگذران و حدیث از مطرب و می بگو.
غزل گفتی و دُر سُفتی بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظمِ تو اَفشانَد فَلَک عِقد ثُریّا را
غزل گفتی و [با این غزل گفتنت، انگار،] دُر (مروارید و اشاره به سخن زیبا)  [برای ساخت گردنبند] سوراخ کردی. بیا و غزلت را بخوان (هنرت را ارائه بده؛ منظور گردنبندی که ساختی). چرا که در مقابل نظم (شعر) تو، فلک (آسمان) عقدِ ثریا را ( گردنبند ثریا؛ خوشه‌ی پروین که به شکل گردنبند است) می‌افشاند (نثار می کند).

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۳ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۳ به خوانش امیرحسین شهپروصال
غزل شمارهٔ ۳ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۳ به خوانش زهرا بهمنی
غزل شمارهٔ ۳ به خوانش م. کریمی
غزل شمارهٔ ۳ به خوانش هادی روحانی
غزل شمارهٔ ۳ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۳ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳ به خوانش سهراب سیفی
غزل شمارهٔ ۳ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۳ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۳ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۳ به خوانش سید علی علوی
غزل شمارهٔ ۳ به خوانش آویسا بذرگران
غزل شمارهٔ ۳ به خوانش محمد خزائی
غزل شمارهٔ ۳ به خوانش پریسا جلیلی
غزل شمارهٔ ۳ به خوانش مجید آزادی
اگر آن ترک شیرازی - غزل شماره 3 - حافظ - با صدای بهداد فره‌وهر به خوانش بهداد فره‌وهر
غزل شمارهٔ ۳ به خوانش داود وفایی سیاوشانی
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۳ به خوانش محمدرضا ضیاء
واکاوی غزل شمارهٔ ۳ به خوانش سهیل قاسمی

حاشیه ها

1387/04/07 14:07
ف-ش

نکاتی پیرامون ابیات این غرل:
در بیت اول مالکیتی نسبت به سمرقند وبخارا نبوده که به خال سیاه زیبا روئی بخشیده شود پس مقصورفقط نشان دادن اهمیت ترک شیرازیست
دربیت دوم ارزش دو مکان در شیراز مقصود است نه اینکه بهتر از مناظر بهشتی باشد در هردو بیت صنعت اغراق وجود دارد اغراق در شعر مجاز است و در منطق مجاز نیست
در بیت سوم از زیبا رویان چنانی فغان دارد نه رضایت وراجع به خوان یغما گفته شده دریکی از قبایل ترک رسم بوده که میهمانان اجازه داشتند بعد از خوردن غذا ابزار سفره را به غارت ببرند
در بیت چهارم عشق به معنی عالیش مطرح شده است عشق که معنی دو گانه دارد در غزلیات حافظ گاه به این معنی وکاه به آن معنیست وشاید معنی معمولی عشق برای طرح معنی دیگر است
در بیت بعد از یوسف وعشق و حسن الهی او که زلیخا را به عشق سافل کشاندیاد شده است
در بیت ششم گویا باید فرض شود که قبلا سئوالی از لب لعل شده تا جواب مطرح باشد و معنی شعر معلوم باشد
بیت هفتم بیتی مشهور وپر معناونصیحتی خوش به جوانان است وچنانکه اقتضای غزل است معنی مستقل دارد
بیت هشتم هم مشهور وحاوی پیامی مستقل ومهم است که راز دهر ومعمای آنرا را با علم وحکمت نمیتوان دانست
بیت آخراغراق گوئی جالبی در مورد غزل اوست

1402/07/16 22:10
جاوید مدرس اول رافض

تضمین غزل حافظ

ز عارض برقع افکندی گشودی روی زیبا را
ز برق رخ زدی آتش بساط خرمن ما را
صبا را کن معطر باز کن ، زلف چلیپا را
.................
بیا ای تُرک شیرازی به دست آور دل ما را
به خال هِندویت بخشم سمرقند و بخارا
*********************
مقیم درگهم باصد خیال واهی وخوابی
ازین در کی توانم، شد، ندارم و چاره و بابی
بگردان ساقیا می ده،  نباشد جمع را آبی

..................
بده ساقی مِیِ باقی که در جنّت نمی یابی
کنار آب رُکن‌آباد و گُلگَشت مُصَلّا را
**********************
قرار و وعده ها وحرفها ی تو همه مقلوب
منم در عشق تو گمراه وسرگردان و هم مغلوب
تو و بازی با قلب شکسته، خرم و پاکوب
.............
فَغان کاین لولیانِ شوخِ شیرین‌کارِ شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل، که تُرکان خوان یغما را
*********************
اگر صورت نبندد عشق، حال یار مستغنی است
کمال از عشق گر خیزد ،کمال یار مستغی است
به عشق ار جاه افزاید ،جلال یار مستغنی است
..........
ز عشقِ ناتمامِ ما جمالِ یار، مُستَغنی است
به آب و رنگ و خال و خط، چه حاجت روی زیبا را؟
*********************
قراری نیست شبها بر من وهمسایه از دستم
که من شب تا سحر بیدار با اندیشه ات  هستم
بیا ساقی بیا  کز قامت و بالای تو  مستم

.............
من از آن حُسن روزافزون، که یوسف داشت دانستم
که عشق از پردهٔ عصمت برون آرد زلیخا را
*********************
  همی زآن تیر مژگان تو، جانا من بلا جویم
که صد تیر بلا از هر جهت جاریست  بر سویم
اگر چوگان ببازی سر ز  چوگان تو  میپویم
............
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین، دعا گویم
جوابِ تلخ می‌زیبد، لبِ لعلِ شکرخا را
*********************
زعقل و پویش فکرت  دلا چون  بند بر دارند
به لشگر گاه دانش فاضلان بین،  جمله سر دارند
به فوت و فن و دانائی جوانان عشق اگر دارند؟
.............
نصیحت گوش کن جانا، که از جان دوست‌تر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را
*********************
پر از افسون دو چشمت غمزه ات افسانه وجادو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو
به حیرت ماندم از دنیا ز سرً کار و راز او

...................
حدیث از مطرب و مِی گو و راز دَهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
*********************
سرودی خوش تو سر دادی ازآن سرو چمان حافظ
به اغراق ار نگویم گر، دهی بر مرده جان حافظ
زفیض نظم تو "رافض" شده شیرین بیان حافظ
.................
غزل گفتی و دُر سفتی، بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عِقد ثریّا را
جاوید مدرس رافض

1389/10/08 12:01
ابراهیم زراعت گر

با سلام
مصرع "اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم" در بعضی از کتابها بصورت زیر نیز آمده است و معلوم نیست کدام صحیح تر است:
"بدم گفتی و خرسندم عفاک الله کرم کردی*** کلام تلخ می زیبد لب لعل شکر خا را"

ناصر ترک برای حافظ سروده است:
اگر آن دختر یزدی به دست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سرو جان و دل و پا را
هر آن کس چیز می بخشد ز ملک خویش می بخشد نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا

اکثر ابیات حافظ دارای چند معنی است. یعنی هم معنی ظاهری و هم معنی باطنی دارد.هنر حافظ در به کار بردن ایهام و ایهام تناسب است.

1 - ترک شیرازی : منظور 1 – دختر زیبا روی شیرازی 2 – شاه شجاع ، ممدوح حافظ
تناسب بین ترک و هندو - سمرقند و بخارا – دست و دل و خال
معنی بیت: اگر آن زیباروی شیرازی ( در قدیم ترکها به علت رنگ روشن چشم، پوست و مو و قد بلند، مظهر زیبایی بودند. ) دل ما را به دست آورد و به من توجه کند به خاطر خال سیاهش سرزمین های سمرقند و بخارا را به او می بخشم مقصود بخشیدن سمرقند و بخارا نیست بلکه منظور اهمیت دادن حافظ به معشوق است.

2 – آب رکناباد و گلگشت مصلا دو مکان زیبا و تفرج گاه دل انگیزی در شیراز است. بیت دارای صنعت اغراق است.
معنی بیت: ای ساقی می جاوید به من ده ( مقصود عشق عرفانی و الهی است .) ای ساقی تو حتی در بهشت هم نمی توانی آب رکناباد و گلگشت مصلا را پیدا کنی.

3 – آه و افغان این زیبا رویان شیرین کار که با زیبایی و دلربایی خود شهری را به آشوب می کشانند، چنان صبر را از دلم بردند که ترکان خوان یغما را. ( یکی از قبایل ترک وقتی به میهمانی می رفتند، بعد از خوردن غذا همه ی مواد غذایی و حتی سفره را به غارت می بردند.

4 – پرده ی عصمت: اضافه ی تشبیهی. تلمیح به داستان حضرت یوسف و زلیخا دارد.
معنی بیت: من از زیبایی روز افزون حضرت یوسف فهمیدم که بالاخره عشق یوسف باعث می گردد که زلیخا عصمت و حیا را کنار بگذارد.

5 – مصرع دوم تمثیل است.
معنی بیت: از عشق ناقص ما خداوند بی نیاز است. ( خداوند نیازی به نماز و عبادت ما ندارد) درست مانند این است که روی زیبا به آرایش ندارد.

6 – تو در مورد من بد گفتی و من خشنودم . خدا تو را عفو کند ( جمله ی معترضه ) نیکو و شایسته گفتی. کسی که لب قرمز شیرین دارد و زیباست زیبنده است که جواب تلخ و دشوار بر زبان آورد.

7 – این بیت ارسال المثل است. ای جانان و ای معشوق من، تو پند و ارز را گوش کن. زیرا جوانان سعادتمند پند پیر دانا و زیرک را از جان بیشتر دوست دارند.

8 – ای انسان سخن از مطرب و نوازنده و شراب بگو و از رمز و راز روزگار کمتر جست و جو کن زیرا هیچ کس تا کنون راز دهر و آفرینش را با علم و حکمت نتوانسته بگشاید و هیچ کس دیگر هم در آینده نمی تواند این راز را پیدا کند.

9 – بیت تخلص. ای حافظ تو غزل سرودی و واقعا مروارید سفتی (غزل زیبا و دل انگیز گفتی ) حالابیا و زیبا بخوان زیرا آسمان به خاطر شعر تو گردنبندی از ثریا به گردن کرده است. ( بیت صنعت غلو و حسن تعلیل دارد. )

1390/09/05 13:12
حاج مجید

راز دهر کمتر جو ....بهتر دنبال چون چرا خیلی چیزها نباشی که وقتتو تلف می کنی
زعشق نا تمام ......خداوند به این عشق ناقص مانیازی ندارد بلکه وجود ما سراسر نیاز و نقص است.
حدیث از مطرب ......یعنی این جور مسایل وجدانی است و با فلسفه خشک ت

1391/01/09 03:04
عطاءالله حسنی

اشعاری از صائب و شهریار در اقتفای این غزل حافظ دیدم. توصیه می‌کنم حتی‌الامکان برای نشان دادن دامنه و نحوۀ تأثیرگذاری حافظ در دیگران از این موارد در «حاشیه» استفاده شود. در این مورد خود نیز شعری دارم که تقدیم به حافظ دوستان می‌کنم:
شمشیر کلام
«اگرآن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را»
از آنِ خود کند بی‌شک هم این دنیا هم عقبا را
درین دنیای نامردی که نامردی شده مردی
هم از مردانگی باشد بدست آری تو دل‌ها را
درود ما به روح آن بزرگا مرد شیرازی
که بنیانی نهاد از عشق و روحی داد تن‌ها را
لسان الغیب شد چون شد زبان مردم عالم
چو درد آگه شوی درمان توانی کرد مرضا را
به کشتن می‌توان بر خلق عالم چیره شد، بهتر
به شمشیر کلام آری به زیر سلطه دنیا را
جهانگیران فرا گیرند زو درس جهانگیری
که با بخشش فروبگرفت مرکند و بخارا را
به رومی صورت معشوق شام خال هستی بین
عطا گرهستی‌ات باید مبین این‌جا و آن‌جا را
ز حافظ عشق ورزیدن بیاموز و بیاموزان
که امروزت به کار آید شود ره توشه فردا را
عطاءالله حسنی
میشیگان، آن آربر- 20/1/1391

1391/04/08 00:07
سام نریمانی

ترک شیرازی همین قشقایی ها هستند
عمدتا خال هندی دارند خال کنار لب را خال هندی نامند
آنها زیبا بلند قد و قامت
مانند سرو ناز شیرازند

1391/07/22 17:09
جمشید پیمان

حافظ هم مانند مردم عصر خودش باور داشته که زیبا رویان سمر قند و بخارا در جهان سرآمدند و نظیر ندارند. اما نزد حافظ آن ترک شیرازی( ونه هر ترک شیرازی، بلکه ترک شیرازی که دل از حافظ ربوده است و به او راه نمی دهد) ارزشش از همه زیبا رویان سمرقندی و بخارائی بیشتر است. و در مقام مقایسه میگوید اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را، ما هم یکسره فکر زیبا رویان سمرقند و بخا را را از سر بیرون می کنیم. ( به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را ). در اینجا ذکر مکان و اراده مکین شده است. در اصطلاح عامه بسیار شنیده ایم که مثلا میگویند فلانی یک موی گندیده یا یک ناخن خشکیده تو را با دنیائی عوض نمی کند. حالا ببینید این موضوع کاملا ساده و شفاف را چگونه پیچ و تاب داده اند و حتی پای تیمور لنگ را هم وسط کشیده اند و در جواب حافظ تا توانسته اند شعر تابانده اند و از این دست حرفها.

1392/01/23 00:03
امیر حسین

من نیز یک شعر برای حاشیه مربوط به این شعر نوشتم.

اگر آن دلبر رعنا بدست آرد دل مارا

بدوبخشم دل ومهر ووفاهارا
سرودست وتن وپارا به خاک گور می بخشند
زمال غیر می دانم سمرقندوبخارارا
میان این سه استادم جسارت کرده ام اما

که پایان بخشم این دعوای استادان والا را

در بیت هشتم باز می بینیم که سفارش حافظ به این است که اصل اخلاقی و سلوکی همان ارادت عاشقانه است و نه تفکرات خاص فلسفی ، و او معتقد است از مسیر فلسفی راز خلقت و هستی گشوده نمی شود و باید از علوم شهودی بهره برد و این هم راهی جز مستی در مسیر حقیقت ندارد

1392/02/08 10:05
علی کریمی

مناظره با حضرت حافظ :
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
صائب تبریزی:
هر آنکس چیز می بخشد، ز جان خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
شهریار:
هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را
یاری
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خورشید و فلک سایم از این عزت کف پا را
روان و روح و جان ما همه از دولت شاه است
من مفلس کی‌ام چیزی ببخشم خال زیبا را
اگر استاد ما محو جمال یار می‌بودی
از آن خود نمی‌خواندی تمام روح و اجزا را
؟؟؟؟؟؟
عجب آشفته بازاری ، خریداران دانا را
همه ترکان تبریزی ، بت زیبای رعنا را
گشاد دست صائب بین ، پشیمان می شود منشین
خریداری چنین هرگز ، چه ارزان داده اعضا را
سر ودست بلورین را ، تن رعنای سیمین را
که بر کارش نمی آید ، بجایش دست و هم پا را
بیبن این را به آخر شد ، عنایاتش چه وافر شد
نه تنها جمله اجزا را ، چو مردان روح والا را
از این بهتر چه می خواهی ، زیانت می رسد باری
بیا ای ترک شیرازی ، ببر این مرده کالا را
بیا دلدار شیرازی ، ببین رند از سر مستی
چه می گوید نمی دانم ، مگر گم عقل برنا را
شماتت بر خریداران ، چو سنگ از آسمان باران
چرا اینگونه گفتن ها ، چنین عرضه تقاضا را
برابر می کند دل را ، که برتر می کند دل را
زعشق ترک شیرازی ، همو بخشد همان ها را
سر آخر چه می نازد ، به شهر خواجه می تازد
سخاوت می کند او هم ، سمرقند و بخارا را
بدور از قیل و این غوغا ، سر خود (بی نشان) بالا
دعا کردم یکایک را ، تو هم (انّا فتحنا) را
؟؟؟؟؟؟؟؟ این دوست هم بسیار عالی گفته
کلام و درد حافظ سخاوت یا خساست نیست
نخواندی بیت دیگر را که فرموده شمایان را
“ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
به آب و رنگ و خال و خط، چه حاجت روی زیبا را”
و دکتر انوشه با کمی ور رفتن با اشعار فوق گفته:
اگر آن مه رخ تهران بدست آرد دل ما را
به لبخند ترش بخشم تمام روح و معنا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن دلبر شیرین که شور افکنده دنیا را
ویا در جایی دگر کمی طنزآلود
آگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم یه من کشک و دو من قارا
سر و دست و تن و پا را ز خاک گور میدانیم
زمال غیر میدانیم سمرقند و بخارا را
و
عزراییل ز ما گیرد تمام روح اجزا را
چه خوشترمیتوان باشد؟؟ زآن کشک و دو من قارا
اما داستان باز هم ادامه یافت
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سریر روح ارواح را
مگر آن ترک شیرازی طمع کار است و بی چیز است؟
که حافظ بخشدش او را سمرقند و بخارا را
کسی که دل بدست آرد که محتاج بدنها نیست
که صایب بخشدش او را سرو دست و تن و پا را
تابه این شعر میرسیم که با کمی تغییر در وزن. حافظ را مسؤل تمام این دعاوی میداند
چنان بخشیده حافظ جان! سمرقند و بخارا را
که نتوانسته تا اکنون کسی پس گیرد آنها را
از آن پس بر سر پاسخ به این ولخرجی حافظ
میان شاعران بنگر فغان و جیغ دعوا را
وجود او معمایی است پر از افسانه و افسون
ببین! خود با چنین بخشش معما در معما را
دوستی گوید:
هر آنکس چیز می بخشد ،به زعم خویش می بخشد
یکی شهر و یکی جسم و یکی هم روح و اجزا را
کسی چون من ندارد هبچ در دنیا
و در عقبا نگوید حرف مفتی چون ندارد تاب اجرا را
؟؟؟؟؟؟؟
اگر یک مهرخ شهلا بدست آرد دل ما را
زیادت باشد او را گر ببخشم مال دنیا را
سر و دست و دل و پا را به راه دین می بخشند
نه بر گور و نه بر آدم گری بخشند این ها را
؟؟؟؟؟؟؟؟
مگر ملحد شدی شاعر که روح و معنیش بخشی
نباشد ارزش یک فرد زیبا روح و معنا را
امام عصری و حاضر! چنین بیهوده می گویی؟
که روح و معنیش بخشی یکی مه روی شهلا را ؟
وگر لایق بود اینها به خاک پای او بخشم
که نالایق بود دست و سر و هم روح و معنا را
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مگر یک مه رخ خاکی به معنا چیز میبخشد؟
وگر روح ارزشش این گونه باشد عرش اعلا را؟
به یک مه روی تهرانی مگر معناش میبخشند؟
به یاوه چرت می گویی! ندانی این معما را!
الا ای حاتم طائی ! زجیب غیب می بخشی؟
نباشد ارزش یک بچه میمون ! روح ومعنا را!
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
گرآن عالم ارجان بدست آرد دل ما را
بدو بخشم تمام اجر شب ها را
توان مندی بدان باشد که زاد آخرت بخشی
نه چون آنان که می بخشند این اموال دنیا را
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اگر آن عالم ارجان بدست آرد دل مارا
به تار زلف او بخشم تمام زاد اخرا را
توان مندی بدان باشد که بخشی جان اخرا را
نه چون آنان که می بخشند تمام اجر شب ها را

1392/04/01 19:07
ناشناس

در این جا منظور از ترک شیرازی در واقع مثالی از یک زیباروی است و منظور جناب حافظ صرفا ترک شیراز نبوده

1392/08/24 12:10
محسن همتی

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل مارا/ نثار مقدمش سازم سرو دست و تن و پا را/ به خوبان هرچه میبخشم از آن خویش میبخشم/ نه چون حافظ که میبخشد سمرقند و بخارا را

1392/09/22 19:11
مصطفی

برای ترک وکرد و قشقائی نیازی بر سمرقند وبخارا وسر وجان و ... نیست چه گویم من فقط یک سکه هم کافی است

1392/09/20 07:12
محمد رضا فیروزبخت

سلام :
ضمن تشکر از این همت والا و کار بزرگ جمع آوری اشعار شاعران بنام و توانای ایران زمین .
بیت ششم مصرع اول در نسخه منصوب به آقای قزوینی کلاً فرق دارد و چنین است.
بدم گفتی و خرسندم عفال ا... نکو گفتی
جـواب تلـخ مـی زیبـد لب لعـل شکر خـا را
باتشکر و سپاس فراوان

1392/09/20 07:12
محمدرضا فیروزبخت

سلام:
ضمن تشکر از همت والای شما .
مصرع اول بیت ششم در نسخه ای بدین صورت آمده است .
بدم گفتی و خرسندم عفاک الله نکو گفتی
جـواب تلـخ می زیبـد لـب لعل شکـر خـا را

1392/11/29 18:01
اردشیر

آقای سام نریمانی که نوشتی:
(ترک شیرازی همین قشقایی ها هستند
عمدتا خال هندی دارند خال کنار لب را خال هندی نامند
آنها زیبا بلند قد و قامت
مانند سرو ناز شیرازند)
کلمه (قشقایی) را در گوگل سرچ کن تا عکسهای قشقایی ها رو ببینی. از خال هندی اصلا خبری نیست که میگویید عمدتا خال هندی دارند. حتی یک عکس هم از یک قشقایی با خال هندی ندیدم. ضمنا (زیبا بلند قد و قامت مانند سرو ناز شیراز) هم در بینشان عمومیت ندارد و در بین قشقایی ها هم مثل سایر اقوام دیگر (کرد و فارس و عرب و گیلک و لر ...) هم بلند قد هست هم میان قد هم کوتاه قد هم زیبارو هست هم ... . هم کودکان زیبا هست هم مردان خوش سبیل.
علاقه و تعصب نسبت به قوم و قبیله خود نباید باعث شود که در بیان واقعیت اغراق کنیم و حتی حرفهای خلاف واقع بگوییم؛ مثلا:(قشقایی ها عمدتا خال هندی دارند)
قشقایی ها انقدر بزرگ هستند که نیازی به تایید حضرت حافظ ندارند.

1393/01/20 18:04
محسن حاتمی

اگر آن کرد ایلامی به دست آرد دل ما را
نمی بخشم به او شهری یا حتی روح و اجزا را
همه بخشیدنیها را،به ملک گدا بخشند
زاو خواهم ببخشد زآن همه معنا،این گدا را

1393/02/23 19:04
مهریارساسانیان

درود برشما:
درباره حضرت حافظ باید، صاحب نظران، اظهارنظر فرمایند،
گر وجه خداوند شودت منظرنظر ... بی شک صاحب نظرشوی،
غزل شماره 3 حضرت لسان الغیب خواجه حافظ شیرازی،
بی شک بی نظیرترین غزل تاریخ بشریت می باشد!
دقیقا شعرای گذشته ومعاصر دست روی ابیات وغزلی گذاشتند واز خواجه گلایه کردند که نقطه قوت آن عالیجناب می باشد و باعث سرخوردگی آنان ونشان از عارف نبودنشان خواهد شد!
انشاالله مایل شدید،این بنده کمترین بر محضرتان عرض خواهم کرد،
حافظ تو این سخن زکه آموختی که مهریار/
تعویذ کرد شعرترا و بزر گرفت/
...
گفتی از حافظ ما بوی مهریار آید/
آفرین برنفست باد که خوش بردی بوی/.

1393/03/29 15:05
کیان

جناب اردشیر
به نظر میرسد کاملا مغرضانه در مورد نژاد ترکان اظهار فضل نموده اید... عصبانیت شما از ترکان ممکن است دلایل شخصی داشته باشد که قابل طرح در اینجا نیست/ همانگونه که شما فرموده اید در هر قوم و ملیتی همه گونه ی انسانی پیدا میشود و خوب و بد یا زشت و زیبا بودن یک نفر نمیتواند تعمیم یابد... در مورد منظور حافظ هم آگاهی و اطلاعات ناقص نمیتواند حق مطلب را ادا کند. اما آنچه مورد وثوق همگان است والان هم به آن اذعان دارند زیبارویی اکثریت مردمان ترک نژاد است.

1393/04/06 11:07
اردشیر

جناب کیان!
شما می گویید که :«آنچه مورد وثوق همگان است والان هم به آن اذعان دارند زیبارویی اکثریت مردمان ترک نژاد»
منظور شما از همگان، همه مردم جهان است؟! کدام سازمان این نظرسنجی را انجام داده؟ یعنی در همه کشورهای جهان نظرسنجی کرده اند که زیباترین مردمان جهان از چه نژادی هستند و مردم هم گفته اند ترکان! میشوید بگویید چه زمانی این نظرسنجی انجام شده؟
خدمت شما عرض کنم امروزه نژاد خالصی وجود ندارد که بگوییم کدام نژاد زیباتر است. ممکن است در فردی درصدی از ژن ترکی یا مغولی یا گرجی یا ارمنی یا هندی و ... وجود داشته باشد ولی اینکه ترک خالص باشد یا گرجی خالص چنین چبزی نیست. اقوام در طول تاریخ با هم پیوندهای خانوادگی برقرار کرده اند و در اثر این پیوندهای زناشویی خالصی نژادها هم از میان رفته است.
بحث من در مورد ترکان 7 قرن پیش بود که زردپوست و جنگجو و خونریز بودند چه ارتباطی به ترک زبانان امروزی دارد؟ 7 قرن از آن زمان گذشته.

1393/08/10 04:11
فواد

قصد تفسیر ابیات حضرت حافظ رو ندارم چون در اون سطح نیستم، اما راجب موضوعی که مطرح شده که ترکان زیبا رویانند! پس به مصرع دوم بیت سوم هم توجه کنید که حافظ میگه ترکان همون کسانی بودند که خوان رو به یغما می بردند. چنین تضادی عقلانی نیست، با اینحال به نظر من هم ترکان هفت صد سال پیش مطمئنا متفاوت از ترک زبانای کشور ما هستن و اشاره حافظ به قوم دیگری است.

1393/10/08 21:01
ناشناس

یا لطیف
دوستان گرامی
پاسخ لسان الغیب به این شعرا را نیز بخوانید:
خزینه دل حافظ به زلف و خال مده
که کارهای چنین حد هر سیاهی نیست

همواره شاد و سربلند باشید
م. طاهر

1393/10/12 18:01
روفیا

دوستان مثل اینکه یادتون رفته که ما قبل از ترک و فارس بودنمون یه وجه اشتراک بزرگ داریم و اون اینه که ما آدمیم .
جان گرگان و سگان از هم جداست
متحد جان های شیران خداست

1393/11/30 01:01
میاحیان

خدمت تمام اندیشمند عزیز عرض دارم . اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را ..... و الخ بدین معنی است اگر آن زیبا روی شیرازی (ترک در زبان فارسی زن زیبا و نیکو را می نامند) بدست آرد .... نه از نژاد مغول حرفی به میا ن آمده است و نه تازی . ایشان زن زیبا رخ پارسی را گفته است و دعوای قومی و تهاجمی و استیلایی در میان نیست . هرکسی با ظن خود شد یار من . قدرت را به دیگران بسپاریم و آزاد شویم .

1393/11/17 22:02
عبدالجبار واسعی

اگر چه از شعر و شاعری کم دانش استم بازهم یک نظمی را همو زن آن شعر زیبا مینویسم که ا مید وارم دوستان خرده نگیرند،چه این شعر به ارتباط یک معشوقه ای از ولایت (استان ) جوزجان افغانستان است:
اگر آن ترک جوزجانی بدست آرد دل مارا
به خال هندو اش بخشم همه مردان دنیا را
اگر زآن بیشتر خوهد ،ببخشم بلخ مولا را
و گر افزون بر آن خواهد ،بخواهم فضل الله را

1393/12/21 19:02
زهرا

مناقضه صائب تبریزی و شهریار بر سر شعر:
اگر ان ترک شیرازی به دست ارد دل مارا
به خال هندویش بخشم سمر قند و بخارا
صائب تبریزی:
اگر ان ترک شیرازی به دست ارد دل مارا
به خال هندویش بخشم سرودست وتن و پارا
هرانکس چیز می بخشد زمال خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا
شهریار:
اگر ان ترک شیرازی به دست ارد دل مارا
به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزارا
هر انکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پارا
سرودست وتن وپارابه خاک گور می بخشند
نه بر ان ترک شیرازی که برده جمله دلهارا

1393/12/28 09:02
قدرت عربزاده

هر کس از صنعت شعر اطلاع داشته باشد می داند که بعضی وقتها شاعر برای رساندن مطلب از یک تمثیل یا استعاره یا نامی مشهور استفاده می کند و منظورش دقیق همان نام نیست در این شعر هم سمرقند و بخارا مظهر ثروت و قدرت در آن زمان بوده اند یعنی هر چه دارم و ندارم را می %D

1394/04/10 14:07
کسرا

درود بر جناب اردشیر خان کبیر... با تک تک فرمایشات شما موافقم... اینکه عده ای میخواهند نژاد خود را اینجا برترین کنند معنی ندارد... حرف در این خصوص زیاد است که بگویم کدام نژاد است که بهترینست و همه میخواهند خود را از ان نژاد بنامند... اما اینجا مکان مناسبی نیست... بار دیگر از جناب اردشیر خان تشکر و حمایت میکنم

1394/04/18 16:07
جواد

منظور حافظ از بیت « من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم/ که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را» اینست که چون این دنیا زیبائی ها زیادی دارد انسان فریب این زیبائی ها را میخورد و بدان دلبسته میشود، تا جائیکه ممکن است بخاطر این دنیا از راه بیراه شود و دست به هر عمل غیر انسانی بزند در واقع این دنیا به یوسف تشبیه شده است و نفس شهوت طلب به زلیخا.

1394/04/18 20:07
بابک

در زمان حافظ بیشتر از یک سده از مستولی شدن ایلخانان، نوادگان چنگیز خانِ مغول، بر جنوب ایران می گذشت و سپس اینجویان (آل اینجو) و مظفریان (آل مظفر) که خود نوادگان آنان بودند بر مناطق مختلفی از جنوب حکومت کرده و با یکدیگر جنگ و ستیز. ایرانیان اینان را ترک دانسته و خطاب می کردند.
اینجا منظور یکی از آنانست که خان زاده (شاهزاده) و یا حاکم بوده، و اهل و شاید هم متولد شیراز و خالی بر صورت داشته، ولاغیر!.
جایی هم ندیدم که ترک در فارسی معنی زن زیبا را داشته باشد، تیمور لنگ هم که اهل شیراز نبود.

1394/04/18 20:07
بابک

تصحیح،
که یحتملاً خان زاده (شاهزاده) و یا حاکم بوده....

1394/04/19 08:07
ناشناس

تیمور لنگ درست اهل شیراز نبوده! ولی چرا شاعر گفته سمرقند و بخارا و چرا نگفته شیراز و فسا!

1394/04/20 14:07
بابک

ناشناس گرامی،
ای جان فدا و سر به پایت،
گمانم این بنده مورد خطاب سوال شما بودم؟
باری دو حالت ممکن است:
1- یا آن ترک شیرازی پرتقال فسا و آبلیموی شیراز را پسند نمی کرده.
2- ویا اگر اندکی آگاهی از ایهام، تمثیل، استعاره، و اشاره باشد می بینیم که آن ترک شیرازی (و نه تیمور ترک سمرقندی) که اشاره به یک شخص مشخص است سخت دل می دهد که در اینجا حافظ دل خود را بیان می کند ولی در حقیقت اشاره به دل طرف می نماید. و هر دو را جزء محالات نشان می دهد که هم دل گرفتن از او محال و غیر ممکن است و هم بخشش حضرت حافظ دو شهر سمرقند و بخارا را که می باید در عصر او نماد تمدن و عظمت و ثروت بوده باشند.
سرت شاد بگذار سر ما هم شفا یابد

1394/04/22 08:07
امیر سالار

سلام و دوصد بدرود بر همه حافظ شناسان و علاقه مندان به اشعار این شاعر بلندمرتبه
آنچه من نگاشتم همانطور که در مقدمه‌اش یاد کردم بیشتر تخیل پردازی و برداشت شخصی خودم بود نه تفسیر شعر حافظ و صد البته نشان وطن پرستی.
به خیال من، نه ... ترک شیراز ... و نه ... که ترکان خان یغما را...
بدیل از هموطنان آذری زبان خود نگرفتم چه ایشان را ترک ندانستم بلکه ایرانی می‌دانم
و به نظرم درست‌تر اینکه «ترک» در این شعر یک کلمه بیگانه می‌نموده نه «آشنا» آن طور که «حسن» خان آن را به یکی از خاندان امامان نسبت داده بود یا دیگران که آن را به یک زیبا رویی نسبت داده بودند.
در هر صورت من برداشت خودم را داشتم بهتر است شما نیز برداشت خود را بنگارید نه تفسیر شعر را که در این صورت به جای برخورد اندیشه‌ها
گفتگوی زیبایی پدید خواهد آمد.
سپاس از توجه‌ای که دارید و با پوزش از اشتباهات انشایی و املایی.

1394/05/25 03:07
ناشناس

در جواب تیمور لنگ حافظ فرمود: از همین بذل بخشش زیاد به فقیری افتادیم. تیمور خندید و کیسه ای اشرفی به او داد

1394/05/25 17:07
بهاری

چند نکته :
اول اینکه گفته سمرقند و بخارا ممکنه بخاطر جور شدنه قافیه
دوم ) فراموش نکنید بخارا زمانی جز ایران بوده
سوم ) زبان اکثریت مردم بخارا فارسیه
چهارام) شاعر میگه بدست ار دل مارا نه بدست اریم دل او را

1394/05/26 15:07
بابک

جنابان بهاری و ناشناس گرامی،
در باب نکته چهارم شما جناب بهاری:
تنها راه به دست آوردن دلِ شخصی از راه دل است و لاغیر، نه زر تواند این کند و نه زور. این را در گویش؛ دل به دل دادن، همدلی، یک دل شدن و.... گوییم.
همانطور که پیشتر عرض شد، اگر کمی تعمق شود توان دید که با آنکه سراینده دل خود را بیان می کند ولی در حقیقت اشاره به دل طرف دیگر دارد و این بده بستان دل و دل، و بیان آنکه طرف محال و غیر ممکن است که دل دهد و اگر چنان کند حافظ هم در مقابل کاری محال و غیر ممکن که بخشش آن دو شهر باشد خواهد کرد. این ضمناً ارزش دل طرف را نیز بیان می کند که چه گرانبهاست.
***
در مورد بیان آقا و یا خانم ناشناس در باب دیدار خواجه و امیر تیمور:
اگر هم چنین دیداری اتفاق افتاده، بنده نمیدانم طبق کدام مأخذ معتبر، آیا تیمور به زبان فارسی و احکام شعرفارسی آشنا و چنان تسلط داشته که گویش خواجه را که دوستان تحصیل کرده در اینجا دشواری در استنباط آن دارند به راحتی درک کرده و بعد هم با خنده کیسه ای زر به او داده؟
و یا آیا می توان اینرا جزء ساخته و پرداخته ها متصور شد، و به همان ترک شیرازی اکتفا کرد ؟

1394/05/27 15:07
حمید رضا لطف اللهی از قم

با سلام خدمت تمام ادیبان ایران زمین.به نظر این حقیر کسی که عاشق میشود روحش در اختیار خودش نیست و اغراق می کند و این کار در شعر جایز است و حافظ علیه الرحمه ،در مورد عشقش کم لطفی کرده و میبایست بیشتر هدیه میداد.و چون من اهل کاشان هستم این ابیات را در بارۀ عشقم سروده ام......اگر آن مه گل کاشی بدست آرد دل ما را/به پای عشق او ریزم تمام آب دریارا/سمرقند و بخارا تحفه ای ناچیز می باشد/ که مهرش می کنم حافظ تمام ملک دنیا را/.....بقول حافظ ما که چیزی نداریم اینم روی همه...باتشکر شاعر کوچک شما لطفی....البته اشعار در هشت بیت میباشد که بعدا در دیوان لطفی خواهد خواند.؟

1394/05/27 16:07
امیر سالار

جناب لطفی شاعر گرانقدر
سلام و درود فراوان
آیا شما تمایل دارید که اشعارتان در گنجور که خود یک گنجینه ادب فارسی است به اشتراک گذارید؟
همچنین شایسته می‌دانید در خصوص اشعارتان دیگران حاشیه نویسی نمایند؟

1394/05/12 16:08
سپیده

با عرض سلام و خسته نباشید
آیا در بیت سوم هنگام خوانش باید خوان و یغما را با کسره به هم متصل کرد یا نه؟

1394/06/16 19:09
بیسواد

حافظ با ارزشترین را بخشیده برای اینکه اکثرا حاضریم جون بدیم ولی مال ندیم.

1394/06/17 01:09
لیلا

در بیت "اگر دشنام فرمایی وگر نفرین دعا گویم /جواب تلخ میزیبد لب لعل شکرخارا"
مصرع دوم باید سوالی گفته شود.حافظ در این بیت از آرایه "طنز و تهکم " استفاده کرده،(همونطور که میدونید یکی از آرایه های پرکاربرد حافظ هست) او با این روش به طرزی رندانه مخاطب خود را که در این بیت معشوق وی میباشد به نقد میکشد و درعین حال علاقه و محبت خود را به او ابراز میکند:جواب تلخ میزیبد لب لعل شکرخارا؟؟ یعنی تو هر چقدر به من بدی کنی و به من توهین کنی من جواب تو را به نیکی میدهم،مگر جواب تلخ زیبنده دهنی است که به شیرینی باز میشود؟؟(در حالی که معشوق حافظ، به تلخی با او صحبت میکند) پس با این سوال هم لطف و علاقه خود را به معشوق اثبات کرده و هم تلخی زبان او را به نقد کشیده. در واقع تلخی زبان یار برای حافظ شیرین است.

1394/07/02 14:10
برگی از کتابی بینام

سلام دوستان
در مورد تفسیر این شعر منم کاملا با امیر که ترک را به تیمور نسبت داده است موافقم… .
این شعر نمیتونه عاشقانه یا ایینی باشه چون چه عاشقانه و چه ایینی باشه ارتباط عمودیِ شعر نادرست و به هم ریخته میشه…..
با درود و سپاس

1394/07/02 15:10
برگی از کتابی بینام

بارسلام مجدد
دوستان در مورد بحث هایی که در حشیه ها دیدم….
ببینید یک شعر حرفه ای شعریه که هر کس بتونه برداشت متفاوتی ازش داشته باشه و هیچ کس منظور اصلی شاعر رو متوجه نشه… .
پس هر شعر خوب میتونه چندین تفسیر داشته باشه..
همانطور که پل سارتر میگه: شعری که دو نفر برداشت یکسانی ازش داشته باشن ارزش هنری نداره چون دست شاعر رو شده….
اینکه شاعر چی می خواسته بگه به خودش مربوط افکار و عقاید شاعر مال خودشه… ..
و هر برداشتی که هر مخاطبی از یک شعر داشته باشه درسته چون همانطور که گفتم این ذات شعر هست….
اگر قرار بود که شعر تک معنایی باشه و هر کسی منظور نویسنده رو بفهمه اسمش میشد حکایت موزون نه شعر…
حالا هر کسی حق داره برداشتش رو از یک شعر بنویسه اما نکته اینجاست که ما نمیتونیم به هیچ عنوان برداشت و تفسیر خودمون رو به اسم شاعر بنویسیم…
مثلا من نمیتونم بگم منظور حافظ از این بیت فلان مطلب بوده میتونم بگم برداشت من از فلان بیت چیه???
با درود و سپاس… .
البته من هم فقط نظر شخصیم رو بیان کرده و قطع نیست… ..

1394/07/03 20:10
محمد

ترکان جمع نیست منظور حافظ شخص است بنام ترکان خاتون ....

1394/08/24 16:10
برگی از کتابی بینام

بگو تیمور نتوانی بگیری شهرِ دارا را
که بر یک زخم می بخشند شهرِ بی مدارا را
بکن دلجوییِ خواجه که می بازی معلا را
"اگر آن ترکْ،شیرازی به دست آرد،دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را"
به ساقی حد زدند اینجا،چنین نفرت نخواهی یافت
به رکن اباد هرگز رکنیَ از همت نخواهی یافت
دگر دروازه ای بر کشورِ حکمت نخواهی یافت
"بده ساقی میِ باقی که در جنت نخواهی یافت
کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را"
چنین مستیم مست از تلخیِ زهرِ در این مشروب
از این انگور پیرِ رخ فریبایی که شد محبوب
ز دستِ لختیانِ در نقابِ چادری محجوب
"فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را"
خط و خال و لعاب و رنگ در دنیا چنین تعنی است
جمال عشقِ ما پشت نقاب یار بی معنی ست
زمانی که جهان پست است،دنیا بی فریبا نیست
"ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را"
چو دهقانی که گل را در زمستان کاشت دانستم
ز چشم یوسفت که صد زلیخا داشت دانستم
چنان رازی که از دل پرده ای برداشت دانستم
"من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده ی عصمت برون آرد زلیخا را"
لبت لعل است و اسرارِ سخن را بی صدا گویم
شکر ریزِ لبت تلخ است و از شیرین کجا گویم
دگر در گوشِ کر دشنامِ بیهوده چرا گویم
"اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم
جواب تلخ می‌زیبد لب لعل شکرخا را"
به گوشِ ما ازان گفتند و خود از ان خبر دارند
از ان کفری که پروازی ز سودایش به سر دارند
بگو حافظ نصیحت را که اینان گوش کر دارند
"نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست‌تر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را"
("حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را")

"غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را"
"وحیدسحرخیز"

1394/09/30 08:11

سلام
و درود فراوان خدمت تمامی حافظ شناسان، حافظ شناسان و اهل ادب
این حاشیه نویسی بیش از هر چیز می‌تواند محل آگاهی دادن باشد و باعث گردآوری داشن‌ها شود و مقدمه‌ای برای ارتقاء ادراک همگانی.
عزیزان! چه سود از تفسیرهایی حافظ شناسانه‌ای که بیش از آنکه آگاهی ما را از شعر، اندیشه و زمانه‌ی حافظ بیشتر نماید تحمیل اندیشه‌های خودمان باشد.
بنظر من در دنیای امروز باید سعی نماییم وصف و حال زمان حافظ را از منظر جوانان امروز تطبیق دهیم و چیزی بگوییم که باعث ترقیب ایشان به شعر و ادب پارسی باشد.
اگر جوان امروزی سلحشوری بخواهد چرا باید آن را در «جنگهای ستاره‌ای» و «مأمریت غیر ممکن» و «هری پاتر» و مانند آن جستجو کند. آن جا که در قلب ماجراها و داستانهایشان، رد پای قصه گویی پارسی به سبک «هزار و یک شب» هویداست.
چه باک از اینکه بگوییم حافظ هم زیرکانه (رندانه) در شعر خود سلحشوری کرده است و بخوانیم:
اگر آن ترک، شیرازی بدست آرد، دل ماراست...
به خال هندویش، بخشم سمرقند و بخارا را
به مشابه این معنی که: حال که آن ترک (نه این ترک بلکه آن ترک: اشاره به دور کرده است) (نه «ترک شیراز»، شاید شیرازیهای امروز هم از کنایه‌ی ترک شیرازی خوششان نیاید به ویژه اینکه حافظ، خود نیز شیرازی بوده است) ‌به شیراز رسیده و قصد تصاحب آن را دارد، آن همه راه سخت را برای چه پیموده؟! برای کشور گشایی..هرگز هرگز! فقط بخاطر عرض ادب کردن نزد من بوده (احترام یک ترک تارتار به یک ایرانی).
به خاطر چنین خوش خدمتی‌اش که نشانه‌ی آن، خال هندویش (که منظور جای زخمی است (لکه ننگ) که در جنگ با هندوان بر پیشانیش نشسته و حافظ در شعر خود به سخره اش گرفته) بوده
حاضرم سمرقند و بخارا را (که در اصل تارتاران از آن جا، حمله به ایران را آغاز کرده بودند و مقر اصلیشان (مادری‌شان) بوده است) بدیشان ببخشم (که این نیز خود به نوعی به سخره گرفتن آن تارتاران بوده است).
از طرف دیگر در این شعر چهار گوشه ایران در یک بیت آورده شده است.
ترک --> شمال غرب (به ایجاز: آذربایجان)
سمرقند و بخارا --> شمال شرق
هند --> جنوب شرق
شیراز --> جنوب غرب
درود بر همه ایرانیان
بگذاریم خیالی هم که شده چنین باشد!

1403/02/23 19:04
Kuhyar

سلام ،

به به

کیف کردم از دریچه نگاهِ قشنگت 

حافظ کارگردان میشد اصغر فرهادی میشد

انتهای شعرش بازه ،و هر طور دلت بخواد لذت میبری ازش

اررررادت

 

1394/09/30 08:11

سلام
و درود فراوان خدمت تمامی حافظ شناسان، حافظ دوستان و اهل ادب پارسی
چند اشتباه نوشتاری داشتم که بابت آن پوزش می‌طلبم.
آنجا که حافظ می‌گوید:
فغان کین لولیان شوخ شیرینکار شهر آشوب
به خیالم اشاره به «عالمان و نیز قدرتمندان» ای دارد که در آن زمان به خاطر منافع خودشان سعی در خوش خدمتی به تارتاران داشتند و شاید بخشی از این خوش خدمتی‌هایشان به قیمت خوار و خفیف شدن شیرازی‌های اصیل تمام شده باشد.
... شاید حاکم شیراز به خلیفه عباسی زمان خودش نامه‌ای هم زده باشد و از این باب باشد که حافظ از عقاید آن خلیفه عباسی آگاهی یافته باشد آن طور که به قلم دکتر دادور گرامی رفته است و بیان کرده است که خلیفه عباسی نیز اهمیتی به این کشور گشایی نشان نداده بوده که هیچ اجازه هم داده بوده...
ولی به خیالم، خلق و خوی حاکم، ثروتمندان و صاحب منصبان شیرازی به گونه‌ای بوده که خود اجازه باج خواهی تارتاران را صادر کرده...
و بعد گفته:
... چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را»
خوب مشخص است که از ناشکیبایی عده‌ای فاسد ممکن است چه بلایی بر سر یک شهر، آن هم شیراز (که نه فقط در آن زمان بلکه در این زمان هم از شهرهای زیبای ایران بوده و هست) آورده باشد بگونه‌ای که شهر چنان نا امن شود تا تارتاران هر چه با ارزش است نیست و نابود کنند (حتی با خود نبرند).
آری! جوانان امروز، پند پیر دانا را می‌شنوند. این زبان و ادبیات پارسی است که قدرتمند و نافذ است و در قلب و جان هر ایرانی می‌نشیند.

1394/09/03 16:12
V.R.N

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
عاشق، پاک و طیب از هر گونه شرک و شهوتی است در نگاه عاشق، معشوق است که با چشم عاشق ،خویش را مینگرد ، کنت سمعه و بصره
نگاه عاشق با دیگر نگاهها متفاوت و متمایز است، او همه جا و در همه چیز فقط معشوق را مینگرد و بس
به صحرا بنگرم صحرا ته وینم به دریا بنگرم دریا ته وینم
به هر جا بنگرم کوه و در دشت نشان روی زیبای ته وینم
عاشق لحظه ای چشم از معشوق خویش برنمیدارد
من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت کاول نظر به دیدن او دیده ور شدم
دل عاشق ،آهوی گریزپایی است که به هر دامی گرفتار نمی آید و از پی هر نظر به هر درش که بخوانند بی خبر نرود
دل عاشق جز به دام معشوق ازلی صید نشود و خال هندوی معشوق دانه ای است ،که عاشق را گرفتار دام عشق میکند
عاشق گریزپای چون گرفتار آمد همه هستی خویش حتی آرزوهایش را هم به پای معشوق فدا میکند تا به وصال او رسد
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت
کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را
می باقی شرابی است که عاشق را مست معشوق باقی میکند ، که هوالباقی
چنین شرابی فراتر از بهشت و نعیم بهشتی است ، شراب طهوری است که از هر کثرتی وتفّرقی مبرّا است ، و سقاهم ربهم شراباَ طهورا
هر گاه و هر جا ،چو با حبیب نشینی و باده پیمایی، می باقی نوشی و بهشت را در حسرت خویش بسوزانی که اینک مست روی دوستی و نقد حال را به وعده فردا ندهی
من که امروزم بهشت نقد حاصل میشود وعده ی فدای زاهد را چرا باور کنم
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را
جلوه های حسن معشوق در صورت مهرویان و در افعال ایشان از عاشق شیدا دلبری ها کند و ناله و افغان از درون جانشان برآرد و طاقت و صبر از کفشان برباید
نه گل از دست غمت رست و نه بلبل در باغ همه را جامه دران نعره زنان میداری

ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
عاشق راستین و کامل ، معشوق است
اوست که عاشق ترین است و همه عشق است و بی نیاز از غیر
اما عاشق هنوز اسیر خویش است و تا معشوق فرسنگها فاصله دارد
عاشق باید از میان برخیزد، تا همه معشوق باشد و لاغیر
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
جمال یار بی نیاز است از عشق ورزیدن عاشقی که هنوز از خویش نرفته است و به دنبال حظ خویش و آب و رنگ و خال و خط معشوق است
جمال معشوق عین زیبایی و منبع و اصل هر زیبایی است
عاشق تا وقتی معشوق را از پس پرده ها و حجابهای خویش مینگرد در واقع خویش را مینگرد واز لقاء دوست بی بهره است تا عاشق در حجاب است و از پس پرده به معشوق مینگرد از وصال خبری نیست و چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من و اینجا معشوق است که میماند
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا
حسن دوست مطلق است و بی نیاز از آ ب و رنگ و خال و خط ، لیکن تجلی حسن در نظر عاشق روزافزون و وابسطه است به شدت حرارت عشق در وجود عاشق
حسن و عشق مترتب بر یکدیگر ند ، هر چه عشق شعله ورتر شود ، حسن نیز افزونتر متجلی میشود وتا آنجا ادامه می یابد که عاشق را از خویش به کلی فارق و به لقاء معشوق واصل نماید
پرده دری صفت بارز عشق است و آنکه در پرده عصمت ، دامن خویش از بلا مصون داشته و در کنج عافیت خزیده است تا به حسن دوست ننگرد و دل به دریای مواج عشق نزند ، عاشق نشود و از پوسته خویش بیرون نیاید و از وصل دوست طرفی نیابد
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم
جواب تلخ می‌زیبد لب لعل شکرخا را
محبوبم عاشقان تو شراب تلخ را هم گوارا و شیرین مینوشند ، مستان تو باده ای از لبان لعلت نوشیده اند که کامشان تا ابد شیرین و جانشان تا قیامت مست آن باده است ، هر تلخی در کامشان به شیرینی و هر زهری در دریای وجودشان به شربتی گوارا مبدل میشود و زبان جزبه مدح و ثنای محبوب نتوانند که بگشایند
اگر تو زخم زنی به که دیگری مرهم و گر تو زهر دهی به که دیگری تریاک
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست‌تر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را
سخنی که از دهان ساقی برآید از جنس جان است و لاجرم بر جان نشیند ، آنکه سروپا گوش است و محیای شنیدن ، لایق نوشیدن است و هم اوست که راه به کوی دوست خواهد برد

حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
معمای هستی و راز دهر بر کسی آشکار نگردد ،جز بر عاشقان یار
تا رسیدن به قله عشق توشه ای مهیا باید از مطرب و می ،دو زاد راهی که عشاق بواسطه گدایی از در میکده عشق طلب کنند و تا سرمنزل مقصود عشاق را همراهی کند
حکمت که زاییده عقل است کجا تواند که وادی عشق را درنوردد و به حرم وصل دوست راه یابد
زاد راه حرم وصل نداریم مگر به گدایی ز در میکده زادی طلبیم
غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را
آنکه از دوست بگوید و برای دوست بسراید ، فلک را به وجد ی آورد که به شکرانه گوهرهای خویش نثار وی کند

1394/09/04 09:12
فرهاد میم

سلام ب گنجوری های گرامی
سپاس از کار ارزشمندتان

1394/10/19 19:01
ابراهیم رمظانپور

قصص کننده ای او در راه میاید که افتاده مشکل ها . الا یا ایها اساقی ادر کاسا ونا ولها .دلها
ترک شیراز ی به منظور از یک عشق است .که مجازی نیست .
که در مصراعی بدون یار عشق مثتغنی است .
نه ان تر ک شیرازی که قشقایی اما شاید استعارهای باشد به معنی این ترک .
که در مصراعی حافظ .در باره ترک قشقایی چنین بیان شده .
چنان بردند صبر از دست که این ترکان خوان یغما را. یا رب این بچه ترکان چه دلیرن به خون .؟کهبه تیر مژه هر لجظه شکاری گیرند.روح القس مسیح

1394/10/19 19:01
ابراهیم رمظانپور

ابسم الله الرحمن الرحیم .نگار من که به مکتب نرفت و عشق نخواند .
به ناز غمزه ساقی دیر مغان وسلسله زلف بتان را .
راز درون از من مست پرس نه از واعظان بیهوده گوی.
اب رکن اباد .در چشمه بیدی شهر شیراز است .
که این اب به دو طرف شیراز منتهی میشود . که گفته های حافظ دو پهلوست . واب دوم رکن اباد که منظور حضرت حافظ هست . در منطقه شهر زرقان است .که اب رکن اباد دوم ححافظ است . که به اب باریک معروف است .. که این اب به طرف شمال و اروپا نیز هست . که با جهان امروز حافظ که مسیح مرتبت است .
واب رکن اباد اول .یکی به طرف باغ های قصر دشت .
و دیگری به مصلای خود حافظ و دروازه قرانشیراز شهر راز .
واین نشان از دیدگاه استعاره ای هست. اما دیدگاه اللهی وعارفانه نیز چنین است .
یک شاخه به هندوستان . این قند پارسی که بنگاله بنگاله به بنگال هند می رود .تمام طوطسان هند شکر شکن شوند ؟
ویک شاخه دیگر ان به مصر .که مصریان ندادند رواجش .
یا کیم لبانت می کند خراج مصر .وسلامدیگرن هم بکنند انچه ؟؟؟

1394/10/19 21:01
ابراهیم رمظانپور

ضمن سلام به دوستاران عشق وادب .
حال از یک عشق اللهی و مجازی از غزل های حافظ که درهم تنیده شده است برای شما دوستاران عشق ادب بیان خواهم کرد .
بیاور می که زمکر اسمان ایمن نخواهد شد .
مگرم چشم سیاه سودای تو بیاموزد کار .
ور نه مستوری مستی همکس نتوانند .بیاور می که مرد افکن بود زورش . که نه از روز حشر و یرغوی دیوان نیزهم .که تا یکدم بیاسایم زه دنیا و شر شورش .
در کتاب باغ مارشال . از عشق مجازی با تفعال حافظ چنین بیان شده .
فکر بلبل هم انست که گل شد یارش .؟این بیت منظور از دوگانگی عشق اللهی و مجازی هست . یکی عشق دختر جناب سرهنگ که باپسری از خان های قشقای بیان شده . صوفی سر خوش که ازاین دست کرد کج کلاه .به دو جام دگر اشفته شود دستارش .این جا منظور بیت از پدر پسر خان هست .که بیش از دو سه روز زنده نماد به خاطر پشت پا زدن از دختر خواهر خود برای پسر خویش که پای دختر سرهنگ در کار شد ..ودیگری عشق حافظ به خداوند است دراین غزل.
که برای حافظ چنین نیز هست .
ای که در کوچه معشوقه ما می گذری.بر حضر باش که سر می شکنددیوارش.بلبل از فیض گل اموخت سخن .ورنه نبود این همه قول غزل تعبیه در منقارش .جای ان است که خون موج زند در دل لعل .زین تغابن که خزف می شکند بازارش؟؟؟

1394/11/22 21:01
ن و القلم

در مورد بیت پنجم یک نکته ی مغفول است.اصلا مقصود شاعر از یوسف در مصرع اول،سوره ی یوسف است و شخص یوسف مطرح نیست.این "حسن" هم اشاره به "احسن القصص" بودن سوره دارد.درواقع زیبایی شخص یوسف منطقا نمیدهد،برون شدن زلیخا از پرده ی عصمت!بلکه درس گرفتن از داستان زیبای سوره ی یوسف است که میدهد عشق عامل برون شدن زلیخا از پرده ی عصمت!

1395/02/20 11:04
میر ذبیح الله تاتار

سلام
اگرآن یار تاتاری بدست آرد دل مارا
بیفشانم به پای او همه گل های رعنارا

1395/02/21 22:04
سیدمحمد

میرذبیح الله تاتار گرامی
صفت گل ، رعنا نیست ، بلکه زیباست

1395/02/29 11:04
میر ذبیح الله تاتار

سلام
اگردوخت سمنگانی بدست آرد دل مارا
بریزم پیشی پای او هـــزاران گل رعنارا

1395/03/02 19:06
حسین

یکی از دوستان شاه شجاع الدین (شاه شجاع از اتابکان فارس) را برادر حضرت امام رضا ع و شاه چراغ ع در نظر گرفته که این نکته از نظر تاریخی کلا غلط است

1395/03/02 19:06
حسین

کلمه ترک در لغط به معنی زیبا روست و ربطی به قوم و گویش خاصی ندارد و ترک شیرازی به مهنی زیبا روی اهل شیراز و در مقابل آن ترک سمرقندی اورده شده است که منظور تیمور گورکان یا تیمور لنگ پسر تاراغای از ملاکین شهر کش ترکستان است در مورد تیمور زیبایی تیمور مورد نظر نیست بلکه قومیت آن که ترکستان است مورد نظر است

1395/04/01 13:07
جواد رضایی - ۱۳۶۷/۰۹/۲۴

این هم غزل خام این حقیر:
.
اگر آن ترک شیرازی ، دهد ما را دمی بازی
به بازی هم بیازارد ، گهی با ما، گهی نازی
بده ساقی می باغی ، که از انگور پر بار است
دهانم پر شرابست و ، همی خوانم به طنازی
فغان کین محتسب گوید ، که عیشم هست عیبم
که غیبم را کند حاشا ، نه او قاضی نه ما راضی
زعشق ناتمام ما ، بماند جاودانی ها
ولی چون چشمه حیوان ، بماند تا ابد رازی
من از آن عیش شبگیری ، که با تو تا سحر دارم
بترسم محتسب آخر ، برد ما را سوی قاضی
اگر دشنام فرمایی ، بجایش من ثنا گویم
چو چنگی که زند مطرب ، به تار هر زهی سازی
نصیحت گوش کن جانا ، که جانانم تویی جانم
عجم گویم ، دری گویم ، عرب گویم و بر تازی
حدیث از مطربم می گو ، که در سازش همی گوید
جهان بر غم نمی ارزد ، که عمرت سخت بر بازی
غزل گفتی و در سفتی ، و بر نظم لسان الغیب
که او حافظ بود نامش ، ولی تو قلب می سازی
.
جواد رضایی

1395/07/10 01:10
آهو

سلام از همه نظر عالی
خیلی مفید بود مخصوصا روایت راوی
دستتون درد نکند

1395/08/17 00:11
اردوان

با سلام خدمت دوستان؛ من هم میخوام که نظر و برداشت شخصی خودمو ازین شعر و مخصوصا بیت اول که اینقدر درش اختلاف نظر هست بگم:
اول این که خود حافظ نزد بزرگانی علم ادبیات رو فرا گرفته و حتی بیشتر که امروزه به یکی از ستون های شعر پارسی و ادبیات ما مبدل شده؛این که شاعر از آرایه های ادبی بهره ببره کارشه و شغلش! مثلا در همین بیت اول مراعات النظیر زیبایی بین اسامی شهر هاو کشور هند مشاهده میکنیم(شیراز،هند،سمرقند و بخارا)حالا از نظر این جانب میتونیم ترک رو هم مجازا به عنوان یک قومیت و یک منطقه حالا هر کجا داخل یا خارج ایران در نظر بگیریم و یک کلمه دیگ به تعداد شهر ها اضافه کنیم وشعر زیباتر جلوه کنه این از جنبه فنی؛ حالا از بعد معنوی اگه بخوایم قضاوت کنیم به نظرم دوحالت وجود داره یکی اینکه این شخصیت اصلا وجود خارجی نداره و صرفا برای شعر ساختن گفته شده و دوم اینکه در منابع تاریخی ترک ها از ابتدا که بخوایم بگیم بعد از فروپاشی سامانیان که حکومت ایرانی و محلی محسوب میشدن ترکان از آسیای میانه که به ایران کوچ کرده بودند حکومت هایی مانند غزنویان سلجوقیان رو به وجود میارن اما با اومدن مغولها و بعد حکومت ایلخانان این ترک ها چه دختر و چه پسر و چه زن و مرد به طور گسترده به بردگی یادر اصطلاح ایرانی و عربی به کنیزی گرفته میشن که بعضی هاشون ظاهری خوش داشتن و در حرمسرای خان ها و پادشاهان قرار میگرفتند؛و به نظر من این کلمه ترک صرفا به معنای زیبا بوده و این شخص که اصالتا شیرازی بوده ظاهری بمانند ترکان (در اصطلاح) داشته؛دوستان اگر این شخص رو به شاه و وزیر فلان نسبت بدن پس حافظ هم اصطلاحا انسانی پاچه خوار و چاپلوس جلوه میکنه که اصلا با روحیات اشعارش تناسب نداره؛با تشکر از وقتی که برای نظرات این جانب گذاشتید

1395/09/23 22:11
دوست...

درود
اگر آن ترک شیرازی...
ترک اصولا به افراد نژاد ترک و نرک زبانان اطلاق می شود
ولی مجازا غالب شعرای بزرگ آن را به معنی زیبا روی استعمال کرده اند
چنانکه فرخی‌سیستانی گوید :
ترک من بر دل من کامروا گشت و رواست
از همه ترکان چون ترک من امروز کجاست
یا دیگری گوید
ای ترک بیا امشب آتش به دل غم زن
آتشکده زرتشت بر خیمه رستم زن
یا مرحوم سید هدایت الله شهاب فردوس گفته است :
ترکی بربود دل از دست من
کش نبود همتا در دلبری
و بی شک کلمه ترک در مطلع غزل به معنای زیباروی است که خواجه فرموده:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
پ.ن ( ترک به فتح اول دختر بکر و دوشیزه و به ضم اول کنایه از مطلوب و معشوق و غلام ).
منبع
کتاب افکار و عقاید خواجه نوشته پرتو علوی
.

1396/05/30 16:07
شیرین غفارخانی

دقیقا این معجزه ی اشعار و ابیات جناب حافظ است که میشود بیشمار معنی و تفسیر از آنها برداشت کرد.

1396/06/04 22:09
مهرذاد ا

ترک شیرازی در اینجا به معنی یار زیبای شیرازی است. حافظ در اینجا ترک را کلا به جای معشوق زیبا به کار برده است و ارتباطی به ترک بودن ندارد. دلیل آن هم این بوده است که در گذشته کنیزان یا زیبارویان ترک شرق ایران به زیبایی معروف بوده اند و باب سلیقه روز بوده اند. برخلاف نظر دوستی در بالا نه قد بلند بوده اند و نه چشم روشن. بلکه قیافه ای شبیه بعضی از اقوام افغانستان امروز داشته اند مولوی می گوید: دو چشم ترک خطا را چه ننگ از تنگی / چه عار دارد سیاح جان از این عوری ... با توجه به شعر مولوی می بینیم از نژاد زرد و شرق بوده اند.

1396/07/13 11:10
ساسانی

درود بر علاقه مندان به اثار خواجه شیراز. برعکس نظر برخی از عزیزان این جمع اشاره خواجه در ابیات زیر إشارات عاشقی است
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما
ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم
جواب تلخ می‌زیبد لب لعل شکرخا را
حافظ شیراز براساس ذوق، استعداد و خلاقیت های هنری و ... خویش در اولین بیت از این غزل علاقه مند بوده که تشبیهات و قراینی که خویش دوست داشته در غزل خویش هنرنمایی کند و اینکه شاعر محترمی چون صائب به تقلید عضو می بخشد یا شاعری دیگر در رقابت با خواجه شیراز ارزشمندتر از چیزی که حافظ بخشیده می بخشد خیلی زیبا به نظر نمی سد. خوب بود که صائب هیچ دستبردی به این بیت از خواجه نمی زد و کار خویش را می کرد!
زبان و کلام حافظ در عصر ایشان از بهترین ها بوده و هرکسی که در زمان دیگر بخواهد غزل سرایی کند باید از قریحه شاعری خویش استفاده کند و کاری به اثار بزرگان نداشته باشد.

1396/08/30 14:10
میم.کاف.مهریار

بخشیدن سمرقند و بخارا به معنای احساس بی نیازی و هم ترک مادیات و لذات دنیاست که انسانی که به معشوق میرسد احساس بی نیازی میکند

1396/08/31 17:10

اگر آن تُرک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
تُرکان شیرازی احتمالاً جاذبه های زیادی برای حافظِ عاشق پیشه داشته که حاضربوده سمرقند وبخارا را فدای خال ِ دلربای آنها کند!
منظور ازترکِ شیرازی ممکن است دخترزیبا روی شیرازی یا شاه شجاع بوده باشد.
یک احتمال این است که غزل زمانی سروده شده که بین حافظ وشاه شجاع شکرِآب شده بوده ، به همین سبب نیز حافظ ازعبارت: اگربدست آرد دل مارا استفاده کرده است . یعنی اگرشاه شجاع ازمن دلجویی کند....
درهرصورت درموردِ این بیتِ زیبا ومعروف، سخنان زیادی ازسوی منتقدین وموافقین گفته شده وهرکدام دلایلی برای اثباتِ گفته های خود مطرح کرده اند. تاآنجا که موضوع به طنزکشیده شده وداستانهایی نیزمثل داستان تیمورلنگ وحافظ پیرامون آن شکل گرفته که براساس آن روزی تیمورلنگ باحافظ ملاقات کرده ومی بیندکه حافظ وضعیّت مالی خوبی ندارد. ازروی طعنه به اومی گوید تو که اینقدرفقیروتهی دست هستی چرا وچگونه شهرهای سمرقند وبخارا رادرقبال یک خال به معشوق خویش بخشیده ای؟ حافظ هم باطنزپاسخ می دهد: من قبلاً اینقدرفقیرنبودم ازهمین دست ودلبازیهاست که به این روزافتاده ام.!
درحاشیه ی این بیت زیباحتّا شعرهای زیادی نیزسروده شده است. برای مثال:
صائب تبریزی:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سرودست و تن و پا را
هر آنکس چیز می بخشد، ز جان خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را
روانشاد استادشهریار:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را
هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که میبخشد سرودست وتن وپا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را
وقطعات زیادی که بیان آنها موجب اطاله ی کلام خواهدشد.
امّا آنچه که مهّم است ساختار زیبا،سادگی واثربخشی این شعر زیباست که جلبِ توجّه کرده و دیگران را واداشته تادرحاشیه ی آن دست به قلم شده وآن رابه نقد بکشند. یکی ازویژگیهای اشعار حافظ به چالش کشیدن ِ موضوعات ِ اجتماعی وفردی، باورها واعتقادات عام وخاص است. شعروقتی خوب ودرجه یک است که قابل بحث وجَدل ،تبادل نظر،نقد وتعریف ومقایسه باشد وبتواند پیرامون همه ی مسایل، اخلاقی،اجتماعی،سیاسی ودینی و....چالش ایجادنماید. تنها بابه چالش انداختن این مسایل وباورهاست که نظریّات وباورهای نو وتازه تولید می شود. واین ویژگی یکی دیگرازآن دههاویژگی ِ منحصربفردیست که جاودانگی اشعار حافظ رارقم زده اند.
درست است که سندمالکیّتِ سمرقند وبخارا به نام حافظ نبوده، تااینچنین بتوانددست ودلبازی کند.اصلاً بحثِ بخشیدن این دوشهرمطرح نیست. موضوع این است که درآن روزگاران، زیباروریانِ سمرقند وبخارا شهرت قابل توجّهی پیداکرده وبرسرزبانهابه ویژه شاعران بودند. حافظ نیزقبلاً بااشعاری ازاین دست:
به شعرحافظ شیراز می رقصند ومی نازند
سیه چشمان کشمیری وترکان سمرقندی
ویاخیزتاخاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
کزنسیمش بوی جوی مولیان آید همی
احتمالاً حافظ نیز دراعتراض به منتقدین ودرپاسخ به این سئوال که چراترکان شیرازی درشعراو حضور ندارند این شعرراسروده وجای آنها خالی نمانده باشد.ضمن آنکه رندانه تقصیرراازجانبِ خودِآنهادانسته ومی فرماید:این ترکان شیرازی هستند که نسبت به ما نامهربان وبی توجّه هستند.
معنی بیت: اگرآن محبوبِ دلربای ترک ِ شیرازی، ازمن دلجویی کند وباپیامی،نگاهی،نوازشی، دل مرا به دست آورد، من درقبال این لطف، حاضرم ازخوبرویانِ سمرقند وبخارا دست بردارم.
ازهمین رو دربیتهای بعدی نیزبه تعریف وتمجیدازشیرازودلبران شهرآشوبش پرداخته است.
بده ساقی می باقی که در جنّت نخواهی یافت
کنار آبِ رُکن آباد و گلگشت ِمصّلا را
جنّت: بهشت
رکن آباد: منطقه ومحلّه ای درشیراز
گلگشت: گلزار وباغ
مصّلا: محلّه ای درشیراز
معنی بیت: ساقیا شراب بیاور تادر رکن آباد وگلشن مصّلا به عیش ونوش بپردازیم ووقت راغنیمت بشماریم که دربهشت نیز چنین مناطق باصفایی پیدانخواهدشد.
البته اینکه دربهشت نیز چنین مناطقی وجودندارد اغراق وغلّو هست که معمولاًدرتعریف وتمجید ازچیزی شاعران بکارمی گیرند وبه نوعی زیبایی شعر محسوب می گردد. نمونه ی دیگراغراق:
شعرحافظ درزمان آدم اندرباغ خُلد
دفترنسرین وگل رازینتِ اوراق بود.
فغان کاین لولیانِ شوخ ِشیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را
لولیان: لولی به دلبر جسور ویغماگردل ودین گفته می شود.
"خوان یغما " نام یکی از جشنهای مجلّل و باشکوه تورانیانِ ماوراء الّنهر بوده که آداب و رسوم آن را از جشن سگه(سده) گرفته بودند. در این جشن سفره های وسیعی می گسترانیدند،انواع و اقسام خوراکهای لذیذ و نوشیدنیهای خوشگوار در آن می نهادند. سپس از عموم طبقات دعوت می کردند که در این ضیافت عمومی حاضر شوند و ضمن انجام سایر مراسم معموله، بخورند و بیاشامند. اگر به این سفره و ضیافتِ عام ، نام "خوان یغما" داده شده است از این جهت بوده که شرکت کنندگان در جشن مجاز بودند ضمن خوردن ونوشیدن هر چه می خواهند با خود ببرند. حضرت حافظ بااشاره به همین سابقه ی تاریخی، تاراج صبر وقرارآدمی توسطِ لولیان شهرآشوب را به غارتگری این سفره ها نسبت ومی فرماید:
معنی بیت:
فریاد که این دلبران جسور وشهرآشوب، صبروطاقتِ مارا ازسفره ی دل آنچنان که ترکان، سفره ی (خوان یغما)میهمانی وجشن وسرور راغارت می کردندبه تاراج بردند.
زُهدمن باتوچه سنجد که به یغمای دلم
مست وآشفته به خلوتگهِ رازآمده ای
ز عشق ِناتمام ما جمالِ یار مُستغنیست
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
عشق ناتمام: عشقی که تمامی ندارد. عشق ما گرچه تمامی ندارد وبسیارقابل توجّه نیزهست،لیکن معشوق ازاین عشق ما هرچقدرهم خالص وتمام ناشدنی باشدبی نیازاست.
مستغنی: بی نیاز
معنی بیت:
دراینجانیزاحتمالاً منظورازیار همان "ترکِ شیرازی یاشاه شجاع" می باشد که بنظرحافظ ذاتاًروی زیبایی دارد وبه آرایش وآب ورنگ زیبا نشده وبه تعریف وتمجیددیگران(عشق دیگران) نیز نیازی ندارند.
البته برداشت معنوی نیز می توان ازاین بیت نمود. دربرداشت معنوی:
جمال یار همان جمالِ معشوق اَزلیست که ازعشق مخلوقاتِ خویش بی نیازاست وباعشق ورزیدن ویانورزیدن به او، بازارعشق اوگرم وسرد نمی شود. جمالِ زیبای اوبه آب ورنگ و آرایشِ مصنوعی تزئین نشده وبه تعریف وتمجیدِ وثناگویی ومدح مخلوقات نیز نیازی ندارد.
اگرچه عشق توازغیرمستغیست
من آن نیم که ازین عشقبازی آیم باز
من ازآن حُسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده ی عصمت برون آرد زلیخا را
این بیت اشاره به داستان یوسف وزلیخا دارد ودو معنی متضاد دردل خود دارد. چرا که هم واژه ی "عشق" وهم عبارتِ : "ازپرده ی عصمت برون آرد" ایهام دارند ودومعنای متضاد رامی توان ازآنها گرفت.
معنی اول: من اززیبائیهای خیره کننده ی یوسف که هرلحظه درحال فزونی بود به این نکته پی بردم که عشق(دراینجا به معنی هوس وشهوت) زلیخا راوسوسه کرده وپرده ی عصمت وپاکدامنی اش را خواهد درید.(عقل وهوش ازسر اوربوده ورسوا وبی آبرویش خواهدکرد)
معنی دوم: من اززیبایی های روزافزون وفزاینده ی یوسف یقین داشتم که هوس وشهوتِ زلیخا، دیری نخواهدپائید و سرانجام به عشق حقیقی تبدیل خواهدشد واو را که باهواوهوس کارخودرا آغاز کرده،متحوّل خواهدنمودو از میان پرده ی عصمت وپاکدامنی سرافراز بیرون خواهدآورد.
تفاوتِ بارز عشق حقیقی با عشق مجازی این است که درعشق حقیقی هم حُسن معشوق وهم شدّت عشق عاشق درحال فزونیست امّادرعشق مجازی که خاستگاه آن شهوت وهوس است اینگونه نیست وبعدازمدتّی بافروکش کردن ِ حُسن معشوق ، آتش ِ عشق ِ عاشق نیزبه خاموشی می گراید.
عشقبازی کاربازی نیست ای دل سربباز
زانکه گوی عشق نتوان زد به چوگانِ هوس
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم
جواب ِ تلخ می‌زیبد لبِ لَعلِ شکرخا را
درعشق حقیقی،ازدوست هرچه به سمتِ عاشق برآیدنیکوست.حال معشوق اگردشنام یانفرین کند، عاشق ازروی علاقه واشتیاق ، معشوق را دعا خواهدکرد.
معنی بیت: اگرمرا دشنام دهی یانفرین کنی، من ازتودلگیر نخواهم بود وظیفه ی من برای توآرزوی دعا وسلامتیست. حتّا دشنام ونفرین نیز ازلب های نوشین تو زیباست. لبهای توآنقدرشیرین هستند که جواب های تندو تلخ نیزبه نظرمن زیبا می آیند.
دردایره ی قسمت مانقطه ی تسلیمیم
لطف آنچه تواندیشی حکم آنچه توفرمایی
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست‌تر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را
ای جان ،پندواندرز پیردانا رابپذیر ودرعمل آر که جوانان رستگار، نصیحت های پیردانشمند را ازجان بیشتر دوست دارند‌.
نخست موعظه ی پیرصحبت این حرف است
که ازمصاحب ناجنس احترازکنید.
حدیث از مطرب و می گو و راز دَهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معمّا را
حدیث: روایت: گفتار،سخن
دهر: روزگار
حکمت :دانش ودانایی
ازمطرب وشراب صحبت کن معمّای ازکجاآمده ایم وبه کجامی رویم را رهاکن وخودرا میآزار،هیچکس تاحالا به وسیله ی علم ودانش، پاسخ این سئوال راکشف نکرده ونخواهدتوانست معمّای هستی ورازروزگار راکشف کند.
به راستی که ازآغازحیات تاکنون هیچ فلسفه ودانشی نتوانسته وبنظرمی رسد تاپایان حیات نیزنخواهدتوانست که ازکجا آمده وبه کجامی رویم.!
آنکه پُرنقش زداین دایره ی مینایی
کس ندانست که درگردش پرگار چه کرد!
غزل گفتی و دُر سُفتی بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عَقدِ ثُریّا را
دُر:مروارید
سُفتن: سوراخ کردن وبه هم پیوندزدن مروارید
عَقد: معانی زیادی دارد دراینجا گردبند، گلوبند
ثریا: پروین که مجموع چند ستاره است شبیه گردن‌بند.
معنی بیت: ای حافظ با این غزل گفتنت گویی که مرواریدهای گرانبها را بایکدیگر پیوندزدی وگردنبندی زیبا وارزشمند خلق کردی، آن رابه آواز خوش بخوان که چرخ فلک، گردنبندکائنات یعنی خوشه ی پروین رانثارتوکند.

1401/08/11 12:11
امین امینی

بسیارعالی

1396/10/27 04:12
مزدک

گمانه زنی هابی که برای «ترک شیرازی» شده کمابیش همه نادرست بودند. این نه امامزاده بوده و نه زن یا دختر کسی. باید به این چامه از دید «هرمنوتیک» نگریست و آن اینست که از روزگاران سامانیان یا حتی پیشتر٬ پسران ترک را برای بهره وری جنسی میخریدند و میفروختند و بسیار هم گاهی گرانبها بوده اند.مرکز و دروازه ی این خرید و فروش هم سمرقند و بخارا بوده اند که همسایه ی ترکستان بوده اند. بزرگان ایران حتی با این پسران به هم پُز میداده اند و به آنها پوشاک گرانبها و کمربند زرین میپوشانده اند. یکی از پراوازه ترین آنها ایاز٬ غلام بچه ی سلطان محمود غزنوی بوده.
پس ترک شیراز یک پسر نوجوان ناشناخته یا حتی پسر معشوق مجازی نوعی ( برای شعر گفتن اختراع شده بوده) در شیراز بوده که حافظ در بزمی این را ساخته و پرداخته و بایسته نیست که وجود خارجی داشته باشد.

1396/11/15 20:02
همت

ترک شیرازی یا ترک تبریزی؟
ظاهرا جناب خواجه حافظ چون از شیراز خارج نمی شده، همه زیبای ها را در اهالی آن می دیده است.

1396/11/17 13:02
عبدالحسین سبحانپور

ترک شیرازی کیست؟جواب این سوال را فقط کسانی می دانند که قشقایی ها را می شناسند.

1396/11/18 03:02

ترک شیرازی زیباروی شیرازی را گویند و ترک تبرتزی زیباروی تبریزی را.
چه ترک به مانای زیبا روست می تواند ترک سپاهانی یا کرمانی و یزدی باشد. حتا در برو ای ترک که ترک تو ستمگر کردم ، منظور شاعر به هیچ رو کسی از نژاد ترک نیست،

1397/03/23 20:05
احسان

هی داد ...
ای خدا فریاد ...
آدم بعضا چه تفاسیر کودکانه یا بهتر بگم جاهلانه ای میبینه !
یکی گفته منظور حافظ از ترک شیرازی پسر بچه های زیبا بودن که حافظ بهشون گرایش داشته!!!
یکی گفته منظور از ترک ، استاد شهریار بوده !! (چند صد سال قبل !!! )
یکی گفته قشقایی و یکی دیگه بحث بر سر نام دیگه!!!
...
عزیزان دل ...
ترک شیرازی یعنی خداوند ...
دختر چینی یعنی خداوند ...
دهقان سالخورده یعنی خداوند ...
پادشه خوبان یعنی خداوند ...
زلف آشفته و خوی کرده یعنی خداوند ...
و ...
ادبیات مغازه و دکان بقالی نیست که اگر بگن ماست ، منظور همون ماست باشه!!!
بقول مولانا :
نامِ او در نامها مکتوم کرد ..
مَحرمان را سِرِ آن معلوم کرد ...

1397/05/29 21:07
امیر سالار

سلام و دوصد بدرود بر همه حافظ شناسان و علاقه مندان به اشعار این شاعر بلندمرتبه
بهتر است ما برداشت خود را بنگاریم نه خیال کنیم که رمز گشایی کرده ایم و تلاش کرده بکنیم که شعر را تفسیر کنیم.
به نظرم این گونه بیان مطلب بر شیوایی مطالبمان نخواهد افزود و بهتر است به جای برخورد اندیشه‌ها
گفتگوی زیبایی پدید بیاوریم.
چه برای آنانی که روزنامه وار حافظ می‌خوانند.

1397/06/17 22:09
نیک

متاسفانه اکثر دوستان به معنای ظاهری ابیات جناب حافظ توجه می کنند برای پی بردن به معنای عرفانی ایشان علاوه بر دانستن عرفان نظری نیاز هست که آرایه های ادبی نیز در معنی ابیات لحاظ شوند تا بتوان به معنای مد نظر شاعر پی برد مثلا در بیت نخست «ترک شیرازی» استعاره مصرحه از یار یا معشوق و محبوب شاعر که همان خداست و سمرقند و بخارا مجاز از کل دنیاست در بیت چهارم که حافظ می فرماید«: ز عشق نا تمام ما جمال یار مستغنی است ...» اشاره به همین استعاره مصرحه ای است که در بیت نخست آمده است حال اگر بیت رو با توجه به آنچه که گفته شد معنا کنید به معنای مد نظر شاعر رسیده اید

1397/07/07 18:10
رسول

با سلام و درود به همه عزیزان 45 سال پیش استاد ادبیات داشتیم فرمود در ادبیات کهن از فردوسی گرفته تا کنون منظور از کلمه ترک غارتگری و چپاول ایرانیان بوده و منظور آن در بیت سوم کاملا مشخص می باشد و منظور در بیت اول آن دختر زیبا روی شیراز است که دل را به یغما می برد

1397/08/27 16:10
غلامحسین مرادی قرقانی

سلام دوستان عزیز گنجوری .این متن فقط یک مزاح ،شوخی ومطایبه ای است باحافظ شیرین سخن والاساحت قدسی حضرت حافظ منزه تر از این حرفهاست .واما موضوع چیست ؟در مورد این بیت حافظ که میفرماید اگران ترک شیرازی ... جریان از این قرار است که حضرت حافظ در سفری که بنا به دعوت پادشاه هندوستان وبرای رفتن توسط کشتی به ان دیار به کنار دریای جنوب (احتمالا خلیج فارس وبندر گمبرون بندر عباس فعلی )میرود وهمه میدانیم که با دیدن تلاطم امواج دریا همان جا پشیمان شده واز ادامه سفر منصرف میشود وبه سرودن غزلی با این مطلع که "دمی با غم بسر بردن..."وارسال ان به دربار پادشاه هند بسنده کرده ومحروم از دیدار روی سیه چشمان کشمیری ودرک محضر پادشاه ان دیارقصد مراجعت به شیراز میکند .دربازگشت به شیراز شبی در راه فیروز آباد مهمان یک ترک چادر نشین قشقایی میشود که از قضا ان ترک چادر نشین قشقایی دختری داشته که بر پیشانی ان دختر خال هندوئی بوده وحافظ هم که از سفر به سرزمین هندوستان ودیدن روی سیه چشمان کشمیری وهندوبتان محروم شده بوده با دیدن ان دختر قشقایی که شباهتی تام به زیبارویان هندی داشته ناگهان طبع شعرش گل نموده وفی البداهه این غزل را در انجا میسراید حتی اول هم به این شکل می سرایدکه "اگر ان ترک -قشقایی- بدست ارد دل مارا ...وبعدها به تدریج کلمه شیرازی به جای کلمه قشقایی مینشیند چنانچه خود قشقاییها هم خیلی وقتها میگویند که ما ترک شیرازی هستیم واینگونه میشود که حافظ غزلی به این زیبایی را میسراید .البته همانگونه که عرض کردم این موضوع واقعیت ندارد وفقط ساخته وپرداخته ذهن حقیر (غلامحسین مرادی قره قانی )میباشد امیدوارم که حمل برتعصب نژادی وسایر مسائل نشود

1397/08/04 09:11
احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com

فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را
『حافظ』
گامِ مخالف :
عاشق ، مستعمره باز قهاریست . عاشق ، مُرده ی فتوحات است . عاشق ، در قالب احترام به خواسته ی خود ، خود را به گِرد معشوق می تند . حتی اگر حمله ی عاشق به فنای در معشوق بینجامد چیزی از تجاوزگری عاشق کاسته نمی شود ، البته شاید ، هر حمله ی عاشق ، اول حمله به خودش است .
درست است که ویترین را معشوق می چیند ، ولی پا سُست کردن اولیه ی عاشق ، همان اولین حمله به خود است و شاید حمله های لطیف یا کثیفِ بعدیِ عاشق به معشوق ، انتقام همان اولین حمله ای باشد که عاشق به خود کرد . همان حمله ای که معشوق ، با کِشش های خود باعث آن شد .
احمد آذرکمان 13 آبان 97
@Bivaghtihayeman

1397/08/05 19:11
احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com


ـ لااُحبُّ «الآفلین» . 『قسمتی از آیه ی 76 سوره انعام』
من «غروب کنندگان» را دوست ندارم .
ـ من از آن «حُسن روز افزون» که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده ی عصمت برون آرد زلیخا را
『حافظ』
ـــــــــــــــــــــ
چیزها و یا اشخاصی که در چرخه یِ حُبِّ ما قرار می گیرند ، اگر رُخ یا ابعادِ کم تری داشته باشند به همان اندازه ، شادی و بهجتی که در ما تولید کرده اند زودتر غروب و اُفول می کند .
ما روزی برای اشخاص و یا اشیایِ خاصی جنگیده ایم و به عبارتی سنگشان را به سینه زده ایم که اکنون از چرخه ی حُبِّ ما خارج شده اند و چه بسا تَقلّای آن روز خود را هم مضحک بشماریم ، ولی به یقین آن افراد و یا آن چیزها که روزگاری محبوبِ ما بوده اند رخ چندگانه و یا ابعاد متنوعی نداشتند و یا صاحب آن سیالیتی نبوده اند که به حس زیباشناسی ما فرصت جابه جا شدن و جولان بدهند ، ولی به هر روی و حال توانسته اند ما را از معصومیتِ خام خودخواستن خارج کنند .
به نظر ، داشتنِ «حُسنِ روزافزون» به دو صورت اتفاق می افتد ؛ یا «حُسنِ روزافزون» یعنی ابعاد متنوع و رُخ چندگانه در چیزی و یا شخصی وجود دارد ، و عاشق فقط آن ها را کشف می کند و یا عاشق از دریچه ی هنر و آبرنگِ تخیل ، برای چیزها و یا اشخاص تک رخ و تک بُعد ، رخ ها و ابعاد متنوع می تراشد ، و درست همین جاست که هنر و تخیل می تواند خطرناک جلوه کند .
این اتفاق در مورد جملات خبری و اخباری هم روی می دهد یعنی سازندگان اخبار ، با علم به این که جملات خبری نسبت به جملات عاطفی و پرسشی تک رخ و تک بُعد هستند ، با استفاده از هنر تیترزنی به آن ها رنگ و لعاب می بخشند و آن ها را جذاب می کنند و تا مدتی به حُسن کم رنگ آن ها افزونی و رونق می بخشند .
به هر حال می توان گفت کسی که مهربان و صبور است نسبت به کسی که فقط مهربان است ، حُسن روز افزون تری دارد و کسی که مهربان ، صبور و شجاع است نسبت به کسی که فقط مهربان و صبور است رخ بیش تری دارد و یا به عبارتی حُسن روزافزون تری دارد .
در مورد اشیا هم چنین حکمی صادق است مثلا دودکش بخاری نسبت به یک تکه سنگ که در جایی پرت افتاده است می تواند رخ بیش تری داشته باشد که اگر کسی کارایی و سودرسانی آن را کشف کند به درک آن خواهد رسید .
احمد آذرکمان ـ 14 آبان 97


@Bivaghtihayeman

درود ,
همین حالا هم وقتی کسی رو ناراحت کنیم , میگن : برو دلش رو به دست بیار,
و حافظ هم ظاهرا از کسی رنجیده و منتظر دلجویی بوده که پیشاپیش هم گفته اگه بیاد سمرقند و بخارا رو به خال هندوش می بخشم اون زمان سمرقند به گونه ای گران قیمت ترین شهر دنیا بوده
من برداشت بیشتری نمیتونم داشته باشم فقط خود حافظ می دونه جریان چیه,
چون در ادامه ی شعر به صراحت میگه :
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را

درود مجدد
در تکمیل کامنتم مایلم اضافه کنم که خواجه تمایل داشتن که زیباترین و بهترین شهر جهان معاصرش رو به یک خال طرف که شاید بی ارزش ترین عضو صورتش بوده ببخشه
خال بیشتر نماد , یک ویژگی که نشانه ی خاص کسی هست و از اون طرف چون فرمودن خال هندو شاید منظور تیغ هندی بوده که اصلا ایرانی ها هند رو با تیغ هندی می شناختن
شاید طرف دستی به شمشیر داشته,
ترک شیرازی هم شاید همون نوادگان اشغالگران ایران باشن که نوادگانشون درسته نژاد ترک داشتن ولی به نوعی دیگه شیرازی هم بودن

1397/08/10 02:11
مهدی قناعت پیشه

بنده حاشیه های قبلی رو مطالعه نکردم ولی
قطعا من که همشهری حافظم اشتباه نمیدن
ایشان خدا داشته ولی خداوند را ندیده
وبقول عوام کافر بوده است و
تمام به من شک نکنید مگر بعد توبه کرده باشد

1397/08/10 02:11
مهدی قناعت پیشه

با پوزش از غ املایی حاشیه قبل
من همشهری حافظ
بهتر دونم ز نازش یا بقولی رازش
ایشون خداشون خدای عوام بوده و نه عرفا
البته تا این چند مطلبی که من خوانده ام.

1397/08/13 13:11
سیاووش

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
برداشت بنده از این بیت اینه که با توجه به اینکه انسان در برابر معشوق از عزیزترین دارایی هاش میگذره پس حافظ اینجا باید عزیزترین داشته اش سمرقند و بخارا باشه ، وقتی این رو در برابرواژه های ترک و هندو قرار میده اشاره ی زیبایی داره به زبان پارسی که مهد زبان پارسی جدید همانا سمرقند و بخاراست همانجا که سامانیان پس از دو قرن زبان پارسی را به کمک بزرگانی چون رودکی سمرقندی زنده کردند. بلی حافظ میگوید اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را حاضرم از عزیزترین چیزم که همان زبان پارسی است بگذرم....

1397/09/26 10:11
احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com

«من» از آن «حسن روز افزون» که «یوسف» داشت «دانستم» / که «عشق» از «پرده ی عصمت» برون آرد «زلیخا» را . 『حافظ』
ــــــــــــــــــــــ
▣ کلمه ی عصمت ، در این بیت بار معنایی مثبت خویش را از دست داده است و نوعی خامی و ناپختگی در آن مندرج است . شاید مقصود این است که اگر عصمت ، محصول عشق نباشد ، نوعی جاهلانه و غافلانه زیستن است .
ـ عاملی که زلیخا را از پرده ی عصمت بیرون آورده است مستقیما معشوق نیست بلکه عشق است . هر چند که این عشق هم ، توانایی خود را از حُسن روز افزون معشوق کسب کرده است . به عبارتی عشق ، توانایی خود را از حُسن روز افزون معشوق به دست آورده است ، و قوی تر از عصمتِ پیشاعاشقیِ عاشق است.
▣ «من» ، در این بیت ، نه یوسفِ عاشق است ، نه زلیخایِ معشوق و نه عشق . بلکه نگاه چهارمی است که دست به شرح ماجرا زده ، و «دانستن و دانایی» خود را با مخاطب شریک شده است ، که به یقین این تجربه را مستقیم یا غیر مستقیم از سر گذرانده است .
ـ در این بیت ، هم صحبت از «دانایی» است و هم صحبت از «توانایی» .
▎ احمد آذرکمان ـ 5 آذر 97 ـ حسن آباد فشافویه
پیوند به وبگاه بیرونی

1397/09/01 09:12
Behzad Behzadi

درود
در سال های اخیر مفسران و حافط شناس های زیادی در تلاشند هستند که به می و باده و معشوق حافط بعد روحانی و الهی و فرا زمینی بدهند.اما این دوبیت حافط خود بیانگر این حقیقت است که حافط از می و معشوق زمینی حرف میزند.
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را

1397/11/31 08:01
کریم

خانم لیلا فرموده اند که مصرع «جواب تلخ می زیبد لب لعل شکرخارا»باید سوالی خوانده شود در حالی که حافظی که ما میشناسیم جواب تلخ را همیشه زینت لب لعل دانسته اند.اگه بخوام خودمونی بگم حافظ وقتی از معشوقش فحش میشنوه بیشتر حال میکنه.

1397/11/04 19:02
هو

با عرض سلام،بنده کسی نیستم که بخواهم برای اشعار عرفانی و معنوی حضرت حافظ نظر بدم یا اینکه تفسیر و معنی کنم،فقط اینکه مطمئنم منظور و اشاره حضرت حافظ به عشق زمینی نبوده و نیست و این بزرگوار اشاره به زیبایی معنوی و نور و رخسار و عشق الهی داشتن،چون عشق زمینی فانی هست ولی عشق الهی ماندگار و ابدی ،چون در مقابل عشق الهی هر چیزی که بدید و ببخشید بازم کم هست و برای عاشق همه و همه چیز بی ارزش و پوچ و هیچ هست.پس نه عشق ترک داشتن،نه کرد،نه لر،نه....مثلا میگن شراب شیراز،منظور به خوردن شراب نیست،منظور دیدن روی یار هست(عشق و یار الهی)که به لذت شراب شیراز هست،پس هر چیزی مطمئنأ معنی بی ارزشی نداره،تمام اشعار معنوی و عرفانی هست و مطمئنا عشق زمینی مورد خطاب نبوده،

1397/11/17 13:02
محمدرضا

مقصود حافظ این بود که پسران ترک در زیبایی شهرت و در ان زمان عده ای ترک به شیراز امده بودند و اقامت کردند و حافظ علاقه ای شدید به یکی از پسر های زیبارو ترک پیدا کرده بود و گفت که اگر آن ترک شیرازی(پسر زیبا ترک)نظری به من(حافظ)بکند سمرقند و بخارا را فدای خال سیاهه کوچک بالای لبش میکنم(مطالب توسط یک دبیر گفته شده و از خود ساختگی نیست)

1402/05/06 23:08
سید حسین اخوان بهابادی

هرکسی از ظن خود شد یار من،یعنی هر کس با توجه به دیدگاه خود با من رابطه برقرار می‌کند این را باید دانست که مولانا قصدش از سرودن این مصرع این بوده  که بگوید هر فردی که در امورات سطحی و گذرای زندگی سر در گریبان است و هنوز از مفاهیم عمقی زندگی با خبر نیست، نمی‌تواند به درون من یا شخص دیگری پی ببرد و این موضوع نیاز به درک و دریافت کافی از سمت اشخاص دارد.راه پیدا کردن به درونیت یکدیگر کار آسانی نیست و نیاز به این دارد که هر شخص به یک درجه از تعالی و منش درست رسیده باشد تا بتواند به درستی با دیگران آن طور که هستند و نه آنگونه که ظن و گمان شخص است ارتباط بر قرار کند.با توجه به این ظن و گمان‌ها این اتفاق رخ می‌دهد که ما دیگران را ناعادلانه قضاوت کرده و همین موضوع باعث خواهد شد که نتوانیم به درستی با دیگران ارتباط  برقرار کنیم البته ابتلای انسان بدگمان هم به ضعف و ناهنجاری خاص، او را به گمانه زنی درباره دیگران وا می‏دارد.
در این باره حضرت علی (ع) می فرماید: انسان شرور، به دیگران گمان خیر نمی‏ برد؛ چون آنان را نیز با سرشت خویش می سنجد.
خلاصه اگر عده ای مشکل دارند نباید دیگران را متهم کنند و چرا آن دبیر مسأله دار هم چنین حرفی زده باید  فکر کرد!

 

1397/11/19 01:02
omid

ظاهرا جناب صائب و شهریار و دیگران منظور حضرت حافظ را در بیت جنجالی اولین را نادیده انگاشته‌اند:
اگر و تنها اگر(که هیچ وقت نمی تواند) آن ترک شیرازی به دست آرد دل حافظ را
آیا صرفا یک زیباروی شیرازی می تواند دل حافظ را به تصرف درآورد؟؟

1398/01/16 13:04

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقندو بخارارا
در این غزل ترک شیرازی و لولی(یا کولی که هر دو واقعیت تاریخی دارند)دو مظهر زیبایی هستند. در اهتمام لسان الغیب به انها وجوهی است:
-زیبایی خدا را در جلوه بارزش دیده و حالش خوش شده.
-در عشق جسمانی هم کوشیده و سهم جسمش را جستجو کرده است.
-عشق به آنها را عین عشق خداوند دانسته
اما اینها مهم نیست، مهم بخشش خارق العاده حافظ است که سمرقند و بخارا، دو شهر آبادان و ثروت خیز را به خال هندویی می بخشد و این جز بخشش به تناسب وسعت حال خوشش نیست .
بیت2:حال خوش شیراز را به بهشت ترجیح می دهد و از ساقی دوام حالش را از می جاودانی می خواهد.
بیت4:زیبایی مطلق او از عشق محدود ما بی نیاز است.(صورت زیبا به آرایش نیاز ندارد.)
بیت 5:حسن بی انتهای یوسف به عشق و رسوایی زلیخا می انجامد .عشق محاسبه گر نیست.تنها قبل از ورود به عشق میتوان اندیشید.
بیت6:من محو عشق شدم و هر چه بگویی دعایت می کنم.از لبان تو نفرین و دشنام نیز زیباست.
بیت 7:در برابر پیر تسلیم محض باش(همان طور که هیچ زشتی از لبان معشوق نشنیدی)
بیت 8:به موسیقی و شراب روی بیاور(اسباب حال خوش)و در جستجوی راز دهر نباش که معمایی ناگشودنی است
بیت 9:با غزلت مروارید ها را به رشته کشیدی و فلک خوشه پروین را به پای شعرت می ریزد(ادعاهای حافظ)
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح

 پیوند به وبگاه بیرونی

اینستاگرام:drsahafian

1398/02/06 15:05
علیرضا شجاع زاده

منم آن ترک شیرازی به دست آور دل ما را
نمی خواهد ییخشایی سمرقندو بخارا را
سمرقند وبخارا را به اهل ملک می بخشند
نمی بخشند به همچون من تلی از خاک صحرا را
مرا با عشق خود بگذار تنها کاندر این عالم
نمی بینم یکی را مرد و بر این غم شکیبا را
نصیحت را چه می خواهم که من خود ناصح دهرم
سعادتمند من هستم بگو آن پیر دانا را
مرا از مطرب و می گو که از زاهد گریزانم
خدا بخشود و نابخشند این مردم خطا ها را
سلام بر روان حضرت حافظ

1398/02/11 11:05
امید صالحی

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

صائب تبریزی:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آنکس چیز می بخشد ، زمال خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را

شهریار:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را
هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دل ها را

امیرنظام گروسی:
اگر آن کرد گروسی بدست آرد دل ما را
بدو بخشم تن و جان و سر و پا را
جوان مردی به آن باشد که ملک خویشتن بخشی
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را

دکتر انوشه:
اگر آن مه رخ تهران بدست آرد دل ما را
به لبخند ترش بخشم تمام روح و معنا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن محلقای ما که شور افکنده دنیا را

جواد فیض ده (آریو):
اگر آن دلبر زیبا بدست آرد دل ما را
برآورده کنم بر او ، تمام آرزو ها را
تن و معنا و روح من ، فدای تار ابرویش
اگر مردی برایش کن ، بهشتی همه دنیا را

امید صالحی:
اگر آن گوهر رخشان بدست آرد دل ما را
به شوق دیدنش بخشم تمام عشق و رویا را
تمام روح و معنا را بسان مرگ می بخشند
نه بر آن مهربان ما که افسون کرده دل ها را
تمام روح و اجزا را ، سمرقند و بخارا را
سر و دست وتن و پا را ، همه بخشند این ها را
چه قابل باشد این اقلام ، نبخشم من ، کمی ها را
بدو بخشم همه جان را ، تمام دین و عقبی را

و در آخر هم....
محمدعیاد زاده:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
خوشا بر حال خوشبختش ، بدست آورده دنیا را
نه جان و روح می بخشم نه املاک بخا را را
مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟
و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلا
که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را
نه حافظ داد املاکی ، نه صائب دست و پاها را
فقط می خواستند این ها بگیرند وقت ما ها را....

1398/02/16 02:05
شیرزاد معتمد

شیرزاد معتمد در جوواب شعرا:
اگر آن زیبا روی کُرد به دست آرد دل ما را
به لحظه وصالش دهم تمام خدای خود را
سمرقند و بخارا را، تمام روح معنا، سر و دست و تن و پا را
به دنیای فانی بخشند نه آن یار گران قدرم که برده روح و معنا را
نخواستم من کفر گویم در حضور چنین دوستان
نمیدانند که گیسویش پریشان کرده افکار را
اگر ندادم پاسخ به دوستان در چنین روزی
نخواستم فغانشان بینم که گیرد آخر دامن ما را
اگر بر آن مه رخ کُرد سراییدم چنین اوصاف
نمیدانی که یاد او هنوزم برده هستی ما را
اگر گویم دهم بر او خدا و اصل خود را
هم اکنون باز میگویم دهم بر او قبله و آخرت خود را

1398/05/01 08:08
فرزاد

با سلام به نظر من معنی بیت اینه
اگر آن یار ،دل و جان ناقابل حافظ را بپذیرد(دل تقدیمی حافظ به معشوق و یاری که اگر دل تقدیمی حافظ را به دست آورد یعنی بگیرد و قبول کند) آنگاه تنها از فیض خال او هم شهرهایی چون سمرقند و بخارا در ید بخشش من قرار خواهد گرفت(توصیفی از عظمت معشوق).
اگر به شخصیت حافظ در اشعارش بنگریم منظور حافظ باید این باشد به چند دلیل1.حافظ پیکر و باطن شعرش بنا به شعر زیرکانه اش تضاد ایجاد میکند مانند ز راه میکده یاران عنان بگردانید چرا که حافظ از این راه رفت و مفلس شد یعنی به این راه بیایید یا عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ قران ز بر بخوانی در چارده روایت ...بر خلاف صورت شعر یعنی عشق راه نجاته در ده روایت خواندن قران به مانند من حافظ دردی را از شما درمان نخواهد کرد اینجا هم به دست آوردن دل یعنی به دست گرفتن و پذیرفتن دل 2.در هیچ شعری از حافظ ادعا و موعظه ای نمی بینید جز مقام خاکساری و رندی.حافظ به معنی واقعی بی ادعاست ....... .من این حروف نوشتم چنانچه غیر ندانست تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی.

1398/07/19 00:10
دوست

سلام
میگم شما که حتی با کلمه ترم هم مشکل دارید ، میخواید بیت اول رو تغییر بدید و بنویسید :
اگر آن خوب شیرازی ....
یا مثلا :
اگر آن خوب تهرانی ....

1398/08/29 14:10
کیومرث کبودوند

خال،اشارتی ست لطیف به اول جلوه عالم هستی که روح محمدی ست که آینه تمام نمای ذات اقدس الهی می باشد، که در عرفان اسلامی به انسان کامل اطلاق می‌شود، که در هر دوره تقاضای ظهور دارد و حضرت حافظ به کامل زمان خود کنایتی شیرین زده و تو گویی قرب بیشتری را میطلبد ، چو مولانا که سروده،،پس به هر دوری ولی قائمست،،این آزمایش تا قیامت دائم است،، آن را ترک شیراز،ترک غارت گر ، یا ترک اعظم هم نامیده اند، چون عزم هدایت کسی کند،اول در نگرد که آیا قابلیت فطری دارد ، آیا عنایت ازلی ره توشه اوست یا نه و استعداد پذیرش قرب الهی را دارد،اگر چنین بود عشق مجازی او را به عشق حقیقی مبدل گرداند تا عاشق بتواند وارد جرگه حق پرستان شود و سفر خود را به نا کجا آباد شروع کند،البته این مهم در سایه انسان کامل آن زمان واقع شود ، که سالک او را بشناسد یا نشناسد،،و اما سمرقند و بخارا این هم اشاره ایست به او یعنی همان کامل زمان در اواخر سیرو سلوک که سالک بی نوا در راه وصول وصل حضرت حق(به اندازه سعه وجودی هر سالکی مقام ایشان با هم متفاوت است)همه هستی خود را باخته و چیزی برای پیش کش ندارد تا عرضه کند باز با شوخ طبعی و کنایه میگوید،،این دو شهر که در زمان خود از زیبا ترین و بهترین شهر های آن دوره بوده ودر تمثیل بهشت زمان خود بوده را بطرز لطیفی پیشکش کرده و همانند شهر های جابلقا و جابلسا که در شرق و غرب عالم واقع است ، و هر کسی بجز اندکی ندانند چیست را هدیه میدهد،، و در اخر هندو یا خال هندو، به حال اشارت کند یکی سیاهی،،، سیاهی تا بدانی نور ذات است،، به تاریکی در آن آب حیات است،،، و یکی ه ی هندو،، یکی از ها هویت در گذشتن،، یکی صحرای هستی در نبشتن پس بطور ساده اینطور شود،، ای غارت گر وجود من که به هویت اصلی تو کس را راهی نیست وبا وجود اینکه تمام هستی خود را در راه تو باختم ، و تا مقام فنای فی الله پیش رفتم،و برای قرب بیشتر چیزی ندارم که عرضه کنم و حتی از بهشت که جایگاه ویژه بزرگان است هم گذشتم و آتش لقای تو را به جان خریدم و حتی دلی ندارم که بین من و تو حائل شود پس چگونه است هنوز از من طلب چیزی را میکنی که ندارم و همه از آن توست پس چرا در تب و تاب تو میسوزم،،،،،،در بیابان فنا گم شدن آخر تا کی،،ره بپرسیم تا مگر پی به مهمات بریم......

1398/08/08 09:11
آبتین امین

از دید من ‘ترک شیرازی’ ترکیبی همانند ‘غریب آشنا’ هست که اشاره به او یا عشق او دارد
ای بسا هندو و ترک هم زبان
ای بسا دو ترک چون بیگانگان
یعنی آشنایی که از ما دور افتاده است
اگر چه تمامی چم ها و یا معانی ای که دوستان نیز برشمردند معتبر و قابل قبول میباشد و هنر حضرت لسان الغیب نیز در همین است که دریایی از معرفت و معنی را در ترکیبی دو کلمه ای گنجانده.
در جای دگر مطرح شدن ابیات ارائه شده توسط شعرای دیگر در پاسخ به این بیت حافظ را درخور و شایسته و در شأن این مبحث نمیبینم که بسیار سطحی و کوته بینانه سروده شده است و صرفا برای موج سواری و مطرح کردن نام خود از طریق حافظ میباشد.

1398/10/16 08:01
امید دانا

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا
به خال هندویش بخشم همه جا جز همینجا را
اگر حافظ همی بخشد سمرقند و بخارا را
بدین خاطر که شیراز است و قیدش نیست دنیارا
"امید دانا"

1398/11/14 14:02
مسلم روان

اگر آن یار لر بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم زردکوه و دنا را
هر که می بخشد از ملک اجدادی اش ببخشد
ن چون حافظ که بخشد سمرقند وبخارا را
"مسلم روان"

1398/12/07 09:03
مسعودهوشمندی حاجی آبادغوری

بنام نامی مردم
ضمن عرض ادب و ارادت خدمت ادیبان این سایت وزین
چنانکه دقت کردم ودرنظرات دیدم خوان یغما و تعابیر وتفاسیر و معانی اولیه دوستان درخور مقام عرفانی حافظ نبود ناچار از تتبع در این خصوص شدم واز آنجا که هرکس حاشیه ای بر شعر حافظ شیرازی زده است و به زبانی تحسین برانگیز اورا ستوده است درود بر آن قوم ستایشگر ادب وعرفان ولی از آن بابت که هرکس بلند شود باتقلید از شعر حافظ حافظ را بکوبد که از ملک خود نداده و سمرقند وبخارا را داده است اینکار اورا مذموم جلوه داده است در حقیقت حافظ شناسی اش جای تامل دارد.
مگر شعر حافظ را میشود با مصادیق ظاهری سنجید عمق معنای شعر حافظ و لفظی که برای سرودن یک شعر بکاردمیبرد به قدمت طول عمر بشر است و هر واژه ای از آن بیانگر یک درس کامل تاریخ است
حافظداز میان سرگذشت ادبی بشر گلچین واژهایی بوده است که خوان یغما مشت نمونه خروار اوست
چه کسی میتواند آفریدگاری مثل حافظ را با دوسه لفظ مختصر که ازاو تقلیدکرده است محکوم کند
بخشش سمرقند و بخارا و خال هندو و ترک شیرازی هریک حکایت دیگری دارد که اگر من کمترین خواسته باشم راز از کلام حافظ بگشایم باید به قیمت عمرم تحقیق کنم و آنچه را حافظ میگوید نه این برداشتهای سطحی نگرانه ماست
ایرادی نیست بیشتر تحقیق کنیم بیشتر به شناخت دست می یابیم و کمتر تهمت بر ادیب و غزلسرایی چون حافظ که عارفی ممتاز بوده و معشوقی طناز میزنیم
به مصداق این بیت رفتار کنیم که شاعر همشهری او میسراید

نام نیک رفتگان ضایع مکن
تابماند نام نیکت یادگار یا جاودان
عزیزان خوان یغما را با آنچه میفرمایید نمیشود معنی کرد
بنده ناچارم‌از درج این مطلب که خیلی عمیق و ژرف و غوراندیشی و دوراندیشانه تر از آن چیزی بوده که درنظرات اولیه خواندم و البته وقتی برای مطالعه همه حواشی درج شده نداشتم چه بسا حق مطلب ادا شده باشد و من نمیدانم اما
خوان یغما در مطلب ذیل باذکر منبع آن در این لینک معنا شده است

1398/12/07 12:03
مسعودهوشمندی حاجی آبادغوری

ادامه را در لینک مطالعه بفرمایبد

پیوند به وبگاه بیرونی

1399/01/17 12:04
مجید

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
اگر ان ترک شیرازی بدست ارد دل مارا
به خال هندویش بخشم دل دین و هر دو دنیارا
البته من کمتر از ان هستم که چنین جایگاهی داشته باشم

1399/01/19 13:04

این هم تضمین من حقیر از شعر حافظ
*اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را*
برقص آورده روح و جان و اجزا را
میان رقص مستانه دهد صوفی سر خود را
چه ارزش باشد اینجا بهر سر ملک بخارا را
الا ای ترک شیراز ی بنازم غمزه چشمت
که با خال لبت مفتون نمودی حافظ ما را
اگر صائب معوض می دهد دست و تن و پا را
شده مست رخت یارا که یغما برده ای دل را
و یا آن شاعر قدسی ببخشد روح و اجزا را
محبت دیده از تو ترک شیراز ی که بردی جمله دلها را
اساتید گرامی به بزرگواری خودوتون ببخشید بخاطر ایراداتی که داره.

1399/02/06 11:05
میر ذبیح الله تاتار

سلام
حافظ در بیت هشتم برایمان میفرماید:
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
میفرماید: دنبال راز زندگی نرو دنبال راز دهر نرو هیچ کس نمیتوان با حکمت و فلسفه این راز را گشود.

1399/02/07 00:05
nabavar

گرامی تاتار
با پوزش ، جمله ی شما نقص دستوری دارد،
“هیچ کس نمیتوان با حکمت و فلسفه این راز را گشود“
تصحیحش بفرمائید.

1399/02/14 05:05
حسین غلامان

دو نفر از شاعران بزرگ یعنی صائب و شهریار جوابی بر این شعر حافظ نوشته اند. و هر کدام جواب شاعر قبلی را داده اند. بنده نیز یک جواب به شاعر قبلی مینویسم.
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم دعا و اشک شبها را
هر آنکس چیز میبخشد، ز خود بخشد نه از خالق
که او مالک بود بر ما تمام روح و اجزا را
دعا و اشک شبهایم بسان گوهری باشد
ندارم جز دعا چیزی که بخشم یر تو ای یارا

1399/04/11 17:07

باسلام کلمه یوسف یعنی زیادی در حسن

1399/04/11 19:07

ویکی از معانی روز یعنی خورشید

1399/05/10 22:08
محمد حسن

حافظ در بیت اول از زبان خدا صحبت می کند و می گوید : اگر بنده من ( ترک شیرازی ، خود حافظ ) ، رضایت مرا داشته باشد و با قدم گذاشتن در راه رضای من دل من را بدست آورد ، همه چیز به او می بخشم ( سمرقند و بخارا ، چیز های خیلی با ارزش )

1399/06/22 08:08
امیر سالار

کار نیکو کردن از پر کردن است
گنجور امروز چه زیبا شده است وقتی می‌بینم که تصاویر نسخ قدیمی هر شعر نیز به عنوان گالری تصاویر آذین شده است.
دو صد بدرود

1399/06/22 09:08
امیر سالار

از دست اندرکاران این نرم‌افزار عظیم و ارزشمند تقاضا دارم که حاشیه نویسی ها به ترتیب تاریخ درجشان و حتی المقدور با ذکر تاریخ درج مرتب گردند.

1399/06/16 07:09
دلزده

با سلام - غزلی در حاشیه ی حواشی
اگر آن جاف سورانی به دست آرد دل ما را
به ناز کلهرش سازم من از سر بوسه تا پا را
مر آن فرهنگ عصیان را چه کار آید که می بخشی
جناب دکتر انوشه تماماً روح و معنا را
و یا آقای گروسی که ملک خویش می بخشی
جوانمردانه می بازی سر و دست و تن و پا را
سراسر مُلک این وادی بُوَد مرهون دیوانش
که می بخشد از آن حافظ سمرقند و بخارا را

1399/07/06 11:10
Moheb

من نکات شما عزیزان رو دیدم. ببینید ما نباید به ظاهر شعر های حافظ نگاه کنیم. حافظ یک عارف بود. یک عارف بزرگ. اصلا به دلیل این نامش را حافظ گذاشت که حافظ جهارده روایت قرآن بود. مگر همچین آدمی با می و مطرب سر و کار دارد؟؟ ما نباید انتقاد تند خود را بی توجه به باطن بیان کنیم. ما با این کار بهانه ای دست بهانه جویان کثیف می دهیم. می دانید اگر شهید مطهری نبودند دیگر غزل حافظی وجود نداشت. در آن موقع همین بهانه جویان گفتند که حافظ کفر می گوید. پس چرا شهید مطهری از حافظ این همه تعریف کردن؟؟؟ ما باید باطن را ببینیم.
والسلام

1399/08/28 14:10
Moheb

با توجه به انتقاداتی که دوستان نوشته اند وظیفه دیدم که بگویم:
حضرت لسان الغیب با گفتن غزل بدین شکل کاری کرده بس معجزه آسا. بسیاری از علمای دین معتقدند که هر کس قدرت درک علم را ندارد آموزش به او مانند دادن تیغ تیز در دستان زنگی مست است.
خواجه با در قالب غزل قرار دادن نصایح خود کاری کرده که کسانی که قدرت درک نصایح او را ندارند به گفتن به به و چه چهی کار را تمام کنند؛ ولی خواص با خواندن آن به نکات ریز و نصایح گرانقدر او دست پیدا کنند.
در زمان قبل از انقلاب در دورانی یک سری انسان خود فروخته با وارد کردن انتقادات عحیبی به دیوان حافظ، داشتند به مقصود پلید خود یعنی از بین رفتن دیوان حافظ دست می یافتند که شهید مطهری با کتاب گرانقدر خودشان دیوان حافظ را از این فاحعه نجات دادند.
پس بیایید خود را نا خواسته وارد این بازی نکنیم و تنها رویه ی اشعار حضرت لسان الغیب را نگاه نکنیم.
درود

1399/09/02 14:12
رحیمی

یک سوال داشتم اگر کسی بلده جواب بده
بیا اگر رشنام فرمایی وگر نفرین دعا گویم جواب تلخ میزیبد لب لعل شکرخارا

این بیت دارای چند جمله است؟
ساماندهی شده بیت به په صورت است؟

میدانم همه شما عزیزان که به سایت خیلی خوب گنجور مراجعه کرده اید حتما از این بیت سر در میآورید
خواهشمند است جواب سوالاتم را بدهید

1399/11/05 13:02
ناشناس

ممنون که وقت گذاشتید

1399/11/09 08:02
م.م.سپهر

جناب رحیمی، درود
بیت مورد نظر شما دارای چهار جمله است.
1-اگر دشنام فرمایی 2-و گر نفرین [فرمایی] 3-دعا گویم 4-کل مصراع دوم
و شکل مرتب بیت هم به صورت ذیل است:
"حتی اگر مرا دشنام دهی و نفرین کنی، همچنان دوستدار و دعاگوی تو هستم، چرا که حتی جواب و گفته های تلخ و گزنده نیز، از لبی زیبا و چون لعل سرخ و چون شکر شیرین، دلپذیر است."
پاینده باشید

1399/11/09 09:02
قلندر

با درود و مهر...
تفکر و فلسفه ی خواجه روی مسیر حقیقت به چه گونه ای بوده؟؟
آیا خواجه با تجربه و فهم غزلی را مینگاشته؟؟
آیا خواجه ازابتدا آگاهی نداشته و در مسیر راه حقیقت نکته بین و آگاه شده؟؟
دانش و تجربیات خواجه از حقیقت تا کجا و چه زمان به کار ما میآید؟؟
آیا باید از خواجه حقایق راه معرفت را آموخت یا تقلید کرد؟؟
و هزاران سوال از شخصیت خواجه و ..
هر انسان با کنکاش و جستجو و داشتن پیر و مراد تا دانستن مرز حقیقت و ورود به گذرگاه نور حق در راه کمال و معرفت با عشق و عرفان در تلاش است و نظر بازی و هستی شناسی چقدر انسان را در عالم معنا به اوج میرساند و در واقع همین است حقیقت عرفان و معرفت ...
باسپاس از تمامی جویندگان راه حق شادی به کامتان باد و شیرینی شریک زندگیتان.

1399/11/18 21:02
علی خدادادی

با درود و سلام به شما و خصوصا سازندگان گنجور.
به نظر من منظور حضرت حافظ از بیت اول این نبوده که بگه مثلا فقط ترک ها یا شیرازی ها یا هندو ها زیبان، منظورش اینه که ایرانی ها زیبا هستن.

1400/03/30 09:05
اسدی چالشتری

درود. تنها چیزی که میتونم بگم اینه که به گفته خود حافظ

« شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است    آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش»

ممنون از تمام کسانی که حاشیه گذاشتند و مطالب مفیدی ارائه دادند... دست مریزاد.

1400/08/05 22:11
رضا عباسی

غزل خوانی شماره 3 حافظ را از اینجا گوش دهید

1400/09/06 12:12
علیرضا فتحی (عارف )

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

به زیر گنبد عشاق زیارت می دهم جان را

چو خواجه از لسان دوست دارد آن غزلها را

به جان دل نشیند این زیارتهای زیبا را

زدیوانش تفعل فاش سازد راز دلها را

 چه نیکو نام آرد از غزال و  قد رعنا را

ببویم عطر عرفانی در این باغ مصلی را

که زیر گنبدش بخشد می سرخ طهورا را

ببوسم قبر آن گوهر،همان عرفان دلها را 

حجاب از چهره اندازد شمیم عطر گلها را

1400/10/23 23:12
راز پنهان

از آشنایی با این سایت فرهنگی بسیار خوشحالم . خداوند پایه گذاران آن را از آفات روزگار نگه دارد. 

1400/11/31 12:01
میم الف

جناب کریمی. لطفا دقت بفرمایید و اشعار جعلی به شاعران عزیزمان منتسب نکنید. صائب نقیضه‌ای بر این ابیات حافظ نسروده است. هر چه در فضای مجازی سرچ می‌کنید اینجا کپی‌پیست نکنید! چون در فضای مجازی منتشر شده دلیل بر درست بودنش نیست 

1400/11/05 18:02
دکتر همایون یکتا aa.yekta@yahoo.com

سخت در اشتباهید دوستان عزیزم بسیاری از نظرات شما را مطالعه کردم و متاسفانه بسیاری در اشتباه هستید عزیزانم حافظ هم عارف بوده است هم عاشق بوده هم درویش بوده هم صوفی بوده است هم شریعتی و حافظ قرآن و دعای نیمه شب خوان و شب زنده دار بوده هم لا ابا لی و مست و می خوار و خراباتی بوده است. حافظ تمام مقامات عرفانی هفت وادی سیر و سلوک را طی کرده و به مراحل بالای انسانیت نائل شده است و به چنان درجه و آگاهی رسیده است که پیشگاه پیر مغان را درک کرده است و تنها جایی که زانوی ادب زمین زده است خدمت پیر مغان بوده است. آنچه در اشعار حافظ نمایانگر و بسیار مهم است و دوستان می بایست توجه فرمایند این است که پیر مغان کیست؟ و چه کسی بوده است؟ که توانسته حافظ را در این وادی نگه دارد.حافظی که در هیچ وادی توقف نداشته و وادی ها را پی در پی سلوک نموده چرا تا به اینجا رسیده است. توقف نموده و این نقطه آخری سلوک حضرت حافظ بسیار قابل تامل است. بهترین غزل های حافظ غزل هایی است که راجع به پیر مغان بیان کرده است. علاوه بر غزل های عاشقانه که غزل های بسیار فاخر و زیبا است این غزلها نیز بسیار پر محتوا و فریباست.

1400/11/12 16:02
مستعار الدوله

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم ملوک کل دنیا را

هر آن کس چیز می بخشد ، ز مال خویش می بخشد

نه چون صائب که می بخشد، سر و دست و تن و پا را

 

1400/12/17 23:03
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید

1401/02/28 06:04
Persian Poem Lover

بعد از کلمه ترک در مصرع بعد، هندو آمده که خود مشخص می کند که معنی کلمه ترک اینجا نژاد نیست. هرکس که سرسوزنی با اصطلاحات ادیبات فارسی آشنایی داشته باشد، درمیابد

1401/02/07 15:05
mahsa nazeri

دوستان کسی موسیقی بی کلامی که زیر صدای خوانش محسن لیله کوهی هست رو میشناسه؟ 

1401/04/24 19:06
خ م

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم تمام مصلحت‌ها را

 

هر آنکس چیز می‌بخشد بسان نور می‌بخشد

نه چون شاعر که میبخشد تمام آرزوها را

 

نخواهم ترک شیرازی به صرف دیر پُر فانی

بسا هدیه‌ی شاعرها برد دوزخ نگارا را

 

مهدی فصیحی رامندی

1401/05/18 19:08
polaris '

بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت

کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را

💟✨

1401/07/02 05:10
برگ بی برگی

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را 

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را 

ترک در فرهنگِ عرفانی تمثیلی ست از سپید رویی و زیبایی و در مقابلِ هندو گفته می شود که نمادِ سیاهی و تیرگی ست، اما خالِ هندو (خال سیاه ) که نه بعد دارد و نه اندازه همان هُشیاری یا جانی ست که امتدادِ جانان است و هر انسانی با حضورِ خود در این جهان با چنین خالی زاده می شود. پس‌حافظ که دلبری زیبا روی و شیرازی را در نظر دارد می فرماید اگر هم که آن تُرکِ شیرازی بتواند با زیبایی و فریبندگیِ خود دلِ حافظ را بدست بیاورد، حافظ به خالِ هندو و سیاهِ او سمرقند و بخارا را که از آباد ترین شهرهایِ آن زمان بودند می بخشد. یعنی تُرک بودن و زیباییِ آن زیبا روی شیرازی در مرتبهٔ پایین تری از خالِ هندویش قرار دارد و حافظ او را بعنوانِ جلوه ای از رخسارِ معشوقِ ازل در نظر می‌گیرد و نه جسم، درواقع زیبایی صورت فناپذیر است اما آن خال و زیباییِ درونی ابدیست و پایدار.

بده ساقی مِیِ باقی، که در جنت نخواهی یافت

کنارِ آبِ رُکن آباد و گُل گشتِ مُصَلّا را

پس حافظ که خالِ هندو یا جانِ اصلیِ انسان را جانی می داند که با پرورش امکانِ رشد و فراگیر شدنِ این زیبایی در همهٔ ابعادِ وجودیِ انسان را دارد از ساقی یا عاشقی که متعالی شده و به عشق یا خداوند زنده است می خواهد تا از آن مِیِ باقی که جاودانگی را به همراه می آورد به او نیز بنوشاند. آبِ رکن آباد و گل گشتِ مصلا را همگان می شناسیم و در اینجا نمادی از این جهان هستند، پس حافظ می‌فرماید آن شرابی که در بهشت وعده داده اند را انسان باید در همین جهان بنوشد تا همچون ساقی و بزرگانی مانندِ فردوسی و مولانا و حافظ به عشق زنده و جاودانه شود، از نظرِ عرفا بهشتِ موعود که بینهایتِ خداوندی ست عالمِ معنا یا بی فرمیِ محض است و نه از جنسِ زمان و مکان، پس در آنجا خبری از اماکنی چون آبِ رکن آباد و گلگشتِ‌ مصلا و بطورِ کلی مکان نخواهد بود تا انسان در کنارش بنشیند و مِی بنوشد. پس‌حال که انسان با لطفِ خداوند شانسِ نوشیدنِ شراب و رسیدن به بقا و جاودانگی را یافته و با آن خالِ هندویِ خود پای در این جهانِ بی فرمی گذاشته است، هم اکنون باید از شرابی که ساقیِ الست توسطِ ساقیانِ این جهان و رایگان به او پیشکش می کند بنوشد و بهرهٔ لازم را از این فرصتِ منحصر بفرد ببرد که فردا دیر است.

فغان کاین لولیانِ شوخِ شیرین کارِ شهر آشوب

چنان بردند صبر از دل، که ترکان خوانِ یغما را

فغان یعنی دریغ و افسوس و لولیان همان کُولی ها هستن با صفاتی که حافظ در اینجا بیان نموده و استعاره ای هستند از همهٔ جذابیت های این جهانی و از جمله آن زیبا روی شیرازی، پس‌حافظ می‌فرماید این لولیانِ شوخ و زیبا آنچنان صبر را از دلِ انسانها می برند که ترکان خوانِ یغما را غارت می کنند، یعنی زیبایی و جاذبه های این جهانی چنان فریبنده هستند که هر انسانی صبر و پرهیز را رها و با هجوم بسویِ جاذبه ها سعی در بدست آوردنِ آنها می کند، چیزهایی مانندِ ثروت و مقام، یا شهرت و کسبِ اعتبار نیز هم ردیفِ آن کولی هایی هستند که خالِ هندوشان بسیار کمرنگ شده آنچنان که بنظر می رسد اصولاََ عشقی در دل ندارند و تنها انگیزهٔ آنها از شیرین کاری ها و بلوا و آشوبی که در شهر بپا کرده اند کسبِ درآمد و تفریح است. پس حافظ دستِ رد زدن به ساغرِ شرابِ عارفان و آموزه های بزرگان را جذابیت و شیرین کاری های لولیانِ این جهانی و گناهش را بر گردنِ آنان می‌اندازد که مانعی بزرگ برای حفظِ صبر و پرهیزِ انسان می‌باشند.

ز عشقِ ناتمامِ ما جمالِ یار مستغنی ست

به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت رویِ زیبا را

اما پرسش این است که انسان چرا باید نقدِ این جهان را با صبر پیشگی به نسیه ای که عارفان و یا حتی صوفیان وعده می دهند بفروشد؟  چرا نباید لولیِ شوخی با دلبری در کنارِ آبِ رکن‌ آباد جامی از شراب را به مشتاقانش بنوشاند؟ حافظ استدلال می کند یار یا خداوندی که جمال و زیباییِ او از هرچه آب و رنگ و زیبایی و جلوه گری مستغنی و بی نیاز است انسان را برای منظوری متعالی به این جهان آورده است، به عقیدهٔ عارفان منظور و غرضِ خداوند این نبوده است که انسان از عالمِ جان پای به این جهان گذاشته و در کنارِ آبِ رکن آباد و گلگشت مصفا چند روزی به عشرت پرداخته و لولیان یا ثروت و چیزهایی را بر جای گذاشته و پس از چند صباحی رخت از جهان بربندد، که اگر اینچنین منظوری برای حضورِ انسان در جهان موردِ نظرِ خداوند بود که آدم و حوا از نعمتهای بهشتی برخوردار بودند و در جوارِ کروبیان و در آرامش به زندگی خود ادامه می دادند، پس طرحِ خداوند که به ذات مستغنی و بی نیاز است از عشقِ ناقص و ناتمامِ انسان(همان خالِ هندو) برای چنین هبوطی این بوده است که بنا به حدیثی قدسی با آشکار کردنِ گنجِ پنهانِ خداوند و گسترشِ عشق در این جهانِ ناسوتی به مراتبی بالاتر از فرشتگان دست یافته و جاودانه شود. در رابطه با بی نیازیِ خداوند به خالِ هندو و عشقِ ناتمامِ انسان در عینِ حال که می خواهد حُسن و زیباییِ خود را در این جهانِ فرم جلوه دهد در  جایی دیگر فرموده است؛

غرض کرشمهٔ حُسن است ورنه حاجت نیست

                                                    جمالِ دولتِ محمود را به زلفِ ایاز

من از آن حُسنِ روزافزون که یوسف داشت دانستم

که عشق از پردهٔ عصمت برون آرد زلیخا را

بیرون آمدنِ زلیخا از پردهٔ عصمت کنایه از ادعایِ بیگناهیش بود هنگامی که پیراهنِ یوسف را از قفا درید اما پس از اتفاقاتی دیگر ثابت شد که زلیخا گناهکار است، پس حافظ از این مضمون بهره برده و می فرماید که "من" یعنی حافظ به عنوانِ کسی که او نیز در الست از خالِ هندو یا عشق بی نصیب نبوده است، همان روز از حُسن و زیباییِ روزافزونی که یوسف یا خداوند دارد دانستم که سرانجام راهی جز کرشمهٔ حُسن نیست و سرانجام این حُسن و زیبایی از عالمِ غیب و ملکوت به عالمِ جسمانی و ماده گسترش خواهد یافت، پس خداوند یا حُسن به خود تدبیر و طرحی را در انداخت تا انسان را گناهکار نشان داده و با حضورش بر روی زمین حُسن و عشق را در جهانِ مادی گسترده کند.

اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم

جوابِ تلخ می زیبد لبِ لعلِ شکر خا را

پس‌ خداوند یا آن حُسنِ روزافزون که از افشایِ رازش توسطِ حافظ خوشنود نیست ممکن است او را دشنام داده و یا نفرین کند، حافظ خطاب به معشوقِ الست ادامه می دهد اگر دشنام فرمایی یا نفرین و یا حتی اگر بجرمِ افشایِ اسرار همچون حلاج او را بر دار کنی بازهم حافظ به این کارِ خود(دعا) ادامه می دهد و اسرار را بیان می کند، پس‌ هر جوابِ تلخی هم که از لبِ لعل و شیرینِ معشوق بیرون آید زیبندهٔ اوست و در بیانی دیگر هر جوابِ تلخی هم که از لبانِ معشوق شنیده شود سزاوارِ سخنانِ چون شکری ست که حافظ بیان می کند.

نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست تر دارند

جوانانِ سعادتمند، پندِ پیرِ دانا را

پس جوانان یعنی انسانهایی که عاشق شده اند و در پیِ گسترشِ خالِ هندویِ خود مشتاقند تا از لبِ شکرخایِ پیرِ دانایی چون حافظ از اسرارِ بیشتری آگاهی یابند، حافظ می فرماید "جانا" یعنی ای کسی که از جنسِ جانِ حافظ هستی، نصیحتِ این پیرِ دانا را گوش کن؛

حدیث از مطرب و مِی گو و رازِ دهر کمتر جو

که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را

یعنی ای جوانی که بوسیلهٔ حکمت و فلسفه و استدلالهای عقلی قصدِ شناختِ حُسن و رازِ عشق را داری، چنین امری از عهدهٔ هیچ کس بر نمی آید و در آینده هم بر نخواهد آمد، پس حدیث مطرب و مِی را بگو و رازهای هستی را کمتر جستجو کن، چرا که باید غرقِ دریای عشق شوی تا رازِ عاشقی را کشف کنی، یعنی عشق گفتنی و بیان کردنی نیست،‌ از شرابِ عارفان و بزرگان بنوش تا در طربِ پیوسته و بدونِ عللِ بیرونی باشی و با ادامهٔ به این کار عشق و رازهای هستی را خواهی شناخت.

وجودِ ما معماییست حافظ     که تحقیقش فسون است و فسانه 

سخنِ عشق نه آن است که آید به زبان

                                     ساقیا مِی ده و کوتاه کن این گفت و شنید

غزل گفتی و دُر سُفتی بیا و خوش بخوان حافظ

که بر نظمِ تو افشاند فلک عِقدِ ثریّا را

دُرّ یعنی سنگِ بسیار قیمتی و سُفتن یعنی سوراخ کردن، پس حافظ که خود می داند چه غزلی سروده است این کارِ ظریف و دشوار را به سوراخ کردنِ دُرّ و سنگهای قیمتی تشبیه می کند که باید به دستِ استادکاری ماهر سپرد و گرنه شخصِ ناشی و تازه کار هنگامِ سُفتنش آنرا شکسته و گوهر را ضایع می کند، حافظ می فرماید چه غزلی گفتی و با چه مهارتی دُر و مفاهیمِ ارزشمند را سُفتی و به یکدیگر پیوستی بنحوی که با کمترین جابجایی واژگان و حتی حرفِ اضافه ای چنین‌ گردنبندی زیبا و زینتی ارزشمند بدست نمی آمد تا بر گردنِ فلک آویخت و تزئینی باشد برای جهان و جهانیان، پس ثریا یا پروین که از آن به وجد و شعف آمده است امید است گوهرهای بیشتری بر نظمِ حافظ افشاند تا هم پاداشی برای او و همچنین دست‌مایه‌ی دُر سفتن های آتی باشد. بعبارتی دیگر با این غزل برکات ِ کائنات بر حافظ افشانده شد. براستی چگونه است که ستایش های حافظ از هنرِ خود نیز دوست داشتنی و زیباست؟

 

                                      

 

1401/11/29 01:01
رضا تبار

معنی ابیات

۱- اگر آن ترک شیرازی(کنایه از معشوق ازلی)از ما دلجویی کند،

-به خال سیاه او(کنایه از زیبایی و صفات حق)حاضرم سمرقند و بخارا را در راه عشق ببخشم.( سمرقند مرکز تجاری و سیاسی و بخارا مرکز علمی و دینی در زمان حافظ و در زمان حمله تاتارها به شیراز بوده و امروزه  در ازبکستان فعلی واقع شده است.امیر تیمور گورکانی ربع جهان و از جمله ایران را با شمشیر به ویرانی کشاند تا این دو شهر خویش را آبادانی و رونق ببخشد.حافظ با نوعی طنز و استهزا،با بی ارزش نشان دادن، آنها را در ازای خال سیاه می بخشد)

(دل عاشق جز صید معشوق ازلی نمی گردد و حافظ حاضر است در ازای وصال او از تمام امکانات مادی و معنوی  بگذرد).

 

۲- ای ساقی(خدا)به من می باقی(شراب جاودانه عشق ) را  (در همین جهان) بده

( اشاره به سوره ۷۶ آیه ۲۱...:وساقهم ربهم شرابا طهورا

...و پروردگارشان باده ای پاک به آنان می نوشاند.)

-که حتی در بهشت، نظیر آب رکن آباد(نهر آبی شیرین و گورا در شیراز/نماد خلوص و پاکی)و گلگشت مصلا (تفرجگاهی در شیراز/نماد فضای گشوده شده دل /حضور )نیست.

 

۳-افسوس و فریاد از این بی شرمان گستاخ( دلبستگی های کاذب نفس انسان) که  با حرکات شیرین  خود در شهر(فضای گشوده شده دل) آشوب بپا  می کند.

-مانند غلامان ترک(که در غارتگری پیشتاز بودند) سفره را غارت می کنند. و اختیار از دل ما می برند.

 

۴- زیبایی یار(خدا) از عشق ناقص ما بی نیاز است.

- مثل چهره زیبایی که به آب و رنگ و خال نیازی ندارد.(حافظ  معتقد است جمال حق فی نفسه آراسته است و نیازی ندارد که با عشق ناقص ما جلوه گری کند/عشق ناقص در حد مدح و تحسین است و به مرحله ایثار و فداکاری نرسیده است.).

 

۵-من یقین داشتم که زیبایی روزافزون یوسف، سرانجام باعث خواهد شد که عشق ذلیخا از پس پرده شرم و حیا بیرون بیاید(نمی تواند پرهیز کاری خود را حفظ کند)و بی پروا اظهار عشق می کند و جلوه جمال و زیبایی بر شرم و حیا غلبه می کند.

 

۶- (خدایا) اگر لعنت کنی یا نکوهش کنی،من از درگاهت درخواست حاجت و برکت می کنم(هر تلخی به کام عاشقان شیرین و هر زهری به شربتی گوارا مبدل می شود)و جز به مدح و ثنای تو نمی اندیشد.

آیا زیبنده است سخنی که از دهان شیرین توبیرون می آید ،بگوییم تلخ است؟(همه سخنان تو شیرین است و بدی برای ما نمی خواهد).

 

۷- ای جان من (خطاب حافظ به جوانان) پند مرا بپذیر،

زیرا جوانان خوشبخت،نصیحت پیر دانا رااز جان خویش بیشتر دوست دارند،

 

۸-از مطرب(مظهر  شادی بخش ) و می(عشق الهی) سخن بگو و در پی گشودن راز هستی و کاینات نباش.

زیرا تا به حال کسی این معما را با حکمت(دانش،فکر،فلسفه)حل نکرده و نخواهد کرد(با ابزار های مادی و حواس بشری نمی توان پی به اسرار ماورا طبیعه برد).

 

۹- حافظ غزل(سعر عاشقانه) گفتی و دانه های مروارید را به رشته کشیدی،

در سفتن= سوراخ کردن مروارید/کنایه از سخن گرانبها/معانی دشوار را بیان نمودن

پس بیا و شادمانه بخوان تا فلک(آسمان)بر شعر تو عقد ثریا(خوشه پروین=مرکب از ۶ ستاره که مانند خوشه انگور در کنار هم دیده می شوند)را مانند گردنبندی بتو هدیه کند.

1402/01/11 01:04
فاطمه یاوری

من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم

که عشق از پرده‌ی عصمت برون آرد زلیخا را....!

1402/01/13 16:04
خودم به کسی نگویید

آنکه دل داده نجسته شعرداده ازدل تو

بهراین مصرع بجست صددین ازکف تو

کنون به آخرت خویش یافتی حقیقت او

چه سودکنون راه میرود کفرت ازدل جسته با خبرتو

چه دعایت به دار و چه دعای حاجت به دشمن برای او

که را ندامیدهی که ما زخدا واملاقت درجستجوی تو

 

 

 

 

 

 

1402/03/12 21:06
غلامحسین مرادی

البته حافظ در ابتدا چنین سروده که 

اگر آن دخت قشقایی بدست ارد دل ما را 

در مواجهه ی یهویی با یک دختر زیبا رویی از ایل قشقایی 

وبعدها در گذر زمان دخت قشقایی جای خود را به ترک شیرازی داده 

 

1402/04/12 01:07
علی جان نثاری

اگر آن تُرک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هِندویَش بخشم سمرقند و بخارا را

چون ولایت الهی روی دوستی ها و محبتهای و انس ما ریزش میکند سفارش به انس و دوستی شده و نهی از دشمنی و تباغض شده و چون حافظ شیراز بوده و اطرافیانش ترک بوده میگوید اگر ان ترک شیرازی دل ما را بدست اورد 

در عوض هر چه چشم ببییند و در نظر او مهم است از جهت دنیایی یعنی سمرقند و بخارا در ان روز را در این موضوع خراب میکند که و لو قنطاری باشد 

 

بده ساقی مِیِ باقی که در جنّت نخواهی یافت : // ساقی کسی یست که هم و غم را میبرد و باعث وزش نفحات الهی میشود علی الخصوص اینجا ، می اضافه به باقی شده یعنی می که اثرش باقی است و ان مخصوص ارتباط با اولیاء الهی یست که در جنات تجری نیست ولی در بهشت (فادخلی فی

عبادی) هست 

کنار آب رُکن‌آباد و گُلگَشت مُصَلّا را : // هر جا که ان وصل و اثر می باقی بیاید کنار آب رکن اباد است انجا گلگشت مصلا ست فرمود دنیا مهبط وحی و مسجد اولیاء و متجر انهاست 

در شیراز قدیم و فعلی اینجا موجود است ولی دقت داشته باشید که انس مهم است انی آنست نارا و

آب و چشمه باعث انس است نماز و نصلی انس می اورد باعث تجلی های معنوی میشود چه آب ظاهر و چه آب باطنی که تمثیلی از علم و معنویت است

 

 

فَغان کاین لولیانِ شوخِ شیرین‌کارِ شهرآشوب 

لولی را گفته اند یعنی لولی . (ص نسبی ، اِ) منسوب به لول که به معنی بی شرمی و بی حیائی باشد. (از غیاث ). لوری . فیج . غره چی . زط. چیگانه .زنگاری . کولی . غربالبند. غرچه . قرشمال . سوزمانی . توشمال . زنگانه . کاولی . کابلی . کاول . کاوول . بکاوول . بکاول . زرگر کرمانی . گیلانی . حرامی . لوند. غربتی . یوت .الواط. سرودگوی کوچه ها و گدای در خانه ها و در هندوستان زن فاحشه و قحبه را گویند. (برهان ) 

شوخ به معنای گستاخ ،این فردی لولی با شیرین کارهای خود شهر را به آشوب میکشد 

این فرد تمثیلی از عشق های م۹ازی میتواند باشد که باباطاهر هم میخواستخنحری نیشش زفولاد بسازد و بر دیده اش زند تا دل ازاد گردد یعنی هدف ازادی دل از این شهراشوب های شیرین کار است که پرده و حجاب شده اند 

 

چنان بردند صبر از دل، که تُرکان خوان یغما را 

این عشقهای مجازی (ما لا طاقه لنا) است چنانچه در روایت امده صبر را از دل میبرد دل را مثل عارت ترکان غارت میکنند

ز عشقِ ناتمامِ ما جمالِ یار، مُستَغنی است

جمال محبوب چه احتیاج به عشق ناقص و ناتمام ما ،گفت یحبهم تمام است یحبونه کدام است

 

به آب و رنگ و خال و خط، چه حاجت روی زیبا را؟

اب باید عز خودش آب داشته باشد انکه دارد به او داده خواهد شد و انکه ندارد انچه دارد هم از او گرفته میشود یخرجهم من النور الی الظلمات ،انکه از پر قنداق خوش اخلاق است سخی یست به تگلف چه حاجت انکه دارد نیازی به تگلف نیست و) ما انا من المتکفین)

 

من از آن حُسن روزافزون که یوسف داشت دانستم

بالاخره بازار ابتلاء گرم است یوسف زیباست زیبایی که همه را دچار فتنه میکند و این تمثیلی یست از همه ابتلائات ،و الا تا اینگونه نباشد امتحان معنایی ندارد 

که عشق از پردهٔ عصمت برون آرد زلیخا را

زیبایی و کمال  محبوب است که معشوق را بطرف خود میکشد والا کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد 

ان الله شاء ان یراک قتیلا 


هر که غمت را خرید عشرت عالم فروخت 
باخبران غمت بی خبر از عالمند 
ای که به عشقت اسیر خیل بنی آدمند 
سوختگان غمند با غم دل خرمند ... 
حسین حسین ، جان آقام ، جان آقام ، جان آقام ... 
ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده گوشه ای از کربلا جا و مکانم بده

 

اگر دشنام فرمایی و گر نفرین، دعا گویم

چرا که حسنات من الله است و سیئات من نفسک است پس هر تلخی ریشه اش او نیست

لک العتبی حتی ترضی

جوابِ تلخ می‌زیبد، لبِ لعلِ شکرخا را

برای تربیت برخورد جلال یا همان جواب تلخ می زیبد نسال الله العفو و العافیه و المعافاه

نصیحت گوش کن جانا، که از جان دوست‌تر دارند

جوانان سعادتمند پند پیر دانا را

امیرلمومنین ع میفرمایند رای الشیخ احب الی من جلد الغلام ،سخن و نظر شیخ و سالمند برای من دوست داشتنی تر از تر و فرز نوجوان است

مشورت پشت انسان را میگیرد و بلند میکند 

 

حدیث از مطرب و مِی گو و راز دَهر کمتر جو

که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را

از مولی بگو قل بفضل الله و رحمته فبذلک فلیفرحوا  با گریهبر سیدالشهدا راه برو با گفتن فضائل مولی

با یاد خدا برو نه با فلسفه و کلام که معمای عالم باز نمیشود قد احیا عقله و امات نفسه حتی دق جلیله و لطف غلیظه فابان له الطریق 

غزل گفتی و دُر سفتی، بیا و خوش بخوان حافظ

که بر نظم تو افشاند فلک عِقد ثریّا را

غزل گفتی ولی گویی در تراشیدی ..

انقدر زیبا و به جا که فلک عقد ثریا را برایت نثار کند یا بر نظم تو عقد ثریا را چیده یعنی اسمانیان از زمینیان چیز یاد میگیرند این سیر اثبات است انا الیه راجعون همیشه استنساخ نیست و الله العالم الهادی

1402/06/09 15:09
بیقرار

بداهه با مطلعی از حافظ شیرین سخن 

                             👇👇👇

  «اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را 
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را »

چه سازم با غمی در دل ، ز هجرش مانده پا در گل
منم مجنون و این محمل ، بَرَد تندیس لیلا را 

شبان را با تو در گفتم ، چه دُرهایی که ناسفتم 
ز چشمم پرده می رُفتم ، که بینم چشم شهلا را 

هلالی شد تنم زین غم ، فتادم در غمی چون یم 
به حکمت کرده ای مبهم ، ز هجرت این معما را 

شدم آواره در راهت ، غلامم ،عبد درگاهت 
همی پابند و‌ دلخواهت ، که کج کی می نهم پا را ؟؟

اگر یوسف شوی ، چاهم ، به بن بستت دهی راهم 
عطا کن آنچه می خواهم ، که گیرم راه دریا را 

من آن گمراه و گمنامم ، در این ره همچنان خامم 
بنوشان باده از جامم که نشناسم سر از پا را

ز حُسن  از خُلق یوسف شد هزارن قصه در دنیا 
دریغ از نکته ای کوچک که وا گوید زلیخا را 

حدیث آن دم ز مطرب کن که می در کامم اندازی 
که این نقدم نمی بخشم به نسیه روی زیبا را

شبانگه بیقرارم من ، به روزت دل فگارم من 
تو گل باشی چو خارم من بیا بشکن من و ما را

 #رضارضایی « بیقرار »

1402/07/09 22:10
جاوید مدرس اول رافض

تضمین غزل حافظ
ز عارض برقع افکندی گشودی روی زیبا را
ز برق رخ زدی آتش بساط خرمن ما را
صبا را کن معطر باز کن ، زلف چلیپا را
.................
بیا ای تُرک شیرازی به دست آور دل ما را
به خال هِندویت بخشم سمرقند و بخارا
*********************
مقیم درگهم باصد خیال واهی وخوابی
ازین در کی توانم، شد، ندارم و چاره و بابی
بگردان ساقیا می ده،  نباشد جمع را آبی

..................
بده ساقی مِیِ باقی که در جنّت نمی یابی
کنار آب رُکن‌آباد و گُلگَشت مُصَلّا را
**********************
قرار و وعده ها وحرفها ی تو همه مقلوب
منم در عشق تو گمراه وسرگردان و هم مغلوب
تو و بازی با قلب شکسته، خرم و پاکوب
.............
فَغان کاین لولیانِ شوخِ شیرین‌کارِ شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل، که تُرکان خوان یغما را
*********************
اگر صورت نبندد عشق، حال یار مستغنی است
کمال از عشق گر خیزد ،کمال یار مستغی است
به عشق ار جاه افزاید ،جلال یار مستغنی است
..........
ز عشقِ ناتمامِ ما جمالِ یار، مُستَغنی است
به آب و رنگ و خال و خط، چه حاجت روی زیبا را؟
*********************
قراری نیست شبها بر من وهمسایه از دستم
که من شب تا سحر بیدار با اندیشه ات  هستم
بیا ساقی بیا  کز قامت و بالای تو  مستم

.............
من از آن حُسن روزافزون، که یوسف داشت دانستم
که عشق از پردهٔ عصمت برون آرد زلیخا را
*********************
  همی زآن تیر مژگان تو، جانا من بلا جویم
که صد تیر بلا از هر جهت جاریست  بر سویم
اگر چوگان ببازی سر ز  چوگان تو  میپویم
............
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین، دعا گویم
جوابِ تلخ می‌زیبد، لبِ لعلِ شکرخا را
*********************
زعقل و پویش فکرت  دلا چون  بند بر دارند
به لشگر گاه دانش فاضلان بین،  جمله سر دارند
به فوت و فن و دانائی جوانان عشق اگر دارند؟
.............
نصیحت گوش کن جانا، که از جان دوست‌تر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را
*********************
پر از افسون دو چشمت غمزه ات افسانه وجادو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو
به حیرت ماندم از دنیا ز سرً کار و راز او

...................
حدیث از مطرب و مِی گو و راز دَهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
*********************
سرودی خوش تو سر دادی ازآن سرو چمان حافظ
به اغراق ار نگویم گر ، دهی بر مرده جان حافظ
زفیض نظم تو "رافض" شده شیرین بیان حافظ
.................
غزل گفتی و دُر سفتی، بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عِقد ثریّا را
جاوید مدرس رافض

1402/09/22 17:11
حمیدرضا

صورت دیگر مصرع اوّل این بیت در نسخه‌ها این است: «بدم گفتیَ و خرسندم، عفاک الله نکو گفتی» که نقل از سعدی است (بدم گفتی و خرسندم عفاک الله نکو گفتی-سگم خواندی و خشنودم جزاک الله کرم کردی).

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۶ » بدم گفتی و خرسندم عفاک الله ...

نقل از شرح صوتی دکتر محمدرضا ضیاء

1403/02/05 16:05
زهرا غلامی

اگر آن کرد ایلامی به دست آرد دل ما را

به شال کردی‌اش بخشم من آن‌ گه دین‌ودنیا را

ملک بهــرِ گدا بخشد اگر نیکو صفت باشدچ

را پس یار من پنهان کند آن روی زیبا را؟!»

1403/03/26 23:05
Khishtan Kh

 

یکی بیهوده کوهی سُفت یکی رفت راه صحرا را

نه این یک وصل شیرین دید نه آن یک وصل لیلا را 

تو قسمت را مشو منکر،نشد را شد نخواهی کرد 

بهم ریزی و بافی گر زمین و آسمان و قعر دریا را

1403/08/09 19:11
حبیب شاکر

با سلام خدمت دوستان.تضمین طنز غزل حضرت حافظ بزرگ. 

«اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را»

«بخال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را» 

پریشب خواب دیدم من دوباره آن پریسارا 

همان شیرازی ترکی که شهره گشته دنیا را 

همان که فکر حافظ را چنان مشغول خود کرده 

که فرموده برای وی چنین اشعار زیبا را 

نمیدانم بدست آورده با نه او ز حافظ دل 

که با دست پاچگی داده سمرقند و بخارا را 

ولی در خواب دیدم او تفاوت کرده بنیادین 

نه از خالش اثر مانده نه زلف و روی رعنا را 

بجای خال هندویش که با لیزر نموده پاک 

تتو کرده به روی دست و پا چندین هیولا را 

لبانش را زده ژل حجم داده کرده قد موز 

اتوبان کرده ابروها تراشیده چلیپا را 

نه از زلف سیه ردی نه از چاه زنخدانش 

یکی گویی لگد کرده بشدت ماه سیما را 

ذلیل مرده چنان فارسی اروپایی سخن میگفت 

که گویا بوده تهرانی،مقیم گشته اروپا را 

خلاصه آن پری چهره به پیش خود گمان کرده 

که حافظ ساده است و او زده گول حافظ مارا 

نفهمیده که حافظ در زرنگی هم بسان شعر 

سرآمد هست و از کیسه نبخشیده دلآرا را 

برفت آن ترک تا سازد تملک آن مکانها را 

بگفتند زود برگرد تا نخوردی مشت و تیپارا 

اگر بخشش بدینسانست من هم حاضرم بخشم 

بخال گلرخی همدل تمام کهکشانها را 

سپاس از هم دوستان.

 

 

 

 

1403/09/16 08:12
فاطمه قوی نیت

من از آن حُسن روزافزون که یوسف داست دانستم

که عشق از پرده‌ی عصمت ، برون آرَد زلیخا را 

حُسن روز افزون
یعنی زیبایی و حُسنی که هر روز و بلکه هر لحظه بیشتر و بیشتر از قبل می‌شود.

وقتی امروز بهتر از دیروز است؛ قطعاً فردا بهتر از امروز می‌شود.

🔸نکته:
اگر هر چیزی را که امروز داریم، بهتر و بیشتر از دیروز بدانیم، بهتر و بیشتر خواهد شد.

طبق فرمایش عرفا حال خوب را در تمام لحظات تداوم ببخشیم تا با تکرار آن، حال به مقام تبدیل شود.

زلیخا
زلیخا نام همسر عزیز مصر و نامش راعیل بود. زُلیخا مونث اَزَلَخ که از ریشه زَلَخ  به معنی جای لغزیدن پا است. چون زلیخا جمال و زیبایی زیادی داشت و محل لغزیدن پای عقل بینندگان بود به زلیخا معروف شد. #دهخدا

مفهوم بیت:
✅ من از آن زیبایی روزافزون یوسف حتم داشتم که ظرفیت زلیخا تاب تحمل آن زیبایی را نخواهد آورد و پاکدامنی زلیخا در عشق او خدشه دار شده و در عشق به یوسف، مشهور خواهد شد.