غزل شمارهٔ ۲
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۲ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲ به خوانش زهرا بهمنی
غزل شمارهٔ ۲ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۲ به خوانش زهرا شیبانی
غزل شمارهٔ ۲ به خوانش هادی روحانی
غزل شمارهٔ ۲ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۲ به خوانش اهورا هورخش
غزل شمارهٔ ۲ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲ به خوانش سهراب سیفی
غزل شمارهٔ ۲ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲ به خوانش فاطمه نیکو ایجادی
غزل شمارهٔ ۲ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۲ به خوانش محمد خزائی
غزل شمارهٔ ۲ به خوانش آراسپ کاظمیان
غزل شمارهٔ ۲ به خوانش داود وفایی سیاوشانی
غزل شمارهٔ ۲ به خوانش احسان حلاج
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۲ به خوانش محمدرضا ضیاء
واکاوی غزل شمارهٔ ۲ به خوانش سهیل قاسمی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
عجب است از دوستان که متوجه غلط بودن قافیه در مصرع دوم مطلع نشده اند و همچنان نسخه های جدید
بدون تصحیح و تکرار وار کپی میشود.
(ایراد در حرف قافیه)
صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
ناب کجا
رباب کجا
...
تضمین غزل شماره ۲ حافظ
پنیر و سبزه کجا،رغبت کباب کجا
شکوه و جلوه ی دریا کجا،سراب کجا
دروغ محض کجا و جواب ناب کجا
.........
صلاحِ کار کجا و منِ خراب کجا
ببین تفاوتِ ره کز کجاست تا به کجا
*********************
ریا و مکر و تجاوز به عنف در ناموس
تظاهر به عمل، نا نوشته در قاموس
فریب خورده وزین راه رفته و مائوس
..........
دلم ز صومعه بگرفت و خِرقِهٔ سالوس
کجاست دیرِ مُغان و شرابِ ناب کجا
**********************
چنانکه مهر و وفا نیست روی زیبا را
سهی قدان سیه چشم ماه سیما را
قرار و صبر نماندست ناشکیبا را
........
چه نسبت است بهرندی صَلاح و تقوا را
سماعِ وعظ کجا نغمهٔ رباب کجا
***********************
می مغانه زدل غصه را همی کاهد
زتاب جعد تو مه بر زمین همی تابد
چو عطر موی تو از آستین من لافد
.......
ز رویِ دوست، دلِ دشمنان چه دریابد
چراغِ مرده کجا شمعِ آفتاب کجا
***********************
بجای کوثر موعود، دل پیاله بخواست
اگر کبوتر دل می تپد به سینه رواست
رضای خاطر یارم کجاست ، یار کجاست
........
چو کُحلِ بینشِ ما خاکِ آستانِ شماست
کجا رویم بفرما ازین جناب کجا
************************
کنون که بر کفِ گل جامِ بادهٔ صاف است
به صدهزار زبان بلبلش در اوصاف است
چه وقتِ مدرسه و بحث کشف کَشّاف است؟
..............
مبین به سیبِ زَنَخدان که چاه در لاف است
کجا همی رَوی ای دل بدین شتاب کجا
**************************
شَمَمتُ روحَ وِدادٍ و شِمتُ برقَ وِصال
یعنی=بوی خوش دوستی را شنیدم و برق وصال را
جملگی سیر و تماشا کردم
بیا که بویِ تو را میرم ای نسیمِ شِمال
به خاکِ ما گذری کن، که خونِ مات حلال
.............
بشد که یاد خوشش، باد روزگارِ وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عِتاب کجا
*************************
رسید نامور آن پیکت از دیار ای دوست
ز نقد قلب بپایت کنم، نثار ای دوست
چراغ چشم "مدرس" در انتظار ای دوست
.............
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا
***************************
مفاعلن/ فعلاتن/ مفاعلن/فعلن
کلام شما متین,اما من خدای ناکرده زیبایی این غزل از خاطرم دور نمیشه,اما این قایه تاب میباشد
که حرف ه به عنوان حرکت کسره است که به صورت تابه نوشته میشود.که باز هم باتوجه به ساکن بودن
حروف قافیه در ابیات دیگر به نظر این حقیر جور
در نمی اید.
به مهدی خاتمی و دوستان دیگر:
گویا در گویش شیرازی تا به کجا به صورت تاب کجا تلفظ میشه. کاش کاربران شیرازی نظرشون رو بگن در مورد این مساله
نکتۀ ظریف علی کیادربندسری را میپسندم. بله به سخن شیرازیان قافیه درست است.
دلم ز صومعه مدرسه ...... بگرفت یعنی تمام رنگها ریاها را رها کن در یک کلمه اخلاص داشته باش تا که این نباشد فایدهای ندارد چون غیر عمل خالص را قبول نمی کنند
مهدی جان گفته ی آقای علی کیادربندسری را با غزلسرا و آهنگساز گرامی استاد محمود محلاتی که اهل شیرازمیباشند در میان گذاشتم٬ایشان هم تایید کردند که در گویش و زبان شیرازی قافیه درست میباشد.
برو ای ناصح و بر دردکشان خرده مگیر
کارفرمای قدر میکند این من چه کنم
برق غیرت چو چنین میجهد از مکمن غیب
تو بفرما که من سوخته خرمن چه کنم
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دل
قرار چیست؟صبوری کدام؟خواب کجا؟
این بیت اشاره دارد به:
کسی که پا در راه بگذارد،بی قراری و بی خوابی را باید بپذیرد و اساسا زمانیکه آنها را به عنوان اصول اولیه پذیرفت می تواند توفیق حضور یابد.
با سلام به دوستان واستادان خودم
در خصوص سخن جناب خاتمی در باره قافیه مصرع دوم غزل
بنده حقیر توضیحی در یکی از نسخ قدیمی خطی بخط وهامش نویسی حاج طاهر خوشنویس واهداشده به کتابفروشی معرفت شیراز( اولین کتابفروشی شیرازدر دوران قاجار) و دانشگاه شیراز در بدو تاسیس (معرف حضور شیرازیهای عزیز) در این خصوص اینگونه خواندم که ن کلمه من مربوط به مصرع اول ساکن است وب خراب بعد از آن دارای کسره وضمنا" کسره منشور در پس کلمه تاب (تابه)در مصرع دوم بگونه (ه) نگاشته شده است وهمچنین اشاره شده بودکه قافیه بیت مطلع این غزل بسیارظریف در بیتهای بعدی ساکن شده است واین از قوت خواجه علیه السلام بوده
ومعرض فوق چون به تایید استادانی چند از دانشگاه رسید حقیر پذیرفتم .(بدرود حافظ شناس باشید ان شاءالله)
سلام
برای اینکه بنده با جناب حاتمی اشتباه نشم خودم رو خاتمی کرمانشاهی معرفی می کنم و در باب کشف این دوست عزیز باید بگم که چون اساس عروض ما (واج ها)مبنای شنیداری و صوتی داره و نه دیداری بنابراین اونچه که گوش می شنوه رو مبنا حساب می کنند و شعر حافظ هم از این قاعده مستثنی نیست.نظمی که در این صوت گفتاری و یا گفتار صوتی هست بسیار جالب و شنیدنی و فنی است/یک با دیگه بیت رو با توضیحی که من دادم بخوانید/
گمان کنم پیش از این هم نوشتم اما اکنون نمی بینم. از گفته برادر مرحومم مسعود آوردم که حافظ را بسیار می خواند و اهل شعر و ادب بود. می گفت این را می گویند اجرا در متن. حافظ آن چه را در مصرع اول گفته در مصرع دوم اجرا کرده است. صلاح کار کجا و من خراب کجا همین می شود که ب را با به هم قافیه کنم و تفاوت صلاح کار و من خراب در همین انتخاب قافیه نهفته است و تو می توانی ببینی
تقوا در بیت سوم به معنای پروا و محافظه کاری است ، نه به معنای بار مثبت تقوا و پرهیزگاری که مورد سفارش قرآن است . در واقع تقوا و صلاح اینجا به یک معنی به کار رفته اند. در این بیت حافظ نقد تقوای مشهور نمی کند، بلکه مصلحت اندیشی افراطی را با رسم سلوک و عاشقی مغایر می داند
در بحث قافیه ، دو نوع "عیب" داریم : 1- ملقبه 2- غیر ملقبه
هر دو نوع البته اقسامی داره ؛ برای مثال ، اقسام عیب ملقبه شامل " ایطای جلی و خفی ، اکفاء ، اسناد و شایگان" میشه .
بین این دو نوع عیب قافیه ، عیبی که در بیشتر مواقع قابل چشم پوشی نیست و حمل بر ضعف شاعر میشه عیب "ملقبه" است .
اما بیت مورد بحث حافظ ، مصداق قسمی از عیب "غیر ملقبه" به نام "ظهور اخفای حرکت در حرف روی ravi" است . نیاز به کمی توضیح داره :
حرف روی ravi چیه؟ حرف روی آخرین حرف اصلی از حروف همسان ، در انتهای قافیه است . برای مثال ، اگر کلمه ی / نهاده ام/ با /گشاده ام/ به عنوان قافیه ی یک بیت استفاده بشه ، حرف "دال" حرف روی محسوب خواهد شد .
قاعده اینه که حرف روی (ravi) در قافیه ی هر دو مصرع یک بیت ، باید "حرکه ی یکسانی" داشته باشه . مثال اخیر رو نگاه کنید ، حرکه ی حرف روی ( کسره /e/ ) بطور یکسان تکرار شده . این قاعده در مورد "ساکن بودن" حرف روی هم صدق می کنه .
خب حالا بیت حافظ رو نگاه کنید ، مطمئنا متوجه شدید که حرف " ب " حرف روی است ولی ایرادی که هست اینه که حرف روی در مصراع اول، ساکن و در مصراع دوم، متحرک به کسره است - حالا تفاوتی هم نمی کنه " به کجا " بنویسیم یا " بکجا " ؛ چون حرف "ه" در این مواقع غیر ملفوظه و فقط نماینده ی حرکت کسره است.
همونطور که گذشت اسم این عیب ، "ظهور اخفای حرکت در حرف روی" است که "غلو qolovv " هم نامیده میشه .
نکته آخر و مهم اینکه : اگه گوش و ذهن آدمیزاد ایرانی در مواجهه ی اول و شاید تا آخر عمر (!!!) ، متوجه این عیب نشه و اصلا بعد از متوجه شدن هم ، چندان براش غریب و نامانوس نباشه ، اتفاقا بعضی استادان اون رو نوعی شیرین کاری هم دونستن !
به این ابیات از فردوسی و سعدی توجه کنید !
دبیر خردمند بنوشت خوب / پدید آورید اندرون،زشت و خوب
نظر کرد پوشیده در کارِ مرد / خلل دید در راه هشیارْ مرد
شما اگر مقایسه کنید غزلیات حافظ را با اکثر شاعران دیگر ایرانی... غزل حافظ مانند رانندگی در جاده اسفالته روان است...اما غرل بسیاری دیگران مانند رانندکی در سنگلاخ است...در همین بالای صفحه شروع کنید به مقایسه
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا
تشبیه خورشید به شمع؟!
از ویژگی های محرز تشبیه آن است که مشبه به در وجه شبه اقوی و اجل باشد، ولی خورشید به شمع تشبیه می شود، چرا؟
شاید به خاطر اینکه در عهد حافظ مصنوعی از شمع پرنورتر نبوده است!
من چه گویم یک رگم هشیار نیست شرح یاری را که او را یار نیست. قید وبندهایمامرا بگسلیم و قفل روح به مفتاح الله بسپاریم . بنه سر اگر رشته نمی گنجد اندر چشمه سوزن از آن باشد که سر دارد. حافظ راه منیر و روشن آدرس دارد .... بعد همگان فریاد می داریم خانه دوست کجاست؟ سر به سرای سعدی و مولانای ایران بنهیم آنان با همه روشنان و بی پروایان الهی هم سفره و مایده اند . درویشی را گفتند تا بهشت چقدر راه است ؟ گفت یک گام پا بر نفس خود نه به بهشت وارد شدی . منی . منیت را بگذاریم یگانه شی باقی مانده آورنده ماست که الحمدلله همیشه فراموش شده است نزد بیگانگان٬ و یار است در پیش درماندگان.
پیشنهاد میشوددوستان به جای طرح چنین مباحث پیش پا افتاده وکم سود به طرح نکته های ذوقی وجمال شناسا نه بپردازند ازجمله مقایسه این غزل با غزل ممتاز سایه :
کنار امن کجا کشتیِ شکسته کجا
کجا روم من از اینجا به پای بسته کجا
زبام ودر همه جا سنگِ فتنه میبارد
کجا به در برمت ای دلِ شکسته کجا
فروگذاشت دل آن بادبان که می افراشت
خیال بحر کجا این به گل نشسته کجا
چنین که هر قدمی همرهی فروافتاد
به منزلی رسد این کاروانِ خسته کجا
دلا حکایت خاکسترو شراره مپرس
به باد رفته کجاو چو برق جسته کجا
خوش آن زمان که سرم درپناهِ بالِ تو بود
کجا بجویمت ای طایرِ خجسته کجا
چه عیش خوش زدلِ پاره پاره می طلبی
نشاطِ نغمه کجا چنگِ زه گسسته کجا
بپرس سایه زمرغانِ آشیان برباد
که میر وند ازین باغ دسته دسته کجا
ممنون
غزل سایه بسیار بجا بود.
چیزی که پنهان نیست از پشت هزاران پرده پوشی روزگار مهربانی این شبروی ماست . درود به جان مهربانت
درود بر هر دوانتان !
این کمترین هیچ ندارد و هر آنچه هست انعکاس مهربانی و مهرورزی شماست. من نیز با دیدن نام شما سر ذوق می آیم اما دریغ توانی ندارم و بضاعتی تا کاری در خور انجام دهم جز آرزوی بهروزی و خوشدلی و نیک سرانجامی. سرفراز و پاینده باشید.
چند ملاحظه درباره إظهار نظر جناب سخن :
1-تعبیر رایج ودرست در بلاغت این است که : وجه شبه یا صفت مشترک در مشبه به باید أقوی وأتمّ باشد
2-ترکیب شمع آفتاب اضافه تشبیهی نیست ر: حافظ نامه خرّمشاهی
3- به نظر این جانب با توجه به توضیح زیر اضافه تشبیهی بودن این ترکیب قابل توجیه می باشد : تا حدود هفتاد-هشتاد سال پیش کهکشان شناسان براین باور بودند تنها یک کهکشان در هستی وجود دارد وآن کهکشان راه شیری است اکنون کیهان شناسی تعداد که کهکشانهای جهان را دو میلیارد تخمین می زند لذا می توان گفت در این میانه آفتاب عالمتاب ما شمعی بیش نیست
بعید نیست ذهن وقاد حافظ -که با نجوم روزگار خویش آشنایی داشته است -جهان را بسی بیشتر ازآنچه تصور می کردند تصور کرده باشد والله أعلم .
سلام و درود
در تفسیر شعر حافظ که همه بیت الغزل معرفت است بی انصافی است که سلائق شخصی و برداشتهای سطحی را وارد کنیم شعر حافظ در فضای وحدت و جمع و به دور از هر شائبه کثرتی سروده شده است شعر حافظ مخاطب تمام انسانهای وارسته و رهیده از بند هواهای نفسانی و به دور از تعلقات مادی و دنیوی است شعر حافظ تمام مرزهای جغرافیایی و تمایز و تبعیضهای نژادی و ناسیونالیستی را درنوردیده و از عالم وحدت و فضای عشق و محبت سخن میگوید و به دنبال راهی به سوی آسمان وحدت و عالم عشق است تا شراره ای از آتش عشق در جان مستعدی زده و نوری به عالم انسانیت بتاباند
سخن عشق نه آن است که آید به زبان
ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت
تعبیر این غزل در فال حافظ:
رشته ی کار از دستتان رها شده، برای رسیدن به هدف خواب و رویا را کنار بگذار و تقوی پیشه کن. عجله و شتاب نداشته باش، صبور باش، روزگار وصل نزدیک است. دوست را از دشمن تشخیص بده، گذشته ها را فراموش کن و به روشنایی ها بیندیش.
این همه پروفسور داشتیم و نمی دونستیم؟ جل الخالق!
جمشید پیمان
درود، بسیاری بر این امر تاکید ورزیده اند که حافظ
در مصرع دوم از بیت نخست ، دچار خطا شده و تا به ( کجا) را با خراب در مصرع نخست، هم قافیه کرده است. من فکر می کنم حافظ در این انتخاب دچار لغزش و خطائی نشده و کاری نکرده است که مانندش در شعر فارسی نبوده است. در این رابطه : یک ـــ در هیچ نسخه ی قدیمی " تاب کجا "را به شکل " تا بـــــــه کجا " ننوشته اند و تلفظ حرف ب با کسره، هم درست بوده و هم کفایت می کرده است. دو ــ حرف ب را گاهی اوقات می شود به ضرورت بر سر یک واژه فرسی خالص مانند آتش یا اسمان یا ...با حذف کسره صرف کرد. به این دو مثال از فردوسی توجه فرمائید.
مورد نخست:
که داند به ایران که من زنده ام
به خاکم و یا بـــــــــــــــآتش افکنده ام.
ملاحظه می کنیم که فردوسی حرف ب را بر سر واژه آتش بدون حرکت آورده است
مورد دوم: باز هم از فردوسی:
دمنده سیه دیوشان پیش رو
همی بــــــآسمان برکشیدند غو
در اینجا نیز حرف ب بدون داشتن حرکت بر سر واژه آسمان نشسته است.
نتیجه: حافظ نیز به ضرورت و به احتمال قریب به یقین با علم به اینکه کار نادرستی نمی کند، در مصرع دوم از بیت نخست، حرف ب را بدون حرکت ، پیش از "کجا"، آورده است.
ممکن است چنین کاربردی از فصاحت کلام بکاهد ولی دلیل نادرست بودن آن نیست. و چون حافظ به فصاحت کلام در شعرش بسیار اهمینت می داده و در این کار سخت گیر هم بوده است، چه بسا که چنین تلفظی را به سبب رواجش و دور از ذهن و گوش مخاطب نبودنش ، به راحتی بکار برده است و . . .
جناب بدراق نژاد
بسیار زحمت کشیدید و صخره های صعب العبوری را در تفسیر و معنای این غزل در نوردیدید
بدون توجه به مخاطبان خود و خوانندگان گنجور که حدود مطالباطشان از حاشیه ها پیداست ، آنچه نگاشتید جز در دایره ی الفاظ پُر رنگ و لعاب امثال شما نمی گنجد ،
تفسیر این غزل که خود گویای معنای واقعی آنست احتیاج به بیانِ این همه پیچیدگی های بغرنج و دور از ذهن نداشت
با پوزش از جنابعالی و دوری از اطاله ی کلام
نزد من به عنوان معلم ادبیات ، از نمره ی 20 فقط نمره ی 5 را احراز فرمودید
احتراماً
درود بر دانشمندان گرانقدر؛ پشتبند توضیح علمی و صحیح سعید جان، غلطی در مصرع دوم دیده نمی شود و این جز عیوب قابل توجیه قافیه (غلو) می باشد که مکتب شیراز لبریز از این دست مزیت و مهارت های توجیه پذیر است، همچنین از شیخ:
مرغ جایی رود که چینه بود نه به جایی رود که چی نبود
مهدی خاتمی عزیز , تصور من این است که علت به بودنن قافیه دوم در این غزل زیبا این است که چون حافظ عربی را کامل میدانسته است , بنابراین در اشعار عربی دراین صورت ب کجا نوشته میشود و حافظ ظاهرا از این اسلوب تبعیت کرده است که در نهایت قافیه مصرع دوم ببین تفاوت ره کزکجاست تاب کجا درست است , اما چون در فارسی ما این اصطلاح را نداریم خود بخود به نوشته شده است . دراین مورد رجوع شود به غزل سلیمی منذ حلت بالعراق . الاقی من هواها ما الاقی اینجا هم عراق باید عراقی میشد ولی نشده و درهمین غزل من کاس الدهاق باید دهاقی میشد که نشده . واین تبعیت حافط از اسلوب نوشتاری شعر عربی است . مرسی
(( کجاست تابه کجا ))سلام دوستان عزیز بنده هر از گاهی حافظ میخوانم و مشعوف میشوم اما به انصافی که خود حضرت حافظ به آن قائل بودند، اگر این غزل را حافظ نه بلکه یکی از شماها می سرود با همین تا به کجا به قافیه آن ایراد نمی گرفتید . بعضی از دوستان موضوع گویش را پیش میکشند ، اگر این طور باشد غزل در جامعه ادبی دچار تزلزل میشود و هر سراینده ای از بهانه گویشها سو استفاده خواهد کرد. بنابرین نظر بنده این است یا جناب حافظ چنان در محتوای غزل غرق بوده که متوجه چنین اشتباهی نشده و یا کلا این مصراع به گونه ای دیگر سروده شده است .
درود بر اهالی شعر و ادبیات
در مورد قافیه و وزن مصراع اول علاوه بر توضیحاتی که دوستان فرمودند که البته بنده نیز در صحت آنها شکی ندارم
من نیز از دوستی توضیحاتی شنیدم که آنرا بیان میکنم تا اگر امکانش وجود داشت دوستان کمی توضیح در مورد صحت و سلامت آن مرقوم بفرمایند
"دو توضیح در مورد مصراع اول این شعر وجود دارد
یکی آن که تا به کجا در گویش شیرازی....
دوم آنکه حافظ در بیت اول عدم صلاحیت خود را بیان میکند و برای بیان و نشان دادن آن مصراع دوم را آورده است به این منظور که حتی وزن شعر و قافیه را هم نمیتواند درست رعایت کند و صلاح آن را نمیداند"
البته این را نیز عارض شوم که ایشان اظهار داشتند که سخنانشان مستند و تحقیق شده است و نزد اساتید بزرگی اینها را شنیده و حدس و گمانه زنی نیستند که البته من مرتکب خطا شدم و منابع را جویا نشدم
سلامت و پایدار
درود بر اهالی شعر و ادبیات
در مورد قافیه و وزن مصراع اول علاوه بر توضیحاتی که بزرگواران فرمودند که البته بنده نیز در صحت آنها شکی ندارم
من نیز از دوستی توضیحاتی شنیدم که آنرا بیان میکنم تا اگر امکانش وجود داشت دوستان کمی توضیح در مورد صحت و سلامت آن مرقوم بفرمایند
“دو توضیح در مورد مصراع اول این شعر وجود دارد
یکی آن که تا به کجا در گویش شیرازی….
دوم آنکه حافظ در بیت اول عدم صلاحیت خود را بیان میکند و برای بیان و نشان دادن آن مصراع دوم را آورده است به این منظور که حتی وزن شعر و قافیه را هم نمیتواند درست رعایت کند و صلاح آن را نمیداند”
سلامت و پایدار باشید
سلام خدمت همه دوستان
درمورد قافیه بیت اول بسیاری از افراد ایراد میگیرند. باید خدمت شما عرض کنم که جناب دکتر محمد استعلامی در کتاب (درس حافظ) توضیح داده اند که مصراع دوم به لهجه شیرازی باید خوانده شود که معمولا [تا به کجا] را باهم میخوانند و حرف ب را به صورت ساکن تلفظ میکنند که در این صورت قافیه کاملا صحیح است.
ضمنا استفاده از لهجه در شعر فقط کار حافظ نبوده بلکه در آثار دیگر شاعران هم وجود دارد
درود و صلام
من هندی هستم و فارسی یاد می گیرم، گر کسی دوست برای بیت ششم توضیح بدهد، خیلی سپاسگزار خواهم بود.
نیازمند
وجے
دوست هندی سلام از ماست.
در مورد بیت ششم؛ خواجه اشاره ظریفی به داستان خورن سیب و رانده شدن آدم از بهشت دارن، پس ازین جهت سیب مجاز است از دام و تله، حالا زیبایی این بیت از این جهت دوچندان میشود که منظور و مراد از سیب زنخدان یعنی چانه و چاه زنخدان به معنای گودی میان لب و چانه هستند، و در مجموع منظور خواجه اینست که به زیبایی چانه ی آن زیبارو نگاه نکن چون که بعدش در چاه زنخدان میفتی و گرفتار میشوی
ای کاش دوستان به جای حاشیه های بی خاصیت به اشارات نظر و سحر سخن خواجه بپردازند.
جناب بدراق ،
در باره باب چهل و هشتم ( عرفان الهی و پزشکی) اگر توضیحات بیشتری برای خوانندگان مرد مرحمت کنید مایه سپاسگزاری است
میشود از کیسه یخ هم استفاده کرد؟؟
اقا کاوه
بسیار مهربان هستید،خیلی ممنون!
دست تان درد نکند.
با درود
وجی دیپ
جناب ویجی
درود بر شما که عنوان "آقا " را به درستی به کار بردید
آنگونه که ایرانیان میگویند و می نویسند " آقای "
از دید دستوری نادرست است
شاد و تندرست بوید.
اقا گمنام گرامی
خیلی خوشحال شدم از پیام تان،امیدوارم که شادکام هستید. من راهنمای شما را خیلی لازم دارم و خوشبختم که شما کمک بنده میکنید.
إن شاء الله با زودی دوباره سحبت میکنیم
مخلس
وجی دیپ
سلام ، چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را ،سماع وعظ کجا و نغمه رباب کجا معنیش چی میشه ؟؟؟
هادی خان
می گوید : من رندم و با مصلحت اندیشی و پرهیز کاری میانه ای ندارم ، ازاین جهت نغمه ی رباب را بر سخن واعظ ترجیح میدهد
سپاسگزارم حسین جان
با سلام
در مورد اشکال ظاهری در قافیه مصرع اول بیت اول و نیز درستی آن در زمان شاعر ر.ک. به پانوشت ص. 2 در کتاب:
خواجه حافظ، "دیوان غزلیات". مصحح حسین پژمان بختیاری. 1357. تهران. امیرکبیر
سلام
سماع مگر رقص اهل تصوف نیست؟وعظ اینجا چربطی به رقص دارد؟سماع وعظ؟
سماع دوم جهت نغمه رباب حذف شده .. (شنیدن)
رضا جان
حاشیه ی نادر.. گرامی رسابود ولی در تکمیل می گویم : درین جا سماع وعظ به مانای شنیدن وعظ است نه رقص صوفی
پایدار باشی
با سلام و عرض ادب خدمت برادران و خواهرانم
بنده بیشتر برای پژوهش در باب اشعار بزرگان به این سایت معتبر مراجعه می کنم . لیکن امروز به دلیل اینکه پژوهشی در باب نسخ مختلف مربوط به این غزل داشتم ؛ سخنان عزیزان را نیز تورقی کردم و خسته نباشید .
اما ذکر چند مطلب :
1- بنده متاسفم که عزیزانم در باب یک حرف های مصرع دوم بیت اول چنان حیران شده اند که اصلا یادشان رفته که این غزل سایر ابیاتی نیز دارد و هزاران نکته ی دیگر نیز در آن مستتر و مضمر است .
2- از دوستانم دعوت می کنم با مراجعه به نسخ معتبر قزوینی، ستایشگر ، افشار ، موزه ملی دهلی ؛ ایاصوفیه و بسیاری نسخ خطی دیگر بار علمی خود را افزایش داده و چیزی بیاموزند به جای این مناقشات .....
3- در نسخ مختلف مصرع دوم و چهارم گاها جایگزین شده اند . در نسخ متعدد ، شمع افتاب آمده و یا نور آفتاب . نیز قرص آفتاب که دوستان لطف کنند در این خصوص اظهار نظر فرمایند.
4- اختلافات دیگری در نسخ خطی مختلف وجود دارد با نسخه ی حاضر که اگر دوستان مناسب میدانند ، به جای ماندن در مصرع دوم ، به آنها نیز پرداخته شود.
محتمل است که"تا به" دخل وتصرف نساخ وکتاب باشد. وشاید "تاب" به معنی توان است؟ یعنی تاب صلاح در که هست؟
شاید"تاب" به معنی پیچ وخم باشد.سالک باید راه را بشناسد وبا پیچ وخم آن آشنا باشد.
هادی نوشته:
سلام ، چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را ،سماع وعظ کجا و نغمه رباب کجا معنیش چی میشه ؟؟؟
برای آقای هادی:
شنیدن وعظ،موجب نگرانی وترس ودلهره است. واعظ بیشتر تنذیر میکند تا تبشیر.ازدوزخ میترساند واز صدایش آتش میبارد...اما شنیدن صدای رباب،نشاط آور است وامید بخش،دم رحمانی دارد.صدای وعظ،صدای ریاورزانه وظاهر پرستانه است وصدای رباب ،صدای راز واهل توجه به فکر وعمق جان.این دو صدا،متضاد هم اند.
رباب و چنگ به بانگ بلند میگویند
که گوش وهوش به پیغام اهل راز کنید
برای دوست عزیز میرذبیح الله تاتار:
میدونی که خود حافظ هم ملا بوده، و استادش هم ملا .
خوبه که مودبانه صحبت کنیم.
(اگر یک نجار یا فروشنده بد بود همه نجارها یا فروشنده ها بد هستند؟ )
صَلاح ِکار کجا و منِ خراب کجا؟
ببین تفاوت رَه کز کجاست تا بکجا!
این غزل نغز وزیبا،تقابل جهان بینیِ حافظ باجهان بینی متشرعیّن ِ یکسویه نگرجاهلانه هست. متعصّبین ِ داعشانه اندیشانی که درآن دوره، حاکمیّت داشته وعرصه رابرعاشقان وآزادگان روشنفکری چون حافظ تنگ کرده بودند. خوشبختانه یاشوربختانه درعصرما نیزنمونه ای ازآن جاهلیّتِ وحشی باسواستفاده ازدین،قرآن وتفسیرهای غلط، باعنوان (داعش) ظهورکرد تا مانیزپس از قرنها بسهولت توانسته باشیم تصویری ازآن دوره ی تاریک ِجاهلیّت درذهن داشته باشیم.!
ازهمین آغازسخن، حافظ تفاوت این دوجهان بینی رااززمین تاآسمان دانسته، تامخاطبین غزل هیچ نسبتی بینِ اندیشه های لطیفِ او وزاهد وواعظِ ریاکار وخشونت طلب قائل نباشند.
دراین بیت حافظ ظاهراً "تابه کجا" رابه گویش شیرازی بکاربرده است. باتوجّه به اینکه درمصرع اوّل (ب) "خراب کجا" ساکن خوانده می شود درمصرع دوم نیز اگر"تابه کجا" به گویش شیرازی و"تابکجا" یعنی "ب" ساکن خوانده شود آهنگ شنیداری بیت یکسان می شود. این هم ازشیرینکاری حضرت حافظ است. شاید قصد داشته درهرکجا که این غزل موردبحث قرارمی گیرد مخاطبین شعر، گوشه ی چشمی نیز به گویش شیرین شیرازی که همان زبان محاوره ای حافظ بوده داشته باشند.
"صَلاح کار" درجامعه ای که حافظ می زیسته، زهدفروشی ِ زاهد، تظاهربه پاکدامنیِ عابد وجلوه ی واعظ برفراز منبربوده است. حافظ که باکشفِ حقیقتِ عشق ومحبّت ،خودرا خیلی زود ازقشریّونِ خودبین جداکرده، وراه دیگری پیش گرفت،درهمه جاازقول واززبان آنها خودرا"خراب، لااُبالی،رند و..." وآنهارا (شیخ پاکدامن،زاهد،عابد، واعظ، مُحتسب ،ناصح،مدّعی، صوفی وصاحب کرامت و...) می نامد تا مخاطبین شعر،آزادانه قضاوت نمایند وراه درست ازنادرست راتشخیص ودست به انتخاب بزنند.
دراین آوردگاه،عشق دریکسو و ترس درسوی دیگرصف آرایی کرده است. عاشق هرگزبه طمع یاازروی ترس واجبار به هیچ چیز عشق نمی ورزد.عاشقی که مدّنظر حافظ است فقط وفقط ازروی تمایل درونی،آزادانه وبا اشتیاق به معشوق اَزل عشق می ورزد وازهیچ چیز حتّا آتش دوزخ نمی هراسد وبه بهشت نیزذرّه ای طمع ندارد. امّا زاهدِ متعصّبِ خودبین، ازروی ترس ازآتش دوزخ، ترس ازنرفتن به بهشت،ترس ازدادن مقام ،وووووپرهیزگاری می کند وبه دروغ خودرامنزّه نشان می دهد.
رسالت حافظ درتمام اشعاری که سروده، این است که مارادریافتنِ پاسخ به این سئوال یاری دهد که: "آیا من درطول زندگی ومواجهِ با مشکلاتِ پیش روی، ترس راانتخاب خواهم کرد یاعشق را" ؟
معنی بیت:
صلاح ومصلحتِ کاردراین جامعه ای که من درآن نفس می کشم شامل: عبادت وتقوا وپرهیزگاری ازترس، ریاکاری وخودنمایی ازترس،وهمه ی اَعمالیست که زائیده ی ترس هستند، من کجا واین کارهاکجا ؟ من بابی پروایی عاشقم،رندم،خراب وخمار وبی سروسامانم،ببین تفاوت راهِ ما ازکجا تابه کجاست؟ فاصله ی مابسیارزیاداست؟
من طریق عشق ورندی اختیارکرده و خودرا به خطرانداخته وآرامش وآسایش خویش رافدای باورها و اعتقادات خود نموده ام. من به سببِ انتخابِ طریق عشق، تصمیم به مصلحت اندیشی وسروسامان بخشیدن به زندگی راندارم، من ترسی ندارم، من نمی خواهم تازُهد وتقوایی پیشه گیرم که زائیده ی ترس من بوده باشد! بهترآن است که خراب وخماردرخرابات بمانم تااینکه از روی ترس درمسجد وخانقاهی که دراشغال ِعُلماوفقیهانی باتفکّرداعشیست به عبادت بپردازم. مایل ومشتاقم باهمین سینه ی چون دیگِ جوشان ودیده ی چون رودِخروشان بسازم وبسوزم امّا درویشی آزاد وبی پروا باقی بمانم.
چون مصلحت اندیشی دوراست زدرویشی
هم سینه پُرازآتش،هم دیده پُرآب اُولی
دلم زصومعه بگرفت وخرقه ی سالوس
کجاست دیر مغان و شرابِ ناب کجا
درنظرگاه حافظ،عبادتگاهایی مثل: صومعه،مدرسه، خانقاه ومسجد جایگاهی برای،ترسیدن، ریاکاری وخودنمایی هستند(البته به سببِ تفکّرخوبینانه ای که متولّیانِ این مکانهاداشتند و بابرداشت های نادرست ازدین ومذهب،ترس رابر مردم تلقین می کردندتابه مقاصد شخصی خودبرسند.)همچنین درنگرش حافظ، دیرمغان، خرابات ومیخانه،مکان های برای بی پروایی، برای پالایش روح وروان ازنیرنگ ودروغ وتظاهر ومهمّترازهمه محلّی مناسب برای زدودن ِترس وبُزدلیست.
حافظ از"خرقه" نیزبه همان میزان که ازصوفی دلزده ست بیزارهست، وبراین باوراست که "خرقه پوش" باپوشیدن خرقه، وتظاهربه پاکدامنی خودرا انگشت نما وازخَلق جدا کرده است. "خرقه" نمادِ فریبکاری ونیرنگ وترس می باشد.
سالوس: فریبکاری؛ چرب زبانی، ریاکاری
ظاهراًحافظ درایّام جوانی مدّت ِ کوتاهی درصومعه به دنبال جویای حقیقت بوده، وبه صوفیگری پرداخته، لیکن خیلی زود به ریاکاری صوفیان پی بُرده ونه تنها خودرا ازصفوفِ آنها جداکرد بلکه درمقابل آنها جبهه گیری نیز نمود وتاآخرعمرتامی توانست شیوه های فریبکاری آنهارابَرمَلا ودست به آگاهسازی مردم زد.
دیرمُغان: معبد وعبادتگاهِ زرتشتیان، که ظاهراًدرآنجا شرابخواری نیزمجازبوده است.
گفتم شراب وخرقه نه آئین مذهب است
گفت این عمل به مذهب پیرمغان کنند.
ناگفته نماندکه دراشعارحافظ ارادتِ خاصّی نسبت به دیرمغان ،پیرمغان (زرتشت) خراباتِ مغان به چشم می خورد.
ازآستان پیرمُغان سرچراکِشیم
دولت درآن سرا وگشایش دراین دراست.
موج این ارادت آنقدرمشهود وملموس است که بعضی ها بااستنادبه این اشعاربراین گمان هستند که حافظ دراواخرعمر به دین زرتشتی گرویده بوده ! امّا بنظرمی رسد چنین برداشتی درست نیست. اصولاًحافظ رانمی توان درهیچ مذهب ومَسلکی قرارداد. جهان بینی اوفراشمول ومنحصربفرد است وازاین جهت تنها می توان او را "آزاداندیش" نام نهاد وبس. گرچه ارادتِ اونسبت به مذهب زرتشت قابل انکارنیست.
ازآن به دیرمُغانم عزیزمی دارند
که آتشی که نمیرد همیشه دردل ماست.
ویا:
به باغ تازه کن آئین دین زرتشتی
کنون که برافروخت لاله آتش نمرود
ووووو..که پرداختن به آنها ازحوصله این بحث خارج است بگذریم.....
معنی بیتِ دلم زصومعه بگرفت و.... :
ازفضای ریاکارانه ی خانقاه و خرقه ی نیرنگ وفریب، دلگیروبیزارشده ام؛راهِ دیرمغان رانشانم دهید تا با نوشیدنِ شرابِ نابی که بیشتردر آنجایافت می شود خودراآرام سازم.
حافظ دراینجا گریزی به دوران قبل ازحاکمیّتِ تفکّرداعشی، زده وازآن روزگاران یادکرده که معابد زرتشتی برپابوده وبه هرکس که به دنبال شراب ناب وخالص می گشته، این معابد ومکانهاراکه شراب های نابی داشتند نشان می دادند تابرای خود ازآنجاشراب تهیّه کند. اشاره به این مطلب دارد ومی فرماید: که چنان ازریاکاران دلگیرشده ام که فقط شراب های ناب زرتشتیان می توان دردِ مراتسکین بخشد یاری کنیدتابه دیرمغان راهی پیداکنم.
خواهم شدن به کوی مغان آستین فشان
زین فتنه ها که دامن ِ آخرزمان گرفت.
چه نسبت است به رندی صَلاح و تقوا را؟
سَماع وَعظ کجا؟ نغمه ی رُباب کجا
؟
رندی: درظاهر والبته ازنظرگاهِ زاهد وواعظ، همان لااُبالیگری وبی قیدوبندی وپشت پازدن به ارزشهای اجتماعی و اخلاقیست. امّادرنظرگاه حافظ، رند یک انسان پاکدل،پاک نیّت وپاک کرداریست که ازبندِ تعلّقاتِ دنیوی رَسته وتبدیل به انسانی آزاده وفرهیخته شده است لیکن همچنان درظاهر همان لااُبالیِ بی قید و بند وخوشگذران است.زاهد فقط ظاهر گناه آلود اورامی بیند وبه غلط درمورد اوداوری می کند.
سماع: شنیدن وگوش فرادادن،ضمن آنکه در اصطلاح درویشی، عبارتست ازرقص همراه با آواز خوانی
حافظ مثل همیشه هردومعنی سماع را مدِّ نظرقرارداده ومضمونی زیبا، به یاد ماندی واثربخش خلق کرده است. ضمن آنکه هنگامی که معنی دوّم سماع یعنی رقص وآواز درذهن می پیچد، قداستِ کاذب وپوشالی ِ مجلس ِوعظ را برباد سُخره می سپارد ودرهم می شکند.
ازطرفِ دیگرمعنی دوّم ِ سماع (رقص وآواز) بلافاصله با درآمیختن ِ بانغمه ی رُباب، فضایی دلنشین ازرقص وموسیقی درذهن مخاطبِ شعر برپامی کندوحظّی روحانی بردل او می نشاند. لذّتی که نصیب ِمخاطب می گردد سببِ همگرایی وهمفکری ِ اوباشاعر می شود. یعنی مخاطب نیز دردل خود به چنین باوری دست پیدامی کند که آری اگرقراربراین باشد که برفراز منبر،واعظانی متکبّرو فریبکار وعلمایی باتفکّرشیطانی همچون ابوبکرالبغدادی ها یاوه سرایی کرده وبه ترویج جنگ وخونریزی وخشونت بپردازند، ترکِ آن مسجد و پناه بردن برمیکده واستماع ِنغمه ی رباب وتار وتنبور ازهرعملی واجب ونیکوتراست.
رُباب: سازیست رشته ای که با کمانه (آرشه) نواخته میشود و یکی از انواع آن کمانچه است. صورت تکامل یافته ی آن ویلن امروزی است.
درنظرگاه حافظ، چنین واعظانی که اندیشه های پوسیده و باطل دارندو شوربختانه درهمه ی اعصارو دورانها نیزباشکل وشمایل گوناگون ظهور کرده وباحضورخود زمین رابه گند می کشند، صدایی آزارنده وخوفناک دارند. آنهامُدام از آتش سوزنده ی دوزخ، جنگ وخون ریزی وخشونت وبریدنِ سر مخالفین سخن می گویند ودردل مردم ورُعب ووحشت ایجاد می کنند.در حالی که درمحفلِ سماع و موسیقی، نغمه ی دلنوازرباب همراه باآوازهای خیال انگیز می پیچد ومردم رابه اوج لذت می برد. حافظ دراین بیتِ جادویی، تفاوت های فاحش ِ اندیشه های لطیف عشق ورزی را بانگرش وباورهای واعظان متحجّر ومتظاهرمقایسه کرده وباچیدنِ تنها چندواژه ی انگشت شماردر کنارهم، نتیجه ای باورنکردنی و عظیم گرفته است.
وقتی تصوّرمی کنیم که حافظ این مقایسه ی سماع وعظ ونغمه ی رباب را،درزمان ِ حاکمیّتِ متعصبیّن یکسویه نگر وهمفکرانِ سلفی ها ووهابیّون آن دوره مطرح ساخته وقداستِ پوشالیِ آنان رابه بادطنز وطعنه سپرده است،بی اختیار انگشتِ بُهت وحیرت به دندان می گزیم که این نادره گفتار روزگار، صاحب ِ چه شهامتی بودا وچه شجاعتی داشته که این چنین بی پروا،یک تنه به صفوفِ باطل آنان می زده ومشتهای توخالیشان راوامی کرده است؟!
معنی بیت : دنیای رندی واندیشه های حافظانه، با عوالم تقوی و زُهد وپرهیزگاری ازروی نیرنگ وترس، قابل قیاس ومقایسه نیستند وهیچ نسبت و خویشاوندی با یکدیگرندارند! نسبت این دونگرش به یکدیگر، مثل نسبتِ شنیدنِ سخنان وَهم انگیزواعظ است با شنیدنِ آهنگِ خیال انگیزموسیقی وآوای خوش غزلخوانی.
دل به مِی دربند تا مردانه وار
گردنِ سالوس وتقوا بشکنی
زروی دوست دل دشمنان چه دریابد؟
چراغ مرده کجا ؟ شمع آفتاب کجا ؟
دراینجامنظورازدشمنان، همان متحجّرانِ خشکه مغز هستند که عشق رابرنمی تابند وعاشقان رابه هرزگی،بی بندوباری وهوسرانی متّهم می کنند. آنها چون دلهای تیره وپُرازکینه دارند به همه چیز بدبین هستند، بنابراین قادربه درکِ عالم عاشقی نبوده واز زیبائیهای رخسار دوست نیزچیزی درک نمی کنند وهیچ بهره ای ازلطایفِ عاشقی نمی برند.
معنی بیت:
دلهای تیره ی کینه توزان، از روی زیبای دوست نمی توانند چیزی درک کنند.آنهامعنای زیبایی رانمی فهمند وحق دارند که عشق رابرنتابند! کج فکری، خودپرستی، بُخل وحسد ،ریاکاری وفریبکاری، ودروغ دلهای آنها راتیره وتارو دیدگانشان راکورکرده است.
رخساردوست شمع همیشه فروزان آفتاب و دلهای دشمنان چراغ های خاموش ومرده اند.وتفاوت این دو اززمین تاآسمان است واین کوته فکرانِ خشکه مغز ازدرکِ این تفاوت عاجزند.
اورابه چشم پاک توان دیدچون هلال
هردیده جای جلوه ی آن ماهپاره نیست
چوکُحلِ بینشِ ماخاکِ آستان شماست
کجا رویم بفرما از این جناب کجا ؟
کُحل: کوبیده ی سنگ سیاه رنگی است که برای تقویت به چشم میکشیدهاند. سُرمه
بینش: دیدن،دراینجا به معنای چشم
جناب: آستان
خطاب به معشوق می فرماید:
وقتی خاکِ آستان منزلگاهِ شما سُرمه ی چشمان ماست،دیگرجایی عزیزتر ازاینجاکه برای ماوجود ندارد بفرمایید از این آستان کجا برویم؟ جایی نداریم.
مارابرآستان توبس حق خدمت است
ای خواجه بازبین به ترحّم غلام را
مَبین به سیبِ زنخدان که چاه در راه است
کجا همی روی ای دل بدین شتاب کجا؟
سیب زنخدان: گِردی چانه راکه شبیه سیب است. سیب زنخدان گویند.
چاه: گودی وفرورفتگی ِچانه ، وقتی کسی عاشق می شود و دل به سیب زنخدانِ معشوق می ببندد دچار گرفتاری ها ومشکلاتِ عاشقی می شود. شاعران به همین سبب این گودیِ چانه را "چاه" نامیده اند.
معنی بیت:
ای دل زیادبازیگوشی مکن وچشم از زنخدان ِ خوبرویان بردار،جاذبه ی ِ زنخدان آنهابسیارفریبنده و دلرباست وتورابه سمت خودمی کشد وناگهان درمی یابی که چاه افتاده ای! دراین راه(عشقبازی) شتاب مکن که طریقی بس خطرناک است واز هر سمت وسو تهدیدهاست.
ببین که سیب زنخدان توچه می گوید؟
هزاریوسف مصری فتاده درچهِ ماست.
بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال
خود آن کِرشمه کجا رفت و آن عِتاب کجا
بشد: بسر رفت، سپری شد.
ایّام روزگار وصال خیلی زودسپری گشت یادش به خیر وخوشی باد. افسوس آن ناز واَدا وافاده وآن تندخویی های دلبرانه تمام شد و معلوم نیست که آن همه خوشی و سعادت کجارفت. دراین جهان هیچ چیزپایدارنیست وهمه چیزدرنهایت فنامی گردد.
ای حافظ اَرمراد میسّرشدی مدام
جمشیدنیزدورنماندی زتختِ خویش
قراروخواب ز حافظ طَمع مَدار ای دوست
قرارچیست صبوری کدام و خواب کجا؟
حافظِ عاشق پیشه همیشه بی خواب وبی قراراست. چراکه خاصیّتِ عشق درابتدای کار بی تابی وبی قراریست. عشق وقتی دردلی پدیدار می گردد خواب وخور وصبر بربادمی رود باید طاقت آورد تا طوفانها فرونشیند و ساحل اَمن و آرامش وصال پدیدارگردد.
معنی بیت:
ای دوست، ازحافظِ عاشق، توقّع آرامش وصبوری نداشته باش، در نظرمن شکیبایی وقرار وخواب وخور معنایی ندارند. نه تنها من که:
هرجاکه دلیست درغم تو
بی صبر وقرار وبی سکون باد
خیلی تحلیل تان عالی ست.من فقط به خاطر معانی تفسیر و تحلیل های شما از گنجور استفاده میکنم
چه خوب که شما هستید و تفسیر این غزل های زیبا رو در گنجور قرار دادید
انشالله این تفسیرهای عالی رو بشکل کتاب در بیارید
درود بر رضا ساقی. وجودت غنیمتیست یا همون مرسی که هستی 🍺🌷❤
سپاس خدا را که هستی آقا رضا ممنونم از تفسیر زیبای شما
به مهدی خاتمی عزیز و دیگر دوستان : اگر آنرا "تاب کجا " بخوانیم درست در می آید . که معنی تاب و قرار هم میدهد در ضمن
من اصلا احتمال میدم که مصراع دوم بیت مطلع اشتباه و به یک حالتی تحریف شده باشه!!!
ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا
این بیت منو یاد این بیت از مولانا می اندازه :
زهی نادان که او خورشید تابان
به نور شمع جوید در بیابان
ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا
ضمنا شمع رو با وجود روشنی در برابر نور آفتاب مرده میدونه به یاد آیه "کل من علیها فان"
قافیه نادرست نیست. درنگ کوتاه( سکون خفیف) پس از« خراب » که ناچاری است ( چون «کجا» با آوا آغاز نمیشود) از دید آوایی برابر زیر کوتاه (کسره ی خفیف) در « به کجا».
با عرض ادب و احترام به ادب دوستان و دوستان محترم
در مورد چراغ مرده و شمع آفتاب، به نظر من، چراغ مرده چراغی است که روغن یا به تعبیر امروزی نفت آن تمام شده است. از طرف دیگر چون معمولا از آتش شمع برای روشن کردن دیگر شمع ها و چراغها استفاده می کرده اند، می توان پذیرفت که در مورد چراغ مرده حتی اگر شمعی به فروزندگی آفتاب هم به کار بریم، قادر به روشن کردن آن نخواهیم شد. که البته چراغ مرده، دل مصلحت اندیشی است که خود را به خواب زده است و شمع آفتاب ، شعله پروا سوز مرام رندی است. معادل نرود میخ آهنین در سنگ.
شاد زی و دیر زی
درود رضای عزیز. ممنون از توضیحات مفیدت
با درود
در رابطه با قافیۀ بیت اول غزل مذکور مقالات و نوشته های متعددی را از محققین و حافظ شناسان ملاحظه نمودم که مع الآسف پاسخی قانع کننده برای سرایندگان نظم و یا دوستداران شعر نبود فی الاجمال نظر شخص خویش را در این زمینه مبذول میدارم
صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
چنانکه ملاحظه میگردد در مصراع دوم اگر بجای کز کلمة از آورده میشد ایرادی در وزن نمیبود بنابراین میتوان اینگونه بیان نمود که کلمۀ کز بدلیل آگاهی به مخاطب و پایان منظور خود بوده است و بعد ادامۀ آن با چنین شرحی چنانچه بیت مزبور بطریق ذیل نوشته و خوانده شود ایرادی در قافیه نخواهد بود
صلاحِ کار کجا و منِ خراب کجا
ببین تفاوتِ ره کز کجاست ، تاب کجا
در حقیقت به مخاطب گفته شده است ببین تفاوت فاصله را که از کجا است ، و با چنین هجری صبر و قرار و تاب کجا است
با سپاس
نازگل
قطعا هم شهری من چون مولانا نبوده و حوصله تجربه کردن وسوختن نداشته و خود خدا را درک نکرده وتنها احساسش میکند ولی عکس مولانا و چون اکثریت شیطان را نزریکتر دیده واز درد شیطان به خدا نرسیده اند
کدگذاری سهل اما کدگشائی مشکلست
ساده گفتن سختتر ازهردو،ازبهرشماناممکنست
ساده بودن مشکل شخص منو عشق منست!
گرحقیقت عشق قلب آدمست،راز دنیاروشنست
حافظ چون مولانا سوخته عشق نبوده است و همشهری من حافظ شیرازی حوصله تجربه زیادعشق و سوختن از عشق رانداشته است.
و در مقاطع دیگری از حکمت با همان عشق شیطانی مست میشده است.
درود
بیچاره حافط.خبر نداشته که در آینده این همه مصصح و خورده بگیر و منتقد و رند و لاف زن افسانه سرا و قصه گو و عالم و دانشمند پیدا می شوند که اشعارش را حلاجی و واکاوی کنند والله شاعر نمی شد.
عزیزان جان حافط برای دلش شعر گفته نه برای من و شما.آنجه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند.
صلاح کارخرابمن اینجا دلیل کارمنخراب آنجا
شرابنابوکبابداغ اینجا دلرمیده درونباغ آنجا
حعاشقیوعشق اینجا کرشمه عشاق عاشقی آنجا+طلب غیرعاشقی اینجا طلبت میکندچوصادقی آنجا
رُباب صحیح نیست، خوانش درست رَباب است هم در شرح غزل حافظ اثر جناب هروی آمده هم در لغت نامه دهخدا
صلاح کار کجا و من خراب کجا؟
ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
لسان الغیب در پرتو جام ساقی، به باطن و ژرفای عرفان و دین رسیده است.از این رو با صلاح (ظاهر خوب)کاری ندارد و فاصله بسیار زیاد بین این دو را حس می کند.
بیت 2 و 3: به شیوه ملامتیه از تقوای ظاهری دوری می کند و با طنز نیش دار آوای موسیقی را بر نصیحت زاهد ترجیح می دهد. و از محل عبادت و دورویی دلگیر، به پرستشگاه زرتشتیان و شراب ناب رو می آورد.
بیت 4:لذت حال خوش(روی دوست) را آنان که باورش ندارند درک نمی کنند.این حال، مانند خورشید و آنان چراغی خاموشند.
بیت 5: خاک کوی تو(معشوق یا کوی سرگردانی)سرمه چشمان ماست(شوقش چشم دل ما را باز می کند)ازین بالاتر جایی نیست.
بیت 6:گرچه گودی چانه معشوق زیباست اما با شتاب نرو که موانع وصول به آن(حال خوش)زیاد است (گویا در چانه معشوق چاهی است )
بیت 7:ابراز شوق به بازگشت دوباره وصال(ایام خوش تمام شد با در اثر "قبض"و یا میل به حالی خوش تر و یا در مقایسه با دنیای صلاح و تقوا آن را پایان یافته می بیند) .
بیت 8:این شوق را گسترش می دهد : پس از این آرام و قرار ندارم تا حال خوشم برگردد.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
اینستاگرام:drsahafian
راستش حافظ دفاع لازم نداره شعراش
اون ها که اهل شعر اند خوب می فهمند
در مصراع اول: صلا کار کجا و منِ خراب کجا
در مصراع دوم برای هم قافیه شدن بخونید:
ببین تفاوت ره کز کجاست تاب کجا(تاب بخوان)
ولی اینطور بنویسیم: ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
اونی که میخواد همه چی تموم بخونه باید بلد باش قافیه ی پنهان رو پیدا کنه و با سلیقه بخونه.
چنانچه بار ها توی نوشتارخود را خَد خوانده ایم یا مواردی شبیه به آن برای هم تراز شدن قافیه ها ولی در اصل حالت نوشتاری کلمه همان خود و معانی آن هم همان است که بود نه آنچه برای تناسب قافیه و زیبایی بیشتر می خوانیم.
در مورد تا بکجا قافیه غلط نیست. به این میگویند قافیه غلو. حافظ عمدا این نوع قافیه را به کار برده.
بادرود
یکی ازدوستان عزیز کلمه(گاهآ )به کاربرده که باتوجه
به اینکه تنوین مختص کلمات عربی بوده وکاربرد آن درفارسی مجاز نیست بایدازکلمه گاهی استفاده شود.جسارت مرا ببخشید
حافظ برگی از زندگی خود را در بیت اول آورده که صوفی اه خرقه پوش نادانی روزی به حافظ به خاطر شراب خواری توحین کرد حافظ که از نادانی آن دل گیر شده بود به صوفی گفت من در دیر مغان ام که خرابه ای بیش نیست جای شراب که در دیر مغان نیست من شراب خوار نیستم داستان یه چیزی تو این مایه ها ست
با سلام
فعلا که حافظ نیست ولی حافظ شعر بالهجه ی شیرازی نسرود واین جا کمی کم لطفی دوستان را میبینم
عزیزان شعر با این شیوه ببین تفاوت ره کز کجاست تابه کجا بیانگر این است که شما کجای اول رابا کجای دوم یکی میدانید در حالیکه با تفاوت باید به قضیه نگاه کنید این تفاوت ره از کجا تا بکجا بیانگر فاصله نیست حافظ میفرماید صلاح کار کجا و من خراب کجا مقابل خراب و در واقع تاب یا توان است نه تابه کجا یا تابکجا
این تاب به معنای حوصله و طاقت وتوان است که یک آدم خراب آنرا با توجه به تفاوت ره ندارد
نمیدانم متوجه منظور شده اید یاخیر؟
شاعر وقتی میگوید
صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
در واقع میگوید من از عمل و کار درست دور افتاده ام
بنابراینیکی بیاید به تماشای من ببیند تفاوت را که ره کجاست و تاب (توان)کجاست
این نوع خوانش بیت مارا به معنا نزدیکتر میکند
درک منطقی معنایی شعر سخت است ولی با عقل همخوان است چرا که حافظ کسی نیست که بین صلاح کار و خرابی خودش بیاید دوجاده را ترسیم کند و بعد از ترسیم دوراه بخواهد تفاوت آنرا بیان کند
حافظ دور افتادگی خود را از صلاح کار یا بهتر بگوییم لم کار یا روشی که برای کارهایش درست بوده وبکار نگرفته است از خرابی خودش میداند و به همین دلیل دارد اشاره میکند به این قضیه که ببین! تفاوت، ره کجاست تاب کجاست
این ارتباط معنایی خراب وتاب در واقع بیان دو ضد است که حافظ میگوید آدم خراب تاب رسیدن به صلاح کار را ندارد
بنابراین با توجه به این شرح است که صحیح آن را به صورت ذیل تقدیم میداریم
صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره کجا؟ تاب کجا
اینجاست که بلحاظ نوشتاری هم شعر موزون و منظم تر از آنچه در بحث دوستان آمده است خودش را نشان میدهد و همین نظم نوشتاری دلیل بر ادعای حقیر است که بیان حافظ بیان زیبایی است که این بیت اگر به این صورت نوشته شود منظور حافظ را بهتر بیان میکند تا سایر روشهایی که در نوشته دوستان این حقیر خواند و بر دل ننشست
ارادتمند مسعود هوشمندی حقوقدان
سلام
تمام حاشیه ها را خواندم و از برخی بهره بردم ولی جای تاسفه که گاهی نظرات شخصی و غیر تخصصی خودمان را حکم اثبات شده در نظر می گیریم و با نحوه ی استفاده از عبارات “گمان می کنم، به نظر من، از دیدگاه من ...) بیگانه ایم. آن هم در جایی که واقعااطلاعات پایه ی مطلبی که در آن نظر می دهیم را نمی دانیم. در خصوص مصراع دوم نکات و نظراتی بود که به نظر این کمترین هم شیرین می آید و خواندنی:
1- قافیه که به عنوان موسیقی کناری شعر شناخته می شود بیشتر یک مسئله ی شنیداری ست. اگر گوش و ذائقه شنیداری اذیت نمی شود پس این موسیقی کارخودش را درست انجام داده است. حافظ در غزل “در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع” نیز یکی از قواعد کلاسیک قافیه را رعایت نکرده است ولی چون گوش آزرده نمی شود همگان آنرا پذیرفته اند.
2- حافظ رند است و در فرم نیز، خواننده ظریف تر را به چالش می کشد. مصوت بودن ب به جای ساکن بودن آن یک لغزش خفیف قافیه ست که همانطور که دوستان اشاره کردند پیشینیانی مثل سعدی و فردوسی نیز مرتکب شده اند ولی حافظ در لفاف گویش شیرازی آنرا از آنچه که هست خفیف تر وملیح تر می کند هر چند شاید در خرده گیری هنوز به روی ادیبان سختگیر باز است. اینجاست که حافظ رند با جادوی کلمات (مست بودن و مصلحت ندانستن) عذر خودش را بابت این لغزش توجیه می کند!
باسلام و عرض ادب حضور اساتید گرامی
از نظر این حقیر در مصرع دوم ببین تفاوت ره کز کجاست ، تاب کجاست صحیح است که به گویش بعضی از استانها تاب خوردن به معنی ول گشتن است
سلام لذت بردم از این همه علاقمند دم همتون گرم.لطفا در مورد بیت
مبین زسیب زنخدان که چاه در راه است
توصیح دهید
معنیشو نمیفهممم
گرامی دانیال
مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است
در چانه ی بسیاری از زیبا رویان فرو رفتگی کوچکی هست که زیبایی را دوچندان میکند
زیر چانه نیز برجستگی کوچکی ست به نام سیب زنخدان که در بعضی به زیبایی می افزاید
کنایه میزند که محو تماشای زیبایی سیب زنخدانِ یار مشو
که چون بالاتر بنگری چاه زنخدان هم دلبری می کند.
ولی چاه زنخدان را به منظور در چاه عشق افتادن آورده
درود بر دوستان فرهیخته.
نظرات همه دوستان را خواندم و بهره بردم، من سعی می کنم نکاتی که ناگفته مانده عرض کنم:
در این غزل تکرار واژه کجا(علاوه بر ردیف) در سرسرای صحن غزل پیچیده و پژواک و انعکاس این واژه ، مانند زنگی به صدا در می آید.
این آرایه علاوه بر این که موسیقی کلام را آراسته ،از لحاظ بیان و معنا نیز سخنی در آن نهفته است و گویی که هر دم به مخاطب تلنگر می زند که کجا؟کجا؟ کجا... ..
نکته دیگر در این مورد این است که پس از ردیف «کجا» اغلب فعل مربوط به آن حذف شده که البته در بیشتر جاها حذف به قرینه لفظی یا معنوی صورت پذیرفته.
در هنگام خوانش اضافه ی «سماع وعظ» با آوردن دو حرف حلقی ع و حرف ظ ،در تلفظ آنها ،حالت ناخوشایند شنیدن موعظه را القا می کند، اما نغمه ی رباب حالت آهنگین و روانی دارد. ضمن اینکه در سماع و نغمه و رباب آرایه ی تناسب یا مراعات نظیر موجود است، نغمه نیز ایهام تناسب دارد به گوشه نغمه در دستگاه موسیقی ایرانی.
در بیت «بشد -که یاد خوشش باد- روزگار وصال » عبارت «که یاد خوشش باد» جمله ی معترضه است ،توضیح اینکه جمله معترضه جمله ایست که در توضیح جمله ی اصلی می آید و حذف آن به معنای جمله لطمه ای وارد نمی کند.در این مصراع ش در خوشش بر می گردد به «یاد» و اگر کلمات را جا به جا کنیم معنی جمله واضح می شود بدین ترتیب:
روزگار وصل که یادش خوش باد(بخیر) بشد(بگذشت).
ادامه توضیحات زمانی دیگر..
سپاس
با درود.
نکته ی دیگری که قابل ذکر است :
در بیت اول و شروع غزل ، عبارت صلاح کار را علاوه بر ترکیب اضافی،(مضاف و مضاف الیه) ،به صورت صلاحکار،یعنی صفت فاعلی نیز می توان انگارید.در این صورت ،در مقابل آن خراب را نیز می توان همان خرابکار در نظر گرفت.
ضمن این که برخی از اساتید نیز این قول را درست دانسته اند ، اما بیشتر نظرات و آرا ، متمایل به «صلاحِ کار» هست.
در مصراع دوم همین بیت:
ببین تفاوت ره کز(که+از) کجاست تا به کجا
در برخی از نسخ از جمله نسخه تصحیحی علامه قزوینی و دکتر قاسم غنی، بصورت «از کجاست» آمده و به نظر منطقی تر می آید.
بسم الله الرحمن الرحیم وایاه نستعین وصلی الله علی خیرخلقه محمدوآله الطاهرین ولعنةالله علی أعدائهم أجمعین در دفتر عروس کوثر ایرانیان شرح عرفانی بر حضور جلوه نور حضرت بی بی شهربانو اینگونه مرقوم کرده ام درظهر یکی از روزهای گرم تابستان وقتی باپای برهنه از راه سنگلاخ وصخره ای بالارفتم وبه گمان خود بااین سیر صعب ودشوار عمل ممتازی انجام داده ام درحالیکه عرق ریزان وتشنه بودم درحال درگوشم چنین فرمودند:تانگردی آشنا زین پرده رمزی نشوی که خودم خواندم گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش آری دوستان صعنت عروض وقافیه ودیگر آئین شعر نباید نگاه ما را محدود کند باید دل به حافظ داد ورفت به حقیقت عرفان رسید کلمات معبراست برای رسیدن به معرفت که صد البته سخن وکلام باید متین ولطیف باشد با جناب حافظ باید حرکت کرد ودل سپرد تابه عین الحیوة رسید و ازمشرب حقیقت می معرفت نوشید...
توصیه ای هم دارم درصورت صلاح فرصت پاسخ به تعلیقات را درهمان موضع لطفا فراهم نمائید باتشکر وامتنان والسلام علیکم ورحمةالله وبرکاته
با درود و مهر..
تفکر روی هنر خواجه در ساختار غزل و آگاهی وی از نکات ریز و درشت دستوری و همچنین شعور و رندی و زیرکی و تبحرش در بازی با کلمات و جملات و قدرتش در معجزه کردن و ساختن غزلیاتی که تا همیشه زمان در نظر و فهم عاشقان مورد نقد و بررسی باشد یکطرف ماجراست بدون شک طرف دیگری از حقیقت و معرفت خواجه در پرده ای از ابهام فرو رفته که استخراج و فهم آن دانش و عشقی دیگر را طالب است راهی دیگر و علمی دیگر و فهمی دیگر ماسوای این عقل و علم ظاهری را خواهان است حال باید کوشید و دانست که چه راهی و چه فهمی ...و اصلا آن حقیقت چیست و کجای گفته های خواجه نهان شده شاید خواجه آنجا به طالبان حقیت اشاره ای داشته که...
من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
با سپاس از،تمامی دوستان فرهیخته و عاشقان معرفت و حقیقت
سلام
طبق گفته دوستان به "تا به" در لهجه شیرازی "تاب" گفته می شود پس قافیه درست است اما نوشته اشکال دارد، مثلا ما وقتی میخواهیم در شعر بگوییم "که او" آنرا بصورت کو می نویسیم و کو می خوانیم. به نظر من اینجا هم باید چنین باشد.
در ضمن در خوانش ها مصرع بودن بیت مطلع رعایت نشده.
غزل خوانی شماره 2 حافظ را از اینجا گوش دهید
تاب صحیح است اما نه به معنای تا...به!!!کجا
دوستان حافط میفرماید صلاح کار کجا؟من خراب کجا؟
این خرابی دلالت وضعی دارد بر حال واحوال یک انسان بی نای و رمق و اینجا حافظ خودش را و اوضاع و احوال خودش را تعریف میکند
ما از طریق دلالت عقل باید قافیه و یا منظور حافظ را درک کنیم
فطعا میفرمایید چگونه؟
انسان خراب یعنی فردی که حالت مستی دارد و بی تاب و توان است
مگر جز این میتواند باشد؟
این رندی و زیرکی و نکته و دقیقا نکته ظریفیست در شعر حافظ که میخواهد بگوید. تاب و توان من خراب کجاست؟
لذا اگر بخواهید دنبال معنا باشیم باید به ارتباط معنوی لغات هم توجه کنیم
بنظر حقیر وآنگونه که از تحلیل و رابطه بین الفاظ می فهمم حافظ نیامده است تفاوت دورراه را به ما نشان دهد او در مقام سنجش حال خود یعنی حال خراب با یک حال نرمال است که صلاحش در نرمال بودن است لذا میپرسد تاب توان من کجاست که بتوانم به آن نقطه صلاح کار برسم این است که تاب را در مقابل خراب یا بی تاب آورده است
اگر بخواهیم به زبان شعر آنرا بگوییم
اینگونه است
صلاح کار کجا و من بی تاب کجا؟
ببین تفاوت ره کجاست؟ تاب کجا؟
یعنی تفاوت ادم سرحال و شاد و ادم بی تاب یا خراب راذببینید از کجاست تا بکجا
این موضوع را من قبلا هم در نطرات ارسال کردم و دوست داشتم دوستان پیرامون این برداشت چیزی بنویسند
با سلام خدمت همه ی فرهنگ دوستان ایران و همه ی پارسی زبانان و پارسی دوستان در اول بیان کنم که در مورد بیت اول چنان که در نسخ قدیمی هست همان واژه ی (بکجا) درست میباشد و ما همواره باید استخوان اصلی شعر را حفظ کرده تا اینکه آنرا با بیان تفکر نوین تغییر بدهیم این بیت از اول بدین گونه بوده است و اصالت آن باید حفظ شود
این غزل را "در سکوت" بشنوید
در بیت سوم حافظ سوال میکند که رندی چه نسبتی با صلاح و تقوا دارد و در بیت دوم رندانه پاسخش را میدهد. سماع در معنی رقص سماع با نغمه رباب تناسب دارد. معنی دیگر سماع با وعظ تناسب دارد.
طاهر:
واقعا لذت بردم از شرح ها و حاشیه هاتون، متشکرم.
معنی ابیات
۱-مصلحت اندیشی کجا! و من خراب(ویران شده از عشق الهی)کجا!
- میان این دو راه (روش)تفاوت زیادی است(زندگی من با مصلحت اندیشی فاصله بسیار دارد).
۲-از صومعه (در اینجا خانقاه) و خرقه(لباس صوفیان) نیرنگ و ریا دلگیر شدم.
- دیر مغان( مکانی خلق شده توسط حافظ که مکان بی پروایی و پالایش روح و روان از نیرنگ ،دروغ و تظاهر است/مقابل صومعه) کجا؟ و شراب ناب(شراب صاف و زلال الهی که دل را آینه کند/ مقابل خرقه ریا کارانه صوفی ) کجا!
۳- چه تشابهی بین رندی (انسانی زیرک و پاک نیتی که خدا را عاشقانه عبادت می کند) و تقوا(انسانی زاهد که از روی ترس خدا را عبادت میکند) است؟
- شنیدن موعظه کجا ! و نغمه موسیقی چنگ(اشارات پیر/نغمه زندگی /دست یافتن به کمال شوق ) کجا!
۴- دل دشمنان از روی دوست چه درکی دارد؟
- میان چراغ مرده(دل دشمنان) و شمع درخشان آفتاب(چهره دوستان) فرق بسیار است.
۵- وقتی خاک آستان تو(خدا)سرمه چشم ما است،بفرمایید که از این درگاه به کجا برویم؟ (سر به آستان تو می گذاریم تا خاک آن مانند سرمه در چشم ما برود).
۶-وقتی به چانه معشوق نگاه میکنی،مراقب چاه (چاله ) چانه هم باش که در آن نیفتی
- ای دل من با این شتاب کجا می روی؟!
( نباید فقط محو زیبایی چیزها شد بلکه باید به مخاطرات و مشکلات این دلبستگیها هم اندیشید).
۷- روزگار وصال حق که ذکر خیرش را دارم گذشت،
- آن عوالمی که گاه با الطاف الهی و گاه با برخورد تند میان من و محبوب ازلی است کجاست؟(کجا رفت).
((انسان دایم در حال وصل(انبساط دل/ فضا گشایی جهت حضور خدا در دل )و فراق(انقباض دل/گذاشتن چیز ها ی غیر حق در دل) است))
۸- ای دوست آرامش و خواب را از حافظ توقع نکن،
- قرار و صبر و تحمل و خواب کجاست؟(حافظ در انتظار وصل محبوب الهی صبر و قرار و تحمل و خواب ندارد).
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چیست، صبوری کدام و خواب کجا...
تمامی اعجاز این غزل به این که قافیه خراب باشه. چون خودش داره میگه صلاح کار کجا و من خراب کجا؟
صلاحِ کار کجا و منِ خراب کجا
ببین تفاوتِ ره کز کجاست تا به کجا
تفاوت بین این دو تفاوت تفاوت گوهر خراب با گوهر صالح و عمل صالح است درست است که خدا بنده را ذاتش را دوست دارد و از عملش بدش می اید ولی بالاخره هر درختی را از میوه اش میشناسند خار خار میرویاند و گل ،گل
دلم ز صومعه بگرفت و خِرقِهٔ سالوس
کجاست دیرِ مُغان و شرابِ ناب کجا
صومعه محل عبادات مسیحیان است تمثیلی از مشرق و عاطفه میتواند باشد یعنی در ابراز محبتشان دروغ میگویند خرقه سالوس لباس تظاهر را گویند
خلاصه وقتی زمان زمان ریاست انسان خود را بیخودی بزند به قول مولی خواب باشد بهتر است شب و روز را بخوابد بهتر است
۱۶۶- ۱- [۵] مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ فِی مَعَانِی الْأَخْبَارِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقی [۶] قَالَ قَوْلُ الْإِنْسَانِ صَلَّیْتُ الْبَارِحَةَ وَ صُمْتُ أَمْسِ وَ نَحْوَ هَذَا ثُمَّ قَالَ ع إِنَّ قَوْماً کَانُوا یُصْبِحُونَ فَیَقُولُونَ صَلَّیْنَا الْبَارِحَةَ وَ صُمْنَا أَمْسِ فَقَالَ عَلِیٌّ ع لَکِنِّی أَنَامُ اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ وَ لَوْ أَجِدُ بَیْنَهُمَا شَیْئاً لَنِمْتُهُ.
وَ رَوَاهُ الْحُسَیْنُ بْنُ سَعِیدٍ فِی کِتَابِ الزُّهْدِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ [۷]
----------
[۵]: معانی الأخبار ۲۴۳- ۱.
[۶]: النجم ۵۳- ۳۲.
[۷]: الزهد ۶۶- ۱۷۴.
مولی مظهر جمع اضداد اند
از طرفی شبانه روز هزار رکعت نماز میخوانند با ان مشغله کار و رسیدگی به امور که برخی در فرصت کردن برای یک انسان معمولی دچار شبه شدند و برخی از علماء چنین کردند که نشان بدهند شدنی است که در شبانه روز هزار رکعت نماز خواند
از طرفی نقلشده که مولی فرمودند من شب و روز را میخوابم و اگر بینش وقتی بیابم باز میخوابم
خلاصه در زمان خرقه سالوس دنبال پیر مغان و شرابش باش پیر مغان مولی ست و شرابش خواب است که در اخرالزمان مومن نومه است ولاحول ولاقوه الا بالله
چه نسبت است بهرندی صَلاح و تقوا را
سماعِ وعظ کجا نغمهٔ رباب کجا
در وبلاک پارسی گو درباره رند گفته شده :
حافظ نظریه عرفانی «انسان کامل» یا «آدم حقیقی» را از عرفان پیش از خود گرفت به رندی سر و سامان اطلاق کرد و رندان تشنه لب را «ولی» نامید.
رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
رند، انسان برتر (ابرمرد) یا انسان کامل یا بلکه اولیاءالله به روایت حافظ است. رند چنان که از متن و دیوان حافظ برآید شخصیتی است به ظاهر متناقض و در باطن متعادل. اهل هیچ افراط و تفریطی نیست. بزرگترین هدفش سبکبار گذشتن از گذرگاه هستی است به رستگاری نیز می اندیشد. رند آزاداندیش و غیردینی هم داریم ولی رند حافظ تعلق خاطر و تعهدی دینی دارد به آخرت اعتقاد دارد
یعنی ما روش مان رندی یست و روش مقابل تقوا و صلاح است یا به تعبیری دوران ما انجیلی و دوران بلکه ذهن مقابلین ما توراتی فقهی یست
حالا که ذهنیتها فرق دارد رند و تقوا ست_ گفت مهربانی میخواهم نه قربانی_ در عمل یکی سماع وعظ دارد با موعظه سلوک میکند روش توراتی و حافظ با نغمه رباب یعنی نسیم صبا و حال و نفحات سیر میکند ربنا اننا سمعنا منادیا ینادی للایمان ان آمنوا بربکم فامنا
ز رویِ دوست، دلِ دشمنان چه دریابد
چراغِ مرده کجا شمعِ آفتاب کجا
روی دوست را دل دشمن چه فهمد فرمود به خدا اگر تمام دنیا را به منافق بدی مرا دوست
ندارد .
امام علی علیه السّلام فرمودند: لَو ضَرَبْتُ خَیْشُومَ الْمُؤْمِنِ بِسَیْفی هذا عَلی أنْ یُبْغِضَنی ما أبْغَضَنی ولَو صَبَبْتُ الدُّنیا بِجَمّاتِها عَلَی الْمُنافِقِ عَلی أنْ یُحِبَّنی ما أَحَبَّنی؛
اگر با این شمشیرم بر بینی مؤمن بزنم که مرا دشمن بدارد با من دشمنی نمی کند و اگر همه دنیا را به منافق بدهم تا مرا دوست بدارد هیچگاه دوستم نخواهد داشت. نهج البلاغه، حکمت 45. چراغی که مرده است نور ندارد چیکار دارد به دل مومن که به نور مولی شمع افتاب شده شیعتتا خلقوا من فاضل طینتنا
چو کُحلِ بینشِ ما خاکِ آستانِ شماست
کجا رویم بفرما ازین جناب کجا
سرمه چشم ما خاک درگاه توست یعنی خاک درگاهت را به چشم خود میگذاریم ما خاک تو را به قصد استشفاء میخوریم از اینجا کجا رویم
خدا را شکر که در پناه حسینیم
عالم از این خوش تر پناه ندارد
مبین به سیبِ زَنَخدان که چاه در راه است
کجا همی رَوی ای دل بدین شتاب کجا
اگر شجره ممنوعه ادم سیب بوده باشد حافظ اشاره لطیفی به ان دارد در عین حال
سیب زنخدان چانه محبوب است که چاه جلال و ابتلائات در راه انست یک گودالی زیر لب ادم هست که به ان چاه زنخدان گویند خلاصه دنبال محبوب افتادن اخدناهم بالباساء و الضرار دارد ،لا تقربا هذه الشجره دارد ،فاخلع نعلیک دارد ،برو خودت را برای ابتلاء اماده کن نسال الله العفو و العافیه و المعافاه
بشد که یاد خوشش باد روزگارِ وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عِتاب کجا
بشد یعنی روزگار وصال رفت . ذکرش به خیر باد ایام نوجوانی و جوانی ایام وصال است نقل شده که رسول خدا ص را به شکل جوان شابی ندیده اند بلکه ایشان در زمان وصل شاب بوده اند
القصه ایام وصل ایام جوانی یست که میوه های حضور و آرزو )قطوفها دانیه) است نزدیک است و بعد از این سن خرما بر نخیل میشود و..در سنین بعدی انسان نوعا یاد ایام وصال معنای را میکند و بر خاطرات عتاب و کرشمه های محبوب هم برایش شیرین است برعکس وصال لفظی و عشق های مادی
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا
عاشق قرار و آرامش ندارد و حتی ابراز بی صبری میکند لو لا آجال که خدا بر انها نوشته جانهایشان در قالبشان نمی ماند (کتب الله القتل الی مضاجعهم )
آقای محمدرضا ضیا در کانال حافظخوانیشان در شرح این غزل راجع به صنعت غلو در قافیه برای قافیهٔ بیت اول توضیحات مفصلی دادهاند و چند نمونهٔ دیگر از شاعران دیگر آوردهاند.
تضمین این غزل حافظ
پنیر و سبزه کجا،رغبت کباب کجا
شکوه و جلوه ی دریا کجا،سراب کجا
دروغ محض کجا و جواب ناب کجا
.........
صلاحِ کار کجا و منِ خراب کجا
ببین تفاوتِ ره کز کجاست تا به کجا
*********************
ریا و مکر و تجاوز به عنف در ناموس
تظاهر به عمل، نا نوشته در قاموس
فریب خورده وزین راه رفته و مائوس
..........
دلم ز صومعه بگرفت و خِرقِهٔ سالوس
کجاست دیرِ مُغان و شرابِ ناب کجا
**********************
چنانکه مهر و وفا نیست روی زیبا را
سهی قدان سیه چشم ماه سیما را
قرار و صبر نماندست ناشکیبا را
........
چه نسبت است بهرندی صَلاح و تقوا را
سماعِ وعظ کجا نغمهٔ رباب کجا
***********************
می مغانه زدل غصه را همی کاهد
زتاب جعد تو مه بر زمین همی تابد
چو عطر موی تو از آستین من لافد
.......
ز رویِ دوست، دلِ دشمنان چه دریابد
چراغِ مرده کجا شمعِ آفتاب کجا
***********************
بجای کوثر موعود، دل پیاله بخواست
اگر کبوتر دل می تپد به سینه رواست
رضای خاطر یارم کجاست ، یار کجاست
........
چو کُحلِ بینشِ ما خاکِ آستانِ شماست
کجا رویم بفرما ازین جناب کجا
************************
کنون که بر کفِ گل جامِ بادهٔ صاف است
به صدهزار زبان بلبلش در اوصاف است
چه وقتِ مدرسه و بحث کشف کَشّاف است؟
..............
مبین به سیبِ زَنَخدان که چاه در لاف است
کجا همی رَوی ای دل بدین شتاب کجا
**************************
شَمَمتُ روحَ وِدادٍ و شِمتُ برقَ وِصال
یعنی=بوی خوش دوستی را شنیدم و برق وصال را
جملگی سیر و تماشا کردم
بیا که بویِ تو را میرم ای نسیمِ شِمال
به خاکِ ما گذری کن، که خونِ مات حلال
.............
بشد که یاد خوشش، باد روزگارِ وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عِتاب کجا
*************************
رسید نامور آن پیکت از دیار ای دوست
ز نقد قلب بپایت کنم، نثار ای دوست
چراغ چشم "مدرس" در انتظار ای دوست
.............
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا
***************************
مفاعلن/ فعلاتن/ مفاعلن/فعلن
دیر: عبادتگاه مسیحیها
با سلام. ممنون از حاشیه ها و معانی عمیق دوستان.
درود بر دوستان ادیب و حافظ دوست
من تخصصی در زمینه ادبیات ندارم و خواننده عام به حساب می آیم. پس اگر برداشتم از بیت چهارم، نادرست به نظر می رسد، پیشاپیش بابت نظر غیرتخصصی پوزش می خواهم.
اما شخصاً تصور می کنم در این بیت، هدف حضرت حافظ از قیاس چراغ مرده و شمع آفتاب، اشاره ای ضمنی اما بسیار مهم به ماهیت دلِ دشمن و دل دوست باشد.
دل دشمن، تهی از اصالت است. پس او آن را از ماده ای (هرچیزی غیر از خود و چه بسا چیزی نامطبوع) جهت روشناییِ ظاهری پر کرده که البته پس از مدتی، به زوال و نابودی می گراید و پرده از عدم خلوص نیت و استفاده از غیرْ جهت موجه جلوه کردن برداشته می شود. به عبارتی، خرقه ی سالوس از درون، تهی و نامطبوع و در نهایت محکوم به رسوایی است.
در مقابل، دوست، دلش دارای اصالت است. او آن را از چیزی پر نمی گرداند؛ بلکه جهت روشنایی بخشیدن، از وجودِ غنی خود مایه می گذارد و آنچنان که شمع در ادبیات مشهور است، می سوزد تا روشن گرداند. ترکیب شمع آفتاب، در عین استفاده جهت وزن و فن شعر، می تواند اشاره ای دقیق تر و تأکیدی باشد به جهان افروزیِ دل دوست.
بخصوص آنکه، در مصرع اول اشاره نموده «ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد» زیرا دل ناپاک و تهی دشمن که وی آن را با چیزهای دیگری انباشته، هرگز نخواهد توانست معنای روی گریان و سوزان دوست را دریابد. او رنج را می بیند. اما دل تهی اش، لذتِ رنج بردن جهت روشنایی بخشیدن را در نمی یابد. و هم اینکه اصلاً او که خودش را با همه چیز فربه گردانده، کجا خواهد توانست در روی نزارِ عارف عاشق که مظهر آفتاب است، زیباییِ خلوص عشق را دریابد؟
سپاس
صلاحِ کار کجا و منِ خراب کجا؟
ببین تفاوتِ رَه کز کجاست تا به کجا؟
صلاحِ کار یعنی مصلحت اندیشی و در عرفان بارِ منفی دارد چرا که بنا بر توصیهٔ عقل است و خراب یعنی مست که آزاد و رها از چنین عقلی ست، پس بازهم تقابلِ عقل جزوی با عشق و مستی مطرح است و حافظ می فرماید "منِ" خراب و مست کجا و مصلحت اندیشی کجا؟ شخصی که با درنظر گرفتنِ صلاحِ کار ادعای عاشقی دارد با کمترین آسیبی که به داشته هایش وارد شود مصلحتِ خود را درنظر گرفته و از راه باز می گردد یا اینکه توجیهاتی بر پایهی عقل را مطرح می کند، برای مثال ممکن است سالکِ طریقت دوستانِ خود را از دست بدهد زیرا که همراهی با آنان در بد گویی و قضاوت دیگران را خلافِ طریقت می داند، پس ترسِ از دست دادنِِ دوستان عاملی می شود تا شخصِ مدعی با مصلحت اندیشی صلاحِ کار را فراموشیِ کارِ عاشقی تشخیص دهد. اما عاشقی که مست و خراب است فارغ از مصلحتِ عقل گرایانه به راهِ خود ادامه داده و ملامتِ دیگران را بجان می خرد و همچنین دوستانِ خود را به مستی و عاشقی ترجیح نمی دهد. حافظ تفاوتِ این دو را از زمین تا آسمان می بیند.
دلم ز صومعه بگرفت و خرقهٔ سالوس
کجاست دیرِ مغان و شرابِ ناب کجا؟
صومعه و دِیر در اینجا تمثیلی ست از مکان و عبادت گاه هایِ تمامی ادیان و حافظ مصداقِ بیتِ پیشین را در چنین اماکنی می یابد، پسخرقهٔ سالوس و ریایِ پشمینه پوشانِ صوفیان را نیز بی بهره نمی گذارد تا در یابیم که حافظ همهٔ ادیان و باورها و مسلک ها را به یک چشم نگریسته و در مصلحت اندیشی تفاوتی بینِ آنان نمی بیند. یعنی پیروانِ همهٔ ادیان و باورها که خود را محصور در اماکنی خاص نموده اند اگر هم در آنجا به حقیقتی دست یابند صلاحِ کار را اولویتِ خود قرار داده و از بیان و نشرِ آن جلوگیری می کنند چرا که بر خلافِ نظراتی ست که قِدیسان و پیشینیانِ آن قوم بیان کرده اند، حافظ چنین عقلِ مصلحت اندیشانه ای را محدودیت می داند که هیچگونه رشد و بالندگی در آن اندیشهٔ اولیه پدید نیامده و بلکه موجبِ جمودِ فکریِ آن قوم می شود. نمونهٔ بارزِ این سخن حکمرانیِ کلیسا در اروپای قرون وسطایی و مخالفتِ سرسختانه با هرگونه دستاوردِ علمیِ آن روزگار بود که اندک زاویه ای با باورهای مذهبیِ کلیسا می داشت. طالب هایی که بدلایلِ همین جمودِ فکری مانعِ تحصیل و آموزشِ دخترانِ افغان می شوند از نمونه های امروزی و قرنِ بیست و یکمیِ آن می باشد. در مصراع دوم دِیرِ مُغان که پرستشگاهِ زرتشتیان است استعاره ای از همان میکده یا دِیرِ خراب و خرابات است که فارغ از مکان بوده و با شرابِ خرد و عقلِ کُلی می توان بر کوته فکری های صومعه و خرقه پوشی ها فایق شد.
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را؟
سماعِ وعظ کجا، نغمهٔ رَباب کجا؟
صلاح که هم خانوادهٔ صلح و مصلحت است در اینجا با ایهام به معنیِ اصلاح نیز آمده است و تقوا یعنی پرهیزکاری از نوعِ زاهدانه اش، یعنی تقوای مصلحت اندیشانه که به محضِ مغایرتِ آن با منافع و مصلحتِ عقلیِ زاهد یا واعظ، او خود را مجاز می داند به شکستنِ آن پرهیز که در اصطلاحِ فقهی آن را تقیه نامیده اند، پس حافظ که در طیِ غزلهایش بتدریج معنای رند را برای مخاطب شکافته و توضیح می دهد در اینجا و در ادامهٔ بیتِ قبل می فرماید رندی که از دیرباز با مصلحت اندیشی و تقوی تناسبی نداشت، از طرفی نیز صلاح به معنیِ اصلاح با تقوا مناسبتی ندارد. در مصراع دوم سماعِ وعظ کنایه از سرو صداهای ذهنی ست همانندِ آنچه صوفیان با دف و کف انجام داده و به سماع می پردازند، نغمهٔ رَباب آهنگِ جانبخشِ زندگی ست که مطربِ هستی مینوازد، پس حافظ با مقایسهٔ سر و صداهای ناهنجار و چند هزار ساله که واعظ بر زبان می راند و نغمهٔ دلنوازِ رَباب پرداخته و درواقع با انتقاد از واعظان می خواهد تا آنان نیز همچون نغمه های آسمانیِ رَباب سخنِ خود را موزون کنند و با اصلاحِ وعظ، مطالبِ سطحی و پیش پا افتادهٔ عوام گرایانه را حذف و هماهنگ با زمانه سخن بگویند.
ز رویِ دوست دلِ دشمنان چه دریابد؟
چراغِ مرده کجا، شمعِ آفتاب کجا؟
پسحافظ در ادامهٔ بیتِ پیشین روی و رخسارِ حضرتِ دوست را به رند و شمعِ آفتاب نسبت می دهد و دلِ دشمنان یا دیوان و خویشتن های توهمی را به چراغِ مرده که رویِ زیبای دوست کوچکترین مفهومی برای آنها ندارد و آنرا در نمی یابند، در مصراع دوم چراغِ مرده چراغی ست که تاریخِ مصرفش به پایان رسیده است، همچون هزاران کتابی که با خویشتنِ توهمی در بابِ چیزهایی نوشته اند که ممکن است در زمانهٔ خود نوری از آن ساطع می شد، اما اکنون بدونِ کمترین فایده ای در کتابخانه ها خاک خورده و برای احدی جاذبه ای ندارد که حتی ورقی از آنرا بخواند، اما شمعِ مولانا و فردوسی و نظامی و سعدی و حافظ و دیگر عارفان و حکیمان شمعِ آفتابی هستند که تا ابدیت پا بر جا بوده و هر روز نیز درخشان تر می شوند، ( شمع در اینجا یعنی درخشش). و اینهمه از خلاقیت و نوآوری و به روز بودنِ آن بزرگان است. و بفرمودهٔ مولانا خداوند هر لحظه و هر ساعت در شأن جدید است و انسان نیز باید چنین باشد؛
هر لحظه و هر ساعت، یک شیوهٔ نو آرد
شیرین تر و نادر تر زان شیوهٔ پیشینش
هین سخنِ تازه بگو تا دو جهان تاز شود
وا رهد از حَدِّ جهان، بی حد و اندازه شود
چو کُحلِ بینشِ ما خاکِ آستانِ شماست
کجا رویم بفرما از این جناب کجا؟
"کُحلِ بینش" یعنی سرمه ای که مایهی بینایی و روشنی چشم میشود( اعتقادی دیرینه)، آستانِ حضرت دوست بینهایت است و حافظ میفرماید خاکِ آستانِ حضرتش که باز کردنِ فضای درون تا بینهایتِ خداوندی ست را باید بعنوانِ سرمه ای بر چشم در نظر گرفت که بینش و جهان بینیِ انسان را همانندِ بینشِ خداوند گسترده می کند، یعنی اگر حافظ حافظ شده است و مولانا، مولانا و هر روز و هر ساعت شیوهٔ ای نو می آوردند به لحاظِ شرحِ صدر و باز کردنِ درون تا بینهایتِ خداوندی ست، پس چنین بینشی که از دریچهٔ مردمکِ چشمِ خداوند به جهان می نگرد چراغی ست که مردگی ندارد و درخششی جاودانه دارد. حافظ میفرماید کجا رویم بهتر از این جناب و آستانه؟ شما اگر جایی بهتر میشناسید بفرمایید کجا؟
مبین به سیبِ زنخدان که چاه در راه است
کجا همی روی ای دل بدین شتاب کجا؟
سیبِ زنخدان چنانچه می دانیم فرورفتگیِ میانِ چانه را گویند که به سیبی تشبیه کرده اند و در زیبایی شناسیِ قدیم مورد توجه بوده است، پس محتمل است شنونده ای این سخنان را در بارهٔ رندی و مستی از حافظ بشنود و دلش از صومعه ها گرفته می خواهد بجای سماعِ بی خاصیتِ وعظ نغمهٔ رَباب را شنیده و پای در راهِ طریقتِ رندی و خرابی بگذارد و با تعجیل به دیدارِ شمعِ آفتاب بشتابد، حافظ می فرماید چنین سالکی که سیبِ زنخدان را دیده است و با شتابی که دارد قصد دارد این سیبِ زنخدانِ معشوق را گاز گرفته از آن بهرمند شود، یعنی مانندِ بزرگان و عارفانی که به عشق زنده شدند هرچه زودتر درخششِ آفتابش را ببیند و از این طریق عَلَم و کُتَلی برای خود راه انداخته و مریدانی در گِردِ خود جمع کند، حافظ هشدار داده و می فرماید سیبِ زنخدانِ معشوق و یا شاهدانی چون حافظ و مولانا را مبین که زیبا شده اند، بدان که این فرورفتگیِ چانه چاه و دامی ست بر سرِ راهِ سلوکِ تو که قصد داری غوره نشده مویز شوی و بساطِ معرفت فروشی بپا کنی، یعنی سالکی که با آرامش و بدونِ شتاب و بهره بردن از آموزه های عاشقانی که به عشق زنده و زیبا شدهٔ اند می توان راه بجایی برد. امروزه هم بسیار می بینیم کسانی که در آغازِ راهند اما داعیهی آموزش معنوی داشته ، سیبِ زنخدان را می بینند اما دام و چاه را نمی بینند.
بشد که یادِ خوشش باد روزگارِ وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عِتاب کجا؟
پس سیبی که در بیتِ پیشین آمد آدم را به خاطرِ حافظ می آورد هنگامی که در بهشت بود و روزگارِ وصل، که چه خوش روزگاری بود، حُسن و زیبایی با کرشمه ای در آدم تجلی یافت اما آدم با گازی که بر آن سیب زد موردِ عِتابِ خداوند قرار گرفته و با رانده شدنش از بهشت آغازِ فِراق و جدایی برای او رقم می خورد، یعنی سالکی که با شتاب قصدِ رسیدن به سیب زنخدان را دارد شاید که بار دیگر دچارِ چنین سرنوشتی شده و با عِتابِ حضرتش بجای وصال فِراقی مضاعف را تجربه کند.
طریقِ عشق پر آشوب و فتنه است ای دل
بیفتد آن که در این راه با شتاب رود
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چیست، صبوری کدام و خواب کجا؟
حافظ که در دو بیتِ پیشین سالکِ طریقت را به عدمِ شتاب و حرکتِ توأم با صبوری توصیه کرده است، نگران است که از پندش سوء برداشت شود و پویندهٔ راهِ عاشقی گمان کند اتلافِ وقت در این راه جایز است، پس میفرماید عاشق نباید که آرام و قرار و خواب داشته باشد چرا که از حضرت دوست یا اصلِ خویش جدا افتاده است، پس قرار و آرامش چیست، صبوری کدام است و عاشق کجا می توان به خواب رود در حالیکه در فِراقِ معشوق می سوزد.
تا کِی مِیِ صبوح و شکر خوابِ بامداد؟
هشیار گرد هان که گذشت اختیارِ عُمر
سلام.من عمده تفاسیر دوستان را خواندم ولی ضمن تشکر و قدر دانی از زحمات همه عزیزان، هیچکدام در مورد
ز روی دوست دل دشمنان چه در یابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا
مرا راضی نمیکند.انگار در این بیت لطیفهای استکه هنوز متوجه نشده ایم.. اصلا چرا شمع آفتاب؟تشبیه است یا خیر ؟ اگر هست چی به چی تشبیه شده؟
ضمنا دل دشمنان یا همان چراغ مرده. مگر چراغ درک میکند ؟چراغ وسیلهای استکه ما را به درک حقیقت نزدیک میکند ولی خودش درک نمیکند.پس سر هم بندی کردن اینها در قالب تفسیر آنهم کلیشه ای مشکل را حل نمیکند.باتشکر
باسلام خدمت دوستان.تضمین طنز گونه این غزل استاد غزل
«صلاح کار کجا و من خراب کجا»
«ببین تفاوت کار از کجاست تا به کجا»
اگرچه حاصل سوزش بود کباب اما
چلوکباب کجا ؟سینه کباب گجا ؟
نشان پاکی ولطف و صفاست آب ،ولی
شنا در آب کجا ؟دیده پر آب کجا ؟
به زیر سقف روند حین باد و بارش و برف
ولیک کاخ کجا؟ کلبه خراب کجا ؟
همیشه غرق شدن در نتیجه یکسان نیست
غریق خواب کجا؟ غرق منجلاب کجا ؟
سکوت اگر شکند فرق میکند با چه
به ناز یار کجا؟ جیغ آنجناب کجا ؟
چو آدمی به بیان اشرف خلایق گشت
کلام ناب کجا ؟حرف بی حساب کجا ؟
مگر نه هست جهان جمله برحساب و کتاب
تو را کتاب کجا و مرا حساب کجا ؟
مگر نه قسمت ما از ازل شده معلوم
بسان اسب دگر این همه شتاب کجا ؟
سپاس از همه عزیزان