گنجور

غزل شمارهٔ ۱

اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْها
که عشق آسان نُمود اوّل ولی افتاد مشکل‌ها
به بویِ نافه‌ای کآخر صبا زان طُرّه بُگشاید
ز تابِ جَعدِ مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها
مرا در منزلِ جانان چه امنِ عیش، چون هر دَم
جَرَس فریاد می‌دارد که بَربندید مَحمِل‌ها
به مِی سجّاده رنگین کُن گَرَت پیرِ مُغان گوید
که سالِک بی‌خبر نَبْوَد ز راه و رسمِ منزل‌ها
شبِ تاریک و بیمِ موج و گِردابی چنین هایل
کجا دانند حالِ ما سبک‌بارانِ ساحل‌ها؟
همهْ کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر
نهان کِی مانَد آن رازی کَزو سازند مَحفل‌ها؟
حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ
مَتیٰ ما تَلْقَ مَنْ تَهْویٰ دَعِ الدُّنْیا وَ اَهْمِلْها

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْها
که عشق آسان نُمود اوّل ولی افتاد مشکل‌ها
 ای ساقی! جامی را (بین حاضران) بگردان و شرابش را بر ما بنوشان، که عشق در آغاز آسان به نظر آمد اما پر از دشواری‌ها بود.
به بویِ نافه‌ای کآخر صبا زان طُرّه بُگشاید
ز تابِ جَعدِ مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها
در آرزوی آن که باد بوی عطری از موهای او بیاورد، از تاب خوردن موهای او چقدر دل‌ها خون شد.
مرا در منزلِ جانان چه امنِ عیش، چون هر دَم
جَرَس فریاد می‌دارد که بَربندید مَحمِل‌ها
من چطور می‌توانم در منزل معشوق با خیال آسوده خوش بگذارنم در حالی که هر زمان صدای زنگ کاروان اطلاع می‌دهد که وقت رفتن است؟ (منزل در اینجا به معنی توقفگاه کاروان است)
به مِی سجّاده رنگین کُن گَرَت پیرِ مُغان گوید
که سالِک بی‌خبر نَبْوَد ز راه و رسمِ منزل‌ها
اگر پیر تو به تو بگوید شراب روی سجاده‌ات بریز (هر چند غیرمنطقی و عجیب است) این کار را بکن زیرا رهروان باتجربه‌ای مثل او درست و غلط را می‌دانند و بی‌دلیل توصیه‌ای نمی‌کنند.
شبِ تاریک و بیمِ موج و گِردابی چنین هایل
کجا دانند حالِ ما سبک‌بارانِ ساحل‌ها؟
کی کسانی که در ساحل در آرامش به سر می‌برند حال ما گرفتاران موج و گرداب در میانهٔ دریا را می‌فهمند؟
همهْ کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر
نهان کِی مانَد آن رازی کَزو سازند مَحفل‌ها؟
همهٔ کارهایم از خودسری به بدنامی منتهی شد. چطور رازی که مردم برای حرف زدن در مورد آن دور هم جمع می‌شوند مخفی می‌ماند؟
حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ
مَتیٰ ما تَلْقَ مَنْ تَهْویٰ دَعِ الدُّنْیا وَ اَهْمِلْها
ای حافظ، اگر خواهانِ حضور هستی از یار(معنویت) غایب نشو، وقتی آنکس را که هوایش را کردی ملاقات نمودی، وداع کن با دنیا و مُهمَلش بگذار

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۱ به خوانش آراسپ کاظمیان
غزل شمارهٔ ۱ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۱ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۱ به خوانش عبدالحمید ضیایی
غزل شمارهٔ ۱ به خوانش هادی روحانی
غزل شمارهٔ ۱ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۱ به خوانش زهرا شیبانی
غزل شمارهٔ ۱ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۱ به خوانش م. کریمی
الا یا ایها الساقی به خوانش عهدیه
غزل شمارهٔ ۱ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۱ به خوانش سهراب سیفی
غزل شمارهٔ ۱ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۱ به خوانش فاطمه نیکو ایجادی
غزل شمارهٔ ۱ به خوانش داود وفایی سیاوشانی
غزل شمارهٔ ۱ به خوانش حلاج
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۱ به خوانش محمدرضا ضیاء
واکاوی غزل شمارهٔ ۱ به خوانش سهیل قاسمی

آهنگ ها

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

"الا یا ایها الساقی"
با صدای ایرج بسطامی (آلبوم افشاری مرکب)
"تصنیف (ساقی)"
با صدای محمدرضا شجریان (آلبوم طریق عشق)
"الا یا ایهالساقی"
با صدای شهرام شعرباف (آلبوم اوهام در آزادی)
"الا یا ایها الساقی..."
با صدای سهیل نفیسی (آلبوم طرح نو)
"تیغ دلدار"
با صدای حسام الدین سراج (آلبوم عشق و مستی)
"ساقی"
با صدای اشکان ماهری (آلبوم پرگار)
"تصنیف الا یا ایها الساقی"
با صدای ایرج بسطامی (آلبوم افشاری مرکب - کنسرت گروه عارف)
"الا یا ایها الساقی"
با صدای اوهام (آلبوم نهال حیرت)
"تصنیف الا یا ایها الساقی"
با صدای شهرام ناظری (آلبوم گل صد برگ)
"الا یا ایها الساقی"
با صدای سهیل نفیسی (آلبوم طرح نو)
"تیغ دلدار"
با صدای حسام الدین سراج (آلبوم عشق و مستی)
"ساقی"
با صدای اشکان ماهری (آلبوم پرگار)
"مشکلها"
با صدای دایان (آلبوم تک‌ترانه‌ها)
"ساقی"
با صدای نوید کرمانشاهی (آلبوم حافظ به روایت دیگر)
"درویشان"
با صدای حمیرا (آلبوم درویشان)
"عاشقم"
با صدای هیچکس (آلبوم عاشقم)
"(ماهور) (۲۶:۳۱ - ۲۷:۱۲) نوازندگان: ارکستر گل‌هاترانه سرا: حافظ شیرازی خواننده ترانه: عهدیه آهنگساز: جواد معروفی"
(آلبوم گلهای رنگارنگ » شمارهٔ ۵۴۲)
"تصنیف شور: الا یا ایهالساقی ادر کأسا و ناولها"
با صدای علی رستمیان (آلبوم حافظ خوانی ۲)
"ترانهٔ الایا ایها الساقی (دستگاه ماهور)"
با صدای غلامحسین بنان (آلبوم ترانه های بنان: پیام دل)
"حملهٔ سلطان مبارزالدین"
با صدای محمد معتمدی (آلبوم اپرای حافظ)
"الا یا ایها الساقی"
با صدای رضا یزدانی (آلبوم هفت دریا)
"الا یا ایها الساقی"
با صدای رضا یزدانی (آلبوم هفت دریا)

حاشیه ها

1387/01/18 18:04
فضل الله شهیدی

هو
در معنی بعضی ابیات این غزل وتوجهی به
معنای کلی آن:
معنی بیت1 = ای ساقی جام می را بگرد ش در آور وبده که عشق ابتدا آسان وبعد مشگل آفرین شد
معنی بیت آخر=اگر حضور قلب میخواهی از او غایب مشو چون محبوب خودرا ملاقات کردی دنیا را
فرو گذار ورها کن.
یک معنای کلی که از این غزل بدست میآید مسئله رهائی از دنیا وعشق به محبوب ازلی وتوجه به مشکلات این راه است نه تنها حافظ که اهل معرفت همگی موضوع رهائی واتصا ل ومشگلات آنرادریافته و با بیانا ت مختلف ا برازکرده اند این مشکلات مختص اهل معرفت نیست هر کس دانسته وندانسته باآن مواجه است یا مواجه خواهد شد

1402/07/16 22:10
جاوید مدرس اول رافض

تضمین الا یا ایهالساقی از (حضرت حافظ)

......
بیا سـاقـی سئوالی هست ،ما وخیل ســائـلها
بیا کز لـَمعة ساغر، شود روشن مسـائلـها
بزن آتش زبرق می به عـقل و جان عـاقلها

......
الا یا ایـها الـساقی ادر کـاسـاً و نـاولـها
که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها

......
شکنج ، طـُرّه افشان توان از ما چوفرساید
زپیچ و تاب زلفش گر نگار ما بپیراید
ازآن ماه جهان افروز دل ها را بیا سـاید

..........
ببوی نافه ای کاخر صبا زان طرّه بگشایـد
زتاب جعد مشکینش چه خون افتاده در دلها
بقصد قربت از عشقش وضو با خون دل کردم

.....
مگر میلش کـِشد مارا دریغ اَرمی کند طردَم
بلای عشق را جویم که خواهان غم و دردم

......... ..
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هردم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها

.........
دل از جام الستی گر نشان یار میجوید
وزان پیمانه تا درحبـّة دل مهر میروید
چو ازرق پوش از مکرش زدامن ریب میشوید

.........
بمی سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سا لک بی خبر نبود زراه ورسم منزلها

.........
دلا بر تنگی ره تاب کن خود را مکن زائل
درین سودا بسی گنج است رنجش را مشو قـائـل
بدریـای غـم عـشـقـش اگـر گـشـتـیم ما نـائـل

..........
شب تاریک وبـیـم موج و گـردابی چنیــن هائل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها

..........
بیا ساقی خـَرابم کن که روحم را توئی فاطـِر
مدامم ده مرا جامی کزان دل را کنی عامِر
به کیش ار باده نستانم شوم من عشق را کافِر

.......... ..
همه کارم ز خود کامی به بد نامی کشید آخِر
نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفلها

................
چو مستوری کند کلکم زنـظم شـعرنو حافظ
مدامم باشد از اکسیرِ شعرو نظم تو حافظ
طنین قلب رافـض را زنظم او شـنـو حـافـظ

..........  
حضوری گر همی خواهی ازو غائب مشو حافظ
متی ما تَلقَ مَن تَهوی دَع ِالد نیا و اهملها
جاوید مدرس رافض

1389/09/17 17:12
فوآد

در خصوص استقبال یا تضمین حافظ از یزیدبن معاویه رجوع کنید به دکتر محمدجعفر محجوب در اینجا
پیوند به وبگاه بیرونی/
که در بحث شان معتقدند که این ادعا متعلق به عهد صفوی و تحت تأثیر روابط پریشان میان صفوی و عثمانی دامن گرفته است

1389/09/17 18:12

@فوآد:
در گفتار دکتر محجوب این بیت (که گویا هویت شاعرش مجهول است) به نقل از دکتر معین به عنوان منبع حافظ نقل می‌شود:
انا المسموم ما عندی بتریاق ولا واقی
ادر کأساً و ناولها الا یا ایها الساقی

1389/12/26 21:02

سلام
در مورد این که حافظ یزید رو تضمین کرده یا نه من تو کتاب "تماشاگه راز" استاد مطهری اینو خوندم ....

به نظرم زیاد اهمیتی نداره درست یا نادرست بودن این مطلب

-- به هر حال شعر زیباییست:
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها

1390/01/26 00:03
سعید

بیتی از شعری به خاطر دارم از یکی از شاعران نزدیک به عصر حافظ
که عشق آسان نمود اول که خواهد کرد مشکل حل
که ظاهرا چند بیتی از این شعر حافظ را تضمین کرده بود اگر کسی این شعر و شاعر را می شناسد با نوشتنش من را خوشحال کنه لطفا.

1402/04/25 14:06
رضا از کرمان

آقا سعید سلام 

   گرچه از تاریخ حاشیه شما مدت مدیدی گذشته ولی خدمتت معروض میدارم که غزلی از جامی با تضمین ابیات این غزل حافظ با مطلع ذیل داریم

شراب لعل باشد قوت جانها قوت دلها

که فکر کنم منظور شما بوده چون در بیت دوم جامی میفرماید:

چو زاول عشق مشکل بود وآخر هم چرا گویم 

الا یا ایها ساقی ادر کاسا وناولها

شاد باشی عزیز

1390/08/10 15:11
رضا ببری

یکی از ضعف تألیفهای خواجه شیراز، به کار بردن «فریاد داشتن» در بیت سوم است. در ادبیات فارسی هیچگاه این اصطلاح استفاده نشده و احتمالاً با «فریاد برداشتن» اشتباه گرفته شده است.
به نقل از حسین آهی (شاعر)

1402/08/04 14:11
زینب روزبهانی فر

سلام

اصطلاح فریاد داشتن در زمان حافظ اصطلاحی کاملا رایج بوده و حد اقل در شعرهای حکیم نزاری ( نمونه غزل ۶۲۹) و همام تبریزی (نمونه غزل ۲۹) و در اشعار عطار‌ (جوهرالذات، دفتر اول) که همه متقدم بر حافظ هستند مشاهده می شود، لطفا پیش از نسبت دادن ضعف به یک ادیب کمی (بیشتر) مطالعه بفرمایید

1390/09/05 18:12
محمد غافری

با سلام
در پاسخ به جناب س.ص. در مورد تعصب و تعلق خاطر خواجه ی شیراز به یزید بن معاویه و استفاده از مصراعی از او در اولین غزل دیوانش باید عرض کنم که به اتفاق آرای حافظ پژوهان نه تنها حافظ چنین کاری نکرده بلکه این شعر از یزید نیست. بگذریم که داستان ها برای این مصراع ساخته شده است که لزومی به بازگویی آنها نیست.
در مورد تعصب و احتمال "ارادت" حافظ به یزید باید گفت که یزید در بین مسلمانان- اعم از شیعه و سنی- منفورترین فرد تاریخ است. شعرای بزرگ ما هرزمان که خواسته اند مثالی برای پستی و رذالت بشری بیاورند از او نام برده اند. برای نمونه به این دو بیت حضرت مولانا توجه بفرمایید:
دیو اگر عاشق شود هم گوی برد
جبرییلی گشت و آن دیوی بمرد
اسلم الشیطان آن جا شد پدید
که یزیدی شد ز فضلش بایزید
پس اگر دیو عاشق شود به جبرییل تبدیل می یابد و بر همین سیاق هم، یزید که فرد بسیار منفوری است تبدیل به بایزید که سلطان العارفین است می گردد. در جای دیگر هم می گوید:
از ناز برون آی، کزین ناز به ارزی
تو روشنی چشم حسینی نه یزیدی
فکر نمی کنم لازم به ذکر باشد که جضرت مولانا سنی حنفی بوده و نه شیعه از هر نوعش.
بنابراین جناب خواجه ی شیراز هم که از عرفا بوده و علیرغم بعضی برداشت ها مسلمان معتقدی نیز بوده بسیار بعید است که ارادتی به یزید می داشته.
معذالک، الله اعلم

1391/01/27 01:03
روشنک

درود بر شما. امروز با سایت خوبتان آشنا شدم. در آمریکا زندگی می کنم و از اینکه حال و هوای وطن را برایم زنده کردید ممنونم

1400/10/10 10:01
ahmad TNT

امیدوارم که امروزه هم استفاده کنید

 

1391/02/04 18:05
مرضیه

این شعر بسیار زیبا و دلنشین است. من به این شعر علاقهی بسیاری دارم.

1391/04/25 14:06
علی

مصرع :حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ
در کتابی که دیده بودم بصورت:حضوری گر
همی‌خواهی از او غافل مشو حافظ
آمده بود لطفآ بررسی شود.

1391/07/23 23:09
سید مجتبی

سلام و دمتون گرم کارتون درسته ایول . اما در جواب برادر جمشید : آقا جمشید اگه نظر شما درست باشه مرید و مراد هر دو از منازل سلوک بی خبر محسوب می شوند و به اصطلاح کوری عصا کش کوری دگر شده است . اما خواجه حرفاش رو دقیق زده . به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید ....که سالک یعنی پیر مغان بی خبر نبود ز راه و رسم منزلها و از روی آگاهی راه را نشان می دهد یعنی ای مرید این پیر مغان چند لباس از تو بیشتر پاره کرده و ........
با درود

1391/07/04 20:10
نیما

و اما ترجمه انگلیسی غزل زیبای حافظ
----------==========----------
Ho! O Saki, pass around and offer the bowl: /
For love at first appeared easy, but difficulties have occurred. /

By reason of the perfume of the musk-pod, that, at the end, the breeze displayed from the fore-lock, /
From the twist of its musky curl, what blood befell the hearts!

In the stage of the Beloved, mine what ease and pleasure, when momently, /
The beil giveth voice, saying: "Bind ye up the chattels of existence!"/

With wine, be color the prayer-mat if the Pir of the Magians bid thee; /
For of the way and usage of the stages not without knowledge is holy traveler./

The dark night, and the fear of the wave, and the whirlpool so fearful. /
The light-burdened ones of the shore, how know they our state?

By following my own fancy, me to ill fame all my work brought: /
Secret, how remaineth that great mystery whereof assemblies speak? /

If thou desire the presence from Him be not absent: /
When thou visitest they Beloved, abandon the world; and let it go.

----------==========----------

1391/07/11 23:10
محمدسرور وکیلی

برادران اهل تشعیو من سلام به شما!
من از اهل سنت هستم محبت حضرت حسین(رض)نزدم از حد بیشتر است. ګمان نکنم که یک سنی باجگرگوشهای حضرت پیغمبر صلوات الله تعلی محبت نه داشته باشد.زیرا هرمسلمان چه شعیه یاسنی محبت خاص باآل بیت دارند. کار یزید کاری گبر ونصاراهم به این ظلم ستم نمی ماند. کار بد یزید را بشریت گواهی ندارد. پس خواهشم این است که موضوع یزید علیه لعنه را از نام حافظ شیرازی دور کنید وبحث از اشعار انرا پیش گیرید. ومن الله توفیق

1391/10/28 19:12
مسکین عاشق

با سلام .
اولا شکی در این نیست که حافظ مصراع الا یا ایها الساقی رو سرود و شکی نیست که یزید لعنه الله علیه هم این مصراع را سرده است و این یک موضوع کاملا عادی زیرا شاعران از اشعار همدیگر در شعر استفاده می کنند و به قول شهید مطهری چه اشکالی داره که حافظ این مصراع شعر یزید را در اشعرش اورده باشد .
در ضمن به کار بردن این مصراع یزید دلیل بر ارادت حافظ نسبت به یک یزید نیست .
و همه عارفان الهی که به معدن عظمت خدا وصل شده اند تاکید کرده اند که حافظ شیعه دوازده امامی بوده و عاشقان و دلباختگان امام زمان _ع) بوده است . سلام خدا بر کسانی که از نور هدایت تبعیت می کنند. یا علی مدد.

1391/10/30 06:12
رسته

شک هست که یزید ابن معاویه این مصرع اول را سروده باشد. دیوان یزید در دست است و چنین مصرعی در آن وجود ندارد.
محققان گفته اند که در دوران یزید این وزن در شعر شاعران وجود نداشته است و بعد ها به وجود آمده است. باز هم گفته اند که علت انتساب این مصرع به یزید از طرف دستگاه دولت غثمانی شایعه شد و یکی از شکردهای تبلیغاتی انان در دورهٔ صقویه بوده است از روی دشمنی این که آنان با هر چه که ایرانیان دوست داشتند بوده است.

1391/11/29 20:01
مسکین عاشق

سلام
باید خدمت رسته جان عزیز عرض کنم چه شک باشه چه نباشه چه یزید این بیت رو گفته چه نگفته در هر صورت خدشه به مقام ولا و عرفانی لسان الغیب و العرفا حضرت حافظ شیرازی وارد نمیکنه.
در ضمن اهلی شیرازی برای این مصراع حافظ می خواسته توجیه بیاره که جناب حافظ در عالم خواب به اهلی می گوید : مال کافر بر مومن حلال است .
یا علی

1391/11/01 11:02
پرویز همایون نژاد

بنام مهرعالمتاب کز او هستی گرفت این خاک...
ای کاش دوستان به جای پرداختن به اینکه مطلع غزل از کیست و اینکه آیا کسی جز حضرت حافظ هرگز یارای خلق اینچنین شاهکار ژرفی داشته! به زیبایی شاهکار میپرداختند... نظر حقیر درخصوص مجادله دوستان : آیا حکمران فاسقی همچون یزید ابن ابلیس خون ریز هرگز از دل سیاهش کلامی موزون ساری می تواند شد! به خدای محمد ارکان کائنات و اساس خلقت انسان مهجور است گر فاسقی همچو او هرگز مصرعی توانسته باشد گفتن مگر اینکه دیوانی از شاعری بینوا وام گرفته باشند که این رسم منفور هر زمانی است که دُرّ کلام متبرک ناب ترین انسان ها به نام منفورترین آنان به تبع حکمرانی شان رقم میخورد...

1391/12/15 16:03
امیر حسین

می دانستید مصرع اول این شعر در دیوان یزید ابن
معاویه است .وحافظ این مصرع را تضمین کرده است

1392/01/01 14:04
سعید قبله مرکید

سجاده ای که برای نماز استفاده می شود باید پاک باشد. حضرت حافظ می فرماید که با دستور پیر مغان سجاده را با شراب آلوده ( نجس ) کن ، حتی اگر ظاهر اینکار با دانسته های تو موافق نباشد. چرا که در این کار مصلحتی نهفته است که از آن اطلاع نداری. این بیت ما را دعوت می کند که بجای سطحی نگری در باطن امور نیز اندیشه کنیم و نصیحت و راهنمایی بزرگان را بپذیریم.

1402/01/24 09:03
مهدی .

حرفتان درسته و لایک دارین

1392/01/12 02:04
روحی سخنور

حافظ شناسان بر این باورند که انتساب شعر الا یا ایهی الساقی حافظ بهیچرو متعلق به یزید نیست
حتی مرحوم علامه قزوینی و دکتر غنی که همه عمر در راه حافظ قدم داشته اند این باور را رد میکنند

گاهی پرداختن به حواشی اصل پیام شاعر یا بهتر بگوییم عارف را که یک جهان بینی خاص دارد ، فراموشمان می کند. مطلع غزلیات حافظ بیان حال عاشقی است ، در واقع "عشق" واژه ی کلیدی شناسایی مکتب حافظ است . شاید بتوان این مکتب را با مکتب آکوئیناس در غرب مقایسه کرد که معتقد به اصل محبت بود. این شعر کمک بزرگی در معرفی انگاره ها و فکر واره های حافظ میکند

1392/03/01 04:06
حسین

حـافظ:
...
جنگِ هفتاد و دو ملت، همه را عُذر بِنه
چون ندیدند حقیقت، رَهِ افسانه زدند

1392/03/10 09:06
شاعر عاشق اهل بیت

بسم الله الرحمن الرحیم
چگونه وتی دانشمندان وعلمایی چون علامه قزوینی قاسم غنی علامه دهخدا و...این مصرع را به این عنوان قبول نکرده اند که حضرت حافظ از یزید علیه اللعنه تضمین کرده باشد ما روی آن بحث و جدل می کنیم
عزیزان لطفا بیایید بحث و جدل را رها کنیم
شاید بعضی از افراد بخواهند با این حرف ها بین شیعه و سنی اختلاف بیندازند ولی خوشبختانه می بینیم که این شخصیت منفور یزید علی اللعنه حتی نزد برادران اهل سنت منفور است و آنها خیال خامی را در ذهن می پرورانند با آرزوی خوشکامی برای تمامی دوستان عزیز

1392/03/17 10:06

با سلام بیت اول این شعر تضمینی از یزید بن معاویه است که در دیوان آن به این صورت نوشته شده .

انا المسوم ما عندی بتریاق و لا راقی
ادر کسا و ناولها الا یا ایها الساقی

1392/09/25 15:11
محمد حسین عمومی.قم

به روایتی شکل صحیح بیت 6 این است:
همه کارم ز خود کامی به بد نامی کشید (آری)
. . . .

1392/09/11 14:12
نام

به همه خسته نباشید می گویم ، من می گویم که زیبایی شعر حافظ بلندتر از آن است که روی یک انسان پست چون "یزید" صحبت کرد. شعر با لطف و شیرینی خاصی گفته شده. به به من از آن حظ میبرم ولی وقت نام یزید ملعون را می بینم لذتم سقوط می کند و به یاد آن جبار خونخوار می افتم.
حافظ با هیچ گروهی و با هیچ رنگی نساخته که خود گفته: غلام همت آنم که زیر چرخ کبود .. زهرکه رنگ تعلق پذیرد آزادم... من فکر می کنم حافظ در این غزلش اشعار رندانۀ دارد که باید روی آن صحبت کرد.
همچنان توضیحات محترمیکه در خصوص صرف و نحو صحبت کرد من تا جای مخالف هستم. ما نباید در پی این باشیم که یکزبان را با زبان دیگر کوشش کنیم که قرابتی تحمیلی دهیم. عربی یک زبان جامع است و در شعر اول از لحاظ معنی که ایشان کردن نیز موافق نیستم. ببینید کلمه اول که " الا " است معنی زیادی را افاده می کند و نیز ضمیر " ها " در ناولها که همان ضمیر اشاره به طرف کاسه است را نیز باید در نظر گرفت، این درست است که بعضی کلمات عربی در زبان فارسی هست اما این به دین معنی نیست که ما میتوانیم به راحتی عربی را ترجمه کنیم. امید که آزرده خاطر نشوند. والسلام

1392/10/19 22:01
شریف

سلام .
کمک لازم دارم،هرکس بقیه این شعرو بلده برام بنویسه خیلی ممنون میشم
من دوش پنهان میشدم تا قصر جانان سنگنک نرمک نهادم پای را رفتم به ایوان سنگنک

1392/11/23 12:01
پشوتن

سلام دوستان درک بنده بی مخ از این غزل
حیفه به عمق کلام حافظ نرفت و روی پوسته موند هر چند که زیبایی و شیرینی کلامش هم از نوع دیگس؛حافظ اندر عاشقی داد تمامی میزند و فقط با عشق میشه به عمق بی نهایتش وارد شد.
از دید حافظ فقط با عشق میشه به حقیقت رسید و برا جذب کودکان روحانی(هواداران یا طالب ها)اول کار ،پیر به اونها شیرینیهای عشق رو میچشونه تا کم کم دلشون بزرگ شه فهمشون بالا بره و عشقی کسب کنن تا وقتی کارهای خلاف شرع و عرف و جامعه که پیر برای شکستن باورهای غلطتشون انجام میده رو میبینن رم نکنن،دلبستگیها و باورهای تحمیلی از مذهب،فرهنگ،ملیت...که همگی به آلودگی روح و دل منجر شده فقط با ضربات سهمگین پیر(به می سجاده رنگین کن)وپذیرایی صد درصد ما بتدریج پاک میشه و رهرویی که با تمام دل،تمام وجود عاشقانه ضربات روبپذیره و بندگی خودشو به حد کمال بندگی برسونه لیاقت حضور در بارگاه عشق الاهی رو کسب میکنه:"تا شدم حلقه بگوش در میخانه عشق هر دم از نو غمی آید به مبارک بادم" و کسب این لیاقت اوج کار یک رهروست تا بلکه نظری از حقیقتو جلب کنه."گر چه وصالش نه بکوشش دهند هر قدر ای دل که توانی بکوش

1393/01/29 22:03
پژمان ب

با سلام به تمامی حافظ دوستان لطف نمایید معنی مصرع اخر را با توضیح و تفسیر در صورت امکان بنویسید

1393/01/30 00:03

معنی کلمه به کلمه به همراه نقش عبارات در مصرع
متی ما تلق من تهوی
هرگاه آن‌چه را ملاقات کردی که دوست می‌داری
دع الدنیا و اهملها
وداع کن (رها کن) دنیا را و در آن [در امور مربوط به دنیا] سستی و کاهلی به عمل آور.
«متی» ادات شرط ، «تلق» فعل شرط ، «ما» اسم موصول عام و معفولٌ به ، «من تهوی» به روی هم جمله صله و بدون جایگاه اعراب ،
«دع» فعل معتل مثال ، فعل امر و جواب شرط ، «الدنیا» معفولٌ به ، «و» حرف عطف ، «اهمل» معطوف و دارای همان اعراب جواب شرط ، «ـها» معفولٌ به و مرجعش «دنیا».

1402/09/13 01:12
عارف احسن

بسیار عالی

 

1393/02/28 20:04
فرهاد

دلم زین عشق بی حسرت پر از شور است و مشتاقی
أدر کاساً وناولها الا یا أیها الساقی
دگر بگذشت آن دوران که شب تا صبح میگفتم
أنا المسموم و ما عندی بتریاقٍ ولا راقی

1393/03/29 11:05
جواد

شب تاریک وموج گردابی چنین ........ کجا دانند حال ما سبک باران. به ساحل ها
من معنی این بیت را بار ها در هنگام سختی ها درک کرده ام حافظ فقط اگر همین بیت را گفته بود باز هم از نظر من مرد بزرگی بود

1393/04/17 18:07

مهم این هست که این غزل یکی از زیباترین غزلهای حافظ می باشد . حال اگر یک مصراع از شخصی همچون یزید در این غزل آورده دلیل بر بدی غزل نیست . و در اینجا همان یک مصراع نیز با معنی متفاوت به کار برده شده .

1393/05/07 12:08
جاوید مدرس اول رافض

تضمین الا یا ایهالساقی از (حضرت حافظ)
بیا سـاقـی سئوالی هست ،ما وخیل ســائـلها
بیا کز لـَمعة ساغر، شود روشن مسـائلـها
بزن آتش زبرق می به عـقل و جان عـاقلها
الا یا ایـها الـساقی ادر کـاسـاً و نـاولـها
که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها
شکنج ، طـُرّه افشان توان از ما چوفرساید
زپیچ و تاب زلفش گر نگار ما بپیراید
ازآن ماه جهان افروز دل ها را بیا سـاید
ببوی نافه ای کاخر صبا زان طرّه بگشایـد
زتاب جعد مشکینش چه خون افتاده در دلها
بقصد قربت از عشقش وضو با خون دل کردم
مگر میلش کـِشد مارا دریغ اَرمی کند طردَم
بلای عشق را جویم که خواهان غم و دردم
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هردم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
دل از جام الستی گر نشان یار میجوید
وزان پیمانه تا درحبـّة دل مهر میروید
چو ازرق پوش از مکرش زدامن ریب میشوید
بمی سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سا لک بی خبر نبود زراه ورسم منزلها
دلا بر تنگی ره تاب کن خود را مکن زائل
درین سودا بسی گنج است رنجش را مشو قـائـل
بدریـای غـم عـشـقـش اگـر گـشـتـیم ما نـائـل
شب تاریک وبـیـم موج و گـردابی چنیــن هائل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها
بیا ساقی خـَرابم کن که روحم را توئی فاطـِر
مدامم ده مرا جامی کزان دل را کنی عامِر
به کیش ار باده نستانم شوم من عشق را کافِر
همه کارم ز خود کامی به بد نامی کشید آخِر
نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفلها
چو مستوری کند کلکم زنـظم شـعرنو حافظ
مدامم باشد از اکسیرِ شعرو نظم تو حافظ
طنین قلب رافـض را زنظم او شـنـو حـافـظ
حضوری گر همی خواهی ازو غائب مشو حافظ
متی ما تَلقَ مَن تَهوی دَع ِالد نیا و اهملها
جاوید مدرس رافض

1401/10/25 17:12
مشتاق

درود بر جاوید مدرس شکر فشان. عالی بود. همنشین حافظ باشی همیشه.

1393/09/07 14:12
ساری و جاری

معنای:
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
وقتی که به کسی دوست داری (تهوی) نمیرسی(ما تلق)، رها کن دنیا را، آن را واگذار کن.

1393/10/09 16:01
ساری و جاری

متی ما تلقی من تهوی دع الدنیا واهملها
به معنای:
وقتی می خواهی چیزی را از کسی که دوست داری ببینی دنیا را رها کن، آن را واگذار کن

1393/11/22 01:01
امیدی

من نمی دانم محققان در این باره چه فرموده اند ولی این قدر می دانم که اولاً مصراع ألا یا أیّها الساقی... در دیوان یزید ضبط نشده است. ثانیاً اگر دست از تعصب برداریم و قول را از قائل جدا کنیم و به گفته امین کیخا گفته را با سنجه گوینده داوری نکنیم، الحق یزیدبن معاویه طبعی روان و خیالی نازک داشته و شعر را شاعرانه می سروده است و اینک نمونه شعر او:
لها حکم لقمـان وصـورة یوسـف
ونغـمـه داود وعـفـه مـریـم ِ
ولی حزن یعقوب ووحشـه یونـس
وآلام أیـــوب وحـســرة آدم ِ
ولو قبـل مبکاهـا بکیـت صبابـة
لکنت شفیت النفـس قبـل التنـدم ِ
ولکن بکت قبلی فهیج لـی البکـاء
بکاهـا فکـان الفضـل للمتـقـدم ِ
بکیت علی من زین الحسن وجههـا
ولیس لها مثـل بعـرب وأعجمـی
مدنیـة الألحـاظ مکیـة الحشـی
هلالیـة العینیـن طائیـة الـفـم ِ
وممشوطة بالمسک قد فاح نشرهـا
بثغـر کـأن الـدر فیـه منـظـم ِ
أشارت بطرف العین خیفـة أهلهـا
إشـارة محـزون ٍِ ولــم تتکـلـم ِ
فأیقنت أن الطرف قد قـال مرحبـا
وأهـلا وسهـلا بالحبیـب المتیـم ِ
فوالله لـولا الله والخـوف والرجـا
لعانقتهـا بیـن الحطیـم ِ وزمـزم ِ

1393/11/02 11:02
ناشناس

به نظر میرسد بیت چهارم در معنی اشتباه داردودرستش این باشد
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی خبر باشد زراه ورسم منزلها
یا به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک باخبر نبود زراه ورسم منزلها
باتوجه به معنی سالک و اینکه اگر با خبر بود (بی خبر نبودیعنی با خبر است )زراه ورسم منزلها دیگر چه نیازی به هدایت پیر مغان داشت؟
لطفا" ارشاد فرمائید

1393/12/05 03:03
سعید

ناشناس@
"که سالک بی خبر نبود" صجیج است و سالک خبر داره از زاه و رسم منزلها. یعنی یک شناخت کلی مبنی بر چگونگی امتحانات در هر مرحله دارد و تحلیلی متفاوت از شرایط سخت -و ضاحب واکنش مناسب طی شرایط ناگوار- نه اینکه بداند ساکنان کوی رندی چه فتنه ای و خوابی برای او دیدند. او بعنوان سالک مبارز میداند که وقتی تیر قضا باریدن گرفت- شرط بر گذر از آن وادی و مرجله است. در واقع طی هر مرحله با عنایت به شرایطی که درون آن هولش میدهند، تثبیت صفات خاصی منظور نظر است که سالک یک شناخت کلی دارد از وضعیت و "می بیند"- ولی از جزییات بی خبره.

1393/12/05 10:03
merce

ناشناس عزیز
سعید گرامی مفصل توضیح دادند ولی در یک کلمه بگویم که اشتباه شما آنجاست که سالک را از پیر مغان جدا میدانید . پیر مغان همان سالکی ست که سالها منزل ها را طی کرده و باخبر است
با ادای احترام
مرسده

1393/12/05 12:03
سعید

ممنون خانم مرسده از همراهی شما بزرگوار.
بنظر حقیر پیر مغان رو اگر مستقیما لفظ خداوند رو براش در نظر نگیریم، لیکن با کنایه میشود آنرا اشاره ای به معلم آموزشی ای کرد مانند "خضر نبی"
و یا در یک عبارت کلی اشاره دانست به "افسر آموزش بدون حضور فیزیکی و از ساکنان عالم ملکوت"
همانطور که مطلع هستید بخشی از سلوک توسط معلمین غیر زمینی بصورت نامحسوس (طی شرایط خاص مثل بین خواب و بیداری و عالم رویا) آموزش داده میشود. به همین خاطر سالک عارف بعضا میداند بدون آنکه بداند و جایی خوانده باشد. انگار وصل است به یک دائره المعارف. واسه
همین است که حضرت حافظ اشاره دارد:
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد

1393/12/05 21:03
merce

درود بر شما سعید گرامی
این بنده هنوز اندر خم کوچه اول هستم. اینگونه که شما می فرمایید
سالها ی متمادی دیگر باید سیر و سلوک کنم تا به درگاه شما حاجب شوم
همیشه بر این گمان بوده ام که مقصود شعرا از پیر مغان ، دانایان قدیم ایرانند که پیروان آیین آشو زرتشت بوده اند و درین راه به مقامی رسیده بودند
که با یک نظر به اسرارِ پشت پرده ی اشخاص پی می برده اند و هر آنکه به
چنین مقامی برسد راه ایشان را رفته است
از حافظ
گفتم شراب و خرقه نه آئین مذهب است
گفت این عمل بمذهب پیر مغان کنند
. پیران خانقاه نیز چنین اند و پیرو پیر مغان که هر کدام چندین خانقاه را مدیرند که انتخاب شیوخ نیز با آنهاست، چنانکه سعدی شیخ خانقاه سهروردیه بوده و از جانب پیر منصوب
ولی آنچه که جنابعالی میفرمایید را بنده از زبان عرفا ” هاتف غیبی“ خوانده بودم
که با پیر خانقاه و پیر مغان متفاوت است . پیر مغان را انسانی زمینی تصور می کردم که در سیر عالم معنوی به درجه ای بالاتر از انسان معمولی مثل بنده رسیده است
و اولین بار است که پیر مغان را از زبان شما درجه ای والا چون پیغمران یا خضر نبی می شنوم
خوشحال می شوم از نقطه نظرات شما بیشتر آگاه شوم و آنچه که شایسته ی دانستن است بخوانم
شاید درهای تازه ای به رویم گشوده شود
با ادای احترام
مرسده

1393/12/07 05:03
سعید

خانم مرسده عزیز سپاس مجدد از لطف و مهربانی شما.
من راستش رو بخواهید به جایی نرسیدم و اتفاقا بشدت دنبال یکنفر هستم جهت هدایتم. دنبال یک معلم واقعی. آخه از شما چه پنهون تمام معلمین و اساتید عرفانی که از طریق برگزاری کلاس به آموزش میپردازند، فقط تکرار مکررات میکنند پس کلامشون نافذ و تغییر دهنده نیست چون خودشون پشت شعائرشون و درسی که میدن، به اندازۀ کافی رفتار ندارند ! و هنوز خودشون به تولید کلام نیفتادند که این خودش یک مرحله است در سلوک که اساسا نشانۀ عارف سالک است. یعنی سالکی که فی البداهه شروع به صحبتی کند که اثرگذار باشد و کلمات دارای نیرو. این جزو جلوه های عارف سالک ه. چه کسی به این ویژگی نائل میشود ؟ کسی که به سکوت (کمال رازداری) رسیده باشد. بدین منظور، خودشیفتگی و خود برترپنداری (خودبزرگ بینی) باید بطور کامل در شخص از بین رفته باشد. معلمین و اساتید عرفانی که تدریس میکنند که افراد محترمی هستند، لیک خیلی هاشون از اینکه بعنوان معلم و استاد عرفان و اخلاق مورد خطاب قرار گیرند، لذت میبرند و این یعنی هنوز نیاز به مطرح شدن در ایشان هست- هر چند هم که کم، لیکن این از تعاریف انسان معمولی است و چنین فردی را چنانچه هاتف غیب اسرار در گوشش بخواند، چون نیاز به مطرح شدن در او هست، بلندگو بدست اسزاز علم الهی را در جهت تامین منافع بکار میگیرد بدون اینکه عملش را درک کند. یعنی هنوز کور است. یعنی پس از اینکه عابد توانست و زاهد شد، حالا برای اینکه زاهد بتونه عارف بشه باید یکسری از خصلتها در او شکل بگیره. بنابراین در هر مرحله از سلوک یکسری افعال و صفات در خویشتن شکل میگیرد. پس این دهان محل وحی نگردد مگر که بسته شود. و کسی که محرم اسرار شود، بنابراین بدنبال شاگرد گرفتن نیست.
هر که را اسرار حق آموختند
مهر کردند و دهانش دوختند
حالا متوحه شدید چرا اسرار الهی نباید فاش شود ؟ چون جنبه برخورد و دانستن آن مشروط است و میتواند به افراد ضعیف صدمه بزند. واسه همین من و شما راحت نمیتونیم معلمی را پیدا کنیم که این چیزا رو یادمون دهند. در انتها مجددا از لطف شما ممنونم

1393/12/16 17:03
روفیا

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزلها

هر انسانی در زندگی باید بجوید و بیابد پیر مغانش را .
پیر مغان کسیست که در راه و روش شناخت جهان هستی اندیشیده و در خدمتگزاری به انسان اندیشه هایش را به بوته ازمایش گزارده است .
چنین فرد قابل اعتمادی که یافتید اگر گفت به می سجاده رنگین کن درنگ نکنید چون بزرگان اگر چیزی را ندانند خیلی اسان می گویند نمی دانم .
این کوچکتر ها هستند که در باب همه چیز داد سخن سر می دهند . همه را راحت می شناسند و قضاوت می کنند و پشت سر هم درود و نفرین نثار این و ان می کنند !

1394/01/24 21:03
alma

با سلام به مدیریت سایت..
سایت بسیار عالی هست ولی ای کاش معانی شعر ها هم نیز درج می شد زیرا که نسل ما توانای درک و فهم این آثار را ندارد.با تشکر...

1394/01/11 17:04
ناشناس

سلام
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
در تایید ترگمان شهریار 70 گرامی به زبان مولانا :
چون شدی از خود نهان زود گریز از جهان
روی تو واپس مکن جانب خود هان و هان

1394/03/23 23:05
عاشق غزل

بسیارعالی بود ولی اگه معنی زیرش داشت بهتر بود

1394/03/26 20:05
احمدعلی غلامی

بنظر میرسد آنچه که در غفلت باقی مانده سخن و هدف شاعر دراین غزل می باشد. اینکه "ایده اصلی شاعر"، "موضوع"، "نحوه بیان موضوع" و "جمعبندی" شاعر در بیان هدف خویش چه بوده ؟ در هرصورت می توان گفت:
با توجه به غزل فوق واژگان کلیدی را می توان بصورت "عشق"، " منزل جانان "، " حضور"، " منزل‌ها " استخراج کرد. همچنین با دقت بر محتوی غزل بیان شده می توان موارد زیر را دسته بندی نمود که بنوعی نشان دهنده مفهوم آگاهانه انتقال اندیشه و تفکر توسط شاعر می باشد برای هرآنکه از این غزل بخواهد آگاهانه بهره مند گردد:
1. مفاهیمی که جنبه راهنما داشته و بنوعی برای انتقال اطلاعات و آگاهی می باشد:
مشکلات راه، افتادن خون، شب تاریک وبیم موج وگردابی چنین هایل ، سالک بی‌خبرنبود.
2. مفاهیم و نکات آموزشی و تربیتی :
از او غایب مشو، زخودکامی به بدنامی کشیدآخر
3. مفاهیم عملی و اجرایی:
از او غایب مشو، ادرکاساً و ناولها، به می سجاده رنگین کن
در نتیجه می توان گفت غزل فوق در واقع بیان آموزشی و تربیتی شاعر برای سالک رونده راه عشق می باشد. به بیان دیگر لسان الغیب در اینجا همچون معلم و استاد راه، موارد اصلی و ضروری که باید در نظر داشت بیان می دارد.

1394/03/26 20:05
احمدعلی غلامی

سخن و هدف شاعر دراین غزل چیست ؟
"ایده اصلی شاعر"،
"موضوع"،
"نحوه بیان موضوع"
"جمعبندی موضوع"
با توجه به غزل فوق واژگان کلیدی را می توان بصورت "عشق"، " منزل جانان "، " حضور"، " منزل‌ها " استخراج کرد.
جنبه آموزشی و تربیتی شاعر در این غزل مشهود می باشد.

1394/03/05 15:06
محمدرضا

سلام به همه دوست داران فضل وادب و دست اندر کاران سایت دوست داشتنی گنجور.
من یک شکایت دارم از این که چرا از حسن بیگ عتابی شاعر قرن یازدهم اثری در این سایت دیده نمیشه ، خواهش می کنم توجه کنید به آثار ایشون .ایشون دارای مثنویاتی به نام (ایرج و گیتی ،سام و پری، و مثنوی حدائق الازهار) هستن ،همچنین ایشون اشعاری به نام ساقی نامه دارن ببینید که چقدر این شاعر تواناست گوشه ایی از شعر های زیباشو می نویسم تا لذت ببریم:
خیالت به چشمم چو همدم نشیند
چو عکس اندر آیینه یک دم نشیند
دلم در سیه خانه چشم شوخت
چو مسکین که بر خان حاتم نشیند
دلم می خواست که بیشتر بنویسم ، می دونم که به هر حال سخته که همه شعر شعرا رو تو یک سایت جمع کرد ولی به قول این شاعر عزیز
مرا به دلق مرقع مبین و خوار مدار
که باده نشئه دهد گرچه در سفال بود

1394/04/26 01:06
معین نوغانی

اگر امکانش هست برای تلفظ درست مصرع دوم بیت آخر هر چه سریع تر راه حلی را منظور کنید.
با تشکر

1394/05/25 03:07
ناشناس

حافظ در جواب منتقدان فرمود : مال کافر بر مومن حلال است

1394/05/25 16:07
بابک

جناب ناشناس،
چه با نمک، بر مومن؟ مومن راستین؟
پس چه شد:
" پرهیزکار باش که دادار آسمان--فردوس جای مردم پرهیزکار کرد
نابرده رنج گنج میسر نمیشود--مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
هر کو عمل نکرد و عنایت امید داشت--دانه نکاشت ابله و دخل انتظار کرد"
و چه بر سر پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک آمد؟
آری شاید بر "مومنی" که : مفت خور، طماع، حریص، چپاولگر، غارتگر، و متجاوز است گویش شما خوشایند باشد،
ولی نه بر مومن راستینی که به مال غیر نظر نباشد.
به جای واژه مومنِ شما می باید داعشی و شبه داعشی را جایگزین کرد، تا حقیقت وجود تفکرت خود را نمایان کند.
چنین پلیدی را با دلق ریا و تظاهر نتوان پوشاند.
و جناب سعدی باز در نصیحتت فرماید:
داروی تربیت از پیر طریقت بستان--کادمی را بتر از علت نادانی نیست
طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی--صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست
حذر از پیروی نفس که در راه خدای--مردم افکن تر از این غول بیابانی نیست
و حافظ خود به چون تویی فرماید:
ستم از غمزه میاموز که در مذهب عشق
هر عمل اجری و هر کرده جزایی دارد

1394/05/25 19:07
روفیا

ایها الناس جهان جای تن آسانی نیست
مرد دانا به جهان داشتن ارزانی نیست

1394/05/11 22:08
احمد

شعر زیبای بشری صاحبی برای شهدای غواص:
الا یا ایّها السّاقی ادر کأسا و ناولها
که درد عشق را هرگز نمی‌فهمند عاقل‌ها
نه آدابی، نه ترتیبی، که حکم عاشقی حُب است
ندارد عشق جایی بین توضیح‌المسائل‌ها
به ذکر «یاعلی» آغاز شد این عشق پس غم نیست
اگر آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکل‌ها
همین که دل به لبخند کسی بستند فهمیدند
جرس فریاد میدارد که بربندید محمل‌ها
به یُمن ذکر «یازهرا» یشان شد باز معبرها
که سالک بی‌خبر نبوَد ز راه و رسم منزل‌ها
به گوش موج‌ها خواندند غواصان شب حمله:
کجا دانند حال ما سبک‌باران ساحل‌ها
شب حمله گذشت و بعد بیست و هفت سال امروز
چنین _ با دستِ بسته_، سر برآوردند از گِل‌ها
چگونه موج فتنه غرق خاک و خونشان کرده
که بی‌تاب است بعد از سال‌ها از داغشان دل‌ها
و راز دست‌های بسته آخر فاش شد آری!
نهان کی مانَد آن رازی کزو سازند محفل‌ها؟
شهادت آرزوشان بود و از دنیا گذر کردند
متی ما تلق من تهوی دع الدّنیا و اهملها

1394/07/23 21:09
محدث

ای جنابی که نوشته اید: یزید نمی تواند شعرگو از کار در بیاید و لابد دیوان شاعری مفلوک دیگر را دزدیده یا به نامش جا زده اند، خدمتتان عرض می کنم این مسئله ای که مرقوم فرمودید درست نیست و انسان های پلید و خبیث و لعینی چون یزید هم می توانند ادیب و شاعر با بیایند. کافر و بی دین هم اگر زحمتی بکشد به نتیجه می رسد جز در برخی عرصه ها که می گویند زحمت به تنهایی کافی نیست و طهارت لازم است و من لم یجعل الله له نورا فما له من نور.

1394/08/19 13:11
V.R.N

ساقیا بگردان جام را لحظه ای صبوری نیست جان را
آنکه جامی از دست ساقی مستان نوشید و به جان مست شد طاقت خماریش طاق شد و پی در پی طالب جامی دگرشد ولحظه به لحظه مستی اش افزون گشت.
آنکه طعم محبت دوست چشید به هیچ باده ای جز باده عشق نیاویخت و به هیچ کاری جز عاشقی نپرداخت .
مستی تنها درمان مشکلات راه عشق و می تنها داروی تسکین دهنده آلام عاشق است.
عاشق شعله ای به جان دارد که با دم ساقی افروخته تر میشود و این دمیدن تا فنای تام عاشق و خاکستر شدنش ادامه می یابد.
آن کشیدم ز تو ای آتش هجران که چو شمع جز فنای خودم از دست تو تدبیر نبود

1394/09/22 20:11
V.R.N

الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها
ساقیا بگردان جام را لحظه ای صبوری نیست جان را
آنکه جامی از دست ساقی مستان نوشید و به جان مست شد طاقت خماریش طاق شد و پی در پی طالب جامی دگرشد ولحظه به لحظه مستی اش افزون گشت.
آنکه طعم محبت دوست چشید به هیچ باده ای جز باده عشق نیاویخت و به هیچ کاری جز عاشقی نپرداخت .
مستی تنها درمان مشکلات راه عشق و می تنها داروی تسکین دهنده آلام عاشق است.
عاشق شعله ای به جان دارد که با دم ساقی افروخته تر میشود و این دمیدن تا فنای تام عاشق و خاکستر شدنش ادامه می یابد.
آن کشیدم ز تو ای آتش هجران که چو شمع جز فنای خودم از دست تو تدبیر نبود
به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها
عاشق بیچاره تنها به بویی از طره و گیسوی معشوق که به واسطه آشنایی و محرمی چون صبا به مشام برسد دل خوش است ولی آن هم به بهای خونهایی است که دل مجروح عاشق بدان رنگین شده است
تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان بگشود نافه‌ای و در آرزو ببست
عاشق چشم براه است و منتظر تا که خبر میدهد ز دوست و در فراق دوست مهر بر لب زده خون می‌خورد و خاموش است
راه سلوک عشق چون زلف معشوق پر پیچ وخم است و تنها بوی طره معشوق است که عاشق را تا کوی خویش راهبر است
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها
باید رفت ، در منزل جانان درنگ روا نیست باید گذر کرد ، منزل به منزل در کوی جانان باید سفر کرد.
بوی زلف یار است که رهنمای قافله عشاق است و هر سر مویی ز زلف یار میبرد کاروانی را تا موعد دیدار
همه جا منزل جانان است اما تنها وصال یار است که آرزو و مقصد عشاق است و تا رسیدن به این مقصد همه منازل را باید طی کرد و در هیچ منزلی نباید رحل اقامت افکند
عیش عاشق فقط با لقاء و وصال یار محقق میشود و لاغیر
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها
مستی خروج از تعلقات و تقیدات دست و پا گیر سالک است ،که رهرو راه عشق را چون کشتیی در امواج خروشان و دریای متلاطم بلا به پیش میبرد و به سلامت به دور از چشم راهزنان طریق عشق به لقاء یار میرساند
همه افعال سالک اعم از نماز و عبادت و کسب و کارش باید می آلود باشد و تنها در جهت قرب و وصال محبوب باشد
ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین
واین ممکن نیست مگر به اذن ولی و نوشیدن می به دست او
عبادت در حالت مستی و بیخودی و در غیاب نفس است که موجب تقرب و اروج سالک تا وصال محبوب است
پرستش به مستی است در کیش مهر برونند زین جرگه هشیارها
سالک باید از راه و رسم منازلی که در پیش دارد با خبر باشد و شایسته نیست که سالک بیخبر و بدون آگاهی طی طریق کند.
سالک در پرتو توجه و عنایات ولی و مرشدی آگاه و راه بلد باید بیابان پر خطر و طاقت فرسای طلب را بپیماید
طی این مرحله بی همرهی خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها
در این شب تاریک دنیا که از سویی شب قدر زندگی انسان و از سویی اگر بیدار نباشی ظلمتی هولناک است و از بیم و نگرانی روی آوردن امواج سهمناک دنیا و دنیاطلبی و متمایل شدن هوای نفس به آن و از طرفی فشار و سختیهای پر پیچ و خم راه سالک الی الله و مجاهده و تلاش بی وقفه ، تا افتادن از پای و رسیدن به کوی معشوق کجا ؟ و امن و آسایش طلبی و سلامت خواهی و راضی شدن به حیات دنیوی و حتی اخروی دون همتان بی درد و بی خبر از عشق کجا؟
الهی در این شب تاریک هجران و دوری از تو تنها تو هستی که به احوال من واقفی و تنها امید من در این هولناک ورطه هستی ، دستگیری و یاری تو تا رسیدن به لقاء است
الهی دل به دریای پر تلاطم عشق تو زیدیم و ساحل امن و سلامت دنیا و عقبای سبکباران را رها کردیم و در آرزوی وصال و لقاء تو همه سختیها و بلا ها را به جان خریدیم شاید نظر لطف و قبول تو برما افتد و نه به استحقاق که به فضل و کرمت به آرزویمان برسانی
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ها
غیرت عشق غیریتی باقی نمیگذارد و عاشق جز معشوق نبیند و جز به او ننگرد و این غیر سوزی تا آنجا سرایت میکند که خود عاشق را نیز در بر میگیرد و میسوزاند و کسی جز معشوق باقی نماند
آنکه به دنبال نیکنامی است عاشق خود است و از دوست بی خبر ،عاشق تا بدنام نشود لایق سوختن نشود و تا خودکام نگردد آتش در او نگیرد و نسوزد
در سلوک عشق جز نام معشوق نام نیک و زیبایی وجود ندارد و جز نام دوست باقی همه بدنامی است
عشق راز ظهور و تجلی هستی است ، عشق اقتضای رسوایی دارد و عاشق رسوای عالم است و سر هرکوی و برزن سخن عشق است که محفلها به پا کرده و بزم ها آراسته است
تا تو نشوی رسوا آن سر نشود پیدا کان جام نیاشامد جز عاشق رسوایی
حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
عاشقی که طالب لقا و وصال یار است باید همیشه مقیم کوی او باشد و لحظه ای از او غایب نشود معشوق همیشه حاضر است و عاشق خویش را می نگرد غیرت او تاب نمی آورد که عاشق صادق و پاکباز خویش را ببیند که به غیر او توجه میکند
برای رسیدن به ذوق و لذت حضور باید خویش را در معرض تابش فیوضات ولی کامل و اهل نظر قرار داد
بیا که چاره ذوق حضور و نظم امور به فیض بخشی اهل نظر توانی کرد
این فیض بخشی را نیز از معشوق باید دید وتنها از دست او باید گرفت که این سبب سوزی و گذر از اسباب سر رسیدن به حضور تام عاشق است
پس هر گاه به کوی عشق پانهادی و طالب دیداریار شدی باید همه هستی ات را در آتش عشق او بسوزانی تا با جذبه های دوست به حجله وصل راه یابی و به لقاء یار کام یابی

1394/09/23 10:11
چمانه

سلام و درود بر همگان بویژه مسؤولان گنجور
پیشنهاد دارم برای این سایت « لغت‌نامه‌‌ای ویژه» تهیه شود چون واژه‌های ادبی هر شاعر ، خاص است و بیشتر آنها در لغتنامه پیدا نمی‌شود. از آنجاکه این خلأ یه شدت احساس می‌شود مسؤولان محترم ترتیبی اتخاذ کنند که با همکاری آگاهان این زمینه و با استفاده از منابع مستند و معتبر،فرهنگ لغتی ویژه آماده شود و در اختیار مرجعان این سایت ارزشمند قرار گیرد.
با سپاس

1394/09/23 10:11
چمانه

با سلام
در پاسخ دوست عزیز جناب غافری
بنظر می آید که بیت « اسلم الشیطان آنجا شد پدید که یزیدی شد زفضلش بایزید » به معنای آن باشد که در صورت تسلیم شدن به شیطان بایزید ممکن است یزید شود.

1394/09/01 14:12
V.R.N

سلام و درود
در تفسیر شعر حافظ که همه بیت الغزل معرفت است بی انصافی است که سلائق شخصی و برداشتهای سطحی را وارد کنیم شعر حافظ در فضای وحدت و جمع و به دور از هر شائبه کثرتی سروده شده است شعر حافظ مخاطب تمام انسانهای وارسته و رهیده از بند هواهای نفسانی و به دور از تعلقات مادی و دنیوی است شعر حافظ تمام مرزهای جغرافیایی و تمایز و تبعیضهای نژادی و ناسیونالیستی را درنوردیده و از عالم وحدت و فضای عشق و محبت سخن میگوید و به دنبال راهی به سوی آسمان وحدت و عالم عشق است تا شراره ای از آتش عشق در جان مستعدی زده و نوری به عالم انسانیت بتاباند
سخن عشق نه آن است که آید به زبان
ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت

1394/09/09 21:12

معنی برخی وارژه ها:
اَدِر: چرخاندن و به گردش در آوردن.
کٲس: جام.
ناوِل: چیزی را به کسی دادن با دراز کردن دست.
به بوی: به امید، به انتظار.
جعد: موی مجعد.
منزل: جایگاهی است که قافله بار خود را در سفر بر زمین می گذارد و باز از آنجا حرکت می کند.
جرس: زنگ.
سالک: رونده راه حق.
تَلقَ: کسی را دیدن یا با کسی برخورد کردن.
تَهوَی: دوست داشتن.
دَع: ترک کردن و واگذاشتن.
اَهمِل: بی مصرف گذاشتن چیزی یا فراموش کردن آن.

1394/09/09 21:12

تعبیر این غزل در فال حافظ:
مشکلاتتان به زودی حل خواهد شد و شما به نیت خودتان خواهید رسید. بعد از تاریکی و غم، روشنایی در انتظار شماست. خودتان را برای کاری که می خواهید انجام دهید آماده سازید. با توکل به حق و راه و رسم دینداری به کام دلتان می رسید. راز خودتان را به کسی نگویید.

1394/09/13 01:12
abolfazl mortezapour

ان المسموم و ما اندی بتریاقا ولا واقا ادرکاسا وناولها الا یا ایها الساقی
سالها پیش یکی از اساتید ادبیات دانشگاه ب من گفتند ک این بیت از یزید ابن معاویه است

1394/09/13 18:12
Hamishe bidar

از ویکی پدیا:
یزید اشعاری نیز دارد برخی بر این باورند که مصرع بیت اول شعر حافظ از یزید اقتباس شده، بیتی که به یزید منتسب کرده‌اند چنین است:
أنا المسموم ما عندی بتریاقٍ ولا راقٍ
أدر کأسا و ناولها ألا یا أیها الساقی
و غزل حافظ این چنین:
الا یا ایّها السّاقی ادرکاساً و ناولها
که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها
شهید مطهری و شهریار از جمله افرادی هستند که این بیت را منتسب به یزید بن معاویه دانسته‌اند. کاتبی نیشابوری نیز در این باره چنین گفته است:
عجب در حیرتم از خواجه حافظ
به نوعی کش خرد زان عاجز آید
چه حکمت دید در شعر یزید او
که در دیوان نخست از وی سراید
اگر چه مال کافر بر مسلمان
حلال است و در او قیلی نشاید
ولی ازشیرعیبی بس عظیم است
که لقمه از دهان سگ رباید
و خداوند بهتر میداند!

1394/10/10 02:01
ناشناس

نباید بخاطر دستمالی قیصریه اتش زد.

1394/10/12 00:01
edris۰۵۳۵

سلام. اگه یزید هم گفته باشد٬ و حافظ تقلید کرده باشد٬ دلیل نمیشه که به یزید ارادت داشته؛ بلکه از اون مصرع استفاده کرده .

1395/02/20 11:04
میر ذبیح الله تاتار

سلام
بیت چهارم :
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها
درواقع اخلاص مرید ومرشد را نشان میدهد یعنی مرحله ی فنا فی شیخ بودن
اخلاص مرید
وپختگی مرشید

1395/02/30 10:04
افسانه

درود یاران
کدام صحیح است؟
ز تاب جعد مُشکینش یا ز تاب جعد مِشکینش
مرا د رروان خوانی این غزل زیبا یاری می نمایید؟

1395/02/30 15:04
سیدمحمد

افسانه خانم
همان مُشکین درست است ، به خوانش دکتر محمدجعفر محجوب ، آقای گرمارودی و از لحاظ عقلی ،
چون زلف سیاه فراوان است ، گیرایی ندارد و خونی به دل نمی کند ، آن بوی مُشک است که عاشق را شیدا تر می کند
زنده باشی

1395/02/01 10:05
افسانه

سپاسگزارم جناب سیدمحمد
مانا باشید

1395/02/01 13:05

با سلام به دوستان ادب دوست
این وب سایت اتفاق تازه ای نیست
ولی قطعا یکی از بهترین اتفاقاتی است که به جرات میتوانم بگویم در تاریخ ادب این کشور رخ داده که قطعا سامان دهی آن و حفظش هزینه های بالایی را به متولیان آن تحمیل میکند.
امیدوارم اکنون که فرهنگمان در شبکه های اجنماعی آماج انواع هتاکی قرار گرفته نمونه ای از ادب این سرزمین را در این محل به نمایش بگذاریم تا نام ایران را به کمک این دوستان که تا کنون هر قطعه ادبی را جستجو کرده ام در گوشه ای از دسترج آنان یافته ام در جایگاهی در خور معرفی کنیم.
نام و دلتان سبز و قدم های زیباتان استوار

1395/02/07 02:05
اببراهیم رمضانپور

بله هفت شهر عشق .
مگر حافظ می خواهد بدور در بیاورد وو؟؟
که گفته الا یا ایهاساقی .وچرا گفته اند قبل از این که حافظ فوت کند به خانه حافظ روید مگر حافظ باز زنده شده ؟
روایتی هست از امام جعفر صادق ع
که سوال کردند. دیگران از این اقا که این بیت به چه کسی منصوب خواهد شد .
گفت به جز مهدی قائم به کسی دیگر نرسد که یزید مدعی ان بوده.
جرس فریاد میدارد .؟
صحیفه اسمانی ندا می دهد .حسین پناهی رحمت اله الیه چه گفت .

1395/03/25 15:05
ساقی

دوستان حاشیه برای نوشتن توضیحاتیه ک شما از طرف خودتون میخواین برای شعر بذارین.جای دعوا و بحث و جدل نیس،در ضمن اینجا ی سایت فارسیه،نوشتن نظرات انگلیسی یا با فونت انگلیسی معنیش چیه؟؟؟

1395/03/09 19:06
جواد رضایی - ۱۳۶۷/۰۹/۲۴

این هم غزل خام این حقیر:
.
الا یا ایهاالساقی ، همه فانی، تویی باقی
که بر جان و دلم کردی، به پا آتش، تو ای طاغی
ببوی نافه ات هردم ، زدم بر کوه و بر صحرا
و بر گردون دوارت ، گره کردم به هر تاقی
مرا در منزل جانان ، بگرداندی به گرداندن
ربودی عقل و دینم را ، تو آخر همچو یک یاغی
به می سجاده من را ، تو بردی سوی میخانه
فنا دادی مقامم را ، بیالودی به بد داغی
شب تاریک عمر من ، بشد چون روز نوروزی
که چون خورشید نو، روزی، بتابانی به هر باغی
همه کارم ز استبعاد و ریش و خرقه پشمین
کشید آخر به خمخانه ، ز یک جام تو ای ساقی
حضوری گر کنی حافظ ، تو در شعر من شیدا
ره و رسم من گمنام ، بماند تا ابد باقی
.
جواد رضایی

1395/03/17 11:06

سال هاست با خوندن این غزل لذت میبرم. همیشه زنده و شیرینه. هیچ وقت از خوندنش خسته نمیشم
خدا رو شکر که هموطنی مثل حافظ داریم

1395/07/23 00:09

این کلام را تنها با صدای داوودی خسرو آواز ایران (استاد محمدرضا شجریان) باید گوش جان سپرد...
کنسرت پاریس 1989 گروه عارف و سرپرستی زنده نام پرویز مشکاتیان
همان آلبومی است که به تازگی قرار است با نام طریق عشق منتشر شود.

1395/07/29 15:09

حقیر اطلاع ندارم که آگاهی و آشنایی جناب قزوینی با مفاهیم عرفانی تا چه حد بوده
ولی این بیت به این صورت کاملا غلط است
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها
سالک ، سالک غیر واصل الی الله است که مرید پیر است .
بنابراین مفهوم وقتی درست میشود که مصرع دوم به شکل زیر باشد
که سالک بی خبر"باشد" ز راه و رسم منزل ها
ویا
که سالک "با" خبر نبود ز راه و رسم منزلها

1395/07/29 16:09
رنگارنگ

شهرام عزیز
همانگونه که مرسده یاد آوری کرده است
پیر مغان همان سالک است که راه و رسم منزلها میداند.

1395/07/19 19:10
V.R.N

شهرام عزیز شاید این متن در مورد این بیت شما را بهتر راهنمایی کنه.
در این بیت سالک همان مرید است نه چیر و مرشد.
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها
مستی خروج از تعلقات و تقیدات دست و پا گیر سالک است ،که رهرو راه عشق را چون کشتیی در امواج خروشان و دریای متلاطم بلا به پیش میبرد و به سلامت به دور از چشم راهزنان طریق عشق به لقاء یار میرساند
همه افعال سالک اعم از نماز و عبادت و کسب و کارش باید می آلود باشد و تنها در جهت قرب و وصال محبوب باشد
ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین
واین ممکن نیست مگر به اذن ولی و نوشیدن می به دست او
عبادت در حالت مستی و بیخودی و در غیاب نفس است که موجب تقرب و اروج سالک تا وصال محبوب است
پرستش به مستی است در کیش مهر برونند زین جرگه هشیارها
سالک باید از راه و رسم منازلی که در پیش دارد با خبر باشد و شایسته نیست که سالک بیخبر و بدون آگاهی طی طریق کند.
سالک در پرتو توجه و عنایات ولی و مرشدی آگاه و راه بلد باید بیابان پر خطر و طاقت فرسای طلب را بپیماید

1395/07/19 22:10
nabavar

V.R.N گرامی
با فرمایش شما مخالفم
سالک همان مرشد و پیر است که پس از سالها مرارت و جستجو از راه و رسم منزل ها باخبر شده .
ولی مرید ، پیرو ِپیر است و هنوز منزلی طی نکرده تا با خبر باشد ، و برای آنکه راه را بداند از پیر پیروی می کند.
می گوید : پیر مغان بسیاری از منزل ها را پشت سر گذاشته و با خبر است، معلوم است که هیچ کس به منزل نهایی نرسیده و پیر هم سالک است
پایدار باشید

1395/08/12 22:11

مطـــرب بیا ســـــا قی ادرکأ ســـاً و نا ولـــها
کـه لطف شــعرحــــــافظ می گشاید رمزمشــــــکلها
نســـــیم شــعـر موزونــش مشــــوّش کرد زلف یار
وزان صــد نافـه بگشود وچه خـون انداخت دردلها
به آب عشــق شســـتم دل، بتـــرتیـبـی که فــــرموده
به مـی ســــجاده رنگیـن کردم آنگه ســـیر منزلـها
رسیــدم شـــاهـــــراه مـــــنزل جـــانـان و آســـــــودم
مگــــر بـرهــــم زنـد فــــریـاد بـــر بندیـد محمــــلها
مــــرا تا نـوح شــد حـــافــظ ، کتـابـش کشـتی ایـمـن
ازآن گــرداب بگـذ شتــــــم نمـایان گشـت ســـاحـلها
زجامش جـرعه ای خــــوردم بخودکامی رســیدم من
از آن جــام گهـــــــــربـاری که آرایـــــــند محــفـلها
مـرادومـرشـدی ما را بـه ما زان ســوی هستــــی گو
تویــی پیـــــــغمبر خــــــونیــن دلان پــای درگل ها
به شـــــمع شعر تو حـافظ منـور شـــد دل "ســـاقی"
چـه مســــکیـنان خـامـــــوشــــند از شـــعر توغـا فـلها
بااحترام به روح ملکوتی حضرت حافظ رسول عشق

1395/08/12 22:11

بزن مطـــرب بیا ســـــا قی ادرکأ ســـاً و نا ولـــها
کـه لطف شــعرحــــــافظ می گشاید رمزمشــــــکلها
نســـــیم شــعـر موزونــش مشــــوّش کرد زلف یار
وزان صــد نافـه بگشود وچه خـون انداخت دردلها
به آب عشــق شســـتم دل، بتـــرتیـبـی که فــــرموده
به مـی ســــجاده رنگیـن کردم آنگه ســـیر منزلـها
رسیــدم شـــاهـــــراه مـــــنزل جـــانـان و آســـــــودم
مگــــر بـرهــــم زنـد فــــریـاد بـــر بندیـد محمــــلها
مــــرا تا نـوح شــد حـــافــظ ، کتـابـش کشـتی ایـمـن
ازآن گــرداب بگـذ شتــــــم نمـایان گشـت ســـاحـلها
زجامش جـرعه ای خــــوردم بخودکامی رســیدم من
از آن جــام گهـــــــــربـاری که آرایـــــــند محــفـلها
مـرادومـرشـدی ما را بـه ما زان ســوی هستــــی گو
تویــی پیـــــــغمبر خــــــونیــن دلان پــای درگل ها
به شـــــمع شعر تو حـافظ منـور شـــد دل "ســـاقی"
چـه مســــکیـنان خـامـــــوشــــند از شـــعر توغـا فـلها
با احترام ساقی

1395/08/15 18:11

اَلا یا اَیُّــــــها الســــاقی اَدِر کأســـاً وَ ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها

ای ساقی جام وقدح شراب را بِگردان و به من بیاشامان چرا که عشق، در ابتدا آسان جلوه کرد اما اکنون مشکل هایی روی داده وموانعی پیش آمده است.دل بستن همیشه آسان بوده اما پایداری درعشق ومحبت وگذشتن ازهوا وهوس وخواست های شخصی وتحمل سختی ها بخاطر جلب رضایت معشوق ورسیدن به وصال،همواره دردسازوتوان سوزاست.


به بوی نافه ای کآخـر صبا زان طرّه بگشاید
زتاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل ها
به بوی یعنی به امیداینکه؛ در آرزوی بوییدن عطروبوی خوشی که نسیم صبا در اثر برافشاندن زلف مجعدومشکین او پراکنده خواهدنمود، درانتظارتحمل سوزی بسرمی برم و چه خون هایی که دراثراین عطش واشتیاق دل من افتاده است.

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جــرس فــریاد می دارد که بربندید محمــل ها

من در منزل جانان امنیت احساس نمی کنم !،درکنارمعشوق چه جای خوش گذرانی است؟! زمانی که زنگِ هُشدارِ قافله هر دم، ما را به بارگیری و حرکت فرا می خواند. حافظ همیشه به دنبال وصال جاودانیست که هیچگونه موردی آن راتهدید نکند.

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها
پیر و راهنمای راه حقّ هرچه فرمان دهد بی هیچ چون وچراانجام بده/حتی اگر به تو امر کند که سجّاده ی نمازت را به شراب بیالای، اطاعت کن زیرا او به پیچ و خمها ورمزواسرار راهِ وصول به حقّ آگاهی کامل دارد.

شب تاریک و بیم موج وگردابی چنین هایل
کجا دانند حــــال ما سبــکــباران ســاحل ها
طریق عشق طریقی بسیارخطرناک است قرارگرفتن دراین مسیربه ماننداین است که در شب تاریک درمیان گردابی مواج وهولناک گرفتارشوی وباچنین شرایطی دست وپنجه نرم کنی، آنها که در ساحل نشسته،وهنوزدل به دریا نزده وسبکبار در حال آسایشند از حال ما بی خبرهستندوهرگزنمی توانند وضعیت مارا درک کنند.
همه کارم ز خود کامی به بد نامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفل ها
سرانجام در اثر خودسری و پیروی از هوی وهوس ومیل شخصی به ورطه بدنامی افتادم/باید ازخودکامگی دوری می کردم وازیک راهنمای راه حق اطاعت وپیروی می نمودم تا چنین نگردد.اکنون که این راز( دراثرخودکامگی به ورطه بدنامی کشیده شد ن) راکه در هر محفلی بازگو می شود/ چگونه می توان پنهان نگه داشت.

حضوری گر همی خواهی ازو غایب مشو حافظ
مَتی ما تَلـــــقُ مِن تَهــــوی دَعِ الدُّنیا وَ اهمــــلها

ای حافظ حال که ازخودکامگی خیری ندیده ودچاربدنامی شده ای /اگر مایلی باپیروی از پیر طریقت از اسرار حقیقت آگاه شوی/ اوراهرگزفراموش نکن ودرهرلحظه بااوزندگی کن وآماده ی شنیدن فرامین واجرای آنهاباش /و دنیا و مافیها وهواوهوس خودرارا رها کن وجزبه به هیچ چیز تعلق خاطر نداشته باش

1395/09/01 00:12
رحیمی

شب تاریک و بیم موج و گردابی .... نهان کی ماند آن رازی ....
از امام علی علیه السّلام در باره «قضا و قدر» پرسیدند، حضرت فرمودند:
طَرِیقٌ مُظْلِمٌ فَلَا تَسْلُکُوهُ وَ بَحْرٌ عَمِیقٌ فَلَا تَلِجُوهُ وَ سِرُّ اللَّهِ فَلَا تَتَکَلَّفُوهُ؛
راهی است تاریک، آن را مپویید و دریایی است ژرف، خود را به آب میفکنید این راز الهی است، برای دسترسی بدان خود را به زحمت میندازید.
نهج البلاغه، حکمت 279
شب تاریک و بیم موج و گردابی .... نهان کی ماند آن رازی ....

1395/09/02 15:12
غلامرضا مقبلی قرایی

الا یا ایها الساقی ادر کاسا وناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
عرفای حقیقی دانند که عرفان یعنی دیدن خدا از منظر چشم دل . عشق بلافاصله بعد از عرفان محقق است بطوریکه عاشق، عرفان راخیالی پندارد ودر عرفان ذوق ووجدوسرمستی است وراحت جان ولی در عاشقی غم هجران معشوق وسوزدل و..... درتایید قسمتی از سخنان خانم ستاره مبنی بر تجلی خدابردل حافظ که درصدر مطالب رفت عرض می نمایم منظور از غزل بالا این است که ای خدا باردیگررخت رابه من نشان ده تا آرام جان گیرم وازغم عشقت رهایی یابم چراکه عشق در مرحله نخست راحت می نمود ولی اکنون فراق رویت برایم مشکل آفرین شده است.

1395/09/07 13:12
نعیمه

با احترام . بنده تا آنجایی که شنیده و خوانده ام اعراب در شعر و شاعری زبانزد بوده اند و اینکه بیت اول متعلق به یزید باشد دور از انتظار نیست . و این قدرت و توانایی حضرت حافظ می باشد که چنین بیتی از فردی که در کل تاریخ شخصیت منفی دارند با چنین استادی شعری ساخته اند ...

1395/09/10 18:12
غلامرضا مقبلی قرایی

باسلام
فقط مصرع اول بیت حافظ بعید نیست که ازشعر ملعون گرفته شده باشد.(استفاده لغوی)
اویک شعر غیر عرفانی سروده است :
اناالمسموم ما عندی بتریاق ولا راقی
ادرکاسا وناولها الا یا ایهاالساقی
یعنی من بوسیله زهری مسموم شده ام که کل مرا این زهر فراگرفته ولذا طلب پادذهر میکند.
وچنانچه اشاره کردید یک شخصیت منفی درطول تاریخ قطعا عارف بالله نیست وازطرفی خودنیک می دانید دراشعارحافظ ازصنعت ایهام استفاده شده است که معنی شعر ابتدا اشاره به نزدیک دارد سپس به دور لذادراین مصرع مشترک درشعرحافظ برداشتی عرفانی وعمیق می شوداما درمورد دیگری منظور قشری ونگرش غیر عرفانی وسطحی میباشد.
البته گفتارشما مبنی بر اینکه حافظ استفاده ای رندانه وزیرکانه از مصرع مشترک نموده باشد بجا می نماید.خلاصه اینکه یک مصرع باکلمات مشترک ازدوشخصیت متفاوت ،بادوبرداشت ومعنی کاملا متفاوت.

1395/09/10 19:12
غلامرضا مقبلی قرایی

اهلی شیرازی در این باره گوید:
خواجه حافظ را شبی دیدم به خواب          گفتم ای در علم ودانش بی مثال(همال)
ازچه بستی بر خود این شعر یزید     باوجود این همه فضل وکمال
گفت: واقف نیستی زین مسئله            مال کافر هست بر مومن حلال

1395/10/09 13:01

غزل بسیار زیبایی است که همه ما ایرانیان با آن خاطرات بسیاری دارند، در واقع این غزل و به خصوص مصرع اول آن در حکم ورودی بر ادبیات عرفانی عاشقانه فارسی است.
همچنین مصرغ دوم بیت اول غزل یعنی «که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها» به مفهومی بسیار مهم و ظریف در زمینه سیر و سلوک در آفاق و انفس اشاره دارد که بیان بی بدیل حضرت حافظ چنان است که تاثر آن را از هزار رساله بیش می نماید در جان عاشق ...

1395/10/12 17:01
مجتبی

کاش میشد یک مرجعی داشته باشیم که همه پارسی زبانان و پارسی دوستان آنرا تایید کنند و آنچه آنجا حک شود دیگر مانند آیه ای اسمانی قابل بحث نباشد و آنجا بنویسیم که خواجه حافظ شیرازی از شیعیان دوازده امامی، مخلص خاندان اهل بیت و [...] بوده و قال قضیه را یکبار برای همیشه کنده و دوستان شیعه مدرن را از این زحمت مدام رها کرده دیگر مجبور نباشند زیر هر شعری از آن بینوا هی بنویسند که حافظ شیعه بود. من نمیدانم این همه جد برای چیست؟ آیا شیعیان کمبود شاعر دارند که ندارند. پس درد چیست؟ چرا ما بایستی هر گوهر خود را اینقدر خفیف کنیم؟ تشیع برای شیعه حقیقی گوهر است که با حافظ و بی حافظ ارزشش عالی است. حافظ هم گوهر است که چه شما او را شیعه بدانید و چه ندانید ارزشش عالی است. پس از پایان جنگ جهانی دوم، نروژیها با مشکلی روبرو شدند. بزرگترین نویسنده نروژی و برنده جایزه ادبی نوبل نازیست از آب درآمد. نروژی ها تلاش نمی کنند که سابقه او را پنهان کنند. همه میدانند که او نازیست بوده ولی کتابهایش آزادانه چاپ میشود و مردم از آن لذت می برند و هنر ادبی اش را تحسین و دید سیاسی اش را تقبیح می کنند. آیا ایرانیان به بلوغ نروژی ها نرسیده اند.

1395/10/13 13:01
حسین آزاد

این شعر را استاد در قالب تصنیف افشاری با گروه عارف در کنسرت اروپا اجرا کردند
با سپاس

1395/11/15 02:02
بامداد

جلال:
... البته که حضرت حافظ باید خدمت مولای من علامه ی حسن زاده حفظه الله درس پس بدهد
{توفان خنده ها}
از قضا خداوندگار شیراز به چنین صوفیان درس ها داده!

1396/01/26 23:03
احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com

درج حاشیه پیرامون عشق در بیت اول
● درودهای فراوان بر شما رستگاران پیشانی سپید . امیدوارم وقت از وجود شما خوش و مبارک باشد.
■ درون این دقایقی که در بساط داریم می خواهم نیم نگاهی نازک کنم به سمت (عشق) ، که اینک یکی از رُکن های غول پیکر فرهنگ ایرانی است و انگار نه انگار که روزگاری محمدبن زکریای رازی و یا افرادی مانند ناصرخسرو تلاش هایی انجام داده اند برای مبارزه با عشق ، و ایرانیان را در مقابل (فرهنگ ارادت) دعوت کرده اند به (فرهنگ اراده) . آقای محمد دهقانی در ترجمه ای که از کتاب طب روحانی اثر محمدبن زکریای رازی داشته ، نوشته است ما قصد نداریم که بگوییم خردستیزی بهتر است یا عشق ستیزی ، بلکه می خواهیم نشان دهیم که ذهن ایرانی ها چگونه می تواند در زمان نه چندان درازی از موضوعی به موضوع دیگر روی بیاورد و بگذارد که چهره ی موضوع اول را غبار فراموشی بپوشاند . این کتاب زمانی نوشته شده که چارچوب فکر ایرانی (خِرد) بوده و نه (عشق).
✓ رازی وقتی داشت می نوشت که (عشق) ، آدمی را در مقابل دیگری خفیف می کند و نمی گذارد به امور جدی عالم فکر کند نمی دانست چیزی نزدیک به دو قرن بعد ، (عشق) در فرهنگ ایران به ارزشی پایدار تبدیل می شود. البته عشقی که رازی با آن می جنگد و آن را از ویژگی های ناپسند آدمی می داند به هیچ روی ، رنگ صوفیانه ندارد .
✓ رازی قبل از پرداختن به موضوع عشق ، ابتدا (لذت) را تعریف می کند و می نویسد فردی را در نظر بگیرید که زیر سایبانی نشسته است ، سپس زیر آفتاب بیابان ، چند ساعت راه می رود . طوری که از گرما رنجور می شود . حالا دوباره به زیر سایبان برمی گردد . به قدر رنجی که از آن گرما کشیده است از آن سایبان لذت می برد . پس قبل از هر لذتی ، رنجی وجود دارد . خارج شدن از حالت طبیعی ، نرم نرمک اتفاق می افتد ولی پیدایش لذت یک هویی و ناگهانی است . گرسنگی و تشنگی هم همین طور است . آرام آرام گرسنه و تشنه می شویم . هر چقدر که از این گرسنگی و تشنگی رنج ببریم ، از خوردن و آشامیدن لذت می بریم . البته بعد از برطرف شدن رنج گرسنگی و تشنگی ، هیچ چیز عذاب آورتر از آن نخواهد بود که دوباره ما را به خوردن و آشامیدن مجبور کنند . نقطه ی بحث این جاست : کسی که دارد لذت را می چشد به رنج قبل از آن توجهی ندارد.
✓ رازی می نویسد حیوانات به حد طبیعی دفع شهوت می کنند و وقتی از (رنج) آن به آسایش رسیدند آن را رها می کنند ولی آدمیان به وسیله ی عقلی که عامل برتری انسان به حیوان است به خیال های لطیف و نهانی دست پیدا می کنند و آن را (عشق) می نامند و در ایجاد این خیال های لطیف و نهانی زیاده روی هم می کنند و از لذتی به لذت دیگر کوچ می کنند . در حقیقت عاشقان دایم برای خود (رنج آفرینی) می کنند و هیچ گاه با آسایش رخ در رخ نمی شوند. بسیاری از آنان به خاطر بی خوابی ، اندوه و بی اشتهایی ، مجنون ، وسواسی و لاغر می شوند .
✓ رازی می نویسد کسی که افسانه ی عاشقان و سخن شاعران نازک دل را می خواند و به موسیقی دلدادگان گوش می دهد ، در مقابل گرفتاری های عشق از خود اراده ای ندارد .
✓ آقای محمد دهقانی در مقدمه ی این بحثِ زکریای رازی آورده است : روح ایرانی وقتی نتوانست (پهلوانانه) با واقعیات زندگی روبه رو شود ، به پستوی درونش خزید و زندگی خود را میان اوهام و خیال بازآفرینی کرد و به قول حافظ به (عیش نهانی) روی آورد . موضوع عشق در ایران با علاقه ی همگانی روبه رو ، و توسط صوفیان به (نهاد) تبدیل شد و البته ناگفته نماند هر چیزی که به نهاد تبدیل شود پویایی اش را از دست می دهد .
با دخل و تصرف در شیوه ی نگارش :
احمد آذرکمان
@farhangema110
پیوند به وبگاه بیرونی

1396/01/08 13:04
فلاورجانی

دکتر حسینعلی هروی در کتاب شرح غزلیاتحافظ نوشته اند (( سودی مصرع اول این بیت را به یزیدبن معاویه نسبت داده اند ولی علامه قزوینی و دکترغنی و خود من دیوان یزیدبن معاویه را برسی کرده چنین شعریئ وجود نداشت اما امیر خسرو دهلوی متوفی در 725 مقارن سال تولد حافظ در بیت زیر ان را اورده است شراب لعل باشد قوت جانها الا یا الیهاساقی ادر کاسا و ناولها))

1396/01/16 08:04
بیژن جعفری

با سلام
درسته که این شعر به لحاظ ترتیب حروف الفبا در صدر دیوان حضرت حافظ قرار گرفته ولی از نظر معنوی هم میشه گفت که این غزل به عنوان یک ساقی در مدخل دیوان باید حضور داشته یاشه که هشیاران طالب فیض را با قدحی مست کنه و بفرسته داخل
در مورد سالک که دوستان نظر دادن نظر حقیر اینه که سالک میتونه مرید هم باشه و منظور حضرت حافظ اینه که سالک ( رهرو ) شایسته نیست که قوانین مراد و مریدی را ندونه
و در مورد منزل جانان به نظرتون نمیتونسته ایتجور باشه که :
مرا در منزل ای جانان چه امن عیش،چون هردم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
چون منزل جانان به نوعی محل نزول و جلوس جانان هست و اتقاقا جای امن و عیش ما میتونه باشه
البته شاید هم منظور منزلهای رسیدن به جانان باشه که منظور دنیا هست و جرس هم ندای حق
به هر حال متشکرم

1396/04/05 20:07
نادر..

مرا در منزل جانان..
یاران بی اعتبار...
ای عشرت نزدیک ز ما دور مشو..

1396/04/17 23:07
علیرضا

انا المسموم ما عندی بتریاق و لاراقی
ادر کاسا و ناولها الا یا ایها الساقی
این بیت منصوب به قطعه ای سروده شده توسط یزید بن معاویه هست که به احتمال قوی مصرع دوم از این بیت رو حافظ بعنوان تصمین عاریه گرفته . و این تعصب بی انتها ول کن ما نیست . چه ایرادی داره شاعری اشعار یا گفتار مشهوری از دیگر شعرا رو در اثنای شعر خودش بیاره . و از انجا که اهلی شیرازی هم بخواجه اعتراض کرده در همین خصوص و گفته :
خواجه حافط را شبی دیدم بخواب
گفتم ای در فضل و دانش بی حساب
از چه بستی بر خود این شهر یزید
با وجود اینهمه فضل و کمال
یا کاتبی نشابوری فرموده :
عجب در حیرتم از خواجه حافظ
بنوعی کش خرد زان عاجز آید
چه حکمت دید در شعر یزید او
که در دیوان نخست از وی سراید
اگر چه مال کافر بر مسلمان
حلتلست و درو قیلی نشاید !!!!!
ولی از شیر عیبی بس عظیم است
که لقمه از دهان سگ رباید !!!!
این احتمال به یقین نزدیکتر میشه که اون مصرع سروده یزید بن معاویه باشه.

1396/04/20 19:07
آصف

با عنایت به نوشته های دوستان فاضل این حقیر بی مقدار چند نکته به ذهنم در باره این غزل و نظرات افاضل محترم رسید :
1- در مورد آنچه در مورد یزید اشارت رفته : از ابیات حضرت مولانا در مذمت یزید و مذهب مولانا سخن به میان آمده که اختصارا عرض کنم بنا بر اقوال بزرگان از اهل علم و معرفت حضرت مولانا پیش از برخورد با شمس فقیه و صوفی و زاهد سنی حنفی مذهب بود اما پس از دیدار آن بزرگمرد و به اصطلاح مولانا شدن چندان که از آثار او ، خصوصا مثنوی شریف شخصی است که از این عوالم ارتفاع گرفته و دیگر در این قوالب جای نمیگیرد نه شیعه است و نه سنی و نه اشعری و نه اعتزالی و به این مسائل از فاصله ای بسیار بالاتر نگاه میکند و تنها حقیقت که آن را عشق میداند را میبیند خواه گرایش به اهل سنت باشد یا تشیع ( رجوع به کتاب تفسیر مثنوی علامه مرحوم همایی در شرح داستان دز هوش ربا ) لیکن این سخن صحیح است که با توجه به اینکه در مثنوی از خلفاو معاویه و أمیرالمؤمنین به نیکی یاد کرده اما یزید شخصیتی مذموم در نگاه اکثر اهل سنت نیز هست
چنانکه در سخن دوستان یاد شد و یا در جای دیگر در مثنوی شریف فرماید :
از برون طعنه زنی بر بایزید
از دورنت شرم می دارد یزید
و از اهل معرفت و صوفیان تنها حجة الاسلام ابوحامدامام محمد غزالی است که در کتاب پر ارزش احیاءعلوم الدین در باب أفات اللسان صب و لعن یزید را جایز نمی شمارد که پاسخ حکیم سنایی در ابیات یاد شده پاسخ اورا میدهد
2- استاد محمد التونجی محقق و ادیب سوری در کتابی تحقیقی پیرامون شیخ بهایی که فقیه و محدث شیعی است ابیاتی از وی نقل میکند به شرح ذیل :
مضی فی غفلة عمری
کذلک یذهب الباقی
أدر کاسا و ناولها
الا یا أیها الساقی
و در آخر اینکه تفکر خواجه شیراز نیز همچون دیگر اهل معرفت بالاتر و والاتر از دیدگاه های متعارف و تقسیم بندی های عادی است و نشان از ارادت به یزید نیست
از أطاله کلام در حضور دانشمندان و دوستان گرامی پوزش میطلبم

1396/05/15 01:08

ضمن خسته نباشید باید گفت که الحق که بانیان گنجور نام بسیار بامسمائی به این قسمت یعنی حاشیه بنویسید گذاشتند چون از این همه آنهم بیشتر برای یک مصرع واقعا حیر ت انگیز است و البته بودند آن دسته از دوستان که مطالب باید گفت داخله پر بار نوشته اند که آگاهی دهنده هستند و دستشان درد نکند بقول معرف حافظ با انگشت به ماه اشاره دارد و ما بر سر چگونگی دست اشاره دست چپ است یا دست راست است نه تنها اینجا حاشیه نوشتیم بلکه در تاریخ و سرنوشت بشریت نگاه کنی کمتر دستهای بسمت سوی ماه رفتند اکثرا بر سر دست اشاره چه جنگها و چه ویرانیه و چه سرنوشتها برباد رفته که این حکایت همچنان باقی است و اینطور که پیداست هنوز زمانها این روند ادامه خواهد داشت که این هم از قانونهای خود آگاهی است که به قول اقبال لاهوری : هست این میکده و دعوت عام است اینجا
قسمت باده به اندازه جام است اینجا
حرف آن راز که بیگانه صوت است هنوز
از لب جام چکیده است و کلام است اینجا
بهر روی حافظ در مصرع دوم " که عشق آسان نمود اول , ولی افتاد مشکلها " من میخواهم از تمام حافظ دوستان این سوال را بپرسم به نظر شما حافظ چند ساله بود این غزل را سروده ؟ آیا به اشراق یا روشن ضمیری رسیده بود یا نه ؟ چوت همگی تان هم آگاهید هم در زندگی تجربه کرده ایم که تنها دورانی این اتفاق یعنی عشق آسان رخ میدهد که تازه قدم از نوجوانی به جوانی انسان میگذارد ناگهان زود عاشق میشود و ناگهانی نیز تمام میشود به خاطر مشکلات بعدی که بوجود می آید اما همگی ما میدانیم وقتی این غزل را سروده حافظ در واقع به استناد خود همین شعر هفت مرحله عشق را دارد می گوید که تجربه کرده و باز به تجربه همگی ما میدانیم بعد از گذر به ستین بالا و درگیریهای . مشغله های زندگی دیگر عشق حتی بسیار مشکل هم رخ نمی دهد تا چه رسد به آسانی شروع شود پس آیا به این فکر نکرده اید که حافظ از کدامین عشق می گوید که همانند دوره جوانی رخ میدهد و بعد این مشکل ها چیست که مافتد و چرا؟ که تفسیر این خودش گفتگوها می طلبد تا اینجا در همین مصرع تمام میکنم تا بیت دوم بسیار شاهکار است و جز قدرت عشق کسی را یارای هنرمندی با واژه های که جاودانه زنده هستند و همیشه تازه تر همه تازها مرحله های طی طریق عشق را بسراید بقول مولانا گفت : عشق را از من مپرس از عشق پرس
ترجمانی منش محتاج نیست
عشق ابر در گوهر بار است ای پسر
عشق خود را ترجمان است ای پسر عشق السون برهمه .

1396/05/15 02:08

دوستان دست اندر کار این سایت لطفا راهنمایی کنید که آن نوشته ها در حال حاضر کجا رفتند آیا میتوان به آنها دست رسی داشت چون بعد از اتمام روی درج حاشیه کلیک کردم مثل همین نوشته که حال برای شما ارسال میکنم .

1396/07/13 10:10
مهدی مرواریدزاده

سلام.
دوستان حالا ما بیاییم و بدترین حالت ممکن رو در نظر بگیریم(مصرع اول رو یزید سروده)
باز هم هیچ اثباتی نیست که نشان دهنده ی این باشه که حافظ به یزید ارادت داشته.
گاهی برای شروع شعر به یک کمک رسان احتیاج است و شاید حافظ هم در اون زمان با دیدن این مصرع میتونسته به ادامه سرودنش بپردازه.
بیایید اینقدر زود قضاوت نکنیم.

1396/07/15 14:10
ستاره

بیت اول چ از یزید باشه چ از خود حضرت حافظ
هیچ فرقی نداره
بازهم حضرت حافظ معجزه فرموده

1396/08/30 11:10
میم.کاف.مهریار

اجتماع نقیضین محال است . ارادت حافظ به حسین بن علی از این بیت بدست می آید : در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا ... سر ها بریده بینی بی جرم و بی جنایت ...
ضمنا هیچ اهمیتی ندارد که اید بیت را یزید گفته باشد یا نه ، که اگر چنین هم باشد در اسلام داریم که : نگاه نکن به گوینده نگاه کن به سخن.

1396/08/06 13:11
محمد امیر

عرض ادب و احترام به همه عزیزان
درباره معنای بیت عربی، فکر می‌کنم بسیاری از دوستان اشتباه برداشت کرده‌اند.
معنای «أدر» را از ریشه دوران و به معنای چرخاندن ترجمه کرده‌اند و برای «ناولها» از ریشه تناول به معنای خوردن رسیده اند.
اما باید گفت أدر در معنای اصطلاحی عرب به معنای ریختن است. ریشه شاید همان دور باشد اما مفهوم احتمالا این است که جامه را بچرخانید تا مایع بیرون بریزد. وحتی در گفتگوی عامیانه عربی برای ریختن آب از واژه دیر استفاده میکنند.
درباره ناولها بازهم درست است که با تناول هم ریشه است اما به معنای خوردن نیست. بلکه ریشه در این کلمه نیل است یعنی رسیدن. بنابراین ناولها میشود مرا به آن برسان. در حقیقت ناولها یعنی آن را به من بده.
البته در ریشه نیل، رسیدن همراه است با کامیابی و لذت. بنابراین ناولها فعل امریست به معنای آن را به من بده که در آن مفهوم نیاز به کامیابی نهفته است‌.
پوزش از دوستان

1396/08/12 17:11

الا یا ایّها السّاقی اَدِر کَاساً و ناوِلها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها
درموردِ مصرع اوّل این بیتِ زیبا ونغزسخنان زیادی گفته شده وبحث ها ی فراوانی درمیان صاحبنظران واندیشمندان صورت گرفته است. بعضی معتقدند که این مصرع دراصل ازیزیدابن معاویه بوده وحافظ ازاو اقتباس نموده است!.
استادمطهری نیز درکتاب «عرفان حافظ» مفصلاًبه این بحث پرداخته ومی گوید:
"در جهان اسلام اول کسی که در شعر خودش مفاهیم معنوی و مذهبی و اخلاقی را به‌مسخره گرفت و بی‌‏پرده دم از لذت و عیش و شراب و شاهد و اینها زد و مقصود او هم جز همین امور ظاهری نبود "یزیدبن معاویه" است و آنچه که اروپایی‌ها آن را «اپیکوریسم» می‌‏نامند مسلمین باید «یزیدی‌‏گری» بنامند؛ چون اول کسی که این باب را در جهان اسلام فتح کرد یزید بود. استادمطهری درادامه می گوید:
"البته می‏‌دانید که یزید شاعری فوق‌العاده زبردست بوده؛ خیلی شاعر بلیغی بوده و دیوانش هم شنیده‌‏ام چاپ شده و معروف است که قاضی ابن‌خلّکان معروف که از علمای بزرگ اسلام و مورخ بزرگی است و کتابش جزو اسناد تاریخی دنیای اسلام است و خودش مرد ادیبی هم هست؛ شیفته فوق‌العاده شعر یزید بوده؛ به خود یزید ارادتی نداشته ولی به شعر یزید فوق‌العاده ارادتمند بوده؛ و در اشعار یزید همین مضامین تحقیرِ هرچه معنا و اخلاق و معانی دین و مذهب است در قبال لذات و بهره‌گیری از طبیعت، در کمال صراحت آمده است...."
گویند که اصل شعریزید این چنین بوده است:
انا المسموم ما عندی بتریاق ولاراقی‏
ادر کأساً وناولها الا یا ایها الساقی‏
بعضی براین باورند که حافظ پیرومذهبِ تشیّع نبوده وهیچ تعصّبی به شیعیان نداشته،بنابراین استقبال ازشعریزیدهم برای او امری عادی بوده است. برای کسی که تعصّبی به مذهب تشیّع نداردچه فرقی می کند که شعری را ازیزید اقتباس کند یا یک شاعردیگر؟ استقبال ازیک شعردرمیان شاعران کارناشایستی نیست وتقریباً همه ی شاعران ازاشعاریکدیگراقتباس می کنند.
بعضی دیگر نیزمعتقدند که براساس تحقیق وپژوهشی که انجام گرفته اصلاً چنین شعری دراشعاراصلی یزید وحتّا اشعارمنتسب به اومشاهده نشده وکلاً این خبر کذب محض است وتوسطّ متشرّعین متعصّب به منظور تخریبِ جایگاهِ حضرت حافظ ومتوقّف کردن ِ سیرصعودی شهرت وآوازه ی او طرّاحی شده بوده، زیرا این قشرّیون وقتی دریافتندکه به هیچ روش نمی توانند ازمحبوبیّت ِ فزاینده ی حافظ ممانعت بعمل آورند،به چنین روشهایی متوسّل شدند. غافل ازاینکه حافظ ،محبوبیّتِ خودرا ازهیچ مذهبی وام نگرفته وشهرتِ اومدیون ِ نبوغ، پاکی ِ دل، پاکی پندار ومهمترازهمه ایمان واعتقادِ اوبه عشق است وبس.
به گمانِ نگارنده، برفرض اینکه این مصراع دردیوان شعر یزیدبوده باشدکه نیست،بازهم این احتمال وجود دارد که حافظ خود به مددِ نبوغ خویش این مصراع راسروده وبصورتِ اتّفاقی، عبارتی شبیهِ شعر یزید درآمده باشد. جادوی بیان، طبع روان وقدرتِ خارق العاده ی حافظ درخَلق مضامین بکر وبدیع،برهیچکس پوشیده نیست ومصرع موردِ بحث، بانظرداشتِ تسلطّ کاملِ حافظ به ادبیّات عرب،عبارتی نیست که حافظ ازخَلق ِ آن ناتوان بوده باشد. ضمن آنکه درعالم شعروشاعری این امکان وجود دارد که دونفرشاعربی آنکه اشعارهمدیگررامطالعه کرده یاازیکدیگر شناختی داشته باشند،یک مضمونی رادرذهن خودپرورانده و عبارتی مشابهِ هم را خلق کنند.
شوربختانه باتوجّه به اینکه هیچ سند قابل قبولی، پیرامون زندگانی،احوالات وباورها وعقایدِ خواجه ی عزیز،جزدیوان اوکه آن راهم دیگران گردآوری کرده انددردست نیست، دراین باره نیز نمی توان نظرقطعی دادلذا ناچاریم به عبارتِ هرکسی برحسبِ فکرگمانی دارد بسنده کنیم وازاندیشه های لطیف وحافظانه لذّت ببریم.
الا یاایّهاالسّاقی: ای ساقی، ساقیا
اَدِر: بگردان ، بچرخان و به گردش در آور
کَٲس : کاسه،جام
ناوِل: دست دراز کردن وچیزی رادادن.
معنی بیت:ای ساقی جام وقدح شراب را بِگردان و به من بده تابنوشم. چرا که عشق، در ابتدا آسان جلوه می کرد اما رفته رفته مشکلات وموانعی ناامید کننده روی می دهد ،باجام شرابی به دادم برس که سخت دچارگرفتاری ودردسر شده ام.
دل بستن برای آدمیان همیشه راحت ترین کار است، امّا پایداری درعشق ومحبّت،گذشتن ازهوا وهوس وچشم پوشی ازخواست های شخصی بمنظور جلبِ رضایتِ معشوق،بسیارسخت و طاقت فرساست.
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول
وآخر بسوخت جانم در کسب این فضایل
به بوی نافه‌ای کآخر صبا زان طُرّه بگشاید
زتابِ جَعدِ مُشکینش چه خون افتاد در دل‌ها
به بوی: به هوای،به امیداینکه ،درآرزوی اینکه
نافه: نافه کیسه ی کوچکِ گره خورده ای درشکم نوع خاصی ازآهوست که مُشکی بسیارخوشبو ومعطّردردرون آن قرار دارد.وقتی سر این کیسه را بگشایند عطر آن منتشر می شود. زلفِ سیاه ومجعّدِ معشوق نیز درنظرگاهِ حافظ،نافه ای در دل خود دارد. نافه درحقیقت خون دل آهوست که درگذرزمان تبدیل به مُشک معطّرشده است. عاشقان برای فیض بردن ازشمیم ِنافه ای که دردل طرّه ی یارقراردارد چه خون دلها می خورند! به راستی که حافظ درخَلق مضامین بِکر وخیال انگیزبی ماننداست.
باد صبا :نسیمی که به رابط میان عاشق ومعشوق شهرت دارد. به سببِ دسترسی به حریم یار، بوی خوش اورا به عاشقان آورده ومرهمی برزخم های آنان می نهد.
طرّه: آن بخش ازموی سرکه برپیشانی ریزند. امّا دراینجا به معنی کلّی ِ زلف وگیسوست.
تاب معانی زیادی دارد:
توان، توانایی، رمق، طاقت، قدرت، قوت،
2. پیچ، جعد، چین، خمش، شکن، طره، کرس
3.پرتو،تابش،روشنی،فروغ،نور
4.حرارت،سوزش،گرمی
5.آرام،صبر،قرار
6.پایداری،تحمل،شکیبایی،شکیب
7.دوام،مقاومت
دراینجا منظورپیچ وتاب،پرتو،فروغ وشکن است.
جَعد: گِره وپیچش موی.
معنی بیت:
به امید آنکه باد صبا ازآن زلفِ مجعّدِ گیسوان یارگرهی بگشاید،وعطری از آن برای ما بیاورد،چقدرازپیچ وتابِ سخت وبازنشدنی، دلهایمان خون شد.
انتظارطولانی عاشقان وخون شدن دلهای آنان،حکایت ازاین دارد که یاربه آسانی دردسترس نیست وبرای دریافتِ زیبائیهای اوباید خون دلها خورد.
برای بوییدن عطروبوی خوشی که نسیم صبا در اثر برافشاندن زلف مجعّدومُشکین او پراکنده خواهدنمود، درانتظارتحمّل سوزی بسرمی بریم و چه خون هایی که دراثراین عطش واشتیاق در دلها افتاده است.
مُشکین ازآن نشد دَم خُلق اَت که چون صبا
برخاک کوی دوست گذاری نمی کنی
مرا در منزل جانان چه اَمن ِعیش چون هر دم
جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها
"منزل جانان" مرحله ی رسیدن به وصال ودیدارمعشوق است. امّا حافظ عاشقی نیست که به این مرحله قانع بوده باشد. حافظ آخرین منزلگاهِ عشق یعنی فنا شدن وبقایافتن دروجودِ یا را راهدف گرفته است. درنظرگاهِ حافظ بَنای وصال هرلحظه ممکن است با خطا ولغزشی ازسوی عاشق، فروریزد وهجران ودوری دوباره آغازگردد. به همین سبب امنیّتِ عیش تامین نیست وهرلحظه خطر وتهدید وجود دارد
"جَرَس" درحقیقت زنگی است که به گردن شتر کاروان می بندند تا کاروانیان را از حرکت کاروان آگاه کند و آهنگ حرکت را اعلام دارد. دراینجامنظورشاعرازجرس، زنگِ خطر همان خطرات،لغزشها وتهدیداتیست که درمنزل جانان وجود دارد.
مَحمِل :کجاوه ای که برشتربندند. بستنِ باروبندیل
معنی بیت: من درمنزلگاهِ معشوق(وصال) امنیتِ خاطر ندارم، (من برای لذّت بردن ازوصلت نیست که عاشقی پیشه کرده ام) برای عیش وشادمانی ِ حقیقی زمانیست که هیچ خطری وصلت راتهدیدنکند(فنا وبقا دریاروجاودانگی) درمنزلگاهِ وصال پیوسته؛زنگِ هشدارو خطر بگوش می رسد که بارها را ببندید.
دررهِ عشق ازآنسوی فناصدخطراست
تانگویی که چوعمرم به سرآمدرستم
به می سجّاده رنگین کن گرَت پیر مُغان گوید
که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها
پیرمُغان: درموردِ "پیرمغان" قبلاً توضیحات زیادی داده شده است. درست است که به روشنی مشخصّ نیست که منظوراز"پیرمُغان" چه کسی است، احتمال قوی این است که این"پیر" اصلاً وجودِ خارجی نداشته ویک شخصیّتِ خیالی بوده است. حافظ ازآنجا که وسواس زیادی برای انتخابِ راهنما وپیرداشته، ناگزیر در کارگاهِ خیال، دست به آفرینشِ یک پیری روشن ضمیربه سلیقه ی خود زده، به او شخصیّتِ کامل بخشیده، سپس وی رابه عنوان الگو و شاخص قرارداده تاباورها وجهان بینیِ خود را اززبان اوبازگوکند.
به هرحال پیر مغان ِ حافظ،هرکه بوده باشد باتوجّه به ویژگیهایی که ازاوتوصیف کرده یک اَبَرانسانِ کامل،آگاه،پاک نیّت وپاک کردار بوده است.
به ترکِ خدمتِ پیرِ مغان نخواهم گفت
چراکه مصلحتِ خود درآن نمی بینم.
معنای لغوی "پـیـرمـُغـان" پیشوا وروحانیِ زرتشتیست وازاین منظربسیاری براین باورند که منظورحافظ همان "زردتشت"است. دراینصورت با نظرداشتِ ایمان واعتقادی که حافظ به پیرمغان دارد،آیاواقعاً حافظ پیرو زرتشت بوده وازترس متشرّعین کتمان می نموده است؟ گرچه دهها بیت می توان دراثباتِ این فرضیّه، ازدیوان حافظ پیداکرد،امّا بایداین نکته رانیز درنظرداشت که دههابیت نیز درردِّ این فرضیّه ، دردیوان حافظ وجود دارد. اثباتِ قطعی ِ این موضوع که حافظ پیرو چه مذهبی بوده است،با استنادکردن به چندبیت ممکن نیست!.
جهان بینی حافظ وباورهای حافظ،منحصربفرد است. بنظرچنین می رسد که اوباقوانینی که خود وضع کرده بوده، زندگی می کرده ودارای اعتقاداتِ فرامذهبی بوده است. دریک تعریفِ ساده می توان چنین گفت که: به استنادِ باورهایی که داشته، اودرچارچوبِ هیچ یک ازمذاهب وفرقه هاقرارنمی گیرد. اوانسانی آزاداندیش ووارسته ازهرگونه تعلّقاتِ قومی وفرقه ایست. شایدحافظ شخصیّتِ زرتشت راازآن جهت که شعارپندارنیک،گفتارنیک وکردارنیک رامطرح نموده، دوست داشته وبه وی ارادت می ورزیده، لیکن تنهاارادت داشتن ،دلیل زرتشتی بودنِ حافظ نیست.حافظ پیش ازآنکه به مذهب وفرقه بیاندیشد،به عشق وانسانیّت ومحبّت می اندیشید، اوخودبه تنهایی یک مذهب ومَسلکِ تمام عیاربود وعشق درسرلوحه ی باورها واعتقاداتِ اوقرارداشت. بنابراین حافظ فقط حافظ است وهیچ برچسبی براندیشه های جهانی اونمی چسبد.
جنگِ هفتادودوملّت همه راعذربنه
چون ندیدند حقیقت رهِ افسانه زدند.
سالک: رهرو، کسی که به قصدِ تهذیب نفس ورسیدن به معشوق، به سیروسلوک می پردازد.
راه ورسم منزلها: درسیر وسلوک چندین منزل وجود دارد.بعضی ها برای منازل عدد وعنوان قائل هستندمانند: 1- طلب.2-عشق 3-استغنا و.... بعضی دیگر نیزبراین باورند که راهِ به کمال رسیدن پایان ناپذیراست. با توجّه به اختلافات فراوانی که بین فرقه ها ودسته های مختلف وجود دارد، بنظرمی رسد حافظ پایبندِ هیچکدام ازاین عدد ورقم ها وعناوین نبوده وبه مددِ نبوغ خویش،یافته ها وقوانین خویش والبته با پیروی ازپیرمُغان، درمسیرکمال گام برمی داشت. حافظ با مولوی وعطار وسعدی و....تفاوتهایی اززمین تاآسمان دارد،گرچه ممکن است بعضی ازباورهای همه ی این بزرگان شبیه هم بوده باشد.
که سالک بی خبرنَبُوَد: سالک بایدازراه ورسم این طریق آگاهی پیداکند،بی خبر وبی اطلاع نمی شود پادراین راه گذاشت. دراینجا حافظ به سالک یادآوی می کند که قبل ازبه راه افتادن آگاهی کسب کند.
معنی بیت: ای سالک وای کسی که تازه به این مسیرکمال گام نهاده ای، اگرچنانچه پیرمغان( به معنای مُرشد وراهنما که به درجه ی معرفت وکمال رسیده است) فرمان دهد که سجّاده ی عبادتت (عبادت ازنوع زاهدانه) راباشراب رنگین کن(باحالت مستی عبادت کن) تعجّب مکن وسربازمزن. این تضادّهای ظاهری(شراب وسجّاده) بخشی ازراه ورسم منزلهای سیروسلوک است و سالک نباید ازاین راه ورسمها بی اطلاع وبی خبرباشد.بدانکه این مسیرپُرازعجایب وشگفتی هاست، آمادگی داشته باش تا غافلگیرنگردی.اگرگفت می بنوش بایدبنوشی.
چوپیرِسالکِ عشق اَت به مِی حواله کند
بنوش ومنتظر رحمتِ خدا می باش
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها؟
هایل:ترساننده، هول انگیز،وحشتناک
سبکباران: آسوده خاطران، فراغبالان، آنها که راحتی را برگزیدند، آنهاکه عشق راانتخاب نکردند وبراین طریق گام ننهادند. عشق مسئولیتی سنگین بردوش عاشق می گذارد.
درادامه ی بیتِ قبلی ویادآوری وتوضیحِ راه ورسم منزلها به سالکِ تازه کار می فرماید: ماعاشقان وسالکان ِ طریق حق وکمال،درچنین شرایطِ هولناکی قرارداریم:
دردریایی موّاج، درتاریکی شب ،همراه باخوفِ فروافتادن درگردابی طوفانی و ترس انگیزگرفتارشده ایم. (ماراحالیست که تنها کسانی می توانددرک کندکه درچنین شرایطی قرارگرفته باشند) آسوده خاطرانی که در ساحلِ اَمنِ دریا لَمیده اند،کی وچگونه حال ما را می تواننددرک کنند؟.
زاهدِ ظاهرپرست ازحال ما آگاه نیست
درحق ما هرچه گوید جای هیچ اِکراه نیست
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ها
خودکامی: خودسری، همان چیزی که پیشترگفته شد(....حافظ مطابق باقوانینی که خودوضع کرده بود زندگی می نمود...)
من به جای آنکه به رسم ِمتداول درمیان عامه ی مردم زندگی کنم، رندانه زندگی کردم (بایافته ها ودانش وآگاهی ِ خویش، جهان بینیِ خاصّی راپی ریزی کردم،خرابات را بَنانهادم وبرخرافات تاختم وشیوه های فریبکاری زاهد وعابد وحُقّه بازی صوفیان رابرمَلا نمودم و....)این شدکه بدنام شدم (به کفرورزی وخروج ازشریعت وبی بندباری و....متهّم شدم). آخرمگرامکان داشت که راز واَسرار من پوشیده بماند. رازی که از آن مردم به فراخوردانش وفهم خویش سخن های متضاد می گویندپوشیده نمی ماند.
حافظ دراینجا به حقیقتی انکارناپذیر اشاره می کند: (دیگران با مصلحت اندیشی، ریاکاری وفریبکاری کردند واسرارشان راپوشیده نگاهداشتند ودرمیان مردم به خیرخواهی ونیکنامی شهرت پیدا کردند .امّا من بی پروا حقایق راگفتم،عریان تر وبی پرده ترازهمه صحبت کردم،تااینکه آنها به خوشنامی ومن به بدنامی مشهور شدم).
صوفیان جمله حریفند ونظرباز ولی
زین میان حافظِ دلسوخته بدنام افتاد
شگفتا ! به مصداق اینکه "ماه برای همیشه پشت ابرها نمی ماند"حقیقتِ حافظ وزاهدنیزدیری نپائید که چونان ماهی پرفروغ ازپشتِ ابرها بیرون آمد وحافظِ به ظاهربدنام،سرحلقه ی رندان ونیک ناما ن جهان شد وبه جاودانگی پیوست.
برسرتربت ماچون گذری همّت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهدشد.
حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تَلقَ من تَهوی دَع الدّنیا و اَهمِلها
متی: هرگاه
تَلقَ: به معنی کسی را ملاقات کردن یا با کسی برخورد کردن.
تَهوَی: دوست داشتن.
دَع الدّنیا : به معنی رهاکردن، ترک کردن .
اَهمِلها: بی توجّهی کرون به چیزی یا فراموش کردن آن.
معنی بیت: ای حافظ اگر برآن سرهستی که حضور قلبی نسبت به معشوق داشته باشی وازلذتِ حضوربهره مند گردی، نباید یک لحظه هم ازیادِ واندیشه ی او فارغ شوی ،بایستی معشوق خوروخواب باشد،هرگاه به چیزی دنیوی تمایل پیداکردی بی درنگ رهایش کن وهرکه وهرچه جز اوست نادیده بگیر.
درراستای معنای این بیت یادِ خاطره ای افتادم. چندسال پیش به اتّفاق یکی ازدوستان مشغول آموزش خوشنویسی بودیم. پس ازگذشت مدّتی، دوستم احساس کردعلیرغم تمرین وممارست، دریادگیری فنون خوشنویسی پبشرفتی ندارد. یک روزازاستاد پرسید: استاد من چرا هیچ پیشرفتی نمی کنم علّتش چیست؟ استاد جواب داد: با روزی یکی ساعت تمرین کردن توفیق چندانی حاصل نمی شود! باید عاشق خطاطی باشی، شب وروز برفکروخیال توجزخطاطی چیزی نگذرد! بایدخور وخوابت خطاطی باشد،وقتی تمرین عملی تمام شد باید تمرین نظری آغازشود وخلاصه درتمام اوقات بادست وفکر وپندارت تمرین کنی تا به جایی برسی! اگرتمرینات اینگونه نباشد جزوقت تلف کردن چیزی حاصل نخواهد شد.
حافظ نیز دراین بیت چنین چیزی به خودش می گوید. باید لحظه ای غفلت نکنی وهمه ی خوروخواب وبیداریت عشق ورزیدن باشد.
گرطمع داری ازآن جام مُرصّع می لعل
ای بسا دُرکه به نوکِ مژه ات بایدسُفت.

1401/09/08 07:12
معصومه

از حاشیه‌هایی که ذیل اشعار درج می‌کنید بسیار استفاده میکنم. سپاسگزارم

1396/09/02 15:12
میر ذبیح الله تاتار

سلام
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها
(01) ای ساقی جامی به گردش در آور و آن را به من ده ، زیرا عشق در آغاز آسان به نظر آمد اما بعد مشکها رو نمود.
مصرع اول عربی میباشد ؛ الا حرف ندا (هان )
یا ایها الساقی ای ( تقسیم کننده شراب)
ادر فعل امر به معنی (چرخاندن وبه گردش در آوردن )
کاساً به معنی ( جام یا کاسۀ )
ناولها فعل امر از مناوله به معنی (چیزی را به کس دادن ویا دراز کردن).
به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها
(02) به امید آنکه باد صبا آخر گره ای از سر زلف توبکشاید ، از پیچ و تاب زلف مجعد مشکبویش چه خونی در دلها افتاد.
جعد : موی مجعد، مصدر به معنی اسم مفعول
درمصرع دوم بیت میتوان هم مُشکین وهم مِشکین خواند .
به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها
(03) من درمنزل معشوق امنیتی برای عیش و شادی ندارم زیرا پیوسته ، صدای جرس بلند است که بار ها را ببندید.
منزل :جایگاهی که کاروان درسفر بارهای خویش وقافله را بر زمین میگذارند وبعداز آنجا حرکت میکنند ، محل فرود.
جرس : زنگ مراد از زنگی که در گردن شتر بسته شده باشد وکاروانیان را از حرکت کاروان آگاه سازند ، وآهنگ حرکت را اعلام نماید.
مقصود اینکه در این دنیا که خطر مرگ ، مثل بانگ جرس که به کاروانیان اعلام حرکت میکند ، هردم مارا تهدید مینماید، چگونه با خیال آسوده عیش وشادی کنیم.
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها
(04) اگرپیرمغان بگوید مصلی ات را با شراب رنگین کن بپذیر ؛ زیرا روندۀ راه طریقت از رسوم منازل بین راه بی اطلاع نیست.
پیر مغان : شراب فروش ، مسلمین قدیم شراب را از دو جا بدست میآوردند یکی از مسیحیان و دیر ها دیگری از مجوسان یعنی مغان . شعاری هم هست شراب خوب نیست از از خم مجوسی باشد که روی آنرا عنکبوت گرفته باشد .
سالک : رونده راه حق سالک ابتدا طالب هست وطلب نتیجه احساس نقص و تنبه ومیل به کمال است که پس از یافتن پیری ومرید شدن در پرتو راهنمایی او سیر کمالی میسر میشود . وطالب مردید سالک جازم ومجذوب میگردد.
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها
(05) شب تاریک و ترس از امواج وگردابی اینگونه هولناک ؛ آنها که بر ساحل دریا آسوده می گذرند کی حال ما را میدانند.
برای نشان دادن حال وحشت و سرگردانی خود در جست وجوی راز خلقت ، نمای از وحشت شب دریا وطوفان ساخته ، وآنرا در برابر آرامش سواحل آرام قرار داده است . خودرا به عنوان سالک راه طریقت به کسی تشبیه کرده که شبی تاریک برکشتی نشسته وبیم موج و گرداب شک و گمراهی ، وسرانجام گرداب هائل مرگ هرکدام به نوعی در این نما جلوه گرند.
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ها
(06) هرچه کردم براثر خود سری به بدنامی منتهی شد ؛ بی شک رازی که از آن گروه گروه سخن گویند ، پوشیده نخواهد ماند.
یعنی به جای اینکه رسوم متعارف جامعه را رعایت کنم خودسرانه به دنبال تمنیات دل رفتم واین سبب بدنامی من گردید، واکنون مردم گروه گروه از این بدنامی سخن میگویند،چنین است که این راز پنهان نخواهدماند.
حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
(07) اگر حضور قلبی میخواهی پیوسته او را درنظر داشته باش ؛ هر وقت به کسی که دوستش داری برخوردی ، دنیا را وا گذار وآن را نادیده بگیر.
تلق : ازفعل لقی یلقی به معنی ( کسی را دیدن یا باکسی برخورد کردند).
تهوی : ازفعل هوی یهوی به معنی ( دوست داشتن).
دع : صیغه امر ازفعل وَدَعَ یَدَعُ به معنی ( ترک کردن و واگذاشتن).
اهمِل : صیغه امر از فعل اهمَلَ به معنی (فراموش کردن).
حاصل معنی اینکه :
اگرمیخواهی حضور قلبی با معشوق داشته باشی ازیاد او غافل مباش ؛ ووقتی به معشوق رسیدی هرچه را که جز اوست نادیده بگیر.

1396/10/29 16:12
آسا

درود بر همه ی دوستان
میشه در تفسیر بیت دوم کسی کمکم کنه ؟!

1396/10/29 17:12
۷

1-به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید
2-ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها
باید معنی شعر را فهمید.درخواست تفسیر از دیگران کار بیهوده ای است و تفسیر آن است که باید خواند و خواند تا خود شخص یارای تفسیر نماید.
تفسیر هر کس اگر تقلیدی نباشد ویژه مغز اوست.
معنی:
1-به هوای بوی دلاویزی که باد صبا از تاب زلفش آورد
2-از تاب گیسوی سیاهش چه خون که در دلها افتاد.
(بیتاب بیتابیم)

1396/10/29 19:12
۷

"آخر" جا فتاد که تکیه بر آن است و ناکامی را میرساند.
-به هوای بوی دلاویزی که آخر سر باد صبا از تاب زلفش آورد و از پیچ زلف مشکینش چه دلها که درخون پیچید.

1396/10/30 00:12
nabavar

آسای گرامی
به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها
میدانی که نافه گشایی کار بسیار ظریفی ست
در خلوت ، نافه ی آهو را باز می کنند و قدرش را میدانند که از زر گرانبهاتر است،
می گوید : باد صبا از طره ی زلفش بوی خوش نافه می آورد { نافه گشایی می کند }
و این بوی خوش که از موی مجعد مُشکبار او ست خون در دلهای عاشقان می افکند.
در جای دیگر :
به ادب نافه گشایی کن از آن زلف سیاه.
جای دل‌های عزیز است به هم برمزنش
زنده باشی

1396/10/31 00:12
محسن

آسا ی عزیز
آقا حسین،1 لب مطلب را نوشت ، گویا ناف خواجه حافظ را با همین مشک و نافه و طره بریده اند که در جای جای اشعارش سخن از آهو و بوی خوش کیسوی مشکین یار است:
در آن زمین که نسیمی وزد ز طره دوست
چه جای دم زدن نافه‌های تاتاریست
،،،
هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای
درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد
،،،
مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای
که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد
با درود

1396/11/27 14:01
yousof

دانلود آهنگ های منتشر شده از روی این شعر در لینک زیر:
پیوند به وبگاه بیرونی

1396/11/07 18:02
نیکومنش

درود بیکران بر دوستان جان
_الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها
از انجا که معشوق ازلی در معامله محبتی که با من داشت در ابتدا بسیار ارام و لطیف وآسان می نمود ولی پس از اسیر شدن و الوده شدنم در عشق چنان ماهیت سهمگین و غیر قابل تحملی از عشق پیش رویم گذاشت که جانم به لب رسید و کامم بر نیامد، لذا بی سرو سامانی و خرابیم بدانجا رسیده که می خواهم خویش را در این خرابی رسوای عالم سازم پس برخلاف میل درونیم تاَسیِ وارونه ای می کنم به این شعر معروف (ادر کاسا و ناولها الا یا ایها الساقی: هان ای ساقی جام باده را پر کرده و بگردان وبه من بده )تا با مست و بی خود شدن به دست خود او بتوانم از عهده شداید و مشکلات عشق بر امده و همچنین خویش را به دلیل چنین تَاءَسی به این مصرع ،رسواترین و خرابترین عاشق عالم سازم چرا که گفته اند تا خانه ویران نکنی گنج نیابی.
2_به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها
داستان عاشقی من بدان گونه است که مرا طلب معشوق از حد گذشته بود و شوق دیدار او جانم را فرا گرفته بود که او بر من جلوه ای کرد وانچه از ان حادثه می دانم ان که تاریکه ای چون زلف سیاه بر رخسار افتاب گون او پیچیده و مرا سحر و مفتون خود کرد واکنون از دوری ان جلوه جانم به لب رسیده و همه روزه کارم ان است که دست به دامان باد صبحگاهی برده که مگر او بویی خوش از ان زلفهای دلبرانه معشوق به مژدگانی به مشام جانم رساند
3_مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها
اری چنین وصالی با ان کامیابی بی مثالش هیچ امنیت ودوامی نداشت چرا که از لحظه وقوف من بر خانه معشوق صدای پیوسته جرس مانندی
که بر اشتران کاروانیان برای بستن محمل ها می خوانند مدام در گوش جانم پیچیده و مرا به بازگشت از این مسیر فرا می خواند.
4_به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها
پس از ان حادثه و شیدایی و دیوانگی تنها راه و رسمی که توانستم جان خویش را ارام سازم راه و رسم سلوک و تشرف به پیشگاه مرد خدا (عاصف عهد) بود واگر حقیقت جو و معرفت جو اگاه بوده باشد می داند که اگر ان مرد خدا بگوید که سجاده ریایی عبادت را با شراب غسل ده می بایستی اطاعت امر کرده وبه ان بپردازد چرا که تنها راه غلبه بر خودبینی و تکبر در سلوک اطاعت از مرد خداست .
5_شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها
و من چگونه می توانم وصف حال خویش کنم چرا که ظلمت های نفسانی چون تاریکی دهشتناکی بر وجود ادمیان سایه افکنده و راه حقیقت که چون دریایی پر تلاطم و طوفانی و گردابی است مسیر حقیقت جویی را تنگ کرده تا سبکباران و بی همتان بدان دست نیابند .
6_همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ها
و پیش از رسیدن به بارگاه این مرد خدا (پیر مغان و عاصف دوران )تمام تلاشی که از روی خود خواهی و خود کامگی کرده بودم به سر انجام نرسیده و جز بد نامی حاصل دیگری برای من نداشت
_حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
ای حافظ اگر به دنبال رسیدن به مقام حضور در سلوک هستی یک دم زدنی از ان پادشاه دهر (پیر مغان )غفلت نورز و دست از دامان او بر مدار چرا که ان زمان که ادمی می خواهد به خواسته قلبی خویش رسد می بایستی دست تعلق از هرچه غیر دوست کوتاه کرده و بی اعتنا به دنیا و هرچه در ان است آزادانه در مسیر گوهر مقصود قدم بردارد.
سر به زیر و کامیاب

1397/01/14 02:04
هادی

ممنون میشم کتابی به من معرفی کنید که اشعار حضرت حافظ رو معنی کرده باشه و در فهمیدن بیشتر اشعار کمک کنه

1397/03/25 01:05
مهراد

به نام ان که هر چه هست از اوست
با سلام دوستان جدایی از هر گونه سخنانی که در باره ی بزرگمرد سخنان زده می شود واقعا زیبا نیست که حد اقل به گفته ی دینش احترام بگذاریم و در زمان نبودش سخن از خامه و اندیشه و کار او در میان بیاوریم بیایید حداقل اگر چشممان از خواندن گفته هایش ناتوان است با گوشهایمان دل به نوشته اش بسباریم که عملی بس بسندیده است و برای این کار گروه اوهام را بیشنهاد می کنم گروه بسیار عالی است

1397/03/26 03:05
مسعود

با سلام و احترام
از توضیحات و نحوه ی بیان دوست عزیزی بنام رضا بسیار لذت بردم،از ایشان خواهش میکنم اگر ایمیل یا آدرسی از خودشون دارن مرقوم بفرمایند تا با ایشان در ارتباط باشم و از اطلاعاتشون بیشتر استفاده کنم.با تشکر از همه مخصوصاً مدیر و مسوولان محترم گنجور

1397/03/26 18:05

جناب آقای مسعودعزیز وگرامی ممنون ازابرازلطف حضرتعالی، خوشحالم که رضایت خاطرشما حافظ خوان وحافظ دوست عزیز فراهم شده است. برداشت های شخصی این ناتوان دروبلاگ حافظانه تقدیم حضورعاشقان حضرت حافظ به نشانی : پیوند به وبگاه بیرونی شده است. بااحترام وادب رضاساقی

شرح بیتی از حافظ
محمدامین مروتی
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها
مشکل این بیت این است که گفته اند سالک نمی تواند از راه و رسم منزل ها با خبر باشد و حافظ باید می گفت مرشد یا مراد بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها، نه سالک. یا باید می گفت: که سالک "با خبر" نبود ز راه و رسم منزل ها.
خرمشاهی گفته است منظور از سالک سالک واقعی است که فی الحمله باید بداند و قبول کند که طی منازل بی رخصت پیر ممکن نیست. اما اگر سالک راه و رسم منازل را بداند که دیگر سالک نیست.
به نظر می آید که اگر نخواهیم در شعر حافظ دست ببریم –یعنی اگر "بی خبر" را به "با خبر" تبدیل نکنیم- شق پذیرفتنی تر این باشد که بگوییم سالم همان پیرِ طی طریق کرده و مجربی است که به واسطة سلوک، راه و رسم منزل ها را یاد گرفته است و لاجرم سخن او مُتبَع است.

1397/03/08 09:06
احمد

سلام این غزل و بیت به بیت به همون وزن و قافیه جواب گفتم
نگویم دیگر ای ساقی درکاساوناولها/ شود باصبر در مشتم چو مومی نرم مشکلها
... و بیت عربی ش..
جهان تا محضر رب شد چه سان ازاو شوی غائب/ که خود را یک دمی بی او نمی بینند کاملها...

1397/04/21 16:07
کوروش

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها
بنظر من حقیر سبکبالان ساحلها (پرندگان دریا) بهتر معنی میدهد.حافظ اینجا خود را به مسافر بیمناک کشتی ای گرفتار توفان تشبیه کرده که در این توفان مرغان دریایی را مینگرد که برخلاف او براحتی و بی دغدغه از باد وموج و گرداب پرواز میکنند.او می گوید:این مرغان دریا چگونه میتوانند از ترس و اضطراب او خبر داشته باشند؟

1397/05/30 13:07
محمد

سلام دوستان بنده هم از یکی از اساتید شنیدم که می گفت این مصرع از یزید بوده که حافظ در اشعارش استفاده کرده وبه حافظ ایراد میگیرن که چرا از مصرع حافظ استفاده میکنی گفت من لقمه ای را در دهان سگی یافتم واز او گرفتم و نتیجه اینکه هرجایی انسان میتونه از نکات اموزشی دیگران استفاده کنه باید از ان بهره ببره حتی اگه دشمن خونی ما هست

1397/05/20 19:08
محمد

با سلام من از همه در این زمینه تعجب می کنم و از بزرگان بیشتر؛ عزیزان اگر توجه می کردند که سرودن شعر عربی از سوی شاعران فارسی زبان و بزرگ ایرانی چه به صورت کامل و چه به صورت ملمع، از زمین تا آسمان با شعر عربی که یک عرب مادرزاد و بیگانه کامل با زبان فارسی و شعر آن سروده است فرق و تفاوت دارد؛ این قدر دچار بگو مگوهای بی اساس نمی شدند. یزید بن معاویه ملعون با همه خباثت و پلیدی یک عرب قرشی کامل بوده و هیچ بویی از زبان فارسی و آهنگ شعر فارسی نبرده بوده که بخواهد در بحر هزج مثمن کامل یعنی مفاعیلن مفاعیلن مفاعلین مفاعیلن شعر بگوید اگر کسی در بین عرب زبانها حتی یک بیت با این وزن و بحر پیدا کرد هر چه دلش خواست به من بگوید. عروض و بحر شعری بر اساس ریتم و آهنگ موسیقایی هر زبانی است و آهنگ موسیقایی زبان عربی و بحرهای آنان هرگز تناسبی با بحر هزج مثمن کامل ندارد. می گویید نه هر چه دلتان می خواهد مطالعه و بررسی کنید.

1397/09/29 02:11
بنده

با سلام
شرح این غزل توسط دکتر ابراهیمی دینانی در برنامه معرفت:
قسمت اول:
پیوند به وبگاه بیرونی
قسمت دوم:
پیوند به وبگاه بیرونی

1397/09/01 08:12
Behzad Behzadi

درود
واقع بین باشیم.هرکدام از شما عزیزان که ذوق و هنر و استعدادی دز شعر سرودن داشته باشید آنچه که ابتدا به ساکن شما زا حذب می کند معنی و مفهوم و پیام فلسفه شعر نیست،در حقیقت ریتم و ،آهنگ و وزن و زیبایی کلام و طراوت لطافت چینش کلمات است.بنده اگر از خواندن متنی لذت نبرم ادامه نمی دهم یعنی اینکه محتوا و مفاهیم و پیامش دیگر برایم مهم نیست.حالا نویسنده هر مسلک و آیین و شخیصیت و خوش نامی و بد نامی که داشته باشد فرقی نمی کند.
در مورد ایتکه مطلع این غزل از یزید است یا نه بی اطلاعم.فرقی نمی کند که از چه کسی باشد.مطلع به ظبع حاقظ خوش آمده و عزل را با آن شروع کرده است.یادمان نرود که حافط قبل از اینکه فیلسوف ، معلم ،مدرس ،عارف و عالم باشد شاعر بوده است شاعر....شعر برایش در الویت بوده تا باقی .....

1397/09/06 06:12
مهدی قناعت پیشه

دردنیای وارونه وشیطانی
عشق یا هرساده ای پیچیده و سخت میگردد
سادهترازعشقدرجهان الهی وپیچیدهترازآن دردنیایشیطانی نیست.وحافظ ومولانا و... ازدرد عشقگویند که شماهرگز بفهمید

1397/09/07 13:12
احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها . «حافظ»
ــــــــــــــــ
✓ سخن از «جانان» نیست بلکه سخن از «منزل جانان» است .
✓ عاشق به «منزل جانان» رسیده ، و بار و محملش را گشوده است .
✓ عاشق از «منزل جانان» ، انتظار «امن عیش» دارد.
✓ عاملی که «جَرَس : زنگ» را به صدا در آورده به وسیله ی خود جرس «ماسکه» شده است .
✓  جَرَس بعد از باز شدن محمل به صدا در آمده است .
✓ «هر دَم» ، نشانگر قطع نشدن و مداوم بودن فریاد جرس است . شاید هم نشانه ای از فشار «زمان ذهنی» عاشق است که او را به عجله در بستن محملش وا می دارد .
✓ گویا عاشق نباید به منزل و محل فرود آمدنی بیندیشد چه برسد به گشودن محمل و انتظار امن عیش .
 □■ چند سال پیش یک فیلم خارجی دیدم که هر وقت مَرد فیلم می خواست با محبوبه اش همبستر شود سر و کله ی یک گربه ی سیاه و زشت پیدا می شد و با جیغ ها و سر و صداهایش بساط عیششان را به هم می ریخت . به نظرم آن گربه خیلی شبیه «فریاد هر دم این جرس» بود که حافظ توصیف کرده .
16 آذرماه 1397 ـ احمد آذرکمان . حسن آباد فشافویه
پیوند به وبگاه بیرونی

1397/11/02 15:02
غلامحسین مرادی قره قانی

سلام دوستان در مورد این قضیه که بعضی از دوستان میفرمایند مصراع اول این شعر منسوب است به یزیدبن معاویه به نظر حقیر چنانچه حافظ دیوان یزید را هم مطالعه کرده باشد که بعیدهم نیست چنین باشد باز هم شاعرتوانمندی مثل حافظ با ان قدرت شعری به نظرحقیر هیچ احتیاجی به ضمانت یک شاعر عرب زبان انهم کسی مثل یزیدبن معاویه با ان سابقه تاریک ندارد واگرهم احتیاج به تضمین باشد شعرای فارسی که الحمدلله تعدادشان بسیار زیادهم هست در اولویتند.مطلب دوم اینکه هنرمند محبوب رضا رویگری این غزل را بسیار زیبا وغمگین اجرا کرده اند که قسمتی از ان در فیلم عقابهای مرحوم سامویل خاچیکیان استفاده شده است

1397/12/21 18:02
احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها . 『حافظ』
❉ آیا «ساحل ها» نمادِ منزل است ؟
❉ اگر ساحل ها نماد منزل نیست پس بعد از آن شب تاریک و بیم موج و گرداب هایل محل فرود آمدن کجاست ؟ اصلا محلِ فرود آمدنی در کار هست ؟
آیا مشاهده ی شب تاریک و گرفتار بیم موج و گردابِ هایل شدن تجربه ی خروج از منزل/ساحل است ؟
❉❉آیا دورنمایِ برزخ گونه ای که در مصراع اول توصیف شده است ناشی از لذت راوی است یا رنج راوی ؟ چون در مصراع دوم ، گویا به تجربیات خود در مقابل سبکباران ساحل ها می بالد .
❉ آیا تعدد تصاویر در مصراع اول نسبت به تک تصویر مصراع دوم اغراق گونه است ؟
❉ آیا مخاطبِ تلخیِ مصراعِ دوم به ساحل بر می گردد یا ساحل نشینان و یا ساحل نشینی ؟
❉❉ آیا سبُکباری خوب است یا بد ؟! چرا ساحل و سبکباری در معنای مثبت خود به کار نرفته اند ؟!
❉ آیا ساحل نشینی به سبکباری می انجامد ؟
❉❉ به نظر می رسد «بار» در معنای مادی خود به کار نرفته باشد و امری روحانی باشد و ساحل نشین کسی باشد که در مرتبه ی ضعیف روحانی قرار دارد .
❉ به دلیل «تاریکیِ» شب ، انگار تجربه ی موج و گرداب بیش تر از آن که به حس بینایی راوی مربوط باشد به حس لامسه ی او ربط داشته باشد .
❉ انگار واژه های بیم و هایل بیش تر حکایتگر حال راوی اند تا قال راوی .
▣ احمد آذرکمان . حسن آباد فشافویه . دوم اسفند نود و هفت

1398/01/16 13:04

این شرح با اتکا بر حافظ نامه استاد خرمشاهی، شرح شوق دکتر حمیدیان و شرح عرفانی عبدالرحمن ختمی لاهوری و ... تقدیم می شود و هنر ایهام حافظ از دریچه "حال خوش" بررسی می شود.
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
شراب رمز حال خوش اوست.
شروع حال خوش، ادامه دهنده آن و بر طرف کننده موانع این حال.
حافظ یا از رسیدن به این حال و یا از دریافت مژده رسیدنش به وجد آمده.
از ساقی می خواهد که جام های شراب را به دور درآورد تا حال خوشش برسد با ادامه پیدا کند و یا عمق و گسترش بگیرد و یا در جان های دیگران نیز گسترش یابد. ( اشاره به جام خضر که به حافظ داده و او ترک تفسیر قرآن نموده و به حقایق عرفانی رو آورد.شرح ختمی[با توجه به این دریافت بیت اول اشاره خوبی برای تمامی دیوان حافظ می باشد که حافظ با دیوان شعرش شراب را به دور درمی آورد. ] )
بیت2:نسیم صبا با گذشتن از دسته موهای معشوق گویا بوی مشک از نافه آهو بر می انگیزد.همان دسته مویی که دل ها را شدیدا به شوق می آورد.
(بوی وصال و شوق بی انتها به معشوق)
بیت3:در این حال جای تفکر و عقل سنجی نیست.پذیرش محض می طلبد این حال.
بیت4:شب تاریک دنیا.بیم موج: قبض های درونی که حال خوش را می گیرند .
گرداب:گرداب خویشتن و خواسته های جسمی و فکری و فلبی.
آسودگان از گرداب خویش در ساحل شوق آرمیده اند و سختی ما را نمی دانند
بیت 5:پس از وصول به حال خوش در هراس از دست دادن آن هستم و یا هر لحظه زنگ رجوع به او نواخته می شود و دوباره موج لطفی دیگر. هر لحظه جرس نوای رجوع دارد و البته موجی نو از شوق.
بیت6:خودکامی:خودکامی عشق چون جنونش خوب است.این حال خوش پوشیدنی نیست مرا رسوا و بدنام کرد، ولی اساسا عشق پوشیدنی نیست.
بیت 7:اگر استمرار این حال را می خواهی در تمرکز حضور باش و پس از وصول، دنیا را فروگزار.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح

 پیوند به وبگاه بیرونی

اینستاگرام:drsahafian

1398/02/05 22:05
احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com

الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها . حافظ
ـــــــــــ
✓ مصراع دوم ، دلیل مِی خواهی راوی است . چرا راوی خود را ملزم دیده است که دلیل مِی خواهی خود را بیان کند ؟
✓ مصراع دوم ، نشان می دهد که راوی پس از پیش آمدن مشکل های عشق ، سراغِ مِی را گرفته است . آیا راوی در زمان آسانی های عشق ، سراغ «ساقی» و «کاس» نرفته است ؟ آیا فقط مشکل های عشق سبب شده است که او به ساقی و کاسِ مِی توجه نشان دهد ؟
✓ آیا خود راوی تصمیم گرفته است که ساقی و کاس را برای درک دوباره ی آسانی های عشق انتخاب کند ؟ به ظاهر ، این تصمیم به دستور سالک انجام گرفته ، همان سالکی که به اذعان راوی از راه و رسم منزل ها بی خبر نبوده است ؟ آیا ساقی همان سالک نیست ؟ با این تعبیر ، مِی خواهی و مِی نوشی هم یکی از راه و رسم منزل های عشق است .
✓ مصراع دوم نشان می دهد که راوی ، هم وَرآسانِ عشق را درک کرده است و هم وَرِ مشکلِ آن را .
✓ آیا تلخیِ مِی ، تنها هماوردِ تلخی های عشق است ؟
✓ آیا توجه به ساقی و کاس ، در ادامه ی توجه به دیگری و خارج شدن از مدار خود است ؟
✓ راوی در این بیت اشاره ی مستقیمی به مِی ندارد و ما به «واسطه» ی ساقی و کاس به مِی خواهی راوی پی می بریم . چرا راوی خود به سراغ کاس ـ که به نوعی حاجبِ می است ـ نرفته و به حاجب دیگری به نام ساقی روی آورده است ؟ آیا سختی های عشق به گونه ای بوده است که تابِ حرکت را از راویِ عاشق ربوده است تا آن جا که بخواهد ساقی به سمت او بیاید و مِی را به او برساند ؟
✓ گویا سالک از مشکل های عشق ، چیزی به راوی نگفته بوده که نگاه او فقط به سمت آسانی های عشق رفته است .
✓ عطار در بیتی گفته است دلا گر عاشقی از عشق بگذر /که تا مشغول عشقی ، عشق بند است . آیا وقتی راویِ عاشق به دستورِ سالک می خواهد سجاده را با مِی رنگین کند همان گذشتن از دشواری و بند عشق نیست ؟
✓ آیا راوی می خواهد به آسانی های اولیه ی عشق بازگردد یا می خواهد آسانی های تازه و جدیدی از عشق را تجربه کند ؟ آیا با توجه به درک مشکل های عشق ، اگر راوی بخواهد به آسانی های اولیه ی عشق بازگردد ، آن آسانی های اولیه همان حالِ خوش اولیه را برای او رقم خواهد زد ؟
✓ آیا راویِ عاشق ، مِی را طلبیده است که بنوشد و یا فقط سجاده را لکه دار کند تا منزل ملامت را به واسطه ی آن بپیماید ؟
▣ احمد آذرکمان ـ حسن آباد فشافویه . پانزدهم اردیبهشت 1398

1398/02/09 23:05
احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com

● الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها . حافظ
▣ عاشق ، عشق را انتخاب کرده ، چون آن را در ابتدا آسان یافته است .
▣ عاشق تلویحاً عشق را دورو و کلک باز می داند زیرا عشق ، آن چه نبوده است که در وهله ی اول به نمایش گذاشته است .
✓ آیا نقدِ عاشق به عشق ، در واقع نقدِ احوالاتِ خود است ؟ یعنی این احوالات خودِ عاشق بوده است که عشق را در وهله یِ اول خوش یافته و در مرتبه ی بعدی ناخوش ؟ و یا باید عشق را پرورنده ی یک دوگانگیِ آسان و مشکل دانست ؟
▣ به هر حال و روی ، عاشق از مشکلاتِ پیش آمده هراسیده و فاعلیت خود را وانهاده و چشم به دستِ یاری رسان دوخته است .
✓ چرا عاشق ، ساقی را تنها حلّالِ مشکلاتِ عشق به حساب آورده است ؟ همان ساقی که بیکار است و سرگرم به حرکت درآوردن کاسه ی شراب نیست و شاید پس از کمک خواهیِ عاشق کاری بکند .
✓ آیا ساقی زمانی که عاشق از وَرِ آسانِ عشق کیفور بوده او را همراهی می کرده است ؟
✓ آیا آن چه در دست ساقی است به عاشق کمک خواهد کرد که مشکلاتِ عشق را حل کند و یا این که موقتاً حواس و خیال او را از عشق پرت و صورت مساله را پاک خواهد کرد ؟
✓ سخن از آسانی ها نیست ، سخن از آسان است . سخن از مشکل نیست ، سخن از مشکل هاست . «آسان» و «مشکل ها»یی که باید با توجه به افعال «نمود» و «افتاد» مورد کندوکاو قرار داد .
✓ آیا واسطه هایی مثل ساقی و کاسه ی شراب ، فاصله یِ بین عاشق و عشق را پُر خواهند کرد و یا به غریبگیِ عاشق با عشق دامن خواهند زد ؟
✓ آیا ساقی هم عشق را می شناسد و یا فقط می داند که با عاشقانِ هراسیده چگونه رفتار کند ؟
✓ آیا ساقی به خدمتِ عاشق در خواهد آمد و یا این که عاشقِ هراسیده را به خدمت خود درخواهد آورد ؟
پیوند به وبگاه بیرونی
احمد آذرکمان ـ حسن آباد فشافویه . نوزدهم اردیبهشت نود و هشت

1398/02/09 23:05
احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com

● به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها ـ حافظ
✓ صبا هم مثل ساقیِ بیت اول واسط است و باید چیزی را بیاورد و به عاشق برساند ، منتها ساقی از آن چه در دست دارد باید بیاورد و صبا از آن نافه که معشوق به زلفِ خود افزوده است .
✓ آیا اگر بویاییِ نافه نمی بود حواسِ عاشق ، پرتِ تابِ جعد می شد ؟ آیا اگر نافه ی زلف معشوق نمی بود ، عاشق در انتظار و آرزوی گُل دادن شاخه های انتظارش به سر می بُرد ؟
✓ آیا این تابی که زلف را از حالت عادی خارج کرده ، تپندگی های قلبِ عاشق را از حالت عادی خارج کرده و به خون انداخته است ؟
✓ آیا «چه خون افتاد در دل ها» تداعی کننده ی « افتاد مشکل ها» نیست که در بیت اول به آن اشاره شده است ؟ به هر حال مصراع دوم و مصراع چهارم ظاهراً نشان می دهند که عاشق در وضعیت نامساعدی به سر می بَرد .
✓ گر عشق نبودی و غم عشق نبودی
چندین سخن نغز که گفتی که شنودی ؟
ور باد نبودی که سر زلف ربودی
رخساره معشوق به عاشق که نمودی ؟ ـ سهروردی
پیوند به وبگاه بیرونی
احمد آذرکمان ـ حسن آباد فشافویه . نوزدهم اردیبهشت نود و هشت

1398/02/17 14:05
احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com

به می سجاده رنگین کن گرت پیرمغان گوید
که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها ـ حافظ
▣ گویا سخن از ویران کردن منازلِ قبلی و رفتن به سمتِ منازلِ بعدی است . انگار سخن از حرکت است و پرهیز از درجا زدن در یک منزل . انگار حرکت یعنی خراب کردنِ مدام و ساختنِ مدام .
▣ گویا سجاده اولین منزلی است که باید خراب شود . آیا سجاده نشین تمام کوچه هایِ سجاده را گشته و شناخته که با تجویزِ خراب کردنِ آن و سفر کردن از آن روبه رو شده است یا این حکم ، درنگِ باکیفیت و نگاهِ نو و مجددی است به کوچه هایِ سجاده ؟
▣ آیا مقصدِ این سفر ، بازگشت به همان سجاده نیست آن هم زمانی که رهرو از حضور مَسجود پُر خواهد بود و نه از حضورِ سجاده ؟
▣ شاید بتوان سجادهٔ رنگین نشده از شراب و سجادهٔ رنگین شده از شراب را به ترتیب در حکمِ «جنّت نزولی» و «جنّت صعودی» به شمار آورد و آن شراب را در حکم میوهٔ ممنوعه دانست ؛ چیزی از نوع قندی که طوطی را به گفتار می آوَرَد .
▣ آیا پیرمغان از مخاطب خود خواهد خواست که نسبت به زمانِ حال خود نابینا شود و اهمیت سجاده و زشت انگاری شراب بر سجاده را به هیچ بیاویزد تا به بصیرتِ موردِ نظرِ او برسد ؟ آیا بصیرت یعنی مهم شمردن زمانِ آینده ؟ آیا قرار است پیرمغان اهمیت را به زمانِ آینده بدهد ؟ آیا آرامشِ آینده در گرو به چالش کشاندنِ زمانِ حال است . قطعاً زمان یکی از عواملی است که میان این منازل فاصله انداخته است . ظاهراٌ ، آیندهٔ رهرو هم بیشتر از زمانِ حال او مُنبعث است نه از گذشته هایِ او .
▣ در مصراع اول سخن از رنگین کردنِ سجاده به شراب است و حرفی از نوشیدنِ شراب بر روی سجاده نیست انگار که سجاده قرار است نقشِ گرگِ یوسفْ ندریده و پیرهنِ به خون آغشته را بازی کند و با ظاهری خراب ، باطنی را به وادیِ اندوه و تحمل ، و ظواهری را به سرزمین خنده هایِ ملامت بار و نگاه هایِ سرزنش آمیز بکشاند .
▣ آیا کسانی که رفتارِ سجاده نشین را نقد می کنند ، تاریخِ رفتارهای او را در نظر خواهند آورد یا ملاکشان آخرین سکنات و رفتارِ سجاده نشین خواهد بود ؟! البته ظاهراً آخرین رفتار و گفتارِ ابلیس هم ملاک اخراج او از درگاه الهی بود .
▣ هر چه میدان ، فراخ تر و باعظمت تر باشد ، مِیدان دارِ مشهورتر و باعظمت تری لازم است که آن فراخی و عظمت را بپوشاند حتی اگر آن شهرت و عظمتِ او بر بلندایِ دروغینِ ننگ منزل داشته باشد . شاید از همین روست که ننگ شراب آمده است که نام و بازارِ سجاده را از رونق بیندازد و بشکند و عاداتِ آن را از سرِ سجاده نشین بیندازد و بزداید ؟
▣ شاید این راه و رسمِ ثابت و نامتغیرِ منازل است که زبانِ پیرمغان را به قطعیت و همه چیزدانی کشانده است .
▣ آیا انجام فرمانِ پیرمغان سخت تر است یا تحمل عواقب و حاشیه هایی که به آن عمل پیوست خواهد شد ؟ رهرو هم باید بتواند از پسِ شنیدنِ پرسش های خود بربیاید و هم از پس شنیدنِ پرسش هایِ دیگران ، حتی اگر ظاهراً به هیچ کدام از پرسش ها پاسخی ندهد . به هر حال عیارِ سنگینی و سبکی رخدادها را گذر زمان است که آشکار می کند .
▣ این صدایِ کیست که فرمانِ پیر مغان را پیش بینی کرده است و به درستی آن باور دارد ؟
▣ آیا سجاده های گشوده در خلوت هم ، مستحق رنگین شدن با شراب هستند ؟ آیا خلوت هم محلِ تخم ریزی هایِ ریا خواهد بود ؟
▣ آیا رهرو شناختی از پیر مغان دارد یا کلیدِ شناخت او همین فرمانِ «به می سجاده رنگین کن» است که به احتمال از زبانِ پیرمغان صادر خواهد شد ؟
▣ آیا ارزشِ بی ریایی و بی رنگی سجاده در پسِ ریا و رنگین شدنِ آن نهفته است ؟
▣ فروید گفته است به هر آن چه نمی توانیم با پرواز کردن برسیم ، با لنگیدن باید رسید . آیا در حکمِ پیرمغان هم چنین مضمونی نهفته است ؟ به هر حال به قولی : طاعت از دست نیاید گُنهی باید کرد / در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد
▣ آیا پیر مغان می خواهد خیالِ سجاده را در ذهنِ رهرو تصحیح کند ؟ آیا حکمِ پیرمغان نشان از برنامه و برنامه ریزی او می دهد ؟ ظاهراً هدفِ پیرمغان این نیست که رهرو فقط به دانایی برسد بلکه او می خواهد او را بسازد و بپزد .
▣ آیا رهرو دارد به جای اندیشیدن به یک تُو ، به «تُو»ها می اندیشد ؛ به ساقی ، به کاسه شراب ، به نافه ، به صبا ، به طره ، به سجاده ، به شراب
▣ هاینریش زیمر اعتقاد داشت : «بهترین چیزها را نمی شود گفت ، بهترینِ دوم نیز فهمیدنی نیست» .
پیوند به وبگاه بیرونی
● احمد آذرکمان ـ حسن آباد فشافویه ـ 27 اردیبهشت 98

ناشناس نوشته:
به نظر میرسد بیت چهارم در معنی اشتباه داردودرستش این باشد
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی خبر باشد زراه ورسم منزلها
یا به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک باخبر نبود زراه ورسم منزلها
باتوجه به معنی سالک و اینکه اگر با خبر بود (بی خبر نبودیعنی با خبر است )زراه ورسم منزلها دیگر چه نیازی به هدایت پیر مغان داشت؟
لطفا” ارشاد فرمائید
دوست عزیزم اولا که سالک در این بیت همان پیر مغان مصراع اول است.یعنی پیرمغان به رسم وراه آشنایی کامل دارد.دوم اینکه ما که سرخود نمی توانیم بیت را عوض کنیم حتما باید براساس نسخه های موجود دریکی از نسخه ها آمده باشد.باسپاس

1398/05/05 09:08
محمدامین

سلام و درود
فَلَمَّا قَضَیٰ مُوسَی الْأَجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَارًا قَالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ نَارًا لَّعَلِّی آتِیکُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِّنَ النَّارِ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ
قصص/29
هنگامی که موسی مدّت را به پایان رسانید و همراه خانواده‌اش (از مدین به سوی مصر) حرکت کرد، در جانب کوه طور آتشی را دید به خانواده‌اش گفت: بایستید. من آتشی می‌بینم. شاید از آنجا خبری (از راه) یا شعله‌ای از آتش برای شما بیاورم تا خویشتن را بدان گرم کنید. [[«قَضی»: بسر برد. «أَهْلِ»: خانواده. همسر و سایر همراهان. «آنَسَ»: دید. مشاهده کرد (نگا: طه / 10، نمل / 7). «جَذْوَةٍ»: اخگر سوزان. شعله آتش. «تَصْطَلُونَ»: خود را با آتش گرم کنید (نگا: نمل / 7).]]
خرمدل
این اییات می‌تونه تفسیری از این آیه شریفه باشد.

1398/07/07 02:10
یاسان

شهرام ناظری در آلبوم گل صد برگ این غزل حافظ را در آهنگی بسیار زیبا اجرا کرده است ولی در لیست گنجور نبود متاسفانه. برای همین ناچار در قسمت درج حاشیه آنرا یادآوری میکنم.

1398/07/07 03:10
یاسان

توصیه میکنم دوستانی که میخواهند نظر و حاشیه ای درج کنند قبلش نگاهی به یادداشتها و حاشیه های دیگران بیاندازند. پس از کلی جر و بحث و نظرات موافق و مخالف درباره موضوع انتساب مصرع اول غزل به یزید، دوستی به نام امیر حسین بی خبر از همه جا وسط این گرد و خاک از درآمده و نوشته:
می دانستید مصرع اول این شعر در دیوان یزید ابن
معاویه است .وحافظ این مصرع را تضمین کرده است؟
میدانستید...؟
دوست من آخر نیم نگاهی به آنچه که پیش از شما نوشته اند هم بیانداز.

1398/07/14 14:10
بایا

این شعر را جناب شهرام ناظری در آلبوم "گل صد برگ" به نام "تصنیف الا یا ایها الساقی" خوانده اند. متاسفانه در حال حاضر در سایت گنجور این آلبوم در بخش معرفی آهنگ وجود ندارد.

1398/10/02 22:01
Hassanali Shahbazilar

از ادیبان و صاحب‌نظرانی که برای اشعار حافظ تفسیر، توضیح و حاشیه می‌نویسند و سبب افزایش فهم ما از اشعار و عرفان حافظ می‌شوند، تشکر می‌کنیم. اما، به نظر بنده، تفسیرها و حاشیه‌های منتشره در مورد اشعار و دیدگاه‌ها، ضمن مفید بودن، خوانش خوبی ندارند، زیرا که بعضی از حرفها، هجاها و وندها در تقریر از هم‌دیگر جدا می‌مانند و ما مجبوریم آنها را مجدداً یا مکرراً بخوانیم. در نتیجه، ضمن گُسست در اندیشه، وقتمان نیز تلف می‌شود. مطلب دیگر اینکه، از لعن و نفرین دیگران، چه در قید حیات باشند، چه نباشند، پرهیز کنیم، چون نه بر عُرف استوار است و نه بر منطق و هیچ سودی هم ندارد.

1398/11/22 20:01
حسین رضایی

سلام و درود
به نظر می آید بیت سوم و چهارم جا ب جا نوشته شده باشد. ( در مقایسه با نسخ خطی موجود در سایت)
در صورت تایید اشتباه بودن، اصلاح بفرمایید.
با تشکر از سایت خوبتون

1398/11/29 00:01
مصیب مهرآشیان مسکنی

جناب آقای دکتر ترابی بیت سوم بیقرار میشه کرد ولی بیت چهارم راداگر بقل شما سوگوار کنیم یک مضحکه میشود چون باد صبا زلف را بیقرار میکند نه سوگوار و ِدا حضرت حافظ در بیت سوم هم استعاره زیبایی اورده که میاق وسط زلف را دوتا و بر چپ و راست رشته گیسورا بر روی دوش از سیاهی به سوگوار استعاره گرفته است

1398/11/11 20:02
برگ بی برگی

اَلا یا ایهاالسّاقی اَدِر کَاسَاََ و ناولها

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها 

اَدِر به معنیِ دُور گرداندن آمده است وکَأس یعنی جام، ناوِل گرچه ترجمه های مختلفی دارد اما شارحان آن را نوشیدن در نظر گرفته اند، پس‌حافظ با ندایِ ایهاالسّاقی او را مخاطب قرار می دهد که جامِ شراب را دور بگرداند تا همگان یا جمعِ بشریت از آن بنوشند، در مصراع دوم به علتِ این درخواست پرداخته و می فرماید زیرا که عشق در اول آسان می نمود ولی پس از آن مشکلاتِ غیرِ قابل پیش‌بینی در آن افتاد یا پیش امد، گفته اند علیرغمِ وجودِ اولویتِ دیگر غزلها انتخابِ این غزل به عنوانِ آغازگر دیوانِ حافظ به جهتِ همین بیت است چرا که شاعر در غالبِ غزل‌های آتی به همین مشکلاتِ پیش آمده در عشق می‌پردازد. با عنایت به متنِ غزل بنظر می رسد دلیلِ تقاضایِ شراب آن هم بطورِ مستمر و دوره ای پذیرشِ عشق در الست توسطِ انسان باشد که حتی کوه های با صلابت از پذیرشِ این بارِ گران سر باز زدند اما بنا بر توصیفِ قرآن انسانِ جاهل که از مشکلاتِ آن آگاهی نداشت با بلا گفتنش بلایِ آن را بجان خرید و اکنون که به آن مشکلات واقف شده تحملش را مشروط به دریافتِ شرابی می داند تا از عقلِ مختصر و جزویِ خود آزاد شده و بتواند با وفای به عهدش به کارِ عاشقی بپردازد.

به بویِ نافه ای کآخر صبا زان طُرِّه بگشاید

ز تابِ جعدِ مُشکینش چه خون افتاد در دل ها

نافه گشایی از زلف یا طُرِّه در اینجا یعنی کشفِ اسرارِ حضورِ انسان در جهان و پرداختن به کارِ عاشقی و این کار بر عهدهٔ بادِ صبا ست که امیدوار است تا با پیغامهای عطرآگینِ معشوق و با شرابِ آگاهی بخشِ او انسان را در راهی که برگزیده است یاری رسان باشد، حافظ ادامه می‌دهد اما در برآورده شدنِ این آرزو از تابِ جعدِ مشکینِ معشوق چه خون ها که در دل های عاشقان افتاد، تاب علاوه بر این که پیچ و تابِ زلف یا گیسویِ مجعد و اسرار آمیزِ معشوق را می رساند اشاره دارد به تاب آوردن در پذیرشِ پیغام ها و شرایطِ دشواری که در راستایِ موفقیتِ انسان در عشق است و خونِ دل های بسیار باید خورَد تا به منظورِ نهایی یعنی وصالِ معشوق نائل گردد. جعدِ زلف همچنین می تواند استعاره از جهانِ فُرم یا ماده باشد که جذابیت هایِ زیبا و فریبنده اش انسان را به خود مشغول کرده است چنانچه به نافه گشایی های صبا اعتنایی نمی کند و در نهایت هم نه تنها از جعدِ زلف بدونِ دیدارِ رویِ معشوق  بهره ای نمی برد بلکه خون و درد وغم نصیبش می شود.

مرا در منزلِ جانان چه امنِ عیش چون هر دَم

جَرَس فریاد می دارد که بر بندید مَحمِل ها 

منزل در قدیم به اقامتگاهِ موقتِ بینِ راهی یا کاروان سرا گفته می شد و مسافتِ شهری به شهرِ دیگر را بر مبنایِ تعدادِ منزل ها شمارش می کردند، اما منزلِ جانان منزلی ست که از آغازِ خلقت و حتی پیش از "آب و گِل" بوده و تا به اینجا ادامه یافته است، چنانچه مولانا می‌فرماید "از حدِ خاک تا بشر چند هزار منزل است/ شهر به شهر بردمت، بر سرِ رَه نمانمت"، و گویا حافظ هم این نکته را در نظر دارد که هُشیاری تکاملی تدریجی داشته و پس از خاک نوبت به منزلِ نبات و حیوان و سپس منزلِ فعلی یا انسانیت رسیده است، باز هم مولانا که از منزل ها می‌گوید" از جمادی مردم و نامی شدم، و ز نما مردم به حیوان بر زدم / مُردم از حیوانی و آدم شدم، پس‌چه ترسم کِی ز مردن کم شدم"، (به عبارتی یعنی همان فرگشت) که اگر پذیرایِ چنین منظوری باشیم در خواهیم یافت قرار است عشق انسان را از منزلِ جهانِ ماده به منزلی والاتر برساند که مولانا آنرا پروازی ورایِ سقفِ پروازِ ملایک توصیف می کند که از عشق و اختیار بی بهره اند، پس‌حافظ نیز تأمل را جایز نمی داند چرا که عیشِ انسان اعم از اینکه بر مبنایِ ذهن و یا بر‌ مبنای عشق ورزیِ حقیقی باشد در این منزل نیز امن و پایدار نبوده و منزلی دیگر در انتظارِ انسان است تا سیرِ تکامل ادامه یابد و به همین دلیل بانگِ جَرَس به زبانِ حال فریاد می دارد؛ ای کاروانِ بشریت مَحمِل ها را بر بندید که زمانِ توقفِ کوتاه در این منزل به پایان رسیده و حرکت بسویِ منزلِ پیشِ رو اجتناب ناپذیر است، از این منظر هر منزلی می تواند مشتمل بر منازلِ دیگری درونِ خود باشد، برای مثال حضورِ انسان در این جهان می تواند منزلِ اصلی و مراحلِ تکاملیِ جسمانی و یا روحانی که درونِ آن است منازلِ فرعی باشند و به همین ترتیب ادامه یابد تا جایی که هر دَم به عنوانِ منزلی به حساب آید که با دَم و منزلِ پیشین متفاوت است،  مولانامی‌فرماید؛

هر نفس نو می شود دنیا و ما ☆ بی خبر زین نو شدن اندر بقا

عُمر همچون جویِ نو نو می رسد ☆ مستمری می نماید در جسد

بربستنِ مَحمِل بر شتر که بار و توشهٔ مسافر است نیز جالبِ توجه بوده و می تواند توشه ای باشد که انسان در منزلگاهِ اخیر فراهم می‌نماید و از الزاماتِ ادامهٔ این سفرِ بی انتها ست. در فرهنگِ عارفانه توقف یعنی نابودی و زوال، پس‌ منزل ها تا بینهایت ادامه خواهد داشت.

به مِی سجاده رنگین کن گرت پیرِ مغان گوید

که سالک بی خبر نَبوَد ز راه و رسمِ منزل ها

پیرِ مُغان که موبدِ زرتشتیان است بتدریج در بینِ عرفا تمثیلِ پیرِ خرد و راهنمایِ کاروانِ انسانی شده است، پس حافظ که در غزلهایِ پیش رو به کرّات از او نام می برد در اینجا نیز حرکتِ کاروان بدونِ راهنماییِ پیرِ مُغانی که خود نیز سالک و در راه و همراهِ کاروانیان است را غیرِ ممکن می داند زیرا که او از راه و رسمِ منزل ها بی خبر نیست و بلکه آشناییِ کامل دارد، پس حافظ از سالکانِ طریقت می خواهد تا بی قید و شرط از آموزه و راهنمایی هایِ پیر حتی اگر  حکم به رنگین کردنِ سجادهٔ عبادتِ به شراب دهد پیروی کرده و مطابقِ آن رفتار کنند. برخی از شارحانِ بزرگوار رنگین کردن را به آلوده کردن تعبیر کرده اند و بر همین مبنا حکم به ترکِ سجادهٔ عبادت و امر به شراب خواری داده اند در حالیکه حافظ می فرماید سجاده را به مِی رنگین کن، یعنی عبادت بدونِ برخورداری از شرابِ عشق یا مِیِ خرد رنگ و بویی نداشته و بی خاصیت است، پس‌ اگر پیر چنین درخواستی کرد با رنگین کردنِ سجادهٔ عبادت به مِی پذیرایِ نصیحتِ او باش تا درحقیقت عبادتِ خود را کامل کرده باشی.

شبِ تاریک و بیمِ موج و گردابی چنین هایل

کجا دانند حالِ ما سبکبارانِ ساحل ها 

تصورِ اینک انسان در شرایطِ توصیف شدهٔ بیت قرار گیرد هایل و دهشتناک است، شبِ تاریک کنایه از جهل و ظلمتِ ناشی از عدمِ آگاهی ست و موج هایِ سرکش می توانند او را در گردابی هولناک بیندازند که سرانجامی جز زوال و نابودیِ محض ندارد، امواجی همچون تعصباتِ رایجِ مذهبی یا قومی که هم اکنون در گوشه گوشهٔ جهان می‌بینیم و راهِ سالکانی که به مِیِ سجاده رنگین نکردند را زده و بسویِ گردابِ هولناکِ تفکرهایِ واپسگرایانهٔ داعش و طالب راهنمایی می کند. اما ابهام در مصراع دوم است و شارحان دو معنی و نظر را در بابِ هویتِ سبکباران مطرح نموده اند که بنظر‌ می رسد منظور نه بازماندگان از کاروان هستند و نه نجات یافتگان از موج و گرداب ها زیرا این دو گروه هرگز نمی توانند از حالِ ما گرفتاران در دریایی چنین هایل بی خبر باشند، یعنی اگر بازمانده از کاروان باشند که دل به دریایِ عشق نزدند، پس سبکبار و راه یافتگان به ساحل نیستند و اگر نجات یافتگان از این دریا باشند که حتماََ از شبِ تاریکِ ذهن عبور و موج و گردابِ هایل را دیده و از حالِ ما با خبرند، پس با توجه به متنِ غزل و بیتِ بعد چنین می‌نماید مُراد فرشتگان باشند که اصولن در دریایِ عشق وارد نشدند تا بخواهند چنین تجاربی را کسب کنند و بدونِ عشق و اختیار سبکبارانِ ساحل ها هستند و از همین روی نزدِ خداوند به ملامتِ این خلقِ جدید پرداختند والبته خداوند پاسخ داد به چیزها ( توان و قابلیت‌هایی) از انسان آگاه است که فرشتگانِ بی عشق از آن بی خبرند.

همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر

نهان کِی مانَد آن رازی کزو سازند مَحفِل ها

حافظ در غزلی دیگر به تقدیرِ بدنام شدنِ آدم پرداخته و می فرماید؛ " در کویِ نیک نامی ما را گذر ندادند" پس در اینجا نیز منظور از بیت می تواند گناه یا خطایِ آدم باشد که در راستایِ رسیدن به کامِ خود و خوردنِ آن میوهٔ ممنوعه متهم به نافرمانیِ خداوند شد و آخر یا سرانجامِ کارش به بدنامی کشید، پس از آن بود که فرشتگان آدم را بدنام و راندهٔ درگاهش تشخیص داده و سبکبارانه در ساحلهای امن به ملامتِ او پرداختند و همچون هر رازِ دیگری که از آن محفل ها می سازند محفل های خود را بر اساسِ برملا کردنِ رازِ انسان و شاید سرزنشِ او بر پا کرده و می‌گفتند که آنان در بدوِ آفرینش هم پیش بینیِ فسادِ انسان در جهان را کرده بودند، و اینهمه در حالیست که اگر آنان نیز دارایِ اختیار و از عشق بهرمند بودند باید از چنین دریایی عبور می کردند تا به سبکباری و ساحلِ امنیت برسند که در اینصورت از حالِ ما گران باران و مشکل های عشق با خبر می بودند.

حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ

مَتی ما تَلقَ مَن تَهوی، دَعِ الدُّنیا و اَهمِلها

حضور یعنی دیدارِ رویِ معشوقِ ازل و وصالِ دوبارهٔ او، پس از آن خودکامی ها و بدنامی هاست که حافظ انسانِ جایز الخطا را بشارت می دهد به اینکه اگر بخواهد می تواند بارِ دیگر به حضور رسیده و به خداوند یا عشق زنده شود و تنها شرطش غایب نشدن از اوست، از نظرگاهِ حافظ دور شدنِ عاشق از محضرِِ معشوق است که منجر به غیبت و پناه بردن به غیر می گردد وگرنه حضورِ او پیوسته است. در مصراعِ دوم راهکارِ غایب نشدن از معشوق را به زیبایی بیان می کند که (متی) هرگاه، (ما تلقَ من تَهوی) با هر آنچه جز معشوق است و دنیوی یا همان جعدِ مشکین مواجه و از رویِ هوا به آن علاقمند شدی،( دَع الدُّنیا) با آن جذابیتِ دنیوی وداع کن، (و اَهمِلها) و آن را واگذار یا فراموش کن.

طُرِّه و شاهدِ دُنیی همه بند است و فریب

                                              عارفان بر سرِ این رشته نجویند نزاع 

                                      

 

1398/12/04 08:03
مسعودهوشمندی حاجی آبادغوری

ادر : اداره کردن , تقسیم کردن , تهیه کردن , اجرا کردن , توزیع کردن , تصفیه کردن , نظارت کردن , وصایت کردن , انجام دادن , اعدام کردن , کشتن , رهبری کردن ( ارکستر )() مدیر , رءیس , مدیر تصفیه , وصی , گرداندن , از پیش بردن , اسب اموخته , نگهداری کردن از , وجه کردن , پرستاری کردن , مواظب بودن , متمایل بودن به , گرایش داشتن
دوستان سلام
یکی از مشکلات نظر دهندگان محترم در معنی ادر است که تکیه برصرف ونحو کرده اند ولی معنی درستی از ادر ارایه ننمودند بنابراین لازم دیدم معنی آنرا مطابق با مقال تقدیم کنم اما دوستان حافظ اگر ازریزید هم این مصراع را تضمین کرده است گناه نیست و جوازرشرعی هم دارد ما روایت داریم اطلب العلم من المهد الی الحد ویا اطلب العلم ولو بالصین همین چینی هایی که الان ما از آنان صدمات زیادی خورده ایم و کرونا یکی از هزار است بتابراین لعن ونفرین درست نیست و معلوم هم نیست مصرع اول از یزید باشد واگر باشد هم جوازرشرعی دارد ومغایرتی با دانش اندوزی ندارد.
وانگهی در عالم عرفان سه مرحله را عرفا باهفت مرحله دیگر وچه بسا بیشتر آنگونه که در کتاب الانسان الکامل عارف بزرگ عزاالدین نسفی ترجمه ی هانری کربن خوانده ام از عالم جنین ووقبل از آن را یعنی نطفه همه وهمه مسیر سالک اند و مراحل شریعت و طریقت و حقیقت مراحل بعد از سن تکلیف هستند که آداب ورسوم تعبدی را دررشریعت و آداب ورسوم عملی را در طریقت و آداب ورسوم ایثار وفنای فی الله شدن را عارف در حقیقت طی میکند.
به هرحال حافظ راه ورسم طریق عشق را مشکل لاینحل نمیداند سرخوش بودن باعث حل آن خواهددبود و آنجا که سخن از تاب جعد مشکین میدهد قطعا حافظ این مشکل را بی لطف ولذت هم ندانسته مشکلی معرفی شده که در مسبر آن وقتی گام برمیداری لذت میبری آنجا که میگوید به می سجاده رنگین کن یعنی میفرماید از آداب و سنن شریعتی و آموزه های شرع دست بردار و به سوی عمل و راه عملی بیا کما اینکه شما اگر بفضا هم بخواهیددسفر کنید مدتی باید آموزش خاص ببینید شریعت مرحله مقدماتی بوده و حافظ دترد امر به خروج از آنچه در شریعت وسجاده است میکند و میگوید اگرچه سالها خو بعبادت و طهارت مکان ودرسهای شرعی کرده ای اما اگر پیر مغان که جلوتر و معلم توست گفت از شراب حرام طهارت و غسل کن و سجاده بشوی مبادا ایستادگی کتی و سخن گزاف برزبان بیاوری که اینجا مرحله طریقت است و تو باید شریعت را رها کنی بعنوان مثال اگر دردعبادتت میگفتی سمه الله لمن حمده الان باید عملا بشنوی و شنیدن و گفتگوی حضوری با معشوق را تمرین کنی واز مرحله لسانی عبادت به مرحله عملی آن قدم بگذاری وواگر دردجستجوی صراط المستقیم بوده ای هدایت کننده ات پیر مغان است نه شیخ مسجد
بنابراین حافظ میگوید پیر مغان رونده این راه بود واز راه و رسم منزلها میداند ولی تو که مریدی نمیدانی لذا درست ومنطقی هم گفته است اگر پیر مغان را راهبر بدانیم سالک باید رهرو باشد و سالک اعم از هر رونده و جوینده حقیقت را گویند ضمن اینکه دوستان سالک باید بداند که شب تاریک همان جهل است بیم موج همان غرور است و سبکبار ساحل کسی است که خود را از این مشا5ل ومناصب و معضلات دنیوی رهانیده و وارسته است بیش از این مصدع اوقات نمیشوم ارادتمند مسعود هوشمندی حقوقدان

1398/12/08 07:03
مسعودهوشمندی حاجی آبادغوری

دوستی نظر حقیر دررغزل چهارم خوانده بودند و یادداشتی در بکی از گروهها برایم گذاشتنددکه ناچار از قلم زدن بیشتر پیرامون موضوع شدم و درخصوصی هم پیامی برای من فرستادند کهوهردودرا ذیل مطلبم منعکس خواهم کرد

1398/12/08 07:03
مسعودهوشمندی حاجی آبادغوری

[3/8،‏ 3:40] ‏‪+98 917 337 8577‬‏: درودها
هر شاعری یا شعری در ظاهر قالبی وفرمی دارد ( درلفظ)
اما در باطن سراینده است که که مخاطب را با فضای درون خودش به چالش می کشد وهمراه می طلبد
خلاقیت شعری وادبی نوعی درون زایشی است که هرجا حسی یا حادثه ای رخ می دهد شاعر باز تاباندن احساسی خودرا به نام شعر در قالب چینش واژها می سراید
حضرت حافط در به کار بردن کلمات یا وازهای مشابه وهمسان اما با معنی های متفاوت وگاها متضاد استاد وخبره بوده
باده پیما یعنی همان کسی که الان همه امکانات را دارد ودر نعمت است بی نیاز (اغنیا)
با د پیما همان بی چیزی
وفقر است که همانند باد مفت وبی مقدار است(فقیر)
فقیر نه فقط فقر مالی وو
برای مثال در بیتی
هنگام تنگ دستی در عیش کوش ومستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را

1398/12/18 11:03
مسعود هوشمندی

قرابات. [ ق َ ] (ع اِ) ج ِ قرابة. (ناظم الاطباء) :
من کآمده ام در این خرابات
پیوند بریدم از قرابات
بنظر میرسد قرابات جایگاه قرابه های شراب بوده است و براثر استعمال لفظ و تغییر واژگان در گذر زمان به خرابات تعبیر یافته است لذا معلوم است که خمار همیشه درکنار قرابه سکنی میگزیند و محل خمخانه را که تعداد زیادی قرابه در آنجاست قرابات گویند وبعید بنظر نمیرسد که خرابات همان محل تجمع قرابات باشد

1399/01/23 23:03
محمد

سلام ، خسته نباشید
دوستان شما چطور شعر میتونید بخونید؟ هرچی درمورد شعر خوندن میدونید بگید . من هرچی سعی میکنم شعر بخونم کمتر موفق میشم .
بعد از اینکه تونستم شعر رو درست بخونم ، چطور میتونم متوجه مفهومش شم؟ خیلی دوست دارم شعر خوندن رو و هم اینکه تو تحصیل هم بهش نیاز دارم
ممنون میشم اگه راهنمایی کنید

1399/01/29 23:03
تنها خراسانی

لسان الغیب در ابتدا عشق را آسان دیده که بعد ازآن مشکلات و سختی های آن آشکار می گردد، اما مولانا عشق را از اول خونین دیده است و براستی عشق را نوعی طبیب و جالینوس یافته است.

1399/01/29 23:03
تنها خراسانی

عشق از اول چرا خونی بود
تا گریزد آنم بیرونی بود
مثنوی معنوی دفتر سوم
هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و عیب کلی پاک شد
شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما
ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
دفتر اول /مثنوی شریف

1399/01/29 23:03
تنها خراسانی

تا گریزد آنک بیرونی بود
صحیح می باشد

1399/01/30 00:03
تنها خراسانی

عبدالکریم سروش —حفظکم الله—در کتاب ارزشمند "قصه ارباب معرفت"به مقایسه حافظ و مولانا که به عبارتی وام دار بودن حافظ از مولانا را آشکار نموده ، پرداخته است که علاقمندان می تواند جهت آگاهی و اطلا ع به این اثر ارزشمند رجوع کنند.

1399/01/30 00:03
تنها خراسانی

مّتی ما تّلق مّن تّهوی دّعِ الدنیا وّ اّهمِلها
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ ، از میان برخیز
خداوند در قرآن کریم می فرماید :« به ما که آمدید ، تنها باز ائید
بدان گونه که شما را در اول آفریدیم. بین شما جدایی افتاد ه است و از شما ناپدید گشته آنچه را که می پنداشتید » (سوره انعام آیه ی 94)

1399/01/13 18:04
مرید حافظ

سلام بر همگی
چند نکته:
1 . حضرت حافظ در چند جا از اشعارشون ارادتشون رو به حضرت محمد( ص) و ائمه( ع) بیان کردن از جمله شعر سنگنک:
یک نیمه نرگس کرد از خواب و جنبانید سر ؛ که نرگس استعاره از گل نرگس مهدی موعود (ع) است
یا در شعر:
مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد
پیر مغان: امام حسین (ع) _ شیخ: حضرت ابراهیم (ع) _ وعده: قربانی کردن فرزندان
اما باید عرض کنم که بنده اهل تسنن رو خیلی دوست دارم و بعضی از حرفاشونو بیشتر قبول دارم، و البته میدونم اکثریتشون به امام حسین (ع) احترام میذارن.
و قابل توجه همگی ؛ اون کامنت هایی که نوشته شده بیت اول از شعر یزید هستش همش واسه یه نفر با اسم امیر حسین هستش که هر چند ماه یا سال یکبار سر زده و کامنت تکراری گذاشته بدون هیچ دفاعیه ای ، که معلوم نیست از کجا خط میگیره!

1399/02/23 11:04
مسلم فلاح

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها
به نظر میرسد این بیت حافظ با آیات زیر همخوانی ندارد لطفا اساتید نظر بدهند.
خداوند در آیه 46 سوره انفال می فرماید :وَ أَطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا -و خدا و پیامبرش را اطاعت نمایید! و نزاع نکنید، تا سست نشوید،
یعنی اطاعت از خدا ورسول مطلق است ونزاعی مجاز نیست یعنی وقتی خدا ورسول دستوری صادر کرد کسی نمی تواند بگوید من نظری غیر ازاین دارم
اما در آیه 59 نسا می فرماید:یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی‏ شَیْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ
اینجا تنازع را مجاز دانسته و فرموده که اگر نزاعی پیش آمد برگردانید به خدا ورسول ونگفته به اولی الامر برگردانید.
این آیات نشان میدهند که تفاوت اساسی این دو آیه در کلمات نزاع و اولی الامر هست. یعنی به نظر میرسد وقتی صحبت از اطاعت از خدا ورسول (که با خدا از طریق وحی ارتباط دارد) است هیچگونه نزاعی مجاز نیست.اما وقتی اولی الامر هست به نوعی نزاع را مجاز دانسته وفرموده که اگر نزاعی پیش آمد سخن را به خدا وقران ارجاع دهید بنابراین اگر دستور اولی الامر در چارچوب دستورات خدا ورسول باشد اطاعت لازم است ولی اگر در بین دستور اولی الامر ودستور خدا ورسول مغایرتی پیش آید که منجر به نزاع خواهد شد در آن صورت همه(اعم از اطاعت کنندگان واولی الامر ) مکلف هستند که در موضوع مورد نزاع به چارچوبی که خدا ورسول تعیین کرده اند برگردند.

1399/02/29 06:04
تنها خراسانی

«سه نوع «می» مختلف و متفاوت در دیوان حافظ شده‌ام:می عرفانی، می انگوری، می کلی یا مثالی یا ادبی که فقط برای مضمون‌سازی شاعرانه به کار می‌آید.»
مترجم قرآن کریم ، حافظ شناس و حافظ پژو ه
دکتر خرمشاهی
باده نوشی که در او روی ریا یی نبود
بهتر از زهد فروشی که در او روی ریاست
ترجمان اسرار به عبارتی ایستادگی در راه عشق و پرداختن به آن را رستگاری واقعی می داند.
زاهد ار راه به رندی نبرد معذور است
عشق کاری است که موقوف هدایت باشد

1399/02/29 06:04
تنها خراسانی

باده نوشی که در او روی و ریایی نبود
بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست
ما نه رندان ریاییم و حریفان نفاق
آن که او عالم سر است بدین حال گواست

از حضرت حافظ همین بس که غزلیات خود را با این چنین ادبیات و غزل دلنشینی آغاز کند
این شعر برای بنده ی حقیر بسیار بسیار همراه با توام و آرامش است و همچنین به یادآورنده دوران قدیم...

1399/03/25 12:05

این غزل رو با تحلیل الهی قمشه ای بشنوید بی نظیره .

1399/04/30 20:06

سلام میشه لطف کنین یه ترجمه تحت اللفظی از بیت آخر ارائه بدین؟؟؟؟؟❤

1399/04/30 20:06
nabavar

گرامی احسون
حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
میگوید: اگر در پی آنی که در حضور حضرت حق باشی از او غفلت مکن
تا آنکه به آرزویت برسی دنیا و آنچه درو هست را به دور انداز و فراموش کن .

1399/04/18 22:07
مهدی

سلام
به نظر من چون حافظ، رندی از فرقه ملامتیه بوده، از همان مطلع نخست ملامت عوام را برای رسیدن به خلوص درونی و زیبایی باطنی با تضمین از یزید برانگیخته است. نوشیدن شراب و نام بردن از انواع ظروف تخصصی باده نوشی نشان از باده نوشی واقعی او، ارادت او به مسیح و دیانت انتخابی او از میان انواع تعالیم ادیان مختلف دارد.

1399/05/10 00:08
احمد خان

سلام بر اساتید محترم 'اینکه مصرع اول از یزید باشه جای تعجب نداره هرکسی دیوان اون رو بخونه میفهمه که شاعر قابلی بوده

1399/05/18 13:08
شاهین فیاض

با سلام...یکی ازمسائلی که فلسفه با شعروشاعری دارد وبه نحو دقیق درکتاب دهم جمهوریت افلاطون آمده است آن است که شاعرزمانی شعرمیسراید که ازعقل خروج کرده باشد زیرا ساخت به دانش نیازدارد و شاعربرای سرودن شعرخودرا ازدانش تخصصی بی نیازمی بیند بنابراین شعربه طور کلی چه نگارش هومرباشد یا حافظ مردمان را از مسیرعقل و خردمندی دورمی کند واگرمی بینیم که تا به امروز چوامع عقل ورز نیستند به علت وجود همین شعراست و افلاطون برحق است دراینکه شاعررا ازمدینه فاضله می راند ...با احترام

1399/06/26 13:08

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها
چه حرف ها که پست این بیت نیست

1399/06/02 09:09

این شعر بسیار زیبا و دلنشین است. من به این شعر علاقه زیادی دارم. خصوصا که وقتی معنی و تفسیر آن را میخوانیم بیشتر به زیبایی شعر پی می بریم

1399/06/07 03:09

واقعاً حافظ از همین مصرع اول این غزل ما را به تمام وسعت اندیشه، اشعار و افکارش اشراف می‌دهد. مرحبا به حافظ...

1399/07/05 18:10
مهدی

عاشقی همش دردسره. هم شیرینه هم شوره.هم خوشی داره هم ناخوشی و صدالبته که سختی هاش بیشتره. عاشق بشید زندگیتون زیر و رو میشه از ما گفتن بود بنده خدا حافظ هم گفته

1399/07/13 15:10
AnnA ۹۸

کاش میشد نمادهای غزلیات حافظ و در سایت شرح میدادین تا شعر بهتر تفهیم شود .

1399/08/30 14:10
Barry

مسکین عاشق نوشته که اهلی شیراز گفته اند که جناب حافظ در خواب به ایشان گفته اند مال کافر بر مومن حلال است.
یعنی کسی که همه او را عارف میدانند و باور دارند اشعار او بدون تاریخ انقضا راه کمال را به ادم ها نشان داده و میدهد، پس از مرگ و طبق باور بعضی بعد از عبور از مراحل ظاهرا اداری مرگ و ان دنبا و بعد از احتمالا عبور از برزخ و فلان و فلان و فلان به خواب کس دیگر رفته و توصیه کرده به نژاد پرستی و ظلم و پرهیز از کرامت انسانی و بالا تر از خدا نشستن ...،. از این یک جمله که ایشان نوشته اند میشود هزاران پلیدی استخراج کرد
التماس تفکر

1399/09/24 16:11
استاد وین

بسیار عالی واقعا که استفاده کردیم

1399/09/27 12:11
شهرام لقایی

1. حافظ در این بیت آرزو و دعای نوع بشر را که از خداوند یا ساقی الهی میخواهند که شراب الهی یا روح قدسی الهی را در کاسه هیکل بشری یک انسان بریزد و ظهور الهی در این دنیا اتفاق بیفتد را بیان میکند و اینکه وقتی این اتفاق میفتد اینطور نیست که همگی ایمان بیاورند بلکه برخورد انسانها با ظهور الهی بسیار متفاوت است و در بیت دوم تا چهارم در مومنین و در بیت پنجم و ششم رفتار منکرین را توضیح میدهد
2. هنگامی که در روز آخر یا آخرالزمان نسیم روح القدس تجلی آن طره الهی را بوسیله بوی نافه ظهور الهی در این جهان به مشام بشر میرساند بسیاری عاشق و شیدای او میشوند
3. آنان زمان ظهور را غنیمت میدانند چون میدانند که حضور ظهور الهی در این جهان کوتاه مدت است
4. آنان که سالک راه سلوک هستند به اطاعت محض از او قیام میکنند. اگر او بر آب حکم شراب کند یا برعکس یا دستور شستن سجاده با شراب را بدهد اطاعت میکنند.
5. ولی ایمان به ظهور جدید برای همگان به راحتی نیست. برای عده ای بسیار سخت مثل هدایت کشتی در شب تاریک و پر موج و گرداب است ولی عده ای به راحتی کشتی خود را به ساحل میرسانند. پل صراط برای عده ای باریک تر از مو و برای عده ای بسیار فراخ است و چون برق از ان میگذرند
6. عاقبت کسانی که در اثر خودکامی ایمان نمی اورند بدنامی خود آنهاست وگرنه بر دامن امر الهی قباری نمی نشیند و هر چند در ابتدا از گوشه ای شروع میشود و مثل رازی است ولی به مرور منتشر و جهانگیر میشود
7. کسانی که مشتاق لقای الهی هستند و آرزوی حضور او در این دنیا را دارند باید هنگام ظهور او ایمان بیاورند وگرنه ممکن است که او در این دنیا حاضر شود و ما در ایمان به او غایب باشیم و هنگامی که به لقا و ایمان به او فایز میشویم باید دنیا و انچه در آن هست را فراموش کنیم

1399/09/27 20:11
م.حّ

این پنبه را از گوش خویش به دور اندازید که حافظ،حرف ناشایست به قلم تحریر کرده است.حضرت حافظ ازبس که قرآن تلاوت می نمود،عاشق خدا شد واین به دفتر درآورد.
فهم و درک کلام ،یکی از بهترین حواس ذاتی است که خدای،به انسان بخشود تا بتواند به بهترین شیوه ممکن، پیوند بین کلمات یا ابیات با جملات را بفهمد؛:عَلَمَهُ البَیان(س الرحمن)
بگذریم...
الا ،نشانه ندا

ابوالفتوح رازی می گوید: ساقی کیست؟
در ذیل آیه شریفه: «وَ سَقَیهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً»(الانسان/21)؛ آمده است:
مراد به «رب» سید است، یعنی، سَقاهُمْ سَیِّدُهُمْ عَلِیُ‏بنِ اَبیطالب (ع)؛ ایشان را آب دهد، سیّدشان علی‏ بن ‏ابیطالب (ع).
و دلیل بر آن که «رب» به معنی سیّد آمده است، قوله تعالی فی سورة یوسف: «اُذْکُرْنی عِنْدَ رَبّک» [یعنی: یاد کن مرا نزد سید و سرور خویش] و قوله: «فَیَسْقی رَبُّهُ خَمْراً» [یعنی: سرورش به او شراب نوشاند].
بر این قول، او ساقی باشد و اخبار ـ از جهت مؤالف و مخالف ـ متظاهر است که او ساقی خواهد بودن.
کریم کیست؟
کریم آن باشد که عطا دهد و پوشیده دارد، بدهد و منّت ننهد، ببخشاید و ببخشد، به اوَّل مَطْل ندهد و به آخر منّت ننهد، دعا نخواند و جزا چشم ندارد و ثنا نجوید و آنچه داده باشد، با کس نگوید.
چنان که آن سَرِ جوانمردان کرد: در شب بداد و روز باز نگفت، شرط بر نهاد و منّت بر ننهاد، شرط بر نهاد. سایل را که کس نگوید: «لانُریدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکوراً.»
الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها / که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها (دیوان حافظ/غزل 1)
لذا ساقی در غزلیات جناب حافظ لسان الغیب الهی همان وجود مقدس امیر مومنان علی علیه السلام است.
در باب شراب نیز خواجه عبداللّه‏ انصاری می گوید:
ای جوانمرد! شراب آن شراب است که دستِ غیب در جام دل ریزد، دیده جان نوش کند.
وَ اَسْکَرَ القومَ دَوْرُ کَأسٍ / وَ کانَ سُکری مِنَ الْمُدیر
قومی را شراب مست کرد و مرا دیدار ساقی؛ لاجَرم، ایشان در آن مستی فانی شدند و من در این مستی باقی.
آن را که به دوستی وَ را مست کنند / عالَم، همه در همّت وی پست کنند
در دوستی‏اش، نیستی‏ای هست کنند / آنگه به شراب وصل سرمست کنند
شراب دو است؛ یکی امروز، یکی فردا؛ امروز شرابِ ایناس و فردا شرابِ کاس؛ امروز شراب از منبع لطف روان، فردا شراب طهور از کف رحمان.
«سَقَیهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً» ؛ هر که را امروز شراب محبّت نیست، فردا او را شراب طهور نیست. امروز شراب محبّت از کاس معرفت می‏آشامند و فردا شراب طهور در حضرتِ مَلِکِ غفور می‏نوشند.
امروز شراب محبّت در بهشت عرفان، و فردا شراب طهور در بهشت رضوان. بهشت عرفان امروز، دل عارفان است، دیوارش ایمان و اسلام و زمینش اخلاص و معرفت، اشجار تسبیح و تهلیل، اَنهار تقوا و توکُّل، دور و قصور از علم و زهد، غرفه و منظر از صدق و یقین، رضوانش رضا به قضا، هر که را امروز فردوسِ دل او آراسته به طاعت و عبادت بوَد، فردا او را فردوس رضوان بوَد.
خوانده او هرگز بدبخت نبود، نزدیکْ کرده او را در دو گیتی جای نبُود، مصحوب او را به بهشت حاجت نَبُوَد، مَستِ او را جز او ساقی نبود، «وَ سَقَیهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهوراً.»
ساقیا بده جامی زان شراب روحانی / تا دمی برآسایم زین حجاب جسمانی
بهر امتحان ای دوست، گر طلب کنی جان را / آنچنان برافشانم کز طلب خجل مانی
بی‌ وفا نگار من می‌کند به کار من / خنده‌های زیر لب عشوه‌های پنهانی(دیوان شیخ هایی، غزل 25)
و جام شراب قرآن کریم است. اینها اصطلاحات خاص عرفانی است که اهل معرفت در سخنانشان بسیار بکار می برند و لذابرای اطلاع بیشتر باید به منابع مخصوص آنها مراجعه نمود. اللهم ارزقنا بکاس ماء معین (انتهای دعای ندبه) شاد و سلامت باشید .

1399/10/28 09:12
محسن حسن وند

در ارتباط با این بیت «که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها» که روی بی خبر بودن یا نبودن سالک در آن بحث زیاد شده است جدیداً این بیت را در مثنوی دیدم که می تواتد در تعریف کلمه سالک ودر بحث مذکور روشنگر
و مفید باشد، و آن این بیت است:
از ره تقلید کردی تو قبول سالکان این دیده پیدا، بی رسول
از این بیت در می یابیم که سالکان افراد صرفا پیروی نیستند و بسته به درجه سلوک شان، در مقامات بالایی قرار دارند، به طوری که خیلی از چیزها را، حتی بدون داشتن رسولی ظاهری، مستقیما به طور عیان و پیدا در می یابند و می بینند. یعنی یک سالک نیز می تواند از را و رسم منزل ها با خبر باشد.

1399/10/28 14:12
محسن حسن وند

در ادامه مطلب قبلی، مولانا با آن مقام اعلی علیینی اش در عرفان
می فرماید «ما ز بالاییم و بالا می رویم»،
به عبارتی دیگر، خود را همواره یک سالک می داند. پس در عین سالک بودن نیز می توان صاحب خبر بود.

1399/10/30 13:12
محسن حسن وند

و بنابراین، در بیت مذکور، سالک همان پیر مغان است.

سلام
سپاسگزارم از سایت گران سنگ و با ارزش شما.
دست مریزاد

1399/11/22 17:01
عارفه کریمی

شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت ست...

1399/11/24 00:01
حمید

با سلام به محضر اساتید و حافظ پژوهان گرانقدر.
شرح این غزل زیبا و شرح درد و مرارت های عشق را نیمای یوش در قصه :رنگ پریده، خون سرد. بدرستی در حد کمال بیان کرده است. خواندن آنرا به همه عزیزان توصیه می کنم.

1399/11/01 01:02
سیّد عباس قمربنی هاشمی

باسلام وتحیات خدمت عاشقان لسان الغیب شیرازی اعلی الله مقامه الشریف روح لطیف این عارف نامدار وشهریار شعر ایران در هرجا ومکانی یاد شود حضور دارد حقیر شرم دارم بخواهم بااین بضاعت درمورد این شخصیت ادبی ممتاز سخن بگویم ولی به این کلام یقین دارم استمداد از محضرخودش بهترین راه برای حل اختلاف درنسخ است غبطه زمانی را میخورم که دائم باجناب حافظ محشور بودم افسوس که مشغله های زیاد حقیر را از این دائم الحضور بودن سلب کرد ولی احساس می کنم امشب روح پاک ومطهرش به یاری ام آمده که الان محضر شریفش را باتمام وجود احساس می کنم هرگز تصور نمی کردم گنجور چنین قابلیت ها وظرفیتی داشته باشد از صمیم قلب از زحمات وتلاش ارزنده شما سپاسگزاری می کنم درخوانش مصرع آخر حضوری گر همی خواهی از اوغایب نشو حافظ متی ماتلقی مَنْ تَهْوِی دَعِ الدنیا واهملها
لطفا رعایت شود ادبیان عزیز این جسارت حقیر را به کمالات خود ببخشنند والسَّلام علیکم ورحمة الله وبرکاته
قم المقدسة العبد الفانی سید عباس قمربنی هاشمی
13بهمن 1399هجری شمسی

1399/11/09 05:02
قلندر

با درود و مهر...
حقیقت جو به خلوت کشیده خواهد شد هر حرکتی نشانی و علامتی دارد عشق ناشناخته خواهد ماند و عقل و علم در مسیر انسانیت و آدم شدن همیشه بر سر دوراهی قرار خواهد گرفت انتخاب دشوار خواهد بود وابستگی و دلبستگی باید با شناخت کنار رود تا ترس درون تخریب نشود پالایش کردن درون تاوان دارد و دادن عمر تاوانش است آنگاه که بعد از زمانی از زبان افتادیم نور حقیقت آشکار خواهد شد و دنیای درون نمایان ...باسپاس و احترام به جویندگان حقیقت و عشق و دوستی و صلح و زیبایی ...

1399/11/17 08:02
کامران

اناالمسموم ما عندی بتریاق ولا راقی
ادرکاسا وناولها الا یا ایهاالساقی
یعنی من بوسیله زهری مسموم شده ام که کل مرا این زهر فراگرفته ولذا طلب پادذهر میکند.
یزید مظهر مسمومیت اخلاقی و انسانی است ودر بیت اول شعر خودش به این حقیقت اقرار دارد
وبا بیت دوم طلب سلامت از شراب اسمانی ساقی میکند.
حافظ دیوانش را با پادذهر ی کی قابلیت بهبودی حتی یزید را دارد شروع میکند. او امید بخشش را به همه وگناهکارترین انسانها مژده میدهد. خداوند بشارت از بخشش میدهد. عشق انسانی اَسان است و لی بشدت گره پذیر میباشد. شراب ساقی پادذهر گره عشق انسانی است. در همه ما یزیدی هست که از قظاوت ما تغذیه میکند که مشکلها در عشق زمینی ما ایجاد میکند.
از دید عمیقتر معانی , حافظ با نقل بیتی از شعر یزید (در بیت اول !) دیوانش را چون "می به سجاده" رنگین میکند. او قظاوت ما را مورد حمله خودش با شعرش قرار میدهد.

1400/06/30 16:08
توکل

 اینکه این بیت در اول دیوان شعر حافظ است برای این است که اشعار به ترتیب حروف الفبا در دیوان ها گردآوری و چاپ میشه و مشخص نیست که این غزل اولین غزل سروده شده حافظ باشد دیوان حافظ هم بعد از درگذشتش جمع آوری شده 

1399/12/25 18:02
ستوده

سلام دوستان، به دنبال کتابی از آثار حافظ هستم که در آن تک تک لغات معنی شده باشد. در گذشته کتابی را دیده بودم که تک تک معنی لغات و ریشه ی عربی و فارسی آن ها و همچنین وقابع مرتبط با هر بیت را توضیح داده بود. می دانم که آن کتاب شرح خرمشاهی نبود. یک جلدی بود و با فونت ساده و خوانایی نوشته شده بود. بسیار به صفحه بندی تصحیح سایه نزدیک بود. متاسفانه فقط نسخه ی جیبی سایه را در نت پیدا کردم و نمی دانم که آیا نسخه ی وزیری یا رحلی آن شرح دارد یا خیر. طراحی جلد به رنگ سیاه بود و حافظیه را داشت. البته باز هم تردید دارم که آیا شبیه جلد سایه بود یا نه. ممنون می شم اگر کمک کنید.

1399/12/06 09:03
حمیدرضا

به نظرم در بیت چهارم اگر قراره بگیم بی خبر بهتره به جای سالک از عارف استفاده بشه اما با آوردن کلمه سالک بهتره از با خبر استفاده بشه . که عارف بی خبر نبود زیرا راه و رسم منزلها یا که سالک با خبر نبود زیرا راه و رسم منزلها .

1399/12/18 08:03
علی سوران

نظر حقیر این است که حالا شعر حافظ تضمین بیت یزید ملعون با شد زیاد موضووع مهمی نیست بلکه موضوع مهم این است که شعر از حافظ است و حافظ از نظر حقیر شاعریست عارف و شعر او سرشار است از معارف الهیه و اسرار عشق پش باید در معنی اشعار شنا کنیم و بدانیم حد اقل که می در شعر ایشان محبت خدا است و محبت خدا مشکل افرین است انشا لله دلمان را با نور معرفت خداوند روشن کند و ا زگناه دور سازد

1400/01/03 14:04
فاطمه اسماعیل زاده

در پاسخ به جناب آقای رضا ببری، سعدی هم در غزل معروف خود عبارت فریاد میدارد را دارد. فریاد می دارد رقیب از دست مشتاقان او، آواز مطرب در سرا زحمت بود بواب را. از آقای آهی بعیده که چنین نظر متقنی رو بدون مطالعه در اشعار سایر بزرگان داده باشن

1400/01/05 12:04
علی سوران

به به چه می گوید خواجه ی شیراز شبی تاریک و بیم موج گردابی چنین هایل کجا دانند حال ما سبکساران ساحل ها ..یعنی ای برادر اگر می خواهی ببینی حال حافظ ر و با دیده بصیرت نگرش کنی باید از ساحل به دریا ایی و احال عارفان ببینی حفظ عارفی بود نیک و سبکسارن ساحل ها کسانی اند که در ساحل دنیا نشسته اند و از طوفان دل عارفان بی خبرند که چه می گذرد در دل ایشان خدا روزی کند که از اهل دل باشیم وو از اهل محبت با شیم دلی دیرم خریدار محبت
کز او گرم است بازار محبت
لباسی دوختم بر قامت دل
زپود محنت و تار محبت

1400/03/07 19:06
ملیکا رضایی

در جواب محمد ترکش بله همین طور تلفظ میشود 

این شعر بسیار زیبا هست بخصوص با صدای دو استاد شجریان و شهرام ناظری 

لازم بخاطر ذکر هست که همایون شجریان نیز این شعر را خوانده اند که ویدیو اش در آپارات و در نت قابل دید هست ...درود بذارم حافظ و درود بر این سه استاد خوش صدا ایران زمین ...

 

همچنین از نظر بنده تضمین از یزید زیاد مهم نیست و باید از خود شعر لذت برد و خود من نیز زیاد از این موضوع آگاه ندارم و خب هر شاعری میتواند از هر شاعری تضمین کند و در بسیاری از اشعار شعرا و ر این تاکید دارم اکثرشان ،ارکین به کار رفته و نباید قضاوت را بر این اسا گذاشت که از چه کسی که تضمین شده و اگر هم این مطلب درست باشد تاثیری در جایگاه تفکر و تعقل حافظ ندارد.

1400/04/02 19:07
مختار

درود پر مهر

هیچ چیز هراس‌ افکن‌تر از نیروی وحشی نفرت و شیفتگی به همراه تعصب و کینه در وجود انسانی نسبت به کسی و چیزی نیست، که چو این نیروی اهریمنی بر انسانی چیره شود، از اون جانوری وحشی می‌سازد که آماده است با افتخار و بدون هیچ مانع وجدانی و هیچ شرم و حیایی دگر اندیشی را مهدور الدم بداند و به سادگی و خونسردی و حتی نوعی افتخار خاص فرومایگان، همانگونه که انسانی بره‌ای را سر می‌برد، دیگری را شکنجه کند و بر دار بزند.

در تفسیر این غزل بویژه بیت نخست، گویی فرصتی فراهم شد برای نقاب برداشتن از چهره‌ی تعصب و کینه، از نفرت و شیفتگی، کسانی، که نمی‌توانند بپذیرند کسی هم چون حافظ، این نابغه آزاد اندیش با باور ژرف به انسانیت فراتر از دین و مذهب، مشهوری است متفاوت از قبیله محدود تفکر من نوعی.

ای کاش هر آن مدعی دانایی امروزی که نفاق آلود نقاب ناسزای روشنفکری بر چهره‌ی پژمرده إز عبودیت‌های باطل زده، درس‌های دفتر «غروب بتان» نیچه را بخواند، و ببیند چگونه او با تبری از جنس روشنایی به نبرد سهمگین با هر آنچه سده‌ها بت بسیاری شده بودند، از سقراط بگیر تا... بزرگانی چون دکارت هم عصرش، رفته، تا اگر هم گوهری درون داشتند، از گرد کهنه‌ی تعصب و شیفتگی زدوده شود. 

باری، همانگونه که نوابغی چون دکارت و هوسرل و... مستدل کردند، برای داوری درست و راست در باره‌ی هر کس و چیزی، نخست باید ذهن را از اسارت هر پیش فرضی پاکیزه کرد، تا نتیجه تفکر و تحقیق از تحمیل عواطف و احساسات ناشی از نفرت و شیفتگی، از تعصب و کینه، مصون بماند، و حقیقت بهتر یافت شود.

 

البته که چنین‌ کاری بس سخت و دشوار است، و نیرویی جانکاه می‌خواهد، که گاه از قدرت لازم برای پذیرش مرگ هم فراتر باید باشد، تا ممکن سازد نبرد ذهن را با بت‌های اهریمنی و مقدس فرمانروا بر ذهن را.

باری!

عزیزان، هر گاه در داوری در باره‌ی کسی یا چیزی، اینجا حافظ یا بیتی و غزلی از اون، تلاش کردیم همه‌ی استدلال احساسات و عواطف خود را برای اثبات پیش فرض خویش به‌سان حقیقتی ذهنی مسلم بکار ببریم، نه یافتن حقیقت پدیدار شناسی که شاید خلاف پیش فرض ما باشد و آن را باطل کند، بی گمان دچار و گرفتار عواطف وحشی (بنیادی) تعصب و کینه، نفرت و شیفتگی، هستیم، تا برخوردار از بلوغ فکری آزاد اندیشی در تلاش برای یافتن حقیقت نسبی.

 

1400/07/17 13:10
ملیکا رضایی

همیشه حافظ را تحسین کرده ام و مبهوت او هستم ...

اما عجیب است که بین تمامی اشعار حافظ این غزل حافظ را هیچ گاه درک نکردم ؛ حاشیه ها را خواندم ولی هرچه میکنم هیچ کدام با شعر مطابقت ندارد ...

این غزل حافظ اولین غزل ایشان به نوبه ای مرا در بند پرس و جو انداخته ست ...

زیباس ...بسی زیبا ...از این غزل هرچه هم گفت کم است ولی درک نمیکنم ....

1400/07/17 13:10
ملیکا رضایی

دریا ...که اکثرا نماد بزرگی و خوفناکی ست ؛

ولی بر خلاف اینها دریا به پهنای بزرگی است پر از غم است ...

تنها کافی ست چشم ها را ببندیم و به سکوت عظیم دریا بنگریم ... 

1400/08/05 22:11
رضا عباسی

غزل خوانی اول حافظ را از اینجا گوش دهید

1400/08/06 22:11
زهره اسکندری

درود ... کاش خوانش ها تا آخر غزل قابل شنیدن و کامل بودند . سپاس 

1400/08/09 21:11
حمیدرضا

احتمالاً شما از دستگاههای مبتنی بر iOS مثل آیفون استفاده می‌کنید. در این دستگاه‌ها کاری که می‌توانید فعلاً بکنید آن است که روی «دریافت» جلوی خوانش مدنظرتان بزنید و بعد از باز شدن پنجرهٔ دریافت فایل خوانش را دریافت و پخش کنید.

1400/08/12 12:11
مسعود هوشمندی حقوقدان

سلام اولین نظراتم را در پیامها بررسی کردم مربوط به اسفند ۹۸ است

البته حافظ در این غزل دارد هفت شهر عشق را یکجا درس میدهد او راه ورسم مریدی و مرادی و چگونگی طی طریق و انچه سختی و صعوبت این مسیر است را بیان نموده ودل بریدن را کلید همه آنها معرفی میکند

دع الدنیا در پایانی ترین مصرع راه حل عبور از مشکلها در اولین بیت است و گردانیدن کاس هم تفکر و تدبر است 

هرچند شان نزول این غزل را نمیتوان دقیقا گفت کدام موضوع قرآنی است ولی اساس کار حافظ در این غزل خرق اجماع است که برای سالک کار سختی است وباید به آن تن دهد و کنار گذاشتن عادتهای پیشینه ولو اینکه سجاده مطهر را به می الوده کردن است و بصورت ششدانگ در اختیار و بفرمان معشوق بودن است دقیقا مانند شیخ صنعان که خودش ولی فقیه بود ولی دل به دختر ترسا داد و برای اثبات عشق شراب خورد و قران را پاره کرد و خنزیر بانی هم کرد.

بطور کلی حتی آوردن شعر یزید هم ممکن است در راستای همین خرق اجماع باشد

1400/10/01 20:01
Shukrullah Maqsoodi

درود خدمت تمام مشترکین بحث و تشکر از دست اندر کاران برنامه گنجور که برنامه خوب را ساختند.

در مورد این بیت حافظ علیه الزحمه چی زیبا فرمود:

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هردم

جرس فریاد میدارد که بربندید محمل ها

 

1400/10/16 09:01
Hossein Miri

"ببوی نافه ای کآخر صبا زان طره بگشاید" لطفا کسی هست که این مصرع از بیت دوم را معنی کند؟

البته بدون لفاظی. با تشکر.  

1400/12/07 12:03
مشهد دکلمه

 بررسی بیت اول غزل شماره 1 #حافظ 
با صدای : #مهدی_علیزاده
روی این لینک بزنید : پیوند به وبگاه بیرونی

1400/12/07 12:03
مشهد دکلمه

بررسی بیت دوم غزل شماره 1 #حافظ ...  

به بوی نافه‌ٔ کآخر صبا زان طرّه بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها

با صدای : #مهدی_علیزاده 
روی این لین بزنید : پیوند به وبگاه بیرونی

1400/12/07 12:03
مشهد دکلمه

 بررسی بیت سوم غزل شماره 1 #حافظ ...  

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد می‌دارد که بربندید محملها

با صدای : #مهدی_علیزاده 
روی این لینک بزنید : پیوند به وبگاه بیرونی

1400/12/07 12:03
مشهد دکلمه

بررسی بیت های 4 و 5 و 6 و7 غزل شماره 1 #حافظ ...  

به می سجّاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی‌خبر نبْوَد ز راه و رسم منزلها

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها

همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفلها

حضوری گر همی‌خواهی ازو غایب مشو حافظ
متی ما تلقَ من تهوی دَعِ الدّنیا و اَهملها

با صدای : #مهدی_علیزاده
روی این لینک بزنید : پیوند به وبگاه بیرونی

1400/12/07 12:03
مشهد دکلمه

بررسی بیت اول غزل شماره 1 #حافظ ...
 
الا یا ایّها السّاقی اَدِر کَاساً و ناوِلها
که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها

با صدای : #مهدی_علیزاده 
✍️هر بیت این غزل از چهار جنبه بررسی گردیده :
 1- کلیدواژه   2- نکات معنایی   3- نکات زیباشناسانه   4- مفهوم بیت
روی این لینک بزنید : پیوند به وبگاه بیرونی

1400/12/07 13:03
مشهد دکلمه

غزل شماره 1 #حافظ ...  با صدای : #مهدی_علیزاده ( #موج_سخن  @Moje_SokhanPod )   و استاد #محمدرضاشجریان - برای شنیدن روی این لینک بزنید : پیوند به وبگاه بیرونی

✍️ بررسی کامل ابیاتِ  این غزل در کانال تلگرامی " مشهد دکلمه"  ، بصورت صوتی قرار گرفته است :
کارهای شماره 468 و  499  و 500 و 501 

میکس و تنظیم : استودیو 1001- سعید نادمی 09159101002


1400/12/17 23:03
در سکوت

این غزل را در سکوت بشنوید

 

1401/01/13 03:04
محمدعلی شرقزده
بیت نظیرهٔ محمد دوم به بیت یکم غزل حافظ شیرازی که مطلعش «اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را» است: اگر آن گبرِ افْرنجی به دست آرد دلِ ما را به خال هندویش بخشم سِتانبول و گلاتا را (گبر افرنجی: گبر فرنگی؛ سِتانبول: شهر استانبول؛ گلاتا: شهر گلاتا)
1401/02/21 04:04
ominif obagheri۱۱۹@gmail.com

بسیار زیبا و یک شاهکار

1401/06/15 14:09
دکتر محمدحسین بهاری

درود و مهر هم‌میهنان و حافظ‌دوستان عزیز.

 

بد نیست یادآوری این نکته که این نه غزل نخست حضرت حافظ است و نه اگر قرار باشد غزل‌های حضرتش با ردیف و قافیه بر اساس حروف الفبا مرتب شود، در ابتدا قرار می‌گیرد.

 

این غزل را حضرت حافظ در سال‌های پایانی روزگار خویش سروده‌اند و در ترتیب الفبایی نیز غزل دوازدهم و پس از غزل

«ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما»

در جای آخرین غزل با حرف  آ قرار می‌گیرد.

 

بی‌گمان گردآورندگان غزلیات حضرت حافظ، از این فرهشت أگاه بوده‌اند، و آهنگ آن داشته‌اند که این غزل در آغاز جای بگیرد.

 

شاید از این روی که بسیاری از شاه‌کلیدها (یا شاه‌واژه‌ها) و پایه‌های فکری جهان‌بینی شاعری که رندی را از حضرت خیام، حضرت ابن‌سینا و حضرت فردوسی آموخته و اینک تحت عنوان مکتب رندی پایه‌گذاری کرده، در این هفت بیت بیان شده است.

 

توجه به منازل و مقامات عرفانی و آیین صوفی‌گری، به افزونه با شرح کلیدی آداب نخستینِ سیر و سلوک، همراه با هنرمندی حضرت در ردیف کردن «ها» و بازی با قافیه‌های دل، محمل، منزل، مشکل، محفل، ساحل و نیز نمایش توانمندی و چیرگی بر زبان‌های پارسی و عربی، و نمایش آگاهی از سروده‌های بزرگان پیشین چون حضرت عطار و حضرت سعدی، در پیچه‌ی ادب و اخلاق، اوج خردمندی پیر و تثبیت کننده مکتب رندی را نشان می‌دهد.

 

 

1401/06/21 23:09
سروش احمدی

در بیت دوم مشکین به دو طریق خوانده میشود. هم به کسره میم به معنی سیاهرنگ و هم به ضمه میم به معنی مشک بوی . که در معنی دوم با بوی نافه تناسب دارد

1401/07/19 12:10
Mohaddese

میتونیم شعر را خودمان بخونیم و قرار بدیم؟ 

 

1401/10/31 00:12
آرش

چه خون افتاد در دلها...

1401/10/07 21:01
Baran

سلام خدمت دوستان محترم 

به نظرم این نکته قابل توجه است که در زمان قدیم، مثل امروز همه چیز در دسترس نبوده و شاید حضرت حافظ اصلا اشعار یزید رو ندیده بود .

بنده به چشم خویش دیدم که یک شاعر معاصر و یک شاعر چند قرن قبل ، اشعار عرفانی کاملا مشابه گفته اند . 

باتشکر 

1401/11/26 21:01
رضا تبار

معنی ابیات

۱- ای ساقی (خدا/ پیر دانا که به تصفیه دل رسیده ) جام شراب الهی (تجلی نور الهی)را بحرکت بیاور و به من برسان،

که عشق الهی در ابتدا سهل و آسان بنظر می آمد ولی بعدا سخت و دشوار شد.

(دل بستن  به خدا ساده است ولی پایداری در عشق و محبت به  او  و دل بریدن از هوای نفس و دنیا طلبی و تحمل سختی بخاطر جلب رضای خدا سخت است ).

 

۲- به امید اینکه باد صبحگاهی (عنایات الهی) از گیسوان مجعد یار(تجلی اسما و صفات الهی)گره ای باز کند و عطری از آن را برایم بیاورد،

چه خون هایی که در اثر اشتیاق در دلهای ما افتاده است(انتظار طولانی  و دلهای ما خون شده است)

 

۳-حتی در منزل جانان(آخرین مرحله عشق  که  وصال حق است)جای امنی نیست و هر لحظه امکان و خطر لغزش وجود دارد.(هر لحظه ممکن است نفس مجددا بر ما غلبه کند و از این مرتبه اعلا هبوط کنیم)

صدای زنگ (زنگوله شتر  که موقع حرکت را به کاروانیان اعلام می کند/ شتر نماد نفس سرکش انسان ) هشدار می دهد که مواظب این خطرات( مواظب نفس سرکش ) باشید.

 

۴- اگر پیر مغان(پیر راهنما و اساطیری خلق شده توسط حافظ که در راه و روش شناخت جهان و هستی اندیشیده و در راه خدمت به انسانها، تجربیاتش را در اختیار دیگران میگذارد)گفت نماز را با می (باعشق) بخوان،اینکار را بکن،

(تنها عبادت با عشق و در غیاب نفس است که موجب وصال  حق میگردد)

زیرا سالک(پیر/رهرو) از راه و رسم و مراحل عشق بیخبرنیست  (خبر دارد )

 

۵- در این شب ظلمانی که انسان از هر سویی توسط امواج و گردابهای سهمگین(دنیا طلبی/خواسته های نفسانی)احاطه شده،

کسانی که،(هنوز دل به دریای عشق الهی نزده اند)سبکبار در ساحل امن و آسایش هستند ،از حال ما بیخبر ند.

 

۶- سر انجام در اثر خود سری  و پیروی از هوای نفس به ورطه بد نامی افتادم،

سرانجام این راز(به ورطه بد نامی افتادن در اثر خود سری و پیروی از هوای نفس)آشکار خواهد شد و در هر مجلسی بازگو خواهد شد.

 

۷- حافظ اگر میخواهی همواره به حضور حق (بیرون کردن دلبستگی به چیز ها از دل و گذاشتن خدا در مرکز دل) برسی، از او( خواسته های نفسانی ات)پیروی نکن.

هنگامی که به دیدار کسی که دوست داری رسیدی(انس الهی ) ، دنیا را واگذار و رها کن.

 

1401/11/09 03:02
دکتر محمدحسین بهاری

درود هم میهنان و حافظ دوستان گرامی

بد نیست یادآوری این نکته که این نه غزل نخست حضرت حافظ است و نه اگر قرار باشد غزل‌های حضرتش با ردیف و قافیه بر اساس حروف الفبا مرتب شود، در ابتدا قرار می‌گیرد.

این غزل را حضرت حافظ در سال‌های پایانی روزگار خویش سروده‌اند و در ترتیب الفبایی نیز غزل دوازدهم و پس از غزل

«ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما» در جای آخرین غزل با حرف آ قرار می‌گیرد.

بی‌گمان گردآورندگان غزلیات حضرت حافظ، از این فرهشت أگاه بوده‌اند، و آهنگ آن داشته‌اند که این غزل در آغاز جای بگیرد.

شاید از این روی که بسیاری از شاه‌کلیدها (یا شاه‌واژه‌ها) و پایه‌های فکری جهان‌بینی شاعری که رندی را از حضرت خیام، حضرت ابن‌سینا و حضرت فردوسی آموخته و اینک تحت عنوان مکتب رندی پایه‌گذاری کرده، در این هفت بیت بیان شده است.

توجه به منازل و مقامات عرفانی و آیین صوفی‌گری، به افزونه با شرح کلیدی آداب نخستینِ سیر و سلوک، همراه با هنرمندی حضرت در ردیف کردن «ها» و بازی با قافیه‌های دل، محمل، منزل، مشکل، محفل، ساحل و نیز نمایش توانمندی و چیرگی بر زبان‌های پارسی و عربی، و نمایش آگاهی از سروده‌های بزرگان پیشین چون حضرت عطار و حضرت سعدی، در پیچه‌ی ادب و اخلاق، اوج خردمندی پیر و تثبیت کننده مکتب رندی را نشان می‌دهد.

 

دوستان کارشناس و ناظران گنجور، این هامش که یک نوشته برپایه دانش ادبیات و ساده‌ترین صنایع و بدایع ادبی و همه‌پسند و آسان‌نویس است را از حاشیه‌های این غزل پاک کرده و در پیامی نوشته‌اید که خلاف قوانین و مقررات گنجور است.

باردیگر نوشتیم و این‌بار چشم داریم که اگر همچنان با قوانین گنجور پادسوست، بخشی که سبب نقض قانون شما شده و البته با متن آن بخش از قانون‌تان را به ما گوشزد کنید.

براساس قانون تک بخش بین‌المللی هامش‌نویسی بر گنجینه‌های علمی و ادبی جهان، این نوشته نه بر اساس دشمنی و سوگیری نوشته شده است و نه ادعایی که نیاز به اثبات و ارائه مدرک داشته باشد در این است. به هیچ‌کس توهین نشده است و قصد کلاهبرداری یا مخدوش کردن آثار دیگران، تصاحب حق نشر، سرقت ادبی و...در این چه به صورت آشکار و چه پنهان، دیده نمی‌شود.

لطفا اگر قانون گنجور مفادی فرای قانون بین‌المللی دارد بفرمایید تا ما نیز بیاموزیم.

 

به گمان ما، همان اندازه که مسئولین راه‌اندازی و ماندگارشدن گنجور نیاز به قدردانی دارند، به همان اندازه یا بیشتر، باید از کسانی که اطلاعات حاصل سالها تحصیل و پژوهش و تدریس خود را با صرف وقت و به صورت رایگان در حاشیه‌ها می‌نویسند، قدردان بود.

شوربختانه در برخی حاشیه‌ها می‌توان واژگان نامربوط، لحن گستاخانه و مطالب غیرعلمی و نادرست که نظر شخصی برخی ناکارشناس است را دید و شگفتا که آن حاشیه‌ها با قوانین گنجور مطابقت دارد و این نوشته ما نه.

1401/12/05 23:03
ابوتراب. عبودی

با سلام و عرض ادب محضر استادان فرهیخته و گرامی.

تضمین غزل الا یا ایها الساقی،،  تقدیم به محضر منورتان

 

فروغ روی مهدی،عج، روشنی بخشیده بر دلها

معطر گشته  از انفاس او  آلاله  با  گلها

ز عُشّاقان ربوده دل ، ز سر افکار عاقلها

((ألا یا أیّها السّاقی أدر کأساً و نا ولها

 

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها))

 

لسان شیعه ی او ، جُـز کلام حق نمی گوید

قدمهایش طریقی  جز طریق حق نمی پوید

ز خـــون ِ شیعیان او ، گُل ِ آلاله می روید

((به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید

 

که سالک بی خبر نَبـوَد ز راه و رسم ِ منزلها))

 

ز نام ِ یوسف زهــرا ، فــروغ ِ دیـده  افزاید

دل ِ مجموع یـاران را ســـرای مهــر بنمایـد

قیامت میشود آنگه  که آن قامت عیان آید

(به بوی نافه ای کآخر صبا زان طرّه بگشاید

 

ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها))

 

از آن روزی که گشتم آشنایش ترک ِ سـر کـردم

مدام هر لحظه افزون تر زهجرانش شده دردم

ز هجر  روی او دایم  بلنـد است نـالـه ی سـردم

((مرا در منزل جانان چه جای عیش چون هردم

 

جرس فریاد می دارد  که بر بندید محملها))

 

به حُسن دلربایش  مبتلا دل ، دیده ها مایل

به زنجیر سر زلفش ، دل ِ هر منتظر  واصل

دل من زورق و  دریای طوفانی و  غم شامل

((شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل

 

کجا دانند حال ما  سبکباران ساحلها ))...

ص ..

با احترام ، چاپ دوم ،دیوان ابوتراب عبودی

1402/02/08 20:05
مسیحا

الا یا ایّها السّاقی اَدِر کَاساً و ناوِلها

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها

 

درموردِ اینکه شاعرچرا غزل را با یا ایها الساقی اغاز کرده است به نظرم به این دلیل است که تمام جهان بینی حافظ به عکس انچه هست که در ادیان و بالاخص ادیان ابراهیمی گفته شده است.

 در کتاب مقدس مسلمانان چون معمولا آیات با یا ایها النبی یا یا ایها المومنون اغاز میشود و در اسلام موضع گیری شدید علیه شراب گردیده ،بنظر می‌رسد حافظ به عمد ساقی را در تقابل با مخاطبان دینی قرار داده است و از شراب بعنوان نمادی در جهت حمله به فرهنگ مذکور بهره برده است، شارحی که شیعه داوزده امامی است و حافظ را دوست دارد علاقه شخصی خود را وارد تفسیر میکند و سعی میکند حافظ را اولا مسلمان و ثانیا شیعه،آنهم اثنی عشری معرفی کند به همین دلیل هیچکدام از نوشته های طویل متعصبین در مجلات معتبر منتشر نمیشود چون در واقع شرح گمان و اوهام خود آنان است.

 تحیق زمانی ارزش دارد که محقق در شناخت موضوع تحقیق ( حافظ ) تمام باورها ، علائق و احساسات خود را کنار بگذارد و صرفا تلاش کند موضوع تحقیق را آنگونه که هست بشناسد نه آنگونه که دوست دارد .

 بعد از این مقدمه کوتاه به شرح غزل حافظ می پردازم و ادعا ندارم شرح کاملی است تنها ویژگی شرح من رعایت اصول هرمونتیک و پای بندی به صراحت متن و تفسیر حافظ به حافظ است.

 خوشبختانه حافظ اگر در غزلی کلمه ای مجمل یا مبهم بیان کرده است در غزلیات دیگر منظور خود را بیان داشته است ، در باره بیتِ زیبا و پر معنی و نغز این غزل، سخنان زیادی گفته شده وبحث ها ی فراوانی درمیان صاحبنظران و ادیبان صورت گرفته است.

بسیاری از شعرای که به عربی شعر سروده اند و دارای آگاهی و دانش والایی بودند مفاهیم معنوی و مذهبی و اخلاقی دینی را به‌مسخره میگرفتند از جمله ابوالعَلاء مَعَرّی یا ابوالعلی معری و زکریای رازی که دوکتاب از ٢٨٤ کتاب این نابغه دهر بنامهای مخاریق الانبیا و نقص الادیان است به عربی و هم نثر و هم بسیاری از عقاید ضد خرافات خود را به شعر و منظوم بیان کرده است و بی‌‏پرده دم از لذت و عیش و شراب و شاهد نقد زده اند و وعده فردای زاهد ( معاد ) را منکر شده اند بقول حافظ، من که امروز بهشت نقدم حاصل میشود وعده فردای زاهد را چرا باور کنم ؟؟

اکثر شعرای عرب آزاد اندیش به نوعی «اپیکوریسم» بودند و تنها بهشت نقد را باور داشتند مسلما خیام بشدت تحت تاثیر جهان نگری ابوالعَلاء مَعَرّی و حافظ همانگونه تحت تاثیر خیام است به نظر من اگر کسی کتاب های ابوالعَلاء مَعَرّی را نخوانده باشد نمیتوان گفت حافظ شناس است چرا که شناخت جهان نگری حافظ بدون مطالعه کتابخانه او ممکن نیست حال اگر کسی اشعار شعرای آزاد اندیش عرب را بخواند لازم نیست به خود زحمت دهد تا بیت حافظ را به شاعر خای نسبت دهد که امثال این بیت به وفور در سخن شاعران عرب وجود دارد و مسلما حافظ در کتابخانه شاه شجاع و ابواسحق به این دیوان ها دسترسی داشته است.

 

انا المسموم ما عندی بتریاق ولاراقی‏ 

ادر کأساً وناولها الا یا ایها الساقی‏

 

اصولا شعرای آزاد اندیش به بهشت نسیه باور نداشتند و انرا حقه ای از جانب مبلغین ادیان میدانستند تا قدرت و ثروت نقد را از آن خود کنند،بدون اینکه لایق ان باشند. حال بشره غزل حافظ می پردازم :

الا یاایّهاالسّاقی: ای ساقی، ساقیا

اَدِر: بگردان ، بچرخان و به گردش در آور

کَٲس : کاسه،جام می که در اشعار شعرای عرب همان جام شراب است 

ناوِل:رساندن وچیزی را دادن.

معنی بیت:ای ساقی جام وقدح شراب را بِگردان و به من هم برسان و بده تابنوشم. چرا که عشق، در ابتدا آسان جلوه می کرد اما رفته رفته مشکلات وموانع آشکار میگردد ،باجام شرابی به دادم برس که سخت دچارگرفتاری ودردسر شده ام. معمولا عاشق نخست عاشق تصویر خود میشود تصویری که از معشوق ساخته است محصول ذهن اوست با گذشت زمان متوجه واقعیت میگردد بهمین دلیل اکثر ازدواج ها به طلاق منجر میشود ان کشش اولیه تحت تاثیر غریزه جنسی مانع دیدن واقعیت میگردد ولی تا وصل محقق میشود و اتشفشان غرایز خاموش میگردد چشمش به حقیقت باز میشود و مشکلات اشکار میگردند 

دل بستن برای آدمیان و عاشق شدن همیشه راحت ترین کار است، امّا پایداری در ان بطور طبیعی کار مشکلی است خانمی درد دل خود را نوشته بود اینگونه که انکس که دیروز بمن میگفت بخاطر تو دنیا را به اتش میکشم امروز تارمویی در آبگوشتی که براش درس کردم دید و نزدیک بود خودم را آتش زند .

تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول 

وآخر بسوخت جانم در کسب این فضایل

1402/02/08 20:05
مسیحا

به بوی نافه‌ای کآخر صبا زان طُرّه بگشاید

زتابِ جَعدِ مُشکینش چه خون افتاد در دل‌ها

 

به بوی: به هوای،به امیداینکه ،درآرزوی اینکه

نافه: کیسه ی کوچکِ گره خورده ای درشکم آهوی خُتَن است که مُشکی بسیارخوشبو ومعطّر در درون آن قرار دارد.وقتی سر این کیسه را به هر دلیل بگشایند عطر آن در فضا پخش می شود. 

زلفِ سیاه ومجعّدِ معشوق نیز،نافه ای در دل خود دارد. نافه درحقیقت همان خون دل آهوست که درگذرزمان تبدیل به مُشک معطّرشده است. 

جام می و خون دل هر یک به کسی دادند

در دایره قسمت اوضاع چنین باشد

 

از دید شاعر عشق همین خاصیت را دارد عاشق تنها جام می انرا میبیند و از خون دلش غافل است . چرا که عاشق کور است و کور نمیتواند واقعیت را انگونه که هست تشخیص دهد عاشق کوری زیباست ولی متعصب کوری زشت است که نه تنها واقعیات عالم را وارونه می بیند که با شمشیر و شلاق و فشار میخواهد دیگران هم از توهمات او پیروی کنند .

بدرستی زکریای رازی در کتاب نقص الادیان بیان کرده که سخن منطقی و درست نیازی به زور و شمشیر ندارد در طول تاریخ هر شعاری که بر شمشیر مکتوب شده کذب و باطل بوده و تا زور و فشار هست ان عقیده باطل پابرجا می ماند و اگر زور یا منافع اقتصادی برای عده ای نباشد مثل برف تموز از بین میرود. 

عاشقان برای بهره برداری ازشمیم ِ نافه ای که دردل طرّه ی معشوق قرار دارد چه خون دلها می خورند!

باد صبا :نسیمی که به پیام رسان و رابط میان عاشق ومعشوق شهرت دارد. به سببِ دسترسی به حریم یار، بوی خوش او را به مشام عاشق آورده ومرهمی برزخم های او می نهد.

طرّه: آن بخش ازموی سرکه برپیشانی ریزند..

تاب معانی زیادی دارد

دراینجا منظور پیچ وتاب،پرتو،فروغ وشکن زلف یار است.

جَعد: گِره وپیچش موی. 

معنی بیت:

به امید آنکه باد صبا شاید ازآن زلفِ مجعّدِ گیسوان یار گرهی بگشاید،وعطری از آن برای ما عاشقان بیاورد،چقدر از پیچ وتابِ سخت وبازنشدنی، دلهایمان خون شد.و انچه نقدا نصیب گشت خون دل است .حافظ بخش واقعی که از چشم عاشق در ابتدا نهان بود را بیان میدارد که همان رنج و خون دل است در حقیقت از دید شاعر لذت ناب خالص در جهان وجود ندارد و تمام نوش ها همراه نیش و گل همراه خار است .

 

حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج

فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست

 

برای بوییدن عطر و بوی خوشی که نسیم صبا در اثر برافشاندن زلف مجعّدومُشکین او پراکنده خواهدنمود، درانتظارتحمّل سوزی بسرمی بریم و چه خون رنج ها باید کشید و خونهایی که دراثراین عطش واشتیاق در دلها افتاده است.

1402/02/10 00:05
مسیحا

مرا در منزل جانان چه ٱمن ِعیش چون هر دم

جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها

 

"جَرَس" درحقیقت زنگی است که به گردن شتر کاروان می بندند تا کاروانیان را از حرکت کاروان آگاه کند و آهنگ حرکت را اعلام دارد. دراینجا منظور شاعر ،اشاره به حدیث متواتری است که وفق ان از پیامبر اسلام سوال کردند وحی را چگونه میشنود ؟ در پاسخ گفت : «گاهی صدایی نظیر صدای زنگ و بانگ جرس به گوشم می‌رسد و این کیفیت نزول وحی از انواع دیگر آن بر من دشوارتر است (صحیح البخاری: ۱/ ۲، حدیث دوم)

از نظر حافظ نتیجه این بانگ جرس زنگِ خطر است و صدایی که آرامش و ایمنی را از شاعر سلب کرده است ،تمام تهدید و وعده عذاب و قتل و کشتار و وتهدیداتیست که درمنزل جانان وجود دارد. 

مَحمِل :کجاوه ای که برشتربندند. بستنِ باروبندیل

معنی بیت: من درمنزلگاهِ خود ( وطن خود ) امنیتِ خاطر ندارم، زیرا صدای بانگ جرس همه جا بگوش میرسد درمنزل که باید محل راحت و ارامش باشد پیوسته بانگ جرس و؛زنگِ هشدارو خطر ها بگوش می رسد که بارها را ببندید.حرکت کنید بجنگید و این دنیا محل گذر است بشتابید و …

کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست

این قدر هست که بانگ جرسی می‌آید.

1402/02/20 15:05
حمزه حکمی ثابت

با سلام خدمت حافظ دوستان گرامی؛

در شعر حافظ دو شخصیت وجود دارد که نقش بسیار مهم و پر رنگی را ایفا میکنند یکی "صوفی" است و دیگری "رند". صوفی کسی است که به ظاهر دین که همان شریعت است اکتفا کرده و توان گذر کردن از آن به سوی حقیقت را ندارد. در واقع صوفی از تمام دین فقط خرقه و سایر لوازم ظاهری آن را فهمیده و به همان دل خوش کرده و گمان می کند که تمام دین همین است. در مقابل حافظ ازو می خواهد که از می ناب بنوشد تا پخته شود و حقیقت دین را دریابد. آری حقیقت دین در نگاه حافظ جام شراب است. جام شرابی که از آن به عشق تعبیر می کنند عشقی که آتش به خرمن عاشق دل افگار می زند و او را در حضور الله از ما سوی الله غایب و غافل می کند. نتیجه این عشق این است که به پیش آینه دل هر آنچه می دارد به جز جمال جمیل معشوق چیز دیگری را نمی بیند. بلکه از خود نیز بی خبر می شود و در پیاله عکس رخ یار می بیند و بس. به قول خودش:

به می پرستی از آن نقش خود زدم بر آب

که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن

اما حافظ خود می داند که راه رسیدن به چنین مقامی بسیار سخت و دشوار است. او ابتدای مسیر عشق را سهل و آسان می بیند اما همین که در این بیابان وین راه بی نهایت قدم می گذارد متوجه می شود کش صد هزار منزل بیش است در بدایت. او در ابتدای عاشقی گمان می کند که گوهر مقصود را به دست آورده و به معبود ازلی رسیده است اما بعداً متوجه می شود که این دریا چه موجی خون فشان دارد. او از ساقی می خواهد که در پیاله اش شرابی بریزد که بتواند بار عشق را تحمل کند چرا که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها.

به هر حال او خود را این گونه تسکین می دهد که:

ناز پرورده تنعم نبرد راه به دوست

عاشقی شیوه رندان بلا کش باشد

حافظ خوب می داند که حقیقت دین همین عشق است بلکه این عشق نقش مقصود از کارگاه هستی است:

عاشق شو ار نه روزی کار جهان سرآید

نا خوانده نقش مقصود از کارگاه هستی

به قول او کسانی که عاشق نیستند در سیرت مرده اند اگر چه در صورت زنده:

هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق

بر او نمرده به فتوی من نماز کنید

از منظر او طفیل هستی عشقند آدمی و پری و از ما می خواهد که ارادتی نماییم و سعادتی ببریم. البته این گنج سعادت جز با طی طریق و رهنمایی پیر و دلیل راه به دست نمی آید. 

من به سر منزل عنقا نه به خود بردم راه

 قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم.

همچنین تهجد و دعای سحری در این مسیر تاثیر شگرفی دارد به گونه ای که:

هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ

از یمن دعای شب و ورد سحری بود

 از این رو حافظ در کسوت یک مصلح اجتماعی و عارف دل سوز و آگاه به زمان از همگان دعوت می کند که در بزم می گساری عشاق حاضر شوند :

در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل

هات الصبوح هبوا یا ایها السکاری

از این که می بیند که جمعی فریفته ی زر و زور و تزویر اند و گروهی اسیر شهوت و هوا و هوس: واعظان چون به خلوت میروند آن کار دیگر می کنند و توبه فرمایان نیز هم خود توبه کمتر می کنند، بانگ برمی زند که می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب چون نیک بنگری همه تزویر می کنند.

در چنین محیط طوفان زای که چون باتلاقی مخوف همگان را به کام خود فرو می برد و همچو چشم صراحی خون ریز و فتنه انگیز است چه می توان کرد و چگونه می توان فهمید که چیست راه نجات؟ حافظ به عنوان یک نظریه پرداز و بلکه در قامت معلم بشریت همگان را به عشق دعوت می کند. عشق به انسانیت و عشق به عبودیت که کنه آن ربوبیت است. عبودیت خالی از روی و ریا.

غلام همت آن نازنینم

که کار خیر بی روی و ریا کرد

آری!

بر آستان جانان گر سر توان نهادن

گلبانگ سر بلندی بر آسمان توان زد

او همچون مولانا به خوبی می داند که تا دیوار خود پرستی و ریاورزی عالی گردن است مانع این سر فرود آوردن است. به همین روی به خود و بلکه به همگان می گوید تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز.

این مسیر تعالی و انسانیتی است که حافظ ترسیم می کند و باز ابتدا به خود و سپس به همه انسان ها می گوید

گر این نصیحت شاهانه بشنوی حافظ

به شاهراه حقیقت گذر توانی کرد.

شاهراه حقیقت، که تمام فریاد حافظ برای رسیدن به آن است. اما این حقیقت چیست؟ در یک کلام این حقیقت باطن دین است که صوفی و زاهد شهر از آن بی خبر اند و فقط رند ملامتی بدان دست یافته است. رند ملامتی آرمان حافظ است. کسی است که از شراب حقایق دین سرمست و سرخوش است اما این مستی را همچون راز سر به مهر پنهان و مستور کرده است. او این رندی را از شیوه چشم معشوق یاد گرفته است که مستی و خمار خود را در زیر پلک ها و مژگان خود پنهان کرده است

مگرم شیوه چشم تو بیاموزد کار

ور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند. 

شاید هم این رندی را از محتسب آموخته است چرا که مست است و در حق او کس این گمان ندارد. یا شاید هم از روز ازل رندی را در لوح ضمیر او حک کرده اند که تا روز پسین از خاطرش نمی رود. در مجموع باید طریقه ی رندی را پیش گرفت و طریقت رندی یعنی مستی و مستوری و به عبارت دیگر یعنی در باطن پاک بودن ولی تظاهر کردن به اینکه خراباتی و دیوانه و مستیم. و البته خود حافظ رند تمام عیاری است که حافظ قرآن است و متهجد و شب زنده دار اما چیزی که از شعر او استنباط می شود این است که مستی است لایعقل که دین و دنیا را به جام شراب فروخته و خرقه زهد و تقوا را رهن می و مطرب کرده است. گویا مست بوده که سروده است:

تا بی سر و پا باشد اوضاع فلک زین دست

در سر هوس ساقی در دست شراب اولی 

 اما باید بدانیم که این چیزی جز رندی نیست و طریقت رندی همچون گنجی است که بر همه کس آشکاره نیست. رندی؛ عکس العمل حافظ در برابر روی و ریای زاهدان و صوفیان است. آنان در باطن به صد گناه آلوده اند ولی در ظاهر قدیسانی هستند که گمان می رود محل نزول الهامات ربانی اند یا صاحبان کرامات و معجزات اند و یا مستجاب الدعوه اند و در تمام عمر خود حتی یک گناه صغیره هم نکرده اند. اما حافظ اینگونه از باطن آنان پرده برمی‌دارد؛

صوفی شهر بین که چون لقمه شبهه می خورد

پاره دمش دراز باد آن حیوان خوش علف

در بیتی دیگر حقیقت خرقه پوشی را بازگو می‌کند:

خرقه پوشی من از غایت دینداری نیست

پرده‌ای بر سر صد عیب نهان می‌پوشم

در جای دیگر به طنز و نیش و کنایه چنین خرقه ای را مستحق آتش می داند و حتی کم ارزش تر از آن می‌بیند که می فروش آن را به گرو بردارد:

به کویِ می فروشانش به جامی بر نمی‌گیرند

زهی سجادهٔ تقوا که یک ساغر نمی‌ارزد

آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت

حافظ این خرقه پشمینه بینداز و برو

شاید تمام سخن او همین بیت باشد:

باده نوشی که در آن روی و ریایی نبود

بهتر از زهد فروشی که در او روی و ریاست

به هر روی رند یا عارف ملامتی کسی است که به قول ابن عربی یک درجه از انبیا پایین تر است و او طریقه ی معصومین را دنبال می کند چرا که سر سلسله معصومان حضرت ختمی مرتبت با آن همه عظمت که به غمزه ای مسئله آموز صد مدرس شد در بارگاه باری تعالی عز اسمه ندبه می کرد که ما عبدناک حق عبادتک. همچنین سرور اوصیا و نفس نفیس سید الانبیا که حافظ سرچشمه فیض را از او سراغ می گیرد در پیشگاه ملجا الهاربین ضجه می زد که الهی ظلمت نفسی. 

رند حافظ عارفی است که در مکتب اسلام راستین تربیت شده و همچون محتسب و شیخ و زاهد و صوفی به اعمال ناقص خود مغرور و امیدوار نیست بلکه توجه و چشم امیدش به رحمت و مغفرت حق تعالی است.

کمر کوه کم است از کمر مور اینجا

نا امید از در رحمت مشو ای باده پرست

1402/04/01 18:07
علی جان نثاری

اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْها

که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکل‌ها

 

انسان میتواند در دامنه کوه در فقه سیر کند و میتواند بر بال ان لکم فی الدهر نفحات الا فتعرضوا لها سوار شود و ان ره صد ساله را یک شبه پیمودن کند فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ (۱۱) 
آیه ۱۲ 
وَ ما أَدْراکَ مَا الْعَقَبَةُ (۱۲) 
آیه ۱۳ 
فَکُّ رَقَبَةٍ (۱۳)بلد 

چرا گردنه کوه طی نمیکنی چرا حاشیه و دور نشسته ای دامنه کوه چرا ،چرا حداقلی هستی چرا حداکثری نیستی 

برای این متطور باید از ساقی بچشی تا مست شوی و در جذابات مسلوک شوی نه سالک که گر میروی بی حاصلی گر میبرندت واصلی لذا از ساقی که مولی علی یست باید بخواهی که فکر به حالت کند 

درست است از دور شعله محبتت گل کرده و صفای فطرت و خلقوا من فاضل طینتنا تو را تا اینجا اورده که عشق آسان نمود اول ، ولی تمحیص قلوب در راه است مولی به کسی که گفت دوستت دارم فرمود خودت را برای ابتلاء آماده کن ،افتاد مشگلها  

 

به بویِ نافه‌ای کآخر صبا زان طُرّه بگشاید

ز تابِ جَعدِ مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها

مرا در منزلِ جانان چه امنِ عیش چون هر دَم

جَرَس فریاد می‌دارد که بَربندید مَحمِل‌ها

دنیا را به منزل جانان تشبیه کرده ،همان نگاه ان الدنیا متجر اولیاء الله مهبط وحی الله است که جرس عمر که همان آثار پیری یا به عبارت تغییر و تحویل و استکامل است نگاه تجلی گونه نگاه ثواب و عقاب نگاه کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ،میگوید که بار ببندید تجهزوا رحمکم الله فان خیرالزاد التقوی ،چنانچه مولی در بعد نماز عشاء هر روز این جمله را با صدای بلند میگفتند این هم یک نوع جرس تشریعی 

 

به مِی سجّاده رنگین کن گَرت پیرِ مُغان گوید

که سالِک بی‌خبر نَبوَد ز راه و رسمِ منزل‌ها

می تمثیلی از باطن و معناست و سجاده تمثیل ظاهر است فرمود عبادات ظاهریت را باطنی کن اگر پیر و مرشد میگوید که سالک واقعی کار گشته راه بلد اوست ،مراد می انگوری نیست که فرمود( لا طاعه لمخلوق فی معصیه الخالق ) اگر چه تناسب شعری دارد که محل عبادت را به معصیت تبدیل کن چو خضر نبی و موسی که تو چه میدانی باطن سوراخ کردن کشتی و کشتن بچه چیست

 

شبِ تاریک و بیمِ موج و گردابی چنین هایل

کجا دانند حالِ ما سبکبارانِ ساحل‌ها

شب تاریک تمثیلی از دنیاست چون در قران قیامت دائم یوم القیامه امده گویا قیامت روز است و دنیا شب ان ،موج و گرداب هم همان اخدنا بالساء و الضراء و حین الباس ،فتنه دنیاست ،عده ای دنیایشان را تمام کرده و سبک بار به ساحل تسلیم رسیده اند کحا دانند یعنی نمیدانند و البته این ریشه در بی رحمی انها ندارد چون کسی به کسی نمیتواند رحم کند مگر خود شخص به خودش چرا که راه تسلیم است و این خود شخص است که باید جام تسلیم را سر کشد 

همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر

نهان کِی مانَد آن رازی کزو سازند محفل‌ها

خود کامی یا نفس محوری قد اهمتهم انفسهم ،احصرت الانفس الشح ،الهه هوی ،اینها خودکامای یست

بالاخره (من اسر سریره  رداها )  هر کس یک صفتی را در درون خود مخفی کند خدا انرا لباس روی ان شخص میکند و سبب بدنامی انسان میشود معاذ الله ،و انوقت نقل محافل میشود کزو

سازند محفل ها یعنی انقدر زیاد شایع میشود که محفل و مجلس را با ان میسازند هر کس بخواهد مجلس بگیرد انرا ذکر میکند 

حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ

مَتٰی ما تَلْقَ مَنْ تَهْویٰ دَعِ الدُّنْیا و اَهْمِلْها

حضور عرفانی میخواهی تو اول سعی کن یاد خدا کن و از او عافل نشو این زود زدن تو و این پیاده روی تو بالاخره سبب باز شدن عنایت الهی به تو میشود و حضور او را درک میکنی (من اکثر ذکر

شئ احبه)کی میتونی به عشقت برسی به محبوب برسی وقتی که دنیا را رها کنی و انرا محل نگذاری،حب الدنیا راس کل خطیئه

 

1402/04/02 14:07
علی جان نثاری

به بویِ نافه‌ای کآخر صبا زان طُرّه بگشاید

ز تابِ جَعدِ مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها

 

وقتی طینت ادم را جلوی عرش الهی پهن کردند و چهار باد یا همان چهار ملک اصلی بر ان دمید باد صبا خبر از موهای سیاه مشکین یا همان جلال محبوب و نازل و عشوه ان داد و چه خونها که در دل عشاق افتاد نسال الله العفو و العافیه و المعافاه

 

«۱۰»-فس، تفسیر القمی أَبِی عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِی الْمِقْدَامِ عَنْ ثَابِتٍ الْحَذَّاءِ عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ الْبَاقِرِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی أَرَادَ أَنْ یَخْلُقَ [۳] خَلْقاً بِیَدِهِ وَ ذَلِکَ بَعْدَ مَا مَضَی مِنَ الْجِنِّ وَ النَّسْنَاسِ فِی الْأَرْضِ سَبْعَةُ آلَافِ سَنَةٍ وَ کَانَ مِنْ شَأْنِهِ خَلْقُ آدَمَ کَشَطَ [۴] عَنْ أَطْبَاقِ السَّمَاوَاتِ وَ قَالَ لِلْمَلَائِکَةِ انْظُرُوا إِلَی أَهْلِ الْأَرْضِ مِنْ خَلْقِی مِنَ الْجِنِّ وَ النَّسْنَاسِ فَلَمَّا رَأَوْا مَا یَعْمَلُونَ مِنَ الْمَعَاصِی وَ سَفْکِ الدِّمَاءِ وَ الْفَسَادِ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ عَظُمَ ذَلِکَ عَلَیْهِمْ وَ غَضِبُوا لِلَّهِ وَ تَأَسَّفُوا عَلَی أَهْلِ الْأَرْضِ وَ لَمْ یَمْلِکُوا غَضَبَهُمْ فَقَالُوا رَبَّنَا [۵] أَنْتَ الْعَزِیزُ الْقَادِرُ الْجَبَّارُ الْقَاهِرُ الْعَظِیمُ الشَّأْنِ وَ هَذَا خَلْقُکَ الضَّعِیفُ الذَّلِیلُ یَتَقَلَّبُونَ فِی قَبْضَتِکَ وَ یَعِیشُونَ بِرِزْقِکَ وَ یَسْتَمْتِعُونَ بِعَافِیَتِکَ وَ هُمْ یَعْصُونَکَ بِمِثْلِ هَذِهِ الذُّنُوبِ الْعِظَامِ لَا تَأْسَفْ عَلَیْهِمْ [۶] وَ لَا تَغْضَبْ وَ لَا تَنْتَقِمْ لِنَفْسِکَ لِمَا تَسْمَعُ مِنْهُمْ وَ تَرَی وَ قَدْ عَظُمَ ذَلِکَ عَلَیْنَا وَ أَکْبَرْنَاهُ 
فِیکَ قَالَ فَلَمَّا سَمِعَ ذَلِکَ مِنَ الْمَلَائِکَةِ قَالَ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً یَکُونُ حُجَّةً فِی أَرْضِی 
عَلَی خَلْقِی فَقَالَتِ الْمَلَائِکَةُ سُبْحَانَکَ- أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها کَمَا أَفْسَدَ بَنُو الْجَانِّ [۱] وَ یَسْفِکُونَ الدِّمَاءَ کَمَا سَفَکَتْ بَنُو الْجَانِّ وَ یَتَحَاسَدُونَ وَ یَتَبَاغَضُونَ فَاجْعَلْ ذَلِکَ الْخَلِیفَةَ مِنَّا فَإِنَّا لَا نَتَحَاسَدُ وَ لَا نَتَبَاغَضُ وَ لَا نَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ فَقَالَ جَلَّ وَ عَزَّ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أَخْلُقَ خَلْقاً بِیَدِی وَ أَجْعَلَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ أَنْبِیَاءَ وَ مُرْسَلِینَ وَ عِبَاداً صَالِحِینَ وَ أَئِمَّةً مُهْتَدِینَ أَجْعَلُهُمْ خُلَفَاءَ عَلَی خَلْقِی فِی أَرْضِی یَنْهَوْنَهُمْ عَنْ مَعْصِیَتِی وَ یُنْذِرُونَهُنَّ مِنْ عَذَابِی وَ یَهْدُونَهُمْ إِلَی طَاعَتِی وَ یَسْلُکُونَ بِهِمْ سَبِیلِی [۲] وَ أَجْعَلُهُمْ لِی حُجَّةً عَلَیْهِمْ وَ عُذْراً وَ نُذْراً وَ أُبِینُ النَّسْنَاسَ عَنْ أَرْضِی [۳] وَ أُطَهِّرُهَا مِنْهُمْ وَ أَنْقُلُ مَرَدَةَ الْجِنِّ الْعُصَاةَ عَنْ بَرِیَّتِی وَ خَلْقِی وَ خِیَرَتِی وَ أُسْکِنُهُمْ فِی الْهَوَاءِ وَ فِی أَقْطَارِ الْأَرْضِ فَلَا یُجَاوِرُونَ نَسْلَ خَلْقِی وَ أَجْعَلُ بَیْنَ الْجِنِّ وَ بَیْنَ خَلْقِی حِجَاباً فَلَا یَرَی نَسْلُ خَلْقِیَ الْجِنَّ وَ لَا یُجَالِسُونَهُمْ وَ لَا یُخَالِطُونَهُمْ فَمَنْ عَصَانِی مِنْ نَسْلِ خَلْقِیَ الَّذِینَ اصْطَفَیْتُهُمْ أُسْکِنُهُمْ مَسَاکِنَ الْعُصَاةِ وَ أَوْرَدْتُهُمْ مَوَارِدَهُمْ وَ لَا أُبَالِی قَالَ فَقَالَتِ الْمَلَائِکَةُ یَا رَبَّنَا افْعَلْ مَا شِئْتَ- لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ قَالَ فَبَاعَدَهُمُ اللَّهُ مِنَ الْعَرْشِ مَسِیرَةَ خَمْسِمِائَةِ عَامٍ قَالَ فَلَاذُوا بِالْعَرْشِ فَأَشَارُوا بِالْأَصَابِعِ فَنَظَرَ الرَّبُّ جَلَّ جَلَالُهُ إِلَیْهِمْ وَ نَزَلَتِ الرَّحْمَةُ فَوَضَعَ لَهُمُ الْبَیْتَ الْمَعْمُورَ فَقَالَ طُوفُوا بِهِ وَ دَعُوا الْعَرْشَ فَإِنَّهُ لِی رِضًا فَطَافُوا بِهِ وَ هُوَ الْبَیْتُ الَّذِی یَدْخُلُهُ کُلَّ یَوْمٍ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ لَا یَعُودُونَ إِلَیْهِ أَبَداً فَوَضَعَ اللَّهُ الْبَیْتَ الْمَعْمُورَ تَوْبَةً لِأَهْلِ السَّمَاءِ وَ وَضَعَ الْکَعْبَةَ تَوْبَةً لِأَهْلِ الْأَرْضِ فَقَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی- إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ قَالَ وَ کَانَ ذَلِکَ مِنَ اللَّهِ تَقْدِمَةً فِی آدَمَ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَهُ وَ احْتِجَاجاً مِنْهُ عَلَیْهِمْ قَالَ فَاغْتَرَفَ رَبُّنَا تَبَارَکَ وَ تَعَالَی غُرْفَةً بِیَمِینِهِ مِنَ الْمَاءِ الْعَذْبِ الْفُرَاتِ وَ کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِینٌ فَصَلْصَلَهَا فِی کَفِّهِ حَتَّی جَمَدَتْ- [۴] فَقَالَ لَهَا مِنْکِ أَخْلُقُ النَّبِیِّینَ وَ الْمُرْسَلِینَ وَ عِبَادِیَ الصَّالِحِینَ وَ الْأَئِمَّةَ الْمُهْتَدِینَ 
وَ الدُّعَاةَ إِلَی الْجَنَّةِ وَ أَتْبَاعَهُمْ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ [۱] وَ لَا أُبَالِی وَ لَا أُسْأَلُ عَمَّا أَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْأَلُونَ ثُمَّ اغْتَرَفَ غُرْفَةً أُخْرَی مِنَ الْمَاءِ الْمَالِحِ الْأُجَاجِ فَصَلْصَلَهَا فِی کَفِّهِ فَجَمَدَتْ ثُمَّ قَالَ لَهَا مِنْکِ أَخْلُقُ الْجَبَّارِینَ وَ الْفَرَاعِنَةَ وَ الْعُتَاةَ وَ إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ وَ الدُّعَاةَ إِلَی النَّارِ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ أَشْیَاعَهُمْ وَ لَا أُبَالِی وَ لَا أُسْأَلُ عَمَّا أَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ قَالَ وَ شَرَطَ فِی ذَلِکَ الْبَدَاءَ فِیهِمْ وَ لَمْ یَشْتَرِطْ فِی أَصْحَابِ الْیَمِینِ الْبَدَاءَ [۲] ثُمَّ خَلَطَ الْمَاءَیْنِ جَمِیعاً فِی کَفِّهِ فَصَلْصَلَهُمَا ثُمَّ کَفَأَهُمَا قُدَّامَ عَرْشِهِ وَ هُمَا سُلَالَةٌ مِنْ طِینٍ ثُمَّ أَمَرَ الْمَلَائِکَةَ الْأَرْبَعَةَ الشَّمَالَ وَ الْجَنُوبَ وَ الصَّبَا وَ الدَّبُورَ [۳] أَنْ یَجُولُوا عَلَی هَذِهِ السُّلَالَةِ الطِّینِ فَأَبْدَوْهَا [۴] وَ أَنْشَئُوهَا ثُمَّ أَبْرَوْهَا [۵] وَ جَزُّوهَا وَ فَصَّلُوهَا وَ أَجْرَوْا فِیهَا الطَّبَائِعَ الْأَرْبَعَةَ الرِّیحَ وَ الدَّمَ وَ الْمِرَّةَ وَ الْبَلْغَمَ فَجَالَتِ الْمَلَائِکَةُ عَلَیْهَا وَ هِیَ الشَّمَالُ وَ الْجَنُوبُ وَ الصَّبَا وَ الدَّبُورُ وَ أَجْرَوْا فِیهَا الطَّبَائِعَ الْأَرْبَعَةَ فَالرِّیحُ مِنَ الطَّبَائِعِ الْأَرْبَعَةِ مِنَ الْبَدَنِ مِنْ نَاحِیَةِ الشَّمَالِ وَ الْبَلْغَمُ فِی الطَّبَائِعِ الْأَرْبَعَةِ مِنْ نَاحِیَةِ الصَّبَا وَ الْمِرَّةُ فِی الطَّبَائِعِ الْأَرْبَعَةِ مِنْ نَاحِیَةِ الدَّبُورِ وَ الدَّمُ فِی الطَّبَائِعِ الْأَرْبَعَةِ مِنْ نَاحِیَةِ الْجَنُوبِ قَالَ فَاسْتَقَلَّتِ [۶] النَّسَمَةُ وَ کَمُلَ الْبَدَنُ فَلَزِمَهُ مِنْ نَاحِیَةِ الرِّیحِ حُبُّ النِّسَاءِ وَ طُولُ الْأَمَلِ وَ الْحِرْصُ وَ لَزِمَهُ مِنْ نَاحِیَةِ الْبَلْغَمِ حُبُّ الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ وَ الْبِرِّ وَ الْحِلْمُ وَ الرِّفْقُ وَ لَزِمَهُ مِنْ نَاحِیَةِ الْمِرَّةِ الْغَضَبُ وَ السَّفَهُ وَ الشَّیْطَنَةُ وَ التَّجَبُّرُ وَ التَّمَرُّدُ وَ الْعَجَلَةُ وَ لَزِمَهُ مِنْ نَاحِیَةِ الدَّمِ حُبُّ النِّسَاءِ [۷] وَ اللَّذَّاتِ وَ رُکُوبُ الْمَحَارِمِ وَ الشَّهَوَاتِ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام وَجَدْنَا هَذَا فِی کِتَابِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام [۸] .
----------
[۳]: فی العلل: احب ان یخلق. م. 
[۴]: فی العلل: و لما کان من شأن اللّٰه ان یخلق آدم علیه السلام للذی أراد من التدبیر و التقدیر لما هو مکنونه فی السماوات و الأرض و علمه لما أراد من ذلک کله کشط اه. و کشط الشی ء: نزعه و کشف عنه. م. 
[۵]: فی العلل. و لم یملکوا غضبهم ان قالوا: یا ربّ اه. م. 
[۶]: فی نسخة: و لا تأسف علیهم. ای فلا تحزن و لا تلهف. 

[۱]: فی نسخة: کما افسدت بنو الجان. 
[۲]: فی نسخة: و یسلکون بهم طریق سبیلی. 
[۳]: أی افصل النسناس من ارضی. و فی نسخة: ابیر. و فی أخری و المصدر: ابید ای اهلکهم. 

[۴]: فی نسخة: فجمدت. 

[۱]: فی نسخة: إلی یوم الدین. 
[۲]: تقدم معنی البداء فی بابه، راجع. 
[۳]: قد اطلق هنا لفظه الملائکة علی الشمال و غیره، فانها من ملائکة اللّٰه و جنوده، او اراد الملائکة الموکلین بهذه الجوانب، و الأول اظهر. 
[۴]: فی نسخة: فأبردها. 
[۵]: فی نسخة: فأبدءوها. 

[۶]: استقل الشی ء: حمله و رفعه. 
[۷]: فی نسخة: حب الفساد. 
[۸]: تفسیر القمّیّ: ۳۲- ۳۴. م.

1402/06/05 16:09
زهرا حاجی ناصری

سلام و درود

من گوینده هستم، چطور میتونم صدای خودم رو خدمتتون ارسال کنم؟

1402/07/08 13:10
رضا صالحی

«می» می‌تونه عشق باشه در حالی که در عشق‌ست و طلب می دارد؟!

1402/07/15 09:10
کیخسرو

خودکامی:

جواد مرتضائی به نقل از برهان قاطع معنی به کام برآمده را برای خودکامه گزیده و  مصراع نخست را اینگونه معنی می‌کند: «مراد به کام خود رسیدن و [...] عشق را اختیار کردن. مصراع دوم [...] راز عشق پنهان کردنی نیست.» 

منبع 

1402/07/16 13:10
رضا صالحی

معنای لابشرط «تاب»: پیچیدگی

1402/07/16 22:10
جاوید مدرس اول رافض

تضمین الا یا ایهالساقی از (حضرت حافظ)

......
بیا سـاقـی سئوالی هست ،ما وخیل ســائـلها
بیا کز لـَمعة ساغر، شود روشن مسـائلـها
بزن آتش زبرق می به عـقل و جان عـاقلها

......
الا یا ایـها الـساقی ادر کـاسـاً و نـاولـها
که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها

......
شکنج ، طـُرّه افشان توان از ما چوفرساید
زپیچ و تاب زلفش گر نگار ما بپیراید
ازآن ماه جهان افروز دل ها را بیا سـاید

..........
ببوی نافه ای کاخر صبا زان طرّه بگشایـد
زتاب جعد مشکینش چه خون افتاده در دلها
بقصد قربت از عشقش وضو با خون دل کردم

.....
مگر میلش کـِشد مارا دریغ اَرمی کند طردَم
بلای عشق را جویم که خواهان غم و دردم

......... ..
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هردم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها

.........
دل از جام الستی گر نشان یار میجوید
وزان پیمانه تا درحبـّة دل مهر میروید
چو ازرق پوش از مکرش زدامن ریب میشوید

.........
بمی سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سا لک بی خبر نبود زراه ورسم منزلها

.........
دلا بر تنگی ره تاب کن خود را مکن زائل
درین سودا بسی گنج است رنجش را مشو قـائـل
بدریـای غـم عـشـقـش اگـر گـشـتـیم ما نـائـل

..........
شب تاریک وبـیـم موج و گـردابی چنیــن هائل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها

..........
بیا ساقی خـَرابم کن که روحم را توئی فاطـِر
مدامم ده مرا جامی کزان دل را کنی عامِر
به کیش ار باده نستانم شوم من عشق را کافِر

.......... ..
همه کارم ز خود کامی به بد نامی کشید آخِر
نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفلها

................
چو مستوری کند کلکم زنـظم شـعرنو حافظ
مدامم باشد از اکسیرِ شعرو نظم تو حافظ
طنین قلب رافـض را زنظم او شـنـو حـافـظ

..........  
حضوری گر همی خواهی ازو غائب مشو حافظ
متی ما تَلقَ مَن تَهوی دَع ِالد نیا و اهملها
جاوید مدرس رافض

1402/12/29 21:02
پناه به اندیش

به به چقدر زیبا، زنده باشید.

1402/09/13 01:12
عارف احسن

بسیار عالی آقای امید

1402/11/30 00:01
پوریا محمدزاده

من تعجب میکنم که چرا به حافظ شاعر آسمانی میگویند.او میگوید که اگر پیر مغان به تو بگوید که با شراب سجاده را نجس کن این کار را بکن چون او از راه و رسم منزل ها بی خبر نیست.ولی این حرف غلطی هست چرا که انسان باید با عقل خود ببیند که طرف مقابل حرفی که دارد می‌زند درست هست یا نه.حافظ در شعری دیگر حرف نادرست خود را توجیه میکند و میگوید چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست .

1403/03/25 23:05
Khishtan Kh

راستای صحبت سعید آقای عزیز

درود🌹🖐

در اینکه هر انسانی باید از قدرت عقلانی خود نهایت بهره را ببرد و از دایره منطق پا بیرون نگذارد هیچ شکی نیست.

بیایید تصور کنیم از روزنی به بیرون نگاه میکنیم،شعاع دید ما برابر با شعاع روزنی دید ماست.حال قابل  قیاس است با شعاع دید دیگر کسی که از حفره ای به بیرون نظر دارد! (حکایت همان مو و پیچش مو است)

فرموده جناب حافظ بار عرفانی دارد در عرفان تقبل بر مبنای باور و عقل و منطق نوعی نیست

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید 

که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها

 در عقل و منطق و باور شما ریختن می بر سجاده کاستن از پاکیزگی سجاده است و اشاره جناب حافظ دقیقا همینجاست درک واقعیت به ازای فاصله از باور  ...........

 

 

 

1403/08/13 01:11
پوریا محمدزاده

من با گفته شما کاملا مخالفم.نباید از باور فاصله گرفت.رنه دکارت می‌فرماید که  انسان نباید هیچ امری را به عنوان حقیقت قبول کند، مگر آنکه به راستی در نظر او حقیقت باشد .این طور نیست که چون حافظ شاعر آسمانی هست مطلقا گفته هایش حقیقت هستند.از آنچه دیده اید و شنیده اید و خوانده اید هیچ چیز را قبول نکنید مگر آنکه درستی و صحت آن بر خودتان آشکار شده باشد 

1403/04/26 23:06
امیرعلی داودپور

حاشیه بسیار بر این غزل نوشته اند که جمله در باب صرف و نحو است.

کسی نمیپرسد که رنجی که حافظ گرامی در باب عشق و در سلوک منزلها کشیده و اصولا منزلهایی که پیموده است چیست، پیرمغان کیست؟ تاب جعد چه کسی خون در دلها می اندازد؟ آیا منظور جناب حافظ شراکت عشق خویش با دیگران است؟ 

در انتها باید گفت، مقدمه دیوان حافظ، مشق مسیر معرفتست . 

1403/06/20 08:09
nabavar

کِلکِ گهر بار

بیا با ما به  گلزار ادب  بر گیر  ساغرها
کجایابی به دریاها چنین دردانه  گوهرها
چو خاطرخواهی آسوده زغوغای فلک بازآ
میان نظم  و  نثر  و  کاغذ  زرین دفتر ها
به وجدآیی زیک شعرتر اَش چون شعلهٔ آتش 
به باغش درچمن بینی به رقص آیند دلبرها
به هربرگی نهاده سریکی عاشق بکوی یار
به دیگر برگ آن معشوق در بر کرده زیورها
کمند  زلف  رودابه  گرفته  زال  در  بندش
به تیرمژّه ی چشمش ز دست افتاده خنجرها 
بیا تا چشمه ی نوش ات بیابی دردل صحرا
بیا تا طوطیان  ریزند  از  لب  بار ِ شکّرها 
به گلزار ادب  بخشند  عشق  جاودانی  را
نگر خیل  ادیبان را که گویی سیل لشگرها
بیا  با  کلک  گوهر بار در دفتر گهر ریزیم
ز  بام   گنبد  مینا  به زیر  آریم  اخترها
چوباپیران این وادی”نیا“خوش گفتگو داری
ز آداب  سخندانی  به پا سازیم محشرها

1403/07/19 19:10
حبیب شاکر

با سلام خدمت همه همراهان عزیز.

این ابیات ناقابل را تقدیم میکنم به جناب حافظ بزرگ اگر لایق باشم. 

به ملک شعر و ادب میر و سروری حافظ

به کیمیای غزل کیمیاگری حافظ

حقیقت است که شیراز کان حسن بود

به کان حسن تو خود حسن دیگری حافظ

اگر چه شعر بود همچو موم در دستت

ولی به فن غزل از همه سری حافظ

جناب سعدی و عطار و مولوی الحق

نمونه در غزلند و تو محشری حافظ

سروده های تو گلواژه های معرفتست

به مصحفی که از آن بهره میبری حافظ

به آسمان ادب شاعران همچو قمر 

تو در میانه چو خورشید انوری حافظ

زلال شعر تو سیراب کرده اهل زمین 

به قدسیان هم از آن تحفه میبری حافظ

چنان عجین شده با جان من غزلهایت

که در غیاب و مرا شمع منظری حافظ

بسان معجز باران, که پروراند گل 

زشعر ناب،تو جانها, بپروری حافظ

سپاس از همراهان عزیز

 

 

 

 

 

1403/07/21 23:10
حبیب شاکر

سلام خدمت همراهان عزیز 

تضمین طنز براین غزل جناب حافظ بزرگ 

*****************

خوشا بر عشق حافظ که اول آرامش دهد دلها

سپس مشکل فزاید، نی چو عشق ما خل و چل ها

که سرتاسر بود مشکل که خل گردند عاقل ها

«الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها»

«که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها»

...................

اگر حافظ در این دوران بخواهد لطف بنماید

برای دلبرش عطری بگیرد که او خوشش آید 

چو پرسد قیمتش گوید بفریاد و فغان شاید

«ببوی نافه ای کآخرصبا زآن طره بگشاید»

«ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها»

.........................

به هر کو خدمتی کردم در آستین مار پروردم 

چه تیپاها که از یاران و فرزندان خود خوردم 

چو امنیت ندارم پیش نامرد و زن و مردم 

«مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هردم»

«جرس فریاد میدارد که بر بندید محمل ها»

..................

اگر گویند که یابنده بود هرکس که می جوید 

وز اینترنت اگر هر پرسشی دارد کسی پوید 

مشو غره به عقل و دانشت کآفت ازو روید 

«به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید»

«که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها»

.................

دو صد رنج و مرارت بردم و گنجی نشد نایل 

به جبر زندگی هر حرف مفتی را شدم قائل 

فشار زندگی کردم به هر بی بته ای حایل

«شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل»

«کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها»

................

ز کبر، از بس که خود برتر بدیدم، کرده ام باور 

هزاران خبط کردم، خود برای خود شدم داور 

بر آوردم ز خلقی اشک همچون گاز اشک آور 

«همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر»

«نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفلها»

...................

چه خوش رفتی ندیدی این جهان بلبشو حافظ

برای لقمه ای سازی کمر همچون کشو حافظ 

بچسب اسبت دو دستی و ز پورشه دور شوحافظ 

«حضوری گر همی خواهی ازو غایب مشو حافظ»

«متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها»

،======================

سپاس از همه دوستان عزیز.

ضمن سلام و عرض ادب  مجدداگر فرهیختگان عزیز در خصوص اشعار کج و معوج بنده نظر بدهید برایم بسیار باعث افتخار و مزید امتنان است سپاس از همه عزیزان

 

 

 

 

 

 

 

 

 

1403/09/29 14:11
فرامرز عبداله پور

دولاندیر کاسه نی ساقی اِئدیم مِئیدن تَناول ده
کی عشق آسان گلیب اوّل ولیکن دوشدی مشکل ده

صبا بیر نافه عطریله اُ تِئلدن ساپ آچار آخر
اُ عنبر قِئوریلان ساچدان نه قانلار قالدی بو دل ده

بیزه یوخ آرخایین لیق یار اِئوینده عیشه چون هردم
چکرلر زِنقِرولار جار یوبانما باغلا محمل ده

مِئی ایله رَنْگله سجّاده اگر پیرِ مغان دِئرسه
کی سالک باخبر دی یول یولاخدان بینِ منزل ده

قارانلیق دیر گِئجه دُوْرَه بورولقان دالقادان قُؤْرخِ 
نِئجه بیلسین بیزیم حالی اُ یُنْگول یوکلی، ساحل دَه

چکیلدی جمع ایشیم خودکامه لیکدن پیس آدا آخِر
هاچان گیزلین دیر اول سِر کی دوزلتسین چوخلی محفل ده

حضور اَر ایسته ییرسن حافظ اوندان غایب هِچ اولما
ملاقات ایله دون معشوقی آت دنیانی کامل ده
(۱۹۵/۱۴۰۳/۰۸/۱۳)

1403/09/04 01:12
افسانه چراغی

که عشق آسان نُمود اول: عشق ابتدا آسان به نظر رسید.

از مصدر نُمودن به معنای نشان دادن، دیده شدن، جلوه‌گر شدن، به نظر رسیدن

1403/10/22 00:12
فرجی


تخمیس شماره ۱  : ایت الله کاظمی اردبیلی

چه سان افتاده عشق آن پری رخسار در دلها

که سوزد در فراق شمع رویش شمع محفلها

به یاد او رود دل تا سحر دنبال محملها

الا یا أَیُّها الساقی ادر کأسا و ناولها فی طلب 

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها

به راه عشق گر صد جان سپارم هر دمی شاید

چو فر و فخر عاشق از صفای عشق میآید

بلای عشق را در قلب عاشق صبر میباید

به بوی نافه ای کاخر صبا زان طره بگشاید

ز تاب جعْدِ مشکینش چه خون افتاد در دلها

هماره عاشق صادق طریق عشق میپوید

حریم خاطر از زنگار غیر یار می شوید

ز مسجد روی میتابد ره میخانه میجوید

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید

که سالک، بی خبر نبود ز راه و رسم منزلها

من شوریده سر غرقم در این دریای بی ساحل

نه ،الیاسی نه خضری تا نماید راه زی منزل

نه تابد نور معنایی نه برقی میزند بر دل

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل

کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها

نگشتم بهره مند از وصل آن محبوب عیسی دم

ز درد هجر او باشد مرا در دل هزاران غم

بساط وصل و شادی را جداییها زند برهم

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم

جرس فریاد بردارد که بربندید محملها

ز عشق و دردمندی بهره ای این دل ندید آخر

ز هجر آن پری رخ جان من بر لب رسید آخر

نشد اندر جبینش آیت رحمت پدید آخر

همه کارم ز ناکامی به بدنامی کشید آخر

نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفلها

ز مهر روی مه رویان تو بی حاصل مشو حافظ

به بحر عشق در اندیشه ساحل مشو حافظ

بسان کاظمی در قید جان و دل مشو حافظ

حضوری گرهمی خواهی از او غافل مشو حافظ

مَتی ما تَلْقَ مَنْ تَهْوی دَعِ الدُّنْیا وَ اَهْمِلْها» پروردگار