غزل شمارهٔ ۲۹۸
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۹۸ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۲۹۸ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۹۸ به خوانش هامون
غزل شمارهٔ ۲۹۸ به خوانش مسعود سلطانی
غزل شمارهٔ ۲۹۸ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۲۹۸ به خوانش م. کریمی
غزل شمارهٔ ۲۹۸ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۹۸ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۹۸ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۲۹۸ به خوانش افسر آریا
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۲۹۸ به خوانش محمدرضا ضیاء
غزل شمارهٔ ۲۹۸ به خوانش محمدرضاکاکائی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
غلط املائی در بیت 4 :
"مؤمنی" بجای "ممنی"
با تشکر.
مآمنی یعنی مکان امنی. بر وزن مفعل.
---
پاسخ: با تشکر از شما و حاشیهگذار اول، در بیت مذکور کلمهی «مأمن» جایگزین گردید.
مقام امن = جای آسوده
مِی بی غَش = شراب خالص
رفیق شَفیق = دوست مهربان
زِهی توفیق = چه کامیابی بزرگی!
هیچ در هیچ = عدم یا ناچیز
تحقیق = جستجو، دریافتن
مَامَن = جای امن
قاطعان طریق = دزدان راه، حرامیان
نگار = یار، محبوب
تصوریست = حکایتی است ، خیال و پنداشتی است
عقل = خرد
تصدیق = باور، درست شمردن
موی میان = کمرمحبوب که نازک و باریک است.
خاطر = اندیشه، خیال
حلاوت = شیرینی
کُنه = عمق ، ژرفا
رنگ عقیقی = رنگ سرخ
چه عجب = جای تعجب نیست!
مُهرخاتم = مُهر انگشتر
طبع = سرشت ، قریحه، استعداد شعری
تحمیق = گول زدن، نادانی (مصدرباب تفعیل)
معنی بیت آخر: یار خندان به من گفت ای حافظ نوکر استعداد شاعرانه تو می باشم. نگاه کن که تا چه اندازه مرا گول می زند و نادان می داند که فکر میکند من چنین سخنانی را باور می کنم!
با سلام
نخست اینکه از تلاشهای خانم رجایی که در غزلیات دیگر نیز سعی در ارایه معانی داشته اند سپاسگذارم حافظ بزرگ در این غزل به رفیق هم اشاره دارند اما ان کسی که حافظ خواهان اوست کسی است که به تفسیر خانم رجایی به راحتی خام نخواهد شد بارها شاعر به فانی بودن ایام عمر و لذت از داشته ها اشاره داشته اند غزلی پر محتوا که تفسیر های گوناگون میتوان بر ان نوشت
هزار بار ز یک نکته می کنم تحقیق
به یک نظر بکنی تا تَهِش مرا تحمیق
حافظ به تاکید میگوید: جهان و کار جهان جمله هیچ در هیچ است، و هزار بار این نکته را تحقیق کرده است (مبالغه هزار بار برای تاکید است). در حالی که قرآن در سوره ص آیه بیست و هفت میگوید "و ما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما باطلا" = به درستی که ("و" حرف قسم و تاکید است) ماآسمان و زمین و آنچه بین آن دو است وا بیهوده نیافریده ایم. سوال اینجاست که چرا حافظی که قرآن را از حفظ دارد اینگونه بر خلاف آن سخن میگوید؟!
این تنها مرتبه ای نیست که حافظ به بیهوده بودن دنیا اشاره میکند:
حاصل کارگه کون و مکان اینهمه نیست، باده پیش آر که اسباب جهان اینهمه نیست!
سلام
جناب فرهاد
بی شک اگر حافظ (شاعر ایهام) میخواست چون شما بنویسد
الان حافظی در کار نبود
با سلام
بیت دوّم را آیه 14 سوره مبارکه آل عمران تطبیق دهید
بیت دوّم را با خطبه 83 امام علی (ع) تطبیق دهید
به نقل از آیت الله شهید مرتضی مطهری که میفرمودند
بعد از قرآن کریم، نهج البلاغه، صحیفه سجادیه
کتاب بعدی که بر سر سجادهها بود دیوان حافظ بود.
قابل توجه کسی که بدون فکر و با تعصب از حافظ انتقاد می کند
آیه 64سوره عنکبوت (ما هذه الدنیا الا لهو و لعب) اشاره به بی ارزش بودن دنیا و گذر امور مادی دارد اما در آیه ی 27 سوره ی ص اشاره به عادلانه بدون جهان و جزا و پاداش در دنیا و آخرت است دنیا در 64عنکبوت مجاز از امور دنیوی و در 27ص مجاز از جهان است
برای کسی که با تعصب از حافظ انتقاد می کند :در آیه 27سوره ص دنیا مجاز از جهان ومنظور آیه به وجود عدالت و پاداش و جزا در آخرت و دنیا است اما طبق آیه 64سوره عنکبوت (ما هذه الدنیا الا لهو و لعب) در این آیه دنیا مجاز از امور دنیوی و نا پایداری و بی ارزشی و گذرا بودن آن است
تذکری از این حقیر به جناب فرهاد
هرچند که از نوشتار های شما بوی آشنایی زیادی با شعر و ادب به مشام میرسد ولی این چند خط را من باب استشکال تلمیذ بپذیرید.
نخست اینکه نکته ی مورد بحث شما از نکات حاشیه برانگیز دیوان حضرت است فلذا شاید لب مطلب در چند سطر بنده و یا شما بیان نشود ولیک در حد توان باید گفته شود تا از حافظ یک شخصیت تک بعدی ساخته نشود.
دوم اینکه این بحثها فارق از نتیجه زیبا و پرمغز خواهد بود و محلیست برای تضارب آرا و انتقال دانش و معانی.
سوم حافظ تاییدات و تلمیحات قرآنی فراوانی از و به کتاب آسمانی در لایه های زیرین دارد کما اینکه دوستان اشاراتی کردند، و اگر این دایره را به احادیث گسترده تر کنید که این موارد بسیار گسترده تر خواهد شد، مثلا "در ازل پرتوی حسنت ز تجلی دم زد" تلمیحیست به حدیث قدسی گنج پنهان یا جنگ هفتاد و دوملت تلمیحیست به حدیث فرقه ی ناجیه و ....
چهارم در باب ادعا، مدعی باید ارائه ی ادله نیز بکند و مورد دادعا دقیق باشد، آیا منظور شما تعارض کامل تفکرات حافظ با قرآن است؟ یا صرفا این بیت متناقض است؟ آیا این بیت حقیقتا تعارض دارد یا شما اینگونه پنداشته اید؟ توجه کنید که اگر به متن قرآن (یا هر کتاب دیگری) تسلط نداشته باشید شاید از خود آن کتاب هم مطالب متعارضی با خودش بیابید.
در هر صورت این برداشت چندان مستدل نیست.
پنجم حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست،
حافظ هنری دارد در نمایش مه آلود معانی والا به طوری که خواننده را به چالش میکشد و چه بسا اهالی ادب را به مرز گمراهی! (به حاشیه ی این حقیر در ذیل این شعر مراجعه کنید :حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵/)
در اینجا هم این لفاظی حافظ است که راه تفسیر را باز گذاشته و لفظ، معنا را پوشانیده و گمان را بر حقیقت مستولی گردانیده.
این بیت راجع به کارگه کون مکان سخن نمیگوید، بلکه "این همه نیست" اشاره به "حاصل" این کارگه است.
اگر مصدر سخن خود کارگه بود سخن شما صحیح می نمود همانطور که فرمودید این ترکیب پر ابهتیست و زیر سوال بردنش زیرسوال بردن بسیاری از معارف قرآنیست ولیکن حاصل این کارگه حتی برای خداوند هم چندان مهم نیست ;)
مگر نه اینکه قرآن میفرماید و ما خلقت الجن والانس الا لیعبدان ما جن و انس را نیافریدیم مگر برای عبادت و بندگی؟
و اگر هدف بندگی باشد پس حاصل لاجرم مضربی از بندکی و اگر حاصل منفی باشد چه میشود؟ آیا خدا متضرر میگردد؟
آیه :نساء: 133 ای مردم! اگر او بخواهد، شما را از بین می برد و افراد دیگری را به جای شما می آورد و خدا بر این کار تواناست.
نظیر این معنی " گر جمله ی کائنات کافر گردند بر دامن کبریاییش ننشیند گرد"
فکر کنم برای رسیدن منظور، مطلب کافیست.
شاید دوستان اشکال کنند که حافظ شاید اینقدر منظور نداشته و صرفا خواسته یک هیچ انگاره ای بسراید، این موضوع شاید برای بعض اما برای بنده قابل قبول نیست چرا که هر بیت حافظ بوی قرآن می دهد چونکه هر چه کردست همه از دولت قرآن کردست
شرمنده از اطاله ی کلام
در پناه ایزد منان
مَقام اَمن و مِی بیغَش ورفـیـق شـفـیـق
گـرَت مـُدام مُیـسـّر شـود زِهی تـوفـیـق
مقام : مَنزلت ،جایگاه ، مکان
اَمن : آسودگی ِخاطر، بی خطر ، راحت بیغَش : بی غل وغش،عاری ازآلودگی، صاف و زلال ، ناب
رفیقِ شفیق :دوستِ دلـسوز ،یار ویاور مهربان
مـُدام : ایهام دارد : 1- پـیـوسـته ، همیشه 2- شـراب انگوری
زهی : چه خوب ، چه بسیار
توفیق : موفقیّت،پیروزی و کامیابی
معنی بیت :
مکانی باشد راحت وبی خطر،شرابِ نابی خالص وخوشگوار ودوستی دلسوز ومهربان،دیگرچیزی کم نداری، همه چیزت زیادی می کند یعنی کامرواهستیی وخوشبخت. وچنانچه این هرسه همیشه وبی وقفه دردسترست باشد که دیگرتویک اَبَرخوشبخت هستی!
جالبه که خواجه ی فرزانه، اسبابِ خوشبختی وکامیابی را چیزی فراتر از دسترس نمی داند وبراین باوراست که با یک دل خوش ومکان ِ اَمن ورفیقی بامَرام وجامی باده ی ناب نیز،توان زندگی رادرآغوش کشید،کام گرفت وگلبانگِ شادکامی برآسمان توان زد. برای خوشبخت بودن حتماً لازم نیست یک ثروتمندِ یا یک دکتریا یک عارفی که همه ی مراحلِ سخت وصعب العبور عرفان راپشت سرگذاشته باشیم. خوشبختی ازنظرگاه ِ حافظ رسیدن به خواسته هانیست بلکه لذّت بردن ازداشته هاست. همین که دلی رانشکنی ومردم ازدست وزبان وکردارت درآسایش باشند توبی گناهی وبی گناهی درفرهنگِ رندی وحافظانه یعنی خوشبختی.
حافظ گرچه درسُرایش ِ غزل پیچیده ترین،پُرابهام ترین وژرف انگیزترین واژه ها وعبارات را خَلق می کند،لیکن شگفتا درتبیین باورها واعتقاداتِ خویش ودرتعریفِ گناه وثواب، وتوصیفِ خوشیختی وبدبختی،آسان ترین ،ساده ترین وهمه فهم ترین عبارات را انتخاب می کند. خوشبختی درنگرش حافظانه هزینه ای ندارد وبا داشته ها امکانپذیراست. دراین نگرش گدا که ازمنظراجتماعی درپائین ترین رده قراردارد وکمترین است بی هیچ هزینه ای تنها بایک چرخش نگاه، به بالاترین رده ی اجتماعی صعودمی کند!
گِدا چرانزند لافِ سلطنت امروز ؟
که خیمه سایه ی ابراست وبَزمگه لبِ کِشت
جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ ست
هزاربارمن این نکـته کردهام تـحـقـیـق
هیچ بر هیچ :مطلق بیهوده،بی ارزش و ناپایدار
نکته: مفهوم ِ لطیف و دقیقی که با دقّت و تأمّل دریافت شود .
تحقیق :پرس وجو، بررسی ، مطالعه ، پژوهش
هیچ انگاری یابه اصطلاح(نهیلیسم) در فلسفه، موضوعی ریشه دار وبحثی مفصّل است که طرفداران ومنتقدان ِ جدّی وسرشناسی دارد.
بیمعنیانگاری به معنایِ اِنکار معنی داشتن و ارزش برای هستی است.هیچانگاشتن یانیست انگاشتن پدیده ونکته ای نیست که حافظ آن را کشف کرده وبدان رسیده باشد. این اندیشه که ازسوی منتقدانش بسیارمُخرّب وویرانگرشناخته شده ازقرن پنجم پیش از میلاد مطرح بوده واغلب فیلسوفان به کنکاش درپیرامون ِ آن پرداخته اند.
"نیچه "فیلسوفِ آلمانی قرن نوزدهم بیش از هر کسی به شرح باورهای بیمعنیانگارانه پرداخته و نیهیلیسم را به عنوان یک پدیده ی شایع در فرهنگِ غربی شناسایی کرده است. وی معتقد بود که پیامدهایِ نابودگر آن در نهایت، تمامی احکام اخلاقی، مذهبی و متافیزیکی را به تباهی خواهد کشاند و بزرگترین بحران تاریخ بشر را رقم خواهد زد!.
اندیشه ی خیّامی رانیزمی توان درطبقه ی نیهلیسیت قرارداد. امّا حافظ باجهان بینی ِ خاصّی که داردچنانکه پیش ازاین نیزگفته شده ، آنقدرجهانشمول وبزرگ است که درهیچ طبقه وچارچوبی جانمی گیرد. اوبه تنهایی یک اندیشه،منطق وفلسفه ی ویژه ای عرضه کرده است. حافظ "هیچ انگاری" را ازگذشتگان گرفته ،نوسازی،به سازی وبازسازی کرده وبه گونهای ترویج می کند که نه تنها جنبه ی مُخرّب ندارد بلکه جنبه ی تعالی وپویایی نیزبدنبال دارد. حافظِ فرزانه جهان راهیچ درهیچ می پندارد امّا درهمین جهان ِ هیچ درهیچ، دروغ وریا وکینه را برنمی تابد ومردم آزاری را گناهی نابخشودنی می داند. حافظ با بینش خاصی که دارد ازنهیلیسیم بستری مناسب برای، درحال ولحظه زیستن، خوشباشی، عشق ورزی وعیش وعشرت درچارچوبِ انسانیّت می سازد. حافظ بامسئولیّتی که درخوداحساس می کند،ازهیچ درهیچ بودن جهان سواستفاده نمی کند وارزشهای انسانیّت را زیرپانمی گذارد.
معنی بیت : جهان واموراتِ مربوط به جهان ِهستی،شامل ِ تغذیه، مقام وموقعیتِ اجتماعی،سیاسی،جاه وجلال ومال ومَنال همه ناپایدار،بی اعتبار وبی ارزشند. من هزار بار این مَطلبِ لطیف وظریفو دقیق را بررسی و مطالعه کردهام و شخصاًبه این نتیجه رسیدهام که همه چیز ناپایداروفناپذیراست.
حافظِ فرزانه باطرح حکیمانه ی این نکته(همه چیز بی اعتبار وبی ارزش است) می خواهد مارا نسبت به همه چیز بدبین وشکّاک کند، می خواهد ما به هیچ چیز دل نبندیم، می خواهد ماخون دل ِ روزی ِ ننهاده نخوریم،کینه نورزیم ،بدنگوئیم ومیل به ناحق نکنیم و... حافظ می خواهد ما بعد ازخوانش این بیتِ نغز ِ وپُرمعنی ِ "جهان وکارجهان جمله هیچ برهیچ است" ازخواسته هایمان دست برداریم،تشنه ترشویم وبه این سئوال برسیم که پس چه چیزی پایدار،باارزش وبااعتباراست؟ واوازوَرای پرده ی ِسنگین ِقرنها سربرآورده وبه آواز حزین،لب فراگوش ِما نهاده پاسخ دهد:
ازصدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که دراین گُنبدِ دوّاربماند.
دریـغ و درد کـــه تـا ایـن زمـان نـدانـسـتـم
که کـیـمیـای سـعـادت رفـیـق بـود ، رفـیـق
کیمیای سعادت : سعادت به کیمیا تشبیه شده است. کیمیا یکی از شاخههای علوم غریبه است که به کوشش در تبدیلِ موادِ کانی ها و فلزات مانندِ آهن به طلا میپردازد.علوم غریبه دارای پنج شاخه ی عمده میباشد که دانش طبیعی ِ آن کیمیا خوانده میشدهاست.
حافظ به رفیق وهمدم ِ دلسوز وصادق بسیاراهمیّت قایل شده ودرچندغزل داشتن ِ آن رانعمتی بزرگ دانسته است. دراینجانیزازرفیق به عنوان ِ کیمیای سعادت نام بُرده است. رفیق بَد وقتی انسان را به تباهی وگمراهی می کشاند پس رفیقِ شفیقِ مهربان نیزقطعاً درسعادت وکامیابی ِ انسان همان نقش ِ کیمیا رادارد. یعنی شخصیّت ِ آدمی رادگرگون وازآهن به طلا تبدیل می کند.
معنی بیت: جای بسی دردوافسوس است که ازاین حقیقتِ بزرگ تاکنون غافل بودم وتازه این نکته ی مهم رادریافته ام که اکسیرسعادت چیزی جز یک دوستِ دلسوز ورفیقی موافق وهمدل نیست.
بیاموزمت کیمیای سعادت
زهمصحبتِ بدجدایی جدایی
به مـَأمَنی رو وُ فرصت شـُمـَر غنیمتِ وقت
که در کـمـیـنگـهِ عمرنـد قـاطـعـانِ طـریـق
مأمن : پناهگاه ، جای مطمئن وبی خطر
فرصتشمر : قدربدان وبهره ببر
منظوراز"غنیمتِ وقت" عمرو زمانیست که به رایگان دراختیارماست. وقت به غنیمت تشبیه شده است.
قاطعانِ طریق : قطع کنندگاه راه، راه زنان ، دزدان،منظورحوادث وخطراتیست که زندگانی ماراهرلحظه تهدید می کنند وضمانتی برای یک نفس زنده ماندن نیست.
معنی بیت : بایادآوری مطلع ِ غزل که مقام اَمن را زهی توفیق خوانده،دراینجانیز پیداکردن ِجای اَمن وبی خطر راتوصیه کرده وگوشزد می کند هرلحظه خطرمرگ ماراتهدیدمی کند وهیچکس تضمینی ندارد که لحظاتی دیگر زنده خواهدبود.پس همین لحظه ای راکه دراختیارداری،بهره ببر و گوشهی راحتی اختیار کن وبه کاری بپرداز که دوست داری. حوادثِ بی شماری در کمین گرفتن ِ زندگانی ماهستند وماغافل وبی خبریم.
چه بسیارکسانی که تمام عمربه مال اندوزی صرف می کنند وزندگانی رابرخویش واطرافیان خود تلخ می سازند وهرگزفرصت ِ بهره برداری ازمالی را که جمع کرده اند پیدا نمی کنند وبرای دیگران به ارث می گذارند! درصورتی که می توانستند با آنچه که بدست آورده اند هم برای خود واطرافیانشان روزهای خوبی رقم زنند وهم کارهای عام المنفعه وخیربرای همنوعان خودانجام دهند! اگربه پیرامون خویش نگاه کنیم همه ی ما چندنفرازاینها رامی شناسیم وکسی چه می داند شاید خودِ مانیزکه درحال خوانش این بیت هستیم دربخش هایی اززندگانی چنین بوده وهستیم ! درداینجاست که همیشه همگان چنین تصوّرمی کنندکه مرگ برای همسایه است! ای کاش می توانستیم چنان که این فرزانه ی شیرین سخن می فرماید،به خودبیائیم وبه دنبال خوشبختی نگردیم که پیداکردنی نیست،خوشبختی ساختنیست.
اگر شما حافظ دوستان عزیزهم مثل منِ ناتوان فکر میکنید که با رسیدن به سطح خاصی از تحصیلات، شغل و پول، زیبایی و حتی سفر یا همسر به خوشبختی میرسید باکمال تاسّف سخت در اشتباهید، زیرا با رسیدن به هریک از آنها ،تازه خواهیم دریافت که چه بسیار کمتر از آنچه تصور کرده بودیم خوشبختیم و چقدرخوشحال نیستیم!
دیگر به بیشتر و بهتر و ای کاش روزی... فکر نکنیم، زیرا در این صورت امکان ِ خوشبختی را عملاًاز خود گرفتهایم و آرامش و خوشحالی خود را منوط و مشروط به هدفی خاص کردهایم که شاید محقّق نگردد ویااگرهم محقّق شودتاثیر چندانی درتغییر وضعیتِ ما نداشته باشد. مهّم این است که احساس خوشبختی باید از درون بجوشد و عوامل بیرونی تاثیر قابل ملاحظهای بر این حس نداشته و اگر هم داشته باشند موقّتی و گذراست.
پس بیایید که از این به بعد واقعبینتر عمل کنیم و لحظه ی حال را فدای لحظه یِ نامعلوم فردا نکنیم.
درلحظه زندگی کنیم ازگذشته وآینده دل کنده وبه حال بپردازیم. به خودمان برسیم ودرحوضچه ی اکنون آبتنی کنیم. بیشتر بخندیم وکمترعبوس باشیم. همه چیز رارهاسازیم وبزنیم زیرآواز. هریک ازآرزوهایمان شدنیست عملی کنیم. اگردلی راشکسته ایم به دلجویی وپوزش، دوباره بدست آوریم،درعیش وعشرت دست ودل بازباشیم وباساختن خوشبختی خوشبختی رااحساس کنیم.
ساقیاعشرت امروزبه فردامفکن
یازدیوانِ قضا خطِّ اَمانی به من آر
بـیـا که تـوبـه ز لَعلِ نگار و خـنـدهی جـام
حکایتیست که عقـلـش نمیکند تصدیـق
لَعل ِنگار: واژه ای کاملاً حافظانه است. "لعل" ازسنگهای قیمتی وباارزش وخوش رنگ واستعاره از لبِ خوش آب ورنگِ معشوق است. جالبه که حافظ لب راابتدا به لَعل تشبیه می کند وواژه ی "لبِ لعل" را می آفریند. سپس تشبیه معکوس کرده و واژه ی"لعل ِلب" راخَلق می کند. درقدم بعدی "لب" راحذف وتنها با استفاده از"لعل" منظور وهدفِ خودرا می رساند وشرح کیفیتِ لب یار را ازآن می گیرد.
"خندهی جام": به جام شخصیّتِ انسانی داده که می خندد،اشاره به دهانه ی بازجام است.
معنی بیت : بیاکه دوباره به عیش وعشرت بپردازیم. مگرمی شود ازعشقبازی ومیخواری دست کشید وتوبه کرد؟
عقل وخرد، توبه از لبِ لعلگونِ یار و شرابِ نابِ خوشگوار را درست ندانست و تاییدنکرد.
حافظ عقل را درتقابل باعشق همیشه یک بازنده می شمارد وجایگاهی بسیارپائین ترازعشق رابه اواختصاص می دهد. لیکن دراینجا عقل رابه طنزوطعنه حاکم قرارداده تاشکست دربرابرعشق را به دست ِ خوداو رقم زند.
هرنقش که دستِ عقل بَندد
جزنقش ِ نگارخوش نباشد
اگر چه موی ِ میانت به چون منی نـرسد
خوشست خاطرم ازفکر این خیال دقیق
میان : کـمـر
"موی میان" کمریارازباریکی به مو تشبیه شده است .
"به چون منی نرسد" یعنی دست افراد ضعیفی چون من به کمر تو نمیرسد.
"خیالِ دقیق" ایهام دارد : 1- اندیشه وآرزوی لطیف ، نکتهی ظریف 2- "خیالِ دقیق" همان تصویرسازی ِ باریکی کمردرکارگاهِ فکراست. روشن است که خَلق ِ تصویرکمری به باریکی ِ مو،نیازمندِ خلّاقیتِ هنریست وظرافتِ خاصّی نیازدارد.
معنی بیت : من یقین می دانم که دستِ من سزاوار رسیدن به کمرباریک تونیست ، با این همه ازپرداختن به این فکرو اندیشه کردن در بارهی وصال تـووتصویرسازی ِ کمرباریک تـو دل ِ خودراخوش کرده ام .
بدان کمرنرسددستِ هرگداحافظ
خزینه ای به کف آورزگنج قارون بیش
حـلاوتی کـه تـو را در چـهِ زنخدان سـت
به کـُنـهِ آن نـرسـد صـد هــزار فـکر عـمـیـق
حلاوت : شیرینی و لـذّت
زنخدان : چانه
چاه زنخدان = گودی ِ چانه
کـُنـه :اصل و ذات، اعماق، نهایت حقیقت
عمیق : ژرفناک .
معنی بیت : شیرینی ولذّتی که در کیفیّتِ گودیِ چانهی تـو هست باهزار اندیشهی ظریف وفکرژرف هم کشف ودریافت نمی شود! رازی درحقیقتِ زیبایی زنخدان ِ افسونگرتونهفته که هیچکس قادربه فهم ِ آن نیست. چون صحبت ازچاهِ زنخدان است،حافظ طوری شاعرانه سخن می گوید که اززاویه ای چنین بنظربرسد که این چاه بسیارعمیق است وکسی قادرنیست به هیچ طریق به تَه ِ آن برسد!
درخم ِزلفِ توآویخت دل ازچاهِ زنخ
آه کزچاه برون آمد ودر دام افتاد.
اگر به رنگِ عقیقی شد اشکِ من چه عَجب
که مُهر خاتـم ِ لـَعـل تـو هست همچو عَـقـیـق
عقیق : از سنگهای ارزشمند وقیمتی سرخرنگ
"مُـهرخاتم ِلعل ِتو" نگینِ انگشتر لب تو، لبِ یاربه نگین انگشتری تشبیه شده است معنی بیت : چنانچه اشکِ من سرخرنگ و خونین است تعجّبی ندارد ،چرا که لبِ تو همانند انگشتری است که نگین عقیق دارد.دلم من درحسرت وآرزویِ لبانِ تو خون دل می اندوزد،لیکن چشمهایم زیادگریه می کنند وچون اشک کم می آورند بناچار ازهمان خون دل نثارمی کنند واینگونه می شودکه اشک خونین میبارم.
دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت
الله الله که تَلف کرد وکه اندوخته بود؟
بـه خنـده گفت که : حـافــظ ! غلام طبع تـو ام
بـبـیـن که تـا به چه حدّم همی کـنـد تـحمـیـق
طبع : ذوق ِشاعرانگی
تحمیق کردن :نادان واحمق پنداشتن. معنی بیت : معشوق به طنزوطعنه درحالی که می خندید به من گفت : ای حافظ من چاکر وغلام ِ شاعرانگی ِتو هستم ! (باسابقه ای که ازمعشوق به خاطردارم جزنیشخند وطعنه منظور دیگری ندارد) ببینید که چگونه مرا احمق ونادان فرض کرده و میپندارد که سخن او را باورمی کنم .
گفتم آه ازدل دیوانه ی حافظ بی تو
زیرلبِ خنده زنان گفت که دیوانه ی کیست!
باز هم از توضیحات عالی شما بهره بردیم.
زیبا و دلنشین بود
سزای آفرین بود.
من قدر آن بدانم
مرکب چنین برانم.
لطفی
« کرده ام تحقیق» در اینجا٬ بوارون گفته ی دوستان ٬ پژوهش کردن و ... نیست. بساکه : حقانیت این نکته بر من روشن شده است.
جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است
هزار بار من این نکته کردهام تحقیق
اگر بخواهیم به این بیت از جنبه عرفان نگاه کنیم این بیت درست همان سخن فردوسی است آنجا که در آغاز شاهنامه و در آفرینش جهان میگوید:
که یزدان ز ناچیز چیز آفرید
بدان تا توانایی آرد پدید
همان چیزی که امروزه هواداران مهبانگ یا بیگ بنگ میگویند و تا ذره میروند ولی ذره بی صاحب تصادفی.در حالی که فردوسی ذره را صاحبدار میداند.
درباره نیم بیت دوم باید گفت که:
هزار بار من این نکته کردهام تحقیق
کرده ام تحقیق یعنی بر من محقق شده است و نه اینکه من دست بکار شدم و در پی درستی یا نادرستی چیز و ناچیز برآمده ام.
کوتاه اینکه میگوید پایان جهان ما و خود جهان چیزی نیست مگر مرگامرگی پس دم را غنیمت شمر که عالم دمی است
او یکسونگر لجباز یا دگم اندیش نیست مانند برخی
آفرین بر جناب هفت زیبا فرمودید
که یزدان ز ناچیز چیز آفرید
درود بر سروران گرامی
در بیت : " اگر چه موی میانت به چون منی نرسد
خوشست خاطرم از این خیال دقیق
به نظر می رسد ، تشبیه میان به موی آنگونه که سروران گرامی پنداشته اند مراد شاعر نبوده است و تشبیه میان به مو نادرست است. بلکه چنانچه این ترکیب به صورت " موی و میان" اصلاح شود صحیح تر است. حافظ می گوید: " اگر چه موی و زلف محبوب و همچنین میان و اندام محبوب به دست کسی مانند من نمی رسد... " شاعر در جای دیگری هم موی و میان را به این صورت آورده است:
شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد / بندۀ طلعت آن باش که آنی دارد
شاد و تندرست باشید
احسنت رضا با تفسیر و معنی و برداشتی که بطور کامل از این غزل حافظ نوشتین
با سلام
تا کنون حواشی زیادی بر حافظ نوشته شده است ، از جمله کتابهایی که بنده مطالعه و پسندیدم یکی کتاب دو جلدی مکتب حافظ از دکتر منوچهری و دیگری خلوتگه کاخ ابداع از علی دشتی و سومی ذهن و زبان حافظ از اسلامی ندوشن به به مراتب دو کتاب اول را از ارزش ادبی بیشتر یافتم و دکتر اسلامی ندوشن در تحریر کتاب دو جلدی خود در خلال تفاسیر و در ارائه نتیجه ها از نظرات کتاب اول بسیار بهره برده و کتاب خود را در ابتدا به همین حافظ شناس تقدیم کرده اند .
علی دشتی در ابراز نظر خود در مورد دین و مکتب حافظ در کتاب یاد شده در فصل نخست در بخشی آورده است که حافظ مبتنی بر شاعر بودن خود در غزلیات متفاوت دارای احوال مختلفی است و وی فیلسوف نیست که دارای مکتب یگانه ای باشد ( هر چند فلاسفه نیز در خلال عمر خود تغییرات مختلفی در اندیشه خود داشته و مطالعه سیر اندیشه آنها در ارائه ی شناخت جامعی از آنها واجب است ) والبته شاعر همانطور که از این واژه هویداست بر وزن شعر یعنی احساس و احساسات تابع یک احوال نیستند ، خلاصه آنکه احوالات مختلف حافظ را در خلال اشعار و غزلیاتش به تحقیق می یابد از یک عارف دیندار متقی تا یک ملامتی و قلندری تا یک لا ادری و سپس به این بیت (در واقع تنها بیت ) جهان و کار جهان ... استناد کرده و رد حال اندیشه نهیلیسم را در این بیت معرفی میکند. شاید حقیقتا اینجا حافظ در سیر اندیشه خود و احوالات متغیر در حالی و زمانی به این احوال هم سری زده باشد ...
عذر خواهی میکنم در کامنت قبلی بنده منظور از دکتر اسلامی ندوشن ، دکتر بهاء الدین خرمشاهی بود که اختلاط ذهنی سبب این اشتباه گردید . با تمام عذرخواهی نام اسلامی ندوشن را در همه موارد کامنت ماقبل به دکتر بهاء الدین خرمشاهی تصحیح میکنم
کیمیای سعادت نام کتاب معروف غزالی است و به نوعی حافظ به او طعن زده است.
در جای دیگر هم دارد: بیاموزمت کیمیای سعادت ز هم صحبت بد جدایی جدایی
می شود بگویید کجایش طعن به امام محمد غزالی دارد؟؟؟در هر دو بیت بیت به ایهام از این کتاب تمجید می کند. اگر این کتاب را مطالعە کردە باشید متوجه می شوید که از زیباترین و شیوا ترین متون فارسی است که قریب به یک هزار سال پیش نوشته شده است.که بسیار به نوشتار امروز نزدیک است . و موضوع آن همان طور که از اسمش پیداست نشان دادن راه سعادت بشر است.
پیوند به وبگاه بیرونی
با عرض سلام
من این غزل را اجرأ کرده و در این آدرس قرار داده ام
سرکار خانم شاد کهن , هنرمند گرامی ... به دکلمه زیبای شما گوش جان سپاردم ...
حقیقا التذاذی روحی را برای حقیر به ارمغان آورد .
لطفا به هنر خود ادامه دهید و گرت مقدور است صفحه ای در اینستاگرام به همین جهت افتتاح نمایید تا علاقمندان شما را دنبال نمایند .
مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق
گرت مدام میسر شود زهی توفیق
بیت اول حاصل نشود مگر به:
صمت و جوع و سهر و خلوت و ذکر به دوام
ناتمامان جهان را کند این پنج تمام
صمت خاموشی است،جوع گرسنگی،سهر بیداری،خلوت گوشه گیری و ذکر به دوام،همیشه به یاد حق بودن.
و بیت دوم هرگز نگفته دنیا بوده است!!! جهان به این عظمت آنهم بیهوده!
بلکه "بستگی داره بتو...."
نجم الدین علامه حسن زاده آملی :
«الهی به حق خودت حضورم ده.و از جمال افتاب افرینت نورم ده»
خودت را باش و دنیا را نکوهش مکن.آگاه باش تا خود را تباه نکنی.حیف است که به کاهلی بنشینی.
رفاقت با کیمیا ی سعادت یعنی زندگی بر پایه و مدار اخلاق.
آنجاست که دکتر سروش نازنین (رضوان الله تعالی) برای اخلاقی زیستن و هدفمند زیستن توصیه می کند به مطالعه کتاب ارزشمند غزالی بزرگ و سعدی شیرین سخن.
جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است.
این جهان فقط یک خواب است، ما بامرگ از خواب بیدار خواهیم شد.
از این رباط دودر چون ضرورت است رحیل
رواق و طاق معیشت چه سربلند و چه پست
«النَّاسِ نِیَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا». این روایت در منابع شیعی هم از پیامبر اسلام(ص)و هم از امام علی(ع) نقل شده است. اما در منابع اهل سنت علاوه بر این حضرات، از برخی اصحاب و تابعین نیز چنین روایتی نقل شده است.
منظور این سخن این است که مردم در دنیا در حال غفلت به سر میبرند.
در حقیقت این نوع سخنان کنایه از قصور درک و فهم انسان از دریافت حقیقت هستی میباشند.
خانم آنه ماری شیمل مولانا شناس آلمانی وصیت کرد بر سنگ قبرش این حدیث به یادگار حک شود.
بیار باده که در بارگاه استغنا
چه پاسبان و چه سلطان چه هوشیار و چه مست
حافظ
سپاس فراوان از چناب رضا "پیوند به وبگاه بیرونی/" که شرح های بسیار کامل و شیوایی بر این غزل و سایر غزلیات حافظ را با ادب دوستان حاضر در گنجور به اشتراک میگذارند.
اجرشان ماجور و سعیشان مشکور
انشالله با حافظ در هر دو دنیا قرین و محشور باشند
سپاس دوست عزیز جناب رضا
با سلام خدمت گنجوری های عزیز
از شما تقاضا دارم معنای این شعر را که در سایت سمت خدا توسط حجت الاسلام رنجبر ارایه شده را مطالعه نمایید تا لذت با حافظ بودن رو درک کنید
کافیه قسمتی از عبارت بیت اول رو به علاوه عبارت سمت خدا رو توی گوگل سرچ نمایید تا بالا بیاد
در تمام نسخه های گنچینه ی گنجور بیت هشتم کلمه ی چشم دارد که به معنی بیت هم کاملا می خورد.
اگر به رنگ عقیق شد اشک من چه عجب
که مهر خاتم چشمم لبیست همچو عقیق
چرا در نسخه های چاپی (تصحیح بهاء الدین خرمشاهی) و در نسخه ی گنجور بیت به صورت دیگری نوشته شده است؟
مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق
گرت مدام میسر شود زهی توفیق
مقام بالاترین مرتبه عرفان و رسیدن به حضور حضرت معشوق است که به آن مرتبه فنا نیز میگویند که با مراقبت ، پیوستگی و امنیت آن تضمین میشود . لحظه ای غفلت میتواند زمینه بازگشت انسان به ذهن را فراهم کند . می بی غش یعنی می ناب و اصلی ، یعنی تقلبی نباشد ، منظور از می تقلبی همه چیزهای این جهان هستند که انسان به آنها مست میشود ، می ثروت ، می تایید و توجه ، می دانش های ذهنی ، می باورها ، و می های فراوان دیگر این جهانی که انسان از آنها سرخوش شده و طلب خوشبختی میکند ، می انگوری نیز یکی از آنهاست . ولی حافظ می بی غش ایزدی را مایه سعادت میداند .رفیق شفیق همان یار مهربان و حضور حضرت معشوق است که در دل عارف و انسان سالک منزل گزیده است و حافظ میفرماید اگر سالک کوی حضرت معشوق به آنها دست یافت و با مراقبت و پرهیز موجبات دایم بودن این عیش را فراهم نمود ، پس آنگاه است که میتوان گفت زهی توفیق .
جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است
هزار بار من این نکته کردهام تحقیق
مراد از جهان هستی مطلق یا خدا ست که عرفا آن را عدم نیز نامیده اند ، یعنی فضای بینهایت و کار جهان نیز کنایه از انسان میباشد که او نیز از جنس خدا بوده و تنها کار جهانی او زنده شده به خدا و باز کردن آسمان درون و نهایتاً رسیدن به عدم میباشد و
عدم یا نیستی یا هیچ تنها واژه ایست که انسان را از تصور چگونگی خدا یا هستی مطلق دور نگاه میدارد . عرفا بکاربردن هر واژه ای که انسان را بسوی توصیف خدا از روی فکر و ذهن ببرد پرهیز میکنند و این کار بسیار دشواری ست وبه همین علت خدا در قرآن و عرفا بوسیله شعر و تمثیل مفهوم خدا یا هستی مطلق را بیان میکنند . آسمان بینهایت یکتایی یا باز شدن بینهایت درون انسان عارف نمونه هایی از بیان معنای خدا بوده و هیچ بر هیچ
بازگشت به اصل خدایی انسان است در حالیکه در جسم و
فرم بسر میبرد ، یعنی در زمان حیات جسمانی خود و آن لحظه وصال یا انطباق عدم بر روی عدم میباشد . هزار نشانه کثرت بوده و حافظ میفرماید نکته اساسی و بنیادین را تحقیق و درک نموده
و بر او مسلم شده که هدف زندگی انسان بجز این نیست .
دریغ و درد که تا این زمان ندانستم
که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق
در واقع مخاطب حافظ انسان است و میفرماید اگر تا کنون به این امر مهم واقف نگشتید ، بدانید که کیمیای سعادت و نیکبختی یار و همراه انسان است و مراد از رفیق شفیق در بیت نخست نیز همین رفیق یا حضرت معشوق است که چون در دل و مرکز انسان مسکن گزیند ، کیمیاگری کرده و مس وجود انسان را تبدیل به طلا میکند . اگر منظو کتاب کیمیای سعادت غزالی باشد نیز در نهایت همین معنا را تداعی میکند . حافظ برای انسانهایی که تا کنون به این امر مهم و هدف ورود خود به این جهان آگاهی پیدا نکرده اند تاسف میخورد .
به مأمنی رو و فرصت شمر غنیمت وقت
که در کمینگه عمرند قاطعان طریق
حافظ به انسان میفرماید این مسیر دلبستگی به چیزهای این جهانی انسان را به امنیت و آرامش نخواهد رساند ، بلکه انسان باید به جایی که امنیت واقعی آنجاست برود و با غنیمت شمردن وقت به آنجا رود ، یعنی اجازه ندهد زمان و فرصت بگذرد و هرچه زودتر و در جوانی به این کار مبادرت کند بهتر و راحت تر است و در مصرع دوم میفرماید علاوه بر آنکه زودتر در راه عشق قدم میگذارد بلکه باید قاطعانه شروع به این کار معنوی کند یعنی سست اراده نبوده و با کار مداوم روی خود بسیار جدی در این راه وارد شود که در اینصورت چنین انسانی در کمینگاه عمر خویش میباشد . یعنی از تمامی لحظات عمر جسمانی خود به بهترین وجه استفاده میکند . غالباً عمر است که در کمین انسانهای فاقد اندیشه و چرایی حضورشان در این جهان نشسته است .
بیا که توبه ز لعل نگار و خنده جام
حکایتیست که عقلش نمیکند تصدیق
پس حافظ میفرماید انسانی که طعم بوسیدن لب معشوق و شادی ناشی از می معنویت را چشیده باشد چگونه ممکن است از این راه بازگشته و بخواهد توجه و تمرکز خود را معطوف به چیزهای گذرای این جهانی کند ؟ قطعاً هیچ عقل سلیمی چنین بازگشتی را تصدیق نمیکند ، یعنی بازگشت از نور به ظلمت!
اگر چه موی میانت به چون منی نرسد
خوش است خاطرم از فکر این خیال دقیق
موی میان کنایه از کنه و ذات اقدس خداست که پیامبران به آن دست یافتند . برای پیامبر اسلام معراج نمونه آن است که با رسیدن به موی میان پرده ها فرو افتاد و هیچ حایلی بین خدا و انسان باقی نمی ماند . برای عرفا و انسان های کامل لحظاتی کوتاه چنین اتفاق مبارکی می افتد و حافظ از تصور دقیق چنین لحظاتی خاطر خود را خوش میدارد . خیال و تصور دقیق از هر چیزی مستلزم تجربه عملی آن چیز است وگرنه آن خیال موهوم می بود و حافظ رندانه و متواضعانه از تجربه شخصی خود گفته
و میفرماید این امکان برای هر انسان عاشقی وجود دارد .
حلاوتی که تو را در چه زنخدان است
به کنه آن نرسد صد هزار فکر عمیق
درادامه بیت قبل میفرماید حلاوت و لذتی که در این بدست آوردن کمر معشوق و یا در اینجا چاه زنخدان وجود دارد را با صدها هزار توصیف ذهنی نمیتوان بیان نمود و تنها با تجربه کردن است که انسان این معانی را درک میکند . مانند اینکه برای کسی که طعم عسل را نچشیده است صدها هزار بار طعم شیرین آنرا توصیف کنند . تا شخص خود مزه عسل را نچشد به کنه طعم عسل پی نخواهد برد . مخلص کلام اینکه حتی با فکرهای بسیار عمیق
(نه سطحی ) که برآمده از ذهن هستند نمیتوان به معانی عالی عرفانی رسید و به حضرتش زنده شد . دانشهای ذهنی فقط قادر به بهبود کیفیت زندگی جسمانی انسان میباشند ولی برای خوشبختی ابدی که بازگشت انسان به اصل خدایی خود است تنها عشق و نیروی آن کارگشای تبدیل انسان خواهد بود .
اگر به رنگ عقیقی شد اشک من چه عجب
که مهر خاتم لعل تو هست همچو عقیق
میفرماید راهکار تبدیل شدن و رهایی از خود کاذب خون گریستن است ، به رنگ عقیق درآمدن اشک چشم کنایه از بیرون ریختن تمامی دردهای انسان از قبیل خشم ، کینه ، حسادت ، انتقام جویی ، دشمن تراشی ، و دردهای فراوان دیگر میباشد و این رهایی از دردها برای انسانی که دلش به عشق زنده شود عجیب نیست و بلکه خیلی طبیعی ست زیرا که حضرت معشوق یا اصل خدایی انسان چنین انسانی را از لب لعل خود کامیاب نموده است . یعنی به وصل حضرت معشوق رسیده و با آو یکی شده است و از آغاز نیز از جنس او بوده است ، فقط مدتی به ذهن رفته و هویت خود را از جسمها جستجو می کرده ولی اکنون به اصل خود یا خدا بازگشت نموده است .
به خنده گفت که حافظ غلام طبع توام
ببین که تا به چه حدم همیکند تحمیق
حضرت معشوق به خنده طبع شعر حافظ را تایید میکند اما حافظ که رند و زیرک است فریب این تحمیق را نمی خورد زیرا نیک میداند که با لفاضی وسخن زیبا امکان وصل حضرتش میسر نمی گردد و تنها با عشق و سر بر آستان او نهادن و کار فراوان است که قادر به یکی شدن و دیدار روی حضرتش خواهد شد . درواقع مخاطب بیت آخر نیز انسان است که با تایید دیگران از دانش انسان و نیک سخن گفتن و زهد و تقوی و یا حتی نیکوکاری و عبادت و هر کار دیگری که برآمده از ذهن و خود کاذب انسان است هیچکدام به تنهایی انسان را موفق به دیدار روی حضرت معشوق و وصل او نخواهند نمود . تایید دیگران که شما استاد یا عارف یا انسان کامل هستید و سخنان زیبا میگویید همگی تحمیق انسان هستند و تنها انسانهای حقیر و اسیر خود کاذبشان این تایید ها را باور نموده و خود را خاص میدانند .
سلام.این تفسیر از شعر حافظ دور از ذهن ترین تفسیر هستش
سلام خدمت دوستان اهل ادب من معمولا تفاسیرشما را مرور میکنم واز تفاوت نظرها که گاها کاملا مخالف هم هستند.بعضی ها پای ثابت تفاسیر هستند .
بنده میخواستم چند اصل کلی که تا بحال متوجه شده ام را بیان کنم
1. اغراق یکی از اصول شعر است که باعث زییاتر شدن وتاثیر کلام است وشاعری موفقتر است که بتواند اغراق قوی تری داشته باشد.مثل قد چون سرو، گیسوی به بلندای کمان یا چاه زنخدان
2.در قرون گذشته از شعون زیبایی بانوان قد بلند،موی بلند وسیاه،ابروان پیوسته و کشیده،چشمان سیاه و بزرگ، بینی و دهان کوچک، داشتن گودی روی چانه(زنخ)گردن کشیده و کمر باریک و.... بوده حالا هر شاعری که این ترکیبات را به حد اعلا برساند شعرش جذابتر است پس وقتی حافظ کمر را به موی تشبیه میکند منظورش نهایت باریکی کمراست که فقط بهدرد شعر میخورد ودر عالم واقع امکان ندارد
3.نسبت تقابل اشعار حافظ با قران یک جفا به این شاعر محترم است ،زیرا حافظ تمام سرمایه وجودی اش را از قرآن میداند
"ندیدم خوشتراز شعر تو حافظ به قرآنی که اندر سینه داری"
"........ هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم"
" عشقت ........... قرآن زبر بخوانی با چهارده روایت
4.کلید دریافت وفهم اشعار حافظ آشنایی با عبارات و تعابیر عرفانی است واگر کسی مایل است به این استعارات دست پیدا کند پیشنهاد میشود کتاب" حسن ودل" را چندین بار مطالعه کند.( با جستجو در گوگل قابل دریافت است)
سلام. در ریاضیات، حاصل تقسیم صفر بر صفر، عددی تعریف نشده است. شاید مقصود جناب حافظ از مصرع "جهان و کار جهان، جمله هیچ بر هیچ است" همین باشد؛ یعنی کار جهان، پیچیده است و ما از آن سر در نمیآوریم یعنی برای ما تعریف نشده است (حافظ، اسرار الهی کس نمیداند خموش...). همچنین ممکن است منظور ایشان این باشد که امر دنیا پوچ و دل بستن به آن خطاست. (دل در جهان مبند و به مستی سؤال کن...)
این غزل را "در سکوت" بشنوید
حافظ است در مجلسی و دردی کشی در محفلی !