گنجور

غزل شمارهٔ ۲۸۵

در عهدِ پادشاهِ خطابخشِ جُرم پوش
حافظ قَرابه کَش شد و مفتی پیاله نوش
صوفی ز کُنجِ صومعه با پایِ خُم نشست
تا دید محتسب که سَبو می‌کشد به دوش
احوالِ شیخ و قاضی و شُربُ الیَهودِشان
کردم سؤال صبحدم از پیرِ مِی فروش
گفتا نه گفتنیست سخن گرچه محرمی
دَرکَش زبان و پرده نگه دار و مِی بنوش
ساقی بهار می‌رسد و وجهِ مِی نماند
فکری بکن که خونِ دل آمد ز غم به جوش
عشق است و مفلسیّ و جوانیّ و نوبهار
عُذرم پذیر و جرم به ذیلِ کرم بپوش
تا چند همچو شمع زبان آوری کنی؟
پروانهٔ مراد رسید ای مُحِب خموش
ای پادشاهِ صورت و معنی که مثل تو
نادیده هیچ دیده و نشنیده هیچ گوش
چندان بمان که خرقهٔ اَزْرَق کُنَد قبول
بختِ جوانَت از فلکِ پیرِ ژِنده پوش

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۸۵ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۲۸۵ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۸۵ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۲۸۵ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۸۵ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۲۸۵ به خوانش فاطمه نیکو ایجادی
غزل شمارهٔ ۲۸۵ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۲۸۵ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۸۵ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۲۸۵ به خوانش افسر آریا
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۲۸۵ به خوانش محمدرضا ضیاء

حاشیه ها

1393/11/14 11:02
زرین کوب

) در زمان پادشاهی که کارهای خلاف را بخشیده و گناهان را می پوشاند، حافظ قرابه شراب را به دوش می کشد و فقیه، پیاله باده می نوشد. (حافظ قرابه قرابه شراب می نوشد و فقیه پیاله پیاله).
2) صوفی، وقتی مشاهده کرد که پاسبان شرع کوزه شراب را به دوش می کشد، از کنج خانقاه خود به در آمده در میخانه به پای خُم مقیم شد .
3) بامدادان از پیر می فروش چگونگی حال شیخ و قاضی و باده نوشی پنهانی آن ها را پرسیدم ...
4) گفت، هرچند تو راز داری اما این سخن نگفتنی است . خاموش و راز نگهدار باش و می بنوش .
5) ساقی، بهار فرا می رسد و پولی (برای خرید شراب) باقی نمانده است. چاره یی بیندیش که از شدّت اندوه، خون در دلم (به مانند شراب در خُم) به جوش آمده است .
6) در بحبوحه عشق و جوانی و بی چیزی، بهار فرا رسیده است. عذر مرا بپذیر و دامنِ کرم خود را بر روی تقصیر و خطای من بکش .
7) تا به کی مانند شمع زبان درازی و افشاگری می کنی؟ ای عاشق، اجازه کامروایی رسیده خاموش باش.
8) ای پادشاه ظاهر و باطن که به مانند تو هیچ دیده ندیده و هیچ گوش نشنیده است ...
9) آنقدر باقی باش که بخت جوان تو از دست فلک پیر ژنده پوش، خرقه کبود پذیرفته و جانشین آن گردد .

1396/01/23 07:03
Vahid Rashidi

در مطلع غزل و در مصرع نخست در بعضی نسخ به جای " پادشاه " پادشه نوشته شده که از نظر " وزن " روان تر خوانده می شود:
در عهد پادشه خطابخش جرم پوش ....

1397/06/24 02:08

درعـهـد پـادشـاهِ خـطـابـخش جـُرم پـوش
حافظ قَرابه کش شد و مُـفـتـی پـیـالـه‌نوش
قَرابه : صراحی ، شیشه‌ی بزرگ ِشکم دارِشراب
قرابه‌کش :استعاره از شرابخواری ِحرفه ای ، کسی که شیشه های بزرگ شراب را از جایی به جایی حمل می کند.
پیاله : ظرف شراب ، جام شراب
مُفتی : فقیه،فتوی دهنده ، رهبر پیاله‌نوش : باده نوش،
به گمان ِ قوی این غزل دردورانِ پادشاهی ِ"شاه شجاع" سروده شده است. همانکه برخلاف پدر ِ سخت گیر ومتعصّب اَش،راهِ دیگری پیش گرفت وبامردم مدارانمود. از اشتباه زیردستان چشم پوشی می کرد و گناهانشان را نا دیده می گرفت.
حافظ غزل رابه گونه ای آغازکرده که مخاطبین،به راحتی توانسته باشند اوضاع گذشته رابا اوضاع ِ کنونی قیاس کرده ودریابند که دوره ی جدیدی آغازشده است. ضمن ِ آنکه طنزی شیرین نیزدرقرابه کشیِ حافظ به چشم می خورد وحکایتی حافظانه ازاشاره به سختگیریهای دوره ی گذشته می باشد.
معنی بیت:عهدِ پادشاهی بامروّت آغاز شده،آزادی به ویژه آزادی درشرابخواری محقّق شده، چیزی که پیش ازاین نبوده است. به جای پادشاه متعصّب و سخت گیر، پادشاهی خطاپوش به تخت نشسته است.
حافظ که پیش ازاین، مخفیانه وباپیاله شراب می خورده،حال که فُرجه یِ مناسبی پیداکرده، باآسودگی ِ خاطر، شراب را درشیشه های بزرگِ شکم دار وقرابه جابجا می کند. مُفتی شهرنیزکه به ظاهرازخوردن شراب پرهیزمی کرد دردوره ی جدید، جرأت کرده و شراب نوشیدن راباپیاله شروع کرده،چون تازه کاراست. قبل ازاین مُفتی دلش می خواست شراب بخورد ولی جرأت نمی کرد.حالامی نوشد امّا نه مثلِ حافظ! حافظ کهنه کاراست واشتیاق ِ بیشتر و همچنین مهارتِ بیشتری نسبت به شیخ ومفتی، برای شراب نوشیدن دارد. دردوره ی جدید دقیقاً هرکس درهرسطحی که ازنظراخلاقی قرارداشته ، یک درجه ارتقا یافته،پیشرفت کرده و یک دو قدم درعهدِ پادشاه ِ جدید روبه جلو حرکت کرده است....!
می خورکه شیخ وحافظ ومفتیّ ومحتسب
چون نیک بنگری همه تزویر می کنند.
صوفی زکُنـج ِصومعه بـاپـای خُم نـشست
تا دید مُحتسب که سبو می‌کشد به دوش
صومعه : خانقاه
با : حرف اضافه به معنی به
محتسب : مأمور جلوگیری از تخلفات شرعی ، مأمور امر به معروف و نهی از منکر
سبو : کوزه‌ی شراب
"سبو می‌کشد به دوش" : شراب حمل می‌کند تا به دیگران شراب بدهد ، البته کسی که شراب به دیگران می‌دهدبه احتمال زیاد خود نیز اهل شرابخواری هست .
دراین دوره وضعیّتِ جالبی پیش آمده وحافظ باهنرمندی تمام اززوایای مختلف آن رابه تصویرکشیده است.
درتصویراین بیت می بینیم که صوفیِ متشرّع ومتظاهر نیزازقافله عقب نمانده ویک درجه ارتقا پیدا کرده است.
اوگویی که ازخیلی وقت پیش منتظرِ چنین فرصتی بوده است. معلوم می‌شود که صوفی قبل از این عهدِ جدید، تمایل به شرابخواری داشته لیکن ازروی ریا ویااز ترس ِ مُحتسب بوده که پرهیزمی کرده ، نه از روی تقوی و پارسایی!
حال که صوفی می بیند خودِ مُحتسب (مامورنهی ازمنکر)نیز رنگ عوض کرده ومشغول توزیع ِشراب به دیگران است،فرصت راغنیمت شمرده، بابیرون جهیدن ازخانقاه وخود رابه پایِ خُم ِ میخانه رسانده تاشکمی از عزادرآورده باشد.
صوفی که آن همه ریاکاری می کرد،حالا به پیاله وسبو وقرابه، رضایت نمی دهد وسرقفلیِ پایِ خُم را به نام خویش ثبت می کند!
پس بیجا نبوده که حافظ این همه فریاد می زده مُفتی وشیخ وزاهد وصوفی همه ریاکار هستند!
صوفی ِما که ز وردِ سحری مست شدی
شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد.
احوالِ شیـخ وقاضی و "شُربُ‌الیهودشان"
کـردم سـؤال صبحدم از پـیـر می فـروش
شیخ : زاهد،رهبر مذهبی
قاضی : قاضی شر
شُربُ الیهود : پنهانی شراب خوردن ، یهودیانی که در کشور اسلامی زندگی می‌کردند و تحت حکوت اسلامی بودند موظّف بودند اعمال خلاف شرع اسلام را علنی انجام ندهند ، بنابراین در خانه‌هایشان شراب می‌نوشیدند. حافظ درخَلق این بیت احتمالاً گوشه چشمی به این ضرب المثل داشته که می گویند :
" قاضی ها و یهودیان همیشه پنهانی شراب می نوشند"
عبید زاکانی شاعر طنزپرداز معروف، دراین باره به طنز می گوید: (طعام و شراب تنها مخورید که این شیوه یِ قاضیان و جهودان باشد.!)
پیر می فروش : راهنما و مرشد سالکان راه طریقت و حقیقت، غالباً "پیر" درنظرگاه حافظ یک شخصیّت فرزانه ی خیالیست وحافظ نکته های تامّل برانگیز راازبان اوبازگومی کند تابه موضوع اعتبارببخشد.
معنی بیت : هنگام صبحگاهان از مرشدفرزانه سؤال کردم که در این دوران که شرابخواری آزاد است چرا شیخ و قاضی همچنان مخفیانه شراب می‌نوشند وهمانندِ صوفی ومحتسب عمل نمی کنند؟!
گفتا:نه گفتنی‌ست سخن،گرچه مَحرمی
دَر کش زبان و پـرده نگهدارومی بـنـوش
زبان درکشیدن : سخن نگفتن ، ساکت و خاموش ماندن
پرده نگه داشتن : راز پوشیدن
معنی بیت : پیر گفت : اگر چه تو مَحرم راز هستی ولی هر سخنی قابل گفتن نیست ساکت باش و راز نگهدار و شراب بنوش.
دراینجا نکته یِ باریکترازمویی نهفته است!حال که همه (شامل:حافظ ومفتی ومحتسب وصوفی و....) آشکارا شراب می نوشندونیازی به تظاهر وریاکاری نیست، چرا وبه چه سبب،این دوقشر: "قاضی وشیخ، همچنان پنهانی شرابخواری می کنند؟
پاسخ روشن است:این دوطبقه، بسیارموذیانه وزرنگ ترازقشرهای ِ دیگرتشریف دارند! آنها نیک می دانند که این دوره ی ِ آزادی موقّت که توسط ِ شاه شجاع به وجودآمده، پایدارنخواهدماند و زود گذراست. چنان نماند وچنین نیز هم نخواهد ماند.پس چه بهتر که پنهان کاری کرده ودرنظر ِ خلق خودرا پرهیزگار نشان دهند تادردوره یِ بعدی دچار ِ مشکل نگردند. گرچه به ظاهر، آزادی شامل همه شده،امّا آنهاترجیح می دهند که تقواپیشه سازند تا اعتمادِ مردم نسبت به آنها خدشه دارنگردد.آنها قصد دارند سالیان سال جایگاهشان راحفظ کرده وبا خدعه ونیرنگ وریاکاری،مردم را در پشتِ سر خود نگاهداشته وبه سواستفاده های خود ادامه دهند.!امّا حافظ وصوفی ومحتسب و....ساده دل هستند وبابازیهای ِ پیچیده یِ ریاکاری آشنایی کافی ندارند.!آنها بسادگی خود را لو داده اند وچنانچه ورق برگردد،بیشترین ضربه را آنها خواهندخورد وهمچنان شیخ وقاضی که ازبه خطرافتادنِ موقعیّتشان ترسیدند وشرابخواری را برمَلا نکردنددرنظر مردم،پاکدامن باقی خواهند ماند.!
درغزلی دیگر گویا این اتفاق افتاده که حافظ فرموده:
محتسب شیخ شدوفِسق ِخود ازیادبِبُرد
قصّه ی ماست که درهرسر ِ بازار بماند
صوفیان واستدند ازگِروِ می خرقه
دَلق ِمابود که درخانه یِ خمّاربماند.
دراین دنیای وانفسا درهمه یِ دوره ها معمولاً اینچنین بوده وخواهدبود، هرکه ساده تر وصادق تراست بیشترین ضربه را می خورد.
ساقی بهار می‌رسد و وَجهِ می نـمـاند
فکری‌بکن‌که خونِ دل آمدزغم به جوش
وَجه : بها ، قیمت ، پول
خون به جوش آمدن:کنایه از کلافه شدن و عصبانی شدن
این بیت "حُسن طلب" دارد . یعنی بی آنکه مستقیماً چیزی بخواهد رندانه نیازش را اعلام کرده است .
معنی بیت : ای ساقی بهار دارد از راه می‌رسد درحالی که ما ولخرجی کرده ایم وبرای شرابخواری درموسمِ بهارپولی نگه نداشته ایم، اینک برای خریدن شراب دربهارپولی نداریم ، بیا و فکری به حال ما کن که ازخماری وغم وغصّه دلمان خون است.
ابرآذاری برآمد باد نوروزی رسید
وجهِ مِی میخواهم ومطرب، که می گوید رسید.؟
عشق ا‌ست‌ومُفلِسیّ وجوانیّ ونو بهار
عـذرم پذیروجرم به ذیل کـَرَم بپوش
مـُفلسی : تهیدستی ، فقر
ذیل : دامن جامه
کـَرَم : بخشش ، جوانمردی
به ذِیل کَرَم بپوش: با دامن ِ جامه ی جوانمردی،جرم مرا بپوشان، با دامنِ کَرَم و بخشش گناه ِ مرا بپوشان.
معنی بیت:
درادامه ی بیت قبل خطاب به ساقی می فرماید:
بخشش وکَرمی کن،من اشتباه کرده وتمام ِ دارایی وپول خودراخرج کرده ام،
حال که نوبهار(اوّلِ بهار) است من تهیدست وفقیر وبی چیز شده ام، خطایِ مرا ببخش وجوانمردی کن وبه من شراب بده. دراوج عشق و جوانی و بی چیزی، بهار فرا رسیده است. عذر مرا بپذیر و دامنِ کرم خود را بر روی تقصیر و خطای من بکش.
جالب است که درنظرگاه حافظ،" گناه وثواب" نیزهمانند واژه ی "رند" وپیرمغان و....معناهای خاصی دارند. ازنظرحافظ گناه این است که غفلت کنی و به فکرآمدن ِ بهار نباشی ونتوانی اسبابِ عیش وعشرت تهیّه کنی، وکار ِصواب هم این است که شادباشی وشراب نوشی ومردم آزاری نکنی.
کار ِصواب باده پرستیست حافظا
برخیزوعزم جزم به کارصواب کن
تاچندهمچو شمع زبان آوری کنی ؟!
پـروانه‌ی مُرادرسیدای مُحب خموش!
زبان آوری : بلبل زبانی، زیاد سخن گفتن،حرّافی
پروانه‌ی مراد :مراد به پروانه تشبیه شده است.
مراد: کامیابی
مُحبّ : دوستدار،عاشق
"پروانه"ایهام دارد : 1- خود پروانه که حشره‌ای است زیبا ، در این معنا با شمع ایهام تناسب دارد . 2- جواز و اجازه
بنظرچنین می رسد،ساقی عذرخواهی ِ شاعر راپذیرفته شده وترفند رندانه ی حافظ برای گرفتن شراب کارسازافتاده است برای اینکه ساقی قصددارد هزینه ی بساط عیش وعشرت شاعرراتقبّل کند تا در موسم بهار،برای شاعر امکان ِ شادخواری میسّرگردد.
معنی بیت : ای عاشق (شاعر) تاکی بلبل زبانی می کنی ،خاموش باش،مجوّز ِ کامیابی و شادخواری داده شد ، ساکت باش و مانند شمع زبان درازی نکن و به کامیابی بپرداز.
دربرداشت دوّم: باتوجّه به اینکه شاه شجاع در مجلس حضور دارد وعذرخواهی ِ شاعر ازساقی راشنیده است،هم اوست که مجوّز عیش شاعر را به عهده گرفته ومی گوید: جواز ِ کامرانی وعشرت صادرشد خاموش باش وبیش ازاین زبان آوری نکن.
ممکن است اصلن منظور شاعر از"ساقی" دراین بیت همان خودِ شاه شجاع بوده باشدکه دراین صورت برداشت دوّم مناسب ترخواهدبود. "ساقی" معمولن درهرغزل معنای خاص ِ خودش را دارد.بعضی جا به معنی شراب دهنده،بعضی اوقات استعاره ازخود ِ معشوق است‌
ای پادشاهِ صورت ومعنی که مثل تو
نادیده هیچ دیده وُ نشنیده هیچ گوش !
چندان بمان که خرقه‌ی اَزرق کند قبول
بخت جوانت ازفلکِ پـیـرِ ژنـده پـوش
پادشاه صورت و معنی : پادشاه دین و دنیا ،
خرقه : جامه‌ی درویشان
اَزرق : کبود ، نیلی
فلک : آسمان
پیر : کهنسال
"چندان بمان" : زیاد عمر کن و زنده بمان .
در تصوّف ، هنگامی که مرشد می‌خواهد جانشینی برای خود مشخص کند ، خرقه‌ی خود را بر دوش یکی از مریدان می‌اندازد یعنی که پیر آن مرید را مناسب جانشینی خود دانسته اوتوان ولیاقت او را تأیید می‌نماید . در اینجا تشبیه پنهانی هم صورت گرفته و آسمان از جهت کبودی به خرقه تشبیه شده است یا بالعکس .
معنی بیت : ای پادشاه مملکت و دین ( ای شاه شجاع) که همانند تو(درشجاعت ودانایی و...) پیدا نمی‌شود ، آن قدر زنده بمان وبااقتداربه پادشاهی مشغول باش تا بخت جوان تو، شایستگی‌ انعام گرفتن ازچرخ فلک کهنسال راپیداکند.انعام ِ خرقه ی جانشینی سلطانی ِ کاینات!
دوام عمر و ملک او بخواه از لطف حق ای دل
که چرخ این سکّه یِ دولت به دور روزگاران زد.

1397/08/06 02:11
فروغ-الف

سلام
جناب رضا ساقی کامل و شفاف بیان نمودند از زحمت و وقت و دانشی که هدیه دادند سپاسگزاریم .
در تکمیل بیانات دوستان ، در بیت دوم غزل ،گفته شده که صوفی ز کنج صومعه با پای خم نشست .... صوفی در زبان و ادبیات فارسی صوفی به زاهد و عارف مسلمان گفته میشود( هرچند که در حافظ صوفی همراه با بار منفی ای ناشی از ریاکاری ایشان است ،میباشد و صوفی در زبان حافظ به مدعیان طریقت گفته میشود ) در حالی که صومعه (در معنای خاص خود و نه عام) محل عبادت و خلوت و گوشه نشینی مسیحیان و ترسایان است و محل عزلت صوفیان در اولین مرتبه تاریخی صفه مساجد و سپس خانقاه ها و ... است چرا حافظ به جای استفاده از واژه ی مسجد که مختص به صوفی مسلمان است از صومعه بهره برده میتواند جای سوال باشد ، که پاسخ اینکه علارغمی زمان سرایش غزل دوره پادشاهی شاه شجاع است اما همچنان متولیان دینی در موقعیت هایی حتی از حاکم سیاسی نیز متنفذ تر بوده و با وجود رسالت خطیر حافظ در نقد ریاکاری ایشان ، میبایست ضمن نقد این دسته فرصت انتساب اتهام بی دینی و کفر به خویش از جانب نقد شوندگان را از آنان سلب مینمود.

1397/09/08 08:12
سیدمسعود

جناب رضا ساقی
چه بی پروا حافظ ،حافظ ، بر زبان می رانید و او را خیلی راحت به شراب خواری متهم می نمائید و گویا لحظه ای نمی اندیشید که این کسی که راجع به او اینقدر سطحی قضاوت می کنید اولاً حافظِ قرآن بوده و ثانیاً اصرار داشته که در تمام غزلهایش این " حافظ" بودن خود را اعلام نماید و تخلص خود را به رخ خواننده بکشد
گویا پس از صحبت از می و میخانه و ساقی و خم و ... اصرار داشته در آخر کلیه غزلها بگوید ای خواننده با خواندن این تعابیر در شعر ، سطحی قضاوت مکن و فراموش مکن که این تعابیر را از یک حافظ قرآن می شنوی که در آیه 90 سوره مائده آن قرآن می فرماید :
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ وَالْأَنصَابُ وَالْأَزْلَامُ رِجْسٌ مِّنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (سوره مائده آیه 90)
ای کسانی که ایمان آورده‏ اید شراب و قمار و بتها و تیرهای قرعه پلیدند [و] از عمل شیطانند پس از آنها دوری گزینید باشد که رستگار شوید
اگر غزلهای هر شاعر دیگری را به حسب ظاهر تفسیر کنید ولی با حافظ که قریب 500 بار (در پایان همه غزل هایش ) از تخلص حافظ استفاده کرده و حافظ القرآن بودن خود را گوشزد نموده ، نمی توانید چنین برخورد نمائید مگر اینکه او را کم عقل بدانید که هم خود را حافظ قرآن بداند و تکرار کند و هم بر خلاف نص صریح همان قرآن اعتراف و افتخار به شرابخواری و نظر بازی نماید
لذا بهتر است تفسیر آن می و میخانه و ساقی و ...را از زبان هاتف اصفهانی بشنویم که در پایان ترجیع بند زیبا و معروف خود (که در گنجور قابل دسترسی است ) آورده است
هاتف، ارباب معرفت که گهی
مست خوانندشان و گه هشیار
از می و جام و مطرب و ساقی
از مُغ و دیر و شاهد و زُنار
قصد ایشان نهفته اسراری است
که به ایما کنند گاه اظهار
پی بری گر به رازشان ، دانی
که همین است سر آن اسرار
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لااله الاهو

1398/02/24 09:04
دینا

سلام
ممنون از جناب رضا ساقی که غزلها رو معنی میکنن.ولی توی تفسیر منم مثل جناب سید مسعود برام عجیبه کسی تصور کنه حافظ شرابخوار باشه .ایشون عارف واصل هستن و همیشه مست می الهی هستن و نیازی به این شرابهای دنیایی ندارن آقای الهی قمشه‌ای هم تو صحبتهاشون بارها گفتن.کسانیکه گوشه ای از اسرار الهی براشون اشکار میشه اجازه ندارن با غیر اهل دل مطرح کنن و همیشه در پرده صحبت میکنن.

1399/07/17 13:10
برگ بی برگی

در عهد پادشاه خطابخش جرم پوش
حافظ قَرابه کش شد و مفتی پیاله نوش

عهد در اینجا از ایهامی ظریف برخوردار است که یک معنیِ آن دوران یا روزگار و معنایِ دیگری که بنطر می رسد به صواب نزدیکتر باشد عهد و پیمانِ موسوم به الست است و انسان مکلف به وفایِ به آن عهدِ ازلیست که با یگانه پادشاهِ عالم بسته است اما ما انسان‌ها غالبن از ادایِ این تکلیف امتناع می‌کنیم، پس پادشاهِ خطا بخش یا خداوندِ غفار و بخشنده همواره جرمِ ما را برای عدم بازگشت و وفای به عهد خود پوشیده میدارد باشد تا وقتِ آن فرا رسد. در مصراع دوم طنزی نهفته است چرا که وظیفهٔ مفتی یا فقیه فتوی دادن است و تذکر به دیگران که هرچه زودتر باده ی عشق را بنوشند تا از عقلِ جزویِ خود خلاصی یافته و به عهدِ خود با پادشاه وفا کنند اما بنظر میرسد مفتی خود آن عهد و پیمان را فراموش کرده و خطا کار شده است چه رسد به اینکه بخواهد به دیگران تذکر دهد و در این میان رندی چون حافظ جورِ او را کشیده، قرابه یا سبوکش می شود تا شرابِ ناب را در قالبِ ابیات و غزل‌هایی بی‌نظیر به مشتاقانش بنوشاند و جالب اینکه مفتی خود پیاله نوش شده، یعنی اگر مغرض و حسود نباشد بی تردید نمی تواند از چنین شرابی چشم‌پوشی کند چنانچه می بینیم در روزگار ما نیز فقیهان و مفتیان کتاب‌ها و شرح ها بر غزلیاتِ حافظ نوشته اند و می نویسند.  

صوفی ز کُنجِ صومعه با پایِ خُم نشست 
تا دید محتسب که سبو می‌کشد به دوش

اما طنزِ دیگر اینکه محتسب که مامورِ اجرایِ فتواهای مفتی ست و می بیند کارفرمایش خود پیاله نوش شده است او نیز دست بکار شده و سبوی شراب را بر دوش می کشد، عموماََ هم چنین است و زیردستان رفتارِ کارفرمایان خود را می‌بینند و هرچه آنان انجام می دهند را با اغراقِ بیشتر تقلید می کنند و اصطلاحن کاسه داغتر از آش می شوند، حافظ می‌فرماید پس چون صوفی چنین احوالی را مشاهده می کند او نیز شهامت یافته و از کُنجِ محدودیتِ صومعه خود را به پایِ خمره شراب رسانیده و آنجا بست می نشیند. حال اگر این صوفی بنا به قول مولانا یکی از آن هزاران باشد طعمِ شرابِ واقعی را می چشد و اگر از آن بیشمار صوفیانِ ریاکار باشد که فقط از روی تقلید است و بهره ای از شرابِ قَرابه کشی بزرگ چون حافظ نمی بَرَد.
احوالِ شیخ و قاضی و شرب الیهودشان
کردم سؤال صبحدم از پیر می فروش
حافظ در بیشتر موارد شیخ و صوفیِ ریا کار را هم تراز قرار می دهد و قاضی نیز همان مفتیِ پیاله نوش است که همگی باتفاقِ محتسب در خفا از شرابِ قرابه ی حافظ می نوشند اما درواقع شراب نوشیِ آنان به شرب الیهود بیشتر مشابهت دارد که در ظاهر حافظ را قضاوت کرده و انکار و تکفیر می کنند ولی در خفا می دانند که او چه شرابِ نابی را بدونِ واسطه از پیرِ می فروش یا خداوند که قدیم است و ازلی دریافت می کند پس سعی می کنند ابیاتی را حفظ کنند تا در مواقع ضروری به آن استناد کرده و با ریاکاری خود را متعهد به وفای عهدِ الست نشان دهند، چنین احوالاتِ متناقضی برای حافظ منجر به سؤال می‌شود تا آنجا که در صبحدمی چگونگیِ آنرا از می فروشِ ازل جویا می شود و از اینجا تا پایانِ غزل گفت و گویی در این بین شکل می گیرد که درواقع به گشودنِ رازِ شیخ و قاضی و صوفی و محتسب می انجامد.
گفتا نه گفتنیست سخن گر چه محرمی
درکش زبان و پرده نگه دار و می بنوش
پیر می فروش و یا خداوند پاسخ میدهد احوال آنها گفتنی نیست و نباید توصیف کرد هرچند که تو محرم راز هستی و اگر هم رازِ آنان بر تو فاش گردد اشکالی پدید نمی آید،  پس آبروی آنان را نگهدار و پرده دری مکن و میِ خود را بنوش، یعنی به کارِ سایرین کار نداشته باش، یعنی هر سالکی باید تنها بر روی خویشتن تمرکز و کار کرده و از قضاوت دیگران با هر مرام و مسلکی پرهیز کند چرا که با اینکار به ذهن رفته و از کار اصلیِ خود که همانا نوشیدنِ شراب است باز می‌ماند .
ساقی بهار می‌رسد و وجه می نماند
فکری بکن که خون دل آمد ز غم به جوش
خون دل نشانه درد است که با افزایش غمها در دل انسان به جوش آمده و انسان را بیقرار و نا آرام میکند و هرانسان دارای خویشتنِ کاذب و تافته شده بوسیله ذهن، برای خود ایجاد غم کرده و شادی اصیل را بر باد می دهد، غم برتر نبودن، غم شهرت، غم چیزهایی که از دست دادیم و یا بدست نیاوردیم و خود را مستحق آن میدانیم، غم تایید و توجه دیگران، غم اینکه چرا دانش ما را نمی خرند ، غمِ قضاوت و اصلاح کردن دیگران، غم رها شدنمان توسط انسانی که یک زمانی ما را دوست داشت و غمهای بیشمارِ دیگر که همگی ساخته و پرداخته ذهنِ انسان هستند. پس پیرِ مِی فروش در ادامه بیتِ قبل می فرماید ای حافظی که خود ساقی شده ای و این مفاهیمِ عارفانه را که شرابی ناب هستند به سایرین می چشانی، به این دردمندانِ غمزده بگو بهارِ عمرشان از راه می رسد و از دوره نوجوانی در حالِ گذار به جوانی هستند اما کیسه‌ی آنان تهی ست و از پرداختِ وجهِ می عاجزند و در عینِ حال باید فکری برای رهایی از اینهمه درد وغم کنند و تنها راهِ چاره نیز نوشیدنِ شرابی ارزشمند است که با واسطه ی بزرگانی چون حافظ از جانبِ پیرِ می فروش می آید. حافظ مصراع دوم را بگونه ای سروده است که خود را نیز مبرا از نیازمندی به این مِی نمی داند.
عشق است و مفلسی و جوانی و نوبهار
عذرم پذیر و جرم به ذیل کرم بپوش

اکنون نوبت به حافظ می رسد تا از زبانِ جوانی که ذاتاََ عاشق است و نیازمندِ بازگشتِ به اصلِ خداگونه خود سخن بگوید، پس ادامه می دهد در اوج نو بهار و دورهٔ جوانی معذور است که از پرداختِ وجهِ شرابِ عشق ناتوان است و مفلس، پس لاجرم قادر به وفای به عهدِ خود با پادشاه نخواهد بود، درواقع  عرفا معتقدند انسان که ذاتاََ از جنسِ خداوند است پس از تولد و حضور در این جهان نیازمندِ تنیدنِ خویشِ دیگری بر رویِ هشیاری و خردِ اولیه است تا خود را با جهانِ ماده تطبیق داده و با برطرف کردنِ نیازهایِ جسمانی زنده بماند، اما هر انسانی باید در نوجوانی از ذهن خارج و بر طبقِ خرد و هشیاری اولیه خود به جهان نگریسته و زندگیِ خود را بنا کند، وجهِ مِی رها شدن از این خویشتنِ دروغین و پرداخته ذهن است و مفلسیِ انسان در پرداختِ آن وجه از نگاهِ عرفا جرم تلقی می شود. انسانی که نمی خواهد وجهِ مِی را پرداخت کند از خداوند می خواهد تا ذیلِ کَرَم و بخششِ خود از جُرمِ او درگذشته و شرابِ آگاهی و خرد را به رایگان به او عنایت کند که البته بعید است با حفظِ بینشِ ماده گرایِ انسان شرابِ عشقِ مورد نظر بر او جاری شود.
تا چند همچو شمع زبان آوری کنی
پروانه مراد رسید ای محب خموش
شمع نمادِ خرد و عقلِ جزویِ انسان است که در مقابلِ خورشید یا عقلِ کُل حرفی برای گفتن ندارد اما از رو نمی رود و از طریقِ ذهن زبان آوری و سخنوری می کند، پس پیرِ مِی فروش زبان اوریِ بیش از این را جایز ندانسته و می فرماید ای انسانی که بطورِ فطری مُحِبِ خداوند و اصلِ خود هستی خاموش باش و از طریقِ ذهن سخنوری مکن زیرا که جُرمِ تو تا این لحظه ذیلِ کَرَمِ خداوند پوشیده شد و پروانه‌ی مراد یا جانِ اصلیت رسید تا گِردِ شمعِ وجودت طواف کند تا آنگاه که به تو بپیوندد.
ای پادشاهِ صورت و معنی که مثل تو
نادیده هیچ دیده و نشنیده هیچ گوش
پادشاهِ صورت و معنی انسان است که از معنایِ مطلق و بینهایتِ خداوند در فُرم و صورت وارد شده است و چنین چیز شگفت انگیزی را تا پیش از این نه کسی دیده و نه شنیده است، یعنی تا قبل از انسان جهان ماده و جهان هشیاری از یکدیگر جدا بودند. مولانا میفرماید : "هر کسی در عجبی و عجب من این است / کو نگنجد به میان ، چون به میان می آید" . و در جای دیگر :
"صورت از بی صورتی آمد برون    باز شد ، که انا الیه راجعون" یعنی که اصل انسان از بی صورتی و عدم یا معنا بوده است و از نظرِ حافظ نیز باید در نوبهارِ زندگی به همان عدم و بی صورتی باز گردد .
چندان بمان که خرقهٔ ازرق کند قبول
بختِ جوانت از فلکِ پیر ژنده پوش
درادامهٔ بیتِ قبل میفرماید پس ای انسان چندان در ذهن و هشیاری جسمی بمان که خداوند یا بختِ جوانت این خرقهٔ ریا را از فلکِ پیرِ ژنده پوش بپذیرد. یعنی که انسان باید بیشتر در هشیاری بماند و زمان کمی به منظور گذران امور دنیوی در ذهن باشد و تا همین اندازه از طرف خدا یا زندگی مورد قبول واقع میشود. بنظر میرسد اشاره به آیه دوم سوره مزمل باشد :قُمِ اللَّیْلَ إِلَّا قَلِیلًا یعنی مقدار کمی در شب بمان. تنها به همین مقدار خرقهٔ ازرق یا ریا توجیه پذیر است درصورتیکه بیشتر ما انسانها مدت بسیار زیاد در خواب و شبِ ذهن هستیم و شاید بسیار کم و یا اصلاََ تا پایان عمر جسمانیِ خود هشیار و بیدار نشویم آنچنان که مفتی و صوفی و شیخ و محتسب نیز بسختی می توانند از ذهن و باورهایِ سطحیِ خود رها و آزاد شوند و وجهِ مِی و سبو کشی و پیاله نوشیِ خود را پرداخت کنند.

1403/05/30 15:07
سحر

🌹

1400/01/14 09:04
م.م.سپهر

عرض ادب
توضیح کامل و شاملی از عبارت "شرب الیهود" در جلد دوم کتاب وزین "این کیمیای هستی" به خامه ی آقای شفیعی کدکنی به چشمم خورد، که دیدم ذکرش در اینجا خالی از لطف نتواند بود.
"شُربُ الیهود: ظاهرا یهودیان در شب های ماه رمضان، به گونه ای پنهانی، شراب می‌ خورده اند:" احوال شیخ و قاضی و شرب الیهودشان/ کردم سوال *صبحدم* از پیر میفروش-گفتا: نه گفتنی ست سخن گرچه محرمی/ درکش زبان و پرده نگه دار و می بنوش" (دیوان حافظ 193) و این که حافظ "صبحدم" از پیر میفروش درین باره میپرسد گواهی است بر صحت این حدس و گواهِ استوار در این باره سخن مولاناست:" به ماهِ روزه، جهودانه، می مخور تو به شب/بیا به بزم محمد مدام نوش مدام" (دیوان کبیر، غزل 1732)."

1401/03/25 16:05
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید

1401/04/08 10:07
محسن

استاد مهدی نوریان این غزل را خوب شرح کرده‌اند:

پیوند به وبگاه بیرونی