غزل شمارهٔ ۲۸۴
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۸۴ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۲۸۴ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۸۴ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۲۸۴ به خوانش م. کریمی
غزل شمارهٔ ۲۸۴ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۸۴ به خوانش فاطمه نیکو ایجادی
غزل شمارهٔ ۲۸۴ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۸۴ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۲۸۴ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۲۸۴ به خوانش محمدرضاکاکائی
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۲۸۴ به خوانش محمدرضا ضیاء
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
روز از نفس افتاد. غوغای خلق و کثرت رفت و آمدها در تاریکی و سکوت شب گم شد. همه از ازدحام و هیاهوی خویش خفتند.دیگر در دریای وحدت شبانه نشانی از امواج کثرت روزانه نبود. اینک در خلوت شبانگاهی دور از همهمه و مشغله ها صدای دلنشینی شنیده می شد. صدایی متفاوت با همه صداهای دیگر. صدایی که مرا می خواند. صدای هاتفی در دل و جانم طنین انداخته بود. صدا از سمت میخانه بود. از همانجا که هرکه رفت از خویش بی نشان شد و همه نشان از یاری بی همتا یافت. از همانجا که خبری از لنگ لنگان رفتن نیست بلکه همه پرواز است. از آنجا که نفس چون و چرای بیهوده و دلگیرکننده را وانهاده است. هاتف میخانه وحدت با من گفت می بنوش تا از گناه برهی. او گفت اگر مست حضور آن یار دلربا گشتی همه وجودت سراسر نیکی است. آنگاه لحظه لحظه در سجودی شکوهمند به تماشای حضوری.
مصرع اول بیت 5 تلمیح حدیث نبوی است به این مضمون:
«عفو الله اکبر من ذنوبک» یعنی «عفو خدا از گناهان تو بزرگتر است»
این حدیث در نهجالفصاحة حدیث شمارهی 1944 است. البته کتاب نهجالفصاحة در زمان حافظ هنوز به نگارش در نیامده بودهاست و حافظ این حدیث را از منابع دیگر خوانده بودهاست.
جام می و نای نی و چنگ و دف
گاه سماع است و شبی پرشعف
روی به سوی مه و انجم ولی
پای به میدان و سر و سینه تف
زاهد و صوفی همگی در سما
چرخ زنان رقص کنان هر طرف
تا گذرد هفت خط از جام می
عاقل و مجنون بشود صف به صف
موطن بیدا نکند آشکار
تا نبری راه به جای خسف
بهر وصال مه آخر بشو
دست به دامان بزرگ نجف
سلام دوستان علی جان خیلی خوب معنی کردی اما حافظ معروف است به رندی این شعر را به ظاهر برای شاه شجاع سروده و بعدش هم از پادشاه عیب پوش طلب کرده که این سر و راز پنهان بمونه حال قرن بیست و یکیم باید مطالعه های خود را بیشتر کنیم حافظ دم از میخانه و رهایی از گناه میزنه منظور ش از میخانه کلیساست و از می شرابی است که به منظور خون پاک مسیح که برای بخشیده شدن گناهانمان ریخته شد در کلیسا ماهی یکدفعه و برخی هر هفته مینوشند و نانی تکه میکنند به منزله بدن مسیح این کار را خود مسیح در شام اخر انجام داد و گفت این مراسم را به یاد من انجام دهید و حافظ نیز یک عارف بزرگ بوده که خصلت عارف ها اینه که دوبینی نسبت به ادیان ندارند و هر چه که نیکوست را میپذیرند بکوش ای پیر که روزی پدر وی تا راهرو نباشی کی راهبر شوی
ببخشید شعر جا افتاده بود
ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی. تا راهرو نباشی کی راهبر شوی غزل 487
مجید گرامی،
گمان نکنم،
بسیاری از باورهای مسیحیت توسط تنی چند از امپراطورهای رُم و بیزانس و کشیشان کلیساهای رُم و روم در مجالس شور (Councils) که در طول چند سده برگزار شد پایه ریزی شده و مکتبی گشتند، و اینان با باورهای مسیحیان نخستین بسیار متفاوت است. همانطور که بسیاری از باورهای شیعی پس از صفویه ساخته و پرداخته شدند.
از جمله این باورها که مسیح پسر خداوند و تنها پسر اوست (و یا خود خدا و از جنس خداست در کنسول نیسیه) و گناه کبیره یا گناه اول انسان که ارکان باوری مسیحیت امروزی باشند، در مجلس نیقیه یا نیسیه (Council of Nicea) توسط امپراطور کنستانتین اول و جمعی از کشیشان در 325 پس از میلاد خلق شد و پیشتر از آن مسیحیان چنین باورهایی نداشتند و مسیح را پسر و تنها پسر خدا و یا خود خدا نمی دانستند که آمده تا تمامی گناهان نوع بشر را از آن خود کند. نزدیک به سیصد و پنجاه سال بعد به سال 680 میلادی در شورایی دیگر در قسطنطنیه اینبار مسیح از خود خدا به پسر خدا تنزل کرد که هم از نوع بشر و هم از جنس خدا شد.
--باری، مسیحیت برخی از باورهایش را از باورهای ایرانی و بخصوص مهر پرستی (Mithraism) گرفته و سربازان رومی که در ایران بزرگ و بخشی از ترکیه کنونی در نبرد با ایرانیان بودند این باورها را به رُم برده و سپس در سراسر اروپا فراگیر کردند، چنانچه برخی از محققین بر این باور بوده که اگر مسیحیت در رُم فراگیر نمی شد این کیش مهر می بود که جای آنرا می گرفت، خوب بسیاری از مسیحیان با این نظر مخالفند.
روایت خود مسیحیت از آمدن سه مُغ به اورشلیم از مشرق (پرشیا یا ایران بزرگ) هنگام میلاد مسیح و برخی دیگر از نکات نمایانگر این است، از جمله روز تولد مسیح که نزدیک به میلاد مهر باشد در ماه دسامبر، و نه آنگونه که کلیساهای شرق میلاد او را در ماه ژانویه می دانستند، باور به ناجی که از باور زرتشتی به سوشیانت و احتمالاً پس از رخنه در دین یهود گرفته شده، باور شدید و حدید به بهشت و جهنم باز بر گرفته از باورهای زرتشتی و به احتمالی رسوخ کرده در دین یهود.
***به هرحال این گفته حافظ:
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید-- دگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد
خط بطلانی است بر این باورِ کلیسا که این تنها و تنها عیسی پسر خدا (و یاعیسی خود خدا و از جنس خدا) بوده که دارای چنین قدرتی است، و در اینجا حافظ اینرا بنا بر مدد روح القدس در توان دگران نیز بیند که این باور کاملاً خلاف باور مسیحیت باشد، و رَد بیانات شما.
-----
***اتفاقاً اگر هم توان چنین رابطه ای را با حافظ برقرار کرد، همان که گروهی گویند او بر باور مهرپرستی بوده نزدیکتر می نماید تا مسیحیت، که آن نیز مورد شک و به مردودیت نزدیکتر است.
--مهر پرستی به احتمالی در دوران داریوش یکم که کیش زرتشتی را گستره می داد و پس از آن مورد هجمه و حمله قرار گرفته و مجبور به اختفا گردیده، و دیگر تا زمان حافظ یعنی حدوداً دو هزاره بعد از آن دیگر آنگونه که پیشتر بوده وجود نداشته و تغییر شکل و ماهیت داده. به همین دلیل نیز نمی توانیم معابد مهر را در ایران پیدا کنیم چراکه هخامنشیان و ساسانیان پس از آنان چنین چیزی را اجازه نمی دادند، در صورتی که در اروپا صدها معبد مهر از دل خاک بیرون کشیده شده اند.
پس از آمدن اعراب به ایران گونه هایی از این باور را می توان میان فتایان وقلندران و درویشان مشاهده کرد که می باید پیشتر میان اجداد اینان مخفیانه حفظ شده باشند، ولی خوب شامل تغییرات و تحولاتی است که از دو هزار سال زمان می شود انتظار داشت. این باور زمان خواجه دیگر آن دین ماقبل هخامنشی نیست و بسیاری از ماهیت پیشین خود را از دست داده، و در عوض بسیاری از باورهای دیگر مانند زرتشتی و شاید هم مانوی و غیره در آن نفوذ کرده.
--به هر حال این گفتار که "میخانه" یا به عبارتی خرابات همان کلیسا، و "می" نیز اشاره به خون عیسی مسیح باشد خلاف واقع و بسیار دور از حقیقت است، همانگونه که این خوابها که دوستان مدام عرضه می کنند و در آنها حضرت علی دائماً به خواب خواجه آمده و او را ترغیب به سرودن این غزل و آن غزل کرده و یا آنکه خواجه بی سواد بوده و بعد از چهل روز عبادت ناگهان سوادی پیدا کرده اینچنین، نیز کاملاً خلاف واقع و ساخته و پرداخته بیش نیستند.
پیروز و کامروا باشید
هـاتـفـی از گـوشـهی مـیـخـانــه دوش
گفت : بـبـخـشـنـد گـنـه ، می بـنـوش
هاتف: سروش وندادهنده ی غیبی
دوش درمیخانه ازندادهنده ی غیبی شنیدم که می گفت، اگرمی خواهی باده بنوشی نگران نباش بخور خداوندبسیاربخشنده ومهربان است.
حافظ برخلافِ واعظ وزاهد، که بیشتربرصفتِ عذاب دهندگی ِخداوند ومجازات های هولناک تاکیدمی وَرزند سعی داردصفاتِ بخشندگی ولطف ومهربانی اورابرجسته ومردم را امیدوارسازد. هرچه واعظ مردم را تهدید می کند وازشکنجه های غیرقابل تصوّر درروزقیامت یادآوری می کند حافظ به همان میزان وشایدبیشتر،عطوفت و مرحمت وبخشش خداوندی رابازبانی ساده قابل فهم ودرک وگاه ملموس ومشهود می کند. آدمی هر چه بیشترباخدایی که حافظ معرفی می کند هرچه بیشتر آشنامی شود تمایل ِقلبیِ فزونتری نسبت به بندگی واطاعتِ ازاوپیدامی کند وبارغبت واشتیاق دوست دارد طوقِ بندگی اورابه گردن آویزد. لیکن خدایی که واعظِ متعصّبِ ریاکار معرّفی می کند بسیاردورترازتصوّراتِ آدمی بوده ودرحقیقتدست نیافتنیست. خدایی که حافظ ازآن سخن می گوید درمقام دوستی مهربان وشفیق نشسته وهرگزدوست ندارد که حتّا سرآنهایی که اورادوست ندارند بُریده شود. اوکسی رابه جرم اینکه به اوعشق نورزیده درآتش سوزان نمی سوزاند. چراکه چنین کسی خود را ناآگاهانه به دستِ خودش ازاین دوستِ مهربان ودریای رحمت بی نصیب کرده ودرآتش محرومیّت درحالِ سوختن است.
چگونه سرزخجالت برآورم بردوست
که خدمتی به سزابرنیامد ازدستم
لـطـفِ الـٰهـی بـکـنــد کـــار خـویــــش
مــژدهی رحــمـت بــرســانــد سـروش
امیدوارباشید لطف ومرحمت بی پایان خداوندبه رغم بدبینی های واعظان وزاهدانِ متقلّب، کارخودرا که بخشش وعفوخطاکاران است انجام خواهد وندای غیبی همینطور نویدِ رحمت وبخشش را بی وقفه به گوش آدمیان خواهدرساند. دریای لطف خداوند بی کرانه است وهیچ کس ناامید نخواهدشد.
چوپیرسالکِ عشقت به می حواله کند
بنوش ومنتظررحمتِ خدامی باش
ایـن خـرد خـام بـه میخانه بــر
تـا می لـَعـل آوردش خــون بـه جــوش
درنظرگاه حافظ خرد وعقل تاآنجا که باعشق مخالفت نورزد قابل تحمّل است لیکن هرخردی که عشق رانفی ومصلحت اندیشی راجایگزین کند آن خرد خام وناپخته تلقّی شده ومی بایست با می لعل پخته شده وبه جوش آید!
عقل وعشق همیشه درفرهنگِ حافظانه درتقابل یکدیگرند البته که جایگاهِ عشق بسیار والاتراست وهرگز عقل را توانِ مقابله باعشق وقدرتِ لایزالِ آن نیست.
معنی بیت: این خرد ناپخته وناکارآمد را به میخانه ببر وجامی ازشراب بنوشان تاپخته گردد! تا حداقل عشق رادرک کند! تا مصلحت اندیشی راکناربگذارد ودیگرحسابگر نباشد.
حافظ اززمانی که طریق عشق راانتخاب کرد ازهمان ابتدای کاردریافت که خرد وعقل درکارعشقبازی خلل ایجاد می کند،عقل درجهت حفظِ منافع تلاش می کند واجازه نمی دهد عاشق بی مهابا به پیش تازد،عقل به فکر ضرروزیان ومعاش وحساب وکتاب است درحالی که عشق فقط باشورواشتیاق به معشوق فکرمی کند وبس! ازهمین روحافظ سعی کرد این مانع بزرگ را ازسرراه بردارد تا فضابرای عشقبازی بازترشود. بنابراین باطنز وطعنه وتحقیرعقل را به حاشیه راند واینک نیز به میخانه می برد تا بامی لعل به جوشش آورد وبکلّی ازکار اندازد.
نهادم عقل را ره توشه ازمی
زشهرهستی اَش کردم روانه
گـر چه وصـالـش نـه به کوشش دهنـد
هـر قـَدَر ای دل کـه توانی بکوش
دنیای عشق دنیای غریبیست. چه بسا عاشقانی که درسنگلاخ ِ بادیه ی پرخطر عشق، به رغم تلاش های فراوان ازحرکت فرومانده وموفّق به رسیدن به سرمنزل مقصودنشده اند! وچه بسا عاشقانی که بازمزمه ی یک ترانه ناگه به منزل رسیده وبه وصال دست یافته اند! حضرت حافظ دراین بیت همین موضوع را مطرح ساخته ومی فرماید:
گرچه درطریق عشق هراحتمالی متصوّراست وهیچ کس نمی تواند آینده راپیشگویی وپیش بینی کند واگرچه صرفاًبه شرطِ تلاش وکوششِ زیاد،هیچ کس نمی تواند اطمینان حاصل کند که به وصال خواهدرسید! لیکن ای دل هرچقدرتوانایی داری صرفِ تلاش وکوشش کن ولحظه ای ازاظهارنیاز ورفتن به کوی عشق بازنمان.
حافظ معتقداست که تنها عنایت و توجّهِ الهیست که مُراد و مقصود را حواله میکند.
به سعی خود نتوان برد پی به گوهر مقصود
خیال باشد کاین کار بی حواله بر آید.
لـطـفِ خـدا بـیـشـتـر از جـُرم ما سـت
نکتهی سربسته چه دانی ؟ خموش !
اطمینان داشته باش که لطف ومرحمت خداوند فراترازحدِّ تصوّرات ماست. یعنی هرچقدرهم مرتکب گناه وجُرم شده باشی بازهم امیدوارباش چراکه لطف خداوند بیشترازجرم ماست وآن هنگام که دریای رحمت اوبه تلاطم درآید گناهان صاحبان خویش راگم خواهندکرد.
این نکته ی سربسته ورازی بود که به توگفته شد وچه بسیار آدمیانی که ازاین موضوع آگاه نیستند.
ازنامه ی سیاه نترسم که روزحَشر
بافیض لطف اوصدازاین نامه طی کنم.
گـوش مـن و حـلـقـهی گیـسـوی یـار
روی مــن و خــاک در مــــی فروش
درقدیم بردگان را حلقه ای درگوش می کردند تا به وسیله ی آن، تعلّق اش معلوم گردد که متعلّق به چه کسیست. حافظ ازروی ارادتمندی واشتیاق حلقه ی گیسوی یار رابه عنوان ِ حلقه ی بندگی ونشان ِتعلّق خاطردرگوش کرده وخود را مُرید وبنده ی او ساخته است.
معنی بیت: حلقه ی گیسوی یار، به عنوان حلقه ی ارادت وبندگی به دوست، همیشه درگوش من است و روی ِ نیازمن نیزهمواره خاکِ درمی فروش(پیرمغان) است. یعنی ارادت واشتیاق من نسبت به یار تمام ناشدنی ومیل ورغبت من به شرابخواری پایان ناپذیراست.
ماجرای من ومعشوق مراپایان نیست
هرچه آغازندارد نپذیردانجام
رندیِ حـافــظ نه گنـاهیست صَعب
بـا کـَـرَم پــادشـــه عـیــب پــوش
رندی حافظ:رفتارهای حافظ شامل ِ نظربازی، میخواری وعشقبازی، ترکِ آداب و رسوم ظاهری شرع و توجّه به عشقورزی
صعب: سخت دراینجا غیرقابل بخشش
پادشهِ عیب پوش: هم استعاره ازخداوند است که پوشاننده ی عیب هاست ، هم اشاره به خصوصیّات وویژگیهای فردی شاه شجاع است که دوست ورفیق ِ صمیمی حافظ بوده است. هردوبرداشتِ معنا مدِّنظرشاعربوده است.
معنی بیت:
درمقابل کَرَم وبزرگواری ِ خداوندِ پوشاننده ی عیبها، رفتارهای حافظ وگناهانش، چیزی نیستند که موجبِ نگرانی باشد. قابل عفو بخشش است.
خسروا پیرانه سرحافظ جوانی می کند
برامیدِ عفوجان بخش گنه فرسای تو
داور دین شاه شجـاع ، آن کـه کـرد
روح قـُدُس حلـقـهی امـرش به گوش
شاه شجاع قضاوت کننده وداوردینی هست.(اشاره به علم ودانش دینی ِ شاه شجاع است. حافظ دراینجا غُلوکرده وجبرائیل را حلقه بگوش وتحتِ اَمر شاه شجاع معرّفی کرده است. باتوجّه به اینکه درآن روزگاران مذهب بسیاربرجسته ترازسایرمسایل بوده، حافظ اورا قاضی مذهبی معرّفی کرده که جبرائیل نیز مطیع اوست.
بجز ثَنای جَلالش مَساز ورد ضمیر
که هست گوش دلش مَحرم پیام سروش
ای مـَلـِـکُ الـعــرش مـُرادش بـده
و ز خـطـر چـشـم بــدش دار گـوش
ملکُالعرش : فرمانروای عرش آفریدگار متعال
مـُرادش بده : خواسته و آرزوهایش رابرآورده ساز
"گوش دار" به معنای محافظت فرماست.
معنی بیت : ای آفریدگار هستی،خواسته ها و آرزوهای شاه شجاع را برآورده کن و او را از گزندِ بدنظر محافظت فرمای.
در نسخه قدسی بیت
«همره اوست دلم ، باد به هرجا که رود همت اهل کرم بدرقه جان و تنش » پس از بیت اول آمده است که در نسخه های دیگر این بیت نمی باشد .
چون رستی از زندان بگو○●○تا ما در این حبس ان کنیم
بدون شک حافظ این غزل را در استقبال از غزل زیبای سعدی سروده در همان وزن و قافیه با مطلع :
گر یکی از عشق برآرد خروش
بر سر آتش نه غریب است جوش.
این شعر در برنامه شماره صد و هفتاد و پنج آوای جاوید با صدای حمیدرضا فرهنگ و با همراهی سه تار ایشان اجرا شده، آدرس صفحه:
پیوند به وبگاه بیرونی/
چقدر این حافظ ما زیرک و زرنگ بوده واقعا! دو بیت که در ستایش و مدح شاه شجاع هست رو بعد از تخلصش آورده! دیگه قضاوت با خودتون ؛)
حقیقتا وصال خداوند منتی است که خود او بر سر انسان میگذارد و به کوشش شخص از جمله مطالعه، کار نیک، خلق خوش و ... حاصل نمیشود. چرا که بسیاری به این اعمال مشغولند اما محبت خداوند و نور ایمانِ آگاهانه بر دل آنان نتابیده است.
لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَإِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلَالٍ مُبِینٍ.
این منت خداست بر کسانی که از گمراهی نجات یافتند و راه وصال او را پیمودند. اما این انسان سپس نباید دست از تلاش بردارد چرا که نشانه طلب و خواهش اوست و عطاهای بیشتر خداوند.
مولانا در فیه ما فیه میگوید: اول فضل است... آن فضل حق است و عطای محض... و چون آن را بپروری... آن جزاست.
این غزل را "در سکوت" بشنوید
عقل بیاسای و به دل گوش جوش
دیده بگردان و نکویی بنوش
بهره رسیدن به ارم ای حمیم
چشم رجایت به سخا، نور هوش
آنچه امل هست مرا سوی خویش
دان که همی هست گناهان دوش
بنده ندارم به دو دستان خویش
جز که گنه پر شده دستان هوش
با توبه جرمم همه نیکی شود
این سخن هی ده به رب ای سروش
ان هما، عشق صبا، ای فصیح
این غزل خاطر حافظ بکوش
((هاتفی از گوشه میخانه دوش
گفت ببخشند گنه می بنوش))
مهدی فصیحی رامندی
هاتفی از گوشهٔ میخانه دوش
گفت ببخشند گنه مِی بنوش
در اولین حاشیه علیرضای بزرگوار به زیبایی میخانه را آن لامکانی توصیف نموده اند که محلی ست برای پرواز و رهایی از خویشتن که البته گوشه ای از آن فضای بینهایت به عشق و عرفان اختصاص دارد، شاید از گوشه ای دیگر فلاسفه نیز با زبانی دیگر به آوازِ بلند انسان را به نوشیدنِ مِیِ خرد فرا می خوانند و همچنین از گوشه هایِ دیگرِ این میخانه عالمان و دانشمندان هستند که با اکتشافات و اختراعاتِ خیره کنندهٔ خود به گونه ای دیگر میگساری می کنند و دیگران را نیز دعوت می کنند تا این ظرفیتِ بینهایتِ انسان را به رخِ باشندگانِ عالم کشیده و از این طریق مست و از خود بی خود شوند. گوشه ای دیگر نیز احتمالن به هنرمندانی چون حافظ و شکسپیر و دیگر شاعران و یا میکل آنژ و داوینچی و دیگر نقاشان و یا بتهون و دیگر موسیقیدانان اختصاص دارد که جهان و آنچه در اوست را آنچنان زیبا و عاشقانه می بینند که با خلقِ آثارِ حیرت انگیزِ خود انسان را بدونِ باده مست می کنند و پیغامهای عاشقانه و زیبایی شناسانه خود را از طریقِ هنر به گوشِ جهانیان می رسانند. پس حافظ می فرماید از گوشه گوشهٔ این میخانه دوش( یا در هر دَم) هاتفی ندا می کند که از رحمتِ خداوند نا امید مباش زیرا خداوند به شرطِ نوشیدنِ مِی گناهانِ گذشته ات را میبخشد و با این میگساری از مجموعهی چنین میخانه ای است که با امروزِ تو کار دارد و خطاهای گذشته ات برای او اهمیتی ندارد.
لطفِ الهی بکند کارِ خویش
مژده ی رحمت برساند سروش
حافظ تأکید می کند که خداوند پیوسته در کار است و لطفِ خود را شاملِ همگان می کند اما اگر سالکِ طریقت با درنظر گرفتنِ این لطف به نوشیدنِ مِی از گوشه گوشهٔ این میخانه که وجهِ اشتراکِ همه آنها عشق است بپردازد بدونِ تردید لطفِ مضاعفی شامل حالش گردیده و سروشی آسمانی مژده ی رحمتش را به انسانِ میگسار می رساند، یعنی رحمت و بخشایشِ خداوند شاملِ همه ی خطاهایِ گذشته اش می شود گویی که او همین لحظه از مادر زاده شده است.
این خردِ خام به میخانه بر
تا مِیِ لعل آوَرَدَش خون بجوش
حافظ تمامیِ خطا یا گناهان انسان را به گردنِ خردِ خام و یا عقلِ جزوی و معاش اندیش او می اندازد، عقلی که برتری طلب است و رقم خوردنِ اتفاقاتِ خوب را نتیجهٔ بدست آوردنِ مقام و اعتبارهای دنیوی و ثروت و یا رسیدن به معشوق و دلدارِ خود می داند، پس تصویرِ ذهنیِ آن چیزها را در دل و مرکزِ خود قرار می دهد و برای رسیدن به آن هدف قایل به هیچ محدودیتی در استفاده از ابزار نیست و همین امر از نظرِ عارفان به خودی خود گناه محسوب می شود، پسحافظ لازم می داند سالک این خردِ خام را به میخانه ببرد تا بوسیله میِ لعل که میِ عشق و خردِ ایزدی است خونش به جوش آمده، پخته شود و به عقلِ کل یا خرد و هشیاری خدایی متصل شده و بر مبنایِ چنین خردی به اهدافِ زندگیِ خود و ازجمله عشقورزی به همسر و دلدارِ خود و یا پرورشِ فرزندان بپردازد. بجوش آمدنِ خون به زبانِ امروز یعنی رگِ غیرتش بجنبد و بیاد آورد که خرد و عقل در هر مرتبه ای هم که باشد برگرفته از آن عقلِ کُلی است که کائنات و جهان را اداره می کند پس باید در میخانه بوسیله میِ لعل متعالی و پخته شود.
گرچه وصالش نه به کوشش دهند
هرقَدَر ای دل که توانی بکوش
حافظ میفرماید اما لازمه پخته شدنِ این خردِ خام وصال و رسیدن به صاحبِ آن عقلِ کل یا خداوند است که البته با کوششِ تنها بدست نمی آید و نیازمندِ لطف و عنایتِ اوست اما این دلیل نمی شود که سالک جبری شده و بخواهد تا بدونِ کوشش و تنها با اتکا به لطفِ خداوند به وصالش برسد که در اینصورت راه بجایی نخواهد برد، بلکه بایستی با امیدواری به لطفِ خداوند هرچقدر که در توان دارد در این راه جهد و کوشش کند و از میِ لعلگونی که در گوشه گوشهٔ میخانه عشق توسطِ عارفان و بزرگان عرضه می شود بنوشد تا سرانجام خونِ خردِ خامش به جوش آمده و پخته گردد.
لطفِ خدا بیشتر از جرمِ ماست
نکتهٔ سربسته چه دانی؟ خموش
حافظ که می داند ممکن است افرادی مِیِ مورد نظر در بیتِ آغازین را همان شرابِ انگوری پندارند که پس از نوشیدنش خداوند گناهش را به لطفِ خود می بخشد در این بیت چنین سخنی را نکته ای سربسته و در لفافه توصیف می کند که آن گروه نمی دانند اما تفسیر به رأی میکنند، پس آنان را به خاموشی دعوت کرده و می فرماید البته که لطفِ خداوند بینهایت است و بیشتر از جرم و گناهِ ما انسانها، اما تکرار و اصرار به گناهِ نوشیدن شراب و یا قرار دادنِ چیزهایِ این جهانی و ذهنی در دل و میلِ به مست شدن به چیزهایی نظیرِ مقام و ثروت و شهرت و اعتبار و حتی مست شدن به عبادات و باورهایِ سطحیِ خود می تواند انسان را از موهبت لطف و مژده رحمتش محروم کند.
گوشِ من و حلقهی گیسوی یار
رویِ من و خاکِ درِ مِی فروش
حافظ پس از نکاتی که متذکر شد تا خونِ خردِ خامِ رهپویانِ راهِ عاشقی در میخانه اش به جوش آید و به وصلش برسند اکنون به مطلبِ دیگری می پردازد و آن قرار دادنِ با میل و رغبتِ گوشِ خود در معرضِ حلقهی گیسوی یار است، یعنی پذیرشِ غلامی و حلقه بگوشیِ حضرتش تا در خدمتِ به او که درحقیقت خدمت به خود است همت گمارد، در مصراع دوم می فروش بزرگان و عارفان هستند که شرابِ ناب را از ساقیِ کُل دریافت می کنند و به جهانیان عَرضه می کنند، پس حافظ کارِ دیگرِ سالکِ طریقت را قرار دادنِ رویِ خود بر خاکِ کوی و آستانِ چنین راهنمایانِ حقیقی می داند که نشانه تسلیم و پذیرشِ بی چون و چرا در نوشیدنِ شرابی ست که در جامِ او می ریزد.
رندیِ حافظ نه گناهیست صعب
با کَرَمِ پادشهِ عیب پوش
حافظ اینکه بمنظورِ رساندنِ پیغامهای معنویِ خود از استعاره هایی چون حلقهی گیسوی یار و یا مِی فروش بهره می جوید را از رندیِ خود می داند که بدلیلِ امکانِ ریخته شدنِ قُبحِ فسق از نظرِ متشرعین گناه محسوب می شود اما می فرماید با کرامت و رحمتِ آن یگانه پادشاهِ عیب پوش گناهی صعب و سخت محسوب نمی شود و لطفِ الهی این گناهِ سبک را به ثوابِ سنگینش که راهگشایِ عاشقان است خواهد بخشید.
بیتِ تخلص نشانه ای از پایانِ غزل است که بنظر میرسد حافظ دو بیتِ دیگر را برای مدحِ شاه شجاع به آن افزوده است که البته بی ارتباط با پیغامِ غزل هم نبوده و قابلِ شرح است.