غزل شمارهٔ ۲۸۲
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۸۲ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۲۸۲ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۸۲ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۲۸۲ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۸۲ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۲۸۲ به خوانش فاطمه نیکو ایجادی
غزل شمارهٔ ۲۸۲ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۸۲ به خوانش پریسا جلیلی
غزل شمارهٔ ۲۸۲ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۲۸۲ به خوانش افسر آریا
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۲۸۲ به خوانش محمدرضا ضیاء
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
مصرع دوم بیت نخستین مصرعی از خسرو و شیرین نظامی است:
«پری پیکر نگار پرنیان پوش
بت سنگین دل سیمین بنا گوش»
عجب خوش اهنگه این شعر... فوق العادست....
عجیب است که شعری به این زیبایی و بسیاری از اشعار زیبای دیگر با استقبال و توجه کمی همراه هستند.ظاهرا حتما لازم است خواننده ی مشهوری آن را بخواند تا مردم از وجود چنین آثاری مطلع شوند!!
نگاری چابکی شنگی کلهدار...
عجب توصیفی! و چه شاعری است حافظ!
موقع خوندن این غزل تمام دندونام مشخص میشن.! : )
چقدر خوبه این غزل،
دل و دینم دل و دینم ببردهست،
دردم از یارست و درمان نیز هم.
بـبـرد از من قرار و طاقت و هـوش
بـُتِ سنـگیـن دلِ سـیمـین بُناگوش
بُتِ سنگین دل :یارِ زیباروی ، استعاره از نگار و محبوبِ سخت دل و بیرحم
سیمین : نقرهای ، سفید ، بلورین
«بُناگوش» در اصل «بـُنِ گوش» است ،به نرمهیِ گوش و قسمتی از گردن و چهره که در پایین و اطراف نرمهیِ گوش است ، گفته میشود .
عقل و توان وتاب و آرامشِ مرا، دلبرِ سنگ دلِ گردن بلورینی ،برباد داده است .
رشته یِ تسبیح اگربگسست معذورم بدار
دستم اندردامنِ ساقیِ سیمین ساق بود...
نگاری ، چابکی ، شـَنـگی ، کلـهدار
ظریفی ، مَهوشی ، تـرکی ، قبـاپوش
درادامه یِ بیتِ بالا، شاعردرحالِ شرحِ شمایل وبیانِ رفتارهایِ دلبرانه یِ معشوقِ غایبِ خویش است ومی فرماید: کسی که قرار ازکفِ من برده چنین صفاتی دارد:دلبری چالاک ، تندحرکات ، شوخ و شیرین رفتار است.اودرعینِ سرکشی و تکبّر،باحشمت وجلال و ظریف و لطیف ، نکتهسنج و مانندِماه زیباست .
قباپوش وکله دار: نشانه یِ بزرگزادگی ، شاهزادگی ، آراستگی و زیباپوش بودن است.
قبایِ حُسن فروشی تورا بَرازَد وبس
که همچوگل همه آیینِ رنگ وبوداری
ز تــابِ آتـشِ سـودایِ عـشـقـش
بـسـانِ دیـگ،دایـم میزنم جوش
تاب : گره ، پیچ ، توانایی ، طاقت ، در اینجا به معنی شدّتِ گرماست.
سودا :معامله ، در اینجا به معنی تخیُّل و فکر وخیال است .
به سببِ عشقی که شاعردچارِآن شده، به مانندِ دیگی برسرِآتش است که ازشدّتِ گرما هرلحظه درجوشش است.فکروخیالِ عشق،آتشی دردرونش افروخته وجان ودل ِاورامی سوزاند.
زدلگرمیِّ حافظ برحذرباش
که داردسینه ای چون دیگ جوشان
چـو پـیـراهن شوم آسـوده خاطــر
گرش همچون قـبـا گیـرم در آغوش
چنانچه همانندِ قبا یار رادرآغوش بگیرم آنگاه مثلِ پیراهن که بی واسطه وبی هیچ مانعی به بدنِ یارچسبیده آسوده خاطرخواهم گشت.دراینجایک نکته یِ حافظانه وجود دارد وآن اینکه : شاعر آسودگیِ خاطرِ ایده آلی راهدف قرارداده ودرسرمی پروراند. اوخوب می داندکه پیراهن ازنظرِ فیزیکی نزدیکترین شئ به بدنِ شخص است (درقدیم زیرِپیراهن هیچ لباسی نمی پوشیدند وپیراهن به بدنِ شخص می چسبید.)
پس از نظرگاهِ یک عاشق، آسودگیِ خاطرِ پیراهن که همیشه بابدنِ محبوب درتماس است والاترین بهره مندیست وهر عاشقی آرزو دارد به این فیض نایل گرددو به معشوق ازهمه چیز وهمه کس نزدیکترباشد.
امّاحافظ عاشقی ادیب وفرزانه هست وبراساسِ شناختی که ازاوداریم ،هرگز درمقامِ عاشقی ازحیطه یِ ادب خارج نشده وهمیشه حرمتِ یار رابه زیباترین نحونگاه داشته است.بااینکه او درحقیقت همان فیضِ پیراهنِ چسبیده به بدنِ یار راطلب می کند،امّابارعایتِ ادب واحترام،یک گام عقب ترگذاشته ومی گوید:چنانچه محبوبِ خویش را مثلِ یک قبا(بادرنظرداشتِ اینکه اززیرِقباپیراهن می پوشند) دربربگیرم،خاطرِمن هم همانندِ پیراهن که بی واسطه با بدنِ یار در ارتباط است به آسایش می رسد.به عبارتی دیگر :اگر "پیراهن شدن" وبرتنِ دوست نشستن میّسرنیست من به "قبا شدن" واورادربرگرفتن خرسندم. زیرا اندک لطف نیز ازجانبِ دوست درنزدِعاشق بسیار است.
یارباماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولتِ صحبتِ آن مونسِ جان مارابس
اگـر پوسـیـده گـردد اسـتـخـوانم
نـگـردد مـهـرش از جانم فرامـوش
حتّااگراستخوانهایم پوسیده شود(بانظرداشتِ اینکه مدّت زمانِ زیادی طول میکشد تا استخوان پوسیده گردد) ، میخواهد بگوید که پس از مرگم نیز مهرِ ومحبّتِ محبوب از جانم بیرون نمیرود .
چنین که در دلِ من داغِ زلفِ سرکشِ اوست
بنفشه زارشود تربتم چو درگذرم
دل و دینم ، دل و دینـم بـبـردهست
بَرو دوشش،بَر و دوشش،بَرو دوش
بـَر : سینه ، آغوش
دوش : کتف ، شانه
در این بیت آرایه یِ تکرار وجود دارد ، «تکرارِ یک واژه وترکیب» به منظورِ تأکیدِ بیشترصورت می پذیرد . شانه و سینهی بلورینِ محبوب، دین و دل و عقلم را ربوده وبرده است.من مدهوشِ آن شمایلِ دلبرانه یِ معشوق هستم.
چشمم ازآینه دارانِ خط وخالش گشت
لبم ازبوسه ربایانِ بَر و دوشش باد
دوای تـو ، دوایِ توست حـافــظ
لب نوشش ، لب نوشش ، لب نـوش
دوباره "آرایه یِ تکرار" تکرارشده است:
ای حافظ "لبِ شیرینِ معشوق" تنهانوشدارویست که دردِ تو را مداوا می کند. علاجِ درد تو فقط وصالِ یار است وبس.
قندِ آمیخته باگل نه علاجِ دل ماست
بوسه ای چندبیامیز به دشنامی چند
چهار بیت از این شعر توسط اقای علیرضا افتخاری خوانده شده پیوند به وبگاه بیرونی
منظور از نگاری چابکی شنگی کلهدار چیست
علی جان
نگاری چابکی شنگی کلهدار
ظریفی مه وشی ترکی قباپوش
توصتف قد و بالا و شاد و شنگول بودن شاهد ی ست که آقای حافظ به او دلبسته، توصیف پسری ست که هم چابک است و شاد و هم کلهدار و قبا پوش
زنده باشی
در مصرع:
نگردد مهرت از جانم فراموش
مهرش صحیح تر است ، چون معشوق مخاطب نیست
ببخشید : توصیف درست است
نگاری چابکی شنگی کلهدار
ظریفی مه وشی ترکی قباپوش
سعدی نیز در وصف پسری که از او دل برده در ترجیع بند معروف خود می گوید:
آن برگ گلست یا بناگوش
یا سبزه به گرد چشمهٔ نوش
من ماه ندیدهام کلهدار
من سرو ندیدهام قباپوش
هیچکدومتون متوجه نشدید شعرش راجب به یک شخص نیست داره از یک قدرت بزرگ حرف میزنه
این غزل را "در سکوت" بشنوید
به نظرم که ضعیفترین شعر در این دیوان است. یا از آن حافظ نیست یا در جوانی سروده.
تطبیق این اشعار و ابیات بزرگان بر همجنسبازی، مثل تطبیق وصف طاووس بر خرمگسه.
باید به حالِ زار و اسفبارِ کسایی که این شعر و شبیههاش رُ منطبق بر همجنسبازی و لواط و این کارای پلید میدونن گریه کرد و وا اسفا گفت.
مرزِ بینِ «عشقِ پاک و طهور» و «هوسرونی و شهوترونیِ کثیف» چیه؟ مرزِ بین «چشیدنِ کیکِ خامهایِ هفت رنگ و هفت طبق» و «قورت دادنِ لجن» چیه؟
الیاس جان سلام
خود شخص حافظ میفر ماید:
در نظر بازی ما بی خبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
از بتان آن طلب ار طالب حسنی ای دوست
این کسی گفت که در علم نظر بینا بود
ویا سعدی فرموده:
نام سعدی همه جا رفت به شاهد بازی
وین نه عیب است که در مذهب ما تحسین است
ودر جایی دیگر گفته
جماعتی که ندانند حظ روحانی
تفاوتی که میان دواب و انسان است
گمان برند که در باغ حسن سعدی را
نظر به سیب زنخدان ونار پستان است
مرا هر آیینه خاموش بودن اولیتر
که جهل پیش خردمند عذر نادان است
شاد باشید
سلام
صد البته در تایید گفتار شماست عزیزم ولی ما نمیتوانیم منکر وجود این پدیده اجتماعی در آن ادوار تاریخ این کشور بشیم وبا تعصب به قضیه نگاه کنیم البته منظور بنده حضرتعالی نیست وکلی خدمتت عرض میکنم نه تنها در آثار بجا مانده از سعدی ،حافظ ومولانا بلکه در آثار سوزنی سمرقندی ،سنایی،فرخی سیستانی و... خیلی از شعرا وادیبان به مساله نظر بازی وشاهد بازی اشاره شده چرا چون همانگونه که در حاشیه بر رباعی شماره۳۲ حافظ نوشتم که متاسفانه توسط مدیریت سایت بدون توضیح ودلیل حذف شده این فعل قباحتی که اکنون دارد را نداشته ودر دربار حاکمان وبزرگان این یک امر طبیعی بوده واز حقوق مسلم برای ایشان بوده حتی نمونه اشعاری که برایت آوردم خود حافظ وسعدی به نظر بازی وشاهد بازی خود معترفند ولی این نکته حایز اهمیت است که عشق مرد به مرد با عناوین مختلف مثل جمال پرستی،شاهد بازی،لواط،بچه بازی ،نظر بازی اغلام کار و.... مطرح گردیده که بعضی از این عناوین جدا از خود فعل و روابط جنسی بار مثبت ومعنوی با خود دارد مثل جمال پرستی که عرفا وادیبان از آن برای تفهیم مسایل عرفانی استفاده بردهاند ودلیل بر اینکه ایشان عملا روابط نا مشروع با هم جنس داشته باشند نیست.واگر هم غیر این بوده هرکس خود مسئول اعمال خویش است الله واعلم
مدیریت محترم سایت سلام
واقعا جای تاسف است که حاشیه بنده را در توضیح کتاب دکتر شمیسا بر روی رباعی۳۲ حافظ حذف نموده اید یا شما واقعا منکر این واقعیت تاریخی هستید ویا از عناصر سانسورچی حقیقت ،این یک سایت ادبی است ونوشتار بنده هیچ اشکالی نداشت که از مصادیق حاشیه های نامناسب مندرج در سایت شما باشدوفقط تببین یک مساله اجتماعی_ تاریخی بود وبین شما وکسانی که کتاب ایشان را ممنوع الچاپ کردن چه فرقی وجود داره لااقل توضیحات وعلت خود را مینوشتید
این پدیده اجتماعی هنوز هم وجود داره وبعضا شنیده میشه که در کلاس قرآن وفوتبال و... تعرض جنسی به کودکان انجام شده شما منکر چه هستی که حاشیه رو حذف کردی آیا به کسی یا شخصی توهین شده ،خلاف موازین شرع یا مدنی بود ،دروغ یا افترا بود واقعا نمیدونم چرا ؟شاید شما هم دنبال اسطوره سازی هستی وآقا حمید رضای عزیز توجه داشته باش که حاشیه نویسان بخش عمده سرمایه سایت شما محسوب میشوند وحتما نباید با سلیقه شما بنویسند عزیزم
ادّعای شمیسا و طرفدارانشون در ابتدا به صورت خلاصه مرتب شده و مطرحشون میکنم و بعد جوابش خدمتتون عرض میکنم.
۱- (یعنی موضوع اول): بعضی از شاهان و درباریانِ ایران و مناطق فارسی زبان «حداقل در طول تاریخِ پس از اسلام» همجنسباز و لواطکار و شرابخوار و ... بودهاند.
۲- (مدّعای دوم): لواط و شرابخواری مسئلهای رایج بوده و برای مثال، فلان منطقه در فلان برهۀ تاریخ امردخانه داشته و به حکومت مالیات هم میدادهاند، پس رسمی و علنی هم بوده.
۳- هر مردی که شیفته و علاقهمند به مرد یا پسری دیگر بوده، حسّش لزوما منجر به انگیزهای جنسی شده است و در نتیجه حداقلِّ عاقبتش «مدح و ستایشِ همجنس بازی» خواهد بود و ممکن است خودش هم مرتکب این اعمال شده باشد. به عبارت دیگر محبت مرد به پسر، اصلا بدون هوسبازی امکان ندارد. (این موضوع، موضوعیه که اساس و مبنای تمام استدلال و ادعاهای واهیِ بهتانزنندگان به بزرگان و عرفای شاعر هست.)
۴- در بین شعرای فارسی زبان هم وجود داشتهاند کسانی که احتمالا لواط کار یا دائم الخمر بودهاند و درین زمینهها چه شعرها که نسروده اند.
۵- لزوما منظور حافظ، مولوی، عطار، ابوسعید ابوالخیر، باباطاهر، شاه نعمت الله ولی، حکیم سبزواری و دیگر بزرگان و عُرفای شاعر از «نظربازی» همان «چشم چرانی» و «هیزی» و نگاهِ ناپاک و گناهآلود به زیبا رویان (چه مذکر و چه مؤنث) است. (همان نگاهی که طبق حکم قرآن، از آن نهی شده و صریحا اسلام آن را حرام اعلام کرده.)
۶- منظور ایشان از «شراب و می و مستی» همین عرق و شراب و الکلی بودن و دیگر مسکراتِ نجس که از آبجو و آبِ انگور و ... درست میشود، بوده، همان که خوردنش عقل را زائل کرده و طبق حکم قرآن حرام و خلافِ شرع هست و شیطان را بر انسان مسلط میکند.
۷- لزوما منظور از شاهدبازی و دلبری و جمالِ شاهد و ... همان همجنس گرایی و امردخانه و همجنسبازی و خاک برسری و لواطی هست که درباریان و مردمان قدیم گرفتار و مرتکبش بودند و آن زمان قبیح نبوده و الان قبیح شده و هیچ وجه دیگهای قابل تصوّر و احتمال پردازی نیست.
۸- در زمینۀ عرفان و مراتب ۱۰گانۀ ایمان و مراتب محبت الهی و حقایق عوالم غیب و «شهود و حضور در همۀ عالَمهای غیبی» و اطلاع بر اسرارِ الهی و ملکوت و جبروت و شهودِ تسبیحِ آسمانها و زمین و فرشتگان چه کسی صاحب نظر است؟ هرکسی که دکترای دانشگاهی در هر زمینهای دارد (به خصوص فلسفه یا ادبیات یا دیگر علوم انسانی) و چنین کسی هم قطعا سخن عرفای به کمال رسیده را به خوبی میفهمد و تشخیصش در تمامیِ این زمینهها صحیح است و درست فکر میکند.
۹- هرکس که اظهار نظری که «مستند به اشعار و سخنهای همین شاعرها باشد» را نپذیرد، متعصب و ناآگاه است.
از طرف دیگه این ادعا به حقیر و مخالفهای شمیسا و طرفدارانش، نسبت داده میشه:
«همین که کسی پیدا شده و کتاب شعری نوشته و ادبیات فارسی را غنی کرده، پس او معصوم و بیگناه و بیخطا است.»
در جوابتون اول از همه عرض میکنم که این ادعا که به ما نسبت داده میشه، کذب محضه و ما اصلا نخواستیم چنین ادعایی کنیم و چنین حرفی نزدیم. هر شاعری معصوم نیست و معصومها طبق عقیده شیعیان ۱۴ نفر بودن.
مورد ۱ و ۲ و ۴ از موارد بالا، اصلا محل بحث و گفتگو نیست. هیییچ اهمیتی برای ما نداره که چنین چیزی بوده یا نبوده. در چنین مواردی ما به اصل اولیه اسلام مراجعه میکنیم: و اون اینه که دربارۀ مسلمان اگر ۴۰ نفر بیان و بگن فلان مسلمان فلان گناه را انجام داده، ما پیش خودمون «و فقط و فقط پیش خودمون» بنا میذاریم که هر ۴۰ نفر اشتباه متوجه شدن و دامن اون مسلمون ازین نسبتی که بهش داده شده پاک هست و صد البته تجسسی هم نمیکنیم و وقتمون رُ برای فهمیدن حقیقتِ کارِ اون مسلمون هدر نمیدیم. و ادعایی هم دربارۀ این که چنین چیزی بوده یا نبوده نداریم. خلاصه: حتی اگر چنین چیزی بوده باشه، باز هم به ما چه؟
مورد ۳ و ۷: همونطور که قبلا هم عرض کردم، مورد ۳ بعد از ۱ و ۲ توسط بهتانزنندگان مطرح شده، یعنی در مورد ۱ و ۲ به حساب خودشون اثبات کردهن که «گنه کرد در بلخ آهنگری»، بعدش این مورد ۳ رُ هم چاشنیش کردن و سپس نتیجه: «به شوشتر زدهن گردنِ مسگری»
در جواب باید عرض کنم به فرض که ادعای ۱ و ۲ درست باشه، دربارۀ مورد ۳: به هیچ وجه چنین چیزی نیست. به هیچ وجه! ینی هرگز اینطور نیست که اگر برای مثال مرد ۴۰ سالهای علاقه به پسر ۱۳ ساله داشت، اهداف و انگیزۀ جنسی در میان بوده. برای مثال: در قرآن کریم داستان محبتِ حضرت یعقوب به یوسف که بعد از بنیامین کوچکترین فرزندشون بوده در بهترین داستان قرآن (احسن القصص) بیان شده و این محبت حداقل تا میانسالی حضرت یوسف ادامه داشته.
نقل هست که حضرت ابوالفضل العباس و علیاکبر وقتی در کوچههای مدینه راه میرفتند، مردم از شوق دیدنِ زیباییشون میرفتند پشت بام و تماشاشون میکردند. اصلا لقب «قمر بنیهاشم» که لقب حضرت عباس بود، به خاطر زیباییشون بود. امام حسین علیه السلام فرمودند وقتی مشتاق دیدار پیامبر میشدیم، نگاه به علیاکبر میکردیم (چون شبیهترین مردم به پیامبر بود.) و این اثبات میکنه که هم پیامبر را دوست میداشتند و هم حضرت علی اکبر.
و مثال دیگه حضرت محمد صلی الله علیه و آله با وجود اینکه حدودا ۳۰ سال مسنتر از امام علی علیه السلام بودن، نه تنها خودشون محبت خیلی زیادی به امام علی داشتن، بلکه در حدیثهای خیلی زیادِ شیعه و اهل تسنن، محبت به ایشون یکی از مهمترین مطالب اساسی اسلام معرفی شده و حتی در بعضی از این حدیثها محبت به امام علی شرط ورود پیامبرها به بهشت معرفی شده.
در یک نقل دیگهای مردی در راه امام علی قرار میگرفت و وقتی حضرت تشریف میبردند به مسجد میایستاد و امام رُ تماشا میکرد و علاقه داشت به حضرت. (فکر کنم مسلمون نبود.) و یک روز دیر رسید، چون حضرت رد شدهبودند از اونجا. حضرت برگشتند و فرمودند: امروز هم نگاه کن.
پس محبت مرد به مرد و مرد به پسر (وقتی هر دو طرف مؤمن و اهل تقوا و پرهیز از گناه باشن و جایگاه گناه نباشه) نه تنها عیبی نداره، بلکه خیلی خوب هم هست و به فرض اگر هم که چنین مدح و ثنا و ستایشی در اشعار این بزرگواران دیده شد (که قطعا دربارۀ نوجوان یا مردی بیان شده بود،) حداقل حداقل معنیش اینه که خدا محبتی این چنینی در دل این بزرگواران انداخته بوده و این از کمالشون هست، نه از پلیدی. این بزرگواران از این که کسی را دوست داشته باشند، فراری نیستند و خودشون رُ نمیگیرند و خود خواهیشون غلبه نداره، بلکه فروتنیشون غلبه داره و از خدا خواستن که هر کاری میخواد بهشون بکنه و بندۀ تسلیم خدا باشند، حتی اگر خدا محبت پسربچهای به دلشون انداخته شده باشه.
پس شما اگر هزاران شعر از شاعرها بیاری و اثبات کنی که مخاطب شاعر قطعا مرد یا پسر بوده و زن یا دختر نبوده، هییییچ خطا و کجروی نسبت به شاعر اثبات نمیشه.
ولی متأسفانه دیده میشه که بعد از بیانِ اینکه در زمان فلان شاعر فساد اخلاقی رواج داشته، با چند بیت شعر که فرضا دربارۀ معشوق مذکر هست، میخوان دامن اون شاعر رُ آلوده معرفی کنند. هیهات!!!!! باز هم میگم حتی اگر ۴۰ نفر که همدیگه رُ نمیشناسن، جدا جدا اومدن و گفتن فلان مؤمن فلان گناه رُ انجام داده، شما حق نداری بنا بذاری که راست میگن! حق نداااریی!!!!! این همه در اسلام دقت شده که ارتباط نامشروع جنسیِ دو نفر با همدیگه، ۴ نفر شاهد میخواد. قتل یا دزدی ۲ نفر، ولی ارتباط جنسیِ نامشروع، ۴ نفر شاهد میخواد. اون وقت شما حکم خدا رُ گذاشتی کنار و همینکه برداشتِت از فلان بیت حافظ این بوده که مدح مرد کرده و نه زن، سریع بهتان میزنی؟ دینت چی شد پس؟ از خدا نمیترسی؟افسوس!!
۵- در حدیث داریم که حضرت زینب کبری سلام الله علیها فرمودند: «ما رأیت الا جمیلا» یعنی: به غیر از «زیبایی» ندیدم. حافظ فرمود: «منم که دیده نیالودهام به بد دیدن» و حضرت مولوی فرمود: «پاک کن دو چشم را از مویِ عیب، تا ببینی باغ و سروستان غیب» و در جای دیگه: «پیش چشمت داشتی شیشه کبود، زان سبب عالم کبودت مینمود»، دیگه: «دیدۀ ما چون بسی علت دروست رو فنا کن دید خود در دید دوست»، دیگه: «عقل و روح و دیده صد چندان شود.» پس خود مولوی دیدهش صد چندان شده و «باغ و سروستان غیب» دیده و «شیشۀ کبودِ مویِ عیب» از جلوی چشمش برداشته شده و چشمش از «بد دیدن» پاک شده و غیر از زیبایی نمیبینه و غیر از «سُبُحات جمال» یعنی «زیبایی در مخلوقات که مبدأش خدا هست» نمیبینه، چون نسبت به ماها که ناقصیم (و هنرمون منحصر هست به مطالبی که از توی کتابها خوندیم)، به کمال رسیده و «فنا کرده دید خود در دید دوست»
به این در اصطلاح میگن: «نظربازی»
مخلوقات خدا برای چنین بزرگانی، آیه و نشانه و آینۀ خدا هست. طبق قرآن: اینما تولوا فثم وجه الله یعنی هر سمت که رو کنید آنجا وجه خداست. و حدیث امام علی: ما رأیت شیئا إلّا و رأیت الله قبله و بعده و معه یعنی چیزی را ندیدم مگر اینکه خدا را قبلش و بعدش و همراهش دیدم. باباطاهر: به دریا بنگرم دریا تو بینم، به صحرا بنگرم صحرا تو بینم به هرجا بنگرم کوه و در و دشت، نشان از قامت رعناتو بینم.
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند.
به این میگن نظربازی.
درین زمینه به بیت ۱۰ به بعد در سرودۀ شیخ بهایی، نان وحلوا، بخش ۴ مراجعه کن.
۶- حافظ:مستیِ عشق نیست در سر تو، رو که تو مستِ آبِ انگوری
اگه عقل سلیم این بیت رُ از حافظ ببینه، کافیه تا بفهمه همۀ می و مستیهایی که این بزرگوارها میگن و گفتن، بحثِ مستیِ عشق هست و چون ما آدمای معمولی هیچ سابقهای از چنین عشقی نداریم و در خاطرهمون چیزی از این قبیل نیست، طرز بیانشون جوری بوده که ما، گیج و مَنگ و بیاطلاع باقی نمونیم. همین! فقط همین!!
پس تا اینجا توضیح داده شد که در موارد ۳، ۵، ۶، ۷ «شاهدبازی» و «نظربازی» و «می و مستی و شراب و ...» هیچ کدوم هیچ مناسبتی با گفتههای بهتانزنندگان نداره و خیلی واضح و روشن هست که چون ندیدند حقیقت رهِ افسانه و تهمت و بهتان و افترا زدنند.
۸ و ۹- مراجعه به «کسی که مثلا ۲۰ تا مدرک معتبر دکترا از دانشگاههای مختلف داره» برای فهمیدنِ سخنِ شخصی مثل حافظ،،،،،،،، دقیقا مثل اینه که چند نفر کورِ مادرزاد برای فهمیدنِ توصیفهایی که یک شخصِ بینا از «چیزایی که دیده» داشته، به یک کور مادرزادِ دیگه مراجعه کنند.
حتی اگه این شخص نابینای دوم ۲۰ تا دکترا داشته باشه و متن ۲۰۰ تا کتاب شعر و فلسفه و ... رُ کاملا حفظ باشه، باز هم چون خودش از دیدن و شهود و ادراک تجربهای نداره، دردی دوا نمیکنه.
«قدر مجموعهٔ گل مرغِ سحر داند و بس
که نه هر کو ورقی خواند، معانی دانست»
کسی که خودش راهیافته نبوده و نیست و خودش این مطالب و معانی رُ درک نکرده و همۀ هنرش در بهترین حالت فقط اینه که «عمرش رُ در خوندن و تحلیل این توصیفها گذرونده»، شأنیت اظهار نظر درین بارهها رُ نداره. هرکس میخواد باشه. شما بگو ۱۰۰۰ تا دانشگاه توی همۀ جهان حلوا حلواش میکنن. باز هم درین زمینه اصلا صاحبنظر نیست. وگرنه میشه «کوری عصاکشِ کورِ دگر شود.»
«راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالیمقام را»
زاهد: یعنی پرهیز کنندگان از حرکت جوهری، یعنی هرکسی که عملا حرکت جوهری نکرده.
نتیجه پایانی: تفسیر و برداشتِ صحیح از ابیات بزرگان و فهمیدنِ منظور حافظ و مولوی و ... نه کار آقا رضا هست، نه حقیر، نه شمیسا نه گندهتر از شمیسا و نه آدمهایِ معمولی و عادّیِ دیگه، چون همۀ ما حبس در دنیا و موادّبینی هستیم. ما مسلمونیم و طبق قرآن معتقدیم که همهچیز در آسمونها و زمین داره تسبیحِ خدا میگه از جمله هر چیزی که الآن داری میبینی! ولی «این تسبیح گفتن» رُ نمی بینیم نه تو نه من نه شمیسا نه .... پس باید سراغ کسی رفت که مثل ما کور نباشه و چنین کسی که خیلی خوب میفهمه حافظ چه منظوری داشته، منظور حافظ رُ برای ما بگه.
یا اگر به چنین بزرگواری دسترسی نداریم، فعلا تفسیر نکنیم و به تفسیرِ آدمایی که مثل خودمونن گوش ندیم، ایشالا خدا راهی واسهمون قرار بده.
اگر ۴۰ تا برادر بودند که ۳۹ نفرشون دزدی کردند، و نفر چهلم هم اومد و رفت و چندی بعد معلوم شد که یه چی گم شده، کسی حق نداره بگه این برادر چهلم دزدیده. یعنی نسبت دادنِ بیدلیل تا این حد سخته. بعد بهتانزنندگان به بزرگانی مثل حافظ و مولوی که تاریخشون مشخصه که هر دو بزرگوار روحانی بودند و عمری رُ در فقه اسلام و قرآن و حدیث صرف کردند، به همین راحتی به صرف اینکه همزمان باهاشون شرابخواری و همجنسبازی رواج داشته و فلان بیت شعرشون منطبق بر مرد هست و نه زن، انگ میچسبونند!!!! علامه طباطبایی هم که در جَوونیشون حوری بهشتی دیده بودند (رجوع کن به حدیث سرو علامه طباطبایی که تو نت هم باید باشه)، در شعر مشهورشون گفتند:
بود کیش من مهر دلدارها، پرستش به مستیست در کیش مهر
پس ما بیایم پناه بر خدا تهمت ناروای شراب و ... بزنیم؟ مگه در زمان حیات ایشون شرابخوری نبوده؟ مگه در همین ایران (قبل از انقلاب) مغازههای شراب و عرقسگی فروشی نبوده؟ توی شعرشون هم که سخن از مهر دلدارها گفته شده، پس یکی پناه بر خدا بیاد بگه داستان کابارههای زمان پهلوی هست؟ این درسته؟
حواست باشه در محضر خدا به دوستان خدا تهمت ناروا نزنی. وظیفهای هم نداری. به این حدیث قدسی دقت کن:
مَنْ أَهَانَ لِی وَلِیّاً فَقَدْ بَارَزَنِی بِالْمُحَارَبَةِ
یعنی خدا فرمود کسی که به یکی از دوستان من اهانت کنه، من را برای جنگ به مبارزه طلبیده
بنده خدا من و توی ناچیز باید مو روی تنمون سیخ بشه اگه بخوایم جایی و درباره کسی حرف بزنیم که خدا روش غیرت داره، خودش هم از دنیا رفته و نمیتونه از خودش دفاع کنه. نکن. از خدا بترس. لزومی نداره هیزم به آتشی که دیگری روشن کرده بریزی. در حدیث دیگهای هم داریم که احدی غیرتمندتر از خدا نیست.
فکر کنم کافی باشه.
در خانه اگر کس هست، یک حرف بس است!
حقیر که زیاد حرف زدم. 😂
برای تکمیل سخن به توصیف بهشت توسط حافظ در غزل ۳۰۹ با دقت نگاه کن و بدون که قطعا خود حافظ رفته و دیده و بعد توصیف کرده و همچنین به توصیۀ مولوی در غزل ۶۳۶ دیوان شمس
این هم لینک صدای محسن چاوشی که همین غزل رُ خونده.
farhang3000.blogfa.com/post/38
چوپیراهن شوم آسوده خاطر ، گرش همچو قبا گیرم در آغوش . بنظر حقیر این بیت اشاره به بازگشت بینایی یعقوب پیامبر پس از بوییدن بوی پیراهن یوسف را دارد که هر چند یوسف فرسنگها از پدر دور بود ولی پیراهنی که او برای پدرش فرستاده بود سبب آرامش یعقوب گردید
در تأیید و تطبیق فرمایشتون: طبق آیه ۹۳ تا ۹۶ سورهی یوسف، پیراهن حضرت یوسف حتّیٰ سبب بهبود و بازگشت بیناییِ حضرت یعقوب شد.