گنجور

غزل شمارهٔ ۲۷۹

خوشا شیراز و وضعِ بی‌مثالش
خداوندا نگه دار از زَوالش
ز رکن آباد ما صد لوحش الله
که عمرِ خضر می‌بخشد زلالش
میانِ جعفرآباد و مُصَلّا
عبیرآمیز می‌آید شِمالش
به شیراز آی و فیضِ روحِ قدسی
بجوی از مردمِ صاحب کمالش
که نامِ قند مصری برد آنجا؟
که شیرینان ندادند اِنفِعالش
صبا زان لولیِ شنگولِ سرمست
چه داری آگهی؟ چون است حالش؟
گر آن شیرین پسر خونم بریزد
دلا چون شیرِ مادر کن حلالش
مکن از خواب بیدارم خدا را
که دارم خلوتی خوش با خیالش
چرا حافظ چو می‌ترسیدی از هجر
نکردی شُکرِ ایامِ وصالش؟

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خوشا شیراز و وضعِ بی‌مثالش
خداوندا نگه دار از زَوالش
شیراز، این شهر با ویژگی‌های منحصر به فردش، بسیار زیبا و دلپذیر است. خدایا، این شهر را از زوال و نابودی حفظ کن.
ز رکن آباد ما صد لوحش الله
که عمرِ خضر می‌بخشد زلالش
آب رکن آباد شیراز( نام یک رود) چنان زلال و زیباست که گویی مانند چشمه جاودانگی عمری به اندازه حضرت خضر به شما می‌بخشد 
میانِ جعفرآباد و مُصَلّا
عبیرآمیز می‌آید شِمالش
از سوی جعفرآباد(نام یک منطقه) و مصلا( نام یک پارک در زمان حافظ) ، بوی بسیار خوشی می‌آید
به شیراز آی و فیضِ روحِ قدسی
بجوی از مردمِ صاحب کمالش
به شیراز بیا و از روح مقدس و معنوی را از مردم با کمال آنجا بهره‌مند شو.
که نامِ قند مصری برد آنجا؟
که شیرینان ندادند اِنفِعالش
چه کسی نام قند مصری را در آنجا برد؟ قند مصری از شیرین سخنی مردم اینجا شرمنده شده است 
صبا زان لولیِ شنگولِ سرمست
چه داری آگهی؟ چون است حالش؟
نسیم صبحگاهی چه خبری از آن آوازه‌خوان شاد و سرمست دارد؟ حال و روز او چطور است؟
گر آن شیرین پسر خونم بریزد
دلا چون شیرِ مادر کن حلالش
اگر آن شیرین‌سخن من خون من را بریزد، ای دل، او را خون من مانند شیر مادر حلال او باد
مکن از خواب بیدارم خدا را
که دارم خلوتی خوش با خیالش
تورا به خدا مرا از خواب بیدارم نکن، چون در خواب خلوتی خوشایند با معشوق دارم 
چرا حافظ چو می‌ترسیدی از هجر
نکردی شُکرِ ایامِ وصالش؟
حافظ چرا وقتی از جدایی می‌ترسید، از روزهای وصال او شکر گزاری خداوند را نکرد؟

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۷۹ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۲۷۹ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۷۹ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۲۷۹ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۷۹ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۲۷۹ به خوانش فاطمه نیکو ایجادی
غزل شمارهٔ ۲۷۹ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۷۹ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۲۷۹ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۲۷۹ به خوانش پریا حضرتی
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۲۷۹ به خوانش محمدرضا ضیاء

حاشیه ها

1392/03/31 12:05
شکوه

به شیراز آی و فیض روح قدسی را از حافظ باید پذیرفت یا آب و هوای فارس عجب سفله پرور است کو همرهی که خیمه ازین ملک برکنم
باید این اختلاف را از تبدل بدانیم و انفعالات روحی یا از تمایلات یا سرشت و غریزه؟

1392/03/31 13:05
امین کیخا

شکوه از خردمندان نمی سزد که سخن دورنگ گویند ولی برای رازوران که حافظ از پارچه أنان است سخن سرمایه ای سوتام است و اغاز رازوری و عرفان از پایان واژه ها ست انجا که وخش ( وحی) می تراود به دلها

1392/03/31 13:05
امین کیخا

شکوه جان خرده به رند بگیریم که بگوییم که کیست او خود می گوید من رندم .

1392/03/31 13:05
امین کیخا

ابن عربی فیلسوف و عارف اسپانیایی عرب تبار که سر امد روزگار خود بود نیز شعری در ستای پسرکی سروده و خود در روشنگری ان شعر اورده رای من از این شعر ان نیست که گمان میرود

1392/05/30 23:07

با سلام
شکوه جان حافظ اشعار خود را در حالات متفتوتی سروده!!!
این شعر(خوشا شیراز و وضع بی مثالش)در طمان حکومت شاه شجاع سروده شده(قسمت اول سلطنتش)چون در قسمت اول حکومتش بسیار عادل و علاقه مند به شعر و مخصوصا" حافظ بوده و مردم شیراز حدودا" روزگار خوشی داشتند اما شعر بعدی (آب و هوای فارس عجب سفله پرور است)در زمان حومت محتسب که حاکمی ریاکار و ظالم بوده سروده!
البته این طبق اطلاعات منه!
امیدوارم استفاده کرده باشی
التماس دعا

1403/08/14 23:11
سید حسین اخوان بهابادی

سلام تارای دانا، غلط های املایی را تصحیح بفرمائید:
متفتوتی (متفاوتی)،طمان(زمان)،

حومت(حکومت)

با تشکر فراوان.

1392/05/30 23:07
علام الغیب

خدا می داند

1392/05/31 00:07
شکوه

تارا جان درود
به نظر
در آب و هوای فارس عجب سفله پرور است شاعر رندانه همه گناهان را گردن آب و هوا می اندازد تا مبادا شاه از گفته هایش دلگیر شود اما در این غزل به نکته جالبی بر خوردم از دکتر جلالیان در شرح جلالی و آن لولیست که کولیانی بوده اند دوره گرد که فروشندگی میکرده اند و البته دلربایی از جوانان و گوش میبریده اند و در میرفته اند!و به قول ایشان : کسی نمیداند چگونه سر شاعر جوان را کلاه گذاشته و در رفته اند که از باد صبا هم سراعشان را میگیرد..

1392/05/31 12:07
ماست

گوش نبریده کیست ، همه گنجشک ها می دانند ملخ در دام به نیرنگ نهاده شده ولی کار لولیوشان شنگول ، پریشان کردن و سر کیسه کردن است و البته گریغ !

1392/10/10 00:01
دوستدار

گرگ و میش غروب بود، به گمانم میان جعفر آباد و مصلی، رو به دروازه قرآن می راندم. دخترم شش هفت ساله به ناگاه صدایم کرد: " ببین چه همه ستاره بر زمین ریخته است!" چراغهای تپه‌ی رو برو را می گفت. به شانه‌ی راه کشیدم ، پیاده شدم ، پیاده شدیم. بهار بود، شمال عبیر آمیز و نجوای آب رکن آباد، "حالتی رفت که مهراب به فریاد آمد " بی که مهرابی در کار یا من به نماز، سالهای جنگ بود و موشک باران بود و سالهای شاد خواری حافظ نبود.
باشد که هنوز هم چنین باشد شیراز. شهری که یادش دست از دل غبار غربت گرفته ام بر نمی گیرد.

1394/10/26 11:12
جاوید مدرس اول رافض

ه شیراز آی و فیض روح قدسی
.............. از مردم صاحب‌کمالش
بخواه: 31 نسخه (801، 803، 813 ضبط نخست، 814- 813، 821، 822، 823، 824، 825، 843 و 21 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) خانلری، عیوضی، نیساری، جلالی نائینی- نورانی- وصال
بجوی: 4 نسخه (827، 862 و دو نسخۀ بسیار متأخر: 893 و 874؟) قزوینی- غنی، سایه، خرمشاهی- جاوید
بپرس: 2 نسخه (819 و 1 نسخۀ بسیار متأخر:894)
ببین: 1 نسخۀ متأخر (874)
40 نسخه با 41 ضبط غزل 274 را دارند. نسخۀ مورخ 813 دو بار ضبط کرده و در ضبط مکرّر (دوم) خود بیت فوق را ندارد. از دیگر نسخ دارای غزل، دو نسخۀ بی‌تاریخ نیز بیت فوق را ندارند. از نسخ کاملِ کهنِ مورّخ، نسخۀ مورّخ 818 فاقد غزل است.
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
چون حافظ دعوت به فرد نمیکند و دعوت به عموم میکند و از طرفی کمالات و کرامات چون عمل است درنتیجه باید آنرا لمس کرد و یا باید دید
خواستنی و وپرسید نی بعید و در درجه دوم قرار میگیرد دیدن و یقین حاصل کردن در درجه اول است (پس ببین ) منطقی تر است. شنیدن کی بود مانند دیدن
**************************************
**************************************

1394/10/26 12:12
شمس شیرازی

جناب مدرس،
توجیه بسیار عالمانه ایست، مگر که فیض روح قدسی را
هر کس خود باید بجوید و بیابد.
فیض روح قدسی دیدنی است؟
به گمانم دریافتنی است، درک کردنی است.
با پوزش .

مکن بیدار از این خوابم خدایا !
که دارم ............... با خیالش
عشرتی خوش: 28 نسخه (803، 813، 813 مکرّر، 819، 821، 823، 825، 843 و 20 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) خانلری، عیوضی، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصال
خلوتی خوش: 7 نسخه (822، 827 و 5 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) قزوینی- غنی، سایه، خرمشاهی- جاوید
از 40 نسخۀ واجد غزل 274، 5 نسخه بیت فوق را ندارند
از جمله 3 نسخۀ کهنِ مورخ: 801، 814- 813،824
************************************
************************************

1395/09/25 19:11

خوشا شـیـرازووضع بی مثالش
خداوندا !نگهدار از زوالـش
خوشا : صوت یا شبه جمله است ، چه خوش است ، چه زیباست
وضع : وضعیت ، موقعیت
زوال :نیستی ، نابودی
شیراز و موقعیت بی مانندش چه زیبا و نیکوست خداوندا شیرازرا ازنیستی و نابودی حفظ کن
ز رکـنـابـاد مـا صـــــد "لـَـــــوْ حَـشَ الله"
کـه عـمـر خـضـر مـی‌بـخـشــد زلالـــش
رکناباد : از قنات های معروف شیرازبود
لـَوْحَـشَ الله : مخف "لا اَوْحَشَـهُ الله است یعنی خدواند آن را ویران و بیابان و جای وحوش نگرداند ، اصطلاحاً یعنی چشم بد از او به دور باد
زلالش : آب زلالش ، آب گوارایشدر اینجا "تشبیه مضمر"ی هم آورده : آب رکناباد را به "آب حیات" تشبیه کرده . این بیت و بیت بعد در توصیف مکان های خرم و زیبای شیراز و دوبیت موقوف المعانی هستند.
مـیــان جـعــفــر آبـاد و مـُـصـلـّیٰ
عـبــیــــر آمـیـــــز مـی‌آیـــد شـمـالــش
شمال : (با کسر یا فتح اول درست است نه با ضمّه) ، باد شمالی ، نسیم شمالی "جعفرآباد" از محلّه یا روستاهای نزدیک شیراز بوده . "مصلّیٰ " هم از تفریحگاهای شیراز بوده......... بقیه درادامه مطلب
خوشا شـیـرازووضع بی مثالش
خداوندا !نگهدار از زوالـش
خوشا : صوت یا شبه جمله است ، چه خوش است ، چه زیباست
وضع : وضعیت ، موقعیت
زوال :نیستی ، نابودی
شیراز و موقعیت بی مانندش چه زیبا و نیکوست خداوندا شیرازرا ازنیستی و نابودی حفظ کن
ز رکـنـابـاد مـا صـــــد "لـَـــــوْ حَـشَ الله"
کـه عـمـر خـضـر مـی‌بـخـشــد زلالـــش
رکناباد : از قنات های معروف شیرازبود
لـَوْحَـشَ الله : مخف "لا اَوْحَشَـهُ الله است یعنی خدواند آن را ویران و بیابان و جای وحوش نگرداند ، اصطلاحاً یعنی چشم بد از او به دور باد
زلالش : آب زلالش ، آب گوارایشدر اینجا "تشبیه مضمر"ی هم آورده : آب رکناباد را به "آب حیات" تشبیه کرده . این بیت و بیت بعد در توصیف مکان های خرم و زیبای شیراز و دوبیت موقوف المعانی هستند.
مـیــان جـعــفــر آبـاد و مـُـصـلـّیٰ
عـبــیــــر آمـیـــــز مـی‌آیـــد شـمـالــش
شمال : (با کسر یا فتح اول درست است نه با ضمّه) ، باد شمالی ، نسیم شمالی "جعفرآباد" از محلّه یا روستاهای نزدیک شیراز بوده . "مصلّیٰ " هم از تفریحگاهای شیراز بوده است.
نسیم شمالی که از طرف کاریز رکناباد – که آب گوارایش مانند آب حیات و خدواند آن راحفظ کند – می‌آید و از میان جعفر آباد و مصلّیٰ می‌گذرد چقدر خوش‌بو و معطّر است .
بـه شیـراز آی و فـیـض روح قـُـدســـــی
بـجــوی از مـردم صـاحـب کــمــالـــــش
فیض : بهره
روح قدسی : روح پاک
به شیراز بیا و از روح باکمالات وپاک مردمش بهرمندشو وفیض معنوی بگیر
کــه نـــام قـنـــد مـصــری بـُـرد آنــجــــا ؟
کـه شیـریـنـان نـدادنـــــد انـفـعـالـش ؟!
قند مصری : قند منسوب به مصرکه به شیرینی شهره داشت.
شیرینان : دلبران شوخ و ظریف
انفعال :شرمندگی ،پشیمانی
چه کسی نام قند مصری را در شیراز برده‌است که دلبران شیرین کار شهر آشوب باشرین کاری های خوداو راپشیمان وشرمنده نکرده اند؟
قند مصری درمقایسه باشیرینی دلبران شیرازقابل تعریف نیست.
صـبـا ! زان لـولی شـنـگـول سـرمـست
چـه داری آگـهـی ؟ چون‌ست حالـش ؟!
صبا : باد صبا
لولی :کولی
شنگول : زیبا ، رعنا ، شوخ و ظریف
"لولی" همان "کولی" است ، کولیان به ظرافت در حرکت و رقص و دلبری معروف بوده اند .
ای صبا ! از آن دلبر شوخ و ظریف چه خبر داری ؟ حالش چطور است ؟
گـر آن شـیـریـن پـسـر خــونــم بـریـــــزد
دلا ! چـون شـیـر مـادر کـن حــلالـش
شیرین پسر: مغبچه ، شاهد زیباروی مذکر
"خون ریختن" کنایه از کشتن است .
ای دل ! اگر آن پسر زیبا و لطیف مرا بکشد ، خون مرا همچون شیر مادر حلالش کن مـکـن از خــواب بـیــــــــدارم ، خــدا را !
کـه دارم خـلـــوتـی خـوش بـا خـیـالـش
خدا را : را حرف سو گند است ، تو را به خدا سوگند می‌دهم . ترا بخدا مرا از خواب بیدار مکن که من با رؤیای دوست در خواب بزمی دلپذیر دارم .چـرا حـافــظ ! چو می‌ترسیدی از هجر
نـکــردی شـُـکـر ایـّـام وصــالــش
ای حافظ ! تو که از روزگار هجران و فراق می‌ترسیدی چرا قـدر روزهایی را که در کنارش بودی ندانستی ، روزگار هجران در ازای ناسپاسی از وصال است .

1395/12/16 01:03
سعید فاضلی

نکته ای که در اینجا ذکرش خالی از لطف نیست این که در برخی شهرهای کرد نشین عراق شاهد بوده ام که مردم فرزندان دختر خود را پسر صدا می کنند. ( البته تا سن جوانی) و ناخود آگاه از این مصرع { گر آن شیرین پسر خونم بریزد } به یاد این صحنه می افتم که پدری دختر بچه خود را صدا می زد ... پسرم .

1403/03/05 22:06
سجاد رنجبر

من کُرد ایرانم هنوز هم بزگتر ها و پدربزرگ ها به دختر خطاب میکنند کُرِم(پسرم) و این براشون احترام گذاشتن و عزیز شمردن اون دختر هست که ریشه در فرهنگ مرد سالار ایران قدیم دارد

1403/07/27 08:09
احمدرضا نظری چروده

دوست کرد عزیزم.چون درقدیم دردهات یا حتی شهرهای ایران، پدران ازبه زبان آوردن نام دختر و زن واهمه داشتند که فکر می کردند اگر کسی نام ناموس آنها را بشنود، مایه ی ننگ آنها خواهد شد، لذا اسم مردانه بر روی زنان می گذاشتند.مادرحسن، گاهی هم مادر حذف می کردند می گفتند حسن یا علی.

پس برای احترام به زنان ودختران نبوده است. شاید بعد ازگذشت دوران آن اسم حالت احترام به خود گرفته است، اما بن مایه اش، حقارت بوده است.عربها نیز اینگونه اند واحتما بسیار که ازفرهنگ عربی به فرهنگ ایرانی راه یافته است. عربها می گویند ام هانی یا بنت الحسن

 

1404/04/27 23:06
برمک

شاید این از فرهنگ  اسلامی امده مگر  در ایران  کسی دختر(دخت شوی ناکرده) خود را مادر  کسی نمیگوید که ناشوهر  مادرشدن  ننگ است  انان نام پسر بر دختران مینهند و من در شیراز دیدم  که کسی دخترش را فریبرز میگفت  و نام دختر گیسو بود / با اینهمه دخت شوی کرده یا ناکرده را دخت بیسار نامیدن  از عرب نیامده و این  از شرم و کوچک شمردن نبوده و از بزرگداشت بوده  ما ان را در نامهای ساسانی و  پیش از ان  میبینیم 

دختنوش / شاهدخت / سکدخت (دخت سکایی - آذردخت / برزیندخت / انوشدخت /شاپوردخت / گیواندخت /ایراندخت / پارسیدخت 

1404/04/27 23:06
برمک

مردم ایران  و بیشینه جهان نر پسندند  مگر گمانم  گر گفتن از چیز دگر  ریشه دارد کر در ریشه به چم  بچه بوده /  کر و کره هردو از یک ریشه و به  چم بچه است چه بچه مردم چه بچه  هر جانور بنگریم واژه جانور به چم جاندار است و ما نیز جانوریم  مگر تازگیها  جانور را نه به مردم و نه به گوسفند و گاو و ستور که برای مردم ارزشمند است میگویند واژه  توله و کره نیز که امروز تنها به بچه   جانوران میگوییم  به چم   فرزند  است  جوجه را برای  بچه مرغان میگوییم با انکه جوجه  نیز به چم فرزند است چه از مردم چه از هر جانور - در برخی جاهای ایران و در افغانستان  جوجه اهو و جوجه مردم میگویند   همین واژه بچه  در افغانستان به چم پسر است  اگر پرسیدی  چند فرزندت است و گفت دو بچ  - دوبچ دو پسر است 
 گمانم کر نیز  از این است
 یا زاروک و یا یاروک (در بسیاری جاهای ایران گفته میشود ) که امروز انرا تنها کودک میدانیم  به چم  زادوک =فرزند است زاروک/یاروک/جاروک/زادوک .
مندال به چم مانال /مالال (ماد/مال/مان = خانه /میهن/ شهر / ده ، هر جای که در ان  /مولند /مانند)


1404/04/27 23:06
برمک

شیرین پسر تنها  اینست که غزل پارسی بیشتر نرانه است

 - انچ گفتید در بسیاری جاهای ایران هست  در استان فارس هم هست  من خود در شیراز  زنی را دیدم که فرزندش را  فریبرز   جار زد  و  فریبرز امد دختری زبا روی بود  شگفتی مرا که دید  گفت نامش  گیسو است   چون جار (  به آوای بلند کسی را  خواستن/ اعلام)ش  زدم  و بیگانه میشنود  فریبرز  میگویم  تا کسی نامش نداند  پرسیدم از کجاست  گفت از روستایی نزدیک شیراز -پارسی بودند ( انها هم تا دختر در خانه است و جوان )

1404/04/28 00:06
برمک

از یاد نبریم که در  سروده های پارسی   به پسر مهر می ورزیدند و  دلبر انان  سخت دلیر و  دلاور است و بیت لشکر شکن است و شمشیر بدست است و تیر افکن و ریش دارد و موی پشت لب  و چون شکلات است پدرسوخته باب لواط است پدرسوخته

1396/02/06 09:05
فرهاد باقری

مکن از خواب بیدارم خدارا
که دارم خلوتی خوش با خیالش
واج آرایی حرف (خ) نفس های سنگین فرد خواب رفته را تداعی میکند...درواقع با این واج آرایی شنونده به صورت ناخودآگاه یاد خروپف میافته و خروپف به گوش متبادر میشه

1397/12/23 09:02
پیمان بصیری

آقای شمس در رابطه با شاهد و شاهد بازی و ... پیشنهاد میکنم به کتاب " از کوجه رندان" دکتر زرین کوب مراجعه فرمایید تا متوجه اشتباه خود شوید.

1399/01/09 19:04
قاسم

جناب سعید فاضلی عزیز با سلام
بزرگوار اینگونه فرمایشات فقط ماست مالی موضوعیست که در ادبیات فارسی مکرراً دیده شده و آن هم عشق به پسران زیباروست که صرف نظر از اینکه این علاقه از نوع جنسی و یا صرفا عاطفی بوده به هیچ وجه قابل انکار نیست. در این رابطه توجه شما را به کتاب شاهد بازی در ادبیات فارسی اثر دکتر سیروس شمیسا جلب میکنم که با ارائه شواهد محکم نشان میدهد که معشوق در شعر فارسی اکثر مواقع مذکر است.
ظاهراً موضوع علاقه به پسران زیبا به قدری در قرون گذشته همه گیر بوده که در عصر صفوی مراکزی به نام امرد خانه جهت ارائه خدمات جنسی به افرادی که از این قبیل گرایشات داشته اند در تمام شهرها وجود داشته است. البته کافیست کمی با دقت بیشتر به اجتماع پیرامون خود نگاه کنید تا متوجه شوید این موضوع هنوز هم به وفور در بین مردم مشاهده میشود.

1400/05/01 17:08
محسن

این غزل را استاد مهدی نوریان خیلی خوب شرح کرده‌اند:

https://shaareh.ir/darsgoftarhafez4/

1400/05/01 18:08
nabavar

گرامی محسن! شما بسیار درست نوشته اید، به آنچه از شما ایراد گرفته شده اعتنا نکنید. 

شرح کردن کاملاً صحیح و دقیق است

شرح کردن

لغت‌نامه دهخدا

شرح کردن . [ ش َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بیان کردن و تفسیر کردن . توضیح دادن . توصیف کردن : بونصر نامه نویسد و این حال را شرح کند همه ودل وی را دریافته اید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 331).
شرح این حال پیش دوست کنیم
سنگ فتنه به لشکر اندازیم .

خاقانی .


حکیمی کاین حکایت شرح کرده ست
حدیث عشق از ایشان طرح کرده ست .

نظامی .


گفت احول زآن دو شیشه تا کدام
پیش تو آرم بکن شرحی تمام .

مولوی .


واجب آمد چونکه بردم نام او
شرح کردن رمزی از انعام او.

مولوی .


نه من اندیشه ببستم قلم وهم شکستم
که تو زیباتر از آنی که کنم شرح و بیانت .

سعدی 

1400/09/27 10:11
محسن

سپاسگزارِ توجهِ شما :)

1400/09/27 13:11
ملیکا رضایی

⁦:-)⁩

1401/02/21 13:05
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید

1402/05/20 14:08
محمد

سلام علیکم.

علیکم السّلام مولانا ورحمة اللّٰه وبرکاته.

بفرمائید.

چشم.

(کلّ غزل را با طمطراق خواندم با پاورقی)

بسم اللّٰه الرّحمٰن الرّحیم. بخوانید.

خوشا شیراز و وضع بی‌مثالش/ خداوندا نگهدار از زوالش

ظاهر این ابیات و غزل، مربوط به شیراز است و احوال آن. باطن آن نیز مربوط به وطن حقیقی و عالم وصال است. اوضاع ظاهری شیراز در بین بلاد، بی‌مثل و نظیر بوده است. همان‌گونه است عالم حقیقت و عالم وصال که وطن حقیقی و اصلی می‌باشد. اوضاع در آنجا بی‌مثال است؛ یعنی هیچ‌کس نمی‌تواند در سایر عوالم برای آن شبیه و نظیری و مثالی بیاورد و آن‌کس که بدانجا راه نیافته است نمی‌تواند آن را درک نماید و وصف آنجا را فقط واصلین به آن عالم می‌توانند درک نمایند. غیر واصلین نمی‌توانند آن عالم را بفهمند و حتی تصور بنْمایند. آن‌کس که به عالم حقیقت و وصال راه یافت دعایش این است که مبادا این عالم را از دست بدهد؛ گرچه در حقیقت هرآن‌کس که بدانجا راه یافت از خطرات ایمنی یافته است؛ اما دعای آن واصل این است و فقر او این مسألت را ایجاد می‌نماید. بخوانید. سؤالی است؟

تفصیل بیشتر ندارد؟

کافی است.

ز رکناباد ما صد لوحش الله/ که عمر خضر می‌بخشد زلالش

«رکناباد» چشمه‌ایست در شیراز که زیبائی خاصی را به شیراز داده است. چشمه‌ایست که از او آب گوارا و زلالی جاری می‌شود در عالم حقیقت که آب حیات جریان دارد و واصلین برای بقای خود و سیر در عالم وصال از آن آب استفاده می‌کنند و مراتب عالیّه و والای فنا و وصال را به دست می‌آورند. بخوانید.

ز رکناباد ما صد لوحش الله/ که عمر خضر می‌بخشد زلالش

دعا است. از اینکه این آب و استفاده از آن دائمی باشد.

«صد لوحش الله» چه اصطلاحیه؟

یعنی او را وحشت نگیرد. وحشت نگرفتن. یعنی آن آب جریان داشته باشد و از آن استفاده شود. لا أوحشه اللّٰه. هم‌چون صد ماشاءاللّٰه. اینجا نفی می‌کند وحشت را.

لا أوحشه اللّٰه را لوحش الله تعبیر کرده‌اند؟

بله.

که عمر خضر می‌بخشد زلالش

زلال یعنی آبی که در عالم حقیقت است؛ چون‌که این آب جریان دارد و حجاب‌ها بر آن می‌خورَد، عالم طریقت نیز از این آب موجود است؛ اما آن آب، زلال نمی‌باشد. آن‌کس که از آب زلال نوشید حیات پیدا می‌کند و هم‌چون خضر عمر ابدی خواهد داشت. بخوانید.

ز رکناباد ما صد لوحش الله/ که عمر خضر می‌بخشد زلالش

سؤالی است؟ واضح شد؟

اما بیان دیگری دارید؟ بفرمائید.

همین است.

میان جعفرآباد و مصلی/ عبیرآمیز می‌آید شِمالش

مصلی مکانی خرم است که از آب رکناباد بهره می‌برد. جعفرآباد نیز از مناطق اطراف شیراز است که بین این دو مکان، خرمی و نشاطی می‌باشد. بخوانید.

میان جعفرآباد و مصلی/ عبیرآمیز می‌آید شمالش

اشاره است به اینکه حافظ به وصال رسیده است و جایگاه او آنجا می‌باشد، همان‌گونه که جسم ظاهریّ او میان مصلی و جعفرآباد است و در کنار مصلی از آن آب سیراب شده و بهره می‌بَرد و سیر خود را ادامه می‌دهد.

سؤالی است آقا.

بفرمائید.

«زلالش» آب آنجا همان می ناب است؟

بله.

عبیرآمیز می‌آید شمالش

«عبیرآمیز می‌آید شمالش»، اشاره به سیر اوست. «عبیرآمیز» یعنی بوی یار را می‌دهد و در عالم وصال سیر می‌نماید و حال، جسم او در آنجا قرار دارد در کنارهٔ مصلی و بین این دو، و از آن آب حیات و می ناب بهره می‌برد ظاهراً و باطناً. بخوانید.

بشیراز آی و فیض روح قدسی/ بخواه از مردم صاحب‌کمالش

دو نسخه است: «بخواه» و «بجوی».

فرمودند: بخواه. در ظاهر، اهل کمالات در شیراز بسیار بودند. در باطن که مقصود از شیراز، عالم حقیقت است، در عالم حقیقت، فیض روح القدس، واصلین را بهره رسانده و آنان را مؤیَّد به روح خود نموده و سیر واصلین را تأیید می‌نماید. بخوانید.

بشیراز آی و فیض روح قدسی/ بخواه از مردم صاحب‌کمالش

و در اینجا به سالکین می‌گوید که ای سالکین، به عالم وصال بیائید تا در آنجا از فیض روح القدس بهره‌مند شوید و لذت حقیقی و واقعی را دریابید. بخوانید.

بشیراز آی و فیض روح قدسی/ بخواه از مردم صاحب‌کمالش

«مردم صاحب‌کمالش» یعنی واصلین. یعنی آن‌ها از فیض روح القدس بهره می‌برند؛ تو نیز از آنان بهره ببر ای سالک.

که نام قند مصری برد آنجا/ که شیرینان ندادند انفعالش

بخوانید.

که نام قند مصری برد آنجا/ که شیرینان ندادند انفعالش

یعنی هرآن‌کس که در اینجا یعنی شیراز از قند مصری دم زند، «شیرینان» که واصلین‌اند او را خجل می‌نمایند و در حقیقت معنایش این است که هرآن‌کس که در عالم وصال و نسبت به واصلان، نام زیبائی و شیرینی و لذت را ببرد خود، شرمسار گشته و خجل می‌گردد؛ چون‌که شیرینی و لذت و زیبائی همهٔ هستی از شیرینی و صفای واصلین و عالم وصال است. با وجود واصلین و عالم وصال نمی‌توان دم از زیبائی زد. بخوانید.

گر آن شیرین پسر خونم بریزد/ دلا چون شیر مادر کن حلالش

شیرین‌دهنان، مخصوص پیامبر خاتم و اوصیاء اوست که از دهان آنان شیرینی می‌ریزد و عالم را شیرین می‌کند؛ اما «شیرینان» آنان هستند که منسوب به اینان هستند؛ یعنی شیرین‌دهنان.

گر آن شیرین پسر خونم بریزد/ دلا چون شیر مادر کن حلالش

«شیرین‌پسر»، ساقی است که خون سالکین را می‌ریزد و آن می ناب را به سالک می‌نوشاند و او را می‌کُشد و سالک به وصال می‌رسد. بخوانید.

این ناچیز عرض کردم شیرین‌پسر، حضرت یار نیست؟

در حقیقت، همه به یار است؛ اما وظیفهٔ ساقی است.

یک سؤالی هم خیلی در ذهنم است اگر اجازه بدید.

بفرمائید.

«ألا یا أیها الساقی أدر کأساً وناولها»، ساقی کیه؟

ساقی، پیر طریقت است.

فرموده بودید پیر مغان است. پیر مغان را خط بکشم؟

پیر طریقت است.

پس من آن را پیر طریقت می‌کنم.

بله.

چرا حافظ چو می‌ترسیدی از هجر/ نکردی شکر ایام وصالش

بخوانید.

چرا حافظ چو می‌ترسیدی از هجر/ نکردی شکر ایام وصالش

این، مؤخَّر است.

یعنی «چرا حافظ»؟

بله. آن را بخوانید.

صبا زان لولی شنگول سرمست/ چه داری آگهی چونست حالش

زبان حال سالک است که خطاب به باد صبا می‌کند که آیا از آن یار، یار زیباروی خبری داری که مرا بدان شاد نمائی؟

بخوانید.

مکن از خواب بیدارم خدا را/ که دارم خلوتی خوش با خیالش

در اینجا سالک در خیال یار به سر می‌بَرد. سالکین تا به حقیقت دست نیافته‌اند، خیال یار را در سر دارند. آن زمان که می‌فهمند یار حقیقی را دربرندارند گویا در خواب بوده و بیدار گشته‌اند و آن زمان، هجر و فراق را می‌چشند. مشخص است؟

بله.

در خیالش هستند. سایر عوالم جلوه‌هایی از یار تجلی دارد و خود یار نمی‌باشد. آنچه که می‌باشد خیالی از یار است که بدان مشغول می‌باشند. آن زمان که به خیال یار مشغول‌اند گوئی به وصال رسیده‌اند؛ اما در حقیقت این‌گونه نیست؛ ‌بلکه همچون خوابی است که یار را دربردارند؛ اما چون از خواب برخیزند می‌بینند که اثری از یار و خبری از او نیست. بنابراین هجران و فراق را دوباره می‌چشند و به دنبال یار می‌روند تا او را بیابند. آن زمان که او را یافتند وارد در عالم حقیقت می‌شوند که دیگر هیچ خیال و حجابی نمی‌باشد. بخوانید.

پس تمام تجلیات و جلوه‌های یار در عالم طریقت، خیالات است؟

بله.

چرا حافظ چو می‌ترسیدی از هجر/ نکردی شکر ایام وصالش

حال که به خود می‌آید سالک و می‌بیند که در فراق به سر می‌بَرد، به خود می‌گوید که چرا آن ایام وصال گرچه خیال بود را شکر ننمودی تا به وصال حقیقی دست یابی؟ نکته‌ای بسیار مهم و باارزش برای سالکین که در زمان وصال اگر شکر بنْمایند و مشغول به سپاس از این نعمت وصال باشند مبتلای به فراق نمی‌شوند و بلکه وصال و تجلیات جمال، قوی‌تر شده تا به وصال حقیقی و عالم حقیقت دست پیدا می‌نمایند. وظیفهٔ سالک شکر نعمت وصال است که اگر این را حقیقتاً اجرا نماید حقائق بر او آشکار و عالم حقیقت نیز بر او ظاهر می‌شود و خود به عالم حقیقت و یار دست پیدا می‌نماید. سؤالی است؟

بله. به چه بیان؟

یعنی اگر ادامه دهد و استمرار ورزد، به آن وصال حقیقی دست پیدا می‌نماید و وعدهٔ یار است که شکر نمودن، ازدیاد نعمت است. نعمت گرفته نمی‌شود با شکر؛ بلکه افزون می‌شود.

پس می‌شود گفت فراق در راه پیدا نمی‌شود؟

بله اگر به این قاعده عمل شود.

سؤالی است؟

یک سؤال از قبل، یک بیتی بود.

در مقامی که بیاد لب او می نوشند/ سفله آن مست که باشد خبر از خویشتنش

[این بیت راجع به جلسهٔ ۲۷۸ می‌باشد و در صفحهٔ ۲۸۳ دیوان خواجه حافظ]

مقامی است و مرتبه‌ایست در سلوک که سالک در آنجا مشغول به یار است و مست یار می‌باشد. اگر آن‌کس از سالکین در این مقام، خود را نظاره نماید و در پی خود باشد و خود را بخواهد ظاهر نماید، چنین سالکی پست و گمراه می‌باشد. آنجا سالک باید در پی رفع خودیّت باشد و می می‌نوشد که یار جلوه نماید؛ نه آنکه خود جلوه کند. مشخص شد؟

بله.

سؤالی است؟

نه.

بماند.

جزاکم اللّٰه خیر الجزاء.

والسّلام علیکم ورحمة اللّٰه.

وعلیکم السّلام ورحمة اللّٰه وبرکاته مولانا.

1403/09/25 11:11
سید حسین اخوان بهابادی

به شیراز آی و فیضِ روحِ قدسی
بجوی از مردمِ صاحب کمالش
نه اینکه همه ی مردم شیراز، صاحب کمال هستند بلکه حضرت حافظ می فرماید از صاحب کمالان شیراز، روح قدسی را جستجو کن و این چیز بدیهی است که همه یک شهر نمی توانند صاحب کمال باشند. صاحب کمال که هیچ، برای یک شهر، حتی نمی توان گفت همه خوب و بی خطرند بلکه در هر شهری آدم های شرور هم وجود دارند و شیراز از این امر هم مستثنی نیست. حالا، چرا حافظ دست روی صاحب کمالان شیراز گذاشته است؟ یکی از دلایل این است که حضرت حافظ صاحب کمالان خوبی در شهر شیراز سراغ داشته است چنانکه حافظ، خواجوی کرمانی، استاد خود را از جرگه همان صاحب کمال ها دیده و  فیض روح قدسی او را هم بدست می آورد و این گونه شخصیت حافظ شکل می گیرد.
خوشا شیراز و وضعِ بی‌مثالش
خداوندا نگه دار از زَوالش
سوال، وضع بی مثال شیراز، یعنی چه؟
حافظ وقتی از صاحب کمال می گوید منظورش از وضع بی مثال شیراز هم، سرزمین ادب و علم پرور آن است. شیراز جایی است که امثال سعدی در آن متولد شدند ، نفس کشیدند، رشد کردند و بالیده اند. البته همراهی طبیعت زیبای شیراز، آب رکن آباد و گلگشت مصلا و نعمت های خداوندی آن با صاحب کمالان وضع خاص و بی مانندی را برای شهر شیراز رقم می‌زند گویا همه چیز در این شهر آماده شده است تا رشد کنی و ببالی، لذا باید قدر دانست و طالب بود و جوینده.

1403/11/07 18:02
ابوتراب. عبودی

سلام علیکم  شب جمیع بخیر.
   غزل ،،شیراز جنت طراز ،، تقدیم محضر مبارک

جمیع سروران و استادان ارجمند فعال در گنجور.

 

              شیراز جنت طراز

 

  شهر شیـــراز نماد هنـر ایرانست

پایتخت ادب و فلسفه و عرفانست

حکمت و فلسفه است منطق ملا صدرا

مکتب روزبهان عقل در او حیرانست

ز غـزل حافظ و  آداب سخن سعدی را

به جهان مورد تأیید خــــردمنـدانست

آب رکنـی و  گل نرگس و  ســروِ شیـراز

خوش فرح بخش نسیمی که بهار جانست

  باغ نارنـج قــوام ، جهان نما  و دلگشا

  ارم و بـاغ صفا ، آینـه ی رضوانست

حرم شاهچراغ است به صفا خلدبرین

هفت دروازه ی شیــراز ملک دربانست

این جهان است چو یک پیکر و ایران رخ آن

 شهــر شیـــراز به رخ خال لبِ ایــــرانست

کندر وُ عنبر وُ اسپند بکن دود(عبودی) همه روز

  چشم بــــــد دور که منـزلگهِ مَـــــه رویانست


دیوان ابوتراب عبودی، چاپ دوم

1404/02/26 14:04
ابوتراب. عبودی

باسلام و عرض ادب

تقدیم به محضر جمیع فرهیختگان فعال در گنجور.

 

تصویری از بهشت است اردیبهشتِ شیراز

با عطر گل سرشت است اردیبهشتِ شیراز

نقش آفـــریـــنِ هستـی آن خالقِ یگانـه

بر برگ گل نوشت است اردیبهشتِ شیراز

 

با احترام،دبوان ابوتراب عبودی،چاپ دوم