غزل شمارهٔ ۲۷۸
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۷۸ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۲۷۸ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۷۸ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۲۷۸ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۷۸ به خوانش فاطمه نیکو ایجادی
غزل شمارهٔ ۲۷۸ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۷۸ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۲۷۸ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۲۷۸ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۲۷۸ به خوانش شاپرک شیرازی
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۲۷۸ به خوانش محمدرضا ضیاء
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
تا جایی که من اطلاع دارم و در دیوان حافظی که من دارم مصراع دوم بیت اول به این گون میباشد : " مگر یکدم بر آسایم ز دنیا و شر و شورش "
جای بیت دوم و سوم جا به جا می باشد !
در مصراغ اول بیت چهارم به جای "جام جم" ، "جام می " درست است !
بیت 5 و 6 جابه جا نوشته شده است !
با سلام آقای علاقه بند کاملا درست فرموده اند.ضمنا دربیت اول بجای سماط ظاهرا بساط درست میباشد.
سلام
طبق گفته بعضی از بزرگان عرفان منظور خواجه از شراب تلخ تجلیات جلال و عظمت خداوند است .
زهرهی چنگی صحیح است
با سلام می توانید معنای کامل را وارد سازید
شراب تلخ نمیتواند منظورش جلال و جبروت الهی باشد چون مرد معنی منفی ندارد و مرد افکن به معنی گیرابودن بالای شراب است نه چیز دیگر. شکی نیست که خواجه آنقدر رند بوده که خشکه مذهبان امروزه را نیز گمراه و با خود روان میکند. بخصوص که جلال و جبروت الهی انسان را از شر و شور دنیا غافل نمیکند ولی شراب به اسایش ذهن کمک میکند.
کمند صید بهرامی بیفکن ! ...................... بردار !
که من پیمودم این صحرا نه بهرام است و نه گورش
جام جم: 34 نسخه (803، 807، 819، 821، 822، 823، 824، 825، 827، 834، 843 و 16 نسخۀ متأخر یا بیتاریخ) قزوینی- غنی، نیساری، خرمشاهی- جاوید
جام مَی: 3 نسخه (813، 854 و 1 نسخۀ بیتاریخ) خانلری، عیوضی، جلالی نائینی- نورانی وصال، سایه
37 نسخه غزل 273 و بیت فوق را دارند. از نسخ کاملِ کهن، نسخههای 801 و 818 غزل را ندارند. از 34 نسخهای که "جام جم" دارند، نسخ مورخ 807، 849، 857، 867، 875 و 898: "جام جم برگیر" و نسخۀ مورخ 866: "جام جم بستان" ضبط کردهاند.
... ... .... میخواهم که مردافکن بود زورش
که تا یک دم برآسایم ز دنیا و شر و شورش
شرابی مست : 9 نسخه (803، 807، 813، 849، 857، 858، 864، 866 و نسخۀ بیتاریخ متعلق به استاد فقید دکتر اصغر مهدوی) خانلری، عیوضی
شراب مست : 8 نسخه (822، 843، 854، 855، 874، 893، 894 دانشگاه لیدن هلند و یک نسخۀ بیتاریخ مجلس)
شرابی تلخ : 5 نسخه (824، 862، 889، 893 و نسخۀ بیتاریخ کتابخانۀ مسجد اعظم قم) جلالی نائینی- نورانی وصال
شراب تلخ : 14 نسخه (819، 821، 823، 825، 827، 849، 867، 874، 875، 894 مسعود فرزاد، ، 898، 874؟، یک نسخۀ بیتاریخ مجلس ، نسخۀ بیتاریخ "مح" متعلق به استاد فقید محمد محیط طباطبایی) قزوینی- غنی، نیساری، سایه، خرمشاهی- جاوید
37 نسخه غزل 273 و بیت نخست را دارند. از نسخ کاملِ کهن، نسخههای 801 و 818 این غزل را ندارند.
"مست" به معنی گیرا و قوی و دارای کیفیت و ویژگی خاص و تأثیرگذار هنوز کاربرد دارد. حافظ چند جای دیگر نیز آن را به کار برده است:
راه دل عشاق زد آن چشم خماری
پیداست از این شیوه که مست است شرابت
آن چه او ریخت به پیمانۀ ما نوشیدیم
اگر از خمر بهشت است وگر بادۀ مست
مطرب از گفتۀ حافظ غزلی مست بخوان
تا بگریم که ز عهدِ طربم یاد آمد
سلام به حافظ ودوستارانش: به نظرشرابی تلخ صحیح تراست چونکه بعدش میگه که مردافکن یعنی توضیح برای شرابی تلخ پس شزاب مربوطه هرشراب تلخی نیست. شراب تلخی است ک آنقدرقویست که شاعرراهزعالم واقعی به سرزمین غیرقابل وصف وابدی رهنمون میشود..
عرض سلام اتفاقا استاد بهاالدین خرمشاهی هم همین نظر را دارند و برای توجیه کامل شدن وزن "مفاعیلن "قید کردند،ولی در تصحیح خودشان همان شراب تلخ ضبط کردهاند .
در بیت دوم بشو را بشوی بنویسید تا از اشتباهات قرائت جلوگیری شود
ممنون
در نسخه قدسی بیت زیر در جایگاه ششم هست :
«شراب لعل مینوشم، من از جام زمرد گون
که زاهد افعی وقتست و میسازم بدان کورش»
زاهد به افعی تشبیه شده است. بنا به افسانههای کهن، چشم افعی وقتی به زمرد (سبز رنگ) بیفتد کور میشود. پسوند -گون یعنی رنگ؛ پس زمردگون یعنی سبز رنگ. حافظ جام شراب را به زمردی تشبیه کرده که چشم زاهد را کور میکند. یعنی جام شراب حافظ، از زمرد نیست، ولی سبز رنگ است تا چشم زاهد را کور کند. توجه کنید که رنگ سبز، رنگ مقدس کهن مذهبی ایران است (در دین زردشت) است و سبز، رنگ اسلامی نیست (رنگ اسلامی، سفید و سیاه است). حافظ هم شراب خود را در جام سبز رنگ مینوشد تا زاهد کور شود. زاهد در اینجا قطعا بر طریق سنت است و ایران هنوز شیعه نشده است. در آن دوران (قرن 8 هجری) شیعه محدود به اقلیتهایی در کاشان و قم و مازندران و آناتولی و شام و یمن بوده است و اسلام در ایران به طریق سنت بوده است لذا رنگ سبز که رنگ مغان زردشتی است، چشم زاهد را کور میکرده است. بعدا از قرن 10 هجری، شیعه در ایران گسترش یافت و رنگ سبز ایرانی به رنگ مقدس شیعه تبدیل شد تا در برابر رنگ سیاه اعراب سنتی جلوه گری کند. (رنگ بنی امیه و بنی عباس سیاه بود. رنگ مورد علاقه پیامبر، لباس سفید و عمامه مشکی بود)
اقلا گزارش ورود امام رضا به مرو و تغییر لباس عباسیان و در راس اونها مامون از سیاه به سبز رو به نشانه علوی گری و تشیع ببینید بعد این تحلیل عجیب رو مکتوب کنید!
عرض سلام صحبت شما متین ولی رنگ سبز تو هر دوره ای یه مفهوم به خصوصی داشت، کلا رنگ ها در طول زمان با توجه به شرایط جوامع مختلف؛ همانطور که شما یه موردش روگفتید ،معنی و مفهوم متفاوت پیدا میکردن. ریشه کلمه ی سبز در انگلیسی [ Grown ] که این نشون دهنده ی اینه که رنگ سبز در ابتدا مفهوم مثبتی داشته، ولی مثلا تو قرن پونزدهم رنگ سبز نماد شیطان بود و حتی اگه اشعار قرون وسطی رو بررسی کنین میبینین که سبز رو تو شعرهاشون به شیطان نسبت میدادن. در خیلی که منابع ایرانی هم به اون اشاره شده همانطور که رنگ و نماد زرتشتیان هم سبز بوده
چه خوبه هر مزخرفی رو از جایی میشنویم بیخود نشر ندهیم !! با احترام تمام نوشته های شما مبتذل و بی سند و خالی از وجاهت علمی ست !!!! این خزعبلات و بیهوده گویی ها با حافظی که میفرماید عشقت رسد به فریاد ار خود بسان حافظ
قران ز بر بخوانی در چارده روایت
سنخیتی ندارد و بیشتر سعی مفتضحانه ایست که حافظ را شخصیتی مقابل دین نمایش دهید
آنهم حافظی که هر آنچه که دارد را از دعای نیم شبی و ورد سحری و دولت قران می داند.
چرا افراد متعصب دین دار تمامشون بیسوادن،شایدم بهتره بگم بی خرد، البته با عرض پوزش...
کمی مطالعه کن تا بیشتر بدانی. درست که حافظ حافظِ قرآن خوان بوده ولی از قرآن خوان ها فراری بوده، اگه دوست داری تو اون دنیا بری تو بهشت برین😍 حداقل کمی مطالعه کن و حتما هم کتاب کوچه رندان که بهترین کتاب نوشته شده در مورد شخصیت حافظ هست بخون....
در آخر به قول حافظ
واعظ ار رندی حافظ نکند فهم چه شد
دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
امیدوارم که این شعر رو هم برعکس معنیش نکنی
بنطرت چرا شعرای حافظ دو پهلو بودن، تحقیق کن و جواب بده
.... در ضمن این می توی شعر حافظ همون می واقعی، همونی که میخورن و مست میشن
همونی که خیام دوسش داشت،
همونی که تو جوی های بهشت شما جاری و روانِ😍
کلا شعرا حافظ رو قشنگ و بدون تعصب بخون تا هم لذت ببری هم از گمراهی دنیا و آخرت در بیای😍🌹👌
در بیت سوم، مصرع دوم، به جای مریخ، در نسخه قدسی، بهرام آورده شده است که با بهرام در بیت چهارم سازگار است. بهرام معادل ایرانی همان مریخ است و بهرام سلحشور در بیت سوم کاملا با روایات ایران باستان از ایزد بهرام و ویژگی جنگجویی و پهلوانی او سازگار است. بنابراین بجای مریخ، همان بهرام درستتر به نظر میآید و لزومی ندارد مریخ باشد.
شـراب تـلـخ میخـواهـم کـه مـرد افـکـن بـُوَد زورش
کـه تـا یکـدم بـیــاسـایـم ز دنـیـا و شـر و شــــورش
شراب ِتلخ ِمردافکن : شرابی که گیرایی ِ قوی داشته باشد.به قدری که پهلوانی را از پای درآورد!
شروشور :ناآرامی، فتنه و آشوب، متضاد آرامش، کنایه ازمشکلات وگرفتاریهای ِ آزارنده و ناتمام ِ زندگانی که روح وجان رامی فرسایند.
"شراب تلخ" شرابِ کهنه وخالص وناب که ناخالصی وآب در آن نباشد.
درطبِّ سنتی و قدیم از "شراب تلخ" برای تقویت معده و به عنوان دارو استفاده میشده است.
معنی بیت : شرابی خالص،مستی بخش و تلخ مزهای میخواهم که قدرتِ گیرایی ِ آن به اندازه ای باشد که بتواند پهلوانی قوی را از پای در آورد.( معلوم است که حافظ خیلی دلش گرفته بوده وسخت نیازمندِ آرامش وازخود بیخودشدن بوده که شرابی با این ویژگی می طلبد تا حسابی مست و لایعقل شود.) درمصرع دوّم خودش دلیلش را بازگو می کند:
چراچنین شرابی می خواهم؟ برای اینکه میخواهم از دنیا وناآرامی هایش،و فتنه های تمام ناشدنی اَش،اندکی بیاسایم ومشکلات رابه فراموشی بسپارم، آسوده خاطر شوم.
بعضی ها که نمی خواهند قبول کنند حافظ گه گاه شراب می نوشیده،ازواژه ی "شراب تلخ"معنایِ "جلال وجبروت خداوندی" برداشت کرده اند! غافل ازاینکه با این برداشت هم درحقّ ِ خداوند ستم کرده وهم برشاعرعزیز جفا می نمایند.! اگرعضمت وجلالِ خداوندی را به شرابِ تلخ تشبیه کنیم مرتکبِ گناه بزرگی می شویم. چراکه جلال وجبروتِ خداوندی شیرین وگواراست نه تلخ!!! شربتیست که جُرعه ای ازآن هر ناتوانی را توانمندوقوی می سازد نه اینکه مردِ قوی را برزمین بزند!!
شگفتا خودِ شاعر به هرزبانی فریاد می زند که من شرابخوارم،بعضی ها ازچه رو پافشاری می کنند که نه شاعر منظورش چنین وچنان بوده است؟!
من وانکارشراب این چه حکایت باشد؟
غالباً این قَدَرم عقل وکفایت باشد!!
آری گاهی "شراب" شرابِ دانایی ومعرفت وعشق است،شرابِ محبّت است، شرابِ زیبائیست امّا نه درهمه جا!
باهرنگرشی وباهرخوانشی که این بیت رابخوانیم، شراب، شراب انگوریست! ازهرزاویه ای بنگریم حافظ شراب را خیلی دوست داشت تا آنجاکه سفارش می کند،پس ازمرگ نیز جَسدش رابه خاک نسپارند بلکه درخُم شراب اندازند.!
مَهل که روز وفاتم به خاک بسپارند
مرابه میکده بَر درشطِ شراب انداز
سـِمــاط دهـر دونپـرور ، نـداردشـهـــدآســایــــش
مـذاق حرص و آز ای دل ! بـشوی از تلخ و از شورش
سِماط : صف، رَده ،قطار،سفره وبساط دَهر : روزگار ، دنیا
دون پرور : سفله پرور
شهد : شیرینی ، عسل ، انگبین
شهد آسایش = آرامش و آسایش به عسل و شیرینی تشبیه شده است.تا درمقابل تلخی شرابِ تضاد ایجادگردد.
مذاق : ذایقه ، مجازاً یعنی دهان
حرص و آز: وسوسه و طمع
مذاق ِحرص: ذایقه ی طمع ودهان وَسوسه
ازآنجا که ظاهراً افرادِ سودجو، شکمباره، خوش گذران وبی مسئولیت ها راحت تراز روشن فکران،دانایان وافرادِ دلسوززندگی می کنند، "روزگار" به دون پروری شهرت دارد.
روزگار دراینجا به بساطی پهن کرده که همه چیزش "تلخ" و "شور" است. چیزی گوارا وشیرین دراین سفره یافت نمی شود.زندگی سراسرسختی و بدبختی است!(برای دانایان که چنین بوده، درهمه دوره ها آنکه بیشترمی فهمد بیشتر درعذاب ورنج وحبس وبدبختی بوده است.تابوده همین بوده،مگراینکه زمانی فرابرسد ومدینه ی فاضله ای بنا نهاده شود.)
معنی بیت : دنیای سفلهپـروردر سفرهاش هرچه دارد تلخ وشور وبدمزه هست. ازشیرینی آسودگی و لقمهای گوارا خبری نیست که نیست! ای دل ! دهان وسوسه وهوس ِ خود را بکلّی ببند.از تلخ و شورش بـشوی. (دنیا جز رنج و بد بختی چیزی ندارد،انتظار راحتی وآرامش،بی سرانجام است،حداقل برای دانایان!) .
دفتر دانش ِ ما جمله بشوئید به مِی
که فلک دیدم ودر قصدِ دل دانابود!
بـیـاور مـی ! کـه نـتـْـوان شـد ز مـکـر آسـمان ایـمـن
به لـَعــبِ زُهـرهیِ چنــگـیّ و مـرّیـخ ِ سـلـحـشـورش
مَکر : حیله و نیرنگ
ایمن : آسوده خاطر
لعب : بازی
زُهره : ناهید ، به نامهای دیگر هم خوانده شده : آناهیتا ، اَناهید ، بیدخت و آفرودیت ، در ادبیات ما "زهره" را نوازنده و رقّاصهی فلک میدانند
چنگی : چنگ + ی نسبت در معنای فاعلی ، چنگ نواز
مرّیخ : بهرام ، "دهخدا" مینویسد که : اصل کلمهی مریخ ، کلدانی بوده ، "مرداک" یا "مرداخ" که در زبان عربی به "مریخ" تلفظ شده است . "مریخ" در باور ایرانیان و رومیان و یونانیان ، ایزد جنگ است. در ادبیات ما "مریخ" خداوندگار جنگ و جنگاوری و از ستارگان نَحس است .
سلحشور : جنگاور
معنی بیت : سفله پروری روزگار ونیرنگِ آسمان تمامی ندارد،شَروشورِدنیا پایان ناپذیراست!شراب بیاور تا بنوشیم .زیرا نه رقص وآهنگ زُهره دردی را دَوا می کند نه جنگاوری ِ مرّیخ پایانی خواهد داشت. ماهرگزآسوده خاطر نخواهیم بود پس چاره یِ کار شراب است ومستی وفراموشی ِ مشکلات!
چل سال رنج وغصّه کشیدیم وعاقبت
تدبیر ما به دستِ شرابِ دوساله بود!
کمندِ صید بهرامی بیفکن ، جام جم بردار !
که من پیمودم این صحرانه بهرامست ونه گورش
کمندصیدِ بهرامی : یعنی کمندی که مانند کمندِ صیّادی بهرام است. "کمند صید بهرامی" کنایه از طَمع به قدرت است . "بیفکن" دو معنا دارد : 1- رها کردن و کنارگذاشتن ِ کمند ، 2- انداختن وپرتابِ کمند برای شکار کردن و دراینجابرای بدست آوردن ِ جام جم. یعنی بامهارت تدبیری بیاندیش تاجام جم رابدست بیاوری.
جام جم دراینجا جام ِ مِی است. واژه ها دردستانِ ماهر حضرتِ حافظ مثل موم نرم وانعطاف پذیرند وهرمعنی که حافظ مدِّ نظر داشته باشدازآنها استخراج می کند.
"بهرام" پسر "یزدگردِ" اول است . پس از مرگِ یزدگرد، بزرگان ایران فردی به نام "خسرو" را به پادشاهی برگزیدند و تاج شاهی را بر سر او گذاشتند . "بهرام" به همدستی "نعمان بن منذر" پادشاهِ حیره که آموزگار ِ بهرام نیزبود، برای باز پس گرفتن ِ تاج و تختِ پدر به ایران لشکرکشی کرد. سرانجام بزرگان چارهای اندیشیده و تاج پادشاهی را در میان دوشیرقوی گذاشته و قرار براین شد هر کدام که توانسته باشدتاج را بَردارد پادشاه شود. خسرو ترسید ، اما بهرام با "گرزهی گاوسر" شیر ها را از پای در آورد و تاج را به دست آورد و پادشاه شد. در مورد بهرام افسانه های زیادی در شاهنامه و آثار نظامی و دیگر شاعران آمده است ، اما صحّت وسُقم ِ آنها چندان روشن نیست.
در این بیت تلمیحی به افسانهی ناپدید شدن بهرام نیزدارد که گفتهاند : «بهرام به دنبال شکار ِ یک گاو وحشی در باتلاقِ گاوخونی فرو رفت و به هلاکت رسید. یا بعضی دیگر گفتهاند : «به دنبال شکار یک آهو در غاری رفت و دیگر بر نگشت . و همین است که حافظ میگوید تمام جهان را گشتم و قبر بهرام را ندیدم. اززاویه ی ِ دیگر هم اشاره به ناپایداری ِ تاج وتخت وقدرت وفناپذیری ِمادّیات دارد.
صحرا : استعاره از دنیاست
گـور : ایهام دارد : 1- گورخر 2- قـبـر معنی بیت :
1-طمع ِ قدرت وحرص ِ دنیاطلبی راکناربگذار وفقط جام ِ مِی راداشته باش، من سرد وگرم ِ دنیاراچشیده وتجربه ی فراوان دارم.هیچ چیز ماندگارنیست وهمه چیزناپایداراست.
2- بامهارت وشجاعتی که بهرام درکمند انداختن وصیّادی داشت، بَسان ِ او کمندت را آماده ساز وجام ِ می را شکارکن وبه عیش وعشرت بپرداز.من دنیادیده ای باتجربه هستم هرچه گشتم نه ازبهرام اثری مانده، نه ازقبرش نه ازشکارها وصیدش. به نوشیدن شراب بپردازودَم راغنیمت دان ودیگرهیچ...
بیاتادرمیِ صافـیت ،راز دهــر بنمایم
بشرطِ آنکه ننمایی به کج طبعان دل کورش
می صافیت : شرابِ خالص، درباده ی ِصاف و زلال.("ت" یعنی برای تو نشان دهم.)
بنمایم : نشان دهم
کج طبعان : بَدسلیقهها ، کج خُلق وخو دل کور : خشک مغز و کُند ذهن ، کسی که باطنش کور است وذوق وشوق ندارد
"رازدهر" مجموعه ی حقایقی که دردنیا وجود دارد وافرادِ آگاه،دنیادیده وعارف بدانها رسیده اند.راز دهر همین چیزهایی است که حافظ در بیت های قبل اشاره کردهاست .همین که همه چیز ناپایداراست وفقط باید مهروزی کرد ومثبت اندیش بود.
معنی بیت : بیا باما دَمی درمیخانه بنشین ،تا در آینهی زلالِ شراب و مستی راز زمانه و روزگار را به تو نشان بدهم! به این شرط که هرچه دیدی وشنیدی، به خشک مغزانِ بی شوق وذوق وستیزه کنندگان و آنانی که باطنی کور و نفهم دارند بازگونکنی. آنهامدّعیانی خودپسند و خودپرستند وهیچ ذوقی ندارند وهرچه که ازلذتِ مستی وراستی،عشق ورزی بی قیدوشرط ومهر ومحبّت بگویی درک نخواهند کرد وتورا سرزنش وملامت وتهدید وتکفیر خواهندکرد.
بامدّعی مگوئید اسرار عشق ومستی
تابی خبر بمیرد بادردِ خود پرستی
نـظـرکـردن به درویـشـان مـُنــافیِّ بـزرگی نیــست
سلیـمان بـا چنـان حشمـت ، نظر ها بود با مورش
نظرکردن: موردِ توجّه قراردادن ، عنایت کردن
درویش : فقیر،بی چیز،بی اعتنا به مادّیات ، بی رغبت به تجمّلات و علاقمند به معنویّات وسادگی و..
مـُنافی : نفی کننده
حشمت :شکوه وعظمت، بزرگی،دولتمند
در این بیت اشاره (تلمیح) دارد به داستان حضرت سلیمان و پادشاه مورچگان ، آوردهاند که :
«روزی حضرت سلیمان با خَدم و حَشم سواربر تختِ روان، بر وادی مورچگان میگذشت ، صدای پادشاه مورچگان را شنید که دستور میداد مورچگان در لانه هایشان پناه گیرند. سلیمان پیاده شد و از پادشاه مورچگان با تعجب پرسید :
چرا از من میترسید ؟ تخت من در هوا حرکت میکند نه بر زمین، بنابراین آسیبی به شمانمی رسد. پادشاه مورچگان پاسخ داد : آری می دانم تو بر باد سوارهستی وازاین جهت آسیبی برما نمی رسد ولی این رانیز می دانم که فرمانروایی بر این دنیاهیچ تضمینی ندارد وناپایداراست. من آسوده خاطر نیستم زیرا هر لحظه ممکن است که باد ازفرمانبری تو خارج گردد و تختِ روان بر بادِ تو، بر زمین افتد و لشکریان من آسیب ببینند!
سلیمان پرسید : تو در میان مورچگان چه کاره هستی ؟ گفت : در این وادی چهل هزار امیر و پادشاه است و هر پادشاهی چهل هزار پرچم دارد که در زیر هر پرچم چهل هزار لشکر و هر لشکر دارای چهل هزار مور است و من بر همهی آنان پادشاه و امیرم!. سلیمان گفت : لشکر خویش را به من بنمای. پادشاه مورچگان دستوردادای مورچگان از خانه های خود به دَر آیید ! و تا هفت شبانه روز مورچگان از لانه بیرون میآمدند! سلیمان خسته شد و پرسید : تا کی آمدن مورچه ها ادامه دارد ؟
پاسخ داد : اگر صبر داری تا هفتاد سال! سلیمان آن مور را نوازش و تحسین کرد و بر دست خود بنشاند .
معنی بیت : توجه و عنایت کردن ونوازش ِ دل ِ تُهیدستان وفقیران، به جلال و بزرگی ِ کسی لطمه ای نمی زند، همانطور که حضرت سلیمان با همهی جلال و جبروتش، با مورچه گفتگو کرد و او را موردِ عنایتِ خویش قرار داد .
اَندرآن ساعت که برپشتِ صبا بندندزین
باسلیمان چون برانم من که مورم مرکب است.
کمانِ ابـرویِ جانان نـمـیپـیـچـد سر از حافظ
ولیکن خنـده مـیآیـد بـدیـن بـازوی بـی زورش
سرپیچی می کند: اطاعت نمی کند
سرنـمی پیچیـد: کنایه از تسلیم بودن است، دراختیاربودنست. کمانِ جانان دراختیارحافظ است.
داستان تیروکمان ازاینگونه است که درقدیم کمان های معروفی ساخته می شدند که هرکسی نمی توانست آن را زه کند.یعنی تیر راجاسازی کرده وتیراندازی کند. دراغلبِ داستانهای تاریخیِ هرکشوری، ازاین نوع کمانهای سخت ومحکم دیده می شود. بعضی ازاین کمان ها آنقدر سفت وسخت بودند که برای زه کردن ِ آن برنامه ی خاصی توسط ِ حاکمان وپادشاهان گذاشته می شد وکمانداران به نوبت می آمدند وقدرتِ بازوی ِ خویش را می آزمودند وهرکس موفّق می شد پاداش ِ خاصی می گرفت.معمولاً پادشاهان می گفتند هرکس موفّق شود این کمان متعلّق به او خواهدشد واومامورویژه ی پادشاه می شد.
برای به زه کردن کمان باید دوسر کمان را به هم نزدیک کرد و برای این کار زور و نیروی زیادی لازم است،گویند کمان رستم را کسی جز رستم نمیتوانست زه کرده وتیراندازی کند!.
درمراسماتِ زه کشی کمان،کمانداران ِ معروف وقتی از زه کردن ِ کمان، ناتوان وعاجز می شدند، ناخودآگاه خنده ای برلبِ پادشاه واطرافیان می نشست....
برهمین اساس است که دردنیای عشقبازان،ابروی جانان به کمان تشبیه می شود چون هرکسی نمی تواند زه این کمان را زه کرده وبر هدف بزند یعنی کامرواشود.حافظ درغزلی دیگر می فرماید:
ازخم ِ ابروی تواَم هیچ گشایشی نشد
وه که دراین خیال کج عمرعزیزشدتَلَف
ابروی دوست کی شود دستکش خیال من
کس نزده ست ازاین کمان تیر مرادبرهدف
البته تیراندازی ِ خودِ جانان برعاشق با این کمان خود مبحثی دیگراست که دراین مقال نمی گنجد.
دراینجا کمانِ سفت وسختِ جانان دراختیار حضرتِ حافظ گذاشته شده تا زور وبازوی ِ خودرا بیازماید. گویی که جانان درجایگاهِ پادشاهی نشسته وکمانداران به نوبت زورآزمایی می کنند تا به جایزه ای که (وصال) درنظرگرفته شده برسند وحال نوبت به حافظ رسیده است.
معنی بیت : اگر چه کمانِ ابروی دلدار دراختیار حافظ است، امّا قدرت ِ به زه کردن ِ آن رانداردوجانان به بازویِ کم زورِ حافظ می خندد.معشوق ازناتوانی و ضعفِ حافظ خندهاش می گیرد.
کم زوربودنِ بازوی حافظ، کنایه ازاین نیزهست که درعاشقی ،هنوزبه حدّی نرسیده که سزاوار وصال باشد. هرکس بتواند این کمان را زه کند یعنی درعاشقی آنقدر رنج وزحمت کشیده که صاحبِ چنین توانایی شده است،پس اوشایسته ی وصال است.
یک برداشت دیگر ازاین بیت زیبا:
اگر"سر نپیچیدن" را به سمت دیگری نرفتن معنی کنیم درانصورت معنی بیت چنین خواهدبود:
کمانِ ابرویِ جانان تنها حافظ را هدف گرفته و از سمتِ حافظ روی برنمیگرداند! حافظ هرجا می رود او را دنبال کرده ونشانه گرفته است!ولیکن تیراندازی نمی کند فقط به قصد زدن نشانه گرفته،امّا زورش نمیرسد که کمان را زه کند و تیر اندازی کندو از کم زوریِ خودش خندهاش می گیرد!بااین معنی حافظ جانان را نازک و لطیف معرفی می کند یعنی لطافت و مهربانی او باعث میشود که نتواند کمان را بکشد ومرا بکُشد. باچنین برداشتی، بیتِ به ماندنیِ: گرچه می گفت که زارت بکُشم می دیدم که نهانش نظری با من ِ دلسوخته بود، درذهن متبادر می گردد.
خدای بزرگ چقدر عالی نوشتین
عالی
ممنون
برای این نوشته عالی و وقتی که گذاشتید تشکر میکنم، سپاس
شاهکار بود
هزاران درود بر شما که با برداشت درست و رساندن آن به ما به صورتی چنین شفاف و با استدلال های منطقی باعث شادی روح حضرت حافظ هستید
سپاس فراوان
موافقم که در دوره ای حافظ احتمالا برای رهایی از فشار عجیب متافیزیکی پناه می برده است به شراب. به مرور توانست نوشیدنی به جای آن آب درست کند. آبی که دل ها را توانگر می کند. به نظرم این یکی از بزرگترین کارهای حافظ بوده است که با ورد سحری خاص و خواندن آن روی آب، در زمان خاصی می نوشیده است و توانسته بود بر حالات نامطلوب روحی اش غلبه کند و توانگر شود.
حافظ دوره تکاملی داشته است.
توضیحات بسیار عمیق و زیبایی بود باعث شدید من کلمه به کلمه غزل رو با تمام وجود درک کنم. دست مریزاد 👏🏼
به گمانم اگر حافظ در جایی به جای شراب و می میگفت عرق سگی مشکل حل میشد مثلا میگفت عرق سگی تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش. شایدم باز عرق سگی رو به جباریت خداوندی تفسیر میکردند
نفس ادمی اساساً به لذتجویی گرایش دارد و اگر کمی وجدانش درگیر شود بسیار دوست دارد کسی بهانهای به او بدهد تا از قید بند آزاد شود هرچند که از بند دوست به بند نفس اماره میافتد!
حافظ عارف است و انسان عارف که بطن قران را به قدر خودش دریافته حکم معشوق خود را به روی دیده میگذارد و در قران حرمت خمر با صراحت بیان شده و آن راشیطانی و باعث فساد میداند اگر خوردن شراب انسان را از دردهای زمانه رها میکند اگر حافظ الان زنده بود باید شیشه و مخدرهای قویتر مصرف میکرد که مردافکنتر باشد
شراب تلخ که در شعر حافظ به آن اشاره شده ابتلائاتی است که از جانب پروردگار در ظاهر سخت و تلخ است و برندهی آزمون از آن شاد و پیروز بیرون میآید همچنان که اتش نمرود ابتلای ابراهیم بود و به گلستان مبدل شد به گفتهی برخی از بزرگواران شکی نیست برخی قران را دام تزویر میکنند این هم از مهجوریت قران است اما دلیل توجیهه شراب خواری نیست!
انسان به اندازه ای که از منیت و من کاذب که خیلی هم زورش زیاد است دور میشود همان اندازه به شادی و رهایی و ازادگی نزدیکتر میشود حداقل به خودمان نگاه کنیم که دنیاگرایی و خودپرستی خود اندوه زا و جنگ افروز و گرفتاری افرین است و شراب تلخ مرد افکن گردن بت من را میشکند و انسان را به اسودگی میرساند
بیت اول مصرع اول: شرابی تلخ می خواهم...
بیت اول مصرع دوم: مگر یک دم بیاسایم...
صحیح می باشد، متشکر.
همون طور که در اولین حاشیه هم یکی از دوستان به این مورد اشاره کرده اند که: مگر یک دم برآسایم... صحیح است.
@رضا
زیبا و کامل
سپاس فراوان
در مورد بیت اول و عبارت شراب تلخ، دوست عزیزی آن را "تجلیات جلال و عظمت خداوند" تفسیر کرده است و برخی آن را شراب مسکر دانسته اند که به نظر این حقیر قطعا "تجلیات جلال و عظمت خداوند" در مورد حافظ بزرگ و اشعارش می تواند صدق کند چگونه می توان تصور کرد حافظ با آن همه اشعار عمیق و دارای لطایف گوناگون فردی شرابخواره و اهل مستی و لایعقلی باشد؟ کدام شرابخواره و لایعقل توانسته به جایی برسد که عده ای حافظ را (که شاید بتوان بزرگترین شاعر کل تاریخ ایران و بلکه جهان دانست) شرابخواره پنداشته اند؟
آیا اینگونه گمان ها به حافظ نیک سیرت در حالی که شراب در تمامی ادیان مذموم و نهی شده است گناه بزرگی نخواهد بود؟
چرا این بیت را اینگونه تفسیر نکنیم که حافظ از دست همین انسانهای شر و شور و دلخوری از آنان، از خداوند بخشنده "تجلیات جلال و عظمتش" را خواسته تا اینکه نه او را از دنیا غافل کند بلکه خیالش را از این جهت آسوده سازد که اداره جهان در دست آن قهار بی همتایی است که انتقام از ظالمان خواهد ستاند
عبارت "که مرد افکن بود زورش" یعنی آن نشانه ای که خیال من را راحت کند یعنی به من اطمینان دهد تضمین کند یعنی مرا به عین الیقین برساند
آن خشک مغزی که گمان کند هر آنکه شراب نخورد خشک مذهب هست باید به این سوال پاسخ دهد که کدام مذهب و آیین الهی خوردن شراب را نهی نکرده است؟ و یا آن کدام شراب است که بدون گرفتن عقل، ذهن انسان را آسوده کرده است؟ آیا بدون عقل می توان سخنان حکیمانه در قالب شعر سرود؟
معنی بیت اول را از یک بعد می توان چنین گفت : نشئه و یا نشانه ای از جلال و عظمتت می خواهم که آنقدر واضح و به تعبیری پررنگ و غلیظ باشد که بتواند خیال یک انسان شریف را آسوده کند تا دمی در برابر اشرار و ظلم هایی که ستم پیشه گان روا می دارند آسایش داشته و آسوده خاطر باشم
وقتی شراب به تجلیات جلال و عظمت خداوندی تفسیر میشود عده ای این نقد را دارند که اگر اینگونه باشد تجلیات جلال و عظمت خداوندی تلخ خواهد بود غافل از این که این صفت برای شراب آمده نه برای تجلیات جلال و عظمت خداوندی و تلخی شراب نشان دهنده غلظت و اثر گذاری آن است و رقیق بودن آن سبب کم اثر بودن آن، حافظ از خداوند نشانه ای اثرگذار وسرخوش کننده و در مقابل ستم پیشه گان و اشرار کوردل، ضرب شستی جانانه می خواهد
درود.
رضا جان، برای اون گفتهت که حافظ گفته پس از مردنم مرا در خُم بشویید یا هر چیزی، سند معتبر بیار.
خرم در آنکه همچو حافظ
جامی ز می الست گیرد
غزل 148
می الست، همان میِ عرفانی و بهشتیست.
مستی عشق نیست در سر تو
رو که تو مست آب انگوری
غزل 453
شراب عشق را کمتر کسی تجربه میکنه.
کار هر کسی نیست که بیاد به من مست عشقم.
بدرود
با سلام در رابطه با نظر دوستانی که میگن منظور حافظ از شراب همان شراب دنیوی هست و رضا هم میگه که حافظ شرابخوار بوده این سوال رو دارم که چرا کسانی که به درجه عرفان میرسند از شراب و می سخن میگن ؟یعنی این همه ریاضت بکشیم و عبادت کنیم و مطالعه کنیم که آخرش شرابخوار بشیم؟حتی امام خمینی هم که مذهبی بود تو اشعارش از می و شراب سخن گفته.پس احتمال اینکه منظور از شراب و می در اشعار حافظ همین شراب دنیوی باشه خیلی کمه.شاید یک رمز و راز هایی هست بین عارفان.
با سلام
متاسفانه اصلی ترین بیت این شعر سانسور شده،
نه تنها در این سایت که حتی دیوان های مجوز چاپ گرفته از ودارت ارشاد
لطفا اضافه بفرمایید.
بیت اول مصرع دوم:
"مگر" یک دم برآسایم درست است، لطفا اصلاح کنید.
با سپاس فراوان از رضای عزیز
در بیت چهارم به گمان بنده منظور خواجه از " بیفکن" وانهادن و رها کردن کمند و در مفهوم کنار نهادن غرور می باشد و بلا فاصله اشاره به کسب معرفت "جام جم" دارد و در ادامه نیز در مصرع بعد به بی نشانی از بهرام می پردازد
پاینده باشید
شراب عرفانی که دوستمون اشاره کردن در شعر امام خمینی هم دیده میشه ربطی به شعر حافظ نداره. اون مربوط به ادبیات عرفانی و شعرایی مثل سنایی و عطار و تا حدودی مولاناست. شراب در شعر حافظ مثل اشعار خیام بیشتر به خود شراب اشاره داره. شاید از پانصد غزلی که حافظ گفته کمتر از ده غزل به شراب عرفانی میپردازن. دوستان حتی اگه به اشعار متعدد حافظ درباره شراب هم نمیخوان توجه کنن کمی تاریخ آل مظفر و آل اینجو رو بخونن که این مساله به راحتی حل میشه براشون. مبارزالدین محمد شاه منفور حافظ فردی بود به شدت مذهبی که میکدهها رو بست و شاهشجاع مجددا میکدهها رو گشود. دیگه تاریخ رو که نمیتونیم به میل خودمون تغییر بدیم. یا ببینید ابواسحاق اینجو آخرین شاه آلاینجو که حافظ همیشه با حسرت از دورهش یاد میکنه به چه چیزی معروف بود. ویژگی اصلی شاه ابواسحاق شرابخواری بود و...
راستی خاتم فیروزه بواسحاقی/ خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود
رضا س
کجا در این بیت که از حافظ استناد نموده ای، شاه شیخ ابو اسحاق به شراب خواری شهره است. ابو اسحاق اینجو به راستی و درستی و اد ب و کرامت معروف بوده است. لازم نیست من و شما در مورد شراب حافظ و غزل آن کاسه داغ تر از آش باشیم. اون خود در مورد شعرش این گونه فرمود،
شعر حافظ"همه" بیت الغزل معرفت است.
نه یک بیت و دو بیت آن بلکه همه!
رضا س
واقعا تو فکر می کنی خیام را شناخته ای!
بهتر اول من و شما خودمان را بشناسیم تا این غول های ادبیات و عرفان!
دهن هر دو ما هنوز بوی شیر می دهد ، برادر!
گرامی رضا س
درست اشاره فرمودی ، تاریخ گواهی می دهد که ابو اسحاق در شراب زیاده روی می کرده ، حتا زمانی که شیراز را محاصره کردند ، ابو اسحاق از مستی سر از پا نمی سناخت و دستور مقابله نداد ،
نقل قولی بود از استاد دکتر جعفر محجوب
ابو اسحاق از مستی سر از پا نمی شناخت
بعد از قتل مسعود شاه ، برادرش جمال الدین شاه ابواسحاق به کمک حاجی قوام به شیراز آمد و شاه شد . شیخ ابو اسحاق بعد از ورود به شیراز رسما خود را پادشاه فارس خوانده ، به کار سکه و خطبه و ترتیب اسباب پادشاهی پرداخت ولی از این تاریخ تا پایان عمر به کشمکش و زد و خورد با حریف پر زور و سمجی یعنی امیر مبارزالدین محمد مظفر متصرف یزد ، دچار شد . شاه شیخ ابواسحاق همسال حافظ و شاید یکی دو سالی کوچکتر بود . شاهی شادخوار و بخشنده بود ، شعر هم می گفت و چندین رباعی از او بجا مانده است .
شاه شیخ به مدت یازده سال ( تا سال 754 ) در شیراز حکومت می کرد . بعد از شکست از امیر مبارزالدین با صفهان رفت و تا سال 757 حدود چهار سال در آنجا حکومت داشت تا دوباره به دست امیر مبارزالدین افتاد و او را به شیراز آورده و در میدان سعادت کشت.
دربار شاه شیخ ابو اسحاق مجمع شعرا و فضلا بود . عبید زاکانی شاعر دربار او بود و عشاقنامه را به نام این شاه سروده است . محمود آملی نفایس الفنون را به نام او نوشت . شمس فخری هم در دربار او بود . حافظ که همواره از این دوران رفاه و آسایش شیراز با حسرت یاد می کند .
حافظ در شیراز با پادشاهان گوناگونی معاصر بوده است : شاه شیخ ابو اسحاق ، امیر مبارزالدین ، شاه شجاع ، شاه محمود ، زین العابدین ، امیر تیمور ، شاه منصور . علاوه بر این پادشاهان ، وزراء ایشان ؛ حاجی قوام ، برهان االدین ، فتح الله ، صاحب عیار ، خواجه جلال الدین تورانشاه ، هم مورد نظرو توجه حافظ بوده اند .
شاه شیخ ابواسحاق دو وزیر داشت : حاجی قوام الدین حسن ( حاجی قوام ) وخواجه عمادالدین محمود که هردو به حافظ التفات داشتند .
سی سال اول زندگی حافظ با سی سال آخر زندگی حاجی قوام همزمان بوده است . حاجی قوام اداره امور مالی شاه شیخ را برعهده داشت و تمغاچی فارس بود یعنی اداره مالیات و دارایی به دست او بود لذا به ثروت و مکنت معروف بود . حاجی قوام در همان سالی که مبارزالدین ، شیراز را محاصره کرده بود ( 754 ه. ق ) در گذشت.
امیر مبارزالدین محمد ( 718 - 765 ) پسر مظفر موسس سلسله آل مظفر است که در زمان پادشاهی، متعصب و ستمگر و خشک مغز بود . امیر مبارزالدین حدود پنج سال شاه فارس شد. شاه شجاع و رندان شیراز او را به طنز محتسب می خواندند. به نظر می رسد که حافظ نیز در بعضی غزلیات خود او را به اشاره هجو کرده است ولی هیچگاه نام امیر مبارزالدین را نه به مدح و نه به ذم نبرده است .
سرانجام شاه شجاع و شاه محمود پسران امیر مبارزالدین و شاه سلطان خواهرزاده اش ، از بیم جان خود در اصفهان او را دستگیر و بعدا کور کردند و بعد ا زمدتی جان سپرد .
جلال الدین شاه شجاع ( 786- 760 ) که ولیعهد امیرمبارزالدین بود در 760 رسما شاه شد و بیست و شش سال سلطنت کرد . شاه شجاع نخست قوام الدین محمد صاحب عیار را وزیر کرد اما او را در 764 کشت . سپس کمال الدین رشیدی و بعد از او جلال الدین تورانشاه را به وزارت گماشت .
شاه شجاع پادشاه خوب روی و با سطوت مظفری ، زیر نظر و تربیت خواجه قوام الدین صاحب عیار بالنده شد .
شاه شجاع پدر خود امیر مبارز الدین را کور کرد و با فرزند به غایت خوب روی و رشیدش نیز همین کار شنیع را کرد و د رعالم مستی امر کرد تا فرزندش سلطان شبلی را از نعمت بینایی محروم ساختند .
ماجرای پایان ناپذیر حافظ
دکتر اسلامی ندوشن.انتشارات یزدان
یاد اشت های حافظ سیروس شمیسا.نشر علمی
کازانتزاکیس می گوید من در هیچ جای دنیا ندیدم مزار شاعری زیارتگاه مردم باشد.
ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده ای
ما آن شقایقیم که با داغ زاده ایم
حافظ شقایقی است همزاد داغ.
پنج اقلیم حضور (فردوسی، خیام، مولوی، سعدی، حافظ ): بحثی درباره شاعرانگی ایرانیان، کتابی است نوشته داریوش شایگان که به بررسی ویژگیهای تاریخی، اجتماعی، روانی و سیاسی شعر فردوسی، خیام، مولوی، سعدی و حافظ پنج شاعر برجسته ایرانی میپردازد.
با درود خدمت دوستان صاحب نظر و اما بعد، هیچ نشانی از تسلیم بودن و تسلیم شدن در این شعر حافظ نیست و معلوم نیست برخی دوستان چرا خواسته اند میل به تسلیم بودن (در برابر هر چیزی) را از اشعار حافظ بنا به خواست خود القا کنند فقط امید است که اخلاق بردگان عامل این خواستها نبوده باشد
منظور حافظ از شراب، عشق الهی است. وگرنه شراب مادی زیان زیادی دارد و هم حرام است و چون خواجه انسانی مذهبی است هرگز تبلیغ حرام نمی کند.
کمند صید بهرامی بیفکن جام جم بردار
که من پیمودم این صحرا نه بهرام است و نه گورش
انسان پس از ورود به این جهان به عنوان هشیاری خالص خدایی ، بنا به ضرورت حیات، از همان آغاز زندگی در این جهان صیادی را آموخت ، از صید نامی که بر وی نهادند و صید اسباب بازی های خود و پدر و مادر و اطرافیان خود ، و پس از آن هرچه از صیدهای مادی و فکری این جهان را که بدست آورد در مرکز خود قرار داده و با آنها به اصطلاح هم هویت گردید و این صیادی که سالهای ابتدای زندگی از ضروریات بقای انسان میباشد رویه معمول انسان شده به این کار ادامه داده و به اشتباه راه کمال و عروج انسان را در صید و انباشت هرچه بیشتر چیزهای این جهانی میداند .پس حافظ میفرماید کمند (فکر) که اسباب صیادی میباشد را بر زمین افکن و آن را رها کن (کمند بر جام جم افکندن و آنرا صبدکردن برداشتی اشتباه مینماید چرا که جام جم را که جهان بینی مملکت وجودی خود انسان میباشد از راه فکر و ذهن نمیتوان بدست آورد ) پس میفرماید کمند را بر زمین بیفکن و جام جم را که بوسیله آن قادر خواهی بود بر تمام ابعاد وجودی خود نظارت کنی را بردار و حافظ از کاربرد این جام برای تعالی روح و آسمانی شدن در دیوان خود بسیار سخن رانده است .
درمصرع دوم از تجربیات خود گفته و میفرماید او در این صحرا (کنایه از این جهان هستی با وجود اینهمه تنعم و زیبایی که بدون حضرت معشوق جز بیابانی بی آب و علف نیست ) بسیار طی طریق نموده است ولی صیدی واقعی در آن یافت نشده است بلکه این صیدهای زمینی بدلیل آفل بودنشان اصولا صید محسوب نمی شوند و نه حتی از بهرام اثری یافت شد یعنی که جسم انسان نیز آفل بوده و بر جای نخواهد ماند ، کنایه از بیت معروف : بهرام که گور می گرفتی همه عمر / دیدی که چگونه گور بهرام گرفت ؟
به تعبیری دیگر میفرماید در این جهان عاقبت نه از جان مادی و جسم انسان اثری بر جای خواهد ماند و نه از دستاوردها و صیدهای مادی او و تنها چیزی که میماند عشق است و بس و عشق چیزی نیست جز یکی شدن با حضرت معشوق در همین جهان ناسوت .
پاینده و مانا باشید
نقل قولی از استاد خرم شاهی در کتاب حافظ نامه ایشان شنیدم که حافظ را کاملا انسان (با همه اوصاف انسانی خوب وبد)توصیف کرده بود نه انسان کامل .واز دکتر سروش دباغ هم شنیدم که شعرهای عرفانی حافظ متعلق به دورن جوانی ایشان وشعرهای غیر عرفانی ومعنی عرفی می وشراب وباده و..متعلق به حافظ متاخر ونه متقدم است.دیده بدبین بپوشان ای کریم عیب پوش/ زین دلیریها که من در کنج خلوت می کنم.یا چه شود گر من وتو چند قدح باده خوریم/ باده از خون رزان است نه از خون شماست.دیگر به این صراحت نمی شود از می انگوری صحبت کرد.یا بهره یک جرعه که آزار کسش در پی نیست/ زحمتی می کشم از مردم نادان که مپرس.اگر به حافظ عزیز سیاه وسفید نگاه نکمیم فهم مطلب چندان دشوار نیست.
1- جناب تنها چندین سطر تاریخ آل اینجو و آل مظفر را نوشتهاید و شاید فکر کردید که من خبر ندارم. شاه ابواسحاق هر چه که بود در اواخر عمر به فردی خوشگذران و شرابخوار تبدیل شد و این همان دورهایه که حافظ جوان به خدمت آل اینجو و شاه ابواسحاق درآمد. داستان تصرف شیراز به دست امیرمبارزالدین و مستی شاه ابواسحاق تا حدی که متوجه سقوط شهر هم نشده بود از کفر ابلیس هم مشهور تر است.
2- @ داوود
الزاما اینطور نیست. حافظ غزل مشهور «عشقبازی و جوانی و شراب لعل فام/ مجلس انس و حریف همدم و شرب مدام» که تماماً به توصیف مجلس عیش و خوشگذرانی اشاره داره در جوانی سروده: نکته دانی بذله گو چون حافظ شیرین سخن/ بخشش آموزی جهان افروز چون حاجی قوام. اواخر عمر حاجی قوام همرمان با جوانی حافظ بوده و از این بیت حدود سرودن این غزل تا حدودی مشخصه.
بعد جناب تنها یک قسمت مهم از تاریخ آل مظفر رو جا انداختید. اونجا که نوشتید شاه شجاع و برادران از بیم جان خود، امیر مبارزالدین رو دستگیر کردند دلیلش جا افتاده. امیر مبارزالدین فردی مذهبی و متشرع بود و هنگام برگشت از جنگی در تبریز به سمت شیراز، شجاع و سایر پسرانش را در حال شرابخواری دید و وعده داد پس از رسیدن به شیراز به مجازات آنها اقدام کند. که در نزدیک اصفهان شجاع و محمود بر علیه پدر کودتا کردند و شاه شجاع به تخت نشست. روابط حافظ با امیرمبارزالدین و شاه شجاع هم که مشخصه.
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش
که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
حافظ در تمامیِ غزلهایی که سروده چندین مرتبه شرابِ موردِ نظرِ خود را تلخ توصیف نموده است مانندِ " شرابِ تلخِ صوفی سوز بنیادم بخواهد برد" و همچنین؛" آن تلخ وش که صوفی ام الخبایثش خواند" و در ابیاتی دیگر آنرا خوشگوار مانندِ این بیت؛ صوفی گلی بچین و مرقع به خار بخش/ وین زهدِ خشک را به میِ خوشگوار بخش" که اگر بخواهیم شرابِ تلخ را شرابِ انگوری معنی کنیم و میِ خوشگوار را همان شرابِ طهوری که در قرآن توصیف شده است باز هم پاسخی قانع کننده برای بیتی که هردوی این گونه شراب را توأم با هم آورده است نمی یابیم، " باده ی گُلرنگِ تلخِ تیزِ خوشخوارِ سبک" پس با این استدلال می توان شرابِ تلخ را نیز همان شرابِ عشق و حقیقت درنظر گرفت که برای کسانی که به عشق باور نداشته و شاید تا پایانِ عمر با ستیزه از دریافت و نوشیدنش خودداری می کنند تلخ است و نوشیدنش بسیار سخت، اما برای عاشقانی همچون حافظ که مشتاق به چنین شرابی هستند بسیار خوشگوار و لذت بخش، اما آنچه نباید از نظر دور داشت این است که حافظ بارها تأکید کرده است که موضوع ورایِ مباحثِ ملال آور در باره ماهیتِ شرابِ موردِ نظرِ حافظ و دیگر بزرگان است و آنها قصدِ بیانِ مطلب و قصه ای مهمتر را دارند،" فریادِ حافظ اینهمه آخر به هرزه نیست/ هم قصه ای غریب و حدیثی عجیب هست" و نکته ی مهمِ دیگر در بیانِ صریحِ شرابِ انگوری در پاره ای ابیات این است که حافظ زاهد نیست که قصدِ آب کشیدنِ جانماز را داشته باشد و بلکه پیوسته در نظر دارد سجاده را شراب آلود کند تا اولن عبادت و بندگیِ خود را از خشکی بیرون آورده و درآمیخته با عشق کند و درثانی ملامتِ خلق را در اتهامِ به شرابخواری و فسق به جان بخرد وحتی همچون ملامتی ها با این ملامت کشیدن ها خوش باشد تا از ریاورزی دور بماند. پس حافظ در اینجا نیز با در نظر گرفتنِ ابهامِ مورد علاقهاش آنچنان شرابِ قوی و مردافکنی را طلب می کند که برای دمی هم که باشد از دنیا و شر و شورش دور و در آسایش بسر بَرَد، آسایش و رسیدن به آرامشِ حقیقی را تنها هنگامی می توان تجربه کرد که از شرابِ جانبخشِ ابیاتِ حافظ و دیگر بزرگان بهرمند و به حقیقتِ زندگی و چراییِ حضورِ انسان در این جهان واقف شد وگرنه میِ انگوری که بی خبریِ محض و زائل شدنِ عقل و خردِ انسان است و سرخوشیِ مقطعی که به دردسرهایِ پس از آن و بهم ریختنِ سلامتِ ارگانیسمِ بدن نمی ارزد.
سماطِ دهرِ دون پرور ندارد شهد آسایش
مذاق حرص و آز ای دل بشو از تلخ و از شورش
سماط یعنی خوانِ گسترده ی این جهان و لذاتی که انسان با بهره جویی از چیزهایِ بظاهر جذابِ اینجهانی طلب می کند و یکی از آنها نیز می تواند شرابِ مجازی باشد که انسان می پندارد شهدِ آسایش است و حافظ هشدار می دهد تا فریبِ این روزگارِ دون و سفله پرور را نخورَد و نخواهد که از شرابِ چیزها شهدی بنوشد و مستِ ثروت و قدرت و شهرت گردد، در مصرع دوم میفرماید آخرِ آخرِ بهرمندی از این خوانِ گسترده شده توسطِ روزگار تلخکامی و یا شوریِ بیش از حد می باشد که با ذائقه انسان که بطورِ ذاتی طالبِ شهد و شیرینی است سازگار نیست پس این حرصِ افزودن به چیزها و آزِ یا طمعِ مربوط به آن را با شرابی مردافکن از دل بشوی تا به مذاقِ اصلیِ خود که طلبِ شیرینی و برکت است بازگردی.
بیاور می که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن
به لعب زهره چنگی و مریخ سلحشورش
مکرِ آسمان یا دهر همان گستردنِ سماط است و لعب یعنی بازیچه هایِ دنیوی که ما آنرا بازیِ سرنوشت می خوانیم و در اینجا ابتدا بوسیله زهره که نمادِ شادمانی ست همچون چنگی برای انسان نواخته می شود، پس حافظ میفرماید فلک یا روزگار ابتدا با آهنگِ چنگ یا قانونِ قضایِ خداوندی موجبِ کامیابی هایی در طولِ زندگیِ روزمره می گردد بگونه ای که انسان می پندارد چه شهد و عسلی از این آسمان می نوشد غافل از اینکه پس از آن آسمان رویِ دیگرش را که مریخ است به او نشان خواهد داد و او نیز به گونه ای دیگر انسان را به بازی می گیرد، مریخِ سلحشور نمادِ خشم و جنگ است که سرِ ستیز و ناسازگاری با انسان دارد و پس از آن موفقیت های شادی بخش و کامیابی از زندگی ممکن است انسان دست به هر کاری که میزند به ناکامی و درد انجامیده، موجبِ تلخکامیِ او گردد، پس حافظ هر دویِ آنها یعنی کامیابی و نوشیدنِ شهد از سماطِ دهر بوسیله زهره ی چنگی و یا ستیزه و ناسازگاریِ جهان توسطِ مریخِ سلحشور که به ناکامی هایِ انسان منجر میگردد را لعب و بازی هایِ مکرِ آسمان می داند تا به آن کامیابی و شهد نوشی ها مغرور و نسبت به ناکامی و دردهایِ حاصل از آن نا امید و فسرده گردد و کمتر کسی ست که بتواند از این مکر ایمن باشد، حافظ تنها راهِ مقابله و خنثی سازیِ این مکر و حیله گریِ آسمان را تقاضایِ میِ خرد و عشق از ساقی یا عارفان و انسانهایِ کامل می داند. با اینهمه توصیفاتی که حافظ از میِ موردِ نظرش بیان می کند جایِ شگفتی دارد اگر همچنان گمان کنیم منظورِ او از شرابِ تلخ همان شرابِ توهمی و مجازی می باشد، مگر آنکه خود مستِ آبِ انگور باشیم.
کمند صید بهرامی بیفکن جام جم بردار
که من پیمودم این صحرا نه بهرام است و نه گورش
کمند ابزار صیادی است و ذهن و فکر انسان نیز ابزاری برای صیدِ چیزهای این جهان و مثالِ آن بهرامِ گور است که عمری را در پیِ شکار بود ولی اکنون در این صحرا نه اثری از بهرام بجای مانده و نه از گور و صیدهای این جهانی، حافظ توصیه می کند پس بهتر است که انسان جامِ جم را برگیرد تا همچون جمشید از درون آن جامِ مرصع مُلکِ پادشاهی خویشتن را نظاره گر و تحت کنترل داشته باشد. حافظ می فرماید او به خود سرتاسرِ صحرایِ این جهان را پیموده و به او ثابت شده است که در این صحرا نه بهرامی وجود دارد و نه گور، حافظ ضمنِ اشاره به فانی بودنِ انسان و صیدهایِ آفلِ این جهان می فرماید وجودی حقیقی در این صحرا نیست بجز ذاتِ خداوند و هرچه هست هم اوست.
بیا تا در می صافیت راز دهر بنمایم
به شرطِ آن که ننمایی به کج طبعان دل کورش
حافظ در ادامهی غزل انسان را فرا می خواند تا در جرگه سالکانِ طریقِ عاشقی درآید تا در شرابِ صاف شده ی جامِ جمی که خود توفیقِ دستیابی به آنرا یافته است رازِ دهر یا هستی را به او بنماید و آگاهش کند، در مصراع دوم کج طبعانِ کور دل کسانی هستند که تمایل به صیدِ هرچه بیشترِ گور در این جهان دارند و بدلیلِ اینکه چشمِ دل و باطنِ آنان کور شده بُخل ورزیده و تمایلی ندارند که دیگران نیز از مکرِ آسمان رها شده و بخواهند با بهرمندی از رهنمودهای بزرگانی چون حافظ به رازِ دهر آگاه شوند، پس حافظ شرطِ ذکر شده را به این دلیل قرار داده است تا سالکِ عاشق پنهانی به کارِ معنوی بپردازد و از بیانِ رازهایِ مکشوفه دهر به دیگران خودداری کند تا مبادا تحتِ تاثیرِ القائاتِ منفیِ کوردلان در پیمودنِ این راهِ سخت تردید نموده و از ادامه راه باز مانَد. مولانا نیز می فرماید؛
انصتوا را گوش کن خاموش باش چون زبانِ حق نگشتی گوش باش
چون به بُستانی رسی زیبا و خَش وانگهی دامانِ خلقان گیر و کَش
نظر کردن به درویشان منافی بزرگی نیست
سلیمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش
درویشان تقریباََ همه ما انسانها هستیم که در حالیکه فقیر و نیازمند به جامِ جم و آگاهی از رازِ دهر هستیم خود را درویش و محتاج به گور و صیدِ چیزهایِ اینجهانی تصور می کنیم، پس در ادامه بیتِ قبل اگر سالکِ عاشقی که به رازهایِ دهر آگاهی یافته و این عاشقی و کارِ معنویِ خود را پنهان کند چگونه به درویشان و فقیرانی که کج طبع بوده و میلِ صیدِ گورهایِ این جهان را دارند کمک کند تا طبعِ آنان نیز راست شده و در زمره ی عاشقان درآیند؟ حافظ میفرماید شرطِ آن بزرگی است پس اگر سالکِ عاشقی همچون حافظ و سعدی و مولانا به مرتبه ای از بزرگی و زیبایی برسد نه تنها باید زیبائی و عشقِ خود را آشکار کند، بلکه لازم است که به آن درویشان با نظرِ لطف نگریسته و به طریقتِ عاشقی دعوتشان کنند که این نظرِ لطفِ آنان منافاتی با بزرگیِ آنان نداشته و از آن نمی کاهد، پسشرطِ دعوتِ دیگران به طریقت بزرگی ست چنانچه در بیتی دیگر میفرماید؛ "من که ره بردم به گنجِ حُسنِ بی پایانِ دوست صد گدایِ همچ خود را بع از این قارون کنم" و حافظ در مصراع دوم سالکی را که دلش به عشق زنده و بزرگ شده و به حُسن و زیباییِ بینهایتِ خداوند راه یافته است را به سلیمان تشبیه می کند و درویشان و کج طبعانِ کور دل را به مور، پس میفرماید همانطور که سلیمان با همه حشمت و بزرگی بر مورچگان با نظرِ لطف و عنایت و مرحمت می نگریست پس سالکِ زنده به عشق نیز باید چنین نگاهی به درویشان داشته باشد.
کمان ابروی جانان نمیپیچد سر از حافظ
ولیکن خنده میآید بدین بازوی بی زورش
کمانِ ابروی جانان یا خداوند نیز همان لطف و عنایتِ سلیمان است که با تیرِ مژگانی که بر چله و کمانِ ابرو می گذارد هر لحظه گورهایِ صید شده یا دلبستگی هایِ انسانهای فقیر و کج طبع را هدف قرار می دهد تا آنان را نیز در زمره ی عاشقانِ واصل و بزرگ درآورده و از آنان سلیمانِ دیگری بسازد، حافظ میفرماید این نظرِ لطفِ جانان و کمانِ او هرگز از حافظ ( انسان) سر نمیپیچد و تیری بسویِ گورهایِ صید شده ی او پرتاب می کند اما از اینکه انسان نمی تواند پهلوانانه از این تیرها استقبال کند و دلِ دلبستگی هایِ خود را سپرِ آن تیرها قرار دهد تا جامِ جم را بدست آورده و به رموزِ دهر یا عشق دست یابد خنده اش میگیرد که حافظ یا درواقع سالکِ مدعیِ عاشقی زورِ بازو و دلیریِ لازم برایِ پذیرشِ این تیرها را ندارد.
دلا چون غمزه ات ناوک فشاند دلِ مجروحِ من پیشش سپر باد
و اینچنین زورِ بازو و دلیری هاست که حافظ را در شهر به عشق ورزیدن شهره کرده است.
.
سلام
سوال
چرا حافظ اینقدر دوست داشت که در اشعارش از شراب و می و دلبر و ساقی و .. استفاده کند؟
این غزل را "در سکوت" بشنوید
درود
شعر استاد کاملا واضح است و از تفسیر به رای بی نیاز....
چرا بعضی از دوستان با می و مستی زاویه دارند و اصرار عجیبی به اینکه استاد می نمینوشیده و مستی ناصواب است دارند ....؟؟
خیلی واضح از روزگار دون پرور شکایت دارد و همه گرفتاری ها را از مکر روزگار میداند و برای رهایی از این ناراستی ها ، مستی و راستی را پیشنهاد میدهد و این مضمون در ادبیات ما فراوان است در همه دوران ها .....
حافظم در مجلسی ، دُردی کشم در محفلی
بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت میکنم
بنده حاشیه های پای این غزل را مرور مختصری کردم که متاسفانه جز همان شرحهای بیمزه مدرسه ای و همان دعواهای نخ نما شده شرابی و آب انگوری که الی ماشالله پای حافظ و خیام فراوان دیده میشود چیزی عایدم نشد. <br>
عجبا که هنوز عده ای نمیدانند کجا منظور آب انگور است و کجا آب پرتغال و کجا شراب عرفانی و آسمانی و کجا زهرماری زیرزمینی <br>
در برخی موارد هم این شراب ها هم پوشانی معنایی دارند که اساسا یکی از موارد رندی در شعر حافظ همین همپوشانی های معنایی است
<br>
اما داوری در مورد دو بیت ازین غزل و تعیین تکلیف نوع شرابهایش:
بیت اول شراب تلخ( شراب رایج عامیانه)
بیت پنجم می صافی( شراب غیر رایج عارفانه)
خاصیت اولی که به ظاهر همان مایع مسکر و شراب رایج است همانا بیخبری است. <br>
و خاصیت دومی که به نوعی یک نماد عرفانی است، باخبری و دانستن اسرار که البته آن را هم نباید به کج طبعان دل کور نمایاند زیرا اساسا این مسایل را درک نکرده و به انکار میپردازند.
با سلام و درود نامتناها خدمت همه سروران گرامی. از خواندن حاشیه های شما چیزهای بسیاری آموختم. چند نکته ای برای سهیم شدن دارم:
1. برای به دست آوردن چیزی، باید ظرفی خالی داشت. با دستان، ذهن و قلبی پر، چیز دیگری نمیتوانیم بدست آوریم.
2. راه رشد، تکامل، تحول و یا بزرگ شدن را از گذشته به آینده ببینیم نه برعکس. یعنی اینطور نگاه کنیم که ابتدا کره زمینی نبوده، سپس بوجود آمده و کم کم طی میلیاردها سال گونه های گونان گیاهی و جانوری در آن تحول یافته اند. و در خصوص گونه خودمان (آدمیان)، نیز از عصر حجر تا کنون کم کم دارای توانمندیهای مختلف و گونه گون مادی و معنوی (فکری) شده ایم. پس اینگونه نیست که از عصر انسانهای کامل! گذشته باشیم. پس، آدمیان را داری کاستی ها و توانمندیها ببینیم و بدانیم، نه کامل.
3. سعی کنیم جهان را ساده ببینیم و عمیق دریابیم.
و اما به فکر من این غزل بسیار زیبا یعنی:
بیت1-میخواهم با کمک شراب (انگوری) اندک زمانی از مسائل و مشکلات زمانه رهایی یابم. (تاثیرات می الست و شراب عرفانی که یک دم نیست)
بیت 2- از آنجایی که نهایتی برای تلاش و کوشش در این جهان نیست و آرامش و آسودگی در آن وجود ندارد، بهتر آنست که دست از حرص و طمع برداریم و زیاد دربند مسائل آن نباشیم.
ابیات 3 و4 و 5- حال که چنین است و ثباتی در این جهان نیست، بی توجهی و عدم وابستگی به آن را مدنظر قرار بده و بسیار سخت کوشی را کنار بنه و نیم نگاهی هم به عیش و نوش دنیوی داشته باش و این گفته مرا با بی جنبه ها مطرح مکن.
بیت 6 و 7- راستی، درنظر داشته باش که توجه به توصیه هایی که کردم ارزشمند است و چیزی از ارزشهای تو نمیکاهد. من همونی هستم که باوجودیکه دائماً چشم ساقی بدنبال من هست، ولی خب خنده ام میگیرد چون با چنین برو بازوی نازکی که دارد، توان تیر زدن (شکار کردنم) را ندارد.