غزل شمارهٔ ۲۷۷
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۷۷ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۲۷۷ به خوانش ملیکا بینا
غزل شمارهٔ ۲۷۷ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۷۷ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۲۷۷ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۷۷ به خوانش فاطمه نیکو ایجادی
غزل شمارهٔ ۲۷۷ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۷۷ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۲۷۷ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۲۷۷ به خوانش شاپرک شیرازی
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۲۷۷ به خوانش محمدرضا ضیاء
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
غالباً واژه آخر مطلع این غزل باشتباه "شُد" (گذشتۀ شدن) تلفظ میشود. صحیح آن " شَد " (مخففِ شود) است. در غیر اینصورت، شعر معنای درستی نخواهد داشت.
با تشکر.
دو نکتۀ دیگر:
1. در مصرع دوم بیت آخر، بجای "مجو" باید "مجوی" باشد.
2. مصرع اول بیت پنجم : ای که "از" کوچۀ معشوقۀ . . .
با تشکر.
1. شَد یارش با دَر کارش وزن مشابهی را می سازد و به جای شَوَد یارش آمده است. در شعر مولوی بهره گیری از واژه ها و مخفف کردن های نا مأنوس بیش از هر شاعر فارسی زبان دیگر دیده می شود، حال آنکه در شعر حافظ کمترین نمونه ها را می توان یافت.
2. مجوی قطعاً صحیح است چرا که مجو وزن مصراع دوم را بر هم می زند.
3. از کوچه گذشتن کاملاً متعارف است و صحیح، اما در کوچه راه رفتن یا دویدن و حتی ایستادن و نشستن را بکار می بریم ولی گذشتن در کوچه هیچ جا دیده نشده است.
4. هرکس می تواند شعر حافظ و دیگران را به دلخواه خودش بخواند و معنی دلخواه خودش را از آن بگیرد، ولی درک صحیح از مفاهیم اشعار بویژه برای نسل های آینده نباید دستخوش خواسته های ما شود. پس دوستان نظر اصلاحی خود را ارائه کنند تا آیندگان نیز از بین این نظرات بهترین را برگزینند.
بح کار بردن گذشته ساده به جای زمان اکنون هنوز هم رایج است مگر نمی گوییم آمدم و منظورمان می آیم است ؟؟و بیت مولانا
مدتی این مثنوی تاخیر شد ( زمان گذشته)
مهلتی بایست، تا خون شیر شد ( بشود) و در مطلع غزل شد به درستی به مانای زمان گذشته
به کار رفته است. وما کیستیم که در کار خواجه چون و چرا کنیم؟؟ مگر که آستباهی آشکار از نویسنده ای (کاتب) ببینیم.
یک بیت در برخی نسخ در این غزل اضافه گردیده :
اگر از وسوسه نفس و هوا دور شوی
بی گمان ره ببری در حرم دیدارش
بنظر نادرست و الحاقی می آید هم به لحاظ فلسفه حافظی و هم به لحاظ بیان دور از اصل است
باید خذف صحیح باشد به معنی خر مهره نه خزف
یکی از جاهای معدودیه که در غزل حافظ، از صیغه ی مؤنث برای توصیف معشوق استفاده می شه (از کوچه ی "معشوقه" ی ما میگذری) که البته بسیار محتمله که به خاطر رعایت وزن باشه.
سلام. گوئیا دوستان از شدّت سهولت ! معنی کنایی «س می شکند دیوارش » را فراموش کرده اند. آیا میتوان صرفا به محکم بودن دیوار خانه معشوق بسنده نمود؟ لطفا نظر بدهید.
سلام در پاسخ به سرشکستگی منظور از کسانی هست که سالک هستن و گوشزد میکنه که در این راه خطر های بسیاری هست و باید سختی ها را به جان خرید
در رابطه با فعل "سرشکستن" من هم خیلی ذهنم درگیرش شد، دیوار میتونه مجاز باشه از معشوق و این فعل هم ایهام داشته باشه به معنای سرشکشستگی و شرمساری یعنی جدای اینکه به این فکر کنیم که حافظ داره رقیب رو تهدید میکنه که از کوچه ی معشوقه من نگذر چون ممکنه سرت و بشکنم و هزار تا بلا سرت بیاد یا خود معشوق ممکنه سرت رو بشکنه معنای دیگری هم داره که همون سرشکستگی و شرمساریه یعنی انقدر معشوق من بهت بی توجهی میکنه که تو شرمسار و سرشکسته میای بیرون از کوچه . و شاید دیوار خانه ی معشوق بسیار بلنده که حتی "غیر" نمیتونه سرک بکشه از دیوار خانه اش. در هر صورت من فکر میکنم بین کوچه و گذشتن و دیوار و سرشکستن هم ایهام تناسب هست.
به کار بردن زمان گذشته را برای حال یا آینده، روانشاد بهار مستقبل محقق الوقوع به صیغهی ماضی خوانده است واز جمله شواهد به مطلع همین غزل اشاره فرموده است.
مثالی که دوستان برای استفاده از فعل ماضی به جای مضارع زده اند (در شعر مولوی) درسته؟ خب طبیعیه که بعد از "بایست" فعل ماضی استفاده بشه، ولی بیت اول این غزل که اینطور نیست؟؟ یکی تکلیف ما رو روشن کنه!
با درود به همگی و شادباش شب یلدای94 ؛
آنقدری از ابیات آغازین نوشته شده از آخری ها سخن بمیان نیامده است؛
فی المثل بیت ماقبل آخر برای خودم با رخدادی در گذشته های نچندان دور گره خورده، که فراموشم نمی شود
زمانیکه خود مصداق آن صوفی سرخوش از نگاه دیگران شده بودم .
آرزوی شادی و بهروزی برای مهمونی دارم .
عزیزی لطف کنند و معنی بیت سوم رو بگویند
معنای بیت سوم:
تغابن:زیان
خزف:سفال
لعل:نوعی سنگ سرخ و گران ارزش
شاعر میگوید:
واقعا در شرایطی که سفالی بی مایه،ارج و ارزی بیش از لعل یافته،باید هم دل لعل خونین و بهرنگ سرخ باشد.
شاعر ما باصطلاح "حسن تعلیل" فرمودند.
این شعر حافظ انسان را واقعا متأثّر می کند.
صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه
به دو جام دگر آشفته شود دستارش
صوفی می تواند کنایه از مدعیان پارسایی باشد که منصبی دنیوی را در دست دارند و کلاه کج نهاده اند ( مغرورند که اسیر شیطان نخواهند شد) و به دو جام دگر ( بزودی در اثر شکست در آزمون های خداوند ) دستارشان آشفته خواهد شد ( اسیر هوا و هوس گردیده و رسوا می شوند).
متاسفانه همیشه شاهد این هستیم که ادبا چه از روی عمد و چه سهوا میان و اشعار حاقظ را جلوه عرفانی میدن بهش...بعله در غزل حافظ نمونه های بسیار از ادبیات عرفانی وجود داره ولی بدلیل اینکه دیوان حافظ به ترتیب الفبایی تنظیم شده و مشخص نیست که غزل ها مربوط به چه دوره از عمر حافظ هستند،نمیشه گفت همیشه حافظ همون حالت عرفانی و روحانی رو داشته...به عنوان نمونه میشه از می یاد کرد...هرجا می دیدید بگویید این می الهی است ..چرا؟؟؟!!!!!به این بیت توجه کنید
آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند// اشهی لنا و احلی من قبله العذارا
خب این می چگونه میتونه عرفانی یا الهی باشه....
صوفی در شعر حافظ بسیار مذمت شده چرا...؟؟؟!!!
خب قاعدتا مشخصه که حافظ تغییر روند فکری داشته..کسی که عالم دینی بوده و بعد به شرایط دیگه ای دچار میشه نشان از این داره که دچار تحول فکری شده.....به نوعی حتی ابیات خیامی یا ابزورد در اشعار حافظ دیده میشه...پس از روی میل و خواست شخصی نیایم ابیاتو تفسیر نکنیم...من خودم به شخصه مرید حافظ هستم...و یکی از دلایل ارادت من به حافظ ،همین مبحث مدنی و انسانی و واقع گرایانه حافظ در زمانی جهل و تحجره
نخیر آقا جان، عاشق عادت داشت سر به دیوار خانه معشوقه بکوبد و حافظ او را از این کار برحذر میدارد تا سرش نشکند.
عرض میکنم خدمت و پ که تشکیک فرموده اند به اغراض عرفانی یا اصرار ورزیده اند به مقاصد اباحه گری نزد حافظ ؛ فرضبفرمایید شما یک شاعر بسیار توانایی هستید در سطح حافظ و فرض بفرمایید تعصبی هم به شریعت ندارید و هر از گاهی دمی هم به خمره میزنید و لبی تر میکنید ؛ حالا میخواهید برای خود اسمی را انتخاب فرمایید برای تخلص . شما حتما به اسم حافظ تخلص نخواهید کرد که به معنای حافظ قران است . هزار تا اسم شاعرانه وجود دارد مثل نسیم شمع پری انواع گلها که برای تخلص مناسب است . شما یقین داشته باشید که حافظ اگر میخواره بود حتما تخلص دیگری داشت .
بیت با موضوع سر شکستن دیوار اشاره به رسم فراموش شده قدیمی دارد که افراد صاحب مال برای حفاظت از دختران خود در برابر جوانان عاشق افرادر را به نگاهبانی بر بالای بام خانه که البته هشتی بودند می گماردند و وقتی می دیدند جوانی در اطراف خانه پریه می زند از بام سنگ بر سر جوان زده و مسلما سر می شکست
واقعا بسی جای تعجب که بعد از قزنها هنوز هم فکر میکنند خیام یا حافظ ، شراب انگوری مصرف میکردند!!!
ادبیات ، بقالی نیست که اگه بگن ماست ، منظور همون ماست باشه ، اگه بگن دوغ ، منظور دوغه!!!
یک آدم عارف که خودش میگه ، هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم
عارفی که اشعارش از نظر ادبیات و نگارش و وزن و آهنگ در بالاترین مراتب و اوج قله ی ادبیات قرار داره ، آیا شراب انگور مصرف میکرده؟!!!
:-))))
مولانا :
پیش از آن کاندر جهان جام می و انگور بود
از شراب لایزالی جان ما مخممور بود
فرمودید ادبیات بقالی نیست که هر جا گفتند ماست و دوغ منظور همان ماست و دوغ باشد و نتیجه گرفتید چون حافظ گفته هر چه کردم از دولت قرآن است پس منظور از شراب هم شراب انگوری نیست . چطور اینجا که حافظ گفته قرآن منظورش دقیقا همین قرآن نازل شده کتاب مسلمانان است اما اگر بگه شراب منظورش چیز دیگری است ؟ این چه استدلالی است شما دارید ؟ طبق نظر شما پس ادبیات بقالی نیست که حافظ بگه قرآن منظورش همین کتاب قرآن باشه
احسان گرامی
اینکه آقای مولاناچگونه بدون می و انگور مخمور میشده است ، جا ی سوال دارد ، ای بسا قندهایی سوای آنچه در انگور یافت میشود در خم می کرده است
شراب بنها از انگور تهیه نمی شود ( البته نوع انگوری آن گیرا تر و خوش خوراک تر است)
دیگر اینکه این بزرگان در درجه اول آدم بوده اند ، دل داشته اند ، به مهمانی می رفته اند ، در رودر بایستی گیر می کرده اند ، رفیق ناباب داشته اند، و حتا بعضی خود اعتراف کرده اند که از اهل خرابات بوده و گاه دمی به خمره میزده اند .
اجرای ساز و آواز این اثر در برنامه گلهای رنگارنگ شماره 370 ب با آوای ملکوتی استاد قوامی ...
ای که از کوچه معشوقه ما میگذری
بر حذر باش که سر میشکند دیوارش
/در آن زمان دیوار کوچه ها تنگ بوده،حافظ میخواهد بفهماند که گذشتن از کوچه معشوق باعث مدهوش شدن تو میشود در نتیجه سرت به دیوار برخورد میکند و میشکند،
افاضات دوستان ادیب وفاضل را که می خواندم ،دگر بار همان سوآل ،همان ابهام مکرر ذهنم را مشغول کرد. می و میخواری حافظ؛ شک نیست بسیاری ازاشعار حافظ عارفانه است. ولی اگر همه اشعار حافظ رابدین گونه تغبیر، تأویل کنیم اگر همه اشعار حافظ را
دگر با انسانی زمینی تاریخمند ،سر وکار نداریم. خواجه شمس الدین محمد می شود ملکوتی .دگر برای انسان خاکنشین ارزشی هم ندارد. حافظی که جوانی نکرده، چشم سیاهی دلش را نلرزانه، به وسوسه طعم گس شراب - شراب انگوری شیراز- گرفتار نشده.به بزم شاه شیخ ،شاه شجاع رند، صاحب دیوان و ... رفت و آمد نداشته و...چنین آنوقت
خذف یا خزف هرکدام که درست باشد در اینجا منظور همان خرمهره است. مهره بی ارزش که مردم امید زیاد به آن داشتند و شاید هم داشته باشند.
قرمز بودن لعل از این بابت است که میبیند یک مهره بی ارزش به علت نااگاهی ارزش آن بیشتر از لعل میشود.
گلایه حافظ از بازار مکر و فریب
در معانی لغتنامه دهخدا برای کلمه های تغابن و خزف ، به افسوس و خرمهره هم اشاره شده که بنظر میرسه با توجه به مصراع اول این معانی به اون دو کلمه نزدبکتر از بقیه باسه. پس معنی
جای آن است که خون موج زند در دل لعل
زی تغابن که خزف میشکند منقارش
میشه:
طبیعیه که لعل ازحرص و حوش و افسوس اینکه یه خرمهره بازارشو شکونده ، دل خونی داشته باشه
فکر بلبل همه آن است که گل شُد یارش
گل دراندیشه که چون عشوه کنددرکارش
احتمالاً حافظ این غزل را باهدف کنایه زدن به شاه شجاع،همان محبوب خوش قدوبالا وهم پیاله ی قدیمی خویش سروده است. شاه شجاع که روزی انیس ومونس صمیمی حافظ بوده با فشارهای متشرّعین متعصّب ودلواپسانِ آن روزگار، مدّتی ازحافظ فاصله گرفت تامبادا شریکِ جرم بی پروایی های او شده ودرمظان اتهام حمایت ازوی قرارگیرد. امّاحافظ به رغم اینکه متّهم به انواع تهمت ها ازجمله کفرورزی نیزشده بودهرگزپاپس نکشید وتاپایان عمربا ریاکاران وافراطیون سرسختانه مبارزه کرد.
دراین غزل زیبا حافظ خودرا بسان بلبلی غزلخوان تصوّرکرده که تمام دغدغه اش عشق به گل است لیکن معشوقِ نامهربان (شاه شجاع)عشوه می کند ونازواِفاده می فروشد.
فکربلبل: دَغدغه ومشغولیت فکری بلبل
گل شُدیارش: گل یارش شده است بلبل به وصال گل رسیده است.
عشوه: حرکات دلسِتانانه ی چشم وابرو، رفتارهای دلبرانه،نازواِفاده
بعضی "گل شَد" به معنای (گل یارش بشَوَد) می خوانند که بنظرحافظانه نیست وبااین خوانش درحقیقت هنوزبلبل به گل نرسیده ودراین فکر ودراین سوداهست که اگربخت یاری کند درآینده "گل یارش بشَوَد".
امّانازوعشوه ازطرف معشوق، معمولاً بعداز وصال است که روی می دهد یعنی فاصله ی عاشق ومعشوق ازبین رفته واین دوبه یکدیگر دسترسی دارند که معشوق می تواندعشوه گری می کند.
بنابراین بنظرمی رسد "گل شُد یارش" مد نظرشاعربوده تااین معنا حاصل شود که: (بلبل به نمایندگی ازعاشقان) بااینکه گل یاراوشده است همچنان درعین وصل نیزبه چیزی جزعشق گل وحفظ ونگهداری آن نمی اندیشد وعاشقی راگرم وزنده نگاه می دارد. امّا "گل" فارغ ازاحوالات بلبل و بدون توجّه به دغدغه وسوزوگدازناتمام او، مغرورانه دایم دراندیشه ی فاصله گرفتن، نازکردن وجلوه گریست.
ضمن آنکه باید توجّه داشت که "شَد" به عنوان (مخفّف شود) دردیوان حافظ هیچ سابقه ای ندارد وزیبایی وآهنگ کلام رانیزازبین می برد.
معنی بیت: تمام دلمشغولی بلبل این هست که سرانجام به گل دسترسی پیداکرده وگل به عنوان یاردرکناراوقرارگرفته است دریغ که گل بدون توجّه به احساسات وعواطفِ بلبل، فقط دراین اندیشه بسرمی برد که چگونه وچقدرعشوه کند چگونه ناز وافاده راچاشنی رفتارهای خودکند وچطور به جلوه گری بپردازد وبلبل راشیداترومشتاق تر سازد.
گفتمش درعین وصل این ناله وفریادچیست
گفت ماراجلوه ی معشوق دراینکارداشت
دلرُبایی همه آن نیست که عاشق بکُشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش
خواجه : ارباب، بزرگ، سرور
معنی بیت : معنای دلبری ودلسِتانی فقط این نیست که باخودپسندی،سنگدلی ونامهربانی،نفس ِعاشق خودراگرفته واورادق مرگ کنی. یکی ازنشانه های بارزبزرگی وسروری این است که خواجه بایدبه فکرغلام وخدمتکارخویش باشد.
مارابرآستان توبس حق خدمت است
ای خواجه بازبین به ترحّم غلام را
جای آنست که خون موج زنددردل لعل
زین تغابن که خزف میشکند بازارش
لَعل: سنگ سرخ رنگ قیمتی وباارزش، شاعربانازک خیالی ،سرخی درون سنگ رابه موج خون تشبیه کرده است. موجی که ازغم آشفتگیِ بازارپدیدآمده است.دراثر همین آشفتگی بازار، حافظ (لعل) دلش خونین است وکینه توزان(خزف) جای اورااشغال کرده ومشغول تخریب شخصیت اوهستند.
تَغابُن : زیانمندی، زیان، ضرر، تزویر، حیله، فریب، مکر، نیرنگ، افسوس، تاسف،زیانمند شدن ،غفلت ورزیدن
خَزَف:سفال،ظرف گلی کوزه ، خرمُهره( مهره ی درشت وبی ارزش که به گردن چارپایان می بستند) دراینجاکنایه ازحسودانیست که باخُدعه ونیرنگ ،جای خالیِ حافظ (لعل) رادرمحفل معشوق(شاه شجاع) پُرکرده وبابدگویی وسخن چینی سعی می کنند شخصیت حافظ(لعل)را تخریب وازرونق واعتبار بیاندازند.
می شکند بازارش : از رونق می اندازد
معنی بیت: جامعه ی ما آشفته بازاریست که درآن خرمُهره وسفال، به ناحق ارزش کاذب پیدا کرده ولعل باارزش راازرونق می اندازد اگر ازاین زیانمندی،دردل لَعل ازغصّه واندوه خون موج بزند رواست.
اگرغیری به جای من گزینددوست حاکم اوست
حرامم باد اگرمن جان به جای دوست بگزینم
بلبل ازفیض گل آموخت سخن ورنه نبود
این همه قول و غزل تَعبیه در منقارش
فیض : لطف وعطا و بخشش
قول : کلمات وعباراتی که باریتم و آهنگ خوانده شود. به شعر و ترانه که به زبان عربی سروده شده باشد گویند .
غزل : نوعی تصنیف، به شعر و ترانه که به زبان فارسی سروده شده باشد گویند .
تعبیه : آراستن وآماده کردن
معنی بیت: بلبل که به این خوبی آوازمی خواندازسرلطف وعنایت گل هست اگرگل نبود بلبل نمی توانست این چنین هنرمندانه غزلخوانی کند هنربلبل ازفیض عشق به گل به بالندگی رسیده است.
بلبل کنایه ازخودشاعراست که بسیاری ازغزلهایش درسایه ی نامهربانی ها وبی وفاییهای (شاه شجاع) و تحت تاثیرعشق به او سروده شده واگر شاه شجاع نبود این غزلهای عاشقانه ای که می خوانیم وبرحافظ تحسین می گوئیم نیزخَلق نشده بودند یاهرکدام داستان دیگری داشتند.
تامراعشق توتعلیم سخن گفتن کرد
خلق راوردِ زبان مدحت وتحسین من است
ای که درکوچه ی معشوقه ی ما میگذری
بر حذر باش که سر میشکند دیوارش
برحذرباش: مراقب باش، احتیاط کن
اغلب مردم این بیت را "ای که ازکوچه ی ما " می خوانند وبیاد دارند لیکن درنسخه های معتبر "ای که درکوچه ی ما" ثبت شده و وبنظرمی رسد حافظ به عمد " درکوچه " را انتخاب کرده است بدان دلیل که مخاطبِ این بیت، خاص ویااشخاص بخصوصی هستند اشخاصی که درغیاب حافظ، پی درپی به بارگاه دوست رفت وآمدمی کنند و بابدگویی وسخن چینی سعی می کنند حافظ راکاملاً ازنظرشاه براندازند. بنابراین مخاطب حافظ همان هایی هستند که به این قصد دراین کوچه رفت وآمد می کنند نه همه ی کسانی که ناچارند ازاین کوچه بگذرند. اگر"ازاین کوچه" بخوانیم همگان راشامل می شود حتّاکسانی راکه یکبارمی خواهند ازاین کوچه بگذرند ومعشوق رانیزنمی شناسند شامل خواهد شد درصورتی که منظورحافظ تعدادی خاص هستند.
سرمی شکند دیوارش: یعنی بلاخیزاست، هرکه دراین کوچه به قصد نفوذ دردل معشوق رفت وآمد کند دچارمصیبت وسرشکستگی خواهدشد خیرنخواهددید چرا؟ چون این معشوق متعلّق به حافظ است وآنها به ناحق وباخُدعه ونیرنگ به اونزدیک شده اند.
معنی بیت: ای کسی که درکوچه وکوی محبوب من رفت وآمد می کنی آگاه باش که ازاین کوچه خیری نخواهی دید وسرانجام باسرشکستگی برخواهی گشت.
باتوجّه براینکه خودحافظ نیزازمصاحبت بامحبوب(شاه شجاع) خیری ندیده وازاوبی وفایی ونامهربانی فراوان دیده است ازاین زاویه نیز، حافظ ازروی تجربه ی تلخی که ازاین رابطه داشته درحال هشداردادن به کس یاکسانیست که عاقبت خودرا نمی دانند وطمع کرده اندتابابه دست آوردن دل شاه به اونزدیک شوند. می فرماید احتیاط کنید این کوچه خطرناک است حتّا دیوارهای این کوچه سرتان راخواهدشکست.
محروم اگرشدم زسرکوی اوچه شد؟
ازگلشن زمانه که بوی وفا شنید؟
آن سفرکرده که صدقافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
بااینکه محبوب فرسنگها راه ازشاعردوراست وبی وفایی ها ونامهربانی های زیادی درحقّش رواداشته، لیکن حافظ همچنان شیفته وشیدای اوست و هرگزبه خوش اجازه نمی دهدتادرغیاب او ازجوروجفای اوشکوه وگلایه کندبلکه همواره برای سلامتی اودست به دعاست.
معنی بیت: خدایا آن محبوب سفرکرده که صدها کاروان دلِ شیدا وعاشق به همراه اوست هرکجاکه هست درپناه خودمحفوظ دار
یادبادآنکه زماوقت سفریادنکرد
به وداعی دل غمدیده ی ماشادنکرد
صحبت عافیتت گرچه خوش افتادای دل
جانب عشق عزیز است فرومگذارش
عافیت : صحّت و سلامت،آرامش
جانب عشق فرومگذار: تحت هرشرایطی ازعشق رویگردان مشو
معنی بیت: (خطاب به دل خویش) ای دل اگرچه مدّتیست که دورازحاشیه های عاشقی، درکمال صحّت وآرامش بسرمی بری وبه ظاهراوضاع وفق مراداست لیکن فراموش نکن که عشق حرمت والایی دارد مباداتحت تاثیرنامهربانی های یار، دل آزرده شده وازعشق رویگردان شوی هرگزجانب عشق رافرومگذار.
نقطه ی عشق نمودم به توهان سهو مکن
ورنه چون بنگری ازدایره بیرون باشی
صوفی سرخوش ازاین دست که کج کردکلاه
به دو جام دگر آشفته شود دستارش
"صوفی" دراینجا کنایه ازهمان متشرّعین ِ متعصّب وفرصت طلبانیست که فتنه ازفاصله میان حافظ وشاه شجاع خرسند وسرمست هستند آنها که بابدگویی های مداوم شرایطی رارقم زدند که رابطه ی عاطفی این دوتیره وسردشد. امّاازآنجاکه آنها به ناحق وباحیله گری واردکوچه ی معشوق حافظ شده اند بزودی دیوارکوچه ی معشوق سرآنها راخواهدشکست. آنهافعلاً ازتوفیقی که بدست آورده اندسرخوش وسرمست هستند ولی بزودی باسرکشیدن یک دوجام دیگر ازهمین شرابِ توهّم ِ خودبرتربینی، افسارگسیخته خواهندشد ودستارازسرشان خواهدافتاد.
"کلاه کج کردن" کنایه از تفاخر وبه خودبالیدن وتوهّم سروری داشتن. منظورازکلاه دراینجا همان دستاراست.
دستار: عمامه، شال یادستمالی که برسربندند.
"آشفته شدن دستار" کنایه ازبدمستی کردن وازدست دادن کنترل خود.
معنی بیت: صوفی که ازشراب تفاخرسرمست وشادمان شده وعمامه اش راازروی توهّم خودبزرگ بینی کج گذاشته، دیری نخواهدکشید که با سرکشیدن یک دوجام دیگر،همانند کسی که ظرفیّت شرابخواری ندارد حالش دگرگون خواهدشد،عمامه اش ازسرش خواهدافتاد وبدمستی خواهدکرد تاکاملاً ضایع وبی آبروگردد.
صوفی شهربین که چون لقمه ی شبهه می خورد
پاردُمش درازباد این حَیَوان خوش علف
دل حافظ که به دیدارتوخوگرشده بود
نازپرورد وصال است مجو آزارش
خوگر : عادت کرده، اُنس گرفته
نازپرورد : در ناز و نعمت پرورده شده
نازپرورد وصال : برخورداری ازنعمت وصال وعادت کردن به آن.
خطاب به معشوق است.
معنی بیت: ای محبوب، تونیک می دانی که دل عاشق حافظ، سالهادرحریم وصال تو ازنعمتِ بودن باتوبرخورداربوده ودرسایه ی لطف ومرحمت توکامرانی می کرد حالاکه دل حافظ به محفل تواُنس پیداکرده ووابسته شده است اورابیش ازاین آزارمده، هم او که دست پروردِ وصال شماست.
حافظ نه غلامیست که ازخواجه گریزد
صلحی کن وبازآ که خرابم زعتابت
با سلام.
شاید تو همون جمعی که حافظ و شاه شجاع حظور داشتن و باده نوشی میکردن صوفی هم حظور داشته.اونم اهل دل بوده ولی نه اندازه حافظ عاشق پیشه.🤔
جناب وپ نوشته اند : متاسفانه چون اشعار حافظ به ترتیب الفبائی تنظیم شده ،نمی توان گفت کدام شعر مربوط به چه دوره ای از عمر شاعر است و نتیجه گرفته اند که اشعار عرفانی مربوط به اوایل عمر حافظ است و اشعار ی که از شراب و میگساری صحبت کرده مربوط به دوره های بعد است یعنی حافظ ابتدا عارف بوده و بعد تغییر رویه داده
بنده عرض می کنم ممکنه کسی هم عکس این را نتیجه بگیرد که حافظ ابتدا لاابالی بوده و بعد به عرفان گرایش پیدا نموده
البته بنده هیچ کدام از این دو حالت راقبول ندارم
و این حرفها را تلاش بیهوده عده ای برای اثبات هر دم خیالی حافظ می دانم که این وصله ها هرگز به حافظ نمی چسبد
ای که در کوچه معشوقه ما میگذری
بر حذر باش که سر میشکند دیوارش
حافظ لسان الغیب تمامی سخنانش برگرفته از دانش دینی و قرآنی است که حافظش بوده است. برای فهم شعرهایش هم باید به قران و حکایات دینی مراجعه نمود
یک روز جوانی در کوچه مدینه می گذشت و چشمش به خانم زیبایی افتاد و آنچنان محو تماشایش شد که سرش به دیوار برخورد کرد و استخوان یا چوبی که در دیوار بود سرش را مجروح نمود.
با همان صورت خونی خدمت پیامبر آمد و عرض حال نمود که این شعر هم اشاره به همان قضیه است
با سلام
سه بیت اول بیان هنری نظریه عدم تقارن اطلاعاتی است: پیوند به وبگاه بیرونی
در مورد شد در نیم بیت اول اگر آنرا “شُد” (گذشتۀ شدن) تلفظ کنیم به لحاظ دستوری بجای "آنست" در نیم بیت اول بایستی "بود" نوشته میشد. در اینصورت بجای کند در نیم بیت دوم بایستی "کرد" نوشته میشد. در واقع مضمون این بیت آرزومندی است و به آینده برمیگردد و با افعال گذشته همخوانی ندارد. بنابراین ” شَد ” در نیم بیت اول با کند در نیم بیت دوم کاملا همخوانی دارد و معنای شعر صحیح میشود و در غیرم اینصورت، شعر مضمون درستی نخواهد داشت. بنظر اینجانب لازم نیست موضوع را پیچیده کنیم و با اشعار دیگر شاعران مقایسه نماییم. سادگی مفاهیم اهمیت بیشتری دارد.
ای که در کوچه معشوقه ما میگذری
بر حذر باش که سر میشکند دیوارش
سرشکستن دیوار کنایه از بلند بودن دیوار است. نه شکستن با چوب و سنگ که دوستان اشاره کردن
با طبع لطیف حافظ همخوانی ندارد
این کنایه در غزل دیگر حافظ هم استفاده شده: «در سر کلاه بشکن در بر قبا بگردان» شکستن کلاه یعنی کج کردن، خم کردن
حال در عبارت «سر می شکند دیوارش» سر شکستن یعنی بخاطر بلندای دیوار، مجبوری سر را خم کنی، بشکنی تا بلندای آن را مشاهده کنی
بلند بودن دیوار معشوقه هم میتواند کنایه از دشواری وصال و دست نیافتنی بودن آن باشد.
عشوه
/'eSve/
مترادف عشوه: اخمناز، ادا، شیوه، غمزه، فریب، کرشمه، لوندی، ناز
برابر پارسی: کِرشمه
عشوه گری
لغتنامه دهخدا
عشوه گری . [ ع ِش ْ وَ / وِ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل و حالت عشوه گر. عشوه سازی . عشوه کاری . (فرهنگ فارسی معین ). دلفریبی و شوخ چشمی
به نظر من وقتی حافظ. میفرماید بر حذر باش که سر می شکند دیوارش ..با توجه به اینکه معشوقع الزاما زن زیبا رویی نیست و عشق متعلق به جنس مخالف نیست میتواند خدا ..هدف ..وخیلی چیزهای دیگر را شامل شود ..منظور حافظ این است در مقابل عظمت و شکوه و یا ..زیبایی او سر تعظیم فرود میاوری سر شکستن منظور سر تعظیم فرود آورد ن است
سلام
دوستان ممکنه حافظ مصرع اول و حتی مصرع دوم بیت اول را پرسشی سروده باشه؟
در این صورت به نظر حقیر مشکل شُد و شَد کلا برطرف میشه.
لطفا راهنمایی بفرمایید.
فکرِ بلبل همه آن است که گل شُد یارش
گل در اندیشه، که چون عشوه کند در کارش
از نگاهِ حکیمان و بزرگان فکر همان اندیشه نیست چنانچه مولانا میفرماید؛" فکر آن باشد که بگشاید رهی / راه آن باشد که پیش آید شهی" اما اندیشیدن می تواند ذهنی و در بارهٔ انواعِ علوم وفنونِ گوناگون و از جمله معنی کردنِ ادبی و تحت اللفظیِ این ابیات باشد، پس این بلبل است که دارایِ فکری ست که می تواند به راهی منتهی شود، راهی که بتوان شاه یا خداوند را در آن دید، اما منظور از بلبل در اینجا شخصِ حافظ است که با نغمه سرایی هایِ خود برای گُل ترانه میسراید، گُل استعاره از انسانی ست که میلِ شکوفایی و تعالی دارد پس به نغمه هایِ حافظ گوش فرا داده و مجذوبِ سخن و گفتارِ او می گردد، بلبل در این فکر است که گُل یارِ او شده است و تمام، یار در اینجا به معنیِ همراهی ست یعنی اینچنین نیست که عارف خود را استادِ سالکِ عاشق و گُلی که می خواهد شکوفا شود بداند، بلکه او را یار و همراهِ خود می بیند که به اتفاق و با همنشینی و همفکری می توانند از یکدیگر بیاموزند و پیشرفت کنند، درواقع بحثِ مرید و مراد مطرح نیست، اما در مصرع دوم گُلِ نوشکفته بوسیلهٔ ذهن در اندیشهٔ آن است که چگونه در کارِ بلبلی چون حافظ عشوه کند، بنظر می رسد عشوه در اینجا در هر دو معنیِ ناز و فریب آمده است، یعنی گُل با وجودِ اینکه می داند نیازمندِ به نغمه های بلبل است تا هرچه شکوفاتر شود اما بجایِ اینکه ناز بکشد تا بلبل بیشتر نغمه پردازی کرده و با او سخن بگوید، ناز را پیشه خود کرده و برای این شکوفایی بهانه تراشی هم می کند و شاید در اندیشهٔ فریبِ بلبل هم باشد.
دلربایی همه این نیست که عاشق بکُشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتکارش
اما بلبلی چون حافظ در مواجهه با ناز و فریبِ گُلی که از یک منظر عاشق است و از منظری دیگر خود معشوق است چه می تواند بکند؟ اندیشهٔ برآمده از ذهن می گوید باید چنین عاشقی را به حالِ خود رها کند تا جان از بدنش بیرون رود، یعنی عشق را در او بکشد اما حافظِ خوش فکر میفرماید گاهی می توان به این کار مبادرت ورزید تا کُل را به خطایش واقف کند اما همهٔ طریقِ دلربایی این نیست، مگر نشنیده ای که خواجه و بزرگ کسی ست که ملاحظاتِ خدمتکارِ خود را نیز درنظر گرفته و غمخوارِ او باشد؟ اما خدمت در اینجا و در فرهنگِ عارفانه به معنیِ عاشقی ست که تسلیمِ محض بوده در کارِ عاشقی پیوسته باشد، پسبلبل هم میتواند با سعهٔ صدر غم و نگرانیِ گُل از شکوفایی و تبدیل را بشنود و با مثالهایی مانندِ بیتِ بعد او را به درستیِ راهی که برگزیده است یعنی راهِ عاشقی اطمینان داده، آگاه و امیدوارش کند.
جای آن است که خون موج زند در دل لعل
زین تغابن که خزف می شکند بازارش
تغابن به معنی معامله ای ست که نتیجه آن ضرر باشد و خزف یعنی خر مهره یا مهره هایی از جنسِ سفال که برای زینت بر گردن خر میبندند که چیزِ بی ارزشی است، حال اگر کسی در یک دست لعل و گوهری کمیاب و در دست دیگر خر مهره ای داشته باشد و انسان بجای لعل، خرمهره را برگزیند و بردارد آیا جای آن نیست که در دل لعل خون موج زند و از این قیاس و ترجیح خر مهره بر خود خون بگرید ؟ حافظ میفرماید انسانهایی که چیزهای بیرونی را اصل قرار داده و بر حضور یا عشق ترجیح میدهند درواقع همان کار را میکنند، پس بلبلی چون حافظ با بیانِ چنین مثال هایی گُلِ عاشق را ترغیب می کند تا به تدریج دست از خزف یا چیزهایِ بی ارزشِ این جهانی برداشته و دریابد که ارزشها در بازگشتِ کاملِ او به خویشِ اصلی ست که لعل و گوهرِ حقیقی می باشد .
بلبل از فیض گل آموخت سخن، ورنه نبود
اینهمه قول و غزل، تعبیه در منقارش
فیض یعنی تأثیر پذیری و الهام گرفتن از کسی یا چیزی، پس چنانچه حافظ در بیتِ نخست نیز گُلِ عاشق را در عینِ حال معشوق و یاری توصیف نمود که به یاریِ یکدیگر می توانند به عشق زنده شوند در اینجا بار دیگر به این نکته میپردازد که بلبلی چون حافظ از فیضِ رویِ گُلی که عاشق شده اینچنین سخن هایِ زیبا و نغمه سرایی ها را آموخته است که اگر گُل نبود اینهمه قول و غزل در منقارِ بلبل تعبیه و بر زبانِ او جاری نمی شد، برای مثال " مستمع صاحب سخن را بر سرِ ذوق آوَرَد" پسبدیهی ست که بلبل در مواجهه با خار و انسانهایی که درکی از عشق ندارند ذوق و عشقی در بلبل ایجاد نمی شود تا به قول و غزل بپردازد، قول همان سخن گفتن است که حافظ بارها تاکید کرده است از قول و از زبانِ زندگی با ما سخن می گوید. آموختن از فیضِ گُل همچنین می تواند اشاره به این نکته باشد که عارف بینِ گُل و بلبل و معشوقِ ازلی تفرقه و جدایی نمی بیند، یعنی ذات و جوهرِ بلبل و گُل یکی ست و عاشق در عین حال همان معشوق است.
.ای که در کوچه معشوقه ما می گذری
بر حذر باش ، که سر می شکند دیوارش
حافظ در ادامه بیتِ قبل بمنظورِ رفعِ هرگونه شائبه و برداشتِ خطا از سخنِ سنگینِ ذکر شده خطاب به انسانهایی که قصدِ قدم گذاشتن در وادیِ عاشقی و کویِ معشوقِ ازل را دارند هشدار داده و میفرماید اگر با جان و فحوایِ کلامِ بلبل و عارفان آشنایی ندارید مراقب و برحذر باشید که از این یکی شدنِ گُل عاشق با بلبل و عارف و خداوند برداشتی اشتباه نکنید، یعنی این ادعا را با ادعایِ انانیتِ فرعون یکی مپندارید آنچنان که قومِ منصورِ حلاج چنین تصوری از اناالحق گفتنِ او داشتند و او را بر دار کردند. پس اگر در کویِ معشوقهٔ عارفانی چون حافظ و مولانا گشت و گذار می کنید و چنین سخنانی را می شنوید اما به جانِ کلامشان آگاهی ندارید برحذر باشید که دیوارِ این کوچه سرها شکسته است و بسیاری را به اشتباه انداخته بنحوی که با سرشکستگی از کوچه ی معشوقِ حافظ و دیگر بزرگان بازگشته اند، پس مراقب باشید کَژ نخوانید و برداشتِ خطا نکنید، مولانا نیز در ابیاتی که جوهرِ انسان را یکی دانسته و جدایی و مرزی بینِ خداوند و انسان نمی بیند هشدار می دهد که این سخنان همچون لبه تیغ و یا الماس تیز و بُرَنده هستند پس شنونده اگر از سپرِ آگاهی بی بهره است از این کوچه گذر نکند و می فرماید؛
نکته ها چوم تیغِ پولاد است تیز گرن نداری تو سپر واپس گریز
پیشِ این الماس بی اسپر میا کز بریدن تیغ را نبوَد حیا
زین سبب من تیغ کردم در غلاف تا که کژخوانی نخواند بر خلاف
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
اما به هر حال انسان هایِ بسیاری که در کوچهٔ معشوقِ حافظ گذر می کنند نیز گمشده ای دارند و در جستجوی یارِ سفر کرده ی خود برآمده اند که در قالبِ صدها قافله و کاروان که هریک از آنها باوری را نمایندگی می کنند قصدِ آن دارند تا به خدایِ ساخته و پرداخته ی قافله ی خود برسند، پس حافظ که می داند درواقع گمشده و یارِ سفر کرده ی آنها نیز همان معشوقه ی حافظ یا جوهر و اصلِ خداییِ انسان است از خداوند می خواهد تا آن یار را هرکجا که هست به سلامت دارد، یعنی خدایِ باورها و ادیانِ مختلف نیز در حقیقت با معشوقه ی حافظ مشترک بوده و گمشده ی همه انسانها آن یوسفیت و اصلِ زیبا رویی ست که پس از مرزبندی هایی که انسانها با ابزارِ ذهن بینِ خود و آن یار کشیده اند به سفری دور و دراز رفته است یا بفرمودهٔ مولانا " بندگی و سلطنت معلوم شد زین دو پرده عاشقی مکتوم شد".
صحبتِ عافیتت گرچه خوش افتاد ای دل
جانب عشق عزیز است ، فرو مگذارش
ای دل صحبت و همنشینی با عافیت اگرچه تو را خوش افتاد، بدان که جانبِ عشق عزیز است پس او را فرو مگذار ، معنیِ ساده شدهٔ بیت است و حافظ که در بیتِ قبل انواعِ باورها و مسلک ها را به قافله هایی پراکنده تشبیه می کند که همگی در پیِ رسیدن به حقیقتِ زندگی هستند اما با دیدگاه هایی گوناگون که "هر کسی بر حَسَبِ فکر گمانی دارد" اغلب با یکدیگر در جنگ و ستیزه هستند تا از حقانیتِ خدایِ مورد نظرشان دفاع کنند در این بیت نیز به مطلبِِ مهمِ دیگری پرداخته و می فرماید مقصدِ برخی از این قافله ها همنشینی با عافیت و سلامت یا به عبارتی رسیدن به حاشیه امنیت در جهانِ پس از مرگ هستند تا در بهشت و زیرِ سایه طوبی آرمیده و از نعمتهای آن بهرمند گردند که به مذاقِ بسیاری از این قافله ها خوش افتاده است، اما ای دلی که چنین قافله هایی را به منظورِ این عافیت طلبی ها همراهی می کنی برای لحظه ای بیندیش که جانبِ دیگری که عشق است و عاشقی عزیز و گرامی ست پس آنرا فرو مگذار و نادیده و دست کم نگیر، یعنی لَختی با قافله ی عاشقان همراه شو که با سرعتِ بیشتر و بی تکلف تر و بدونِ ستیزه با دیگر قافله ها تو را به کوچه ی معشوقهٔ حافظ رهنمون می گردد که همان حقیقت زندگی ست و تو در صددِ رسیدن و دستیابی به آن هستی، پس به مِیِ عشق سجاده رنگین کن گَرَت پیرِ مغان گوید.
صوفی سر خوش از این دست که کج کرد کلاه
به دو جام دگر آشفته شود دستارش
صوفی در اینجا قافله سالار یا سرحلقه ی یکی از آن صدها قافله است و حافظ میفرماید صوفی یا سالکی که بوسیله همین باورهایِ خود و شاید انجامِ فرایض و مناسکِ خود در همین مرحله اول سلوک اینچنین مست و سرخوش شده و لذا کلاه را به نشانه بازگشتِ تاجِ شاهی و آیینِ سروری کج کرده است عجله نکند زیرا هنوز کار تمام نشده و اگر یکی دو جام از شرابِ عشق یا معرفت الهی را همراه با انجامِ فرایض و عمل به باورهایِ خود بنوشد دستار او نیز آشفته خواهد شد، آشفتگیِ دستار کنایه از دگرگونیِ فکرها و برهم زدنِ نظمِ باورهایی ست که صوفی بر اساسِ آنها قافله ای را براه انداخته است تا به منزلِ جانان برسد، و اگر موفق به این آشفتگیِ دستار گردد درخواهد یافت که کوچهی معشوقِ حافظ همان مقصدِ مورد نظرِ او نیز هست پس با دیگر باورها در نمی پیچد و با عشق در جوارِ دیگر قافله ها طیِ طریق می کند تا به مرتبه ی صافی یا فنا و منزلِ جانان برسد.
دل حافظ که به دیدار تو خو گر شده بود
ناز پرورد وصال است ، مجو آزارش
اما حافظ که جانبِ دیگر یعنی عشق را عزیز و گرامی داشته است خیلی زودتر ازصوفی با گذار در کوچه معشوق با چشمِ جان بین به دیدارِ جمالِ معشوقه خویش رسیده و به این دیدارها هرچند گذرا و کوتاه مدت خو کرده است و تصورِ از دست دادن حلاوت این دیدار هم برای حافظِ نازپرورده ی وصال کابوس است و موجب آزار ، یعنی لحظه ای نیز حاضر به از دست دادنِ فرصتِ دیدارش نخواهد بود، پس ای معشوقه ی حافظ او را از دیدارِ خود محروم مکن.
حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ
عجب!!!!!!!!
بسیار زیبا
در مورد مطلع شعر و فعل «شد» باید بگم که به نظرم، خوانش شعر باید به صورت سوالی انجام بشه. به این شکل «فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش؟» یعنی بلبل با خودش دائما این سوال را می پرسد که آیا گل یار او شد؟ اگر با این لحن خوانده شود مشکل معنایی برای به کار بردن فعل ماضی نیز حل می شود و نیازی هم به استفاده از فعل شکسته «شود» (شَد) هم نخواهیم داشت.
این غزل را "در سکوت" بشنوید
صوفی سرخوش از این است که کج کرد کلاه
بدو جام دگر آشفته شود دستارش
اگر میخواهید آرایه جناس بدهید نباید معنی غزل را به هم بریزید اولا دست با دستار حناس ناقص است و هیچ ارزشی در غزل زیبای حافظ ندارد دوما ازاین دست مگرمعنی دسته و گروه باشد که باز باید بجای این آن بگذاریم کهبگوییم صوفی از آن دسته و گروهی است که با یک کج گذاشتن کلاه الان از مستی خوشحالی میکند خبر ندارد بدوجام دیگر عمامه اش را هم بهرهم می ریزد که هرچه فکر میکنم این است درستر بنظر میاد
عرض ادب
ببخشید غم خدمتکار یعنی چه؟
عرض سلام یعنی غمخوار زیردست
بزرگوار کسی است است غمخوار زیردستانش باشد.
آیا ای که از کوچه معشوقه ما می گذری صحیح تر َ به نظر نمی رسه؟بجای ای که در کوچه معشوقه ما می گذری
با سلام، بنظر می رسد کسی که از کوچه یا مکانی گذر می کند تأمل و توقفی ندارد و فقط عبور می کند اما اگر در کوچه گذر کند میتواند معنیِ جستجو و گشت و گذار در کوچه را تداعی کند.