غزل شمارهٔ ۲۷۶
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۷۶ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۲۷۶ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۷۶ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۲۷۶ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۷۶ به خوانش فاطمه نیکو ایجادی
غزل شمارهٔ ۲۷۶ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۷۶ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۲۷۶ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۲۷۶ به خوانش شاپرک شیرازی
غزل شمارهٔ ۲۷۶ به خوانش محمدرضاکاکائی
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۲۷۶ به خوانش محمدرضا ضیاء
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
نرگس مستانه = چشم شهلا و زیبا و مخمور یار
بایدش = باید او را، باغبان را (ش حرف اضافه متمم فعل )
منال = زاری مکن ( فعل امر)
جَعد سُنبل = گیسوی پیچ در پیچ یار
تعلُّل = تن زدن ، درنگ ( باب تفعّل)
دور = گردش
تسلسُل = پیوسته شدن ، سلسله وار
رِند عالَم سوز = قلندری که ترک همه چیز کرده است، تاریک دنیا
تا = همیشه
رود = آلت موسیقی
معنی بیت 1: اگر باغبان چند روزی احتیاج به همنشینی گل داشته باشد و بخواهد مُصاحِب گل شود، برای تحمل جفای خار هجران، صبر بلبل را لازم دارد. ( تمثیل )
معنی بیت 2: ای دل برای زلف جانان از پریشانی زاری مکن زیرا که پرنده چالاک وقتی به دام گرفتار شود بایستی تحمل داشته باشد.
معنی بیت 7: ای ساقی در چرخش پیاله می تا چه موقع درنگ روا می داری گردش پیمانه چون به عاشقان رسد باید پیوستگی داشته باشد. (دور و تسلسل = ایهام دارد)
معنی بیت پنجم غزل 276 بفرماید. متشکرم
خدمت دوست عزیز جناب آقای حسن اوجی
یعنی : هر کسی که طالب یاری با این اوصاف جمیله و در حد کمال میباشد ، باید از چشم چرانی و نظر بازی پرهیز کرده و همه فکر و ذکر و دیده خود را معطوف یار به این زیبایی و بی همتایی کند و از نظر بازی و پرداختن به غیر او (که بی شک در حد و اندازه این یار نیستند و از او پایین ترند) خود داری نماید ، باشد که به وصال یاری این چنین یکتا نایل گردد
سلام معنی بیت 4 را بفرمائید.ممنون
سلام محسن جان ؛ معنی بیت 4 با توجه معنی آیه شریفه ﴿160﴾ از سوره آل عمران:(إِن یَنصُرْکُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَکُمْ وَإِن یَخْذُلْکُمْ فَمَن ذَا الَّذِی یَنصُرُکُم مِّن بَعْدِهِ وَعَلَی اللّهِ فَلْیَتَوَکِّلِ الْمُؤْمِنُونَ )
(اگر خدا شما را یاری کند هیچ کس بر شما غالب نخواهد شد و اگر دست از یاری شما بردارد چه کسی بعد از او شما را یاری خواهد کرد و مؤمنان باید تنها بر خدا توکل کنند ) استنباط می شود.ما مالک چیزی نیستیم . حتی تقوا و دانش ما ریشه در خواست و اراده پروردگار دارد و نباید کسی حتی بر این دو که نشانه فضل و کمال اند تکیه کند.هرچه هست ذات احدیت است و توکل یعنی پیوستن قطره وجود به دریای بیکران الهی . همچنانکه مولانا می فرمایند قطره دریاست اگر با دریاست ، ورنه قطره قطره و دریا دریاست.
لطفا معنی بیت سوم رو بگین و منظور از ملک تو این بیت چیه؟
ممنون
درک درستی از سه بیت آخر ندارم..حافظ معمولا حرف اصلی رو در آخر غزل می گه...
لطفا یکم بازش کنید
بازم ممنون
مهدی جان مراد از کار ملک کار کشورداریست به نظر ومعنی کلی به این صورت است که آدم وارسته که با گفتن عقایدش آتش به عالم زده به مصلحت اندیشی کار ندارد چون کار کشورداری نیاز به تفکر دارد و البته چاره اندیشی
معنی بیت آخر هم که خواسته بودید میشود حافظ کسی نیست که برای نوشیدن شراب نیاز به آهنگ رود و دیگر تجملات داشته باشد چون از همه تجملات چشم پوشیده است
یعنی مصلحت اندیشی با تدبیر و تامل یه معنی داره و رند اونها رو انجام نمی ده؟
یا اینکه رند مصلحت اندیشی رو نفی می کنه اما تدبیر و تامل می کنه؟
ببخشید ولی معنی این بیت خیلی واسم مهمه
ممنون
حافظ معتقد است دور و تسلسل برای عقلا باطل است اما اگر دور به عاشقان رسید باید همین طور ادامه دهد. کسی که به وحدت صرف برسد تقابل ها برداشته می شود، تقابل کفر و ایمان هم برداشته می شود و این را نمی توان تصور کرد. وحدت صرف را تا بیان کنی دچار ثنویت می شود. در وحدت صرف سکوت است و نمی توان حرف زد.
خوش وزیدی نرمباد صبا
در بیت سوم حافظ با تیز بینی گفته باید در اداره امور کشور و مملکت داری باتدبیر و اندیشه و مصلحت اندیشی همراه باشه ولی برای عشاق و کسیکه به اون مرحله پختگی رسیده لازم نیست که با مصلحت اندیشی حرف بزنه و عشقشو بیان کنه بلکه باید بدون رعایت هیچ تشریفاتی به یارش بگه هرچه که باید و از عاقبتش نترسه
دوستان
برداشت های الهی از تمام اشعار حافظ روا نیست ، چه بسیارند اساتید و شعرایی که در طول تاریخ برداشت های غیر الهی از اشعار حافظ داشته اند .
لطفا قید بفرمایید حاشیه هایی که می نویسید تفسیر شخصی شماست من در حاشیه ها تفسیر و حتی آیه قرآن می بینم ولی معنی ابیات خیر-لااقل کمتر( کامنت اول برای فهمیدن معنی کافیست. آیا بقیه تفسیرنیست و نه اینکه تفسیر هر فرد از شعر -و مخصوصا شعر حافظ- متفاوت است( این دلیلی بارز بر تفعل به این دیوان است و بلعکس)؟)- : شاید کسی که هیچ دیدگاهی نسبت به اشعار حافظ ندارد حاشیه شما را بخواند وبجای مجذوب حافظ شدن مجذوب تعمل و تفکرات عرفانی شما بشود. من تشابهی بین واژه نظر بازی و چشم چرانی نیافتم ربط آیه قرآن وبیت مربوط هم فقط در کلمه توکل است؟ ربط عبارت رند عالم سوز و مضمون پختگی بزرگترین هجویست که به عمرم دیدم دوست عزیزی از اعتقاد حافظ دم زده و دیگری دم از مشکلات شرعی برخی اشعار حافظ و عدم روای ربط به الهیات میزند بلی شاید برخی اشعار را در وصف دختر همسایه گفته باشد شاید هم مشکل در درک کلمه الله است!!!... این تعمد در کژ تابی تاسف آور است. اگر دوست عزیزی از مفهوم" وحدت صرف" صحبت نکرده بود از واژه تعمد استفاده نمی کردم.
مانی جان ممنون از تذکرتون
به عقیده بنده عشق زمینی و الهی از هم جدا نیستند و حضرت حافظ در این غزل از کثرت و جدایی مینالد و خاطرات ازلی را مرور میکند و خود را بی تفاوت به قید و بند دنیا دانسته و حال و یاد معشوق را بی آلایش می طلبد .
شکوه جان معنی بیت آخر نظر شماست. بنظربنده: ای حافط کسی نیست که بدون آئاز رود {آلت موسقی} می ننوشد پس عاشق مسکین چرا باید این همه تحمل داشته باشد
سلام بیت چهارم میشه گفت قدرت خدا رو هم بیان کرده میشه بیشتر توضیح بدید ممنون میشم
منظور از بیت چهارم چیست؟
چطور همه چیز رو به آیات قرآنی وصل می کنید وقتی دانش کاملی بر اشعار حافظ ندارید؟
و دیگر اینکه رند به معنی کسی که ترک دنیا کرده نیست ابدا، برعکس رند کسیست که جهان رو از همه کامل تر می بینه و از همه بیشتر در آغوش می گیردش،
هر تفسیری که میشه باید دقت کرد که چه کسی این رو گفته، دلیل نمیشه اگر معنایی مدتها ثابت شده لزوما صحیح هم باشه!
سلام به همه،
در مصرع دوم از بیت سوم فکر میکنم اشتباه چاپی رخ داده باشد.به نظرم جایی خوانده بودم:
''کار مُلکست آنچه تدبیر و تأمل بایدش''
به این معنی که آن چیزی که لازمه اش تدبیر و تأمل هست امورات این دنیا و مملکت است و این کارِ یک رندی که با امورات دنیایی و مُلک کاری ندارد نیست.
ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال
مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش
تحمل چنانکه در عربی از ریشه حمل می آید به معنای برداشتن بار، در انگلیسی نیز هنگامی که می خواهند بگویند این موضوع بیش از حد تحمل من است می گویند :
I can't take it
یعنی من نمی توانم تحمل کنم، نمیتوانم این بار را بردارم!
برای وزن نیز بسان دشواری واژه تحمل در گویش پارسی به کار می رود و در انگلیسی نیز weight bearing به کار می رود، تو گویی وزن ناشی از جرم ماده ما چیزیست ناخوشایند لیک به ما تحمیل شده و ناگزیر از تحمل آن هستیم!
ماننده بار هستی میلان کوندرا
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند
مرغ زیرک چون به دام افتد؟؟
نباید به دام افتد ار زیرک است
ور افتد که از قضاو قدر گزیری نیست
بردباریش باید، وگر صیاد بر سر رحم آید و از دامش برهاند!؟، بی سر زلف یار چه کند؟؟
گریز از هزارتوی عشق، ناشدنی است
قسمی زیرکست که به دنبال دام می گردد!
عشق می گوید به گوشم پست پست
صید بودن خوشتر از صیادیست
و صید از پی صیاد دویدن عجب است؟؟
در شکارگاه عشق، عجب نیست،
نازها زان نرگس مستانه می باید کشیدو خارها از پای شکیب
آنک ارزد صید را عشقست و بس
لیک او کی گنجد اندر دام کس
تو مگر آیی و صید او شوی
دام بگذاری به دام او روی
عشق میگوید به گوشم پست پست
صید بودن خوشتر از صیادیست
وعشق، شعله خوی است
آتش دست، افروخته در دل
تا همه، جز دوست بسوزد
رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار
کار ملک است آن که تدبیر و تأمل بایدش
رند عالم سور می تواند کنایه از بزرگان و پارسایان باشد که نیازی به مصلحت بینی یا سیاست ورزی (از همان نوعی که مرسوم است) ندارند.
در مصرع دوم تدبیر و تامل مترادف مصلحت بینی در نظر گرفته شده است.
محمد،
قیاس به نفس می فرمایید؟؟
در جواب آقای علی قندیلی
.
بیت :
قطراه دریاست اگر با دریاست / ورنه او قطره و دریا دریاست
از مولانا نیست و بیت پایانی مثنوی آشتی یا بازگشت عقاب است که مرحوم فخرالدین مزارعی به عنوان جوابیه ای برای شعر عقاب استاد خانلری سروده است... با این مطلع:
همه آفاق به زیر نظرش
کهکشان زیر پَر تیزپرش
..
به دلیل طولانی بودن این شعر ابیات آخرش را مینویسم. و شما را راهنمایی میکنم به خواندن این مطلب دکتر رستگار فسایی درین زمینه:
قطره را تا که به دریا جاییست
پیش صاحبنظران دریاییست
ور ز دریا به کنار آید زود
شود آن قطره ناچیز که بود
قطره دریاست اگر با دریاست
ورنه او قطره و دریا دریاست
...
آدرس مطلب دکتر فسایی:
پیوند به وبگاه بیرونی/
سلام
در بیت آخر در بعضی از نسخه ها مصرع اول چنین آمده: کیست حافظ تا ننوشد باده بی بانگ سرود
و در مصرع دوم "تجمل" اشتباه است، لطفا اصلاح کنید: عاشق مسکین چرا چندین "تحمل" بایدش
در بیت چهارم نیز در بعضی نسخه ها به جای " تقوی" ، " تدبیر" آمده : تکیه بر تدبیر و دانش...
در ضمن نکاتی که گفتم از کتاب "حافظ خراباتی" تالیف "رکن الدین همایون" می باشد.
با تشکر از سایت فوق العاده خوبتون.
چه بازی زیبایی با واژگان کلامی و فلسفی "دور "و "تسلسل"کرده،یاداور اون بیت مولانا دردفتر سومست:
سلسله ی این قوم جعد مشکبار. مساله دورست لیکن دوریار
دعوا نکنین , با هم دوست باشین.
آفرین
سلام دوست عزیز جناب کرمانی
شما بیش از 40 حاشیه نوشته شده در مورد این غزل حافظ را زر مفت حساب کردید و حالا عیارش را از من می پرسید . خودتان که تایید کردید ( مفت ) . کاش قبل از این برچسب زشت، حساب مرا می پرسیدید . در هر حال کسی که این همه حاشیه را نمی پسندد مطمئناً
درک بالا و شناخت جامع تری از حافظ دارد . بنابراین ما را بیش از این در انتظار نگذارید .
با سلام
هرکسی از ظن خود شد یار من
دوستان هرکسی از ابیات حافظ و از شعر حافظ برداشت خودش را نسبت به موضوع دارد . لذا نظر هریک از دوستان بسیار لذت بخش و قابل تقدیر است .
حافظ علیه الرحمه می فرماید
ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه
که لطف طبع و سخن گفتن دری داند
در آن اول از همه لطف که به معنای هدیه از جانب خالق است که البته هرکس یه خورد خود دارد . دوم طبع است که مشمول همه نمی شود و سوم سخن گفتن دری که نشان از لطفی است که شامل حال ما شده است . بسیارند خارجی زبانانی که آرزومندند زبان فارسی بفهمند تا اشعار این بزرگان را درک نمایند .
در ثانی گویند هرکس ادعا کند که از نوای خوش ، خوشم نمی آید در سه قسم است یکی او دروغ می گوید دوم او منافق است و سوم از انسایت در وی اثری نیست . تفعل به حافظ نتیجه برداشت فرد از ان است و شاید زمانی که حافظ این شعر بامسما و عرفانی را سروده است چیزی غیر از تصور هریک از ما را داشته است . هم میتواند الهی باشد و هم میتواند زمینی اگر چه رسیدن به عشق معنوی از گذار عشق زمینی است که انکار ناپذیر است .
مرغ زیرک افرادی که در بند عقل و فکر و استدلال هستند
دامی که با آن پرنده می گیرند به شکلی است که با تقلای پرنده محکمتر میشود، پس مراد از بیت دوم این است که عاشق نباید بی تابی کند برای وصال تا بلکه برهد یا . قضایش سر رسد حال چه آزادی چه مرگ.
باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش
بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش
درادبیات عاشقانه "گل" نمادِ معشوق و"بلبل" نماد عاشق است.
صحبت گل: همنشینی ومصاحبت کردن باگل
صحبت گل بایدش: درپی هم نشینی باگل است
جفا: ظلم وستم،نامهربانی وآزار
خارهجران: هجران به خارتشبیه شده است
صبربلبل: صبری به میزان تحمّل بلبل. امّاخوب که بنگری بلبل صبرخوبی ندارد وبیشتربه بیقراری وبیتابی شهرت دارد وحتّا درعین وصل نیزبیقراری می کند. حافظ باانتخاب وبکارگیری هوشمندانه ی "صبربلبل" به باغبان یادمی آورمی شود که باید صبرکنی ولی بیتابانه، باید لحظه لحظه ی توتاشکوفایی گل دربیقراری بگذرد بایدناله هاسرکنی وباتمام وجوددرانتظارجلوه گری گل بسربری، بایدخوروخواب توگل باشد.
بایدش: باید اورا، دراینجا بیشترمعنی "گل لازم است" دارد.
معنی بیت: باغبان چنین می اندیشد که نیازدارد چندروزی ازمصاحبت باگل لذت ببرد اگرمشتاق است که هفته ای باگل همنشین گردد باید هزینه ی آن را پیشاپیش پرداخت کند بارها نیش و آزار خارببیندوصبری به اندازه ی بُردباری ِبلبل داشته باشد تا گل مُراد بروید و بشکفد وبه تجلّی درآید(البته اگربخت واقبال نیزیاری کند)
بلبل عاشق توعمرخواه وصبوری
باغ شود سبز وشاخ گل به درآید
ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال
مرغ زیرک چون به دام افتدتحمّل بایدش
"مرغ زیرک" : دل به مرغ زیرک ودانا(رند) تشبیه شده است.
معنی بیت: خطاب به دل خویش می فرماید:
ای دلِ شیدا، حال که دربند زلف معشوق گرفتارشده ای ازبیقراری وپریشانحالی ناله مکن تومرغ زیرک ورندی هستی،مرغ دانا هنگامی که به دام می افتد به جای بیتابی شکیبایی پیشه می کند.
نکته ی لطیفی که در این بیت به چشم می خورد اینکه می بینیم خودِ حافظ بیشترازدلِ عاشق پیشه اش اشتیاق دارد که دلش درحلقه های گیسوی دلبرگرفتاربماند حافظ نیک می داند که این به ظاهرگرفتاری، درحقیقت نجات و رستگاری ابدی را درپی خواهدداشت ازهمین رو ازدلش می خواهد بُردباری کند وقدراین موهبت عظیم رابداند.
حافظ بد است حال پریشان تو ولی
بربوی زلف یارپریشانیت نکوست
رندِعالم سوزرابامصلحت بینی چه کار
کارملک است آن که تدبیر وتأمّل بایدش
"رندِ عالم سوز" درنظرگاه حافظ کسیست که ازتمام بندهای دینی ودُنیی رهاشده وبه جایگاه وارستگی وآزادی ازهرچه رنگ تعلّق پذیرد دست یافته است.
مصلحت بینی: محافظه کاری، تصمیم برمبنای سنجش سود وزیان خویش گرفتن، تصمیم براساس حساب وکتاب،عقل گرایی
کارِ مُلک : کاری که به مملکت داری انوردنیوی مربوط باشد .
تدبیر : چاره جویی،
تأمّل : تفکّردقیق وعمیق
معنی بیت: انجام اموراتِ دُنیوی وکارهای مربوط به ملک ومادیات، همه ی اینها کارهاییست که می بایست باحساب وکتاب وبکارگیری فکروچاره اندیشی ومصلحت بینی صورت پذیرد لیکن درعاشقی اینگونه نیست عاشق ورندخراباتی که ازبندهای همه ی تعلّقات رسته وازهردوعالم گذشته تا به دوست برسد هرگزهمانندِ دنیاداران به سود وزیان وخطرات راه نمی اندیشد تصویردوست وشوق وصال، فضای ذهن ودل وجان اوراپرکرده اند جایی برای عقل گرایی ومصلت اندیشی نمانده است.
چون مصلحت اندیشی دوراززدرویشی
هم سینه پرازآتش هم دیده پرآب اولی
تکیه برتقوی ودانش درطریقت کافریست
راهرو گر صد هنر دارد توکّل بایدش
طریقت: یکی ازمنازل سه گانه ی سلوک (شریعت،طریقت،حقیقت) طریق عشق ورندی
امّا همچنانکه حافظ واژه ی "رند" وخیلی ازواژه های دیگرراغنی سازی کرده وژرفای معنا بخشیده است "طریقت" نیزدرنظرگاه حافظ غیرازآن طریقتیست که صوفیان ویاعارفان وسالکان بدان طریق پای بندهستند. حافظِ ساختارشکن وقتی تصمیم به پی ریزی بنای مسلکِ رندی گرفت ازهمان ابتدای کار همه ی باورها ی قدیمی را که ازگذشتگان به اوتحمیل شده بود شجاعانه درهم فروشکست ومیکده ی رندی راازنو وباعقاید جدیدِحافظانه بنا نهاد. بنایی که هیچ نوع وابستگی به هیچیک ازمسلکهای صوفیگری وعرفان ندارد وازهمان ابتدای کارمستقلاً به عنوان مسلک ورندیهای حافظانه ظهورنموده است. به همین سبب نگرش وجهان بینی اودرچارچوب شریعت وطریقت نمی گنجداندیشه های فراقومی وفرامذهبیِ او هبچ برچسبی به ویژه فرقه گرائی رابرنمی تابد.
کافری: کفرورزیدن وبرخلاف آئین دین عمل کردن. دراینجا به معنی سرکشی وبرخلاف آئین عشق ورندی عمل کردن
توکّل : واگذاری امورات به خداوند وداشتن ایمان واعتمادقلبی به اراده ی الهی مبنی براینکه اوبهترینها را برایمان رقم خواهدزد.
معنی بیت: درطریق عشق ورندی، تقوا ودانش هیچ جایگاهی ندارد ونمی تواندرستگاری راتضمین کند اگرکسی به پرهیزگاری ومیزان علم ودانش خویش بسنده کرده ودل خوش کند درحقیقت اونسبت به این طریق کفرورزی نموده است. کسی که درطریق عشق ورندی گام نهاده باشد باید ابتداگردن تقوا راشکسته وبه خرقه ی پرهیزگاری آتش بزند وازخوددورکند. هرچقدرهم دانا وپرهیزگاروپاکدامن و..... باشد باید هنراصلی که همانا "توکّل کردن به خدا" هست رادرسرلوحه ی امورات خویش قراردهد.
چون حُسن عاقبت نه به رندیّ وزاهدیست
آن بِه که کارخود به عنایت رها کنند
باچنین زلف ورُخش بادانظربازی حرام
هر که روی یاسمین وجَعدسنبل بایدش
نظربازی: پرداختن به شکارزیبایی ها وشناورشدن درافسون وجاذبه ی زیبائی ها شامل طبیعت حیوانات انسانها وهمه ی زیبائیهای عالم امکان
نظربازی درنظرگاه حافظ، امری لازم واجتناب ناپذیراست. نظربازی حافظانه بانظربازی دیگران تفاوتهای بنیادین دارد همانگونه که "رند"ِ حافظ بارند دیگران اززمین تاآسمان تفاوت دارد. حافظ ازنظریّه پردازان ومدافعان جدّی ِ بحث نظربازیست ودراغلب غزلیّاتش بدان اشاره کرده است. امّا دراین بیت،نظربازی برای کسی که ازنعمت دلبرزیباروی بهره مندمی باشدحرام است.
روی یاسمین: رخساری به رنگ وبوولطافت گل یاسمین
"جعد سنبل" زلف مجعّد، کنایه ازحلقه حلقه بودن زلف
معنی بیت: هرکسی که یاری یاسمین رخسار ودلبری بازلف شکن درشکن دارد حیف نیست که باداشتن اینچنین صورت زیبا وزلفِ افسونگری که دراختیاردارد دوباره به دنبال جُستن زیبایی های دیگر نظربازی کند؟ چنین کسی بایدقدراین نعمت رادانسته وقانع باشد نظربازی براوحرام وزشت وناپسنداست.
اغلب شاعران بنام همانند مولوی،سعدی ودیگران نظربازی کرده وبعضاً به آن اذعان داشته اند لیکن بسیاری به منظورپیشگیری ازبدنام شدن،به آن اشاره ای نکرده ودرحقیقت پنهانی به نظربازی پرداخته اند. حافظ که باکی ازبدنامی ندارد ومخالف سرسخت ریا وتظاهرهست بی هیچ پرده ای اقراربه نظربازی کرده وآن رابه عنوان هنرقلمدادمی کند برای اینکه نیک می داتد که نظربازی او بادیگران تفاوتهای اساسی دارد.
صوفیان جمله حریف اند ونظرباز
زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد
نازها زان نرگس مستانهاش باید کشید
این دل شوریده تا آن جَعد وکاکُل بایدش
نرگس استعاره ازچشم مست یار
شوریده : شیدا وپریشان
جَعد: زلف مجعّد،پیچش زلف
کاکل: موی میان سر که آن رابه اشکال مختلف می بندندتا زلف زیباتربنظربرسد به موهایی که برپیشانی ریزند ودلبری کنند نیزگفته می شود.طُرّه
معنی بیت: این دل شیدا وشوریده ی من، تازمانی که تجلّی زیبائیهای پیچش گیسوی یار وافسون کاکل اورامی بیندهمچنان بااشتیاق درکار نازکشیدن ازچشمان مستِ اوخواهدبودتاسرانجام شایدچراغ سبزی دریافت کند و به حریم وصال قدمی نزدیکترگردد. به عبارت دیگر این جلوه گری معشوق هست که دلهای عاشقان راتحریک کرده وآنهارابه دام فرامی خواند. دامی که آن روی سکّه اش نجات ورستگاریست.
برتوگرجلوه کندشاهد ما ای زاهد
ازخدا جزمِی ومعشوق تمنّا نکنی
ساقیا درگردش ساغر تعلّل تا به چند
دورچون باعاشقان افتدتسلسل بایدش
تعلّل: درنگ، بهانه آوردن
دور: دورهمی، گِردهم نشستن،حلقه
تَسَلسُل : پشت سرهم وپی درپی
معنی بیت: ای ساقی درچرخش جام شراب تاخیر وتوقّف ایجادمکن هنگامی که درمحفلی این چنین، عاشقان دورهم نشسته اند شرایط اقتضا می کند که جام شراب را دمادم وبی وقفه به گردش درآوری وعاشقان راسیراب کنی.
ساقیا می ده دمادم زانکه درسیر طریق
هرکه عاشق وش نیامد درنفاق افتاده بود
کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود
عاشق مسکین چرا چندین تجمّل بایدش
بعضی ازحافظ خوانان که معنای قابل فهمی ازاین بیت دریافت نکرده وقانع نشده اند "تحمّل" راجایگزین تجمّل کرده اند غافل ازاینکه لطف کلام ونکته ی حافظانه درهمان"تجمّل" نهفته وبااین جایگزینی بکلّی ازبین می رود.
تجمّل : تشریفات ورعایتِ آراستگی ظاهرامور البته بامیل به زیاده خواهی
دراینجا آوازرود، موسیقی، رقص وهرچیزی که محفل شرابخواری رابیارآید جزوتجمّلات به حساب آمده است.
باید این نکته رادرنظرداشت که حافظ این بیت پایانی را درمقام اعتراض به این سخن سروده که گویی کسی به حافظ گفته باشد: "حافظ شراب را بی موسیقی رود نمی نوشد حتمن باید درکنارجویبارانی نشسته وبا آوازدلنشین رود وهمراه موسیقی شراب بنوشد"
حال حافظ درمقام اعتراض می فرماید:
مگرحافظ رانمی شناسید؟مگر حافظ چه شخصیّتی دارد که بدون موسیقی جویباران شراب ننوشد؟ حافظ عاشقی تهیدست وبی چیزاست واصلاً چراباید به تشریفات وتجملّات بپردازد؟ فعلن همینکه کاسه شرابی باشدکفایت می کند.
درست است که حافظ همیشه همه چیزرادرحدّ ایده آل وعالی می خواهد امّا اوعاشقیست که فقط به معشوق می اندیشدنه تجملّات وتشریفات ظاهری.
درمصطبه ی عشق تنعّم نتوان کرد
چون بالش زَرنیست بسازیم به خشتی
خیلی خیلی خیلی عالی اقا رضا،ساقی عزیز
با سلام
غزل بعدی 276 کمک می کند به فهم این غزل.
مرید تا با مراد یکی بشه سعی به رغابت می کنه و این باعث فتنه های زیاد میشه (که به تلبیس و حیل دیو مسلمان نشود/گر تو بیداد کنی شرط مروت نبود/زان که با زاغ و زغن شهپر دولت نبود/نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد). "تعلل" در تسلیم شدن می کنه چون خود را خودآگاه و به خصوص ناخودآگاه برجسته میدونه (به اینها میباله: به زیرکیش {باهوشی}،به تقواش ، به دانشش => تجلل)
"کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود"
معنی این : دیده جان روی او تا بنبیند عیان در طلب روی او روی به دیوار باش / اگر خیالش به دل نیاید سخن نگویم چنان که طوطی جمال آیینه تا نبیند ، سخن نگوید ، خبر نبندد.
تا مراد به او باده نداده زر نمیزنه. هر چیزی مراد میگه جواب میده "چشم" چون تجمل نبایدش اما صبر بلبل، تحمل و توکل بایدش.
منظور از رود در بیت آخر بربط است.
مثل هر سال، امسال نیز در شب یلدا تفألی به دیوان حضرت حافظ زدم، این شعر از خواجه آمد
همین امروز بیت اول برایم تفسیر شد
کار ملک است آنچه... ( شما به اشتباه نوشتید آنکه)
کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود
عاشق مسکین چرا چندین تجمل بایدش
در اینجا رود به معنی ساز و آواز و سرود است. در مجالس بزرگان و شاهان هنگام باده نوشی، مجلس ساز و سرود و موسیقی برپا بوده و مجلس میگساری با موسیقی همراه می شده.
حافظ در اینجا سخنی دارد که با مصرع بعدی مفهومش نمایان تر می شود:
حافظ خود را یک عاشق مسکین فقیر می داند که برای باده نوشی نیاز به تجملات ندارد. مگر حافظ کیست که بدون ساز و آواز باده ننوشد؟ چرا یک عاشق مسکین باید اهل این همه تجمل باشد؟
دوستانی فرمودند که باید به جای تجمل از کلمه تحمل استفاده شود. کلمه تحمل نه تنها در اینجا وافی به مقصود نیست بلکه حتی مفهوم عکس مصرع اول را دارد.
چرا حضرت حافظ مرغ زیرک در دام متصور بوده است؟ مگر زیرکی در نباید مانع در دام افتادن مرغ میشد؟ و چرا مرغ زیرک را باید توصیه به تحمل و مرارات های بیشمار در دام بودن کرده است؟ شاید تحمل این دنیا با وجود رنج و دردهای زیادش تنها از یک موجود زیرک بر می آید؟
باغبان گر پنج روزی صحبتِ گُل بایدش
بر جفای خارِ هجران صبرِ بلبل بایدش
باغبان در اینجا تمثیلِ انسانی ست که با ورود به باغِ این جهان پس از دردهایی که بدلیلِ فراق و جدایی از اصلِ خویش احساس می کند و در اینجا به سوزشِ زخمِ خارِ هجران تشبیه شده است تنها با سعی و کوشش و صبری که بر این خار می کند می تواند به کمال رسیده و گُلِ معنویِ او شکفته شود، صحبت یعنی همنشینی و مجالست و گُل استعاره از جان یا اصلِ خدایی و یوسفیتِ زیبایِ انسان است، پس حافظ منظور از حضورِ انسان را در باغِ این جهان پرورش و شکوفاییِ این گُلِ معنویِ می داند که گرچه وصال و همنشینی با او پیوستگی و مداومت ندارد و چند صباحی بیش نیست و "مُدام وصل میسر نمی شود"، اما اگر باغبان بخواهد به این توفیق دست یافته و همین مدتِ کوتاهِ صحبت و همنشینی با او را غنیمت شمُرَد پس لازم است چنانچه در مصراع دوم آمده است همچون بلبل صبور باشد و آنچنان که بلبل بر شاخساری نشسته و زخمِ خار یا تیغش را با صبوری تحمل و در انتظارِ شکوفاییِ گُل نغمه سرایی می کند، باغبان نیز خار و دردِ هجران و فِراق را با صبری که می کند به جان خریده و به شکوفاییِ گُل و همنشینیِ چند روزه با او و لحظاتِ زودگذرِ وصال دل خوش بدارد و مستِ آن گردد، چنانچه در جایی دیگر میفرماید؛ خار ارچه جان بکاهد گُل عُذرِ آن بخواهد / سهل است تلخی می در جنبِ ذوقِ مستی". اصولن عشقِ بلبل در ادبیات مضمونی عاشقانه است که واقعیتِ عینی ندارد اما در فرهنگِ عرفانی بُلبل استعاره از عارفِ عاشقیست که خود به حضور و بُستانی زیبا رسیده است و اکنون به شکرانه این حضور همانندِ حافظ به نغمه سرایی می پردازد تا گلِ وجودِ دیگر انسانها را نیز شکوفا کند.
ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال
مرغ زیرک چون بدام افتد تحمل بایدش
رشته های زلف که در شمارش نمی آید استعاره از زیبایی ها و مواهبِ جذابِ این جهانی است و در عینِ حال این بندِ زلف دامیست که غالبِ ما انسانها در آن گرفتار شده ایم و رهایی از آن سهل و آسان نخواهد بود، و بلکه بند و یا محبسی می شود برای انسان که به بیانِ دیگر این بندِ زلف همچون ریسمانی بر پایِ محبوس خواهد بود تا او را از هرگونه حرکتی باز دارد و امکانِ گریز از زندانِ این جهان را از وی بگیرد و البته که زندانی و انسانِ در بند از آرامش بی بهره است و همواره در پریشانی بسر می برد بشرطِ اینکه مرغِ زیرک و همواره درصددِ رهایی از این بند و دام باشد. مرغی که ابله است و البته پندارِ دانایی دارد زندگی در بندِ زلف را اصل در نظر گرفته و چه بسا در آرامشِ کامل تا پایانِ عمر نیز فکری برایِ رهایی از این بند نکند. در مصرع دوم اما معنایِ دیگری نیز به ذهن متبادر می شود، یعنی مرغ بواسطه ی زیرکی و هوشیاری که دارد خود را در معرضِ دام و بندِ زلفِ معشوق قرار می دهد تا با سرِ زلف به رخسار و دیدارش راهنمایی شود، "گفتم که بویِ زلفت گمراهِ عالمم کرد/ گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید "و تحملِ چنین مرغی که در بندِ زلفِ یار است یعنی تسلیم و پذیرش. در غزلی دیگر میفرماید؛
اگرچه مرغ زیرک بود حافظ در وفاداری به تیرِ غمزه صیدش کرد چشمِ آن کمان ابرو
مرغِ نادان و ابله وفای به الست را از یاد برده و در دامِ زندگی نمی افتد و اگر هم با تیرِ غمزه ی آن کمان ابرو صید شود مقاومت کرده و خود را به در و دیوار می زند تا از بند و صیدش رها گردد.
به خُلق و لطف توان کرد صید اهلِ نظر / به بند و دام نگیرند مرغِ دانا را
رندِ عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار
کار مُلک است آن که تدبیر و تامل بایدش
رند عالم سوز همان سالک عاشق و بلبل است که به سبب زیرکی در بند زلف یار گرفتار شده و پس از تحمل که نتیجه اش رسیدن به مقام شهود و وحدت با خرد کل است حافظ نامِ رند را برازنده او می بیند که پس از این اوست که عالم سوز خواهد بود، یعنی خود چون شمعی می سوزد تا با انتشارِ گرما، نور و انرژیِ خود عالم را نیز به سوختن وا دارد، او با عشق به هر رشته ای از سرِ زلف که تجلیِ معشوقِ ازلیست ارتعاش عشق را به همه موجودات و باشندگان عالم و بخصوص به انسانهای دیگر انتقال خواهد داد و این سوختن عالم است، یعنی با خاکستر کردن ذهنیت های خطا در جهان عشق به هستی و خدای واقعی را به جهانیان معرفی می کند. حافظ مصلحت اندیشی و مصلحت بینی را در این کار جایز ندانسته و وظیفه رندِ عارف را جز سوختنِ عالمِ باورهای ذهنیِ انسانها چیز دیگری نمی داند و اگر رند یا انسانِ زنده شده به عشق بخواهد با تدبیر و تامل یعنی با عقلِ جزوی خود به این کار مبادرت ورزد برای مثال ملاحظه این جماعت و یا آن شیخ و صوفی را بکند کار متوقف شده و تحولی صورت نخواهد پذیرفت .پس تدبیر و تامل کارِ رسیدگی به امور دنیوی و رتق و فتق امور ملک و مملکت داری ست و نه شیوه عاشقی، امور ملک همچنین میتواند مربوط به امور جاری و زندگیِ روزمره مادی انسان باشد که نیازمند تدبیر و دانش ذهنی ست، با دانش معنوی امور روزمره انسان سپری نخواهد شد مگر آنکه برای آن دکانی باز شود .
تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافری ست
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
هنر و هنرمند در عرفان معنایی متفاوت با هنرهای متداولِ امروزی دارد، از دیدگاهِ عرفا پای گذاشتن در راهِ عشق هنر است و پرهیز از خواستن های بیش از ضرورتِ مواهب و جذابیتهایِ جهانِ مادی نیز کارِ هر کسی نیست و هنر محسوب می شود، همچنین دانش و علومِ مختلف وهنرِ کسبِ آگاهی مرارت و سخت کوشیِ خود را میطلبد، پسحافظ میفرماید آن مصلحت اندیشی به مثابه ی این است که سالک طریقت بخواهد بر تقوی و دانش خود تکیه کرده و از این طریق در راه عاشقی وارد شود که این نیز عین کافری ست زیرا نه با پرهیزکاری های برآمده از ذهن و نه بوسیله علوم و دانش های کتابی کسی در راه رسیدن به خدا و دیدن روی یار موفق نخواهد شد چنانچه در بیتی دیگر میفرماید؛ "دفترِ دانشِ ما جمله بشویید به می / که فلک دیدم و در قصدِ دلِ دانا بود"، کافری در اینجا به معنی پوشیده ماندن حقیقتِ راه عاشقی ست و در طریقت انسان باید مجنون و فارغ از عقل جزوی خود وارد شود و البته که اگر سالک از صدها هنر نظیر آنچه ذکر شد بهرمند باشد اما توکل بر خدا نداشته باشد هنرهای او به تنهایی کاری از پیش نخواهند برد، هنرهایی مانند آگاهی از علوم مختلف حوزوی و غیر حوزوی، چله نشینی ها و عبادت های از سر ذهن و طمع به بهشت و حتی شرکت در امور خیریه و کمک به انسانها و بسیاری از هنر های دیگر که بالنفسه هنرهای خوبی هستند اما همگی این هنرها بدون اینکه انسان تسلیم کن فکان و خواست خداوند شود و در عینِ هنرمندی همه امور را به تدبیر او واگذارد تاثیری در موفقیت او در طریقت عاشقی ندارد .
با چنین زلف و رخش بادا نظر بازی حرام
هر که روی یاسمین و جعد سنبل بایدش
نظر بازی در اینجا در معنی منفی آن آمده است و میفرماید با این توصیف دقیقی که او از زلف حضرت معشوق و مواهبِ جذابِ اینجهانی و سپس رخسار و روی او ارائه کرده است، پس نظر به چیزهای بیرونی از هر جنس که باشند حرام است. سالکِ عاشق اگر واقعآ طالب و خواستار روی سیمین بر و زیبای حضرت معشوق باشد و یا بخواهد جعدِ سنبل داشه باشد به چیزهایِ بیرونی نظر نخواهد داشت، سنبل کنایه از فکرهایِ انسان است که همچون کلاله ی سنبل هر لحظه بر رویِ یکدیگر می رویند اما در اینجا در معنیِ مثبتِ خود بکار رفته است، یعنی فکرهایی که مجعد و زیبا و خلاقانه هستند و مکملِ زیباییِ انسان. پس حافظ میفرماید اگر سالکِ عاشق بخواهد رویِ سیمین و زیبایی همچون رخِ زیبای معشوقِ ازلی داشته باشد و زیبا فکر کند و بیندیشد پس باید از هرچه غیرِ اوست دوری گزیده و بر آن نظر بازی نکند، یعنی دلبسته دنیا نشود.
نازها زان نرگس مستانه اش باید کشید
این دل شوریده تا آن جعد و کاکل بایدش
نرگس استعاره از چشمِ حضرتِ معشوق است که نگاه و نگرشی مستانه به جهان دارد، یعنی اوست که با عشق به جهان می نگرد و حافظ میفرماید اگر انسان دلش شوریده و عاشق شده باشد و بخواهد چون معشوق سیمین رو باشد باید بسیار ابراز نیاز کند و نازِ این چشم نرگس مستانه را بکشد تا آن جعد و کاکل به این دل شوریده تعلق گیرد. جعد در اینجا یعنی زیباییِ در همه ابعادِ وجودی و کاکل کنایه از تاج پادشاهی حضرت معشوق است و سالک پس از زنده شدن به حضرتش و یکی شدن با او به این تاج یا جانشینیِ خداوند بر رویِ زمین دست خواهد یافت، یعنی بطور کامل به مقام و فنا رسیده و خسرو ملک وجودیِ خود خواهد شد، در این حال تمامی صفاتِ حضرت حق را که چنین انسانِ عاشقی بطورِ فطری دارا بوده است ظاهر خواهد شد و او باید تا رسیدن به چنین جایگاهی و همچنین پس از آن تا ابدیت باید در برابر ناز حضرتش سراپا نیاز باشد .
جامِ جهان نماست ضمیرِ منیرِ دوست اظهارِ احتیاج خود آنجا چه حاجت است
ساقیا در گردش ساغر تعلل تا به چند ؟
دور چون با عاشقان افتد ، تسلسل بایدش
در واقع روی سخن در این بیت با انسانی ست که به طریقت معنوی وارد شده است وگرنه ساقی کوثر و فراوانی که همواره و بدون تعلل ساغر شراب معرفت خود را در گردش دارد و آنچه موجب تعلل در ارائه آن شرابِ ناب میگردد کوتاهی و تعللِ یکی از حلقه عشاق یعنی شخصِ عاشق در دریافت جام شراب است، تعلل و دست دست کردن در دریافت جام به معنی عدم پیوستگی در کار و کوشش سالک به منظور دیدار روی حضرت معشوق و دستیابی به جعدِ کاکل و سنبل است که گاه بر روی خود کار معنوی کرده و گاهی نیز اوقات را به بیهودگی سپری میکند. دور چون با عاشقان افتد یعنی وقتی نوبتِ دریافت می به عاشقان رسد لازمه موثر بودن آن باده تسلسل یا پیوستگی و بلا انقطاع بودنِ آن شراب است، از منظرِ دیگری که مولانا نیز در بیتی آورده است سالک می تواند تا مرحله ای کمال یابد که با ساقی به وحدت رسیده و شراب و ساقی و مست یکی می شوند آنجا که می فرماید؛
چون بجویی تو به توفیقِ حسن باده آبِ جان شود ابریق تن
چون بیفزاید میِ توفیق را قوتِ می بشکند ابریق را
آب گردد ساقی و هم مست آب چون مگو، الله اعلم بالصواب
کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود
عاشق مسکین چرا چندین تجمل بایدش
کیست حافظ ، یعنی آیا شما حافظ را اینگونه شناختید که بدون آواز رود باده نوشی کند ؟ آیا با ذوق و سلیقه حافظ همخوانی دارد ؟ البته که نه، رود علاوه بر اینکه به رود که از الاتِ موسیقی ست اطلاق میشود تداعی کننده ی موسیقیِ جریان آب زندگانی ست که با نوشیدن باده معرفت ایزدی بر جان عاشقانی چون حافظ جاری شده و آنها را همچون خضر جاودانه کرده است، از طرفی دیگر آوازِ رود می تواند اشاره به قانونِ قضا و کن فکان باشد یعنی صِرفِ نوشیدنِ شرابِ عشق تضمینی برایِ کمالِ انسانِ عاشق نیست و لازمه ی موثر بودنش قضا و خواستِ خداوند است، پس حافظ تأکید می کند حافظ تنها با باده نوشی حافظ نشده است بلکه باده نوشیِ توأم با نظر به عنایتِ خداوند او را مبدل به حافظی نموده است که می شناسیم، در مصرع دوم عاشق مسکین کسی ست که احساس فقر و نیاز مطلق نسبت به حضرت معشوق و اصل خدایی خود دارد ، پس میفرماید او که سراپا فقر بوده و نیاز مطلق است برای زنده شدن به حضرت معشوق و یکی شدن با او ، چرا باید تجمل داشته باشد و آواز رود و موسیقی را لازمه دریافت باده بداند ، در هر حالتی که آن ساقیِ الست باده را ارائه کند باید بدون تامل و درنگ آنرا دریافت کرده و حریصانه و بدون تکلف و آداب بنوشد.
لنگ و لوک و خَفته شکل و بی ادب سویِ او می غیژ و او را می طلب
در جواب خانم مینا:
ضمن عرض سلام و ادب خدمت خانم مینا، سپاسگزار دقت و نکته سنجی شما بزرگوار هستم. ضمن تایید نکته نظرات سرکار عالی، سروده مولانا در این خصوص به شرح ذیل است:
"قطره دانش که بخشیدی ز پیش،
متصل گردان به دریاهای خویش،
قطرهٔ علمست اندر جان من،
وارهانش از هوا وز خاک تن"
درود
دوستان موافق هرکدام گوشه هایی از زیبایی های پنهان این غزل زیبا را نمایان کردند
من نیز برآن شدم تا به گوشه ای دیگر اشاره کنم
حافظ در مصرع اول بیت سوم میفرمایند:رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار؟
و در مصرع اول بیت چهارم نیز میفرمایند: تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست
از آنجایی که تقریبا معنای این دو مصرع یکیست
در نگاه اول حافظ مشخص میکند که منظورش از طریقت همان طریقت رندی است و نه چیز دیگر پس همان ابتدا جلوی سواستفاده گران را میگیرد
و در نگاه دوم طریقت نوین خود را توصیف میکند .
این غزل را استاد مهدی نوریان خوب شرح کردهاند:
پیوند به وبگاه بیرونی/
معنی بیت آخر
این حافظ کیه که حتما باید با آواز رود باده شو بنوشه، عاشق مسکین(حافظ) چرا باید اینقدر تجمل داشته باشه، می تونه هر وقت اراده کنه و بدون هیچ تجملاتی باده شو بخوره
باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش
بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش
به نظر من بیت آخر اگر؛
کیست حافظ تا که نوشد باده با آواز رود
مفهوم شعر را بهتر میشه فهمید
این غزل را "در سکوت" بشنوید
دوستان اگر کسی مطالعاتی در باب ادبیات عرفانی ایران داشته باشد متوجه میشود که حدیث گل و بلبل فقط مربوط به عشق زمینی است ولی عشق زمینی هم جزیی از راه سلوک حافظ است.
دوستان طبق نظر بنده و مطالعات اندکم در مورد حافظ باید عرض کنم حافظ مراحل عرفان و سلوک را آرام آرام طی کرده و در جوانی به عیش و نوش و خوشگذرانی پرداخته و به طبع اشعار سروده شده دوران جوانی اش با همان روحیه بوده و وقتی از می و معشوق میگوید منظورش همان می و معشوق زمینی ست و با گذر زمان و به پختگی رسیدن شاعر و طی کردن مراحل سلوک وقتی از می و معشوق میگوید دیگر منظورش باده ازلی و خداوند است ،
سلام عرض ادب بدوا خدا را شاکرم که این اجازه را داد که در خصوص حافظ جان زبان درازی کنم در ثانی هم باز از خدا شاکرم چون جدا کردن حضرتشان از حق تعالی کار احمقانه ایست باری در مصرع مرغ زیرک چون بدام افتاد تحمل بایدش به نظر برای رها شدن در دام مبارکی که از آن نقل می شود شاید کلمه توکل حداقل برای بنده حقیر صحیح باشد چون چنان انسان در آن حال شش دره می شود که از تاب تحمل خارج است یا بهتر آنکه آن تحمل زیر فشار شدید به توکل تبدیل شود آخر سخن تداعی کننده آیه شریفه یا ایهالذین آمنو اصبروا و صابروا و رابطوا لعلکم تفلحون یعنی ای کسانی که ایمان آورده این اگر صبر پیشه کنید و در صبر خود استوار باشید و حدود الهی را رعایت کنید امید است به فلاح و رستگاری برسید عبارت دیگر همه آن کارها لازم ولی کافی نیست پس شرط لازم رحم و خواست پروردگار عالمیان است خودخواجه نیز در غزل دیگر می فرمایندچون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدی است آن به که کار خود به عنایت رهاکنند التماس دعا
عرض سلام
جناب دینانی در کتاب حافظ معنوی آوردن دور و تسلسل محال آنجاست که یک موجود در تمام هستی خود وابسته به غیر باشد و این وابستگی تا ابد ادامه پیدا کند این سیر باید به واجب الوجود منتهی شود .
هر دوری مستلزم تسلسل است و بالعکس این نکتهای است که خیلی از اهل فلسفه آن را نمیدانند "دور عاشقان باید متسلسل باشد و ساغر همچنان در گردش"
سلام و عرض ادب خدمت همه سروران بزرگوار،خدمت خواهر محترم عرض کنم که هر دور باطلی مستلزم تسلسل است اما هرتسلسلی مستلزم دور نیست،مانند رشته زنجیری که انتهایی برایش متصور نیست
تا تو باشی با من ای دوست هم نظر
با تو هستم تا ابد ای عزیزم هم سفر
تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
واقعا اگر درک میکردیم که در دنیا هیچ چیز صد در صد نیست لحظه ای از توکل غافل نمی شدیم و رویه زندگیمان کیفیت خیلی بهتری پیدا میکرد.
برای مثال حافظ میفرماید اگر مسیری را صد بار هم با صحت و سلامت رفتی و به مقصد رسیدی دلیل نمیشود که این بار تصادف نکنی و سالم مقصد برسی
اصطلاح "بدا" در کلام همینجا معنا پیدا میکند