گنجور

غزل شمارهٔ ۲۷۳

اگر رفیقِ شفیقی، درست پیمان باش
حریفِ خانه و گرمابه و گلستان باش
شِکَنجِ زلفِ پریشان به دستِ باد مده
مگو که خاطرِ عُشّاق، گو پریشان باش
گَرَت هواست که با خِضْر هم‌نشین باشی
نهان ز چشمِ سِکَندَر چو آبِ حیوان باش
زبورِ عشق نوازی نه کارِ هر مرغی است
بیا و نوگُلِ این بلبلِ غزل‌خوان باش
طریقِ خدمت و آیینِ بندگی کردن
خدای را که رها کن، به ما و سلطان باش
دگر به صیدِ حرم تیغ برمکش، زنهار
وز آن که با دلِ ما کرده‌ای پشیمان باش
تو شمعِ انجمنی، یک‌زبان و یک‌دل شو
خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش
کمالِ دل‌بری و حُسن در نظربازی است
به شیوهٔ نظر، از نادرانِ دوران باش
خموش حافظ و از جورِ یار ناله مکن
تو را که گفت که در رویِ خوب، حیران باش؟

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۷۳ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۲۷۳ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۷۳ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۲۷۳ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۷۳ به خوانش فاطمه نیکو ایجادی
غزل شمارهٔ ۲۷۳ به خوانش فریبا علومی یزدی
غزل شمارهٔ ۲۷۳ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۷۳ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۲۷۳ به خوانش شاپرک شیرازی
غزل شمارهٔ ۲۷۳ به خوانش افسر آریا
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۲۷۳ به خوانش محمدرضا ضیاء

حاشیه ها

1392/10/30 17:12
mahan

در بیت 7 " تو شمع انجمنی یک زبان و یک دل شو، خیال و خوشش پروانه بین و خندان باش، شمع مجلس خود یکزبان و یک دل هست، پس بهتر می‌بود این بیت را با چو شروع می‌کردیم، چو شمع مجلس یک زبان و یک دل شو، و در مصراع بعدی، خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش، یا به نوعی، عشقی‌ همچون شمع داشته باش نه پروانه

1392/10/30 17:12
mahan

در بیت 7 " تو شمع انجمنی یک زبان و یک دل شو، خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش، شمع مجلس خود یکزبان و یک دل هست، پس بهتر می‌بود این بیت را با چو شروع می‌کردیم، چو شمع مجلس یک زبان و یک دل شو، و در مصراع بعدی، خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش، یا به نوعی، عشقی‌ همچون شمع داشته باش نه پروانه

1396/04/17 17:07
نادر..

"خیال" و "کوشش" پروانه بین و ...

1396/06/18 06:09
امیر طلوعی

دگر به صید حرم تیغ بر مکش زنهار!
وزآنچه با دل ما کرده‌ای پشیمان باش
وز آنچه با دل ما: 31 نسخه (801، 803، 813، 819، 821، 822، 823، 824، 825، 843 و 21 نسخۀ دیگر از متأخّر، بسیار متأخّر و بی‌تاریخ) خانلری، عیوضی، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصال، فرزاد، ثروتیان، سایه، خرمشاهی- جاوید
وز آنکه با دل ما: 1 نسخه (807)
وز آنچه با دل من: 2 نسخه (818، 857)
وزان که با دل ما: 1 نسخه (827) قزوینی- غنی
از آنچه با دل ما: 2 نسخه (855، 874)
ازان که با دل ما: 1 نسخه (864)
38 نسخه از جمله 11 نسخۀ کاملِ کهنِ مورّخ دارای غزل 268 و بیت فوق اند.

1397/07/05 14:10
رضا ثانی

شرح اشارت حافظ» نوشته‌ی علی اکبر رزاز است...
«زبور در اصطلاح به کتاب داود پیامبر اختصاص دارد، ولی در لغت به معنای هر نوع کتاب حکمت اطلاق شده است.
شاید کتاب داود را بدان جهت زبور نامیده‌اند که شامل حکمت‌های عقلی است. ناصرخسرو گوید:
ای پسر شعر حجت از بر کن که پر از حکمت است همچو زبور
در مفردات راغب اصفهانی آمده است:
به گفته‌ی برخی ، زبور اسم کتابی است که مخصوص حکمت‌های عقلی است و بیان احکامی نکند، در مقابل، کتاب که متضمن احکام شرعی نیز هست و دلیل این سخن آن است که زبور داود متضمن احکام شرعی نیست.(نقل از لغت‌نامه)
از این رو به نظر می‌رسد زبور عشق اضافه‌ی بیانی است و مراد از آن شعر یا نوشته‌ای که نکات عرفانی و حکمت‌های ذوقی را بازگو کند. نواختن نیز به قرینه‌ی زبور، به معنای سرودن و خواندن است.
بنابراین سروده‌های عطار و عراقی و غزلیات جاودانه‌ی مولانا و حافظ را می‌توان زبور عشق نامید.
زبور عشق به احتمال زیاد، برای نخستین بار در ادب فارسی توسط شیخ فریدالدین عطار و در منطق الطیر به کار رفته است و این اصطلاح در بیت حافظ تلمیحی است به خطابه بلبل در جمع مرغانی که به راهنمایی هدهد، به عزم دیدار سمیرغ به کوه قاف سفر می‌کنند:
بلبل شیدا درآمد مست مست وزکمال عشق نه نیست و نه هست
معنیی در هر هزار آواز داشت زیر هر معنی جهانی راز داشت
شد در اسرار معانی نعره زن کرد مرغان را زبان بند از سخن
گفت بر من ختم شد اسرار عشق جمله‌ی شب می‌کنم تکرار عشق
نیست چون داود یک افتاده کار تا زبور عشق خوانم زار زار
در این ابیات می‌بینیم که بلبل شیدا به مثابه‌ی عارفی شوریده حال است که رد عالم جذبه و بی‌خودی به افشای اسرار عشق و معرفت می‌پردازد و چنان با شور و حال سخن می‌گوید که مرغان حاضر در مجلس مسحور کلام او شده و لب از گفت و گو فرو بسته‌اند:
مطرب چه پرده ساخت که در پرده‌ی سماع بر اهل وجد وحال در های و هو ببست(حافظ)
با این همه، بلبل شیدا یاران همسفر را افسرده حال می‌بیند؛ لذا خواستار حریفی پخته و کارآزموده است تا زبور عشق را چنان که باید بر او بخواند و حق مطلب را کاملا ادا کند. با تعمق در ابیات فوق مبهمات بیت حافظ که عبارتند از این که زبور عشق نوازی چیست و چرا این فضیلت تنها به بلبل اختصاص دارد و مرغان دیگر از آن بی‌بهره‌اند.
و این که چرا حافظ خود را بلبل خوش الحان لقب داده و اشعار شورانگیز و رمزآلود خود را، زبور عشق نامیده است. تا حدی روشن می‌شود.
نکته‌ی دیگر این که«هر مرغ» در بیت مورد بحث اشاره به شاعران و گویندگان هم عصر حافظ، چنان که در ابیات زیر، واژه‌ی مرغ به صورت استعاره از شاعر«شخص حافظ» به کار رفته است:
من آن مرغم که هر شام و سحرگاه زبام عرش می‌آید صفیرم
خوش چمنی است عارضت خاصه که در بهار حسن حافظ خوش کلام شد مرغ سخن سرای تو
هر مرغ به دستانی در گلشن شاه آمد بلبل به نواسازی حافظ به غزل گویی

1397/08/13 09:11
علیرضا حبیب پور

درود و قت بخیر. بنده د حال انجام پژوهشی هستم. در مورد گرمابه و گلستان و ریشه این اصطاح که حضرت حافظ نیز در بیت آغازین به آن اشاه کرده اند نیاز درام تا بیشتر بدانم. اینکه گرمابه و گلستان چه نقشی داشته است در جامعه و چرا این دو کلمه هم نشین شده اند؟ در مورد چرایی همنشینی و معنای هر کدام از نظر جامعه شناختی هر بزرگواری اظهار نظر فرماید، سپاسگزارم.

1397/08/13 12:11
مفقودالاثر

سلام رفیق
من یه آدم امی ام
یعنی حرفای اون شکلی بلد نیستم ,
ولی هم ایرانیان و هم اسلام تاکید به پاکیزگی دارن ,
اصلا حدیث هست که : النظافة من الایمان ,
و خوب خودت بهتر میدونی که قدیما هر خونه ای واسه خودش حمام نداشت ,
و باید می رفتن گرمابه
حریف هم کلمه عجیبیه معناهای متفاوتی داره
اینجا یعنی همراهی ,
حافظ میگه همیشه برو گرمابه , و چون قبل گرمابه گفته بود خانه , پس منظورش از گلستان نمیتونه خونواده باشه,
باید منظورش بین مردم و توی جامعه بودن باشه,
خب خودتم میدونی که آدم بوگندو رو کسی دوس نداره
اما یه نکته ای هم هست که اینجا منظورش از گرمابه پاکیزه کردن روحه
چون مصراع قبل از رفیقی و شفیقی و درستی حرف زده

1397/11/10 15:02
زهرا

دوستان، ممنون می شم اگر می دانید، بفرمایید منظور از گرمابه و گلستان دراین شعر، دقیقا یعنی چه؟ و آیا همراهی در خانه و گرمابه و گلستان، شرط رفیق شفیق بودن از منظر جضرت حافظ است؟!!!
آخه گرمابه؟ واقعا مشتاقم بدونم چرا

1397/11/11 00:02
محسن،۲

زهرای گرامی
اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش
حریف خانه و گرمابه و گلستان باش
منظور از یارِ گرمابه و گلستان که حافظانه اش شده :
حریف خانه و گرمابه و گلستان ، به مانای رفیق و همراه بودن در تمام حالات و همه جا ، در غم و شادی، رنج سختی و خوشی ست
یار غار هم به همین ماناست

1397/12/26 13:02
نوید

درود بر همه‌ی بزرگواران و ادب‌دوستان.
بسیار سپاسگزار خواهم شد اگه بزرگی، معنی مصرع دوم از بیت دوم را بفرماید. "مگو که خاطر عشاق گو پریشان باش"

1397/12/26 19:02
محسن ، ۲

نوید جان
شکنج زلف پریشان به دست باد مده
مگو که خاطر عشاق گو پریشان باش
مگو ، مگو { راضی نباش } ، آرزوی پریشانی خاطر عاشقان را نداشته باش
هرگز مباد که خاطر عشاق را پریشان بخواهی
{ شکنج زلف به دست باد پریشان کردن ، همانست که خاطر عشاق را }

1397/12/27 22:02
نوید

درود بر محسن جان. سپاس بی‌کران

1398/01/17 15:04

معانی لغات غزل (273)
رفیق شفیق : دوست مهربان .
حریف : همدم، همراه، یار، همکار، هم حَرف .
حُجره : خانه، اطاق مدرسه .
شِکَنج : چین و شکن .
گو، پریشان باش : بگذار پریشان باشد .
خاطر : فکر، ضمیر، دل .
گرت هواست : اگر آرزوی داری، اگر میل داری .
زَبور : کتاب داوود پیامبر که با آواز خوش می خواند، مَزامیرِ داوود .
زَبور نواز : زبور خوان .
زبور عشق : (اضافه تشبیهی) عشق به زبور تشبیه شده .
نوگل : گل تازه، کنایه از معشوق برگزیده .
طریق خدمت : راه خدمتگزاری .
آئین بندگی : مقررات خدمتگزاری .
صید حرم : صیدی که در محدوده حرم زندگی می کند و در دسترس و مستظهر به حمایت صاحب خود است .
نظر بازی : چشم چرانی، نگاه کردن در خوبان و تماشای محبوبان .
شیوه نظر : طرز نگاه کردن، روشِ نگریستن .
نادر : بی همتا، کم نظیر .
حیران : شگفت زده ، سرگشته و حیران .
معانی ابیات غزل (273)
1) اگر دوست مهربانی هستی به پیمان خود پای بند و درخانه و گرمابه و گلزار با دوستت همراه و همدل باش .
2) چین و شکن زلف پریشان را به دست نسیم مسپار و مگو که (راضی مشو که) دل عاشقان پریشان باشد .
3) اگر آرزوی همنشینی با خضر پیامبر را داری مانند آب حیات از چشم اسکندر به دور باش .
4) کارِ هر مرغی نیست که ترانه عاشقانه و سرود و مَزامیر داوودی را بخواند. بیا و گل من باش تا چون بلبل برایت غزل خوانی کنم .
5) از برای خدا، ارائه طریق خدمت و راه و رسم و مقررات خدمتگزاری را به خود ما واگذار و تو سلطان ما باش (تا بتوانیم به نحو احسن خدمتگزار باشیم) .
6) بعد از این بر روی صیدی که د رمحدوده حرم و در پناه توست شمشیر مکش و از این کار برحذر و از رفتاری که با ما کرده یی پشیمان باش .
7) تو به مانند آن شمعی می مانی که همه مجلس را روشن نگاه می دارد، پس به مانند شمع، یکدل و یکزبان بوده و اندیشه و همّت پروانه خود را در نظر گیر و از این فداکاری شادمان باش .
8) نهایت دلبری و زیباترین شیوه دلستانی در شیوه صحیح نگاه کردن در زیبایان است. پس در طرز نگریستن ( و تشخیص) خود چنان باش که از ممتازان دور و زمانه باشی .
9) حافظ، چه کسی تو را مجبور کرده که جمال پرستی کرده و سرگشته شوی خاموش باش و از جور و ستمی که محبوب به تو روا می دارد این همه ناله و زاری مکن .
شرح ابیات غزل (273)
وزن غزل : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لان
بحر غزل : مجتثّ مثمّن مخبون اصلم مُسبغ
*
از انجایی که منظور اصلی از شرح غزل های حافظ، رسیدن به نحوه تفکّر و برداشت صحیح از مشخصات اخلاقی و کشف ویژگی ها و عکس العمل های او در طول زندگی است، با رسیدن به این غزل که یکی از گویاترینِ این عوامل است، جای آن دارد که تا آنجا که سبب تطویل کلام نشود، درباره آن سخن گفته شود :
عاقبت پس از سال ها کشمکش و رقابتی که بین حافظ و بد اندیشان و رقیبان جریان داشت و منجر به تبعید او شد، روزی فرا رسید که شاعر به شهر و دیار خود برگشت .
خوانندگان محترم نباید دچار توهم شده و حافظ با شهرت و عظمت امروزی را ، در آن زمان د رخیال خود مجسم کنند بلکه باید به یک آزاده مرد فاضل و عارف و شاعر و زیرک و با شخصیت بیندیشند که با همفکران و یارانی چند کارگزاری دستگاه حکومتی را داشته و شخصی از لحاظ طرز تفکر، قائم بالذات و از لحاظ امور مادّی و معیشتی، نیازمند بوده و یک چند به سبب این که چرا محافظه کاری نمی کند ، چرا متظاهر و سیاسمتدار نیست، چرا دل و زبانش با هم یکی است و بالاخره چرا به اربابان ریاکارِ طریقت و شریعت می تازد مورد قهر و غضب حاکم وقت بوده و او به تازگی از تبعید باز گشته است .
این شاعر و کارگزار حکومتی، خواهی نخواهی در بازگشت خود از شاه و وزیر دیدار می کند و ما میخواهیم بدانیم که در این جلسه ملاقات بین طرفین چه سخن هایی ردّ و بدل شده است؟
اگر صورت مجلس آن جلسه در اختیار ما نیست! شاعر باهوش، مختصر این دیدار را در غزل بالا آورده و ما می توانیم به ایهامات این غزل توجه کرده و گوینده آن را چنانکه باید و شاید باز شناسیم :
1- در بیت اول شاعر خطاب به شاه شجاع در کمال صراحت و شجاعت پیشنهاد می کند که اگر تو دوست یکرنگی و مایل به ادامه دوستی با من می باشی باید درست پیمان باشی. باید رفیق حجره و گرمابه و گلستان باشی یعنی نباید زیر عهد و قول خود بزنی و همین که خَرَت از پل گذشت دوستان وهمراهان خود را به یکباره از یاد ببری .
2- باید تشکیلات اداری و حکومتی را به دست دوستان فاقد صلاحیت نسپرده و نباید از این که دوستان و اطرافیان تو پریشان احوال و آزرده خاطر می شوند، بی تفاوت باشی.
3- اگر مایلی که شخصیت و مقام تو چنان باشد که بعداً تو را به مانند خضر نبی یاد کنند باید از قدّاره بندهایی مانند اسکندر دوری گزینی و دوست و دشمن خود را بشناسی .
4- مرغی که انجیر می خورد و یا آواز می خواند نوک و حنجره اش با سایر مرغان تفاوت دارد. بیا و حرف و نصیحت بشنو و از این به بعد در کنار این دوستدار و این بلبل غزلخوان راه و رسم غزلخوانی و شیوه مردم داری را بیاموز.
5- آیین نامه و مقرّرات و طرز و نحوه کار کارگزاران و تدوین مقررات امور دولتی چیزی نیست که تو شخصاً مستبدانه و با امر و نهی از زیر دستان بخواهی. بیا و از برای خدا از این سیاست غلط دست بردار و اینگونه امور را به دوستان مطمئن و مجربِّ خود واگذار و خود به کار سلطنت بپرداز .
6- از این پس عهد کن که کبوتر حرم را صید نکنی و از کارهای ناشایستی که با من کرده یی قلباً پشیمان باش و سعی کن دیگر تکرار نشود .
7- تو حکم شمعی را داری که تمام زوایای مجلس را به یک میزان روشن می کند. بنابراین مانند شمع با یک زبانِ روشن و نورانی، روشنی بخش انجمن باش .
8- کمال معرفت در آن است که انسان پایان کار خود را با نظر عمیق خود بنگرد و راه از چاه بازشناسد بنابراین سعی کن در سیاست کشورداری کاری کنی که از نادران دوران به شمار آیی .
9- حافظ، اصلاً چه کسی به تو گفت که دنبال این کارها بروی تا این همه رنج و غم و محنت نصیب تو شود. دست بردار و به راه خود برو .
بیش از این احتیاج به شرح و بسط نیست و هر ساده دلی با تطبیق این ایهامات با ظاهر ابیات غزل، می تواند گوینده آن را کماهو حقّه بشناسد اینک این سخن پیش می آید که آیا به چنین گفته هایی و با این همه مضامین شگفت آور، می شود تنها به ذکر نام غزل عاشقانه اکتفا کرد؟ آیا می توان گوینده آن را که علاوه بر فضل و کمال و ادب و معرفت تا این درجه به دقایق امور کشورداری بصیر و واقف است یک شاعر مدّاح شاه شجاع نام نهاد؟ آیا شخصیّتِ مشابه دیگری مانند او را ما در طول تاریخ ادب فارسی خود سراغ داریم؟
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

1398/06/07 12:09
مهدی ابراهیمی

-..-..-
شکَنجِ زُلفِ پَریشان بِدَست باده مَده
مگو که خاطرِ عشّاق گو پَریشان باش
"حافظ"
در یافتن و از پیِ آن ره‌ یافتن و تنها پُرسش این است که از و به کدام سو و تابِ کجا. ما با جامِ جانِ مان یادِ جهان را در نوشِ جان و مزّه‌ می‌کَشیم، که تَر بیش‌‌َش گَس و تلخ است و نیش نیز.
این فرایند بیش از آن که تِشنگی بِنِشاند خود در ذوقِ مُشتاقی‌ و مَهجوری‌ست.
____
.
حال فرضِ زبانِ آتش و چالِ چاه بُگذاریم، او بیش از آنکه در رَفع باشد در وَجدِ آرزومندی و شوقِ مستیِّ خویش است و اینک هر چه چال تَر شورانگیز تَر، بیش تَر سر کَش تَر ، تا بدان جا که جان در سرِ این کار و بار خواهد داد.
___
.
در آرزومندی ز کُپّه‌ی تَش و چالِ چاه به پایمالِ یاالله بِدَر رَویم و بُگذریم و به سامان و رونقی تابِ دورها نازیم، آری به اندریِّ خیالِ خلوتِ بانگی که پژواک‌َش درآن پُشت و پسِ بَرگ است، نزدیک تَر، حالا، شُد، او جیرجیرکِ نالان و گرفتاری‌ست که در کارسازیِّ مُهنّا، مُهیّایِ یاری‌ست، براستی وی‌اَش جز باد چه سر دارد، یا دو قَدم آن وَر تر، وین یاسِ دمِ بَختِ شاداب را بِبین جز رَنگ و بوی چه در یادِ دامنِ خویش پِنهان‌ بُرد، و تا تاریخ، وین کوژپُشتِ پیرِ مادرزادِ ما ایران، جز زردیِّ ترس و چَنگ که به هَزاران چِله و نو روز نَگَشت، چه بَر یادِ دامنِ پاک‌ دارد؟! و‌ همه این پُر حرفی ها وَز پی این روان گشت که؛
(وَز) آن چه با دِلِ ما کرده‌ای پشیمان باش
"حافظ"
__
.
اگر زبان، قلم‌رُو و پهنه‌ی حروف و لُغات باشد و شیدی چون حافظ پادشاهِ تاج‌بَرِ آن، که هست، وَز آن خیالی تخت‌تَر چه دیده‌ای، جز یاد.
و شاهکارِ او در اینجاست که در خاطرِ یاد، این تناقض را پُر رَنگ و نشان می‌کُند، آری گِله از آن نیست که چه کرده‌ای، بل‌که چه نکرده‌ای، چه در دَست داشتی و نَکوشیدی،
بَری داشتی و سری و رَنگی و رُخی و از آن سو شدی، و خُلاصه‌اش. (وَزین بودیّ‌و وَزان شُدی)
.
این خون که موج می‌زند اندر جگر تُرا
در کارِ رنگ و بویِ نِگاری نمی‌ کُنی
"حافظ"
.
.
تا باز چه اندیشه کُند رایِ صوابت
"حافظ"
.
.
(و آدمی چیست، جز پریشانیِّ یاد به اندک‌‌ بادی)
.
.
تو شمعِ اَنجُمنی یِکزَبان و یِکدِل شو
خیال و کوششِ پَروانه بین و خندان باش
"حافظ"
__
.
رویِ رَنگین را به هر کَس می‌نماید همچو گُل
ور بِگویم باز‌ پوشان باز‌ پوشانَد ز من
"حافظ"
در‌ آنکه شمع به مجلسیّ و محفلی و انجمنی چَشم‌روشنی همه است، تردیدی نیست، امّا پُرسش او بُنیادی تر ز این حرف‌هاست، او می‌داند که شمع در بیرون و رُخِ خود یک زبان و یک دِل دارد و همه را به یک چشم نِگَه می‌کُند و در پی‌اش آن که، براستی تو شمعِ انجمنی؟! و این بَرِ تو عیب و کاست نیست؟! تو پسِ آن که پیرامون به عیان می‌بینی، تنها خیال و کوششِ منِ پروانه نمی‌بینی که پَر سوخته‌‌ی تو‌اَم و در این جانبازیِّ ما اَقلَّش لبِ بی تفاوت داری و حدَّش لبِ خندان‌بَر.
[ بر اثرِ آتش‌بِجانی، لبِ شمع چون دهانی چال می‌اُفتد و خندان نیز هم) و (حافظِ یار) این را بر خود گرفته است] همه عمر.
.
.
گر چو شمعش پیش میرم بر غمم خندد چو صُبح
ور بِرنَجم خاطرِ نازُک بِرَنجاند ز من
"حافظ"
.
.
دوستان جان داده‌ام بهرِ دهانَش بنگرید
کاو به‌چیزی مُختصر چون باز می‌ماند ز من
"حافظ"

1399/07/12 21:10
برگ بی برگی

اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش
حریف خانه و گرمابه و گلستان باش
بنظر می رسد مخاطبِ ابتدایِ غزل سالک یا انسانِ عاشقی باشد که پس از آگاهی و کسبِ معرفتِ نسبی تمایل به جذبِ دیگرانی را در خود احساس می کند که در بی خبریِ محض بسر می برند و اشتیاق دارد با شفقت و دلسوزی رسمِ رفاقت را بجای آورده، دستِ اطرافیان و رفقایِ خود را گرفته و بسوی عرفان و طریقتِ عاشقی رهنمون گردد، حافظ چنین سالکِ عاشقی را از این کار برحذر داشته و او را پند داده می فرماید اگر شقیق یا دل نگرانِ دوستان هستی بهتر است خود نسبت به وفایِ به عهدِ الست درست پیمان بوده و با کوششِ مستمر سعی کنی به آن به درستی وفا کنی تا بطور تام و تمام به عشق زنده گردی، در اینصورت است که رفقایِ گرمابه و گلستانت بدون اینکه تحولِ درونیِ خود را آشکار کنی به تغییرِ احوالِ تو پی برده و رشد و کمالت را در می یابند و ناخودآگاه بر آنان تاثیر می گذاری، چنانچه مولانا می فرماید "از قرین بی قول و گفت و گوی او   خو بدزدد دل نهان از خویِ او"، در مصراع دوم حریف یعنی هم پیاله و حافظ در ادامه به چنین سالکی توصیه می کند با خانه یا حُجره ات هم پیاله شو یعنی که در خفا و به تنهایی بدور از چشمِ دوستان و رفقا به نوشیدنِ شرابِ عشق و کسبِ معرفت مشغول باش و در گرمابه و گلستان بدونِ ابرازِ چگونگیِ نوشیدنِ شراب به زندگیِ روزمره خود بپرداز ولی با رفقا به گرمابه برو و در گلستان به تفریح و تفرج با آنان بپرداز، درواقع می فرماید سالک نباید خود را تافته جدابافته بداند و با نگاه از بالا سعی در تغییرِ دوستان و اطرافیان داشته باشد، بلکه بایستی با آنان هم زیستی داشته باشد اما بر خود تمرکز نموده و پنهانی به کارِ معنوی و نوشیدنِ شراب بپردازد.
شکنجِ زلفِ پریشان به دست باد مده
مگو که خاطر عشاق، گو پریشان باش

شکنجِ زلف در اینجا یعنی زیبایی و نیکویی هایی که سالک با همین مقدار شراب نوشیدنِ پنهانی موفق به کسبِ آنها شده است اما این زیبایی ها هنوز نظم نیافته و بواسطه ی افکارش پریشان و آشفته هستند، حافظ می‌فرماید این زیبایی های آشفته ات را به دستِ باد مده، یعنی جلوه گری نکن و زیبایی هایِ نسبیِ بدست آمده را به رُخِ رفقا نکش که اگر چنین کنی ممکن است آن زیبایی ها را بر باد داده و از دست بدهی، در مصراع دوم حافظ ادامه می دهد این کارِ خود را توجیه نکن و مگو این زیبا نمایی ها بخاطرِ عشاق و راهنماییِ ایشان است تا اشتیاقِ آن دوستان را برانگیخته و در طریقتِ عاشقی پیشرفت کنند، بلکه تو بگو این کار بخاطرِ پریشان باشیِ ( دلواپس بودنِ) خودت است و اینکه قصد داری خود را بیان کنی و در معرضِ دیدِ دیگران قرار داده و بگویی بیایید مرا تماشا کنید که در سلوکِ معنوی چقدر زیبا شده ام.

گرت هواست که با خضر همنشین باشی
نهان ز چشم سکندر چو آب حیوان باش
 خِضر سَمبلِ انسانِ عاشقی ست که دلش به عشق زنده شده، به آبِ حیات دست یافته و در نتیجه جاودانه شده است و سالکِ عاشقِ حقیقی نیز در پیِ یافتنِ این آب و جاودانگی یا پیوستن به خضر و هم نشینی با اوست، اسکندر نیز در پیِ آبِ حیات بود اما بوسیلهٔ ذهن، یعنی آبِ حیاتی را جستجو می کرد که در این جهان به جاودانگی رسیده، نامیرا شود تا لابد به ویرانی و کشتارِ بیشتر بپردازد، حافظ در ادامه ی توصیه به سالکِ مورد نظر می فرماید اگر واقعاََ هوایِ این را داری که شکنج و زیباییِ بدست آمده ی زلفِ خود را بسامان کنی و به آبِ حیات دست یافته و همنشینِ خضر گردی پس خود را از چشمِ اسکندرهایِ زمانه که دیدی جسمانی داشته و می خواهند در این جهان از طریقِ ذهن و بدست آوردنِ چیزها به سعادتمندی و خوشبختی برسند پنهان کن آنچنان که آبِ حیات خود را از اسکند مقدونی پنهان می نمود، پس‌تو نیز آبِ حیات باش و خود را در معرضِ دیدِ چنین اسکندر هایی قرار نده. کنایه از اینکه اگر اسکندرهایِ این زمان تو را که به جرعه ای آبِ زندگانی دست یافته و زیبا شده ای ببینند و همنشینِ تو گردند آنگاه همین اندک آبِ حیاتِ تو را نیز به یغما خواهند برد. مولانا نیز چه زیبا سروده است که؛

چو بی صورت تو جان باشی، چه نُقصان گر نهان باشی

چرا در بندِ آن باشی که واگویی پیامی را

زبور عشق نوازی نه کار هر مرغیست
بیا و نوگل این بلبل غزل خوان باش
در اینجا حافظ خود و عارفانی چون مولانا را زبور عشق نواز میخواند که می توانند نغمه هایِ عشق را همچون داوود با آهنگی خوش بر زبان جاری کنند و این کار هر مرغی نیست، یعنی فقط بلبلانِ نغمه سرایی همچون حافظ هستند که با چنین پیامهای عارفانه و عاشقانه میتوانند عشق را در دلها زنده کنند ، پس تو ای سالکِ عاشق هوسِ مرغ بودن را رها کن و بیا نو گلِ حافظ باش تا با بهره بردن از این عشق نوازی و نغمه سرایی های بی نظیرِ حافظ هر روز شکوفاتر شده، از پریشانی و دلواپسیِ دوستان بِدَر آیی و به سامان گردی. مولانا نیز در این رابطه خطاب به چنین سالکی می فرماید؛

ترکِ معشوقی کن و کن عاشقی     ای گمان کرده که خوب و فایقی

ای که در معنی ز شب خامُش تری    گفتِ خود را چند جویی مشتری؟
طریق خدمت و آیین بندگی کردن
خدای را که رها کن به ما و سلطان باش

پس حافظ به سالکی که هنوز در آغازِ راه است توصیه می کند و او را به خداوند قسم می دهد تا طریقِ خدمتِ به مردمان را که رسم و آیینِ بندگی کردن است به حافظ و بزرگانی که زبانِ حق شده اند و می توانند زبورِ عشق را به زیبایی نواخته یا بخوانند واگذار کند، سالکانِ طریقت می توانند با نوشیدنِ شراب در نهان خانه و بهره گیری از نغمه هایِ داوودی سلطنت کنند، باشد که روزگاری همچون حُکما و عرفا به عشق زنده و با بدست آوردنِ آبِ حیات همنشینِ خضر شوند و آنگاه شاید بتوانند پیغامهایِ زندگی را ( بِلا تشبیه) به زیباییِ غزلهایِ حافظ برخوانند و ساقیِ رفیقان و اطرافیانِ خود باشند. مولانا نیز در ابیاتی چند با توصیه به خاموشیِ سالکانی که غوره نشده احساسِ مویزی می کنند به این مطلب پرداخته است از  جمله؛

انصتوا  یعنی که آبَت را بِلاغ    هین تلف کم کن که لب خشک است باغ

انصتوا  بپذیر خاموش باش      چون زبانِ حق نگشتی گوش باش

بنظرِ نگارنده این سطور مخاطبِ بیتِ "دگر به صیدِ حرم تیغ بر مکش...." زندگی یا حضرتِ دوست است و به همین لحاظ پیش از بیتِ تخلص که پاسخ به درخواستِ حافظ است جای می گیرد.

تو شمعِ انجمنی یکزبان و یکدل شو

خیال و کوششِ پروانه بین و خندان باش

پس حافظ خطاب به پوینده راهِ عاشقی که توصیه او را پذیرفته و سراپا گوش به نغمه هایِ داوودیِ حافظ توجه می کند می فرماید اگر آنچه را بر زبان داری در دل نیز همان را داشته باشی یعنی صادقانه طیِ طریق کنی بدان که خواه ناخواه شمعِ انجمن خواهی شد و رفقا گردِ تو جمع خواهند شد تا از پرتوی نورت بهرمند گردند، باز هم مولانا در بیتی به تبیینِ این مطلب می پردازد؛

تو دهان را چو ببندی، خمُشی را بپسندی    کشش و جذبِ ندیمان نگذارند خموشت

یعنی پس از وصل و جاری شدنِ آبِ حیات بر فکر و عملِ سالک است که بی نیاز از بیانِ خود، رفقا و ندیمان جذبِ او شده و همچون پروانه در گردِ شمعِ وجودِ عارفِ سالک می چرخند تا از انرژی و نورش بهرمند گردند. حافظ در مصرع دوم ادامه می دهد پس از آن است که پروانه ها یا رفقا و اطرافیان را می بینی که خیالِ وصل و لقایِ حضرتِ دوست را دارند و در این راه کوشش می کنند، پس آنگاه با دیدنِ کوششِ آنها خندان و شادمان خواهی شد.

کمالِ دلبری و حُسن در نظر بازیست

به شیوه ی نظر از نادرانِ دوران باش

در ادامه بیتِ قبل می فرماید اما با نظر بر پروانه هایی که گردِ وجودِ عارف می گردند او می تواند به دیده نظر به آنان بنگرد و با حیرت زیباییِ خداوند را در رخسارِشان تشخیص دهد و این نظر بازی ست که می تواند به کمالِ و زیباییِ هرچه بیشترِ عارف بینجامد چرا که حدِ نهایتی برای افزایشِ حُسن وجود ندارد، در مصراع دوم می فرماید پس آنگاه است که عارفِ سالک با شیوه ی نظر و شهودِ توأم با حیرت به عالی ترین مراتبِ معرفت دست یافته و همچون حافظ از نوادرِ دوران و مرغی گردد که زبورِ عشق نوازی از عهده او برآید.

دگر به صیدِ حرم تیغ بر مکش، زنهار

وزآن که با دلِ ما کرده ای پشیمان باش

 این بیت خطاب به حضرتِ معشوق است، بسیاری از سالکان عاشق که به مرتبه شمعِ مجلس رسیده و به حرمِ امنِ خداوندی وارد می شوند و حضرتش تیغِ عشق را برکشیده و از آن میان یکی را بر گزیده و صیدِ خود می کند تا با زبانِ او پیغامهای روح بخش خود را در جهان پراکنده کند و زبورِ عشق را با حنجره آنان به زیبایی بخواند، این بار قرعه بنامِ حافظِ شیرین سخن افتاده است، در مصراع دوم لازمه ی این کار صید شدن به تیغ، تحملِ دردِ آگاهانه است که در توانِ هر عاشقی نیست و فقط خدا از شدتِ آن آگاه است و بس، پس حافظ از حضرتش می خواهد تا از دردِ عشقی که به او داده است پشیمان باشد و از این پس به صیدِ دیگری در حرمِ امنش تیغ بر نکشد.

خموش حافظ و از جورِ یار ناله مکن

تو را که گفت که در رویِ خوب حیران باش؟

پس سروشی غیبی پاسخ می دهد که حافظا خاموش باش و بیش از این از جورِ یار یا دردِ عشقِ حضرتِ معشوق ناله و گلایه مکن، آیا بیاد نداری که خود گفتی کمالِ دلبری و رسیدن به حُسن و زیبایی در نظر بازی ست و خود خواستی که به این شیوه ی نظر و حیرانی از نادرانِ دوران باشی، پس چرا خداوند نباید این نادره ی دوران را به تیغِ عشق صید کند؟ درواقع اگر نمی خواستی چه کسی به تو اجازه داد و گفت که در رویِ خوب و زیبا حیران باش و بر تجلیِ خداوند با همه صفاتش در رخسارِ شمع هایِ انجمن نظر کن  ؟

 

 

1401/11/29 11:01
Hadi Golestani

سپاس و سپاس و سپاس بسی لذت بردیم

1403/04/30 04:06
قطره …

بسم الله الرحمن الرحیم 

سلام مهربان نگارنده ی عزیز 

بینهایت سپاسگزارم ،همین بس که بدانید  برای بنده بسیار مفید است این کُدگشایی های شما .

شما بی شک از کسانی هستید که زکات فقرا را پرداخته و به وعده ی بر حق خداوند یکتا ،شما از رستگاران عالمید !

1403/04/05 13:07
مهرداد ت

درود بر شما، بسیار عالی، آفرین بر شما، لذت بردم 

1399/11/23 18:01
حامد

متاسنانه همواره با نظرات غیر کارشناسی روبرو هستیم.اساتید هم بجای اینکه مشکل اصلی این دوستما را مطرح کنند برای هم هندوانه باز می کنند و خودستایی.
آقای ماهان عزیز شما در گام اول می بایست بتوانید مسراعی هم وزن حافظ بگویید و سپس خیال جایگزینی آن را در سر بپرورید.
"چو شمع مجلس یک زبان و یک دل شو" نمی تواند در مسراع بعدی
"خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش" را بپذیرد.
وزن را می توانید با استفاده از ابزاری که کنجور در اختیار شما گذاشته است بیاموزید.
توفیق شما روز افزون

1399/11/14 13:02
ا.ه.هیچ

به نظرم برای رفیق گرمابه بد نیست قسمت آخر منطق الطیر و فرمایش ابوسعید را در نظر داشته باشیم ، رفیق گرمابه معمولا اسرار آدم را می داند و عریان ترین حالت انسان را نظاره کرده در گلستان هم که روز خوشی و تفرج است

1401/11/29 11:01
Hadi Golestani

سپاس چه استادانه اشاره کردید، احسنت

1400/04/21 15:07
محسن

این غزل را استاد مهدی نوریان خیلی خوب شرح کرده‌اند:

https://shaareh.ir/jamejahannama12/

1401/02/17 12:05
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید

1401/11/29 11:01
Hadi Golestani

چقدر زیبا و استادانه درس میدهد خواجه شیرازی راه رسیدن به فطرت الهی، و یکی شدن با انسان کامل، هربیت از بیتی دگر زیباتر، به گونه ای که نوانستم یک بیت را انتخاب کنم و در پایان بنویسم

1403/05/25 21:07
.فصیحی

تشکر از برگ بی برگی مثل همیشه عالی 

استفاده کردم

دلتون پراز نورالهی