گنجور

غزل شمارهٔ ۲۷۲

باز آی و دلِ تنگِ مرا مونس جان باش
وین سوخته را مَحرَمِ اسرارِ نهان باش
زان باده که در میکدهٔ عشق فروشند
ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش
در خرقه چو آتش زدی ای عارفِ سالِک
جهدی کن و سرحلقهٔ رندانِ جهان باش
دلدار که گفتا به تواَم دل نگران است
گو می‌رسم اینک به سلامت، نگران باش
خون شد دلم از حسرتِ آن لعلِ روان بخش
ای دُرجِ محبت به همان مُهر و نشان باش
تا بر دلش از غصه غباری نَنِشیند
ای سیلِ سرشک از عقبِ نامه روان باش
حافظ که هوس می‌کندش جامِ جهان بین
گو در نظرِ آصفِ جمشید مکان باش

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۷۲ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۲۷۲ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۷۲ به خوانش مهدی سروری
غزل شمارهٔ ۲۷۲ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۲۷۲ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۷۲ به خوانش فاطمه نیکو ایجادی
غزل شمارهٔ ۲۷۲ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۷۲ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۲۷۲ به خوانش شاپرک شیرازی
غزل شمارهٔ ۲۷۲ به خوانش افسر آریا
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۲۷۲ به خوانش محمدرضا ضیاء

حاشیه ها

1388/01/17 12:04
بلال رستمی

بیت 3 اشاره به ایه74 سوره فرقان دارد و کلمه رندان به پرهیزکاران اشاره دارد

1393/04/05 11:07
شارح

شعری نیز ازشخصیتی مجهول الإسم وجود دارد که این بیت[زان باده که درمیکده ی عشق فروشند...]درآن است؛بااین مطلع:ای خرم سان دیده بیا خرممان باش
خویشتن رابیارای وچون هور،عیان باش

1393/04/05 11:07
شارح

ای خرم سان دیده بیا خرممان باش
خویشتن رابیارای وچون هور،عیان باش
دست گیر ساغر ساقی بهر دلدار
مخفی مشو،آ به پیشم،شمع روان باش
هرگز نتوان دیدن پیری خرم دلبر
غم را بزدای و ماه خمان باش
درسیر وسفر عالم حب ار تودویدی
مارا نظری کن وسویم تو دوان باش
سلطان سلیمان خان عثمانی چو دیدش
رسوا بشد ای عالم عشق،تونهان باش
[زان باده که درمیکده ی عشق فروشند
مارادوسه ساغر بده وگورمضان باش]
جندی اوز اربسراید سرودی برعاشق
ای تنگنظر ار نتوانستی تحمل،توزبان باش

1393/05/07 19:08
جاوید مدرس اول رافض

حافظ و ماه رضان، (صیام)
حافظ به عنوان یک انسان آزاده و راد مرد و انسان کامل (با معیارنسبی) اهل مستی و راستی در مقابل زاهد ریاکار و مکار جبهه گرفته است و از کلیه موارد وامکاناتی که اسباب ریاکاری برای این ظاهر پرستان و عیب جویانی که خود منشا فساد عظما هستند ،به دید انتقاد و طنز برخورد کرده است تا پرده از ریا و تز ویر این قوم مغرور و سالوس بر دارد و همیشه سر سیتزبا این خود پرستان داشته است.
ماه صیام که دوره و فرصتی برای این گران جانان بی خبر از مشی راستی است
ودر این ماه بر هر مجلس وعظ دامی برای ساده دلان نهاده اند و مست از تزویر و ریای خود بدروغ میلافند وامر بمعروف و نهی از منکر میکنند.
حافظ میگوید :
*زان می ناب کزو پخته شود هر خامی.......گر چه ماه رمضان است بیاور جامی
.
* مرغ زیرک به در خانقه اکنون نپرد.........که نهاده‌ست به هر مجلس وعظی دامی
.
* گر زمسجد بخرابات شدم خرده مگیر ......مجلس وعظ درازست و زمان خواهد شد.
.
* عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس ......که وعظ بی عملان واجب است نشنیدن
.
و زمانی که ماه رمضان تمام میشود و هلال ماه شوال عید فطر را خبر میدهد
حافظ با خوشحالی چنین میسراید.
*روزه یک سو شد و عید آمد و دل‌ها برخاست .....می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست
* نوبه زهدفروشان گران جان بگذشت.......................وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست
همچنین باز در غزلی دیگر همین مضمون را تکرار میکند و ظنز آمیز بر ریاکاران که در این دوره خودنمایی شایانی دارند میتازد.
* ساقی بیار باده که ماه صیام رفت...................درده قدح که موسم ناموس و نام رفت
* وقت عزیز رفت بیا تا قضا کنیم..............عمری که بی حضور صراحی و جام رفت
* مستم کن آن چنان که ندانم ز بیخودی...................در عرصه خیال که آمد کدام رفت
* دل را که مرده بود حیاتی به جان رسید............تا بویی از نسیم می‌اش در مشام رفت

زاهد خود پرست و مغرور خود را ایمن از هر چیز و گناهان و آتش دوزخ میداند بی خبر از اینکه رند گناهکار با مستی راستی خود اهل بهشت است.
* زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه......................رند از ره نیاز به دارالسلام رفت
شرح بیت: **- زاهد به علت تکبر و غروری که داشت به سلامت و رستگاری راه نیافت ; رند از راه نیاز و فروتنی به بهشت خدا رفت ،دارالسلام : نام یکی از هشت خلد یا هشت بهشت است و به عنوان یکی از القاب بهشت در آیه 721 از سوره الانعام (6) لَهُم دارُالسَلام ِ عِندَ رَبَهِم وَ هُوَ وَلیُهُم بِما کانُوا یَعمَلُون َ نیز آمده است ، معنی لغوی دارالسلام سرای سلامت است ، که با سلامت نبرد راه در مصراع اول مناسبت و ارتباط معنی پیدا می کند،می گوید زاهد بر اثر غروری که به علت زهد و عبادت به او دست داده بود نتوانست از راه سلامت و بی خطر به بهشت راه پیدا کند، ولی رند بی پروا که به عبادت خود مغرور نبود از راه فروتنی و نیاز به بهشت راه یافت ،**
.............
در عزلی دیگر باز مژده میدهد که گردش روزگار مثل ترکان یغما گر سفره گسترده ماه رمضان را غارت کرده ودر این سفره اعم ازاعمال صحیح و اعمال ریاکارانه همه را جمع و با خود برده است . حلول هلال ماه شوال عید فطررا به ارمغان آورده و هلال ماه تازه ماه به دور قدح اشاره میکند باید می خورد و تزویر و ریای یک ماهه ریاکاران گران جان که به هر مجلس وعظ دامی نهاده بودند را فراموش کرد.و باید دانست که اعمال صحیح واجبات زمانی درست و مقبول است که بی ریا و برای رضای حق و خلق باشد و آن زمانی امکاندارد که انسان عاشق و ضمیرش عاری از ریا و تزویر باشد.
* بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد............هلال عید به دور قدح اشارت کرد
* ثواب روزه و حج قبول آن کس برد ................که خاک میکده عشق را زیارت کرد
و ازین سبب است که میگوید آمدن ماه صیام هرجند موهبتی است برای تذهیب نفس و دوری از منکرات از طرفی دیگر رفتنش نعتمی است بدان سبب که بازار خود فروشان و خودپسندان دروغین از گرمی میافتد و خودنمایی آنان تمام میشود.
* روزه هر چند که مهمان عزیز است ای دل ............صحبتش موهبتی دان و شدن انعامی
تهیه و تدوین جاوید مدرس رافض

1393/09/10 22:12
شارح

باسلام،خدمت برادر ناشناس،اینجا بحث بحث ادب وعرفان است نه دعوای لفظ.اینجانب از نقد شما خوشم آمد ولذا برآن شدم که شعر مرسولیم را مدافع باشم مشروط برصحتش.این شعر که وزن درستی ندارد وازنظر گونه شاید در ردیف اشعار نیمایی باشد.بله،قبول دارم که این شعر،شعر حقیقی شاعر(ملقب به جندی)نیست.متأسفانه این شعر را به شاعر نسبت داده اند وبنده باخبر نبودم تا اینکه تحقیق کردم.شعر اصلی از اسطوره ی معاصر شعر قدیم (منسق)ملقب به قاضی ومتخلص بدان(که الآن درقید حیات نیستند)واز اهالی اوز،فارس است.شعر او درحقیقت با این مطلع شروع می شود:ای خرم سان دیده بیا خرممان باش،رخ را توبیارا شب وروزم رمضان باش.وبااین بیت پایان می یابد:ای حضرت باری لب ما پر زشکر کن،قاضی!ره ایزد زن وسرمش جهان باش.ودرواقع ازنظر وزن ودرون مایه حافظ گونه سروده شده است.والسلام

1394/04/09 20:07
کسرا

کجایی ای دلبر عیار...
بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باش...

من آمده ام
1- من آمده ام ، ولی نه با رآی ِ خودم
درگاه ِ خدا دیدم و جا پای ِ خودم
2- صف بود و منوّر تن و دروازه ی نور
همخانه ی خود دیدم و هم جای ِ خودم
3- می پُرسی از این دیده ی دل ، کِی دیدی؟
خوابی بُد و گفتمی به رویای ِ خودم
4- بیدارم و بی توبه نشستم ، بر ِ دوست
در دل شده عاشق ِ آقای ِ خودم
5- حالیست مرا پیش ِ خدا ، نگو که بازآ
خود هستم و دلبر و تمنّای ِ خودم

وو

1395/10/19 21:01
مینا

این غزل رو "محمد معتمدی" با عنوان "مناجات در میکده عشق" فوق العاده زیبا خوندند.

1396/11/23 00:01
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳

سلام
این غزل زیبا را استاد شجریان در جایی اجرا کرده اند و فکر کنم اجرای خصوصی باشد
هرچه فکر کردم به یادم نیامد اگر دوستان حضور ذهن دارند بفرمایند

1397/01/22 20:03
میثم هدا

درود و مهر
این غزل توسط استاد شجریان در آلبوم دیلمان و در دستگاه چهارگاه خوانده شده است

1397/05/18 23:08

بازآی ودل تنگ مرامونس جان باش
وین سوخته رامحرم اسرارنهان باش
حافظ عاشق پیشه دل نازنین اَش به تنگ آمده وبنظرمی رسددرشرایط اندوهباری بسرمی برد که اینچنین دلداررامی طلبد تابازگردد وبرای دل تنگش ،اَنیس ومونس جان باشد. امّاطبق معمول، غزل صرفاً درامتدادِ ابرازاحساسات عاشقانه پیش نرفته است. یکایک ابیات این غزل،همانند سایرغزلها هرکدام به تنهایی (خارج ازگودغزل نیز ) مستقلاً یک بیت الغزل معرفت،وصفحه ای ازکتاب منشور رندیهای حافظ به شمارمی روند زیرااین ابیات نغزولطیف درحقیقت از اندیشه های پرنیانی وباورهای حافظانه مایه می گیرند وظرایف ولطایف افکارخواجه راانعکاس می دهند.
معنی بیت: بازگرد ودوباره برای دل بیقرار وازغم گرفته ی من، همان مونس جان باش که پیش ازاین بودی و قراروآرامش می بخشیدی بازگرد وبرای این دلِ سوخته درآتش دوری، رازدارباش تابتوانم آنچه درفراق تودیده وشنیده وکشیده ام رابازگویم.
یارب کجاست محرم رازی که یک زمان
دل شرح آن ده که چه گفت وچه هاشنید
زان باده که در میکده ی عشق فروشند
ما را دوسه ساغر بده وگورمضان باش
"میکده ی عشق" دراینجاکنایه ازدل ونهاد آدمیست که عشق ازآنجا برمی خیزد. بی تردید باده ای که درمیکده ی عشق می فروشند نمی تواند ازانگورمایه گرفته باشد درمیکده ی عشق، شراب محبّت است که ازعشق مایه می گیرد. شراب چشم و شراب لعل لب است که اززیبایی حاصل می شود شراب نازوعشوه وشرابهاییست که محصول خُمخانه ی دل است، وروح وروان آدمی راصفابخشیده وسرمست وشنگول می سازد وخُماری وسردرد ندارد. نوشیدن شراب عشق ومحبّت، حتّادرماه رمضان نیزازمنظر شریعت منعی ندارد. البته این بدان معنانیست که حافظ اهل "شراب" انگوری نبوده وهمه ی شرابهایی که دردیوان اووجوددارد شراب عشق ومحبّت است درقفسه های میکده ای که حافظ بنا نموده همه رقم شراب با طعم ورنگهای مخصوص ومتفاوت(حقیقی ومجازی)چشم هارامی نوازد وپذیرایی ازمیخواران، متناسب ومطابق ذائقه ی آنهاانجام می گیرد.دراین میکده هرکس می تواندشراب موردعلاقه ی خودراسفارش دهد.
معنی: ای دوست بیا وازمیکده ی عشق(ازسرلطف وعنایت) دوسه ساغر شرابِ محبّت به این دل ِ سوخته بچشان هرچندکه ماه رمضان بوده باشد منعی ندارد بگواصلاً رمضان باشد برای نوشیدن این شراب رمضان وشعبان تفاوتی نمی کند.
زان مِی عشق کزوپخته شودهرخامی
گرچه ماه رمضان است بیاورجامی
در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک
جهدی کن وسرحلقه ی رندان جهان باش
در خرقه چو آتش زدن : کنایه ازروی گردانیدن ازصوفیگری وزهدِ ریاکانه هست. خرقه درنظرگاه حافظ، لباس تزویر وریاکاریست وپوششی مناسب برای مخفی کردن عیب هاست.
عارف سالک : کسی که ازخرافات وریاکاری خودرارهانیده ، درطریق معرفت وشناخت حقیقت قرارگرفته ودراین مسیر به سوی سرمنزل مقصود درحرکت است.
جهد: سعی وتلاش
سرحلقه ی رندان: الگو وراهنمای رندان
رندان: آزادگان ووارستگانِ ازبندِ تعلّقات
معنی بیت: ای وارسته ازبندِ تعلّقات وجهالت وریا،حال که باآگاهی خرقه ی زهد وتزویررابه آتش کشیده ودرمسیردرستِ سرمنزل مقصودقرار گرفته ای تلاش کن که بیش ازیک سالک( راهرو ) باشی توقّف مکن سعی کن به مراحل بالاتر ارتقاپیداکنی ،الگو وراهنمای رهروان باشی وبتوانی رهرواندیگر رانیزبه سعادت و رستگاری رهنمون گردی.
ای بی خبربکوش که صاحب خبرشوی
تاراهرو نباشی کی راهبر شوی ؟
دلدار که گفتا به تواَم دل نگران است
گومی‌رسم اینک به سلامت نگران باش
به تواَم دل نگران است : دلم برای تونگران است
نِگران : درانتظار وچشم به راه بودن
معنی بیت: دلدارم پیام داده که نگران سلامتی من است به اوازطرف من بگو که بزودی به دیدارش خواهم شتافت همچنان منتظروچشم براه بماند.
نگران بودن دلدار برای دلداده،غرورآمیز و خیال انگیزاست همان میزات که صیدازپی صیاد دویدن مزه دارد نگرانی دلدارنیزبرای دلداده حظّی شیرین ونشاط بخش است. چنانکه می بینیم حافظ نیزدراینجا این نکته رابرجسته ترنموده است.
درخوانش شعراگرپس ازاینک مکثی کنیم وبسلامت نگران باش راباهم بخوانیم معنی حافظانه تری بدست می آید یعنی باسلامتی وخوشی چشم انتظارباش.
سلامت همه آفاق درسلامت توست
به هیچ عارضه شخص تودردمندمباد
خون شددلم ازحسرت آن لعل روان بخش
ای دُرج محبّت به همان مُهرونشان باش
"لعل روان بخش " کنایه ازلب نوشین وآبداریاراست که برای عاشق،روحی تازه می بخشد
دُرج : صندوقچه کوچک .
دُرج محبّت : صندوقچه مهر و محبّت، کنایه از دل .
به همان مُهر و نشان باش : درقدیم صندوقچه رابا نشانهای مخصوصی مُهروموم می کردندتا ازدسترسی دیگران درامان بماند. حافظ بادستآویزقراردادن این نکته، دهان یار رابه صندوقچه ای باارزش تشبیه کرده است صندوقچه ای که بابوسه ی حافظ مُهروموم شده وحافظ امیدواراست که کس دیگری نتواند به این گنجینه دسترسی پیداکند ولب اوراببوسد.
باتوجّه به اینکه دندانهای سپیدیاردرنظرگاه عاشق همانند مرواریدهای گرانبهادیده می شوند تشبیه دهان به صندوقچه بسیارلطیف وزیباست.
معنی بیت: دلم ازحسرت بوسه های شیرین وروح بخش توخون است ای صندوق جواهرات رویاهای من،به همان حالت که مُهروموم کرده ام همچنان دست نخورده باقی بمان.
بوسه بردُرج عقیق توحلا ل است مرا
که به افسوس جفا مُهروفا نشکستم
تا بر دلش از غصّه غباری ننشیند
ای سیل سرشک ازعقب نامه روان باش
معنی بیت: ای سیلاب اشک ازپشت سراین نامه(این غزل) روان باش تامبادا بردل نازنین ونازک یار،غبارغم وغصّه نشیند واورامکدّرنماید.
چشم من کردبه هرگوشه روان سیل سرشک
تاسهی سروتوراتازه ترآبی دارد
حافظ که هوس می‌کندش جام جهان بین
گو در نظر آصف جمشید مکان باش
"جام جهان بین": جام جمشید، جام جم،جام کیخسرو، جامی افسانه ای که گویند احوالات روزگاردرآن نمایان بود. دراینجا کنایه ازجام شرابیست که حافظ قبلاً دربارگاه پادشاه (احتمالاً شاه شجاع)بدان دسترسی داشته وگهگاه باآن شراب می نوشیده است.
آصف : نام وزیر حضرت سلیمان (آصف برخیا) امّاحافظ این لقب را به دوستان وزیرخود به ویژه تورانشاه داده ودراینجا نیزاحتمالاً هم اومدّ نظربوده است. به عبارتی حافظ می گوید راه رسیدن به بارگاه شاه، ازطریق تورانشاه امکانپذیراست.
"جمشید مکان" کنایه ازشکوه واقتداروزارت تحت نظرتورانشاه است حافظ اقتداراین وزیر رابا شوکت وعظمت جمشید برابردانسته است.
به حافظ بگو برای دسترسی به جام جهان نما وحضوردرمحفل اُنس شاهانه، لازم است ابتدا نظروزیربااقتداروجمشیدشوکت رابه خودجلب کنی تاشایدبه واسطه ی اوبتوانی به حریم حرم یارواردشوی.
حافظ علاوه برشاه شجاع با خودِ تورانشاه نیزرابطه ی دوستی صمیمانه ای داشته، ودرچندجا اراوبه نیکی نام برده است. بانظرداشتِ سوابق دوستی آنها وبادانستن اینکه چه حکایاتی بین آنهابوده وچه اتّفاقاتی رُخ داده، راحت ترمی توان به منظورخواجه پی برد وشوخی حافظانه با شاه ووزیررا درپس زمینه ی این بیت مشاهده کرد. حافظ ازطرفی به شاه شجاع کنایه می زند وبه اومی فهماند که نمی تواندبی واسطه به دیدار اونایل گردد وازطرف دیگرتورانشاه رانیزباتعارفات رندانه،درشرایطی قرارمی دهد که برای دیدار او وشاه شجاع،ساکت ننشیند و دست به کاری بزند.
رحم کن برمن مسکین وبه فریادم رس
تابه خاکِ درآصف نرسد فریادم

1397/08/09 19:11
نیما

از این شعر در آواز سه گاه (مخالف و فرود) توسط محمدرضا شجریان در آلبوم دیلمان استفاده شده است

1397/08/09 19:11
نیما

محمدرضا شجریان در آلبوم دیلمان در دستگاه سه گاه از این شعر استفاده کرده است

1397/09/08 16:12
مهدی ابراهیمی

گذشت بر منِ مسکین و با رقیبان گفت
دریغ عاشقِ مسکینِ من چه جانی (داد)
"حافظ"
(تا) بر دلش از غُصّه غُباری ننشیند
(ای) سیلِ سرشک از عقبِ نامه روان باش"
نهیبی در هیبت و بیم به آوازِ (ای ی)
اگر پشتِ پایِ هر به سلامت رفتن و رسیدنی به آبِ‌دل‌‌ و تاس ی پیوند باشد، او سر‌ و چشم و دست را به تمنّا و چشم‌داشت در راهَ ش می نهد. هر گاه پایِ گامِ آن شیرین‌کارِ شهرآشوب در رفت و آمد باشد او به محکم‌کاری چشمِ تر‌دامنی را به ترفند و مَکر از آستینِ پرگارِ چاره‌اش به شُعبده بیرون می کشد.
دَستانَ ش بنگرید؛
تمامِ مُلاحظه و سفارش اش در آن است تا غُبارِ غُصه ای بر دامن و دلِ یارش ننشیند و چَشم در کوشش حدّی از تر‌دامنی را به غایتِ همت رعایت کند که هر دیده ی بی نظری حیران شود، هر جا که پایِ رفتن در چین ی به گام باشد آن یارِ عزیز پایِ (حرفِ تا و چین ی را به لا) نیز در دلِ شعر و لبه ی دامنِ یارَش در کار می کشد و آب روان ی به اشک در رفعِ غُبار اندر سلام و سلامتی ش را نیز هم به میان می آورد.
(تا به دامن) ننشیند ز نسیمت (گردی)
سیل خیز از (نظرم) رهگذری نیست که نیست
"حافظ"
اگر فرض بگذاریم که او خود را حافظِ یار بداند و دل نگرانیش پاکدامنی یارَ ش باشد، با توجه به اینکه رهگذری از یار نمانده که به اشکِ چشمِ حافظِ نازنین نمی نخورده باشد، امّا بهتر آن است که یار نیز همدلی و همراهی نموده و لبه ی دامنِ خود را به قولِ گیلکها (لایی- تایی) زده تا گردی از نسیم بر دامنِ پاکَ ش  ننشیند و نزدیک به یقین تمام این دل نگرانیها از سرِ حسادت بوده و اندک خطری  هم به خاطرِ رَخت و پَخت یار!!؟
چشمِ تردامن اگر فاش نکردی رازم"
ّباز آی و دلِ تنگِ مرا مونس جان باش"
بازآی_دوباره آی
بازآی_چون پرنده شکاری آی
بازآی_ به چهره و گشاده آی
باز آی_ پوشیده نیآی
ای سیلِ سرشک؛ ایّ ی به فرمان در غایتِ دوری چشم از نظر

1398/03/04 22:06
محمدرضا زندی پور

با سلام،
بیت ششم در غزل فوق در مصرع دوم جناب آقای معتمدی این گونه خوانده اند:
ای سیل سرشک از عقب ناقه روان باش.
به نظر می رسد تداعی تصویری ناقه به جای نامه صحیح است چرا که گرد و غبار حاصل طی طریق ناقه است.
با احترامات فراوان.

1398/03/04 22:06
محمدرضا زندی پور

با سلام و احترام،
در بیت ششم مصرع دوم جناب آقای معتمدی این گونه خوانده اند :
" ای سیل سرشک از عقب ناقه روان باش".
به نظر می رسد تداعی تصویری ناقه به جای نامه صحیح است چرا که گرد و غبار حاصل طی طریق ناقه است.
با احترامات فراوان.

1400/04/26 01:06
محسن

این غزل را استاد مهدی نوریان خیلی خوب شرح کرده‌اند:

https://shaareh.ir/darsgoftarhafez2/

1401/02/17 12:05
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید

1401/11/25 17:01
Pou Yan

مکان باش اشاره دارد به آیه اقراء باسم ربّک الّذی خلق

1402/10/05 05:01
برگ بی برگی

باز آی و دلِ تنگِ مرا مونسِ جان باش

وین سوخته را محرمِ اسرارِ جهان باش

باز آمدنِ دلدار حکایت از این دارد که دلِ حافظ و هر انسانی پیش از این مأوای یارِ مورد نظر بوده است، دلی که یار در آن حضور داشته و از همین روی فراخ و منبسط بوده و اکنون با غیبتِ دلدار این دل تنگ و محدود شده است، پس‌ حافظ بمنظورِ گسترده شدنِ فضایِ درونی و مرکزِ خود یار را طلب می کند تا دگر باره با حضورش این دلِ تنگ و غم زده را مونسِ جان باشد، در مصرع دوم سوخته مربوط به جان است که عدمِ حضورِ یار در دل و مرکزِ انسان موجبِ سوختن و کاهشِ جانِ او می گردد و جانِ سوخته نیز عاری از هرگونه اندیشه و خلاقیتی می باشد اما در صورتی که او بازگردد همین جان بار دیگر زنده به اصلِ خود شده و محرمِ اسرارِ جهان خواهد شد آنچنان که پیش از این غیبت چنین بوده است پس اکنون نیز با رسیدنِ به وحدت‌ با خداوند هیچ سِرّی از او پوشیده نخواهد بود.

زان باده که در میکده عشق فروشند

ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش

انسان به بمنظورِ رسیدن به چنین مرتبه ای و بازگشتِ دلدار به دو سه ساغر از ِآن شرابِ نابی که در میکده عشق با پرداختِ بهای آن می‌فروشند‌ نیازمند است و حافظ می‌فرماید بجز این پیمانه هایِ  شرابِ عشق تو بگو اصلن رمضان باش و همچون ماهِ صیام از هرگونه آشامیدنی و غذایی پرهیز کن، اتفاقی نخواهد افتاد و بلکه انسان باید از آنها پرهیز کند، کنایه از اینکه بمنظورِ ورود در راهِ عاشقی سالک ضرورتی ندارد که به هر خوراکِ ذهنی و سر کشیدن به اندیشه های کاذب و عرفان های پوچ و نوظهور بپردازد، همین‌ ساغرهایِ میخانه عشقی چون غزلیات و اشعارِ حافظ او را کفایت می کند.

در خرقه چو آتش زدی ای عارفِ سالک 

جهدی کن و سرحلقه رندانِ جهان باش

حافظ بهایِ پیمانه هایِ شرابِ میکده عشق را آتش زدن در خرقه می داند، این خرقه می تواند کنایه از دلبستگی هایِ دنیوی و توهماتِ ذهنی از هر نوعِ آن باشد توهماتی همچون طلبِ سعادتمندی از پول و مقام و شهرت و یا خرقه ای از باورها و اعتقاداتِ سطحی و متوهمانه که حافظ شرطِ ورود به عالمِ عرفان و سلوکِ معنوی را عبور از چنین خرقه ای می داند که اگر همراه با جهد و کوشش در طریقتِ عاشقی باشد هر  سالکِ عارفی می‌تواند همانندِ حافظ سرحلقه ی  رندانِ جهان یا راهنمای دیگر سالکان باشد، خرقه پوشان فقط با حفظِ ظاهر و دینداریِ صورتی و عاریتی، بدونِ جهد و تحقیق داعیه مرشدی دارند که حافظ معتقد است امکان پذیر نیست.

دلدار که گفتا به توام دل نگران است

گو می رسم اینک به سلامت نگران باش 

پس از آتش زدن در خرقه های رنگارنگ است که سالکِ عارف دل نگرانیِ دلدار را در رسیدن به حضور برطرف می کند، بنا بر آیاتِ قرآنی این نگرانی از سویِ حضرتِ پیامبر می باشد که موجبِ حزنِ حضرتش در عدمِ توجه مردم به ندای ارجعی بوده است، در مصراع دوم نگران باش به معنایِ چشم انتظاری آمده است و سلامت دارای ایهام است که علاوه بر معنایِ معمولش، رسیدن به بارِ عامِ  یا بارِ سلامِ پادشاه‌ را نیز تداعی می کند و نوید بخشِ رسیدنِ به حضورِ حافظ یا سالکِ عارفی است که با جهد و تحقیق در طریقتِ عاشقی قرار دارد.

خون شد دلم از حسرتِ آن لعلِ روان بخش

ای دُرجِ محبت به همان مُهر و نشان باش 

لعلِ روان بخش استعاره از شرابِ گلگونِ عشق است که انسان در الست از دستِ حضرت دوست نوشیده و پیمان بست که جان و روانِ او با جانِ جانان یکی و از یک جنس می باشد، عارفِ سالکی چون حافظ همواره دلش در حسرتِ نوشیدنِ جرعه ای دیگر از آن شرابِ جان بخش خون و پُر درد است، دلی که در مصراع دوم دُرج یا صندوقچه ی عشق می داند که در الست مُهر و موم شده و نشانِ حضرتِ دوست بر آن ثبت شده است، یعنی غیرِ او نباید به آن راه داشته باشد، عارفِ سالک همواره در تشویش است و دعا می کند که مبادا مُهر پادشاه شکسته شود و غیر به آن راه یابد که در اینصورت باید پاسخگو باشد، حکایتی ست از پایداری و ثباتِ حافظ یا عارف در عشق.

تا بر دلش از غصه غباری ننشیند

ای سیلِ سرشک از عقبِ نامه روان باش

جانی که ادامه جانان است و مأوای او صندوقچه دل است همواره نگران از رفت و بازگشت هایِ سالک است  و از این فراز و نشیب‌ها غصه دار می گردد، پس حافظ سیلِ اشک را راهگشا می داند که سالک می تواند با تضرع و التماس به درگاهِ خداوند از او بخواهد تا در این راهِ سخت یاورِ او باشد، نامه ای که سالک برای معشوق یا جانِ اصلیِ خویش نوشته است می تواند همان قرآنی باشد که در غزلِ پیشین شرح آن رفت و سالک با اختیارِ خود آن را می نویسد تا توسطِ زندگی خوانده شود، این نامه در مسیرِ رسیدن به دلدار همزمان با تاخت و تازِ خویشتنِ برآمده از ذهن و مقاومتش در برابرِ خویش اصلی گرد و خاکی را در پیِ نامه پراکنده می کند که تنها سیل  اشکِ سالک می تواند مانعی برای نشستنش بر روی نامه شود، گرد و غباری که مانعی می‌ گردد برای خوانده شدنِ نامه ای که باید خوانده شود. 

حافظ که هوس می کندش جامِ جهان بین

گو در نظرِ آصفِ جمشید مکان باش

چنانچه می دانیم جامِ جهان بین جامی افسانه‌ای ست که منتسب به کیخسرو بوده است اما پس از ظهورِ عرفانِ ایرانی بزرگانِ این وادی از سنایی تا مولانا و حافظ که جمشید شاه را همان سلیمان می دانستند این جام را به جمشید تفویض نمودند و سپس آصف وزیرِ خردمندِ سلیمان را نیز به جمشید شاه بخشیدند، درواقع سلیمان و یا جمشید شاه در فرهنگِ عارفانه استعاره از خداوند است و آصف وزیر و جانشینِ سلیمان نیز استعاره از انسانِ کامل است که به عشق زنده شده و پیر و راهنمایِ دیگر سالکانِ طریقت شده است، پس‌ حافظ می فرماید اگر حافظ یا سالکِ طریقت درصددِ رسیدن به وحدت با خداوند و بدست آوردنِ جام جهان بین باشد که می تواند بوسیله آن کلیه ابعادِ وجودِ خویش را در آن مشاهده کند، پس لازم است همواره در نظر و معرضِ دیدِ آصف یا پیر و راهنمایِ معنوی باشد که جمشید مکان یا خلیفه و جانشینِ خداوند بر رویِ زمین است، در غزلِ مطلعِ دیوانش می فرماید ؛ 

حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ 

متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها

در حقیقت از ضروریاتِ بازگشتِ یار و مونس شدن با دلِ عارف سالک بهرمندی پیوسته ی انسان از پیرِ و راهنماست که با خداوند به وحدت رسیده و به جام جهان بین دست یافته باشد که می‌تواند سالک را تا مرتبه وقوف به اسرارِ هستی تعالی بخشد.