غزل شمارهٔ ۲۷۴
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۷۴ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۲۷۴ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۷۴ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۲۷۴ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۷۴ به خوانش فاطمه نیکو ایجادی
غزل شمارهٔ ۲۷۴ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۷۴ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۲۷۴ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۲۷۴ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۲۷۴ به خوانش شاپرک شیرازی
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۲۷۴ به خوانش محمدرضا ضیاء
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
درود بر شما؛
بیت دوم مصرع اول : نگویمت که همه ساله می پرستی کن
اگر شخصی به قواعد دستور زبان فارسی آشنایی داشته باشد،خواهد دانست که همه ساله به معنای همهذی سال هاست یعنی چند سال پشت سر هم یا همهی سال ها
پس با توجه به مصرع دوم بیت دوم خواهیم فهمید که منظور شاعر این بوده که سه سه ماه می بخور و نه ماه پارسا باش و ایهمه ساله این روند را در پیش گیر. حال اگر مصرع دوم بیت دوم را بررسی کنیم میبینیم که سه ماه (فصل بهار) و نه ما (فصول دیگر سال) قسمت هایی از سال هستند
پس در بیت اول باید گفته باشد بگویمت همه ساله می پرستی کن.چون منظور از همه ساله سال های متوالی است نه همه ی سال.
متاسفانه این اشتباه رایج در اکثر کتاب های به چاپ رسیده وجود دارد.
"به نقل از استاد جعفری"
باشد تا بتوانیم با همیاری هم خطاهای رایج در اشعار پارسی را به حداقل رسانیم. با تشکر
---
پاسخ: با تشکر، صورت نقل شده به نظر من حداقل، زشت است و صورت حاضر زیباتر و البته مطابق تصحیح علامه فزوینی است.
ابتدا از کرداننده این سایت از صمیم قلب قدردانی میکنم
متن من سازنده نیست اما خاطره ایست شیرین از تفالهای من با دیوان حافظ عزیزم از زمان نوجوانی وقتی که هفده سالم بود روزی با خواهرها و مادر به همراه زن عمویم نشسته وصحبت میکردیم که صحبت از بارداری و دردبسیار زیاد زایمان شد من هم که حسابی کنجکاو بودم و بجه دارشدن را دوست داشتم کلی سوال برسیدم و حسابی هم ترسیدم وبا خودم عهد کردم که نه ازدواج کنم و نه باردار ان روز افکاربسیاری بسراغم امد ومثل همیشه درمانده و ناراحت بسراغ حافظ رفتم ودرد و دل کردم و فال زدم وابیات بالا را دیدم حسابی ذوق کردم که حافظ مرا درک کرده(در عالم کودکی)
سلام
عارف بالله مرحوم حاج محمد اسماعیل دولابی در رابطه با بیت دوم این غزل می فرمایند که : منظور خواجه این است که سه ماه رجب و شعبان و رمضان را بندگی کن و از شراب روحانی بخور و نه ماه دیگر را به مشاهده جمال خدا بنشین .
به هرزه طالب سیمرغ و کیمیا میباش
با تشکر از مسکین بله ایشان(مسکین) درست گفتند منظور رجب شعبان ورمضان که از می عرفان و عشق الهی مست شو
سلام
ای آذین آسایش خیلی مانده که به عمق اشعار حافظ پی ببریم همانطور که خیلی مانده به معنای عمیق و ابطان قرآن پی ببریم
حالا که یک پیر راهی یک عارفی یک جان به لب آمده ای مانند مرحوم دولابی ره این عمق را برایت به تصویر کشیده پس لطف کن و ...
تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل
باری به غلط صرف شد ایام شبابت
در ضمن در مورد بیت سوم کاملا در اشتباهی
یعنی اگه پیر راهی و استادی به شما امر کرد که کاری انجام بدی که حتی بظاهر اون کار اشتباه بنظر میرسه ، باز هم اون کار را انجام بده که رحمت خدا شاملت می شود
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
سلام
معنی بیت سوم هم اونطور که میگی نیست و معادل بیت چهارم غزل اول جافظ:
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
چهار ماه قمری ذیالقعده، ذیالحجه، محرم و رجب ماههای حرام هستند
چرا آقای دولابی چنین نظری داشته؟
رجب ، شعبان و رمضان چرا ؟
سه ماه می خور و نه ماه پارسا میباش با شراب روحانی مغایرت ندارد آیا ؟
سلام بر نا آشنا
کدام مغایرت؟
مغایرت شراب با ماه حرام؟
مغایرت خوردن با ماه حرام؟
آخر ما کجا و نقد امثال دولابی ها کجا؟؟؟؟
ببین تفاوت ره ازکجاست تا به کجا
بی شک غزل حافظ جای تفسیرهای متنوع را به خواننده می دهد و هر کسی می تواند نظر خود را عنوان نماید و اگر اشکالی داشته باشد از طرف دیگران به آنها پرداخته شود. از این رو حتی می توان نظری داد که با آرای بزرگان نیز مغایر باشد. ولی دست کم باید برای گفته خود دلیل و مدرکی را باید عنوان نمود. به نظر بنده در این غزل از ابتدا سخن از عشق است و در تفسیر بیت دوم می توان ادعا کرد که او عنوان می کند به هر شکلی انسان باید از عشق بهره و نصیبی داشته باشد و اگر برای او ممکن نیست که در تمام طول سال در کوی عشق ساکن باشد. به کلی نیز از آن فارغ نباشد و حداقل بخشی از سال را از این نصیبه ازلی بهرمند باشد. زیرا همچنان که از سخن خواجه پیداست عشق بازی با زحمت ها و مرارت های بسیاری همراه هست. کوی آن پر آشوب است و دریای آن پرطلاطم است و انسان ها معملا از سکونت دایمی در شهر عشق ناتوان هستند. حافظ با توجه به این می گوید با وجود این همه مشکلات انسان ها را یادآور می شود که مبادا به کلی از معشوق دور باشند و حداقل بخش اندکی از ایام زندگی خود را به این مهم بپردازند. در مورد بیت سوم نیز چون در مصراع اول از پیر عشق یاد می کند به عنوان ساقی به هیچ روی شراب مورد نظر او نمی تواند باده انگوری باشد و او به مانند دو بیت قبل باز به مستی عشق اشاره دارد.
اینکه برداشت های متفوات که گاه فاصله ی بینشان از زمین تا آسمان است از اشعار حافظ می شود امری روشن است. اما آیا واقعا با توجه به عیار معرفت حافظ و منظومه ی یکدست فکری اش، تحلیل های معرفتی و عرفانی بیستر به او می خورد یا تحلیل هایی که او را شرابخواره و گناهکار و سکولار و پلورالیست و مشرک و ملحد و اپیکوریست و... می داند؟ یا اینکه او را متناقض گو بدانیم؟ حافظ شخصیتی عظیم است و برای اقلیم خدا احترام بسیاری قائل است و هرگز نمی تواند مجوز گناه کردن و نافرمانی از آن خدایی را بدهد که حافظ کتابش است و بسیار دوستش دارد و راه های رسیدن به او را هندرمندانه برای اهل فن بیان داشته و گره گشای کار سالکان و عارفان شده است. از این جهت من با این دست تحلیل های موافقم که "می پرستی" و "سه ماه می خور" را تحلیل معنوی و معرفتی می کند نه ظاهر بینانه و سطحی نگرانه و متقشرانه.
مثلا در همین بیت شه ماه می خور....طبق میانی اسفار اربعه که ملاصدرا در کتاب "اسفار اربعه" اش بیان می دارد می توان تحلیلی معرفتی به دست داد که با روح تفکری حافظ هم سازگار باشد.(با اینکه ملاصدرا 200 سال بعد از همشهری اش حافظ بوده ولی اندیشه ی اسفار اربعه به زمان ما قبل حافظ بر می گردد). طبق این مبنا سفر فی الحق بالحق، همان سه ماه می خوردن است و سه سفر دیگر یعنی سفر اول که "من الخلق الی الحق" باشد و دو سفر نهایی که "من الحق الی الخلق" و "فی الخلق بالحق" باشد همان نه ماه پارسایی است. همچنین طبق اسلوب عرفانی جلو رفتن باعث می شود اشعاری مثل حواله شدن به می توسط پیر سالک و سجاده را به می رنگین کردن به امر پیر مغان، معنای زیبایی پیدا کند نه معناهای قشری و متناقض که می بنوشیم و منتظر رحمت خدایی باشیم که می را در همان قرآنی که حافظ، حافظش است حرام کرده است و قس علی هذا.
محدث گرامی
سپاس
من درباره اسفار اربعه هیچ نمیدانستم .
نوشتار شما را که خواندم یادم آمد شیخ محمود شبستری کل این سفر چهار گانه را در یک بیت طلایی گفته است :
ز جزوی سوی کلی یک سفر کرد
وز آنجا باز بر عالم گذر کرد
بعضی از آدمها در میانه هیاهوی عالم کثرت میان آدمها می مانند .
بعضی سفر میکنند از خلق به حق ولی چه سود ، دوباره به سوی خلق باز نمیگردند .
این بازگشت به سوی خلق و دیدن خدا در چهره انسانها و کرامت قایل شدن برای تک تک انسانهاست که این سفر را تکمیل میکند .
جناب محدث،
در باره حرمت می در قرآن، سه مورد را حقیر به چشم دیده است که از حرام بودن می چیزی نمی فرماید:
1- لا تقربو الصلوت و انتم سکارا ( زمانی که مستید به نماز نایستید)
2- ان الخمر و المیسر من عمل آلشیطان فااجتنبوها
( شراب و قمار کارهایی شیطانی اند از آنها دوری کنید)
و
3- از تو در باره می می پرسند به آنان بگو: در آن فواید و ضررهاست و زیان های آن بیش از سودمندی هاست
بسیار سپاگزار خواهم بود گر جایی دیگر در کلام الله مجید آمده است حقیر را ارشاد فرمایید.
دوسه نکته در باب نوع و کیفیت این می آنرا به روشنی همان شراب شیراز معرفی میکند:
نخست قدح گیری به دور لاله که بهار است و بوی گل و همدمی باد صبا
دو دیگر داستان سه و نه ماه که به قرار نه ماه پارسایی گناه سه ماه می گساری را پاک میکند( سه به یک)
و سه دیگر ، در بیت سوم میفرماید چون پیر مغانت به می حواله کرد، بستان ، بنوش و چشم به راه بخشایش خداوند باش
( این می اگر آنست که میفرماییدالبته نیازی به بخشایش پروردگار ندارد )
اضافه مینمایم در بیت تخلص معاشرت با رندان پارسا را
به خویش و شاید مایان سفارش می کند که میباید در کار سه و نه خبره باشند..
اما در مورد بخش دوم نظر شما، چه عرض کنم راستش. جایگاه حافظ فراتر از یک لغت دان و ناظم و مورخ است و وی یک "عارف شاعر" است و برای کشف محتوای دقیق اشعارش باید از افقی فراتر از لغت و نظم و تاریخ به عرفان و شعور او نگریست، حتی با نگاه معرفتی فلسفی و حکمی به معرفت عرفانی او نگریستن هم خطاست و نمی توان رموز عاشقی مندرج در کلامش را عقل و خرد دریافت مگر با عقلی که توسط عشق تاراج شده باشد. خودش می فرماید: ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی/ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست. لذا اینکه مرقوم فرموده اید که: این می اگر آنست که میفرماییدالبته نیازی به بخشایش پروردگار ندارد، به علت این است که عفو و بخشایش را در اقلیم عرفان و منازل سالکین و سائرین، مثل منازل اغیار و سایرین دانسته اید. هر گردی گردود نیست و خال مهرویان سیاه است و دانه ی فلفل نیز به شرح ایضا. خلاصه از این حسن تا اون حسن صد گز رسن، یا حق.
روفیا، بانوی خردپیشه ی پارسا و وارسته و غیره، قبل از هر چیز بگویم که باعث شرمندگی ام است که شما اوقاتتان را در خواندن و نظر دادن به نظرات الکی بنده صرف می کنید و هدر می دهید. بیت شبستری فقط به سفر اول و سوم اشاره دارد و باید پس و پیشش را دید. در ضمن اگر شما تا حالا از اسفار اربعه چیزی نمی دانستید من همین حالا و قاعدتا در آینده هم از این سفرها چیزی نمی دانم و نخواهم دانست. اصلا دانستنی نیست این به قول آن خاورشناس، سفرنامه! باقی نظرتان هم خواندنی و خوردنی است به ویژه سطر اخر، که خداوند توفیق عامل شدن نسبت بدان را روزی ما بگرداند. بحق الحق و اهله!
درود محدث گرامی
نخست اینکه اندیشه و گفتگو پیرامون حقایق زندگی هیچگاه وقت هدر دادن نیست بلکه ما اینجا به یکدیگر فضا میدهیم و اندیشه های یکدیگر را به چالش میکشیم و خود را تصحیح میکنیم .
اگر خیال نکنیم که به وصال حق نایل شده ایم و همه چیز را میدانیم !
خدمتی که شما به من و چون منی میکنید کم نیست .
دو دیگر این صورتک های زرد را از کجا می آورید ؟
من گاهی نیاز جدی به درج آنها در حاشیه ام حس میکنم .
چون گاهی مطلبی را به عنوان شوخی مینویسم ولی خواننده آن نیت طنز آلود مرا در نمی یابد و میترسم از آنکه دل نازکی رنجور گردد .
به دلیل قصور واژگان !
معانی هرگز اندر حرف ناید
که بحر قلزم اندر ظرف ناید
پاینده باشید .
بی سواد عزیز!
من دو تا نظر خطاب به شما نگاشته بودم که یکی اش درج نشده، خلاصه اش اینکه برای حرمت و حلیت یک چیز فقط مستند ما نباید کتاب الهی باشد. بسیاری چیزها هست که حکم دینی اش را از احادیثی که محدثین نقل کرده اند می یابیم. در حرام بودن شراب شکی نیست. جز برای برخی موارد خاص درمانی منحصرانه، که عده ای از فقیهان اجازه ی استفاده در حد ضرورت را داده اند. اما سوای این قضیه کلیت باده و شراب و می چیز بدی نیست :)
به قول مرحوم صهبا:
اساس عالم هستی بساط باده پرستی.
روفیای محترم!
مرقوم داشته اید: "اندیشه و گفتگو پیرامون حقایق زندگی هیچگاه وقت هدر دادن نیست"
خواهر گرامی! ثبت العرش ثم انقش!
شما اول مناره را بدزدید جا پیدا کردنش با من!
سخنتان درست است ولی اینکه اراجیف و خزعبلاتی که بنده مرقوم می فرمایم! حقایق است فیه ما فیه، بلکه فیه خیلی ما فیه.
مجال دادن به اندیشه های مختلف در کشف حقیقت بی تاثیر نیست. به قول مولا علی(ع): آراء را بر هم بزنید تا حق و صواب از آن متولد شود. اما فکر نمی کنید ورود هیچ مدانان ابلهی چون من در وادی مباحث دقیق معرفتی، بازار را بیشتر آشفته نمی کند و حقیقت را بر حقیقت طلبان، مستور تر؟
بیت الغزل فرمایش های جنابعالی، آزار ندادن دیگران است. آیا اراجیفی که من می نویسم جدای از اینکه ممکن است یک معرفت شناسی که اتفاقی راهش به اینجا افتاده را بیازاد اهانت به حکم عقل-لزوم سکوت جاهلان-نیست؟
آیا اینکه من رطب و یابس را به هم می بافم دل خداوندی را نمی آزارم که فرموده: و لا تقف ما لیس لک به علم؟
و قس علی هذا
خدمتی که شما به من و چون منی میکنید کم نیست
"خدمتی که شما به من و چون منی میکنید کم نیست"
اوج هزل سرایی! شما اینجا بود :))))
خدمت؟
اولا باید بگویم: شما سخن از زبان ما می گویی. واقعا من مدیون بسیاری از نظرات شما هستم.
دوم اینکه داستان خدمت هم مثل قضیه ی گفتگو پیرامون حقایق می شود.
از کجا معلوم این سیاه کاری های مث منی، در مسیر عکس نباشد؟... آیا نباید ابتدا مرزها را تعریف کرد تا وظایف مشخص شود و دانست در کجا باید خادم بود و در کجا مخدوم؟.... و در کجا مریدی واجب است و در کجا مرشدی و ووو؟
سخن بسیار است!
هیچ !
البته من اصطلاح رایج مرشد و مرید را دوست ندارم .
همه رهرو اند .
برخی پیشتر رفته اند و زیبایی های راه را دیده اند و چون دلشان مالامال از عشق شد چند گام بازگشتند تا به دیگران بگویند آن جلوتر ها چه زیباست !
محدث گرامی
اکسیژن در ترکیب با هیدروژن مایه حیات است و در ترکیب با بنزین آتش !
آیا این چیزی از ارزش اکسیژن کم میکند ؟
جهان جهان ترکیب و تجزیه است .
به این ابیات مولانا توجه کنید :
دل ز هر یاری غذایی میخورد
دل ز هر علمی صفایی میبرد
صورت هر آدمی چون کاسه ایست
چشم از معنی او حساسه ایست
از لقای هر کسی چیزی خوری
وز قران هر قرین چیزی بری
چون ستاره با ستاره شد قرین
لایق هر دو اثر زاید یقین
چون قران مرد و زن زاید بشر
وز قران سنگ و آهن شد شرر
وز قران خاک با بارانها
میوهها و سبزه و ریحانها
وز قران سبزهها با آدمی
دلخوشی و بیغمی و خرمی
وز قران خرمی با جان ما
میبزاید خوبی و احسان ما
فرمایشات شما در ترکیب با اندیشه های گوناگون میوه های گوناگون خواهد داد . آیا این بدان معناست که تا شما در کسب معرفت درجه دکترا نگرفتید حق ندارید حرف بزنید ؟؟
وانگهی کدام دانشگاه یا حوزه علمیه این دکترا را به شما خواهد داد ؟
آیا غیر از این است که تنها یک دانشگاه محل کسب معرفت است و آن دانشگاه روزگار است که ورود به آن نه شرط معدل دارد نه شرط سنی نه مدرک فارغ التحصیلی میدهد ؟؟
بیایید دانشجوی پویایی باشیم ، ببینیم آنها که آثارشان بر صفحه روزگار ثبت شده و به دست ما رسیده است چه بازخوردی از نظام هستی گرفته اند .
همین صفحه گنجور یکی از بهترین فضاها برای بررسی واکنش آدم ها به رفتار یکدیگر است .
آنچه که ما باید بیاموزیم نخست این است که چه کارهایی بازخورد ناخوشایند به دنبال دارد ،
بیایید پرهیزکار باشیم ، گفته اند ارجمندترین فرد پرهیزکارترین است ،
بیایید آزمون کنیم ، چند صباح کسی را نیازاریم ، با اخم ، با درشتی ، با قضاوت ، با به رخ کشیدن تجمل ، با نمایش موفقیت هایمان ، با تحقیر ، با خود بزرگ بینی ، با دود سیگار ، با ادا نکردن قرض دیگران ووو ...
من به شما قول میدهم نادره روزگار خواهیم شد ،
بعد اگر دوست داشتیم که حتما دوست خواهیم داشت نیکی کنیم ، و در دجله اندازیم ،
و تبعات آن را چون یک دانشمند محقق موشکافانه بررسی کنیم .
چطور است ؟
آیا این روش معرفت جویانه تر است یا تحصیل فلسفه در دانشگاه پرینستون یا تحصیل علوم دینی در حوزه علمیه ؟
در بر لوطی تو رقاصی مکن
با نهنگ بحر غواصی مکن
دم مزن در نزد استاد هنر
پیش جالینوس نام طب مبر
چون به استادی رسی خاموش باش
لب ببند و پای تا سرگوش باش
///
بی پیر مرو تو در خرابات/هر چند سکندر زمانی
///
به کوی عشق منه بی دلیل راه قدم
که من به خوبش نمودم صد اهتمام و نشد
////
هر که گیزد پیشه ای بی اوستا
ریشخندی شد به شهر و روستا
///
هلک من لیس له حکیم یرشده
///
اگر از این دست اشعار و احادیث بیاورم هم مثنوی هفتاد من کاغذ می شود و هم برای شمایی که خودتان منبع شعر و نظم و حدیث! اید زیره به کرمان بردن و سوهان به قم آوردن است.
در بر لوطی تو رقاصی مکن /با نهنگ بحر غواصی مکن
دم مزن در نزد استاد هنر /پیش جالینوس نام طب مبر
چون به استادی رسی خاموش باش/لب ببند و پای تا سرگوش باش
بی پیر مرو تو در خرابات/هر چند سکندر زمانی
//
به کوی عشق منه بی دلیل راه قدم/ که من به خوبش نمودم صد اهتمام و نشد
هر که گیرد پیشه ای بی اوستا/ریشخندی شد به شهر و روستا
//
هلک من لیس له حکیم یرشده
//
اگر از این دست اشعار و احادیث بیاورم هم مثنوی هفتاد من کاغذ می شود و هم برای شمایی که خودتان منبع شعر و نظم و حدیث! اید زیره به کرمان بردن و سوهان به قم آوردن است.
معرفت مراتب دارد روفیا؛ مثل حقیقت. اما آدم ها به قول روباه داستان شازده کوچولو! وقت ندارند از چیزهای به درد بخور سر در بیاورند! و تقریبا همه جوره فست فودی شده اند! عیار و ارتفاع معرفت و حقیقت هر چه بالاتر برود دست یافتن به آن سخت تر است و البته از قدیم گفته اند خواهندۀ طاووس باید جور هندستان را به جان بخرد و تا ندهی ندهندت و گاه جاهایی هست که شیرهای قوی پنجه ای در آنجا خفته اند و به قول ادیب نیشابوری دوم، فاش می گویند: هر که از جان بگذرد، بگذرد از بیشۀ ما.
تازه دارای مراتب بودن حقیقت و معرفت، علاوه بر طولی بودن، عرضی هم هست. مثلا نگاه حکما و فلاسفه به حقایق هستی، ضمن اینکه در نگاه طولی، یک مرتبه است خودش دارای مراتب است و با اینکه این نگرش و دیدگاه از منظر عرفان اصیل، در مواردی باطل است ولی در جایگاه خودش درست است.
به یاد دارم در جایی بحث از امکان شناخت کرده بودید و نیز پیرامون نبود ملاک های شناخت و معرفت فرمایش هایی داشتید. استاد روفیا ما دو حیطۀ «معرفت» و «وهم» داریم و معرفت هم یا متعلق به امور اعتباری است و یا حقیقی. نمی توان بدین عقیدۀ ناصواب گروید که معرفت در امور حقیقی غیر ممکن است. یک وقت ابن سینا؛ آن عارف و عاقل کم نظیر؛ را به خواب دیدم و دربارۀ حقایق و برخی مناقشات در برخی اظهارنظرهایش از وی سوالاتی پرسیدم. ابن سینا قبلا می گفت ما نمی توانیم به حاق امور و حقیقت اشیاأ دست پیدا کنیم و فقط عوارض و ظواهری را در می یابیم. از وی در باب معرفت اجمال و تفصیلی و مراتب معرفت پرسیدم و جواب داد. که آن سخن در مرتبه ای است و در مراتب دیگر معرفت ممکن است. علاوه بر اینکه برخی کتب و نوشته های اواخر زندگی پورسینا بر عدولش از آن نظریه برهانی قاطع است جهات عارفانی وی در آن خواب شیرین تر از عالم بیداری مشهودتر بود. خواب را دو دستی بغل کردم و بردمش پیش آقای بهجت؛ که تعبیرش کند. بهجت، که چند سال قبل رخ در نقاب خاک کشید، فیلسوفی درجه دو ولی عارفی به ویژه در عرفان عملی درجه یک بود و کمتر از بوسعید ابوالخیر و خرقانی و عطار و نجم کبرا و دیگرانش نمی دانم.... حال بماند که چه نگفت؛ اما حقیقت در نگرش طولی، منحصر در حقیقت عقلی و حکمی و فلسفی نیست و مراتب برتر هم دارد ولی ما مردم، غالبا تا پایان زندگی حتی ده درصد حقیقت هایی که می شناسیم هم حقیقت عقلی نیست چه رسد به مراتب بالاتر؛ و حال آنکه اگر می خواستیم می توانستیم حتی بیش از 50 درصد حقایقی را که می شناسیم به رنگ حقایق عرفانی و فرا فلسفی در بیاوریم. اما زحمت دارد و رنج و صبر و ....که ماها اهلش نیستیم که قدم اول این راه صد خطر دارد. ابن سینا هم فرمود: کل میسر لما خلق له(همگان امکان دارند که به هدفی که برایش آفریده شده اند دست یابند[و ما خلقت الحن و الانس الا لیعبدون...لیعرفون...فخلقت الخلق لکی اعرف....اعبد ربک حتی اتاک الیقین....عبدی اطعنی حتی اجعلک مثلی...قرب نوافل و قرب فرایض و...])
راستی دکتر! من هیچ مدان با شما در زمینۀ بحث مرشد و مریدی همسو هستم و موافق! جز در برخی عرصه ها(ای:عرصات العاشقین!)
از چرت و پرت ترین اندیشه هایی که برخی سعی در تعمیم آن داشته و دارند همین بحث مرشد و مریدی است. اما وقتی ما قبول کردیم-و برای ما اثبات شد – که حقیقت رده ها و معرفت مراتب دارد و به تعبیر فلاسفه، یک مقولۀ تشکیکی اند، جز در مراتب بلند و خاصی که گریز و گزیری از ارشادگری توسط هادیان عقول و راهنمایان قلوب نیست، بحث مرشد و راهبر یک بحث بیهوده و فساد زاست. اما در برخی حیطه ها، بی یار و مرشد نمی توان-و نباید- وارد شد و البحث ذو شجون و لیس هنا محل تفصیله یا روفیا! شما اگر قضیۀ رازق بدون مرزوق و خالق بدون مخلوق را حل کردید خودبخود! مسئلۀ مرشد بدون مرید هم حل می شود. کلا مثل ابوریحان، زود سعی در انکار نداشته باشید ارجمند. دو یار از هم جدا کردن هنر نیست! هنر فهمیدن است نه انکار و تشکیک، ابن سینا می فرمود.
اما ادبیات فارسی؛ و ما ادراک ما ادبیات فارسی؟!
ادبیات فارسی اقیانوس معارف است، لزوم عدم ورود غیر متخصصان به عرصه های معرفتی بالای ادبیات، امری ضروری است. با دانش نحو نمی توان علم محو را تشریح کرد جناب!
می توان عروض دان بود ولی در حیطۀ عروض فقط به ادبیات نگریست یا مثل دکتر کیخا از لحاظ فقه اللغه و فیلولوژیستی بحث کرد؛ یا بلاغی بود و صنایع ادبی را جست و شناخت. اما نمی توان با صرف فارسی دانی-حتی اگر به حد تخصص فارسی دانی هم رسیده باشیم- نسبت به مقولات معرفتی ادبیات فاخر فارسی اظهار نظر کرد. یک مقدار بیشتر در مطلبی که نوشته اید بیندیشید استاد. اصلا بحث بر سر این نیست که همه را ملزم به سکوت کرد و اجازه نداد حرفی بزنند. شما یک معادلۀ دو سویه را مغلطه وار مطرح کرده اید و انتظار دارید ما جواب بدهیم؟ در حالی که فرض سوال، سفسطه آمیز است خواهر.
اما باید حرف در حد تخصص باشد. فرض کنید سایتی درست می شود که پزشکان متخصص دربارۀ مریضی بیماران سخن می گویند و اسم سایت را هم سنجور یا پنجور بگذارند. بعد هر کس و ناکسی هم بیاید و دربارۀ مریضی های خاص اظهار نظر کند. آن پزشکان متخصص اصلا برای اظهار نظر غیر متخصصان تره هم خرد نمی کنند و محلی از اعراب برایشان قائل نیستند. ادبیات عرفانی در معنای واقعی اش کمتر از تخصص عمیق پزشکی نیست(که بالاتر هم هست). چرا در ان عرصه ها تقریبا همه قبول داریم نباید حرف بزنیم و اگر هم کسی حرف زد آن را مساوی لاحرف! می دانند. بعد در عرصه ی ادبیات و روح و فراماده این قانون را اجرا نمی کنیم؟ یک بام و دو هوا؟ اگر درست در خاطرم باشد احمد کسروی در جایی از تاریخ مشروطه اش بر مردم ایران-به ویژه تهرانی ها- می تاخت که عادتشان این است که در همه چیز دخالت کرده و اظهار نظر می کنند. باید مراجعه کنم ببینم جمال زاده در خلقیات ما ایرانیان و مقصود فراستخواه در ما ایرانیان و محدث! در اخلاق ما ایرانیان چه گفته ایم!!!
داستان قهقهۀ خر خاقانی را شنیده اید؟ که قاعدۀ فوق را می دانست؛ قاعده ای که بسیاری از ما مردم ایران-لااقل در عمل- پای بند آن نیستیم:
یک خری را به عروسی خواندند/ خر بخندید و شد از هقهقه مست
گفت من ر.ق.ص ندانم به سزا/مطرِبی نیز ندانم به درست
بهر حمالی خوانند مرا/کآب نیکو کشم و هیزم چست
عیار معرفت هر کس را با شأن وی می سنجند. نمی دانم مقدمۀ کتاب محمد مختاری در زمینۀ انسان در شعر معاصر را خوانده اید؟ تازه دربارۀ شعر معاصر که مجموعا ضعیف ترین شعر عرفانی تاریخ ادبیات از قرن 4 تا 14 است هم کلیت سخن او درست نیست، چه رسد نسبت به اشعار بلند گردنکشان عرصۀ معرفت. مثلا برای فهم اشعاری چون در پس آینه طوطی صفتم داشته اند.... فقط فارسی دانی کافی نیست و باید مباحثی چون اعیان ثابته و اختیار جبری را در لسان عرفا دانست و مبحث امر بین الامرین را حل و رابطه حادث با قدیم را درک کرد! سپس شأن حافظ را در نظر گرفت و نهایتا قضاوت کرد که وی مثلا جبری هست یا نیست.
به ظواهر الفاظ پیچیدن نسبت به بیانات شاعران عارف-نه شاعران عارف نما- اولین قدم کج از کوی حقیقت آنهاست که موضع شه رخ نهی ویرانی است.
این قاعده را همان روزگاری که شما خیلی سنگش را به سینه می زنید هم تایید می کند. قبول ندارید؟
فهم حقایق منحصر به تحصیل در آکسفورد یا درس خواندن در فیضِۀ قم یا الازهر قاهره نیست گرامی. ولی هر حقیقت تجلی گاه اصلی و تجلی گاه های فرعی و نیز باطل دارد. بالاخره عرفان نظری علم هست یا نه؟ و در مراتب بالایش جز با مدد استاد چیز دان و عالم به آن علم-نه عالم نمای به آن علم- باید آن را فهمید؟ به صرف لغت دان بودن و زبان فارسی را دانستن و مراجعه به شروح دیوان شاعران که اغلب این شروح را باید در دریا انداخت، نمی توان عرفان دان و معرفت شناس شد. اینکه حافظ می گوید «طاعت دیوانگان» و یا همین غزلبالا که بحث از "طاعت بیگانگان" می کند، منظورش بر ظواهر نیست و دارد مذهبش را می گوید و برخی با همین شعر وی، مذهب وی را به دست می آورند.
یا در خمریه ها و ساقی نامه های شاعران عارف، کسی که اهل فن باشد می داند منظور گوینده چیست. مثلا اهل فن از شعر عزای عاشورای حلب در شعر مولوی نه تنها طعن وی به تشیع را برداشت نمی کنند که مذهب تشیع او را به دست می اورند یا مثلا در یک بیت شعر ابن فارض که من و شما با اجدادمان هم جمع شویم منظور ابن فارض را نمی فهمیم! ولی کسی هست-مثل سید علی قاضی- که از آن شعر مذهب تشیع او را اثبات می کند. می دانید چرا؟ چون او و امثال او اهل فن اند ولی من و شما نه؛ و مشکل اصلی همین جاست.
ندانستن عیب هست ولی عیب بزرگتر این است که انسان نداند و نخواهد قبول کند نمی داند؛ و بدتر اینکه در همان عرصه های نادانی، خود را دانا جلوه دهد و کانال گمراهی خود و بقیه شود.
شاید بگویید اهل فن هم در میان خود اختلاف دارند. مثلا فخر رازی چیزی می گوید و غزالی چیز دیگر و ابن سینا چیزی و ملاصدرا چیزی و شریعتی و مطهری چیز دیگر و .... جواب این مسئله برای کسی که وارد حیطۀ حقیقت شود جواب سختی نیست. حقیقت مراتب دارد و به اقتضای هر رده، اهل فن مخصوص وجود دارد. باید این را لحاظ کرد و در ضمن مراتب را به تحلیل های من در آن وردی مثل قبض و بسط دکتر سروش و صراط های مستقیم وی و تحلیل ناصواب الطرق الی الله بعدد انفاس الخلایق و.... ماستمالی نکرد. به علاوه در هر رده نیز بیان اهل فن باید خالی و عاری از موانعی چون جبر و اکراه و سطح مخاطب خاص را در نظر گرفتن و تقیه و غرض و ...باشد. بزرگترین هنر انسان در عالم خاکی این است که حقیقت را بشناسد و طبق منزلت و رتبۀ هر شخصی که با وی اصطکاک دارد، به دستور همان حقیقت و به شیوه ای که او دستور می دهد(دستوری به ظاهر تند یا کند یا خنثی)، برخورد کند، مشرب زیبای شما در تعامل نرم با همه، مشرب و شیوۀ خیلی خوبی است ولی وقتی در ذیل یک قاعده-که من آن را حقیقت تعریف می کنم-نرود حداقل در مواردی ره به ترکستان می برد....و در مصادیقی بر خلاف مشرب خدا و خوبان روزگارست..... بگذریم حالا!
جناب محدث،
قیاس به اصطلاح ادبیات عرفانی با دانش های آزمودنی، و برتر دانستن آن حتا بر دانش پزشکی خود بهتر میدانید قیاس مع الفارق است.
بریدن از واقعیت و پناه بردن به خیال و باور به روح و مقولات غیر علمی نا آزمودنی و به قول سرکار فراماده!! حاصلی جز لاطایلاتی که میبافید ندارد، و چون در می مانید به کس و ناکس خواندن مردمان و قیاس به نفس خر خاقانی متوسل می شوید
آموختن علوم نقلی نیازی به دانشگاه و قیل و قال مدرسه و هیاهوی مرید و مراد ندارد
داستان مرشد و مرید نفی آزادی اندیشه و دکان عرفان فروشان است.
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین
محدث، طلبه!
سلام علیکم، مرقومه عالی زیارت شد، گر چه روی سخنتان با حقیر نبود، ولی از اظهار محبتی که به حقیر فرموده بودید نهایت امتنان حاصل شد...(شیخ نجم الدین شبستری) حوصله و دماغ پاسخ نیست، باشد که در یک محل دیگری بی حساب شویم.
اطلاعاتت خوب است، زهی به سعادتت...راضی به ایجاد مزاحمت برای جناب عالی نیستم. ادب را پیشه کن!
یقین دارم که در جوار حضرت معصومه سلام الله علیها از دعای خیر فراموش نخواهید فرمود. والسلام علیکم.
الاحقر مجتبی خراسانی
جناب خراسانی، با عرض سلام دوباره: من فکر میکنم که شما همه سخنان ایشان را در مورد نظریاتان مطالعه نفرمودید: "جوهر سخن خراسانی درست بود. ولی برخی شاخه های سخنش نادرست و لحنش نازیبا….به ویژه تمسک مکررش به کلام رنگین الهی به ضمیمۀ آن لحن تند واقعا دلگز بود."
شما که به چه چیزی افتخار میکنی؟ اگر شما ادعای کمال تشیع را نداشتی باکی نبود، ولی لحن نازیبای شما انسانهای آزاد اندیش را از دین و دینداری متنفر میکند. سرور محترم اگر شما به قرآن اعتقاد داری کمی قرآن بخوان و بعد در باره لحنت تجدید نظر کن:
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ یَسْخَرْ قَوْمٌ مِن قَوْمٍ عَسَی أَن یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ وَلاَ نِسَاءٌ مِن نِسَاءٍ عَسَی أَن یَکُنَّ خَیْراً مِنْهُنَّ وَلاَ تَلْمِزُوا أَنفُسَکُمْ وَلاَ تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ» (حجرات 11)
«ای مؤمنان نباید که قومی، قوم دیگر را به ریشخند بگیرد، چه بسا اینان از آنان بهتر باشند، و نیز نباید زنانی زنان دیگر را، چه بسا اینان از آنان بهتر باشند، و در میان خویش عیب جویی مکنید، و یکدیگر را به لقبهای بد مخوانید.»
«وَلاَ تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَلاَ الْسَّیِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ عَدَاوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ» (فصلت 34)
«و نیکی و بدی برابر نیست. همواره به شیوهای که نیکوتر است مجادله کن، آنگاه کسی که بین تو و او دشمنی ای بود، گویی دوست مهربان است.»
زمانی که فردی از لحن تمسخرآمیز و یا واژههای صریح استهزائی برای تحقیر دیگری استفاده میکند، آگاهانه و یا ناآگاهانه زمینه اختلال در ارتباط و آسیب در انتقال پیام را فراهم آورده و هم شخصیت اخلاقی خود را مخدوش کرده است.
از شما که به قرآن و امامان حقیقت اعتقاد داری انتظار میرود که حرمت نگهداری!
با احترام فراوان!
درود محدث گرامی
ماه نو هر که ببیند به همه کس بنماید
خم ابرو که تو داری به همه کس بنمایم
این بی مایه هرگز داعیه عرفان نظری و عملی نداشته ام.
ولی باور کنید یا نه هر چه نگاشتم حاصل نگاه و تجربه شخصی خودم و انسان های عاشق بود. همگی از بوته آزمایش گذشته بودند. بنده تنها یک آدم ساده هستم که زیبایی و شکوه را در سادگی یافته ام و دوست دارم دیگران را در زیبایی این نگاه و این شیوه زندگی با خود شریک کنم. این ثروتی است که با تقسیم کردن کاستی نیابد و من در تقسیم آن با همسفرانم اشتیاق فراوان داشتم.
نیاز حقیقی ما آدم ها و جامعه کنونی ما نظرات ثقیل و تخصصی عرفانی نیست.
ولی بی تردید همه ما نیاز داریم دنیای پیرامون خود را بشناسیم و از قوانین حاکم بر آن سر در آوریم.
حال شما نامش را بگذارید عرفان عملی،
من میگویم شناخت دنیای اطراف،
چه فرقی دارد؟
شاید هم راست بگویید.
به هر حال از خاموشی کوچکی چون من به هیچ کجای این جهان بر نخواهد خورد.
شاید هم خاموشی را برگزیدم تا جای عرفایی که برشمردید را تنگ نکرده باشم.
بیدار گرامی
درود بر شما
روی سخنم با شما و جناب محدث است
نقش بر آب می زنید
هم سخن با کسی هستید که جز خود نمایی و خود بینی ، کبر و تنفر ، غرور و خود بزرگ بینی در او نمی یابید
گمان نکنید این سخن از روی کینه است که از خوشحالی ست که حاشیه نویسان چنین نامردمان را بهتر بشناسند
جواب او را به جناب محدث ببینید که چگونه باتحقیر در صدد بزرگ نمایی شخصیت نا داشته ی خویش است
چند دوست اندیشمند و فرهیخته و شاعر به خاطر همکلام نشدن با چنین آدمی از گنجور بریدند که بزرگ منشی آنان با کوته نظری وبی شخصیتی نامردمی مسلمان نما هم سان نمی بود
سخن کوتاه آنکه : دیری نمی گذرد که هم جناب محدث و هم بیدار گرامی راه دوستان از گنجور بریده ی مارا ترجیح دهند
که مباد آنروز
با احترام
با سلام خدمت بانو مینا
خیاط روزگار به بالای هیچ مرد
پیراهنی ندوخت که آن را قبا نکرد
بنگر هزار گول سلیم اندر این جهان
دامان زر دهند و خرند از بلیس درد
گلهای رنگ رنگ که پیش تو نقلهاست
تو می خوری از آن و رخت میکنند زرد
ای مرده را کنار گرفته که جان من
آخر کنار مرده کند جان و جسم سرد
خود با خدای کن که از این نقشهای دیو
خواهی شدن به وقت اجل بیمراد فرد
پاها مکش دراز بر این خوش بساط خاک
کاین بستریست عاریه میترس از نورد
مفکن گزافه مهره در این طاس روزگار
پرهیز از آن حریف که هست اوستاد نرد
منگر به گرد تن بنگر در سوار روح
میجو سوار را به نظر در میان گرد
رخسارها چون گل لابد ز گلشنیست
گلزار اگر نباشد پس از کجاست ورد
سیب زنخ چو دیدی میدان درخت سیب
بهر نمونه آمد این نیست بهر خورد
همت بلند دار که با همت خسیس
چاوش پادشاه براند تو را که برد
خاموش کن ز حرف و سخن بیحروف گوی
چون ناطقه ملایکه بر سقف لاجورد
مولانا دیوان کبیر غزل شمارهٔ 869
در عجبم از کسی که عمر طلا میدهد و از ابلیس درد میخرد.
یکی از مهمترین اصول اسلام اخلاق است. هم در قرآن و هم در روایات در این باب سفارش بسیار شده است.
خلق انسان چون از درون میآید از ذات انسان خبر میدهد.
اگر کسی ادعای مسلمان بودن داشت و خلق محمدی نداشت میتوان نتیجه گرفت که این انسان فقط در زبان با اسلام موافق است ولی نه با دل. همین نشان است که او منافق است. آن ملعون که فرق امام علی (ع) را شکافت (ابن ملجم) هر شب نماز شب میخواند. آن ملعون (شمر) که سر سید الشهدا امام حسین(ع) را برید هم نماز شب میخواند.
با درود و عرض ادب!
با عرض ادب خدمت محدث و بانو روفیا گرامی و دیگر عزیزان: از سخنان ناب شما استفاده کردم. به نظر حقیر اگر احتمال بدهیم که با نظر دادن دیگران گمراه میشوند هم باید نظر خود را بگوییم. هر شخصی در مرتبه خود میداند و به نظر بنده حقیر اجازه گفتن دارد. و محدث عزیز مثال شما در مورد سایت پزشکان را نمیشود در گنجور پیاده کرد، چون گنجورفقط برای نظرات عرفا درست نشده، بلکه عوام مانند حقیر هم به خود اجازه نظر دادن میکنند.
و واقعأ هم کسانی بودند که بی معلم به وصال دوست رسیدند و چه بسا کسانیکه به مرشد شیاد گرفتار شدند.
به نظر حقیر شرط اول وصال دوست خواستن هست و شرط دوم و سوم صداقت و کوشش. البته خواستن خدا هم شرط است ولی اول ما باید طلب کنیم. این حدیث قدسی اشاره به این میکند: خداوند میفرماید: "من طلبنی وجدنی و من وجدنی عرفنی و من عرفنی احبنی و من احبنی عشقنی و من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلیّ دیته و من علیّ دیته فانا دیته" ؛ آن کس که مرا طلب کند، من را می یابد و آن کس که مرا یافت، من را می شناسد و آن کس که مرا شناخت، من را دوست می دارد و آن کس که مرا دوست داشت، به من عشق می ورزد و آن کس که به من عشق ورزید، من نیز به او عشق می ورزم و آن کس که من به او عشق ورزیدم، او را می کشم و آن کس را که من بکشم، خونبهای او بر من واجب است و آن کس که خونبهایش بر من واجب شد، پس خود من خونبهای او می باشم.
با احترام فراوان و به امید نظرات آینده شما عزیزان!
بیدار جان
آدرس را اشتباه دادی
شمر سر حسین را نبرید
او دایی عباس {ابوالفضل} و برادر ام البنین است که از یزید یا عبیدالله بن زیاد ضمانت گرفت تا فرزندان خواهرش کشته نشوند ولی عمرسعد فرماندهی را به عهده داشت
سَنان بن اَنَس کسی است که در حادثه کربلا سر حسین بن علی را کامل از بدن جدا کرد. سید بن طاووس در لهوف مینویسد که عمر بن سعد به خولی بن یزید فرمان داد که سر حسین بن علی را جدا کند ولی او نتوانست. سنان بن أنس نخعی از اسبش پایین آمده و شمشیر بر گلوی حسین نهاد و گفت «به خدا سوگند، سر تو را از بدن جدا میکنم در حالی که می دانم تو پسر رسول خدا هستی و پدر و مادرت بهترین مردم اند» و سپس سر او را از بدنش جدا کرد.
خولی ، سر حسین و یارانش را به دربار یزید آورد
اکثرمورخان و ارباب مقاتل نظرشان این است که قاتل و قاطع سرامام(ع)شمر ملعون است. گروهی معتقدند سنان در کشتن امام(ع)به شمر کمک کرده است. جمعی هم سنان و خولی را در کشتن امام یاورشمردانسته اند.
پس شمر بر سر خولی فریاد زد که خدا بازویت را از هم جدا کند ، چرا می لرزی ، خولی پاسخی نگفت. شاید او علاوه بر مشاهده آن صلابت ، از این همه بی شرمی خویش که برای بریدن گلویی گام پیش گذاشته بود که حبیب خدا بر آن بوسه می زد ، دچار تردید و لرزش شده بود. شمر که نمی خواست این تردیدها اوج گیرد ، بی درنگ از اسب به زیر آمد و سر امام را برید و به خولی سپرد تا نزد عمر بن سعد برد. 1
منبع:
1- تاریخ الطبری ، ج 5 ، ص 453 - 454؛ الکامل فی التاریخ ، ج 4 ص 79؛ البدایه و النهایه ، ج 8 ، ص 189؛ الارشاد ، ص 242.
یا رب سببی ساز که روفی به سلامت
بازآید و گنجورش شود جای اقامت
روفیا، استاد گرامی؛ خواهش می کنم نروید و بمانید و بنویسید.
من اصلا منظورم نبود که شما مطلقا ننویسید و می شود هم آن عرفا(؟؟؟) بمانند و هم شما؛ مانعه الجمع که نیست. سخن من در توجه به مرزها و رعایت حدود معرفتی هر کس در اظهار نظرهایش بود. اصلا مقصودم این نبود شما ننویسید.
اگر دیگر ننویسید من تا همیشه خودم را سرزنش می کنم که چرا گنجور را از نظرات سفید شما محروم کرده ام.
کاش این چند نظر را هم ننوشته، و مثل سابق فقط خواننده بودم و ساکت و صامت و خاموش.
خموش حافظ و از جور...
:(
نگران نباش محدث جان
ما همیشه و هر لحظه در حال تصحیح خود هستیم.
و این زندگی را هیجان انگیز و به دور از روزمرگی نگاه میدارد.
هشدار شما بار دیگر به خاطرم آورد که اگر از خود رکوردی به جا نگذارم به از آن است که رکورد نادرست به جای بگذارم.
از این پس دقت و حساسیت بیشتری به خرج داده و تنها هرگاه سخن تازه و ارزنده و سنجیده ای داشتم سخن سرایی میکنم. سپاسگزارم دوست گرامی.
:)
Löwen fangen keine Mäuse
?Sprechen Sie deutsch
نه عزیزم
منو چه به آلمانی؟
من فارسی رو هم به زور حرف می زنم!
مرید السن بیگانگان مشو بیدار!
بیا و همدم شیرین زبان پارسی میباش
شوخی بود.
مصرع دوم هم سکته ی حرفی داره :)
آقای خراسانی، مرا ببخشید که گاهی برخی نظرات را نمی بینم یا دیر می بینم.
متشکرم از توصیۀ شما. ادب چیز خیلی خوبی است و خدا کند بتوانم کمی دارای ادب شوم.
دربارۀ دعا نیز چشم. اگر چه به دعای گربه سیاه بارانی نمی بارد اما حتما انجام وظیفه خواهم نمود برادر گرامی.
یا علی
تمام جدلهای شما را خواندم وچیزی ارزشمندی در رابطه با سروده حافظ نیافتم. ب یاد حافظ افتادم: ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست. عرض خود می بری و زحمت ما می داری.
چون پیمبر نیستی پس رو به راه
تا رسی از چاه روزی سوی جاه
تو رعیت باش چون سلطان نهای
خود مران چون مرد کشتیبان نهای
چون نهای کامل دکان تنها مگیر
دستخوش میباش تا گردی خمیر
انصتوا را گوش کن خاموش باش
چون زبان حق نگشتی گوش باش
ور بگویی شکل استفسار گو
با شهنشاهان تو مسکینوار گو
درباره داستان مرید و مرادی:
راستی دور وتسلسلی غریب است!
اگر من باید مراد خود را برگزینم پس من همه چیز را می دانم!
غیر از این است؟
خداوند قدرت تشخیص صواب از ناصواب را به من عطا کرده است،
پس اصلا چه نیازی به مراد دارم؟؟
دوستی به نام ضیایی در همان بالای صفحه درباره لزوم ارایه مدرک و دلیل برای ادعاهای خود سخن گفته اند.
راستش گمان نمی کنم پشتوانه های ادعاهای ما مدرک باشند بلکه تنها شاهد یا گواه هستند، در انگلیسی نیز میان document و evidence تفاوتی هست. در علوم کلامی تنها سرمایه ای که در اختیار داریم این است که بگوییم بر طبق نظر فلان فیلسوف یا عارف یا کتاب، چنین و چنان...
حالا چه چیز به نظرات این افراد اعتبار می بخشد؟
رای خردمندان و افراد مورد اعتماد!
که باید تصمیم بگیرد چه کسی خردمند و قابل اعتماد است؟
من!
همه چیز دوباره به من باز می گردد!
ولی باز هم من تنها یک سر رشته هستم، سر دیگر آن آدم هایی که روزگار بر سر راهم گذاشته و حوادث تاریخی و شرایط جوی و هزاران عامل دیگر
است!
پس من تنها نیستم بلکه عنصری هستم که دایم در کنش و واکنش با عناصر محیط هستم،
این است که موجب می شود هر عنصری در جهان از اعتبار خاص خودش برخوردار باشد،
مرید، مراد، تقلید، تحقیق،تسلیم، نبرد، شب، روز، سیاه، سپید،مدرک، گواه، خواب، بیداری، زبان، گوش، همه در جای خود واجد اعتبار هستند،
من که قصد ندارم هیچکدام را از میان بردارم، بلکه تلاش میکنم جایگاه هر کدام را بشناسم و آنجا که می باید زبان باشم و آنجا که می شاید گوش!
انصتوا را گوش کن خاموش باش
چون زبان حق نگشتی گوش باش
یعنی اگر جایی می توانی زبان حق باشی حرف بزن، (تازه اگر روش حرف زدن را بلدی)
اگر نه خاموش باش و گوش کن!
این جهان چون کوزه دل دریای آب
این جهان چون کوچه دل شهر عجاب
چیست اند کوزه کاندر بحر نیست
چیست اندر کوچه کاندر شهر نیست
***
در میان بحر اگر بنشسته ام
طمع بر آب سبو هم بسته ام
همچو داوودم نود نعجه مراست
طمع در نعجه حریفم هم بجاست
نه بر اشتری سوارم ، نه چو خر به زیر بارم
نه خداوند رعیت ، نه غلام شهریارم.
..........
این قدر هست ، که گه گه قدحی می نوشم.
به دورِ لاله قـدح گـیـر و بی ریـــا میبـاش
به بـوی گل نـفسـی هـمـدم صـبـا میبـاش
دور : دوران، فصل ، زمان
به بـوی گل : ایهام دارد : 1- شمیم،رایحه ، عطر 2- میل ، آرزو،امید
صبا : بادِ ملایمِ صبحگاهی که از شمال میوزدوپیام رسانِ عاشق ومعشوق است.
بین "بو" - "بادِ صبا" و "دَم" ایهامِ تناسب برقرار است .
درمجلسی که جامِ شراب به گردش درمی آید،خالصانه وبی هیچ تظاهری حاضرباش، هنگامِ بهار جامِ شراب سربکش و تظاهر و ریا را از خود دور کن ، خالص باش وبا استشمامِ عطرِ گل،ازفیض بخشیِ بادِصبا نیزبهره مندشو....
به بیانی دیگر: درفصلِ شکوفاییِ گل،جامِ شراب بگیر ونقاب ازچهره بردار ودرهوایِ گل ودر آرزویِ گل بودن و نیک شدن،همدم وهمنفسِ بادِصباباش، سحرخیزباش وهمواره به الطاف و عنایاتِ خداوندی امیدواربمان.
دورِ لاله:یعنی دورانِ گل ،بهار "دور" گرداندن و به گردش در آوردنِ جامِ می در مجلس رانیزتداعی می کند.به ویژه آنکه لاله یادآورِ پیاله وجامِ شراب می باشد.
چون پیاله دلم ازتوبه که کردم بشکست
همچولاله جگرم بی می وپیمانه بسوخت
نـگـویـمـت که هـمـه سـاله می پرستی کن
سـه مـاه مـِیْ خـور نـُه ماه پـارسـا میبـاش
باتوّجه به اینکه دربیتِ اوّل جهتِ شادیخواری ورهاشدن ازغم واندوه، توصیه به شرابخواری شده،شاعربلافاصله بادرنظرگرفتنِ زیانهایِ مصرفِ بی رویه یِ شراب، درجهتِ تصحیحِ گفتار،می فرماید:دچارِاشتباه نشوید، نمیگویم که تمامِ فصولِ سال به نوشیدن شراب بپرداز ،راهِ منطقی ومعقول این است که سه ماه فصلِ بهار را شراب بنوش و نـُه ماهِ دیگر راپارسایی پیشه ساز وازخوردنِ شراب پرهیزکن.
بااین منطق چنانچه باده خواری درنزدِ خداوند گناه محسوب گردد،می توان امیدواربود که خداوندِمتعال به سببِ نه ماه پرهیزکاری،گناهِ سه ماه خوشگذرانی راببخشاید.
یارب به وقتِ گل گنهِ بنده عفوکن
وین ماجرابه سرو لبِ جویباربخش
چو پـیـرِسـالکِ عشـقت به می حواله کـنـد
بـنـوش و منـتـظـرِ رحـمـتِ خـدا میبـاش
"پیرِسالک" مرشد و راهنما
چنانکه پیر و راهنما درراهِ طریقت ومسیرِ سیرو سلوک، تو را به نوشیدنِ شراب سفارش کرد، بی هیچ تردیدی اطاعت کن و بنوش و منتظرِ عفو و بخششِ خداوندگار باش .خداوندهرگزبرتوسخت نخواهد گرفت. خداوندبخشایشگرِ مهربانست.
ممکن است منظورِ شاعر از"پیرِسالک" خودش بوده باشد، چراکه دربیتهایِ بالا این خودِشاعراست که شرابخواری راتجویز کرده وطرزِمصرفِ آن رانیزبیان می کند.
امّا اینکه پیر ومرادِ حافظ چه کسی بوده، گرچه به روشنی مشخّص نیست ،امّاچنانچه دربسیاری ازغزلها به صراحت اشاره شده، حافظ به "زرتشت" ارادتی ویژه داشته وتاآخرِ عمر براین عهد پایداربوده است.
گفتم شراب وخرقه نه آیین مذهب است
گفت این عمل به مذهب پیرمغان کنند
مریدِپیرِمغانم زِمن مرنج ای شیخ
چراکه وعده توکردی واوبجا آورد.
آن روز بر دلم درِمعنی گشوده شد
کز ساکنان درگهِ «پیر مغان» شدم
ازآن به دیرِ مغانم عزیز می دارند
که آتشی که نمیردهمیشه دردل ماست
گرت هواست که چون جم به سـّرِغیب رسی
بـیـا و هـمـدم جـامِ جـهـان نـمـا میبـاش
اگرتورا میل و آرزو براین است و قصد داری همانندِ جمشید از اسرارِ غیب آگاهی یابی، جهد کن تا جامِ جهان نما (جامِ شراب، کنایه ازدل عارفِ روشن ضمیر) را به دست آوری .
"جامِ جم" درحقیقت همان جامِ جمشیداست، به اعتبارِ اینکه می گویند جمشید بود که شراب را برای اوّلین بار ساخت ونوشیدوبه رازِسرمستی واقف گشت.باآگاهی ازاین راز اسرارِ هستی براو پدیدار شدوازآن پس "جامِ جم"به جامِ آگاهی بخشی شهره گردیدو "جامِ جهاننما" تقریباً از قرن ششم به بعد در ادبیات ایران زمین به "جام جم" مبدّل شد.
در شاهنامه از"جامِ کیخسرو" سخن گفته شده، جامی که کیخسرو در آن مینگریست و به اسرارِ هستی دست می یافت .
به روایتی دیگر جمشید، کلیم الله اوّل (وندیداد) است. پادشاهیست که پیش از حضرتِ زرتشت می زیسته و اهورامزدا با او گفتگو کرده است.این جام، جامیست که عاملِ معرفت و واسطه بین جمشید و اهورامزدابوده است .
"جام جم" _ "جام جهاننما" - "آیینهی اسکندر"در دیوانِ حافظ،کنایه ازدلِ عارفِ کامل وسالکِ به منزل رسیده هست،همچنین به معنایِ جام شراب نیزمی باشد.
آیینه یِ سکندر جامِ می است بنگر
تابرتوعرضه دارد احوالِ ملکِ دارا
چو غـنـچـه گر چه فروبستگیست کار جهان
تـو همـچو بـاد بـهـاری گره گشـا میبـاش
اگر چه کارِ روزگار همانندِ غنچه فروبستگی (گِره دار) وبا ایهام وابهام وپیچیدگی همراه است، تومتفاوت باش و مانندِ بادِ بهاری که گره ازغنچه باز می گشایدو شکوفا میکند، گره از کارِ مردم باز کن و در رفع ِگرفتاریِ آنها کوشاباش .
صدهافرشته بوسه برآن دست می زنند
کزکارِ خلق یک گرهِ بسته واکند
وفـا مـجـوی ز کس ، ور سخن نمیشـنـوی
به هـرزه طـالب سـیـمـرغ و کیمیـا میبـاش
سیمرغ : پرندهای افسانهای که گفتهاند زیستگاهش قلّهی قاف بوده است.
"سیمرغ" و "کیمیا" هردو افسانه و دست نیافتنی وغیرِ واقعیاند و حافظ میخواهد بگوید "وفـا" نیز در این زمانه دست نیافتنی است .
وفای به عهد و پیمانِ درست از مردمِ زمانه سراغ ندارم ،اگر این حرف را قبول نداری و انتظار داری از مردم وفاداری ببینی، انتظاری بیهوده است همچنانکه انتظارِیافتن سیمرغ و کیمیا،انتظاری بیهوده وبمانندِ آب درهاون کوبیدن است.واقع بین باش ودل به افسانه وقصه مبند.
جنگِ هفتادو دو ملّت همه راعذربنه
چون ندیدند حقیقت رهِ افسانه زدند
مـُریـدِ طـاعتِ بیگانگان مشـو حـافــظ !
ولـی مـعـاشــر رنــدان پـارسـا مـیبـاش
ای حافظ : پیرو وتابعِ بیگانگان (خارجیان-تازیان-غیرِایرانیان)مباش وفریفته یِ تبلیغاتِ آنها مشو،بلکه معاشر وهمنشینِ رندان(آزادگان و وارستگانِ) پارسیان(ایرانیان)باش وبه آداب ورسومِ فرهنگِ اصیلِ ایرانی رفتارکن.
حافظ نیز همانندِ فردوسی،به فرهنگِاصیلِ ایرانی، تعصّبِ خاصی داشته وهمیشه این احساسِ خویش را درهرفرصتی که دست می داده ابراز می نمود.واین ویژگی یکی ازهمان دهها ویژگیِ رازِ ماندگاری ومحبوبیتِ آن حضرت است.
تازیان را غمِ احوالِ گرانباران نیست
پارسایان مـددی تا خوش و آسان بروم
تازیان یعنی عربها و پارسایان یعنی اهالی فارس ومردمانِ ایران زمین .
یا:خوبانِ پارسی گو بخشـنـدگانِ عـمـرنـد
سـاقی بـده بشـارت رنـدانِ پـارســا را
گرم نه پیرمغان دربه روی بگشاید
کدام دربزنم چاره ازکجاجویم؟
سوال از صاحب نظران اینکه در بیت دوم،اگر خوانده شود
نگویمت که همه سال می پرستی کن.نزدیک به صواب نیست؟
سلام به دوستان ازاده و ازاد اندیش که بدون لفاظی و ارایش و پیرایش لغات و بدون فلسفه بافی هایی که بعضا با تمام ابراز خلوص و خضوع از طرف نویسنده هدفی جز اظهار فضیلت بی محل و بی اساس و کاملا بی ارتباط با موضوع ندارد،که البته گه گاه به یاوه و گزافه بیشتر شبیه میشود تا فضیلت عارفانه و عاشقانه..! ای کاش بجای اینهمه کلمات پر طمطراق و این همه دور باطل که جز سرگیجه برای ما حاصلی نداشت، این مباحث مفید و جذاب و گران سنگتان را بگذارید برای حوضه و طلاب و هم مسلکان و در اینجا کمی بجای این اسمان و ریسمان بافی ها مانند جناب ساقی و دیگر بزرگوران فقط به شرح و نقد خالصانه و بی غرضانه اشعار خواجه شیراز همانطور که هست نه انگونه که شما میپسندید ،بپردازیم .
درود بیکران بر دوستان جان
-به دور لاله قدح گیر و بیریا میباش
به بوی گل نفسی همدم صبا میباش
معنی و مفهوم ابیات:شب هنگام به یاد روی سرخ نگار جام وجودت را پاک و منزه از می یاد او پر کن وبه یمن این باده نوشی به هنگام سحر شمیم گل افشانی نگارت را از باد لطیف صبحگاهی استشمام کن
2نگویمت که همه ساله می پرستی کن
سه ماه می خور و نه ماه پارسا میباش
مراد من آن است که تو همه روزه مست باشی ونه همه مدت سال بدینگونه که شبها شب زنده دار و سحر کامیاب وبه وقت روز پارسا و هوشیار دچار زوال زندگی روزگار نکردی (شب چو پارسایان وروز چون شیران به نسبت یک به سه یعنی سه ماه و نه ماه )
4-چو پیر سالک عشقت به می حواله کند
بنوش و منتظر رحمت خدا میباش
اگر در راه سلوک عشق با سالکی همراه شدی که عمر خویش در راه وصال معشوق گذرانده و به وصال رسیده است هر چه او گفت حتی اگر به ظاهر خلاف عرف چو شراب خوری باشد به گوش جان بشنو منتظر باش که این از این فرمان پذیری رحمت خداوند جاری شده و به نعمت خواهی رسید
5-گرت هواست که چون جم به سر غیب رسی
بیا و همدم جام جهان نما میباش
اگر در دل هوس رسیدن به اسرار غیبی را همانند جام جم می پرورانی مسیر را کوتاه کن وبیا مصاحبت اهل راز و نظری را بر گزین که جام وجودشان از می گلگون معشوق پر شده و به حقایق عالم رسیده اند
6-چو غنچه گر چه فروبستگیست کار جهان
تو همچو باد بهاری گره گشا میباش
چون که حقایق کار جهان همانند غنچه پر رمز و راز و مخفی می باشد پس اسرا غیب را با مصاحبت اهل راز فرا بگیر و همانند باد بهاری باعث گشایش کار خلق خدا شو.
7-وفا مجوی ز کس ور سخن نمیشنوی
به هرزه طالب سیمرغ و کیمیا میباش
دراین گره گشایی به دنبال آن مباش که کسی قدر تو را بداند چرا که چنین انتظاری همانند رسیدن به سیمرغ و علم کیمیا می باشد
-مرید طاعت بیگانگان مشو حافظ
ولی معاشر رندان پارسا میباش
حافظ به راه عشق همراه بی خبران از حقیقت عشق مشو وتنها به مصاحبت با رندان استین تعلق بریده و پاک سرشت بپرداز
سر به زیر وکامیاب
عارف بالله مرحوم حاج محمد اسماعیل دولابی در رابطه با بیت دوم این غزل می فرمایند که: منظور خواجه این است که سه ماه رجب و شعبان و رمضان را بندگی کن و از شراب روحانی بخور و نه ماه دیگر را به مشاهده جمال خدا بنشین .
آری منظور ماه های رجب و شعبان و رمضان است که باید از می عرفان و عشق الهی مست شد.
البته خیلی مانده که به عمق اشعار حافظ پی ببریم همانطور که خیلی مانده به معنای عمیق و ابطان قرآن پی ببریم
حالا که یک پیر راهی یک عارفی یک جان به لب آمده ای مانند مرحوم دولابی ره این عمق را برایمان به تصویر کشیده پس بیاییم به خودمان لطفی کنیم و قدر بدانیم…
ماه عزیز رجب، ماه تخلیه از رذایل اخلاقی و ماه شریف شعبان ماه تحلیه «آراسته شدن» به فضایل انسانی و ماه مبارک رمضان، ماه تجلی حقتعالی در لابلای آیات قرآنی بوده و هست برای آنانکه که با کتابش انس دارند. پس میتوان آنرا نقشه راه نامید، لذا بزرگان سلوک طفلان راه را سفارش میکردند به توبه نصوح در ماه اول و صلوات کثیره در ماه دوم و تلاوت فراوان قرآن در سومین ماه، تا مستعد برای لیالی قدر شوند و اما شب قدر، شب لقاء حقتعالی در قلب پاک پاکان روزگار در همین سرای دنیاست که روز و شب به یکسال بلکه یک عمر انتظارش را به جان میکشیدهاند ...
تشکر از این اشاره لطیف ...
خداوند به حق ساقی کوثر به همه علاقمندان طریق از می عشقش بنوشاند که اگر کسی بچشد آنرا با مواد مخدر و محرک اشتباه نمیگیرد! برای خودم به عنوان یک پزشک واقعا عجیب بود که برخی مضامین والای عشق الهی را با مشروبات الکلی اشتباه بگیرند! پناه بر خدا ...
من مست می عشقم هشیار نخواهم شد ...
چه جنون و مستی ای بالاتر از شهیدان راهش، همانها که میان خون رقص کنان میرفتند ... آیا این قابل قیاس است با الکل زوال کننده عقل!!! سبحان الله
هر عارف بالله که در گور خوابانده شد بر رهروان و سالکان او واجب است تا جایی که ممکن است و جا دارد شراب روحانی به اندازه کافی کمینه به میزان 20 لیتر و بیشینه تا سقف 200 لیتر به همراه لیوان یک بار مصرف که برای محیط زیست زیان ندارد برای روز مبادا با او به زیر خاک کنند کسی چه میداند شاید در بهشت هم شراب روحانی پیدا نشود که ورع به خانه خمار درنمی گنجد.
سلام بر(7)؛ از اینکه مطالب تمسخر آمیزی را در ذیل نکاتم آویزان کردی نمی دانم چه بگویم و افسوس که نمی دانم با چه کسی طرف هستم. فقط بطور گذرا در این مجال اندک برایت بگویم که این اندیشه ظاهر گرایی ریشه در تفکر مادی گرایی(ماتریالیسم) دارد. امروزه سلفی ها و وهابی ها و داعشی ها همین اندیشه ی سخیف دین مادی و سطحی و حتی بهشت مادی را ترویج می کنند. لذا اگر حقایق دین را نادیده بگیریم و در دین خدا سطحی نگر باشیم گرفتار یک بد دینی و یا منحصر در یک دین تاریخی و یا بد دینی تاریخی و حتی دین از تاریخ مصرف گذشته شده ایم. و حال آنکه دین مبین اسلام جاودانه و همه جایی و همگانی است. و در این حال است که «شراب روحانی» همان شراب حکمت و معرفت و دانایی و بیداری است که ریشه در ادب عرفانی به قدمت دوازده قرن در ادبیات فاخر فارسی دارد و آن نیز برآمده از اندیشه های شیعی علوی و ولایت اهل بیت علیهم السلام است. اصلا و اصالتا؛ باطن گرایی، معنا گرایی، عقل گرایی، تأویل گرایی و از ظاهر به باطن رفتن از ویژگی های بارز و مهم مذهب تشیع است، و در گستره چنین دیدگاهی است که بزرگانی چون سنایی، نظامی، فردوسی، مولوی، حافظ شیرازی، عاشق خالص و رهرو صادق آنان شمرده می شوند. و یا شیخ بهایی رحمه الله که در غزلی شورانگیز در وصف و مدح مولا امیر المومنین علی علیه السلام سروده است:
ساقیا بده جامی زان شراب روحانی
تا دمی برآسایم زین حجاب ظلمانی
بنابراین ساقی شراب محمدی از جان و جام علوی است، چرا که حضرت علی(ع) باب شهر علم پیامبر است و لذا هر کس دنبال حقیقت باشد باید که از درش وارد شود. و این است که حافظ اهل راز و امثال ایشان از بزرگان گذشته تا حال از پیروان امامان علیهم السلام شمرده شده و معارف ایشان همچنان از سرچشمه نورانی وحی و اسرار ولایی محمدی و علوی دانسته می شوند. و در پایان ناچارم که در انتهای این گفتار گلایه آمیزم این بیت خواجه شیراز لسان الغیب را یادآور نمایم که:
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نه ای دلبرا خطا اینجاست
همواره بیدار و پایدار باشید....
چکیده ... و ...های گهربار این مست ناخورده شراب:
شراب روحانی=جام علویx هر جه میخواهد دل تنگت بگو
f=m.a
نبـیند مدعی جـز خویشتـن را
کــه دارد پــرده پــنــدار در پــیـش
گرت چشم خدا بینی ببخشد
نبینی هیچکس عاجزتر از خویش
ناخورده شراب میخروشی
بنگر چه شود اگر بنوشی
در فهم اندیشه سترگ او:
چو غـنـچـه گر چه فروبستگیست کار جهان
تـو همـچو بـاد بـهـاری گره گشـا میبـاش
همانگونه که حقیقت برای هیدگر ظهور است
دستبند نیستی از پای هستی و بستگی باز کردن است
حضوری گر همی جویی ظهور ی کن
سلام و درود
وفا مجوی ز کس، ور سخن نمیشنوی
به یاوه درپی سیمرغ و کیمیا میباش
به نظرم اشعار حافظ مانند قرآن که داری بطن هستند و تا 70بطن از امامان معصوم رسبده .شعر حافظ هم اینگونه است
جناب ساقی عجب تعبیر و تفسیر زیبایی برای بیت آخر آوردید. به بهترین شکل ممکن غزلیات این بررگترین شاعر همه دورانها رو معنی میکنید. من از شما ممنونم.
سلام دوستان. حجم اطلاعات و سواد ظاهرا بیداد میکنه. اقایون مفسر شعر،سه ماه می خور،ونه ماه پارسا میباش درست نیست.ویرگولو باید بعد از نه ماه بخونید. یعنی:سه ماه می خور ونه ماه،پارسا می باش. به این معنی که سه ماه می بخور و نه ماه که یعنی تمام سال....پارسا بودن رو هم به طعنه گفته.
وفا مجوی زکس ور سخن نمی شنوی
به هرزه طالب سیمرغ و کیمیا می باش
باری بیت الغزل است.
حافظ در کنج تنهایی خویش افق پهناوری را به تصور در آورده است.
به قول استاد بهاالدین خرمشاهی« یا باید حافظ شناس بود یا حافظ پژو و یا حافظ دوست که حافظ دوستی بافت و پیوند اصلی همه ایرانیان است».
گفتگو هاست در این راه که جان بگدازد
هرکسی عربده ای این که مبین آن که مپرس
حافظ فرموده است:
غرض از مسجد و میخانه ام وصال شماست.
جز این خیال ندارم خدا گواه من است.
اینکه بخواهیم همه چیز را عینا همانطور که حافظ گفته معنی کنیم که می یعنی شراب و سه ماه یعنی بهار نشان میدهد از استعارات ادبی و شیوه شعر فارسی خیلی حظی نبرده ایم.
با این حال حتی آن دوستان هم که عقیده آنطور دارند خوبست که حافظ میخوانند و شاید مقصود حافظ هم همین بوده که آن دوستان سر این سفره باشند و بهره مند شوند
سلام و درود
دوستان اهل ادب و نظر
اول باید شعر عارفانه و عاشقانه سروده باشی تا بتونی معنا رو دریابی.
در ثانی
حضرت حافظ میگه با زهد و پارسایی کاری به پیش نمیبری.
راه عشق هم سخته همه نمیتونن همیشه مست باشن .
مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت
خرابم میکند هر دم فریب چشم جادویت
و ....مصادیق بسیاری شرب مدام عارفان و پیاله نوشان.
حالا توقع نداریم ازتون مثل ما باشی.ولی حداقل یه وقتی هم بدای عاشقی و مستی بذار.
اگه میخواست معنی شراب انگور رو بگه میگفت حالا نمیتونی همیشه زاهد باشی
و با خدا باشی سه ماه بیا پیش خدا با خدا باش نه ماه برو سراغ اوباشی و ولگردی.
این که یه عشق مجازی هست که عارف رو کوک میکنه شکی نیست.
ولی اون شعله عشق از دم پیر طریقت یا حق تعالی در دل او روشن میشه...
چون سالک بدون عشق مجازی نمیتونه عشق حقیقی رو درک کنه.
در اصل یه نوع بیان اخساسات عمیق اوست که در معشوقش میبینه.
میتونه این معشوقه پیر و استاد یا هر کسی باشه.
مهم اینه بدون این آتش راه به جایی نمیبریم.و این آتش در چاکرای ناف بیدار میشه.
مولوی میگه هر که این آتش ندارد نیست باد.
حافظ میگه از آن به دیر مغانم عزیز میدارند
که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست.
دنبال بیداری این آتش و این چاکرا باشیم تا همه ی ابهامها برطرف بشه.
این اتش عقل دوم رو که خرد هست در ما بیدار میکنه.
و از عقل اول که در سر جا داره بی نیاز میکنه.
تو چاکرای ناف زنجیری هست که اگر عاشق پاره کنه دیگه به مستی مدام میرسه.
چنون اهسته آهسته میاد و خوشا به حال کسی که پاره کنه زنجیر عشق رو .
و یک سخن
تا عاشق نشدیم عشق رو تفسیر نکنیم.
و به قول حافظ و همه ی عرفا وقت رو هدر ندهید و عاشق بشید .
ما برای همین کار اومدیم .
جز این کاری با ما ندارند.
بکوش حافظ و از عشق بی نصیب مباش
که بنده را نخرد کس به به عیب بی هنری.
تنها هنر عشق است .
تنها راه نجات عشق است .
بجویید به شما نشان میدهند .
عشق خاص برگزیدگان است و همه برگزیده شدیم که اینجا هستیم.
فقط یه نکته هست و اینکه ما بخواهیم تا ما را بخوانند و اجابت کنند .
حق تعالی به خواسته ما احترام میذاره .و خواستن ما .
وگرنه همه عالم از رنگ و بوی عشق خالی نیست.
هر جا نفس بکشی میتونی استشمام کنی.
درنگ جایز نیست .از این گفتگوها فقط مثنوی هزار کاغذ میماند .
ولی جرعه ای از شراب عشق و معرفت تمام جهان را به زیر پای ما می اورد و ما را بر تارک اعلی مینشاند .
با معشوق مجازی غر مجازی هر چه شده برید دنبال عشق.
خالص باشی و عاشق حقیقی عشق تو را به مقصد میرساند .شک نکنید.
تو پای به راه در نه و هیچ مترس
خود راه بگویدت که چون باید رفت
و یک سخن
تا عاشق نشدیم عشق رو تفسیر نکنیم.
و به قول حافظ و همه ی عرفا وقت رو هدر ندهید و عاشق بشید .
ما برای همین کار اومدیم .
جز این کاری با ما ندارند.
بکوش حافظ و از عشق بی نصیب مباش
که بنده را نخرد کس به عیب بی هنری.
تنها هنر عشق است.
تنها راه نجات عشق است .
بجویید به شما نشان میدهند .
عشق خاص برگزیدگان است و همه برگزیده شدیم که اینجا هستیم.
فقط یه نکته هست و اینکه ما بخواهیم تا ما را بخوانند و اجابت کنند .
حق تعالی به خواسته ما احترام میذاره .و خواستن ما .
وگرنه همه عالم از رنگ و بوی عشق خالی نیست.
هر جا نفس بکشی میتونی استشمام کنی.
درنگ جایز نیست .از این گفتگوها فقط مثنوی هزار کاغذ میماند .
ولی جرعه ای از شراب عشق و معرفت تمام جهان را به زیر پای ما می اورد و ما را بر تارک اعلی مینشاند .
با معشوق مجازی غر مجازی هر چه شده برید دنبال عشق.
خالص باشی و عاشق حقیقی عشق تو را به مقصد میرساند .شک نکنید.
تو پای به راه در نه و هیچ مترس
خود راه بگویدت که چون باید رفت
عاشق شو ارنه روزی کار جهان سر آید
نا خوانده درس مقصود در کارگاه هستی.
اگه عاشق نشی در کارگاه هستی مقصود رو عملی نکردیم.
و یک سخن
تا عاشق نشدیم عشق رو تفسیر نکنیم.
و به قول حافظ و همه ی عرفا وقت رو هدر ندهید و عاشق بشید .
بکوش حافظ و از عشق بی نصیب مباش
که بنده را نخرد کس به به عیب بی هنری.
تنها هنر عشق است .
تنها راه نجات عشق است .
عشق خاص برگزیدگان است و همه برگزیده شدیم که اینجا هستیم.
فقط یه نکته هست و اینکه ما بخواهیم تا ما را بخوانند و اجابت کنند .
حق تعالی به خواسته ما احترام میذاره .و خواستن ما .
وگرنه همه عالم از رنگ و بوی عشق خالی نیست.
هر جا نفس بکشی میتونی استشمام کنی.
درنگ جایز نیست .از این گفتگوها فقط مثنوی هزار کاغذ میماند .
ولی جرعه ای از شراب عشق و معرفت تمام جهان را به زیر پای ما می اورد و ما را بر تارک اعلی مینشاند .
با معشوق مجازی غر مجازی هر چه شده برید دنبال عشق.
خالص باشی و عاشق حقیقی عشق تو را به مقصد میرساند .شک نکنید.
تو پای به راه در نه و هیچ مترس
خود راه بگویدت که چون باید رفت
نمیدانم عده ای چرا میخواهند شراب را سر سفره حافظ بگذارند حافظ عارفی کامل وموحدی واصل واز بسیاری باتقوا وحافظ قران واهل عشق وبندگی بود مرحوم دولابی وبرخی عرفای بنام دیدم که سه ماه رابه شعبان رمضان رجب که دربین عرفا به سه ماه مراقبه معروفست تعبیرکردن واز اشعار دیگر حافظ هم اهمیت این ماهها مشخصه اما توضیح اضافه راعرض کنم که کسی بقدر من توضیح درست نداده سالکی بود اهل تقوا و در نزد پیری رفت واو هم دستور مراقبه وعبادت دراین سه ماه راداد ان سالک که هنوز مزه عبادت عارفانه این سه ماه راباقلب لمس نکرده بود و ازدین تسبیح گردانی وظواهر رامیدانست کمی براش سوال بود که چه نیاز به این مراقبه شدید دراین سه ماه است وحافظ به او گفت که به حرف پیرت گوش کن واگر او تو را به این مراقبه خواص دعوت میکند که نتیجه اش عاشق شدن وسجاده به می رنگین شدن است گوش کن ونه ماه مسلمانی وبندگی کن ولی این سه ماه مراقبه روحی را زیاد کن این تنها نظر کامل وصحیح بود که دادم واگرحافظ حی وزنده حاضربود این را میگفت رحمت الله علیه . حافظ در تقوا سر آمد بود بطوری که در همان توایل سلوگ چشم برزخی داشت وخدا نمیگذرد ازکسانی که برای جواز می نوشیدن میگن حافظ میخواره بود حافظ از شدت تقوا در تجلیات جمال بود وبخاطرهمین امیدش بخدا زیادبود وگنه کاران را با امید به توبه سوق میداد
به دورِ لاله قدح گیر و بی ریا می باش
به بویِ گُل نفسی همدمِ صبا می باش
دورِ لاله کنایه از فصلِ بهار و روییدنِ گُل است و لاله، اما در اینجا بنظر می رسد بهارِ زندگی و دورانِ جوانیِ انسان موردِ نظرِ شاعر بوده است، علاوه بر آن لاله نماد و سمبلِ عاشقی نیز هست که آن هم بهتر است در این دوران اتفاق بیفتد، بنابراین حافظ به انسان توصیه می کند در اوجِ جوانی قدحی از شراب را بر گیر و بی ریا باش یعنی آن قدحِ شراب را با اخلاص و نیتِ کمال بنوش که هر نیتی جز این تاثیرِ شراب را زایل می کند، در مصراع دوم بوی دارای ایهام است که اول به معنیِ بو و رایحه و سپس به معنیِ بُوَد که یا به امیدِ این که آمده است، پس حافظ به دلیلِ ضرورتِ نوشیدنِ شراب در دورِ جوانی پرداخته و می فرماید لازم است انسان در عنفوان جوانی قدحی از شراب بنوشد، باشد که گُلِ وجودش شکفته شود و همچنان که به رشد و کمالِ جسمانی رسیده است در دیگر بُعدِ وجود یعنی جان و روان نیز به کمال برسد و این امر میسور نخواهد شد مگر اینکه یک نفس هم شده با صبا همدم و هم نشین باشد، بادِ صبا کنایه از نَفَسِ پیرِ میکده یا چنانچه در ادامه می فرماید پیرِ سالکِ عشق است که دَمِ عیسوی دارد و سخنان و پیغامهای او می تواند گُلِ بُعدِ جانِ روحانیِ جوان را باز کند، آنچنان که نسیمِ صبحگاهی گُلها را شکوفا می کند. با این بیان تردیدی باقی نمی ماند که منظور شرابِ عشق است و حافظ بتدریج و در دیگر ابیات مخاطب را آگاه می کند که با غزلی کاملن عارفانه مواجه هستیم.
نگویمت که همه ساله مِی پرستی کن
سه ماه مِی خور و نُه ماه پارسایی کن
پس حافظ به این گُلِ نوشکفته نکته ای دیگر آموخته و می فرماید منظور این نیست که با این شراب و آموزه هایِ پیرِ میکده هم هویت شو و به زندگیِ روزمره و بهرمندی از دیگر مواهبِ دنیوی نپرداز، یا به عبارتی زندگیِ معمول و نیازهایِ طبیعیِ خود را سرکوب کن و شبانه روز و تمامیِ سال در این میکده اوقات را سپری کن، خیر چنین نیست و هر کسی نیز اینگونه بگوید قطعن رهنمودش خطاست، در مصراع دوم تقسیم بندیِ پیشنهادی حافظ یک چهارم از اوقاتِ شبانه روز است که در مجموع شش ساعت را شامل می گردد که در مجموعِ سال به همین مدتِ سه ماه می رسیم، اما این تقسیم بندی به اینصورت نیست که سه ماه در سال را از رهنمودهایِ پیر بهره ببر و همین کافی ست تا نُه ماهِ دیگرِ سال را در پارسایی و تقوی بسر بری و در این فاصله برای مثال دیوانِ حافظ را در قفسه کتابخانه رها کنی تا خاک بخورد و دلخوش ّباشی که به پندِ حافظ عمل کردی و تمام، اینچنین نیست و قطعن تاثیرِ شراب تا مدتی محدود برجای می ماند و به این ترتیب نباید امیدِ پارساییِ نُه ماهه داشت، این نسخه به مانند این است که مسلمانان نیز سه ماه از سال را به عبادت بپردازند و توقع داشته باشند تاثیرِ این عبادتِ سه ماهه تا آخرِ سال آنان را از خطا و گناه مصون بدارد، پس بنظر می رسد یک چهارم از اوقاتِ شبانه روز بطور پیوسته و یا در چندین نوبت و در اثنایِ پرداختن به امورِ ضروری و نیازهای روزمره موردِ نظرِ حافظ بوده است.
چو پیرِ سالکِ عشقت به می حواله کند
بنوش و منتظرِ رحمتِ خدا می باش
در این بیت حافظ آبِ پاکی را بر دستِ آنانی می ریزد که هنوز تردید دارند شاید مراد مِیِ انگوری باشد زیرا بدیهی ست که پیرِ سالکِ عشق بجز شرابِ عشق حواله و حکمِ دیگری نمی کند، پس می فرماید به محضِ اینکه پیرِ طریقتِ عاشقی همچون مولانا و عطار و حافظ تشخیص دهند وقتِ نوشیدنِ شرابت فرار سیده است درنگ مکن و آن قدح هایِ شرابی را که از لابلایِ ابیات و غزلهایِ این بزرگان فوران می کند بنوش ولی تنها به آنها اکتفا نکن، بلکه همراه با این شراب در انتظارِ لطف و رحمتِ خداوند باش تا تاثیر و گیراییِ آن افزون شده و موجبِ پارسایی و پرهیزکاریت در طولِ مدتِ باقیمانده شبانه روز گردد.
گَرَت هواست که چون جَم به سِرِّ غیب رسی
بیا و همدمِ جامِ جهان نما می باش
اغلبِ سالکانِ طریقت به همین پارساییِ پس از نوشیدنِ قدحی از شراب و رحمتِ پروردگار بسنده می کنند اما رهروانی نیز هستند که آنرا کافی ندانسته و همچون جمشید سَر و هوایِ آن دارند به اسرارِ غیب واقف شوند، اسراری که با دستیابی به آن حجابِ مابین آنان و خداوند برداشته می گردد و به وحدت می رسند یا بعبارتی در می یابند که با او یکی شده اند، حافظ میفرماید اگر تو را نیز هوایِ آن است پس بیا ( آگاه باش) که با همدمی و همنشینی با جامِ جهان نما می توانی به اسرارِ غیب و وحدت با خداوند برسی، جامِ جهان نمایِ جمشید یا کیخسرو افسانه ای بیش نیست اما جامِ جهان نمایِ موردِ نظرِ حافظ حقیقی می باشد، یعنی انسانی که به وحدتِ با خداوند برسد بینش و جهان بینیِ او نیز خدایی شده و از منظرِ چشمِ او به جهان می نگرد، پس سالکی که چنین هوایی در سر دارد باید با چنین جامی همدم شود و البته که این جام نزدِ بزرگان و پیرانِ میکده ی عشق است و بس.
چو غنچه گرچه فروبستگی ست کارِ جهان
تو همچو بادِ بهاری گره گشا می باش
فروبستگی یعنی انقباض یا در لفظِ عارفانه قبض می باشد و مثالِ آن نیز غنچه است که رویِ زیبایِ خود را به انسان نشان نمی دهد و در مقابلِ گشایش که بسط است آمده است، پس حافظ میفرماید کارِ جهان این است که همچون غنچه فروبسته باشد اما رهپویانی که هوایِ وقوف به اسرار را در سر دارند پس از مواجهه با مسائل و چالش هایِ زندگی که معمولاََ توسطِ روزگار موجبِ نامرادیِ انسان می شوند باید از خود صبوری نشان داده و همچون لطافتِ نسیمِ بهاری و با انبساط با مسایلِ زندگی مواجه شوند تا سرانجام روزگار رویِ خوش و زیبایِ خود را همچون غنچه ای که شکوفا می شود به آنان نشان دهد، حافظ این انبساط و فضاگشایی را از دیگر کارهایِ سالکِ طریقتِ عاشقی می داند که در متونِ دینی از آن به عنوانِ شرحِ صدر نام برده اند و از دیگر ضروریاتِ کارِ معنوی در رسیدن به سِرِّ غیب می باشد.
وفا مجوی ز کس ور سخن نمی شنوی
به هرزه طالبِ سیمرغ و کیمیا می باش
منظور از "ز کَس" در اینجا نه تنها اشخاص است بلکه شاملِ فلک و عهدِ او در سعادتنمند نمودنِ انسان پس از بدست آوردنِ چیزهایِ مادیِ این جهان نیز می شود و حافظ از دیگر وظایف و کارِ معنویِ سالک را دست شستن از تَوهم و پندارِ وفایِ به عهدِ روزگار و چیزهایِ دنیوی در خوشبخت کردنِ انسان می داند، چیزهایی مانند ثروت و شهرت و اعتبار و آبرو هایی که انسان از آنها بدست می آورد و همچنین مقام و منصب هایِ زودگذر و حتی کسانی مانندِ همسر و فرزندان و یا طاعات و عباداتِ زاهدانه، که حافظ و عرفا معتقدند به هیچ روی این کسان قادر به سعادتمند کردنِ انسان نیستند چنانچه در بیتی دیگر می فرماید؛ "مجو درستی عهد از جهانِ سست نهاد که این عجوز عروسِ هزار داماد است"، پس شایسته است رهپویانِ طریقتِ عشق که هوا و خیالِ رسیدن به سِرِّ غیب را در سر می پروراند سخن و پندِ حافظ را به گوشِ جان بشنوند و ضمنِ اینکه از مواهبِ ذکر شده ی این جهانی بهرمند می شوند و به همسر و فرزندان نیز عشق می ورزند اما دل به وفایِ به عهدِ آن کس(روزگار) نبندند. در مصرع دوم میفرماید اگر این پند را نمی شنوی و همچنان در انتظارِ وفای به عهدِ ذکر شده و سعادتمندیِ موعود نشسته ای بدان که طالبِ سیمرغ و کیمیا هستی که هر دو افسانه هستند و وجودِ خارجی ندارند، پس به هرزه و بیهودگی عمر را تلف می کنی.
مریدِ طاعتِ بیگانگان مشو حافظ
ولی معاشرِ رندانِ پارسا می باش
بیگانگان در اینجا به اشخاصی گفته می شود که با عشق بیگانه هستند و به آن اعتقادی ندارند، به عبارتی در آن دسته از سالکانی جای می گیرند که به نوشیدنِ جرعه ای مِی و امید به رحمتِ خداوند اکتفا کرده و هوایِ اینکه مانندِ جمشید به سِرِّ غیب برسند را در سر ندارند، پس به طاعت و عبادت هایِ گوناگون و بعضاََ دشوار و طولانی می پردازند که انسان به ظاهر انتظاری بجز پارسایی و تقوی از آنان ندارد اما در مواردِ متعددی می توان دید که این می پرستیِ سه ماهه و پارساییِ نُه ماهه هیچ کمکی در دل بریدنِ آنان از این جهان و عهدش مبنی بر سعادت و رستگاری آنان نمی کند، پس حافظ می فرماید مریدِ و متحیرِ زهد و طاعتِ چنین سالکانی مشو که اینچنین پارسایی و زُهدی اصطلاحن کار نمی کند و سالک را به سرمنزلِ مقصود که همانا رسیدنِ به سِرِّ غیب و رسیدن به وحدت با خداوند است نخواهد رساند، اما در مقابل اگر معاشرت و همنشینی با رندانِ پارسایی همچون حافظ که دیدگاهی عاشقانه دارند را برگزینی یا چنانچه گفته شد همدمِ جامِ جهان نما باشی بدونِ تردید نهایتاً به پارساییِ حقیقی و سِرِّ غیب می رسی و چه بسا خود همچون جمشید جامِ جهان نما شوی که با نظر بر رویِ خوب و زیبا شده ات بتوان اسرارِ غیب را در آن مشاهده کرد.
با سلام و احترام خدمت دوستانی که فرمودند منظور از سه ماه،، رجب شعبان رمضان است. بنده بلطف خدا رمز ابجدی این بیت را استخراج کردم. و کاملا با نظر عرفایی چون جناب دولابی معتقدم.
ابجد کبیر.
سه ماه =111
ابجد وسیط. ، رجب شعبان، رمضان =111
حضرت لسان الغیب بسیاری مطالب را بصورت رمز بیان کرده اند. و این دریچه از جریان غزل، بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت، شکل گرفت که جناب وصال، این گونه تفسیر کرده و جواب ناصرالدین شاه را داده بودند..... ‘گویند که ناصر الدین شاه چندین بار این غزل را و مفهوم آنرا نیافت پس نامه ای به وصال فرستاد تا بلکه مفهوم آنرا از او جویا شود . وقتی پیک به وصال رسید برادر ش دارفانی را وداع گفته بود پس بعدا از زمانی جواب شعر را چنین داد:
صاحبا در حالتی کین بنده را غم یار داشت
یادم آمد کز سئوالی آن جناب اظهار داشت
در خطوط شعر حافظ گرچه پرسیدی زمن
بلبلی برک و کلی خوشرنک در منقار داشت
فکرها بسیارکردم هیچ مفهومم نشد
چونکه شعرش در میان راز نهان بسیار داشت
نیمه شب غواص گشتم در حروف ابجدی
تا ببینم در میات آیا چه در در بار داشت
بلیلی برگ و گلی شد 356
با علی و با حسین و با حسن معیار داشت
برگ گل سبز است دارد آن نشانی از حسن
جونکه در وقت شهادت سبزی رخسار داشت
رنگ گل سرخ دارد آن نشانی از حسین
جونکه در وقت شهادت سرخی گلنار داشت
بلبلی باشد علی کز حسرت زین برگ و گل
دائما آه و فغان و ناله بسیار داشت
و در آخر ناصر الدین شاه چنین اضافه می کند که:
الحق که شعر حافظ خوب سنجیدی وصال
مدعی هرکس که باشد می توان اظهار داشت
این غزل را استاد مهدیِ نوریان خیلی خوب شرح کردهاند:
https://shaareh.ir/darsgoftarhafez1/
این غزل را "در سکوت" بشنوید
سلام دوستان ببینید من همه نظرها رو خوندم
به نظر من در این جا حافظ خیلی شفاف و به زبانی ساده گفته که از بیگانگان اطاعت نکن ولی با رندان پارسا معاشرت کن و بعدش در ابیات دیگر منظورشو کامل تر توضیح داده می گه اونا به تو وعده بهشت و حوری بهشتی می دن یا وعده جهنم ولی من دارم بهت می گم تو چرا فکر می کنی اونا به عهدشون وفا می کنند مگه نخوندی تو قرآن که ان وعد الله حق جز خدا کسی نمی تونه به تو وعده ای بده و به وعدش وفا کنه که وفا یعنی تموم کردن عهد یعنی اگه بیگانه ها ( تا نگردیآشنا زین پرده رمزی نشنوی گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش یعنی اونها با اسرار و رموز حقیقت و درستی آشنا نیستند و بیگانه اند و واقعا نمی دونن حقیقت چیه ) بهت می گن شراب حرامه و اگه بخوری می ری جهنم تو نترس و بخور. تو سه ماه شراب بخور و نه ماهم پارسا باش خوب امتحان کن ببین چی می شه می گه اگه تو دوست داری از اسرار غیبی مطلع بشی خوب بیا همدم کسی بشو که کشف و شهود دائم داره و عارف بالحق خوب تو با مونس اون شدن و بطانه اون شدن کم کم از اسرار حقیقت با خبر می شی مثلا فرض کن تو می گی چطور من همیشه خوشحال باشم و هیچوقت ناراحت نشم اونم با علم لدنی ای که داره در نتیجه مراقبه هایی که داشته و سیر الی الله که داشته بهت می گه just let it go یا حالا هر حقیقت دیگه ای که دنبال دونستنش هستی وقتی تو با اون مونس باشی خوب اون جام جهان نما به تو نشون می ده اون چیزی که می خوای می گه چرا ریا می کنی چرا اطاعت بیگانه می کنی بزار تو همون سه ماه که همدم اون شخص هستی درک حسی یا همون شهودیت عمیق تر بشه و به عمق هفتم درک نزدیک تر بشی و اگه عارف واقعی و پیر سالک به تو می گه شراب بخور بخور و منتظر رحمت خدا باش اگه می بینی تو دنیا همه کارا به هم گره خورده تو گره گشا باش مثلا به فقیری خاک نشین کمک کن یا امثالهم و به هر طریقی که می تونی گره گشای کار دیگران باش و در ضمن دنبال استغنا باش و جز از خدا از غیر بی نیاز باشن چون اونا خودشونم نیازمند خدا هستند و خداست که بی نیاز و دنبال این نباش که کسی به عهدش وفا کنه چون ممکنه نتونه چون اونم نیازمند و ان وعد الله حق و درستش اینه که وعده خدا درسته به نظر من به طور خلاصه این یک راهنما برای کسی که قرار از شریعت به طریقت سیر کنه یعنی در واقع همون طوری که دکارت می گه اگه می خوای به درک حقیقت برسی بی طرف باش اینجا حافظ می گه تو خودتو اسیر شریعت کردی و طرفدار شریعتی بیا و بی طرف باش و به رند پارسا ام گوش بده ببین چی می شه و وعده هایی که بیگانگان تو رو با اطاعت کردن از دستوراتشون به تو وعده دادند مثل حجاب اجباری، خوندن نماز و یا نخوردن شراب عملا مثل این که تو فکر کنی قرار به سیمرغ برسی یا علم کیمیا اگه این کارا رو بکنی و خوب این اشتباه و بیا حرف منو گوش کن یکم با رندان پارسا معاشرت کن مثلا اولیا ( یاوران) خدا یا انصار(یاران) خدا و مالکم من دون الله من ولی و لا نصیر : جز خدا شما یار و یاوری ندارید یا zero ها ( معتدل است او... متصل است او) . خوب، این که اون چیزی بود که حافظ گفته ولی در مورد بحث حاشیه ای غیر مرتبطی که با موضوع مرید و مراد که دوستان به بحث نشستند به نظر من بله تا حدی درسته و بعضی مواقع مرید و مرادم هست و مثلا به نظر من انصار خدا به اذن خداوند تعالی راه به اولیا خدا نشون می دن البته فقط نشون می دن و جز خدا هدایت گری وجود نداره و ممکنه اولیا به حرف انصار گوش ندن و به نظر من به انصار خدا گفته شده:"چو کسی از خاک ولی بر تو آمد از او گذر کن" و خوب از نظر من بعد از نشون دادن راه اونا هم گذر می کنن و به مسیر خودشون ادامه می دن ولی خود انصار خدا هم در واقع عملا خیلی وقتا نمی دونن یا نمی فهمن دارن به کی راه نشون می دن و اولیا خدا هم خودشون نمی دونن یا نمی فهمن یاور کی قرار بشن و ممکنه حتی ندونن که اولیا خدا هستند پس در واقع فقط یک وسیله هستند و لا حول و لا قوه الی بالله العلی العظیم و همون آیه آخر سوره یس که خودتون بلدید و خوب از دید من وقتی شما قدم در راه طریقت گذاشتی و بدنبال علم لدنی هستی و به قول معروف دل گفت مرا علم لدنی هوس است تعلیمم کن گر تو را در دسترس است اگه به ((الف ))عمل کنی و بعد از اینکه به درک عمیق ((الف)) برسی و اونو درک کنی خداوند تعالی به هر طریقی که صلاح بدونه چه از طریق کشف و شهود( مراقبه) و یا رویا یا از طریق قرار دادن اولیا و انصار خودش(یا همون مرید و مراد) یا از طریق دانش اندوزی و تجربه اتفاقات و وقایع زندگی یا هر طریقی که خودش صلاح بدونه در مسیر طریقت شما (( ب ))رو هم به شما یاد می ده و اگه صلاح بدونه بعدش پ بعدش ت بعدش ث بعدش ج 😄
گفتم الف
گفت دگر هیچ مگوی
در خانه اگر کس است یک حرف بس است
و مسیر علم لدنی به نظر من اینطوریه
و در این مسیر
کلید اصلی صبر و حی و قیوم بودن مثل خدا در مسیر سیر الی الله یعنی مثل خدا همیشه زنده و ثابت قدم بودن البته حی و قیوم حقیقی خداست ولی به هر حال ما هم می تونیم مثل خدا باشیم پس زنده باشید و ثابت قدم مثل خدا ان شالله. How to be like god?
بنام حق
ضمن تبریک ماه رجب وحسن تقارون آغاز ماه مبارک و بیت زیبای این غزل دلربا آنجا که حافظ جان فرمودند
نگویمت که همه سال می پرستی کن
سه ما می بخرو نه ماه پارسا می باش
به نظر ناظر به این مطلب است باتوجه به احادیث که ماه های رجب و شعبان و رمضان از ماه های پر فضیلت سال است سالک با عبادت و روزه و نیایش مضاعف بکوشد تا انشاا.. از دست ساقی کوثر ازمی مخصوص فضیلت های این سه ماه بهرمند و سیراب شود تا نه ماه باقی سال رابا ذخیره الطاف این سه ماه سپری نماید . التماس دعا