گنجور

غزل شمارهٔ ۲۷۰

دردِ عشقی کشیده‌ام که مَپُرس
زهرِ هجری چشیده‌ام که مَپُرس
گشته‌ام در جهان و آخرِ کار
دلبری برگزیده‌ام که مپرس
آن چنان در هوایِ خاکِ دَرَش
می‌رود آبِ دیده‌ام که مپرس
من به گوشِ خود از دهانش دوش
سخنانی شنیده‌ام که مپرس
سویِ من لب چه می‌گَزی که «مگوی»
لبِ لعلی گَزیده‌ام که مپرس
بی تو در کلبهٔ گداییِ خویش
رنج‌هایی کشیده‌ام که مپرس
همچو حافظ غریب در رَهِ عشق
به مَقامی رسیده‌ام که مپرس

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۷۰ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۲۷۰ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۷۰ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۲۷۰ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۷۰ به خوانش لیلا شب خیز
غزل شمارهٔ ۲۷۰ به خوانش فاطمه نیکو ایجادی
غزل شمارهٔ ۲۷۰ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۷۰ به خوانش فریبا علومی یزدی
غزل شمارهٔ ۲۷۰ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۲۷۰ به خوانش شاپرک شیرازی
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۲۷۰ به خوانش محمدرضا ضیاء

حاشیه ها

1391/09/06 20:12

من به گوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنیده‌ام که مپرس

اگر نشنیده بودی لسان غیب نبودی و تا این زمان حیات نداشتی....
الحق که عاشق العشاقی

1393/09/06 00:12
حسن

من برای گل هفده ساله ی از دست رفته ام معین جانم این شعر راالهام گرفتم و گفتم
رفتی دیار باقی ای گل مرا/ داغی به دل گذاشت خدای زحمان که مپرس
بودی نشان نازنین من ای گل قشنگ/دیگر نشانی ندارم زمن نشان مپرس/شب های من همیشه باد تو صبح می شود/چون صبح شد ای دوست دیگر زمن نشان مپرس/ دوستان همه به خوشی ز تو یاد می کنند/این خاطرات شیرین چنان زمین گیر کرده مرا که مپرس/اشکهای آغشته به خون آبرو بر، امانم نمی دهد/چون از فراغ عشق تو زهری چشیده ام که مپرس /ای کاش از میان آتش سوزان این جهان برای من /راهی بدیدار با تو بود عزیز دلم نگو چرا و مپرس/ اه آن زمان که خرامان خرامان به روی دست می بردند/رنجی کشیدم ای جان پدر از آن که هیچ مپرس/روز وداع با تو تا قیامت نمی رود از یاد /مسکین ترین مردم روی زمین را زمن مپرس /یارب تو با حسین فاطمه چه کرده ای/دردی کشید ز دست دشمنان توبه زهرا قسم از او مپرس

1394/04/07 19:07
دکتر ترابی

مپرس!
می گویند علامه دهخدا، دکتر محمد معین را در
کار لغت نامه وصایت فرموده بود.
( و گویا این دو پیش از آن یکدیگر ندیده بودند؟)
دهخدا گرد جهان گشته بود، درد عشق کشیده
و زهر هجر چشیده، رنج ها برده بود تا زبان
فارسی را به دلبری بر گزیند.
اینک ، در آخر کار، در پایان راه ، استاد معین بر
بالین اوست؛ به عیادت و چون احوال می
پرسد؛ چشم میگشاید و می گوید :
مپرس!
و معین میخواند :
درد عشقی کشیده ام که مپرس.......
من به گوش خوداز دهانش دوش.....
و..
همچو حافظ غریب در ره عشق
به مقامی رسیده ام که مپرس
و چون غزل به پایان میرسد ، چشم فرو می بندد
و جان به جان آفرین تسلیم.
یاد جمله والا مقامان روزگار گرامی باد.

1394/04/09 20:07
کسرا

2بیت اول این شعر داره واضح و با شیرین ترین لحن ممکن نصیحت و راهنمایی میکنه مارو...
میگه آقا & خانم... دوران عاشقانه ای با کسی داشتی... خوش بودی... دلت درگیر بود... خاطره ها داشتی... اما دیگه گذشت... پس دیگه افسوس خوردن فایده ای نداره... چون زندگی ادامه داره پس بپا خیز و بیت دوم شاعر گرانمایه رو اجرا کن... اگر جسارتی کردم خدمت حضار عرض میخوام اما گاهی اوقات گویا کسی باید ما را برای کاری تشویق کند تا دل و دماغ انجام کار راداشته باشیم... اگر دلشکسته ای... به حرف من نه... به حرف حافظ در 2 بیت آغازین این شعر توجه کن و برخیز...
ممنون حافظ...

1400/08/09 19:11
Raha

چه قدر قشنگ بود حرفاتون همین الان انگار نیاز داشتم ب شنیدن این حرفها که این شعرو یه جایی دیدم اوم م کاملشو بخونم بعد کامنت شما رو دیدم خیلی ب دلم نشست واقعا گاهی نیازه یکی بهمون بگه انگیزه بده

 

1394/04/09 20:07
کسرا

عرض >>> عذر...

1396/01/04 22:04
محمد

سلام به دوستداران ادب و ادبیات.
تا به حال توی وبسایت های زیادی در زمینه های مختلف، نظرهای کاربران رو خونده بودم. ولی جدا فکرشو نمی کردم اینجا هم افرادی باشند که در قالب نظرها به مشاجره بپردازند. اون هم در این وبسایت آرام و مظلوم که فارغ از تمام مشکلات دنیا، فقط گنجینه ی ارزشمند ادبیات فارسی رو منتشر می کنه.
ببخشید که نظری غیرمرتبط با شعر نوشتم.
از شعر لذت ببرید :)
یا حق

1396/01/12 17:04
وفایی

من که نمی دانم داستان جناب حمید رضا و ماراتن کسرا - عباد یا معاد چیست ....
ولی شخصا دلم نمی خواهد که آقای کسرا از گنجور حذف شوند !!
همیشه از نوشته های آقای کسرا ، صدای سخن عشق به گوش جان می رسد . من برای
ایشان احترام خاصی قایلم و معتقدم یک تار موی مرد عاشق به هزاران مرد خود ستا و خود پرست می ارزد .

1396/09/26 13:11
عبدالحسین سبحانپور

حافظ دو تا غزل داره که با ردیف مپرس سروده
غزل اول همین غزل هست که مشهورتر هم هست
به نظر من اما اینجوری تداعی میشه که خود حافظ شاید غزل بعدی را سروده تا غزل دلنشین تر و با محتوی تری را با این شیوه سروده باشه
و اوج شعر این بیت هست که
پارسائی و سلامت هوسم بود ولی شیوه ای میکند آن نرگس فتان که مپرس

1396/11/29 23:01
محمد امین

با سلام. یکی از بهترین آهنگ ها بر اساس این شعر با صدای استاد بهرام گودرزی هست. آهنگ همین شعر از آلبوم درد عشق. لطفا اضافه کنید.

1397/05/16 02:08

درد عشقی کشیده‌ام که مپرس
زهرهجری چشیده‌ام که مپرس
این غزل احتمالاً کنایه ایست به صوفی مشهورشاه نعمت الله ولی.
این صوفی پرآوازه درغزلی شروع به تعریف وتمجید ازخود کرده وادّعانموده که درسیرو سلوک به مقاماتی رسیده است!
احتمالاً حافظ تحت تاثیراین غزل قرارگرفته وبه منظوربه رُخ کشیدن ِ قدرت عشق ونشان دادن مناظرزیبا وخیال انگیزطریق عشق، تصمیم به خَلق این اثرزیبا (درپاسخ به صوفی شهر) گرفته است.
غزل شاه نعمت اله:
رنج عشقی کشیده ام که مپرس
دُرد دردی چشیده ام که مپرس
در طریقی که نیست پایانش
بروبحری بریده ام که مپرس
دیده ام صورتی که دیده ندید
معنی ای را شنیده ام که مپرس
گفته ام نکته ای تو را که مگو
خط به حرفی کشیده ام که مپرس
بلبل مست گلشن عشقم
ز آشیانی پریده ام که مپرس
عاشق و رند و لاابالی وار
ازجهانی رسیده ام که مپرس
بنده ای وا فروختم به بها
سیدی را خریده ایم که مپرس
باکمی دقّت درمضامین وعبارات این غزل، صحِت ِگمانه زنی درشان نزول غزل حافظ بشرحی که گذشت قوّت بیشتری به خودمی گیرد. امّا نکته ی مهمتراینکه : درمقایسه ی این دوغزل است که آدمی به جادوی کلام حافظ،قدرت وپختگی درسخنوری، اعجازقلم ،زبان وبیان رندانه ولطایف شعری خواجه ی شیراز پی می برد وبی اختیارزبان به تحسین می گشاید.
معنی بیت: درطریق عشق درد ورنجهایی متحمّل شده ام که بازگویی آنهاازعهده ی زبان وقلم خارج است ازشدّت درد زهرتوانسوزهجران مپرس وهیچ مگو ازمیزان رنج های جانگدازی که ازدوری دوست کشیده ام مپرس که گفتنی نیست.
گفتگوهاست دراین راه که جان بگدازد
هرکسی عربده ای این که مبین آن که مپرس!
گشته‌ام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیده‌ام که مپرس
اگرگمازنی ما درمورد شان نزول غزل درست بوده باشد بی تردید این بیت نیزپاسخی به ادّعای شاه نعمت اله است که بازبانی نه چندان شاعرانع می گوید:
دیده ام صورتی که دیده ندید
معنی ای را شنیده ام که مپرس
امّاچنانکه ملاحظه می شودپاسخ حافظ چقدرلطیف وحس انگیزاننده وزیباست.
معنی بیت: همه ی جهان را گشته وهمه ی باورها واعتقادات رابااشتیاق کاویده وسرانجام دلبر ومعشوقی برگزیده ام که همه ی خوبیها وزیبائیها رایکجا دارد مپرس که نمی توان بازبان وقلم به شرح آنها پرداخت.
دلفریبان نباتی همه زیوربستند
دلبرماست که باحُسن خدادادآمد
آن چنان درهوای خاک درش
می‌رود آب دیده‌ام که مپرس
در هوای : در آرزویِ
معنی بیت: آنسان درآرزوی خاک بارگاهِ دوست، سیلاب اشکم جاریست که شرح آن قابل توصیف وبیان نیست مپرس
ترسم که اشک درغم ما پرده دَرشود
وین رازسربه مُهربه عالم سمرشود
من به گوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنیده‌ام که مپرس
معنی بیت: من ازدهان همین دلبری که برگُزیده ام دیشب سخنانی شنیده ام که هرعاشق دلداده ای آرزو دارد آنهارااززبان معشوق خویش بشنود مپرس که ناگفتنیست.
سرفراگوش من آورد به آوازحزین
گفت ای عاشق بیچاره ی من خوابت هست؟
سوی من لب چه می‌گزی که مگوی؟
لب لَعلی گزیده‌ام که مپرس
معنی بیت: برای من بالب گزیدن تذکرمی دهی که اسراردلم رابیش ازاین برای دیگران بازگونکنم امّانمی دانی من چه حالی دارم من دوش لبِ لَعل وآبداری را بوسیده ام که مپرس من هنوزمست ومدهوش آن بوسه هاهستم.
درقلم آوردحافظ قصّه ی لعل لبش
آب حیوان می رودهردَم زاقلامم هنوز
بی تودرکلبه ی گدایی خویش
رنج‌هایی کشیده‌ام که مپرس
معنی بیت: ای محبوب درفراق تو درکلبه ی درویشی وفقیرانه ی خویش، درد ورنجهایی رابه تنهایی کشیده وتجربه کرده ام که به شرح نمی آیند وبازگفتنی نیستند.
زبان خامه ندارد سر ِ بیان فراق
وگرنه شرح دهم باتوداستان فراق
همچوحافظ غریب درره عشق
به مقامی رسیده‌ام که مپرس
در طریق عشق ومعرفت،همانند حافظ غریبانه وبی کس، به جایگاهی رسیده ام که دورازانتظاروتصوّراست باور کردنی نیست مپرس.
تاگنج غمت دردل ویرانه مقیم است
همواره مراکوی خرابات مقام است.

1397/07/12 17:10
اکی ب

از درد به سنگ رسیده م که مپرس / خاک دل دیده ام از من سنگ مپرس/ به گوش خود رنج ها شنیده ام که مپرس / عاشقی کلبه من نیست از عشق مپرس / مرا با خدا چکار / گنا ه ها کرده ام که مپرس

1398/06/30 21:08
میلاد

درود بر شما

1399/01/03 23:04
دل شکسته روزگار

سلام خدمت دوستان و عزیزان و علی الخصوص کسانی که خواهند فهمید من چی میگم...
در تفسیر همین بیت اول حضرت لسان الغیب، فقط اونایی که کشیدن و چشیدن، خوب درک میکنند و بقیه، نظرات و بعضا دل نوشته های خودشونو نسبت به این بیت باور دارند و بیان میکنند.
عمق این بیت خیلی فراتر از این حرفاست، در نگاه اول حرف از عشق و عاشقی و ناکامی و دلواپسی و رسیدن و نرسیدن معنا میشه، ولی حرف چیز دیگر است.
همون که گفتم، فقط اونهایی که واقعا و با تمام وجود بار این احساس رو به دوش کشیدن و طعم و مزه اونو چشیدن، درک میکنند.
چون قابل بیان نیست.

1399/05/02 17:08
امینی zahraaminian۲۱۱۲@gmail.com

وزن شعر فاعلاتن مفاعلن فعلن است نه فعلاتن مفاعلن فعلن

1399/07/05 19:10
برگ بی برگی

مقام که در بیت آخر آمده به آخرین مرتبه عرفان گویند . عرفای بزرگ این خاک مانند عطار ، مولانا ، حافظ به درک چنین جایگاهی رسیدند و به همین دلیل آثار معنوی آنها جاودانه شد زیرا سخن از زبان جانان است .

1399/07/05 19:10
nabavar

من به گوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنیده‌ام که مپرس
این بیت نشان از آن دارد که این غزل در باره ی دلبری زمینی ست و نه فرا زمینی یا خداوندگار
حافظ را در حد دریافت کنندگان وحی و پیامبران بالا بردن کار غالیان است

1399/07/06 12:10
برگ بی برگی

درد عشقی کشیده‌ام که مپرس
زهر هجری چشیده‌ام که مپرس
طلب اولین مرحله از سلوک عاشقانه است و سالک درد عشق را احساس میکند ، یعنی در می یابد که این زندگی تقلیدی روزمره دارای اشکالی اساسی بوده و حتی با وجود برآورده شدن بسیاری از خواسته های دنیوی هنوز به شادی و خوشبختی درونی دست نیافته است . پس چنین انسانی درد عشق را درک کرده و میداند از جنس چیزهای این جهانی نبوده و اصل خدایی خود را طلب میکند و این سرآغاز عاشقی ست .
پس در مصراع دوم چنین انسانی که سالک طریق عشق نامیده میشود برای حرکت در مسیر رسیدن به این معشوق و وصال او قرار از کف داده و در غم این هجران و جدایی میسوزد هر چیز دیگر این جهان بجز حضرت معشوق برای او مانند زهر کشنده و درد آور میباشد . مولانا میفرماید : "عشق از اول سرکش و خونی بود / تا گریزد هرکه بیرونی بود " .خون در ادبیات عارفانه غالبا استعاره ای از درد آگاهانه با شوق و رضایت میباشد.
گشته‌ام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیده‌ام که مپرس
همه انسانها درجهان گشته اند و با چیزهای گوناگون آن هم هویت و وابسته آن شده و تصور میکنند با افزودن بر چیزها ، به آرامش رسیده و حس غریبی انسان در این جهان ماده را فراموش میکنند . برخی تا پایان عمر درهمان توهم باقی مانده ،و انسانهای معدودی تشخیص میدهند چون جنس انسان ماده و چیزهای گذرا نیست پس در اینجا غریب بوده و باید به مکان بی مکانی و بینهایت خود باز گردند حافظ میفرماید که او چنین کرده و از سایر انسانها نیز میخواهد که عاشقی کنند و بجای عشق به چیزهای گذرا ، دلبری را که در وصف و ذهن نمی گنجد برگزینند .
آن چنان در هوای خاک درش
می‌رود آب دیده‌ام که مپرس
پس از شناخت خود و غربت خود و در آرزوی رسیدن به خاک درگاهش است که سالک وارد مرحله نیاز شده و هرچه معشوق ناز میکند او باید ابراز نیاز کرده تا عشق خود را ثابت کند .آب دیده استعاره ای از تسلیم و ابراز نیاز عاشق میباشد و با ناز معشوق او با تضرع بیشتری ابراز نیاز میکند .
من به گوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنیده‌ام که مپرس
پس از این ابراز نیاز همراه با زاریست که سالک کوی عشق همین لحظه(دوش) با گوش جان سخنانی از سوی حضرت معشوق میشنود که حکایت از توجه و عنایت حضرتش دارد .حافظ میفرماید این نجواها توصیف شدنی نیستند .دوش یعنی زمان بی زمانی یا فاصله بین دو فکر ، لحظه ای که انسان حایلی بین خود و خدا نمی بیند . 

سوی من لب چه می‌گزی که مگوی
لب لعلی گزیده‌ام که مپرس
و سرانجام عاشق لذت اولین بوسه را درک کرده ، از شوق این بوسه سر زپا نشناخته و علیرغم اینکه حضرتش او را به خویشتن داری فرا میخواند سالک آن را بیان میکند . علت لب گزیدن حضرتش برای پنهان ماندن این حضور ، بمنظور جلوگیری از دخالت و حسادت رقیبان که دربند و تسلیم خود دروغین شان هستند ، میباشد . چنین انسانهایی بدون شک در ادامه راه سالک کار شکنی کرده و او را از ادامه راه باز می دارند . همه عرفای بزرگ بر پوشیده ماندن این حضور و عدم اظهار آن بوسه  توصیه اکید میکنند :
مولانا : بر بند در خانه ، متمای به بیگانه
آن چهره که بر بستی ، وآن زلف که بر بستی
حافظ : دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند
پنهان خورید باده که تعزیر میکنند
ناموس عشق و رونق عشاق میبرند
عیب جوان و سرزنش پیر میکنند
پس از آنکه سالک راز معشوق را برملا کرد حضرتش از او روگردان شده و سالک بواسطه خود دروغین خود و سایرین بار دیگر به ذهن خواهد رفت و حافظ در بیت بعد به همین مطلب می پردازد .
بی تو در کلبه گدایی خویش
رنج‌هایی کشیده‌ام که مپرس
پس از آنکه سالک بدون یار دگر بار در کلبه ذهن خود دروغین خویش گرفتار شد دچار رنجهایی بسا بیشتر از قبل خواهد شد و سالک باید علاوه بر تحمل غم هجران سعی و تلاشی مضاعف برای رهایی دوباره از این کلبه گدایی از دنیا انجام داده و مراحل قبل را نیز طی کند تا بار دیگر بتواند لب لعل حضرتش را بوسیده و با او به وحدت رسیده و یکی شود . غالب ما انسانها که در کلبه ذهن خود گرفتار هستیم از این جهان مادی گدایی کرده و برخی حتی خدایی ذهنی را برای افزودن و توفیق بیشتر بر گدایی خود خلق میکنیم تا به یاری ما بیاید .
همچو حافظ غریب در ره عشق
به مقامی رسیده‌ام که مپرس
همانطور که ذکر شد مقام آخرین مرتبه عرفان عملی ست که به آن فنا نیز میگویند و حافظ میفرماید همچو حافظ همه انسانها این قابلیت تبدیل را داشته و میتوانند به حضرت معشوق زنده شده و به سرمنزل مقصود یا مقام برسند بشرط طی کردن راه بسیار خطرناک و صعب العبور که تنهاپهلوانانی مانند رستم شاهنامه توان عبور از آن را دارند .انسانهای بسیاری از این گونه پهلوانان بودند ، هستند و خواهند بود . برخی نام آور و برخی گمنام .
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد

1399/08/05 23:11
سنا

وزن این شعر فاعلاتن مفاعلن فعلن هستش ، اشتباه گذاشتید وزن رو

1400/04/12 20:07
افشین

از درد دوری معشوق یا همان پروردگار مینالد.نه حافظ همه کسانیکه به حقایق عالم غیب پی برده اند و معشوق رویی به آنها نشان داده و بعد خود را گم کرده است  مینالد. در جایی دیگر میگوید: دل از من برد و روی ازمن نهان کرد.... مولانا هم زهر این دوری را چشیده وبارها شکایت کرده حتی آن دفع کردنش که برو شه به خانه نیست را گدایی کرده و تندی دربانش را به جان خریده.

گفتم شیشه مرا بر لب سنگ میزنی 

گفت چو لاف عشق زد تیغ بلاش میزنم.

هر که در خواب خیال لب خندان تو دید

خواب از از او رفت و خیال لب خندان ننشست.

بله خلاصه که بلا رورگاریه عاشقیت

1400/05/05 00:08
آینۀ صفا

An ache of love I’ve endured, that ask not

A poison of departure I’ve savored, that ask not

 

Ive scoured the world and in the end

A heart-ravisher Ive chosen, that ask not

 

In yearning for the dust on her doorway

Such flows the water of my eye, that ask not

 

Yesternight with my own ear from her mouth

Such words I’ve heard, that ask not

 

Why do you bite lip at me that speak not

A ruby lip Ive bitten, that ask not

 

In my cottage of beggary without you

Sufferings Ive endured, that ask not

 

Like Hafez wandering on the path of love

A state Ive attained, that ask not

1400/05/05 09:08
ملیکا رضایی

صفا بانو !درود ...

1401/02/16 10:05
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید

1402/03/29 01:05
ابوتراب. عبودی

باسلام و ادب احترام محضر شما فرهیختگان عزیز و ارجمند

 

آنچنان دل شکسته ام که مپرس

ز جهان دل گسسته ام که مپرس

از دلم تا  بـه کـوی تـو ای دوست

پلی از عشق بسته ام که مپرس

چشم  در  راه و  منتظـر دایـم

انتظاری نشستـه ام کـه مپرس

تــا شــــــدم پاسبـان ِ درگاهت

افتخاری بجستـه ام کـه مپرس

غم ِ  هجــران و ، آرزوی وصال

دل به این دو ببسته ام که مپرس

تـا بـــرون آیــی از حجاب ای گُل

بلبلـی دل شکستـه ام کـه مپرس

تا (عبودی) نبیند آن خط و  خال

همچنان زارو خسته ام که مپرس

 

با احترام،دیوان ابوتراب عبودی،چاپ دوم

 

 

1402/06/09 15:09
بیقرار

حاصل بداهه سرایی  با مطلعی از حافظ 

« درد عشقی کشیده ام که مپرس 
زهر هجری چشیده ام که مپرس »

گشته ام در میان مهرویان 
مه رخی برگزیده ام که مپرس

گرچه پر پیچ و خم بُوَد ره عشق 
شاه راهی گُزیده ام که مپرس

در فراقت به دیدگان پر اشک
پرده هابی دریده ام که مپرس

در رهت ای طلایه دار جفا 
طعنه هابی شنیده ام که مپرس

روز و شب به خیال لعل لبت 
به لبالبی رسیده ام که مپرس

سر به سجده نهاده در بر دوست 
خون شد دو دیده ام که مپرس

همچو پروانه با شمیم تو گل 
از گلابی رمیده ام که مپرس

در غروبی که باردار شب است 
از فروغ سپیده ام که مپرس

خاک خاکم ، برای طلا شدن 
هر جفایی خریده ام که مپرس

با تو بودن برای من چه گذاشت 
به چه حالت خمیده ام که مپرس

نا امید از دوای  درد فراق
من به کنجی خزیده ام که مپرس

بی قرارم ، قسم به نام وفا
بی وفایی بدیده ام که مپرس

#رضارضایی « بیقرار »

1402/11/27 22:01
Darya A

سلام 

در دیوان حافظ من که بر اساس نسخه ی قدسی هست به جای زهر، دُرد نوشته شده است. 

آیا هر دو یک معنی میدهند؟؟ 

1403/02/16 12:05
بابک نعمتی

سلام به همه.

من سالها این شعر حضرت را جزو اشعاری می دانستم که وجه مثبت از یار و عشق و لذت عاشقی ها دارد. ولی مدتی ست که دریافتی متضاد دارم. حضرت حافظ در این شعر ، بر سه شخص اشاره دارد. ۱- من ، که خود شاعر است. ۲- مخاطب ، که در حال درد دل با اوست و از غم و رنج عشق می گوید.۳- او ، که همان معشوق است.

بنابراین در این شعر ، عاشق در حال گفتگو با مخاطبی درباره ی یار است. و جایی که می فرماید:

« سوی من لب چه می گزی که مگوی » ، اشاره به مخاطب خود دارد که با گزیدن لب خود ، به گوینده نهیب می زند که خاموش باشد و با مخاطب حاضر سخن می گوید و در ادامه ، « لب لعلی گزیده ام که مپرس » ، نکته اینجاست؛؛؛ لب لعل و فریبنده ای مرا آزار داده و مورد گزند و ناراحتی قرار گرفته ام و که مپرس.

با همین نکته ، که شخص اول ، خود فرد و شخص دوم ، مخاطب ، و شخص سوم یار است و این نکته که لب لعلی گزیده مرا ، نه اینکه من لب لعلی را گزیده ام ؛ کل شعر را در ذهن مرور کنید.

درست است که لب ، نمی گزد . ولی کنایه از لب یار و سختی های عاشق دارد

ارادتمند 🤝🤝🤝🤝

1403/03/17 04:06
سیاوش اشکانی

ز تو جایی رسیده ام که مپرس / غم و آهی کشیده ام که مپرس

 

چو پدر که داغ پسر را دید / آنچنان کمر خمیده ام که مپرس 

 

شده عمرم چو دود و دوره ، زغال! / نشئه ای ز رویا پریده ام که مپرس 

 

به وفا بود خیالم کُنه اش / دغلی دیده دیده ام که مپرس 

 

گذر از گناه کردم و ز یار... / چه به من چه ها شنیده ام که مپرس

 

هم از آن عشق بریدم هم از او / دل و جانی بریده ام که مپرس

 

دام یادت به سرآمد که چنان... / به سپهر پریده ام که مپرس

 

چه نشستی؟ که بیاید خبرم ؟! / عمر نوحی خریده ام که مپرس!

 

برو با این و آنت که کنون / پیله آنچنان دریده ام که مپرس 

 

آمد از بهشت، شکّر شکنی / طعم عشقی چشیده ام که مپرس 

 

شعر مُلّا به گوش، حلقه بکن / من به جایی رسیده ام که مپرس

1403/04/24 08:06
پوریا سجادی

استاد گلپا این غزل رو در راست پنجگاه اجرا کردن بسیار زیباست