گنجور

غزل شمارهٔ ۲۶۹

دلا، رَفیقِ سفر بختِ نیکخواهت بس
نسیمِ روضهٔ شیراز، پیکِ راهت بس
دگر ز منزلِ جانان سفر مَکُن درویش
که سِیرِ معنوی و کُنجِ خانقاهت بس
وگر کمین بِگُشایَد غمی ز گوشهٔ دل
حریمِ درگهِ پیرِ مغان، پناهت بس
به صَدرِ مَصْطَبه بنشین و ساغرِ مِی‌ نوش
که این قَدَر ز جهان، کسبِ مال و جاهَت بس
زیادتی مَطَلَب، کار بر خود آسان کن
صُراحیِ مِیِ لعل و بُتی چو ماهَت بس
فلک به مَردمِ نادان دهد زِمامِ مراد
تو اهل فضلی و دانش، همین گناهت بس
هوایِ مسکن مألوف و عهدِ یارِ قدیم
ز رهروانِ سفرکرده، عذرخواهت بس
به مِنَّتِ دگران خو مَکُن که در دو جهان
رضایِ ایزد و اِنعامِ پادشاهت بس
به هیچ وِردِ دگر نیست حاجت ای حافظ
دعایِ نیمْ شب و درسِ صبحگاهت بس

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۶۹ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۲۶۹ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۶۹ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۲۶۹ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۶۹ به خوانش فاطمه نیکو ایجادی
غزل شمارهٔ ۲۶۹ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۶۹ به خوانش فریبا علومی یزدی
غزل شمارهٔ ۲۶۹ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۲۶۹ به خوانش شاپرک شیرازی
غزل شمارهٔ ۲۶۹ به خوانش افسر آریا
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۲۶۹ به خوانش محمدرضا ضیاء

آهنگ ها

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

"Hafez, Act II Scene ۵: Death"
با صدای محمد معتمدی (آلبوم Abdi: Hafez)

حاشیه ها

1389/08/09 15:11

دلا = ای دل
رفیق سفر بخت نیکخواهت بس = طالع نیک خواه، رفیق سفر تو باشد ، کافیست
پیک = قاصد
روضه شیراز = باغ شیراز
‌پیرمغان = مرشد
مَصطَبه = تختگاه، سکو
زَمام مراد = سررشته آرزو
مَالوف =‌جای انس و الفت
وِرد = دعا ، ذکر
سیر معنوی = سیر جانان
‌رهروان سفر کرده = سیاحان
ساغر = قَدَح می
صراحی = قدح می
جاه = مقام، منصب
معنی بیت 1: ای دل! همسفر تو یعنی طالع سازگارت بسنده است و باد ملایم باغ شیراز قاصد و رانمای تو برای بازگشت به وطن کافی است.
معنی بیت 4: بر پیشگاه سکو و صُفِه میخانه تکیه بزن جام می برگیر که همین اندازه خواسته و مقام از دنیا کسب کردن، برای تو کافی است.
معنی بیت 8 : عادت به منت دیگران نداشته باش زیرا در دو دنیا رضای خداوند و انعام پادشاه برایت کافی است.

1391/02/24 23:04
سعید منتظری

دلا رفیق سفر بخت نیکخواهت بس
نسیم روضه شیرز پیک راهت بس
ای انسان تو سفر بزرگی را آغاز نموده ای و در این راه اقبال تو بسیار بلند است، زیرا درصورتیکه اراده کنی، سرنوشت قطعی تو در نهایت سعادت ابدی است. و اگر آگاه باشی که در طول این مسیر سخت، انفاس مردان الهی تو را در تنگناها همراهی می کنند برای رستگاری ونجات تو کفایت می کند.
دگر ز منزل جانان سفر مکن درویش
که سیر معنوی و کنج خانقاهت بس
دل تو گنجینه اسرار الهی است. هر چند ظاهراً بی نوایی لیکن روح خدا در تو دمیده شده است، پس لازم نیست به هر کس وهر چیز دل بسپاری. به درونت رجوع کن.همه چیز آنجاست. در این شکل دیگر به سیر بیرونی نیازی نیست و می توانی درسایه خدا آرام بگیری.
وگر کمین بگشاید غمی ز گوشه دل
حریم درگه پیر مغان پناهت بس
با هجوم مشکلات و بیماریهای ذهن و دل دست ودلت را به راهنما بسپارکه او تو را به سلامت از وادی سرگردانی و گمراهی می رهاند.

1392/03/21 20:06
امین کیخا

ورد یعنی ذکر به فارسی می شود باژ ، و ورد به معنی گل خودش فارسی است و به عربی رفته است

1392/03/21 20:06
امین کیخا

مصطبه به معنی سکو است و برای میخانه لابد همان پیشخوانش می باشد

1392/12/14 17:03
دکتر ترابی

یک اتفاق ساده
قرار بود به شیراز برویم، از پیش قرار گذاشته بودیم، چند ماه پیشتر.
شب فردای سفردور هم جمع بودیم، به تدارک سفر.
چنانکه افتد و دانید، یکی دوتن از دوستان به بهانه
برخاستند؛ که هوا سرد است و زمستان است و....
گفتگو در گرفت و نمانده بود که یاران کهن سر سخن شوند.
چارۀ کار مشورت با حافظ دیدیم.
بوسیدم بر دیده نهادم و به دست آنکه بیش از همه بهانه می آورد دادم.
نا باورانه گشود، این غزل آمد:
دلا رفیق سفر بخت نیکخواهت بس نسیم روصۀ.........
بست بی که منتظر شاهد بماند، به گریه افتاد و پوزش خواست.
فردا، بر بال نسیم روصۀ شیراز، همچون باد به جستجوی فیص روح قدسی به شیراز پر کشیدیم
یک راست به زیارت خواجه رفتیم، نماز برد و گریستن آغاز.
زندگیش دراز که از آن پس دل از حافظ شیراز بر نکنده است.
باد صبح خاک شیراز آتشی است
هر که را در وی فتاد، آرام نیست ( سعدی)

1393/04/19 22:07
مسعود کربلایی

دکتر ترابی عزیز سرت سلامت
نوروز قصد سفر به شیراز را داشتیم، به دلایلی رفتنمان به اما و اگر کشید. شبی که فردایش رفتنمان مشخص می شد تفقدی به دیوان خواجه زدیم و این بیت شیرین دلم را قرص کرد
دیدار شد میسر و بوس و کنار هم
از بخت شکر دارم و از روزگار هم

1394/07/23 22:09
محدث

شنیده ام که روزی زنده یاد حافظ اسد از سوریه به ایران آمده و وقتی در شیراز بود بر سر مزار پو انوار لسان الغیب حضور یافته بود. وقتی برایش گفته بودند که حافظ غیب گو! تشریف دارد اصرار کرده بود که من هم می خواهم تفال به دیوانش بزنم. همراهان نپذیرفته بودند ولی دم به دم بر اصرار حافظ اسد افزوده شده بود تا اینکه تفال زدند و این آمد: فلک به مردم نادان دهد زمام مراد:)))
نمی دانم دیگر برای حافظ اسد ترجمه اش کردند یا مترجم الکی برایش این را ترجمه کرد که قدم نما و فرود آ که خانه خانه ی توست!.... خلاصه دوستان حافظ عزیز ما به هم اسم هایش هم رحم نمی کند و با کسی تعارف ندارد!!!! اما صد رحمت به حافظ اسد، الان به راستی اگر حکام فعلی عرب بر سر مزار حافظ حاضر می شدند حافظ با دیوانش جوابشان را می داد؟ از قبر بیرون می امد و دیوانش را آتش می زد و پا می گذاشت به فرار...!

1395/11/08 22:02

دلا رفــیــق سـفـر بـخـت نـیـکـخـواهـــت بـس
نـسـیـم روضــه‌ی شـیـراز پـیـک راهــت بـس
ای دل بهترین رفیق سفر،دردرجه ی اول، اقبالِ ِنیک خواهی هست که داری وهمین کفایت می کند تورا،اگراقبال وبخت تو نیک باشد ونیکی هارا برای تورقم زند آن اقبال ازهررفیقی درسفر مهمتراست.امّا اگر اقبال وبخت، نامساعد بوده باشدازدست ِ بهترین رفیقان نیزکاری برنخواهد آمد.
هرکسی راکه بخت برگردد
اسب اش اندرطویله خَرگردد
گویندکه حافظ برخلاف ِ همشهری ِ خود "سعدی"زیاد اهل ِ سفرومسافرت نبوده ودر یکی دوسفری که انجام داده،مشقّات فراوان کشیده وتصمیم براین گرفته که دیگر ازشیرازخارج نشود.درآن روزگاران سفر شرایط خاصی داشته ومثل ِامروز راحت نبوده ودردسرهای ِخاص خودراداشته است.
درقدیم که راهها ومسیرها پراز راهزن ودزدبوده ،امنیتِ کافی نداشته ورفیق برای مسافرازاهمیّت ِخاصی برخورداربوده است.
ازمضامین ِ این غزل نیز بنظرچنین می رسد که حافظ در اثنای ِسفری،ازدست ِ همراهان بدیهادیده وراهنما وراه بلدی که معمولن همراه ِ مسافرین بوده، ناکارآمد وبی کفایت ازآب درآمده وشاعرما رادچاررنجش بسیارکرده وبه گمانِ قوی ازخیرسفر صرفنظر وبه شیرازمراجعت نموده که می فرماید:
دلاازمیان ِرفیقان ِ سفر،همین بخت ِ نیکویت که همراه و یار تو است کافی است،به دیگران نمی توان اعتماکرد.ازمیان ِ راهنماها وراه بلدها هم، نسیمی که از طرفِ شیراز ِ همچون بهشت می‌وزد کافیست.این نسیم بهترین پیام رسان و راهنمای توست.
همی رویم به شیراز باعنایت ِ بخت
زهی رفیق که بختم به همرهی آورد.
دگـر ز مـنـزل جـانا ن سـفـر مـکــن درویـش
کـه سـیـر مـعـنـوی وکـُنـج خـانـقـاهـت بـس

جانان استعاره از محبوب و معشوق است .
درویش دراینجا خودشاعراست
سیرمعنوی : سیر درون وسلوک در راه طریقـت
کـُنج : گوشه ، زاویه
خانقاه : محل ذکر و عبادت و خودسازی صوفیان
ظاهرن"حافظ" به دنبال پیداکردن ِ حقیقت،زمانی به صوفیان پیوسته ودرخانقاه مشغول ِ خوسازی وتهذیبِ نفس بوده است.به نظرمی رسد این غزل درآن دوره سروده شده باشد.چراکه معمولن دیده ایم حافظ با صوفی و خانقاه در ستیز است.تنها در این غزل ویکی دوغزل ِ دیگربادیدِمثبت به این دو واژه نگاه کرده است.
"سیرمعنوی": مخالف سیر و سفر زمینی و مشاهده‌ی طبیعت و آفاق است .
"سیرمعنوی" مشاهده‌ی درون و سیر در معنویات است و طی کردن مسیر الی الله که همان "طریقت" است. ( حرکت از خود به سوی خدا)
معنی بیت : درادامه ی بیت قبلی خطاب به خودمی فرماید:
ای درویش،ای نیازمند،توراهمان بهترکه ازشیراز(منزل ِجانان) سفرنکنی وخارج نشوی،زیرا که برای تو سفر ِزمینی مناسب نیست،در درون سفرکن(ازخودبه سوی خدا) وبه نیایش و عبادت در گوشه یِ خانقاه بَسنده کن.این به نفع توست.
حافظ ازسفرکردن ِ زمینی آنقدربیزار است که درجای دیگر می گوید:
به یادیار ِسفرکرده آنچنان بگریم زار
که ازجهان ره ورسم ِ سفربراندازم!
و گـر کـمـیـن بگـشـایـد غـمی ز گـوشـه‌ی دل
حــریـــم درگــه پــیـر مـغـان پنـاهــت بــس
کمین گشادید: از کمین بیرون جسته و حمله وَرگردد
حریم : اطرافِ حرم و کوی معشوق
پیرمغان : پیرمیکده یِ عارفان.قبلن دراین باره مفصّلن توضیح داده شده است. درمورد ِ پیر مغان چهار گزینه وجود دارد:
1- باتوجه به معنی مغان( روحانیون زرتشتی مجازبودن ِ شرابخواری درمذهب زرتشت) پیرمغان، همان زرتشت است.مضافاً اینکه زرتشت ازنظرهمه ی اندیشمندان وفلاسفه ی جهان قابل احترام است.
2- پیرمغان وجود ِ خارجی نداشته ودر کارگاه ِ اسطوره ساز ِخیالِ حافظ آفریده شده وموجودی خیالیست.انسانی پاک که دلش جام جهان نماست وبرهمه ی اسرار آگاهست.
3- منظوراز"پیرمغان" همان خداوندِ قادرمتعال است که نسبت به بندگانش لطفی دایمی دارد.
4- به احتمال ِ خیلی ضعیف،شخص ِ خاصی مرشدِ حافظ بوده وقراری بین مرشد ومرید بوده که این موضوع فاش نشود.
معنی بیت :همچنان خطاب به خوداست. اگر غمی از گوشه‌ی ِ دل برتو یورش برد، هیچ پناهگاهی بهتر از،درگاهِ عارفِ کامل و پیر ِمرشد برای تو نیست.اوباجامی ازشرابِ معرفت ازتوپذیرایی کرده وغم ازدلت خواهد زدود.
حافظ هروقت که دلش بگیرد وملول شود به دامنِ پیر ِ مغان چنگِ توسّل می زند وازاو آرامش می گیرد.
خواهم شدن به کوی مغان آستین فشان
زین فتنه ها که دامن ِ آخرزمان گرفت.
به صدر مـِصـطبه بـنـشـین و ساغر مِیْ نوش
که ایـن قـدر زجهان کسـب مال وجاهـت بـس
صَدر : بالا ، جایگاهِ والا
مَصطـَبـه : تختگاه
ساغر : جام
جـاه : مقام ، مرتبه
در میخانه تختـها و سکوهایی برای نشستن میخواران درست می‌کردند مثل قهوه‌خانه های سنتی امروزه ، که به آن "مـِصطبه" می‌گفتند .،بعضی از این سکوها یا تخت ها بلند تر از بقیه بوده و مخصوص نشستن بزرگان بود وآنجارا"صدرمصطبه" می گفتند.
معنی بیت :
روی سخن هنوز خودشاعراست وسفرزمینی که ازآن بیزاربود.می فرماید: از سفرچشم پوشی کن، در بهترین وبلندترین جای ِ میخانه بنشین و جام گوارایِ شراب را بنوش ولذت ببر. زیرا که این قدر مرتبه‌ و مقام که به دست آوری توراکافیست.سفربه خطرات ومشقّاتش نمی ارزد.درشهر خودت کع معشوقه ات هم همینجاست،بمان وهرگاه غمی به توروی آورد به میخانه برو،جامی باده ی ناب بنوش وازاین همه نعمتی که دراختیارداری استفاده کن. توبه سفر و کسب وکار وتحصیل ِ مال و مقامی بالاترازاین ها که داری، نداری....قانع به همین هاباش وقناعت پیشه گیروکامرانی کن وزیاده خواه مباش.
حافظ غبارِفقر وقناعت زِرُخ مشو
کاین خاک بهترازعمل ِ کیمیاگری
زیـادتـی مـَطـلـب کار بـر خـود آســان گـیـر!
صُراحی ِ مـِی لـعـل و بـُتـی چــو مـاهـت بـس
صراحی:تنگ شراب
می لعل : شراب سرخ
بـُت:استعاره ازدلبر،معشوق،محبوب
همچنان سخن درچشم پوشی ازسفریست که ظاهرن تجاری بوده که حافظ این همه درموردِ قناعت کردن وراضی شدن به آنچه که خدامقدّرفرموده،صحبت می کند.گویی که می خواهد وسوسه ی زیاده خواهی راازسر دل بیرون کند تاازاینکه ازاین سفرمنصرف شده پشیمانی ببارنیاید.
معنی بیت:
زیاده خواهی همراه ِدردسر و سختیست و قناعت پیشه کردن،کارهارا آسان می سازد.
یک تـُنگ شرابِ سرخ و معشوقی زیبارو برای تو کافی است.
خشنودی ورضامندی وشکرگزاربودن، آرامش وآسایش به دنبال دارد.امّا زیاده خواهی،آدمی رامشوّش وهراسان می کند.این نکته ای اساسی درزندگانیست واغلب ِ شاعران به قانع بودن،قناعت کردن وراضی بودن راتوصیه کرده وآن را رمزوراز خوشبختی می دانند. "حافظ" در غزلی دیگربسیارزیبا وتاثیرگذارفرموده است :
بشنو این نکته که خود را زغم آزاده کنی
خون خوری گرطلبِ روزی ِ ننهاده کنی
فـلـک بـه مـردم نـادان دهد زمــام مـُـــراد
تـواهـل فضلی ودانـش هـمین گناهت بـس
زمام : افسار ، عنان
زمام مـُراد:مراد به اسبی تشبیه شده که افسار دارد
مـُراد : آرزو ، کام
در این بیت،حافظانه ورندانه نکوهش می‌کند که راه ورسم ِروزگار،بسیارنامطلوب است.
میزومقام ودولت را به جاهلان ونادانان می سپارد،تحمّل کن وخون خور وخاموش باش،با روزگارکه نمی شودجنگید.درمصرع دوم خود رادلداری داده ومی فرماید:
تواهل ِدانش وفضیلت ومعرفت هستی، دانشمندی گناه وجرم ِ توست.ساکت باش وباآنچه که دراختیارداری به کامرانی بپرداز. در همین روزگار هم می‌بینیم که غیرازاین نیست.کسانی باحُقه وحیله،پست ومقام ها رااشغال کرده وتمام ِ توانشان را برای سوءاستفاده،رانت خواری،اختلاس و..... صرف می کنند.!حافظ گویی که دراین زمانه زندگی می کند.!
گاه می بینیم اموری را به کسانی می‌سپارند که هیچ آگاهی از آن ندارند.کسانی که حتّا ازبی کفایتی‌،قادربه تقسیم غذای حیوانات هم نیستند" کـاه را جلو سگ گذاشته‌ و استخوان را جلو الاغ ! تصوّرفرمائیدچنین مدیرانی می خواهند عدالت اجتماعی وبرابری ومساوات را برقرارنمایند!
"عبید زاکانی" لطیفه‌ای دارد به این مضمون که: یک کولی با پسرش دعوا می‌کرد ومی گفت: تو هیچ کار نمی کنی و عمر به بطالت می‌گذرانی . چند بار گفتمت که مـُعـلّق زدن بیاموز و سگ ازحلقه جهانیدن، و طناب بازی یادگیرتا از عمر ِخود بهره مند شوی ، اگر از من نشنوی به خدا تـو را به مدرسه می سپارن تا آن علم مـُرده شویی وتقسیم ارث و...بیاموزی و دانشمند شوی و تا زنده‌ای در مذلّت وفقر وبدبختی بمانی و یک جو از هیچ جا حاصل نتوانی کرد.!"
صوفیِ شهربین که چون لُقمه ی شُبه می خورد
پاردُمش درازباد آن حَیَوان ِ خوش علف!
هـوای مـسـکـن مـألـوف و عـهــد یـار قـدیـم
ز رهــروان سـفـرکــرده عــذرخواهـت بـس
مألوف : الفت و انس گرفته شده
عـهـد : پیمان
"هـوا" دو معنا دارد : 1- هوا ، آب و هوا 2- علاقه ، میل و تمایل ، آرزو ،
"مسکنِ مألوف": شهر و دیار ِ آشنا و مانوس منظور همان شیراز است .
معنی بیت : درادامه ی ِ سخنان قبلی که شاعرازبه سفررفتن منصرف شد به خودش یادآورمی شود که: نگران ِ این مباش که همسفرانت ازاینکه با آنها نرفتی،دلگیرشوند توعذرقابل قبولی داری، برای پوزش خواستن از آنها دو بهانه و عذربگویی کافیست: یکی پیمانی که با دوست قدیمی داری(محبوب) و یکی هم علاقه ی شدید به شیراز.بااین دوبهانه آنها قانع خواهندشد.
درجایی دیگربهانه ی نرفتن به سفر چنین بیان می فرماید.
نمی دهند اجازت مرابه سیروسفر
نسیم ِ باد ِمصّلا وآب ِ رکن آباد
بـه مـنـّتِ دگـران خـو مـکـن کـه در دو جـهـان
رضــای ایــزد و انــعــام پـادشـــاهـت بـس
مـنـّت : نکویی و احسان خود را به رخ دیگران کشیدن
اِنـعـام : عطا و بخشش
نکته ی جالب این بیت این است که: "رضای خداوند" مربوط به آخرت و "انعام پادشاه" مربوط به این دنیاست.
"حُسن طلب" هم دارد : یعنی با زیرکی ورندانه سعی کرده پادشاه را درعمل ِ انجام گرفته قراردهد.
معنی بیت : بازهم خطاب به خودش می فرماید: منّت پذیرمباش وبه این عادت زشت، خومگیر، زیرا که خشنودی پروردگار در آن جهان و عطا و بخشش ِ پادشاه در این جهان برای تو کافی است.
مناعت طبع حافظ آنقدرزیاداست که هیچ اِبایی ندارد ازاینکه با صراحت بگویدبه منّتِ هیچکس عادت نکن،هرشاعردیگری بود این سخن را ازبیم آنکه به طبع ِ شاه بربخورد ، بگونه ای دیگر می گفت. امّا آنچه که برای حافظ مهّم است حفظ ِمناعتِ طبع است نه انعام ِ پادشاه. درقدیم که سرگرمی به این تنوّع ِ امروزی نبوده،پادشاهان باشعرا مرتب جلساتی داشتند،بیتی مطرح می شد وشاعران ازآن بیت استقبال کرده وغزلی یاقصیده ای برهمان وزن وردیف وقافیه سروده می شد وپادشاه به شاعرانی که بهترین هاراسروده وتحسین همگان رابرمی انگیختند پاداش وانعام می داد.چه بسیارشاعرانی که برای بدست آوردن ِ دل ِ شاه،خودرجای سگ والاغ پادشاه قرارداده وشعرهایی بااین مضامین می سرودند تاشایدموردتشویق شاه قرارگرفته وانعامی دریافت کرده باشند. حافظ برخلاف ِسایر شعرا،همیشه حفظ ِمناعت طبع ِ خودرا دراولوّیت قرارمی داده وهیچ وقت،منّتِ دیگران به ویژه پادشاهان را نمی پذیرفته واگرانعامی ازشاه می گرفته،بسیاررندانه،هوشمندانه وحافظانه بوده است.
امّاحافظ که این همه در ردّ ِمنّت ِدیگران وسواس داشته،وقتی درمقابل ِ معشوق ومحبوبِ خویش قرارمی گیرد اوضاع کاملن تغییرمی کندوبایک تغییر ِ380 درجه ای، یک منّت پذیر ِمشتاق می گردد:
خونم بریز وازغم ِ عشقم خلاص کن
منّت پذیر ِ غمزه ی ِ خنجرگذارمت
به هیچ ورد دگـرنـیـسـت حاجت،ای حـافــظ !
دعــــای نـیـم‌شـب و درس صـبـحـگاهـت بـس
وِرد : دعا و ذکر زیر لب
درس صبحگاه : درس خواندن در صبح زود "حافظ" به دعای نیم شب و درس صبحگاهی اعتقادِخاصی دارد.اوباورداردکه نیازیک نیم شبی دفع صدبلامی کند واگربه جایی رسیده مدیون ِ سحرخیزی ودعاهای عاشقانه ی ِ سحرگاهیست.
مـرو به خواب ؛ که حافظ به بارگاه قبول
ز ِورد نیم‌شب و درس صبحگاه رسـیـد.
معنی بیت : ای حافظ ! دعا وراز نیازهای عاشقانه یِ سحرگاهی و درس خواندن ِ هنگام صبح، برای نیکبختی و کامروایی ِ تو کافی است و نیاز به هیچ زمزمه‌ی دیگری نـداری.
بربوی ِ آنکه جُرعه ی جامت به مارسد
درمصطبه،دعای توهرصبح وشام رفت.

1396/02/23 20:04
اعظم

تصمیم دارم واسه کار برم شیراز...این شعر زیبا اومد.. ولی میترسم.. خونوادمم مطمئنم قبول نمیکنند..خدایا خودت کمکم کن...

1398/03/29 16:05
فرهاد میم

خدمت اعظم خانم:
ترس به دلت راه نداه.
تو شیراز هم خدا هست هم حافظ، خدا حافظ نگهدارت

1399/10/10 18:01
محمود عبادی

آیا میشود که دوستان محترم اینقدر به دیوان خواجه تفال ( نه تفقد ) نفرمایند. حالا دکتر ترابی عذرش قبول.

1401/01/20 14:04
علی هنرمند نجف ابادی

برای مشورت با حضرت حافظ در مورد ازدواج با فردی که در ملایر است این غزل آمد .

کسی که میتواند سروده های الهی و حرف از عالم ملکوت بزند قطعا خدا را ملاقات کرده است .

من تمام زندگی ام را مدیون حضرت حافظ هستم

1401/02/15 21:05
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید

1401/08/14 04:11
در سایه

خیر دنیوی و اخروی نصیب تو ای دوست نهان «در سکوت» که چنین خوانشی بی پیرایه و روان به اشتراک گذارده ای بر همگان. 🌹🌹🌹

1402/04/19 01:07
علی میراحمدی

نمیدانم ..؟! 
«دلا رفیق سفر بخت نیکخواهت بس »هم آیا معنی کردن میخواهد؟؟! 
این چه خیانتی است یا بهتر بگوییم چه جنایتی است که در حق شعر میکنیم ؟؟
خب شاعر اگر میخواست که به نثر مینوشت و خیال همه را هم راحت میکرد. 
شاعر شعری سروده که ما بایست آن را همانطور که هست بخوانیم و دریابیم و لذت مستی آنی و لحظه ای آن را بچشیم و همراه با شعر او به جهان دیگری پا بگذاریم و از شر این واقعیت سخت و خشن حتی برای لحظه ای جدا شویم. 
معناکردن شعر یعنی نابود کردن آن.
یعنی انسجام و تناسب و هماهنگی و هنر را تکه تکه کردن و از هم گسیختن.
ای کاش هیچکس به شرح حافظ نمی پرداخت و اجازه میداد این متن همانطور که هست خوانده شود و هر مخاطب هم به اندازه فهم و درکش بهره اش را از شعر بر گیرد. 
عجبا که شارحان حافظ بزرگترین هنر این شاعر را که همانا ایجاز و اختصار است در نیافته اند و این چنین دنباله هایی بر اثر او افزوده اند. 
بیا و حال اهل درد بشنو
به لفظ اندک و معنی بسیار
حافظ

1402/10/29 03:12
برگ بی برگی

دلا، رفیقِ سفر بختِ نیکخواهت بس

نسیمِ روضه شیراز پبکِ راهت بس

مخاطب دل یا مرکزِ انسان است و بخت در معنیِ اُولی ترِ خود یعنی نصیب و روزی آمده است و نیکخواه صفتی ست برایِ رفیقِ سفر، بنظر می رسد غزل در باره ضرورت و اهمیتِ وجودِ همسفری خیرخواه برای سالکِ طریقت است که اگر بختِ او بلند و همراهیِ چنین رفیقِ سفری روزیِ سالک باشد همراهی اش کفایت می کند تا رهرویِ راهِ عاشقی بسلامت به پیش رَوَد، حافظ در مصراع دوم شیراز را روضه یا بهشتی می داند که استعاره از عالمِ یکتایی ست بویژه که در این روضه و پیش از حافظ نیز بزرگان و حکیمانی همچون سعدی می زیستند که الگو و راهنمایِ او در طرزِ غزل سرایی و بیان حکمت و معرفت شده اند، پس حافظ  سالکِ طریقت را پند می دهد تا این نسیمِ بهشتی را که از جانبِ شیراز دمیده و همچون پیکِ صبا پیغامهایِ ارزشمندِ معنوی را برای او به ارمغان می آورد قدر دان بوده و آن را برایِ رُشد و تعالیِ خود کافی بداند.

دگر ز منزلِ جانان سفر مکن درویش

که سِیرِ معنوی و کُنجِ خانقاهت بس

بنا بر آیه پنجم سوره فاطر انسانها همگی نسبت به خداوند فقیر و درویش هستند که باید با سیرِ معنوی به کسبِ معرفتش بپردازند، حافظ در ادامه بیتِ قبل تاکید می کند همین نسیم و پیکِ صبایی که از جانبِ روضه ی شیراز و بزرگی چون حافظ در قالبِ غزل‌هایی که اینچنین تر و تازه به مشتاقانش عرضه می کند بس است تا سالک که پیش از این بارها از منزلِ جانان سفر کرده و رفت و بازگشت کرده است بعد از این با بهره بردن از این نسیم حضوری پیوسته داشته باشد و دیگر به سفر نرود، به  بیانی دیگر می فرماید دور شدن از چنین موهبتی و سَرَک کشیدن به مکاتب و تعالیمِ دیگر که می توانند انحرافی باشند موجبِ سفرِ بی فرجامِ درویش و دور شدن از منزلِ جانان یا رفت و بازگشت هایِ مکرر گردد که مولانا آنرا ردوالعادو نامیده است، پس‌ مستقر شدن در کُنجِ چنین خانقاهی که هرلحظه بختِ بهره بردن از پیغام هایِ رفیقِ سفری چون حافظ و سِیرِ معنوی وجود دارد برای حضوری دائم بس است و کفایت می کند. مطلبِ دیگر اینکه حافظ در بیتِ قبل مخاطب را دلِ انسان قرار داده است که مرکزِ هیجانات و احساساتِ انسان و هم مأوای جانِ اصلیِ اوست، پس همین دل است که باید به سفری معنوی بپردازد و نه دیگر ابعادِ وجودی و از جمله جسم و جانِ جسمانیِ سالک، یعنی برایِ سیرِ معنوی ضرورتی برایِ سفرهایِ معمول و رفتن به مکانهایی خاص با مراسمِ خاص وجود ندارد.

و گر کمین بگشاید غمی ز گوشه دل

حریمِ درگهِ پیرِ مغان پناهت بس

 در این مرحله از سِیرِ معنوی امکانِ گسترده شدنِ دام و کمین توسطِ غم در گوشه ای از دل وجود دارد، یعنی سالکِ طریقت دلتنگِ یکی از دلبستگی هایِ دنیویِ خود می گردد که هنوز در گوشه ای از دلِ او جا خوش کرده است، پس‌ حافظ می‌فرماید در چنین حالی پناه بردن به حریمِ درگاهِ پیرِ مُغان که همان رفیقِ سفر یا حافظ است که در درگاهِ گنجور تجلی یافته و دیوانِ غزلهایِ خواجه شیراز و  دیگر بزرگان است ضروری بنظر می رسد که حریم و حرمی امن بوده و انسان بمنظورِ مصون بودن از شرِ غم و هرگونه کمینش می تواند به این درگاه آمده و با بهره گیری از نسیمِ روضه رضوانِ شیراز که پیِکِ طریقتِ عاشقی ست در امنیتِ کامل باشد.

به صدرِ مصبطه بنشین و ساغرِ مِی نوش

که این قَدَر ز جهان کسبِ مال و جاهت بس

از خواسته ها و کمینِگاهِ ذکر شده غم می توان به کسبِ مال و ثروت و همچنین جاه و مقام هایِ دنیوی و برتری طلبی ها اشاره کرد که سرانجامی جز درد و غم  برایِ انسان به همراه ندارند، پس‌ حافظ می‌فرماید هیچگونه مال و جاهی برایِ سالکِ طریقت بهتر از این نیست که در صدرِ مصبطه یا بر بلندایِ ایوانِ درگاهِ گنجور نشسته و بدونِ هیچگونه هراسی از محتسب از ساغر هایِ پیاپیِ شرابِ بنوشد، شرابی که بوسیله باد و نسیمی دل‌انگیز از جانبِ روضه ی شیراز به رایگان در اختیارِ درویش قرار می گیرد.

زیادتی مَطَلب، کار بر خود آسان کن

صُراحیِ مِیِ لعل و بُتی چو ماهت بس

پس حافظ خطاب به سالکانِ راهی که به هر دری می زنند و بوسیله کارهایِ بیرونی و ریاضت هایِی که با صدمه به جسم و جان همراه است قصدِ سِیرِ معنوی را دارند توصیه می کند که کارها را بر خود آسان گیرد در ّغیرِ اینصورت " سخت می گیرد جهان بر مردمانِ سخت کوش" و بدون تردید اینگونه سخت گیری ها و زیاده طلبی ها کمکی در رسیدن به مقصد به‌ او نخواهد کرد،  پس‌ صراحیِ شرابِ لعل گونی همچون غزلهایِ  نابی که پیکِ راه بوده و توسطِ نسیم از جانبِ روضه شیراز آمده است و هم نشینی با بُتِ ماه رویی همچون حافظ بس است و کفایت می کند تا چراغِ راهِ سالکِ کویِ عشق باشد.

فلک به مردمِ نادان دهد زمامِ مراد

تو اهلِ فضلی و دانش، همین گناهت بس

نادانی در اینجا فضیلت است و در معنایِ مثبت آمده، زمامِ مُراد یعنی کامیاب شدن و به مُراد رسیدن است که برخی دوستان به خطا آنرا زمامِ امور پنداشته اند، پس حافظ توصیه ای دیگر برای رهرویِ طریقِ عاشقی داشته و می فرماید بمنظورِ موفقیت در رسیدن به سرمنزلِ مقصود ضروری ست سالک به ندانستنِ خود اقرار نموده و همچون فرشتگان بگوید "لا علمَ لنا"، سالکی که خود را صاحبِ علم و دانایی بداند از پذیرشِ ساغرِ مِی حتی اگر از جانبِ روضه شیراز و از دستِ بزرگی چون حافظ باشد سر باز زده و خودداری می کند، مولانا نیز در این رابطه میفرماید: 

چون مبارک نیست بر تو این علوم    خویشتن گولی کن و بگذر ز شوم

چون ملائک گو لا علمَ لنا     تا بگیرد دستِ تو عَلمتنا

حافظ که در جایی دیگر تکیه بر تقوی و دانش در طریقت را کافری می داند در اینجا نیز در مصراع دوم شومی یا بدسرانجامی و آفتِ راهِ عاشقی را فضل و دانشِ سالکِ طریقت می داند و عقیده دارد این توهمِ دانستن و چیرگی در علومِ قدیمه ای همچون علمِ اصول، علمِ کلام و یا علمِ صرف و نحو یا علمِ برهان و فلسفه یا علمِ وعظ و خطابه و امثالِ آن است که بازدارنده و موجبِ نامرادیِ رهپویِ طریقِ عاشقی می باشد چرا که چنین علومی اعم از عقلی و نَقلی نه تنها هیچ سنخیتی با رازِ دین یعنی عشق ندارند بلکه در مواردی نیز با آن مخالفتِ شدید دارند. مولانا در بیتی دیگر امام فخرِ رازی را که بحرِ چنین علومی بوده است مثال آورده و می فرماید؛ 

اندر این بحث ار خرد ره بین بُدی      فخرِ رازی راز دانِ دین بُدی

هوایِ مسکنِ مألوف و عهدِ یارِ قدیم

ز رهروانِ سفر کرده عذر خواهت بس

از نگاهِ عرفا و حُکما تنها مسکن و مأوای اصلیِ انسان که با آن اُلفت دارد مسکن و منزلِ عشق یا آستانِ جانان است و عهدِ یار و معشوقِ قدیم و ازلی یا عهدِ الست نیز عهدی ست که انسان ذاتاََ و بطورِ فطری خود را ملزم به وفای به آن عهد می داند و حافظ فراموشیِ مسکنِ اصلی و آن عهدِ الست را از دیگر موانعِ پیشِ رویِ سالکِ راهِ عاشقی می داند که انسان می تواند با عُذر خواهی از رهروانِ پیشگامِ راهِ عاشقی،‌ یعنی از بزرگانی همچون مولانا و حافظ و دیگر رفیقانِ سفر و با بهرمندی از شرابِ لعلگونِ این حکیمانِ الهی حتی لحظه ای نیز مسکنِ اصلی و عهدِ ازلی را از یاد نبَرَد. در بیانی دیگر حُکما و بزرگان یا راهروانِ پیشگام با آثارِ ارزشمندِ خود اسرارِ هستی را به زیبایی بیان کرده و در دسترسِ ما قرار داده اند که بی توجهی یا سهل پتداشتنِ رمزگشایی هایِی اینچنین از جهانِ معنا جفایِ ما بر آنان است و باید با بازگشتی دگرباره به رهنمود های حکما و عارفان عملاََ از آنها عذر خواهی کنیم.

به مِنَّتِ دگران خو مکن که در دو جهان

رضایِ ایزد و انعامِ پادشاهت بس

توصیه دیگری که حافظ برای پوینده راهِ عاشقی دارد زیرِ بارِ منتِ محققان و صاجبانِ علوم نرفتن و خو نکردن به تقلید از آنان است، این بیت برایِ رفعِ شائبه مخالفتِ حافظ با تحقیق و علم است و همچنین تشخیصِ عالمانِ حقیقی(عرفا) از عالمانِ علمِ کتابی، پس بوضوح بیان می کند که پوینده طریقتِ عاشقی خود باید محقق باشد و نه مقلد، در اینصورت است که رضایِ خداوند را در جهانِ دیگر و پادشاه را در این جهان بدست می آورد. رضایتِ خداوند که  جایِ خود را دارد اما به لحاظِ اینکه با تحقیق اندیشه و خلاقیتِ انسان فرصتِ بروز و ظهور می یابد، پس نه تنها پادشاهِ این جهان بلکه همه اهلِ فن نیز از خلاقیتِ انسانِ محقق راضی، خوشنود و بهرمند خواهند شد. مولانا نیز  در این موضوع سروده است؛

از محقق تا مقلد فرقهاست     کاین چو داوود است و آن دیگر صداست

درواقع نیز با تحقیق است که انسان به آگاهیِ حقیقی دست می یابد و اینچنین آگاهیِ کسب شده ای بدون تردید مطلوبِ خداوند بوده و موجبِ رضایِ او در جهانِ دیگر می گردد و باز هم مولانا که می فرماید؛ " عشق جوشد باده ی تحقیق را     او بوَد ساقی نهان صدیق را"

به هیچ وردِ دگر نیست حاجت ای حافظ

دعایِ نیم شب و درسِ صبحگاهت بس

سخنانِ بزرگان و بویژه نسیمِ روضه شیراز و یا شرابِ نابِ شیراز که از لبان و لسانِ حافظ به رایگان بر انسانها جاری می شوند وِرد و دعایِ نیم شب و درسِ صبحگاهی هستند و حافظ تأکید می کند که رهپویان طریقِ عاشقی برایِ تشخیصِ راه و حرکت در  مسیرِ صواب بجز ورد یا توصیه هایی از این دست که در متنِ غزل بیان شد به هیچگونه وِرد و دعایِ دیگری نیازمند نیستند، خصوصاََ وِردهایِ برآمده از ذهن که منشأ خرافی دارند و توسطِ رمالان یا دعا نویسان نوشته و توصیه می شوند که همگی از نگاهِ حافظ زیادت طلبیدن است و بس.