غزل شمارهٔ ۲۶۸
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۶۸ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۲۶۸ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۶۸ به خوانش اسماعیل فرازی کانال سکوت
غزل شمارهٔ ۲۶۸ به خوانش سارین ابراهیمی نه ساله از تبریز
غزل شمارهٔ ۲۶۸ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۲۶۸ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۶۸ به خوانش فاطمه نیکو ایجادی
غزل شمارهٔ ۲۶۸ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۶۸ به خوانش فریبا علومی یزدی
غزل شمارهٔ ۲۶۸ به خوانش احسان حلاج
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۲۶۸ به خوانش محمدرضا ضیاء
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
گلعذار = گل چهره
گلستان جهان = گلزار گیتی
این چمن = جهان
سرو روان = یار محبوب
دورم باد = از من الهی دور باشد( فعل دعایی)
رَطل = پیمانه
رطل گران = پیمانه سنگین
قصر فردوس = کاخ بهشت
پاداش عمل = جزای کردار
دیر مغان = صومعه پیر مغان محفل سالکان
نقد بازار = سود و زیان تجارت
دولت صحبت = نعمت همنشینی
مکان = عالم بالا و هستی
مَشرَب = آبشخور بهره نصیب
طبع = قریحه
خدا را = محض رضای خدا (را اختصاص )
معنی بیت 2: هم صحبتی مردم ریاکار از من دور باشد و از تمام اموال سنگین دنیا همین پیمانه سنگین می عشق مارا کفایت می کند.
معنی بیت 5: حال وضع حاضر دنیا را ببین و خوشی و رنج آن را تماشا کن. اگراین سود و زیان برای شما کافی نباشد، برای ما کافی است.
این غزل عارفانه و زیبا که سراسر از اشباع شدن حافظ و غرق یار بودن وی حکایت دارد، که همه چیز و همه دنیا را با خود دوست به معامله نمی گذارد. این بیت را بنگریم که حال وی را شاید اندکی دریابیم:
از در خویش خدا را به بهشتم مفرست
که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس
خوب است مزمون و شباهت بیت فوق را با بیت زیر که مربوط به یکی از غزل های بزرگ عارف ربانی، سعدیست مقایسه ای نمائیم:
گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی
دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را
من فکر می کنم با توجه به مضمون کلی این غزل معنای بیت پنجم را اینگونه باید بیان داشت که:
به نقد و خوشی و سود و فراز دنیا و همینطور به زیان و خساران و آزار و فرود جهان بنگر و اندیشه کن (که این جهان مادیست) و اگر دیگران را این وضع بس نیست، برای من بس است و کافیست ( و باید نگاهم به سوی دیگری باشد که همواره سود است)
البته بنظرم عمق و ژرفای معنای این بیت خیلی زیاد است و راهنمائی اساتید بزرگواری که بتوانند به باز کردن معنای بیت کمک نمایند، مغتنم است.
بیت زیبای بنشین بر سر جوی و گذر عمر ببین، مرا به یاد شوخیی انداخت که می گوید: دلیل اینکه مردم حافظ را بیش از سعدی دوست میدارند، در همین بیت و ابیات مشابه است و این در حالی است که سعدی به ؛ برو کار می کن مگو چیست کار و نابرده رنج گنج میسر نمی شود و مانندان آن سفارش فرموده است. و عهده علی.....
خوب اشعار لسان الغیب آنقدر عارفانه وعاشقاته زیباست
که پند واندرزهای وی هم از ریزبینی ودر عین حال از حلاوت خاصی برخوردار است. در بیت
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین
کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس
حضرت حافظ اشاره به 1- گذر زمان و غنیمت شمردن آن 2- اینکه همیشه در حرکت جوهری هستیم وحرکت روبه جلو و کمال 3- تغییر وتحول
حال با این ذهنیت شعر را معنی کنیم
بنشین حالت امر وآگاه باش دارد
جوی یا جویبار نشان از یک جریان وسیر وگذر بطوریکه در جوی حرکت داریم اما نه به عقب بلکه روبه جلو وانهم ملایم وبا آهنگی زیبا ثانیاٌ آبی که مشاهده میکنید همان آبی نیست که یک ثانیه قبل دیده بودید آن آب رفته وآبی دیگر آمده و ای یعنی تغییر کافیست یک برگ یا کاه ویا یک تکه چوب در جوی بیاندازید .
شباهت گذر عمر به جوی از این است که انسانها یکی پس از دیگری میآیند ومیروند مثال آن مقدار آب که لحظه بعد شان نباید مثل لحظه قبل شان باشد.که متضرر خواهد بود.(مولا علی میفرماید هرکس امروزش با دیروزش یکسان باشد ضررکرده).یعنی باید یه گذر زمان نگاه کرد واز آن غافل نبود.
بیت نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان
گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس
بسیار شبیه به بیت
در این بازار اگر سودیست با درویش خرسند است
خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی
درویش در اینجا یعنی رهیده از تعلقات دنیوی و خرسند از وصال به معشوق وعبودیت
بیت سوم اشاره به آیه 107 سوره کهف دارد: ان الذین آمنو و عملو صالحات کانت لهم جنات الفردوس ...
به درستی آنها که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند باغهای فردوس برای آنها باشد ...
حافظ در این بیت به تمسخر میگوید به باغهای فردوس علاقه ای ندارد چون عملی (ایمان و اعمال صالح) انجام نداده است. و از آنجا که رند و بیچیز (گدا) است به همین دیر مغان بسنده میکند.
علاقه نداشن حافظ به وعده بهشت در بیت هفتم نیز تکرار شده است: تو را به خدا نمیخواهم مرا با راه و روشت (از در خود) مرا به بهشت بفرستی!
دکتر ترابی واقعا به نکته ی زیبا و قابل تاملی اشاره کردی ، ماها از تنبلی به حرف های علی ع و سعدی علیه الرحمه اعتنای زیادی نمیکنیم.
برای آنان که بهشت توجت خداست و جهنم نیز غهر خداست باید گغت که پیرو راه علی (ع) هستن و آفرین بر چنین انسانهای والا مقام
در و یاقوت برون از کمر خویش میار
که لب لعل تو از هر دو جهان ما را بس
قبل از بیت آخر از قلم افتاده است.
در بیت پنجم اگر پیش از واژۀ "آزار" حرف "به" قرار گیرد که امکان چسبیدن به واژۀ آزار را هم دارد، مجموعاً می تواند به سه صورت تعبیر شود؛ 1-بازار، 2-بازآر و 3- بآزار.(البته در هر سه صورت،بازار خوانده می شود) گرچه در بسیاری از نسخ معتبر، بدون حرف "به" ذکر شده است.
1-بازار: در صورت در نظر گرفتن این فرض، دنیا به بازاری تشبیه می شود که نقد آن(سود و ماحصل آن یا آنچه در آن رواج دارد) آن چیزی نیست انسان را شیفتۀ خود کند و مفهوم بیت، نوعی نهی از دنیا طلبی است.
2- بازآر: در این فرض معنی به این صورت است که در ازای آنچه در جهان از خود مایه می گذاریم، سود چندانی به دست نمی آوریم.(مذمّت دنیاپرستی)
3- بآزار: در این حالت "نقد بازار جهان"، سودی است که از دنیا می بری و "آزار جهان" به معنی دشواری های راه رسیدن به این سود است، که در این فرض نیز مفهوم بیت بر مذمّت دنیاپرستی دلالت دارد.
جناب مدعی، موافقم که تفسیر شعرهای عارفان کار هر کسی نیست. مسئله اینجاست که حافظ عارف نبوده است، و اینجانب هم در دریف "هر کسی" قرار نمیگیرم.
بیت سوم آشکارا کنایه آمیز است، و حافظ میگوید چون "عمل" نداشته است بهشت را هم نمی خواهد و به همان دیر مغان راضی است، نه اینکه از فرط دوست داشتن معشوق الاهی نمیخواهد به بهشت برود! این چگونه عارفیست که عمل ندارد؟!
از این گذشته، رفتن به بهشت چگونه میتواند عارف را از خداوند دور کند؟! به گفته قرآن خدا در "جنت الماوی" در بالاترین مرتبه بهشت قرار دارد و اگر کسی میخواهد مانند پیامبر با خداوند دیدار کند باید به جنت الماوی بهشت برود. این را مولوی هم گوشزد کرده است:
گفت پیغامبر که جنت از اله
گر همیخواهی ز کس چیزی مخواه
چون نخواهی من کفیلم مر ترا
جنت الماوی و دیدار خدا
من به سفارش شما گوش میکنم و اسرار عشق و مستی را به شما نخواهم گفت، اما امیدوارم به درد خودپرستی گرفتار نشوید.
خطاب به اقای فرهاد
حضرت حافظ پاسخ شما را در بیت زیر از همین غزل داده است
" من و هم صحبتی اهل ریا دورم باد"
درود
مرحوم حاجی محمّدجان قدسی مشهدی میفرماید:
همچو خورشید به عالم نظری ما را بس
نفس گرم و دل پر شرری ما را بس
خنده در گلشن گیتی به گل ارزانی باد
همچو شبنم به جهان چشم تری ما را بس
گر چه دانم که میسر نشود روز وصال
در شب هجر امید سحری ما را بس
اگر از دیده کوته نظران افتادیم
نیست غم صحبت صاحب نظری ما را بس
در جهانی که نباشد ز کسی نام و نشان
قدسی از گفته شیوا اثری ما را بس
استاد ایرج خواجه امیری چند بیت از این غزل را خیلی زیبا در یک تصنیف در دستگاه همایون اجرا کرده ....
روحت شاد ایرج بسطامی بزرگ که بی شک بهترین خواننده بعد انقلاب بودی..چقدر این خواننده بزرگ اشعار رو با حس میخوندن..خصوصا این شعر رو..روحت شاد خوانده ناکام وبی نظیر
جناب ترابی که اسمتو به اصطلاح دکتر گذاشتی ایکاش قبل از ارائه نظر یه مطالعه میکردی و میدیدی که شعری که نوشتی برو کار می کن مگو چیست کار از مرحوم ملک الشعرای بهار هست نه سعدی. ضمنا مردم کجا حافظو بیشتر از سعدی دوست دارند مردم هم سعدی رو دوست دارن هم حافظو شما لطف کنید شاعران را با یکدیگر مقایسه نکنید که مقایسه شاعران طراز اول با یکدیگر بطور کلی و مطلق کار پسندیده ای نیست.
آقای ترابی شما مثل اینکه دیوان غزلیات سعدی رو نخوندی که میگی سعدی فقط پند و اندرز میده. اگه غزلیات سعدی رو خونده باشی هرگز این حرفارو نمیزنی.
ایرانی جان ، امین عزیز
دکتر ترابی نوشته :
بیت زیبای بنشین بر سر جوی و گذر عمر ببین، مرا به یاد شوخیی انداخت
ایشان از خودش `حرفی نزده که چنین بر او می تازید
ادب مرد به ز سواد !!!! اوست
راست می گوید حسین 2 گرامی
شما را چه می شود؟ حس شوخ طبعیتان کجا رفته است؟!
حیف از دکتر ترابی و دیگر دوستان...
واقعاً حیف روفیابانو
اگر این خرده گیری ها نبود دوستان خوبمان را در کنار داشتیم
فکر کنید اگر دوباره دکتر ترابی ، دکتر کیخا ، مهری بانو ، لیام ، مرسده بانو ، و دیگر خوش قلمان غایب با دوستان حاضر جمع بودند .
چه خوب بود ،
خدا شما را برایمان نگه دارد
خطاب به فرهاد
"بیت سوم آشکارا کنایه آمیز است"
بله، اما کنایه به اهل ریاست که فی المثل ثروت جمع می کنند اما به دیگران می گویند با خمس و زکات بهشت مال شما خواهد بود (واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند, چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند)
با نازکدلان، تندی روا نیست ..4
بنشین بر لب جو و گذر عمر ببین
کاین اشارت ز جهان گذران مارا بس
حافظ در لحظه لحظه از گذر زمان بر این جهان را با دید باز حس می کرده است،و چنان آبی که در یکه لحظه از جوی و آن مکان گذشت دیگر باز نخواهد گشت.
و در بیت دوم منظورش آن است که این جهان پر رمز و راز هرلحظه درحال تغییر است و این گذشت مبهم را کافی می داند برای اشارات نامحدود جهان
یکی از عقل میلافد یکی طامات میبافد
بیا کاین داوری ها را به پیش داور اندازیم...
این ابهام و دوگانه خوانی در اشعار حضرت حافظ به حسن او می افزاید و بهتر است به دور از هرگونه تعصب و پیش داوری به اشعار او بنگریم و بیهوده اب در هاون نکوبیم ...
در ضمن این غزل رو با صدای مرحوم نادر گلچین به همه دوستان پیشنهاد میکنم
گُلعِذاری زگلستان جهان ما را بس
زین چمن سایه ی آن سرو روان ما را بس
گُلعِذار : زیباروی،گل رو،خوش سیما
"سروِ روان" کنایه از معشوق ِ خوش قدوبالاست.
چمن: باغ، کنایه ازدنیاست.
معنی بیت: (مازیاده خواه نیستیم) ازگلستان جهان تنها یک گلرُخ ِ دلستان برای مادل عاشق پیشه ی کفایت می کند ازمیان این همه نعمت وازاین باغ باصفای دنیا، همین که سایه ی آن سروقامت برسرماباشد برای ماکافیست.
تابوکه یابم آگهی ازسایه ی سروسَهی
گلبانگ عشق ازهرطرف بر خوش خرامی می زنم
من و همصحبتیِ اهل ریا دورم باد
ازگرانان جهان رَطل گران مارا بس
اغلب ابیات این غزل که بامضامین بکروبدیع وحافظانه خَلق شده اند بیانگرمیزان مناعت طبع ،بی نیازی ورهایی ازقیدوبند دینی ودنیوی شاعراست که حتّادرسخت ترین شرایط، هرگزسرپرغرورش به دُنیی وعُقبی فرونیامد وتاپایان عمر آزادانه اندیشید وآزادانه زندگی کرد.
رَطل: پیمانه ی بزرگ وسنگین
ازگرانان: ازمجموعه ی گران ها، وزین ها وسنگین ها . دراینجا کنایه اززاهدان وریاکاران نیزهست فریبکارانی که به وجهِ عبوس می نشینند و تصوّرمی کننددارای شخصیّتی ارزشمند و وزین وسنگین هستند. حافظ درمصرع اوّل، رندانه خودراازصف ریاکاران جدامی سازد ودرادامه، بابکارگیری مناسب "گرانان" ریاکاران رانیز به مجموعه ی گرانان اضافه می کند وهمه را دریک جا ودرکناره می نشاند تا به راحتی بتواند ازمجموع آنها اعلام برائت کند.
معنی بیت: من هرگزباریاکارانِ خودبین وحُقّه باز نشست و برخاست نمی کنم وهم صحبت نمی شوم برای من همین مایه ی سعادت است اگرتوفیقی داشته باشم با پیمانه ی سنگینِ شراب هم نشین وهمنفس گردم. این همنشینی بسی ارزشمندتراز همدمی با ریاکارانِ خودپسنداست.
نیکنامی خواهی ای دل با بدان صحبت مکن
خودپسندی جان من بُرهان نادانی بُوَد
قصرفردوس به پاداش عمل میبخشند
ما که رندیم و گدا دیرمُغان ما را بس
قصر فردوس : کاخ بهشت
دیر: عبادتگاه ،صومعه ، محل عبادت راهبان مسیحی،خراب آباد کنایه از: دنیا، جهان مادی .
مُغان: درلغتنامه ی دهخدا می خوانیم:
مغان در اصل قبیله ای از قوم ماد بودند که مقام روحانیت منحصراً به آنان تعلق داشت . آنگاه که آیین زرتشت بر نواحی غرب و جنوب ایران یعنی ماد و پارس مستولی شد مغان پیشوایان دیانت جدید شدند. در کتاب اوستا نام طبقه ٔ روحانی را به همان عنوان قدیمی که داشته اند یعنی آترون می بینیم اما در عهد اشکانیان و ساسانیان معمولاً این طایفه رامغان می خوانده اند.
دیرمُغان: معبد زردشتیان ، دراینجا کنایه ازخرابات ومیخانه
معنی بیت: بهشت ونعمتهای آن را به عنوان پاداش به آنهایی می بخشند که دارای اعمال ورفتارهای نیک هستند ما که لااُبالی وگناهکاروفقیر هستیم (البته اززاویه ی دید زاهدان) همین کُنج میخانه وگوشه ی خرابات کافیست.
ای گدای خانقه بَرجَه که دردیرمغان
می دهندآبیّ ودلها راتوانگرمی کنند
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین
کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس
براستی که برای مشاهده ی سرعت گذرعمرآدمی،آئینه ای شفّاف ترازحرکت آب در جویباران نیست. دراین آئینه ی عبرت انگیز به روشنی می توان دریافت که این قافله ی عمر چگونه به سرعت وبی وقفه درگذراست.
معنی بیت: (به کجاچنین شتابان؟) اندکی درنگ کن وبرلب جویباری بنشین وببین که قافله ی عمر،چسان بی درنگ وشتابان درگذراست. اگرمنصفانه بنگریم ودرمورد این حقیقت تلخ بیاندیشیم عبرت گرفته وبیشترقدرلحظات عمر راخواهیم دانست. اینکه بتوانیم درآئینه ی جویبار، گذرعمر خودراببینیم تلنگریست که برای بیدارشدن ماکافیست وقتی که بیدارمی شویم تازه درمی یابیم که نه تنها آب وعمرآدمی بلکه تمام اجزای هستی درگذراست ولحظه ای توقّف نمی کند.
حافظاچون غم وشادیّ جهان درگذراست
بهترآنست که من خاطرخودخوش دارم
نقدِ بازار جهان بنگر و آزار جهان
گرشما را نه بس این سود و زیان ما را بس
نقد : آن چه که در حال داده شود، خلاف نسیه ،مال یاپول حاضر دراینجانعمت هاوهرآنچه که دنیا به ما ارزانی می دارد.
"بازارجهان" : شاعردراین بیت نسبت به فرآیندزندگانی به چشم تجارت نگاه کرده است. تجارتی که سود آن درقیاس با زیانهایی(دردها ورنجهایی) که داردخیلی کمترو ناچیزاست به عبارت دیگر این تجارت یک معامله ی زیانباراست.
معنی بیت: مال ونعمت هایی را که دنیا به مامی دهد خوب ببین وارزیابی کن رنج هاودردهای خودرانیزدرنظربگیر ببین که چگونه ما تن به یک معامله ی زیانبارداده ایم! اگر به رغم اینکه می دانید دراین تجارت باخته اید همچنان به معامله بادنیا دل بسته اید وعبرت نمی گیرید مااین هشدارراجدی گرفته وبه دنیا پشت کرده ایم.
دراین بازاراگرسودیست بادرویش ِ خرسنداست
خدایامنعم اَم گردان به درویشیّ وخرسندی
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
معنی بیت: درادامه ی بیت قبلی، تنهاخواست وآرزوی ما درکناردوست وومعشوق بودن هست وما به خواست اصلی خویش رسیده ایم وهیچ نیازی به مال ومنال دنیوی ومعامله بادنیا نداریم. هم صحبتی بایار دولتی سعادت بخش است که نصیب ماشده است.
مِی دوساله ومحبوبِ چهارده ساله
همین بس است مراصحبت صغیروکبیر
از در خویش خدا را به بهشتم مفرست
که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس
خطاب به معشوق است. معشوقی که دولت صحبت اوحافظ راکامیاب کرده است.
معنی بیت: ای حبیب، محض رضای خداوند مرا ازدرگاه خویش مران ومحروم مکن حتّا اگرقرارباشد به بهشت فرستاده شوم بازهم خواست وآرزوی قلبی من درگاه توست. ازبهشت وازهرآنچه که درعالم هستی وجود دارد برای من همین که درکوی تو ساکن باشم کافیست.
ذرّه ی خاکم ودرکوی تواَم جای خوشست
ترسم ای دوست که بادی ببرد ناگاهم
حافظ از مَشربِ قسمت گله ناانصافیست
طبع چون آب و غزلهای روان ما را بس
مَشرَب : آبشخور .
قسمت : تقدیر، سهمی که ازجانب خداوند برای هرکس تعیین شده است.
طبع : قریحه ی شاعری
ای حافظ اظهار گلایه وشکایت ازتقدیر بی انصافیست ازآبشخورقسمت،برای هرکس سهمی مشخّص شده باید رضابه داده بدهیم وازجبین گره بگشائیم. بنابراین گله وشکایت نمی کنم همین قریحه ی لطیف و ذوق شاعری که همانند آب جویباران جاریست ونصیب من شده برای من کافیست.
حافظ اَرسیم وزرت نیست چه شدشاکرباش
چه بِه ازدولتِ لطفِ سخن وطبع سلیم؟
آقا رضا
دَمِت همیشه گرم و حافظانه!
اگر نبودی, من نوعی شخصا از دیوانِ حافظ محروم می شدم!
بعضی از این برداشت ها و شرح هایِ دوستان رو که نگاه می کنم, چشمم سیاهی می رود و سرگیجه می گیرم!
کاش اینان تلاش و خویشتنداری می کردند و نمی نوشتند!
الهی که با حافظ محشور شوی!
با سلام
شرح این غزل توسط دکتر ابراهیمی دینانی در برنامه معرفت:
قسمت اول:
پیوند به وبگاه بیرونی
قسمت دوم:
پیوند به وبگاه بیرونی
قسمت سوم:
پیوند به وبگاه بیرونی
قسمت چهارم:
پیوند به وبگاه بیرونی
معانی لغات غزل (268)
گلعذار : گل چهره، زیباروی
سروِ روان : سرو متحرّک، کنایه از معشوق بلند اندام .
زین چمن : از این چمن، از این باغ جهان .
هم صحبتی : هم نشینی، معاشرت .
اهل ریا : ریاکاران
گرانانِ جهان : اشخاص نامطبوع و غیر متعارف، اشخاص غیر قابل تحمّل .
رطل ِ گران : پیمانه بزرگ
قصر فردوس : کاخ بهشت .
مَشرَب : آبشخور .
قسمت : بهره .
مشربِ قسمت : آبشخور بهره مقسوم، سهم مقدّر شده از چشمه مشیّت الهی .
طبع چون آب : قریحه روان مانند آب .
معانی ابیات غزل (268)
1) از گلزار دنیا گل چهره یی برای ما بس و از باغ دنیا سایه آن معشوق بالا بلند ما را کفایت می کند .
2) از من دور باد که با ریاکاران همنشین شوم . از ریاکاران که همنشینی آن ها بر انسان گران می آید پیمانه گران سنگ برای ما کافی است .
3) کاخ بهشت را به پاداش کارهای نیک می بخشند . ما که قلندری وارسته و مستمندیم دیر مغان برایمان بس است .
4) بر لب جوی آب بنشین و به گذشت آن که همانند گذشتِ عمر است بنگر و همین اشاره از دنیای در حال گذر، برای ما کفایت می کند .
5) به سود و دریافت های نقدی که از بازار دنیا به دست می آوری بنگر و بنگر که چه رنجهایی در برابر آن می کشی ! اگر این سود و زیان نابرابر برای شما کافی نیست برای ما کافی است .
6) یار پیش ماست نیازی نیست که بیشتر از آن چیزی طلب کنیم . این خوشبختی که از نعمت همنشینی آن هم نَفَس بهره مندیم برای ما بس است .
7) برای خاطر خدا، از آستان خود مرا به بهشت هم روانه مکن زیرا از همه آنچه در این عالم هستی وجود دارد ما به سر کوچه تو بَسَنده کرده ایم .
8) حافظ اظهار نارضایتی از سهمیه ازلی بی انصافی است . قریحه و طبع روان و غزل های لطیف و ناب ما را بس است .
شرح ابیات غزل (268)
وزن غزل : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لان
بحر غزل : رمل مثمّن مخبون اصلم مُسبغ
*
اگر به تعداد غزل هایی که حافظ به منظور جلب نظر شاه شجاع و تغییر رأی او بر تبعید خود سروده است توجه کنیم درمی یابیم که این دوست یکرنگ و فداکار شاه شجاع بیشترین غزل های معروف خود را در بحرانی ترین دوره زندگی خود سروده و بدون هیچگونه دستاوردی در آخر سر مجبور به رفتن به تبعید شده است .
لحن کلام شاعر در این غزل ها متفاوت است اما محور کلام همۀ غزل ها گرد سه موضوع است : 1- اظهار دوستی و تجدید ارادت و یادآوری خدمات گذشته خود، 2- گله و شکایت از بی اعتنایی های شاه و 3- اظهار بی نیازی و بی اعتنایی ظاهری و مقاومت . اما در هیچ کدام از این غزل ها ما به اظهار ندامت و پشیمانی از اعمال و رفتار گذشته خود که دستاویز دشمنان او و سبب تبعیدش شده برنمی خوریم . او در هیچکدام از غزل هایش از خوردن شراب و حمله به متولیان متظاهر شریعت توبه و اظهار ندامت نکرده است.
این مطلب مهم باید برخوانندگان امروزی اشعار حافظ روشن شود که حافظ با آن همه سابقه دوستی و نزدیکی با شاه و دربار و تورانشاه وزیر و سایر دست اندرکاران حکومتی اگر اهل مماشات و معامله بود به آسانی می توانست به آن ها قول تغییر رویه خود داده و زبان در کام کشیده به مخالفین و رقیبان و حسودان طعنه و کنایه نزند و بطور مسلّم از او چنین چیزی خواسته شده و او از آن به لطایف الحیل سر باز زده است . شاعر عارف و مطّلع و با سوادی که کسی در مجموع یارای برابری با او را نداشته چرا نان را به نرخ روز نخورده و خود را از این همه زحمت و مشقّت نرهانیده است ؟
جواب این سؤال این است که هیچ مردی زیر بار نامرد نمی رود و هیچ عارف دل آگاهی به ریا و تظاهر و مردم فریبی روی نمی آورد و این آزمایش بزرگی است که حافظ از آن رو سفید بیرون آمده است .
این همه از برای این گفته شد تا خوانندگان جوان تنها به لطف کلام شاعر توجه نکنند بلکه بیش از آن به شخصیت اخلاقی و مردانگی او بیندیشند و باور داشته باشند که ما هنوز همتای او را در تاریخ ادب خود نیافته ایم .
شاعر در این غزل و در مطلع غزل، ایهامی به تجدید ارادت با شاه شجاع دارد ایهامی که ابداً با گذشت زمان برای ذهن خوانندگان امروزی قابل درک نیست . در بیت دوم از اینکه با اهل ریا کنار بیاید اظهار امتناع و باز به باده نوشی خود صحّه می گذارد . در بیت سوم به صاحبان شریعت طعنه زده می گوید آن ها بهشت را به پاداش ثواب به بندگان می بخشند اما من که قلندری یک لاقبا و لاقید و تهیدستم همان گوشه دیر مغان و میخانه برایم کفایت می کند . باید دانست منظور شاعر از آوردن کلمه دیر مغان در اینجا، اشاره به خانقاه شیخ تقی الدّین محمد داداست که آن روز در یزد توسط پسر شیخ دادا اداره می شد و در جهان عرفان و عرفا شهرتی به سزا داشت و چنین مقرر شده بود که حافظ به یزد رفته و در آنجا معتکف شود و چنین هم شد .
شاعر در ابیات چهارم و پنجم از بی وفایی و گذشت زمان صحبت کرده و می فرماید این دو روزه از عمر ارزش آن را ندارد که انسان تن به هر پستی و خواری بدهد و خطاب به درباریان می گوید (گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس).
شاعر در بیت ماقبل آخر یکبار دیگر تقاضای لغو دستور تبعید خود را دارد و در مقطع کلام همه رویدادها را قسمت ازلی لایتغیّر دانسته و از اینکه از نعمت آزادی گفتار و سرودن غزل های آبدار بهره مند است خدا را سپاسگذار است .
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
گدا در اشعار خواجه شیراز اشاره به نیاز دایمی به لطف خدا دارد .نیازی که هیچ گاه از مخلوقات رفع نمی شود. سیه روی زممکن در دوعالم جدا هرگز نشد والله اعلم. الفقر سواد الوجه فی الدارین.
یار با ماست: هو معکم. دولت صحبت؛ الا بذکرالله تطمین القلوب.
مارا بس: الیس الله بکاف عبده.
بهشت دارای مراتب مختلفیست که برترینش جنت اللقا و مقام عندیت است. زمنعم به نعمت نپرداختم.
سلام بیت نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان...
واقعا مضامین عرفانی بسیار مهمی برای ما دارد.دنیا و دنیا خواهی همه آزار و اذیت است...
سلام و عرض ادب خدمت اساتید گرامی
فکر میکنم در بیت اول "سرو چمان" درست باشد
به دلیل اینکه قافیه در بیت آخر تکرار نشود
گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس
زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس
حافظ ضمنِ تشبیهِ این جهان به گلستان همه انسان ها را گُلهایی می داند که قابلیتِ تبدیل، شکوفایی و گُلعُذار شدن را دارند، بزرگانی چون حافظ و عطار و دیگر عرفا و حُکما رُخساری گُلگون و به رنگِ عشق دارند که حافظ می فرماید تنها یک گُل چهره از این گُلستان برای او یا هر انسانی کافی ست تا بتواند با همنشینی اش از او تاثیر پذیرفته و شکوفا شود. در مصراع دوم سروِ روان نیز استعاره از همان گُلعُذار است که با خداوند یکی شده و به وحدت رسیده است، حُکما و عرفا گاهی نیز سروِ روان را نمادِ خضرِ همیشه سبز یا انسانی که به عشق زنده و جاویدان شده است می دانند که چون بر زمینِ خشکِ انسان گذر می کنند آنرا تبدیل به چمنی سبز و خُرَّم می کنند، پس با فرضِ اینکه حافظ چنین معنایی را در نظر داشته اگر بگوییم توفیقِ همنشینی با بزرگ و حکیمی گلعذار از سایه لطف و عنایتِ خداوند بر سرِ انسان است سخنِ بی ربطی بر زبان نیاورده ایم.
من و همصحبتی اهل ریا دورم باد
از گرانان جهان رطل گران ما را بس
اما در این گلستان مدعیانی که خود را گُلعُذار و شایسته ی همنشینی می دانند کم نیستند و حافظ آرزو می کند تا از هم صحبتی یا همنشینی با این ریاکاران دور باشد، ریاکارانی که گُل عُذار نبوده و بلکه با خون و درد رخساره را گُلگون می کنند تا مردمان را بفریبند، در مصراع دوم گران هر چیزی در این جهان است که انسان بوسیله ذهنِ خود آن را ارزشمند می داند و اهلِ ریا نیز با تقلید از سخنانِ بزرگان بدونِ اینکه به حقیقتی دست یافته باشند توهمِ گران سنگی می یابند، اما برایِ گُلهایی چون حافظ که خیالِ گُل رخی و عاشقی و شکوفا شدن را دارند برگرفتنِ رطلِ گران و شرابی مرد افکن از آموزه هایِ بزرگان و گُلعذارانِ حقیقی کفایت کرده و از همنشینی با اهلِ ریا و یا توجه به گرانانِ جهان دوری می کنند.
قصر فردوس به پاداش عمل میبخشند
ما که رندیم و گدا دیر مغان ما را بس
در این بیت حافظ به دو مطلب اساسیِ دیگر اشاره میکند ، اول اینکه حتی فردوس و بهشت برین را نیز بدون سعی و ریاضت به انسان نخواهند داد، پس برای رسیدن به آن سرزمین یکتایی و بینهایتِ خداوند انسان چاره ای جز کار بر روی خود ندارد و این همان رطل گرانِ مطلوبِ اوست. مطلب دوم اینکه اصولا سالکِ طریقت نباید با طمعِ رسیدن به فردوس و سرزمین یکتایی و آرامش ابدی سعی و تلاش کند که در اینصورت به ذهن رفته و تلاش او بی ثمر خواهد بود و تحولی در او ایجاد نخواهد کرد. البته پس از تبدیل انسان از هشیاری جسمی به هشیاری حضور رسیدن به آن فضای یکتایی قابل درک است ولی انسانِ رهرویِ طریقِ معنوی بهتر است از اندیشیدن به آن حذر کرده و با مقیاس ذهن آن مسیر طی شده را اندازه گیری نکند. حافظِ رند فقیر و نیازمند به حضرت معشوق همان خلوتِ دیر مغان را که خاموشی کامل ذهن است به گرانانِ جهان و هر چیز بر آمده از ذهن ترجیح میدهد.
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین
کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس
این بیت علاوه بر اینکه به انسان یادآوری میکند برای تبدیل شدن از هشیاری جسمی به هشیاری حضور لحظه ها بسرعت در گذر می باشند، بر نو شدن هر لحظه جهان و آب روان هشیاری که بر آب روان پیشین خود جریان دارد اشاره کرده و نو شدنِ دم به دمِ جهان را گوشزد میکند، یعنی انسان نیز باید هر لحظه از زندگیش نوتر و تازه تر از لحظه قبل باشد . مولانا نیز در این رابطه میفرماید:
"عمر همچون جوی نو نو میرسد ، مستمری می نماید در جسد
آب را آبیست کو میراندش ، روح را روحیست کو می خواندش"
نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان
گر شما را نه بس این سود، زیان ما را بس
معنیِ معمول بیت اینکه میفرماید اگر همه انسانها گمان کنند با افزودنِ گرانانِ این جهانی به خود و سیری ناپذیری در این بازار منفعتی کسب میکنند در اشتباه بوده و از آزار رساندن و جفایِ بازارِ این روزگار بی خبر هستند اما حافظ به همین مقدار زیان اکتفا کرده و قصد ادامه و توهمِ سود یا درحقیقت تحملِ زیانِ بیشتر را ندارد. درواقع انسان با زحمتِ بسیار چیزِ گران و ارزشمندی را در این جهان بدست می آورد اما در صورتی که دل به آن بسته و بدونِ درنظر داشتنِ حقیقتِ درونیِ آن عاشقش گردد روزگار با صدمه زدن بر آن چیزِ موجبِ آزارِ انسان می شود و حافظ که چنین معامله ای را زیانبار می داند قصدِ ادامه ی چنین تجارتی را ندارد در صورتی که اکثریتِ ما انسانها تا پایانِ عمر نیز چنین سودِ توهمی را کافی ندانسته و از گرانانِ جهان چشم پوشی نمی کنیم.
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
عارفی که دلش به عشق زنده و گُلعُذار شده بدیهی ست که توجهش به چیزهای بیرونی و این جهانی در اندازه رفعِ نیازمندی های ضروریِ زیست در این جهان است و حاجتی به زیاده طلبی نمی بیند ، اما در معنی دیگر این زیادت طلبی مربوط به خیالِ راهیابیِ سالک به ذات است که چیزی نیست جز زیاده خواهی، حافظ سالکِ عاشقی را که به این مرحله از کمال رسیده را از این خیال خام برحذر داشته و همین هم صحبتی و زیرِ سایهی آن سروِ روان را عین نیکبختی میداند. تلاش برای نفوذ به ذات حق تعالی بدون شک انسان را به ذهن و گمان می برد و بالطبع یار همچون آهویی گریزپای از او خواهد رمید چنانچه در جایی دیگر آن را طمعی خام می خواند؛
زلف چون عنبر خامش که ببوید هیهات / ای دل خام طمع این سخن از یاد ببر
چنین نتیجه گیری می شود که حافظ همانقدر که ضروری می بیند تا انسان در ذات و حقیقتِ درونیِ هر موجودِ گرانی در این جهان بیندیشد و عاشق بر صورتِ آن نگردد، به همان اندازه سالک را از تفکر در ذاتِ خداوند نهی کرده و برحذر می دارد.
از در خویش خدا را به بهشتم مفرست
که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس
پس از ترک دنیا، حافظ ترک عقبی و آخرت را نیز برای ادامه و استمرار جریان آب حیات بخش به انسان ضروری میداند پس اکنون که یار با اوست و به در یا آستانش راه یافته است با قَسَم به خداوند از او میخواهد تا وی را به بهشتِ توصیف شده نفرستد زیرا سر کوی حضرتش که از کون تا مکان گسترده و آن را فضای یکتایی نامیده اند بینهایت و نامحدود است ولی بهشت با توصیفات ذهنی محدودیت است و بدون شک حافظ یا انسانِ رها شده از امیال ذهنی که حلاوت همجواری با معشوق را چشیده است هرگز خیال بازگشت دوپاره به ذهن و دنیای محدودیت را ندارد .
حافظ از مشرب قسمت گله ناانصافیست
طبع چون آب و غزلهای روان ما را بس
حافظ میفرماید انسان از ابتدا نیز به آن فضای بینهایت تعلق داشته و بنا بر قضای الهی در محدودیت و فرم قرار گرفته است پس گله از یار جایز نیست و همین که خداوند طبع روان و لطیفی مانند آب و غزلهای روانتر از آب که از این طبع لطیف جاری میشود را به او عطا کرده جای سپاسگزاری دارد و برای حافظ کفایت میکند. در واقع چه برکاتی که از این طبع لطیف به جهان انتشار می یابد و چه انسانهایی که از آن سیراب می شوند.
ممنون از گنجور
این موارد صحیح هستند
از گدایان جهان...
از در خویش خدایا..
استاد شجریان،چند بیت از این شعر را در آلبوم"کیمیای مهر" با تصنیف گلعذار،به زیبایی اجرا کرده اند
در بیت:
از در خویش خدا را به بهشتم مفرست
که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس
تفسیر من آن است که مخاطبش "خدا" نیست بلکه معشوقی غیر از خداست زیرا "خدا را" بیشتر به معنی "تو را به خدا" است. من اینطور میفهمم که حافظ به معشوقش میگوید تو را به خدا مرا به زهد و خرید بهشت دعوت مکن و بگذار رندانه و با می و معشوق بگذرانم زیرا این نوع زندگی، در همه کون و مکان و امکاناتش برایم کافیست و چیز بیشتری نمیخواهم.
این غزل را "در سکوت" بشنوید
از درِ خویش خدا را به بهشتم مَفرست
که سرِ کویِ تو از کون و مکان ما را بس
این بیت خدایا صحیح هست یا خدا را
اگر هرکدام صحیح باشد معنا چه تغییری می کند
جنابِ سنجری، بنظر می رسد با هر دو خوانش به یک معنا می رسیم زیرا می توان او را به خودش قسم داد و دعا یا خواهشی را بیان کرد.
پاینده باشید