غزل شمارهٔ ۲۶
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۶ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۲۶ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۵ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۲۶ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۶ به خوانش عبدالحمید ضیایی
غزل شمارهٔ ۲۶ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۲۶ به خوانش هادی روحانی
غزل شمارهٔ ۲۶ به خوانش شاپرک شیرازی
غزل شمارهٔ ۲۶ به خوانش سهراب سیفی
غزل شمارهٔ ۲۶ به خوانش عندلیب
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۲۶ به خوانش محمدرضا ضیاء
غزل شمارهٔ ۲۶ به خوانش محمدرضاکاکائی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
در بیت نخست «خوی» که می باید آن را «خَی» خواند به معنای عرق بدن است.
دکتر خطیب رهبر در حاشیه نویسی خود نوشتهاند که خِی خوانده میشود. بر وزن مِی.
اگر تصنیف این غزل رو با آهنگسازی استاد محمدعلی کیانی نژاد و صدای خدابیامرز بسطامی نشنیده باشید نیم عمرتون بر فناست !
زلف آشفته در بیت اول باید همچون صفات بکار رفتهُ دیگر در بیت اول مانند خوی کرده یا خندان لب، بدون کسرهُ بین خوانده شود.
افسوس در بیت دوم بمعنای تمسخر و استهزاست و این تمسخر بخاطر اینستکه معشوق انتظار ندارد که عاشق را خواب آلود ببیند.(آنچه که در بیت بعد بآن اشاره شده)
"کافر عشق" و "بادهُ مست"از آن دسته تعبیرات و استعاراتی اند که باید لختی در آنها اندیشید و به ذهن خلاق خواجه احسنت گفت.
بیت های پنجم و ششم از باور جبرانگاری خواجه نشأت گرفته اند.
افسوس کنان در این مصراع معنای ریشخند و تمسخر ندارد منظور حالت لب ها در هنگام بوسه است و لب غنچه . افسوس را تلفظ کنید لب حالت بوسه میگیرد مثل اینکه بگوییم معشوق خنده کنان نزد من آمد یعنی نقش خنده بر لب داشت و اینجا شاهکار حافظ است نمی گوید افسوس کنان آمد میگوید با لبش افسوس کنان بود یعنی نقش افسوس بر لبانش بود یعنی لب های غنچه ای داشت وقتی افسوس را تلفظ کنیم دهان و لب حالت بوسه و غنچه می گیرد حافظ در این مصراع میگوید چشمانش بزرگ بود اما دهانش کوچک بود خیلی زیبا می گوید چشم درشت و لب غنچه ای بود این صفت معشوق زیبا رو است همین امروز هم چشم درشت و دهان کوچک و لب غنچه ای از صفات زنان زیبا است اما حافظ زیباتر گفته یعنی چشمانش از بس زیبا بود گویا داد می زدو همه را جذب می کرد و لبانش نازک و غنچه ای بود و همه افسوس می خوردند که یکبار ببوسندش لب غنچه حالت بوسه هم دارد لبانش حالت بوسه دارد اما افسوس من نمیتوانم ببوسمش امروز هنگام عکس گرفتن به شوخی میگویند بگو هلو یا بگو سیب که لبت خندان بشه یا غنچه بشه . خیلی زیبا حافظ صفت عربده جوی را برای چشم و افسوس کنان را برای لب آورده است
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
افسوس کنان میتواند معنای بوسه را هم داشته باشد .
سلام و خسنه نباشید.
جسارت نمی کنم اما نکته ای در مورد غزل هست که بد نیست دور هم بشنویم.
این غزل بهترین فرم ممکن را دارد. یک بار دیگر غزل را از ابتدا بخوانید و همواره معنای آن را در ذهن داشته باشید.
ببینید در مصرع اول چند ترکیب به کار رفته.
«زلف آشته» و «خوی کرده» و «خندان لب» و «مست». 4 ترکیب.
مصرع بعدی:
«پیرهن چاک» و «غزلخوان» و «صراحی در دست». 3 ترکیب.
مصرع بعدی:
«نرگسش عربده جوی» و «لبش افسوس کنان». 2 ترکیب.
و مصرع بعدی:
«نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست». 1 ترکیب.
در این غزل عاشق از خواب بیدار شده و ناگهان معشوق خود را دیده. طبیعی است که اول به تته پته بیفتد و من من کند و یواش یواش زبانش باز شود.
حافظ در غزل درست همین کار را کرده است. در مصراع اول 4 ترکیب و در مصرع بعدی 3 ترکیب و در مصراع بعدی 2 ترکیب و در مصراع بعدی 1 ترکیب به کار برده. انگار که در مصراع اول تته پته می کند و مصراع به مصراع زبانش باز می شود.
و بعد، از زبان معشوق به عاشق گله می کند که تو اگر عاشق هستی پس چرا با این باده ی شبگیر که خورده ای خوابت برده؟!
جالب نبود؟
خوش ذوق گفتی، احسنت
دلنشین گفتین
سلام
از نطر آرمین خیلی خوشم اومد
جالب بود
اگر از خمر بهشت است وگر باده مست
باده مست و روز الست...فرمود: بهشت برای متقیان است و خودم بهای مخلصین...باده مست جز خودش نیست...
در بیت ماقبل آخر ، به گمان این کمترین زمان حال مناسب تراز گذشته است: آن چه او ریخت به پیمانهی ما، می نوشیم اگر از.......
در مورد آنچه جناب دکتر ترابی نوشته اند ...چون کلمه زمان کلمه ریخت گذشته است پس نوشیدیم که زمان گذشته دارا است بنطر میرسد صجیح باشد
جناب شمس الدین: به مصرع دوم اگر توجه فرمایید که از پری پیمانه میگوید زمان حال را میطلبد نوشیدن مدام و با پوزش.
از سه مصراع نخست گویی این بر می آید که معشوق، مذکر است.
آقا اصلاح می کنم تصنیف این غزل مربوط به آلبوم بوی نوروز بسطامی هستش که آهنگسازی اون رو آقای حمید متبسم زحمت کشیده اند نه آقای کیانی نژاد.
البته آقای کیانی نژاد به عنوان نوازنده نی در این آلبوم هنرنمایی کرده اند
در بیت آخر گره گیر یعنی چه؟ به نظر گره دار است یا گلو گیر که هم معنی کمند می دهد هم معنی عاشق کش !
شعری که با چنان تصویر سازی عاشقانه شروع می شود با توبه شکستن شاعر تمام می شود . شاعر از چه چیزی توبه کرده بود که اینک باید توبه بشکند ؟
در بیت ششم صورت ضبط شده صحیح است:
اشاره به اینکه سرنوشت همه از روز ازل در لوح ثبت شده و انسان در حوزه تقدیر ازلی خودش مختار است.
خمر بهشت اشاره به آیه " و سقاهم ربهم شرابا طهورا " داره.
کلمه "مست" در باده مست ایهام داره:
1: باده مستان یعنی باده ای که مستی آورد و در دست مستان باشد
2: باده ای که آنقدر قوی است که خودش هم مست شده
با سلام معشوقی با این مشخصات که حافظ خلق نموده قطعا خیالیست و یا به قول دوستان به خواب او آمده نه اینکه زیبا رویی در آن زمان مست به خیابان زده و آمده بر بالین حافظ چه نه حتی در آن دوره که در همین دوره و در بلاد فرنگ هم چنین اتفاق رویایی کمتر در واقعیت میافتد.عجیب است که دوستان به این نتیجه هم رسیدند که چون چنین چیزی در آن زمان ممکن نبوده پس معشوق حتما پسر هست ؟؟؟
من و خیلی های دیگه هنوز نفهمیدیم چرا این “عرفا” انقدر خدا را به شکل یه دختر خوشکل میدیدن و میستایند ؟؟ مثلا اگر به این بیت دقت کنید :
عود است زیر دامن یا گل در آستینت
یا مشک در گریبان بنمای تا چه داری
سعدی از خدا طلب می کند که دامن و آستین خود را بالا بزند و گریبان خود را هم باز کند ! ! !
آخر این طرز صحبت کردن یعنی چه ؟ ؟ ؟
چون زن آخرین آفریده وشبیه ترین موجود به خدا بود،به لحاظ زیبایی،لطافت،پشت پرده بودن وخلق موجودی دیگر
اقای حسین گرامی
چرخ با این اختران ، نغز و خوش و زیباستی
صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی
صورت زیرین اگر با نردبان معرفت
بررود بالا همان بااصل خود یکتاستی
ابدا ادعا ندارم که میدانم حافظ اینجا مقصودش خدا بود یا دختری یا ...
ولی ابیات بالا از میر فندرسکی بیانگر نظریه مثل mosol افلاطون است که می گوید عشق به معشوق مادی صورتی از عشق والاتری است. این را تجربه کردی ؟ انهم چیزی در همین مایه ها است منتها از نوع پیشرفته تر . یا شراب انگوری صورتی از شراب اسمانی است .
ز شراب اسمانی که خدا دهد نهانی
به نهان ز دست خصمان قدحی به دست ما ده
یا
می رسدم باده تو زاسمان
منت هر شیره فشاریم نیست
یا
بودم ان روز من از طایفه درد کشان
که نه از تاک نشان بود و نه از تاک نشان
دوست عزیزم اقای ایلیاد.توجه به نکات ذیل شاید چراغ راهی برای رسیدن به سر منزل مقصود باشد .1.انجور که شما استدلال نموده اید نیست .در تمام دیوان حافظ هر کجا سخن از میخواری و کلیه مناسک مربوط به میخواری بوده مراد ان لات شراب خوار ی که در ذهن شماست که به خیابان زده وعربده جویی و ...مینماید نیست.2. در تمام دیوان حافظ هر کجا زلف امده اگر دقت نمایید مخاطب شاهد نازک بدن و...که قطعا مونث بوده میباشد 3.دقت نمایید خود مخاطب عربد ه جوی نیست بلکه نرگس مست اوست که عربده جوست که باید مونث باشد . وبه هزاران دلیل موجه دیگر که خارج از ظر فیت این محل میباشد مراد انچه در ذهن شماست مراد گوهر نایبا حافظ نیست پس رقم مغلطه بر دفتر دانش ...با عرض پوزش
دو ست گرامی اقای دکتر ترابی .در بیت مورد اشاره .دقت نمایید .کلیت حال و هوای غزل شرح ماجراییست توسط شاعر که در زمان گذشته (نیمه شب دوش)اتفاق افتاده است و تمام افعال شعر به صیغه ماضی بعید امده است (امد .بنشست .اورد .گفت هست .دهند ندادند.ریخت دقت نمایید در محور عمودی شعر )انچه او ریخت .اگر مراد روز ازل و یا نیمه شب دوش باشد در هر صورت عملی در گذشته است و ما هم عمل نوشیدن را همان دیشب یا همان ازل انجام داده ای و به حال یا اینده موکول نکر ده ایم و نوشیدیم به نظر کاملا درست میباشد با عرض پوزش
برداشت من از این غزل زیبا این است که حافظ و دلدارش درگیر بگو مگویی میشوند. حافظ به تنهایی رفته و سر به بالین می نهد. دلدار نیمه شب، سرمست از می و خندان لب، ولی با ندایی غمگین و افسوس کنان، حافظ را بیدار واز او درخواست بخشش میکند. حافظ این آشتی را با شکستن توبه و نوشیدن می جشن میگیرد. از آنجا که حافظ مسلمانیست سر سپرده به دستورات قرآن، مانند همیشه احساس گناه و به دنبالش خشم او را فرا میگیرد. و باز مانند همیشه خشم خود را با تند گویی به زاهد فروکش میکند. چون او بر این باور است که خود انسانیست پاکدل و نیک کردار، و زاهد و ناصح به گونه ای دیگر. در آخر او باز توبه کرده و بر این امید است که خداوند گناهان او را در آخرت خواهد بخشید.
عشق و توضیح عشق در شعر حافظ
این شعر سه قسمت دارد
مقدمه
که تعریف می کند چطور
نبات خانم حافظ را نیمه شب بیدار کرده است
و تعریف حافظ از عشق این زن مو را بر تن سیخ می کند
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد به آواز حزین
گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست
در قسمت دوم
به خدا توضیح می دهد
چرا به عشق نبات به جای عبادت خدا نیمه شب بیدار شده است
عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند
کافر عشق بود گر نشود باده پرست
و درقسمت پایانی
نتیجه گیری کرده
و حجت را باخواننده تمام می کند
برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر
که ندادند جز این تحفه به ما روز الست
آن چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم
اگر از خمر بهشت است وگر باده مست
خنده جام می و زلف گره گیر نگار
ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست
دانیال
سلام
اگر خود حافظ هم به من میگفت که مقصودش این بوده یا ان بنده در اینجا نمیگفتم مقصودش این بوده یا ان ....
چرا که انسان استعدادی بنام دروغ و ریا و تقیه و ... دارد و می تواند به هزار و یک دلیل چیزی غیر از حقیقت به من بگوید .
بنده میگفتم حافظ به من گفت منظورش این بوده یا ان ...
ولی حقیقت امر ؟؟؟
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی
به صد دفتر نشاید گفت حسب الحال مشتاقی
کتاب بالغ منی حبیبا معرضا عنی
ان افعل ما تری انی علی عهدی و میثاقی
اخلایی و احبابی ذروا من حبه مابی
مریض العشق لا یبری و لا یشکو الی الراقی
نه حسنت آخری دارد نه حافظ را سخن پایان
بمیرد تشنه مستسقی و دریا همچنان باقی
مست شدم مست!!!
تمام نظرات اساتید قابل احترام است ولی آنچه این شعر را جاودانه میکند حال عاشق وصدای تکرار نشدنی و بسیار گرم استاد بسطامی میباشد . باشد که روحش قرین رحمت گردد.
آمین
دوستانی که نظر داددن به شاهد بازی و یا گفتن مقصود دختر است یا پسر و یا .... خوب باید گفت که اینا ابزار دست شاعر ی هستش که درست مثل ما روی زمین زنگی میکنه ولی ولی....
بقیش رو وحشی بافقی به زیبایی میگه :
تو مو بینی و مجنون پیچش مو
تو ابرو او اشارت های ابرو
سلام،
یک مسئله که در میان مخاطب و علاقه مند شعر فارسی رواجِ بسیار دارد، این است که ایشان پیوسته متن را به خالق اثر رجوع می دهند. در حالی که در نقد و خوانش ادبی، چنین رویکردی بسیار ناروا است و موحب ضایع شدن خود اثر می شود. آیا برای درک این غزل، الزامی برای کنکاش در زندگی نامه ی حافظ وجود دارد؟ آیا نیاز است بدانیم که واقعا شبی، زیبا رویی، این چنین بر بالین او آمده؟
بی شک یکی از مهم ترین عنصرهای شعر، آفرینش خیالی (Imaginative Creation) است. در نتیجه اگر بپذیریم که شاعر از این فن بیان برای اثر خود استفاده نموده است، شاید دیگر چندان نیازی به متوسل شدن به رویکردهای زندگی نامه ای نداشته باشیم ( حداقل در این مورد ).
یک نکته دیگر:
خدمت دوستانی که پیوسته به دنبال شواهدی برای محکم نمودن دعاوی خود حاکی بر همجنس گرا بودن و یا تمایلات همجنس گرایانه ی شاعر دارند عارضم که این غزل نمی تواند کمکی در این مورد کند. ایشان باید توجه فرمایند که "پیرهن چاک" کسره ندارد و پس از آن "و" می آید. بنابراین این خوانش که "زیبا روی پیرهن چاکِ ..." درست نیست.
با درود،
***شخصیت و کاراکتر اصلی در سراسر این غزل "باده" است، و نه عاشق و نه معشوق.
--دلدار به کنار او آمده و "بنشسته" و نه آنکه در بالین او خرامیده و او را در آغوش گرفته!
(هیچ جای هم صحبت از کوچه آمدن و در زدن این دلدار نیست، او می تواند از همین اطاق یا اطاق پهلویی، پشت بام، زیر زمین و یا حتی در خواب آمده باشد.)
--در بیت سوم صحبت از خواب است، و اشاره به غفلت و نا آگاه بودن.
*خوانش بیت چهارم به گونه ای دگر، و برای اختصار خوانش نخست را شامل نمی شود،
-باده شبگیر، باده ای که شب(سیاهی، تاریکی، ظلمت، غفلت و نا آگاهی) را در خود می گیرد و می زداید، و حاصلش نور و روشنایی است.
-در مصراع دوم از بیت چهارم و در میانه غزل:
کافر (توقف، و بدون کسره) عشق بود گر نشود باده پرست
که اشاره به مقام "می" دارد که حتی خود عشق کافر بوَد گر پرستش این بادهء از غفلت بیدار کننده نکند.
-در بیت بعد (پنجم) دقیقاً به این "تحفه" اشاره می کند، و آنکه زاهد غافل و نا آگاه بر آن خرده می گیرد.
-در بیت ششم باز هم اشاره دقیق به "می" و حال دیگر در کشیدن آن.
*در بیت آخر یک مجهول و معما، آن توبه چیست؟
آیا نزدیکی با آن دلدار؟ که در هیچ جای غزل بدان اشاره نمی کند.
و یا چنان که سراسر غزل را پیموده و در مدح آن گفته :شکستن توبه و باز در کشیدن آن بادهء از غفلت بیدار کننده.
همواره شاد و پایدار باشید
با درود به جناب آرش بابادی،
با نگاه کردن به یک نقاشی و یا یک مجسمه، و یا گوش دادن به قطعه ای موسیقی، کم میتوان دریافت که هنرمند چه میگوید و چه شخصیتی دارد. اما شعر شاید تنها هنری باشد که با خواندن آن، و فکر کردن و گفتگو کردن با دیگران درباره آن، میتوان بسیار از اینکه شاعر چه پیامی به جامعه خود داده و چگونه انسانی بوده را فهمید.
در هزار سال گذشته، این گفتگوها به ویژه درباره شاعران دست اول مان، منحصر به گروه خاصی بوده که معدودی از آنان همواره با ایجاد فضایی پر از اضطراب صدای دگراندیشان را خاموش کردند. نتیجه آن عدم استفاده درست از وجود این هنرمندان دانا و آگاه، و پدید آمدن خشمی در جامعه است که در حاشیه ها به چشم میبینیم.
برداشت شما به خیالی بودن این غزل، منطقی و درست بودن نظرتان دارای احتمالی بالاست. کسانی دیگر این شعر را عرفانی معنی کرده اند. بعضی ها معشوقه حافظ را یک مرد تصویر کرده اند، و من نیز به برداشت روانکاوانه خودم هنوز پافشاری میکنم.
واقعیت اینست که این نوشتنها و گفتنها و اظهار نظر کردنها حق مسلم و انسانی همه ماست، و به قول حافظ خدادادیست. اینها نه تنها اثر را "ضایع" نمیکنند، بلکه ارزش شعر را بالاتر نیز میبرند.
آزادانه و بدون ترس و شرم، اندیشه خود را نوشتن، و سپس گفتگو کردن و با دلیل و منطق، درستی و نادرستی یکدیگر را شرح دادن (مثل قسمت دوم نوشتارتان) "الزام" دارد برای رشد و شکوفایی یک جامعه.
با سپاس و احترام
پیام شعر در بیت برو از زاهدو میباشد که به افراط گرایان توصیه میکند دست از ایجاد مزاحمت برای مردم و زنو مردهایی که عاشق همند بردارد
جناب شهرام،
دیوان ایرج هم در پیشگاه تعابیر و تفاسیر شما رنگ باخت، غزل حافظ که جای خود دارد....
بابک جان ایشون داره واضح همه چیزو میگه حالا ما اگه خودمونو میخوایم به خواب بزنیم دیگه نمیدونم
ضمنا فراموش نکنیم که وقتی ایشان در انتها صحبت از توبه میکنند این خود خط بطلانی بر تمام اندیشه عرفانی بودن آن بدست میدهد
شهرام عزیز،
"من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست*
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی"
حافظ
حقیر هم آنچه را در ذهنم نقش بست چند سطر پیشتر بیان کردم که "به گمانم" این غزل سراسر از باده گوید، آمدن دلدار هم پیش پرده و زمینه سازی فضا، و زاهد هم شخصیتی حاشیه ای و نه شخصیت اصلی داستان می باشد.
راستش هم هر چه سناریو و سکانسهای این اپیسود را سعی کردم با بیان شما تطبیق کنم برایم مقدور نشد که نشد، علی الخصوص که بیان نشان از تبحر در هدفگیری، و زاویه بندی، و چرخش و پیچشهای گوناگون دارد...
باری شاید خطا از بنده باشد، شاید هم مصبب جوانی شما؟ و شور و حرارتش (تاکید مکرر بر حرارت)،
دوستی، که خدایش نگاه دارد و در نود و چند سالگی همواره شیرین سخن و بذله گوست، می فرمود که شخص پس از سنی اجاقش سرد می شود و برخی هم اجاقشان بالکل از کار می افتد.
امید که جوانان اجاقشان مانند کوره لوکوموتیو بجوشد و بخروشد و چون خورشید بدرخشد، و به دود و پِت پِت هم نیافتد تا صبح دولتشان بدمد...
* به روایتی: من این دو حرف نوشتم...
سرت شاد
با پوزش،
مسبب و نه مصبب
سلام
آیا باید با چنین مطلعی حافظ مجبور باشد ادامه دهد؟
آیا در بیت اول آنچنان غرق نمیشویم که تا آخرش رو درک کنیم و ببینیم؟
زلف آشفته : به دور از تشریفات و آداب
خی ( خوی ) کرده : جهد کرده و در هیجان
خندان لب : روی گشاده و شاد
مست : از خود بی خود و صاف و باحقیقت
به به به به
پیرهن چاک : بدور از پنهان کاری و قواعد بازی
غزل خوان : اهل دل و معنی
صراحی در دست : بخشنده و پذیرنده
هزاران آفرین بر تو ای حافظ عزیز
می توانید برای شنیدن این غزل زیبا به لینک زیر بروید و با اواز مرحوم ایرج بسطامی گوش کنید.
پیوند به وبگاه بیرونی
البته ظاهرا بیت ما قبل آخر خوانده نمی شود.
بسم الله الرحمن الرحیم
سر فرا گوش من آورد و به آواز حزین/گفت ای عاشق دیرینۀ من خوابت هست؟
صائب تبریزی، در عالمی دیگر این حال را برای عاشق مایۀ خجلت می داند:
به بوی گل ز خواب بیخودی بیدار شد بلبل/زهی خجلت که معشوقش کند بیدار عاشق را
به یاد جمله ای از مارکس که میگفت من مارکسیست نیستم متاسفانه اشعار حافظ هم اکنون در دوره پسا شعر نو در دوره رپ و هیپاپ هنوز در مصادره افرادی قرار دارد که میخواهند اشعار خود را از از زبان این موجود فانی و گوشت و استخوان چون منو شما بیان کنند اینجاستکه شعر شب زفاف این جناب میشود عرفان و باد شکم ایشانمیشود سمفونی بتوون همین مفسرین مطلق گرا که اصرار دارند سیب سرخ همان شلغم درختی است هستند که شاه را میکنند نماینده خدا و ملارا میکنند نایب امام زمان
رضا عزیزم
شما هر طور دلت می خواهد این شعر رو بخوان. اصلا برو تو مجالس آنچنانی، و این غزل رو به همون نیت بخون.
وقتی سطح برداشت و درک یه نفر پایین باشه نباید بهش مطالب سنگین رو گفت. کمرش می شکنه. به بچه ی دو روزه روغن حیوانی و کباب بوقلمون نمی دن گلم.
جناب عبوری (با سطح برداشت و درک بالا)
میفرمایید خداوند یا یکی ازمقربان با گیسوان آشفته ،مست و قهقهه زنان با نرگس عربده جو و لبان غنچه کرده در حالی که عرق از چاک پیراهنش می ریخته است و آواز کوچه باغی می خوانده ، پیاله در دست بر بالین شاعر نشسته می گوید : حی علی الصلات؟؟!!
لابد در پیاله هم آب برای دست نماز آورده بوده است، بله؟؟
وقتی کسی نگاهش به حافظ بزرگ این باشد که حافظ یک فرد شهوت ران و شاهد باز و منکر معاد و قیامت است خوب است با خودش بیندیشد که این گونه کسی ارزش این را دارد که درباره اش این اندازه بحث و جدل شود؟
اصلا حیف از صفحه های اینترنتی که به افتخار این فرد پست و ننگین، اختصاص داده شود.
اما اگر کسی عقیده دارد حافظ عارفی بزرگ است و عارفان با زبان رمز حرف میزنند، خواه ناخواه مقام ارجمند حافظ را مبرا از اتهاماتی می داند که انسان های مادی و کوته فکر و زمینی به او میزنند.
قضاوت با خود شما که کدام دیدگاه را به حافظ داشته باشید.
جناب عبوری،
از کنار پرسش من عبور کردید!!
من کی و کجا گفته ام خواجه می باره، زنباره یا خدای ناکرده غلامباره است؟
بهتر نیست بخوانید و بیندیشید و پس اظهار عقیده بفرمایید؟
دوستدار عزیز
دور از شما
ما دوست داریم به همه انگ بزنیم
مادوست داریم به پای دیگران بپیچیم
از آزار دیگران لذت وافر می بریم
شما هم تا زمانی که درین دایره هم صحبت مایی از لطف دوستان گنجوری بی نصیب نخواهی بود
یک روز خانم روفیا گرفتار تهمت هستند روز دیگر سمانه بانو ،
امروز شما و فردا دیگری
حتی حافظ هم حق ندارد بگوید
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد به آواز حزین
گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست
مگر مقصودش زلف آشفته ی خدا باشد
و لب خدا عربده جویی کند
ما به همه انگ می زنیم ، حتی خدا
با آحترام .
حسین گرامی،
دل قوی دار،
بر ما بسی کمان ملامت کشیده اند
( ما) کار خود زابروی جانان گشاده ایم.
رهروان منزل عشق را هراسی از این دوش داغ صبوحی کشیدگان نیست.
عرض خود میبرند بی که زحمت مایان بدارند
خوشا و خرما که با خرقه پوشان نمی نشینید.
شاد و دیر زی
چنین شرابی با چنین مشخصاتی که حافظ گفته است سنگ را هم متوهم می کند چه رسد به انسان! پس بی راه نیست اگر تمام اتفاقات در ذهن شاعر و در وهم و خیال او رخ داد باشد نه در عینیت. ضمن آنکه این همه برداشت مختلف که دوستان فرمودند و هیچکدام را نمی شود رد کرد قطعا بخاطر قدرت شاعرانگی حافظ و استفاده او از استعاره و ایهام و تبحرش در چینش کلمات است.. درود بر ذهن زیبایش.
من حرجی به شاعر نمیبینم که گاهی آنچه برایش رخ داده را بیان کند و این چیزی از ارزشش نمیکاهد اما از بندگان و بنده زادگانش میرسم آیا تا کنون شعری از اقوال ایشان را بدون آنکه به ماوارا الطبیه ربط دهید معنی کرده اید؟ شما اگر بویی از عرفان برده باشید هرگز چنین نمیندارید که عارف تماما در خدا غرق است بلکه عرفان واقعی آنست که مردم باشی و بخری و بفروشی عارف همیجانست بین مردم و لامکانش جز همین مکان نیست ما چنان به ورطه افراط افتادیم که نقد هایمان همه نسیه شد چنانکه در تاریج طبری راجع به عارف بزرگ ما چنین آمده که حضرتش زمانی که برای اجابت مزاج میرفت درخت و گیاه و سنگ به اذن خدا اطرافش را میگرفت و عجبا که نگفت حضرتش نمیخورد که نیاز به خروج کند وای بر ما که نماینده عرفان خودساخته خودیم و این از ریشه های عقب ماندگی ما نسبت به ملل دیکرست
سلام به دوستان و دوست دارانِ ادب 21 / 6 / 1395
در غزل 7 بیتی حافظ ،هفت مورد « صفت فاعلی مرکّب مرخّم » به کار رفته است :
1 – در مصرع دوم بیت اوّل «غزل خوان»
2 - «عربده جوی» و «افسوس کُن(ان)» در مصرع اول بیت دوم
3 - «شبگیر» در مصرع اوّل و «باده پرست» درمصرع دوم بیت چهارم
4 – در بیت پنجم مصرع اول«دُردکش(ان)»
5 – در بیت هفتم ،«گِرِه گیر»
صقت های فاعلی مرکّب مرخّم این غزل هستند.
* صفت های فاعلی مرکّب مرخّم از پر کاربُرد ترین واژگان فارسی هستند که هر روز با قالب آن ها کلمه های جدید ساخته می شود و در دایرۀ
واژگانی زبان قرار می گیرند . آن را غنی تر می گردانند.
دنیای تصویر و خیال یعنی...این شعر تماما تصویرست،اصلا خود نمایش و سینماست...بینظیره روایتی قویا خیالی روچنان میپروراند توگویی براخود انسان اتفاق افتاده...
حد همینست سخندانی و زیبایی را
.
مثلا أین غزل مرا یاد چند بیت اول غزل نشسته بودم و خاطر به خویشتن مشغول سعدی میاندازد ولی انجا سعدی در دام کلی گویی و کلیشه های همیشگی میشود ولی حافظ در أین قیاس خاص (نه همیشه لزوما) بسیار از سعدی پیشتر هست و روایتی زبده و ناب میافریند...سعدی درانتضار ست و ارزومند ولی حافظ بکمک "لطف های بیکران خیالش در شب تنهایی" چنین درخیال خود نفتخر به دیدار میشود؛دیگر نیاز نیست چون استادخود درارزوباشد که:
مرا بگوش تو بأید حکایات باشد از لب خویش...دریغ بأشد پیغام ما بدست رسول...
ولی حافظ یار رادرخیال برکنار بستر میاورد و طرفه اینکه اینبار اوست سربه فراگوش أو میاوردو.....
بزرگوارانی که متاسفانه دم دستی ترین دریافت رو از چنین اشعاری دارند و عیب و به وقیعت میپردازندکه نمیدونم أین اوصاف چیست و...
گفت که:چو بشنوی سخن أهل دل مگو خطاست..سخن شناسی نهی جان من،خطا اینجاست
این گونه سخنان بانظامی اخلاقی(یابی اخلاقی) بسیاری بسیاری از حضرات درتضادست،
ارمین اشاجان شماره دو راخمانینف همان پیانوکنسرتوشه دیگه؟
شماره سه دست کمی از دونداره
بر حسب دهخدا (خوی ) شرم - حیا -خجالت است...چا نبات خانم عرق کرده بیاید !؟...او که میاید سروش باشد بهتر است ...که با شرم وحیا سر پایین آورده در گوشش ندا میدهد...در جواب میگوید در روز الست روحی از یار در پیمانه ما ریختند و سرشتند...بستن سناریو فیلمهای هندی به حافظ جفاکاری است... و کج فهمی...
کسی که حافظ ملاقات کرده است احتمالا کریشنا هست، خدای هندوها که گفته اند 5000 سال قبل خداوند در بدنی ماورای مادی هلول کرده و پندهایی به ارجونا داده است. عکس:
پیوند به وبگاه بیرونی
در بیت دوم افسوس کنان هم معنای افسوس گفتن و ناراحتی از اینکه عاشق خواب است و هم معنای حالت بوسه است وهم معنای غنچه ای بودن لب که نشانه زیبایی بوده است چون در تلفظ افسوس ،لب مثل تلفظ هلو ،حالت غنچه و بوسه به خود میگیرد و غنچه بودن لب مناسبتر است چون مصراع اول میگه خندان لب و نمیشه یک نفر هم خندان لب و شاد باشه و هم ناراحت باشه و افسوس بخوره . نکته دوم زبان شعر و شاعر مهم تر از اندیشه شاعر است آنچه حافظ را حافظ نمود نه حافظ قرآن بودن است و نه می خوردن و اصلا اینکه فلان شاعر چه شخصیتی داشته و آیا شراب خور بوده یا نبوده مهم نیست .شاعر هم مثل همه انسان ها یک بشر است و بشر اختیار دارد که هم شراب بخورد هم نخورد و در بررسی یک شعر این مهم نیست و هر کس از یک بیت و اصطلاحات آن برداشتی میکند مطابق حس و حال خودش .حافظ فیلسوف نبوده که اندیشه هایش را بخواهد با شعر بیان کند بلکه میخواد با زبان شعر با مردم زمان خودش و بعد از خودش ارتباط برقرار کند و شعر دارای احساس و تخیل و آرایه ادبی است .خیلی ها در طول تاریخ از زاهدان خودبین و تزویر و سالوس با احادیث و ایات و.. سخن گفتند اما این شعر حافظ است که در این مورد زبانزد عام و خاص است واین به خاطر زبان شعری حافظ است که با اصطلاحات و لوازم دم دست مردم مثل می و معشوق و جام و.. سخن گفته نه به خاطر اندیشه و تفکر حافظ
پاسخ به آقای عبوری......
عبوری نوشته:
رضا عزیزم
شما هر طور دلت می خواهد این شعر رو بخوان. اصلا برو تو مجالس آنچنانی، و این غزل رو به همون نیت بخون.
وقتی سطح برداشت و درک یه نفر پایین باشه نباید بهش مطالب سنگین رو گفت. کمرش می شکنه. به بچه ی دو روزه روغن حیوانی و کباب بوقلمون نمی دن گلم.
رضا:کسی که راضی است و از نوشته آقای عبوری راضی شده
عزیزم:این عزیزم در کنار رضا نشان می دهد آقای عبوری هم از رضا راضی است و تبدیل به عزیز وی شده است پس رضا عزیزم یک واژه عرفانی است به معنی ای کسی که به شرایطتت راضی هستی من هم از تو راضی هستم و تو جزو عزیزان منی
شما هر طور ...این شعر را بخوان :یعنی رضا به مرحله ای در عرفان رسیده که حضرت عبوری تمام حالات خواندن شعر را برایش مجاز میداند اصلا هر طور رضا این شعر را بخواند دنیا آنرا با این خوانش تطابق می دهد چون رضا عزیز عبوری می باشد
دادااااش این چه تفسیر الکیه ک شما برا خودتون راه انداختید شعر داره داد میزنه این بابا یه شب خوشگزونی داشته بعد شما میخوای به نفع افکار شستشو شده خودت تعریفش کنی؟؟؟؟ اینجور که شماها شعر رو تفسیر میکنید هر حرفی رو میشه کاملا منقلب کرد و یهچیز دیگه ازش در آورد خجالتم خوب چیزیه
با درود
نظرات تمامی دوستان رو خوندم،سپاس از نظرات همگی.یه نکته عرض کنم خدمت دوستان که این غزل یکی از غرلیات عارفانه جناب حافظ هست.در متون عرفان و تصوف صراحتا ذکر شده که تجلیات حق در شب به شکل یک شاهد زیبارو به شخص سالک متجلی میشود.
خطاب می رسید که:«ای آدم! در بهشت رو و ساکن بنشین و چنانکه خواهی می خور و می خسب و با هر که خواهی انس گیر».
هر چند که می گفتند،او می گفت:
حاشا که دلم از تو جدا داند شد / یا با کس دیگر آشنا داند شد
از مهر تو بگسلدکه را دارد دوست / وز کوی تو بگذرد کجا داند شد
چون وحشت آدم هیچ کم نمی شد و با کس انس نمی گرفت، هم از نفس او حوّا را بیافرید و در کنار او نهاد تا با جنس خویش انس گیرد.
آدم چون در جمال حوّا نگریست پرتو جمال حق دید، بر مشاهده حوّا ظاهر شده، که «کُلُّ جَمیلٍ مِن جمالِ الله». ذوق آن جمال باز یافت. گفت:
ای گل تو به روی دلربایی مانی / وی می تو ز یار من به جایی مانی
وی بخت ستیزه کار هر دم با من / بیگانه تری به آشنایی مانی
(مرصادالعباد)
دوستان عزیزم، این بحثا که جنگ هفتاد و دو ملته. ولی یکی از دوستامون سوال جالبی پرسیدن: «من و خیلی های دیگه هنوز نفهمیدیم چرا این “عرفا” انقدر خدا را به شکل یه دختر خوشکل میدیدن و میستایند ؟؟ »
تا حالا با خودتون فکر کردین شاید این «عرفا» برعکس این حرف بودن؟ از کجا معلوم به معشوقه یا معشوقشون طوری ابراز عشق نمی کردن که ما فکر می کنیم منظورشون خدا بوده؟ برای مثال، تاحالا برای شما پیش نیومده به کسی که عاشقش هستین بگین: «می پرستمت»؟ اگه نگفتین (نه صرفاً با زبان، شاید با چشماتون، دستاتون و ...) بدونید اصلاً عاشقی کردن بلد نیستین.
اصولاً ما مردم بسیار کنجکاوی هستیم. حتماً می خوایم از جزئیات «زندگی شخصی» هنرمندامون سر در بیاریم. همون حرفی که دوستمون آرش بابادی هم تو حاشیه ها بهش اشاره کردن و من باهاشون موافقم. باور کنین به ما هیچ ربطی نداره که انقد ریز بشیم تو جزئیات زندگی شخصی شاعر (یا هر هنرمند دیگه ای). بله، شناخت شاعر برای تحلیل آثارش لازم هست، ولی شناخت سبک ادبی، ویژگی زبانی، دوره تاریخی، مختصات فکری و مسائلی از این دست. نه مسائل جزئی بی اهمیت.
شاعر یه هنرمنده. حافظ شاعر فوق العاده سخنوری هست و زبان رو خوب میشناسه. این میشه تکنیک. بخش بعدی خلاقیت ذهنی شاعر هست که با تخیلات شاعرانه نمود پیدا می کنه که تصویرسازی های بدیع حافظ نشان از قدرتش در این زمینه هم داره.
پس چرا این غزل تصویر خیالات شاعر نباشه؟ من نمیگم لزوماً این طوره، ولی میگم این هم گزینه محتملی هست. شاید مخاطب پسر باشه و شاید دختر، شاید خدا شاید انسان، شاید گل یا ماه یا فرشته یا شیطان یا هر چیز دیگه. موضوع مهم اینه که شما بتونین احساستون رو به معشوقتون به این تاثیرگذاری بیان کنید.
به هر حال من علاقه مندم اینطور تحلیل کنم که این عاشقانه هایی که همه فکر می کنن برای خداست، برای معشوقی باشه که برای عاشقش خدا میشه. این معشوق می تونه هر کسی یا چیزی باشه، مثلاً یه ساز.
با احترام.
خوشا به حال سالکان؛
ار چه از شیوه سلوک شبانه شان با شاهدان صراحتا ذکری به میان نیامده است.
نیم بیت دوم از بیت سوم را با لحن ملامت بار بخوانید!
گویی معشوق عاشق را ملامت می کند که مگر عاشق می خوابد؟!
درود بر دوستان عزیز . بسیار خرسندم از این که می بینم چنین آدمای فرهیخته ای وجود داره که به مباحثه در مورد علم و ادب می پردازن. به نظر من نظر همه محترمه و از جهاتی درست . ولی باید توجه داشت که پژوهش در یه چیز یعنی کنه و ژرفای یه چیز رو پیدا کردن پس ما برای فهمیدن سخن حافظ یا هر شاعر دیگه ای باید پرده ظاهر رو کنار بگذاریم و مثل عوام ظاهر رو فقط نبینیم بریم سراغ باطنش(که البته میتونه بد باشه یا خوب) . متاسفانه درمورد زندگی حافظ به جز اشعار باقی مانده از خودش نوشته های زیادی در دست نیست و اگر بخواهیم از روی شعر حافظ به زندگی او پی ببریم کاری است بس مشکل و اگر نتونیم حب و بغص و نظریات شخصیمون رو کنار بگذاریم و به دور از هرگونه تعصب و غرضی فقط به دنبال حقیقت باشیم نمی تونیم به حقیت زندگی و اندیشه اش پی ببریم و البته باید دقت کنیم که قوی ترین عنصری که شعر را از سایر نوشته ها جدا میکند عنصر خیال اندیشی شعره پس لزومی نداره که هر شعری که حافظ یا هر شاعری سروده حتما در زندگیش اتفاق افتاده بلکه تنها میتونه زاییده خیال اون باشه و به نظرم همین که بعد از تقریبا هفتصد یا هشتصد سال ما داریم سر شعرش مباحثه می کنیم جاودانه بودن شعر حافظ رو نشون میده خواه شعرش عرفانی باشه خواه از روی مستی و شهوت رانی و شاهد بازی باشه. و به دوستان عزیز هم این نکته رو گوشزد میکنم که به تعداد انسانهای روی زمین نظریه و دیدگاه وجود داره و اگه دیدگاهمون باهم فرق داره میتونیم ضمن احترام به هم اون رو عرض کنیم نه این که فقط بدنبال جدل و پیروزی در بحث باشیم . فقط به دنبال حقیقت باشیم . پیروز و سربلند باشید
محمدرضا جهرمی عزیز آهنگساز تصنیف بوی نوروز البته آقای متبسم هستند...
سلام اصلا ادعای حافظ شناسی ندارم ولی این ترجمه ای که بعضی از دوستان کردند اصلا در خور حضرت حافظ نیست به نظر من این ابیات نشانه ملاقات با آقا امام زمان اگر اشتباه میکنم راهنمایی کنید
کسانی که فکر میکنند یک خانم پیش جناب حافظ آمده اشتباه نمیکنند ، در هر صورت جناب حافظ این تنزل (به معنای فلسفی نه به معنای سقوط ) را خود آگاهانه در شعر قرار داده آگاهانه میداند که این برداشت از این شعر خواهد شد ، تمام عالم مادی ما تنزل میباشد ، پس بنده بدن و وجود مادی خود را که در عالم نمیتوانم انکار کنم ، جناب حافظ دست به آفرینشی زده که تمام انسان ها برداشت انسانی خود را از آن خواهند کرد مانند آفرینش جهان مادی ، پس اینکه شما عزیزان در مخالفت یکدیگر بحث کنید اشتباه است ، عزیزانی که به شهود حافظ اعتقاد دارند اجازه دهند سایرین نیز برداشت خود را در هر سطحی داشته باشند همانطور که ما جلوی حس و ادراک آنها از عالم مادی را نمیتوانیم بگیریم و خداوند این امکان را به آنها میدهد ولی خودشان نمیدانند در پس این پرده چه چیز را از دست داده و نمیبینند پس بنده نباید خیلی کاسه داغتر از آش شده و به برداشت آنها از شعر حافظ بتازم همانطور که آنها دیوار را میبینند و بنده و گنده از بنده هم نمیتوانیم و نباید به آنها اثبات کنیم که دیویری نمیبینی
خوی : خوی که خِی خوانده میشود حالتی است که چهره گلگون میشود و دانه های درشت عرق بر پیشانی و گونه ها می غلتند مانند آنکه از حمام طولانی بیرون آمده
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست
این غزل بسیار زیبا ،خوش آهنگ وبامضمونی بِکر وحافظانه است. ضمن آنکه بنظرنگارنده این غزل عارفانه ترین غزلیست که حافظ آن را درراستای بیان دیدگاه ونگرش ِ خودسروده است. علّت اینکه این غزل ناب،عارفانه ترین غزل حافظ است را دربیت های پایانی درخواهیم یافت.
یکی ازنقاط قوّتِ شعر، که آن راازسایر اشعار متمایزمی سازد این است که شعر قابلیّتِ خَلق تصویردرذهن مخاطب را داشته باشد. تصویر هرچه شفّاف ترباشد نشان ازقدرت بیان وروانی ِطبع شاعردارد. اغلبِ غزلیّاتِ حافظ این قابلیّت را دارند،امّا این غزل آنقدرتصاویر رازنده ، روشن وشفّاف وآنقدر پیوسته وهماهنگ برپرده ی سینمای ذهن مخاطب فرو می نشاندکه تصاویرمتحرّک بنظرمی رسند. همچنانکه پی درپی بودن تصاویر،فیلم را به وجودمی آورد، این غزل نیز درحقیقت یک سکانس ازیک فیلم شورآفرین است. فیلمی ازلحظاتِ عاشقی ودیدار حسّ انگیزعاشق ومعشوق دردل شب!
نظراتِ بسیاری درنقد وبررسی این غزل مطرح شده وسخنان زیادی گفته شده است. بعضی با این تصوّر که معشوقِ حافظ پسربوده،اورابه همجنس گرایی متّهم کرده وبعضی دیگراین معشوق را زنی هوس باز وهرجایی دانسته وچنین برداشت کرده اند که شاعردراین غزل، درحال شرح ماجرای یک رابطه ی....است!
البته شاید هردو گروه ازجهاتی حق داشته باشند زیرا حافظ به عَمد ازترکیبات وواژه هایی درتوصیفِ معشوق استفاده کرده که تشخیص ِ جنسیّت او دشوارفهم ومبهم باشد!. علّتِ این موضوع را نیز درپایان درخواهیم یافت که چرا حافظ جنسیّت معشوق را درهاله ی ابهام پیچانده است.
اینکه پیرامون یک غزل نظریّاتِ متضاد ومتناقض زیادی مطرح می شود نشان ازتوفیق ِ شاعردربرانگیختن اندیشه هاست. وقتی اندیشه هابرانگیخته می شود ازتقابل اندیشه ها، افکار جدید ونو زائیده می شود واذهان برای دستیابی به حقیقت،اشتیاق بیشتری پیداکرده وبه تکاپومی افتند. هیچ شاعری تاکنون دراین حوزه به اندازه ی حافظ موفّق نبوده است. قرنهاست پیرامون اشعاراو مقالات وکتابها وحاشیه ها نوشته می شود لیکن حکایت همچنان باقیست!
دوستان درپرده می گویم سخن
گفته خواهدشدبه دستان نیزهم
دراین غزل وغزلهایی ازاین دست پسربودن ویا دختربودنِ معشوق چندان اهمیّتی ندارد. چرا که دراینجا محور رابطه عشق است نه شهوت. عشق اگرباشهوت درآمیخته نشود،ازهرنوع که بوده باشد یک موهبتِ الهیست. منشاءخطای ما دراین چنین مواقعی آنجاست که ازابتدا تعریف ِ دقیقی ازعشق نشنیده ومعنای درست ِ آن را درک نکرده ایم. به همین دلیل است که ازقدیم الایّام،عشق راباگرسنگی جنسی درآمیخته وآن رابدنام کرده اند.
حقیقت عشق این است که آدمی وقتی عاشق کسی می شود، کمالات و صفات اخلاقی ِ اورادرنظرمی گیرد وشیفته ی اومی شود وازآن پس چهره وظاهر اونیز جذّاب ودلپذیرمی گردد. درصورتی که درگرسنگی ِ جنسی، چهره وظاهرافراد است که توجّهِ کسی دیگررا (معمولاً درنگاه اول)به خودجلب کرده وشیدای خود می کند. بنیانِ این شیفتگی وشیدایی که بر چهره و ظاهر و اندام فرد بنا نهاده می شود پس ازمدّتِ کوتاهی باتغییرچهره ویاازبین رفتن ِ نمودهای زیبایی به یکباره فرومی ریزد وشیدایی به تنفّرتبدیل می گردد.
عشقبازی کاربازی نیست ای دل سربباز
زانکه گوی عشق نتوان زد به چوگانِ هوس
بنابراین عشق ازهرنوع که باشد(عشق به پدر ومادر،عشق به برادر وخواهر،عشق به همنوعان فارغ ازجنسیّت،عشق به حیوانات و....) هدیه ای الهیست وباید که عاشق ازعشق خود مراقبت ومواظبت کند تا آین جرقّه ای که به لطفِ خداوند دردل آدمی روشن می شود با خواهش های نفسانی ،مادیّات وشهوت فروکش نکند وخاموش نگردد.
عشق به همجنس یاجنس مخالف نیزهمین است هردو به مراقبت ومواظبتِ مداوم نیازدارد، بایدعلف های هرزبرچیده شوند آفت ها ازبین بروند تاگل ِزیبای عشق فرصتِ شکوفندگی وبالندگی پیداکند. نمونه ی بارزاین مطلب، داستان مولوی وشمس تبریزیست. زمانی که مولوی عاشق شمس شد اگر مراقبت ومواظبت نمی کردهرگزاین عشق ومحبّت به کمال نمی رسید و شکوفا نمی شد وبه یقین به فساد وتباهی نیز منتهی می گردید. امّا مولوی ِ فرزانه، قدراین موهبتِ الهی رادرک کرد، بدنامی هایی چون همجنسگرایی وهوس بازی رابه جان خرید وازعشق به یک هم جنس،که به ظاهرنامتعارف وناسالم می نمود، پُلی محکم ساخت تا خودرابه آنسو(عشق حقیقی) برساند. اودراین راه ملالت ها کشید وملامت ها شنید، استقامت ورزید ودرنهایت به جاودانگی نایل گردید.
"زلف آشفته" باید بدون کسره یعنی ف ساکن خوانده شد.
خوی: خَی خوانده می شود به معنای عرق و خوی کرده به معنای عرق بر چهره نشسته است.
پیرهن چاک: یقه باز
صُراحی: شیشه وجام شراب.
معنی بیت: به احتمال قوی شاعر درعالم مکاشفه،چنانکه ملایک را درحالِ دَقّ الباب کردنِ میخانه دید،اینبارمعشوق خویش رامشاهده نموده که : باگیسوانِ پریشان، باپیراهنی سینه چاک،درحالی که دانه های عرق بررخسارش نشسته وجامی ازشراب دردست گرفته به نزد اوآمده است.
نرگسش عَربده جوی و لبش افسوس کنان
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست
نرگسش: چشمانش
عربده جو: ستیزه جو،جنگی،بدمست که تنها درچشم معشوق زیبا بنظرمی رسد وبه زیبایی ِ اومی افزاید نه درچشم دیگران.
افسوس کنان: دریغ گویان. امّا منظور شاعر از افسوس کنان،توصیفِ حالتِ لبهای معشوق است که بصورت غنچه درآمده وحسّ بوسه گرفتن یابوسه دادن القا می کند.
معنی بیت: درادامه ی سخن، چشمانش ستیزه جو ولبانش به حالتِ بوسه غنچه کرده، دلبرانه برسربالین من آمد وبنشست.
سر فرا گوش ِ من آورد به آواز حزین
گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست؟
آواز حزین: محزون ،غمگین، آوازی دردستگاه موسیقی گرم ودلنشین باچاشنی غمگینی.
دیرینه: قدیمی.
خوابت هست؟: آیا می توانی بخوابی؟
معنی بیت: پس ازآنکه بربالین من نشست،آرام سردرگوش من کرد وبه آوازی دلپذیر وغمگنانه ازمن پرسید: ای عاشق قدیمی من، آیا ازغم واندوهِ عشق، خواب به چشمانت می آید؟
عاشقی را که چنین باده ی شبگیر دهند
کافر عشق بود گر نشود باده پرست
باده شبگیر: باده ای که شب هنگام بنوشند. منظورهمان باده ایست که معشوق آورده است. البته اگرهم باده ای نمی آورد، همین دلجویی که ازعاشق کرده، برای عاشق مستی بخش ترازباده هست.
کافر: انکارکننده،مُنکر
معنی بیت: برای هرعاشقی که اینچنین درنیمه ی شب،معشوق بااین حالتِ دلسِتانانه شراب بدهد، قطعاً اگرهم قبلاًباده نوش نبوده باشد ازآن پس باده پرست می شود . اگرچنین نشود وباده پرست نگردد اینگونه عاشقِ بی ذوق را کافرعشق بخوان، اوعاشق نیست. من نیزدراثراین لطفِ معشوق است که باده پرست شده ام.
کارصواب باده پرستیست حافظا
برخیز وعَزم جَزم به کارصواب کن
بروای زاهد و بر دُردکشان خُرده مَگیر
که ندادند جز این تُحفه به ما روزاَلست
دُردکشان: باده نوشانی که توانایی خریدِ شراب ناب وخالص را نداشته وناگزیر،ته مانده ی شراب را که ارزان تربود می خریدند ومی نوشیدند.
تُحفَه: هدیه، اَرمغان
روزاَلست: روزخلقت
معنی بیت: ای زاهد اینقدرما باده نوشان را ملامت وسرزنش نکن سرنوشتِ ما چنین رقم خورده وتحفه ای که ما درآغازخلقت،ازساقی خلقت (خالق خویش) گرفته ایم همین باده بوده است.
مَطَلب طاعت وپیمان درست ازمن مست
که به پیمانه کشی شهره شدم روزالست
آن چه او ریخت به پیمانه ی ما نوشیدیم
اگر از خَمر بهشت است وگر باده ی مست
خَمرِ بهشت: شراب بهشتی.
باده ی مست: شراب انگوری که ضمن آنکه مستی می بخشد خودش نیزمست است.
معنی بیت: روی ِ سخن همچنان با زاهدِ خودبین است:
آن چه که خالق ما،ساقی ومعشوق ما،درروز ازل به پیمانه ی ما ریخت مانیزهمان رانوشیدیم،نافرمانی نکردیم وتاآخرعمر برهمین منوال خواهدبود. حالا ازشراب بهشتی بوده یا شراب انگوری یا هرچیزدیگر،برای ما تفاوتی نداشت ما لطف انگاشتیم ونوشیدیم.
حافظ دراینجا باهنرنمایی وبه مددِمهارتی که دربیان جهان بینی خود دارد واقعه ی آمدنِ معشوق را باجهان بینی خودگره زده ودرپاسخ به زاهدِ ملامتگو انعکاس داده است تاجویندگانِ حقیقت بارمزگشایی ازاین پاسخ، به فلسفه ی ماجرایی که درابتدای غزل بیان شد برسند.
حافظ به زاهدان خشکه مغز آن دوران که تفکّری شبیه داعشان امروزی داشته، به زبان رمز وکنایه می رساند که من خدارا اینچنین می بینم. روزاَلست را اینچنین می بینم که یکی پریشان گیسویی سینه چاک، باچشمانی عربده جو،جام شرابی دردست داشت ومرا باآوایی حزین ،ازتاریکی وظلمتِ نیستی به روشنایی ِ هستی دعوت می کرد. من ازآن روز عاشق شدم ومیل به باده پرستی درمن پدیدارگردید،تقدیرم اینچنین رقم خورده است.
آری تصویری که حافظ ازخالق خویش در ضمیرلطیفِ خود دارد درست نقطه مقابل تصویریست که زاهدِ پشمینه پوشِ،وهابیّون وداعشان ازخدابی خبر، ازخداوند درنهانگاهِ خود دارند. آنها خداوند راهمانندِ پادشاهی غضبناک وعبوس وتشنه به خون می بینند که فقط بابریده شدن سر دگراندیشان خشنود وراضی می گردد.! اومجازاتهای وحشتناکی برای کسانی که اورادوست ندارند تعیین کرده وخطاکاران را به شدیدترین وجه ودلخراش ترین شکنجه ها تنبیه می کند....
امّا درضمیرحافظ برعکس زاهد، تصویردلبری شوخ وطنّازباهمان شرحی که درابتدای غزل آمدنقش بسته است! او دلبریست که نه تنها عبوس وغضبناک وترسناک نیست بلکه بسیاردلربا ،دلسِتان وخیال انگیزاست. اوگهگاه ازسرلطف وعنایت،سرفراگوش بندگان ِ عاشقش فروآورده وازآنهابه باده ی محبّت پذیرایی و دلجویی می کند. عاشقانش راسرمست می سازد وازتاریکی وظلمت بسوی نور وروشنایی رهنمون می گردد. واگر کسی ازروی جَهل وحماقت عشق اورا نپذیرد، ازاوهیچ کینه ای به دل نمی گیرد واورابه جُرم دوست نداشتن درآتش نمی سوزاند! هم اوکه ازعشق ورزیِ ما بی نیازاست ، درنزد او همگان یکسانند. هیچکس را برهیچکس دربارگاهِ او برتری نیست. کسی که به او عشق می ورزد ازلذّتِ عاشقی سیراب می گردد وکسی که عشق اورانمی پذیرد به خودظلم کرده وخودرا ازلذتِ عاشقبازی محروم وبی نصیب می کند.
هرآنکسی که دراین حلقه نیست زنده به عشق
براونمرده به فتوای من نمازکنید
حال درچنین نگرش وچنین مَسلکی چه فرقی می کند که شراب،شرابِ محبّت باشد یاشراب انگوری؟ عبادتگاه مسجدباشد یامیخانه؟عاشق، سلطان باشد یاپاسبان؟
بیارباده که دربارگاهِ استغنا
چه پاسبان وچه سلطان چه هوشیاروچه مست
حال متوجّه می شویم که چرا حافظ دراین غزل واغلبِ غزلیّاتِ خود، جنسیّتِ معشوق را دشوارفهم کرده ودرلفّافه ی ابهام پیچیده است! زیرا معشوق ِ حافظ فراشمول وجهانی وفراجنسیست. اوفقط معشوق مردان نیست. اودلبریست که زنان ودختران نیزشیفته وشیدای اوهستند.
بنمای رُخ که خَلقی واله شوند وحیران
بگشای لب که فریاد ازمرد وزن برآید
خنده ی جام مِی و زلفِ گره گیر نگار
ای بسا توبه که چون توبه ی حافظ بشکست
خنده ی جام: جلوه ی شراب، وَسوسه ی باده خواری، اشاره به دهان ِگشادِ پیاله است که به لب و دهانِ خندان تشبیه شده است.
زلفِ گِره گیر: مجعّد،پرپیچ وتاب. زلفِ حلقه حلقه ی یارکه دل درمیان آن گیرکرده وبه دام می افتد.
معنی بیت:
چهره خندانِ جامِ می(انگوری) و زلفِ حلقه حلقه وتابدارمعشوقین زمینی، چه بسیاروسوسه انگیزند وچه بسیار توبه هایی را مانندِ توبه ی حافظ شکستند!
حال این سئوال پبش می آیدکه چرا اینگونه هست؟ وچرادرتمام غزلیّاتِ حافظ توبه ها اینقدرتُرد وشکننده هستند.؟
پاسخ این سئوال دردلِ نگرش وجهان بینی حافظ نهفته است. دیدیم که حافظ چه تصاویرخیال انگیزی ازروز اَلَست درضمیرخوددارد. وقتی که براساس این نگرش، خلقتِ ما اینگونه رقم خورده ، بنابراین برهمین اساس، همه ی ما آدمیان درروز ازل چنین ماجرائی راتجربه کرده ایم وچهره ی دلبری زلف آشفته ای پیرهن چاکِ صراحی دردست....رادیده ایم که چگونه وباچه آوای حزینی ازمابه مهربانی دلجویی می کرد! این خاطرات درنهانگاهِ همه ی ماهست وما به این دلیل است که هرجانشانه ای ازآن روز ازل مشاهده می کنیم ( زلف پریشان،جام شراب وآوای موسیقی می بینیم ومی شنویم) بی تابی می کنیم ووسوسه ای به جانمان می افتد وتوبه هایمان را می شکنیم. چون آن اتّفاق بزرگ برای ما بسیارشیرین وهیجان انگیزبوده،دلمان می خواهد دوباره تکرارگرددیا شرایطی رقم بخورد که حداقل درضمیرمان توانسته باشیم دست به بازسازی ِ دوباره ی آن اتّفاق بزنیم.
البته منظور حافظ ازشکنندگی ِتوبه ها ، توبه های هستند که دراثرتلیقناتِ توبه فرمایان( زاهد وواعظِ ریاکار ) تکوین یافته اند! آنها که خودتوبه کمترکرده ودرخلوت که می روند آن کاردیگرمی کنند! آنها آنقدر مردم را ازخشم وغضب خداوند وآتش دوزخ ترسانیده ورُعب ووحشت دردلشان انداخته اند که مردم ازترس دست به توبه زده و پرهیزگاری پیشه کرده اند. امّا به محض مشاهده ی زلفِ گره گیر وخنده ی جام شراب، پاهایشان لرزیده ،سُست شد ه وتوبه هایشان را شکسته اند. توبه هایی که ازروی عشق ودلداگی نباشد روشن است که اززیربنا سُست وشکننده بوده وبه یک وسوسه می شکند.
توبه کردم که نبوسم لب ساقیّ و کنون
می گزم لب که چرا گوش به نادان کردم!
حافظ ازمانی که در ِ معنی به رویش گشوده شد ونسبت به مهربانی ولطفِ معبود،معرفتی پیداکرد وبه ویژه آنکه دانست که توبه فرمایان ِتزویرکار خودشان توبه نمی کنند ازآن پس دیگر توبه نکرد.
من ترک عشق وشاهد وساغرنمی کنم
صدبارتوبه کردم ودیگرنمی کنم
واگرتوبه ای کرده، ازدست زاهد بوده نه توبه ی ترکِ شراب وساغر:
ازدست زاهد کردیم توبه
وزفعل عابد استغفراللّه
درود بر شما.تفسیرهاتون از اشعار حافظ واقعا زییا هستند و تمام نکات رو ذکر میکنید ممنون میشیم اگر بتوانید شرح و تفسیرهاتون از اشعار حافظ رو یکجا در اختیار داشته باشیم و استفاده کنیم
سلام رضا جان.
مرسی آقا رضا، استاد قمشهای سر یکی از کلاس هاش این غزل و تفسیر کرده که تقریبا همین تفسیر شماست، ایشون با یه ذوق خواستی این تفسیر میکنند، مثل اینکه به پسر بچه تو مسابقه فوتبال چند تا گل زده و تیمشون برده، و الان داره برای بابا بزرگ و مادر بزرگش تعریف میکنه، واقعا از تفسیر ایشون انسان میتونه براحتی این سکناس رو در نظرش بیاره چه بسا، جلو چشمش
موردِ اینکه فرمودید انسان ابتدا عاشق معنیِ دیگران می شود اشتباه است، برعکس انسان در ابتدا شیفته صورت می شود چراکه صورت پیش از معناست،( در جنس مخالف) اما آنچه انسان را عاشق می کند جذبه ای است از جزوی مناسب که از اندرون معشوق بر می خیزد که به قول مولوی هزار صورت زیبا و سخن، کار آن جزو مناسب را نمی کند.
مولوی در کتاب فیه مافیه می گوید : زیرا که صورت نیز اعتباری عظیم دارد چه جای اعتبار خود مشارک است با مغز همچنانک کار بی مغز برنمی آید بی پوست نیز برنمی آید چنانکه دانه را اگر بی پوست در زمین کاری برنیاید چون به پوست در زمین دفن کنی برآید و درختی شود عظیم پس ازین روی تن نیز اصلی عظیم باشد و دربایست شود و بی او خود کار برنیاید و مقصود حاصل نشود.
معشوق :
خدا نبوده و آدم بوده
دختر نبوده و پسر بوده
به فرهنگ و زبان یک چامه باید در بافتار روزگار و شهروبوم آن نگریست نه از امروز به دیروز یا از لس آنجلس به نجفآباد .
این غزل یکی از بهترین نمونه های غزل های توصیفی - تجسمی حافظ است که خواننده می تواند بر مبنای توصیف شاعر یک نقاشی ترسیم نماید.
خواننده به راحتی می تواند تصویر ذهنی شاعر را در ذهن خود مجسم کند
احساسات شاعر و شور و حال عاشقانه او به راحتی به خوانند منتقل می شود
رضا بطور کامل و مشروح مطلب را بیان فرموده اند و دقیقا همین است. نکته ای که باید عرض کنم این است که اگر خیالهایی که باعث می شود بالهای پرواز فکر بسته بماند را کنار بگذاریم و اجازه دهیم فکر بالهایش را باز کند با این غزل می توان فکر را از سطح خاک جدا کرد و به جاهای قشنگی پرواز داد.
دوستانی که هر توصیفی در غزل را به «شاهد بازی» ارتباط می دهند با «زنی مطربه مست روی بگشاده و آراسته» در بازار نیشابور که نزدیک شیخ ابو سعید ابوالخیر رسید چه میکنند؟
بنظر شما خواننده محترم و نظر نویس گرامی :اگه حرف های ثابت نشده رو از این همه نظر حذف کنیم چند خط باقی میمونه؟ یک خط دو خط ...نمیدونم مثل ادیبان مینویسید ولی اکثر حرفاتون هیچ مدرک و سندی نداره
اوج هنر غزلسرایی را در این غزل مشاهده می کنم و خدای را سپاس که زاده ی ایران و پارسی زبانم.در این غزل،خواجه شیراز همانند یک نمایشنامه نویس حاذق،تصویری عارفانه در ذهن مخاطب می آفریند و الهی بودن غزلیاتش را بار دیگر نشان می دهد.
سلام و عرض ادب خدمت تمامی دوستداران حقیقت
در جواب آن دسته از عزیزان که حضرت حافظ را به دنیاپرستی و لهو و لعب متهم میکنند و بر این باورند که معشوق حضرتمان همان معشوق دنیوی است پس بیت زیر را که از جانب خود حضرت حافظ است چگونه توجیه میکنید؟ که فرمود :
حافظا در کنج فقر و خلوت شب های تار
تابود وردت دعا و درس قرآن غم مخور
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام
بیت پنجم و ششم دوستی فرموده بود که این دو بیت یاده شده از اندیشه جبرگرایانه حافظ است ، در مورد جبر و اختیار حافظ مشی دقیقی در خلال غزلیات خود ارائه نمیکندو ابراز رای در مورد اندیشه حافظ پیچیده است ، در برخی از غزلیات به تقدیر و طالع و بخت و فلک و چرخ گردون و... استناد میکند و در برخی دیگر از غزلیات به اختیار اعتقاد راسخ دارد ، به نظر بنده غزلیات دوره جوانی حافظ و در زمان عرفان حافظ به جبر اعتقاد داشته و حتی عشق استعلایی و الهی را به نوعی نتیجه جبر و خواسته معشوق میدیده (گر چه وصالش نه به کوشش دهند/ هر قدر ای دل که توانی بکوش ) اما اگر به غزلیاتی که بدست آوردن تاریخ سرایش آنها ممکن است تامل کنیم و اگر بتوان تاریخ سیر اندیشه شاعر را از خلال این محدود اشعار ببینیم ، متوجه میشویم که با گذر عمر اعتقاد وی به جبر رو به کاستی نهاده و حتی به دیده ی طنز و شوخ جبریون را به استهزاء میکشد مثل این بیت( آیین تقوا ما نیز دانیم / لیکن چه چاره با بخت گمراه) در این بیت میبینیم که حافظ برای انجام امور مخالف تقوا واحکام و اوامر دینی مثل شرب شراب و عشق و نظر بازی با معشوق از جبر (بخت گمراه) خویش مدد میجوید و انصافا نیز طنز دقیقی است و جبریون در مقابل این برهان پاسخ قانع کننده ای نخواهند داشت ، و در مورد این دو بیت موضوع این پست و این غزل به نظر میرسد که اینجا نیز حافظ از ذوق طنازانه خود بهره برده و باز هم اینجا جبریون را به استهزاء کشیده است و به آنان میخندد ، کما اینکه در بیت آخر به انگیزه شکستن توبه خویش یعنی همان خنده جام شراب و چشمک زدن جام به نوشیدن و زلف گره گیر معشوق زیباروی رنگارنگ(نگار) اشاره میکند و در مقابل این دو عامل بسیاری را از پیش توبه شکسته فرض میکند ، و همین عذر موجه وی است که من هم مثل همان (ای بسا) بسیار افراد از نگهداشت توبه معذور شدم ، و این علارغم ظاهر جبر عوامل نشان از اندیشه حافظ به اختیار است ، و الا به جای "ای بسا" ای همه یا هر یا کل استفاده میکرد و با واژه بسا به هر حال با اینکه توبه شکسته گان زیادند اما شامل همه ی توبه کنندگان نیست و تعدادی رهایی می یابند و این یعنی نفی جبر و جبر تام و حقیقی چنان جبری است که هیچ مشمول نوعی امکان دارا بودن اختیار انتخاب و انجام خلاف آن را ندارد
سلام
در جواب دوستمان Ha-Af ، دوست عزیز شاید تفاوت ها در نگاه و دید ماست ، در کامنت شما عشق دنیوی هم عرض و ارز با لهو و لعب آورده شده و این نشان از اندیشه شما در گناه و خطا به شمار آوردن عشق زمینی است و به همین سبب است که شاعر محبوب خویش را مبرا از این گناه میدانید و تلاش بر برائت جستن برای وی میکنید، بنده یک بی دین و شما مسلمان اما خوب میدانم که در همین کتاب مقدس آمده است که ای پیامبر بگو من علم غیبی ندارم و بشری همانند شما هستم ، در مرتبه بالاترین انسان در دین شما ، ایشان نیز کاملا انسان است مثل بقیه و در مورد ایشان خداوند چنین قضاوتی را ارائه داده ، چه پافشاری ای وجود دارد که در مورد افرادی حتی پایینتر از پیامبرتان تقدس و ماسوا ایجاد کنیدو روز به روز به تعداد قدسیان اضافه کنید ؟ به گفته استاد فروزانفر :"حافظ انسان کامل نیست ولی کاملا انسان است " ضمن اینکه همان پیامبر و امام علی نیز بنابر احادیث و روایات مبرا از عشق زمینی از جمله عشق به فرزند و همسر نیست چه برسد به دیگران .
درود خدا و عقل و اندیشه بر تو باد ، در همین غزل یک بار تامل کنید ، انتظار ندارید که حافظ منظورش از معشوق دارای زلف آشفته و خوی کرده(عرق کرده) و خندان لب و مست و پیرهن چاک و غزل خوان و جام شراب به دست چشمش عربده جوی و لب افسوس کنان و یا نگار دارای زلف گره گیر خداوند بوده باشد؟ که اگر چنین انتظاری دارید یا شما مسلمان نیستید و یا حافظ را مسلمان نمیبینید چرا که در اسلام تجسم و تجسد خداوند و یا هر گونه اظهاری بر تجسم خداوند یعنی محدود کردن ایشان و این عین کفر است در دین اسلام . و این چه تناقضی است که حافظ را در حد بالاتر از پیامبرتان مبری از عشق زمینی میبرید و از طرف دیگر معشوق وی که به اوصاف انسانی و به هیبت و هیئت بشری تجسم شده را مانند یک مشرک و یا غیر مسلمان یا نصاری میپندارید؟!
جناب آقای رضا، درود و سپاس از تفسیر تان از شعر های حضرت حافظ
بسبار دلنشین تفسیر می فرمایید
لطفاً، اگر مجموعه تفسیری از غزلهای حافظ را در جایی مکتوب نموده اید، ما را مطلع کنید تا بتوانیم از نوشته هایتان بهره مند گردیم
سپاسگزارم
یکی از دوستان به نام آقا حسین نوشته اند که
هنوز نفهمیدیم چرا این “عرفا” انقدر خدا را به شکل یه دختر خوشکل میدیدن و میستایند ؟؟
آقا حسین عزیز برای نیل به یک پاسخ منطقی و عقل پسند می توانید به مباحث مطروحه در علم روانکاوی تحلیلی مراجعه فرمایید. در آنجا حتما پاسخ درخور توجهی خواهید یافت.
بنده کتاب های زیر را پیشنهاد میکنم:
انسان و سمبلهایش نوشته کارل گوستاو یونگ
یار پنهان نوشته جان سنفورد
اسطوره جام مقدس( سفر قهرمانی مرد امروزی) نوشته رابرت جانسون.
با مطالعه این کتابها و آشنایی مختصر با روانکاوی تحلیلی یا روانکاوی اعماق انسان، مشاهده خواهید کرد که مقولۀ عشق ازلی یا معشوق مونث یا آنیما برای آقایان، به هیچ عنوان مربوط به عرفا و شعرا نیست بلکه حتما برای خود شما نیز رخ داده یا رخ خواهد داد ای حسین آقا.
این آقایان عارف یا شاعر فرقشان با شما این است که حواسشان جمع تر بوده و این خان مخترم را دیده و با او همراهی کرده و بعضا تا سر منزل مقصود هم با راهنمایی او طی طریق کرده اند و گرنه بقیۀ آقایان چشمشان را بسته اند
کافر عشق بوده اند و باده پرست نشده اند.
همین!
منظور از معشوق در اشعار تمام عرفا چون حافظ و سعدی و مولانا، عطار و.... عالی مقام انسان کامل است که در هر دوره ای وجود دارد.
بهوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمائل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
و به قول مولوی :
قطب باید عالم افلاک را
محوری باید سکون خاک را
پس به هر دوری ولی ای قائم است
آزمایش تا قیامت دائم است
پس امام حی قایم آن ولیست
خواه از نسل عمر خواه از علیست
زلف آشفته و خَوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کُنان
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد به آواز حزین
گفت ای عاشق دیرینه ی من خوابت هست ... 『حافظ』
ــــــــــــــــــــــــــــــ
▣ به قول سام گیوارد آنکس که نگریستن نداند ، نگریسته نخواهد شد .
▣ هر چند این غزل با صدا و روایت عاشق شروع شده ولی مُسَلّم است که قبل از آن ، طوفانی از نگاه در فضایی از سکوت می وزیده و عاشق برای لحظاتی همه تن چشم شده که این چنین با جزئیات دست به توصیفِ معشوق خود زده است .
▣ شاید این گونه ماتِ احوالاتِ معشوق شدن بتواند نشانگرِ این باشد که عاشق انتظار نداشته است که معشوق را در آن زمان و یا در آن مکان ملاقات کند .
▣ پریشانیِ حالت و صورتِ معشوق هم به نظر ناشی از شرابِ آن صُراحی بوده که انگار پیش از این ملاقات نوشیده است .
▣ با توجه به این که زمان ماجرا مربوط به «نیم شب دوش» است ، این روایت می تواند حاکی از این باشد که عاشق دارد حالِ چیزهای «گذشته» ی خود را با مخاطب در میان می گذارد یعنی دارد از «حافظه» نقل می کند ولی آیا نمی توان این گونه پنداشت که شاید عاشق دارد در هیبتِ رویا به یکی از امیال سرکوب شده ی خود ، جان می بخشد یعنی حالِ چیزهای «آینده» ی خود را که همان انتظار است بازگو می کند ؟ شاید او انتظار داشته است معشوقه اش را با آن توصیفات و با آن شکل و شمایل در کنارِ بالینِ خود ببیند .
▣ فخرالدین عراقی در کتاب لمعات در مورد عشق نوشته است که «... اوست که خود را دوست می دارد در تو » . حالا آیا نمی توان این پرسش را مطرح کرد که آیا معشوق ، مبتلایِ خویشتن است ؟ یا بهتر بپرسیم آیا معشوقی که خود هم صاحب کشش است و هم برای نزدیکی به بالین عاشق کوشش می کند آمده است که خود را در احوالات عاشق نظاره کند و به تماشا بنشیند ؟ هر چند که آن کوششِ معشوق در عالم مستی و بی ارادگی جایِ بحث دارد .
▣ جالبِ دقت است که مادام که معشوق کنارِ بالینِ عاشق ننشسته است کلامی به زبان نمی آورد گویا نمی خواهد حماسه ی تماشا شدن از طرف عاشق خود را از شُکوه بیندازد .
▣ انگار معشوق قبل از تکلم فقط عظمت دارد و بعد از تکلم ، فقط جذابیت . همان جذابیتی که بعد از نشستن معشوق ، در پوشش کلمه ها وارد صحنه می شود . آیا معشوق ، پیش از تکلم فعال تر و فاعل تر است یا بعد از تکلم ؟
▣ به نظر ، آن تماشای نازکانه و آن توصیف هایِ دقیقِ عاشق از احوالاتِ معشوق ، شائبه ی خواب بودن عاشق در بستر را کم سو و منتفی می کند . شاید آن پرسش معشوق که می گوید «...خوابت هست؟» به نوعی تمسخر و یا شوخیِ با قصد و غرضی باشد با این مبنا که عاشق از دامی که در آن افتاده است آسوده خاطر نخواهد شد و حتی اگر سر بر بالین گذاشته باشد خواب به چشمانش راه پیدا نخواهد کرد .
▣ در مصراع «گفت ای عاشق دیرینه ی من خوابت هست؟» گویا منادا بار معناییِ خاصی دارد چون معشوق به جای این که از نامِ خاصی استفاده کند از عبارتِ «عاشقِ دیرینه ی من» استفاده می کند . این عبارت هم با حال و هوای غزل سازگار است و هم به نوعی فخرِ مندرج در «من» را پُررنگ می کند و هم به قدمت و دیرینگی عشقِ عاشق که دربرگیرنده ی وفاداریِ عاشق است اشاره می کند . و البته باز آن استهزاء یا آن شوخی با قصد و غرض را می تواند به حرکت در بیاورد که ای عاشق ! تو را از بندِ من رهایی نخواهد بود .
▣ در زاویه ی دیدِ عاشق که دست به تدوین روایت زده است انگار مساله ی «زمان» جایگاه بسیار مهمی داشته است ؛ نیم شب دوش/عاشقِ «دیرینه» یِ من
▣ و که بود که گفت : «عشق مامور تن است در نقاب روح»
ـــــــــــــــــــــ
98/1/26
احمد آذرکمان ـ حسن آباد فشافویه .
پیوند به وبگاه بیرونی/
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶/
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد به آواز حزین
گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست ؟ … حافظ
ـــــــــــــــــ
✓ جالب دقت است که راوی در مورد زلف ، صورتِ عرق کرده ، لبِ خندان ، پیرهن ، غزل خوانی و صراحی به دست بودنِ معشوق ، وارد دنیای استعاره ها نمی شود و حقیقتِ آن ها را همان گونه که هستند می نمایاند اما به چشم معشوق که می رسد خود را ناگزیر از استعاره می بیند و با استفاده از کلمه ی نرگس ، خود را از حقیقت آن دور می کند و به جهان رمز و رازها می افکند . همان نرگسی که در مقابل غزلخوانی معشوق دست به عربده جویی زده است .
✓ آیا این ماجرا واقعاَ اتفاق افتاده است ؟ یعنی معشوق تا به بالین عاشق آمده است یا عاشق در خیال خود معشوق را تا به سر بالین خود کشانده است ؟ گفته اند راز هنر این است که می تواند نسبت تازه ای از حقیقت و دروغ را بیافریند . هیدگر نیز گفته است هنر حقیقت را کشف نمی کند ، بل نسبتی با آن را می آفریند .
✓ چرا معشوق ، پرسش خود را به صورت درِ گوشی مطرح می کند ؟ آیا می خواهد استهزایِ نمکین خود را تقویت کند که ای عاشق سر به بالین هم که بگذاری غمِ عشق من راهِ خوابت را خواهد زد
✓ این سخن مارسل پروست است که گفته است زندگیِ راستینِ آدمی ، دانستنی و شناختنی نیست مگر در زمان رعایت شده آن هم با بیان هنری .
✓ هر چند زلفِ آشفته ، صورتِ عرق کرده ، لب خندان ، پیرهن ، غزلخوانی و صراحی به دست بودن معشوق ، می توانند زیبا باشند اما به تعبیر سقراط ، «خودِ زیبایی» نیستند بلکه نمودهایی از آنند .
ــــــــ
احمد آذرکمان . حسن آباد فشافویه ـ بیست و نهم فروردین 1398
پیوند به وبگاه بیرونی
ادامه ↥
✓ هر چند زلفِ آشفته ، صورتِ عرق کرده ، لب خندان ، پیرهن ، غزلخوانی و صراحی به دست بودن معشوق ، می توانند زیبا باشند اما به تعبیر سقراط ، «خودِ زیبایی» نیستند بلکه نمودهایی از آنند . البته افلاطون در رساله مهمانی گفته است ، زیبایی علت نیست بلکه معلول و نتیجه ی عشق است .
✓ چرا با توجه به این که معشوق در حال آمدن بوده است راوی فقط بالا تنه ی او را توصیف کرده است و مثلا به شیوه ی راه رفتن ، یا چگونگی کمر یا پاها نپرداخته است ؟ در مصراع چهارم هم که معشوق ، نشسته به کار خود ادامه می دهد و نیمه ی توصیف نشده ی خود را بیش تر در هاله ی ابهام فرو می برد .
پیوند به وبگاه بیرونی
شعر او چونان نقشی است بر خیال. و هر انکه هم حال اوست شعرش را چون عطری هر لحظه با خود دارد.
از رندی او همین بس که چواب تمام آنها که سعی در تحلیل او و گفته هایش را دارند را بدین گونه در انتها میدهد:
برو ای زاهد (هر آنکه می انگارد, هر چه می اندیشد درست است) و بر درد کشان ( انها که رها از قید منطق و استدلال هستند) خرده مگیر.
حاشیه هایی که مذعیان حافظ شناسی اینجا نوشتند مثل یه زگیل زشت روی صورت لطیف غزل حافظه. تک تکشون رو که دقت کنید پره از لحن جنگ و جدال که عصاره ای نداره جز اینکه: هی منو نگاه کنین چقدر بلدم! چقدر فاضلم! اونو ببینین چقد بی سواده! از سر تا تهشون رو که خوندم هیچ نبودن جز هیاهوی بسیار برای هیچ. سر جدتون جای اظهارنظرای صدمن یه غاز یه کم کتاب بخونین. راه دوری نمی ره.
به نام او
در ابتدا حافظ را بشناسیم. شاعر است یا عارف؟
می گسار است و شاهد باز یا عاشق و رهرو راه وصال؟
او را لسان الغیب لقب داده اند !!
چه کسی این لقب را به او عنایت فرموده؟!
یا چه در او و اشعارش یافته اند که لایق همچون مقام شامخی گشته است؟!
چرا که لسان الغیب یعنی سخنگوی روح القدس در عالم امکان.
آنکه کلام الهی را به زبان شعر بر خاکیان فرو می بارد!
پس این لقب و عنوان فرهی از جانب بالا به او اعطاء گشته و آنکه اینگونه عالی جاه باشد سخن از معشوق زمینی و می و بادهء انگور نگوید.
در بیت نخست شمایلی از روح الهی یا همان روح القدس در زیبا ترین حالت متصور برای صورتگر که همان شاعر است متجلی گردیده و او نیز چهرهء آن جلوه را در خیال خویش به تصویر کشیده و بر زبان شعر جاری ساخته است.
عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند
کافر عشق بود گر نشود باده پرست
تجلی روح الهی در پردهء خیال همان باده ای است که اثرات مستی آن زدودن تاریکیها و جهل و ظلمت است که سرچشمهء آن در باطن خود ماست!
بنابراین آنکه عاشق نباشد در کفر و ظلمت غوطه می خورد و خیال او عاری از روشنایی و تاریک است.
پس ای آنکه در زهد و تنزیه جسم خویش گرفتاری تا هنگامی که خیال خود را روشنایی نبخشی از ظلمت تعصب و خودبرتر پنداری خویش دست نکشی نخواهی فهمید که عارفان به دنبال چه هستند که اینگونه سر از پای نمی دانند!!
آنچه که او برای ما مقدر فرموده با رضایت و منت پذیرا گشتیم تا لیاقت آنرا کسب نماییم که نور او بر خیال ما بتابد.خود را به انوار شفا بخش او گره می زنیم تا به سمت بالا کشیده شویم!!
به نام او
اشعار حافظ همچون شهد شیرینی است که مگسان بسیاری به گرد آن جمعند!
آنکه می خواهد حلاوت این شهد را بدرستی درک نماید باید که این مگسان را به کناری نهد و خود را به منبع آن برساند!
پایدار و سرفراز باشید.
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست
با موهای پریشان و عرقی که صورتش را زیباتر می کرد می خندید و سرخوش، آواز خوان، ظرف شراب در دست( معشوق حافظ در حالت بسط کامل-زیبایی .بیخودی شراب و... به پیشش آمده است)
بیت2:چشمان زیبایش فریاد میزد و با لبانی که به سخره ام گرفته بود سحرگاهان دیشب( دوش: بی زمانی) پیشم نشست.
بیت3: با صدایی نرم در گوشم گفت ای عاشق من که دیرزمانی است مشتاقی آیا خوابت می برد؟!
( ورود حال خوش در بسط کامل در سه بیت بالا وصف شده : معشوق و شوق به او پایه های دریافت است)
بیت4: دیدارت شراب سحرگاهی بود پس از آن اگر تمام تمرکزم بر این باده نباشد(باده پرستی) در مذهب عشق کافرم.
بیت5:ای زاهد که وسعت درک این حال در تو نیست، بر آنان که جام دوستی را تا آخر سرمیکشند(سرخوش اویند) عیب نگیر.
بیت6: پس از این سرخوشی تسلیم اویم و آنچه او در جامم بریزد می نوشم چه شراب بهشتی و چه شراب بیخود کننده( باده مست) که فراتر از آن است.
بیت7:اکنون که حال خوش کامل است( نشاط شراب و موهای مجعد یار) مشتاقان بسیاری چون حافظ را به عبور از خویشتن وا می دارد( توبه شکنی)
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
اینستاگرام:drsahafian
درود به همه رندان و جویندگان حقیقت
دوستان این غزل جواب به خواجوی کرمانی هست
دقت کنید که موضوع و شروع غزل رو دقیقا حافظ مث خواجو گفته و کم کم توی بیت های بعدی جوابشو داده
اینم غزل خواجو که توی گنجور هم میتونید پیداش کنید
دوش پیری ز خرابات برون آمد مست
دست در دست جوانان و صراحی در دست
گفت عیبم مکن ای خواجه که ترسا به چهئی
توبهٔ من چو سر زلف چلیپا بشکست
هرکه کرد از در میخانه گشادی حاصل
چون تواند دل سودا زده در تقوی بست
من اگر توبه شکستم مکن انکارم از آنک
خود پرستی نکند هر که بود باده پرست
گر بپیری هدف ناوک خلقی گشتم
چه توان کرد که تیر خردم رفت از شست
مستم آندم که بمیرم بسر خاک برید
تا سر از خاک بر آرم به قیامت سرمست
کس ازین قید بتدبیر نرفتست برون
زانکه از چنبر تقدیر نمیشاید جست
مست و مدهوش برندش ز لحد بر عرصات
هر که شد همقدح باده گساران الست
جان فشانان که چو شمع از سر سر برخیزند
یکنفس بی می نوشین نتوانند نشست
همچو ابروی بتان صید کند خاطر خلق
آنکه نشکیبدش ازصحبت مستان پیوست
گر شود بزمگهت عالم بالا خواجو
تو مپندار که بالاتر ازین کاری هست
بی شک حافظ بی نظیر است برای انکه وقتی حاشیه ها را خواندم ،حافظ شاعر همه هست و همه درست میگویند همه از باده ومعشوق که برای انسان ها چیز عجیبی نیست که بعضی ها دلخور میشوند واقعا ایا حافظ عشق و عاشقی نکرده ؟؟؟؟
یا از عرفا و عالم بالا بی شک حافظ عاشقی ها کرده
و این حافظ است که همچنان مرموز و دوست داشتنی است
درود
استاد در بیتی میگوید؛
حافظم در مجلسی ، دُردی کشم در محفلی
بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت میکنم
درود
این غزل ، به زیباترین و هنرمندانه ترین شکل ممکن ، یک صحنه اروتیک را تشریح میکند و هدفش از تشریح این صحنه ، اعتراض به زاهدان و خشک مذهبان است که به جمود فکری رسیده اند ، البته اعتراض لسان الغیب به شریعت مداران منجمد شده ،،،،،، . در همه جای غزلیاتش بسیار گسترده است ، ولی در این غزل به زیبایی از تصویر سازی استفاده میکند... به نظر من باید به صورت نماهنگ(ویدئو کلیپ) البته بدون سانسور ساخته شود.
البته استاد ، کار را برای طراح لباس و چهره پرداز و طراح صحنه و البته برای تنظیم کننده موسیقی و بقیه عوامل بسیار ساده کرده و همه را شرح داده در خود غزل.
تا ابد یادش گرامی و نامش ماندگار باد
معنی بیت اخر چیه؟؟؟؟
معشوقی که نیمه شب با پیراهن چاک، آواز خوان وصراحی بدست بر سر بالین معشوق می آید، یا ناشی از تخیلات حضرت حافظ است و یا بیشک یک مرد است! وگرنه چگونه زن ایرانی قرون وسطی، با تمام محدودیت های قابل تصور، آنهم با زلفی آشفته، قادر به این دیداراروتیک بوده است ؟
جناب آرش بابادی نیکو فرمودند که آفریده یک شاعر یا هنرمند الزاما ربطی به او و زندگی اش ندارد و ناروا است که برای تفسیر آثار ادبی و هنری بسیار به زندگی آفریننده اشاره کرد . این شاهکارهم استثنا نیست و بهتر است با اصول و قواعد زیبایی شناسی تفسیر شود. خواجه لسان الغیب مانند دیگر ستارگان ادب فارسی دانشمند دانش های ادبی و فلسفی هستند و به ویژه از خواجه شیرازی که به اصلاح و در اصطلاح سانسور اشعار خود هم شناخته شده است توقع نمیرود شعری بدون توجه به فلسفه و ادب سروده باشد .
برای درک عشق والایی که این بزرگان در نوشته هایشان چنین زیبا از آن یاد کرده اند نباید به دنبال اثبات این بود که معشوق پسر است یا دختر یا خدا . واقعا فرقی هم دارد؟
عشقی که در زمین بنده ها به هم دارند بازتابی از عشق به خداست و خدا را به ذهن می آورد ذهنی مریض است که یک شیدایی را تمام زمینی بداند چرا که عشق هم آفریده خداست و نهادینه در انسان و نه آفریده ای معمولی بلکه آفریده ای که همه چیز برای آن آفریده شد به تعبیر جناب نجم الدین رازی که از زبان خدا به فرشتگان است توجه کنید : شما چه دانید که ما را با این مشتی خاک چه کار ها از ازل تا ابد در پیش است؟ معذورید که شما را سر و کار با عشق نبوده است
به نظر بنده خوب است در کنار التذاذ ادبی از آثار فاخر فارسی کمی هم فلسفه بخوانید پیشنهاد حقیر در این مبحث کتاب ضیافت یا سمپوزیوم افلاطون است که داستان جذابی است حتما آن را بخوانید و سپس دوباره سری به دیوان حافظ بزنید مطمئنم دریچه ای نوین به اندیشه تان گشوده میشود
به نظر شاعر از باده عشق خورده و اینقدر قوی بوده که شب خوابش برده و عشق به بالینش اومده میگه خوابیدی؟ این باده ای که میخوری و چنین شبگیره، کافری اگه نپرستیش بعدشم میاد زاهدان رو تکذیب میکنه و میگه این عشق از روز اول در پیمانه ما ریختن
جناب آرتا عزیز،
.
افلاطون در رساله ضیافت میگوید:
«نعمتی بالاتر از این برای یک جوان وجود ندارد که محبوب یک مرد شریف و با ارزش باشد و برای یک مرد نیز نعمتی بالاتر از معشوق نیست....» عشق زمینی که ناشی از زیبایی خداوند هست، دقیقا دستاویز و توجیه "شاهد" بازان میبود. شاهد گرایی که به تمایل «دوجانبه دو فرد همجنس و بالغ» اطلاق میگردد، تفاوت بارزی با شاهد بازی دارد، چرا که تعرضی استکه بین یک مرد بالغ و یک خردسال اتفاق می افتد و"شاهد" زیبایی حضرت حق نیست.
.
در زیبایی و بینظیر بودن این غزل شکی نیست.
دوستان عزیز تمامی نظریات را خواندنم. شاعران غالبا احساسی و عرفانی هستند و اشعار خود را اغلب در این حالت عوالم بالا می سرایند. هر فردی بنا به حال و هوای خودش تفسیر ی از شعر دارد که شاید با نظریات شاعر نزدیک و چه بسا دور باشد. تهمت ها و پرده ها را کنار بگذارید به حال و هوای شاعر نزدیکتر میشوید. با خواندن نظریات به یاد ماجرای حکمیت افتادم. محمد شفاها علی را جانشین خود کرد. نه دستنوشته ای از او و نه آیه ای در قرآن. و این سرآغاز اختلافات و جنگها شد که بوده و هست و خواهد بود. پیشنهادم این است: به جای اینهمه غرق شدن در کلمات و غیره شعر را روان و آهنگین بخوانید و لذت ببرید. همانگونه که قرآن آهنگین و زیباست. به یاد داشته باشیم که مسجد و میخانه هر کدام حرمت خود را دارند. مست به مسجد نرویم و اگر باده نمی نوشیم پای در میخانه نگذاریم و حریم ها را نگه داریم. از قدیم ایران تا امروز داریم درو خودمون می گردیم و سر کارمان گذاشته اند جهان اولی ها. آنان به دنبال علم و تفحص در ریز ترین مسائل آن هستند و ما در گیر فضولی در زندگی یکدیگر در جزئی ترین مسائل زندگی شخصی یکدیگر. در این راستا حتی به خودمان اجازه میدهیم که حافظ را که افتخار ایران است و دنیا می شناسند به زیر سوال ببریم. وای به حالمان که عقب ماندگی مان از همین تفکرات نشات میگیرد. بند ها را پاره کنیم. صحیح و سالم بیاندیشیم تا پیشرفت کنیم. جهان از ماده و انرژی تشکیل شده و این دو مدام در حال تبدیل به یکدیگر هستند. حال منظور از می شراب انگور باشد یا مست عوالم بالا شدن؛ چه تفاوت دارد. این مورد را در موارد دیگر نیز که بیان شد لحاظ کنیم. اتهام زدن آسان و زدودن آن بسیار سخت شاید ناممکن باشد. از توهین و افترا بپرهیزیم.
در پاسخ به برخی دوستان که فرمودند نظرات و حاشیه های حاضر بی برهان و مدرک است، بگویم که آیا در باب شعر مدرک مورد نیاز است، آیا زیبایی هنر آن نیست که بتواند در عین گنگی در معانی و مفاهیم در آن، یک مفهوم شخصی بیابیم و با فرض خود نظر داده و عالم شعر را بیشتر کشف کنیم، آیا وجوه این کرات شعری هر یک به کمالش نمی افزایند؟ شما را نمیدانم ولی به نظر من نیمی از هدف یک شاعر تشکیل حاشیه هایش در گنجور بوده، واکاوی نکردن حواشی هنر از جمله زندگی هنرمند از همان جنبش هنر برای هنر شکل گرفته است، و این از نظر هر شخص میتواند متفاوت باشد، ممکن است من نوعی هنر را از آن هنر بدانم ولی دیگری خیر، مهم آن است که معلومات خود را ارتقا بخشیم و با دید هنر جوبیانه به موضوع نگاه کنیم، و سپس بحث را ادامه دهیم، چون بحث در این مباحث بسی سودمند است. البته که نظرات فرومایه توهین بر افکار شاعر است، مانند جایی که شاعر هیچ اشاره ای به الهی بودن یا پسر بودن یا حتی دختر بودن معشوق نکرده (که بعید میدانم دختر نبوده باشد) کل اندیشه خود را صرف یک جنبه محذوف کنیم.
فرامرز اصلانی این آهنگ رو بی همتا خونده
عجیب است که جناب حافظ بعد از تابلوی نقاشی زیبایی که در چهار بیت اول برای مخاطب ترسیم می کند , او را مشتاقانه منتظر پایان این داستان عاشقانه میگذرد و ناگهان سراغ زاهد بخت برگشته می رود و یقه او را میگیرد که چرا بر درد کشان خرده میگیری؟؟ حافظ جان ما را تو خماری گذاشتی بقیه داستان چهار بیت اول چی شد؟؟؟
بقیه داستان را به طرز مرموزی در بیت آخر گفته
خنده جام می و زلف گره گیر نگار
ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست
هیچی دیگه باعث شد توبه را بشکنم و ....
اصلا حافظ با همین پیچیدگی هاش حافظ است
حافظ غزل را گفته و رفته و ما نشسته ایم در این بحث می کنیم که کدام درست است. خودش هم از اینجا عبور کرده
در این باب مثل حافظ نداریم همه را مشغول می کند هرکسی چیزی می گوید ولی هیچکدام منظور حافظ نیست. او از عالم بالا به ما می خندد
در قدیمی ترین نسخه 920 ق عارفی را که چنین باده شبگیر دهند آمده است که اشاره به مقامات عالیه نماز شب داره جرا که در ادامه میفرماید کافر عشق بود گر نشود باده پرست یعنی ترک مناجات شب برای اونی که لذتش رو چشیده مثل کفره
نیمه شب مست به بالین من آمد بنشست،صحیح میباشد
اگر از خمر بهشت است و اگر باده ی مست،صحیح است
هر دو ایراد وارد نیست
صفتِ مست را در مصرع اول بیت اول آورده نیازی نیست که دوباره تکرار کند
اگر وزن را خراب می کند
با سلام خدمت تمامی دوستان ادب دوست
بنده اکثر نظرات دوستان عزیز را خواندم و بعضی از نظرات واقعا بنده رو متأثر کرد که چرا باید این مطالب در مورد حضرت حافظ و غزل زیبایشان بیان شود چون واقعا بعضی از مطالب بسیار کم لطفی نسبت به ایشان است
خدمت تمامی دوستان باید عرض کنم که چون سبک سرودن غزل در غزلیات حضرت حافظ سبک عراقی است و سرودن به سبک عراقی یعنی بکارگیری کلمات عاشقانه با درون مایه ای عارفانه
حضرت حافظ هم مانند همه ما انسان بوده است اما عارفی دلباخته و عاشقی سرسپرده
حال میتوان گفت چون به نوعی تمامی ما انسانها عشق مَجاز یا عشق زمینی یا عشق به انسانی دیگر را با روح و احساس خود لمس کرده ایم اصولا عرفا یا شعرایی همانند حضرت حافظ برای بیان عشق حقیقی خود و همچنین برای درک بهتر مخاطب دست به دامان کلمات یا جملاتی عاشقانه و مَجاز همانند زلف و رخ و نرگس و لب و ... شده اند زیرا به راستی که زبان الکن و قاصر از بیان احساس در عشق حقیقی ست
باید تأسف خورد که بعضی از دوستان غزلیات عارفانه ی حضرت حافظ را مَجاز میدانند و بر سر مذکر یا مؤنت بودن معشوقه ی مورد خطاب وی در این غزل بحث و مجادله میکنند
شخصی میگوید معشوقه وی مذکر بوده و دیگری میگوید خیر مونث است یا دیگری میگوید اگر خوشحال است چرا افسوس میخورد یا اگر افسوس میخورد دیگر خوشحالی معنا ندارد یا کسی دیگر میگوید اگر معشوقه حافظ خداوند است چرا گفته لب ، نرگس ، زلف مگر خداوند لب یا زلف یا نرگس عربده جو دارد
دوستان لطفا به معانی عارفانه کلمات و ابیات توجه کنید و ذوق در سرودن و خلق چنین اشعار عارفانه نابی را ربط زندگی شخصی و عشق و معشوقه زمینی او ندهید.عاشق از نظر حافظ انسانیست که میبیند و مست میشود و در نهایت قیام میکند و در راه رسیدن و تکامل قدم برمیدارد و معشوق ذات لایزال الهی ست که برای رسیدن به وصالش بهایی سنگین طلب میکند و عاشق باید خون جگرها بخورد و جفاها ببیند تا لایق حضور شود
سلام
در مصرع اول بیت اول، واژه ی خوی به معنای عرق به صورت خَی باید خوانده شود (زیرا واو آن واو معدوله است)که متاسفانه اکثر افرادی که این شعر را خواندند این کلمه را خِی تلفظ کردند.
با درود و مهر...
و اما راهرو به اختیار،تا آنجا پیش رفت که سکوت اختیار کرد و در حیرت بماند و بین دوراه در انتخابی سخت دست و پا زد و با تمام فهم به خاک نفهمی نشست و به آسمان خیره شد...
گویند آن هنگام که خواب و خوراک بیمعنا شد، نشانه عالم معنا هویدا خواهد شد
شیرینی شیر در دهان نوزاد و رها شدن از این شهد چه هجرتی و سلوکی تلخ و سخت از منظر عقل است اما عشق توانمند و جرات بخش است و شجاعت شیر میدهد به شیر خوار....
و چه خوش گفت در آنجا که...
مرد حجی همره حاجی طلب
خواه هندو خواه ترک و خواه عرب
منگر اندر نقش و اندر رنگ او
بنگر اندر عزم و در آهنگ او
ای که باشی از غم دلبر جدا
فرق باشد عاشقی با ادعا...
با سپاس از رهجویان راه حق.
شبگیر به معنی سحر و قبل از صبح هست چرا چون کلمه شب توش بکار رفته اکثریت فکر میکنند موقع شب هست
باده شب گیر باده ای که سحر به حافظ داده اند چه بسا بخاطر تهجد و شب زنده داریش!! و برای همین هم معشوق افسوس کنان بوده که چرا وقتی قبلا باده شبگیر خورده ای باز در شبهای بعد بخواب رفتی!!
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند ... واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند.
این غزل شاهانه و ترکیب هایی که توسط حضرت حافظ در این شعر بکار رفته بی نظیر است و به جرات می توان گفت نمونه کامل غنای شعر پارسی ست.
از دوستانی که طبق تراوش فکری خود این شعر را معنی کرده اند تقدیر بعمل می شود.
این غزل را "در سکوت" بشنوید
فقط کسانی که عاشق عارفان بزرگ شده باشند می توانند بفهمند که این اتفاقات ربطی به خداوند یا همجنس گرایی حافظ نداره بلکه یک اتفاق کاملا طبیعی بین عاشقی است که معشوقه اش عارف بزرگی است روح عاشقان با قدرت عشق و روح عارفان با قدرت ریاضت نفس با همدیگه ملاقات و عشق ورزی می کنند البته این عمل از قدرت و انرژی روح عارفان کم می کنه به همین خاطر عارفان توبه می کنند که گرد این مسائل نگردند اما عاشقان از این عمل سود می برند چون انرژی و قدرت عارفان را از طریق هم بستری به خودشون منتقل می کنند الان رسم عارفان این است که فقط برای تولید مثل هم بستر می شن و لاغیر تا قدرت هایشان را که برای رسیدن به خدا لازم دارند از دست ندهند حافظ هم انرژی و قدرت های روحی خاصی داشته که متاسفانه زیاد در نگهداری از این انرژی ها موفق نبوده احتمالا به همین خاطر توبه می کرده تا دفعه بعد با عشق ورزی با خانم ها قدرت هاشو از دست نده، این نکته هم یادآور بشم که انرژی و قدرت های عارفان بزرگ طی دهها سال ریاضت نفس حاصل میشه و گنج بسیار بسیار گرانبهایی است ولی متاسفانه با هم بستری از بدن اون ها خارج میشه به همین خاطر عارفین سعی می کنند از هم بستری فاصله بگیرند
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست
بزرگواران هر یک به فراخورِ حال، نکاتِ سودمندی را در باب این غزل زیبا و عرشی بیان فرمودند که جای قدردانی دارد اما بنظر میرسد ضروری ست برای تبیین بیشتر غزل به نکاتی چند در این باره پرداخته شود، عرفا پس از طیِ طریقی که با کار معنوی فراوان به انجام می رسانند با خداوند یا زندگی به وحدت رسیده و یکی می شوند، پس اگر توصیفاتی که حافظ در این ابیات به آن پرداخته را مربوط به خداوند بدانیم و یا مربوط به عارفی که به مرتبه فنا یا مُقام رسیده است به خطا نرفتیم زیرا هر دو یکی هستند و دویی در میان نیست، یک هشیاری و خرد است، پس این یارِ خیال انگیز میتواند انسان کاملی باشد اعم از زن و یا مرد که از خداوند قابل تشخیص نبوده و آئینهٔ یکدیگر هستند و بمنظورِ سیراب کردنِ عشاق، صراحی در دست، هر لحظه آمادهٔ جرعه افشانی به خواب رفتگانِ عاشق می باشند ، عاشقانی که دیرینه هستند، یعنی همه انسانها پس از نوشیدن پیمانه الست دل و دین به آن یگانه ساقی داده و اکنون با حضور در این جهان مادی و جسمی باید عاشقانه قصد بازگشت و دیدار دوباره او را داشته باشند. زلفِ یار کنایه از جهانِ کثرت و ماده است که شاملِ همهٔ ذراتِ هستی و باشندگانِ این جهان می شود ، آشفتگیِ زلفِ یار کنایه از بر هم زدنِ چیدمان و قرار دادن چیزهای بیرونی ست که انسانهای غیر عارف دل به آن بسته و آنها را در مرکز خود جایگزینِ خداوند می کنند، اولین شرطِ سلوک آشفته کردن و بر هم زدن نظمِ این زلف است، تعلقِ خاطر به هر چیزی از این پارک ذهنی در راستایِ سلوکِ عاشقانه نیست و بلکه در تضاد با این راه است، خوی کرده یعنی عرق بر چهره دارد که برخی آن را عرقِ شرم و حیا معنی کرده اند همچنین به معنیِ کسی ست که بر اثرِ حرارتِ آتشِ عشقِ درونی عرق بر رخسارش نشسته و چه بسا هر دو معنی موردِ نطرِ حافظ بوده است ، یعنی موفقیت در راه عاشقی را به رایگان به کسی ندهند، بلکه پوینده راهِ عاشقی سختی های بسیاری را متحمل خواهد شد تا از منزلی به منزلِ بالاتر تعالی یابد. از نشانه های دیگرِ عارفِِ کامل شادیِ ذاتی ست که پس از آن مرارت ها و رسیدن به منزلی متعالی تر به او دست می دهد، شادی که زود گذر نبوده و تاثیر آن را می توان بر لب و رخسار عارف مشاهده کرد، شرط دیگر اینکه یار یا عارفی که برای عرضهٔ شراب به عشاق خواب آلود پیشقدم شده است باید خود مست باشد و عاشق و آثار این مستی در رفتار و گفتارش به عینیت رسیده باشد ، عارف نمایانی که خود تشنه جرعه ای هستند و هیچگونه مستی در آنان دیده نمی شود چگونه می توانند دیگران را دعوت به باده نوشی کنند ؟ بدون شک با پاسخ منفی روبرو می شوند که اگر باده آنان گیرایی داشت پس خود چرا مست نشده و همچنان هشیارند ؟ (حافظ در بیتِ دوم و چهارم به این مطلب می پردازد) ، دیگر اینکه آن یار خیال انگیز باید پیراهن چاک باشد، یعنی باطن و ظاهرش یکی باشد، ساقیِ ریا کار خیلی زود رسوا شده و هیچ عاشقی حتی بخواب رفته به او و باده اش اعتماد نمی کند، نشانهٔ دیگرِ ساقیِ واقعی غزل خوان بودن اوست، یعنی کلام و رفتارش موزون و بر اساس ریتم زندگی باشد، گفتار موزون و لطیف و با طراوت از نشانه های دیگر انسان های کامل و به وحدت رسیده با زندگی ست که می تواند بر گیرایی آن شراب ناب تاثیرِ مضاعف بگذارد، غزلهای بی نظیرِ حافظ سرآمد است و به همین دلیل است که عشاق جهان با هر نگرش و فرهنگ یا زبانی شیفته او شده اند . حافظ همهٔ این شروط اولیه را لازم می داند تا آنگاه کسی ادعای بیدار کردن عشاق و جرعه افشانی داشته باشد و صراحی در دست بگیرد .
نرگسش عربده جو و لبش افسوس کنان
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست
نرگسش یعنی نگاهِ خداوند یا زندگی، عربده جو به معنیِ مست آمده است، و در بیانی دیگر میتواند این معنا را به ذهن متبادر کند که انسانِ عاشق اینهمه زیبایی و جلوه های خداوند را در این جهان از دریچه چشمِ خداوند ببیند و فریاد بر نیاورد در شگفت است پس چشمانِ زندگی عربده جویی می کند، یعنی می خواهد که عاشق هر لحظه شگفتی های آفرینش را به هر طریقِ ممکن فریاد بزند ، حافظ با غزلهای نابش به این کار می پردازد، لبِ افسوس کنان علاوه بر آمادگی برای کامیاب نمودن عاشق، کنایه از دریغ و افسوس برای اتلاف وقت است، عاشقی که در انتظار بسر می برد و قصدِ کامیابی از معشوق را دارد کجا به خواب ذهن رفته و وقت را تلف میکند؟ در مصراع دوم نیم شب کنایه از عاشقی ست که در نیمه راه بوده و نیمی از شب ذهن خود را سپری کرده و در انتظار سپیده دم بسر می برد، یک خیز دیگر کافی ست تا با بهره بردن از آن شراب شفا بخش از دست ساقی صراحی بدست صبح دولتش بدمد، دوش در اینجا یعنی هر لحظه، اینگونه نیست که ساقی فقط شبها به بالین عاشق آمده و بر وی جرعه افشانی کند ، بلکه خداوند یا صراحی بدستان نرگسمستی همچون مولانا و حافظ هر دم آماده جاری کردن آن شراب زنده کنند به عشاق هستند .
سر فرا گوش من آورد به آواز حزین
گفت ای عاشق دیرینه من ، خوابت هست ؟
فرا گوش کنایه از گوشی ست ورای این گوشِ حسی، گوشی ست که گوشِ هستی ست و تکوینی، همانطور که زبانِ گفت و شنید هم در اینجا زبانِ زندگی و هستی کل است و نه زبان حسی، آوازِ آن یاران صراحی بدست علیرغم شادی درونی حزین است زیرا می بینند که انسانها در خواب عمیق ذهنی بسر می برند و چه فرصت گرانبهایی را از دست می دهند، آن عاشقانی هم که تا حدودی در نیمه شب ذهن خود هستند تعلل می کنند و به یکباره از جای بر نمی خیزند، پس آن یار صراحی بدست که دلسوز انسان عاشق است با آن آواز حزین می گوید مگر نه اینکه بنا بر پیمان الست از آن باده ناب نوشیده ای و عاشق دیرینه هستی ؟ پس برخیز تا با جرعه ای دیگر به اصل خود زنده گردی، اکنون که وقت خواب و آرمیدن نیست، صراحی بدست زیبا روی آماده است تا هر لحظه شراب زنده کننده را بر تو انسان عاشق جاری کند و تو در خواب بسر می بری؟ ندای پرسشیِ او آرام ، اثربخش و عاری از هرگونه خشم و خشونتی ست .
عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند
کافر عشق بود گر نشود باده پرست
بادهٔ شبگیر همان شرابِ صبحگاهی ست که بسیار گیرا بوده و عاشقان را هرچه زودتر مست می کند، پس حافظ میفرماید اینچنین باده عشقی را که شرحِ شرایط ساقیِ آن در ابیاتِ قبل رفت و عاشقانه به عاشقان عرضه کنند چه کسی ست که پذیرای آن نباشد و باده پرست نگردد؟ اینچنین باده ای که از دستِ چنان ساقی زیبایی که به یگانگی با خداوند رسیده است و صفات ذکر شده خداوندی در او زنده شده است را چه کسی می تواند رد کند بجز انسانی که منکرِ پیمانهٔ الست و پیمان عاشقی با خداوند بوده و کافر یا پوشاننده عشق است .
برو ای زاهد و بر دُرد کشان خرده مگیر
که ندادند جز این تحفه به ما روز الست
اکنون حافظ با توصیف آن یارِ صراحی در دست بدون پرداختن به نحوهٔ ارائه شرابِ موهومِ زاهدِ به دنباله رُوهای خود چگونگی کارِ دعوت وی را در ذهن انسان تداعی و بیان می کند، زاهدی که عبوس است و خشمگین ، هیچ شادی درونی و بیرونی نداشته و همواره از مردم طلب احترام و اعتبار دارد، خود تشنهی جرعه ای از شرابِ محبت است، هیچگونه مستی در او دیده نمی شود، سوایِ مستیِ غرور به عبادات ذهنی و تقلیدی، موعظه های او خشک و عاری از هر گونه ذوق یا ریتم و طراوت است ، با جامه ریاکاری باطن خود را می پوشاند و قصد چاک دادنش را هم ندارند، هیچگونه مرارت و رنجی برای تبدیل یا تغییر نبرده و نمی خواهد ببرد پس قطره ای هم عرق بر جبین ندارد ، آوازِ او نیز حزین و دلسوزانه نیست و فقط حُزن و پریشان حالی و ترس را به مخاطبین خود القا می کند، او کجا و صراحی بدستانی مانندِ حافظ و عطار و مولانا کجا ؟ چه کسی و کدام دُرد کش یا شراب خواری حاضر است از صراحی چنین مدعی زاهدی باده نوشی کند؟ اکنون و در این عصرِ آگاهی به وضوح می بینیم که چگونه کیسهٔ چنین زاهدانی تهی شده است، حتی کسانی که تقلید کورکورانه می کنند امروزه می بینند پس از قرنها هیچگونه اثر و مستی از بادهٔ موردِ ادعای آنان دیده نمی شود، جالب اینکه چنین زاهدی بر باده نوشانِ حقیقی نیز خرده می گیرد و در بدیهی ترین اختیارات انسان دخالت کرده ولی خود جنسِ باده عشق ، یعنی آن تحفه روز الست را بیاد ندارد .
🌹
باسلام. من از سه بیت ابتدایی این شعر برداشت متفاوتی دارم ، احساس میکنم یک معشوقه بعد پشیمانی از رفتار خود با عاشق ، مجدد با افسوس و پشیمانی به سراغ عاشق دیرینه ی خود آمده است....
در واقع یک لابه و پشیمانی اینبار از سوی شخصی که عاشق خود را دلآزار کرده است.
حافظ چنانکه قبلا ملایکه را در حال در دق الباب درب میخانه دیده اینبار معشوق را در عالم مکاشفه چنین بیان می کند
او برخلاف زاهد و واعظ که سعی دارد با تشان دادن چهره خشم و غضب خداوند ، آتش دوزخ ، رعب و وحشت را در دلهای مردم بیندازد ، با طبع شاعرانه و تمثیل وار آنچنان عاشقانه او بیان می کند که براحتی نزد انسان می آید و سر در گوش او می گذارد و نجوا می کند.
معنی ابیات
۱- او با گیسوان پریشان( کنایه از بدون تشریفات) و عرق کرده ( کنایه از هیجان داشتن) و خندان لب(کنایه از روی گشاده) و مست( عاشقانه )
- و پیرهن چاک ( کنایه از بدون پنهان کاری ) و غزل خوان (عاشقانه) و صراحی در دست ( کنایه از بخشنده و پذیرنده) می بیند که به دیدارش آمده است.
۲- با چشمان ستیزه جو و لبانش که حاوی افسوس او بود،
- نیمه شب به بالین او( حافظ ) میآید و می نشیند.
۳- سر گوش حافظ می گذارد و و به آواز غم انگیز به او عتاب می کند
- و میگوید: ای عاشق دیرینه که ادعای عشق می کنی، خواب هستی؟!
۴- عاشقی که شب هنگام ، باده شبگیر( باده ای که شب ، غفلت و نادانی را می گیرد و حاصلش نور و روشنایی است) نصیبش شود
- اگر تمام دل را به او نسپارد و با تمام جان ننوشد، حقیقتا کافر عشق است و از عشق چیزی نمی داند.
( وقتی عاشقی با نفحات الهی که جانش را از محبت حق سیراب می کند، روبرو می شود، به چیز دیگری نظر بیاندازد، از عشق چیزی نمی داند و ادعای عاشقی دارد.)
۵- ای زاهد، اینقدر بر درد کشان عشق ( شراب خوران کم بضاعت که به بهای اندک از ته خمره شراب مینوشند ولی مستی آن بیشتر است/کنایه از عارفان صاحبدل) را سرزنش نکن( گناه آنان چیست؟)
- این عشق هدیه ای است که از روز ازل( روز نخست خلقت ) از خالق گرفته ایم.
۶- آنچه خالق ما در روز ازل در پیمانه( دل/ جان/ وجود) ما ریخت نوشیدیم،
- چه از شراب طهور( پاکیزه) بهشتی باشد ، یا باده مست( شراب مست کننده عشق) ، به آن راضی هستیم.
۷- وقتی درخشش شراب در جام( شفاف ترین تجلیات قلب) و زلف پیچ و تابدار یار( تجلی زیبایی و جمال انوار الهی) ظهور کند،
- توبه های بسیاری همچون توبه حافظ را ( که در قالب ظاهری دین و زهد از ریا و قالب عبادات صرف نمانده و به عشق به خدا روی آورده) شکست و اساس آنرا بر باد داد.
حافظ خیلی زیبا در مصراع سوم میگوید معشوق چشمان بزرگی داشت که عربده می زد و همه را جذب می کرد همه نگاهش میکردند اما لبانش کوچک بود شکل غنچه و بوسه داشت .افسوس را اگر تلفظ کنیم دهان حالت غنچه می گیرد و لب حالت بوسه می گیرد .و امروز هم می گویند بگو هلو تا لبانت حالت غنچه شود اما حافظ میگوید افسوس که هم حالت غنچه بودن لب را نشان دهد هم حالت بوسه و هم ناراحتی و افسوس زا به همراه داشته باشد لب حالت بوسه داشته باشد و نتوانی ببوسی افسوس میخوری که نمی توانی ببوسی یا خود معشوق افسوس می خورد که لبانش حالت بوسه گرفته و یار در کنارش نیست او را ببوسد و این مصراع نشان می دهد در زمان حافظ هم مثل الان چشم درشت و لب و دهان کوچک و لب نازک و غنچه ای نشانه زیبایی زنان بوده و دلربا بوده حالا شما تو خیال خودت فرض کن معشوقه ای زیبا رو را ببینی با زلف های باز و پریشان و لباسش هم باز و عرق کرده و چشمان درشت و لب های غنچه ایش هم خندان باشه و همه یک طرف مست هم باشه
نه بنده تخصصی در حافظ دارم، و نه کلام حافظ چیزی است که بشود ادعا کرد به فهم کاملی از آن رسیدهام. فقط می شود گفت برداشت من چنین است.
غزل حافظ چون یک منشور از جنس الماس است، هر جهتش را نگاه کنی نوری دارد چون رنگین کمان و هر چشمی بخشی از نور را میبیند. بخشی که در دیدش قرار گرفته است.
این غزل از شاهکارهای کلامی و تصویری حافظ است. به زیبایی تمام تصویرسازی میکند تا خوانندۀ غزل، به روشنی صحنهای که برای حافظ اتفاق افتاده را ببیند.
معشوقِ حافظ، نیم شب به بالین حافظ میآید در حالی که:
موهایش آشفته است.
دانه های عرق بر صورت گلگونه اش افتاده.
خندان و مست است.
چاک پیراهنش باز است.
غزل و شعر عاشقانه میخواند.
غزل را با آواز حزین می خواند (حزین در اینجا ایهام دارد و معنی دومِ آن آوازی است در دستگاههای موسیقی ایرانی، نمیدانم کدام دستگاه منظور حافظ است ولی من دوست دارم حزین در آواز افشاری باشد.)
صراحی (ظرف شراب و خودِ شراب) در دست دارد.
چشمش مست و درخشان است و از شدتِ مستی، عربده از چشمش پیداست.
لبش به افسوس باز است. اما بعید میدانم منظور از افسوس در اینجا تأسف و دریغ باشد چون با دیگر حالاتِ ذکر شده همخوانی ندارد، شاید از هرکسی غیر از حافظ بود نیاز نبود به سراغ تأویل و معانی دیگر برویم اما حافظ است و رمز و راز. حافظ با زیرکی تمام با تلفظ کلمه «افسوس» دارد غنچه بودن لب معشوق را نشان میدهد.
معشوق با این حالت بر سر بالین حافظ مینشیند و سر در گوشش میگذارد و میگوید «ای عاشق دیرینهٔ من خوابیدهای؟ واقعاً که!»
شاید عاشق دیرینه، اشارهای به عشق ازلی باشد که از قدیم در ذاتِ انسان، سرشته شده است.
برخی معتقدند نگاری که بر بالین حافظ آمده است وقتی حافظ را در خواب میبیند خشمگین میشود. ولی از بیت سوم مشخص است که خشمگین نیست، چون بر سرِ حافظ داد نمی زند. در حالی که لبش غنچه است سرش را کنار گوش حافظ میآورد و .....
آیا از اینکه لبش را کنار گوش حافظ آورده است چیز جالبی به ذهن متبادر نمیشود؟
حافظ در لفافهای که مخصوص خودش است دارد به چیزی اشاره میکند و به قول خودش: آن کس است اهل بشارت که اشارت داند.
از بیتهای بعدی چنین برمیآید که حافظ یک موضوع را حذف کرده تا خواننده به مدد تصور خودش آن را حدس بزند. صحنه عوض میشود، پرده دیگری آغاز میشود. بله؛ یک زاهدِ متشرعِ متعصب، به حافظ خرده گرفته است و حافظ به او میگوید من تقصیری ندارم. به هرکس دیگری هم در سحرگاه چنین بادهای بدهند اگر باده پرست نشود، کافر و منکرِ عشق است. یعنی تو گناهی نداری چون درک نمیکنی.
چنین نکتهای را در جای دیگر هم بیان کرده است:
نه من از پرده تقوا به درافتادم و بس
پدرم نیز بهشت ابد از دست بِهشت
اصلا نمیشود حافظ غزلی مستانه بگوید و به زاهد گیر ندهد. البته گیر را زاهد میدهد و حافظ به او پاسخ میدهد منتها در بعضی مواقع مثل این غزل، سخن زاهد حذف شده و از پاسخ حافظ میشود فهمید که جر و بحثی با هم داشتهاند.
ای زاهد بر ما که دُردکش هستیم و نصیبمان شراب تَه خُم است خرده مگیر؛ چون نصیب ما از روز ازل و الست همین بوده. هرچه به پیمانه ما ریختهاند همان را مینوشیم چه شراب بهشتی باشد چه شراب مستِ انگوری.
اما ادامه داستان نگار و آمدنش به بالین حافظ چه شد؟ آیا حافظ بحث را فراموش کرد؟
به نظر بنده، خیر. حافظ با رندیِ تمام، پایان مکاشفهاش را در بیت آخر بیان میکند:
منِ حافظ با دیدن این صحنه، توبهام را شکستم. گناهی هم ندارم چون شرابی که از دهانه صراحی ریخته شد (تشبیه دهانه جام به خندۀ جام می) و زلف نگار که دلم را اسیر کرد (به خود گره زد) توبه بسیاری را شکسته است از جمله توبۀ حافظ.
(همان زغال خوب و رفیق نابابِ خودمان😊)
چه بسا حافظ میخواهد بگوید: آقای زاهد خیلی مغرور نباش. تو هم به این واسطه بسیار توبه شکستی. در جایی دیگر می گوید:
زاهدِ خلوت نشین دوش به میخانه شد
از سرِ پیمان بِرَفت با سرِ پیمانه شد
آن که زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست، و در نیمه شب بر بالین حافظ حاضر شده و سر در گوش او نجوا کرده ، ملکه زیبایی و شعر است و نه یک شخص معین انسانی در شیراز آن زمان.
آخ و افسوس برای ما که در ره عشق هیچ قدمی بر نداشتیم و هیچ گونه حالی مشابه حال حافظ نداریم و هیچ وقت نظر ما به آن خوبروی واقعی که تمام خوبرویان عالم در مقابل او زشت جلوه میکنند نیفتاده .خود حافظ میگه اهل نظر دو عالم در یک نظر ببازنند.؛ حال ما که نظری نداریم مانده ام چرا صاحب نظر شده ایم و درباره معشوق حافظ قضاوت میکنیم و شاءن معشوق حافظ را در حد تمایلات نفسانی خویش پایین می آوریم . خواهش بنده عاجزانه این است که ما هم نیم شبی بلند شیم به تفکر درباره زیبا ترین معشوق عالم بپردازیم تا کمی درک کنیم و با خیالات باطل و نفسانی درباره عرفا زبان درازی نکنیم در نیابد حال پخته هیچ خام پس سخن کوتاه باید والسلام ...
دوستان عزیز تصویرسازی یا بهتر بگویم بازنمایی ذهنی ناشی از دانش شما و توانایی استفاده از اطلاعات شماست و این تصویرسازی هایی که در پایین این شعر مشاهده می شود نمودی از ذهن آشفته و پریشان شما دارد.
بیت اول : توصیف وضعیت و حال خود حافظ است، از عرق سرد و حال و روزشان مشخص است که بدجوری مست، بدجوری عاشق هستند.
(در اینجا یادتون باشد که حافظ یک لبخند ریز دارد)
بیت دوم : شرح فردی است که با یک حالت پرخاشگرانه و از طرفی لب را هم به نشانه افسوس گزیده میاد پیش حافظ
بیت سوم : اون شخص با (اندوه) به حافظ، شیرازی هم میگه، خوابت هست؟ (البته مشخص است که ارادت داره به حافظ و از مقام عاشقیت حافظ باخبره - این عاشق دیرینه من (منظور حس دوستانه و شناخت هست و عشق به خودش نیست و یعنی ایشون هرکی هستن هم باخبر هستن هم بسیار دوست خوب و نزدیک حافظ)
توضیح : شیرازی ها مثلا میگن باکیت هست؟ یعنی طوریت هست؟ مشکلی داری؟
بیت چهارم : میگه عاشقی که باده شبگیر (شرابخواری سر صبح خروس خون) بهش میدن اگه نگیم باده پرست هست، کافر عشق هست (اشاره داره به صبح و راز و نیاز صبحگاهی و هوشیاری لازم که تو انگار هوشیار نیستی)
مکان این جا احتمالا یک خونه بزرگ هستش مثلا مال پادشاهی و حاکمی که همه ادیبان و شعرا جمعند و شراب خواری هم براه است
بیت پنجم : حافظ به اون مرد میگه برو ای زاهد به افرادی که، ته شرابم که تلخه بالا میکشن، کاری نداشته باش که از روز ابتدای هستی چیزی جز این تلخی به ما هدیه که ندادن! (حافظ تلخی را دیده و نرفته و داره جرعه جرعه از تلخی مینوشد و این همان عشق است دیگر)
بیت ششم : هر چی "اون ریخت در پیمانه ما" خوردیم حالا یا از منبع بهشتی هست یا از منبع ساقی مست
بیت هفتم : بعد یه نگاه به لبه جام که مثل (لبخند) هست و یک نگاه به نگار و میگه ای بسا توبه، یعنی محتملا یا حتما توبه، توبه از چی از "کافر عشق بودن"، مثل همون توبه ای که حافظ شکستش. (ترکوند دیگه اینجا یعنی من توبه کردم و شکستم و همش بیدارم ای زاهد و حواسم هست کاکو)
پ.ن. دوستان با همگی تون هستم. متاسفانه از دید خودتان اشعار را تفسیر می کنید (همه) و خیلی از معنای حقیقی بدور هستین .. چون از مرجع خبر ندارین و درک و شناختی ندارین مدلول شما سوگیری و قضاوت شده بر اساس میزان دانش و تجربه کنونی شماست و این باعث میشه محتوا سردرگم بدنبال معناسازی از داشته های ذهنیتون باشد .. خیلی توضیح نمیشه داد واقعا ولی پیشنهاد میدم اشعار را فقط بخواند یا موسیقی های ساخته شده بر اساس این اشعار را بخوانید شاید حالتون خوب بشود.
پ.ن. برخی درباره معنای کلمات یا جناس و استعاره ها و وزن ها اطلاعاتی میدن یا درباه تاریخ اون زمان و همزمانی اتفاق ها میگن که خیلی خوب است ممنون.
پ.ن. جلوی این همه ادیب و شاعر که اینجا گرداوری شده که کسی ادای فارسی و ادبی صحبت کردن و "دکتر" گفتن نباید داشته باشد. شما اومدین از جمع دکترهای بزرگی نسخه ای بگیرین تازه اگر لایقش باشین. آخه چقدر خودبزرگ بینی و خودشیفتگی!!
پ.ن. گنجور ممنون واقعا بابت گرداوری این مجموعه و گله بابت عدم کنترل کامنت ها که البته میدانم شدنی نیست و کاری سخت و پیچیده و زمانبر و پرهزینه است. اگر بخش دونیت یا حمایت مالی در وب سایت دارین راهنمایی کنید که کمی از بار سنگین این لطف و تلاش شما را که بر دوش خود حس می کنم، کم کنم که حداقل هزینه سرور و نگهداری کمک شود. سپاس
به نظر شما دوستان اینجا منظور از معشوق شخص حقیقی و معین و انسانیه یا جناب حافظ سعی داشته چیزی رو در غالب معشوق جلوه بده؟
با اجازه و رخصت از بزرگان فرهیخته و اهل نظر ، و هموطنان دغدغه مند فرهنگ ملی میهن ما ایران
«« جسارتا یادمه چند سال گذشته در نمایشگاه کتاب تهران یک مجموعه یا پکیج !!! با عنوان ادبیات کلاسیک پارسی که شامل اشعار ، کتب ، مقاله ، سخنرانی و ... رو تهیه کردم و در یکی از فایلهای صوتی مقالات نویسندگان معاصر ،،،، مقاله { از هر کرانه } به نوشته علی اکبر سیرجانی برخوردم ، البته محتوای مقاله در باب فرهنگ ملی بود
اما در بیت ((( زلف آشفته و خوی کرده و .... شعر حافظ توسط راوی
مصرع دوم از بیت دوم را : (( نیم شب مست به بالین من آمد بنشست )) خوانده شد و عجیب تر اینکه نسخه پی دی اف مقاله هم چنین بود