غزل شمارهٔ ۲۵۸
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۵۸ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۲۵۸ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۵۸ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۲۵۸ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۵۸ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۲۵۸ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۵۸ به خوانش فریبا علومی یزدی
غزل شمارهٔ ۲۵۸ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۲۵۸ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۲۵۸ به خوانش مریم فقیهی کیا
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۲۵۸ به خوانش محمدرضا ضیاء
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
از اساتید محترم خواهشمندم در صورت امکان بیت هشتم این غزل را برای اینجانب تفسیر نمایند ( غرض کرشمه حسن است . . .
یعنی «مکاشفۀ روحانی» یا همون «کشف سبحات الجمال و الجلال فی الخلائق» یعنی «زیبابینی و زیبایابی و مواجهه با زیبایی و دلبری در مخلوقاتِ خدا»
درمورد این غزل نباید توقع تفسیر جامعی رو داشت. چون بسیاری براین عقیده هستن که ابیات این غزل و مخصوصا همون بیت موردنظر شما با ابیات غزل دیگری که در وزن و بحر اتفاقا مشترک هست با این غزل، توسط شاعر یا روایتکنندگان جابجا شده. اما بهرحال، این بیت ماقبل آخر هست و بنابراین یکی از سه بیت مهم در غزل حافظ تلقی میشه. ازلحاظ معنی درحال گوشزد هست که هدف از این بیانات، نمایش زیبائی و نیکی هست؛ چه درمثل زلف ایاز غلام در وجنات حکومت سلطان محمود بی تاثیره. بنابراین ازنظر اینجانب، شاعر بدون هیچ رندیای اظهار تواضع به شخص سوّم( شاید شاهشجاع) کرده و چنین تعارفهایی در رفاقت غالبا اتفاق میافتند.
جناب محمد طهماسبی عزیز هر چند در زمره اساتید نیستم اما فکر می کنم منظور از آن بیت چرایی خلقت باشد.یعنی اینکه خالق به مخلوقات نیازی ندارد منتها این صفات خالق باید نمود پیدا کند. سلطان نماد پروردگار است و ایاز نماد مخلوقات.در خصوص من اظهار نظر جناب عیسی با توجه به اینکه معمولا در غزل هر بیت معنای مستقلی دارد آری این اتفاق ممکن است افتاده باشد چنانکه مرحوم شاملو با میل شخصی خودش جای بسیاری از ابیات را عوض می کردند.
هـزار شـکـر کـه دیــدم بـه کـام خـویـشـت بـاز
ز روی صـدق و صـفــا گـشـتـه بـا دلـم دمـساز
متاسّفانه ازآنجاکه حافظ خودنخواسته یانتوانسته، یافرصت نیافته،شخصاً عزلیّاتِ خودرا جمع آوری وبازنگری کرده وبه دستِ خطّاطان بسپارد اشتباهاتِ زیادی درترتیبِ ابیات وحتّا جایگزینی کلمات وواژه های دیگر رُخ داده وابهامات زیادی فراهم شده است. تداخلِ ابیاتِ این غزل باغزل: "منم که دیده به دیداردوست کردم باز" که اخیراً مورد تشریح قرارگرفت یکی ازصدها ابهاماتیست که دردیوان خواجه وجود دارد وماناچاریم به همین روال باقبول این وضعیّت به پیش رویم.قطعاً اگرخواجه فرصت می یافت ودیوان گرانقدرش رابازخوانی وبه اصطلاح پرداختِ نهایی می فرمود درحال حاضربایک دیوان بسیارنغزتر،ارزشمندتر وخیال انگیزتری روبرو بودیم. گرچه همین دیوان نیزباوجود این همه ابهام وخطای خطّاطان وروشن نبودنِ شانِ غزلها وووووهنوز که هنوزاست براوج قلّه ی غزل جای گرفته وفاصله اش راازدیگردیوان های شاعران طول وعرض تاریخ ادبیّات،اززمین تاآسمان کرده است.
مخاطبِ این غزل معلوم نیست. چراکه اسمی ازمخاطب بُرده نشده است. امّا باتوجّه به واژه ی "خویش" که ضمیرمشترک است.مخاطب می تواند هم خود شاعربوده باشد هم کسی دیگر. لیکن چون درمصرع دوّم ازاینکه مخاطب بادلِ شاعرهمزبانی وهمنوایی کرده، بنابراین احتمالاً مخاطب شخصی دیگروبه گمان قوی "شاه شجاع" است که باحافظ رابطه ی صمیمی عاطفی داشته وروابطشان ازفرازونشیبی نیزبرخوردار بوده است. یعنی بعضی اوقات بسیارگرم ودربعضی مقاطع بسیارسرد!
معنی بیت:
هزارشکروسپاس که دوباره تورا کامیاب می بینم(شایداشاره به بازگشتِ مجدّد شاه شجاع به شیرازوتکیه برمسندِ حکومت باشد) می بینم که ازروی صداقت وصفا وصمیمیّت بادلم همدم ودَمسازشده ای.... احتمالاً روابط بین شاعر ومخاطب تیره شده وبه سردی گرائیده بوده که شاعر ازدمسازشدن مجدّد او بادلش خرسندشده است.
روندگـانِ طـریـقــت رهِ بـلا سـپـرنـد
رفـیـق عـشـق چه غـم دارد از نـشـیـب و فـراز
سالکانِ ورهروان ِ طریق ِ عشق راهِ پُرخطری راپیش گرفته اند وهیچ اندیشه ای ازپستی وبلندی وناهمواریهای آن ندارند وفقط به سرمنزل مقصود می اندیشند. دراین مسیر ناخوشی ونشیب و وناشادی؟ نمی تواند مانعی برسرروندگانِ راه ایجاد کند وآنهارا ازادامه ی راه متوّقف سازد. شاعر دراینجابه پایبندماندنِ خودش به عشق مخاطب، درطول مدّتِ تیرگی روابط اشاره دارد وخودرا رفیق عشق معرّفی می کند که ناهمواریهای راه تغییری دررفتاراو ایجادنکرده است.
دورازرخ تو دم به دم ازگوشه ی چشمم
سیلاب سرشک آمد وطوفان بلارفت
غـم حـبـیـب نـهــان بــه ز گـفـت و گـوی رقیـب
کـه نـیـسـت سیـنـهی اربـاب کـیـنـه مـحـرم راز
غم ِ دوست بانامَحرم گفتن شایسته نیست. همان بهترکه غم واندوهِ یار رادردل نهان سازی وراز اورابارقیبان ونامحرمان بازگونکنی که سینه ی آنها پرازکینه وحسد است وسزاوارنیست که چنین اسرارمقدّسی درآنها جای گیرد. دراین بیت نیز به مخاطب خاطرنشان می سازد که من درغیابِ تو اسرارتورا به دشمنان وکینه توزان بازگونکردم چون آنهاسزاوار شنیدن حدیثِ عشق من وتونبودند.
حدیث دوست نگوییم جزبه حضرت دوست
که آشناسخن آشنا نگهدارد
اگرچه حُسن تـو از عشقِ غیر مـستـغـنیست
مـن آن نـیم کـه ازیـن عـشقبازی آیم باز
مستغنی: بی نیاز
بااینکه زیبائیها ومحاسن توآنقدربسیاروزیاداست که به ابرازعشق کسی چون من نیازندارد، ولی من کسی نیستم که ازاین عشقبازی پاپَس بکشم. این من هستم که به این عشق نیازدارم وهمیشه عشق تورابردل خواهم داشت.
اگرچه دوست به مویی نمی خردمارا
به عالمی نفروشیم مویی ازسردوست
چه گـویـمـت کـه ز سـوز درون چـه میبـیـنـم؟!
ز اشـک پــرس حـکـایـت ، کـه مـن نـیـم غمّــاز
غمّاز: افشاگر وپرده در
ازسوز وگدازی که برسرآتش این عشق می کشم چه بگویم؟ من افشای رازنمی کنم وراز نگهدارهستم لیکن حال وروزم را ازاشک چشمانم بپرس وازمیزان اشک هایی که می بارم قیاس کن که چها می کشم وچها می بینم من دراین باره چیزی نمی گویم.
دردِ عشق اَرچه دل ازخلق نهان می داری
حافظ این دیده ی گریان توبی چیزی نیست
چه فـتـنـه بـود که مشّـاطهی قـضا انگیخت ؟!!
که کرد نـرگس مـستـش سیه بـه سُرمهی نـاز
مشّاطه: آرایشگر
سُرمه ی ناز: ناز وعشوه ی چشم ،همانندسرمه به چشمانش کشیده شده وزیبایی وگیراییش رادوچندان کرده است. امّا نازچشم فقط زیبایی وگیرایی نیافریده است بلکه ناز ازسربی نیازیست وهمین سُرمه ی نازچشمی که آرایشگرتقدیر برچشمان اوکشیده، باعث شده اوازسربی نیازی به عاشقانش توجّهی نکند. ازهمین روحافظ آرایشگرفلک رافتنه گر می نامد. اگرچنین نمی کرد شاید معشوق به عاشقانش توجّهی می نمود.
نرگس: استعاره ازچشم است.
آرایشگر چرخ یا قضاوقدر چه فتنه ای درسرداشت که معشوق را اینچنین دلستاننده ودلرُبا آرایش کرد؟ آیامستی چشمانش برای ربودنِ دل عشّاق کافی نبود که چشمان مستش را به سُرمه ی نازنیززینت بخشید وما عاشقان را به رنج واندوهش مبتلاساخت؟.
چشم مخمورتوداردزدلم میل کباب
ترک مست است مگرمیل کبابی دارد؟
بـدین سپاس که مجلس مُـنـوّرست بـه دوست
گـرت چـو شـمـع جـفـایی رسـد بـسوز و بـساز
شاعر دلِ خودش را دلداری داده وخطاب به دل خودش می فرماید:
به میمنتِ اینکه دوست درمجلس حضوردارد ومجلس به نور ماهِ رُخسارش نورانی ودرخشان شده است، اگرهم برتوستمی رفته، ونامهربانی دیده ای،همچون شمع بی سروصدا وبی هیاهوبسوز وبساز وبدین شکرانه که درجواردوست هستی دَم برنیاور وزبان به گله وشکایت بازمکن.
عشقبازی راتحمّل باید ای دل پایدار
گرمَلالی بودبودوگرخطایی رفت رفت
غَرَض کرشمهی حُسنست وَرنه حاجت نیست
جـمــال دولـت مـحـمــــــود را بـه زلـف ایـــــــــاز
هدف جلوه گری وتجلّی ِ فروغ زیبایی هاست که درخفا نماند ورقم خورده باشد وگرنه سلطان محمود غزنوی که عاشق غلام خویش (ایاز) شد مگرازشکوه وجلال کم وکسری داشت؟ آنقدرجلال وعظمت داشت که هیچوقت هیچ نیازی به زلفِ ایازپیدا نمی کرد. این بازیهای عشق است که صورت می پذیرد وانسانها رابه یکدیگرشیفته وشیدا می سازد تا عشق به منصّه ی حضوربرسد وفضارابرآدمیان تلطیف وبا نشاط سازد.
حافظ دراینجا می خواهدبگوید که عشق من به توازروی حاجتمندی دنیوی نیست بلکه حُسن جمال تو جلوه ای کرده وبردل من نشسته است هیچ قصد وغرض دیگری درکارنیست.
حافظ باهنرمندی این چنین سخن رابه پیش برده و مطلب رابه گونه ای به شاه شجاع می رساند که توهم باآن شکوه وجلالی که داری به من نیازی نداری، اگریک علاقمندی بین ما ایجادشده نتیجه ی تاثیراتِ محبّت و کرشمه ی حُسن است تا لطایفِ عشقی برجسته شود وگرنه توسلطانی تمام عیارهستی وهیچ نیازی به من نداری.
غــزلسُـــــرایـی نـاهــیــد صـرفـــــــــهای نـبـرد
درآن مَـقـــام کـــه حــافــــظ بر آورد آواز
"صرفه ای نَبرد": امتیازی کسب نمی کند
مثل همیشه حافظ دربیتِ پایانی ازقدرتِ نبوغ وطبع شعری خویش تقدیربعمل آورده است.
گفتیم که "ناهید" به چنگ زن فلک وآوازه خوانِ آسمان مشهوراست. حافظ دراینجا اورا به چشم غزلسرا وغزلخوان دیده است غزلخوانی که درمقام رقابت با غزلخوانی ِحافظ چیزی برای گفتن ندارد.
می فرماید:
غزلسرایی حافظ تا آن حد جاذبه وکشش دارد که غزلسرایی ناهید راتحت الشعاع قرارمی دهد. ناهید درمقایسه باغزلخوانی حافظ امتیازی بدست نمی آورد. چراکه حافظ هم غزل های ناب ونغزی سروده، هم صدای جادویی دارد بنابراین ناهید عددی نیست که باحافظ به رقابت پردازد.
غزل گفتیّ ودُرسُفتی بیا وخوش بخوان حافظ
که برنظم توافشاندفلک عقدثریّا را
هزار شکر که دیدم به کام خویشت باز
ز روی صدق و صفا گشته با دلم دمساز
روندگان طریقت ره بلا سپرند
رفیق عشق چه غم دارد از نشیب و فراز
چه گویمت که ز سوز درون چه میبینم
ز اشک پرس حکایت که من نیم غمّاز
غرض کرشمه حسن است ور نه حاجت نیست
جمال دولت محمود را به زلف ایاز
غزل سرایی ناهید صرفهای نبرد
در آن مقام که حافظ برآورد آواز
این پنج بیت از این شعر در وبسایت آوای جاوید توسط حمیدرضا فرهنگ خوانده شده است،آدرس صفحه:
پیوند به وبگاه بیرونی
با سلام
بیت هشتم هم بسیار ادیبانه، شاعرانه و با تشبیهات فراوان سروده شده:
غرض کرشمه حُسن است ور نه حاجت نیست
جمال دولت محمود را به زلف ایاز
از نظر من کرشمه حسن به معنی جلوه گریِ نیکویی و جمال دولت محمود زیبایی های حکومت سلطان محمود غزنوی است، و زلف ایاز مشبه و مشبه به هستند و در بیت به این معنا به کار می رود: چون زلفی که زینت بخش صورت است، ایاز زینت بخش دولت محمود بود
اگر بخواهیم بیت بالا را به جمله ای محاوره ای نزدیک کنیم میتوان اینگونه نوشت:
غرض کرشمه حسن است، ورنه جمالِ دولتِ محمود را به زلفِ ایاز، حاجت نیست.
با توجه به اینکه در مورد سلطان محمود و دولتش سخن میرود معنای تحت الفظی چنین است:
نتیجه، جلوه گری ودلرباییِ نیکویی های دولت سلطان محمود است. وگرنه زیبایی های مقام و حکومت سلطان محمود احتیاجی به گیسوانی چون ایاز نداشت.
کار تمام نشده ما میدانیم حافظ در غزل به دنبال تعریف از سلطان محمود نبوده، (به شخصه معتقدم اگر پهلویی از شعر به شاه شجاع هم خورده نگاه معنا گرایانه تری هم در بیت وجود دارد). از نظر من بیت حاوی این معنا است:
آنکه مقام و منزلتی (دولت) چون سلطان محمود دارد، برای رسیدن به این مقام احتیاج به ایاز ندارد، بلکه وقتی دارای منزلت زیبا و رفیعی (حُسن) چون سلطان محمود باشی، نحوه برخوردت با کسی مثل ایاز، زینت بخش و جلوه گر حسن و نیکویی تو می شود.
به عبارتی دیگر نحوه برخوردت با ایاز تو را تبدیل به کسی چون محمود نمی کند، بلکه اگر کسی چون سلطان محمود باشی نتیجه کار (غرض) برخوردی با شکوه مشابه آنچه سلطان محمود با ایاز داشت میشود.
معانی لغات غزل (258)
دیدم به کام خویشت باز:به کام خویش تورا باز دیدم.
کام: آرزو ،مراددل .
صدق:راستی
.صفا: پاکدلی ، یکرنگی.
گشته با دلم دمساز:با دلم دمساز شده یی ، با دل من همدم و موافق شده یی.
روندگان طریقت: سالکان را ه حق ، رهروان طریق معرفت ، سائران الی الله.
رفیق عشق: عاشق ، آنکه با عشق رفیق وهمراه می شود.
حبیب: دوست یار ، محبوب ، محب.
رقیب: مدّعی.
ارباب کینه : اشخاص کینه توز ، افراد دشمن خوی، صاحبان کینه.
مشاطه: آرایشگر.
قضا: تقدیر ، سرنوشت.
مشاطه قضا: آرایشگرتقدیر.
سرمه ناز: (اضافه تشبیهی) ناز به سرمه تشبیه شده.
کِید: مکر ، حیله ، فریب .
حجاز : مغرب شبه جزیره عربستان ، نام یکی از دستگاههای موسیقی.
عراق:مغرب ایران ، سرزمین بین النهرین ، نام یکی از دستگاههای موسیقی.
معانی ابیات غزل غزل(258)
(1) هزار بار شکر که تو را آنطور که دلم آرزو می کرد ، دیدم که از روی راستی و پاکدلی با دل من همدم و موافق شده یی
(2) رهروان حق و عارفان عاشق، راه بلا ومحنت را در نمی نوردند ، آنکه رفیق راه عشق می شود از پستی و بلندی راه نمی هراسد.
(3) همان بهتر که غم عشق دوست از مدعی پرسشگر پنهان باشد چراکه اشخاص کینه توز ، محرم نبوده و سینه آنها جای نگهداری راز نیست.
(4) این چه فتنه گری بود که دست آرایشگر تقدیر به پا نمود و چشم مست اورا با سرمه ناز ، سیاه و دلفریب تر کرد.
(5) به شکرانه اینکه مجلس از نور جمال توروشن است ، به مانند شمع اگر بر تو جفا و ستمی رود با شکیبایی بسوز و بساز .
(6) با نیم بوسه (بوسه مختصر ) که به اهل دل و شیفتگان خود می دهی، دعای خیر آنها را خریدار شو تا دعای اهل دل ، جسم وجان تورا از مکر دشمن دور سازد .
(7) باز تاب آهنگ غزلهای حافظ که در شیراز بر سر زبانهاست در اهالی حجاز و عراق شور عشق افکنده است.
شرح ابیات غزل (258)
وزن غزل : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان
بحر غزل : مجتث مثمن مخبون اصلم مسبغ
*
همانطور که شادروان دکتر غنی تشخیص داده اند این غزل را حافظ در سال 767 هجری مقارن ایام ورود شاه شجاع به شیراز سروده و از اینکه بار دیگر شاه شجاع آن دوست قدیمی شاعر به مسند حکومت بازگشته خوشحال و شادمان است. در تعداد ابیات این غزل و غزل دیگری که به همین وزن و قافیه وردیف ودر همین موضوع و همین ایام سروده شده است اختلاف است و بعض ابیات در این دو غزل جا به جا شده است . این طلب می رساند که شاعر نسخه هایی متفاوت در آن ایم ورود شاه به شیراز بین دوستان توزیع کرده است و یا اینکه بعداً با جابجایی ابیات دو غزل ساخته وپرداخته است. شاعر در بیت دوم وسوم این غزل را خودش مثال می زند و کنایتاً به شاه شجاع می گوید من که در این مدت دوری تو در بلا و معرض خطر بودم به عشق تو از هیچ مشکلی پروا نداشتم و غم و غصه خود را در تمام این مدت از رقیب سلطنت تو یعنی شاه محمود پنهان می کردم چرا که اوبا تو موافق نبود و نمی توانست محرم رازها و آگاه به کارهای من باشد . شاعر دربیت پنجم خطاب به شاه شجاع می گوید به شکرانه اینکه همه مردم شیراز با آمدن تو خوشحال و در راحتی به سر می برند مشکلات و سختی هایی را که در پیش رو داری تحمل کن و در بیت ماقبل آخر یعنی بیتی که همیشه حافظ در مضمون آن خواسته خود را می گنجاند اشاره غیر مستقیمی به لطف و همراهی و مساعدت دارد . منظور شاعر در بیت مقطع غزل از ذکر حجاز و عراق همان سرزمینهای عربستان و بین النهرین است که با نامهای دستگاههای آواز ایرانی منطبق و با کلمات : زمزمه ، نوا، بانگ، غزل جمعاً همخوانی داشته و به لطف کلام می افزاید.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
غرض کرشمه حسن است ور نه حاجت نیست
جمال دولت محمود را به زلف ایاز
حضرت دوست خواست که زیبایی وحسن خود را در این جهان فرم عرضه کند و تنها مخلوق شایسته این کار انسان است که بار این امانت بر دوش کشید ، پیش از این خداوند در جماد و نبات و حیوان در این جهان جلوه نموده بود اما خواست و اراده اش بود که این گنجِ پنهانِ زیبایی و حُسنِ خود را توسط انسان در زمین و جهانِ فُرم بطور کامل یعنی در صفات نیز آشکار کند و چه موجود و مخلوقی که به زیور عقل نیز آراسته باشد بجز انسان توانِ انجام این کار بزرگ را داشت و دارد؟ حافظ در مصرع دوم میفرماید جمال سلطان محمود یا حضرت دوست که عالمگیر و زیبایی و حسنِ بینهایت میباشد را نیازی به آراسته شدن به زلف ایاز که استعاره از کثرات و زیبایی هایِ این جهان است (که حسناتِ انسان را نیز شامل می گردد) نبوده و نمی باشد چرا که خلقِ انسان و عقل حادث بوده اما خداوند که واجب الوجود است ازلی و قدیم میباشد و این قدیم است که بر حادث احاطه داشته و همواره بی نیاز از مخلوق میباشد. حافظ در بیت چهارم نیز به همین مضمون اشاره می کند که غرض از کرشمه حُسن و آشکار نمودن گنجِ پنهانِ خداوند بر رویِ زمین نیاز و امتیازی است برای خودِ انسان و گرنه حُسنِ بینهایت خداوند که از عشقِ غیر مستغنی و بی نیاز است و البته حافظ کسی نیست که خود را غیر بداند، او از این عشقورزی باز نخواهد آمد تا از غیر بار دیگر به خویش و جنسِ اصلیِ خود تبدیل شود .
اگر چه حسن تو از عشق غیر مستغنی ست
من آن نیم که از این عشقبازی آیم باز
با سلام
واقعا چقدر زیبا برگ بی برگی بر غزل حافظ عزیز که رحمت خدا بر او باد شرح و حاشیه می زنه
من از ایشون عاجزانه درخواست دارم که ایشون ادرس ایمیلشون رو به ما بدهند تا سوالاتمون رو ازش بپرسیم
یا که در همین گنجور شرح بیشتری بر غزلیات حافظ بنویسند
هزار شکر که دیدم به کام خویشت باز
ز روی صدق و صفا گشته با دلم دمساز
روندگان طریقت ره بلا سپرند
رفیق عشق چه غم دارد از نشیب و فراز
چه گویمت که ز سوز درون چه میبینم
ز اشک پرس حکایت که من نیم غمّاز
غرض کرشمه حسن است ور نه حاجت نیست
جمال دولت محمود را به زلف ایاز
غزل سرایی ناهید صرفهای نبرد
در آن مقام که حافظ برآورد آواز
این پنج بیت از این شعر در وبسایت آوای جاوید توسط حمیدرضا فرهنگ خوانده شده است،آدرس صفحه:
پیوند به وبگاه بیرونی/
سلام و درود
لینک اجرای خصوصی حسن عشق ایراد داره لطفا بررسی بفرمایید
رفیق عشق – اجرای خصوصی محمدرضا شجریان، حمیدرضا طاهرزاده و همایون شجریان
پیوند به وبگاه بیرونی/
با سپاس از علیرضای عزیز که سیاه مشقهایم را میخوانید . به اندازه ارزنی دانش معنوی نداشته و خود سرگشته و حیران این وادی هستم با سوالات بیشمار اما افسوس که بزرگان نهی کرده اند سوال و پرسش را چرا که برای طرح سوال و همچنین پاسخ آنها رجوع به ذهن اجتناب ناپذیر بوده و هم و غم این بزرگان بیرون کشیدن انسان از ذهن و تبدیل درون او به عدم و بی وجودی میباشد . شاد و پاینده باشید
چه گویمت که ز سوز درون چه می بینم!
حافظ اه خاصی دارد
"گفتم آه از دل دیوانه حافظ بی تو
زیر لب خنده زنان گفت که دیوانه کیست"
سیاره ناهید در ادبیات عرفانی نماد معشوقی و عشق بازی است!
در برابر آه و آواز حافظ حتی ناهید هم کم آورد....
این غزل را "در سکوت" بشنوید