غزل شمارهٔ ۲۵۹
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۵۹ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۲۵۹ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۵۹ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۲۵۹ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۵۹ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۵۹ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۲۵۹ به خوانش فریبا علومی یزدی
غزل شمارهٔ ۲۵۹ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۲۵۹ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۲۵۹ به خوانش مریم فقیهی کیا
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۲۵۹ به خوانش محمدرضا ضیاء
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
بعد از بیت دوم در نسخه انجوی شیرازی
به یک ذو قطره که ایثار کردی ای دیده
بسا که بر رخ دولت کنی کرشمه و ناز
نمی دانم گفتنش صحیح است یا خیر ولی به نظرم مصرع دوم در بیت پنجم این گونه وزنش بهتر می شود:
در این سراچه بازی، به غیر عشق مباز
استاد بنان در برنامه گل های رنگارنگ 256 این غزل را به همراه پیانو استاد محجوبی اجرا کرده است.
منم که دیده به دیدار دوست کردم بـاز
چه شکر گویمت ، ای کارساز بـنـدهنـواز ؟
چنانکه قبلاً نیزگفته شده،حافظ وشاه شجاع بایکدیگرروابطِ دوستیِ صمیمانه ای داشته واین روابط درگذرزمان گه گاه دستخوش دگرگونی هایی نیزبوده است. علاوه براین شاه شجاع نیزازطبع شعری روانی بهرمندبوده وغزلیّاتِ خوبی ازخودبه یادگارگذاشته است. اووحافظ اغلب بایکدیگرمشاعره نموده واشعاری را دریک ردیف وقافیه می سروده وطبع آزمایی می کردند. ازجمله این غزل مورد بحث راکه حافظ دراستقبال ازغزل شاه شجاع سروده است.
برای درکِ بهتراین غزل ابتداچندبیت ازغزل شاه شجاع را ازنظرمی گذرانیم:
"به هر طریق که پیش آید از نشیب وفراز
تویی دلیل من ای کار ساز بنده نواز
به سعی و کوشش من کار من میسّر نیست
چنانچه ساخته یی ، هم بر آن نسق می ساز
مرا عنایت از چنگ حادثات ربود
تو واقفی که چه دیدم ز دهر شعبده باز
هزار راه مخالف ز دست پرده چرخ
کسی شنید که از من برآمدت آواز
همای همت من منت کسی نکشید
زطوق فاخته خالی است گردنِ شهباز"
بطوریکه ملاحظه می گردد حضرت حافظ درغزل خود که درپاسخ به شاه شجاع سروده، به عمد چندتا ازواژه ها وکلماتی که شاه شجاع استفاده کرده بهره بُرده تا جویندگان ِ حقیقت در رمزگشایی ازغزل وپیداکردن ِ شان نزول ِ آن به مشکل برنخورند.
کارساز : سامان بخش ، چارهگر
بندهنواز :مهربان ونوازشگربنده
معنی بیت : خوشا که این من هستم که چشمانم به جمال یار روشن شده است (منظورازیارشاه شجاع است که پس ازمتواری شدن دوباره باموفقیّت به شیراز بازگشته وچنانچه خودنیز درغزلی که سروده باعنایتِ خداوندی ازبلایا نجات یافته است.) ای خداوند چاره سازِ ونوازشگربندگان، چگونه شکر توگویم به خاطر این لطفی که درحقِّ من کردی ومرا شایستگی ِ دیداربا دوست(شاه شجاع) را بخشیدی تادوباره اوراببینم.
نیازمـنـدِ بـلا گـو رُخ از غـبـار مـشـوی
که کیمیایِ مـُرادست خاکِ کوی نـیـاز
"نیازمندِبلا" : نادار و فقیر دراینجا رهروِ کوی دوست وبه نوعی اشاره به شاه شجاع نیز هست که مصیبت های زیادی دیده است. حافظ به مددِ نبوغ خویش این دورا درهم آمیخته است.
بلا : هم رنج و مصائبِ طریق عشق است وهم گرفتاریهایی که شاه شجاع دیده ودرنهایت به این حقیقت رسیده که عنایتِ خداوندی کارساز وی بوده است.(بیتِ سوّم غزل شاه شجاع) بنابراین بلا ومصیبت، نعمتی بزرگ هستند که باعثِ بیناییِ چشم دل می گردند.
کیمیا : مادهای که در قدیم به دنبال کشف آن بودند تا فلزاتِ کم ارزش را به فلزاتِ گرانبها تبدیل کنند ، مثلاً مس را طلا کنند.
مُراد : نهایت آرزو و خواسته "رخ از غبارمشوی" یعنی گَردوغبار طریق عشق ازرخسارپاک مکن وازرفتن بازنمان.
معنی بیت : برآنانکه عاشق صادقند وازرنج ومشقّتِ طریق عشق استقبال می کنند(شاه شجاع نیز دراین دسته گنجانده شده است) بگو از تلاش وکوشش ورفتن بازنمانند، همچنان تا رسیدن به سرمنزل ِمقصود بی وقفه به پیش تازند. مبادا گردوغبار راه ازرُخ بشویند وازادامه ی راه بازمانند! این گردو غبار طریق عشق، کیمیای توفیق وکامیابیست.
آنان که اهل کام ونازند درکوی عشق راه ندارند، رنج و سختی کشیدن در راه عشق،روح ِانسان راصیقل داده و به کمال واقعی میرساند. بلا ومصیبت چشم وگوش ِ عاشقان راباز کرده و مس وجودشان را به طلا تبدیل میکند. وازآن پس است که عاشق به عیشِ وصال کامروا وکامیاب می گردد. ازهمین روست که بند وبلا وگرفتاری درطریق عشق،به کیمیای مرادتشبیه شده است.
مقام ِ عیش میسّرنمی شود بی رنج
بلی به حکم بلا بسته اند روزاَلَست
ز مشکلاتِ طریقت عِنان مَتاب ای دل
که مـرد راه نـیـنـدیـشد از نـشیـب و فراز
درتعریفِ "طریقت" عرفا اختلاف نظرهای زیادی دارند. بعضی آن را عبورازشریعت دانسته وبرخی دیگرانجام دستورات شریعت را لازمه ی ورود به طریقت می دانند. امّا باروحیّه ای که ازحافظ سراغ داریم، حافظ تعریفِ منحصربفردی ازطریقت داشته وبه هیچ یک ازتعاریفِ عرفا اعتقادی ندارد. درنظرگاهِ حافظ طریقت همان طیِّ طریقِ عشق وراه ورسمش همان رندی ِ حافظانه است. یکی ازمسایلی که باعثِ تیرگی ِ روابطِ صمیمانه ی شاه شجاع وحافظ شده بود همین افکار وباورهای منحصربفردِ حافظ بود. حافظ دراینجانیزفرصت راغنیمت شمرده وبرافکار وعقایدِ خویش پای اصرارمی فشارد وشاه شجاع را به بیداری وروشنگری فرامی خواند. افکاروعقایدِشاه شجاع باافکار وعقایدِ متشرّعین ِمتعصّب،در یک سو قرارداشت.
عنان : افسار
عنان مَتاب : رویگردان مشو
اندیشیدن : ایهام دارد : 1- تأمّل و فکر کردن 2- ترسیدن
معنی بیت : ای دل (خطاب به شاه شجاع نیزهست) از دشواریها و سختیهای طریق رندی وعشق ورزی روی مگردان زیرا که مردِ راه وسالک راهِ عشق به فرازونشیب وناهمواری های راه فکر نمیکند و از آن باکی ندارد.
فرازوشیبِ بیان عشق دام بلاست
کجاست شیردلی کزبلانپرهیزد
طهارت اَر نـه بـه خون جگر کـنـد عاشـق
به قولِ مفتی عشقش "درست نیست نماز"
طهارت : پاکی ، در اینجا منظورهمان وضو ، غسل و تیمّم است.چنانکه ملاحظه می شود حافظ افکارها وباورهای خودرا به زبان متشرّعین وبااصطلاحاتِ خودآنها تبلیغ می کند. شاه شجاع نیزبه رغم آنکه باحافظ دوستی نزدیکی داشته لیکن به باورهای متشرّعین بیشترنزدیک بوده است. شاه شجاع خوفِ آن راداشته که با پذیرفتن ِ افکارخواجه،حمایت های فقها وعلما راازدست بدهدوازباورهای حافظانه تبرّی می جسته است.
خونجگر : کنایه از رنج و سختی است
مُفتی : فتوا دهنده درمسایل شریعت
مفتی ِعشق : اصطلاحیست که حافظ برای مقابله بامفتی شرع خَلق کرده است. شخصیّتی خیالی که پیرامون مسایل عشق فتواصادرمی کند.
طهارت کردن با خون فقط دردنیای عشق میسّراست. چراکه خون ازمنظرشریعت نجس است. دراینجا حافظ دست به خَلق پارادوکس ظاهری وباطنی زده است.
درست نیست نماز: کنایه ازاین است که ازسوی معشوق مردود خواهدبود، سعی وتلاشش بیهوده بوده وثمری نخواهدداشت.
معنی بیت : اگرکسی دربحثِ عشقبازی،باخون جگرنتواند طهارت کند وتحمّل مشقّات ورنج واندوهِ پی درپی وتوانسوز رانداشته باشد،هرگز کاراو ثمری نخواهد داشت. کسی که واردِ میدان عشق می شود باید که خودراآماده ی هراتّفاقی کرده باشد.
اگر عاشق، سختی هاو بلاها برنتابد و از جان و دل دودست نشوید سعی وتلاش او موردِ قبول معشوق نخواهدبود.
نماز در خم آن ابروان محرابی کسی کند که به خون جگر طهارت کرد
در این مقام ِمَجازی بـجـز پـیـالـه مـگـیــر
درین سراچهی بـازیـچـه غـیـر عشـق مـبــاز
مقام : مَقام یامُقام هردودرست است چراکه منظورشاعر هم اشاره به محلِّ اقامت وهم اشاره به جایگاه و مرتبه(اشاره به سلطنت وتاج وتختِ شاه شجاع) است.
مَجازی :ناپایدارو غیر حقیقی پیالهگرفتن : شراب نوشیدن سراچه ی بازیچه : خانهی کوچک برای بازی (استعاره ازدنیاست وحوادث ورُخدادها مثل بازی های کودکانه است)
معنی بیت : در این دنیا که هیچ چیزپایدارنیست(همانگونه که سلطنتِ توپایدارنماند) وهمه چیزغیرواقعیست سعی کن به تاج وتخت فکرنکن، شراب عشق و معرفت بنوش ،این دنیا سرای کوچک برای بازی های کوچک است بدان دل مَبند.بهترین کار دراین دنیا عشقبازی پیشه کردنست.
حال که شاه شجاع شرایطِ سختی راپشت سرنهاده وپس ازمدتی دربدری وخون دل خوردن به شیرازبازگشته، حافظ دریافته که این بهترین فرصت برای آگاهسازی وتشویق ِ اوبه رندی وعاشقی پیشه کردنست،بنابراین سعی می نماید بایادآوری ِدلایل ومستنداتی که برای شاه شجاع پذیرش آن سهل وآسان است،باورها وعقایدِ خودرابه اوعَرضه دارد.
نقدِ عمرت ببردغصّه ی دنیا به گزاف
گرشب وروز دراین قصّه ی مشکّل باشی
بـه نـیـم بـوسه دعـایی بـخـر ز اهل دلی
که کـیـد دشمنات از جان و جسم دارد بــاز
نیم بوسه: کنایه ازاقدامی بسیارکوچک درمحبّت کردن
دعاخریدن : جلبِ دعای خیرِ دیگران کردن
اهل دل : رندان و عاشقان
کـیـد : مکر و فریب ، توطئه و حیله
معنی بیت :درادامه ی بیتِ قبلی خطاب به شاه شجاع که تاپیش ازاین به رندان وعاشقان نظرخوبی نداشته می فرماید: سعی کن با اندک محبّت کردن به رندان و عاشقان، دعای خیری برای خود جلب کن همین دعای رندان وعاشقان،که ازدل پاک برمی خیزد جسم و جان تو را از توطئه و نیرنگِ دشمنانت محفوظ خواهدداشت.
بگذربه کوی میکده تا زُمره ی حضور
اوقاتِ خودزبهرتو صرفِ دعاکنند
فـکـنـد زمزمـهی عشق در حجاز و عـراق
نـوای بـانـگ غزلهای حـافــظ شـیـراز
زمزمه : ترنّم ، با صدای آهسته خواندن
حجاز : ایهام دارد : 1- بخشی از سرزمین عربستان 2- در اینجا منظور از "حجاز" یکی از دوازده مقام موسیقی است که "حجاز" و "عراق" از آواز های آن محسوب میشوند
عراق : ایهام دارد : 1- کشورعراق 2- آوازی در مقام حجاز
نوا : آواز
در این بیت پایانی حافظ کلمات وواژه های خویشاوند را درکناریکدیگر بگونه ای بسیار ماهرانه نشانده ومضمونی حافظانه خلق کرده است. بین "زمزمه" ، "حجاز" ، "عراق" ، "نوا" ، "بانگ" و "غزل" ایهام تناسبِ معنایی وظاهری برقرار است . "غزل" که قالبی از قالب های شعری است اصطلاحی در موسیقی و آواز نیز هست ، تالیف مرتّب و کامل آواز از نظر موسیقیایی چهار قسمت دارد : 1- قول . 2- غزل . 3- ترانه . 4- فروداشت .
چنانکه قبلاً نیزگفته شده "حافظ" علاوه بر شاعری و نواختن ساز ، صدای خوبی نیزداشته ودرمجالس ومحافل آواز میخوانده است .
دراین بیت حافظ ضمن اشاره به اینکه آوازخوانی حافظ در بعضی نقاط جهان از جمله حجاز و عراق مشهوربوده، به شاه شجاع نیزبه گونه ای این پیام رامیرساند که توهرچقدرهم درغزلسرایی پیشرفت کنی هرگزبه گَردِ راهِ حافظ هم نخواهی رسید.
معنی بیت برداشت اوّل :
آواز ونوای غزلیّاتِ حافظ، نه تنها درشیراز سروصدایی به پاکرده، درحجاز وعراق نیزکه خواستگاهِ شریعت است زمزمه ی عشق را طنین اندازکرده واین نشان ازبرتری عشق وجایگاهِ والای اوست.
برداشت ِدوّم: غزلیّاتِ حافظ در مقام های حجاز و عراق(ازنظرگاهِ موسیقی) زمزمه ی عشق راطنین اندازکرده است.
یا آواز خوانی حافظ با غزلهای خودش در مقام ِ حجاز و عراق شهرهی آفاق است.
عراق وفارس گرفتی به شعرخودحافظ
بیا که نوبتِ بغداد ووقتِ تبریزاست
سلام نسترن جان
سه تاااااا بیت رو جا انداخته!!!
به نیم بوسه دعایی بخر ز اهل دلی که کید دشمنت از جسم و جان دارد باز
(من از نسیم سخن چین چه طرف بربندم که سرو راست در این باغ نیست محرم راز
به یک دو قطره که ایثار کردی ای دیده بسا که در رخ دولت کنی کرشمه ناز
امید قد تو میداشتم ز بخت بلند نسیم زلف تو میخواستم ز عمر دراز)
فکند زمزمه عشق در حجاز و عراق نوای بانگ غزلهای حافظ شیراز
لطفا اگر میشه درستش کنید
سه بیت رو جا انداختین!!!
به نیم بوسه ....
(من از نسیم سخن چین چه طرف بربندم_که سرو راست در این باغ نیست محرم راز
به یک دو قطره که ایثار کردی ای دیده _بسا که در رخ دولت کنی کرشمه ناز
امید قد تو میداشتم ز بخت بلند_نسیم زلف تو میخاستم ز عمر دراز)
فکند زمزمه عشق...
لطفا اصلاح کنید
این رو از دیوان حافظ نشر دوران چاپ98 گرفتم
منم که دیده به دیدارِ دوست کردم باز
چه شُکر گویمت ای کارسازِ بنده نواز
دوست در اینجا حضرتِ دوست یا خداوند است و منظور از"من" همه انسانها هستند که درواقع یکی بوده و در ادیان وی را آدم نامیده اند، پس حافظ میفرماید تنها منِ نوعیِ انسان است که چون در ازل چشم بر گشود فقط دوست یا عشق یا خداوند را دید و هیچ غیری وجود نداشت که دیده شود، هر چه بود عشق بود و اینچنین بنده نوازی صِرفاََ شاملِ حالِ انسان شده است، یعنی دیگر باشندگانِ عالمِ وجود از این موهبتِ دیدارِ دوست در ازل محروم بوده اند و از همین روی تنها موجودی که در این جهان عشق را شناخته و درک می کند انسان است، پس چطور و چگونه انسان می تواند شُکرِ این لطف و بنده نوازیِ حضرتش را بجای آورَد، خداوندی که کار ساز بوده و به کار و منظوری خاص رخساره ی خویش یا عشق را بر انسان نموده است.
نیازمندِ بلا گو رخ از غبار مشوی
که کیمیایِ مراد است خاکِ کویِ نیاز
اما پس از آنکه انسان دیدگانِ خویش را به دیدنِ رویِ دوست باز نموده و بنا بر عهدِ الست تایید می کند که از جنسِ عشق یا رَبِِّ خود می باشد از عالمِ معنا به این جهان وارد شده و بنا بر نیازمندی به اجسام و ذهن بمنظورِ بقا در این جهانِ ماده خویشتنی جدید بر رویِ خویشِ اصلی که از جنسِ عشق است می تَنَد که حافظ در اینجا چنین انسانی با خویشِ جدیدِ برآمده از ذهن را نیازمندِ بلا نامیده است زیرا هرچه بلا در این جهان بر سرِ انسان می آید از اوست اما چه کند که بدونِ این خویشتنِ جدید امکانِ زیست در این جهان را نخواهد داشت، اما جایِ نومیدی نیست زیرا هنوز غباری از خاکِ کویِ حضرتش بر رخسارِ انسان نشسته است و این گرد و غبار بواسطه هم جنس بودنِ انسان با عشق یا خداوند است که در الست به آن اقرار نمود، پس حافظ می فرماید اینکه انسان برایِ زیست در این جهانِ ماده نیازمندِ این بلا یا خویشتنی می باشد که بر حسب ذهن و دیدِ جسمی کار می کند درست، اما به همه ما انسانها توصیه می کند رخسارِ خود را از آن گرد و غباری که در الست از خاکِ درگاهِ عشق بر رویش نشسته است نشوییم، در مصراع دوم در قدیم نیاز به معنیِ عشق آمده است و مُراد به معنیِ منظورِ انسان از حضور در این جهان است، پس حافظ توصیه می کند به همه انسانها (که لاجرم نیازمندِ این بلا هستند) بگویید آثارِ این غباری که از الست بر چهره شما نشسته است را به آبِ دلبستگی و عشق به اجسام و چیزهایِ برآمده از ذهن مشویید چرا که این غبار همچون کیمیا گرانبهاست و می تواند وجودِ خاکیِ شما را تبدیل به طلا و ارزشمند کند و مراد و منظور از حضورِ انسان در این جهان نیز همین امرِ تبدیل است.
ز مشکلاتِ طریقت عِنان متاب ای دل
که مردِ راه نیندیشد از نَشیب و فراز
اما برایِ چنین کاری یعنی بکار بستنِ خاکی که حکمِ کیمیا دارد و تبدیلِ وجودِ خاکی به طلایِ ناب انسان نیازمندِ ورود در طریقتِ عاشقی ست که البته مشکلاتِ عدیدهای را برایِ سالک به همراه دارد و حافظ میفرماید ای دلِ خویشتنِ برآمده از ذهن از این مشکلات عنان متاب و روی برنگردان زیرا که مردِ راه از نشیب و فراز ترسی به دل راه نمی دهد و اندیشه نمی کند، یکی از پستی و بلندی هایِ طریقت و راهِ عاشقی تعالی و سپس تنزل است که بارها محتمل است برایِ رهپویانِ راهِ عشق پدید آید، یعنی ممکن است شخصی با کارِ معنوی به رشد و تعالیِ نسبی برسد اما اتفاقات و آزمون هایی برای او رقم می خورند که موجبِ سقوطِ سالک و در نتیجه هراس و نومیدیِ او از ادامه راه می شوند، حافظ اینچنین فراز و نشیبهایی را امری معمول میداند که نباید موجبِ رویگردان شدنِ انسانِ عاشق از راهِ عاشقی گردد.
طهارت ار نه به خون جگر کند عاشق
به قول مفتی عشقش درست نیست نماز
تحملِ مشکلاتِ راهِ عاشقی نیازمندِ خونِ جگر خوردن و یا تحملِ دردِ آگاهانه ی عاشق است، برایِ مثال شخصی در کارِ تجارتِ خود شکست می خورد و یا اتفاقاتی رقم می خورد که همسرش او را ترک می کند و یا از کار و مقامِ خود برکنار شود، حافظ میفرماید چنین عاشقی ممکن است به حدی دچارِ مشکلات و مصائب گردد و روزگار آنقدر چیزهایِ ذهنی را که عاشق در مرکز و دلِ خود قرار داده است هدف قرار داده و خونشان را بریزد تا سرانجام عاشق دریابد دو معشوقه در یک دل نمی گنجد و دلبستگی به هر چیزِ بیرونی را از دلِ خود بزداید که در این حال می تواند در دریایِ خونِ دلبستگی هایِ دنیوی طهارت کند، یعنی از ناپاکی ها یا تعلقِ خاطر به چیزهایِ این جهانی پاک و مبرا شود، در مصراع دوم مفتیِ عشق راهنمایانِ معنوی همچون مولانا و حافظ و دیگر بزرگان هستند و نماز به معنیِ عاشقی و تنها و یکی شدن با معشوق است، حافظ تأکید می کند تحملِ دردِ آگاهانه برای زدودنِ دلبستگی هایِ ذهنی و دنیوی از هر نوعِ آن لازمه ی رسیدن به حضور در محضرِ حضرتِ معشوق است و آنگاه است که چنین نمازی موردِ قبولِ حضرتش واقع شده و درست خواهد بود.
در این مُقامِ مجازی بجز پیاله مگیر
در این سراچه ی بازیچه غیرِ عشق مباز
مُقام به معنیِ جایگاه آمده است و نوعِ مجازیِ آن دستیابی به چیزهای ذکر شده این جهانی مانندِ ثروت، مقام و منصب، باورها و اعتقادات، ووامثالِ آن است، حتی عشقِ هایِ مجازی و این جهانی نیز در این زمره هستند و حافظ میفرماید منظور از طهارتِ در خونِ جگر در بیتِ قبل نه این است که انسان خود را از مواهب و نعمتهایِ این جهان محروم کند، بلکه باید در حدِ پیاله ای از شراب و لذتهایِ این جهانی بهره ببرد و نه اینکه آنقدر برای نمونه از نوشیدنِ شرابِ ثروتِ خود بنوشد تا مستِ آن شده و بدمستی کند، به دیگران فخر فروشی کرده و آن ثروت را در راستایِ وارد کردن درد و رنج به دیگران بکار بندد، مولانا نیز در این رابطه می فرماید:" لقمه اندازه خور ای مردِ حریص گرچه باشد لقمه حلوا و خبیص" حافظ در مصراع دوم این جهان را سراچه و یا جهانِ محدودیت می داند که انسان بمنظورِ بازی در آن حضور یافته است اما نه بازیچه هایِ ذهنی و مجازی، بلکه از همه انسانها می خواهد غیر از عشقِ حقیقی که بازیِ حقیقی می باشد به دیگر بازیچه ها مشغول نگردند.
به نیم بوسه دعایی بخر ز اهلِ دلی
که کیدِ دشمنت از جان و جسم دارد باز
اهلِ دل بزرگانِ عالم عرفان از سنایی گرفته تا عطار و مولانا و حافظ هستند که به نیم بوسه یا اندک توجه و عنایتی دعا یا ابیات و غزلهایِ معنویِ خود را به رایگان در اختیارِ همه انسانها و بویژه عاشقان می گذارند تا بوسیله آن کِید و نیرنگِ دشمنِ هر انسانی را از جانِ اصلی و جان جسمانیِ او باز دارند، دشمن در اینجا همان خویشتنِ تنیده شده بوسیله ذهن است که در بیتِ دوم ذکر شد، این خویشتنِ جدید که گاه از آن با عنوانِ رقیب یاد می شود و حافظ در این بیت او را ضرورتی بلا خیز نامیده است اگر پس از نوجوانی به حاشیه رانده نشود دشمنِ انسان در همه ابعاد وجودیِ او خواهد شد که با هزار مکر و ترفند علاوه بر کارشکنی در امرِ کارِ اصلیِ که عشقبازیِ حقیقی می باشد بر جسم و جانِ جسمانیِ انسان نیز تاثیرِ منفی گذاشته، روان و جسمِ او را نیز بیمار می کند.
فکند زمزمه عشق در حجاز و عراق
نوایِ بانگِ غزلهایِ حافظ از شیراز
این غزل را "در سکوت" بشنوید
ز مشکلات طریقت عنان متاب ای دل
که مرد راه نیندیشد از نشیب و فراز...