گنجور

غزل شمارهٔ ۲۵۳

ای خُرَّم از فروغِ رُخَت لاله زارِ عمر
بازآ که ریخت بی گُلِ رویت بهارِ عمر
از دیده گر سرشک چو باران چِکَد رواست
کاندر غمت چو برق بِشُد روزگارِ عمر
این یک دو دَم که مهلتِ دیدار ممکن است
دریاب کارِ ما که نه پیداست کارِ عمر
تا کی مِی صَبوح و شِکرخوابِ بامداد
هشیار گَرد، هان که گذشت اختیارِ عمر
دی در گذار بود و نظر سویِ ما نکرد
بیچاره دل که هیچ ندید از گذارِ عمر
اندیشه از محیطِ فنا نیست هر که را
بر نقطهٔ دهانِ تو باشد مدارِ عمر
در هر طرف ز خیلِ حوادث کمین‌گهیست
زان رو عِنان‌گسسته دَوانَد سوارِ عمر
بی عمر زنده‌ام من و این بس عجب مدار
روز فِراق را که نَهَد در شمارِ عمر
حافظ سخن بگوی که بر صفحهٔ جهان
این نقش مانَد از قَلَمَت یادگارِ عمر

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای خُرَّم از فروغِ رُخَت لاله زارِ عمر
بازآ که ریخت بی گُلِ رویت بهارِ عمر
هوش مصنوعی: ای خوشحال، با نور چهره‌ات، زندگی‌ام را زنده کن. برگرد که بدونِ گلِ روی تو، بهار زندگی‌ام سپری شده است.
از دیده گر سرشک چو باران چِکَد رواست
کاندر غمت چو برق بِشُد روزگارِ عمر
هوش مصنوعی: اگر اشکی از چشمم مانند باران بریزد، ایرادی ندارد؛ زیرا در غم تو، عمرم همچون برق برق می‌زند و سریع می‌گذرد.
این یک دو دَم که مهلتِ دیدار ممکن است
دریاب کارِ ما که نه پیداست کارِ عمر
هوش مصنوعی: این دو لحظه‌ای که فرصت دیدار به دست آمده، ارزش لحظه‌های عمر ما را درک کن، زیرا کارهای ما نه تنها مشخص نیستند، بلکه زمان نیز بسیار محدود است.
تا کی مِی صَبوح و شِکرخوابِ بامداد
هشیار گَرد، هان که گذشت اختیارِ عمر
هوش مصنوعی: تا کی باید در نشئهٔ صبحگاهی و خواب شیرین بامداد بگذرانیم؟ بیدار شو و به یاد بیاور که عمر فرصتی است که دیگر برنمی‌گردد.
دی در گذار بود و نظر سویِ ما نکرد
بیچاره دل که هیچ ندید از گذارِ عمر
هوش مصنوعی: دیروز گذشت و نتوانستیم جلب توجه کنیم، دل بدبخت که در این گذر عمر هیچ چیزی نتوانست ببیند.
اندیشه از محیطِ فنا نیست هر که را
بر نقطهٔ دهانِ تو باشد مدارِ عمر
هوش مصنوعی: اندیشه و تفکر از دنیای زوال و فنا نشأت نمی‌گیرد. هر کسی که زندگی‌اش به تو و کلام تو وابسته باشد، عمرش تحت تأثیر آن قرار می‌گیرد.
در هر طرف ز خیلِ حوادث کمین‌گهیست
زان رو عِنان‌گسسته دَوانَد سوارِ عمر
هوش مصنوعی: در هر سو، از انبوه اتفاقات و مشکلات، خطرهایی lurking وجود دارد. به همین دلیل، سوار زندگی، افسار خود را رها کرده و با شتاب پیش می‌رود.
بی عمر زنده‌ام من و این بس عجب مدار
روز فِراق را که نَهَد در شمارِ عمر
هوش مصنوعی: من عمری کوتاه دارم و در این وضعیت عجیب است که روز جدایی را نیز در شمار عمر خود بدانم.
حافظ سخن بگوی که بر صفحهٔ جهان
این نقش مانَد از قَلَمَت یادگارِ عمر
هوش مصنوعی: حافظ، صحبت کن تا کلامت بر صفحات دنیا باقی بماند و نشانی از عمرت را به یادگار بگذارد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۵۳ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۲۵۳ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۵۳ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۲۵۳ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۵۳ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۵۳ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۲۵۳ به خوانش فریبا علومی یزدی
غزل شمارهٔ ۲۵۳ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۲۵۳ به خوانش شاپرک شیرازی
غزل شمارهٔ ۲۵۳ به خوانش افسر آریا

آهنگ ها

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

"تصنیف بهار عمر"
با صدای علی رستمیان (آلبوم جام عشق)

حاشیه ها

1389/04/24 13:06
نگین شکروی

با درود و سپاس فراوان
در مصرع اول از بیت هفتم "که" زاید است
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

1393/09/07 17:12
پیام

زمان حافظ برق بوده؟ :/

1393/09/08 10:12
ناشناس

نه رعد و برق همین یکی دو سال پیش اختراع شده

1394/12/05 10:03
مقصود

کدوم 'که' زائد؟
لاقل درست بشمارین بیت هفتم مصرع اول که نداره
هیچ کدومهم ززائد نیست

1395/08/15 15:11

ای خُــــــرّم از فــروغ رخـت لالـــه‌زار عـمـر
باز آ کـه ریـخـت بـی گل رویـت بـهـار عـمـر
خطاب به معشوق است : ای محبوب ودلبری که از پرتورخسار تو گلستان زندگانی شاداب و سرسبز می گردد ؛ دوباره باز گرد که بدون گل روی تو، بهار زندگی من صفایی نداردوشکوفه های زندگانی من ریخته وپرپرشده است... .
از دیده گر سِـرَشک چو باران چـکد رواست
کـانـدر غـمـت چـو بـرق بـشد روزگار عـمـر
اگر از چشمان من مثل باران اشک بباردبجا و شایسته است وهیچ غیرمعمول نیست زیرا که در غم هجران تو دوران عمر مثل برق سریع گذشت ومن ازفیض وصال تو این چنین محروم وناکام مانده ام ."برق وباران ودیده وسرشک" آرایه های متناسب وزیبایی به وجودآورده اند.
این یک‌دو دم که مهلت دیـدار ممکـن ‌ست
دریـاب کـار مـا کـه نـه پـیـداست کار عـمـر
این مدت کمی که اززندگانی باقی مانده وهنوز فرصت دیدار تو برایم امکان پذیر است را از من دریغ مدار . مرادریاب و به کار و خواسته‌ی من رسیدگی کن و اجازه‌ی دیدار بـده که پایان عمرنامعلوم است .
تا کی مـی صـبـوح و شَـکـرخواب بامداد ؟!
هُشیار گرد،هان؛ که گـذشت اختیار عـمـر
این بیت وبیت بعدی خطاب به معشوق نیست . بیان چگونگیِ سپری شدن عمر واحوالات درونیِ شاعراست
منظورازصبوح ، شراب صبحگاهیست
شَکَرخواب :خواب شیرین،خواب خوش
در قدیم شراب رااول صبح برای رفع خماری و ایجاد شادابی و سرمستی می‌نوشیدند.شرابخواری صبحگاهی و خواب خوش بامدادی تا کی ؟! بیدارشو و از مستی به در آ که دوران خوش عمر درحال سپری شدن است .
دی در گُـذار بـود و نـظـر ســوی مـا نـکــرد
بـیـچـاره دل، که هیچ نـدیـد از گـذار عـمـر
همانگونه که گفته شد شاعر گویی احوالات درونی وسرگذشت خودرا با خویشتن درمیان نهاده ونجوا وزمزمه می کند:
دیروز در (گذار: به معنی محل گذر وکوچه) می‌گذشت و به من توجّهی نکرد ، افسوس که دل بیچاره‌ی من در طول عمرش هیچ خیری ندید .وازلطف و توجّه معشوق بهره مندنگردید.معنی(گذار) در مصرع دوم به معنی گذران و گذشتن است.
"عمر" نیز دارای ایهام است : 1- زندگی و روزگار 2- معشوق ، معمول است که کسی که عاشق کسی می شود می گوید تو عمر منی...
انـدیـشـه از مـحیـط فـنـا نیست هر که را
بـر نـقـطـه‌ی دهـان تـو بـاشـد مـدار عـمـر
اندیشه دراینجا به معنای پروا و ترس است /
محیط فنا:یعنی گودال وگرداب نیستی /
مدار :محورو مسیر /
نقطه ی دهان : نوعی اغراق ومبالغه درمورد کوچکی دهان است . دهان به"نقطه" تشبیه شده‌است.
خطاب به معشوق می فرماید:
هرکس که محورومسیر عمرش بر گرداگرد دهان کوچک تو باشد ،عاشق تو باشد و به گفته های تو توجّه داشته وپیرو وفرمانبردارتوباشد،هرگز پروایی ازنیستی ونابودی نخواهدداشت.درحکمت وفلسفه ی عرفان،نقطه نماد وحدت است وازهمین نظرگاه حافظ همواره دهان یار را به نقطه تشبیه می کند تا هم معنای کوچکی متبادر گردد وهم معنای وحدت.
در هر طرف ز خیل حوادث کمین‌گهی‌ست
زان رو عـنـان گسسته‌ دوانـد سـوار عـمـر
ازآنجاکه ازهرسو بسیاری رویدادهای ناگوار در کمین جان انسانها هست وخطرات فراوانی وجوددارد، به همین سبب است که عمر همچون اسب افسار گیسخته‌ای شتابان می‌تازد تاازحوادث درامان ماند .
بی عمر زنـده‌ام من و این بس‌عجب مـدار
روز فـراق را کـه نـهـد در شـمـار عـمـر ؟!
دوباره شاعر در بیان احوالات درونی خویش،باخودزمزمه می کند ومی فرماید:
بی "عمر" بی "تو" زنده ام ،درهجران زندگی می کنم واین موضوع که بی عمر زندگی می کنم زیادعجیب نیست چراکه روزگار فراق وزمان جدایی از معشوق جزو عمر حساب نمی‌شود.بنظرحافظ هرروزی که بدون معشوق و دوست بگذرد هیچ ارزشی ندارد.درجایی دیگرمی فرماید:
اوقات خوش آن بود که باوست بسررفت
باقی همه بی حاصلی وبی خبری بود
حـافــظ ؛ سخن بـگوی که‌برصفحه‌ی جهان
ایـن نـقـش مـانــَد از قـلمت یـادگار عـمـر
ای حافظ شعر بگو ، سخنان نغز وشیرین بگوکه تنها چیزی که در جهان از تو به یادگارخواهدماند همین اشعارهستند.وحقا که این چنین نیز رقم خورد. روانش شادباد.

1395/12/09 10:03
سینا ص

در بسیاری از نسخ این شعر نیامده و یا به آن با شک و تردید نگاه شده است. آیا علیرغم زیبایی منحصر بفرد این غزل اصالت آت مورد تائید است؟

ای خرم از فروغ رخت لاله زار عمر بازآ که ریخت بی گل رویت بهار عمر
ای : حرف ندا ، منادا ضمیر مبهم "کسی" محذوف است .
خرم: شاد ، شادمان مجازا به معنی سرسبز
فروغ : شعاع ، روشنی و تابش آفتاب
رخ: چهره ، رخسار
فروغ رخ : اضافه استعاری ، رخ به خورشید تشبیه شده سپس مشبه به حذف گردیده و یکی از لوازم و اجزاء خورشید که فروغ است مضاف مشبه شده است . در اصل بوده نور چهره ی مانند خورشید
لاله زار : جای روییدن لاله ، جایی که لاله زیاد می روید // لاله : نام گلی پیاز دار و سرخ رنگ و زیبا // زار: پسوند است به معنی مکان روئیدن مانند کشتزار ، بمعنی انبوهی و بسیاری هم آمده است . همینطور حرفی باشد که در محل ّ کثرت اشیاء استعمال کنند.
عمر : دیر ماندن و زیستن ، زندگی و زندگانی
توضیح : نور و گرمای خورشید باعث رشد گیاهان و رونق و سرسبزی گلزارها میگردد وجود معشوق در زندگی مانند نور خورشید است که موجبات شادی و سرسبزی زندگی عاشق است .
خطاب شاعر به معشوق است ، ای معشوق که مانند خورشید هستی و نور چهره ی مانند خورشید تو باعث شادمانی و سرسبزی زندگی من است .
بازآ : فعل امر به معنی بازگرد . جمله انشایی امری در معنای ثانویه ی آرزو و تمنا . کاش باز میگشتی
که : حرف ربط به معنی چونکه ، برای ای اینکه ، به این دلیل که
گل : واژه گل در گذشته اسم خاص بوده است و صرفا برای نامیدن گل سرخ ( ورد ) به کار میرفته و سایر گل ها را با نام خودشان مثل لاله ، شقایق ، سوسن مورد خطاب قرار میدادند . اما امروزه اسم عام است برای نامیدن همه گل ها .
گل رویت : گل روی اضافه تشبیهی ، روی و چهره معشوق به گل تشبیه شده است .
ریخت : از مصدر ریختن به معنی پراکنده شدن ،
بهار : فصل اول هرسال . از آنجا که در این فصل درختان از خواب زمستانی بیدار شده ، شکوفه می آورند و در این فصل شکوفه های رنگارنگ بر شاخه های درختان دیده میشود بهار در معنی مجازی شکوفه به کار می رود .
بهار عمر : اضافه استعاری ، عمر یا زندگی مانند درخت یا شاخه ایست که بهار (شکوفه) آورده است . استعاره مکنیه در عمر
کاش باز میگشتی که شکوفه ی درخت عمر من بدون (نور و گرمای وجود همچون خورشید ) تو ریخته است .
وجود تو مانند خورشید و نور خورشید زندگی مرا شاداب کرده است و غیبتت باعث سردی زندگی من میشود .

1396/12/20 20:03
بیگانه

بی عمر زنده‌ام من و این بس عجب مدار...
روز فراق را که نهد در شمار عمر...

1397/10/20 13:01

معانی لغات غزل(253)
فروغ رخ: تابش نورِ چهره ، کنایه از شادابی و شور ونشاط چهره است .
لاله زار: کشتزار لاله.
لاله زار عمر:لاله زارزندگی ( اضافه تشبیهی ) عمر به لاله زار تشبیه شده و بیشتر مراد از آن ، دوره جوانی عمر می باشد. گل روی :(اضافه تشبیهی) روی به گّل تشبیه شده.
بهار عمر: شکوفه در خت زندگی در اینجا معنی میدهد.
مهلت: فرصت.
دریاب کار ما: کار ما را دریاب ، به کار ما عنایتی کن، دل مارا به دست آر.
می صبوح:شراب بامدادی .
بیدار گرد: هشیار شو،بیدار شو.
اختیار :بر گزیده و در اصطلاح نجوم به بهترین وقت برای انجام کارهایی مثل سفر و عروسی گفته می شود. اختیار عمر: بخش گزیده عمر ، اوقات مساعد، امکان انتخاب خوب وبد زندگانی .
در گذار : در حال گذشتن.
گُذار عمر:1)گذشتن عمر، 2) گذشتن معشوق.
محیط فنا:فنایی که احاطه کرده است ، نابودی که گرداگرد را فراگرفته است.
مَدار عمر:گردش عمر ، دایره گردش عمر.
خیل حوادث: سپاه رویدادها ، دام پنهانی.
کمینگه:کمینگاه ، سنگر ، حمله ، دام پنهانی .
عنان گسسته: لجام گسیخته ، اسبی که سراسیمه و افسار گسیخته باشد.
بی عمر:1) بدون حیات و فرجه زندگی ، 2) بدون معشوق .
نقش:نوشته ، خطّ ، اثر .
معانی ابیات غزل (253)
(1) ای آنکه از تابش نور چهره ات ، لاله زار زندگی من سبز وخرم است به سوی من برگرد که بی گل روی تو شکوفه های بهار عمر من بر زمین ریخت.
( 2) اشک اگر از دیدگان من به مانند باران فرو بارد جا دارد، زیرا زمان عمر در غم دوری توبه سرعت برق گذشت .
(3) در این یکی دو لحظه دیگر که فرصت ملاقات میسر است، توجهی به ما کن که پایان کار زندگی معلوم نیست.
(4) تا کی به نوشیدن شراب بامدادی و خواب شیرینصبحگاهی می پردازی ! بیدار وهشیار شو که در ساعات مساعد زندگی و ایام جوانی ، سپری شد.
(5) دیروز به راهی می گذشت و نگاهی به ما نکرد . بیچاره دل من که از گذشتن عمر خود ( واگذار معشوق خود)نصیبی عایدش نشد . (6) هر کس که محور گردش عمر ش بر نقطه دهان تو قرار گرفته باشد از نابودی که گرداگرد او را ( دایره وار) احاطه کرده است ترسی ندارد. (7)انبوه پیشامدها ناگوار در هر سو دام گسترده و سنگر گرفته و بدین سبب است که عمر چون توسن افسار گسیخته ، سراسیمه بر هر سو می تازد.
(8) من بدون داشتن عمر، زنده هستم ، تعجب مکن . چه کسی روزهای فراق را در شمار شمار زندگانی به حساب می آورد؟ (9) حافظ سخنی و شعری بگو، که تنها اثر قلم تو بر صفحه روزگار به عنوان یادگار عمر باقی می ماند .
شرح ابیات غزل (253)
وزن غزل: مفعول غاعلات مفاعیل فاعلات
بحر غزل: مضارع مثمن اخرب مکفوف مقصور
*
این غزل ، بدون ایهام و ونکات و اصطلاحات عرفانی ودر قالب مضامین عاشقانه ساخته و پرداخته شده و حاصل ایام شباب شاعر و به ظن قوی در زمان شاه شیخ ابواسحاق سروده شده است. در این غزل هیچ اثری از گرفتاری و اندوه وناراحتیهایروحی شاعر منعکس نشده و همین دلالت بر این داردکه این شعر در زمان جوانی ودوره آسایش شاعر یعنی حکومت ابو اسحاق سروده شده است. حافظ از آن دسته از شعرایی است که گفتار او آیینه ضمیر اوست و در هر قالب و هر زمینه که شعری سروده اثرات روحی او در آن برهه از زمان در کلامش باز تاب وانعکاس محسوسی دارد.
سبک شناسان با مطالعه اشعار ایام جوانی هر شاعر و طرز به کار گیری مضامین و تکیه کلامهای او وپیگیری در اشعار بعدی ، تا حد زیادی می توانند صحت انتساب شعر یا غزلی را به شاعر مدلّل دارند بعنوان مثال در این غزل (اشکچون باران و برق جهنده عمر)و ( می صبوح و شکر خواب بامداد و ( بر نقطه دهان تو باشد مدار عمر) را حافظ بعداً در مراحل مختلفه عمر مختلفه عمر به کرات و هر دفعه به نحوی بازگو کرده است.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

1399/01/08 08:04
نیکومنش

به نام مهربانی
خیلی قابل تامل هست که هرکسی توضیحات و ذهنیات خود رو در اینجا منتقل می کنه و توجهی به توضیحات دیگران نداره
یک نکته بیش نیست غم عشق و وین عجب
از هر زبان که می شنوم نا مکرر است
اما یک حقیقت انکار ناپذیر در اشعار شمس الدین وجود داره و اون عشق بی منتهایی است که به دیدار سلیمان زمان و عالم امکان داره و ارزوی دیدار ان پادشاه عالم رو تا لحظه مرگش در وجودش زنده نگه داشته و مضامین تمام غزلیاتش بر این عشق به صبح صادق سایه افکنده است

1399/08/17 00:11

ای خُــــــرّم از فــروغ رخـت لالـــه‌زار عـمـر
باز آ کـه ریـخـت بـی گل رویـت بـهـار عـمـر
این غزل خطاب به معشوق ازلی یعنی خداوند است. ما را پیوند حضور با محبوب اثیری یعنی با جانان گسسته شده است. چرا که بهار زندگی دنیوی را مبذول آمال و آرزو های آفل کرده ایم. بااینهمه در غم هجر؛ از فیض ِوصال محروم و ناکام مانده ام.
حالیا مدت اندکی از عمر ِفیزیکی ما باقی مانده لذا هنوز فرصت پیوند و دیدار امکان پذیر است. باشد که جانان ما را دریابد و مقصود از پدیداری ما بر صفحه گیتی محقق گردد.
صوفیان قلندر را چنین آداب بود که سخرگاهان، برای رفع خماری و ایجاد شادابی، شراب می‌نوشیدند و سپس خواب ِخوش بامدادی را مُستمسک می کردند تا لمحه ای از گزند و "گـذار عـمـر" در اَمان باشند. "اختیار عمر" بمعنای برگزیده و منظور اوقات مساعد و عهد ِشباب می باشد که امکان انتخاب میان امر دنیوی و متعالی اتفاق می افتد. لذا در این یکی دو فرصتی که باقیست؛ باشد ما را ملاقات با جان ِجانان میسر گردد. ما را رخداد های زندگی احاطه کرده اند ولی مدار عمر را بر زبان عشق اگر بچرخانیم؛ دیدار سلیمان یا پادشاه عالم ممکن خواهد گشت.
دیروز همچو هر روز ِدگر، دل بیچاره‌ی ما از دلبستگی ها هیچ خیری ندید. حافظ دراین باره با واژه بیدار کننده هان به ما هشدار میدهد و می فرماید؛ آنکو در پیوند حضوری با جانان قرار گیرد، وی را هرگز "انـدیـشـه از مـحیـط فـنـا نیست". اندیشه دراینجا به معنای پروا و ترس می باشد. منویّـات مادی و این جهانی هرگز مِی ِخرد ِایزدی که از طرف حضرت عشق ارزانی می گردد را جبران نتواند کرد. دهان به تشبیه، جام ِهلالی ِمعشوق است که از آن معرفت اللهی و گفته های هشیاری در حکمت و عرفان پرتوافکن می شود. دهان همان نقطه پرگاری ست که نماد وحدت است و عالم در دایره آن مستتر می باشد.
از آنجا که در هر طرف، خیل حوادث کمین کرده و رویدادها اعم از شیرین و ناگوار وقوع یافته و لاجرم سپری می گردند؛ عمر بمثابه اسب افسار گیسخته‌ای ست که شتابان می‌تازد ولی از حوادث در امان نمی باشیم.
بی “تو” زندگی همانا مردگی ست؛ چرا که روزگار فراق و زمان جدایی از معشوق اللهی جزو عمر محسوب نمی شود. هر روزی که بدون معشوق اثیری سپری گردد، واجد هیچ ارزش نیست. این سخنان نغز و شیرین یادگاری ست ماندنی که از تو و از بصیرت، پابرجای خواهدماند.

1400/03/02 16:06
محسن

این غزل را استاد مهدی نوریان خیلی خوب شرح کرده‌اند:

https://shaareh.ir/jamejahannama9/

1400/11/26 21:01
بابک بامداد مهر

بیچاره دل که هیچ ندید از گذار عمر

چقدر زیبا تاسف را آهنگین وبا بغض نهفته بیان کرده است

1401/02/05 17:05
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید

1402/04/19 12:07
پرگل غفاری

خیلی ممنون از تفسیر دوستان وقتی که خوندمشون از قلم حافظ متعجب شدم :)واقعا لسان الغیبه ♥️

1403/12/02 15:03
غلامرضا باقرزاده

پیشنهاد می کنم این غزل زیبا را با صدای استاد گلپایگانی گوش کنید

1404/01/13 16:04
دکتر صحافیان

دلبر زیبایم!که با روشنای چهره‌ تو، لاله‌زار زندگی‌ام با صفا می‌شود! به پیشم بیا! که بی گل چهره‌ات شکوفه‌های زندگی‌ام ریخته است.(خطاب "ای": نهایت شوق و بیان درد دوری را با هم دارد)
۲- آری اگر اشک از چشمانم همانند باران بیاید، بجاست! زیرا در غم دوری تو سالیان عمرم مثل برق گذشت(ایهام: به سرعت یا مضطرب)
۳-در باقی عمر، این یکی دو لحظه‌ای که دیدار میسر است را غنیمت شمار و کار زار من بیچاره را دریاب! که پایان عمر آشکار نیست(خانلری: وعده دیدار)
۴- شراب بامدادی و خواب شیرینش تا کی؟! به خود بیا که اختیار عمر(ایهام: معشوق که اختیار شخص و خلاصه عمر اوست)از دست رفته است.
۵- دیروز مشغول گشت و گذار بود و هیچ نگاهی به ما نکرد، بیچاره دلم که از گذشت زندگی‌ هیچ آسایشی ندید.
۶- هر که چرخش عمر و جانش، بر دهان کوچک تو باشد( نقطه از جهت کوچکی و زیبایی)چنان مست و مدهوش است که از مرگ و نیستی پروایی ندارد بلکه در ذهنش نمی‌آید.
۷-آن‌قدر لشگر اتفاق‌های ناگوار از هر سو احاطه‌مان کرده که این‌گونه افسار گسیخته و شتابان عمر می‌گذرد(حسن تعلیل برای عبور سریع در ارتباط با بیت ۲ و ۸)
۸- من عاشق محروم از دیدارت، بدون عمر(ایهام به معشوق) زنده‌ام، تعجب نکن! روز دوری از تو که در شمار عمر و زندگی نیست!(مردگی است)
۹- حافظ! در این میانه پر درد و آشوب، تو سخن بگو! که بر صفحه کتاب جهان، تنها همین کلمات بیخود کننده‌ات باقی خواهد ماند!
آرامش و پرواز روح

پیوند به وبگاه بیرونی

1404/03/06 18:06
خلیل شفیعی

✅ نگاه اول: شرح بیت‌به‌بیت غزل ۲۵۳ حافظ

بیت ۱

ای خُرَّم از فروغِ رُخَت لاله‌زارِ عمر

بازآ که ریخت بی گلِ رویت بهارِ عمر

✦ ای که چهره‌ات چون خورشید، دشت عمر را چون لاله‌زار پرگل و باطراوت کرده، بازگرد! که بی‌رخ زیبای تو، بهار عمر از طراوت افتاده و پژمرده شده است.

بیت ۲

از دیده گر سرشک چو باران چکد رواست

کاندر غمت چو برق بشد روزگارِ عمر

✦ اگر از چشمانم اشک، چون باران فرو می‌ریزد، رواست، چراکه در اندوه فراق تو، همچون برق، عمرم با شتاب نابود شد.

بیت ۳

این یک دو دَم که مهلتِ دیدار ممکن است

دریاب کار ما که نه پیداست کارِ عمر

✦ اکنون که شاید فقط لحظاتی اندک برای دیدار باقی مانده، به حال ما برس، چراکه آینده عمر روشن نیست و کار این زندگی در ابهام است.

بیت ۴

تا کی میِ صبوح و شکرخوابِ بامداد؟

هشیار گرد، هان! که گذشت اختیارِ عمر

✦ تا کی مستیِ بامدادی و خواب شیرین صبحگاه؟ بیدار شو! آگاه باش که اختیار و فرصت تصمیم‌گیری در زندگی از کف رفته است.

بیت ۵

دی در گذار بود و نظر سوی ما نکرد

بیچاره دل که هیچ ندید از گذارِ عمر

✦ دیروز گذشت و در آن گذر، به ما نظری نکرد. دل بیچاره نیز از این عبور، هیچ بهره‌ای و دیداری نیافت.

بیت ۶

اندیشه از محیطِ فنا نیست هر که را

بر نقطهٔ دهانِ تو باشد مدارِ عمر

✦ هرکس که مدار زندگی‌اش بر نقطهٔ لب تو باشد (یعنی همه هستی‌اش وابسته به لب معشوق باشد)، دیگر از دریای نیستی و فنا بیمی ندارد.

بیت ۷

در هر طرف ز خیلِ حوادث کمین‌گهی‌ست

زان‌رو عنان‌گسسته دواند سوارِ عمر

✦ از آنجا که در هر سو، حادثه‌ها در کمین انسان‌اند، اسب عمر بی‌مهار و شتابان می‌تازد؛ یعنی عمر در گریز از خطرات دائمی بی‌وقفه می‌گذرد.

بیت ۸

بی عمر زنده‌ام من و این بس عجب مدار

روز فراق را که نهد در شمارِ عمر؟

✦ من بی‌آن‌که واقعاً عمر کنم، زنده‌ام؛ و از این شگفت‌زده نشو، چراکه روز فراق را نمی‌توان در شمار روزهای واقعی عمر به حساب آورد.

بیت ۹

حافظ سخن بگوی که بر صفحهٔ جهان

این نقش مانَد از قلمت یادگارِ عمر

✦ ای حافظ، سخن بگو! زیرا تنها اثری که از عمر تو بر صفحهٔ هستی باقی خواهد ماند، همین نقش‌هایی است که با قلم شعر و سخن خود ترسیم کرده‌ای.

⬅️ خلیل شفیعی، مدرس ادبیات فارسی

خرداد ماه ۱۴۰۴

پیوند به وبگاه بیرونی

پیوند به وبگاه بیرونی

 

1404/03/06 18:06
خلیل شفیعی

✅ نگاه دوم: عناصر برجستهٔ غزل ۲۵۳

✨ ای خرم از فروغ رخت لاله‌زار عمر / بازآ که ریخت بی گل رویت بهار عمر
وابستگی طراوت زندگی به حضور یار
تشبیه چهرهٔ یار به خورشید و تأثیر آن بر سرسبزی عمر
اشاره به پژمردگیِ بهار بی‌حضور معشوق

✨ از دیده گر سرشک چو باران چکد رواست / کاندر غمت چو برق بشد روزگار عمر
توجیه بارش اشک، به‌سبب تندی اندوه فراق
تصویرسازی عمر شتابنده چون برق
پیوستگی بین غم، اشک و سرعت فرسایش عمر

✨ این یک دو دم که مهلت دیدار ممکن است / دریاب کار ما که نه پیداست کار عمر
فرصت‌های اندک را دریاب پیش از آن‌که دیر شود
ابهام در سرنوشت و آیندهٔ زندگی
دعوت به همت در لحظه‌های کوتاه دیدار

✨ تا کی می صبوح و شکرخواب بامداد / هشیار گرد، هان! که گذشت اختیار عمر
نکوهش غفلت و تن‌آسایی
دعوت به بیداری و هوشیاری پیش از آن‌که فرصت از دست رود
پایان‌یافتن اختیار و تسلط انسان بر عمر خویش

✨ دی در گذار بود و نظر سوی ما نکرد / بیچاره دل که هیچ ندید از گذار عمر
شخصی‌سازی گذر زمان: «دی» همچون رهگذری بی‌مهر
حسرت از بی‌حاصلی روزهای گذشته
غم دل بی‌نصیب مانده از لذت حیات

✨ اندیشه از محیط فنا نیست هر که را / بر نقطهٔ دهان تو باشد مدار عمر
تمثیل هندسی عاشقانه: مدار و نقطه
فناگریزی عاشقِ لب یار
حلقهٔ حیات عاشقانه، حول محور زیبایی محبوب

✨ در هر طرف ز خیل حوادث کمین‌گهی‌ست / زان‌رو عنان‌گسسته دواند سوار عمر
زندگی به میدان حادثه و خطر تشبیه شده
عمر به اسب بی‌مهار در حال فرار از خطرها
ناپایداری و ناآرامی پیوستهٔ زندگی

✨ بی عمر زنده‌ام من و این بس عجب مدار / روز فراق را که نهد در شمار عمر؟
پارادوکس معنوی: زنده بودن بی‌عمر
فراق، نفی زندگی است نه بخشی از آن
سؤال بلاغی برای تأکید بر ارزش نداشتن فراق

✨ حافظ سخن بگوی که بر صفحهٔ جهان / این نقش ماند از قلمت یادگار عمر
خودآگاهی هنری حافظ نسبت به جاودانگی سخن
کلام به‌عنوان یادگار حقیقی عمر
تبدیل عمر فانی به اثری باقی با هنر شعر

⬅️ خلیل شفیعی( مدرس ادبیات فارسی)

خرداد ماه ۱۴۰۴

پیوند به وبگاه بیرونی

 

پیوند به وبگاه بیرونی

1404/04/27 14:06
خلیل شفیعی

شرح مختصر غزل ۲۵۳ دیوان حضرت حافظ را در لینک زیر تماشا کنید👇👇👇

پیوند به وبگاه بیرونی