گنجور

غزل شمارهٔ ۲۵۲

گر بُوَد عمر، به میخانه رَسَم بارِ دِگَر
بجز از خدمتِ رندان نکنم کارِ دِگَر
خُرَّم آن روز که با دیدهٔ گریان بِرَوَم
تا زنم آب درِ میکده یک بارِ دگر
معرفت نیست در این قوم خدا را سَبَبی
تا بَرَم گوهرِ خود را به خریدارِ دگر
یار اگر رفت و حقِ صحبتِ دیرین نشناخت
حاشَ لِلَّه که رَوَم من ز پِیِ یارِ دگر
گر مساعد شَوَدَم دایرهٔ چرخِ کبود
هم به دست آورمش باز به پرگارِ دگر
عافیت می‌طلبد خاطرم ار بگذارند
غمزهٔ شوخَش و آن طرهٔ طَرّارِ دگر
راز سربستهٔ ما بین که به دستان گفتند
هر زمان با دف و نی بر سرِ بازارِ دگر
هر دم از درد بنالم که فلک هر ساعت
کُنَدَم قصدِ دلِ ریش به آزارِ دگر
بازگویم نه در این واقعه حافظ تنهاست
غرقه گشتند در این بادیه بسیارِ دگر

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۵۲ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۲۵۲ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۵۲ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۲۵۲ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۵۲ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۲۵۲ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۵۲ به خوانش فریبا علومی یزدی
غزل شمارهٔ ۲۵۲ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۲۵۲ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۲۵۲ به خوانش مریم فقیهی کیا

حاشیه ها

1391/03/28 23:05
لیلی

چی بنویسیم اخه ... تفسیرش سخته فقط دوست داریم
بشنویم /

1392/01/10 10:04
محمد

فوق العادس.استاد ادیب خوانساری قطعه ای ازاین شعرروبه
اوازخوندن.حتما گوش کنین آوازرو

1392/03/29 01:05
ناشناس

استاد بنان هم تو دستگاه همایون این غزل رو خوندن...عالیه

1392/03/29 02:05
مینا

طره زلف بر پیشانی ریخته است و طرار حیله گر و طار دزدیست که انقدر مهارت دارد که گیر نمی افتد و امیغ طره طرار استادانه است

1393/11/24 21:01
علیرضا

واقعا زیباست گلپا هم این شعر را با صدای بسیار زیبا خونده

1394/03/27 06:05
ویرا

هر شب اندیشه دیگر کنم و رای دگر
که من از دست تو فردا بروم جای دگر
بامدادان که برون می‌نهم از منزل پای
حسن عهدم نگذارد که نهم پای دگر
هر کسی را سر چیزی و تمنای کسیست
ما به غیر از تو نداریم تمنای دگر
زان که هرگز به جمال تو در آیینه وهم
متصور نشود صورت و بالای دگر
وامقی بود که دیوانه عذرایی بود
منم امروز و تویی وامق و عذرای دگر
وقت آنست که صحرا گل و سنبل گیرد
خلق بیرون شده هر قوم به صحرای دگر
بامدادان به تماشای چمن بیرون آی
تا فراغ از تو نماند به تماشای دگر
هر صباحی غمی از دور زمان پیش آید
گویم این نیز نهم بر سر غم‌های دگر
بازگویم نه که دوران حیات این همه نیست
سعدی امروز تحمل کن و فردای دگر

1396/04/22 23:06
دلیرپور

بیت آخر: باز گویم نه، در این واقعه حافظ تنهاست
حافظ را به جرم عشق محاکمه می کنند و از هم دستانش می پرسند و او جواب میدهد در مصرع دوم قاضی می گوید که ما مدارک داریم که هم دستانی داری و آن بسیار دگر کو که مصرع دوم :
غرقه گشتند در این بادیه بسیار دگر. آنها ظرفیت نداشتند و نابود شدند و تنها مرد عشق حافظ است

1396/07/03 15:10
کامران امینی

بهترین اجرای این شعرر را استاد ادیب خوانساری در دستگاه شور همراه با ارکستر طاطایی در سال 1327 اجرا کرده اند، بی نظیر است و بهترین الگوی اجرای شور و تلفیق شعر و موسیقی می باشد، این اثر در مجموعه آثار استاد ادیب خوانساری آلبوم 2 منتشر شده است،

1396/07/08 18:10

گر بُـوَد عمر به میخانه رسم بـار دگـر
بـجز از خدمت رنـدان نـکـنـم کار دگـر
میخانه : میکده
رنـد : پاکباخته ی پاک باطن ِ پاک پندارکه ظاهرش گناهکار ،خطاکار وبی قید وبنداست. درست نقطه مقابلِ زاهد که ظاهری آباد، آراسته، پاکیزه دارد لیکن دارای ِ باطنی خراب،پریشان وکثیف دارد.
میخانه ، میکده ، دیرمغان تنها مکان ِ موردِ قبول ِ حافظ برای پالایش ِ درون وتمرین ِ راستی ودرستیست.
میخانه مَحلِّ تجمّع ِ مستان ورندان بی ریاست و حافظ آنها را در برابر صومعه،خانقاه و مسجد می‌آورد که در آنهازاهدان،صوفیان وخرقه پوشان برای فریبِ مردم ریاکاری می‌ورزیدند.
معنی بیت : اگرفرصت داشته باشم واگر عمری باقی باشد و یکبار دیگر توفیقِ حضور در میخانه را پیداکنم،غیر از خدمتگزاری به رندان پاکباطن ِ بی ریا به کاردیگری نخواهم پرداخت.
حافظ عبادت را درعشق ورزی وخدمت به خَلق می داندوبه عبادتِ عابدان وزاهدان اعتقادی ندارد.
جای دیگر درهمین زمینه می فرماید : در خراباتِ مُغان گر گذر افتد بازم
حاصل خرقه و سجّاده روان در بازم.
خُرَّم آن روز که با دیده‌ی گریـان بـروم
تـا زنم آب ، درِ میکـده یـک بـار دگــر
خرّم : ای خوش، چه خوش است.
حافظ از"با دیده‌ی گریان بروم" سه معنی گرفته است : 1- به خاطر مدّتی که از میخانه دوربوده است.(احتمالاً این غزل نیز درزمان تبعید به یزد سروده شده است.زیرا فَحوای کلام بیانگر شرایطِ زندگی اجباری دریزد است. 2- به خاطر شوق رسیدن به میخانه(باتوّجه به واژه ی خرّم) 3- به خاطر رفت و روب و آبپاشی میخانه چشمانش را پُرآب کرده است.
معنی بیت : ای خوش آن روزی که با چشم های اشکبار(بادرنظرگرفتن ِهرسه مورد) به میخانه بروم و یکبار دیگر جلوی میخانه را با اشکهایم آبپاشی کنم.
حافظ راهِ خودراپیدا کرده وتمام تلاش وکوشش خودرا دراین راه(عشق ورزی وپرهیزازریا وتزویربکارگرفته ونه تنها تبعید وتکفیر که هیچ چیز جلودار او نیست.
تااَبدبوی محبّت به مشامش نرسد
هرکه خاکِ درمیخانه به رُخساره نرفت
معرفت نیست در این قوم ، خدارا سببی
تـا بـرم گوهر خود را بـه خریـدار دگـــر
معرفت :ادب ودانش، شناخت، درک
قوم : گروه ، ایل و طایفه
حافظ دریزد دچار رنج ومشقّاتِ زیادی شد. تبلیغات ِ منفی وشایع شدن ِ خبرخروج ازشریعت وموردِ تکفیر قرارگرفتنِ حافظ، فضای سنگین وسختی ایجاد کرده بود وبه همین سبب استقبال ِ چندانی ازوی وباورها ،اعتقادات ویافته های ارزشمندش صورت نگرفت.
منظور از "قوم" خرقه پوشان ،صوفیان و مدّعیان ِ مُتعصّب ویکسویه نگرست که جزخود دیگران راناحق ومستوجبِ مرگ می دانند. همین مدّعیان هستند که امروزه با لقبِ داعش ظهورکرده وجزخودشان تمان اندیشه ها وافکارها راباطل می شمارند ودست به چه جنایاتی که نمی زنند.! تصوّرکنید درآن روزگاران که تفکّر داعشی حاکمیّت داشته، چه مصایب ومشقّاتی برسرروشنفکرانی مثل حافظ می آورده اند. باید دربرابرشهامت وشجاعتِ حافظ درمبارزه با قشری نگری ِ ،تعصّبِ خشک ، تزویر وریاکاری، سرتعظیم فرودآورد، اواسطوره ی همیشه جاویدِ تاریخ بشریّت است.
معنی بیت : این قوم خشک مغز ومتعصّب، خودرابه خواب زده ونمی خواهندبیدارشوند. اینها ظرفیّت ِ پذیرش ِاندیشه های نو را ندارند. این طایفه توان این راندارد که تلقیناتِ گذشتگان راکنار گذاشته واز زاویه ای دیگر به زندگی، انسانیّت وعشق نگاه کنند! محض ِ رضایِ خدا سببی فراهم سازید تا من ازاین وضعیّت نجات پیداکرده وتوانسته باشم اندیشه های نابِ انسانی ام را،هنر ونبوغ ِ ارزشمندم را به گوهر شناسان (قدرشناسان) دیگر ارائه کنم.
متاسّفانه این موضوع که:" هرچه بیشتر بفهمی بیشتر دچار عذاب ورنج می شوی" قانون نانوشته ایست که درهمه ی روزگاران قربانی گرفته وهمچنان می گیرد. حافظ نیز یکی ازاین قربانیان است. اوکه جلوتراززمان ِ خویش بود، اوکه فراترازعلوم زمانه رامی دانست شاهین ِ طبع او که درفراخنای آسمان ِ اندیشه بالاترازهمه به پروازدرمی آمد، باهوشمندی،نیرنگ وحُقّه های فریبکاران راتشخیص می داد وازاین بابت که چرا مردم علیهِ آنها نمی شورند خون ِ دلها می خورده است.! اوآرزومندِ خَلقی بیدار ومردمی روشن فکربود تا خریدار گوهرهای کمیابش باشند.
ای کاش درآن هنگامه،کسی سرفرا گوش ِ نازنینِ حافظ می آورد وبه آواز ِحزین،این بیت ازشعرخودِ اورا به اویادآورمی شد تااندکی ازدردها وآلام ِ اوکاسته باشد:
گوهرجام جم ازکانِ جهانی دگراست
توتمنّا زگِل کوزه گران می داری!
یـاراگررفت و حق ِ‌صحبتِ دیرین نشناخت
حاشَ لِلّه کـه روم من ز پی یـار دگــر
حاشَ لِلّه : به معنی ِ امکان ندارد،هیهات
عاشقی راباید ازحافظ آموخت، اورسول ِ عشق است و انتظاری غیرازاین ازوی نیست. معشوق هرکاری کند حُکم ازآن ِ اوست. عاشق فقط اظهارنیاز می کند وناز معشوق را می کشد.
معنی بیت : اگرمعشوق نسبت به من بی توجّهی کرد ومرا ترک کرد، گِله وشکایتی نیست. هرچه فرمان ِ اوباشد همان درست است. معشوق اگرحقّ دوستی و نشست و برخاست های گذشته را رعایت نکرد و قدرش ندانست مُختار است. من ِ عاشق فقط وظیفه دارم عشق ورزی کنم ! امکان ندارد که من به جای دوست غیری بگزینم.
اگربرجای من غیری گُزیند دوست حاکم اوست
حرامم باداگرمن جان به جای دوست بگزینم!
گر مُساعِد شودم دایـره‌ی چرخ کبـود
هم به دست آورمش باز به پرگار دگر
مُساعدشودم : سازگارشود مرا، موافقِ خواستِ من گردد
دایره‌ی چرخ کبود :روزگار،زمانه، چرخ ِفلکِ نیلگون
پَرگار: وسیله ای مهندسی جهتِ ترسیم دایره، کنایه ازدوران وحرکتِ دورخویش، "پَرگارفلک": دور ِ فلک، حافظ دراینجا معنای حرکت ، تدبیر و چاره اندیشی را ازپَرگارگرفته است.
بازهم واژگان خویشاوندان ِ یکدیگرند. بین ؛ دایره ، چرخ و پَرگار ایهام ِتناسب برقرار است .
معنی بیت : اگر چرخش ِروزگار با خواست ِمن سر سازگاری داشته باشد،امیدوارم دردوره ای دیگر، دوباره یار را به دست بیاورم.
حافظ هرگز امید وایمان ِ خویش را دررسیدن به سرمنزل ِ مقصود وبه دست آوردن ِ دامن دوست ازدست نمی دهد.
گربادِ فتنه هردوجهان را به هم زند
ما وچراغ چشم ورهِ انتظار دوست!
عافیت می‌طلبد خاطرم اَر بگذارند
غمزه‌ی شوخش و آن طرّه‌ی طَرّاردگر
عافیت : تندرستی وسلامتی، آرامش ِ ِخاطر
غَمزه : عشوه ،کرشمه ، حرکاتِ دلبرانه ی چشم و ابرو و صورت ازجانبِ معشوق
طُـرّه : بخشی ازموی ِسر که روی پیشانی ریزند.
طَـرّار : دزد وراهزن
معنی بیت : خاطرآسوده آرزومندم،به آرامش نیازمُبرم دارم. دلم می خواهد اندکی بیاسایم لیکن غمزه وعشوه ی دلربای معشوق و زلفِ رهزن ِ یار، راحتم نمی گذارند، حرکاتِ دلبرانه ی چشم وابروی یارتحریکم می کنند وپریشان خاطرم می سازند.
حُسن ِخُلقی زخدامی طلبم خوی تورا
تادگرخاطرما ازتوپریشان نشود.
راز ِ سربسته‌ی‌ما بین‌که به دَستان گفتند
هرزمان با دَف و نی بر سر بازار دگر
دَستان : سرود ، نغمه
ازقدیم گفته اند عشق وسرفه رانمی توان پنهان کرد!
پنهان کردنِ عشق همانندِ پنهان کردن ِ زشتی ِ رُخسار ازآئینه ومخفی کردن ِ شمیم ِ عود وعنبر دردلِ دامن،محال وناممکن است. رنگِ رُخسار عاشق خبرازسِرّ ضمیر می دهد ودرو دیوارگواهی می دهند که اتّفاقی افتاده است!
عشق ِحافظ نیزازمقوله یِ "عشق رسواییِ مَحض است حاشانشود"خارج نیست وبه رغم تلاشهایی که درپنهان کردن ِ عشق صرف نموده، رازش بَرمَلا شده است.
معنی بیت : راز ِ پوشیده وپنهانِ عاشقی ِ ما را ببینید که چگونه از پَرده برون افتاده ومردم آن را با سازودُهُل بر سر هرکوچه و بازار می‌خوانند!
سِرّسودای تودرسینه بماندی پنهان
چشم ِتَردامن اگرفاش نکردی رازم
هردم از درد بـنـالم که فلک هرساعت
کـنــدم قـصــد دل ریـش بــه آزار دگـــر
ریش : مجروح ، زخمی
معنی بیت : هرلحظه، دایماً از این دردومصیبت ناله و افغان دارم که روزگار، موافق باخواستِ من نیست، هر لحظه با آزاری دیگر، دل مجروحم را آزرده خاطرمی سازد.
عاشق تازمانی که درآغو
تاشدم حلقه بگوش درمیخانه ی عشق
هردم آیدغمی ازنوبه مبارکبادم
باز گویم نه در این واقعه حـافــظ تنهاست
غرقه گشتند در این بـادیـه بسیار دگـر
واقعه : همان ماجرای عشق ورزیست
بادیه : بیابان بی آب و علف
غرقه‌گشتند : غرق شدند، دراینجاجان سپردن فنا گشتن است.
معنی بیت : با خودمی گویم که دراین ماجرا، من تنهانیستم که دچار غم واندوه ورنج شده ام. این حادثه‌ی جانسوز عشق برای خیلی ازکسان اتّفاق افتاده است. حافظ تنها نیست بلکه بسیاری دیگر نیزهمچون من درگیراین جریان هستندودر بیابان بی آب و علف هجران و حیرانی فنا شده‌اند.
درجایی دیگرمی فرماید:
نه من برای آن گل ِعارض غزل سرایم وبس
که عندلیبِ توازهرطرف هزارانند.

1396/08/10 09:11
امیر

علاوه بر افرادی که دوستان معرفی کردند که این غزل را خوانده اند، به تازگی بانویی خوش صدا، با معرفت و با کمالات بسیار این غزل رو به زیبایی با صدای فوق العاده خودشون خوندن... بانو سپیده جندقی، حتمآ غزل رو با صدای ایشان نیز بشنوید...

1397/08/06 11:11
حمید

حافظ اهل نام و شهرت نبوده حتی دست به کارهایی میزده و زاهدان میگفته اند حافظ هنزد نرسیده است در بیت اول غزل' مراد شاعر را می بینیم در بیت آخر با فروتنی می گوید در این راه بسیاران دگر به معشوق رسیده اند من تازه به آب زده ام تا غرق شدن هنوز فاصله دارم

1397/10/17 14:01

معانی لغات غزل (252)
رِندان:جمع رند،منکر که انکار او از زیرکی باشد نه از جهل و حماقت و آنکه کار خود ، فراست کند و آنکه ظاهر خود را در ملامت نماید و در باطن آراسته باشد و کسی که بر هیچ قید مقید نباشد بجز الله و از شیخی و مریدی بیزار باشد. ( کشّاف )
تازنم آب در میکده:تا در میکده را آب پاشی و شست وشو و تمیز کنم.
معرفت:شناسایی، و در اصطلاح صوفیه:1) ادراک مطلق است اعم از تصور و تصدیق که تصور تنها را معرفت نامند و تصدیقرا که علم . 2) ادارک بسیط است اعمّ از تصوّر و تصدیق و بنابراین تعریف، ادراک کلّی را علم گویند. معرفت یا شهودی است که همان صدیقان است یا کشفی که در آن تمامت شکوک و ابهامات از پیش سالک حق بر خیزد. ( فرهنگ عرفانی دکتر سجادی) . ومنظور شاعر از به کار بردن این کلمه در این بیت و غزل همان شناسایی و قدر شناسی و قائل شدن ارزش برای خاصان و عارفان است که شاعر در غربت ، اهالی یزد را فاقد آن می داند .
حاش لله(شبه جمله) پناه بر خدا، دور باد از من ، حاشاکه.
دایره چرخ کبود: گردش این آسمان نیلوفری.
پرگار: مکر وحیله ، تدبیروافسون( در اینجا این معنا را افاده می کند).
عافیت: . سلامت ، صحت.
خاطر: دل ، قلب.
غمزه شوخ: کرشمه گستاخ ، ناز و ادای دلربا.
طره طرار: زلف راهزن.
دگر: دیگربار، بار دیگر.
دستان: ترانه ،نغمه ، آواز ، سرود.
دف: دایره ، اَرَبانه.
قصد: آهنگ
.دریش: زخم ، مجروح .
باز گویم: دوباره به خود می گویم. .
واقعه: حادثه ، رویداد.
غرقه گشتند:غرق شدند.
غرقه گشتند در این بادیه: در این صحرای بی آبو علف زیر شن دفن شدند.
معانی ابیات غزل (252)
(1) اگر عمری باقی باشد بار دیگر خود را به میخانه ( شیراز ) می رسانم و غیر از خدمت به آزادگان زیرک کار دیگری نخواهم کرد.(2) خوشا آنروزی که با دیده گریان ( از یزد ) بروم تا یکبار دیگر با اشکچشم خود در میکده را آب پاشی کنم. (3) در این گروه مردم ( یزد) دانش وشناختی نیست . برای خاطرخدا اسبابی فراهم کنید تا گوهر هنر خود را نزد خریدار دیگری ببرم . (4) اگر محبوب رفت و حق دوستی گذشته را مراعات نکرد از من دور باد که به دنبال محبوب دیگری بروم.
(5) اگر گردش این آسمان نیلوفری با من همراهی کند باز هم با نقشه وتدبیر دیگری اورا به دست خواهم آورد!
(6) دلم خواستار ایمنی و آسودگی است اگر ناز و غمزه کستاخانه و زلف راهزن دلربایش بگذراند.
(7) راز نهان و پوشیده ما را ببین که هر چند یکبار بر سر بازاری با ساز و آواز بر ملا کردند.
(8) پیوسته اوقات از درد می نالم زیرا این چرخ هر ساعت به یک نحوی در صدد آزردن دل مجروح من است…. (9) دوباره به خود می گویم که حافظ در این واقعه سخت، تنها نیست و در این صحرای بی آب و علف ( یزد) چه بسیار کسان دیگر که زیر شنهای روان آن مدفون شدند.
شرح ابیات غزل (252)
وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
بحر غزل : رمل مثمن مخبون محذوف
*
سعدی : ( با قافیه دیگر )
هر شب اندیشه دیگر کنم و رای دگر
که من از دست تو فردا بروم جای دگر
عبید زاکانی( با قافیه دیگر ):
می پزد باز سرم بیهده سودای دگر (( که من ازدست تو فردا بروم جای دگر))
*
این غزل در فرجه تبعید 2 ساله یی که حافظ در زندان اسکندر یعنی یزد به سر می برده و در اواخر این ایام سروده شده استو ما به منظور احتراز از اطاله کلام در مبحث ( چرا حافظ به یزد تبعیددشد) از آن سخنی به میان نیاوردیم .
خرم آن روز کزین منزل ویران بروم راحت جان طلبم از پی جانان بروم
ویا در غزل:
نـماز شام غریبان چه گریه آغازم بـه مویه های غریبانه قصه پردازم
که هر دو غزل رادر ایام سختی و تبعید سروده به ترتیب می فرماید .
نذر کردم گر از این غم به در آیم روزی تادر میکده شادان وغزلخوان بروم
و:
خدای را مددی ای رفیق ره تا من به کوی میکده دیگر علم برافرازم
و اینکه در بیت دوم این غزل می فرماید خوشا به حال روزی که از این شهر با چشم گریان بروم تا در میکده را با اشک چشمآب پاشی کنم. به این دلیلاست که حافظ در بدو ورود به یزد وارد خانقاه شیخ تقی الدین دادا شد و چشمش به کوچه هایی افتاد که تمامی آب وجاروشده وتمیز بود واین برای او تازگی داشت و در غزل :
در سرای مغان رفته بود و آب زده نشسته پیر و صلایی به شیخ و شاب زده
این رویداد را بازگو می کند و این آب و جارو کردن کوچه ها از رسوم زرتشتیان و از قدیم الایام تا به امروز باقی است و هر کدبانوی خانه قبل از آفتاب ، فرجه جلوی منزل خود را آاب و جارو می کند. و اما اینکه در بیت سوم می فرماید:معرفتنیست در این قوم … کاملاً ذیحق بوده و این سخن منصفانه است. مردم دیاریزد به سبب بی رحمی طبیعت یعنی کم آبی و طوفانهای شن و هوای نامناسب مجبورند تمام ساعات روز و ماه سال به کار پرداخته و با طبیعت مبارزه کنند ووقتو مجالی برای رفتن به سبزه وصحرایی که ندارند ، ندارند و به گفته حافظ ، این (قوم)، کسی را که حرفه اش صرفاً شاعری باشد به نام آدم بیکاره شناخته و برای او چندان اعتباری قائل نیستند و این ناتوان که عمری را با همشهریان به سر برده ، تا سالیان درازی طبع موزون خود را از آنهاپنهان نگاه می داشت و گرنه با این اظهار نظر مواجه می شدکه کسی که سرو دلش به دنبال شعر وشاعری است نمی تواند یک مختصص آزمایشگاهی و فنی خوبی باشد و بحمدالله ! در این دوره اخیر ، که در اثر تدابیر حکومت! آن پشتکار و فداکاریهای سابق ! از میان رفته ومردم متدرجاً کم کار می شوند! به شعر وادب اظهار تمایل نسبی پیدا کرده اند!
منظور شاعر در بیت چهارم از کلمه یار، همان شاه شجاع است که در بیت پنجم ، شاعر، باطن رند خود را می نمایاند و می گوید : اگر اوضاع مناسب شود دوباره او را با نیرنگ و حیله وتدبیر دیگری با خود موافق خواهم کرد و این طبع رندانه و هوش وفراستشاعر را می رساند.
شاعر در پایان غزل می گوید پیوسته اوقات از بخت بد خود نالانم اما باز با خود می گویم هزاران نفر در این بیابان بی آب و علف یزد ، زیر شنها روان مدفون شدند منهم یکی از آنها! و این موقعیت بد آبادیهای یزد را می رساند که تا این اواخر پیوسته در معرض تهاجم شنهای روان و طوفانهای سهمناک بود و امروزه به سبب مهار شدن بیابانها اثری از آنها موجود نیست .
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

1398/06/31 18:08
مهدی ابراهیمی

-..-..-
دِل چو (پَرگار) به هر سو دَوَرانی می‌کرد
وَندر آن دایره(سرگشته‌ی پابرجا) بود
"حافظ"
.
.
[حروفِ آبستنیّ و زبانِ دوشیزه‌ شوی را]
.
.
____
.
اگر از چَرخِ فَلَک به آنی بِگذریم و در چرخِ آسمان باشیم اَفسونِ سِحْرِ لُغاتِ او به عیان در نَظَر شود، حال به رَقص‌ و پابازی درین دو مُصرع‌ِ بُلندَش چرخی بزنیم.
.
.
گَر مُساعد شَوَدَم دایره‌ی چَرخِ کَبود
هم بِدَست آوَرَمَش باز به پَرگارِ دِگر
.
.
در لُغتِ مُساعد یک دست دَست و یک دانه ساعد است و به گَردِشِ چوگانیّ آن خِنگِ کَبود پرنده‌ی بازی که به چَرَخ در چَرخ شُدَست، اکنون داوِ نَظَر‌بازیّ و شِکار و چرخی‌َّست، پرنده‌ی باز را در سو و جَهتِ شِکار ساعدنشین‌ می‌کردند و پاداشش به رویِ مِنَّت و چَشم، بِماند آسمانِ بُلند و چرخِ باز، حال وین پَرگارِ بی دست و بالِ دایره‌زن که اسیرِ دایره گشت و نَظَر می‌کُند بُلند.
.
.
و در چَرخشِ دَست و قضایی نامِ دِگر پَرگار را به حیله و مَکر به بازار بُرده‌اند و باز به چرخ.
.
.
شَه(بازِ) (دَستِ پادِشَهَم) این چه حالَت است/ کَز یاد بُرده‌اَند هوایِ نَشیمَنَم"
[فراز و فرود در حرفِ شین و میم در لُغتِ پادِشَهَم بدستِ شَهبازَش]
.
.
دَر اِنتِظارِ خَدَنگَش همی پَرَد دِلِ صید/ خیالِ آنکه به رَسمِ شِکار باز آید
[در سِحْرِ بازِ او، به هر اَندریّ و خَدَنگ پرده‌‌ی چَشم، بسته و فرو می‌اُفتد، جز به اختیار و شِکارِ باز]
.
.
(ساعد) آن بِه که بِپوشی تو چو از بَهرِ نِگار/ دَست دَر خونِ دِلِ پُرهُنران می‌داری"
[که پیشِ دَست و بازویَت بِمیرَم]
.
.
ز نَقشبَندِ قَضا هَست اُمیدِ آن (حافظ)
که هَمچو سَرو به دَستم نِگار باز آید"
[و درین آخِر‌نَقش که حافظ‌جان به اُمیدِ نِشَستَن‌گَهی بَرِ آن دستِ بازو و ساعدِ سروِ بُلند، شاخه می‌جُنباند]
و دیده‌بانی نیز هم.
و باز؛
که پیشِ چَشمِ بیمارَت بِمیرَم
"حافظ"
____
.
گَر مُساعد شَوَدَم دایره‌ی چَرخِ کَبود
هم بِدَست آوَرَمَش باز به پَرگارِ دِگر
"حافظ"
.
ایدون که پیِ داستانِ ما خود را خوش و تَر است.
.
___
.
او به خیالِ ساعدی در مُساعدیّ و دَمی به جان کوشان‌ است و بَختِ بازِ نَظَر را در پَرّانی ز دایره‌ی چَرخِ آسمان تا بَرِ چشمانِ ما به پَرگارِ ریسمان کشیده است و اکنون در پنچه‌ی آن تیزچَنگ، دایره، گیر اُفتادست، آری دست‌افزار پَرگار به پا شُده‌ست و عزمِ سرگردانی دارد و حافظِ ما راهش می‌بُرد و می‌بَرد، باری دست‌اش را خوانده و دایره را به خرقِ عادتی باز می‌گُذارد و می‌گُذرد، شاید ز دست بازیّ وان پرگار می‌گوید که به عشوه‌ای بَرِ او
فرموده؛
.
.
چو نقطه گُفتَمَش اَندر میانِ دایره آی/به خنده گُفت که (حافظ) چه جایِ پرگاری"
.
.
[امان ز دستِ لاکردار و دایره‌ی بازَش]
.
.
(تیزیِ شَمشیر بِنگَر قوّتِ بازو ببین)
.
.
چه کُند کَز (پِیِ دوران) نَرَوَد چون پَرگار
هر که در دایره‌ی گَردشِ ایّام اُفتاد
"حافظ"
او در آخر به پَهلوی و پَهلُوی اندر پهلوانی‌اش ز پیِ دوران می‌رود.
.
.
جامِ حُسنت کژ به واد بَر سرِ باد

1399/06/15 11:09
برگ بی برگی

گر بود عمر به میخانه رسم بار دگر
بجز از خدمت رندان نکنم کار دگر
حافظ در این غزل زیبا از واژه رسیدن به میخانه استفاده نموده و نه رفتن، گزینشِ این واژه گویای این مطلب است که میخانه موردِ نظرِ حافظ مکان جغرافیایی ندارد و بلکه مقام و مرتبه ایست که به آنجا باید رسید و او آرزو میکند تا اگر عمری باشد به آن جایگاه رسیده و بارِ دیگر همچون روزِ الست از میِ خرد ایزدی یا شرابِ عشق نوشیده و بهره بَرَد. در مصرع دوم میفرماید او پس از دریافتِ شراب آن را با ذوق بی نظیرِ ادبی خود پرورانده و در قالبِ این غزلیات عرفانی به پویندگانِ راه معرفت و عشق یا رندان ارایه میکند تا آن رندانِ دیگر نیز در همه عصرها و نسلها آن می را مزه کرده و از آن لذت و بهره ای برند و البته که حافظ با آثار بی همتای خود عمری بجز خدمت به رندان جهان و آگاهی بخشی به آنها هدف و پروایی دیگر در سر نداشته است. یکی از معانی رند زیرکی میباشد .
خرم آن روز که با دیده گریان بروم
تا زنم آب در میکده یک بار دگر
آن روزی خُرَّم و سبز خواهد بود که انسان با دیده گریان یعنی از سر نیاز و با درخواستِ خاضعانه به سوی حضرت معشوق بسوی میکده عشق رجعت کند، باشد که با این ابراز نیاز و زاری در پیشگاهش آن میکده عشق که دیر زمانی ست از رونق افتاده ، دگربار با صفا شده و ساقی برای برخوردار نمودنِ انسانها از آن شرابِ عشق حضور یابد .
معرفت نیست در این قوم خدا را سببی
تا برم گوهر خود را به خریدار دگر
قومی که میخانه را مکان فرض کرده و می ناب ایزدی را بوسیله ذهن خود شراب انگوری فرض نموده و قصد آن دارند تا بوسیله نوشیدنِ شراب از چیزهایِ این جهانی مستِ دنیا و بازیچه هایش شوند، در  چنین قومی معرفت و شناخت نسبت به اصل و حقیقتِ خدایی انسان وجود نداشته و به همین دلیل چنین سخنانی را درک نمی کنند پس ای خدایی که مُسَبِب اُلاَسباب هستی، بوسیله قانونِ کن فکانِ خود سبب سازی کن که این گوهر و در ارزشمند سخن عشق را به خریدارش عرضه کنم. وَمَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِمَا لَا یَسْمَعُ إِلَّا دُعَاءً وَنِدَاءً ۚ صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لَا یَعْقِلُونَ
یار اگر رفت و حق صحبت دیرین نشناخت
حاشَ لله که روم من ز پی یار دگر
یار همان حضور انسان و یا اصل خدایی اوست که با خالی کردن ذهن از موهومات ذهنی و دنیوی در دل و جان عاشق نشسته و هم صحبت او خواهد شد اما با بازگشتِ انسان به ذهن، آن یار خدایی خواهد رفت و در حقیقت این انسان است که با توجه دوباره به چیزهای این جهانی حق هم صحبت را بجا نیاورده و موجبات قهر آن یار دیرین را فراهم میکند . اما حافظ که طعم چنین حضور روحانی آن یگانه یار را چشیده است پناه میبرد به خدا که اگر در پی یار دگر رود . یار دگر میتواند معشوق زمینی از انواع گوناگون آن باشد ، ازجمله عشق به ثروت ، شهرت، مقام، دانش ، باورهای گوناگون ، جوانی و زیبایی و غیره عشق و یاران دگر هستند که انسانهای بی معرفت آنها را جایگزین یار اصلی نموده ، از آنها خوشبختی و آرامش طلب میکنند .
گر مساعد شودم دایره چرخ کبود
هم به دست آورمش باز به پرگار دگر
واژه مساعد به معنای یاری بوده و در جایی به معنی ساعد نیامده است اما مصرع دوم این معنا را در ذهن انسان تداعی میکند و میفرماید اگر بخت یار باشد و چرخِ نیلوفری یا روزگار مساعدت کند حافظ و هر رندِ عاشقی می تواند آن یار و حضور از دست رفته را دگر باره بدست آوَرَد و این کارِ خیلی دشواری نیست، همانطور که شاه با حرکت پرگار گونه دست، باز شاهی خود را بسوی خویشتن فرا میخواند تا بر ساعدِ وی بنشیند پس انسان نیز با حرکت در این دایره و رسیدن به نقطه ابتداییِ پرگار یعنی وقتی که هشیاری محض بوده و به این جهان آمد و هنوز هیچ آلایشی در وجود او نبود، اگر به این نقطه باز گردد قطعاً حضور و یار اصلی خود را بازخواهد یافت . حرکت پرگار مانند دست شاه برای فرود باز شکاری بر آن عموماً همراه با نواختن طبل بوده است .
عافیت می‌طلبد خاطرم ار بگذارند
غمزه شوخش و آن طرهٔ طرار دگر

عافیت در اینجا یعنی سلامتِ نفس یا در معنی دیگر تنها چیزی که موجبِ سعادتمندیِ انسان می گردد و خاطر یعنی اندیشه ی انسان است که پیوسته و بطورِ فطری در طلبِ عافیت یا سعادت و خوشبختیِ ابدی می باشد، غمزه حرکات فریبنده چشم و ابر و شوخ به معنای بی پروایی و بی باکی آمده است . طره یا زلف کنایه از جهانِ فرم یا وجهِ جمالی حضرت حق میباشد که طرار بوده و حضور یا یار اصلی انسان را از دست وی می رباید، میفرماید که حافظ یا انسان ذاتاً در پیِ عافیت و خوشبختی و آرامش دایم است اما یکی غمزه شوخ حضرت معشوق است که موجب سلبِ آن عافیت میگردد و دیگری زیبایی خیره کننده و جذاب چیزهای این جهانی که در قالب انواع شهوات دنیوی از انسان طراری میکند .غمزه شوخ میتواند برداشت اشتباه زاهدان از چشم و ابرو نشان دادن حضرت معشوق باشد که گمان دارند با پرستش خدای ذهنی خود ساخته و در عین حفظ خشم و کینه و دشمنی و سایر دردهای خود ، آنها را به بهشت موعود برند و از نعمتهای آن بهرمند خواهند شد. حافظ میفرماید اینها همه برآمده از ذهنِ انسان است و هیچکدام موجب عافیت و خوشبختی نخواهند شد .
راز سربسته ما بین که به دستان گفتند
هر زمان با دف و نی بر سر بازار دگر
راز سر بسته همان سخنان عرفانی هستند که حافظ بصورت رمز و کنایه یا نماد گونه بیان میکند و دستان در اینجا به معنیِ داستان و افسانه آمده است، پس میفرماید ببین که از این رازهای ارزشمندِ هستی چگونه داستانها ساخته و با با آوازهای گاه شاد و گاه سوزناک بر سر بازارِ این جهان و برای کسب شهرت یا مال و منال میخوانند . بنظر میرسد حافظ از اینکه مردم در معنای درست این غزلها اندیشه نکرده و موجب تغییر نگرش آنان به جهان و هستی نمی شوند گله مند است .
هر دم از درد بنالم که فلک هر ساعت
کندم قصد دل ریش به آزار دگر
معشوق که با تیرِ مژگان بلند خود هر لحظه یکی از دلبستگی های حافظ یا انسان را هدف قرار میدهد تا به او بفهماند که باید نگاه خود را معطوف به حضرت معشوق کند و نه به چیزهای آفل این جهانی ، و این تولید درد خواهد نمود و هر ساعت یا بطور مداوم پس از هر دردی در اندیشه آزار رساندن به دلبستگی جدید انسان است، رند و سالکان کوی حضرتش درد ناشی از این آزار ها به دلبستگی هایِ دنیوی و ذهنیِ خود را آگاهانه و هشیارانه، با رضایت کامل پذیرا میشوند تا به حضرتش زنده شده و یار اصلی خود را باز یابند ولی بسیاری از انسانها مقاومت کرده و سعی در افزایش و جایگزینی دلبستگی های دیگر بجای آنچه از دست داده اند خواهند نمود .
بازگویم نه در این واقعه حافظ تنهاست
غرقه گشتند در این بادیه بسیار دگر

بازگویم می‌تواند در دو معنی آمده باشد، یکی بارِ دیگر می گویم و دیگری اینکه بازگو می کنم،‌ همه این سخنان بازگو کننده این مطلب است که نه تنها حافظ، بلکه هیچ انسانی استثنا نبوده و او نیز همانندِ بسیاری دیگر در بادیه یا بیابانِ ذهن غرق شده است، در بیابان آبی وجود ندارد یا اگر یافت شود بسیار اندک بوده و امکانِ غرق شدن در آن وجود ندارد، پس‌ حافظ که بادیه را نمادِ ذهن در نظر گرفته است خود را از غرق شدن و گُم شدن در فکرها مُبرّا نمی داند که البته شکسته نفسی می کند زیرا غرق شدگان در بیابانِ بی آب و سبزه ی ذهن قادر به خلقِ چنین مضامینِ ادبی و مفاهیمِ عالیِ معرفتی نخواهند بود.

1402/02/10 12:05
رضا ب

(بود آیا که در میکده ها بگشایند /گره از کار فروبسته ما بگشایند/ اگر از بهر دل زاهد خودبین بستند/ دل قوی دار که از بهر خدا بگشایند) میکده مشخصا منظور شاعر هست در اکثر ابیات

1399/06/16 20:09
برگ بی برگی

غمزه شوخ همچنین میتواند رجاء بیشتر از خوف باشد که بزرگان بر لزوم تساوی این دو نزد انسان تاکید کرده اند . رجاء و امیدواری بیش از حد موجب اختلال در عافیت و سلامت نفس میگردد.

1399/08/05 07:11

شادروان ریاحی در کتاب کلگشت در شعر حافظ می نویسد/ البتهدنقل به مضمون : بعد از واژه عمر باید "واو" بیاید که در قدیم توسط کاتبان حذف می شد : گر بود عمر و به میخانه رسم بار دگر / به جز خدمت رندان نکنم کار دگر ... یعنی دو قسمت اول شزط است و مصرع دوم جواب شرط

1399/12/10 14:03
محسن

این غزل را استاد مهدی نوریان خیلی خوب شرح کرده‌اند:
https://shaareh.ir/jamejahannama1/
https://shaareh.ir/jamejahannama1-2/

1401/02/05 10:05
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید

1401/11/26 23:01
ثنا سپهری

کاشکی حافظ جانمان بود و می شنید چه آوازها و آهنگای زیبایی با شاهکارهاش ساخته شده . روحش پر از نور و شادی باد.