غزل شمارهٔ ۲۴۹
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۴۹ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۲۴۹ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۴۹ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۲۴۹ به خوانش مهدی سروری
غزل شمارهٔ ۲۴۹ به خوانش احسان کریمی
غزل شمارهٔ ۲۴۹ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۴۹ به خوانش فریبا علومی یزدی
غزل شمارهٔ ۲۴۹ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۴۹ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۲۴۹ به خوانش افسر آریا
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
در برخی از ویرایشها بعد از بیت "گردی از رهگذر دوست..."
این بیت آمده : "دل دیوانه به زنجیر نمی آید باز / حلقه ای از خم آن طره طرار بیار"
وزن عروض این غزل اشتباه است.
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان
محتوای شعر برحول امید رهایی است در دل اسارت در قفس جهان، و بوی شادی در ژرفنای اندوه،واستشمام رایحه ای از عوالم اسرار.شاعر در عین حال اشاره میکند که امید او نه چون خوش خیالی خامان است.
باآنکه درشعر بنمایه هایی از حواس مختلف میتوان دید،اما غلبه محسوس با بنمایه های شمّی است مثل نکهت،معطر،نسیم(=بو) مشام،شمّه،نفحات،چمن،گلزار و...که تناسب کامل با محتوای مذکور دارند،همراه با نفَس یا دم،که در ارتباط با شمّ است.مجموعه ای از اینها به ایجاد فضایی آرزوپرور،دل انگیز و قدسی مدد میرساند،و محتوی را آشکارا از اموری مادی و محسوس تمایز میدهد.
امور و عناصر دیگر هم در القای محتوی دارای نقش اند،مثلا آهنگ کلمات، به ویژه کثرت هجای کشیده و بالاروندۀ ""آ"" ،که خود به تقویت دوهجای ""آ"" در قافیه و ردیف کمک میکند،و جملگی اینها تاثیری چشمگیر بر بیان مژده،آرزو و روح طلبِ موجود در شعر میگذارد.
ویژگی برجستۀ دیگر،موسیقی کاملاً هماهنگ قافیه و ردیف است.ردیفِ امری در الحاق به قافیۀ مجانسی که جان کلام درآن نیز""آر"" ar است دوبانگ پیاپی را به صورت ((بیار،بیار)) پدید می آورد،و همین تاثیری تعیین کننده بر روح انگیزش و خواهشی میگذارد که درشعر موج میزند.به عبارت دیگر ،این دوهجای پایانی،تمام معانی کلمات را همراه با همان هجاهای فراوان ""آ"" یکجا جمع میکند و به صورت دوبانگ پیاپی به بالا میفرستد. آری،عمده تاثیر شعر در عناصر شکلیِ یاد شده است.
/
شرح شوق--دکترر سعید حمیدیان--نشرقطره--چاپ اول--جلد چهارم--صفحه 2772 و 2773
در تأیید فرمایش آقای عباسی که درباره دو بانگ پیاپی "آر" در پایان ابیات گفته بودند، خوب است مقایسه ای داشته باشیم بین این غزل و غزل قبلی با مطلع "ای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آر".
هر دو غزل مطلب یکسانی بازگو می کنند و به احتمال زیاد غزل حاضر صورت تکمیل شده غزل قبل است و شاید خود حافظ ضعف های غزل قبل را دریافته و نهایتا غزل را به این صورت طبع فرموده است.
اول: همان دو بانگ پیاپی "آر" (یار بیار) که در این غزل بسیار زیباتر و تأثیرگذارتر از ترکیب "به من آر" غزل قبل دیده می شود و در تمام ابیات وجود دارد.
دوم: مصرع دوم بیت اول در هر دو غزل را مقایسه کنید. اولی می گوید: "زار و بیمار غمم راحت جانی به من آر" و دومی: "ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار". در اولی کلمات زار و بیمار مترادف اند و عطف آنها به یکدیگر برای پرکردن وزن بوده است و بی هر کدام از آنها خللی در معنی نیست. مصرع اول بیت چهارم (در غریبی و فراق و غم دل پیر شدم) نیز همین گونه است. برخلاف آن در مصرع دوم غزل دوم از بردن اندوه که یک مطلب است و بعد از آن آوردن مژده دلدار که مطلبی دیگر، در قالب یک مصراع کوچک صحبت شده و قاعده "معنی بسیار در لفظ اندک" بیشتر رعایت شده است.
سوم: مصرع دوم بیت سوم غزل قبل با "ز ابرو" شروع می شود و شکستی که در تلفظ آن به صورت "زبرو" وجود دارد دور از لطف می نماید.
چهارم: غزل قبل پایان خوبی ندارد و از روی ناچاری و بدون قرینه معنایی مناسب، مطلع غزل تکرار شده است.
می توان گفت بهترین بیت غزل قبل همانا بیت ماقبل آخر است: ساقیا عشرت امروز...
اینها همه هوشمندی و لطافت طبع و نبوغ حافظ را می رساند که این غزل را به جای غزل قبل پدید آورده است.
اگراین غزل راباصدای استادشجریان گوش کنیدبه این مطلب که درک کلام وارائه آوای متناسب باآن کارهرکسی نیست.
بخصوص نحوه خوانش
شکرآن راکه تودرعشرتی ای مرغ چمن
به اسیران قفس مژده دیداربیار
حتما برای بزرگان خوانندگی هم درس آموزست
جناب بابک بامداد مهر درود برشما🙏 به نکته بسیار زیبایی اشاره کردید واقعان هم این اجرا مانند دیگر اجراهای استاد فوق العاده دلنشین وفرازمینیست مخصوصان همان بیتی که شما به آن اشاره داشتید
روح حضرت حافظ واستاد شجریان شاد👌👌💕💕🙏🙏
ای صبا نکهتی ازخاک ره یاربیار
ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار
حال وهوای این غزل با غزل "ای صبا نکهتی ازکوی فلانی به من آر" تقریباً یکی ودریک راستا طبقه بندی می شود. شاعرعاشق پیشه ی ما در فراق یار اندوهباراست وازباد صبا مدد می خواهد تاباخود شمیم روحپرور خاک راه یاررابرای این عاشق دلخسته بیاورد وازسلامتی یاخبرآمدن یار،خبرهای خوشی بازگوکند.
امّاچنانکه ازحافظ سراغ داریم همیشه حقیقت ماجرا اینگونه نبوده که حافظ واقعاً چنان عاشق کسانی مثل شاه شجاع وشاه یحیی شده باشد که ازبیتابی وبیقراری دست به دامان بادصباشده باشد!.
بسیاردیده شده که چگونه حافظ بااطرافیان خود به ویژه شاه شجاع وغیره باادبیّات ِعاشقانه-عارفانه وباسوز وگداز واندوهبارسخن می گوید درحالی که چه بسا بدان شدّت که درغزل، بصورت مجازی شاعردرسوز وگداز است درحالت حقیقی ودر خلوت خود درسوزو گدازنبوده باشد.
درست است که اغلب غزلهای عاشقانه ازجمله همین غزل تحت تاثیررابطه ی عاطفی ِپرفراز وفرودِ حافظ وشاه شجاع سروده شده است لیکن باید درنظرداشت که شرح اشتیاقِ درونی وخَلق کردنِ مضامین لطیف وارایه ی یک الگوی عاشقانه ی بدیع ونو، برای حافظ بسیار مهمتروباارزش ترازخودِ این پادشاهانِ هرچند خوش صورت وخوش سیرت بود.
حافظ سرشارازعشق وهیجان عاشقی بود وبه لطف طبع روان وموسیقیایی که داشت درپی مضرابی بود که برتارهای دل بزند تاآهنگ عاشقی نواخته گردد.شاه شجاع یاغیره به عنوان مضرابیست که تارهای طبع حافظ رابه ارتعاش درآورد وغزلهای سوزناک وآهنگین خَلق گردد. مخاطبان اینچنینی ارزشی بیشترازاین(مضراب) درنظرگاه حافظ ندارند هدف اصلی دراین میان، به تصویرکشیده شدن احساسات درونیِ شاعر بربوم غزل وخَلق اثری ماندگار است .
حافظ بامهارت خاصی که داردقادراست درشرح و بیان شوقِ دیدار،بامبالغه وغلوّ وخَلق مضامین بکرعاشقانه، حتّاروابط عادی وروزمرّه ی خودبا هر کسی را، طوری دربسترغزل عاشقانه پرورش داده وبه تصویربکشدکه برای همگان درهمه ی دوره ها، فارغ ازاینکه مخاطب چه کسی بوده، حسی عاطفی، شورانگیزوبه یادماندنی تولیدکند...
حال دراین میان برای حافظِ شیدا،چه دستمایه ای بهترازرابطه ی عاطفی با شاه شجاع که اتفاقاً می گویند سیمای جذّاب و دلستاننده ای داشته وهمچون یوسف بسیاری اززنان رانیزبه خودمشغول کرده بود تاآنجاکه داستانهایی دراین موردشکل گرفته است.
لیکن چنانکه گفته شد بنظرنمی رسد که حافظ درعالم حقیقی نیز به همین اندازه که درغزل بیتابی میکند برای این شاه خوش قد وبالا بیتابی کرده باشد. برای مانیزآنچه که اهمیّت دارد جاودی زبان وشیوه ی بیان واندیشه های حافظانه هست که درمتن غزل جاری شده وشنونده وخواننده را محظوظ ومسرورمی کند.
باد صبا: بادی که درادبیات عاشقانه ی مابعنوان پیک وپیام رسان عاشق ومعشوق است. دست عاشق که ازهمه چیزکوتاه می شود واز معشوق خویش جدا می افتد دست به دامن بادصبا می شود تاشایدباگرفتن بوی یار، دلِ بیقرارخودرااندکی آرام سازد.
نـَکهت:(نَ یا نُ) بووشمیم روح پرور، عطرنفس یار
معنی بیت: ای نسیم صبا،شمیمی جانبخش ازخاک راهِ یاربیار. خبر خوشی ازسلامتی یا آمدن دلبربیارو تا با آن خبرخوش وروح افزا، اندوه وغم فراق که بردل سنگینی می کند زدوده شود.
ای صبا نکهتی ازکوی فلانی به من آر
زاروبیمارغمم راحت جانی به من آر
نکتهای روح فزا از دهن دوست بگو
نامهای خوش خبرازعالم اسرار بیار
"عالم اسرار" برای عارفان همان بارگاه ملکوتی معبود(عالم غیب) وبرای عاشقی مثل حافظ،همان محضرمعشوق وخلوتگاهِ محبوبی مثل شاه شجاع است که احتمالاً پشت مرزهای شیرازدرانتظارفرصتی برای حمله به شیرازوبازگشت به مسندقدرت بسرمی برد.
معنی بیت: ای صبا بیا ونکته ای روح انگیز اززبان دوست بازگو ونامه ی مسرّت بخشی (درموردسلامتی یا بازگشت به وطن) ازمحضرمبارک دوست بیاور.
بااین فقیرنامه ی آن مُحتشم بخوان
بااین گدا حکایت آن پادشابگو
تامعطّرکنم از لطفِ نسیم تومشام
شمّهای از نفحات نفس یار بیار
همچنان روی سخن بابادصباست.
مشام: دماغ
شمّه : اندک وبه میزان کم.
نفحات: جمع نفحه ،شمیم،عطر و بوی خوش
معنی بیت: ای بادصبا بیا ونامه ی آن محتشم بخوان تابه لطفِ نسیم توکه آغشته به عطروبوی نفس دوست هست بتوانم دماغ خودرامعطّرسازم.
بوی خوش توهرکه زبادصباشنید
ازیارآشنا سخن آشنا شنید
به وفای تو که خاک ره آن یار عزیز
بی غباری که پدید آید از اغیار بیار
به وفای تو : به وفاداری توسوگند . حافظ دراینجا وفاداری بادصبا رابه اویادآورمی شود تابیشتر رازداراین ماجراباشد وبیگانگان باخبرنشوند.
"غبار" دراینجاایهام دارد.1- گردوغبار 2- کنایه ازشیطنت ،حسادت وکینه توزی دیگران که به غبارتشبیه شده است.
اغیار: بیگانگان ودشمنانِ این دوستی
"بی غباری که پدیدآیدازاغیار" به واسطه ی ایهام درمعنی غبار، دومعنا دارد:1- بدون گرد وغباری که اززیرپای اغیارپدید می آید یعنی ای صبا وقتی خاک راه دوست برمی داری مراقب باش خالص باشد وغبارخاک راه اغیاردرآن نباشد. 2- ای صبا مراقب باش وخاک ره دوست رابی سروصدا بیاور بطوریکه باآورون آن، حسد وکینه ی بیگانگان رابرنیانگیزی وآنهارابرعلیه من نشورانی کینه وحسد بیگانگان خاطرعاشق رامکدّرمی کند.
معنی بیت: ای بادصبا که همیشه وفاداربودی تورا به وفاداری توسوگندمی دهم که خاک راه دوست رابی سروصدا ومخفیانه بیاورمبادا بیگانگان وکینه توزان باخبرشوند وباعث ناراحتی وکدورت خاطرگردند.
یا: ای بادصبا..... مراقب باش گرد وغبارخاک راه دوست خالص باشد وبه گردوغبارخاک راه حسودانِ کینه توزآمیخته نگردد.
کُحل الجواهری به من آرای نسیم صبح
زان خاک نیکبخت که شد رهگذاردوست
گردی ازرهگذردوست به کوریّ رقیب
بهر آسایش این دیده ی خونبار بیار
رهگذر: گذرگاه
رقیب دراینجا هم می تواند به معنای مراقب ونگاهبان هم به معنای حریف وکسانی باشد که درنزدیکترشدن به دوست باشاعردرحال رقابت هستند.
معنی بیت: ای بادصبا حال که مراقبان معشوق ازنزدیک شدن هرچیز وهرکسی ممانعت می کنند به کوری چشم آنها گرد وغباری ازگذرگاه دوست رابرای این دلداده بیاورتاهمچون مرهمی برچشمان خونبارم بگذارم واندکی بیاسایم.
روامدارخدایا که درحریم وصال
رقیب مَحرم وحرمان نصیب من باشد.
خامی وساده دلی شیوه ی جانبازان نیست
خبری از بر آن دلبر عیّار بیار
خامی: ناآگاه وبی خبربودن،بی تجربگی
"جانبازان" کنایه ازعاشقانیست که برای دیداربادوست خطرات رابه جان می خرند وجانبازی می کنند.
عیّار : رند وزیرک ، زرنگ وچالاک
معنی بیت: ای نسیم صبا، بی خبری ازاوضاع واحوال یاردرشان ِ ماعاشقانِ سینه چاک وفدایی نیست خاصّه آنکه دلبرما بسیاررند زیرک است بنابراین حتماً برای ماخبری ازجانب معشوق بیاور.
ای پیک راستان خبریارمابگو
احوال گل به بلبل دستانسرابگو
شُکرآن را که تو درعشرتی ای مرغ چمن
به اسیران قفس مژده گلزار بیار
معنی بیت: ای بلبل که درباغ ودرحضورگل به عشرت وغزلخوانی مشغول هستی به شکرانه ی اینکه تودرنازونعمت غرق شده ای حداقل برای تسکین گرفتارانِ بیقرار درقفس، خبرهای خوشی ازگلشن وگل وگلزاربیاور
به شکرآنکه شکفتی به کام بخت ای گُل
نسیم وصل به مرغ سحردریغ مدار
کام جان تلخ شدازصبرکه کردم بی دوست
عشوهای زان لب شیرین شکربار بیار
معنی بیت: ازدرد ورنج ِ صبرو شکیبایی که درفراق دوست کردم دل وجانم تلخ کام شده است ای صبا ای پیک ، برای رفع تلخی کام ،سخنان عشوه آمیزی از آن یارنوشین لب وشیرین سخن بیاور.
به لب رسید مراجان وبرنیامد کام
به سررسیدامید وطلب به سرنرسید
روزگاریست که دل چهره ی مقصود ندید
ساقیا آن قدح ِ آینه کردار بیار
قدح: پیاله وجام شراب، کاسه ی بزرگ که دونفرراسیراب کند.
قدح ِآینه کردار: قدح به واسطه ی شرابی که دردل دارد همانندآینه نورراانعکاس می دهد. ضمن آنکه اشاره به صاف وزلال بودن شراب نموده، این نکته رانیزخاطرنشان کرده که شراب رازهای زیادی رابه مامنعکس می کند.
معنی بیت: ای ساقی مدتیست که من ازدیدارمعشوق محروم مانده وبه مقصود نرسیده ام قدح ِ آئینه صفت را بیاورتاشرابِ صاف وگوارایی بنوشیم واوضاع را درآئینه ی شراب بنگریم و بسنجیم.
صوفی بیاکه آینه صافیست جام را
تابنگری صفای می لعل فام را
دَلق حافظ به چه ارزد به میاش رنگین کن
وان گهش مست و خراب از سر بازار بیار
دلق: خرقه ولباس ویژه ی صوفیگری که درنظرگاه صوفیان حرمت وقداست دارد لیکن درنظرگاه حافظ نه تنها هیچ ارزشی ندارد بلکه مایه ی ننگ وشرمساریست ودراینجاقصد دارد حداقل باآلوده کردن خرقه به شراب،آن راقابل تحمّل ترکند.
معنی بیت: خرقه ی حافظ که پوششی برریاکاری های اوست به چه مقدارمی ارزد؟ هیچ ارزشی ندارد به ریاآلوده شده وکثیف وغیرقابل تحمّل هست حداقل ببرید آن راباشراب بشوئیدتابه رنگ شراب درآید واندکی ارزش پیداکند این خرقه ی بی ارزش را به بازارببرید به اوشراب دهید تاهمگان ببینند که آن خرقه ی مقدس وریاکار چگونه مستی می کند بگذاریدتاکاملاً رسوا وپاک گردد.
من این دلق مُرقّع رابخواهم سوختن روزی
که پیرمی فروشانش به جامی برنمی گیرد.
معانی لغات ( 249)
نکهت : بوی خوش.
نکته :لطیفه، معنای نغز .
نکته روح افزا: لطیفه جان بخش .
عالم اسرار: دنیای اسرار عشقو محبت یار ، نقشه های محرمانه دوست
شمهیی : اندکی ، مقدارکمی .
نفحات: جمع نفحه ، بوی خوش .
به وفای تو : سوگند به وفاداری تو.
غباری که پدپد آید از اغیار:غبار فتنهیی که از بیگانگان پدید آید.
دیده خونبار: چشم گریانی که از شدت و کثرت گریستن اشکی خون آلود دارد .
خامی :ساده لوحی ، ناپختگی .
ساده لوحی: ساده اندیشی ، بدون شیله پیله ( مقابل کلمه عیّار ) .
جانبازان : فدا کننگان جان در راه معشوق .
عیّار : زیرک ، چالاک ، طرار ، هوشیارند ، رند ، زرنگ ، مُجَرَّب.
عشوه : ناز وادا و غمزه ، کرشمه .
قدح آینه کردار: پیاله بزرگ شراب زلال که رویه اش چون آینه بدرخشد.
دلق: خرقه.
معانی ابیات غزل ( 249)
(1) ای نسیم صبا بوی خوشی از خاک راه یار بیاور . اندوه وغم را از دل ببر و مژده رسیدن محبوب را بیاور.
(2) مطلب امیدوار کننده یی از دهان دوست بازگو کن و نامه خبر خوشی از ناگفتنی ها ی یار بیاور .
(3) برای اینکه مشام را از بوی دل انگیز نسیم تو خوشبو کنم از بوی خوش نفس یار را بیاور .
(4) ای صبا، ترا به وفاداریت سوگندمی دهم که بدون اینکه در خاطر دیگران از حسادت، غبار کدورت بنشیند ، خاک را آن یار عزیز رابرای من بیاور.
(5) به کوری چشم مدعیان و برای آرامش دیده های گریان و خونبار من ، گردی از رهگذر دوست بیاور .
(6) ساده لوحی و ساده اندیشی راه ورسم جانبازان نیست . ای باد صبا خبری از آن محبوب زیرک بیاور.
(7) ای مرغ چمن ، ای بلبل ، به شکرانه آنکه آزادو دلشاد ی ، برای مرغانی که اسیر قفسند از گلزار خبر خوشی بیاور .
(8) ذائقه روح وجانم از تلخی صبری که در نبودن دوست کردم به تلخی گرایید سخنانی با ناز و عشوه از آن لبهای شیرین برایم بیاور و باز گو کن.
(9) دیر زمانی است که چشم دلم چهره آرزومند مورد نظر خود را ندیده است . ای ساقی قدح شراب زلال آینه مانند را بیاور
(10) خرقه حافظ ارزشی ندارد . آن را به می بیار و رنگین کن و او را به صورت مستان از خود بی خبر در بازار گردانیده و بیاور .
شرح ابیات غزل (249)
وزن غزل : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات
بحر غزل: رمل مثمن مخبون مقصور
*
این غزل یکی دیگر از غزلهایی است که در فاصله فترت سلطنت شاه شجاع و دوری او از شیراز سروده شده و ایهامات آن تقویت کننده این نظرّیه است که در غیاب شاه شجاع از شیراز ، میان حافظ و شاه و اطرافیان او مکاتبه برقرار بوده.و این شاعر آزاده از قدامات اجرایی شاه برای حمله به شیراز در جریان قرار می گرفته است.
شاعر باد صبا را مخاطب قرار داده و از او تقضا دارد که مژده آمدن ان دلدار را به او برساند و به دنبال آن می گوید نامه خوش خبری از عالم اسرار بیاور و این عالم ( اسرار از یکطرف و عبارت ( بی غباری که پدید آید از اغیار ) در بیت چهارم و مفهوم مصراع اول بیت ششم که شاعر تذکراً و غیر مستقیم به صورت اندرز می گوید ( خامی و ساده لوحی شیوه جانبازان نیست) همه و همه حکایت از این دارد که در پشت پرده اقداماتی در جریان است که اغیار در شیراز نباید از آن بویی ببرند و شاه شجاع نیز نباید خامی و ساده لوحی را پیشه خودکند و بایستی مانند عیاران در پیشبرد کار خویش کوشا باشد.
از مضمون بیت پنجم چنین بر می آید که در مدت غیبت شاه شجاع رقیب، یعنی برادرش شاه محمود با حافظ چندان میانه خوشی نداشته است. شاعر در بیت مقطع غزل بازگو کننده خلقیات ویژه خود است که بسیار به طایفه ملامتیه نزدیک است. او صراحتاً می گوید خرقه من که به درد کار دیگری نمی خورد به شراب آلوده کن و مرا از میان بازار پر جمعیت با چنین وضع ظاهری ، بگردان و فرقه ملامتیه با آنهایی که طرفدار نظریه آنها بودند این ویژگی را داشتند که از خود خواهی و غرور به دور بوده و مداری بالاتر از عالم ظاهر بینان حرکت می کرده اند . هر چند حافظ را نمی توان پیرو مسلّم فرقه ملامتیه دانست لیکن شکی نیست که از لحاظ طرز تفکر به آنها بسیار نزدیک بوده واین ویژگی در جای جای اشعار او به چشم می خورد.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
عزیزم کجایی تو....
فغان از دوریت
بی تابم از نبودنت پریشانم از دوریت
در این بی تابی و پریشانی و گریه های مخفی و بغض های به جا مانده تفعلی زدم به جناب حافظ
این غزل اومد
زار و بیمار غمم راحت جانی بمن آر
کجایی راحت جانم....
در غریبی و فراق و غم دل پیر شدم
کجایی که هر چه دارم رو به پات بریزم....
دلم از دست بشد....
عزیزم این رسمش نبود خودت بری اون دنیا پیش خدا من و بذاری اینجا پیش خلق خدا
ای صبا نکهتی از کوی فلانی بمن آر....
بی معرفت دوست دارم
به امید اون روزی که بیام پیشت....
ای صبا نکهتی از خاکِ رهِ یار بیار
ببر اندوهِ دل و مژده دلدار بیار
صبا که در اینجا به کارِ انتقالِ مفاهیمِ عالمِ غیب و اسرار به جهانِ فرم پرداخته و معنا یا جان را در این جهان میافشاند استعارهای از عارفان و بزرگان می باشد و مخاطبِ اصلیِ غزل به ظاهر صبا اما درواقع همه انسانها هستند، پس حافظ میفرماید پیغامهایِ معنویِ صبا نکهت و بویِ خوشِ خاکِ درگاهِ یار است که که چون بسویِ ما آورده می شود غم و اندوه را از دلِ انسان می بَرَد و خانه را از غیرِ یار پاکسازی می کند که این امر مژده ی حضورِ دلدار و صاحبِ اصلیِ دل( دلدار) را در مرکزِ انسان که جایگاهِ حقیقیِ یار است می دهد .
نکته ای روح فزا از دهنِ دوست بگو
نامه ای خوش خبر از عالمِ اسرار بیار
پس حافظ میفرماید مفاهیمِ معرفتی که صبا در این جهان میپراکَنَد نکاتی هستند که از دهان و زبانِ حضرت دوست بوده و موجبِ افزایشِ روح و جانِ انسان می گردند، پس ای صبا آن نامه هایِ خوش خبر را از عالمِ اسرار و معنا که بر ما ناشناخته است به این جهان بیاور زیرا تنها چیزی که عرفا می دانند تاثیرِ صد درصدیِ این خبر و پیغامها در زدودنِ غم از دلِ انسان و افزایشِ جانِ اصلیِ او می باشد.
تا معطر کنم از لطفِ نسیمِ تو مشام
شِمِّه ای از نفحاتِ نفسِ یار بیار
حافظ ادامه میدهد لطافتِ نسیم و پیغامهایِ زندگی بخشی که از آستانِ کویِ حضرت دوست می آوری مشامِ انسان را معطر می کند زیرا چنانچه بیان شد این پیغامهایِ معنوی تنها شِمِّه ای از نفحاتِ نَفَسِ حضرتِ معشوق است که همچون دمِ مسیحایی می تواند به مردگان و خواب رفتگان به ذهن جان و روحی دوباره بخشد. نفحه در چندین آیه از قرآن کریم آمده که پاره ای از آنها آیاتِ عذاب هستند اما در اینجا نفحه و شمه ای از نسیمِ روح افزایِ رحمتِ الهی موردِ نظر بوده است.
به وفایِ تو که خاکِ رَهِ آن یارِ عزیز
بی غباری که پدید آید از اغیار بیار
در مصراع دوم اغیار یعنی بیگانگان با عشق و تنها کاری که از عهده آنان بر می آید ایجاد غبار یا تردید است بر رویِ پیغامهایی که صبا ز خاکِ راهِ عاشقی با خود می آوَرَد ، پسحافظ که در وفاداریِ صبا تردیدی ندارد از او می خواهد تا به گونه ای خاکِ راهِ آن یارِ عزیز یعنی حضرت معشوق را بسویِ عاشقانش بیاورد که اغیار بر آن آگاه نگردد، کنایه از کارِ معنویِ پنهانی و بدور از چشمِ اغیار، چرا که آنان تاب و تحملِ دریافتِ پیغامهای روح افزا از دهانِ یار و زنده شدنِ مردگان به دمِ مسیحاییِ حضرت دوست را ندارند، پس صبا که در اینجا می تواند استعاره از راهنمایانِ معنوی همچون مولانا و عطار و حافظ باشد خاکِ راهِ حضرت معشوق که همان پیغامهایِ معنوی در قالبِ شعر می باشند را پیچیده در هاله ای از رمز و راز بیان می کنند تا اغیار از آنها آگاه نشده و با کنکاش و نکته گیری بر آن خاک موفق به ایجادِ گرد و غبار بر آن گردند.
گردی از رهگذرِ دوست به کوریِ رقیب
بهرِ آسایشِ این دیده ی خونبار بیار
حافظ تأکید می کند این خاکِ راه یا پیغامهای معنویِ بزرگان اصل و خدشه ناپذیر است زیرا از راهیست که رهگذرِ حضرت دوست می باشد، پس بخودیِ خود موجبِ ایجاِ غبار و شبهه نخواهد شد مگر آنکه اغیار با تفسیرهایِ ناصواب و مغرضانه ی خود موجبِ ایجادِ غبار بر رویِ شعرِ حافظ و دیگر بزرگان گردند، ابیات و آثاری که بهرِ آسایش و آرامشِ درونیِ دیدگانِ خونبارِ دردمندان در این جهان آورده می شوند، دیده و چشمِ خونبار کنایه از غم و اندوهی است که در این جهان بر انسان مستولی می شود و یکی از اهدافِ صبا یا بزرگان در آوردنِ خاکِ راهِ حضرت دوست رهاییِ نوعِ بشر از درد و رنج و مسائلِ مختلفی می باشد که در این جهان بر او وارد شده و آسایشِ او را برهم زده است. رقیب همان اغیار یا خویشتنِ ذهنیِ انسان می باشد که خود را همان معشوق پنداشته و روا نمی دارد انسان خاکِ رهِ حضرت دوست را طوطیایِ چشم کند تا بینا و دلش به عشق زنده شود، پسحافظ از صبا می خواهد تا این خاک را بکوریِ چشم رقیب برایِ عاشقان به ارمغان آورد، رقیبی که آسایش و آرامشِ انسان را در هر دو صورتِ فردی و جمعی بتاراج می برد.
خامی و ساده دلی شیوه ی جانبازان نیست
خبری از بَرِ آن دلبرِ عیّار بیار
جانبازان همان عاشقان هستند که با ره آوردِ خاکِ رهِ حضرت دوست جانِ خویشتنِ توهمیِ خود که درواقع جانِ رقیب است را می بازند تا به عشق زنده گردند، شیوه و روشِ این عاشقانِ جان باز خامی و ساده دلی نیست یعنی سالکِ عاشق باید هوشیار و زیرک باشد تا بتواند از عهده این جانبازی برآید و یکی از این زیرکی ها برگزیدنِ صبا و یا راهنمایِ معنویِ حقیقی می باشد که حافظ در بیتِ بعد از آن با عنوانِ مرغِ چمن یاد کرده و به آن می پردازد، حافظ در مصراع دوم موفقیت در امرِ عاشقی و جان بازی را در گروِ خواست و مشیتِ دلبری می داند که عیّار است، یعنی یاری که مترصد این است تا با هر پیغامی که سالک از صبا یا بزرگان دریافت و بکار میبندد بخشی از جانِ خویشتنِ متوهم و برآمده از ذهنِ او را بدزدد و همچون عیّاران بر جانِ اصلی و حقیقتِ وجودِ او بیفزاید و البته که سالکِ عاشق باید پیوسته در طلب و جستجویِ خبرِ آن دلبرِ عیّار برآید، یعنی با رضایتِ کامل تن به این عیّاری بدهد تا بطورِ کامل کارِ جان بازی را به سرانجام برساند.
شُکر آن را که تو در عشرتی ای مرغِ چمن
به اسیرانِ قفس مژده ی گلزار بیار
حافظ در اینجا صبا را با نامِ دیگری یعنی مرغِ چمن مخاطب قرار می دهد که در عشرت و وصالِ حضرت معشوق بسر می بَرَد، پس مرغِ چمن یا بزرگانی چون حافظ و عطار و مولانا به شکرانه ی این وصل و حضور است که مژده ی گلزاری را که خود به آن رسیده اند به اسیرانِ قفس که اکثریتِ قریب به اتفاقِ ما انسانها هستیم میآوَرَند، درواقع حافظ میفرماید هر مدعیِ راهنمایِ معنوی قابلِ اتکا نیست مگر آنکه خود به عشرت و گلزار دست یافته باشد و آنگاه می تواند داعیه ی صبا بودن را داشته باشد، پس جان بازانِ نباید در راهِ عاشقی خام بوده و ساده دلانه دل به هر مدعیِ راهبری معنوی بدهند، مولانا نیز در این رابطه خطاب به مدعیان می فرماید؛
چون به بُستانی رسی زیبا و خَوش بعد از آن دامانِ خلقان گیر و کَش
کامِ جان تلخ شد از صبر که کردم بی دوست
عشوه ای زان لبِ شیرینِ شَکَر بار بیار
از دیگر کارهایی که عاشق بایستی به انجامِ آن مبادرت ورزد تا به جان بازی برسد صبر است که هرچند اندوهِ فراق از حضرت دوست و معشوقِ ازلی موجبِ تلخکامیِ او می گردد باید آن را پذیرفته و صبر و تحمل کند تا مرغِ چمن و بزرگانی همچون حافظ عشوه ای از لبانِ شیرین و شکر بارِ حضرتش را برایِ او به ارمغان آوَرَد، پیغام هایی که شکرین و مملو از برکت و روح افزا میباشند از لبِ یار و از طریقِ زبانِ بزرگان به عاشق میرسد تا سرانجام عاشقی جان باز به دیدارِ روی و وصلش نایل شود.
روزگاریست که دل چهره مقصود ندید
ساقیا آن قدح آینه کردار بیار
دلق حافظ به چه ارزد به می اش رنگین کن
وانگهش مست و خراب بر سر بازار بیار
بیانِ شیرین و شکرینِ حافظ و پیغامهایِ دیگر بزرگان قطعاََ می تواند دلیل و راهنمایِ مشتاقانِ وصلِ دلدار باشد اما نباید کارِ سادهای انگاشته شود زیرا حافظ میفرماید دیر زمانیست که دلِ جستجو گرِ عاشق و جان بازی اصل زندگی یا روی مطلوب خود را ندیده است، ایهام مقصود در اینجا یکی معشوق ازلی و دیگری مقصود و منظور اصلی انسان در این جهان که همانا زنده شدن به اصل خدایی خود است میباشد که هر دو نیز معنای واحدی را میرسانند، پس حافظ در مصرع دوم از درگاه ساقی کوثر و فراوانی درخواست میکند آن قدح می معرفت که آینه صفت میباشد را به او ارزانی کند تا عکس رخِ یار (مقصود) که در اصل بازتاب عکس شخص عارف(در اینجا حافظ) در آن میباشد را ببیند تا به اصل خود زنده شده و حیاتی دوباره یابد .آینه در ادبیات عرفانی ما جایگاه ویژه ای دارد و اکثر عرفا از آن بهره ها برده اند چرا که انسان کامل به منزلتی خواهد رسید که هرگاه بخواهد تصویر یار را ببیند چهره خویش را در آن آیینه بنگرد . مولانا میفرمایند " آینه آوردمت ای روشنی / تا چو بینی روی خود یادم کنی "یعنی خداوند نیز چون بخواهد رخ خویشتن را ببیند در چهره عارف و انسان کامل مینگرد و همگی این مفاهیم به معنی یکی شدن عارف با خداوند است. نکته دیگر در باره استفاده حافظ از واژه قدح در این بیت این است که قدح در عرفان نمادی ست برای اندازه گیری، پس حافظ آن قدحی را که آیینه کردار است طلب میکند تا در آن نظر کرده، ببیند چه مقدار شبیه به خدا شده است و یا هنوز از خدا یا اصل خود تمییز داده میشود و به علت اینکه دیر زمانیست او یا انسان بصورتِ جمعی چهره مقصود را ندیده است پی ببرد .
در بیت دوم مراد از دلق یا خرقه هم هویت شدگی ها با چیزهای این جهانی میباشند که بر اساس الگوی عقل معیشت خواه شکل گرفته اند و حافظ از آن یار یا معشوق ازلی درخواست میکند تا با آن میِ عشق و معرفت این خرقه هم هویت شدگی ها را رنگین کند (کنایه از زدودن وابستگی ها به چیزهای این جهانی) و پس از آن که مست و خراب (به معنی زایل کردن این عقل معاش اندیش ) شد آنگاه جان او ارزشمند شده و قابلیت ارائه شدن به پیشگاهش بر سر بازار را دارد . شاید اشاره خواجه شیراز به آیه ان الله اشتری من المومنین انفسهم باشد .
همچنین دلق میتواند ظاهر سازی هاییکه انسان برای حفظ آبروی ساختگی نزد خلق برای خود ایجاد کرده است باشد و حافظ در اینجا میفرمایند این جامه ریا را به می معنوی رنگین نموده و آبروی ساختگی از خویشتن بزدای تا لایق دیده و خریدار شدن توسط حضرت معشوق گردی .
عشوه
/'eSve/
مترادف عشوه: اخمناز، ادا، شیوه، غمزه، فریب، کرشمه، لوندی، ناز
برابر پارسی: کِرشمه
عشوه گری
لغتنامه دهخدا
عشوه گری . [ ع ِش ْ وَ / وِ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل و حالت عشوه گر. عشوه سازی . عشوه کاری . (فرهنگ فارسی معین ). دلفریبی و شوخ چشمی
دوست عزیزم برگ بی برگی. تحلیل بسیار زیبا،عارفانه و عاشقانه ای از قدح آیینه کردار در این غزل داشتند. نکته بجا و عالیی بود
به نظرم نکته ای روح فزا از دهن یار بگو بجای از دهن دوست بگو درست باشد.
به گمان بنده نفخات بجای نفحات باید باشه
این غزل را "در سکوت" بشنوید
دلقِ حافظ به چه ارزد به مِیاش رنگین کن
وآنگهش مست و خراب از سر بازار بیار...
با سلام و عرض ادب محضر شما ادیبان و فرهیختگان
برید ِ باد صبا بویی از نگار بیار
خبر زجانب آن یار ِ با وقار بیار
ز طره ی سیه مشک سای آن دلبر
شمیم ِ عطر گل و نافه ی تاتار بیار
اگر تو را گذری اوفتد به کشورِ دوست
ز خاک درگه او بــر سرم غبار بیار
بــرای روشنــی ِ چشمهای بیمارم
چو سرمه خاک رهَش را به چشمِ تار بیار
دلم ز ناوک مژگان او شده پُر خون
بــرای زخم دلم مرهم ِ قـرار بیار
بــریـد ِ بـاد صبا مقدمت مبارک باد
سحرگهان تو شمیمی زکوی یار بیار
(عبودی) از غم هجران یار می نالد
ز کوی یار صلایی به این دیار بیار
با احترام،دیوان ابوتراب عبودی،چاپ دوم
«چندی از ابیات آن شیرین سخن»
🌿
🌿
🌿
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
🌿
حافظِ گمشده را با غمت ای یارِ عزیز
اتحادیست که در عهد قدیم افتادست
🌿
نشان یار سفرکرده از که پرسم باز
که هر چه گفت برید صبا پریشان گفت
🌿
خاک ره آن یار سفرکرده بیارید
تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت
🌿
دوش آگهی ز یار سفر کرده داد باد
من نیز دل به باد دهم هر چه باد باد
🌿
صبا کجاست که این جان خون گرفته چو گل
فدای نکهت گیسوی یار خواهم کرد
🌿
صبا وقت سحر بویی ز زلف یار می آورد
دل شوریده ما را به بو در کار می آورد
🌿
بر خاکِ راهِ یار نهادیم رویِ خویش
بر رویِ ما رواست اگر آشنا رود
🌿
بویِ خوشِ تو هر که ز بادِ صبا شنید
از یارِ آشنا سخنِ آشنا شنید
🌿
ز کویِ یار بیار ای نسیمِ صبح غباری
که بویِ خونِ دلِ ریش از آن تراب شنیدم
🌿
ای نسیم سحری خاک در یار بیار
که کند حافظ از او دیده دل نورانی