غزل شمارهٔ ۲۴۸
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۴۸ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۲۴۸ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۴۸ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۲۴۸ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۴۸ به خوانش فاطمه نیکو ایجادی
غزل شمارهٔ ۲۴۸ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۲۴۸ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۴۸ به خوانش فریبا علومی یزدی
غزل شمارهٔ ۲۴۸ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۲۴۸ به خوانش افسر آریا
حاشیه ها
سلام من یک تصحیحی رو خوندم که ایگونه گفته بود: ساقیا عشرت امروز به فراد مکن. و خلاصه کلام معنیش رو این طور گفته بود که به تنهایی عشرت نکن بنظرم جالب بود, هیچکس شنیده آیا اینو؟
بنظر حقیر مصرع دوم از بیت سوم یعنی:
(ز ابرو و غمزه او تیر و کمانی به من آر) یک مقدار ثقیل هست . در صورت امکان اساتید بنده رو راهنمایی بفرمایند.
با سلام
مفهوم بیت سه اینست که من در حین کمین برای نظربازی و محبوب دوستی با دل خودم ام سر دعوا و نزاع دارم چرا که دلم مرا به وادی عشق انداخت . حالا در مصرع دوم بیان می دارد که ای صبا برای من تیر و کمانی از ابرو و غمزه ی جانان و معشوق بیاور تا بوسیله ی آن ها دل را هدف قرار دهم زیرا این دل بود که مرا به این درد عظیم ( عشق ) مبتلا کرد .
سلام . بیت «ساقیا عشرت امروز به فردا مفکن ... یا ز دیوان قضا خط امانی به من آر » همان بازتاب مکرر یکی از ارکان اندیشه های حضرت حافظ یعنی ناپایداری دنیا و دم را غنیمت شمردن است. در این باره اثر ارزنده ونفیس زنده یاد دکتر عبدالحسین زرکوب، «از کوچه رندان » را ببینید.
سلام،
بیت « ساقیا عشرت امروز به فردا مفکن ... یا ز دیوان قضا خط امانی به من آر» همان بازتاب مکرر یکی از ارکان اندیشه حضرت حافظ یعنی ناپایدار دنیا و دم را غنیمت شمردن است. در این باره اثر ارزنده و نفیس زنده یاد دکتر عبدالحسین زرین کوب، « از کوچه رندان» را ببینید.
این بیت :ساقیا عشرت امروز .... یاز دیوان قضا ...: در تمام تصحیحها به همین صورت امده است .به نظر صحیح ان به صورت ذیل میباشد.(ساقی یا عشرت ...یا ز دیوان ...)
راجع به مطلب بالایی .جمله به صورت جمله شرطی منفصله میباشد وسر هم نوشتن ساقیا به نظر درست نمیباشد
ای صـبـا نـَـکـهَـتـی از کـوی فـلانـی بـه مــــن آر
زار و بـیـمـار غـمـم ، راحـت جـانـی بـه مـــــن آر
صبا باد ملایم صبحگاهیست که درادبیات کهن ازاین باد بعنوان پیک و پیام رسان ورابط بین عاشق و معشوق یادشده است.
نـَکهت:بووشمیم روح پرور، عطر نفس یار
ای باد صبا ازکوی فلانی(معشوق) شمیم جانپرور و عطرنفس یار را برای من که به بیماری (هجران) دچارشده ودرعذاب وشکنجه یِ روحی بسر می برم بیاور وجانم را ازاین درد ورنج راحتی بخش...
قـلـب بـی حـاصـل مـا را بــزن اکـسـیـر مـُــــــراد
یعنی از خاک در دوسـت نـشـانـی بـه مــــــن آر
از واژه ی قلب دومعناگرفته می شودچون ایهام دارد : 1- دل 2- سکّه تقلبی
بیحاصل : ناکامی
اکسیر : جوهری که در قدیم به دنبال کشف آن بودند تا بتوانند فلزات کم ارزش را به فلزات گرانبها ، تبدیل کنند ،امروزه نیز تلاش می کنند تاجوهری کشف کنندکه مانع ازپیری آدمی گردد. اکسیر مراد درنظرگاه حافظ همان چیزیست که ازبادصبا درخواست می کند. ای بادصبا با آن اکسیر (عطرنفس یار وخاک آستانه ی سرمنزل دوست) قلب ناکام وسکه ی تقلبی مارا مبدل به کامروایی وسکه ی باارزش کن. درمصرع دوم بیت ،شاعر پرده ی ایهام راکنار زده ومنظورخودراآشکارا بیان فرموده است.ازاکسیر مراد معنای عشق نیز متبادرمی گردد.
در کـمـیـنگـاه نـظـر بـا دل خویـشـم جنگ است
ز ابــرو غــمـزهی او تــیــر و کـمـانـی بـه مـــن آر
بازخطاب به باد وصباست شاعرمی گوید: دل درحدیقه ی چشم من به کمین نشسته ودست ازنظربازی برنمی دارد ومراپیوسته دچارمشکل وبیماری ودرد می سازد به همین سبب میان من ودل جنگ وستیز به راه افتاده است، کمینگاه نظر،همان تماشاگه وحدقه و گودی چشم است که به زیبایی به سنگر و کمینگاه تشبیه شده است.
ای بادصبا ازابروان کرشمه ریز یار تیر(مژه)وکمانی برای من بیاور تابااین سلاح به جنگ دلِ نظرباز بروم. تیروکمان نیز همان حرکات دلبرانه وغمزه وعشوه ی یار است. حافظ دراینجا بارندی وزیرکیِ خاصی، به ظاهرقصددارد به جنگ دل برود لیکن روشن است که درحقیقت سودای دیگری دارد ومی خواهد با تیروکمان که همان غمزه وحرکات دلبرانه هست عشقبازی کند. اینجاست که بُعدی ازابعادپیچیده ی شخصیت حافظ وتفاوت فاحش اوباسایرشاعران آشکارمی گردد.شاعران اغلب با خنجری که نیشش زفولاد است به جنگ دل می روند. اما حضرت حافظ برعکس آنها حتی ابروان محبوب خویش را نیزتیرو کمان نمی پندارد بلکه ابروی او راغمزه وکرشمه ریز می بیند وازبادصبا درخواست می نمایدکه ازآن عشوه ها وغمزه ها وحرکات مژه وابرو وچشم، تیروکمانی برایش بیاورد.
در غـریـبـی و فـراق و غــم دل پــیــر شـــــــــدم
ســاغر مـی ز کـف تــازه جــوانـی بـه مـــــــن آر
ایهام واشاره وکنایه واستعاره همواره وپیوسته درتمام اشعارحافظ مشهود وجاریست.هرواژه وعبارتی درشعر او دارای دو ویاحتی چندین معنی می باشدکه خواننده می بایست باظرافت،نکته بینی، مهارت ودانش خود معانی پنهان آنهاراکشف کرده وازفیض این معانی بهره مندگردد.
"غم دل" ایهام دارد : 1- غم و اندوه هجران وفراق یار که بر دل شاعرنشسته است 2- شاعراز دست دل ناراحت است، دل نظربازی کرده و برای او دردسر ایجاد می کند .شاعر دراین غم واندوه پیرشده وجوانی اش را ازدست داده وناکام مانده است. مصرع بعدی نیز ایهام دارد دربرداشت اول "تازه جوان" خود معشوق نیست:
1- ای صبا ؛ از دست نوجوان زیبا رویی به من شراب
برسان تا با سر مست شدن بتوانم این دردوغم را فراموش کنم و دو باره احساس جوانی کنم. در اینجا منظور جوان زیبایی است که در میکده ی زرتشتیان شراب میآورد (مغبچه)
2-ای صبا "ساغرمی" که همان :عطر نفس یار- خاک در دوست -اکسیر مراد وراحت جان ) می باشد را از دست معشوق من که تازه جوانی خوش ونوخواسته است بگیر وبرای من بیاور .
درتأییدمعنای دوم جایی دیگر می فرماید:
عاشق تازه جوانی خوش ونوخواسته ام
منکران را هم ازیـن می دو سه ساغر بـچـشـان
و گــر ایـشـان نـسـتـانـنـد روانـی بـه مـــــــــن آر
حافظ درزمان خویش موردسرزنش وملامت زاهدان ودینداران متعصب وخشک مذهب بود تا آنجاکه مورد تکفیر قرارگرفت وحکم ارتداد وکفر نیزبرای ایشان صادر گردید وبنا به روایتی به سبب همین اتهام نیز به شهادت رسید . چرا که حافظ معتقد به عشقبازی باخدابوده وزاهدان این ایده راکفرورزی قلمدادمی نمودند.
منکران همان کسانی هستندکه عشقبازی حافظ را نهی وانکارمی کردند
روانی یعنی به تندی ،با چالاکی ،
خطاب به صبا : از این شرابی که (بشرح بیت پیشین) می آوری ،دو سه ساغر هم به انکار کنندگان عشق بـده
تاآنهانیز سر مست شوند و ازموهبت عشق بهره مندگردند ،وچنانچه از پذیرفتن ونوشیدن آن پرهیز کردند بدون درنگ وبدون فوت وقت آن دو سه ساغر را هم برای خودم بیاور.
اینکه : "آن دو سه ساغر را هم برای خودم بیاور" یک نوع
تأکید برعقیده ی خویش است که هنوزبرسر همان عقیده ام هستم.
ســـاقـیـا ؛ عـشـرت امــــــروز بـه فــــردا مـفـکـن
یــا ز دیـــوان قـضــا خــطِّ امــــــــانی به مــــــن آر
بادصبا چون حامل نکهت یار وخاک دردوست است می تواندهمان ساقی باشد.ای صبا یا ای ساقی تأخیر شایسته نیست، وکاری مکن که عشرت امروز به فردا بیافتد.درنگ وتردیدمکن واسباب عیش وعشقبازی وعشرت رافراهم نما.واگرتأخیر روا می داری ضمانت نامه ای می توانی ارایه دهی که ما تاچه زمانی زنده هستیم.
دلم از دست بـشـد دوش ، چو حـافــظ میگفت
کـای صـبـا ؛ نـَکـهَـتی از کــــوی فلانی بـه مــن آر
دیشب هنگامی که حافظ این بیت:
" ای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آر" را می سرود ازمضامین زیبا ومعانی ومفاهیم بکر آن من هم به موازات سروده شدن این غزل ،اختیار ازکف داده وعاشق می شدم .
این غزل را "در سکوت" بشنوید
بسیار زیبا و خوش معناست. درود بر سراینده برتر ایران زمین، حافظ.
ای صبا نکهتی از کویِ فلانی به من آر
زار و بیمارِ غمم راحتِ جانی به من آر
بادِ صبا را همگان می شناسیم که رابط و پیکِ فیمابینِ عاشق و معشوق است و نکهت نیز بویِ خوشِ معشوق را گویند، فلان در اینجا همان معشوقِ ازل است که به وصف و بیان در نمی آید، پس حافظ از بادِ صبا درخواست می کند تا شمیمِ بویِ خوشِ حضرتِ معشوق را برای او بیاورد و در مصراع دوم به علتِ نیازمندیِ خود به این بو پرداخته و می فرماید زیرا که بدونِ این بو زار و بیمارِ غم هایِ این جهان شده است، زار که غالبن با خواری می آید نتیجه ی توقع و طلبِ سعادتمندیِ انسان از چیزهایِ گذرایِ این جهانی می باشد که نه تنها او را به خوشبختی نمی رساند، بلکه هر دلبستگی موجبِ ناکامیِ انسان از آن چیزِ اکتسابیِ آفل و در نتیجه ایجادِ غم و اندوه در دلِ انسان می گردد که حافظ درمان و زدودنِ این غم از دل و رسیدن به راحتی و آرامشِ جان را در گرویِ بویِ خوشِ معشوقی می داند که فلانی بوده و توصیفش در لفظ و بیان در هاله ای از ابهام و پرده است.
قلبِ بی حاصلِ ما را بزن اکسیرِ مراد
یعنی از خاکِ درِ دوست نشانی به من آر
قلب در اینجا دارای ایهام است که بنظر میرسد یکی مرکز و دلِ انسان مورد نظر بوده است و دیگری چیزهایِ تقلبی که ما انسانها در مرکزِ خود قرار داده و از آنها تقاضای سعادتمندی می کنیم و در بیتِ قبل اشاره شد که نه تنها موجبِ سعادتِ انسان نمی گردند بلکه به درد و غمِ بیمار گونه می انجامند، پسحافظ در ادامه از بادِ صبا می خواهد تا خاکِ درِ حضرت دوست را که خاصیتِ اکسیر و کیمیاگری دارد برای او به ارمغان آورَد تا به این قلب زده و به این وسیله آن چیزهایِ تقلبی و یا قلب و مرکزِ خود را تبدیل به طلا و زرِ ناب کند، و حافظ خود آن اکسیرِ مراد و منظورِ اصلی انسان را معنی کرده و می فرماید این کیمیاگری به این معنی می باشد که انسان بوسیله خاکِ درگاهِ حضرتِ دوست است که نشان دار شده و به اصل و حقیقتِ خداییِ خود آگاه می شود.
در کمینگاهِ نظر با دلِ خویشم جنگ است
زابرو و غمزه ی او تیر و کمانی به من آر
پس از آنکه حافظ یا انسانِ عاشق نشانی از خاکِ درگاهِ دوست را بدست آورده و طوطیایِ چشمِ خود نمود دارایِ چشمِ نظر یا چشمِ جان بین می گردد و پس از آن است که باطن یا حقیقتِ اصلیِ انسان پیوسته با دل یا مرکزِ خویشتن در جنگ و جدال خواهد بود تا با مغلوب کردنِ قلبِ بی حاصل انتقامِ عمرِ برباد رفته ی خود را گرفته و همه چیزهایی را که بجای آرامش برایِ او غم و درد و رنج به ارمغان آورده اند به حاشیه براند تا سرانجام به راحتِ جان دست یابد، در مصراع دوم حافظ برایِ تحققِ این امر نیازمندِ کمانِ ابرو و و تیرهایِ غمزه ی حضرت دوست است تا به این وسیله به جنگِ دلِ قلبِ خویشتن رفته و او را مغلوب کند. در فرهنگِ عارفانه کمانِ ابرو و تیرهایِ غمزه حضرتش استعاره از لطف و عنایتِ اوست که بدونِ آن امکانِ چیرگیِ انسان بر خویشتنِ توهمی و به حاشیه راندنِ قلبِ بی حاصل وجود ندارد.
در غریبی و فراق و غمِ دل پیر شدم
ساغرِ مِی ز کفِ تازه جوانی به من آر
انسان در این جهان در غربت بسر می برد چرا که از حقیقت و فطرتِ خود که همانا خداوند است جدا افتاده و در غمِ فراقِ اوست و در این حال با غمی دیگر نیز دست و پنجه نرم می کند و آن غمِ چیزهایِ این جهانی می باشد که در دل و مرکزِ خود قرار داده است، چیزهایی که عدمِ دستیابی به آنها و یا از دست دادنشان موجبِ غم و خونِ دل خوردنِ انسان می گردد، حافظ میفرماید تجمیعِ این سه غم موجبِ پیر شدنِ دلِ انسان می گردد و تنها علاجش ساغری از شرابِ عشق است که انسان باید از دستِ تازه جوانی بنوشد، تازه جوان استعاره از اصل و فطرتِ حقیقیِ انسان است که همواره جوان است و هرگز پیری و بُعدِ زمان در او تاثیری ندارد، او از ازل جوان بوده و تا ابدیت که وجود ندارد نیر تازه جوان می ماند و حافظ از صبا می خواهد تا ساغرِ می را از کَفَش به ارمغان بیاورد تا نوشیده و به اصلِ خود که عشق است جوان، زنده و جاودانه شود.
منکران را هم از این مِی دو سه ساغر بچشان
وگر ایشان نستانند روانی به من آر
اما همگان خود را نیازمندِ شراب از کفِ تازه جوان نمی دانند چرا که اصولاََ منکرِ غربت و فراقِ انسان از اصلِ خود هستند و همچنین غمهایِ مربوط به چیزهایِ این جهانی در دل را امری طبیعی می دانند، پس حافظ خطاب به صبا یا ساقیِ الست ادامه می دهد دو سه ساغری هم از آن شرابِ ناب را به این خواب زدگانِ دردمند بچشان شاید که آنان نیز به راحتِ جان و آرامش دست یافته و دلهاشان به عشق زنده و جوان شود و راحتِ جان یابند، در مصراع دوم میفرماید البته که آن تازه جوان هر لحظه ساغر و پیمانه ها را از مِی لبریز کرده و به انسان پیشنهاد می دهد اما بسیاری و چه بسا اکثریتِ انسانها آن را نمی ستانند و منکرِ شفابخش بودنِ آن شده دستِ رد به آن می زنند، پس حافظ از صبا یا زندگی درخواست می کند تا در صورتِ امتناعِ آنها از پذیرش، آن شرابِ نابِ عشق و معرفت را که روان است و لطیف روانه این سوی کند زیرا این حافظ است که قدر و قیمتِ آن را می داند.
ساقیا عشرتِ امروز به فردا مَفِکن
یا ز دیوانِ قضا خطِّ امانی به من آر
پس حافظ از زندگی یا ساقی درخواست می کند تا هرچه زودتر به این کار بپردازد و با ساغر و پیمانه هایِ بی وقفه موجباتِ عشرتِ حافظ را همین امروز مهیا کند زیرا که فردا دیر خواهد بود، درواقع این انسان است که نباید کارِ دریافتِ شراب را به فرداها موکول کند زیرا همانطور که اشاره شد ساقی یا آن تازه جوان هر لحظه آماده است تا با درخواستِ انسان ساغرهایِ آماده در کفِ خود را بنا بر طلبِ انسان به او پیشکش کند اما این منکرانِ عشق هستند که از دریافتش امتناع می ورزند، در مصراع دوم منظور اصلی از دیوانِ قضا، قضا و کن فکانِ الهی می باشد که امتناع کنندگان از دریافتِ ساغرهایِ شراب را به ناراحتی و آشفتگیِ جان محکوم می کند بگونه ای که زار و بیمارِ غم خواهند شد مگر آنکه خطِ امان یا امان نامه و ضمانتی از سویِ زندگی برایِ دور ماندن از قضا و کن فکان الهی برای آنان بیاورد که امری محال است، یعنی که خداوند با قانونِ قضایِ خود آنقدر درد و غم به منکران وارد می کند تا سرانجام شاید بشرطِ حیات، خود را نیازمندِ آن ساغرهایِ شراب تشخیص دهند. در غزلی دیگر میفرماید؛
ای دل ار عشرتِ امروز به فردا فکنی مایه نقدِ بقا را که ضمان خواهد شد
ای باد صبا! بوی خوشی از کوی معشوق برایم بیاور! در غم عشق زار و بیمار شدهام، آسودگی جان میخواهم(در تب و تاب عشق به باد صبا متوسل میشود)
۲- دل بیبهره ما، این سکه تقلبی را اکسیر کامیابی بزن! حتی نشانهای از خاک کویش(کیمیای جان)برایم بیاور!
۳- در آنجا که دل در کمین نگاه اوست و جنگی میان من و دل برخاسته(ایهام: جنگ زاهدانه: منع نگاه- جنگ عاشقانه: چرا به یک نگاه از دست رفتم) از کرشمه ابرویش، تیر و کمانی(جناس کمین و کمان) برایم بیاور( بر خود زنم یا زاهد)
۴- در غریبی، فراق و غم عشق پیر شدهام، ساغر (واج آرایی "غ" برای غم) شراب از دست جوانی زیبا میخواهم!
۵- دو سه ساغر هم به منکران عشقم بچشان، اگر نخواستند، فوری برای خودم بیاور!
۶- ای ساقی! عشرت و کامجویی امروز را به فردا حواله نکن، یا از دیوان سرنوشت امان نامهای بیاور(تا فردا زندهام)
۷-دیشب بیاختیار و سرمست شدم، که حافظ میگفت:ای باد صبا! بوی خوشی از کوی معشوق برایم بیاور!(ردالمطلع- هم قافیه کردن فلانی و روانی مزید علیه فلان و روان با بقیه کلمات که یاء وحدت دارند)
آرامش و پرواز روح
نگاه اول
شرح غزل ۲۴۸ حافظ
۱. ای صبا نَکهَتی از کویِ فُلانی به من آر / زار و بیمارِ غمم راحتِ جانی به من آر
◽️ صبا! اگر از کوی یار گذر میکنی، نسیمی خوش از آنجا برایم بیاور؛ که من دردمند و رنجورم، و آن نسیم مایهی آرامش جانم می شود.
▪️ این بیت آغازیست آشنا با لحن تغزلی حافظ: گفتوگو با باد صبا و تمنای خبری، نشانهای، نسیمی از معشوق.
۲. قلب بیحاصلِ ما را بزن اکسیرِ مراد / یعنی از خاکِ درِ دوست نشانی به من آر
◽️ دلِ بیثمر من را با اکسیر آرزو به زر بدل کن؛ یعنی ذرهای از خاک آستان یار برایم بیاور تا وجودم ارزشمند شود.
▪️ استعارهی «اکسیر مراد» کنایه از فیض دیدار محبوب است که وجود را دگرگون میسازد.
3. در کمینگاه نظر با دلِ خویشم جنگ است / ز ابرو و غمزهٔ او تیر و کمانی به من آر
◽️ در صحنهی تماشای یار، دل من با خودم در جدال است؛ پس از آن ابرو و نگاه فتانِ یار، تیر و کمانی برایم بیاور!
▪️ محبوب مانند شکارگریست که با ابروان و غمزه، دل عاشق را نشانه میگیرد. جدال درون عاشق، نشانهی عمق درگیری عاطفی است.
4. در غریبی و فِراق و غمِ دل پیر شدم / ساغرِ مِی ز کفِ تازهجوانی به من آر
◽️ در غربت و فراق و رنج دل، پیر شدهام؛ جام می از دست یک جوان زیبا برایم بیاور.
▪️ کُنش نوشیدن از دست جوان، تداعیکنندهی شادابی و زندگی دوباره است، در برابر پیری و اندوه.
5. منکران را هم از این مِی دو سه ساغر بچشان / وگر ایشان نَستانند روانی به من آر
◽️ به آنانی که منکر عشق و طرباند، دو سه ساغر از این باده بچشان؛ و اگر نپذیرفتند، با سرعت و بدون تامل آن را برای من بیاور!
▪️ طنز حافظ در این بیت نمایان است؛ یا آنان را به بادهنوشی بکشان، یا مرا مست کن
6. ساقیا عشرتِ امروز به فردا مَفِکَن / یا ز دیوانِ قضا خطِّ امانی به من آر
◽️ ای ساقی! شادی امروز را به فردا مسپار؛ و اگر میخواهی مهلتی دهی، از دفتر قضا و قدر، خطّ امانی برایم بگیر.(کار محال)
▪️ نگرانی از ناپایداری زمان و تأکید بر «اکنون»، مضمون برجسته این بیت است؛ تأکید بر دمغنیمتی و نیز اشاره به قضا و قدر.
7. دلم از دست بِشُد دوش چو حافظ میگفت / کای صَبا نَکهَتی از کویِ فلانی به من آر
◽️ دیشب دلم از کفم رفت، آنگاه که حافظ این بیت را میخواند: ای صبا، نسیمی از کوی یار برایم بیاور!
▪️ بیتِ واپسین رجعتیست به بیت نخست. حافظ راوی همزمانِ شعر و مخاطبِ آن است.
⬅️ خلیل شفیعی ( مدرس ادبیات فارسی)
اردیبهشت ماه ۱۴۰۴
نگاه دوم – عناصر برجستهٔ غزل ۲۴۸
❖ ۱. بنمایهٔ فراق، طلب و پیغامرسانی:
کل غزل بر محور درخواست نسیم صبا برای رساندن پیغام عاشق به معشوق بنا شده است؛ ساختاری که یادآور سنت «پیامرسانی باد» در ادبیات فارسی است (نظیر غزلیات سعدی، نظامی، مولانا).
✦ بیت نخست، محوریترین عنصر روایی غزل است و در بیت آخر نیز بهصورت حلقهٔ تکرار بازمیگردد؛ این تکنیک، ساختار دایرهای غزل را شکل داده است.
❖ ۲. تقابلهای شاعرانه و استعاری:
حافظ در این غزل تقابلهای متعددی را بهکار میگیرد:
زار و بیمار ⇄ راحت جانی
قلب بیحاصل ⇄ اکسیر مراد
پیری در فراق ⇄ تازهجوانی
منکران ⇄ طالبان می
عشرت امروز ⇄ فردای قضا
این تضادها، حس پویایی، بحران درونی و تنش احساسی را افزایش میدهند.
❖ ۳. کاربرد اسطوره، نماد و رمز:
اکسیر مراد: نمادی از کیمیاگری عاشقانه، که قلب خاکی را زرین میکند.
کمان و تیر: از صنایع جنگیِ سنتی، در خدمت تصویرسازیِ نبرد عشق و عقل یا دل و نگاه یار.
دیوان قضا و خط امانی: اشاره به مفاهیم عرفانی و فلسفی؛ جبر و اختیار، سرنوشت و امید به عفو.
ساغر می: رمز عرفانیِ اتصال و آگاهی، در معنایی چندلایه (مستی، شناخت، گسستن از عقل عادی).
❖ ۴. وحدت موسیقایی و بازگشت به مطلع:
بیت پایانی، با تکرار مصرع اول، حلقهٔ بستهای در غزل میسازد؛ و با تکرار مصرع آغاز، تأکید میکند که حافظ خود نیز اسیر همان نالهٔ آغازین است.
❖ ۵. صدای عاشق – حافظِ تجربهگرا:
در این غزل، حافظ نه از موضع واعظ یا ناصح، بلکه از جایگاه عاشقی فرتوت، صادق و دلباخته سخن میگوید. غزل لحن بسیار انسانی و زمینی دارد، و زبان آن در عین بلاغت، به شدت عاطفی و ملموس است.
خلیل شفیعی ( مدرس ادبیات فارسی)
اردیبهشت ماه ۱۴۰۴