گنجور

غزل شمارهٔ ۲۴۶

عید است و آخِرِ گُل و یاران در انتظار
ساقی به رویِ شاه ببین ماه و مِی بیار
دل برگرفته بودم از ایّام گُل، ولی
کاری بِکَرد همّت پاکانِ روزه دار
دل در جهان مَبَند و به مستی سؤال کن
از فیض جام و قصهٔ جمشیدِ کامگار
جز نقدِ جان به دست ندارم شراب کو؟
کان نیز بر کرشمهٔ ساقی کُنم نثار
خوش دولتیست خرّم و خوش خسروی کریم
یا رب ز چشمْ زخمِ زمانش نگاه دار
مِی خور به شعرِ بنده که زیبی دگر دهد
جامِ مُرَصَّعِ تو بدین دُرِّ شاهوار
گر فوت شد سَحور چه نقصان صَبوح هست
از مِی کنند روزه گشا طالبانِ یار
زانجا که پرده پوشیِ عفوِ کریمِ توست
بر قلب ما ببخش که نقدیست کم عیار
ترسم که روزِ حشر عِنان بر عِنان رَوَد
تسبیحِ شیخ و خرقهٔ رندِ شرابخوار
حافظ چو رفت روزه و گل نیز می‌رود
ناچار باده نوش که از دستْ رفتْ کار

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۴۶ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۲۴۶ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۴۶ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۲۴۶ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۴۶ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۲۴۶ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۴۶ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۲۴۶ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۲۴۶ به خوانش مریم فقیهی کیا

حاشیه ها

1389/08/09 15:11

عید = عید فطر
د رانتظار = چشم به راه
ساقی = ای ساقی!( منادا)
برگرفتن = برکندن
منت پاکان = دعای روزه داران
فیض = بهره مندی ، بخشش
ترسم = یقین دارم
کریم = بخشنده
پرده پوشی = چشم پوشی
قلب ما = سکه ناخالص دل ما
نقد کم عیار = عیار اندکی دارد
حشر = روز قیامت
ازدست رفت = فرصت تمام شد
معنی بیت 1: عید فطر است و پایان فصل گل و دوستان منتظر باده اند. حال ای ساقی ماه عید را به روی شاه رویت کن و باده بیار.
معنی بی 3: تعلق خاطر به دنیا نداشته باش و درحال مستی از فیض بخشی جام، داستان جمشید کامروا را سوال کن که سرانجام چگونه نا کام ازجهان رفت؟!

1392/10/19 07:01
عطا

در بعضی از نسخ، بیت اول مصراع دوم به جای "شاه" ، "یار" نوشته شده است ( احمد شاملو )

1392/10/19 07:01
عطا

در نسخه احمد شاملو ، بیت اول جای شاه ، یار آمده است

1395/04/05 21:07
مهدی

شعری زیبا دز مورد عید فطر

1396/05/22 08:08
بهنام

مجلس شراب در خدمت شاه در غروب آخرین روز از ماه رمضان(که حافظر به طنز میگوید که با همت روزه گیران سپری شد)

1396/07/17 00:10

عـیـد‌سـت و آخـر گُـل و یـاران در انـتــــظـار
سـاقی بـه روی شـاه بـبـیـن ماه و می بیار
" عید " باتوجه به بیت بعد "عید فطر" روز اول ماه شوّال است که احتمالاً با ماههای پایانی بهار (آخرگل) همزمان شده است.
"ساقی به روی شاه ببین ماه" هنوز هم مرسوم است که با دیدن ماهِ شب اوّل ماه (ماه نو) در چهره‌ی زیبا ، چهره‌ی مؤمن ، آب ، آینه یا سبزه نگاه می‌کنند. ضمن ِ آنکه حافظ، صورت شاه احتمالاً (شاه شجاع) رابه زیبایی به ماه تشبیه کرده است.
معنی بیت :ای ساقی، پایان ماهِ رمضان است و بهار و گل درحالِ وداع هستند، عید است ودنبال ِماه نگرد! ماه رادررخسارشاه ببین و شراب بیاور که یاران همه درانتظارند.روی شاه را ماه بگیر و با آوردنِ شراب، عید فطر را اعلام کن.
بیاکه تُرک فلک خوانِ روزه غارت کرد
هلال ِ عید به دورقدح اشارت کرد.
دل بَــر گـرفــتـه بــودم از ایّـام گــل ، ولـی
کـاری بـکـرد هـمّــتِ پــاکــانِ روزه دار
دل برگرفته بودم : دل کنده وقطع امید کرده بودم.
ایّام ِگل : بهار ، هنگام شادخواری و خوشگذرانی
همّت: اراده وقدرت
معنی بیت : از شرابخواری و خوش‌باشی در ایّام بهار(احتمالاً مصادف با ماهِ رمضان بوده) ناامید شده بودم. چون دراین ماه معمولاً میکده ها تعطیل و شرابخواری ممنوع بوده است. امّا همّت واراده یِ روزه داران ِپاکدل که مصمّم واستوار، روزه گرفته و این ماه رابه آخررساندند،فرصتی نیکو نیز برای ِ ما مهیّا کردندتا دراواخر بهار دَمی به شادخواری بپردازیم.
روزه یکسوشد وعیدآمد ودلهابرخاست
مِی زخُمخانه بجوش آمدومی باید خواست.
دل درجهان مَبند و به مستی سؤال کن
از فـیض جام و قصّه‌ی جمشیدِ کامگار
به مستی : از روی مستی، در حال مستی سؤال : پرسش کردن
فیض :بهره وعنایت، لطف ، عطا
جام باتوجّه به حضور "جمشید" دراین بیت، همان جام جَم" معروف است.
جمشید نام پادشاهی افسانه ایست که برخی از مورّخان اورا را پسر صلبی طهمورث وعده‌ای دیگربرادر طهمورث و بعضی هم برادرزاده‌‌اش دانسته‌اند. نام او ابتدا "جم" به معنی سلطان و پادشاه بزرگ بود و سیر عالم می‌کرد و خورشید در نقطه‌ی اول حَمَل بود که به آذربایجان رسید ، دستور داد تخت مرصّعی را در جای بلندی گذاشتند و تاج مرصّعی بر سر نهاد و بر آن تخت نشست ، آفتاب بر تاج تختش تابید و درخشش و نور از آن برخاست ، از آن پس "شید" به معنی نور بر نامش افزودند و "جمشید" گفتند یعنی پادشاه روشن و در آن روز جشنی برپا ساختند و آن روز را "نوروز" نام نهادند. جمشید هفتصد سال یا به قول عده‌ای ششصد و هفده سال حکومت کرده ، مردی ثابت‌قدم و به خداپرستی معتقد بوده ولی بعدها ادّعای الوهیّت کرد و ضحّاک تازی بر او لشکر کشید. در زمان حکومت وی عمران و آبادی زیادی در جهان ایجاد شد. گویند او اولین کسی است که در کوه و صحرا جاده پدید آورد ، حمام ساخت ، استنباط علم طبّ نمود و شراب انگور ، آتش ، تیر و کمان را نیز از اختراعات او دانسته‌اند و نیزمهمّترین افسانه ای که ازومانده این است که گفته‌اند جامی بلورین(جام جَم) داشت که در آن اطراف و اکناف جهان را تماشا می‌کرد! ، در ادبیات فارسی گاه او را با سلیمان یکی گرفته‌اند!
کامگار : کامیاب و بهره‌مند.
معنی بیت:
به دنیایِ ناپایداردل مَبند وشرابی بنوش وازروی ِ سرمستی، سرانجام ِجمشید را بپرس که با آن همه بهره‌مندی بلاخره از این دنیا رَخت بربست ورفت. همه چیز فناشدنیست،بنابراین با زیرسئوال بُردن ِ بعضی چیزها،به خیلی پاسخ های روشنی خواهی رسید!
قدح به شرط ادب گیر زانکه ترکیبش
زکاسه ی سرجمشید وبهمن است وقباد
جز نـقـد جان بـه دست نـدارم ، شـراب کـو ؟
کـآن نـیـز بـر کـرشـمـه‌ی سـاقی کنـم نـثــار
( نقد : زر و سیم رایج ، پول
نقد جان : جان به زر و سیم تشبیه شده است. حافظ ظاهراً زروسیم ندارد وقصد دارد جان رابجای سیم وزربه ساقی بپردازد و شراب خریداری کند. امّا این ظاهرکاراست، وروشن است که حافظ درباطن خیلی تمایل دارد جان خویش را برای کِرشمه وعشوه یِ ساقی نثارکند و دنبال بهانه می گردد.
معنی بیت : برای شراب گرفتن، نقدینگی وزَروسیم لازمست که ندارم. به غیرازجانم هیچ چیزباارزشی نمانده ، من که ازخیلی وقت پیشترحاضربودم جانم رافدای غمزه‌ی ساقیِ زیبا روی کنم. پس شراب دهید تا این نقدِ باقیمانده را هرچه زودتر قربانیِ عشوه های ساقی کنم که بیش ازاین نمی توانم طاقت بیاورم.
"ساقی" درغزلیّاتِ حافظ همان جایگاهِ معشوق است. حافظ که قبل ازاین به خاطر نازِ ساقی،درخرقه آتش زده ودل ودین باخته بود، سرانجام دراینجا گام آخر رانیزعاشقانه برداشته ومنتظرفرستی است تاجانش را به قربانگاه بَرد.
درخرقه زَن آتش که خم ِ ابروی ِ ساقی
بَرمی شکند گوشه ی محرابِ امامت
خوش دولتی‌ست خرّم‌وخوش،‌خسروی کریم
یـا رب ز چـشـم زخم زمـانش نگـاه دار
منظورازدولت در اینجا اشاره به حکومت است.
خسرو : پادشاه
کریم : بخشنده
چشم زخم : آسیبی که از چشم بد برسد. معنی بیت : دولتیان وصاحب منصبان همه خوب هستند وپادشاه بزرگوار وبخشنده ای داریم. روزگاردرسایه‌ی بخشندگی ِ پادشاهی خوش وخرّم است. خداوندا ! او را از آسیب چشم زخم زمانه محافظت فرما .
عمرخسرو طلب اَرنفع ِ جهان می طلبی
که وجودیست عطابخش و کریمی نفّاع
می خور به شعر بـنـده که زیـبی دگـر دهـد
جام مُـرصـّـع تـو بــدیـن درّ شـاهـوار
زیب : زیور ، زینت
جام مُـرصّع : جامی که مُزیّن به گوهرولعل ومُروارید باشد.
درِّ شاهوار : مرواریدِ قیمتی و بسیار با ارزش ، دراینجااستعاره از همین غزل است .یعنی این غزل ِ باارزش، با مُروارید برابری می کند.
معنی بیت :خطاب به شاه است می فرماید:
همراه با شعرِمن شراب بنوش، زیرا که ساغر گوهر نشان تو به شعر من (درّ شاهوار) زیبایی دیگری می‌بخشد.
البته چون مخاطب شاه است، جام ِ مُرصّع ِاوبه شعر حافظ زیبایی بخشیده است. سخن بگونه ایست که آدمی چنین می پندارد که قراراست شعرحافظ به مجلس ِ شرابخواریِ شاه زینت دهد،لیکن حافظ رندانه، جای واژه ها را جابجاکرده تا به طبع کودکانه ی شاه بَرنخورد! وگرنه شعرحافظ اززمان آدم که در بهشت ساکن بود، زینتِ اوراق گلها بوده است چه رسد به مجلس ِشاه که درمقابل بهشت جایگاهی ندارد!
شعرحافظ درزمانِ آدم اَندرباغ ِ خُلد
دفترنسرین وگل را زینتِ اوراق بود
ز آنجـا که پـرده پـوشی ِ عـفـو کـریـم تـو ست
بـر قلبِ ما بـبـخش که نـقـدی‌ست کم عـیـار
پرده پوشی : گذشت و عفو ، وانمودکردن به ندیدنِ گناه کسی، نادیده انگاشتن
عفوکریم : انتهای ِبخشندگی
قلب : ایهام دارد : 1- سکّه‌ی تقلبی و بی ارزش 2- دل
نقد : سیم و زر
کم عیار : طلایی که ناخالصی زیادی داشته باشد.
معنی بیت : همچنان شاه مخاطب شاعراست می فرماید:
وقتی سخن ازمنتهای بخشندگی ِ تو وطرزنادیده گرفتنِ گناه توسط تو هست، پس سزاواراین است که بر دلِ سیاه و کم ارزش ما خطاکاران ببخشایی ومارا موردِ عفو وبزرگواری قراردهی.
حافظ نسبت به خطا وگناه،نگرش خاصّی دارد وهرگزخطاکارانی راکه قصدِ آزاردیگری نداشته ودر چهاردیوار شخصی مُرتکبِ گناه می شوند،موردِ نکوهش وطعن وطنز قرارنمی دهد. وحتّا دربعضی جا خطاها را دارای اعتبار وارزش نیز می داند وبراین باوراست که خطاهای ما باعث جلبِ رحمت وعنایتِ حق می گردد.
سهو وخطای بنده گرش اعتبارنیست
معنی عفو ورحمتِ آمرزگارچیست!
گرفـُوْت شـد سـحور،‌چه‌نقصان؟‌صبوح هست
از مـی کـنـنـد روزه گـشـا طـالـبــان یـار
فوت شد: سپری شد،گذشت
سحور: سحری،آنچه که روزه گیران به هنگام سحرخورند.
صبوح: شرابی که درصبحگاهان می نوشیدند.
روزه‌گشا :آنچه که باآن روزه داران روزه ی خود می گشایند. گشودن روزه ، افطار
معنی بیت :
اگرچه عیدفطرآمد و ایّام ماه رمضان سپری شد و دیگراز سحری خبری نیست اشکالی ندارد! نگران نباشید، شراب صبگاهی که هست!
"شرابخواری با روح ِروزه داری منافات دارد وروشن است که شاعر نوعی طنز وتمسخر رانیزچاشنی ِ سخن کرده است.!
درمصرع دوّم درتاییدِ حرفهای خود می فرماید:
آری خواستاران ِیار ،با شراب وباده افطارکرده وروزه هایشا‌ن را می گشایند!
شاعربه طنز وطعنه، "صبوحی" رابه روزه داران معرفی کرده وتبلیغ طریق ِ رندی می کند:
به صفای دل رندانِ صبوحی زدگان
بس درِ بسته به مفتاح دعا بگشایند
تـرســـم کـه روز حـشـر عـنـان بـر عـنـان رود
تـسبـیـح شـیـخ و خـرقـه‌ی رنـد شــرابـخـوار
ترسم : می‌ترسم ، شک دارم ، گمان کنم روزحشر : روز قیامت ، رستاخیز ، روز حساب
عنان‌برعنان‌رود : مُحاسباتِ امروزی مادرموردِ حساب رسی درقیامت به هم بریزد وقضاوتِ پروردگار بگونه ای که خارج ازتصوّرماست صورت پذیرد.
تسبیح : ذکر گفتن ، سبحان‌الله گفتن
معنی بیت :
می فرماید: برداشتِ من این است که در روز قیامت، چنین که ما می پنداریم نخواهد بود! شاید خداوند درموردِ شیخ ِ تسبیح به دست ورندِ شرابخوارطوری دیگر قضاوت کند وجاهایشان عوض شود! یعنی رند به بهشت رود وشیخ به دوزخ! یا هردوگروه قاطی شوند و قضاوتِ خدا درموردِ هردو یکسان باشد! یعنی خداوند یا هر دو را بپذیرد یا هر دو را رد کند.
درجای دیگردرهمین زمینه می فرماید: ترسم که صرفه‌ای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما
حافظ چـو رفـت روزه و گل نـیـز مـی‌رود
ناچار باده نوش که از دسـت رفــت کـار
معنی بیت : ای حافظ ماه رمضان که مصادف باموسم ِ بهاربود درحال ِسپری شدنست و بهار هم که به زودی به پایان می‌رسد. ناگزیربه میگساری و خوش‌باشی بپرداز که فرصتی باقی نمانده است.
بهارمی گذرد دادگسترا دریاب
که رفت موسم وحافظ هنوز مِی نچشید

1397/10/04 10:01

معانی لغات غزل(246)
عید : منظور عید فطر است.
بروی شاه ببین ماه و : ماه نو شوّال را به روی شاه نو کن .
دل برگرفته بودم: دل کنده بودم ، دل کنده شده بودم .
پاکان روزگار : مقصود همان یاران در انتظار است که در بیت مطلع شاعر از آنها یاد می کند و آنها هستند که کاری کرده و جلسه باده خواری را انداخته بودند .
فرصت شمار عشرت و :‌شادی و خوشی را فرو مگذار و آن را از دست مده .
قصه جمشید کامکار : منظورجَم فرزند تهمورث است که بانی عید نوروز بودو در بامداد این عید به هنگام طلوع خورشید تاج بزرگی بر سر می نهاد و با طلوع آفتاب تاج او درخشیدن می گرفت و به این سبب او را به نام جم –شید می نامیدند که به معنای پادشاه خورشید است . او مخترع شراب وتیر کمان بود و عمری طولانی داشت ودر آخر عمر از خدا پرستی دور شده ادعای خدایی می کرد . ضحاک تازی مار دوش بر او چیره شد و این داستانها در مجموع به نام قصه جمشید به کار برده شده است.
نقد جان : ( اضافه تشبیهی ) سکّه جان.
کرشمه: ناز وادا و غمزه.
زیب: زینت .
جام مُرصّع: جامی که با سنگهای قیمتی و جواهر ومروارید زینت شده و جواهر در نقش آن به کار رفته باشد.
دُرّ شاهوار: گوهر ممتاز، کنایه از شعر حافظ .
پرده پوشی: نادیده گرفتن ، از سر تقصیر گذشتن.
عفو گریم : گذشت بزرگوارانه .
قلبِ ما: سکّه تقلبی ما، زر ناسره ما، دل ما و مقصود شاعر در اینجا پس از تعریف از شعر خود در بیت بالا تواضعی است که به جبران آن تعریف ، شعر خود را نقد کم عیار می خواند .
تسبیح : سَبحَه ، صد رشته صد دانه یی که شیخ و زاهد با آن به ذکر می پردازند.
چو رفت روزه و …: همچنانکه که روزه سپری شد .
از دست رفت: کار: ( مضارع قریب الوقوع) کار از دست می رود.

معانی ابیات غزل (246)
(1) عیدفطر و آخر ماه رمضان و پایان فصل بهار و گل است ویاران جمع و چشم براه منند . ساقی ( تو هم ) هلال ماه را بر روی شاه نو کن و شراب بیاور .
(2) از فصل گل و بهار دل کنده بودم که یاران وحریفان ، این پاکان روزگار همتی به خرج داده و کاری کرده و جلسه عیش و نوش بره انداخته اند.
(3) زمان شادی و خوشی را از دست مده و هوشیارانه ، داستان جمشید ولذّت جام شراب و جام جهان نمای او را با گوش دل بشنو.
(4) چیز دیگری جز نقدینه جان در اختیار ندارم . شراب کجاست تا نوشیده و این جان را هم به پای ساقی خوشرفتار بریزم .
(5) دولت ، دولتی خوب و پادشاه ، خسروی بزرگوار است . خداوندا او را از چشم بد زمانه محافظت فرما.
(6) شاها با شعر من شراب بنوش که جام جواهر نشان شراب تو به مروارید شاهانه شعر من زینت دیگر می بخشد.
(7) آز آنجایی که گذشت برزگوارانه تو اقضای چشم پوشی از قصور ما را دارد ، از این زر ناسره ما که سکه کم عیاری است در گذر .
(8) از آن می ترسم که در روز قیامت و حساب ، بین سبحه شیخ و خرقه رند شراب خوار فرقی قائل نشده و هم ارز به حساب آیند .
(9) حافظ، از آنجا که ماه روز نو سپری شد و فصل گل هم در حال سپری شدن است، ناچار شراب بنوش که فرصت مناسب از دست می رود .

شرح ابیات غزل (246)
وزن غزل : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلات
بحر غزل : مضارع مثمن اخرب مکفوف مقصور
*
سنایی : مـا را مـدار خـوار کـه مـا عـاشـقـیـم و زار بیمار و دل فگار وجدا مانده از نگار
خاقانی: پـیـش لـب تـو حـلقـه بـگوشیم بـنفشه وار لبها بنفشه رنگ ز تبهای بی قرار
خواجو کرمانی : مائیم و عشق و کنج خرابات و روی یار ساقی زجام لعل لبت باده یی بیار
در این غزل هیچگونه شکوه و شکایتی از معاندین و مخالفین به چشم نمی خورد . هیچگونه گله و شکایتی از سختگیریهای محتسب و فقدان می و میخانه در کار نیست و صحبتاز یک شاه کریم و بزرگواری در میان است که جز شاه شیخ ابواسحاق اینجو کس دیگری نمی تواند باشد . این غزل در سالی که ماه رمضان در فرجه پایان فصل بهای قرار گرفته و عید فطر مقارن روزهای آخر ایام بهاری بوده است در یکی از سالهای سلطنت شاه ابواسحاق به نظم کشیده شده است. شاعر دوستان هم پیاله یی داشته که تحت عنوان پاکان روزگاردر بیت دوم غزل خود از آنها نام می برد و چنین می گوید و خطاب به ساقی می گوید که عید ماه رمضان مقارن روزهای آخر بهاری فرارسیده و مانع باده نوشی بر طرف گردیده تو هم ماه نو را با نگاه کردن به روی شاه ، نو کرده و شراب بیاور که من تقریباً در این آخر فصل بهارو گل به مناسبت انطباق آن با ماه رمضان از باده نوشی و خوشباشی در طرف چمن دل کنده بودم که خوشبختانه دوستان هم پیاله ، کار با ارزشی انجام داده وانجمنی آراسته ودر انتظار این اند که من بدانها بپیوندم .
شاعر پس از چند بیت ، مبنی بر قدر فرصت شناختن و در راه باده نقد جان داده و سپاسگزاری از نعمت آزادی که در زمان شاه ابواسحاق به چشم می خورد خطاب به شاه وقت می فرماید با شنیدن شعر من در جام مرصّع شراب بنوش که این کار تو زینتی بر زینت شعر من که به مانند درّ شاهوار است می افزاید و این تفاخری است که بلافاصله شاعر با حالتی متواضعانه در بیت بعد جبران کرده و می گوید تو بزرگواری و اگر این شعر با حالتی متواضعانه در بیت بعد جبران کرده و می گوید تو برزگواری واگر این شعر من سکه کم عیاری است به چشم اغماض در آن بنگر آنگاه به دنبال آن و وصل به همان مطلب بالا تمثیلی متوسل می شود که منظور باطنی خود را در پرده بازگو کرده باشد و آن این است که شاعر از آن می ترسد که در پیشگاه شاه شعر او با شعر دیگر شاعران به یک معیار سنجیده شده و با یک چشم دیده می شود و گرنه این بیت لطیف در این موضوع غزلکاملاً غریب وار جلوه خواهد کرد و از آنجایی که در غزل، بر خلاف مثنوی ، فرجه توضیح و تشریح مقصود کاملاً محدود است. بر خواننده دقیق است که با استغراق در حوزه اندیشه شاعر مقصود باطنی او وایهام این بیت دسترسی پیدا نماید.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

1397/12/28 22:02
رضا س

1- عنان بر عنان به معنی مساوی و برابره. میگه میترسم که روز قیامت تسبیح شیخ و خرقه ی شرابخوار پیش خدا یکسان باشن.
2- بر خلاف شرح جلالی که معتقده این شعر در زمان شاه ابواسحاق سروده شده من با بررسی میگم باید در زمان شاه شجاع باشه. در یکی از سالهای 768 یا 767 قمری که برابره با سالهای ابتدایی حکومت شاه شجاع و عید فطر در این دو سال در نیمه دوم خرداد بوده. دوره شاه ابواسحاق ماه رمضان در پاییز بوده و آخرین سال سلطنتش عید فطر در مهرماه بوده.

1399/01/21 22:03
نیکومنش

نام او مهربانی است ...
عید است و آخر گل و یاران در انتظار
ساقی به روی شاه ببین ماه و می بیار
ظهور سیمای نازنین آخرین گل بهشتی (سلیمان زمان )که هوا خواهانش در انتظار او هستند عید عاشقان است و سیمایش چو ماه نو جلوه گر خواهد شد چنین زمان به شکرانه ان می بایست جام می از دست ساقی گرفته و خوش و خرم بود ...

1399/06/07 18:09
برگ بی برگی

عید است و آخرِ گل و یاران در انتظار
ساقی به روی شاه ببین ماه و می بیار
وقتی عیدِ روزه داران فرا می رسد که ماهِ به محاق رفته دیده شود و  ماهِ شوال برآید، گُل در اینجا نمادِ انسانی ست که در طریقتِ عاشقی قرار دارد و گُلِ وجودِ معنویِ او شکفته شده است، یاران استعاره از راهنمایانِ معنوی  همچون سنایی و عطار و سعدی و حافظ و مولانا می باشند که در طریقتِ عاشقی به یاریِ گُل شتافته و او را در راستایِ رسیدن به کمال همراهی می کنند، پس‌حافظ می‌فرماید موسمِ برآمدنِ ماهِ دیگری فرا رسیده و وقتِ آن شده است تا انسانی دیگر گُل بودن را به آخر رسانیده و تبدیل به ماه گردد، ماهی که می تواند بدونِ  واسطه نورِ خود را از خورشید بر گرفته و بر گُلهایِ دیگر بازتاب دهد تا آنان نیز به کمال و رشدِ معنوی برسند، چنین اوقاتی نزدِ عارفان و بزرگان به مثابه عید است که ثمره و نتایجِ اینهمه کوشش و سعیِ خود در رسانیدنِ پیغامهای معنوی به دیگر انسانها و گُلها را تجربه کرده و به عیان مشاهده می کنند و البته که گزاف نیست اگر گُل یا سالکِ طریقت نیز به میمنتِ این روز  به جشن و سرور پرداخته و آن را عیدِ خود تلقی کند. در مصراع دوم حافظ رخسارِ این ماهِ نو را با رخسارِ شاه که در اینجا استعاره از خداوند است یکی می بیند و تفاوتی بینِ رویِ ماه و آن یگانه شاه یا خورشیدِ عالمتاب نمی بیند زیرا عارفان که قائل‌اند به وحدت وجود پس گُل که تبدیل به ماه شده همان شاه یا خداوند است و ساقی یا زندگی در رخسارِ شاه یا خداوند نگریسته و ماه را در رویِ او می‌ببیند و تشخیص میدهد که این ماه همان شاه است  و حافظ که از جمله یاران است از ساقی می خواهد به میمنتِ چنین رویدادی آن شرابِ وحدت بخش را بیاورد تا او نیز به آن جمع بپیوندد. مولانا نیز در رابطه با یکی شدنِ ماه( مست) با شاه و شراب و ساقی می فرماید؛ 

آب گردد ساقی و هم مست آب   چون مگو الله اعلم بالصواب  و در مصراع هایِ جداگانه؛

میر مست و خواجه مست و یار مست، اغیار مست

روح مست و عقل مست وخاک مست، اسرار مست

دل برگرفته بودم از ایام گل ولی
کاری بکرد همت پاکان روزه دار

اما همه گلها و سالکانِ طریقِ عاشقی توفیقِ تبدیل شدن و برآمدنِ ماه پس از رفتن به محاق را ندارند و همچون گُلِ بوستان عمرِ چند روزه ای دارند، حافظ می‌فرماید او دل از ایام و روزهایِ محدودِ گُل بریده و از تبدیلِ سالکِ طریقت ناامید شده بود، اما کاری کارستان کرد همتِ پاکانِ روزگار و این تبدیل و برآمدنِ ماهِ گُل و یکی شدنش با رخسارِ شاه اتفاق افتاد، پاکانِ روزگار امثالِ آن بزرگان و پاکانی هستند که در بیتِ پیشین ذکر شد و همتِ آنان در سرودنِ چه بسیار  غزلها و ابیاتِ معنوی می باشد که عمری را در این راستا به سعی و کوشش پرداختند و موجبِ شکوفایی گُلها و تبدیل ِ رویِ آنان به رویِ شاه شد، در حالیکه خود نیز به آن آموزه ها عمل می کردند و همچون روزه داران به پرهیزگاری و دوری از تعلقات ِ دنیوی می‌پرداختند.
دل در جهان مبند و به مستی سؤال کن
از فیض جام و قصه جمشید کامگار

پس‌حافظ خطاب به همه انسان‌ها و بویژه گُلها می فرماید تو نیز پرهیزگاری پیشه کن و دل به این جهانِ متغیر با توفیقهایِ زودگذرش مبند،‌بلکه مستی و شادیِ خود را در بازگشت به ذات و فطرتِ خدا گونه خود جستجو کن و در این حالِ مستی که جهان را از چشمِ مستِ زندگی می‌بینی از فیضِ جامِ جمشید و قصه شوکت و بزرگیِ جمشید از خود سؤال کن، یعنی ببین که پادشاهیِ جمشید نیز محدود بوده است به ایامی چند، اما اگر او از فیضِ جامِ جهان نمایِ وجود و درونیِ خود بهرمند بوده که قطعن کامکار و سعادتمند شده است، در غیر اینصورت میبینی که از او و آنهمه کبکبه و دبدبه افسانه ای بیش برجای نمانده است.

جز نقد جان به دست ندارم شراب کو
کان نیز بر کرشمه ساقی کنم نثار
نقد جان ،جان ارزشمند اصل خدایی انسان کامل است و از نگاه عرفا جان جسمانی انسان در رده دوم اهمیت و آنهم با اختلاف بسیار زیاد قرار دارد ، پس حافظ این جان ارزشمند خود را نیز بر یک کرشمه و ناز حضرت معشوق نثار میکند تا مگر جرعه ای دیگر از آن شراب ناب را از دست حضرتش بنوشد تا بتواند مست شود و این نهایت حلاوت و حظ عرفانی آن لحظه را میرساند .
دولتیست خرم و خوش خسروی کریم
یا رب ز چشم زخم زمانش نگاه دار
پس حافظ میفرماید آن جان و حضور انسان که او حاضر به نثار کردن آن در ازای کرشمه ساقی یا حضرت معشوق میباشد ، این جان نیکبختی و دولتی خجسته و بلکه پادشاهی کریم و بزرگوار است .کنایه از بسیار ارزشمند بودن جان خدایی حضور عارف که به دلیل هم جنس بودن با خدا قیمت ندارد و با هیچ چیزی قابل مقایسه و ارزش گذاری نیست و در مصرع دوم از خدا میخواهد تا این حضور را برای او مستدام نگه داشته و از چشم زخم انسان های تنگ نظر محفوظ بدارد یعنی که انسان های با تعلقات خاطر دنیوی نتوانند بر او اثر بگذارند و او را به ذهن ببرند .
می خور به شعر بنده که زیبی دگر دهد
جام مرصع تو بدین در شاهوار
و در اینجا حافظ خطاب به همه انسانها توصیه میکند که با تاسی به این ابیات نورانی ، که همچون در شاهوار میدرخشد آن شراب نورانی معرفت را بنوشید زیرا این ابیات زینت جام زرین مرصع را صد چندان میکند .کنایه از اینکه با این جهان بینی که نگاه خدا و انسان های کامل است در پی می خرد ایزدی باشید .
گر فوت شد سحور چه نقصان صبوح هست
از می کنند روزه گشا طالبان یار
اما زمان دریافت و نوشیدن این می در سحر و ابتدای دوران زندگی انسان است ، شاید در نوجوانی ، و اگر بنا بر طرح زندگی که انسان برای بقاء باید خود کاذب ذهنی در خود ایجاد کند ، این زمان جدا شدن از خود کاذب طولانی شود ، پس ایراد و نقصانی بوجود نخواهد آمد اگر در دوران جوانی انسان طلب این شراب و می ایزدی نموده و بنوشد . این دو دوره از زندگی انسان بهترین دوران بازگشت و وفای به عهد انسان هستند اما حافظ در مصرع دوم اشاره میکند به هر حال انسان درهر دوره ای از زندگانی که باشد پس از روزه داری یا پرهیز و با طلب آن می ناب از حضرتش میتواند روزه گشایی کرده یعنی گشایشی بر پرهیزکاری او بوجود آمده و نتیجه آن روزه داری خود را با زنده شدن به حضرتش درک کند .
زانجا که پرده پوشی عفو کریم توست
بر قلب ما ببخش که نقدیست کم عیار
پرده پوشی همان کفر است و میفرماید اگر خیلی دیر انسان به این امر طلب می ایزدی همت گماشت و به این دریافت شراب کفر ورزید پس تو که آمرزنده کفر انسانها هستی بر ما ببخش زیرا که بواسطه شروع دیر هنگام ما این زر بست آمده بسیار کم عیار است تا حدی که به نظر تقلبی می آید اما تو با کرامت خود آن رابه عنوان زر ناب بپذیر . اشاره ای ست به معایب شروع دیر هنگام انسان برای مثال در میان سالی برای طلب می خرد ایزدی به منظور زنده شدن به حضرت معشوق ، زیرا زدودن دردها و دلبستگی ها به چیزهای این جهان از مرکز انسان بسیار زمان بر بوده و در ثانی فرصت زندگی جسمانی در این جهان محدود است
ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود
تسبیح شیخ و خرقه رند شرابخوار
تسبیح و خرقه از ابزارهای ذهنی شیخ و صوفی هستند و شیخ با تسبیح خدای ذهنی خود ساخته را عبادت میکند همانطور که صوفی رندانه درزیر خرقه دلبستگی ها و تعلق خاطر به چیزهای این جهان قصد شراب خوردن از این تعلقات دنیوی دارد . حافظ میفرماید در روز حشر یا قیامت که میتواند برای انسان همین لحظه باشد احتمالا برای این دو انسان عنان بر عنان میرود ، یعنی که اگر در لحضه این دو انسان به خود آمده و از خواب ذهن خود بیدار شوند درخواهند یافت که در نتیجه کار خود با یکدیگر شریک بوده و هیچکدام با این اعمال ذهنی خود طرفی از زندگی نبسته و با یکدیگر در تهی دستی مساوی هستند .
حافظ چو رفت روزه و گل نیز می‌رود
ناچار باده نوش که از دست رفت کار
رفتن روزه در اینجا گذر ایام است و حافظ میفرماید به دلیل اینکه روزگار خیلی زود سپری شده و لاجرم گل وجود جسمانی انسان نیز از این جهان خواهد رفت ، پس درنگ نکن و به باده نوشی بپرداز و از هر لحظه‌ی باقیماندهٔ زندگی برای این کار استفاده کن. از دست رفتنِ کار همچنین می تواند دعوت به خاموشیِ ذهن باشد زیرا سالک برای سخن گفتن باید از الفاظ و ذهن بهره گیرد که د اینصورت رشتهٔ امورِ باده نوشی را از دست خواهد داد. 

1403/05/02 21:08
.فصیحی

برگ‌بی‌برگی عزیز🌹

ممنونم که با شرح دقیق، بهره‌‌ی ما از غزلهای حافظ را صدچندان میکنید گویی که در غربت این دنیا نسیم‌‌ روح بخش از جانب وطن به‌جان خسته می‌وزد

1399/08/13 19:11

عبارت: “ساقی به روی شاه ببین ماه” هنوز هم مرسوم است که با دیدن (ماه نو)، در چهره‌ی مؤمن، آب، آینه یا سبزه؛ می نگرند و تفأل می کنند. ای ساقی، پایان بهار و گل درحالِ وداع است، ماه را در رخسار ِشاه ببین و شراب بیاور که یاران همه در انتظارند.
به دنیایِ ناپایدار دل مَبند و شراب الست بنوش و از سرانجام ِجمشید بپرس که با آن همه بهره‌مندی بالاخره از این دنیا رَخت بربست و رفت. همه چیز فنا شدنیست، بنابراین با زیر ِسئوال بُردن ِ رویداد ها، باشد که به پاسخ های روشن دررسی! من که حاضر بودم جانم را فدای غمزه‌ زیبا-رویان کنم؛ حالیا جانم جایگاهِ معشوق ازلی-ابدی می باشد.
شعر از هنر هاست و از زمان آدم، زینتِ-بخش ِزیبائی ها بوده است. پس شعر به مجلس ِشاه، جایگاه ِبهشت دارد و شاه همان یکتائی خداوندگاری است. اگر چه از سحر و سحری دیگر خبری نیست، ولی شراب صبگاهی که هست!
عنان‌ بر عنان‌ رود، یعنی قضاوتِ پروردگار از تصوّر ما خارج و روز قیامت همین حالاست! می پنداریم در قیامت، شیخ ِ تسبیح به دست و رندِ شرابخوار طوری قضاوت می شوند که رند به بهشت رود و شیخ به دوزخ--هر طور که باور-داشته اباشیم.
قلبِ ما همانا سکّه تقلبی و زر ناسره ماست. برزگواری یزدان، قصور ما را برمی تابد. از زر ناسره که سکه کم عیاری ست؛ شاه که کریم و بزرگوار ست؛ به چشم اغماض در ما خواهد نگریست. با استغراق در معانی باطنی، خواهیم فهمید که روز حشر؛ چه بسا تسبیح شیخ و خرقه ی شرابخوار یکسان باشند.
حافظ از عید بصورت نمادین و در راستای رسیدن به معنویت استفاده میکند. گل نیز نماد وجود و شکل مادی پدیدار ها می باشد. حضور و کمال یاران همان همراهان راه معنویت هستند مانند عطار و مولانا.
حافظ هنوز به پاکان روزه دار و یا همان یاران دلبسته است. حافظ از ما میخواهد که از قصه جام و جمشید معنای اصلی را دریابیم و غزل را نیز به معنای معمول آن نگرفته و در آن تامل عمیق تر داشته باشیم.
جان ذاتی ما همانا اصلیت خدایی بشری ست و از نگاه عرفا، جان جسمانی انسان در رده دوم اهمیت قرار دارد. حافظ از خدا میخواهد تا از چشم-زخم انسان های تنگ نظر محفوظش بدارد؛ تا انسان ها با تعلقات دنیوی نتوانند بر او اثر بگذارند و او را به ذهنیت مبتلا کنند. باشد که شراب نورانی معرفت را بنوشاند و با این جهان بینی که انسان در پی می خرد ایزدی ست می فرماید:
گر فوت شد سحور چه نقصان صبوح هست
از می کنند روزه گشا طالبان یار
زمان نوشیدن می اَلَست در سحر و ابتدای دوران زندگی انسان یعنی در نوجوانی است. اگر جدا شدن از خود کاذب طولانی شود، باز نقصانی بوجود نخواهد آمد، چرا که انسان در هر دوره ای از زندگانی که باشد؛ هر آینه با می ناب از حضرتش میتواند روزه گشایی کرده و آن طلب یعنی روزه داری را با زنده شدن به حضرتش ادا کند.
زانجا که پرده پوشی عفو کریم توست
بر قلب ما ببخش که نقدیست کم عیار
پرده پوشی همان سیره خداوندگاری می باشد؛ پس بر ما ببخش زیرا که بواسطه شروع دیر هنگام؛ این زر ما بس کم عیار شده است تا حدی که به نظر تقلبی می آید اما تو با کرامت خود ما را از عشق لایزال بهره مند کن. برای طلب می یعنی خرد ایزدی و زنده شدن به حضرت عشق، به چیزهای این جهان دل مبادا بست.
ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود
تسبیح شیخ و خرقه رند شرابخوار
تسبیح و خرقه از ابزارهای ذهنی شیخ و صوفی هستند و شیخ با تسبیح، خدای ذهنی خود-ساخته را عبادت میکند. صوفی نیز رندانه در زیر خرقه دلبستگی ها، قصد شراب خوردن از این تعلقات دنیوی دارد . حافظ میفرماید در روز حشر یا قیامت که میتواند برای انسان همین لحظه و از خواب ذهن بیدار شدن باشد؛ هیچکس با اعمال ذهنی خود طرفی از زندگی دنیوی برنخواهد بست.
حافظ چو رفت روزه و گل نیز می‌رود
ناچار باده نوش که از دست رفت کار
رفتن روزه و گذر ایام خیلی زود سپری شده و لاجرم گل وجود جسمانی انسان نیز از این جهان خواهد رفت. پس درنگ نکن و باده هوشیاری طلب کن که می اَلست، تو را جاویدانی و الوهیت خواهد بخشید.

1399/08/13 21:11

عبارت: “ساقی به روی شاه ببین ماه” هنوز هم مرسوم است که با دیدن (ماه نو)، در چهره‌ی مؤمن، آب، آینه یا سبزه؛ می نگرند و تفأل می کنند. ای ساقی، پایان بهار و گل درحالِ وداع است، ماه را در رخسار ِشاه ببین و شراب بیاور که یاران همه در انتظارند.
به دنیایِ ناپایدار دل مَبند و شراب الست بنوش و از سرانجام ِجمشید بپرس که با آن همه بهره‌مندی بالاخره از این دنیا رَخت بربست و رفت. همه چیز فنا شدنیست، بنابراین با زیر ِسئوال بُردن ِ رویداد ها، باشد که به پاسخ های روشن دررسی! من که حاضر بودم جانم را فدای غمزه‌ زیبا-رویان کنم؛ حالیا جانم جایگاهِ معشوق ازلی-ابدی می باشد.
شعر از هنر هاست و از زمان آدم، زینتِ-بخش ِزیبائی ها بوده است. پس شعر به مجلس ِشاه، جایگاه ِبهشت دارد و شاه همان یکتائی خداوندگاری است. اگر چه از سحر و سحری دیگر خبری نیست، ولی شراب صبگاهی که هست!
عنان‌ بر عنان‌ رود، یعنی قضاوتِ پروردگار از تصوّر ما خارج و روز قیامت همین حالاست! می پنداریم در قیامت، شیخ ِ تسبیح به دست و رندِ شرابخوار طوری قضاوت می شوند که رند به بهشت رود و شیخ به دوزخ. هر طور که باور-داشته باشیم، قلبِ ما همانا سکّه تقلبی و زر ناسره ماست. بزرگواری یزدان، قصور ما را برمی تابد. از زر ناسره که سکه کم عیاری ست؛ شاه که کریم و بزرگوار ست؛ به چشم اغماض در ما خواهد نگریست. با استغراق در معانی باطنی، خواهیم فهمید که در روز حشر؛ چه بسا تسبیح شیخ و خرقه ی شرابخوار یکسان باشند.
حافظ از عید بصورت نمادین و در راستای رسیدن به معنویت استفاده میکند. گل نیز نماد وجود و شکل مادی پدیدار ها می باشد. حضور و کمال یاران همان همراهان راه معنویت هستند مانند عطار و مولانا.
حافظ هنوز به پاکان روزه دار و یا همان یاران دلبسته است. حافظ از ما میخواهد که از قصه جام و جمشید معنای اصلی را دریابیم و غزل را نیز به معنای معمول آن نگرفته و در آن تامل عمیق تر داشته باشیم.
جان ذاتی ما همانا اصلیت خدایی بشری ست و از نگاه عرفا، جان جسمانی انسان در رده دوم اهمیت قرار دارد. حافظ از خدا میخواهد تا از چشم-زخم انسان های تنگ نظر محفوظش بدارد؛ تا انسان ها با تعلقات دنیوی نتوانند بر او اثر بگذارند و او را به ذهنیت مبتلا کنند. باشد که شراب نورانی معرفت را بنوشاند و با این جهان بینی که انسان در پی می خرد ایزدی ست می فرماید:
گر فوت شد سحور چه نقصان صبوح هست/از می کنند روزه گشا طالبان یار.
زمان نوشیدن می اَلَست در سحر و ابتدای دوران زندگی انسان یعنی در نوجوانی است. اگر جدا شدن از خود کاذب طولانی شود، باز نقصانی بوجود نخواهد آمد، چرا که انسان در هر دوره ای از زندگانی که باشد؛ هر آینه با می ناب از حضرتش میتواند روزه گشایی کرده و آن طلب یعنی روزه داری را با زنده شدن به حضرتش ادا کند.
زانجا که پرده پوشی عفو کریم توست/بر قلب ما ببخش که نقدیست کم عیار.
پرده پوشی همان سیره خداوندگاری می باشد؛ پس بر ما ببخش زیرا که بواسطه شروع دیر هنگام؛ این زر ما بس کم عیار شده است تا حدی که به نظر تقلبی می آید اما تو با کرامت خود ما را از عشق لایزال بهره مند کن. برای طلب می یعنی خرد ایزدی و زنده شدن به حضرت عشق، به چیزهای این جهان دل مبادا بست.
ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود/تسبیح شیخ و خرقه رند شرابخوار.
تسبیح و خرقه از ابزارهای ذهنی شیخ و صوفی هستند و شیخ با تسبیح، خدای ذهنی خود-ساخته را عبادت میکند. صوفی نیز رندانه در زیر خرقه دلبستگی ها، قصد شراب خوردن از این تعلقات دنیوی را دارد. حافظ میفرماید در روز حشر یا قیامت که میتواند برای انسان همین لحظه و از خواب ذهن بیدار شدن باشد؛ هیچکس با اعمال ذهنی خود طرفی از زندگی دنیوی برنخواهد بست.
حافظ چو رفت روزه و گل نیز می‌رود/ناچار باده نوش که از دست رفت کار.
رفتن روزه و گذر ایام خیلی زود سپری شده و لاجرم گل وجود جسمانی انسان نیز از این جهان خواهد رفت. پس درنگ نکن و باده هوشیاری طلب کن که می اَلست، تو را جاویدانی و الوهیت خواهد بخشید.

1401/02/02 11:05
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید

1403/05/19 23:08
امیر "گمنام"

درود بر حافظ دوستان گرامی شرح صوتی این غزل را می توانید در کانال تلگرامی زیر گوش کنید: پیوند به وبگاه بیرونیl