غزل شمارهٔ ۲۴۳
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۴۳ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۲۴۳ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۴۳ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۲۴۳ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۲۴۳ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۴۳ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۲۴۳ به خوانش شاپرک شیرازی
غزل شمارهٔ ۲۴۳ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۲۴۳ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۲۴۳ به خوانش محمدرضاکاکائی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
بیت 4 فوق العاده است . حافظ محشره . محشر
یا رب کجاست محرم رازی که یک زمان
دل شرح آن دهد که چه گفت و چهها شنید
عالیه ...
دل شرح آن دهد که چه گفت و چهها شنید
این قسمت در کتاب به جای گفت , دید هستش...
دل شرح ان دهد که چه دید و چه ها شنید ...
فکر کنم این درستره ...
---
پاسخ: متن مطابق تصحیح قزوینی/غنی است.
بوی خوش تو هر که ز باد صبا شنید
از یار آشنا نفس آشنا شنید
---
پاسخ: متن مطابق تصحیح قزوینی است، (سخن) آورده آنجا و بدل هم ندارد.
یار آشنا = پیک عاشق ( باد صبا )
سزا = شایسته
حق گزار = بجای آورنده حق ، حق شناس
یک زمان = یک لحظه
چه ها = چه چیزها
شاه حُسن = شهریار سرزمین زیبایی
خوش می کنم = عطر آگین می کنم
دلق پوش = صوفی ، زاهد
دور = گردش
گنبد چرخ = روزگار، گردش فلک
ندا کردن = صدا زدن
محض خیر = خالص برای خوبی
عین صواب = کاملاً درست و خوب
دربند آن مباش = درفکر آن نباش
سمع = شنیدن
معنی بیت 1: هرکس بوی دلپذیر تو را از باد بهاری شنید از نسیم صبا که قاصد عشاق است، پیام دوست و محبوب را دریافت کرده است.
معنی بتی 3 : جان را با شراب مشکبوی، معطر می کنم زیرا از خرقه پوش زهد فروش جز بوی ناخوش ریا کاری و فریب به مشام نمی رسد.
وفا
دل ، چون سحر نفس ز نسیم صبا کشید
جان را بسوی بوی خوش آشنا کشید
شبهای بی سحر را که به یاد تو نخفت
چشم نخفته داند که دلم چه ها کشید
آن دم که می سپردمش این دل به سوی تو
در راه تو، فتاده و ، بی غم ، بلا کشید
جان می دهد نوید سخایش که شاید او
دستی ز مرحمت هم به سر گدا کشید
دل دادم آن زمان که به غم آشنا شدم
آن آشنا شرر ، به دل مبتلا کشید
از عقل بی کفایتم این بی نوای دل
بس زخم بی جراحت از این ، ماجرا کشید
بر آن به گل شده کو خبرش ز ره نبود
ازگفتنش چه حاصل که دلم چه را کشید
صوفی که جام خود بشکست و قبا درید
این حال ، خوش بدارد که سر وفا کشید
عمرم چو می شود ز بلا مبتلای تو
بر بی دلان چه آید ، نکشید و یا کشید
سروش - سایه ها
شاه بیت این غزل:
ای شاه حسن چشم به حال گدا فکن
کاین گوش بس حکایت شاه و گدا شنید!
خدا جون تو کریمی، خودت به کرامته خودت گواهی دادی، دنیا به کرامتت گواهی داده، گوشه زلفی نشان منه گدا بده!
سلام
در مورد بیت چهار من هم یک چیز که از اهل دلی شنیدم رو میگم
منظور از این بیت همون معراج پیامیر(ص) هستش
وقتی رسول خدا (ص) از معراج برگشتند مولی علی (ع) تمام شرح سفر رو برای پیامبر گفنتد
رسول الله تعجب کردند که مگر یا علی تو کجا بودی؟
سر خدا = معراج
عارف سالک = رسول خدا(ص)
باده فروش = حضرت علی (ع)
و شما هم باور کردید؟
یعنی پیامبر خبر نداشت چه اتفاقی افتاده؟
آن اهل دل با این حرف به پیامبر توهین کرده است
انسان هر چقدر بیشتر غزلیات حافظ را می خواند بیشتر شیفته اش می شود. بیخود نیست که به وی لقب لسان الغیب داده اند. تاثیر اشعارش فوق العاده است.
با تشکر از خانم ملیحه رجایی ، امّا از ایشان می پرسم معنای دو بیت یک و سه را بهتر نیست اینگونه دریابیم ؟ :
1- بوی خوش ترا ( ای معبود ) هرکسی از باد صبا شنید ، از یار آشِنا ( همان که بوی خوش دارد همان معبود ) سخن آشِنا شنید سخن آشِنا اشاره به همان رایحۀ باد صبا دارد
3- خوش می کنم ( یعنی به قول امروزیها حال می کنم ) به بادۀ مشکین ( شرابی که بوی خوش مشک دارد) ، مشام جان که چی ؟ که این مشام جانِ من از دلق پوش یعنی از کسی که منافقانه با وجود دارایی کافی دلق می پوشد ،صومعه ( ظاهراً حافظ با روحانیان دین خودش تعارف داشته که صومعه مسیحی را مثال آورده ! ) بوی ریا شنید
*****************************************
*****************************************
ما باده زیر خرقه نه امروز میکشیم
صد بار پیر میکده این ماجرا شنید
ما می به بانگ چنگ نه امروز میخوریم
بس دَور شد که گنبد چرخ این صدا شنید
بیت نخست
میکشیم: 33 نسخه (803، 813، 814- 813، 816، 819، 821، 823، 824، 825، 843 و 23 نسخۀ متأخّر یا بیتاریخ) خانلری، عیوضی، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصال، سایه
میخوریم: 2 نسخه (801، 827) قزوینی- غنی، خرمشاهی- جاوید
میبریم: 1 نسخۀ متأخّر (849)
بیت دوم
میخوریم: 33 نسخه (803، 813، 816، 819، 821، 823، 824، 843 و 25 نسخۀ متأخّر یا بیتاریخ) خانلری، عیوضی، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصال، سایه
میکشیم: 5 نسخه (801، 814- 813، 827، 1 نسخۀ متأخر: 854 و 1 نسخۀ بیتاریخ) قزوینی- غنی، خرمشاهی- جاوید
غزل 238 در 40 با 41 ضبط موجود است (از نسخ کاملِ کهنِ مورخ، نسخۀ مورخ 818 غزل را ندارد). نسخۀ مورخ 825 دو بار این غزل را دارد و در ضبط دوّم خود، فاقد دو بیت بالاست. 4 نسخۀ دیگر (متأخر یا بیتاریخ) نیز بیت اول را ندارند. افزون بر هر دو ضبط نسخۀ مورخ 825 که بدون بیت دوم بررسی فوق است، بیت دوم در دو نسخۀ دیگر نیز نیست که یکی مورخ 822 است و دیگری بیتاریخ.
پیداست که جای دو کلمۀ در پایان دو مصرع اول ابیات جا به جا شده و علامه قزوینی یا متوجهِ این نقص نشده یا خود را مکلف به حفظ ضبط نسخۀ اساس خود مورخ 827 (کهنترین نسخۀ کامل شناخته شده از دیوان حافظ تا آن زمان) دانسته است. اما از خرمشاهی این اشتباه پذیرفتنی نیست. شاهد در تأیید ضبط اکثریت این بیت است:
صُراحی میکشم پنهان و مردم دفتر انگارند
عجب گر آتش این زرق در دفتر نمیگیرد
**************************************
**************************************
اجرای ساز و آواز این شعر در برنامه شماره 264 برگ سبز
پیشنهاد میکنم گلهای تازه 153 رو با صدای استاد شجریان بشنویید و حال کنید اساسی
بوی خوش تـو هر که ز باد صـبـا شنید
از یــار آشـنـا ســـخـن آشـنـا شـــنـیـد
آشنا : شناخته شده و معروف ، دوست و قوم خویش
یارآشنا :استعاره از باد صباست که رابطِ میان عاشق ومعشوق است.
سخن آشنا : سخن و صحبتِ دوست و معشوق ، پیامِ نویدِ وصال
"بادِصبا" که دربارگاهِ معشوق تردّد دارد وباعاشقانش نیز در ارتباط است، عطرِدل انگیزِزلف وتنِ محبوب و معشوق راگرفته و برای عاشقان به ارمغان می آورد و آنها را سرخوش وسرمست می نماید .
بوی دلـپـذیرِ تو را هر کس از باد صبا شنید(دریافت نمود)، انگار که از باد صبا پیام معشوق را دریافت کرده است .برای عاشقِ دل ازکف داده، بویِ پیراهنِ معشوق نیز اعجازمی کند......
بوی خوش تـو هر که ز باد صـبـا شنید
از یــار آشـنـا سـخـن آشـنـا شـنـیـد
آشنا : شناخته شده و معروف ، دوست و قوم خویش یار آشنا :استعاره از باد صباست که رابطِ میان عاشق ومعشوق است.
سخن آشنا : سخن و صحبتِ دوست و معشوق ، پیامِ نویدِ وصال
"بادِصبا" که دربارگاهِ معشوق تردّد دارد وباعاشقانش نیز در ارتباط است، عطرِدل انگیزِزلف وتنِ محبوب و معشوق راگرفته و برای عاشقان به ارمغان می آوردوآنهاراسرخوش وسرمست می نماید .
بوی دلـپـذیرِ تو را هر کس از باد صبا شنید(دریافت نمود)، انگار که از باد صبا پیام معشوق را دریافت کرده است .برای عاشقِ دل ازکف داده، بویِ پیراهنِ معشوق نیز اعجازمی کند.
درمجلـسِ ما عطـر میآمیــز که ما را
هرلحظه زگیسویِ توخوشبوی مشام است.
ای شاه حُسن ؛ چشم به حالِ گدا فکن
کاین گوش بس حکایت شاه و گـدا شنید
شاه حُسن :معشوق، پادشاه زیبارویان ، زیبای زیبایان
ای پادشاه زیبا رویان ، ای پادشاه خوبان به حال منِ فقیر(محروم مانده ازوصال) هم عنایتی بفرما.توّجهِ گهگاهِ پادشاه به گدا ازقدیم الایّام رسمِ معمولی بوده وبه منزلتِ پادشاهی خدشه ای واردنمی کند. گوش من از داستانهایِ التفات وعنایتِ پادشاهان به فقیران پراست و بسیار شنیده است .
شاعرمیخواهد معشوق رابه بذلِ عنایت وتوّجهِ به عاشق تشویق وترغیب نماید.
ازعدالت نبود دور گَرش پرســــدحال
پادشاهی که به همسایه گدایی دارد
خوش میکنم به بـادهی مُشکین مشام جان
کـز دلق پوش صـومـعـه بـوی ریـا شـنـیـد
دَلق پوش : صوفی ، دراینجا به معنی ریاکار
صومعه : دیر ، خانقاه
ریا: تظاهر به دینداری و نیکوکاری
ازآنجاکه در قدیم رسم بوده برای دفعِ بیماری یا خوشبو ساختن بعضی شراب ها ، آن را با گل ، گلاب یا مُشک میآمیختند ، ازاین می فرماید: مشامِ جان راباباده ای که بامشک وعطروگلاب غنی شده، خوش ومعطّر می نمایم.بویِ ریاوتظاهربه دینداری ازسویِ صوفیِ دروغگو، مشامِ جان راسخت آزرده وناخوش کرده است.پس خنثی کردن وپاکسازیِ این بویِ ناخوشآیند،باهرباده ای میّسر نیست.
حافظ همواره از ریاکاران بیزاری وبرائت می جسته و پیوسته با آنان در ستیز بوده است .
می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب
بهتر ز طاعتی که ز روی و ریا کنند
سـرِّ خـدا که عارفِ سالک به کس نـگـفـت
در حیرتم که باده فروش از کـجـا شـنـیـد ؟!!
سـرّخدا: خدوانددربخشندگی وبخششِ گناهان رازیِ شگفت انگیز دارد.بدین معناکه ممکن است یکی هفتاد سال عبادت وبندگی کندلیکن به سببِ نداشتنِ خلوصِ نیّت،سرانجامِ وعاقبتِ نیکی نداشته باشد.وبرعکس چه بساکسانی که بظاهرگناهکارانند،لیکن به سببِ ارتکابِ اعمالی شایسته هرچنداندک،درپایانِ کار جزوِ رستگاران خواهندبود.
البته روشن است که این سِرّ واینگونه قضاوت، ازاختیاراتِ خاصِ ذاتِ باریتعالیست و همگان جزتعدادی معدود (عارفانِ سالک) ازچگونگی ورمز ورازِ آن آگاهی ندارند.
استادروانشادشهریاردراینباره چه زیبا می فرماید:
غرّه مشو که مرکبِ مردانِ مردرا
درسنگلاخِ بادیه پِی ها بریده اند
نومیدنیزمباش که رندانِ باده نوش
ناگه به یک ترانه به منزل رسیده اند.
باده فروش : در اصطلاحِ عرفان،به پیر و مرشدگفته می شود. امادراینجا همان باده فروش یافروشنده یِ شراب است.
می فرماید در شگفتم که فروشنده یِ باده وصاحبِ میخانه،چگونه به عاقبتِ گناهی که(کارِمِی فروشی) مرتکب می شود بی اعتناست.درپرده ورندانه بگونه ای که جوازِ کسبِ اونیزازاعتبارفزونتری برخوردارگردد،می فرماید: اوقطعن به سرّ خدا دسترسی پیداکرده وحتمن ازچگونگیِ بخشایشِ گناهان اطلاع دارد که اینچنین بافراغتِ خاطربه باده فروشی اشتغال دارد.
اگر کردم دعایِ می فروشان
چه باشدحق نعمت می گذارم
یا رب کجاست محرم رازی که یـک زمـان
دل شرح آن دهـد که چه گفت وچهها شنید
خداوندا محرمِ رازی کجاست که با او درد دل کنم و از بلاهایی که در راه عشق کشیدهام صحبت کنم.حافظ باجهان بینیِ خاصی که داشته،همواره احساسِ تنهایی شدیدی داشت.دربسیاری ازغزلها به این نکته اشاره کرده وازدستِ تنهایی شکوه وشکایت نموده است.
سینه مالامالِ درداست ای دریغا مرهمی
دل زتنهایی به جان آمد خدارا همدمی
ایـنـش سزا نـبـود دلِ حقگزار مـن
کـز غـمـگسـار خـود سـخـن نـاسـزا شـنـیـد
حقگزار : قدر دان و سپاسگزار
غمگسار : محبوب و معشوق،کسی که غمخواری کندوغم ازدل بزداید.
من که این همه باخلوصِ نیّت عشق می ورزم ومِهر معشوق رادرسینه می پرورانم،حقّم این نبود، شایسته نبود که دلِ قدردان من از محبوب و معشوق خود کلامِ نا روا وسخنانِ سخت بشنود.
نکته یِ جالب توجه درعشقبازیِ حافظ این است که گلایه یِ او ازرفتارِ معشوق بسیارمحترمانه ودرحدِاظهارِ نیاز وابرازِ احساساتِ عاطفیست.اوهرگز پای ازدایره یِ ادب ومتانت وحرمت بیرون ننهاده ونسبت به معشوق جسارت نمی ورزد.
نکته هارفت وشکایت کس نکرد
جانبِ حرمت فرونگذاشتیم
محروم اگر شدم ز سرِ کوی او چه شـد ؟!
از گلشن زمانه کـه بـوی وفـا شـنـیـد ؟!!
شاعردر این بیت نیز بجایِ آنکه ازبی وفاییِ یارشکایت کند داردخود را دلداری میدهد . "کوی معشوق" به "گلشن زمانه" تشبیه شده که وفا و وفاداری در آن نیست .
اگرمرا به کوی معشوق دسترسی نیست و بی بهره مانده ام،جایِ گله و شگفتی نیست. زیرا کوی یار هم مانند زمانه و روزگار به کسی وفا نکرده است،اغلبِ عاشقان درآتشِ فراق می سوزند ودردریایِ بیکرانه یِ عشق جان می سپارند.
جزاینقَدر نتوان گفت درجمالِ توعیب
که وضعِ مهرو وفانیست رویِ زیبارا
ساقی بـیـا که عشق نـدا میکـنـد بـلـنـد
کآن کس که گفت قصّهی ما ، هم زما شنید
ای ساقی بیا ببین وبشنو که عشق چه غوغایی به راه انداخته وچه فریادِبلندی درجهان طنین افکنده است.بیا دراین غوغایی که به پاشده شرکت کن وپیمانه های شراب رابه گردش درآور....
وامّا چه اتّفاقی رخ داده که شاعر "ساقی" رافراخوانده واورانیزبه جشن دعوت می کند؟
بایدگفت شاعراین نکته رااززبانِ عشق یادآوری می کند که هر کس داستانِ ما را بازگویی می کند از خودِ ما به او الهام شده است .به عبارتی دیگر: اگر کسی حدیثی از قصه یِ عشق را میداند وبازگویی می کند قطعن عاشق شده واین موضوع،موهبتِ خودِ عشق است.
"عشق" خودش می گوید وباز خودش میشنود.هرچه هست "عشق"است و ما و شما بهانه ای بیش نیستیم.
"تنهاخودِعشق" است که داستانهای شورانگیزبپاکرده وحکایتهای اینچنین اثربخش خلق نموده است.
درمعنایِ این بیت این حقیقتِ بزرگ که:"عشق خداست وخداعشق است" نهفته است.
زاهداَر راه به رندی نبَردمعذوراست
عشق کاریست که موقوفِ هدایت باشد.
به همان معناکه خداوندهرکه را بخواهد هدایت کند، عشق هرکه رابخواهدمبتلا می کند.
مـا بـاده زیـر خـرقـه نـه امـروز میخـوریـم
صـد بار پـیـر مـیـکده این ماجرا شـنـیـد
خرقه ازلوازم عبادت ونشانه یِ عبودیت درنزدِ زاهدان بویژه صوفیان بوده است.حافظ که ازتظاهروریاکاریِ آنها دلزده شده ومسیرِ عشق وآزاداندیشی را انتخاب کرد،خرقه همانندِ صوفیان دستآویزِ ریاکاری نکرد بلکه اوعشقبازی پیشه کرده بودومسلّم است که عشقبازی مایه یِ سرمستی وسرخوشیست.معنایِ ظاهریِ بیت نیز این است»
باده نوشیِ پنهانیِ ما برای بار اوّل که نیست ، این مسئله صد بار به گوش پیر و مرشد ما رسیده واوازرفتارِ ماآگاهست.
پیر وراهنمایِ حافظ که مشخص نیست چه کسی بوده وظاهراً خیالی می باشد،ازباده نوشیِ یارانِ خویش اطلاع کامل داشته وخودنیز دراین زُمره قراردارد
دوش ازمسجدسویِ میخانه آمدپیرِ ما
چیست یارانِ طریقت بعدازاین تدبیرِما
ما می به بانگ چنگ نه امروز میکشیم
بس دَور شـد که گنبد چرخ این صدا شنید
دَوْر : دو معنی دارد : 1- گردش و چرخیدن 2- عصر و روزگار
تنها امروز نیست که ما با بانگ ونوای چنگ،اقدام به باده نوشی میکنیم. روزگار طولانی است که مابدین کارمی پردازیم و این خبر در آسمان هم پیچیده است .
به هیچ دَوْر نخواهندیافت هشیارش
چنین که حافظِ مامستِ باده یِ ازلست
پـنـد حکیم محض صواب است و عین خـیـر
فرخـنـده آن کسی که به سمعِ رضا شـنـیـد
حکیم : دانشمند ، فرزانه
محض : عین ، مطلق
عین : ماهیت ،خودِ خیر
فرخنده : خجسته ، نیکبخت
سمعِ رضا : شنیدن همراه با پذیرفتن
پندواندرزِ عارفِ دانایِ فرزانه، درست و ناب و خیرِ بی چون وچراست ، خوشبخت کسی است که بشنود و بپذیرد وبکاربندد.
چنگِ خمیده قامت می خواندت به عشرت
بشنوکه پندِ پیران هیچت زیان ندارد
حـافــظ وظیـفـهی تـو دعـا گفتنست و بس
در بــنــدِ آن مـبـاش که نـشـنـیـد یا شـنـیـد
ای حافظ وظیفهی تو این است که برای سلامتیِ معشوق دعا کنی وبس.
در فکر این نکته مباش که دعایت راچه کسی)معشوق یاغیر) شنیدیا نشنید.اصل مطلب این است که تو خالصانه آرزوی خوبی وسلامتی داشته باشی.
من ودل گرفداشدیم چه باک؟
غرض اندرمیان سلامت اوست
اینش سزا نبود دل غمگسار من
کز غمگسار خود سخن ناسزا شنید
با این بیت قلب آدم فشرده میشه!
سپیده جان،
شیخ می گوید:
عیبی نباشد از تو که بر ما جفا رود
مجنون از آستانه لیلا کجا رود؟
.....
ای آشنای کوی محبت ، صبور باش
بیداد نیکوان همه بر آشنا رود
معانی لغات غزل (243)
با صبا: نسیم صبا، نسیم ملایمی که صبح و غروب از جانب شمال می رود وبه قاصد و پیام آور از جانب یار تشبیه می شود .
نفس آشنا : دَم یار آشنا، هوای کلام یار آشنا.
ای شاه حسن : ای پادشاه ملک زیبایی و جمال ، ای سرآمد همه زیبایان .
خوش می کنم: خوشبو می کنم ، معطر می سازم ، به حال خوش در می آورم .
باده مشکین: باده مشکبو ، شراب خوش بو ، شراب ممزوج با مَشک سوده .
بوی را شنید: بوی بد بو مشمئز کننده تزویر و ریا را شنید .
دلق پوش صومعه: کنایه از صوفی متظاهر. سرخدا: راز و حکمتخداوند ، کنایه از عفو و بخشایش عامّ الهی نسبت به بندگان مقصر است.
عارف سالک: سالک راه الهی که به اسرار قادر متعال آگاهی کامل دارد .
باده فروش : 1- فروشنده باده که بی اعتنا به عاقبت گناهی که می کند به باده فروشی خود ادامه می دهد،2- پیر باده فروش ، پیر و مرشد میخانه عشق.
حق گزار: سپاسگزار ، وفادار ، حق شناس .
غمگسار: زداینده غم از دل ، آنکه با لطف کلام خود غم را از دل می زداید .
بس دَوُر شد: دیر زمانی است ، بسیار زمان سپری شد.
عین صواب: راستی خالص، راستی و درستی مطلق و بهترین.
مَحض خیر: خیر محض ، خبر یکدست ، خوبی به تمام معنا.
سمعِ رضا: گوش پذیرا ، گوشی که پند را شنیده و راضی شده
معانی ابیات غزل (243)
(1) هر کس بوی دلپذیر تو را از باد صبا شنیدبدان ماند که از دهان یار آشنایی هوای کلام یار آشنا را شنیده است .
(2) ای پادشاه حسن و سرآمد زیبایان روزگار ، لطفی به گدای خود بیفکن و بدانکه ، این گوشها ی ما ، چه بسیار داستان و سرانجام کار شاه و گدا راشنیده است .
(3) ( از آن سبب ) مشامِ جان را با شراب خوشبو ، معطر می سازم که از صوفی خرقه پوش بوی ناخوشش ریا و تزویر را شنیده است.
(4) نمی دانم را ز بخشش عامّ الهی را که عارف پو ینده را ه عشق بدان آگاهی داشت و با کسی درمیان نمی نهاد ، پیر باده فروش از کی وکجا شنید؟
(5) خدایا یکنفر که محرم راز باشد کجا پیدا می شود تا زمانی دل با او شرح آنچه را که دیده و شنیده در میان نهد .
(6) سزای دل سپاسگزار من این سخنان ناسزایی که از غمگسار خود شنیده نبود
(7) اگر از سر کوی او رانده و بی بهره شده ام باکی نیست. کیست که از این باغ روزگار بوی وفا و محبت شنیده باشد.
(8) ساقی بیا ( تا مستانه به راه عشق گام نهاده عاشقی را از خود عشق بیاموزم ) چرا که عشق به صدای بلند می گوید هر کس قصه ما را بازگو می کند از زبان خود ما شنیده است.
(9) تنها این کار امروز ما نیست که ریا کارانه شیشه شراب را زیر خرقه زهد و پنهانی می بریم .پیر میکده صد بار این را دید وویا شنیده است.
(10) تنها امروز نیست که با نوای چنگ به باده گساری مشغولیم دیر زمانی است که صدای چنگ مجلس عیش ونوش ما به گوش گنبد افلاک رسیده است
(11) نصیحت حکیم خردمند عین درستی و کمال راستی و خیر مطلق است . خوشبخت کسی است که شنید وآن را به گوش گرفت. ..
(12) حافظ ، وظیفه توهم تنها دعا کردن اوست و در اندیشه این که او دعا کردن تو را شنید یا نشنید .
شرح ابیات غزل (243)
وزن غزل: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلات
بحر غزل : مضارع مثمن اخرب مکفوف مقصور
*
در شرح غزلهای گذشته مکرر به این واقعیت اشاره شد که ستاره بخت واقبال حافظ ، سالی قبل از تبعید ، روبه افول گذاشت و پس از تبعید و بازگشت به شیراز هم آنچنان که حافظ امیدوار بود ، در کنف حمایت شاه شجاع قرار نگرفت و غزلهای شکوائیه های که چندان کار گشاه هم نبوده است .
این غزل نیز یکی از آنهاست که شاعر پس از تعارفات بیت مطلعکه آشناییهای دوره گذشته را با یاد شاه شجاع می آورد در بیت دوم در لباس طنز می گوید ای پادشاه به دستگیری افتادگان مستمند بپردازد و عنایتی به این دوست قدیمی داشته باش و بدانگه گوش ما بسیار حکایتها که از شاه وگدا شنیده و به یاد داردو این بیت ایهامی است بس تنبیه آمیز، زیرا هم معنای حکایتهای جور واجور احسان شاهان را به گدا یان می رساند و هم زیر و روشدن ورق خوردن صفحه بخت و اقبال شاهان را به گدایان را هر دو بطور خلاصه منطوق کلام این است که ( دنیا همیشه به یک حال نمی ماند).
شاعر در بیت سوم به باده نوشی خود ازآن سبب تأکید می ورزد که می داند سبب تبعید شدن وجرم او، باده گساری و افشاگری مراتب ریا و فریبکاری صوفیانی مانند شیخ زین الدین کلاه بوده است و در مصراع دوم این بیت ، مراتب نفرت و انزجار خود را از دلق پوش صومعه ، ابراز می دارد.
در بیت چهارم ، شاعر شاه بیتی می آفریند که کمترین معنای باطنی آن این است که عارفسالک، آنچه را از راه اشراق در می یابد به حکم احتیاط هرگز با کسی در میان نمی نهد و مننمی دانم چگونه پیر باده فروش به این اسرار دست یافت که با دادن باده و ارشاد باده نوشان مستعدی چون من تمای اسرار عارف سالک به من تلقین شد.
شاعر در بیت پنجم به رویدادی اشاره دارد که بین او وشاه شجاع اتفاق افتاده است و چنین بر می آید که در یک مصاحبه و مکالمه پس از بازگشت او از تبعید ، آنچه را که حافظ باید به شاه شجاع بگوید گفته و پاسخهای تندی نیز شنیده است و به همین سبب در بیت ششممی گوید این ناسزاها) و این سخنان ناسزا پاسخ دل حق شناس دوستی چون من نبود.
شاعر در بیت هفتم اشاره به قطع را بطه خود با شاه شجاع پس از این ملاقات نامیمون دارد و می گوید اگر از این پس نمی توانم به ملاقات او بروم و از اینکار محروم و ممنوع شده ام هیچ مانعی ندارد که این زمانه تا بوده ، کارش بی وفایی بوده است.
حافظ پس از آنکه به کمال شجاعت رودروی سلطان قرار گرفته و مردانه از شخصیت خود دفاع می کند و در نتیجه رابطه او با دربار قطع می شود باز به سر مطلب اصلی و علت العلل تبعید وایرادها و دستاویزهای مخالفین برگشته وبه باده نوشی وبی پروایی خود مهر تأیید می گذارد و بیت هشتم ونهم و دهم این غزل را می آفریند که هر بیت گواه صادقی بر راستی و صداقت ویکرنگی و شجاعت ذاتی این شایسته ترین فرزند زمان خود و همه زمانه هاست . آنگاه در انتهای غزل در بیت 11و 12 به نصیحت شاه شجاع می پردازد و منظور او از (حکیم ) اشاره به خود حافظ است.
آنچه از آخرین مصراع آخرین بیت این غزل در یافت می شود این است که حافظ چندان امیدورا به این نبوده است که در رویه و سلوک و سیاست شاهشجاع تغییری حاصل گردد.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
بیت ساقی بیا که که عشق ندا میکند بلند با صدای استاد شجریان معرکه س.....................................
من فکر میکنم بیت آخر دارای نکات مهمی است.
نکته اول:
وقتی خداوند استعداد و امکان میدهد، تکلیف هم میآید.
مصداق:
1 ) سوره مبارکه البقرة آیه 286
لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفسًا إِلّا وُسعَها ۚ لَها ما کَسَبَت وَعَلَیها مَا اکتَسَبَت ۗ رَبَّنا لا تُؤاخِذنا إِن نَسینا أَو أَخطَأنا ۚ رَبَّنا وَلا تَحمِل عَلَینا إِصرًا کَما حَمَلتَهُ عَلَی الَّذینَ مِن قَبلِنا ۚ رَبَّنا وَلا تُحَمِّلنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ ۖ وَاعفُ عَنّا وَاغفِر لَنا وَارحَمنا ۚ أَنتَ مَولانا فَانصُرنا عَلَی القَومِ الکافِرینَ
ترجمه:
خداوند هیچ کس را، جز به اندازه تواناییش، تکلیف نمیکند. (انسان،) هر کار (نیکی) را انجام دهد، برای خود انجام داده؛ و هر کار (بدی) کند، به زیان خود کرده است. (مؤمنان میگویند:) پروردگارا! اگر ما فراموش یا خطا کردیم، ما را مؤاخذه مکن! پروردگارا! تکلیف سنگینی بر ما قرار مده، آن چنان که (به خاطر گناه و طغیان،) بر کسانی که پیش از ما بودند، قرار دادی! پروردگارا! آنچه طاقت تحمل آن را نداریم، بر ما مقرّر مدار! و آثار گناه را از ما بشوی! ما را ببخش و در رحمت خود قرار ده! تو مولا و سرپرست مایی، پس ما را بر جمعیّت کافران، پیروز گردان!
نکته دوم:
عنایت الهی در عزم جدی برای انجام وظیفه.
مصداق:
1 ) مصباحالمتهجد، شیخ طوسی، ص 844 ؛ إقبالالأعمال، سید ابن طاووس، ص 706 ؛ مفاتیح الجنان، شیخ عباس قمی، ص 62 (دعای کمیل)؛
یَا رَبِّ یَا رَبِّ قَوِّ عَلَی خِدْمَتِکَ جَوَارِحِی وَ اشْدُدْ عَلَی الْعَزِیمَةِ جَوَانِحِی وَ هَبْ لِیَ الْجِدَّ فِی خَشْیَتِکَ وَ الدَّوَامَ فِی الِاتِّصَالِ بِخِدْمَتِک.
ترجمه:
ای پروردگار من به اعضایم در مقام بندگیت نیرو بخش و دلم را عزم ثابت ده و کوشش در خوف و خشیتت را و اینکه پیوسته در خدمتت باشم.
نکته سوم:
محفوظ بودن اجر کارها نزد خدای متعال.
مصداق:
1 ) سوره مبارکه البقرة آیه 158
إِنَّ الصَّفا وَالمَروَةَ مِن شَعائِرِ اللَّهِ ۖ فَمَن حَجَّ البَیتَ أَوِ اعتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَیهِ أَن یَطَّوَّفَ بِهِما ۚ وَمَن تَطَوَّعَ خَیرًا فَإِنَّ اللَّهَ شاکِرٌ عَلیمٌ
ترجمه:
«صفا» و «مروه» از شعائر (و نشانههای) خداست! بنابراین، کسانی که حجِ خانه خدا و یا عمره انجام میدهند، مانعی نیست که بر آن دو طواف کنند؛ (و سعیِ صفا و مروه انجام دهند. و هرگز اعمال بیرویّه مشرکان، که بتهایی بر این دو کوه نصب کرده بودند، از موقعیّت این دو مکان مقدّس نمیکاهد!) و کسی که فرمان خدا را در انجام کارهای نیک اطاعت کند، خداوند (در برابر عمل او) شکرگزار، و (از افعال وی) آگاه است.
2 ) سوره مبارکه الجاثیة آیه 29
هٰذا کِتابُنا یَنطِقُ عَلَیکُم بِالحَقِّ ۚ إِنّا کُنّا نَستَنسِخُ ما کُنتُم تَعمَلونَ
ترجمه:
این کتاب ما است که بحق با شما سخن میگوید (و اعمال شما را بازگو میکند)؛ ما آنچه را انجام میدادید مینوشتیم!
نکته چهارم:
عمل به وظیفه عامل در امان ماندن از فزع اکبر.
مصداق:
1 ) سوره مبارکه الأنبیاء آیه 103
لا یَحزُنُهُمُ الفَزَعُ الأَکبَرُ وَتَتَلَقّاهُمُ المَلائِکَةُ هٰذا یَومُکُمُ الَّذی کُنتُم توعَدونَ
ترجمه:
وحشت بزرگ، آنها را اندوهگین نمیکند؛ و فرشتگان به استقبالشان میآیند، (و میگویند:) این همان روزی است که به شما وعده داده میشد.
نکته پنجم:
عمل کردن به وظیفه، لازمه انتظار کمک خداوند.
مصداق:
1 ) سوره مبارکه البقرة آیه 40
یا بَنی إِسرائیلَ اذکُروا نِعمَتِیَ الَّتی أَنعَمتُ عَلَیکُم وَأَوفوا بِعَهدی أوفِ بِعَهدِکُم وَإِیّایَ فَارهَبونِ
ترجمه:
ای فرزندان اسرائیل! نعمتهایی را که به شما ارزانی داشتم به یاد آورید! و به پیمانی که با من بستهاید وفا کنید، تا من نیز به پیمان شما وفا کنم. (و در راه انجام وظیفه، و عمل به پیمانها) تنها از من بترسید!
نکته ششم:
مشمول امدادالهی قرارگرفتن کسی که برای خداوندتلاش نماید.
مصداق:
1 ) بحار الأنوار، علامه مجلسی، ج 79، ص 197 ؛ روضة المتقین ، محمد تقی مجلسی، ج13 195؛ الوافی، فیض کاشانی، ج 8، ص 784 ؛
من کان لله کان الله له و من أصلح أمر دینه أصلح الله أمر دنیاه و من أصلح ما بینه و بین الله أصلح الله ما بینه و بین الناس
ترجمه:
هر کس که از برای خدا باشد، خداوند برای اوست، و هر کس امر دینش را اصلاح نماید خداوند امر دنیایش را اصلاح کند و هر کس آنچه را میان او و خداست اصلاح نماید، خداوند آنچه را بین او و مردم است اصلاح کند.
2 ) سوره مبارکه العنکبوت آیه 69
وَالَّذینَ جاهَدوا فینا لَنَهدِیَنَّهُم سُبُلَنا ۚ وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ المُحسِنینَ
ترجمه:
و آنها که در راه ما (با خلوص نیّت) جهاد کنند، قطعاً به راههای خود، هدایتشان خواهیم کرد؛ و خداوند با نیکوکاران است.
نکته هفتم:
خدا، انسان را در هیچ قضیهای بیتکلیف نمیگذارد.
مصداق:
1 ) سوره مبارکه المائدة آیه 54
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنوا مَن یَرتَدَّ مِنکُم عَن دینِهِ فَسَوفَ یَأتِی اللَّهُ بِقَومٍ یُحِبُّهُم وَیُحِبّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی المُؤمِنینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الکافِرینَ یُجاهِدونَ فی سَبیلِ اللَّهِ وَلا یَخافونَ لَومَةَ لائِمٍ ۚ ذٰلِکَ فَضلُ اللَّهِ یُؤتیهِ مَن یَشاءُ ۚ وَاللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ
ترجمه:
ای کسانی که ایمان آوردهاید! هر کس از شما، از آیین خود بازگردد، (به خدا زیانی نمیرساند؛ خداوند جمعیّتی را میآورد که آنها را دوست دارد و آنان (نیز) او را دوست دارند، در برابر مؤمنان متواضع، و در برابر کافران سرسخت و نیرومندند؛ آنها در راه خدا جهاد میکنند، و از سرزنش هیچ ملامتگری هراسی ندارند. این، فضل خداست که به هر کس بخواهد (و شایسته ببیند) میدهد؛ و (فضل) خدا وسیع، و خداوند داناست.
نکته هشتم:
ما باید منتظر انجام وظیفه باشیم.
مصداق:
1 ) سوره مبارکه الأحزاب آیه 23
مِنَ المُؤمِنینَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضیٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن یَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبدیلًا
ترجمه:
در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند صادقانه ایستادهاند؛ بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند)، و بعضی دیگر در انتظارند؛ و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند.
من فکر می کنم در غزلیات حافظ (و هنر هر انسانی) همواره یک پیوستگی بین لحظه قبل و بعد وجود داره. منظورم اینه که برای معنی و تفسیر یک بیت باید حال و هوای کلی غزل رو در نظر داشت. این موضوع درست بر خلاف نظر بهاءالدین خرمشاهی است که معتقد است که حافظ در غزلیات اش از سیاق قرآن بهره برده و همچنان که در میان آیات آن پراکندگی و گسست وجود دارد، ابیات شعر حافظ هم همینطور است. این ادعای خرمشاهی زمانی تقویت میشه که تفسیر المیزان یا نمونه را مطالعه کنیم. اما در تفسیر عبدالعلی بازرگان اینگونه نیست و اساسا او معتقده که گسست و پراکنده گویی بین یک آیه با آیه قبل یا بعد ناشی از فهم نکردن ما از آیات قرآن است و بنابراین خودش برداشت و تفسیر منسجمی از قرآن ارائه میده.
برگردیم به غزل حافظ. فضای کلی شعر در خصوص گفت و شنود و سر پوشی و هویدایی رازی است که عرفا به آن معتقد اند باید پنهان بماند ولی حافظ گاهی از سر شوق یا جذبه، عشق خود را «فاش» می گوید و از گفته ی خود هم دلشاد می شود اگر چه در زمانی هم به اصول عرفان پایبندی نشان می داد و می گفت: آن یار کز او گشت سر دار بلند جرم اش این بود که اسرار هویدا می کرد.
در بیت اول کلمه ی «بو» به غمازی آن اشاره می کند به ویژه که سعی می کند با عادی سازی، موضوع عشق به معشوق را «آشنا» ی همه بداند و به نوعی آشکار کردن عشق اش را توجیه کند. در دو بیت پایین تر حافظ به این موضوع با کنایه اشاره می کند «سر خدا که عارف سالک به کس نگفت در حیرتم که باده فروش از کجا شنید». قرار دادن عارف سالک و باده فروش؛ دو شخصیت کاملاً متفاوت و متضاد، در کنار هم نوعی طنز حافظ است از همین پنهان کردن سر و رازی که عرفا خود را به آن پایبند می دانند. با این حال حافظ هیچگاه قصد جار زدن راز خود را ندارد و تنها به دنبال «محرم راز»ی است تا شرح گفت و گوی خود با معشوق را بدهد. شرحی که به محروم شدن حافظ از کوی دوست انجامید. اما حافظ را چه باک از این حرمان که «از گلشن زمانه که بوی وفا شنید». بدینگونه حافظ به دلداری خود می پردازد.
من معتقدم این دوست و معشوق که حافظ از بی وفایی اش شکوه می کند، همان «ساقی» است. یا دست کم اگر ساقی همواره معشوق حافظ نیست اما همواره محبوب اوست و خیره در باغ آرزوی او (رشته ی تسبیح اگر بگسست معذورم بدار دستم اندر دامن ساقی سیمین ساق بود). در واقع همانگونه که معشوق هوش و عقل از سر عاشق می رباید، ساقی نیز با می خود می کند. به این ترتیب ساقی استعاره ای است از معشوق (خداوند) که اکنون از فاش کردن سر عشق توسط حافظ ناخرسند گشته و مدتی است از او دور شده است. باز هم حافظ به روال ابیات قبل در صدد توجیه بر می آید و ضمن استدعا و فراخوانی ساقی، او را مخاطب قرار می دهد و می گوید که صدای عشق (معاشقه و مباشرت او با ساقی) بلند است و همگان آن را می شنوند؛ همچنانکه همه بوی خوش تو را ز باد صبا می شنوند. پس از فاش گویی من مرنج و به سراغ و به کنارم بیا. چرا که آن کسی که ماجرا و قصه ی عشق ما (حافظ و ساقی) را عیان کرد، علاوه بر من از تو هم این ماجرا را شنیده است ( آیات و روایات فراوانی، از عشق خدا به بندگانش است؛ مانند: «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ»؛ «فَإِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ»؛ و «وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ». واژه ی حب در ادبیات عرب و قرآن معادل واژه عشق در فارسی است).
حالا فکر کنم دلتنگی و شکوه حافظ را در بیت بالاتر؛ همان جا که می گوید «یارب کجاست محرم رازی که یک زمان دل شرح آن دهد که چه گفت و چه ها شنید»، و فضای کلی غزل را بهتر بتونیم درک کنیم. گویا حافظ کسی را محرم راز خود می دانست و آن کس سر او را عیان کرده بود و ساقی هم از این بابت روی از حافظ بر گردانده بود و باقی ماجرا....
ساقی بیا که عشق ندا می کند بلند
به نظرم این بیت را مولانا اینگونه فرمود هرچه گویم عشق را شرح وبیان چون به عشق آیم خجل باشم از آن
و چقدر آسمانی چه چه زد شجریان این بیت را که به قول استاد سایه اگر حافظ زنده می شد و اشعار خود را از زبان شجریان با آن تحریر های جادویی می شنید بی گمان بوسه هایش را نثار این لب ها و حنجره جادویی می کرد .
بوی خوش تو هر که ز باد صبا شنید
از یار آشنا سخن آشنا شنید
همانطور که دوستانِ بزرگوار بخصوص جنابِ مرسلی شرح دادند غزل در باره بیانِ ذاتِ اصلیِ انسان یعنی عشق است، گوهری یکتا که هر انسانی بدونِ نیاز به گفت و شنید آن را تشخیص می دهد و با آن آشناست، عشق به دلداری زمینی نیز نشأت گرفته از همان ذات و اصلِ خداییِ انسان است و بنظر میرسد حافظ قصدِ آن دارد تا به این مطلب بپردازد که عشق را با زبان و گفت و شنید بوسیله ذهن و عقل نمی توان شرح داد، بلکه فقط خودِ عشق است که می تواند عشق را بیان کند ، پسمیفرماید هر کسی بوی خوشِ عشق یا حضرت معشوق را از باد صبا شنید بلادرنگ این بو را تشخیص داده و در می یابد این بو همانندِ سخنی ست که از یارِ آشنا می شنود، پس بدنِ شک به دل می نشیند.
ای شاه حسن چشم به حال گدا فکن
کاین گوش بس حکایت شاه و گدا شنید
گدایی و فقر از مراتب اولیه عرفان و لازمه حرکت اولیه برای طی طریق سالک است و به معنی بی نیازی از غیر حق و نیازمندی محض به حضرت دوست است، اما حکایتِ شاه و گدا در مصراع دوم داستانهایی تکراری ست که بوسیله بُرهان و عقل بیان می شود و این گوشِ حسی بسیار آنرا شنیده است، پس حافظ از خداوند که پادشاهِ حُسن و زیبایی ست می خواهد تا به حالِ این گدا نظرِ لطفی افکنده، رموز و حکایتِ عشق را بیان کند تا با فراگوش یا گوشِ جان بشنود.
خوش میکنم به باده مشکین مشام جان
کز دلق پوش صومعه بوی ریا شنید
دلق پوشِ صومعه نمادِ پرچمدارانِ ادیان و مسلکهایِ گوناگون است و حافظ در ادامه میفرماید انتظارِ حکایتِ عشق از زبان دلق پوشِ صومعه را ندارد زیرا سرانجام از نتیجه کارِ آنان جز بویِ ریا چیزِ دیگری با مشامِ خود نشنیده است، این تشخیصِ ریاکاریِ صومعه داران نیز بواسطه این است که ذات و گوهرِ اصلیِ انسان از جنس عشق بوده و هر چیزِ تقلبی را که آنان بخواهند بجایِ عشق بفروشند نزدِ اهلِ دل رسوا می شوند، پس حافظ که امید از صومعه و هرگونه مکانِ مذهبیِ دیگر بُریده است می خواهد تا با شنیدنِ حکایتِ عاشقی از زبانِ عشق مشامِ جان ( نه مشامِ حسیِ خود) را به شرابِ عشق که رایحه ای همچون مُشک و عنبر دارد خوش و خُرًَم کند.
سر خدا که عارف سالک به کس نگفت
در حیرتم که باده فروش از کجا شنید
چگونگی دریافت باده عشق بمنظور زنده شدن به حضرت دوست را عرفا جزو اسرار الهی میدانند و حافظ که در بیتِ قبل در انتظارِ پیبردن به حکایت و اسرارِ عشق است می فرماید اگر چنین است که فقط انسان های خاص واقف به این اسرار باشند، در حیرت است که پیر می فروش از کجا به این سر آگاه است ؟ حافظ قصد آن دارد به ما بگوید اسرارِ سر به مُهری وجود ندارد، و انسان که از جنس عشق میباشد ذاتاً به این اسرار آگاهی دارد زیرا که در الست به پیمان با خدایِ خود پاسخ مثبت داده و با پذیرشِ ربوبیتِ خداوند تایید کرد که از جنس هم او ( عشق) میباشد.
یا رب کجاست محرم رازی که یک زمان
دل شرح آن دهد که چه گفت و چهها شنید
محرم راز انسانی ست که رازداری کند، یعنی پساز شنیدنِ اسرارِ عشق که بزرگانی چون حافظ به آنها واقف شده اند در مسیر و راهِ عشق قرار گیرد، حافظ میفرماید در اینصورت او با زبانِ دل شرح خواهد داد که در وقتِ وصل چه گفت و شنودهایی مابینِ او و حضرت معشوق صورت پذیرفته است، یعنی فقط شنیدنِ رازهایِ عاشقی از زبانِ بزرگان بدونِ ورود در راهِ عاشقی تاثیر و ثمری نداشته و موجبِ شناختِ عشق نخواهد شد.
اینش سزا نبود دل حق گزار من
کز غمگسار خود سخن ناسزا شنید
حافظ را گمان بر این است که به علت برملا کردن اسرارِ عشق مورد بی مهری حضرت معشوق قرار گرفته و مانند منصور حلاج جرمی مرتکب شده است که مستوجب ناسزا و رانده شدن از سر کوی حضرتش شده است و ابیات بالا را نیز در توجیه افشا کردن آن سِرً می سراید .اما اینها همه از روی فکر و گمان به انسان القاء میشود که در ابیات بعد به آن میپردازد. گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند / جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد .دل حق گزار دلیست که حق تعالی را در مرکز خود قرار داده است .
محروم اگر شدم ز سر کوی او چه شد
از گلشن زمانه که بوی وفا شنید
حافظ میفرماید به جرمِ برملا کردنِ رازِ عشق از سرِ کویِ حضرتش محروم شده است و پیغامهایِ زندگی بخش قطع شده است، در مصراع دوم این قطعِ جریانِ شرابِ عشق را به روزگار و گُلشنِ این جهان نسبت می دهد که بی وفایی پیشه اش بوده و هیچ کس نشده است که از آن بویِ وفا بشنود، یعنی اگر سالکی که هنوز از جنسِ عشق و زبانِ خداوند نشده بخواهد به شرح و بیانِ عاشقی بپردازد تا زمانه برایِ او تایید و توجهِ مردم را بخَرَد، و به نوعی از این کارِ خود توقعِ پاداش داشته باشد، یقینن نه تنها اَجری در کار نخواهد بود، بلکه جریانِ آبِ زندگی قطع و محرومیت از سرِ کویش سرانجامِ کارِ سالک خواهد بود. مولانا نیز در بیتی می فرماید:
انصتو را گوش کن خاموش باش / چون زبانِ حق نگشتی گوش باش
ساقی بیا که عشق ندا میکند بلند
کان کس که گفت قصه ما هم ز ما شنید
پسحافظ به اوجِ این غزلِ زیبا رسیده و در پرده سخن گفتن را رها کرده، آشکارا ساقی را که به دلیلِ افشایِ رازِ عاشقی و قطعِ جریانِ باده بیکار شده بود فرا میخواند تا بارِ دیگر او را بوسیله شرابِ عشقی که از جانبِ حضرتِ معشوق می آید سیراب کند، این مژدگانی را عشق داده است که جریانِ آبِ زندگانی بارِ دیگر برقرار شده و پیغامهایِ غیبی را بر زبان حافظ جاری خواهد نمود، پس عشق یا زندگی با صدایِ رسا ندا سر می دهد که آنکس (حافظ) هم اگر به افشایِ قصه و اسرارِ عشق پرداخته ، قصه عشق را از زبانِ خودّ عشق شنیده است و در حقیقت جُرمی واقع نشده، چرا که حافظ یا افشا کننده رازِ عشق، خود از جنسِ عشق شده است. نکته ای که بنظر میرسد حافظ در این بیت و بیتِ پیشین مَدِ نظر داشته است یکی اینکه فقط سالکی که دلش به عشق زنده شده باشد زبانِ خداوند می شود و اجازه دارد قصه عشق را بیان کند، و دیگر اینکه نباید این کار را با طمع به پاداش و اخذِ تاییدِ دیگران انجام بدهد که اگر چنین کند گُلشنِ زمانه سازِ بی وفایی خواهد زد و ارتباطش با سرِ کویِ عشق قطع و از جریانِ آبِ معرفت محروم خواهد شد.
ما باده زیر خرقه نه امروز میخوریم
صد بار پیر میکده این ماجرا شنید
باده زیرِ خرقه نوشیدن نشانه ریاکاری ست و در ادامه بیتِ قبل بنظر میرسد کسی که دلش به عشق زنده نشده و بویی از عشق نبرده است اما ریاکارانه به بیانِ عشق میپردازد تا انسانی فرهیخته و با کمال بنظر برسد قصدِ نوشیدنِ شرابِ تایید از دیگران را در زیرِ لوایِ خرقه صوفیان دارد( دکان و بازارِ بهره برداری از معنویت راه انداخته است) و این ماجرا مربوط به امروز نیست، پیرِ میکده ای همچون حافظ که به عشق زنده شده صدها بار ماجراهایی از این دست را از زبانِ یاران شنیده است.
ما می به بانگ چنگ نه امروز میکشیم
بس دور شد که گنبد چرخ این صدا شنید
بانگِ چنگ در اینجا هیاهوهایِ ذهنی ست که انسان در جهان بپا کرده است و حافظ در ادامه بیت قبل میفرماید اینکه پیرِ میکده هر روز می شنود یک کسی از راه رسیده و با راه انداختنِ دکان با هیاهو ندایِ عشق سر می دهد و قصدِ کشیدنِ شرابِ تایید و توجه و کسبِ اعتبار از این ریا و تظاهر به معنویتِ خود دارد کارِ دیروز و امروز نیست، بلکه گنبدِ یا آسمان (که این هیاهوها را بازتابِ بیشتری می دهد)، و این چرخِ هستی چه بسیار از این بانگِ چنگ و هیاهو هایِ ذهنی را شنیده است اما دریغ از حقیقتی که پشتِ این بانگ ها وجود داشته باشد، امروزه هم بانگِ چنگِ بسیاری از انسانهایِ بظاهر معنوی را در شبکه هایِ اجتماعی می شنویم که بنظر می رسد زیرِ پوششِ خرقه صوفیانِ حقیقی، شراب می نوشند و با ذکرِ یکی دو بیت شعر از بزرگان، دیگران را نیز دعوت به این باده نوشی می کنند و چه ارقامی را نیز برای بهایِ فروشِ دوره هایِ انگیزشیِ خود طلب می کنند، بسیاری از آنان خود زندانیِ ذهن و باورهایِ خود ساخته و اسیرِ دردهایِ آن هستند اما توهمِ باده نوشی دارند و پیرِ میکده ای همچون حافظ چه بسیار از این ماجراها را شنیده و از آن آگاه است و به ما هشدار می دهد تا فریبِ آنان را نخوریم و برایِ باده نوشی تنها به میکده پیرانی همچون مولانا و عطار و حافظ که به عشق زنده و زبانِ عشق شده اند مراجعه کنیم.
پند حکیم محض صواب است و عین خیر
فرخنده آن کسی که به سمع رضا شنید
سعادتمند کسی ست که این پیغام های خیرخواهانه حافظ را به گوش رضا و با اشتیاق بشنود .
حافظ وظیفه تو دعا گفتن است و بس، دربند آن مباش که نشنید یا شنید ،حافظ همانند پیامبران وظیفه خود میداند این مطالب را به انسان یادآوری کند و در بند آن نیست که به گوش جان میشنوند و عمل میکنند و یا اصلا گوش شنوایی ندارند و این را به کن فکن و قضای الهی واگذار میکند تا مگر بر که اثر گذارد .
پند حکیم عین ثواب است و محض خیر
"فرخنده بخت" آنکه به سمع رضا شنید
بیت آخر بسیار پند آموز هستش که حضرت حافظ میفرمایند که شما دعا کن به درگاه حضرت یار و دیگه با بقیه مسایل کاری نداشته باش اکر بر صلاح ما باشه خدا خودش درست میکنه
سید علی ساقی گرامی
سپاس بیکران از توضیح و تفسیر بسیار زیبایی که از این شعر قرار دادید. بخصوص بیت:
ساقی بیا که عشق ندا میکند بلند
آن کس که گفت قصه ما هم ز ما شنید.
بسیار تامل کردم در معنی اون و متوجه نمیشدم تا متن زیبای شما رو مطالعه کردم و به معنای بسیاااار لطیف و دقیقش دست پیدا کردم.
این بیت را با صدای خسرو آواز ایران که میشنوی مستی کمترین عارضه ی آن است.
با سلام
به ساقی عزیز
دوبیتی که در توضیح اورده اید به شکل زیر درست است :
غافل ( غره) مشو که مرکب مردان مرد را
در سنگلاخ بادیه پی ها بریده اند
نومید هم مباش که رندان جرعه نوش
ناگه به یک خروش به منزل رسیده اند
و در کشکول شیخ بهایی میباشد و سروده ی اقای شهریار نیست
در حیرتم که باده فروش از کجا شنید... !
حافظ عارف سالک رو بسیار زیرکانه نقد کرده که سر خدایی را که ادعا میکنه وبه کسی نمیگه رو نقطه مقابلش یعنی باده فروش میدونه. درواقع سر خدا رو در می میدونه نه ادعاهای عرفانی ودینی و..
چرا می؟
چون شادی آوراست. چون مجلس میگساری بر خلاف مجالس بنیادگرایی تاکید بر ارزش زندگی و در دم بودن است. نه در مرگ ومیراندن وجهاد و..
سرخدا همانا معنای راستین وحقیقی زیستن است. شادی است. در لحظه بودن است. وهمه اینها در زمان مستی برجسته تر وقابل لمس است
حافظ اندیشه عارف سالک را در مقابل اندیشه می فروش قرار میده وخودش رو پیرو باده فروش نشون میده. در واقع خیام وار به نقد ادعاهای دینی میپردازه
منظور از باده فروش علی علیه السلام می باشد
از کجا متوجه شدین منظورش علی ابن ابی طالب هست؟دلیل منطقی بیار دوست عزیز
من و شما نمی فهمیم
اینها بعضی چیزها بهشون وحی میشه و میارن دخل گنجور می نویسند
این غزل را "در سکوت" بشنوید
خوش میکنم به بادهٔ مُشکین مشامِ جان
کز دلق پوش صومعه بویِ ریا شنید
باده مُشکین همان شراب خوشبو میباشد.شراب انگور قرمز را با مواد افزودنی چون زنجبیل یا هل یا مشک و غیره ..در می آمیزند تا عطر و بوی دیگری گیرد.
بوی شراب خوشبو برای من دلپذیر تر از بوی پیراهن زاهد است.
تقابل یکرنگی و ریا
چگونه میتونم شعر ها را گوش کنم
شرح صوتی این غزل را در تلگرام در کانال شرح غزلهای حضرت حافظ، گوش کنید: پیوند به وبگاه بیرونی
خوش میکنم به بادهٔ مُشکین مشامِ جان
کز دلق پوش صومعه بویِ ریا شنید
سِرِّ خدا که عارفِ سالِک به کَس نگفت
در حیرتم که باده فروش از کجا شنید
***
درود و صد درود به خواجهی شیراز که کافرکیش است و دشمن شیخ و زاهد. حافظ اگرچه مجهّز به جهانبینی علمی مدرن نبوده است امّا جان بیداری دارد که رهنمای او برای رسیدن به پختگی در مسیر زندگی است. حافظ را به خاطر کافرکیش بودنش دوست دارم. آنانی که نسبتهای اسلامی و آیات قرآن به وی میدهند سخت در اشتباه اند.