غزل شمارهٔ ۲۴۲
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۴۲ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۲۴۲ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۴۲ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۲۴۲ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۲۴۲ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۴۲ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۴۲ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۲۴۲ به خوانش شاپرک شیرازی
غزل شمارهٔ ۲۴۲ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۲۴۲ به خوانش مریم فقیهی کیا
حاشیه ها
این غزل حضرت حافظ در باره یوسف زهرا (س) حضرت امام زمان ولی عصر (عج)می باشد . در این غزل بی پرده از نام مبارک امام زنده مهدی دین ( اشاره به ایه شریفه در قران کریم 1. هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَیٰ وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَاوست کسی که پیامبرش را با هدایت و طاعتِ پای برجا فرستاد، تا دینش را بر هر چه دین است پیروز گرداند، هر چند مشرکان را بسی ناخوش آید. ﴿التوبة: 33﴾) به همراه نشانه های ظهور نام برده شده است
درود بر مهدی دین
این غزل به ورود شاه منصور آخرین پادشاه آل مظفر به شیراز است .در متن غزل هم به روشنی از او نام برده شده است . در پیوند به وبگاه بیرونی
داستان این غزل بیان شده است . غزل به هیچ وجه درباره مهدی موعود نیست و تنها شاه منصور به مهدی موعود تشبیه شده است. شاه منصور به خاطر دلاوری اش در برابر سپاه تیمور مشهور است.
بر این جور نظرات تاکید نکنید، حافظ حتی میتوانسته چند منظور اصلی و فرعی با ایهام داشته باشه. مثلا میشه گفت منظورش از رایت منصور، استعاره از طریقه منصور حلاج باشه.
درسته که غزل در زمان حافظ به ظاهر برای شاه منصور سروده شده اما معنای باطنی غزل و به اصطلاح ایهام غزل که از ذهن عوام از قبیل شاه منصور دور است متوجه مهدی موعود (عج) است.
در بیت سوم ظاهرا باید چنین باشد:
«سپهر دور خوش اکنون زند که ماه آمد»
کیست که متوجه نشود لسان غیب درباره چه کسی سخن گفته است
تاریخ و شان نزول غزل :
تاریخ سرایش غزل سال 767 یعنی بعد از ورود پیروزمندانه ی شاه شجاع است به شیراز و فرار برادرش شاه محمود به بغداد . محتوای غزل مطالبی است شعف انگیز از این پیروزی و از این ورود مجدد شاه به شیراز . این غزل از غزل های بسیار زیبای حافظ در بحر رمل مخبون است . حافظ سحر گاهی که قرار است شاه شجاع وارد شیراز شود نه با صدای دهشت انگیز ماموران شاه محمود که با آوای نرم موسیقی خیال که از ورود شاه شجاع در درون خود احساس می کند از خواب بیدار شده است . روز قبل شاه محمود از شیراز گریخته است و شیراز به دست مردم شیراز فتح شده است و شاه شجاع با لشگریانش آماده ی ورود به شیراز است و از حافظ و بزرگان شیراز دعوت شده است که برای استقبال بروند و حال حافظ با این امید از خواب برخاسته است .
این که بخواهیم چنین غزل زیبایی که گویای بخشی از تاریخ شیراز عهد حافظ است با واژگانی تبدیل به مسایل عرفانی کنیم ظلم در مورد حافظ و مردم ایران است . گیرم که تمام غزل را با بهترین واژگان عرفانی تفسیر کردیم و با تفاسیر گوناگون حافظ را عارف بزرگی کردیم دیگر از مولوی که نمی تواند بزرگتر باشد . که پدر در پدر عارف بودند . و به سبب همین عارف بودن از مقابل حمله ی مغول ها به بهانه ی مخالف بودن با حاکم بلخ گریختند و در قونیه آرام گرفتند و مولوی هم طبق پیش بینی عطار شد عارفی بلند پایه و پیرو شمس و شمس من و خدای من گفت و بی خیال از این که ملت ایران در آتش جانسوز مغولان می سوزند . نه کلامی و نه حرفی و نه اشاره ای .
اما حافظ هر چند که در پیری و ضعف بود و باید مطیع نفس حریص پیری شود ولی وقتی در مقابل حمله ی تیمور قرار گرفت و کشتاد هفتاد هزار هم وطن اصفهانیش را شنید . با غزل هایی سوزناک مردم را دعوت به مبارزه و همکاری با منصور تنها کسی که با تیمور درافتاده بود کرد . تیمور بعد از کشتار مردم اصفهان به شیراز حمله کرد و شیراز با سیاست بزرگانی چون حافظ از قتل و عام نجات یافت با این حال حافظ با اشعارش مردم را تشویق به مبارزه بر ضد تیمور و کمک به منصور شاه تنها فرد از خاندان مظفری که با تیمور در حال جنگ بود کرد و هم او بود که شیراز را از چنگ تیمور بیرون آورد و حافظ در باره ی او گفت :
بیا که رایت منصور پادشاه رسید
نوید فتح و بشارت به مهر و ماه رسید
جمال بخت ز روی ظفر نقاب انداخت
کمال عدل به فریاد دادخواه رسید
سپهر دور خوش اکنون کند که ماه آمد
جهان به کام دل اکنون رسد که شاه رسید
ز قاطعان طریق این زمان شوند ایمن
قوافل دل و دانش که مرد راه رسید
عزیز مصر به رغم برادران غیور
ز قعر چاه برآمد به اوج ماه رسید
و تیمور را که ادعای خدا پرستی و دین ایمان می کرد و به نام دین قتل و عام می کرد ( صوفی دجال فعل ملحد شکل ) نامید :
کجاست صوفی دجال فعل ملحدشکل
بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید
صبا بگو که چهها بر سرم در این غم عشق
ز آتش دل سوزان و دود آه رسید
ز شوق روی تو شاها بدین اسیر فراق
همان رسید کز آتش به برگ کاه رسید
مرو به خواب که حافظ به بارگاه قبول
ز ورد نیم شب و درس صبحگاه رسید
=============================================
حال انصاف باید داد که چنین غزل زیبایی که بازگو کننده ی مبارزه ی حافظ است و شاه منصور و مردم شیراز با تیمور خونخوار است عارفانه اش کنیم و بگوییم شاه خداوند است و حافظ بنده ی خدا که برای دیدنش ورد سحری می خواند ....
انصاف نیست که اینجوری حضرت مولانا رو به خیانت متهم کنید و حافظ رو دور از عرفان. چجوری ابیاتی که به وضوح فلسفه عرفانی رو شرح میده مثل
آسمان بار امانت نتوانست کشید، قرعه کار به نام من دیوانه زدند.
و بسیاری دیگر که فرصت نیست.
یا از منصور حلاج یاد میکنه رو توجیه میکنید.
شعر حافظ همه ش درباره ی تقابل دو جبهه ی نور و ظلمته از اول تاریخ تا انتهای تاریخ و مصادیق برتر جبهه ی نور، امامان ما هستن. حالا حافظ ظاهر اشعارش رو از تشبیهات زمان خودش و ماقبل و حتی مابعدش پر کنه مهم نیست. باطن اشعارش یکدسته و طبق همون معیار بیان دو جبهه ی مذکور پایه گذاری شده.روحش شاد. ایشالله حافظ وزیر وزارتخونه ی تازه تاسیس ادبیات و علوم انسانی زمان ظهور امام مهدی بشه.
سپهر دَورِ خوش اکنون .......... که ماه آمد
جهان به کام دل اکنون رسد که شاه رسید
زَنَد : 26 نسخه (803، 813، 818، 819، 823، 824، 825، 834، 843 و 27 نسخۀ متأخر یا بیتاریخ) خانلری، عیوضی، نیساری
کُنَد : 3 نسخه (827، 1 نسخۀ متأخّر: 857 و 1 نسخۀ بسیار متأخّر: 898) قزوینی، سایه، خرمشاهی
رَوَد: 1 نسخه (858)
شود : 1 نسخۀ متأخّر (866)
زِیَد : 1 نسخۀ بسیار متأخّر (894)
(سپهر چرخ کنون می)زند : 1 نسخۀ بیتاریخ
33 نسخه غزل 237 و بیت فوق را دارند. از نسخ کاملِ کهن مورّخ، این غزل در نسخ مورّخ 821 و 822 نیست.
***********************************
***********************************
شاه منصور که سحل است, اصولآ عارف هیچ شاه و امیر دیگری جز میرعارفان مولی صاحب الزمان(عج) را بعنوان شاه برسمیت نمیشناسد.
شاه و امیر در نزد این قوم جایی ندارد, زیراکه خود شاهان بی تاج و کمرند.
اگر عارف نامی از شاه و امیر برد, برای توصیف غیر مستقیم تنها میر خودش بود.
هر چند که به گفته دوستان شاید به نوعی این غزل بر گرفته از واقعیات تاریخی زمان حضرت لسان الغیب دارد اما باتوجه به نوع اختلافاتی که درباره وجود حضرت ولی عصر ( عج ) و حتی کمیت و کیفیت ظهور ایشان می باشد ، استفاده از واژه دجال ( به عنوان یکی از علائم قطعی ظهور ) و نام حضرت ولی عصر در مقابل هم ، به گونه ای حجت تمام کردن بر وجود قطعی ایشان و علل قیام ایشان و شناسایی صفات دشمنان ایشان می باشد.
هر چند که با نگاه به کل غزل به عدالت خواهان و عزت یافتن ایشان ( آیه شریفه و نرید أن نمن علی الذین استضعفوا فی الأرض و نجعلهم أئمّة و نجعلهم الوارثین ) اشاره می گردد.
باید توجه داشت در عصر ما جریان های خاصی با ارائه نظریاتی حتی وجود مبارک آن حضرت را منکر هستند.
بـیـا که رایَت منصور پادشاه رسید
نـُوید فتح و بشارت به مهر و ماه رسید
رایَت : پرچم ، درفش
منصور : پیروزمند ، سرافراز – همچنین نامِ واپسین پادشاهِ سلسله یِ آلِ مطفرکه در سال 795 قمری در نبردی شجاعانه باتیمورلنگ کشته شد.
شاه منصور، فرزند شرفالدین مظفر و برادر زاده یِ شاه شجاعبود. هنر شاعر در به کار گرفتن کلمه یِ منصور در مطلع غزل است که هم به عنوانِ صفت برای رایت و هم به عنوان اسم برای پادشاه موردنظراست،قابل توّجه وتأمّل است.
اززیباییهایِ دیگر این بیت،قرارگرفتنِ واژه هایِ هم خویشاوندِ :(رایت - منصور- شاه- نوید-فتح وبشارت) درکنارِیکدیگر وخَلقِ روحِ بلندِ حماسیست.حماسه ای که مژده
یِ فتح وظفرِآن به خورشید وماه می رسد.
این غزل را حافظ به مناسبتِ فتحِ شیراز توسطِ شاه منصور سروده است.اوفردی شجاع،غیور ووطن دوست درمقابلِ غارتگریِ تیمورلنگ بود. اگرچه تمامِ تلاشِ شاه منصور صرفِ بیرون راندنِ تیمورلنگ گردید،لیکن توفیقی حاصل نکردو باخیانتِ یکی از امیرانِ لشکرش به نام "محمدبن زینالعابدین"شکست خوردو سرانجام دل بر مرگ نهاد و با رشادت و جانفشانی ، در حملاتِ پیاپی، گروهی از سپاهیانِ امیر تیمور را به هلاکت رساند، ودر پایانِ کار با همه یِ شجاعت و فداکاری شکست خورد و درگیر ودارِ نبردی بی امان جان باخت......
وی ممدوحِ محبوبِ حافظ شیرازی بود و حافظ تعدادی از غزلها،قطعات و مثنویهای خود را دربارهٔ او سروده است. در این اشعار، پیوندِ عاطفیِ مستحکمِ شاعر با شاه منصور که نموداری از پیوندِ عمومِ مردم با وی بوده، آشکار است. به ویژه اینکه مردم، در چهره یِ شاه منصور، متّحدکننده یِ ایران و اخراج کننده یِ مغولان و سرکوبگرِ تیمور را میدیدند. اما این آرزوها با کشته شدنِ شاه منصور در جنگی نابرابر در مقابلِ تیمور برباد رفت.
بیا که نشانهیِ پیروزیِ شاه منصور رسیده و این خبرِ فتح ومژده یِ پیروزی در آسمان هم پیچیده است .درجایِ دیگر می فرماید:
ازمرادِشاه منصورای فلک سربرمتاب
تیزیِ شمشیر بنگر قوّتِ بازو ببـین
جمال بخت ز روی ظفر نقاب انداخت
کـمـال عـدل به فریادِ دادخواه رسید
رویِ سخن همچنان درموردِفتحِ شیراز و قوّت گرفتن ومحققّ شدنِ حکومتی عدالت گستراست:
جمالِ بخت : کنایه از" جمالِ دامادِ بخت وهمان شاه منصوراست" و " ظفر" به چهرهیِ عروسی تشبیه شده که روبندِ اوتوسط داماد برداشته می شود. کمالِ عدل : عدلِ کامل: نیکبختی وعدالتخواهی ظهور کرد و پرده از رخسارِ فتح وظفر برداشت و عدلِ کامل به فریادِ ستمدیدگان رسید .
غزل در راستایِ تشویق وترغیبِ شاه منصور جهتِ برقراریِ عدالت وبسیجِ نیرو جهتِ مبارزه باتجاوزاتِ تیمور است.
شاه منصور واقف است که ما
رویِ همّت به هرکجاکه نهیم
دشمنان را زِخون کفن سازیم
دوستان راقبایِ فتح دهیم.
سپهر، دور خوش اکنون کند که ماه آمد
جهان به کام دل اکنون رسد که شاه رسید
سپهر : فلک ،آسمان
دور : چرخش ، دوران ، روزگار
آسمان اکنون روزگارِ خوب وخوش وخرّمی را میگذراند چرا که ماهِ تابانِ آن طلوع کرده است و مردمانِ جهان باظهورِ شاه منصور به مراد و آرزوهایشان میرسند .
شهنشاهِ مظفرفر، شجاعِ ملک ودین منصور
که جودِ بی دریغش خنده برابرِ بهاران زد
ز قاطعانِ طریق این زمان شوند ایـمـن
قوافلِ دل و دانش که مــردِ راه رسید
قاطعان طریق : قطع کنندگانِ راه ،راهزنان
قوافل : جمع قافله ، کاروانها
قافله هایِ عاشقان و عارفان و قافله های دانش ومعرفت ازاین پس، ازگزندِ راهزنان وحرامیان در امان وامنیّت قرار خواهندگرفت، زیرا مردِ میدان، راهبر و راه شناس وسالکِ راهِ حق(شاه منصور) به حکومت رسیده است.
ماهی که شدزطلعتش افروخته زمین
شاهی که شدبه همّتش افراخته زمان
عزیزِ مصر ، به رغمِ بـرادرانِ غـیــور
ز قعرِ چـاه برآمـد ، به اوج مـاه رسید
ضمنِ تلمیح به داستانِ حضرتِ یوسف، می فرماید:
شاه منصور(یوسف) بر خلافِ میلِ برادرانِ حسودش (شاه یحیی واطرافیانش) از تهِ چاه بیرون آمد(شکستهای قبلی راجبران کرد) و سرانجام به پادشاهیِ مصر (فارس) رسید .
"به اوج ماه رسید" کنایه از به فرمانروایی رسیدن است.
مهارتِ گریز زدن به یک واقعه یِ تاریخی و بهره گیریِ خلّاقانه به منظورِ بیانِ یک خبر وتوسعه یِ دامنه یِ معنا وبرجسته سازیِ مضمون،تنهابخش ِ ناچیزی ازهنرِشاعر ورمزِ جاودانگیِ اوست.
گفتندخلایق که تویی یوسفِ ثانی
چون نیک بدیدم بحقیقت بِه ازآنی
کجاست صوفیِ دجّـال فعل مُلحد شکل ؟
بـگـو بـسـوز ؛ که مـهدیّ دین پـنـاه رسید
صوفی = پشمینهپوشِ ریاکار
دجّال : کذّاب،بسیار دروغگو ، شخصِ کذّاب و فریبنده ای که درآخرالزمان ظهور کرده وجهان را به آشوب خواهدکشید.
فعل : کردار
مُلحِد : کافر
دین پناه : پشتیبانِ دین،کسی که دین درحمایتِ اوقرارمی گیرد.
شاعرهمانگونه که دربیتِ قبلی داستانِ یوسف راتصویرسازی نموده ،دراینجانیزبافضاسازیِ حافظانه، آخرالّزمان راتصویرسازی کرده واحتمالاً تیمورلنگ رادر"نقشِ دجّالِ ملحدشکل" ومتقابلاً "شاه منصور" رادرجایگاهِ هدایتگرِ دین وناجیِ جهان قرارداده است.
پشمینهپوشِ ریاکارِ دروغگویِ کافر (امیرتیمور) کجاست؟ به او بگو که از حسادت بسوز وبمیر که هدایتگر وپشتیبانی کننده یِ دین (شاه منصور) به فرمانروایی رسید.
بعضی هابدون اطلاع ازشأن ِ نزولِ یک غزل وبدونِ لحاظ قراردادنِ وقایع ِتاریخی،ازمعنایِ ظاهریِ یک بیت، نتایجِ کلّی می گیرندکه جزایجادِشُبهه درحقیقت ِ یک موضوع، هیچ حاصلِ دیگری ندارد.بیتِ بالامصداقِ واقعیِ این مطلب می باشد.اشتباه نشودکه عبارتِ: "مهدی ِ دین پناه"اشاره به امامِ دوازدهم شیعیان نیست وبااستنادبه این بیت نمی توان چنین نتیجه گرفت که حافظ پیروِ تشیّع بوده است.!جهان بینیِ حافظ،جهان بینیِ منحصربفردیست. اوفراتر ازادیان ومذاهب می اندیشیده است.اودرچارچوبِ هیچ مرزی نمی گنجد.
یادمان باشد آنجاکه حقیقت باآنچه که مادوست داریم متفاوت تر می گردد،ناگهان پرسشی خَلق می شودکه علایقِ مارابه چالش می کشاند. درچنین شرایطی تنهاتلاشِ صادقانه برایِ یافتنِ پاسخِ درست،وپرهیز از هرگونه پیش داوریست که مارابه حقیقتِ ماجرانزدیکتر ونزدیکترخواهد ساخت.
باتوّجه به مطلعِ غزل:
"بیاکه رأیتِ منصورپادشاه رسید"
وباتوّجه به مفاهیم ومضامینِ یکایکِ ابیاتِ غزل،بی هیچ تردیدی این غزل دررابطه با به حکومت رسیدنِ "شاه منصور"است وهیچ سندِقانع کننده ای(حداقل دراین غزل) وجود نداردکه شیعی مذهب بودنِ شاعر رااثبات نماید. ازنظرگاهِ دیگراینکه:هرکس بادستورزبانِ فارسی، اندک آشنایی داشته باشد،براین نکته واقف خواهدشد که باتوّجه به زمانِ جمله ومفهومِ آن، حضرت مهدی(ع) درآن دوران ظهورنکرده بوده که حافظ ندا سر دهد: "مهدی ِدین پناه رسید"!
وازمنظرِ دیگراینکه :"مهدی" یعنی هدایتگر ،هدایت کننده ای که دین درپناه او حفظ می گردد. دراینجا چون شاه منصور پیروز شده ودرسایه یِ او دین حاکمیّت پیداکرده است،حافظ به وی لقب ِ "مهدی" داده است.ضمن ِ آنکه غیرازشیعیان، سایرِ فِرقه های اسلامی وحتّی بسیاری از ادیان نیز این عقیده رادارند که آنگاه که دنیا را ظلم و جور فرا گیرد یک "مهدی" به معنایِ هدایت کننده" ظهور خواهد کرد و شیعیان این "مهدی" را فرزندِ امام حسن عسکری(ع) می دانند. بنابراین منظور حافظ از " مهدی " به عنوانِ هدایت کننده ی ِدین(شاه منصور) است. بسیاری از اهلِ تسنّن "مهدی" را منحصر به شخص خاصّی نمیدانند ، بلکه معتقدند در هر عصری ممکن است کسی برای نجاتِ مردم از ستم ظهور کند.
منصوربن مظفر غازیست حرزِ من
وازاین خجسته نام براعدا مظفرم
صبـا بـگو که چهها بر سرم در این غم عشق
ز آتـش دل ســوزان و دود آه رســیــد
ای باد صبا ؛ به شاه منصور بگو که از آتشِ دلسوز و دود
آهی که در فراقش داشتم چه ها بر سرم آمده . بگو که
در فراقش چه بلاها که نکشیدم .
نامم زکارخانه یِ عشّاق محو باد
گرجزمحبّتِ توبود شغلِ دیگرم
ز شوقِ روی تـو شـاهـا ؛ بـدین اسیرِ فراق
همان رسید کـز آتـش به برگِ کاه رسید
ازاشتیاقِ دیدنِ رخسارِتو واز غمِ فراقِ تو ای پادشاه !
همانند کاه ، آرامآرام از درون میسوختم و فقط آه
میکشیدم اگر چه در ظاهر نشان نمیدادم.
تشبیه بسیارزیباییست، کاه از زیر و از درون آرامآرام
میسوزد و شعلهای از آن برنمیخیزد ، بلکه تنها دودِ
آن پیداست ....
گرپرتوی زتیغت بر کان ومعدن افتد
یاقوتِ سرخ رو را بخشند رنگِ کاهی
مـرو به خواب،که حافظ به بـارگاه قبول
ز وردِ نیم شـب و درس صـبـحـگاه رسید
غفلت مکن،هشیارباش وبیدارشوکه حافظ به خاطرِشب
زنده داریها وناله وشیون های شبانگاهی ودعاهای نیمه
شب و درسِ صبگاهی بودکه به بارگاهِ دوست راه یافت .
تاکی میِ صبوح وشکرخوابِ صبحدم؟
هشیارگرد هان که گذشت اختیار عمر
از دوستان عزیز که بدون کوچکترین اطلاعی از تاریخ در زمان رند شیراز اظهار نظر میکنند خواهش میکنم با دقت بیشتری نظریات گرامیانی را که با استناد درست تاریخی اشارات این غزل را توضیح داده اند مطالعه بفرمایند و پیش از آیت الله شدن کمی اطلاعات کسب کنند. بعنوان مثال توضیحات این جنابان را بخوانید: حمید رضا ، سیدعلی ساقی و شرح سرخی. ایزد یارتان که توان پذیرش انتقاد را دارید.
سلام و عرض ادب
بنده گاه به گاه برای یاری حافظه در زمینه بعضی غزل های حضرت حافظ از جهان مجازی مدد می جویم از درگاه های بسیار مفید در این زمینه یکی هم اینجاست درگاه گنجور
علی ایحال پس از رجوع به غزل مورد نظر در پینوشت ها بسیار دیده ام که خصوصا در مذهب لسان الغیب بحث و فحص بین دوستان درمیگیرد و گاه یکدگر را به القاب نه چندان خوشایند نیز مورد لطف قرار میدهند !!!
نمیدانم تاریخ این مباحث کی است دیروز یه چندین سال قبل (الان ساعت شش و بیت و پنج دقیقه صبح جمعه بیست و هفتم اسفند ماه 1396 شمسی است )
برخود فرض دانستم نکته ای را خدمت همه بزرگوارن عرض کنم
اصولا بحث اختلاف رد و تکفیر شیعه توسط سنی و سنی بدان شکلی که در ذهن دوستان جاری و ساری است متعلق به دوره پس از صفویه است حکومت صفویه چون اساس جهان بینانه (ایدیولوژیک) خود را بر مبنای تشیع قرار داده بود دستگاه خاصی ایجاد کرد که تبعات بسیاری فرای مرز زمانی انقراض سلسله خودشان برای جامعه و فرهنگ ایرانی داشت که البته بحث کاملش در این مقال نمیگنجد اما در زمینه شیعه یا سنی بودن حضرت حافظ به طور خلاصه میتوان کفت
چون اختلاف بین اهل تسنن و تشیع در فرهنگ بسیط ایرانی تا قبل از صفویه به ان عمق و شدتی که امروزماا میبینیم و گاها در خود احساس میکنیم نبود و اصولا تشیع به ان شکلی که ما میشناسیم از دل تصوف اهل سنت که عموما توام با حب علی و خاندانش بود زاده شد درمورد بزرگان ادب و تصوف ایران همچون حافظ این سوال که ایشان شیعه بودند یا سنی چندان محلی از اعراب ندارد
این بزرگان اگر شیعه بوده اند هم اهل تسنن را از جهنمی و غافل نمیدانسته اند و بالعکس به طور مثال در دیوان حضرت حافظ قران قدیم دانسته شده پس ناچار حافظ باید سنی شافعی اشعری باشد که کلام الله را قدیم میدانند اما جای دیگر از مهدی موعود یا شحنه نجف صحبت شده پس باید شیعه دوازده امامی باشد!!!
برهمین منوال است شاهنامه فردوسی که در ان هم درمدح امیرالمومنین و الش شعر هست هم در مدح خلفای راشدین
و یاز حضرت مولانا که هم در مدح شاه مردان غزل دارد هم در وصف پارسایی و مواظبت بر مردم عمر در مثنوی داستان گفته
شاید تنها استاد غزل سعدی را بتوان گفت بر مذهب اهل تسنن تعصب داشته
لذا خواهشمندم سروران گرامی با عینک روزگار خودشان بر مذهب این بزرگان نظر نکنند
درود و بدرود
شاد باشید
شیعه از دل اهل سنت در نیامده
کتابهایی مثل کافی و من لا یحضره الفقیه که از کتب اصلی حدیثی ما است مال بیش از هزار سال پیش هستند
در کتاب های خود اهل سنت هم به این مطلب اشاره شده که شیعه از اول اسلام بوده و با سنی ها مخالفت داشته
می توانید به کتاب های جاحظ یا فخر رازی و طبری که سنی هستند مراجعه کنید
و البته می توانید مقداری به این حدیث پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، فکر کنید که بهترین انسان ها را، علی و شیعیان آن حضرت معرفی کرده
قَالَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ حَدَّثَنِی رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ أَنَا مُسْنِدُهُ إِلَی صَدْرِی قَالَ أَیْ عَلِیُّ أَ لَمْ تَسْمَعْ قَوْلَ اَللَّهِ تَعَالَی: إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا اَلْآیَةَ أَنْتَ وَ شِیعَتُکَ وَ مَوْعِدِی وَ مَوْعِدُکُمُ اَلْحَوْضُ إِذَا جَثَتِ اَلْأُمَمُ لِلْحِسَابِ تُدْعَوْنَ غُرّاً مُحَجَّلِینَ .
برای برادر محمد رض حمزه که آخرش نفهمیدم سال تایپ نظرش رو اشتباهی نوشته یا ماهش رو چونکه الان که متن را مینگارم (برابر نه و پنجاه دقیقه قبل از ظهر نهم اسفند 1396) هنوز به تاریخ نگارش شما نرسیده ام؛ که ایکاش نظرتان را هم مینوشتین که بالاخره حافظ بر چه مسلک و دینی نظراتش استوار بوده .اگرچه وقتی به آن مرحله از طریقت میرسی همه این بازیهای دین و مذهب رنگ میبازد ولی بالاخره برای رساندن مقصود خودت به مردم دین باور می بایست از آن تمثیل بیاوری و داستان بسرایی.
با آرزوی توفیق روز افزون
بسم الله الرحمن الرحیم
گویا اختلاف افتاده در بین دوستان در مورد این غزل!
من فکر می کنم اگر چه حافظ سودای احیای سلطنت ایرانی آل مظفر را در سر داشته و مستقیما نیز به شاه منصور اشاره می کند، نباید از چهار بیت آخر این غزل به سادگی گذشت. عرفانی که در این ابیات نهفته به وضوح به جیزی فراتر از اتفاقات تاریخی زمان حافظ اشاره دارد و همه هم می دانیم که لسان الغیب همیشه با اشارات مراد خود را بازگو می کند. به نظر می رسد هم آرزوی پیروزی برای شاه منصور و هم بیان غم انتظار مهدی موعود (عج) موضوع این غزل زیبا باشد.
و من الله توفیق
معانی لغات غزل(242)
رایت: درفش ، عَلَم ، پرچم.
منصور: پیرزومند ، شاه منصور مظفرالدین مبارزالدّین .
نوید: مژده. نوید.
فتح: مژده پیروزی ، مژده گشایش .
بشارت: خبر خوش .
جمل بخت: زیبایی چهره بخت واقبال .
مظفر: فتح وپیروزی.
نقاب انداخت: نقاب را پایین انداخت ، روبند را به کناری زد.
کمال عدل: عدل کمال، عدالت و داد کامل ، کسی که عدالت کامل را مراعات می کند.
داد خواه :کسی که مظلوم واقع شده و خواهان داد و اجرای عدالت است.
سپهر: آسمان .
دور خوش اکنون کند: حالا به گردشی خوش وخوب ادامه دهد.
قاطعانطریق: راهزنان ، حرامیان
.ایمن: در امان ، مصون و محفوظ از تجاوز.
قوافل : قافله ها ، کاروانها.مَردِراه: مرد راه شناس .
عزیز مصر : پادشاه مصر، حضرت یوسف پس از رسیدن به سلطنت.
به رغم: بر خلاف ، به کوری چشم.
قعر:گودی ، ته پایین ترین نقطه چاه.
اوج: بالاترین نقطه مسیر.
دَجّال: نام شخصی کذاب و فریبنده که در آخر الزمان ظهور کرده و جهان را به آشوب بکشد و پس از او مهدی موعود ( عج) ظاهر خواهدشد و در روایات است که او دارای یک چشم و از مادری یهودی است.
دجال فعل: کسی که کارهای او به کارهای دجال می ماند ، کنایه از امیر تیمور لنگ.
مُلْحِد: با شکل و ظاهری به مانند ملحدان .
مهدی دین پناه: هدایت کننده دین و کسی که دین خدا در پناه او به عدالت رواج گیرد، محمد بن الحسن العسکری (ع) ، قائم آل محمد (ص).
قبول :پذیرش .
بارگاه قبول:مرحله قبولی و اجابت دعا.
معانی ابیات غزل(242)
(1) بیا (و ببین) که پرچم پیروز مند( شاه منصور ) پادشاه ، نمودار شد و مژده پیروزی و بانگ طبل خوش خبری ، در آسمان به گوش ماه و خورشید رسید.
(2) چهره زیبای بخت ، پرده از از صورت فتح وظفر بر گرفت و انسان نمونه کامل عدالت برای دادرسی و به فریاد مظلوم آمد .
(3) اکنون آسمان به خوشی و خوبی به گردش می پردازد که ماه جلوه گر شد و دنیا به کام دل ما می شود که شاه از راه رسید.
(4) از این پس کاروانهای اهل دل و دانش از راهزنان در امان خواهند بود که مرد راه شناس و راهنمایی قدرتمند رسید.
(5) یوسف ( کنعانی فرزند یعقوب ) بر خلاف میل برادران حسود خود از ته چاه برآمده و به مانند ماه به بالاترین درجه ترقی خود یعنی پادشاهی مصر رسید .
( 6) آن پشمینه پوشی که کارهایش به دجال و ظاهرش به ملحدان می ماند کجاست؟ به او بگو که از درد و غصه بسوز که مهدی و حامی دین حق پیدا شد.
(7) ای باد صبا ( به منصور ) بگو که در این غم عشق، از آتش درون دل و دود آه آن چه به سرم آمده ؟
(8) ( و بگو که) از شوق دیدار تو ای پادشاه به این گرفتار در پنجه فراق همان رسید که از آتش به کاه می رسد.
(9) خواب نیم شبی وسحر گاهان را از چشم بدور کن که حافظ بر اثر عذر نیم شبی و ناله سحری به جایی رسید که دعایش در پیشگاه خدا مستجاب شد.
شرح ابیات غزل (242)
وزن غزل مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات
بحر غزل: مجتث مثمن مخبون مقصور
*
شاه منصور در سال 790 هجری شیراز رافتح و شاه یحیی برادر حیله گر خود و دست نشانده تیمور را از شیراز فراری دادو پس از شش ماه تسلط او، شیراز تا حدود پنج سال در زیر سلطه شاه منصور بود . او مردی شجاع و با غیرت ووطن پرست و با تیمور سر ناسازگاری داشت. حافظ این غزل را بدو ورود شاه منصور به شیراز سروده و می توان گفت این یکی از آخرین غزلهای است که این شاعر شهیر در ستایش ناجی آن روز ایران به نظم کشیده است.
هنر شاعر در به کار گرفتن کلمه منصور در مطلع غزل است که هم به عنوان صفت برای رایت و هم به عنوان اسم برای پادشاه خوانده می شود.
شاعر در بیت پنجم این غزل اشاره به برادران حیله گر یوسف مصری می کند و از اینکه عاقبت یوسف از چاه رهای یافته به سلطنت مصر می رسد خوشحال است و این کنایتی است به شاه یحیی برادر شاه منصور که در اثر نیرنگها و نقشه هایی که می کشید همیشه منصور برادر خود را از مرکز قدرت به دور نگاه می داشت . همچنین در بیت ششم از صوفی دجّال فعل ملحد مشکل نام می برد که مقصود او امیر تیمور گورکان است . امیر تیمور مردی با تحصیلات دینی و با معتقدات به معاریف و مشایخ متصوفه و صاحب اراده قوی و پشتکار فراوان بود او از یک پا لنگ بود و قیافه زشتی داشت و بدین سبب حافظ اورا صوفی دجال فعل و ملحد شکل می نامد که سخنی به گزاف نیست .
اشاره حافظ به مهدی دین پناه از دو نظر قابل مطالعه است نخست اینکه حافظ یک شیعه به مفهوم آنچه امروز از این کلمه مستفاد می شود نبوده بنابراین آوردن این نوید ظهور مهدی بدان معنی است که سایر فرق اسلامی نیز این عقیده اند که در آن زمان که دنیا را ظلم و جور فرا گیرد یک مهدی ظهور خواهد کرد و شیعیان این مهدی را اولاد امام حسن عسکری می دانند بنابراین منظور حافظ از همان مهدی ، همان هدایت کننده دین است. مطلب دیگر اینکه حافظ عارفی پاک نهاد و خالی از تعصّب فرقه گرایی بوده و حقایق دین را باور داشته و از این لحاظ در ردیف مولانا جلال الدین بلخی قرار می گیرد و ما می دانیم که داستان جنگ علی بن ابیطالب با اَمر بن اَبدود را تنها مولوی در کتاب مثنویآورده و در حدیث و اخبار شیعه و سنی جای پایی ندارد و این کمال بی طرفی و دین باوری و حقیقت جویی مولانا را می رساند .
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
سلام دوستان
بنظرم این هنر حافظ هست که ایهام به کار برده و اتفاق تاریخی رو با ظهور حضرت مهدی (ع) یکی کرده
منصور اگر اسم اون فرد بوده لقب امام زمان هم هست. مع امام منصور که تو زیارت عاشورا اومده
یوسف و عزیز مصر هم در مورد حضرت بکار میره
پس لطف کنیم حافظ رو در حد یک اتفاق تاریخی پایین نیاریم و تن بنده خدا رو تو گور نلرزانیم
عشق سوزان حافظ به امام زمان (عج) در بسیاری از غزل ها دیده میشه
ای غایب از نظر به خدا میسپارمت!!! دیگه در مورد کی میتونه باشه؟؟؟!!!!
به نام نامی هستی بخش.
به حقیقت غزلیات حافظ شیرازی را باید مصداق کاملی از این مصرع از ابیات نی نامه مولانا دانست که هر کسی از ظن خود شد یار من. مطالبی که در حاشیه ی این غزل نوشته شده بود بنده را بر آن داشت تا به کوته سخنی مصدع اوقات خوانندگان عزیز شوم. در دفتر اول از مثنوی، مولانا داستانی سروده از حضرت رسول که
دید احمد را ابوجهل و بگفت
زشت نقشی کز بنیهاشم شکفت
گفت احمد مر ورا که راستی
راست گفتی گرچه کار افزاستی
دید صدیقش بگفت ای آفتاب
نی ز شرقی نی ز غربی خوش بتاب
گفت احمد راست گفتی ای عزیز
ای رهیده تو ز دنیای نه چیز
حاضران گفتند ای صدر الوری
راستگو گفتی دو ضدگو را چرا
گفت من آیینهام مصقول دست
ترک و هندو در من آن بیند که هست
مقصود آنکه هر کسی در آینه ی این اشعال خود و عقاید خود را می بیند. آنکه معتقد به وجود مبارک حضرت قائم است آنرا در وصف حضرتش می یابد که حقیقتا من وصفی بالاتر و زیباتر از این در توصیف حضرت ایشان ندیده ام و دیگر گرامیانی که آنرا صرفا مرتبط با یک واقعه ی تاریخی دانسته، آنرا مبرا و غیر مرتبط با وجود مقدس حضرت مهدی می پندارند، باید گفت ای برادران و خواهران شما هر دو راست و درست می گویید که این غزل آینه مصقول از باورهای شماست و انعکاس دهنده ی آن. چه آنکه وقتی با توصیفاتی چون پادشاه همیشه پیروز (منصور)، نوید بخش فتح و بشارت به مهر و ماه، کمال عدل و فریاد رس همه ی دادخواهان، مایه ی دورخوش سپهر (همه ی دوران ها) و کام دل جهانی که از ابتدای خلقت منتظر رسیدنش بود، ایمن بخش قوافل دل و دانش از همه ی قاطعان دروغگو و فریبکار طریق که در همه ی ادوار با ادعای گسترانیدن عدل راه ره زن دین و ایمان و اعتقادشان شدند، آنکه به رغم برادران غیور(بدخواهان و دشمنان تمامی اعصار) ز قعر چاه ( از جایی که غیب صغرا و کبرای حضرتش آغاز شد) به اوج ماه می رسد، و با آخرین تیر ترکش این غزل که اشاره به ظهور همه ی دجال فعلان ملحد شکل در تمامی دوران ها داشته، بر سرشان فریاد می کشد که بسوزید چرا که مهدی دین پناه رسید، رو برو می شود و آنرا تأییدی بر وجود مبارکش می داند و چه آنانی که در تلاشند تا شاه شجاع و تیمور لنگ و وقایع تاریخی را خط به خط با اشعار این غزل منطبق سازند، همه درست می گویند چنانکه این غزل برای دوستانی که به دنبال معنویت و در انتظار ظهور مهدی موعود هستند روشنی بخش و بشارت دهنده است و برای علاقمندان به تاریخ و فرهنگ چراغی تا دالانی از دالان های تاریک تاریخ این کشور را برای ایشان روشن سازد، نه به قول مولانا چوبی در دست مشتی کور که قرار بود این چوب عصا کش ایشان باشد و اکنون بدل به آلت جراره ای شده برای دامن زدن به جهالت هر چه بیشتر و کوفتن بر سر یکدگر.
در پاسخ چناب جعفر سرخی البته من این کتاب رو ندیدم اما اگر این گونه استدلالی باشد که وا اسفا!
مولانا در فیه ما فیه مکرر درباره مغول صحبت کرده و محکوم کردن یکی از بزرگان ادب پارسی به بهانه دفاع از حافظ کاملا غلط است
از چندین مورد فقط یکی را می آورم مولانا در ابتدای فصل شانزده فیهمافیه با اشاره صریح به برخی سیاستمداران ایرانی که خود را به دربار مغول نزدیک کردهاند می فرماید «نایب گفت که پیش از این کافران بت را میپرستیدند و سجود میکردند ما در این زمان همان میکنیم. این چه میرویم و مغول را سجود و خدمت میکنیم و خود را مسلمان میدانیم و چندین بتان دیگر در باطن داریم از حرص و هوا و کین و حسد و ما مطیع این جملهایم پس ما نیز ظاهراً و باطناً همان کار میکنیم و خویشتن را مسلمان میدانیم. فرمود، اما اینجا چیز دیگر هست، چون شما را این در خاطر میآید این بد ادست و ناپسند قطعاً دیدهدل شما چیزی بی، چون و بی چگونه و عظیم دیده است که این او را زشت و قبیح مینماید. آب شور شور کسی را نماید که او آب شیرین خورده باشد.»
این غزل هم به صراحت از اعتقاد حافظ به امام زمان حکایت دارد و در صورتیکه برای شاه شجاع هم سروده باشد به روشنی پرده از ارادت او به حضرت مهدی دارد همانطور که مولانا فرق بهترین و بدترین انسان را عشق دانست و گفت یزیدی شد ز فضلش بایزید
رایت منصور اصطلاحی است در تاریخ ادبیات ما که در گزارشهای تاریخی مورخان در زمانی که سپاه و حاکمی با پیروزی از نبرد باز می گشته است به کار برده می شده است.
یا فال نیکو میزده اند که با رایت منصور باز گردد.
چنانچه در تاریخ بیهقی (تألیف در 450ه.ق)ابوالفضل بیهقی مینویسد: "... و من در سنه احدی و ثلثین و اربع مائه (431ه.ق) که به طوس رفتم با رایت منصور به نوقان رفتم و تربت رضا را رضی الله عنه زیارت کردم، گور عراقی را دیدم در مسجد آنجا که مشهد است در طاقی پنج گز از زمین تا طاق و او را زیارت کردم. "(بیهقی، 1356: 539)
پس ملازمت با لشگر و سپای که با پرچم پیروزی و فتح برگشته منظور است.
ابتدا فکر کردم بهتر است بیت 5 به صورت:
عزیز مصر به رغم برادران غیور
ز قعر چاه برآمد به اوج جاه رسید
یعنی به جای "ماه"،"جاه" باشد. که به نظر معنی بهتری داشت.اما با کمی دقت متوجه شدم به کار بردن "جاه" کمی از روانی شعر میکاهد و همچنین بعد از چند خوانش مجدد،متوجه ارتباط "ماه" با "عزیز مصر" شدم.
و به راستی که حافظ چند مرحله جلوتر بوده و چند مرتبه بالاتر فکر می کرده.
زیبایی شعر حافظ در در ایهام آفرینی و ابهاماتی است که به وجود می آورد
از این رهگذر هر کس حق پیدا می کند فراخود فکر خود شعر حافط را تاویل و تفسیر کند.
ولی در خوشبینانه ترین حالت، می توان گفت حافظ تلمیحی به منجی آخرالزمان دارد
ولی اینکه بخواهیم کل شعر و اندیشه حافظ را به سوی مهدویت بکشانیم کاریست غیر ادبی و غیر علم.
حافظ سنی مذهب است و اندیشه مهدویت به شکل رایج جامعه امروز نزد وی جایگاهی ندارد.
این خودفریبی و در پی آن فریب مردم است که بدین شکل با یک کلمه کل تاریخ شیراز و عصر حافظ را به فراموشی سپاریم و به نحوی که دلخواه ماست تفسیر کنیم.
سلام به همه دوستان
من در سن ۱۵ تا ۱۷ سالگی انس عجیبی به حافظ داشتم طوریکه دیوان جیبی اون رو در کیف داشتم و به مدرسه میبردم و برخی اشعارش رو که درک میکردم چندین بار میخوندم بر اساس یک تجربه کاملا شخصی و با روحیات یک نوجوان بین خودم و حافظ ارتباط میدیدم و در برخی از سوالها از دیوان او تفالی میگرفتم
بزرگی به من گفت که بیشتر این اشعار عاشقانه حافظ در وصف حضرت صاحب ع هست
من در یک بعد ازظهری که حال خوبی دست داده بود به خود حافظ عرض کردم جناب حافظ اگر واقعاً صحبت این بزرگ درسته و شما این اشعار خاص عاشقانه (خصوصاً غزل اگر آن طایر قدسی ز درم باز آید ... مد نظرم بود) رو در وصف مولای مان حضرت ولیعصر ع گفتین من دیوان رو باز میکنم و غزلی بیاد که نام حضرت به صراحت آمده باشه
و تا اون موقع غزل بیا که رایت منصور... رو ندیده و نشنیده بودم
باز کردم و این غزل آمد
این تجربه کاملا شخصی و دلیل کاملا شخصی است و برای خودم حجت شد که حافظ غرق در محبت حضرت حجت ع بوده و در فراق ایشان می سوخته
این غزل را "در سکوت" بشنوید
سلام بر ادب دوستان گرامی
این همه نظر و سلیقه درباره یک شخصیت ادبی، بنده رو یاد ضرب المثل« یه انگور و صد زنبور» میندازه
واقعا چقدر این مرد شیرین زبانی کرده که هر ذوق و طبعی رو جذب میکنه