غزل شمارهٔ ۲۴۱
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۴۱ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۲۴۱ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۴۱ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۲۴۱ به خوانش شقایق مباشر بهروز
غزل شمارهٔ ۲۴۱ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۴۱ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۴۱ به خوانش فریبا علومی یزدی
غزل شمارهٔ ۲۴۱ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۲۴۱ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۲۴۱ به خوانش شاپرک شیرازی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
در بیت آخر قصر جلال صحیح می باشد نه صدر جلال
سمند دولت اگر چند .............
ز همرهان به سرِ تازیانه یاد آرید
سرکش است ولی: 33 نسخه (801، 803، 818، 819، 821، 822، 823، 824، 825، 836، 843 و 22 نسخۀ متأخّر یا بیتاریخ) خانلری، نیساری، عیوضی
سرکشیده رود: 2 نسخه (827 و 1 نسخۀ متأخّر: 855) قزوینی، سایه، خرمشاهی
سرکش است ای دل: 1 نسخۀ متأخّر (849)
سرکش است ولیک: 2 نسخه (یکی متأخّر: 875 و دیگری بسیار متأخّر: 898)
39 نسخه از قرن نهم هجری غزل 236 را دارند و این بیت فقط در نسخۀ مورخ 813 نیست. بیت با "سرکشیده رود" روانتر مینماید و اگرچه "سرکشیده" از مصدر "سرکشیدن" و "سرکشیدهست" از "سرکشیده بودن" وجود دارد اما "سر کشیده رفتن" مصطلح نبوده و مورد تأیید نسخ کهن و اغلب نسخ هم نیست.
مفهوم بیت در معنی "سرِ تازیانه" است. "به سرِ تازیانه دادن(بخشیدن)" یعنی بخشش و دهش کردن (شواهد را دوستان بیابند و ذیلاً بنگارند). معانی دیگر هم دارد، "به سر تازیانه شمردن" اشاره به شمارش اجمالی است که در سرشماری لشکر به کار رفته است. مفهوم غزل حال و هوای شخصی را بیان میکند که از مدار دولت و دربار دور مانده و حسرت روزگار کامروایی میخورد و از همرهان دیروز بخشش و کوشش میخواهد.
*************************************
*************************************
چو لطف باده کند جلوه در رخ ساقی
ز عاشقان به سرود و ترانه یاد آرید..
استاد شجریان این شعر رو به زیبایی هر چه تمامتر در برنامه خصوصی در نوشهر بهمراه مشکاتیان و موسوی در سال 60 اجرا کرده..دیوانه کنندس
من فکر میکنم بیاتترک همین جا متولد شده است.
اصلا این بیاتترک فراتر از همۀ بیاتترکها است
مـعـاشران ز حریفِ شبانه یـاد آریـد
حـقـوق ِ بـنـدگی ِ مُخلصانه یـاد آریـد
معاشران : هم صحبتان و همنشینان
حریف : هم پیاله
حریفِ شبانه : دوست و همنشین شب ها که استعاره ازخودِشاعراست. ظاهران بنابه دلایلی نامعلوم، بین حافظ وجمع معاشران جدایی افتاده وحافظ درحسرت ِ روزگارگذشته، این غزل راسروده است.
حقوق ِبندگی : حق ِدوستی ووظایفِ خدمتگزاری معنی بیت : ای دوستان،حریفِ شبانه ورفیق ِ مُخلص ِهمیشگی رافراموش نکنید.از همنشین شبهایتان (حافظ) نیزیادکنیدووظایف ِ دوستیتان را را نسبت به خدمتگزاری های مخلصانهی اوبه جای آرید.
رفیقان چنان عهدِ صحبت شکستند
که گویی نبودست خودآشنایی!
به وقت ِ سرخوشی از آه و نالهی عشـّاق
به صوت و نغمهی چنگ و چغانه یاد آرید
سرخوشی:شادمانی ، مستی
عشّاق : ایهام دارد : 1- عاشقان 2- یکی از گوشه های موسیقی ایرانی
چنگ: نوعی آلت موسیقی
چغانه : سازی از خانواده سازهای ضربی ِ محلّی
معنی بیت : درادامه ی بیت ِ پیشین خطاب به معاشران می فرماید:
آن هنگام که ازآواز ونوای عشّاق( بادرنظرگرفتن ِ هردومعنی)شادمان وسرمست می شوید، ازرفیق ِ شفیق ِ خود که ازجمع شماغایب افتاده است، با نوا و آواز چنگ و چغانه یاد کنید.
گرچه یاران فارغند ازیادمن
ازمن ایشانرا هزاران یادباد
چو لطفِ بـاده کند جلوه در رخ ساقی
ز عاشقان به سرود و تـرانـه یـاد آریــد
لطف:صفا وآثارباده که همان سرمستی ونشئگیست. معنی بیت : هنگامی که صفا وسرخی ِشراب در رُخسار ساقی (معشوق) نمایان شد وچهره اش گلگون گردید.شمانیزازعاشقان ِ مَحرومش که درحسرتِ وصال درسوزوگدازند وازمَحفل ِ عیش وعشرتِ شما دورمانده اند،با سرود و ترانه یاد کنید.
چوباحبیب نشینیّ وباده پیمایی
به یاد دارمّحبّان ِ بادپیمارا
چو در میانِ مـُراد آوریـد دستِ امـیـد
ز عهدِ صحبت مـا در مـیـانـه یـاد آریــد
میان : کمر
مُـراد : کام و آرزو ، مقصود دراینجامعشوق
میانِ مُراد: کمر ِ معشوق
دستِ امید : منظور دستی است که ازروی نیاز واشتیاق وامید به کمر معشوق می پیچد.
عَهد : ایهام دارد : 1- دوران 2- پیمان
معنی بیت : هنگامی که به مُراد وکام خویش می رسید ودست ِ عاشقتان را ازروی نیاز به دورکمر نازمحبوب می پیچانید، در آن هنگامه ازما که روزگاری باهم همنشین و هم پیاله بودیم یاد کنید. ویا از پیمانی که دلداربا ماداشت نیز یادآوری کنید،شاید مارا نیزبه این عیش وعشرت دعوت کند.
مگرش خدمتِ دیرین من ازیادبرفت
ای نسیم ِ سحری یاددهش عهدقدیم
سَمندِ دولت اگر چند سرکشیده رود
ز هـمـرهـان به سر تـازیـانـه یـاد آریــد
سمند : اسبی که مایل به رنگِ زرد باشد.
دولت : کامروایی، نیکبختی ، ثروت
سمندِ دولت :کامروایی ودولت به اسبی سرکشیده وباوقار ومغرور تشبیه شده است
سرکشیده : گردن فراز، خوش هیکل ودرعین ِحال مغرور ونافرمان
تشبیهاتِ حافظ ،هیچکدام ازروی باری به هرجهت ورفع تکلیف نیست،بلکه همه نغز وپُرمعنا وازروی روانشناسی، فلسفه ومنطق است، اندیشه زا وقابل تامّل است. درهمین بیت "دولت وثروت" ازروی هوشمندی وحکمتِ حافظانه به اسبِ سرکش تشبیه شده است. ثروت باعث می شود انسان رفتارش به سرعت دستخوش ِ دگرگونی شده وبرخوردش تغییرکند. بعضی ها که ظرفیتِ کمتری دارند خودرا گم می کنند وگویی که سوار اسبِ سرکشی شده ونمی توانند رفتارخودرا کنترل کنند. حافظ درمصرع اوّل ِ این بیت، به دوستانش یادآورمی شود که خاصیّتِ دولت وثروت همین است شما مُقصّرنیستید، من شمارا درک می کنم!
شماسواربراسب ِسرکش و نا آرام و تیز رو هستید حق دارید اگرنمی توانیداز احوالاتِ همنشینِ قدیمی جویاشوید ویادآرید.
معنی بیت : آری ای دوستان وهم پیاله های صمیمی، من نیک می دانم که اسبِ دولت وکامرانی، چقدرگردنکش ومغرور وناآرامست،( لیکن شمانیز ظرفیتِ کمی دارید وگویی خودرا باخته اید) به این دلیل که حداقل درحال ِ عبور باسرتازیانه(چنانکه دولتمندان ازبالای اسب به زیردستان اشاره کنند یا تازیانه ای ازروی خشم وغضب بزنند) ازیار ویاور قدیمی وصمیمی خویش یاد بیاورید واینقدربی توجّه ومغرور نباشید.!
انتظارحافظ ِ رفیق پرست ازدوستان ِ بی وفاانتظار بیجایی نیست. حافظ به استنادِ اشعار وغزلیّاتی که ازو به جامانده، بسیاررفیق دوست وبرعهد وپیمانهای دوستی پابرجا بوده وهرگاه که به عیش وعشرت می پرداخته،جای دوستان راسبز می دیده وبی یادِاَحباب(یاران ودوستان) جامی سرنمی کشید. حتّا به کسانی که فرصتِ شرابخواری دارند تاکید می کند که حتماً جرعه ای به یادِ درگذشتگان به خاک ریزند. درجایی درهمین زمینه می فرماید:
خوش بودوقتِ حافظ وفال ِمُراد وکام
برنام ِ عمر ودولت ِ احباب می زدم.
نمیخورید زمانی غـم وفـا داران
ز بی وفـایی دور زمـانـه یـاد آریــد
هنوزخطاب به معاشران ،هم نشینان ودوستان بی وفاست. حافظ دراین بیت لَحن شدیدتری دارد.
معنی بیت :چنان به عیش وعشرت وخوشباشی مشغول هستید که اصلن یارانِ وفا دار رافراموش کرده اید ولحظه ای غم ِ آنها را نمیخورید! حداقل ازبی وفایی ِ روزگار یادکنید که روزی فراخواهد رسید وچرخش ِ روزگار وفق ِ مُرادتان نخواهد بود!
چنان نماند اینچنین نیزهم نخواهدماند، روزگاربه کسی وفا نکرده به شما نیزهم وفادارنخواهدماند.
مَحروم اگرشدم زسرکوی اوچه شد!
ازگلشن ِ زمانه که بوی وفاشنید؟
به وَجـهِ مرحمت ای ساکنان ِصدر جلال
ز روی حافـظ و این آسـتـانه یاد آرید
وَجه: قصد، نیّت، مالی که برای ضمانت می سپارند. زروسیم
به وَجهِ مرحمت : 1- به روش لطف، ازروی مهربانی
ساکنانِ صدر جلال : دولتمندان ،کامیابان وبزرگان
آستانه : ورودی، درگاه ، پیشگاه
دراین بیت "حُسن طلب" نیزبه چشم می خورد.یعنی حافظ بگونه ای رندانه وزیرکانه، ازدوستان ِ دولتمند وکامیابِ خویش، بادرنظرگرفتن ِمعنای دیگر ِ "وجه" (زروسیم ونقدینگی) درخواست کرده است. امّا طوری سخن گفته که درصورتِ ضرورت می تواند منکر آن شود ومدّعی گردد که نه درخواستِ من مرحمتِ معنویست نه مادّی!
دراین بیت آرایه ی تضاد نیز وجود دارد. شاعردوستانش را برصدر مجلس نشانده وخود درنقطه مقابل ِ آن یعنی درآستانه ی مجلس قرارگرفته است.
معنی بیت : ای دوستانِ دولتمند وکامروا که برصدر مجلس تکیه داده وبه عیش وعشرت مشغولید،ازروی کرامت وبزرگواری، به آستانه وپیشگاهِ این بارگاه نیزعنایتی کنید کنید (ویابابخشیدن سیم و زر به حافظتوجّهِ مرحمت آمیزکنید) حال که بخت شمارایاری کرده ودراوج ِنازونعمت برصدرمجلسِ عشرت نشسته اید به شکرانه ی این ازاین نقطه ی پائین ِمجلس نیز(آستانه نیز) یاد کنید .
حافظ اَربرصدرننشیندزعالی مَشربیست
عاشق ِدُردی کش اندربندِ جاه ومال نیست.
معانی لغات غزل( 241 )
معاشران: هم نشینان .
حریف : هم پیاله ، مصاحب
حریف شبانه: هم پیشه و هم پیاله و همقطار شبهای عیش ونوش .
حقوق وبندگی مخلصانه یاد آرید: از حق و حقوق خدمتگزاری بی شائبه من یاد کنید و آن را فراموشی نسپارید.
سر خوشی : نشاط و شادی حاصله از مستی .
چنگ:سازی از دسته آلات موسیقی رشته یی و زهی و سیمی که با دو دست به صورت ایستاده می نواختند
چغانه : سازی از خانواده آلات ضربی به صورت کُره مجوّف دسته داری که جنس آن از کدو- فلز بوده و درون ان سنگریزه های یی جای داشته و با در دست گرفتن، متناسب باوزن موسیقی به حر کت در می آورده اند ، جِقْجِقَه.
لطف باده: صفای باده، اثر لطیف و ملایم اولیه باده که گلگونی چهره در صورت نمودار می شود
جلوه: آشکار ، ظهور ، خود نمایی
میان : کمر . چو درمیان مراد آورید
امید: چون دست امید را در کمر شاهد دلبنددر آورید.
عهد صحبت: پیمان دوستی و رفاقت.
سمند: اسب، اسبی با رنگ متمایل به زرد، مراد مرکب قدرت است
سرکشیده : گردن افراشته و با غرور و تبحر
زهمرهان به سر تازیانه یاد آرید: به سوی هم قطاران خود و در عین غرور و بی اعتنایی با اشاره تازیانه یی که در دست دارید ، یادی بکنید.
زمانی : لحظه یی
نمی خورید زمانی غم وفاداران : لحظه یی غم دوستانه وفا دار خود را نمی خورید .
به وجه مرحمت:از روی لطف واحسان
ای ساکنان صدر جلال: ای کسانی که بر بالای مجلس عزت و جلال ساکنید.
ز روی حافظ واین آستانه: از صورت حافظ و چهره ارادت او بر در این درگاه.
معانی ابیات (241 )
(1) ای هم نشینان از حریف شبانه گذشته خود واز حق خدمت بی شائبه او یاد کرده و فراموشش نکنید.
(2) به هنگام سرمستی ، با نوای چنگ و چغانه از آه و ناله عاشقان بیاد کنید.
(3) بدان هنگام که اثر مستی و گلگونی در چهره دلدار نمودار می شود با سرود و آواز عاشقان یاد کنید.
(4) آنگاه دست خواستار شما کمر آرزوها را در میان گیرد از زمان هم نشینی ما در میان جمع خود یاد آرید.
(5) اینک که مرکب اقبال شما با گردن افراشته پیش می رود از همقطاران ( پیاده ) خود با اشاره سر تازیانه احوالی بپرسید. (6) شما که یک لحظه به فکر یاران وفادار نیستید ، بی وفایی گردش ایام از یادتان نرود!
(7) ای کسانی که بر بالای مجلس عزت و جلال ساکنید از روی لطف و احسان از چهره ارادت حافظ بر آستان یادی بکنید .
شرح ابیات غزل (241)
وزن غزل : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لان
بحر غزل : مجتث مثمن مخبون اصلم مسبغ
*
هر چند در نگاه اول به نظر می رسد که این غزل در فرجه تبعید و دوری از وطن شاعر در اوج ناکامی سروده شده باشد لیکن پیغام ساده کلمات و عدم اظهاراتی مبنی بر مشقّات غربت و دوری از شیراز گواهی براین دارد که این غزل بعداز مراجعت از تبعید و در شیراز و به هنگامی سروده شده است که حافظ در کمال تنگدستی به سر می برده و سخنی معیشت کار او را به اختفا در منزل دوستی کشانیده و از ترس طلبکاران جرأت بیرون آمدن از آن منزل امن و پیوستن به یاران شبانه سابق خود را نداشته است .
شاعر پس از خلاصی از تبعید و آمدن به شیراز دیگر چند روی خوش ندیده و ایامش به سخن وبینوایی می گذشته و پس از چندی از ترس طلبکاران شاکی به منزل خواجه و صاحب مقامی که وزیر یا در ردیف وزیران بوده است پناه می برد و سبب تحصن در منزل آن خواجه را در قطعه یی چنین بیان می کند .
بـه مـن پیـام فـرستـاد دوستـی روزی کـه ای نــتیجــه کِـلکَت ســواد بینایی
پس از دوسال که بختت به خانه باز آورد چـرا زخـانه خـواجـه بـه در نـــمی آیی
جــــواب دادم و گـفـتم بـدار مـعـذورم که این طریقه نه کامی است و خودرأیی
جناب قاضیم اندر گذر کمین کرده ست بـه کـف قـباله دعـوی چـو مار شیبـانی
گـه گر برون نهم از آستان خواجه قدم بـگیـردم سـوی زنـدان بـرد بـه رسوایی
جناب خواجه حصار من است و گر اینجا کسـی نفـس زنـد از زحـمـت تقاضایی
بـه عــــون قـوّت بــازوی بندگان وزیر بـه سیـلی اش بشـکافم دمـاغ سودایی
همیش باد به کامش جهان از سر صدق کمر به بندگیش بسته چرخ مـینــایی
نویسنده را عقیده براین است که این غزل در این فرجه از زمان سروده شده است و سراپای آن یادآوری خاطرات ایام خوش گذشته است که با دوستان شبانه خود به سر می برده است .
دونکته در این غزل به چشم می خورد : نخست یادآوری با سر تازیانه که در این باره بسیار صحبت شده ومقاله نوشته شده دیگری اینکه این دوستانی که حافظ آنهارا مورد خطاب قرار می دهد همانطور که در بیت مقطع بدان اشاره شده است از ساکنان صدر جلال آستانه ودربار دولتی شاه شجاع می باشند .
درباة عنایت و بذل توجه یک صاحب اقتدار توسط اشاره سر تازیانه در حالی که مرکب بخت واقبال رابا گردن افراشته می راند شعرای متقدّم اشاره زیاد دارندکه به دو مورد آن به منظور روشن شدن موضوع اکتفامی شود.
ظهیر فاریابی گوید :
اشاره یی به سر تازیانه بس باشد نگویمت که عنان شوی من بجنبانی
و عبید زاکانی :
تراکه گفت که با کشتگان راه غمت اشـارتی بـه سر تـازیانه نـتوان کـرد
در پایان مضمون بیت مطلع غزل را همام تبریزی چنین سروده است :
دوستان از دوستان یاد آورید عهد یار مهربان یاد آورید
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
معاشران ز حریف ، شبانه یاد آرید
حقوق بندگی خالصانه یاد آرید
حریف در زبان عرفان به معنی یار ، هم پیاله و حضرت دوست است ، معاشران همه انسانها هستند که امتداد خدا هستند و پیش از هبوط در جهان ناسوتی با حضرتش از یک جنس بوده و معاشری بجز او نداشتند ، شبانه یعنی وقتی که انسان پای به جهان ماده گذاشته و لاجرم برای بقای حیات به شب ذهن می رود ، میفرماید ای انسان بیاد آور که روزگاری بین تو و خدا جدایی و دوگانگی نبود زیرا او از روح خود در تو دمید اما اکنون در این جهان فرم دوران شبانه و تاریکی تو با رفتن به ذهن و بافت من ساختگی جدید آغاز شده است ، پس به یادآور که از جنس او هستی و پس از گذشت مدتی کوتاه از این خود جدید که به منظور شناخت زندگی مادی بوده است بایستی بار دیگر به اصل خود رجعت کنی ، این بازگشت به اصل خود همان ادای حقوق بندگی به حق تعالی میباشد ، و این بازگشت ، بجای آوردن حقوق بندگی حضرتش که به همه انسانها حق حیات و بازگشت دوباره به او را داده است باید واقعی ، خالصانه و بدون ریا کاری باشد و نه صرفآ با لفظ و ادعا .
به وقت سرخوشی ، از آه و ناله عشاق
به صوت و نغمه چنگ و چغانه یاد آرید
انسانهایی که عاشق نیستند دردی هم احساس نمی کنند ، اما عشاق که معاشرت با حریف را به یاد آورده اند از درد و فراق و جدایی حضرت معشوق (حریف) آه و ناله سر می دهند که این اتفاقی مبارک است و از این آه و فغان و درد فراق باید با شادمانی و نغمه های شادی بخش چنگ و چغانه یاد کرد ، زیرا همین که انسان حریف یا اصل خود را به یاد آورد نیمی از راه و طریقت عاشقی طی شده و با سعی و کوشش میتوان باقیمانده راه را طی و به مقصد رسید ، برای آه و ناله هایی که برای عشق به چیزهای آفل این جهانی ست جایی برای شادمانی نبوده و معمولأ انسان غمگین و افسرده میگردد اما آه و درد فراق یار برای انسان عاشق به اصل و جان خدایی خود موجب شادی ذاتی درونی ست .چغانه از سازهایی ست که به منظور رقص و پایکوبی از آن استفاده میشد.
چو لطف باده کند جلوه در رخ ساقی
ز عاشقان به سرود و ترانه یاد آرید
ساقی رمز خداست و لطف یا خاصیت باده خرد ایزدی ، جلوه کردن دریافت کننده شراب در رخ ساقی ست ، یعنی عکس روی خود را در رخسار ساقی یا حضرت معشوق می بیند ، به عبارتی دیگر دریافت کننده باده به جان و اصل خدایی خود زنده شده و با او به وحدت می رسد پس وقتی چنین اتفاق زیبا و مبارکی بیفتد که یک انسان عاشق اصل جان خود شده و با لطف و عنایت حضرتش از جامهای باده معرفت الهی بهره ببرد ، از چنین انسانهای عاشقی مانند مولانا ، عطار و حافظ با سرود و ترانه یاد کرده ، سیر الی الله آنها را با نغمه های عاشقانه و ترانه های شادی بخش یاد آوری کنید ، تا شاید دیگران نیز ببینند که این امر زنده و یکی شدن با خدا امری ممکن و شدنی ست و یا به قولی" دگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد " .
چو در میان مراد آورید دست امید
ز عهد صحبت ما در میانه یاد آرید
میان به معنی برداشته شدن حجابها و وصل کامل سالک راه عشق به جانان یا اصل خدایی خویشتن است و همین طور در مصرع اول به معنی میان راه بودن ، پس حافظ خطاب به عاشقان میفرماید هنگامی که در میانه مقصد و مراد خود برای برداشتن حجابها و دیدار روی خدا هستید و امیدوارانه دست بسوی میان یا کمر حضرتش می برید ، بیاد آورید عهد و دورانی را که حافظ در غزلیات خود در باره میان و برداشتن حجابها صحبت میکرد و این امر را برای هر انسانی امکان پذیر می دانست .
سمند دولت اگر چند سرکشیده رود
ز همراهان ، به سر تازیانه یاد آرید
ز همراهان در ادامه مصرع اول خوانده می شود و همراهان همان معاشران و یاران یا همه انسانها هستند ، حافظ میفرماید اگر سمند و اسب حضور که دولت و ثروتی عظیم است سرکش شده و با ستیزه و نافرمانی و سرکشی از همراهان و انسانها بگریزد ، پس شما به آنها سر تازیانه را یاد آوری کنید ، یعنی انسان اگر به رضایت و دلخوشی به کار وصل دوباره و وحدت با خدا نپردازد ، بطور قطع و یقین توسط خداوند با سر تازیانه یا اجبار به این امر وادار خواهد شد ، منظور این است که اگر انسان تسلیم نشود و همچنان عناد و سرکشی کند اتفاقات ناگواری برای او رقم خواهد خورد که به ریب المنون یا برنده شک از آن یاد شده است ، برای مثال انسانی دلبستگی شدید به ثروت خود و یا چیزهای با ارزش دیگری دارد و ناگهان یکی از آنها را با اتفاقی غیر منتظره از دست می دهد تا انسان به یاد آورد که از جنس چیزها نبوده و بجای عشق به آنها باید عشق خدا را در دل و مرکز خود قرار دهد ، و معمولأ انسان باز هم سرکشی کرده و چیز دیگری را جایگزین آن چیز از دست رفته می کند ، اما خدا یا زندگی از روی لطف تازیانه ای دیگر بر انسان وارد می کند تا سرانجام شاید که انسان از شب و خواب ذهن بیدار شده و تشخیص دهد که باید تسلیم شده و به اصل خدایی خود رجعت کند .
نمی خورید زمانی غم وفادارن
ز بی وفایی دور زمانه یاد آرید
وفاداران انسانهای عاشقی هستند که حریف و جان اصلی خود را به یاد آورده و به عهد و پیمان خود با خدا برای زنده شدن به او و اظهار این گنج مخفی در زمین وفا کرده و به همین سبب غم و درد فراق را تجربه کردند تا به میان رسیدند، حافظ میفرماید ای همراهان و یاران اگر شما به عهد خود وفا نکرده و با این غم ودرد فراق بیگانه هستید ، به یاد داشته باشید که دور زمانه یا روزگار و هستی مطلق نیز به شما بی وفایی کرده و اجازه کامیابی و خوشبختی در این جهان را به بی وفاها نخواهد داد ، یعنی حتی بهره بردن از نعمتهای این جهان نیز منوط به وفاداری انسان به عهد و میثاق خود با خداست که موسوم است به عهد الست .مولانا در این رابطه میفرماید :
عاشقان از بی مرادی های خویش
با خبر گشتند از مولای خویش
یعنی عاشقان به وصل حضرتش پس از عدم کامیابی و موفقیت در بهره بردن از امکانات دنیوی و نرسیدن به خوشبختی و آرامش مورد نظرشان ، به اشکال کار پی بره و پس از آن بود که عاشقانه به خدای خود توجه کرده و به سوی او بازگشتند .
به وجه مرحمت ای ساکنان صدر جلال
ز روی حافظ و این آستانه یاد آرید
ساکنان صدر جلال راه یافتگان به کوی حضرت دوست هستند ، یعنی عاشقانی که متعالی شده و با حضرتش به وصل دایم رسیده و به بالاترین مرتبه بزرگی رسیده اند ، پیامبران و اولیای خدا و بزرگانی مانند عطار ، مولانا و حافظ از آن جمله هستند ، روی حافظ در اینجا یعنی وجه ظاهر و صورتی که در فرم بسر میبرد ، آستانه که در پاره ای از غزلها از آن با عنوان سر زلف یاد شده نیز نماد این جهان و زیبایی های آن است ، پس حافظ از آن بزرگان که به وصل جانان رسیده اند میخواهد تا از روی مرحمت و لطف خود ، عنایت کرده و در پیشگاه آن یگانه از حافظ یاد کنید . حافظ در اینجا نیز شکسته نفسی کرده و خود را به عنوان انسانی که هنوز در صورت و فرم گرفتار بوده و در آستانه ورود به کوی حضرتش قرار دارد نام می برد . این تأسی به بزرگان عرفان و دین شاید در نگاه اول سزاوار نیاید همانطور که یوسف یک نفر زندانی هم بند خود را واسطه قرار داد تا برای خلاصی از زندان او را به یاد پادشاه مصر بیاورد و خدا به دلیل استمداد او از غیر حق ، یوسف را تنبیه کرده و چندین سال بیشتر در زندان نگاه داشت ، اما تمسک حافظ به ساکنان صدر جلال تفاوت اساسی با آن زندانی مصری دارند و آن وجه تمایز ، یکی شدن آنها با خداوند و جلوه کردن در رخ ساقی ست ، یعنی توسل به بزرگان و اولیای خدا ، همان توسل به خداوند است ، زیرا هشیاری منفک شده از جان اصلی به جایگاه اولیه خود باز گشته است .
این غزل را "در سکوت" بشنوید
درود بی کران برهمه عزیزان همراه
وسپاس از تماشاگه رازکه چنین با ظرافت پیرامون این غزل توضح دادید
بهرمندشدیم چه خوب است وچه عالی و امیدوار کننده که هنوز اساتید ومردم عزیز دنبال میکنند این سایت بسیار گهربار را واز برنامه ریزان عزیز گنجور هم ممنون دست مریزاد، دوستان دل الان که من این شعر وغزل را مرور میکنم در شرایطی بس ناگورا و آشفته حال هستم😔
امیداست که هییچ یک از همنوعان در هیچ جای دنیا دچار چنین اوضاع و احولی نباشند، اینکه یکی ازعزیزان گرامی تر از جان را بخاطر تصادف ازدستردادیم🤔
ولی از آنجایی که درهر وقت ممکنه آرامش جانم شعر موسیقی وصد البته صدای ماورایی استادشجریان بوده وهست، اومدم کلبه چوبی روستایی مادری وپدری مان، ومن هستم وخدا وشعر غزل شعرای عزیز
اول همین غزل باصدای ملکوتی استاد شجریان وبعدهم گلهای رنگارنگ562 ب بااجرای استادان عهدیه شهیدی شجریان شهناز بدیعی
فزهنگ شریف ناصر افتطاح رضارورزنده جهانگیر ملک وگویندگی فوق العاده دلنشین بانو روشنمک چه شبیست امشب خدایا کمکم کن کممکامان کن سلامتی هه بیماران وشادکامی همه مردم جهان 🤲
معاشران ز حریفِ شبانه یاد آرید
حقوقِ بندگیِ مخلصانه یاد آرید
معاشران در اینجا یعنی محشور شدگان با علیّین یا همان ساکنانِ صدرِ جلال که در بیتِ پایانی آمده است و مخاطبِینِ غزل می باشد، حریفِ شبانه یعنی هم پیاله و کسی که در بزمِ شبانه پا به پایِ حلقه دوستان به میگساری پرداخته و پا پستمی کشد یا اصطلاحن کم نمی آورد. پس رویِ سخنِ حافظ با معاشران است که با دریافتِ میِ عشق و زیبایی به کمالِ معرفتی دست یافته و ساکنِ صدرِ جلال شده اند و از آنان می خواهد اکنون که به این مقام رسیده اند از حافظ که او نیز در میگساری حریفی قهار و همنشینِ آنان بوده است یادی کنند، در مصراع دوم حقوق به معنیِ استحقاق آمده است و می فرماید آن معاشران بواسطه بندگیِ مخلصانه و از رویِ صداقت استحقاقِ چنین جایگاهی را که امروز به آن رسیده اند به یاد آوردند تا به دیگران نیز بیاموزند فقط بشرطی که صادقانه بندگیِ خداوند را بجای آورند می توانند به مرتبه بلندِ معاشران دست یابند.
به وقتِ سرخوشی، از آه و ناله عُشّآق
به صوت و نغمه ی چنگ و چغانه یاد آرید
پس حافظ از عاشقی که دلش بحضور و عشق زنده شده و در محفلِ معاشران بسر می بَرَد می خواهد تا از آه و ناله هایی که در روزگارِ فراقِ از معشوق متحمل می شده است با صدا و موسیقیِ چنگ و چغاله که از آلات موسیقیِ شادی بخش و حماسی هستند یاد آورید، یعنی که برایِ عاشقی که به وصال رسیده است غم و درد و اندوهِ فراق بسر آمده و موسمِ موسیقی و رقص و شادی فرا می رسد.
چو لطفِ باده کند جلوه در رخِ ساقی
ز عاشقان به سرود و ترانه یاد آرید
حافظ در اینجا به معنیِ وصال پرداخته و می فرماید عاشق و معشوق و باده جدایِ از یکدیگر نیستند و اگر عرفا از تعابیری استفاده می کنند که معانیِ متفاوت و جدای از یکدیگر را به ذهن متبادر می کنند صرفاََ به دلیلِ بیانِ مفاهیمِ عالمِ معنا در قالبِ بیانِ صورت است وگرنه باده و ساقی درواقع یکی هستند که هرکدام در زبانِ عرفان جلوه ای از رخِ دیگری می باشد، مولانا نیز در تصویر سازیِ وصال می فرماید" آب گردد ساقی و هم مست آب چون مگو الله اعلم بالصواب" پسحافظ در مصراع دوم ادامه می دهد پس از رسیدن به وحدت و یکی شدنِ عاشق و معشوق و باده از عاشقان به سرود و ترانه یاد کنید، یعنی تنها با الفاظ و ترانه و زبانِ شعر که همگی بوسیله ذهن و نه در واقعیتِ عالمِ معنا و جان قابلِ بیان است یاد کنید.
چو در میانِ مراد آورید دستِ امید
ز عهدِ صحبتِ ما در میانه یاد آرید
مرادِ عاشق وصل است و رسیدنِ به معشوق، ایهامی در دستِ امید است که یکی حلقه زدنِ دست در میان و کمر معشوق است و در آغوش کشیدن و یکی شدن با او، معنایِ دیگر دست دادن و امیدواری به تحققِ این آرزویِ عاشق است که بنظر می رسد حافظ هر دو معنا را موردِ نظر داشته باشد و می فرماید اگر این رؤیا دست داد و محقق شد در میانه ی این وحدت از عهدِ هم صحبتی و هم نشینیِ خود با حافظ یاد و احتمالاََ گوشزد کن که عاشقِ سینه چاکی چون حافظ نیز در انتظارِ وصال به جانان یا اصلِ خود در آه و ناله هایِ شبانه بسر می برد.
سمندِ دولت اگر چند سر کشیده رَوَد
ز همرهان به سرِ تازیانه یاد آرید
سمند و اسب ِ سرکشیده به تاخت می رود که دولت و سعادتمندی است برای عاشقِ واصل، یعنی پس از زنده شدنِ دلِ انسانی به عشق مراحلِ بعدیِ پیشرفت و تعالی لجامگسیخته و بصورتِ تصاعدی خواهد بود و حافظ در مصراع دوم میفرماید در این حال این همراهان و یارانی را به یاد آر که از قافله باز مانده اند زیرا به سرِ تازیانه و با زور در راهِ عاشقی طیِ طریق می کنند، یعنی که اگر آن همراهان نیز از رویِ رغبت و با میل و اشتیاقِ باطنی می رفتند دستِ آنها نیز در میانه ی مراد میرفت و خیلی زود همچون تو به عشق و زندگی زنده می شدند. اما نکته در این است که همراهان نیز به حالِ خود رها نمی شوند و به سرِ تازیانه ی روزگار و دردهایِ ناشی از آن به این نتیجه می رسند که باید با بندگیِ مخلصانه گام در طریقتِ عاشقی بگذارند یا آماده تازیانه هایِ دردآورتری باشند. بنظر می رسد اشاره به آیه ۸۳ سوره آل عمران باشد چنانچه مولانا نیز در این رابطه می فرماید؛ 'ائتیا کرهاََ مهارِ عاقلان / ائتیا طوعاََ بهارِ بیدلان"
نمی خورید زمانی غمِ وفاداران
ز بی وفاییِ دُورِ زمانه یاد آرید
اما همه همراهان نیز اینچنین سُست پیمان نیستند که به سرِ تازیانه و دردهایی هایی که از جانبِ روزگار متحمل می شوند بخواهند با اکراه و لنگ لنگان در این راهِ دشوار طیِ طریق کنند، بلکه هستند وفادارانی که به عهدِ الست وفادار مانده اند و مصمم هستند تا بر دشواری هایِ این راه فایق آمده و همچون پیشگامان به مرتبه معاشران برسند، پس حافظ ادامه می دهد اگر چنین وقت و زمانِ زنده شدن به عشق برای آنان نیز فرا رسد دیگر غمِ وفاداران را نمی خورند زیرا می دانند سالکانی که به حقیقت وفادار به عهدِ خود با خداوند هستند نیز می توانند همچون آنان به عشق زنده و در زمره معاشران درآیند، در مصراع دوم میفرماید اما چنین راه یافتگان که به صدرِ جلال راه یافته اند از زمان و دورانی که بی وفایی و مرارت ها از دورِ زمانه یا چرخِ گردون کشیده اند یاد آورند، یعنی روزگار و دُورِ هستی که در ابتدایِ حضورِ انسان در این جهانِ فرم به او القاء کرده و متعهد می شود که اگر دل به چیزهایِ این جهانی بسته و از چیزهایی مانندِ ثروت، اعتبار، شهرت، باورها و یا حتی همسر و فرزندانِ خود طلبِ خوشبختی کند، روزگار عهد می کند که به آن خواهد رسید اما حقیقتِ امر این است که بی وفایی می کند و قادر به این کار نخواهد بود، معاشران چنین بی وفاییِ دُورِ زمان را هرگز فراموش نخواهند کرد.
به وجهِ مرحمت ای ساکنانِ صدرِ جلال
ز رویِ حافظ و این آستانه یاد آرید
ساکنانِ صدرِ جلال و راه یافتگان به آستانِ کویِ حضرتِ معشوق قطعن که وجهِ مرحمت و مهر دارند، پس حافظ از آن معاشران می خواهد تا مرحمت کرده پس از حضور در آستانه ی کویِ حضرتِ معشوق که صدر و بالاترین مرتبه جلال و شوکت و بزرگیِِ انسان است وقتی با شگفتی روی و رخسارِ حافظ که خود از پیشگامانِ این راه بوده است و شاید حتی پیش از معاشران دلش به عشق زنده شده و در آن آستانه حضور یافته است را به یاد آورند.
گویا حافظ این غزل را در موقعی سروده است که دوستان و همنشینان سابقش که اکنون در دولت و حکومت، صاحب مقام شده بودند او را فراموش کرده بودند و حقوقِ کارمندی و مستمری دیوانیِ او نیز قطع شده بوده است. اشاره به زمانی که مورد خشم دوست دیرینهاش شاه شجاع قرار گرفته بود و به افلاس و سختی روزگار میگذرانید.
معاشران ز حریفِ شبانه یاد آرید
حقوقِ بندگیِ مخلصانه یاد آرید
معاشر: همدم و همنشین و رفیق
حریف: همکار، همنشین
ای دوستان و همنشینان، کسی که در شبها همنشین و همکارتان بود را به یاد بیاورید. حق زمانی که مخلصانه در خدمت شما بود را به یاد داشته باشید.
به وقتِ سرخوشی از آه و ناله عُشّاق
به صوت و نغمهٔ چنگ و چَغانه یاد آرید
عشاق: در اینجا ایهام دارد. هم به معنی عاشقان است و هم یکی از گوشههای موسیقی.
عشاق گوشهای در آواز دشتی (از آوازهای شور)
عشاق گوشهای در اصفهان (از آوازهای همایون)
عشاق گوشهای در دستگاه نوا.
شخصا دوست دارم همان گوشۀ دستگاه نوا باشد چون با کلمات «آه و ناله» مراعات نظیر دارد.
چنگ: از سازهای موسیقی است که با دست نواخته میشود.
چَغانه: از سازهای موسیقی بوده است که از دو تکه چوب درست میکردند و زنگولههایی داشته است که با تکان دادن آن، زنگولهها صدا میکردهاند.
وقتی که در مجلس بادهنوشی، آه و ناله موسیقی در گوشۀ عشاق برمیخیزد (یا عاشقان به آه و ناله در میآیند) و آلات طرب به نوا در میآیند از دوست قدیمی خودتان یاد کنید.
احتمالا اگر منظور از عشاق، معنی عاشقان در نظر باشد معنای زیبایی به دست نمیدهد چون در بزم بادهگساری، عاشقان آه و ناله نمیکنند.
چو لطفِ باده کُنَد جلوه در رخِ ساقی
ز عاشقان به سرود و ترانه یاد آرید
وقتی اثر باده در صورت ساقی پدیدار شد و صورتش را گلگون کرد و مجلس و بزم ترانه و موسیقی برپا شد از عاشقان با ترانه و سرود یاد کنید. مشخص است که حافظ قبلا در این جلسات بوده است و دارد آن دوران را به دوستان سابقش یادآوری میکند.
چو در میانِ مراد آورید دستِ امید
ز عهدِ صحبت ما در میانه یاد آرید
میان: وسط / میانِ مراد: کمر معشوق / میانه: جمع، محفل
امیدوار بودید که یک موقع دست را بر کمر معشوقی که آرزویش را داشتید حلقه کنید؛ هنگامی که این اتفاق افتاد در جمعتان از دورانی که من هم همنشین شما بودم یاد کنید.
سمندِ دولت اگر چند سرکشیده رَوَد
ز همرهان به سرِ تازیانه یاد آرید
سمند: اسب سرکش
سرکشیده: وحشی و افسار گسیخته
وقتی بزرگان و پادشاهان از جایی عبور میکردند مردم بر سر راه میایستادند و سواران با سر تازیانه آنها را مینواختند و به آنها انعامی میدادند.
حافظ در اینجا دارد یادآوری میکند که اسب دولت و قدرت و مال و شوکت، گاهی سرکشیده و افسارگسیخته میرود و البته زمانی میرسد که از تاختن بایستد. فعلا که دوستان بیوفای قدیمی سوار بر اسب سرکش قدرت و مال هستند، در این موقع حتی اگر شده است از همراهان قدیمی با سر تازیانهای یاد کنید.
مصرع دوم را به دو شکل میتوان خواند
ز همرهان به سرِ تازیانه یاد آرید
ز همرهانِ به سرْتازیانه یاد آرید
در خوانش دوم «به سرْتازیانه» صفت برای همرهان است و به نظرم این خوانش زیباتر و با معناتر است.
نمیخورید زمانی غمِ وفاداران
ز بیوفاییِ دورِ زمانه یاد آرید
شما که غم دوستان وفادار قدیمی را نمیخورید؛ یادتان باشد که چرخ روزگار بیوفاست؛ (چه بسا روزی هم با شما چنین کند.)
به وَجهِ مرحمت ای ساکنانِ صدرِ جلال
ز رویِ حافظ و این آستانه یاد آرید
در این بیت دو کلمۀ صدر و آستانه با هم تضاد دارند و موقعیتها را نشان میدهند. عده ای در صدر نشستهاند و حافظ در آستانه، یعنی دم در قرار گرفته است. حافظی که روزی از صدرنشینان بوده است.
کلمۀ جلال ایهام دارد یعنی علاوه بر معنی ظاهری آن، به نوعی اشاره به «جلال الدین شاه شجاع» دارد.
ای کسانی که در حکومت جلال الدین شاه شجاع در بالا نشستهاید از روی لطف و مرحمت از حافظ و پاییننشینان یاد کنید از کسی که خودش روزی در صدر مجلس شاه بوده است. شاید منظور از «وجه مرحمت»، پرداخت حقوق یا مستمری یا انعام باشد که به واسطه خشم شاه شجاع، قطع شده بوده است.
حافظ این قدر مناعت طبع داشت که به دریوزگی نیفتد. به دنبال حق و حقوق کارمندیاش بود و با کنایه آن را یادآوری میکند وگرنه میتوانست برود و دل شاه خشمگین را با غزلی به دست بیاورد؛ شاهی که خود اهل شعر و سخنوری است و قدر شعر را میداند. گویا این بیت نیز مربوط به همین دوران باشد:
ما آبروی فقر و قناعت نمیبریم
با پادشه بگوی که روزی مقدر است
شرح صوتی این غزل را در تلگرام در کانال شرح غزلهای حضرت حافظ، گوش کنید: پیوند به وبگاه بیرونی
در بیت اول شبانه و مخلصانه قافیه شده اند که از عیوب قافیه محسوب می شود.
سمند دولت اگر چند سرکشیده رود
ز همرهانِ به سر تازیانه یاد آرید
"ر" در سر ساکن خوانده می شود. معنی بیت این است که شما که سوار سمند دولت اقبال هستید، از همرهانی که در شرایط سخت هستند (بر سرشان تازیانه است) یادی کنید.
اگر همرهان ساکن و "سرِ تازینه" خوانده شود معنی بیت کاملا عوض میشود. معنی این حالت این است که با تازیانه زدن به یاران، از آنها یاد کنید!