غزل شمارهٔ ۲۴۰
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۴۰ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۲۴۰ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۴۰ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۲۴۰ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۴۰ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۲۴۰ به خوانش عندلیپری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۴۰ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۲۴۰ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۲۴۰ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۲۴۰ به خوانش محمدرضاکاکائی
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۲۴۰ به خوانش محمدرضا ضیاء
حاشیه ها
ابــر آذاری بــر آمــد ، باد نـــوروزی وزیـــد
وجهِ مِی میخواهم ومطرب،که میگویدرسید؟
آذار : ماه ششم از ماههای رومیست بعبارتی 9 روزآزار در اسفند و 21 روزش در فروردین است. اکثر ابیات این غزل مزین به آرایه ی"حُسن طلب" می باشد. مفهوم"حسن طلب" آن است که شاعر به زیبایی و رندی با زبانی شیرین ولطیف درخواست وتقاضای خودرا مطرح سازد.
درقدیم چنین معمول بوده که درمساجد ومکانهای جمعی،یک نفربعنوان جارچی درخواست ها وتقاضاهای تهیدستان وفقرا را باصدای بلند مطرح می نمود واز میان حاضرین کسانی که نیکوکار وگشاده دست بودند بمنظورکمک به صاحبان درخواست های مطرح شده اعلام آمادگی می کردندوهمان شخص جارچی اعلام می نمود:"رسید" وبدینوسیله همگان متوجه می شدند که مشکل آن نیازمند برطرف گردید .به همین ترتیب درخواست های بعدی قرائت واقدام لازم معمول می شد.حضرت حافظ نیزبا رندی وزیرکی ضمن فضاسازی وبه تصویرکشیدن چنین مجلسی ،با اعلام خبرفرارسیدن موسم بهاری وبیان نیازمندی وتهیدستیِ خویش، قصددارد موردنیکوکاران قرارگرفته وباحمایت یکی ازآنها هزینه ی عیش ونوش خودراتهیه نماید..جالب اینجاست که اینباردرخواست کمک، نه ازجانب فقیری جهت رفع درماندگی،بلکه ازجانب کسی مطرح می شود که قصدعیش ونوش وعشرت دارد؟تادر هنگامه ی شادیخواری و خوش باشی وخوشدلی ، بی نصیب نماند.
"من نیاز به هزینهی تهیه ی شراب و دستمزد مطرب دارم ، چه کسی میگوید که این هزینه رسید.؟"
روشن است که چنین درخواست های طنزآمیز ولطیف،معمولاًبی پاسخ نمانده و ازسوی نیکوکاران خوش ذوق برآورده می گردد.این نکته ی رندانه ازاثرات آرایه ی"حسن طلب" می باشد که شاعربخوبی دراکثر بیت های این غزل لحاظ نموده است.
شـــاهدان در جلــوه و من شــرمسار کیـــسهام
بارعشق و مفلسی صعب است و میباید کشید
درادامه ی همان تقاضای بیت بالا:
دلبران زیباروی درحال خودنمایی وجلوه گری هستند من که تهیدستم وکیسه ام خالیست،ناگزیرم شرمساری بکشم .عاشقی وعیش ونوش با کیسه ی خالی، میسرنبوده ومن باید این وضعیت سخت وآزارنده را تحمل کنم. زیرا عشق ورزی بادلبران حسن فروش هزینه ی زیادی دارد، زر و سیم وتوان مالی میخواهد.
(مقصود شاعر ازاین نوع "عاشقی" عرفانی نبوده وعشق ورزی زمینی می باشد.باید دانست که تعداداندکی ازابیات وغزلهای آنحضرت، پیرامون عشق زمینی وبسیاری دیگر پیرامون عشق آسمانی وعرفانی سروده شده است.عشق های زمینی نیز ازمواهب الهی بوده و درحکم پلی هستندکه آدمی رادرصورت دارا بودن شایستگی های لازم به عشق های آسمانی رهنمون می سازند.)
قحط جود است آبـروی خود نمیباید فروخت
باده و گل از بهای خرقه میباید خــریـد
مناعت طبع حافظ که یکی ازویژگی های خاص اوست دراینجا نیز کاملاًمحسوس ونمایان شده وبه محض اینکه شاعراحساس می کند باطرح این درخواست ممکن است آبرویش به خطرافتد خطاب به خود می فرماید:
دراین دوران که قحطی ِجوانمردی و کمبودِ بخشش است ،نباید به خاطر تنگدستی آبروی خود را فروخت ، بهتر این است که با فروش خرقه وتن پوش خود، شراب و گل تهیه کرد ه وبه عیش وطرب بپردازم.
دراینجا دونکته ی حکمت آمیز نهفته است:نخست اینکه نباید به به بهای ازدست رفتن آبرو به عیش وخوشدلی پرداخت. دوم اینکه نباید به بهانه ی تهیدستی ازخوشگذرانی وعشرت غافل ماند. درهمین رابطه درجای دیگر می فرماید : «هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی / کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را»
گوئـیـا خواهد گشود از دولتم کاری که دوش
من همی کردم دعا و صبح صادق میدمـیـد
دراین بیت آرز وانتظار دارد که مشکل تهیدستی، ازطرف بخت واقبالِ نیکی که دارد مرتفع گردد وترجیح می دهد دعایی که جهت رفع مشکل تهیدستی ،هنگام سپیده دم کرده است مورداجابت قرارگیردتازیربارمنت کسی نباشد.
" می دمید " ایهام دارد:1-طلوع می کرد 2- فوت می کرد.یعنی من دعا می کردم وسپیده ی سحر(طلوع _ فوت ) می کرد.هنوزهم رسم است که موقع خواندن دعا فوت می کنند وآمین میگویند.
با لبـیّ و صدهزاران خنده آمد گل به باغ
از کریمی گوئیا در گوشهای بـویی شنید
این بیت مزین به آرایه ی " آرایه حسّ آمیزی" است .
تمام بیت های غزل درامتدادیکدیگر ودارای انسجام معناست.شاه بیت غزل "ابرآزاری برآمد بادنوروزی وزید....." یادآورفرارسیدن موسم بهار وهنگامه ی عیش وعشرت وشادمانیست . حافظ فراترازدرک آدمی،ازشکوفندگی ِگل را نه تنها معنای ِصرفِ "خنده " بلکه مفهومِ عمیقِ شادکامی را استخراج می کند.شادکامی وشادمانیی که حاصل ازدریافت اخبار خوب وخوش ازجوانمردی بزرگوار وبخشنده است.گل ازآن جهت شادوخندانست که مثل این است که درگوشه کناری، ازکریمی سخاوتمند چیزهایی شنیده است.قبلاٌگفتیم که عارفانی مثل حافظ، پدیده های لطیفی مانندگل وامثال آن را نشانه ،امضاویا نمونه ای ازخط زیبای آفریدگارزیبائیها تلقی می کنند.دراین بیت نیزدقیقاً همین برداشت حاصل شده است.گل ازدهان بخشنده ای بی بدیل چیزهایی شنیده که چنین بالنده وشکوفا وباصدهزارخنده به باغ آمده است.گل باخنده های پیاپی وعطروبوی دل انگیزش به ما این پیام رامی رساند که آفریدگارجهان بصورت مطلق شادمان وشادکام است وهمه چیزبرمدارشادی وعشرت وشور ونشاط وشادکامیست.درمکتب ومذهبی که حضرت حافظ پیغامبرآنست،صراط مستقیم چیزی جزعشق ورزی،شادی ونشاط وشکوفایی وبالندگی نیست وهیچ گناهی جزمردم آزاری وجودندارد.
مباش درپی آزاروهرچه خواهی کن که درطریقت ماغیرازاین گناهی نیست.
دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک ؟!
جامهای در نـیـکـنامی نیز میباید دریــد.
"جامه دریدن" معناهای متفاوتی دارد : 1- گاه ازروی ناراحتی وخشم:چاک خواهم زدن این دلق ریایی چه کنم؟ /روح راصحبت ناجنس عذابیست الیم 2- گاه از روی شادی واشتیاق :چوغنچه بالب خندان بیادمجلس شاه / پیاله گیرم وازشوق جامه پاره کنم. 3- گاه از رشک وحسد: خورشیدخاوری کندازرشک جامه چاک/ گرماه مهرپرورمن درقبارود.4-گاه ازروی حسن فروشی وجلوه گری:فدای پیرهن چاک ماهرویان باد/هزارجامه ی تقوا وخرقه ی پرهیز 5- گاه برای ترک بدنامی خرقهی گناه یا شرابآلود را پاره میکردهاند: همچوحافظ به خرابات روم جامه قبا بوکه دربرکشدآن دلبرنوخاسته ام .
6- گاهی هم در برابر نیکان برای حُسن شهرت این کار را میکردهاند : مگر نسیم خطت صبح در چمن بگذشت که گل به بوی تو برتن چوصبح جامه درید.وگاه درمواردی دیگر....امامنظورحافظ ازبکار بردن عبارتِ "جامه دریدن "( تجربه اندوختن) است .زندگی ازنظرگاه حافظ تجربه کردنِ نیکی ها وبدی ها ونهایتاً شناخت وانتخاب صراط مستقیم است.
درخلوص منت ارهست شکی تجربه کن/ کس عیار زرخالص نشناسدچومحک.
خوش بود گرمحک تجربه آید به میان/تاسیه روی شودهرکه دراوغش باشد.
رنداگرچه دردیوان خواجه همواره به معناهایی همچون: وارستگی، جوانمردی، زیرکی، دارای باطنی پاک ،آگاه ومفاهیم ارزشمند می باشدلیکن درپاره ای موارد ازجمله درهمین بیت دارای بارمعنایی منفی دارد.معنی بیت:
اگر زمانی به سبب ارتکابِ رفتارهای زشت درعالم رندی ،دامنی چاک شد هیچ باکی نیست وهیچ اشکالی نداردونباید ناامید شد.چراکه درمسلک ومکتب حافظ برخلاف دیگرمذاهب، این امکان میسراست که می توان بلافاصله به محض پی بردن به زشتی ِکردارخود، بجای احساس یأس وناامیدی ،جامه ای نیزدرنیکنامی پاره کردورفتارهای زشت را درآنِ واحد جبران نمود.تجربه ی کردارهای ِدرست ونادرست وانتخاب آگاهانه ی صراط مستقیم همان زندگانی حافظانه ایست که انسان رابه نجات ورستگاری رهنمون می سازد.
گناه اگرچه نبود اختیارما حافظ/تودرطریق ادب باش وگوگناه من است.
کمال سرمحبت ببین نه نقص گناه /که هرکه بی هنرافتدنظربه عیب کند.
این لطایف کز لب لعل تـو من گفتم ، که گفت ؟!
وین تطاول کز سر زلف تـو من دیـدم ، که دیــد ؟!
شاعردراین بیت به منظورجلب نظرمعشوق ومحبوب خویش، بارندی سخنان خودرابه گلایه آمیخته وخطاب به معشوق خویش می فرماید:
این همه نکته ها ی لطیف وتعریفهایی که من از لب لعل تو گفتم چه کسی گفته است؟ و چه کسی این همه جورو بیداد که من از سر زلف تو کشیدم کشیده و دیده است؟ هیچکسی این جفاهایی که من از گیسوی تو کشیدهام نکشیده است .
عدل سلطان گـر نـپـرسد حال مظلومان عشق
گوشه گیـران را ز آسایش طمـع بایـد بـُریــد
چنانچه سلطان (پادشه،معشوق ویا محبوب، دوست)به شیوه ی عدل ودادگستری؛ ازاحوالات عاشقانِ مظلوم پرس وجویی نکند وآنهارا موردلطف خویش قرارندهد، روشن است که این مظلومانِ بی کس وگوشه گیر،هرگز روی آسایش وآرامش نخواهند دید.چراکه غیر ازدوست ومعشوق چه کسی می توانداز آنهادلجویی کرده وآرامشان کند. اگر عدالت شهریارِمُلک عشق ،شامل حال عاشقانِ ستمدیده نشود ازاین به بعد گوشه نشینان :(عاشقان و عارفان) رنگ آسایش نخواهند دید .
جالب اینجاست که حافظ هرگاه زبان به گلایه ازمعشوق می گشاید همیشه ادب ومتانت دررفتاروگفتار راملاحظه کرده وهرگزازچارچوب عاشقی پابیرون نمی گذارد.
گرچه ازکبرسخن بامن درویش نگفت
جان فدای شکرین پسته ی خاموشش باد
تـیـر عاشق کش ندانم بر دل حـافــظ که زد ؟!
این قـدر دانـم که از شعر تـرش خون میچکـید
نمیدانم این تیر عاشق کش راچه کسی به طرف حافظ پرتاب کرد؟ آیا ازطرف رقیبان ومراقبین معشوق بود؟ یاازسویِ چه کسی نمی دانم؟ همین قـدر می دانم که حافظ زخمیست واز شعر نغز و لطیفش خون میچکید . ملاحظه می شودکه حافظ هرگزبه مقام معشوق جسارت نکرده وانگشت اتهام را بسوی دوست نشانه نمی گیرد.گرچه هم حافظ وهم خوانندگان این بیت متوجه می شوندکه حافظ تیرخورده ی چه کسی است.حتی اگرحافظ ازدست آشنایان ره عشق زخمها بخورد به احترامِ دوست ومقام عشق آن راباافتخارتحمل کرده وشکایتی نخواهد داشت.
آشنایان ره عشق گرم خون بخورند
ناکسم بهرشکایت سوی بیگانه روم.
جناب ساقی عزیز درود برشما با این همه ذوش وشوق هنرمندانه پیرامون این شعر که چنین با لطافت وجامع پراختید استفاده کردیم ولذت شعر دوصدچندان شد هرجا که هستید مؤید باشید
جناب ساقی عزیز.
بسیار سپاسگزارم لدت بردم ار این غزل با شرح و توصیف زیبای شما..
درود برحافظ وهمه بزرگان شعر و ادب پارسی
ابر آذاری برآمد باد نوروزی وزید
وجه می میخواهم ,و مطرب؛که میگوید رسید?
شاهدان در جلوه, و من شرمسار کیسهام
بار عشق و مفلسی صعب است؛ میباید کشید
قحط جود است؛ آبروی خود نمیباید فروخت
باده و گل از بهای خرقه ,میباید خرید
گوییا خواهد گشود از دولتم کاری ؛که دوش
من همیکردم دعا ,و صبح صادق میدمید
با لبی و صد هزاران خنده آمد گل به باغ
از کریمی گوییا در گوشهای بویی شنید
دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک
جامهای در نیک نامی نیز میباید درید
این لطایف کز لب لعل تو من گفتم ؛که گفت؟
وین تطاول کز سر زلف تو من دیدم؛ که دید؟
عدل سلطان, گر نپرسد حال مظلومان عشق
گوشه گیران را ,ز آسایش طمع باید برید
تیر عاشق کش, ندانم بر دل حافظ که زد؟
این قدر دانم که, از شعر ترش خون میچکید
بیت اول – نشانه ها,حکایت ازآن دارد که : وقت میگساری وطرب رسیده است ومن دست خالی ام؛ چه کسی میتواند بگوید که وجه آن «رسید»
کنایه ازآنکه کسی برای وجه می ومطرب چیزی نمیدهد!
بیت دوم – بهار فرارسیده وشاهد ها درجلوه وخروش اند؛من اما تهی کیسه ام وقادر به پرداخت وجه نیستم.باراین مفلسی را کشیدن وعاشق بودن,صعب است اما من باید بکشم وچاره ای ندارم.
بیت سوم – درمیان این مردم این دوستان,قحطی جود وبخشش پیدا شده است ؛باید به کسی روزد وآبروی خودرا گرو گذاشت اما ازآنسو آبروهم نباید فروخته شود! چرا که باید آنرا به بهای خرقه بخرم ونمی ارزد که رقه بدهم وباده وشاهد ومطرب بستانم !
بیت چهارم – تنها راکار من, به انتظار اجابت دعا نشستن است.ازاین طریق گشایشی درکارم واهد افتاد.ازنیمه شب تا صبح صادق دعا کرده ام.
بیت پنجم – درنهایت به آرزوی ود رسیدم؛گل به باغ آمد بالبی شیرین وپرازخنده؛گویا شخص کریم وبخشنده ای به او چیزی گفته بود.
بیت ششم – گرچه من رند ام چاک دامن,و اما از طرف دیگر نیکنامانی هستند که گوشه جود آنان دامن مرا میگیرد.
بیت هفتم –به شعر خودش امتیاز میدهد ومیگوید نکته های لطیف گفتم؛چه کسی به این لطافت گفته بود؟
البته ناگفته نماند که :تطاولی که ازسر زلف تو دیده ام,نیز کسی ندیده است. وهمین دستمایه شعر من شده است .
بیت هشتم – سلطان این قلمرو,هرچند حالی از گوشه نشینان نمی پرسد؛ این درست اما, گوشه نشین نیز نباید طمع آسایش داشته باشد.
بیت نهم – نمیدانم ازکجا تیر خورده ,دل من؛ اما میدانم که ازشعر من ون میچکد!
چکیده دریافت من از این غزل :
جانهارا مثل اجسام,بهاری است ومیلی به گل وبلبل ومطرب ومی و...اما اینها همه ماهیّتا با بهار اجسام فرق میکند.برای تهیّه اسباب عیش جسم ,به می ومطرب وشاهد روی می آورند اما برای طرب جان به کناره گیری ازاینها باید پرداخت.هیچ کس نمیتواند برای رند عالم سوز وجهی جهت خرید اسباب عیش جان تدارک ببیند. در این جا قحطی جود هست ,وجارچی نمیگوید«رسید».
وجه پرداختی برای عیش جان دعای نیم شبی است؛ نقد رایج نیست.
در کتاب شرح سودی.بیت دوم اینگونه نوشته شده:
شاهدان در جلوه و من شرمسار کیسهام
ای فلک این شرمساری تابه کی خواهم کشید
با تشکر فراوان از جناب ساقی که مثل همیشه غزل حافط رو به زیبایی معنی کردن فقط در مورد بیت چهارم یه نکته داشتم:
گوییا خواهد گشود از دولتم کاری که دوش/ من همی کردم دعا و صبح صادق میدمید
علاوه بر اینکه به صبح شدن اشاره داره (حافظ مشغول دعا بوده و روشن شدن هوا و طلوع رو نشانه ی استجابت دعا گرفته) به نسیم صبحگاهی هم اشاره داره (حافظ مشغول دعا بوده و نسیم صبحگاهی وزیدن گرفته و دعای حافظ رو به سوی کوی معشوق میبرده)
شرح غزل شماره 240: ابر آذاری برآمد باد نوروزی وزید
معانی لغات غزل ( 240)
آذار:نام ماه ششم رومی معادل ماه مارس مسیحی و اواخر اسفند ماه
.ابرآذاری:ابر ماه اسفند.
وجه:پول نقد.
که می گویدرسید؟:چه کسیبا گفتن ( رسید) آن را تقبل کرده و به عهده می گیرد؟.
جلوه:تظاهر ، نمایش زیبایی ، حسن فروشی ، خود نمایی
.شرمسارکیسه:شرمندگی به سبب تهی بودن کیسه پول.
مفلسی: بی چیزی .
صعب: سخت.
می بایدکشید:بایستی تحمّل کرد .
قحط: سخت، کم یابی ، خشک سال ، بند آمدن باران ، نایابی.
قحط جود:نایابی بخشش.
صبح صادق:صبح صادق طلوع کرد.
با لبی: با یک لب.
از کریمی:از یک انسان کریم و بخشنده.
جامه دریدن:دست به افشا گری زدن، همگان را از حال خود خبر دار کردن.
دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک: اگر در عالَمِ رندی و بد نامی دامنی چاک و سبب علنی شدن بدنامی و رسوایی ما شد باکی نیست .
جامهیی در نیکنامی نیز می بایددرید: جامه یی را هم باید در عالم نیکنامی بدریم و به نیکنامی مشهور شویم
!لطایف: جمع لطیفه، نکات باریک و کلمات تعریف نغز.
تطاول:تجاوز ، دراز دستی ، غارت ، ستمگری.
عدل سلطان: دادِ پادشاه.
شعرتر: شعر با مضمون تر وتازه ولطیف.
معانی ابیات غزل (240)
(1) ابربهاری پیدا شد و باد نوروزی وزیدن گرفت و برای می و مطرب به پول احتیاج دارم . چه کسی قبول پرداخت آن را می کند؟
(2) خوبروریان در حال جلوه گری و عرض اندام اند و من از کیسه خالی خود خجالت می کشم . کشیدن بار عشق و بی چیزی کار سختی است و چاره یی جز کشیدن آن را ندارم .
(3) کرم و جوانمردی قحط ونایاب شده و نبایستی با تقاضایی آبروی خود را از دست داد.و شراب و گل را بایستی با پول حاصل از فروش خرقه تهیه کرد .
(4) احتمال می دهم که به برکت بخت واقبال ، گره از کار من باز شود . زیرا شب پیشین در حالی که به درگاه خدا دعا می کردم چهره صبح صادق از افق نمودار می شد.
(5) گویی گل از وجود شخص کریم و بخشاینده یی در گوشه و کنار نشانه و اثری یافته که با یک لب و صدهزار خنده و دلشادی به باغ آمد .
(6) اگر درعالم رندی و بدنامی دامن آبرو چاک شد باکی نیست جامه یی را هم باید در عالم نیکنامی دریده و به نیکی مشهور شویم!
(7) چه کسی آن همه نکته وتعریفهای لطیفی که من از لبلعل تو گفتم گفته و کدام کسی این همه تجاوز و بیداد که من از سر زلف تو کشیدم کشیده و دیده است؟
(8) شیوه عدالت پادشاه اگر سبب دلجویی و احوالپرسی از آنان که در برابر جور عشق ، ستم دیده اند نشود ، عاشقان بی نوا و گوشه گیر باید فکر و خیال راحتی و آسایش را از سر بد در کنند .
(9) آگاهی ندارم که تیر کاری که عاشق را از پای در می آورد چه کسی بر دل حافظ زد . همینقدر می دانم که از شعر آبدارش که از دل برآمده بود خون می چکید .
شرح ابیات غزل (240)
وزن غزل: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فا علات
بحر غزل: رمل مثمن مقصور
*
کمال خجندی :زاهد باریک بین لبهای باریک تو دیدخواند اَللهَّم بارِک آن دم و بر وی دمید
*
خاقانی: چشم ما بر دوخت عشق و پرده ما بردید از درما چون در آمد دل ز روزن بر پرید
*
هنگام بازگشت حافظ از تبعید و ورود اوبه شیراز مقارن ایام بهار بوده و شاعر با کیسه خالی منتظر وصول مقرری گذشته خود است تا بتواند به مصرف گل و نبید برساند . این امر تازگی ندارد، تا اواخر قاجاریه و اوایل مشروطیت ، وظیفه ومقرری عاملان دیوانی و دولتی و سربازان هیچ موقع وضع مرتبی نداشته و همیشه با تأخیر همراه و غالباً به صورت حواله و آن هم با کسر تنزیل بوسیله عوامل و اشخاصی که امروزه به نام شر خر مشهورند همراه بوده است و ما مشاهده می کنیم که حافظ باز در این غزل که آن هم به هنگام بهار بهار سروده شده و به ظن قوی همان اولیه بهار پس از تبعید است از رسیدن وظیفه نومید شده و برای تحریم شاه شجاع ، بر همان روال و شیوه گذشته به طنز و ولطیفه و درشت گویی متوسل شده و در مطلع غزل خود فریاد برمی آورد که کیسه ام تهی است و پول می و مطرب و شاهدبازی را ندارم . چه کسی آن را تقبّل می کند؟ و این کاری است که لوطیان سر گذر برای تأمین هزینه خوشگذرانی خود انجام می داده و از متمکّنین خرج اعاشه و عیّاشیهای خود را به صورت باج سبیل می گرفتند. شاعر بلافاصلهدر بیت سوم پس از وارد آوردن این ضربه هولناک غیر مستقیم به شاه شجاه ، پا را فراتر نهاده و می فرماید : در این شهر نهال جوانمردی و کرامت خشکیده و بیش از این صلاح نیت که به این صورت لوطی مآبانه سبب هتک آبروی خود شوم وبهتر است که با فروشخرقه خود وجه باده و گل را به دست آورم و این اشارتی دیگر است به نا جوانمردی شاه شجاع، بنابراین مشاهده می شود که خواجه حافظ برای شاه شجاع هیچوقت مدّاح متملق و نوکر ووظیفه بگیر نبوده بلکه فردی مستقل و صاحب عقیده و شخصیت، به سبب منافع مشترک با شاه همکاری داشته و در احقاق حق خود از تندگویی و صراحت لهجه و طنزدریغ ندارد و این عظمت روح و شجاعت ذاتی او را می رساند.
شاعر در ابیات بعدی چنانکه همیشه، درشتی و نرمی را به هم در می آمیزد و نخست به عنوان عذر خواهی از خوانندگان غزلش از اینکه او خود رادر مطلع غزل به صورت رندان واقعی درآورده و دامن آبرو را چاک داده و خود را بدنام کرده است می گوید اگر این افشاگری رندانه سبب کسر شأن و بدنامی من شد، چاره یی نداشتم و سعی می کنم به موقوع خود، در راه حسن شهرت ونیکنامی جبران مافات کنم آنگاه در ابیات هفتم و هشتم روی سخن را به شاه شجاع برگردانیده و خطاب به او می گوید : این همه که من از تو تعریف کردم چه کس دیگری چنین کرد و این حد که من از دست تو عذاب کشیدم چه کسی دیگر کشید؟ و اگر بزرگواری و عدالت سلطان به فریاد مظلومانی چون من نرسد، گوشه گیران ودرویشان باید فاتحه آسایش زندگی خود را بخوانند .
شاعر در مقطع غزل از اینکه هنوز نتوانسته سبب کم توجهی شاه را پس از بازگشت به شیراز نسبت به خود دریابد دچار حیرت ودودلی است.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
ابر آذاری برآمد ، باد نوروزی رسید
وجه می میخواهم و مطرب که میگوید رسید
این غزل نیز مانند همه غزلیات حافظ عرشی و معنوی ست ، همانطور که خود فرموده است شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است . ابر آذاری نماد سرمای زمستان است و غم ورنج و درد ، در مقابل باد نوروزی که سرتاسر لطافت و رویش است و شادمانی ،و اکنون باد آذاری برآمده و سپری شده ، بهار و فصل شکوفایی رسیده ، گل به باغ آمده و موسم عاشقی ست و بی ذوقی می نماید اگر انسان نیز به نو شدن و تحول نیندیشید ، اما انسان برای عاشقی ، تحول و دگرگونی ، نیازمند می است ، می معرفت و خرد ایزدی همواره بنا به درخواست انسان بر وی جاری میشود، اما همانند هر نوع شراب دیگری آن را به رایگان به انسان نداده و بلکه وجه آن را مطالبه میکنند ، مطرب هم بدون مواجب در هیچ مجلسی حاضر نمیشود ، مطرب رمز جنس خداست که شادی اصیل بدون عوامل بیرونی بوده و در انسان به ودیعه گذاشته شده است و بازگشت این شادی و طرب به انسان ، منوط به پرداخت وجه می خواهد بود .اما چه کسی وجه این می را که موجب دگرگونی و طرب انگیزی در انسان میشود پرداخت میکند ؟
شاهدان در جلوه و من شرمسار کیسه ام
بار عشق و مفلسی صعب است ، می باید کشید
شاهد ، اصل خدایی انسان است که در زمستان و باد آذاری به محاق رفته بود و اکنون در باد نوروزی جلوه گری میکند اما بدست آوردن دوباره او مستلزم پرداخت بها و هزینه است ، همانگونه که میدانیم عشق و حتی عشقهای زمینی خریدنی نیستند که در آنصورت عشق نامیده نخواهند شد ، پس این هزینه و بهای مورد نیاز ، چیزهایی ست که باید عاشق سالک از آنها دست کشد تا یار ماه روی و اصل خدایی او چهره بنماید و بازگردد ، اما حافظ میفرماید که بار عشق و مفلسی صعب و دشوار است ، یعنی انسانی که فاقد معنویت است از بدست آوردن شاهد و یار خود عاجز و ناتوان خواهد بود ، اما او ناچار به کشیدن این بار بر دوش خود خواهد بود ، یعنی که برای رستگاری ، هیچ چاره ای جز بازگشت آن شاهد و یا اصل خدایی خود ندارد.
قحط جود است ، آبروی خود نمی باید فروخت
باده و گل از بهای خرقه می باید خرید
میفرماید قحط جود است ، یعنی چیزی را مجانی به انسان نخواهند بخشید ، پس بهتر است انسان آبروی خود را نفروشد و تقاضای بی مورد نکند زیرا که اجابت نمیشود ، اما عاشق سالک متوجه خرقه خود میشود ، خرقه پوشینه ایست که فقرا و دراویش با دوختن تکه پاره های بی ارزش پارچه های پشمی برای خود تهیه می کردند ، ما انسانها نیز در طول زندگی خود چیزهای با ارزش را که گمان می بریم اصل زندگی هستند به یکدیگر متصل کرده و هویت خود را در آن چیزها جستجو میکنیم ، پول و ثروت ، اعتبار و تایید ، مقام و منزلت علمی یا شغلی ، باورها و اعتقادات ، جوانی و زیبایی ، و ..... تکه های خرقه ای هستند که طی چندین سال برای خود دوخته و مانند صوفی و دراویش هویت خود را از آن خرقه طلب میکنیم ، حافظ میفرماید اگر انبار گندم چهل ساله ات از معنویت خالی ست و در واقع تهیدست هستی ، خرقه هم هویت شدگی های خود را میتوانی بفروشی و برای آن می معرفت و باز شدن گل وجود خود هزینه کنی ، این به معنی از دست دادن چیزها و دارایی های مادی نمی باشد ، بلکه منظور این است که انسان هویت خود را از آن چیزها برکنده و از این پس خود را از جنس خدا بداند و نه از جنس چیزها ، یعنی که بود و نبود آنها تاثیری بر او نگذاشته و با آنها شاد و بدون آنها غمگین نشود . در اینصورت است که شایستگی دریافت آن می شادی بخش خرد ایزدی را داشته و به وصال شاهد یا اصل خدایی خود خواهد رسید ، چرا که هزینه و بهای آن را پرداخت کرده و با این کار نه تنها آبروی خود را نفروخته ، بلکه آبروی واقعی اش را بدست آورده است .
گوئیا خواهد گشود از دولتم کاری که دوش
من همی کردم دعا و صبح صادق می دمید
اما پرداخت چنین بهایی برای می جان بخش ایزدی کاری سهل و آسان نبوده و حافظ میفرماید او یا سالک عاشق برای توفیق پرداخت چنین هزینه ای باید بسیار دعا و با خدای خود راز و نیاز کند تا سرانجام صبح صادق فرا رسیده و پرتوهای نور خورشید زندگی یا خدا بر وی بتابد . در این حالت است که بنظر میرسد گره از کار و بخت انسان سالک باز و لطف و عنایت خدا شامل او شده ، شایسته رها کردن خرقه و دریافت می گردد .
با لبی و صد هزاران خنده آمد گل به باغ
از کریمی گوئیا در گوشه ای بویی شنید
پس از دریافت و نوشیدن آن می ایزدی ست که گل وجود اصلی سالک عاشق باز و خندان شده و بلکه با هزاران شادی و برکت که از وجود او به عالم می ریزد به باغ بهشت این جهان وارد میشود ، یعنی غم و درد از وجود او رخت بربسته و آرامش و نیکبختی در انتظار اوست و اینهمه از بو و برکت آن خدای کریم بزرگ است . گوشه ، کنایه از این جهان فرم است ، یعنی در همین جهان به این رستگاری رسیده و البته که در جهان دیگر بسی بیشتر از این به او خواهند داد .
دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک
جامه ای در نیک نامی نیز می باید درید
چاک شدن دامن ، همان فروختن خرقه دلبستگی ها و تعلقات برای دریافت می و آن شراب روحانی ست که در عالم رندی و مکتب عاشقی حافظ اتفاق افتاد و برای سالک عاشق هیچ باکی از انجام آن کار نبوده و نیست اما اکنون که گل وجودش شکوفا و بهخدا زنده شده ، کار دیگری نیز برجای مانده است که باید صورت پذیرد و او باید این جامه نو و زیبارا نیز بدرد ، کنایه از اینکه طمع رسیدن به بهشت و نعمتهای آن را از دل بیرون کرده و از خدا فقط خدا را طلب کند تا به مقام و فنا برسد که آن رستگاری عظیم است .
این لطایف کز لب لعل تو من گفتم که گفت
وین تطاول کز سر زلف تو من دیدم که دید
حافظ خطاب به حضرت معشوق میگوید چه کسی به این لطافت و زیبایی از لب لعل تو ، سخن گفت؟ یعنی چگونگی رسیدن به مقام و فنا را با تمثیل و کنایه ها با ملاحت تمام برای ما بیان کرده است . اما بجای پاداش هیچکس نیز به اندازه او از سر زلف حضرتش تطاول و جور و جفا ندیده است . مصرع دوم بیانگر این مطلب است که داغ فراق برای انسان عاشقی که درد را حس میکند بسیار سخت و دشوار است و هرکه در این حلقه نیست ، فارغ از این ماجراست .
عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشق
گوشه گیران را ز آسایش طمع باید برید
مظلومان عشق سالکان راه هستند که حضرت معشوق اجازه میده سر زلف حضرتش را به دست گیرند اما روی خود را به عاشق نمی نماید ، و چه جوری بالاتر از این بر ای عاشق وجود دارد ، پس اگر عدل سلطان جهان به این منوال باشد که به دادخواهی عاشق خود وقعی نگذارد ، بیم آن میرود گوشه گیران یا هبوطیان و ساکنان این جهان فرم باید از رسیدن به آرامش دست بشویند ، یعنی که همواره در خوف و رجا بسر برند که آیا توفیق دیدار روی آن سلطان را بدست خواهند آورد و یا خیر .
تیر عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد
آنقدر دانم که از شعر ترش خون می چکد
البته که حافظ میداند که سلطان ، خود تیر عاشق کش را بر دل او زده است وگرنه که خرقه خود را از برای بهای می رها نمیکرد و از آن دل نمی برید ، شعر تر یعنی شعری که آب زندگانی و حیات جاودان در آن جریان دارد و شعری که از آن خون می چکد ، یعنی با درک آن شعر ، دردها ی انسان فروریخته و شادی و نشاط جای آن را میگیرد ، یعنی انسان به اصل خود زنده میشود و حقیقت نیز همین است . پس چه شعری در جهان ، تری شعر حافظ را دارد ؟
درود بر روح بلندش
این غزل را "در سکوت" بشنوید
این غزل را استاد شجریان مانند همیشه دلنشین وگوش نواز اجرا کرده اند ❣️