غزل شمارهٔ ۲۳۹
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۳۹ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۲۳۹ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۳۹ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۲۳۹ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۳۹ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۲۳۹ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۳۹ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۲۳۹ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۲۳۹ به خوانش افسر آریا
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۲۳۹ به خوانش محمدرضا ضیاء
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
به نسخه چاپی نگاه نکردم، ولی قاعدتا انتهای بیت آخر باید بین «می» و «نچشید» فاصله باشه. این طور نیست؟
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
با جناب محسن موافق هستم . باید ما بین «می» و «نچشید» فاصله باشد که مطابق با نسخه قزوینی است . البته در نسخه سید ابوالقاسم انجوی شیرازی بیت آخر به گونه ای دیگر آورده شده .
شراب نوش کن و جام زر به حافظ بخش
که پادشه به کرم جرم صوفیان بخشید .
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح ایشان اعمال شد.
سایه غزلی دارد در همین وزن و ردیف، شجریان خوانده است و شه بیتهای آن: به یاد زلف نگونسار شاهدان چمن
ببین در آینهی جویبار گریهی بید
و
که راست سایه! در این فتنه ها امید امان؟
شد آن زمان که دلی بود در امان امید
زندگی او دراز باد و سایه اش مستدام.
بیش باد کم مباد
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دَمید
وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نَبید
وظیفه : 1-مقرّری و حقوق ماهیانه یا سالیانه 2- رزق و روزی ، سهم و قسمت
نَـبـیـد : شراب ،شراب خرما یاکشمش
معنی بیت : موسم ِبهار فرا رسیده و جهان سرسبز شده است.الآن وقت ِشادیخواریست. اگر مقرّری و حقوق ماهیانه به موقع واریزشود وبه من بدهند، باید صرف خرید شراب و گل بکنم.
بهار درادبیات فارسی به فصل ِ شادمانی وآغاز دوباره ی ِ زندگانی،هماهنگ با رویش ِ سبزه وگیاهانست.شاعرعیش وعشرت وشادمانی را دراولویت ِ اوّل قرارداده ومقرّری ماهیانه را پیشاپیش به خرید گل وشراب ومهّیا ساختن ِ بساط شادخواری اختصاص داده است.
صدالبته منظور شاعر ازپرداختن به عیش وعشرت،فقط شرابخواری ومیگساری نیست! باید دانست که درآن زمانها،عیش وعشرت به شرابخواری محدود بوده ومثل ِ این دوره،نبوده که آدمیان قدرت وفرصت ِانتخاب بیشتری داشته باشند.حافظ نیز به زبان ِ آن زمان صحبت می کند ومنظور وی این نیست که فقط باشرابخواری امکان ِ پرداختن به عیش وعشرت میّسراست.شراب وشرابخواری یک نمادِ ویژه برای،جداکردن ِ صف از زاهدان وعابدان است ومصداقی قابل ِ درک برای پرداختن به شادیخواریست.منظورازعیش وعشرت،همان شادمانه زیستن ودوری جُستن از غمخواریست.
خوشتر زعیش وصحبت ِ باغ وبهارچیست؟
ساقی کجاست گو سببِ انتظار چیست.؟
صَفیر مرغ برآمد بَـط ِشراب کجاست ؟
فغان فتاد به بلبل ، نقاب گل که کشید ؟
صفیر : صدا ، فریاد
مرغ : بلبل
بَط: صُراحی وجامی که شبیه مرغابی می ساختند و شراب از چشمانش بیرون میریخت. درآستین ِ مُرقّع پیاله پنهان کن
که همچوچشم ِ صُراحی زمانه خون ریز است.
که : دومعنی دارد 1-چه کسی ؟ 2- وقتی که
"نقاب گل را که کشید؟" کنایه از اینکه چه کسی به پیش گل رفته ونازشش کرده؟ باز شدن غنچه و شکوفا شدن ِ گل نیزهست .
معنی بیت : بلبل نغمه سر داد که بهار رسیده ، صُراحی ِ پر از شراب کو،کجاست؟ چه کسی به گل دست زده؟ که بلبل اینقدرنگران شده وفغان و فریاد میکند ؟
"که" بامعنی "ِوقتی که" وحذف ِ علامت سؤال: وقتی که بلبل پرده را از روی گل کنار زد ازاشتیاق،ناله و فریاد سر داد.یا وقتی که بهار باعثِ شکوفاشدن ِ گل شد ونقابش راکشید برجان ِ عاشق ِ بلبل فغان افتاد.
بلبل نماد ِ عاشقی ونماینده ی ِ عاشقان است.
بنال بلبل اگربامَنت سر ِیاریست
که مادوعاشق ِ زاریم وکار ِمازاریست.
ز میوه های بهشتی چه ذوق دریابـد ؟
هر آنکه سیب زنخدان شاهدی نگزید
زنخدان : چانه
سیب زنخدان :چانه ی ِ محبوب رابه بهانه ی اینکه شبیه ِ سیب است سیب ِ زنخدان گویند.گودی لبِ زیرین وچانه را نیز چاه ِ زنخدان گویند.
شاهد : معشوق زیبا روی
نَگزَید: به دندان نگرفت ،گازنگرفت
نَگُزید:انتخاب نکرد
بنظر "نَگزید" حافظانه تراست.
معنی بیت : هر کس طَعم ِمیوههای زمینی (سیب زنخدان) و لذّتِ بوسیدن ِ معشوق دنیایی را نچشیده باشد، وخود راازنعمت های دنیا محروم کرده باشد،چگونه ازامکانات ِ بهشت بهره مند خواهدشد و لذتِ میوه و حوری های بهشتی را درخواهدیافت ؟ طعنه به زاهدان وعابدان ِخشک مغز ومقدّس مآب هاست.می فرماید: شماکه نمی توانید طعم ِ عشق ِ رابچشید،شماکه نمی توانید طعم ِ سیب ِ زنخدان ِ معشوق را بچشید،دربهشت می خواهیدچکارکنید؟طعم میوه های بهشتی رانیز درک نخواهید کرد،لذت ِ حوریان بهشتی را نیز فهم نخواهید کرد! اصلن بهشت نصیب ِ شما نخواهدشد،اگرهم بشود نمی دانید چکار بکنید! بهشت به چه دردِ شما می خورد؟
بهشت نصیب ِ ماست ای خداشناس برو
که مستحقّ ِ کرامت گناهکارانند.
مکن ز غصّه شکایت که در طریق ِ طلب
به راحتی نرسید، آنکه زحمتی نکشید
طریق طلب : راه رسیدن به هدف یا معشوق .
معنی بیت : از رنج واندوه وازمشکلات ِ راه ِ رسیدن به هدف، گِله وشِکوه مکن،باید ازمشکلات هراس نداشته باشی،مشکلات تورا آبدیده کرده وقوی تر خواهندساخت.تازمانی که رنج ومشقّت نکشی به سرمنزل ِ آسایش وراحتی نخواهی رسید.
این هم درسی دیگرازآن حکیم ِبزرگواربرای همه ی ِ آنان که درراه ِ رسیدن به هدف،بامشکلاتی مواجه شده وچه بسیاری که پاپَس می کشند ودر ِ نیم گشوده را به روی خویش می بندند.هرکس درمواجهِ باسختی ها ومشکلات،این بیت ِانرژی بخش وروح انگیز رادرذهن ِخودمرورکرده وزمزمه کند،توانی دوباره بازیافته وبه راه ادامه خواهدداد.
هرکس زبان به گله و شکایت بازکند وازسختی های راه وخطرات ِ آن به هراسد،ناله برآرد ونِق بزند، انرژی وتوان ِ خویش را ضایع کرده واز ادامه ی ِ راه بازخواهدماند.
برآستان ِ تومشکل توان رسید آری
عروج برفلکِ سَروری به دشواریست.
ز روی ِ ساقی مَهوش گلی بـچین امروز
که گِرد عارض ِ بستان خط ِبنفشه دمید
"ساقی": شراب دهنده،دربیشتر ِ غزلها ساقی به جای معشوق می نشیند.مثل ِ همین بیت.
"وش" پسوند تشبیه است ، "مهوش" یعنی رخسارش مانندِ ماه است.
"گل چیدن" کنایه از گل ِبوسه چیدن است .همچنین بعضی ازشارحان، "گل چیدن" رانظرکردن و تماشا کردن ِ گلشن ِرخسار ِمعشوق معنی کرده اند.نظر اندازی ونظر بازی، حظِّ عمیق ِ روحی ایجادمی کند.
حافظ درجای دیگری هم "گل چیدن" را باز به همین معنی ِ"نظربازی"آورده ومی فرماید:
مُرادِ دل ز ِتماشای ِ باغ ِعالم چیست ؟
به دست ِمردم ِچشم از رخ تو گل چیدن.
"مردم چشم" همان مردمک است.
"عارض ِبستان":عارض یعنی رخسار، چهرهی ِمعشوق به باغ وبستان تشبیه شده است.
"خطِ بفشه" ایهام دارد : 1- گل بنفشه 2- موهای ظریف و زیبای گِرداگِرد چهرهی معشوق . معنی بیت : حافظ بهار را دررخسار ِ معشوق (ساقی) می بیند.با آمدن ِ بهار، پیرامون ِ باغ وبستان ،بنفشه می روید،همین اتّفاق دربهار ِ عمر معشوق رُخ می دهد،گِرداگِردِ سیمای ساقی ِ جوان،موهای نرم ولطیف روئیده وسرسبز وخرّم گردیده است.می فرماید:
اکنون که بهار رسیده و در پیرامون باغ ِ رخسار ِمعشوق(گِرداگِردِ صورتش) بنفشه روییده ( سبز مو هایی آشکار شده و به زیبایی او افزوده ) تو هم از چهرهی ِ دیدنی ِ یار، بوسهای بگیر(تماشاکن ،نظربازی کن )واز حظِّ روحانی بهره مندشو.
اهل ِ نظردوعالم دریک نظر ببازند
عشق است وداو ِاوّل برنَقد ِ جان توان زد
اصطلاحی در بازی نَرداست . نوبتِ بازی ِنرد و شطرنج .چنانکه گویند: داو دست اوست یعنی نوبت بازی ِاوست.
چنان کرشمهی ساقی دلم ز دست بـبـرد
که کسی دگرم نیست برگ گفت و شنید
کرشمه :غَمزه ، حرکاتِ چشم و ابرو که باعث دلبری ودلسِتانی میشود
برگ :سازو برگ ،آذوقه و توشه ، توان ونیرو، در اینجا قصد و پروا هست.
معنی بیت : غمزه ونازوادای ِساقی ِزیبا روی (معشوق)آنچنان مرا شیفته وشیدای ِخویش نموده که دیگر، قصد و حوصلهی گفتگو با هیچ کس ِدیگری به غیر از اورادرسرندارم.
کرشمه وعشوه وغمزه ازسوی ِ معشوق،عاشق رادچار ِهیجان وسُرور می کند سرمست می سازد وبرشیدایی وشیفتگی ِ او ژرفا می بخشد،بطوریکه که دیگرحوصله ی ِهیچکس رادارد،میل به تنهایی کند ودرخیال ِ اوغوطه ور می گردد.شیدایی بی سروسامانی پدیدآورده وعاشق راشوریده سرمی سازد.
درهمه دِیر ِمُغان نیست چومن شیدایی
خرقه جایی گِرو ِباده ودفتر جایی
من این مُـرقّـع رنگین چو گل بخواهم سوخت
که پـیـر باده فروشش به جرعهای نـخـریـد
مُرقّع : دَلق و خِرقه
مرقّع ِرنگین چوگل: خرقهای که از تکّه تکّه پارچه ها و لباسهای کهنه دوخته میشده(چهل تکّه) خرقهی ِوصله دار،رنگین چوگل،یعنی مثلِ گل رنگارنگ.
حافظ رنگین بودن را فقط برای رخساره ی ِ معشوق وشراب می پسندید.اوهمیشه از رنگارنگ بودن ورنگین بودن ِخرقه بیزار بودویکرنگی راکه نشانه ی صداقت وسادگیست، دوست داشت.
گفتی که حافظ این همه رنگ وخیال چیست
نقش ِغلط مبین که همان لوح ِ ساده ایم.
می توانیم اینگونه هم بخوانیم: مرقع ِ رنگین رامانندِ گل خواهم سوزاند.
امّاسوزاندن ِ گل دیگرچه حکایتیست؟
در دو مورد ِ سوختن ِگل دومطلب هست؛ یکی اینکه در موقع ِ گلاب گرفتن اگر حرارت زیر دیگ زیاد یا آبِ آن کم باشد گل میسوزد، یکی دیگرهم اینکه ؛ در قمصر ِکاشان تُفاله و باقی مانده ی ِ گلهایی که گلاب آن را گرفتهاند و به آن "بُن گل" میگویند فشرده و در قالبِ خشت زنی به صورت خشت و آجر در آورده و خشک میکنند و به مصرفِ سوخت می رسانند که بسیار خوب نیز میسوزد و حرارت بالایی دارد.احتمالن حافظ این دومطلب را مدِّ نظر داشته وفرموده :این خرقه ی ِ رنگارنگ را همانند ِ تفاله یِ گل خواهم سوزاند.!
معنی بیت : من ازاین خرقهی ِچهل تکّهی رنگارنگ بیزارم، حتّاپیر ِباده فروش نیز آن را با جُرعهای شراب معاوضه نکرد! من این چهل
تکّه ی رنگارنگ را که نشانه ی ِ حیله گری وریاکاریست عاقبت همانند ِتُفاله های ِ گلابگیری میسوزانم.
یادربرداشتی دیگر:
من این خرقهی ِچهل تکّهی رنگارنگ ِ مانندِ گل را که بی وفاست وماندگاری ندارد و پیر باده فروش نیز آن را به گِرو ِیک جُرعه شراب قبول نکردمیسوزانم .
کلاً خرقه در شعر ِحافظ،چه رنگی وچه ساده، پوششی برای پوشاندن ِناراستی ها وپنهان کردن ِ عیبهاست .
خرقه پوشیّ ِ من ازغایت ِ دینداری نیست
پرده ای برسر ِصدعیب ِ نهان می پوشم.
خرقه درنظرگاه ِ او نمادیست از نفاق و ریا و دو رنگی . حافظ ازبندِ تعلّق ِ خرقه پوشی رهاشده بود،امّا ازآنجاکه خرقه را مظهر ِریا می داند به خود خرقه می پوشاند وخودرا ریاکارمعرفی می کند تافضا را برای شعله ورکردن ِ آتشی چون تفاله ی ِ گلابگیری ِسوزنده ،مهیّانماید وخرقه ها را درآن آتش ِ فروزان بسوزاند.
نقدِ صوفی نه همه صافی ِ بی غش باشد
ای بسا خرقه که مستوجب ِ آتش باشد.
بـهـــار مـیگــــــذرد ، دادگـسـتـرا ؛ دریـاب
که رفت موسم و حـافــظ هنوز می نـچشید
دادگسترا : ای دادگستر
موسم : فصل ،هنگام ، فرصت
این بیت ازیک زاویه برگشت به بیت ِاول است.
درآن بیت دیدیم که حافظ منتظر ِ واریز شدن ِ وظیفه(حقوق ماهیانه) هست تاباگرفتن ِ آن،بساط ِ عیش وعشرتی مهیّا سازد....
دراین بیت می بینیم که هنوز حقوق واریزنشده وموسم ِ بهارنیز درحال ِ سپری شدن است وحافظ هنوز مِی نچشیده است.
با توجه به "دادگسترا" احتمالاً این غزل خطاب به پادشاه یا وزیردادگستری یا کسیست که مسئول ِ پرداخت ِ حقوق ِ ماهیانه ی ِ حافظ است. . معنی بیت : ای دادگستر عنایتی کن که بهاردرحال ِ سپری شدن است ودارد تمام میشود. فرصتِ شادیخواری ازدست میرود و هنوز حافظ شرابی ننوشیده است.
گل بی رخ ِیارخوش نباشد
بی باده بهار خوش نباشد.
ساقی عزیز
به گمانم " یارانه " رادر روزگار خواجه وظیفه می گفته اند !
عمر دراز و قدحت پر می باد!
بهار میگذرد مهر گسترا دریاب
به راحتی نرسد آنکه یار ما باشد
که عاشقی و اسیری گناه ما باشد
نکرده توبه و هستیم بر گناه هنوز
دل شکسته و عاشق گواه ما باشد
من این مرقّعِ رنگین چو گل بخواهم سوخت
که پیرِ باده فروشش به جرعه ای نخرید
من این مرقّعِ رنگین چو گل بخواهم سوخت
که پیرِ باده فروشش به جرعه ای نخرید
معانی لغات (239)
وظیفه:تکلیف ، مقررّی، مستمری، ادرار، وجه معاش ماهیانه یا سالیانه.
نبید:نبیذ،افکنده شدهو کنایه از شرابی است که از افکندن انگور ، در خُم و استحاله آن حاصل و پس از صاف کردن بدست می آید.
صفیر: بانگ و آواز مرغان، سوت.
بط شراب: ظرف شرابی که به صورت مرغابی می ساخته اند.
فغان فتاد به بلبل: بلبل به فغان و فریاد افتاد.
نقاب گل که کشید:روبنده گل را چه کسی کنار زد.
ذوق:چشیدن ، لذت و خوشی حاصل از چشیدن خوراک خوشمزه.
نگزید:گاز نزد ، به دندان نگزید ، زیر دندان مزّه نکرد.
طریق طلب:راه جستن مطلوب ، راه رسیدن به مقصود.
عارض: چهره.
گردعارض بستان: اطراف چهره باغ.
کرشمه:غمزه و ناز و دلربایی.
برگ:التفات ، پروا ، قصد.
مُرَقّع:خرقه یی که رُقعه رُقعه و وَصله وَصله به هم دوخته شده باشد.
جرعه:آن مقدار مایعی که یکبار و در یکدم نوشیده شود.
دلیل راه: راهنمایی.
خدای را مددی: محض رضای خدا کمکی.
معانی ابیات غزل(239)
(1) خبر خوشی رسید که بهار آمده و سبزه از خاک بَردمیده است اگر وجه مقررّی برسد به صرف خرید گلو شراب خواهد رسید . (2) آواز مرغان چمن به گوش رسید، ظرف شراب کجاست ؟ بلبل به نوا وفغان افتاد، چه کسی نقاب از چهره گل به کنار زده است؟ (3) آن کسی که سبب زنخدان زیبایی ر ازیر دندان مزّه نکرده است از خوردن میوه های بهشتی چه لذّتی می برد! (4) از دست غم ، شکوه و شکایت مکن که در راه جستن مطلوب آنکه رنجی نبرد به آسایش دست نیافت .
(5) اکنون که گرداگردِ چهرهِ باغ ، گلِ بنفشه مانندِ خطِّ سبزِ عذارِ دلدار سر برزده ، تو هم از روی ساقی زیبا گلبوسه یی بر گیر. (6) آنچنان ناز و ادای ساقی دل مرا ربوده که میل وهوس گفتگو با کسی دیگر را ندارم .
(7) من این خرقه وصله دار که از شراب ، چون
(8) ای دوست ، شگفتیهایِ راه عشق زیاد است . یکی از آنها شیر نر از پیش آهوی دشتِ عشق ، رمیده و فرار می کند .
(9) بدون راهنما، پا به سر کوی عشق مگذار که در این راه، کسی که با راهنماییحرکت نکند گم خواهد شد.
(10) ای راهنمایی که مرا به حرم محبوب می رسانی از برای خدا یاری ده که این صحرای عشقی که در پیش رو دارم آنچنان وسیع است که پایان آن پدیدار نیست .
(11) شراب را بنوش و جام طلایی آن را به حافظ ببخش به شادی اینکه پادشاه از بزرگواری خود از گناه صوفیان در گذشت.
شرح ابیات غزل(239)
وزن غزل : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات
بحر غزل: مجتث مثمن مخبون مقصور
*
کمال خجندی:چو یار ، زندگی اهل درد نپسندید چرا به قتل من خسته تیغ بر نکشید
*
این غزل پس از مراجعت از تبعید و رسیدن به شیراز سروده شده است ومی توان پنداشت که در اوایل روزهای بهاری بوده است.
شاعر آزاده و با اراده ای به جرم شراب خواری و بی توجهی به ظواهر شرع و صراحت لهجه ، کارش به تبعید می کشد، پس از دو سال و کسری تحمل شداید علی الظاهر بخشوده شده به شیراز بر می گردد و مانند بلبلی که به گل رسیده باشد به غزلسرایی می پردازدو باز در غزل خود همان حرفهایی را می زند که بر آن پای فشرده و به تبعید رفته و بر سر همان عقاید اولیه خویش در مطلع غزل می گوید:
بهار از راه رسیده وسبزه از زمین سر بر کشیده است و من اولین وظیفه یی که وصول کنم به صرف خرید گل و شراب خواهم ! زهد مردانگی و ثبات قدم !
سپس بَطِ شراب طلب می کند و به زاهد قشری همچنان گذشته کنایه می زند که گرفتم که این زاهد از کثرت عبادت و مراعات تقو ا به بهشت رفت . او از خوردن سیب بهشتی چه لذتی می برد. حال آنکه هر گز مزه سبب زنخدان دلبر زیبایی را در این دنیا در زیر دندان خود مزه نکرده است. شاعر در ابیات چهارم و پنجم خود را دلداری می دهد و می گوید از غم و غصه های آنچه گذشت شکایت مکن زیرا برای رسیدن به راحتی تحمل رنج الزاوم آور است و در عوض ، در این بهار سعی کن تا از گل وشراب و ساقی بره ببری .
شاعر در این زمان پنجاه سال از عمر او می گذرد و با اینکه حاصل نوشتجات عرفا را دریافته و با تفکر و تعمق چون عارفی آگاه راه عشق و اشراق را برگزیده، اما همچنان سوالهایزیادی دارد که به جواب آنها نرسیده و در این برهه از سال و زندگی ، دچار این وسوسه شده است که اگر من هم به هادی و رهبر و مرادی بصیر دست ارادت داده بودم آیا بهتر نبود ؟ به همین دلیل و این اندیشه است که در بعضی از غزلهای ثلث اخیر عمرش در یکی چند مورد به این مضمون بر می خوریم و این توصیه یی است ، نه دلیلی برای اینکه مراد خاصی را منظور داشته است. شاعر در بیت مقطع غزل از اینکه شاه شجاع از سر تقصیر او گذشته و او را بخشوده شادمان است.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
شعر به طور کامل نوشته نشده و منظم نیست و چند بیت حذف شده :
رسید مژده که آمد بهر و سبزه دمید
وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید
صفیر مرغ برآمد بط شراب کجاست
فغان فتاد به بلبل نقاب گل که کشید
زروی ساقی مهوش گلی بچین امروز
که گرد عارض بستان خط بنفشه دمید
چنان کرشمه ساقی دلم زدست ببرد
که باکسی دگرم نیست برگ گفت و شنید
من این مرقع رنگین چوگل بخواهم سوخت
که پیر باده فروشش به جرعه ای نخرید
عجایب ره عشق ای رفیق بسیار است
زپیش آهوی این دشت شیر نر برمید
به کوی عشق منه بی دلیل راه قدم
که گم شد آن که درین ره به رهبری نرسید
مکن زغصه شکایت که درطریق طلب
به راحتی نرسید آن که زحمتی نکشید
زمیوه های بهشتی چه ذوق دریابد
هرآن که سیب زنخدان شاهدی نگزید
خدای را مددی ای دلیل راه حرم
که نیست بادیه عشق را کرانه پدید
گلی نچید زبستان آرزو حافظ
مگر نسیم مروت درین چمن نوزید
شراب نوش کن و جام زر به حافظ بخش
که پادشه بهکرم جرم صوفیان بخشید
بهار می گذرد دادگسترا دریاب
که رفت موسم و حافظ هنوز می نچشید
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید
وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید
برای انسان هر دم امکان رسیدن بهار و دمیدن سبزه وجودش وجود دارد . برای روشنتر شدن مفهوم بهار و وظیفه بهتر است به ابیاتی از مثنوی مولانا توجه کنیم :
هر نفس نو میشود دنیا و ما بیخبر از نو شدن اندر بقا
عمر همچون جوی نو نو میرسد مستمری مینماید در جسد
پس حافظ نیز مژده میدهد که در این لحظه و یا بهتر بگوییم پیوسته بهارِ انسان فرا رسیده و امکان دمیدن سبزه وجود او وجود دارد و بدون شک وظیفه یا مستمریِ انسان از این جوی نو نو یا بهار بصورت آب حیات بخش زندگانی بر او جاری میشود. گُل در اینجا نمادِ انسان است که باید در بهارِ زندگی شکفته شود و خود نیز قصدِ شکوفایی را دارد، و نَبید یا شراب همان جریانِ آبِ زندگی بخش است که سرچشمه اش عدم و عالمِ معنا ست، پس حافظ از زبانِ بلبلی که عاشقِ شکفته شدنِ گُل بوده و در فرا رسیدنِ بهار لحظه شماری می کند می فرماید فصلِ بهار و شکفته شدن فرارسید و از هر سوی سبزه دمیده است، پس اگر جریانِ شرابِ زندگی بخش که وظیفه و بنا بر قانونِ زندگی استمرار دارد به بلبلی همچون حافظِ نغمه پرداز برسد، او بلادرنگ آن وظیفه و مقرری را صرفِ تهیه شراب و پرورشِ گُل هایِ بوستانِ این جهان خواهد کرد، حافظ که در ابیاتی دیگر نیز هرآنچه را انجام داده است نسبت به غیر نکرده و اراده استادِ ازل می داند در اینجا نیز تقاضایِ وظیفه و مستمری خود را از عالمِ معنا دارد تا اگر برسد آن را تبدیل به شرابی جان بخش نموده و در جهتِ شکوفاییِ گُلها صرف نماید.
صفیر مرغ برآمد بطِ شراب کجاست
فغان فتاد به بلبل نقابِ گل که کشید
صفیر در اینجا یعنی بانگِ مرغ از سرِ تمسخر، مرغ نمادِ انسان بطورِ عام است که ذاتاََ مرغِ آبی یا بَط است اما از بدِ روزگار در این جهان به اشتباه گمان می کند مرغِ خانگی ست و او که باید و می تواند در دریایِ بیکران شنا کند خود را محدود کرده است به خانه و بر رویِ ضایعاتِ خود نشسته و دلخوش است به دانه هایی که از رویِ زمین برچیده و ارتزاق می کند، پس وقتی سخن از بهار و نَبید و وظیفه می شود او نیز سر بر آورده و با استهزا صفیر یا بانگبر می آوَرَد که کجاست آن بَطِ شراب؟ یعنی که آن مرغ نیز از سرِ مسخرگی طلبِ شراب می کند در حالیکه او ابتدا می بایست از رویِ کثافاتِ خود برخاسته و بار دیگر بط و مرغِ آبی شود و سپس در جستجویِ بطِ شراب برآید، در مصرع دوم حافظ میفرماید پس بلبل که عاشقِ شکوفاییِ گُل است فغان ( فریاد از روی تأسف) بر می آورد که چه کسی نقابِ گُل را کشید؟ و چه کسی نزدِ گُل صحبتِ نَبید کرد و نقاب یا پرده را از گُل یا انسانِ عاشق برداشت؟ بنحوی که مرغ نیز هوسِ شراب کرد و قوره نخورده مویز شده است. بیت بیانگرِ اهمیتِ کارِ پنهانی و در نقابِ گُلها یا عاشقان است تا شناخته نشوند و موردِ استهزاءِ مرغانِ خانگی قرار نگیرند زیرا که می تواند موجبِ دلسردی و بازماندن از کارِ عاشقی و باده نوشیِ آنان گردد.
ز میوههای بهشتی چه ذوق دریابد
هر آن که سیب زنخدان شاهدی نگزید
پسحافظ سببِ فغان و افسوسِ بلبل را بیان کرده، می فرماید آن گُل یا مرغ( انسان) که سرشتش آبی و بَط است بی جهت مرغِ خانگی نشده و او ابتدا بایستی عاشقی در این جهان را بیاموزد و سیبِ زنخدان زیبا رویی را بگزد تا تمرینی باشد برایِ عشق به معشوقِ ازلی، یعنی مرغ برایِ تبدیل شدن به گُل و شکفتن باید مراحلِ عاشقی و بهره بردن از مواهبِ دنیوی را تجربه کرده و پس از آن اگر طلب و خواستنی در او زنده شد که مرغابی شود او را از شرابِ عشق و میوه هایِ بهشتی یا ثمراتِ این عاشقی آگاه کنید، این سخن در تعارض با ریاضت کشیدنِ رایجِ آن روزگار است که والدینِ مذهبی و مربیان کودکان را اجبار به پرهیزگاری هایِ خشک و سختگیرانه می نمودند همانطور که امروزه هم در کلیسا راهبان را از ازدواج و دیگر مواهبِ دنیوی محروم می کنند تا بگمانِ خود آن جوان آلوده به گناه نگردد، حافظ رأی بر بطالتِ چنین شیوههایِ سختگیرانه می دهد و در عینِ حال با طعن و کنایه از مرغِ خانگی می خواهد تا اجالتن به شاهدِ دنیوی و برچیدنِ دانه ها بپردازد تا وقتِ شرابش فرا رسد.
مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب
به راحتی نرسید آن که زحمتی نکشید
رویِ سخن با گُل است که از ملامت و صفیرِ مرغِ خانگی غصه دار شده و از سختیِ راه به بلبل شکایت می کند، پس بلبل و نغمه سرایی همچون حافظ از گُل می خواهد تا از غم و غصه هایی که در طیِ طریقِ عاشقی بر او می شود شکایت نکرده و با تسلیم و باز کردنِ فضایِ درونی یا شرحِ صدر به قضایا و اتفاقاتِ بیرونی بنگرد زیرا پس از این مرارت ها و ملامت ها راحتی و آرامشی خواهد بود که ارزشِ این غم و غصه ها را دارد.
ز روی ساقی مه وش گلی بچین امروز
که گرد عارض بستان خط بنفشه دمید
ساقیِ ماه وش همان بلبل است که خود به زیبایی و ماه رویی رسیده است و اکنون می خواهد که با نغمه سرایی گُلهایِ بوستانِ این جهان را نیز به زیبا رویی و مه وشی برساند، پس حافظ از عاشقی که طلب در او زنده شده است می خواهد تا بهره ای از ساقیانِ ماه رویی همچون حافظ و مولانا و سعدی ببرد و با بهره بردن از شرابِی که مستمری و از جانبِ خداوند یا زندگی آمده است او نیز زیبا روی شود، و بهتر این که همین امروز کارِ معنوی و نوشیدنِ شراب را آغاز کند، در مصرع دوم بنفشه ای که گردِ عارضِ بُستان روییده کنایه از روییدنِ موهایِ ظریف در گردِ رخسار است که نشانه بلوغِ عقلی و فکریِ نوجوانان است، پس حافظ که زیباییِ رخسارِ نوجوانان را به بُستان مانند می کند از آن نوگُلان می خواهد تا دیر نشده به کارِ معنوی و چیدنِ گُل از رویِ زیبایِ ساقیانِ حقیقی که ماه وش شده اند بپردازد.
چنان کرشمه ساقی دلم ز دست ببرد
که با کسی دگرم نیست برگ گفت و شنید
حافظ ادامه می دهد گُل یا انسانِ عاشقی که به آن ساقیِ حقیقی و ماه روی نزدیک و مأنوس گردد چنان مجذوبِ کرشمه و اشاراتِ چشم و ابرویِ او میگردد که دل از دست می دهد و عاشق می شود، بگونه ای که هیچگونه علاقه ای به گفت و شنود با کسِ دیگری ندارد و فقط می خواهد که با آن ساقیِ مه وش و زیبا روی مأنوس و در حالِ گفت و شنید باشد، در واقع کسانِ دیگری که هنوز مرغ هستند و در پیِ گزیدنِ زنخدانِ شاهدانِ دنیوی جذابیتی برای گُل و انسانِ عاشق ندارند و حافظ در غزلِ پیشین هم عنوان نموده است که اصلن مجال و وقتی برایِ گفت و شنید با چنین کسانی را ندارد، در جایی دیگر نیز فرموده است؛
اوقاتِ خوش آن بود که با دوست به سر رفت / باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود
من این مُرَقَّعِ رنگین چو گل، بخواهم سوخت
که پیر باده فروشش به جرعهای نخرید
مُرَقَع جامه ای را گویند که در قدیم از تکه پارچه هایِ رنگارنگی که به هم می دوختند بر تن می نمودند و نزدِ عرفا نمادِ وابستگی و تعلقاتِ انسان به چیزهایِ رنگارنگِ این جهانی میباشد، همه ما انسانها این مُرَقَّعِ رنگین را همچون گُل عزیز می داریم و قصدِ بهره بردن از زیباییِ آن چیزهایِ مادی و دنیوی را داریم، پسحافظ میفرماید ساقی یا پیرِ باده فروش ( که می تواند معشوقِ ازلی باشد) چنین دلق و جامه ای را به جرعه ای از شرابِ عشق هم نخواهد خرید، پس همان بهتر که عاشق اینچنین جامه یِ دلبستگی و اعتبارهایِ ذهنی و دنیوی را بسوزاند تا با میِ عشقی که ساقی در ازایِ رها کردنِ این جامه به او هدیه می دهد دلش به عشق زنده گردد. در غزلی دیگر میفرماید؛
من این دلقِ مُرَقَّع را بخواهم سوختن روزی
که پیرِ مِی فروشانش به جامی بر نمی گیرد
بهار میگذرد دادگسترا دریاب
که رفت موسم و حافظ هنوز می نچشید
پس ای انسان بهار عمر میگذرد و از دادگستر یا حضرت معشوق طلب لطف کن که تا موسم آن باقی ست از آن می بچشی و حافظ موسم آن را تا وقتی انسان در این جهان خاکی بسر میبرد پا بر جا میداند ولی البته که بهتر است هنگام روییدن خط بنفشه بر عارض بستان باشد، یعنی در عنفوانِ جوانی .
سلام
الان اگر در کتاب درسی نام مرحوم انجوی را دیدید فردا به وزیر آموزش و پرورش مینویسی که چون دوست پدر شما بود واجب آید !!! به روح والامقام ایشان درود فرستادن باید ؟؟؟؟ جناب خورشید حق و عدالت ؛ چرا اینقدر کمبود داری برادر ؟ اگه قصد فرستادن درود بروح آن مرحوم بود میتوانستی خیلی شیک و مجلسی از ایشان تعریف و تمجید کنی و از دوستان بخواهی یاد ایشان را گرامی بدارند ولی چون غرض شما اظهار وجود و اعلام برتری و گشایش عقده بود خیلی زمخت و بی هنرانه ! خودت را به آن مرحوم چسباندی تا خودی نشان دهی.این همه کتاب هیچ شما اگر فقط گلستان سعدی را خوانده باشی لااقل باید قدری آداب خیلی از مسائل را رعایت کنی.
خدا رحمت کند نگین هنر استاد جلیل شهناز را.... میفرمود : آدم باید چکیده ی هنر باشد نه چسبیده ی به هنر !!!!!
عزیز دل ... هموطن گرامی .... چرا اینقدر بی تامل و بی اندیشه دست به قلم میبری .بردی ؛ لااقل درست بگو و بنویس.حیف شما نیست که مدعی تدریس مثنوی معنوی هستی تا این حد از معنویات دور باشی و به ظواهر تعلق خاطر داشته باشی.قدری تجدید نظر بفرمایید. درود
این غزل سه بیت دیگر هم قبل از بیت آخر دارد که در اینجا نیست:
عجایب ره عشق ای رفیق بسیار است زپیش آهوی این دشت شیر نر برمید
به کوی عشق منه بی دلیل راه قدم که گم شد آنکه در این ره به رهبری نرسید
خدای را مددی ای دلیل راه حرم که نیست بادیه عشق را کرانه پدید
همش یه بیتش مفیده مکن ز غصه شکایت...
بقیش خزعبلات شراب و شرابخوری
این غزل را "در سکوت" بشنوید
با سلام و عرض ادب
لطفا دیدگاه و برداشت ادبی خودتون رو بنویسید نه نظرات شخصی و سلیقه ای
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دَمید
وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نَبید
وظیفه : 1-مقرّری و حقوق ماهیانه یا سالیانه 2- رزق و روزی ، سهم و قسمت، شاعر به طرزی لطیف و غیر مستقیم از ممدوح خود، صله و مقرری طلب کرده است.
نَـبـیـد : شراب ،شراب خرما یاکشمش
معنی بیت : موسم ِبهار فرا رسیده و جهان سرسبز شده است.الآن وقت ِشادیخواریست. اگر مقرّری و حقوق ماهیانه به موقع واریزشود وبه من بدهند، باید صرف خرید شراب و گل بکنم.
بهار درادبیات فارسی به فصل ِ شادمانی وآغاز دوباره ی ِ زندگانی،هماهنگ با رویش ِ سبزه وگیاهانست.شاعرعیش وعشرت وشادمانی را دراولویت ِ اوّل قرارداده ومقرّری ماهیانه را پیشاپیش به خرید گل وشراب ومهّیا ساختن ِ بساط شادخواری اختصاص داده است.
صدالبته منظور شاعر ازپرداختن به عیش وعشرت،فقط شرابخواری ومیگساری نیست! باید دانست که درآن زمانها،عیش وعشرت به شرابخواری محدود بوده ومثل ِ این دوره،نبوده که آدمیان قدرت وفرصت ِانتخاب بیشتری داشته باشند.حافظ نیز به زبان ِ آن زمان صحبت می کند ومنظور وی این نیست که فقط باشرابخواری امکان ِ پرداختن به عیش وعشرت میّسراست.شراب وشرابخواری یک نمادِ ویژه برای،جداکردن ِ صف از زاهدان وعابدان است ومصداقی قابل ِ درک برای پرداختن به شادیخواریست.منظورازعیش وعشرت،همان شادمانه زیستن ودوری جُستن از غمخواریست.
خوشتر زعیش وصحبت ِ باغ وبهارچیست؟
ساقی کجاست گو سببِ انتظار چیست.؟
صَفیر مرغ برآمد بَـط ِشراب کجاست ؟
فغان فتاد به بلبل ، نقاب گل که کشید ؟
صفیر : صدا ، فریاد
مرغ : بلبل
بَط: صُراحی وجامی که شبیه مرغابی می ساختند و شراب از چشمانش بیرون میریخت. درآستین ِ مُرقّع پیاله پنهان کن
که همچوچشم ِ صُراحی زمانه خون ریز است.
که : دومعنی دارد 1-چه کسی ؟ 2- وقتی که
"نقاب گل را که کشید؟" کنایه از اینکه چه کسی به پیش گل رفته ونازشش کرده؟ باز شدن غنچه و شکوفا شدن ِ گل نیزهست .
معنی بیت : بلبل نغمه سر داد که بهار رسیده ، صُراحی ِ پر از شراب کو،کجاست؟ چه کسی به گل دست زده؟ که بلبل اینقدرنگران شده وفغان و فریاد میکند ؟
"که" بامعنی "ِوقتی که" وحذف ِ علامت سؤال: وقتی که بلبل پرده را از روی گل کنار زد ازاشتیاق،ناله و فریاد سر داد.یا وقتی که بهار باعثِ شکوفاشدن ِ گل شد ونقابش راکشید برجان ِ عاشق ِ بلبل فغان افتاد.
بلبل نماد ِ عاشقی ونماینده ی ِ عاشقان است.
بنال بلبل اگربامَنت سر ِیاریست
که مادوعاشق ِ زاریم وکار ِمازاریست.
ز میوه های بهشتی چه ذوق دریابـد ؟
هر آنکه سیب زنخدان شاهدی نگزید
زنخدان : چانه
سیب زنخدان :چانه ی ِ محبوب رابه بهانه ی اینکه شبیه ِ سیب است سیب ِ زنخدان گویند.گودی لبِ زیرین وچانه را نیز چاه ِ زنخدان گویند.
شاهد : معشوق زیبا روی
نَگزَید: به دندان نگرفت ،گازنگرفت
نَگُزید:انتخاب نکرد
بنظر "نَگزید" حافظانه تراست.
معنی بیت : هر کس طَعم ِمیوههای زمینی (سیب زنخدان) و لذّتِ بوسیدن ِ معشوق دنیایی را نچشیده باشد، وخود راازنعمت های دنیا محروم کرده باشد،چگونه ازامکانات ِ بهشت بهره مند خواهدشد و لذتِ میوه و حوری های بهشتی را درخواهدیافت ؟ طعنه به زاهدان وعابدان ِخشک مغز ومقدّس مآب هاست.می فرماید: شماکه نمی توانید طعم ِ عشق ِ رابچشید،شماکه نمی توانید طعم ِ سیب ِ زنخدان ِ معشوق را بچشید،دربهشت می خواهیدچکارکنید؟طعم میوه های بهشتی رانیز درک نخواهید کرد،لذت ِ حوریان بهشتی را نیز فهم نخواهید کرد! اصلن بهشت نصیب ِ شما نخواهدشد،اگرهم بشود نمی دانید چکار بکنید! بهشت به چه دردِ شما می خورد؟
بهشت نصیب ِ ماست ای خداشناس برو
که مستحقّ ِ کرامت گناهکارانند.
مکن ز غصّه شکایت که در طریق ِ طلب
به راحتی نرسید، آنکه زحمتی نکشید
طریق طلب : راه رسیدن به هدف یا معشوق .
معنی بیت : از رنج واندوه وازمشکلات ِ راه ِ رسیدن به هدف، گِله وشِکوه مکن،باید ازمشکلات هراس نداشته باشی،مشکلات تورا آبدیده کرده وقوی تر خواهندساخت.تازمانی که رنج ومشقّت نکشی به سرمنزل ِ آسایش وراحتی نخواهی رسید.
این هم درسی دیگرازآن حکیم ِبزرگواربرای همه ی ِ آنان که درراه ِ رسیدن به هدف،بامشکلاتی مواجه شده وچه بسیاری که پاپَس می کشند ودر ِ نیم گشوده را به روی خویش می بندند.هرکس درمواجهِ باسختی ها ومشکلات،این بیت ِانرژی بخش وروح انگیز رادرذهن ِخودمرورکرده وزمزمه کند،توانی دوباره بازیافته وبه راه ادامه خواهدداد.
هرکس زبان به گله و شکایت بازکند وازسختی های راه وخطرات ِ آن به هراسد،ناله برآرد ونِق بزند، انرژی وتوان ِ خویش را ضایع کرده واز ادامه ی ِ راه بازخواهدماند.
برآستان ِ تومشکل توان رسید آری
عروج برفلکِ سَروری به دشواریست.
ز روی ِ ساقی مَهوش گلی بـچین امروز
که گِرد عارض ِ بستان خط ِبنفشه دمید
"ساقی": شراب دهنده،دربیشتر ِ غزلها ساقی به جای معشوق می نشیند.مثل ِ همین بیت.
"وش" پسوند تشبیه است ، "مهوش" یعنی رخسارش مانندِ ماه است.
"گل چیدن" کنایه از گل ِبوسه چیدن است .همچنین بعضی ازشارحان، "گل چیدن" رانظرکردن و تماشا کردن ِ گلشن ِرخسار ِمعشوق معنی کرده اند.نظر اندازی ونظر بازی، حظِّ عمیق ِ روحی ایجادمی کند.
حافظ درجای دیگری هم "گل چیدن" را باز به همین معنی ِ"نظربازی"آورده ومی فرماید:
مُرادِ دل ز ِتماشای ِ باغ ِعالم چیست ؟
به دست ِمردم ِچشم از رخ تو گل چیدن.
"مردم چشم" همان مردمک است.
"عارض ِبستان":عارض یعنی رخسار، چهرهی ِمعشوق به باغ وبستان تشبیه شده است.
"خطِ بفشه" ایهام دارد : 1- گل بنفشه 2- موهای ظریف و زیبای گِرداگِرد چهرهی معشوق . معنی بیت : حافظ بهار را دررخسار ِ معشوق (ساقی) می بیند.با آمدن ِ بهار، پیرامون ِ باغ وبستان ،بنفشه می روید،همین اتّفاق دربهار ِ عمر معشوق رُخ می دهد،گِرداگِردِ سیمای ساقی ِ جوان،موهای نرم ولطیف روئیده وسرسبز وخرّم گردیده است.می فرماید:
اکنون که بهار رسیده و در پیرامون باغ ِ رخسار ِمعشوق(گِرداگِردِ صورتش) بنفشه روییده ( سبز مو هایی آشکار شده و به زیبایی او افزوده ) تو هم از چهرهی ِ دیدنی ِ یار، بوسهای بگیر(تماشاکن ،نظربازی کن )واز حظِّ روحانی بهره مندشو.
اهل ِ نظردوعالم دریک نظر ببازند
عشق است وداو ِاوّل برنَقد ِ جان توان زد
اصطلاحی در بازی نَرداست . نوبتِ بازی ِنرد و شطرنج .چنانکه گویند: داو دست اوست یعنی نوبت بازی ِاوست.
چنان کرشمهی ساقی دلم ز دست بـبـرد
که کسی دگرم نیست برگ گفت و شنید
کرشمه :غَمزه ، حرکاتِ چشم و ابرو که باعث دلبری ودلسِتانی میشود
برگ :سازو برگ ،آذوقه و توشه ، توان ونیرو، در اینجا قصد و پروا هست.
معنی بیت : غمزه ونازوادای ِساقی ِزیبا روی (معشوق)آنچنان مرا شیفته وشیدای ِخویش نموده که دیگر، قصد و حوصلهی گفتگو با هیچ کس ِدیگری به غیر از اورادرسرندارم.
کرشمه وعشوه وغمزه ازسوی ِ معشوق،عاشق رادچار ِهیجان وسُرور می کند سرمست می سازد وبرشیدایی وشیفتگی ِ او ژرفا می بخشد،بطوریکه که دیگرحوصله ی ِهیچکس رادارد،میل به تنهایی کند ودرخیال ِ اوغوطه ور می گردد.شیدایی بی سروسامانی پدیدآورده وعاشق راشوریده سرمی سازد.
درهمه دِیر ِمُغان نیست چومن شیدایی
خرقه جایی گِرو ِباده ودفتر جایی
من این مُـرقّـع رنگین چو گل بخواهم سوخت
که پـیـر باده فروشش به جرعهای نـخـریـد
مُرقّع : دَلق و خِرقه
مرقّع ِرنگین چوگل: خرقهای که از تکّه تکّه پارچه ها و لباسهای کهنه دوخته میشده(چهل تکّه) خرقهی ِوصله دار،رنگین چوگل،یعنی مثلِ گل رنگارنگ.
حافظ رنگین بودن را فقط برای رخساره ی ِ معشوق وشراب می پسندید.اوهمیشه از رنگارنگ بودن ورنگین بودن ِخرقه بیزار بودویکرنگی راکه نشانه ی صداقت وسادگیست، دوست داشت.
گفتی که حافظ این همه رنگ وخیال چیست
نقش ِغلط مبین که همان لوح ِ ساده ایم.
می توانیم اینگونه هم بخوانیم: مرقع ِ رنگین رامانندِ گل خواهم سوزاند.
امّاسوزاندن ِ گل دیگرچه حکایتیست؟
در دو مورد ِ سوختن ِگل دومطلب هست؛ یکی اینکه در موقع ِ گلاب گرفتن اگر حرارت زیر دیگ زیاد یا آبِ آن کم باشد گل میسوزد، یکی دیگرهم اینکه ؛ در قمصر ِکاشان تُفاله و باقی مانده ی ِ گلهایی که گلاب آن را گرفتهاند و به آن "بُن گل" میگویند فشرده و در قالبِ خشت زنی به صورت خشت و آجر در آورده و خشک میکنند و به مصرفِ سوخت می رسانند که بسیار خوب نیز میسوزد و حرارت بالایی دارد.احتمالن حافظ این دومطلب را مدِّ نظر داشته وفرموده :این خرقه ی ِ رنگارنگ را همانند ِ تفاله یِ گل خواهم سوزاند.!
معنی بیت : من ازاین خرقهی ِچهل تکّهی رنگارنگ بیزارم، حتّاپیر ِباده فروش نیز آن را با جُرعهای شراب معاوضه نکرد! من این چهل
تکّه ی رنگارنگ را که نشانه ی ِ حیله گری وریاکاریست عاقبت همانند ِتُفاله های ِ گلابگیری میسوزانم.
یادربرداشتی دیگر:
من این خرقهی ِچهل تکّهی رنگارنگ ِ مانندِ گل را که بی وفاست وماندگاری ندارد و پیر باده فروش نیز آن را به گِرو ِیک جُرعه شراب قبول نکردمیسوزانم .
کلاً خرقه در شعر ِحافظ،چه رنگی وچه ساده، پوششی برای پوشاندن ِناراستی ها وپنهان کردن ِ عیبهاست .
خرقه پوشیّ ِ من ازغایت ِ دینداری نیست
پرده ای برسر ِصدعیب ِ نهان می پوشم.
خرقه درنظرگاه ِ او نمادیست از نفاق و ریا و دو رنگی . حافظ ازبندِ تعلّق ِ خرقه پوشی رهاشده بود،امّا ازآنجاکه خرقه را مظهر ِریا می داند به خود خرقه می پوشاند وخودرا ریاکارمعرفی می کند تافضا را برای شعله ورکردن ِ آتشی چون تفاله ی ِ گلابگیری ِسوزنده ،مهیّانماید وخرقه ها را درآن آتش ِ فروزان بسوزاند.
نقدِ صوفی نه همه صافی ِ بی غش باشد
ای بسا خرقه که مستوجب ِ آتش باشد.
بـهـــار مـیگــــــذرد ، دادگـسـتـرا ؛ دریـاب
که رفت موسم و حـافــظ هنوز می نـچشید
دادگسترا : ای دادگستر
موسم : فصل ،هنگام ، فرصت
این بیت ازیک زاویه برگشت به بیت ِاول است.
درآن بیت دیدیم که حافظ منتظر ِ واریز شدن ِ وظیفه(حقوق ماهیانه) هست تاباگرفتن ِ آن،بساط ِ عیش وعشرتی مهیّا سازد....
دراین بیت می بینیم که هنوز حقوق واریزنشده وموسم ِ بهارنیز درحال ِ سپری شدن است وحافظ هنوز مِی نچشیده است.
با توجه به "دادگسترا" احتمالاً این غزل خطاب به پادشاه یا وزیردادگستری یا کسیست که مسئول ِ پرداخت ِ حقوق ِ ماهیانه ی ِ حافظ است. . معنی بیت : ای دادگستر عنایتی کن که بهاردرحال ِ سپری شدن است ودارد تمام میشود. فرصتِ شادیخواری ازدست میرود و هنوز حافظ شرابی