گنجور

غزل شمارهٔ ۲۴

مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست
که به پیمانه‌کشی شهره شدم روز الست
من همان دم که وضو ساختم از چشمهٔ عشق
چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست
می بده تا دهمت آگهی از سر قضا
که به روی که شدم عاشق و از بوی که مست
کمر کوه کم است از کمر مور این جا
ناامید از در رحمت مشو ای باده پرست
به جز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد
زیر این طارم فیروزه کسی خوش ننشست
جان فدای دهنش باد که در باغ نظر
چمن آرای جهان، خوشتر از این غنچه نبست
حافظ از دولت عشق تو سلیمانی شد
یعنی از وصل تواش نیست به جز باد به دست

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۴ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۲۴ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۴ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۲۴ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۴ به خوانش عبدالحمید ضیایی
غزل شمارهٔ ۲۴ به خوانش هادی روحانی
غزل شمارهٔ ۲۴ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۲۴ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۴ به خوانش سهراب سیفی
غزل شمارهٔ ۲۴ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۲۴ به خوانش احسان حلاج
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۲۴ به خوانش محمدرضا ضیاء
غزل شمارهٔ ۲۴ به خوانش محمدرضاکاکائی

حاشیه ها

1389/11/25 07:01
شادان کیوان

در بیت دوم این غزل به واژهُ " چار تکبیر " بر میخوریم که کنایه از نماز میت است که در مذهب تسنن چهار تکبیر دارد و معنای بیت این میشود که شاعر پس از آنکه به عشق ناب دست یافته و از آن چشمهُ زلال سیراب شده است، هر چیز دیگری از چشم او فرو افتاده و همچون میتی که بر او نماز میگزارند و بخاکش میسپارند، خواجه هم هر چیز دیگری بجز عشق را فرو نهاده و فراموش کرده است.
در بیت ماقبل آخر "باغ نظر" علاوه بر جهان هستی که در اینجا معنی میدهد، نام باغ مشهوری است که در شیراز بوده و گویا هنوز هم باقیست یا لااقل نامش هنوز زنده است.
در مورد بیت تخلص مطلب و سئوالی دارم که امیدوارم دوستان نظر دهند و آن اینکه در مصرع اول خواجه خود را از دولت عشق یار، چون سلیمان میبیند (که قاعدتا باید همراه باشد با آن همه جلال و فر و شکوه) . اما در مصرع دوم این سلیمانی شدن را "جز باد بدست بودن" چیز دیگری معنا نمیکند. البته میدانیم که سلیمان بر باد هم حکم میرانده است و این مصرع اشاره ای باین مطلب دارد اما مفهوم باد بدست بودن، آنهم با تأکید "جز" ، چیز دیگری است که با شکوه سلیمانی منافات دارد. این تناقض بین تین دو مصرع را چگونه باید تأویل نمود؟

1389/11/25 22:01
سیدمصطفی

آیا صحیح کلمه مرساد ، مرصاد نیست ؟

1390/01/28 18:03

نه آقای سید مصطفی مرساد به معنی "خدا کند نرسد" یک فعل دعایی است مثل مبارک باد

1391/01/27 06:03
arash

عموما در ادبیات کلاسیک همه راهها به "عشق" ختم میشه!وشعراوعرفابقیه مسایل رو بیهوده و بی نتیجه می دونن.وکمال مطلق رو رسیدن به "دولت عشق"معنی میکنن.درحالیکه توضیح وتعریف جامعی از عشق ب دست نمیدن! آیاکسی به این تعریف وتوضیح دست یافته؟
لطفا از گفتن مطالب کلیشه ای مانند:تعریف انواع عشق،مادی وروحانی-عشق به خداو.... خودداری فرمایید!
باتشکر

1391/12/26 21:02
قاسم ف

شاعر افتخار می کند که لا اقل باد را در دست دارد که بوی یار می آورد وخبر عشق وهجران را به یار میرساند دیگر اینکه سلیمان از قدرت وشکوه باد را به هرجا مامور میکرده اما شاعر آنقدر درمانده است که فقط باد به اوسرمی زند می بینیم که درپس این شباهت تضادی نهفته است

1391/12/16 23:03
ع.کبیر

من همان دم که دلم را به تو دادم دیدم، سر و جان و دل و دین رفت زدست... همین

1392/08/17 11:11
ستاره

درود
باد بدست داشتن :کنایه از هیچ نداشتن و بهره نبردن از چیزی
امروزه هم کاربرد دارد مثلا میگوییم همش بادو هواست یعنی چیزی نیست
مفهوم مصراع : حافظ از وصل تو هیچ عایدش نمی شود.

1392/08/17 12:11
ستاره

توضیح کاملتر اینکه :
باد در دست داشتن در ظاهر برای سلیمان و حافظ یکی است
اما به کنایه وطنز در معنی به دو شکل بیان شده
حافظ به زبان طنز میگویید که او و سلیمان ظاهرا باد در دست هستند اما سلیمان باد در دستش اسیر بود یا باد به فرمان او بود
اما برای حافظ باد در دست داشتن به معنی چیزی نداشتن و بی بهره بودن از وصال است !

1392/08/17 12:11
ستاره

سلیمانی شد:
مانند سلیمان شد

1392/10/27 17:12
کامران

سلام
برای سوالی که آقای شادان کیوان مطرح کرده در رابطه با این که در مصرع اول خواجه خود را از دولت عشق یار، چون سلیمان میبیند (که قاعدتا باید همراه باشد با آن همه جلال و فر و شکوه) اما در مصرع دوم این سلیمانی شدن را “جز باد بدست بودن” چیز دیگری معنا نمیکند. البته میدانیم که سلیمان بر باد هم حکم میرانده است و این مصرع اشاره ای باین مطلب دارد اما مفهوم باد بدست بودن، آنهم با تأکید “جز” ، چیز دیگری است که با شکوه سلیمانی منافات دارد. این تناقض بین تین دو مصرع را چگونه باید تأویل نمود؟
.
.
این بیت از حافظ من رو یاد این شعر مولانا انداخت
چون‌که مال و مُلک را از دل براند
زآن سلیمان خویش جز مسکین نخواند
کوزهْ سربسته اندر آب زفت
از دل پرباد، فوق آب رفت
باد درویش چو در باطن بود
بر سر آب جهان ساکن بود
گرچه جمله این جهان مُلک وی است
مُلک، در چشم دل او لاشی است
به نظر میرسه با توجه بیت دوم که میگه : چار تکبیر زدم بر هرچه که هست یعنی از همه چیز گذشتم و همه ی رنگ های تعلق را با وضو گرفتن در چشمه ی عشق پاک کردم دیگه چیزی در دستم ندارم جز باد
و در اینجا با توجه به سخن حضرت مولانا از دل پاک شده از همه چیز ، سالک مثل سلیمان شده و بر همه چیز سروری داره.
امیدوارم توضیح خوبی باشه و منظورم رو رسونده باشم

1401/09/18 17:12
مشتاق

درود بر همه عزیزان.

ضمن سپاس وبهره گیری از توضیحات جالب کامران عزیز و شعر مولانای جان ،باد اگرچه به معنی هیچ است ، تا وجود تو خالی نشود و مال و ملک را از دل نرانی و حافظ  که چار تکبیر زده است بر هرچه که هست ، پس اماده شده که  از عشق سرشار شود.

1392/12/11 23:03
دکتر ترابی

در بیت تخلص، خواجه از دولت عشق سلیمانی شد ( یای وحدت) که از وصل تو نصیبی نبرد
همانگونه که سلیمان.
شکوه آصفی و اسب باد و منطق طیر
به باد رفت و از آن خواجه هیچ ترف نبست

1393/08/13 19:11
احمد

کیوان عزیز..... بسیار ساده است این بیت
حافظ از دولت عشق تو سلیمانی شد
یعنی از وصل تواش نیست بجز باد بدست
یعنی همین که از وصل تو، باد بوی تو را با خود برای کسی می آورد، همین برای سلیمان شدن او کافیست
و با توجه به اینکه 1.سلیمان را حاکم باد میدانسته اند 2.دولت سلیمان دولت بسیار محتشمی بوده و 3.در عین حال باد به دست داشتن ضرب المثلی حاکی از هیچ نصیب کسی شدن است، 1.تلمیح ظریف 2.پیچیدگی نغز و 3.استفاده از صنعت ضرب المثل در این بیت نهفته است که خب میشود گفت، حافظ است دیگر!

1393/11/07 17:02
روفیا

در پاسخ به کیوان گرامی
حافظ پاسخ شما را جای دیگری داده است .
گره به باد مزن گرچه بر مراد رود
که این سخن به مثل مور با سلیمان گفت
چکیده دو بیت این است که هر چند از دولت وصل تو چون سلیمان حاکم بر باد شدم ولی باد خودش نشانه تغییر و ناپایداری است و باید این را دانست که همه چیز در رهگذر باد است .

1393/12/12 23:03
ف

مرساد:از چشم بد دور باد

1394/04/24 20:06
مهدی

این غزل احتمالا در پس خرده گیری هایی بوده که اهل شریعت بوی میگرفتند و در بیت نخست استدلال قرانی که در ایات 172 تا 174 سوره اعراف در قران بیان شده را اشاره میکندو در حقیقت بیان میکند که اگر میبینید که من به شریعت شما پایبندی ندارم و اهل طاعت و عبادت نیستم بر این دلیل است که در روز الست که خدا از ما پیش از زندگی پیمان وفاداری گرفته پیمان شکستم گویا از پیش از تولد راه ما از هم جدا گشته هست

1394/07/15 22:10
محدث

"خلط مبحث" نزد عاقلان کاری بس ناپسند است. حافظ سخن از فقه نمی گوید که احکام فقهی را در شعرهای عرفانی اش وارد کنیم. تکبیر چهارتایی که مال سنی هاست و در نماز میت 4 تکبیر می گویند ربطی به مباحث عرفانی حافظ ندارد. باید با هر کس به زبان خودش سخن گفت و منظور حافظ از چهار تکبیر، قاعدتا چیزی در پیرامون مباحث "تروک اربعه" است که عارفان جز خدا همه چیز را ترک می گویند. تکبیر گفتن هم نشانه ی بدرود گفتن و بی توجهی است.

1394/10/08 19:01
مجتبی خراسانی

بسم الله الرحمن الرحیم
معشوق مطلقی را حمد و ستایش سزاست جلَّ جَلالُه که تمام موجودات عاشق مقیَّد اویند.
اما بعد، سبحان الله دراز دستی این کوته آستینان بین!
محرم خلوتخانۀ راز و محقق شیراز، خواجه حافظ قدس سره می فرماید:
من همان دم که وضو ساختم از چشمۀ عشق/چارتکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست
در زدن چارتکبیر راز و رمزی است، در خبر آمده است، به دستور وجود مقدس خاتم الانبیاء(ص) بر جنازۀ مردی که منافق بود، به جای پنج تکبیر، چهار تکبیر زدند و این مبنا نیز در فقه شیعی لحاظ گردیده است.
چون سالک الی الله و عارف بالله دنیا و تعنّیات و تعلقات دنیوی را مظهر اَتَمِّ نفاق و دو رنگی می بیند لذا بر جنازۀ این تعنیات و تعلقات چارتکبیر می زند. جنابش فریاد می زند که:
من همان دم که وضو ساختم از چشمۀ عشق/چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست
در حالی که می توانست بگوید: پنج تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست، تا از طعن و دقّ مخالفان در امان باشد! به هر تقدیر، در اصالت کاربرد چارتکبیر در آثار عرفانی تردیدی وجود ندارد و فلسفۀ آن را هم می توان در خبر مذکور جستجو کرد.
بمنّه و کرمه

1394/10/09 05:01
ناشناس

بر کلاه فقر می باید سه ترک
ترک دنیا ، ترک عقبی ، ترک ترک

1395/01/05 23:04
سودابه

آقای فرید
در آینه ی حافظ
رنجش های شخصی و سطحی انگاری
همراه با تفسیر یاوه پندارتان را به حلقوم عموم واریز ننمایید

1395/01/09 14:04
غبار

حافظ که می فرماید: "چارتکبیر زدم یک سره بر هر چه که هست" منظورش چار تکبیر نماز میت نیست تا مثلا گفته شود او فلان مذهب را داشته که در نماز میت چار تکبیر می گویند.
چار تکبیر، کنایه از ترک و دوری از چیزی است. صائب که در شیعه بودنش شکی نیست هم چار تکبیر را به کار برده:
هر دم از ماتم برگی نتوان آه کشید
چار تکبیر بر این نخل خزان دیده زدیم
چنانکه ملا محسن فیض کاشانی:
کبریای حرم حسن تو چون روی نمود
چار تکبیر زدیم از همه بیزار شدیم

1395/01/10 23:04
زهرا

مصرع "کمر کوه کم است از کمر مور این جا" یعنی چه؟ خوشحال میشم نظرتان را بدانم.

1402/02/21 11:05
علی کامرانیان

روزیو خدا می ده.

1395/02/04 11:05
میر ذبیح الله تاتار

سلام
بدون شک این غزل زیبا وعارفانه حضرت حافظ تشریح همان عقیده راسخ او وتسلیم به حکم وتعین سرنوشت ازلی وایمان صادقانه وخالصانه حافظ است.
در دوبیت اخیر در تعریف معشوق ظاهری خویش می پردازد.
چنانچه حضرت سعدی میفرماید:
به یادگار کسی دامن نسیم صبا
گرفته‌ایم و دریغا که باد در چنگست

1395/09/06 08:12
دان یئلی

به جز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد
زیر این طارم فیروزه کسی خوش ننشست
چگونه است که فقط نرگس مستانه میتواند در زیر این طارم فیروزه خوش بنشیند نه دیگران؟

1395/09/06 18:12
گمنام-۱

دان گرامی،
میشود گفت، تارم فیروزه ابروان وسمه کشیده دلدار اند که بر بالای نرگس مستانه وی ( چشم بدش دور) سایه افکنده اند
و همواره مانا در نهان سراینده

1395/10/16 17:01
کاوه

در تکمیل صحبتهای روفیا باید بگم که معنی بیت تخلص به این صورت است:
حافظ از نیروی عشق تو به قدرت سلیمانی رسید، با این تفاوت که در دست حافظ بجز بادی که در اختیار سلیمان بود، چیزی از نعمتِ وصالِ معشوق باقی نمانده است.

1396/05/26 09:07
نادی

در مورد بیت چهارم شاید با توجه به برده شدن اسم حضرت سلیمان در این غزل، منظور داستان هدیه بردن مورچگان برای سلیمان(ع) است و اینکه خدا از هر کس بنا به استعدادش انتظار دارد و نباید از رحمت الهی ناامید شد.

1396/05/13 02:08

در مورد چهار تکبیر یکسره بدرود می گوید هر چه هست بدین معنا که او به ورای ذهن میرود توسط عشق از من ذهنی رها میشود و به هیچ و تهیای خالی از همه چیز قدم میگذارد و سکوتی از درون او را در برمیگیرد وذهن خاموش میشود و این ناگهانی اتفاق می افتد و با توجه به علم اعداد که کم وبیش اکثر عرفا مخصوصا آن دوره ها از آن اطلع داشتند و حافظ میدانست که عددچهار را عدد کامل و مقدس است در علم اعدادو برابری میکند با همه اعداد از یک تا ده هرچه هست چون اگر عددهای قبل از خود را جمع کنید میشو د ده یعنی 1+2+3+4 =10 به همین خاطر میگوید چار .

1396/05/13 02:08

در مورد دولت عشق که هر کس به آن میرسد از آن دولت چون سلیمانی میشود , اگر بدانیم حافظ منظوراش کدام عشق است به جواب دوم هم میرسیم , و این عشقی که حافظ می گوید عشق حافظ نیست این عشق در همه جا یکی است چه مسلمان چه غیر مسلمان این عشق در حصار کسی یا قومی یا نژادی و یا دین خاص نیست تمامی روشن ضمیران تمامی عارفان به اشراق رسیده از این عشق و از اینجا گفته اند ورای زمان و مکان و یا بهتر بگویم لا مکان و لا زمان که در زبان عرفا به آن " حال گویند " یعنی رها شدن از بند و اسارت و زندان ذهن که ما را همیشه در دو فضای ناموجود اسیر خود کرده یا در گذشته یا در آینده و تنها عشق است که ذهن از آن می ترسد وقتی عشق نمد پیدا کند ذهن توان ورود به هم اینجا و هماینک را ندارد قدرت حاکمیت خود را از دست میدهد و شکافی که بین گذشته و حال باز میشود فرد با افتادن به این شکاف از حرکت افقی ذهن در مداری به دور مرگز رها و به مرگز حرکت میکن که اصطلاحا حرکت عمودی گویند و وقتی فردی در زمان زنده حال جاریست دیگر با آینده کاری ندارد یعنی از وصل تواش نیست به جز باد بدست هیچ چیزی نگه نمی دارد برای فردا چرا که فردای هرگز نبوده و نخواهد آمد زندگی فقط نقد را میشناسد و هر زمان بری برای نسیه خواهد گفت امروز نقد فردا نسیه فردا هم بری غیر از این چیزی نخواهی شنید .

1396/09/03 11:12

مَطلَب طاعت و پیمان و صلاح از من مست
که به پیمانه کشی شهره شدم روز اَلست
غزلی نغزوپُرمایه ی دیگر که بازتاب روشنی از باورها وعقایدِ سرحلقه ی رندان جهان است.
مطلب طاعت: ازمن پرهیزگاری وتقوا توقّع نداشته باش
پیمان وصلاح : وفاداری به احکام شریعت ومصلحت اندیشی
پیمانه کشی: باده نوشی
روزالَست: روز خلقت
خطاب به متشرّعین،زاهدان وعابدان هم روزگار است که ازعشقبازی ورندی ومیخواری حافظ خُرده گرفته ووی راموردِ ملامت قرارمی دادند.
معنی بیت: ازمن انتظار پایبندی به قوانین واحکام شرعی ومصلحت اندیشی نداشته باشید. سرنوشت ِمن ازهمان روز اَزل به باده نوشی ورندی رقم خورده است پس توقّع دیگری ازمن جز رندی نداشته باشید.
بعضی ها با استناد به چنین بیت هایی که حافظ صحبت ازسرنوشت می کند چنین نتیجه می گیرند که حافظ جبری بوده ومبنای اعتقاداتش تسلیم به جبرمحض است. یعنی معتقداست که سرنوشتِ همه ازقبل رقم خورده وتلاش برای فرار ازسرنوشت، همچون آب درهاون کوبیدن بیهوده وبی ثمراست!
امّا حقیقت مطلب این نیست. هرگز برچسبِ جبری گری برحافظی که شورشی وعصیانگراست وجسورانه همه چیزرا به زیرسئوال کشیده وچالش می انگیزد نمی چسبد. هم اوکه قصدِ شکافتن ِ سقفِ فلک ودرانداختن ِ طرحی نو درکلّ ِ هستیست، چگونه می تواند تسلیم جبر بوده باشد؟!
حافظ شاعرتضادهاست وهدفش ازبرجسته کردن تضادها، تولید اندیشه وتفکّراست. اودراینجا روشن است که به شیخ وعابد وواعظ به زبانی طنز وطعنه می فرماید که دست ازسرما بکشید ومارا به حال خویش رهاسازید. ماهمینطوری به دنیا آمده وهمینطوری نیزازدنیا خواهیم رفت. اگر دقّت شود هرجا که حافظ این چنین به اصطلاح به زبان جبرگرایان سخن می گوید مخاطبش زاهد وعابد است که زبانی جز جبر را درک نمی کنند.آنها عبادت وبندگی رافقط درگوشه ای نشستن وسربخاک مالیدن معنی می کنند وعبادت عاشقانه وعشقبازی باخدا را درک نمی کنند،خدمت به خلق ومهرورزی را جزو عبادت وبندگی نمی دانند و معتقدندکه خداخودش هرکس راکه بخواهدهدایت می کندوهرکس رانخواهد درگمراهی وضلالت نگاه می دارد.حافظ نیز درمقابل آنهاست که می فرماید: پس بااین حساب خداوند مارا چنین آفریده وشماراچنان! ازماتوقّع پرهیزگاری وتقوا نداشته باشید .
برو ای زاهد وبردُردکشان خُرده مگیر
که ندادند به ما تُحفه جزاین روز الَست
من همان دَم که وضو ساختم از چشمه ی عشق
چارتکبیر زدم یک سره بر هر چه که هست
چارتکبیر زدن :اشاره به چهارتکبیریست که ازارکان ِ نمازمیّت است. تعدادتکبیرها درفرقه ها ی مختلف سنّی وشیعه دارای اختلاف هست. امّا دراینجا تعداد تکبیرها مدّ ِ نظرشاعرنبوده تا رساننده ی شیعه ویا سنّی بودنِ حافظ باشد.بعضی ها با پرداختن به این نکته داستانها ساخته ونتیجه گیری کرده اند که حافظ به سببِ اینکه چهارتکبیر گفته بنابراین به فلان فرقه گرایش داشته است.! "چارتکبیر زدن" یک اصطلاحیست که حافظ برای تاکیدِ بیشتربرای پشت پازدن به همه چیزبکاربرده است. یعنی چنانکه برمیّت نماز می گذارند وچهارتکبیرنیزمی خوانند وبا اوخداحافظی ِ ابدی می کنند، من نیزبا همه چیز جزعشق خداحافظی ابدی کرده ام. جزعشق همه چیز درنظرگاهِ من مُرده وفاتحه ی آنها راخوانده ونمازمیّت هم گزارده ام.
حالا هرکسی مسلمان ویاغیرمسلمان که این اصطلاح رادرمیان کلام بکاربرده وبرمنظورخویش تاکید کند،آیااین سطحی نگری نیست که نتیجه بگیریم صاحب سخن به فلان فرقه تعلّق دارد!
چارتکبیرزدن یعنی قلم کشیدن ، ازنظرانداختن ومُهر تائید زدن برپایان ومرگ ِ چیزی وترک کردن آن.
معنی بیت: من همان لحظه که ازچشمه ی زلال عشق وضوساختم( آن دم که باعشق آشناشدم واین طریق را انتخاب کردم) عشق دراولویّتِ اصلی اموراتِ من قرارگرفت. درنظرمن همه چیز مرده وفاتحه ی آنها راخوانده ام . تنها چیزی که برای من اهمیّت دارد عشق است.
درنظرگاهِ متشرّعین ِ متعصّب آن دوران که همانندِ فریب خوردگان داعش امروزی ، برداشت های غلط ازقرآن وروایات داشتند کلاً "عشق" اَمری حرام وبه معنای بی بند وباری بوده وعاشقان را تکفیر می کردند! حال تصوّرکنید حافظ درچه آوردگاهِ سختی واردشده ویک تنه به صفوفِ آنها می تازیده است.
اغلبِ غزلیّات حافظ تحتِ تاثیر این نبردِ سنگین ودراین آوردگاه سروده شده است. باورهای حافظ درست نقطه مقابل باورهای متعصّبانه ی خشکه مغزان قراردارد. آنها درآن سوی آوردگاه، درپی کسب جاه ومال ،مردم رافریب داده ومُدام ازآتش دوزخ می ترساندند وباحُقّه بازی به سیاق داعش امروزی که شاهدبودیم قطعاتی ازبهشت را واگذارمی کردند!! ودراین سوی میدان حافظ به تنهایی یا به کمک معدود رندانی پاک باخته، عشق ومحبّت ودلداگی را تبلیغ نموده وسعی می کردند مردم را ازحیله های آنان آگاه سازند.ازهمین روست که حافظ مُدام فریادمی زند دنیا راازنظرانداخته، ترسی ازدوزخ وطمعی به بهشت ندارد.
باغ بهشت وسایه ی طوبا وقصرحور
باخاک کوی دوست برابر نمی کنم .
مِی بده تا دهمت آگهی از سِرّ قضا
که به روی که شدم عاشق وازبوی که مست
درادامه ی سخن می فرماید:
ای زاهد وعابد که برمن خُرده می گیرید که چراعشقبازی می کنم وچرا رندی می کنم؟ آیا می خواهید دراینباره بیشتربدانید؟
معنی بیت: جامی باده یاشراب به من بدهید تاسرمست شوم وبرای شماازحقایق ِ زندگانی بگویم، از سرنوشت بگویم وتوضیح دهم که من چرا وچگونه ازشما(شیخ وزاهدریاکار) جداشده وبه راهِ عشق کشیده شدم. وقتی سرمست باشم می توانم بگویم به رخسار چه کسی عاشق شدم وازبوی چه کسی سرخوش می گردم.
گفتی زسِّرعهدِ ازل یک سخن بگو
آنگه بگویمت که دوپیمانه دَرکشم
حافظ دراینجا "مستی وراستی" رابه رُخ زاهد وعابد که آن راگمراه کننده ومادرپلیدیها می داند،کشیده تاآنها را بیشتر برعلیه ِ خود شورانده باشد. هرچه آنها برعلیه حافظ بشورند حافظ آن رافرصتی مغتنم می شمارد! چراکه دراینصورت ،حافظ درموقعیّتی عالی قرارمی گیرد تا مُشتِ حقّه بازی آنها راواکند ونگرش وباورهای پوسیده ی آنها رابه چالش بکشاند. ضمن آنکه گوشزد می کند که درعالم ازخودبیخودی ومستی، راحت ترمی توان به کشفِ حقیقت نزدیک شد. اوبه زبان کنایه این نکته را می رساند که آن سوی ِتنگه ی تاریکِ عبوس نشستن وعبادت ریایی وخودپرستی بن بست است وهیچ روزنه ای به سوی نور و روشنایی ندارد.
رموزمستی ورندی زمن بشنو نه ازواعظ
که با جام وقدح هردَم ندیم ماه وپروینم
کمر ِکوه کم است از کمر ِمور این جا
ناامید از در رحمت مشو ای باده پرست
بعضی ها کمرکوه ازکمرمورباریکست رابه این معنی گرفته اند که بارعشق همانندِ کوه سنگین است وکمرعاشق مانندِ مورضعیف! درحالی که بنظراین برداشت نادرست است وبا مصرع دوّم همخوانی ندارد.ضمن آنکه اصلاً سخن ازبارعشق به میان نیامده است.!
با توجّه به "درگاهِ رحمت" درمصرع دوّم، به نطرنگارنده، منظورحافظ این است که دردرگاهِ رحمت ِخداوند، کمرکوه ازکمرمور مورنیز باریکتر است. بااین برداشت معنی:
حافظ با اینکه مرتکبِ گناه می شود، باده خواری می کند وفریاد می زند که ازمن طاعت وعبادت مخواهید و.... امّا می بینیم که ازهمه ی شیخ وزاهد وواعظ وعابد، بیشتر به رحمتِ بی پایان خداوند امیدوار است. هرگزنمی ترساند ،هرگز ازمجازات سخن نمی گوید،ازآتش سوزان وسُربِ داغ وحیواناتِ کریه المنظر و....حرف نمی زند! هرچه می گوید درراستای بخشش وکرم وبزرگواری خداوند کریم ومهربان ست.
معنی بیت: ای باده نوش که زاهد وعابد ازمجازاتهای وحشت انگیزخداوند دردل وجان تو رُعب ووحشت انداخته است! ناامید مشودر محضرخداوند بخشنده ی مهربان، همه چیز بامعیارها ومقیاس های ما متفاوت است. آنچه که ما همانندِ کمرکوه بزرگ می بینیم درآنجا ازکمرمورچه نیز باریکتراست.آنجاست که وقتی دریای رحمت به تلاطم درمی آید گناه صاحبِ خویش راگم می کند.
طمع زفیض کرامت مَبُر که خُلق ِ کریم
گنه ببخشد وبرعاشقان ببخشاید
به جز آن نرگسِ مستانه که چشمش مَرساد
زیر این طارُم ِفیروزه کسی خوش ننشست
نرگس مستانه: چشمان مست ِ معشوق
چشمش مرساد: چشم زخم نبیند. خداحفظش کند
طارم فیروزه: طاق آسمان، گنبد فیروزه ای چرخ فلک
خوش ننشست: به این زیبایی ننشست
اشاره به زیباییِ چشمان معشوق است .مضمونی بکر،حافظانه وبدیع. بسیاری ازابیاتِ غزلیّاتِ حافظ را نباید تفسیر وتشریح کرد،چراکه هیچکس نمی تواند لطفِ کلام وجادوی سخن حافظ را به هیچ زبانی انتقال داد فقط باید آنهارا بارها وبارها خواند ومحظوظ شد.امّا چه می شود کرد که بعضی ازحافظ دوستان وحافظ خوانان، اشتیاق دارند واژه به واژه ی اشعار آن نادره گفتارشیرین سخن را بشکافند وازلابلای واژه ها، کیمیای نافه ی حافظانه ای رابجویند تابه شمیم ِ دلپذیرآن ،مشام دل و جان را معطّرنمایند.
معنی بیت:
درتمام نقاط این جهان پهناور،زیر این آسمان کبود،هیچ چیز وهیچ کس به غیرازچشمان مست وشَهلای تو، به این زیبایی درسرجای خود قرارنگرفته است. چشمان دلرُبای تو بی هیچ نقصی دربهترین حالتِ ممکن، درزیر طاقِ ابروان تونشسته وهربیننده ای رامجذوب سِحروجادوی خود می کند.
ازفریب نرگس مخمور ولعل می پرست
حافظ خلوت نشین را درشراب انداختی
جان فدای دهنش باد که در باغ ِنظر
چمن آرایِ جهان خوشتر ازاین غنچه نبست
باغ نظر: گلشن نظرگاه ،میدان دید که به باغی تشبیه شده است.
چمن آرای جهان: باغبان گلشن جهان،خالق زیبائیها
غنچه: دهان معشوق ازکوچکی وزیبایی به غنچه تشبیه شده است.
جان به قربان آن دهان زیبای معشوق باشد که خالق زیبائیها، زیباترازغنچه ی دهان معشوق، غنچه ای نیافریده است.
تشبیهِ دهانت نتوان کرد به غنچه
هرگز نبود غنچه بدین تنگ دهانی
حافظ از دولت عشق تو سلیمانی شد
یعنی از وصل تواش نیست به جز باد به دست
سلیمانی: به معنای مانند سلیمان شدن .
"باد به دست" ایهام زیبایی دارد: هم به معنای دست خالی و محروم بودن، هم اشاره به قدرت حضرت سلیمان که باد تحتِ فرمان اوباد. به هردومعنی صحیح است وهردومدّ ِ نظرحافظ بوده است. حافظ علاقه ی عجیبی به چندوجه بودن معنا داشته ودرچیدمان واژه ها،بگونه ای معماری می کرده که حتماً چندین معنا وحداقل دومعنای متضادتولید گردد.
گرچه درنگاهِ اوّل چندوجهی بودن معنا، کمی سردرگم کننده به نظرمی رسد لیکن بانگاه عمیق تر درمی یابیم که چند وجهی بودن سخن یک مزیّت عالی وارزشمنداست.چراکه درچند وجهی بودن ِ کلامست که میدان بحث وتبادل نظر توسعه یافته واندیشه ها متبلور می گردد. عدّه ای به طرفداری یک وجهِ معناسخن ها می رانند وعدّه ای دیگر دروجه های دیگر. وازتقابل همین اندیشه هاست که اندیشه های نو وبدیع دیگری زاده می شود وحقایق عریان تر وعریان تر می گردد.مباحثه ومجادله اگربراساس منطق شکل بگیردقطعاً راهگشا بوده و راهی به سوی حق وحقیقت پدیدارخواهدشد. تکامل واوج گرفتن به سوی کمال،نتیجه ی برخوردِ اندیشه هاست نه یکدست بودن اندیشه ها، اگربادِ مخالفی نَوَزد بادبادک ها هرگز اوج نمی گیرند وارزش خودرا ازدست می دهند.
معنی بیت: ازوجود عشق توو به برکتِ عشق تو حافظ جاه وجلال ِ سلیمانی یافت. همانندِ اوبزگوار وعزیز وقدرتمند شد.عشق تومعجزه می کند وعاشق را به والاترین مقام می رساند. حضرت سلیمان که قدرت مافوق بشری داشت وبربادنیزحکومت می کرد من نیز به مددِ عشق تو چنان شده ام.یعنی هرصبح وشام بابادصبا سروکاردارم واورابه خدمت گرفته ام وضمن آنکه پیام مرا به تو(معشوق) می رساند،عطر وبو وپیام تورانیزبه من هدیه می دهد.
برداشت دوّم باطنزی ملیح وبرای جلبِ نظرمعشوق: حافظ به مددِ ونیروی عشق تو به قدرت وشوکت ِسلیمانی رسید! ازاین جهت که هردوی ما باد به دست هستیم.! با این تفاوت که باد به دست بودن سلیمان یعنی دراختیاربودن باد وتسلّطِ اوبرباد و بادبه دست بودن من یعنی اینکه ازوصل تو هیچ چیز به دست نیاوردم.!
اندرآن ساعت که برپشت ِ صبا بندند زین
باسلیمان چون برانم من که مورم مَرکب است!

1401/09/19 19:12
حسین مقصود

سلام اقا رضا..ضمن تشکر .در مورد بیت اخر نظر من با تفسیر دوم هست، با این توضیح که به نظرم حافظ قلبو روحش مثل سلیمان پاک شده یه واسطه عشق ولی چون هنوز در معشوق ذوب نشده، هنوز بی حاصل میدونه وصال رو...ما همیشه کسی که دوس داریم رو حتی وقتی کنارمون هم هست دلمون براش تنگ میشه...وشاید این دلتنگی ابدی باشه حتی با وصال ظاهری.

1397/05/17 02:08
مهرداد پارسا

واقعا از تفاسیر و توضیحات جناب رضا چه در این شعر و چه در اشعار و ابیات دیگر بهرۀ بسیار می برم. ایشان در توضیحات خود صرفا به توضیحاتی ادبی و لغوی و شروح زیبایی شناسانه ابیات بسنده می کند و سعی ندارد تلقی های ایدئولوژیک خود را به مخاطب القا کند؛
و تفسیر واقعی شعر هم دقیقا همین است که مخاطب را به ظرافت های کار شاعر اگاه می کند و نه در پی اثبات خود که در پی اثبات هنر شعری و معنایی شاعر آنگونه که هست می باشد.

1397/07/03 23:10
محمد عسگری - وفا -

به خانم سودابه سلام می کنم و از ایشان گلایه دارم که چرا چنان کلماتی را نثار آقای فرید کرده اند. گر چه من حاشیه ها را دو بار مرور کردم و نه چنان نامی را رویت نمودم و نه مطلبی را یافتم که درخور چنین اهانتهایی باشد! آن هم از علاقمندان به شعر حضرت حافظ و دیگر بزرگان حکمت و ادب فارسی!

1397/10/19 20:01
صالح

سلام
بیت " جان فدای دهنش باد که در باغ نظر/ چمن آرای جهان خوشتر از این غنچه نبست" واقعا محشره. آدمو دیوانه میکنه. بخدا که حضرت حافظ سحر کلام داشته.
ساعتها با این یک بیت خلوت کردمو لذتها بردم. روح آدمو نوازش میده .همه عاشقی ها رو بااین بیت زیبا وصف میکنه. جملاتم قصورند از این بیت زیبا
برای شادی روح لسان الغیب صلوات

1397/12/26 20:02
رضا ۲

اشتباه نکنم بیت چهارم تلمیحی داره به این داستان :
روزی حضرت سلیمان مورچه‌‌ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاکهای پایین کوه بود. از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می‌‌شوی؟
مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می‌‌خواهم این کوه را جابجا کنم.
حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی‌‌‌توانی این کار را انجام بدهی.
مورچه گفت: تمام سعی‌‌ام را می‌‌کنم!!
حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشتکار مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد.
مورچه رو به آسمان کرد و گفت: خدایی را شکر می‌‌گویم که در راه عشق، پیامبری را به خدمت موری در می‌‌آورد...
تمام سعیمان را بکنیم، پیامبری همیشه در همین نزدیکی است..

1397/12/04 23:03
نوروز فولادی

دوست گرامی که در مورد عشق سوال کرده بودند. رازی در کتاب مرصاد العباد که از عارفان بزرگ قرن هفتم بودند می نویسنده عشق سلطان است و عقل در بان. در خلقت آدمی خداوند از عشق دو عنصر از عناصر چهار گانه یعنی آتش و خاک و از عقل دو عنصر آب و باد را آفرید. و انسان را که دارای عشق و عقل بود بر این جهان خاکی خلیفه خود گردانید.

من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق
چار تکبیر زدم یک سره بر هر چه که هست
قابل ذکراست که متوجه باشیم نماز میت هیچ نیازی به وضو ساختن ندارد و لذا اینکه وضو می سازد تا چهار تکبیر بگوید، در دین مبین اسلام کنایه از همان گفتن اذان در اقامه نماز های واجب است که حافظ شیرین سخن در درجه اول حافظ صلوات(نمازهای) خود است و پر واضح است که هر نمازی نیاز به دل کندن از دنیا و مافیها دارد. بنابراین برای هر نمازی باید بر سر عهد و پیمان ازلی خود بود و باید وضوی واقعی از چشمه عشق ساخت و لذا بر سر هرچه که هست باید گذشت و خدا را از آن برتر و بزرگتر شمرد؛
شیخ سعدی رحمه الله می گوید:
ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم
از آنچه گفته ایم و دیده ایم و شنیده ایم

1398/02/17 08:05
محسن ، ۲

محمد جان
ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم
وز هر چه گفته اند و شنیدیم و خوانده ایم

متشکرم محسن جان درود بر شما.

پر واضح است که هر نمازی نیاز به دل کندن از دنیا و مافیها دارد. بنابراین برای هر نمازی باید بر سر عهد و پیمان ازلی خود بود که در روز الست بسته شده است و باید وضوی واقعی را از چشمه ی عشق ساخت و لذا بر سر هر چه که هست باید گذشت و خدا را از آن برتر و بزرگتر شمرد و در واقع معنای « الله اکبر» نیز همین است؛ بنابراین پیمان همان عهد ازلی در روز الست است و پیمانه همان به جای آوردن آن عهد است که صورت عملی آن اقامه ی هر نمازی می باشد که به پیمانه کشی مشهور شده است. و لسان الغیب شمس الدین، حافظ نمازهای خود است(المومنون/23: 9).
برو ای زاهد و بر دُردکشان خُرده مگیر / که ندادند به ما تُحفه جز این روز الَست
شیخ سعدی رحمه الله نیز در این بیت به چهار تکبیر اشاره کرده و می گوید:
ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم
وز هر چه گفته اند و شنیدیم و خوانده ایم
با توجه به محتوای این بیت چهار تکبیر عبارتند از: تکبیر اول از خیال، تکبیر دوم از قیاس، تکبیر سوم از گمان و تکبیر چهارم از وهم است که در ابتدای شروع نماز است و تکبیرات سه گانه که در انتهای نماز است به ترتیب؛ تکبیر اول از هر چه گفته اند و تکبیر دوم از هر چه شنیده ایم و تکبیر سوم از هرچه خوانده ایم می باشد که بعد از سلام پایان نمازها گفته می شود.
والحمد لله رب العالمین

1398/04/08 19:07

با سلام
این شعر همونطور که از ابیات اول آن معلوم است شعری است عرفانی که حالا به تعبیر بعضی معشوق خدا است
بعضی میگویند زمینی است
و نظرات مختلفی که فراوانند
من اما به شخصه در اینجور اشعار معشوق حقیقی را ذات خداوند میبینم که در بعضی از قسمت ها بسیار بسیار خودش را خوب نشان میدهد
در این شعر هم بر طبق معمول همین طریق را پیش گرفتم
اما این بیت برایم جالب بود و سوالی پیش آمد:
جان فدای دهنش باد که در باغ نظر
چمن آرای جهان خوشتر از این غنچه نبست
اینکه حافظ از دهان و اعضای بدن انسان حرف میزند را کنار بگذاریم چرا که این از شگرد های حافظ است و همه با آن آشناییم
اما سوال راجب مصرع دوم است
به خوبی و بدون شک و تردید میگوییم که چمن آرای جهان کسی نیست جز خداوند
اما بعد از آن میگوید "خوشتر از این غنچه نبست"
غنچه هم از نظر من واضح و روشن است که استعاره ای است از معشوق حافظ
حالا با توجه به بیت، معشوق مورد نظر را(که از نظر من خداوند است) چمن آرای جهان یا باز همان خداوند خلق کرده و طرح آن را بر ورق هستی کشیده
خب حالا مگر میشود که خدا خودش را بیافریند؟!!
و در مورد دوم اینکه میگوید در "باغ نظر"
یعنی در باغ دیده و بینایی
یعنی در منظره ایی که انسان آن را میبیند و از آن خبر دارد
مگر میشود آن معشوق را در باغ نظری که فقط با چشم سر انسان دیده میشود رویت کرد؟
مگر آنکه معشوق زمینی باشد!!!!
من جوانی محصل هستم و ادبیات را دوست دارم
اما هنوز در آن به مقام استادانی که در گنجور می نگارند نرسیده ام و اگر سوالم کمی سطحی و باطل بود خودتان عفو کنید
ولی از جواب یافتن خوشحال میشوم تا بتوانم از همین حالا بیشتر و بیشتر به مطالعه و شناخت حافظ و ادبیات ایران بپردازم

1398/04/13 09:07

از آن پیمانی که با خداوند در عالم "ذر" بستم چنان مست شدم که خود از خدای نشناسم پس از من انتظار عبادت و نیکوکاری نداشته باش و نه این که پس از این پیمان بزرگ پیمان دیگری در نظرم بیاید.
بیت2:همان لحظه ای که از چشمه عشق( غلام چشمه عشقیم هر کجا بگشاد، مولانا/ غزل930) وضو می گرفتم( عشق مرا پاک و رها می کرد تا به دیدار دوست برسم)روی جان از تمامی هستی برگرداندم (چار تکبیر نماز میت در باور اهل سنت)
بیت3:شراب بده تا تو را از راز سر به مهر سرنوشت آگاه کنم،(این مستی و دوری از همه چیز سبب تمرکز در کانون هستی و آگاهی است یا بر اثر حال خوش مستی اسرار آن حال را فاش می کنم)تا کانون توجهم( روی و بوی معشوق) را بگویم.
بیت4: کمر کوه در برابر راز سرنوشت ،از کمر موری کمتر است( ایهام تناسب کمر با روز الست-گفتگو با ذرات در کمر آدم-)
اما تو که به پرستش( آگاهی از بزرگی فراگیر آن) این باده رازآلود روی آورده ای ناامید نباش.
بیت5:به جز چشم مست او- که نظر بد از آن دورباد- هیچ چیز به این زیبایی در زیر خم ابروی فیروزه ای ننشست.
ایهام: بدون این کانون توجه(چشم)کسی در زیر آسمان فیروزه ای به حال خوش نمی رسد.
بیت6:فدای دهانش(دهانت/خانلری)که در باغ نگاه،توجه و تمرکز خداوند بهتر ازین غنچه ای نیافرید.(دهان از جهت زیبایی، کام دهی و بیان اسرار مورد توجه است)
بیت7: این عشق(با بیان این رازها) پادشاهی بزرگی مثل سلیمان می دهد ولی با اتصال و دیدار تو گویا هیچ ندارد (مقام فقر یا باد در اختیار اوست)
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح

 پیوند به وبگاه بیرونی

اینستاگرام:drsahafian

1398/08/06 10:11
نیلوفر

با سلام
به نظر می رسد اینجا از اشاره به باد در دست سلیمان منظورش این است که بالاترین حد دولت و پادشاهی که مظهرش سلیمان است هم در کنار عشق بی اهمیت است و امر بی اهمیت و جزئی نشان می دهد این رو که باد در دستان سلیمان بوده است

1398/11/14 14:02

غلامحسین بنان عزیز این غزل رو در یکی از آوازهاشون خوندند.
چون توی لیستی که سایت نشون میده نتونستم پیدا کنم آهنگ رو، در نتیجه اینجا می‌نویسم:
پیوند به وبگاه بیرونی
پیوند به وبگاه بیرونی

1398/12/13 01:03
روان

با عرض درود
خدمت کسانی که گفتن این غزل عرفانی است و منظور از عشق،عشق الهی است عارض میشوم که درست است حافظ بزرگ اندیش در غزل های متعددی از عشق الهی سخن به میان اورده اما در این غزل با توجه به دلایل زیر این عشق زمینی است:1عاشق چهره شدن(که به روی که شدم عاشق)2چشمش مرساد،اخر که میتواند چشم خالق توانا را چشم بزند3زیر این طارم فیروزه،مشخص است که منظور خداوند تبارک و تعالی نیست4 چمن آرای جهان خوشتر از این چهره نبست،مسلما این جا میبینیم که فرد مورد نظر مخلوق است نه خالق.
سپاس بی کران از حافظان اندیشه حافظ بزرگ اندیش.

1399/01/25 17:03
محسن

بعضی‌ جماعت متعصب مذهبی برای اینکه حافظ را صددرصد شیعه بدانند چه تفسیرهای الکی و پیچیده‌ای می‌کنند! چار تکبیر زدن بدون شک اشاره به نماز میت است و این موضوع در همه جا آمده؛ احکام فقه هم قاعده ثابتی ندارد و اغلب از سر لج‌بازی فرقه‌ها با هم متفاوت شده؛ به قول خود حافظ چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند! حافظ هم عارف الهی نیست؛ هم شکاک است، هم رند است و هم تفکر دنیایی دارد.

1399/03/26 13:05
ارس آرامی

چه بیت دلفریبی بود/
می بده تا دهمت آگهی از سِر قضا
که به روی که شدم عاشق و از بوی که مست_
حافظ، حافظ است مذهب ندارد_

1399/03/30 18:05
مجید

دوستان دقت داشته باشین در ادبیات معانی مختلف رو میشه از یک جمله دریافت کرد و از آنجا که بیت پایانی غزل: حافظ از دولت عشق تو سلیمانی شد ... با بیت اول رابطه معنایی دارد در مصراع دوم بیت آخر: یعنی از وصل... عشق را فنا و نابودی از برای معشوق می داند که عبارت باد به دست بودن موید آن می باشد و این فنا خود دولتی برتر از ملک سلیمان است. در بیت دیگری از حافظ عشق به این معنا آمده: آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع/ آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
که باز عشق را در فنا می بیند و اینگونه اشعار در ادبیات فارسی بسیار باشد.

1399/03/30 18:05
مجید

در ضمن "چشمش مرصاد" هم با توجه به ایهام قرائتی می تواند درست باشد و معنای آن اینگونه است: چشم معشوق کمینگاهی برای شکار عاشق است.

1399/04/20 17:07
منصفی

حافظ » غزلیات

مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست
که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست
از من انتظار نداشته باش ،،،،مطلب
طاعت ، اطاعت و عبادت کردن را ،،،همچو اهل دین همیشه در حال انجام مناسک بودن و در حال عبادت و گوش به فرمان بودن را از من حافظ طلب نکن
از چو منی مطلب اهل عهد و پیمان بودن را
فردی در بند پیمان و عهد و میثاق است که در حلقه تعصبات قومی قبیله ی و حزبی خود را محصور کرده باشد و در گرداب انحصارگرایی و ملی گرایی و قومیت تباری گرفتار آمده باشد .....
از من حافظ مصلحت اندیشی و چاره جویی و خیر و صلاح کردن را مطلب ،
چنین انتظاری چرا از من دارید !!?
عموم مردمان همت خود را در حفظ عرفیات و تعارفات صرف کنند و صلاح خود را در رعایت آداب و رسوم جمعیت و توده خود دانند و عقلانیت را در توازن ترازوی آبروی عرفی دانند
مطلب طاعت و پیمان و صلاح از چو منی که مست است
چرا که طاعت و پیمان و صلاح از امور عاقلان معاش اندیش بود نه خصلت سرمستان به پیمانه مستی
آنکه در روز خلقت شهره شده به قالوا بلی و سرمست گشته به پیمانه ی الست چگونه تواند چو نامحرمان ، عقل پرست باشد

1399/06/27 16:08

سلام. بعضی از علما و عرفا در ابتدای نماز چهار تکبیر می‌گویند سه تا مستحب و یکی واجب سه تکبیر به نیت گذشتن از نفس و عقل و روح و تکبیر چهارم که واجب است گذشتن از ماسواست هرچه که باشد که دیگر اتصال صورت بگیرد. شاید منظور حافظ از چار تکبیر زدم ... همین باشد البته سنت پیامبر هم هفت تکبیر بوده که آنها خود را در آن حد نمی‌دانند.

1399/07/06 01:10
میترا شاهسونی

سلام به نظرم منظور از چهار تکبیر، چهار موت هست.
1_*موت جان* ( جانت را بدهی )
2_ *موت مال* ( از مادیات بگذری )
3_ *موت آبرو* ( از موقعیت اجتماعی پاک بشی )
4_ *موت عاطفه و گذشت از عشق*
*بعد چهارموت انسان وارد وادی سیر و سلوک میشه .*

1399/08/27 18:10
سجاد

من فکر میکنم درمصرع پایانی شعر واژه باده بدست درست باشه که درچاپهابه اشتباه باد نوشته شده.

1399/09/12 22:12
حسین ادهمی

حافظ از دولت عشق تو سلیمانی شد
یعنی از وصل تواش نیست به جز باد به‌دست...
در این بیت حافظ با حالت کنایه رو به معشوق می‌گوید: من به واسطه داشتن تو جایگاهی همچون سلیمان یافتم. وجه تشابه‌مان هم این است که هر دو باد به‌دست داریم. اما سلیمان کجا(فرمانروای باد) و من کجا(بی چیز)
نظیر :«دانه فلفل سیاه و خال مَهرویان سیاه/ هر دو سوزاننده اما این کجا و آن کجا »

1399/10/06 14:01
سجاد کیهان

##مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست
چه چیزی از یک دائم المست انتظار داری! سر فرود آوردن! پیمان نشکستن! یا صلاح کار دانستن!!
##که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست
منی که مشهور به شراب خواری و مستی ام
##من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق
همان زمانی که راز هستی رو فهمیدم(در سایه عرفان و عشق و شراب = اشاره به تحول فکری حافظ دارد)
##چارتکبیر زدم یک سره بر هر چه که هست
فاتحه همه ی دانسته های قبلی و عرفی جامعه عوام رو خوندم( دست از اشتباه کشیدم)
##می بده تا دهمت آگهی از سر قضا
میخوایی بدونی از کجا آمده و به کجا میرویم؟! جامی شراب بده تا بگویم برایت
##که به روی که شدم عاشق و از بوی که مست
اینکه چگونه و با چه نکته ای اینگونه متحول شدم ( را برایت بگویم)
##کمر کوه کم است از کمر مور این جا
حتی ذره ای هم شک نکن که ...
##ناامید از در رحمت مشو ای باده پرست
از باده پرستی و عشق بازی و دوری از توهمات دین هرگز پشیمان و ناامید نمی شوی
##به جز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد
تنها با نگاه زیبای تو ای نرگس مست کننده ی من ( زیبا روی من)
##زیر این طارم فیروزه کسی خوش ننشست
مگر میشود زیر این آسمان آبی و زیبا نشست؟! هرگز!
## جان فدای دهنش باد که در باغ نظر
جان من به فدای لبها و دهنان تو که در باغ نظر دیده ام ( استعاره ها پیشکش شما خواننده گرامی)
##چمن آرای جهان خوشتر از این غنچه نبست
اگه جهان خالق و نقاشی مشخص داشته باشد!( که ندارد و هرچه هست از انتخاب طبیعی است) بهترین نقشش و خلقش غنچه لبان توست و کام دلربای تو.. معشوق زیبایم
##حافظ از دولت عشق تو سلیمانی شد
عشق با فر و شکوه تو تمام و کمال همه ی دنیای من است و من مث سلیمان افسانه ای احساس سلطانی و همایونی دارم
##یعنی از وصل تواش نیست به جز باد به دست
افسوس که داشتن زیبا رویی مثل تو افسانه و خیالات است همانگونه که سلیمان نیز افسانه است و هیچ!

1399/12/04 12:03
معراجی

در بیت :
حافظ از دولت عشق تو سلیمانی شد
یعنی از وصل تواش نیست به جز باد به دست
بنظر می رسد که با توجه به ذکر نام حضرت سلیمان ، مفهوم عبارت کنایی و ایهام آمیز " باد به دست بودن" را از جنبه مثبت به معنای صاحب قدرت شدن تلقی کنیم بهتر به قصد جناب حافظ پی می بریم. زیرا به برکت عشق توانسته با ترک تمام تعلقات دنیوی و صرف نظر از تعینات ظاهری که مانعی بر سر راه وصالش به دامان معشوق بودند، مورد تفقد همه جانبه دلبر قرار گرفته و به درجه ای شایان یعنی "سلیمان شدن" دست یافته است و همچون قطره ای که به دریا بپیوندد و قدرت بگیرد راضی است زیرا به مرجله "فناء فی الله" ارتقا یافته و خداگونه شده و به رسم عارفان و رهروان طریق سیر و سلوک به برکت همین "فنا شدن" به مرتبه " بقاء بالله " رسیده است.
بعبارتی دیگر همه چیزش را داده است تا به همه چیز برسد.
والله اعلم بالصواب.

1399/12/18 05:03
قلندر

با درود و مهر...
تبلور عشق از آنجا آغاز شد که درونِ طالب از تو و من خالی شد و ماهیت، طاعت را به اطاعت رساند و طاووس حق جلوه گر گردید..
لیک این کافی نبود و مکافاتی در ره همچنان خویشتن به رخ میکشید و نیش را با نوش خواری درون جام عقل میریخت...
آنان که ره میدانستند هنوز درمانده بودند و آنان که در ره رفته بودند در ره مانده...
چه نازی دارد آن نازنین و چه آزرده خاطر است نیاز ما و چه زیبا گفت خواجه در آنجا که...
نازها زان نرگس مستانه‌اش باید کشید
این دل شوریده تا آن جعد و کاکل بایدش...
با سپاس از رهجویان راه حق

1400/07/21 17:10
رضا عباسی

غزل خوانی شماره 24 حافظ را از اینجا گوش دهید

 

1402/02/21 12:05
علی کامرانیان

لینک، دکلمه ی غزلی دیگر از حافظ است که با غزل 24 گنجور متفاوت است.

1400/12/17 23:03
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید

 

1401/08/13 01:11
سفید

 

من همان دم که وضو ساختم از چشمه‌ی عشق

چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست...

 

می بده تا دهمت آگهی از سرّ قضا

که به روی که شدم عاشق و از بوی که مست...

 

1401/08/13 01:11
سفید

 

حافظ از دولت عشق تو سلیمانی شد

یعنی از وصل تواش نیست به جز باد به دست...

 

1401/11/04 17:02
رضا تبار

معنی ابیات

۱- از کسی که مستی( جذبه و شوق) از عشق او ریشه در زوز الست( روز نخست) دارد و به میمانه کشی مشهور است، چگونه میتوان توقع بندگی و محدود شدن در صلاح و وفا به عهد و پیمان های ظاهری (شریعت/ زهد ظاهری) را داشت.

 

۲- از آن زمان که از چشمه عشق وضو ساختم( عاشق شدم)،

- چهار تکبیر گفتم(اشاره به چهار تکبیر  یا  الله و اکبر گقتن در نماز میت) دنیا و و تعلقات آنرا ترک کردم.

 

۳- می (شیفتگی حقیقت) را بمن بده تا بنوشم و بر اثر مستی راز قضا( اسرار و سرنوشت الهی) را برملا کنم،

و بگویم عاشق و مست بوی چه کسی هستم.

 

۴- در راه عشق و دشواریهای آنکمد استوار کوه، ناتوان تر از کمر مورچه است،

- ای مست باده عشق، با وجود ناتوانی از بخشایش الهی نا امید نباش.

 

۵- بجز چشمان مستانه معشوق( جلوه الهی/ ناظر  بینا)که از چشم بد دور باد،

- هیچکس زیر گنبد آبی ، جای خوب و خوش ننشسته است.

 

۶- جان انسان فدای دهن او باد که درباغ نظر( عالم شهود)،

آن خالق هستی و و چمن آرای جهان، هیچ غنچه ای به زیبایی سخن مظاهر زیبای این عالم بهم بسته نشد.

 

۷- حافظ (خطاب بخود): از برکت عشق تو به مقام سلیمانی( کنایه از قرار گرفتن همه عالم زیر نگین سلیمان) رسیدم،

- ولی در راستای وصل معشوق چیزی جز باد  در دست ندارم( بی نصیب و بی بهره ام).

 

 

1402/03/03 08:06
حمیدرضا

کمر علاوه بر معنی متداول دور شکم آدمیزاد معنای دیگری متناسب با کوه دارد: به صخره‌های کوه هم کمر گفته می‌شود که در این بیت نوعی تناسب و ایهام در عبارت «کمر کوه» ایجاد کرده.

1402/04/10 12:07
محمد فکوری جویباری

سلام بر آشنا

چهار تکبیر به نماد چهار تکبیر اذان است.

الله اکبر

خدا از من بزرگتر است

الله اکبر

خدا از محیطم بزرگتر است

الله اکبر

خدا از فرامحیطم شامل افکار و اوهام و نظریه و فرضیه و نگاه و هوایم بزرگتر است

الله اکبر

خدا از تمام بزرگی های گفته و ناگفته فوق بزرگتر است.

توضیح و توصیف توحید بجز این باور چیست؟

1402/10/01 03:01
وحید احمدنژادیان

عرض ادب و احترام خدمت بزرگواران ، 

برای بنده این غزل زیبا دقیقا وصف حال خروج از مدینه سیدالشهدا علیه السلام و طعن و تعریزاتی که وجود داشنه

 

 

1402/10/13 23:01
هوتن دهقان

بیت اخر مرتبط  با آیه وَلِسُلَیْمَانَ الرِّیحَ غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ می‌باشد. میبدی در کشف الاسرار تفسیر جالبی در رابطه با این آیه بیان می‌کند که به نظر می‌رسد ارتباط معنایی جالب توجهی با این شعر حضرت حافظ دارد: 
چون سلیمان به سرزمین موران رسید، با مورچه ها سخن گفت و از جمله مور از او پرسید:«ای سلیمان! از عطایا که خداوند تو را داد یکی بگوی». گفت:« باد را مرکب من ساخته، غدوها شهر و رواحها شهر، در یک شبانه روز دوماهه راه بَرَد. گفت:« ای سلیمان دانی که این چه معنی دارد؟ یعنی هر تو را دادم از ملکت دنیا همچون باد است، در آید و نپاید و برود! 
بدین معنی که سلیمان که باد به فرمان او بود، در هنگام مرگ، چیزی جز باد به دستش نبود (کنایه از دست خالی بودن). خواجه شیراز در جای دیگری چنین مضمونی را تکرار می‌کند: 

گره به باد مزن گرچه بر مراد رود
که این سخن به مثل مور با سلیمان گفت
به مهلتی که سپهرت دهد ز راه مرو
تو را که  گفت که این زال ترک دستان گفت؟

برگرفته از کتاب قصه ارباب معرفت، راهب عارفی

1403/07/29 14:09
nabavar

غزلی بر همین اوزان
    زر ناسره        
 به  در  میکده ی  عشق  گدا گونه نشست
نظر از هرچه به جز ساقی  میخانه ببست
گفت ما و سر لطف تو و یک جرعه ی مهر
اگرت باده به کف نیست ته ِخمره که هست
ما  رضاییم  به  دُردی  و   نخواهیم   مگر
آنچه  از مهر تو  بر دایره ی  جام نشست
چون به  آیینه ی  دل ها  نظر  انداخته ای
بنگراین لوح دل ماست که گیریش به شست
صیقلی خواسته ام از توکه با باده ی ناب
بزدایی ش  ز هر  هرزه  گناهی که بجست
چون صلایی ز نهان  محفل عشاق  رسید
خاطرم   آمده   آن  حکم  بلا  عهد الست
دل  و جام تو و آن باده ی نوشین که مرا
بال  پرواز  دهد تا سر عهدی  که گسست 
دانمت  جام  بر آری   و  به  کامم  ریزی
هیچ ساقی به سر می زده ساغر نشکست
کیمیایی ست ” نیا “ دامن  ساقی  برگیر  
تا  زر ناسره ات ناب شود  در کف دست