غزل شمارهٔ ۲۳
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۳ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۲۳ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۳ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۲۳ به خوانش عبدالحمید ضیایی
غزل شمارهٔ ۲۳ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۳ به خوانش هادی روحانی
غزل شمارهٔ ۲۳ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۲۳ به خوانش سهراب سیفی
غزل شمارهٔ ۲۳ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۳ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۲۳ به خوانش احسان حلاج
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۲۳ به خوانش محمدرضا ضیاء
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
بهترین فالی که می تونست توی شب یلدا برای آدم بیاد.شک نکنید که حافظ لسان الغیبه!!!
اگه معنی بزارید ممنونم
برای اطلاع جناب امیر ،مختصری میاورم.
این غزلی است عرفانی که شاعر احساسات و عواطف خود را نسبت به معشوق (خداوند) اینگونه بیان مینماید:
یاد و نام ترا همواره در دل داریم و حتی نسیمی که از لابلای گیسوی تو گذشته باشد برای پیوند دلهای ما کافی است.
با وجود ادعای کسانی که مارا از عشق تو منع میکنند، زیبایی و ملکوت چهرهُ تو بهترین دلیل ما برای ادامهُ عشق ما به توست.یعنی چون آنها زیبایی تو را ندیده اند از این دلیل موجه ما بعشق تو بیخبرند.
غده یا برامدگی کوچک زیر غبغب را سیب زنخدان و گودی کوچک گونه یا چانه را چاه زنخدان میگویند و یکی از مظاهر زیبایی بوده اند. یوسف هم که از زیبارویان افسانه ای دنیای شعر و شاعری است. در بیت سوم شاعر زیبایی معشوق را در حدی توصیف میکند که از قول سیب زنخدان یار نقل میکند که هزار یوسف را در چاه زنخدان او میبیند. یعنی زیبایی هزار یوسف مصری بپایُ زیبایی یک فقره چاه زنخدان یار نمیرسدچه برسد به تمام اندام یار.
شاعر در بیت بعد از عدم دستیابی خود به معشوق گلایه نمیکند و آنرا از بخت پریشان و دست کوتاه خود میداند. بقول سعدی دست ما کوتاه و خرما بر نخیل.
در سه بیت آخر شاعر از معشوق میخواهد که این مطالب را به دربان در خلوت سرای خاص خود بگوید: اینکه فلانی(شاعر/عاشق) از گوشه نشینان درگاه ما(معشوق) است، اگرچه بصورت ظاهر در مقابل ما در پردهُ حجب است و روی ما بر او مکشوف نیست،اما همواره ما او را در خاطر خود داریم، و بالاخره اینکه اگر سالی گاهی حاقظ (عاشق) دری زد(خواست بدیدار ما بیاید) در بروی او باز کن چرا که سالهاست مشتاق زیارت ماست.
اینها همه شوق خواجه را در وصل یار و دیدار معبود میرساند که بیقرارانه و در عالم تخیل خود اینچنین با معبودش راز و نیاز میکند.
مگر شعر به زبان دیگری بود که معنی خواسته اید؟
فارسی معنی کردن می خواهد؟
خواهش می کنم این سایت ارزشمند را این شکلی از ریخت نیاندازید
دوستان عزیز این یک شعر عرفانی است و معنی آن به سختی استخراج می شود شاعر به شیوایی مطلب را بیان نموده
به نظر من بهتر است از فالنامه ها برای فال و معنی استفاده کنید. ارزش این سایت در این است که این اشعار زیبا را جهت دسترسی در یکجا فراهم کرده است
از شرح مختصری که جناب کیوان در جواب علی نوشته است و زیبا هم نوشته است . ممنونم . فقط به دو موضوع دقت عزیزان را جلب می کنم :
1 ک حافظ عارف نبوده است بنابراین نباید او را عارف بنامیم هر چند چند تایی هم غزل عرفانی دارد . حافظ چندین بعد داشته است و از این نظر تنها شاعری است که می توان با دیوانش فال گرفت بقیه ی شاعران مانند فردوسی و سعدی و نظامی و غزالب و سنایی و ... اشعارشان یک بعدی است . مثلا سعدی فقط عشق زمینی است و مولوی فقط عشق آسمانی و سنایی فقط زهد است و ...ولی حافظ همه را دارد یعنی هم غزل عشق زمینی دارد و هم غزل زاهدانه دارد و هم غزل عارفانه دارد هم غزل رندانه دارد و هم غزل ... و این غزل حافظ کاملا غزلی است با عشق زمینی و محبت خود را به شاه شجاع می رساند و از آن جایی که ملامتیه مذهب بوده است بی پروا و بر خلاف بیت دوم که او را مدعیان منع می کنند گوش نمی دهد و حرف خود را می زند . محبوب او شاه شجاع بوده است و زمان سرایش غزل هم سال 769 یعنی یک سال قبل از تبعید به یزد بوده است که این یک سال را ( چنان که در بیت مقطع گفته است ) پنهان از زاهدان ریایی چون زین الدین کلاه به سر می برده و پنهانی برای شاه شجحاع غزل می فرستاده است .
سلام
اقای حعفر سرخی شما بر چه اساسی می گی حافظ عارف نبوده ؟
جناب ملاصدرا در کتاب اسفار حافظ رو لسان العرفا معرفی می کنه
تمامی عرفا از جمله شیخ رجبعلی خیاط و کل احمد اقای تهرانی حاج اسماعیل دولابی شیخ جعفر مجتهدی اسید علی اقای قاضی و ... همشون میگه حافظ عارف بود .
ای کاش یه زمانی یه اهل دلی یه عارفی پیدا بشه و حقیقت ملکوتی و جبروتی و عرفانی عارف بالله حضرت لسان الغیب و العرفا حافظ شیرازی رو معرفی که چهار نفر ادمی دیگه جرات نکنن به یک عارف بزرگی مثل جناب حافظ توهین کنه و ایشان را از مرتبه عارف بودن ساقط کنه.
مولوی از زبان نی میگه "هر کسی ازظن خود شد یار من*از درون من نجست اسرار من"حافظ بی تردید غزلیات حافظ باوجود کمتر بودن نسبت به بسیاری ازشعرا آنقدر متنوع هستند که هرکسی ازظن خودش یار اوبشه اصلا شهرت اشعار در همه اقشار جامعه و ختی خارج ازمرزهای ایران وکشورهای فارسی زبان به همین دلیل است .پس خیلی سخت نگیبرید اگه حافظ یه جا ازشاه شجاع میگه (غزل 293) یه جا میگه خرقه جایی گرو باده ودفترجایی (غزل490)که هرکس میتونه یه جور تفسیرش کنه ویه جاهم میگه حجاب چهره ی جان می شود غبار تنم(غزل 342)که بدون تردید درباره عوالم غیر مادی وپرواز روح است
عالی بود ... از معنی کامل دوست عزیزمون کیوان ممنونم
این غزل به هیچ عنوان مضمون عرفانی ندارد و طبق منابع معتبر مثل مقاله دکتر محمد علی اسلامی ندوشن این غزل مربوط به عشق جسمانی می شود و در مورد خدا نیست
این چه حرفیه بیتا خانم
عرفانی بودن یا نبودن مطلبی رو باید از عارف پرسید و توضیح خواست........جسمانی یعنی چی؟؟؟ روح بدون جسم معنی داره و قابل تصوره....ولی جسم بدون روح ، لاشه است و قابل بحث نیست....درسته برای جمال ظاهر هم میشه سخن ها راند اما از ساحت والای حافظ دوره
با کمال احترام
جناب شادان کیوان، تفسیر شما بسیار نامناسب مینماید و در این غزل معشوق نمیتواند خداوند باشد زیرا در بیت سوم شاعر دارد مجیز معشوق میگوید (دارد زیباییش را به خودش یادآوری میکند: ببین که چاه/سیب زنخدان تو چه میگوید ...)
همچنین در بیت چهار، دارد گناه سرنزدن به معشوق را به گردن قسمت میاندازد. بر حسب، قسمت را خداوند تعیین میکند، چه معنی میدهد کسی به خداوند بگوید اگر ما به تو نمیرسیم تقصیر خودت است؟!!! ولی وقتی حافظ به معشوقه اش میگوید "اگر در پیش تو نیستم تقصیر قسمت است، نه من" آنگاه بیت معنی پیدا میکند. همینطور بیت بعدی، خداوند خلوتسرا ندارد، و کسی به خداوند امر و نهی نمیکند که بگو!
این شعر را حافظ از این قراین برای محبوب مونثی گفته است که دیر زمانی است از او دیداری نکرده بوده. و حال که احتمال میدهد به سراغش برود دارد مغازله میکند و عذر میاورد که اگر سر نزده بودم تقصیر قسمت بوده است، اگر در زدم بگو درم را باز کنند :)
بنام آن زیبا خطاط
با سلام و عرض ادب به تمام دوستان
عزیزان و نور دیدگان
هر چه هست رخ اوست و بس
عشق زمینی و آسمانی ندارد
خوب که بنگری همه ، جمال بی بدیل اوست
و بقیه فسانه ای بیش نیست.
بیت آخر
دوستان من در نسخه ای خوندم به اینصورت بود:
"اگر به سائلی حافظ دری زند بگشای"
یعنی بجای "سالی"، "سائلی" رو اورده بود که فکر میکنم به آهنگ شعر هم بیشتر میاد، گرچه شاید دوستان عنوان کنند که در مصرع بعدی "سال هاست" رو داریم و بنابراین "سال" گزینۀ مناسبتریه
هر چی باشه میپذیریم
ممنون
^_^
ایا از دوستان گرامی کسی می داند که پریشان و پریش با کلمهperish در انگلیسی ریشه مشترک دارند یا نه ؟
زحمت افزا میشوم( و در من این عیب قدیم است و به در می نشود...)
در باب آخرین بیت غزل تردیدی در صحت سایل نیست، تمامی غزل درخواست تفقد از معشوق است و سال هیچگونه مناسبتی با باقی غزل ندارد .
و اما در باره زمینی یا آسمانی بودن این غزل و بسیاری دیگر از غزلیات خواجه، این کمترین هنوز در نیافته است چرا شاعر از معشوق آسمانی
به زبان رمز و به گونه ای که گویا دختر همسایه است سخن می گفته است؟؟؟!
سخن از خدا ومحبوب آسمانی
در روزگار وی ممنوع یا خدای ناکرده حرام بوده است؟؟
البته من ابدا نمی توانم بگویم که معشوق حافظ همه جا اسمانی یا همه جا زمینی یا در پاره ای از اشعار اسمانی و در پاره ای زمینی بوده .
ولی میتوانم با اطمینان بگویم همانگونه که عشق به دختر همسایه حسود دارد عشق به خدا هم حسودانی دارد و همانطور که اسرار عشق به دختر همسایه را نمی توان به همه کس گفت اسرار عشقبازی با خدا را هم نمیتوان به همه کس گفت .
بهر یک جرعه که ازار کسش در پی نیست
زحمتی می کشم از مردم نادان که مپرس
یا
چه جای صحبت نامحرم است مجلس انس
سر پیاله بپوشان که خرقه پوش امد
در هر دو مورد می میتواند می انگوری و می عرفان باشد . هر دو حالت معنی دار است .
نظرات دوستان نشان از ذوق و قریحه شخصی در برداشت مفاهیم از زبان این شعر دارد، لکن تاویل نص آزاد است و هر کس با توجه به برداشت شخصی با توجه به قراین موجود در نص می تواند نظراتی ارائه دهد و آرایی ارائه کند که لا ریب فیه و فیه وجوه و اقوال.
لکن شعر در ابتدای نگرش، دو ساحتی می نماید، هم عرفانی هم غنایی اما وجوهات و توصیفات معشوق از ساحت معشوق زمینی مبری است.
در بیت اول مصراع اول، خواجه اشاره به همراه بودن خیال معشوق در هر طریق دارد چه طرق عالی چه طرق دانی، که عین لفظ خداوند است که صحه ای است بر این کلام، و آن کلام ناظر بر این آیه که : وَهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ و الا طبیعتا عشق مجازی برای لحظات اندکی هم شده اگر در اوج شدت هم باشد به علت مجازی بودن و نسیان ذاتی مجازیات و مادیات امکان خروج از خاطر را دارد.
در مصراع دوم از بیت دوم که جناب حافظ می فرماید جمال چهره تو حجت موجه ماست همان برهان صدیقین است که توسط بوعلی و صدرای شیرازی و علامه طباطبایی تقریر های گوناگونی بر آن شده است و نظر به آیه ی قرآنی دارد که : أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ که وجود خداوند حجت تام برای اثبات وی است و خود خداوند اثباتی است برای ذاتش.
در بیت سوم استفاده از سیب زنخدان ، به عنوان عضوی دون در سر که رئیس اعضاست (یعنی چانه در پایین ترین قسمتِ بالاترین عضو رئیسی بدن یعنی سر قرار دارد) به چاهی تشبیه شده که هزار یوسف مصری که بیان کثرت در مقام و جمال را دارد چه این که یوسف در زمان خود از نظر جمالی و جلالی در بالاترین ردیف قرار داشت در این چاه و ظلماتِ راه نیافتن به ذات هستی سرنگون شده اند و کس را به این مرتبه (شناخت ذات) راه نیست.
در بیت بعد زبانِ شعر اذعان می دارد و تایید می کند که دسترسی به زلف دراز معشوق محال است چه اینکه در بیت گذشته بر این نسق رفت و هزار یوسفِ کامل در چاه زنخدان اسیر شدند پس عجز از ادراک ذات خداوند را مدلول عدم گنجایی ظرف خود می داند و باز هم ناظر به کلام عرفاست که : العَجْزُ عَنْ دَرَکِ الإِدْرَاکِ إدْرَاکُ وَالبَحْثُ عَنْ سرِّ ذات السرِّ إشْرَاکُ ؛ پس عجز در ادراک همان نقطه ی فهم نهایی است.
اما دلیل اینکه شاعر به معشوق دست پیدا نمی کند چیست؟ این نکته در بیت بعد به ظرافت تمام ذکر شده است، بسیاری از دوستان احتمالا در فهم شخصیت حاجب درِ خلوت سرای ِ خاص دچار اشتباه شده اند، این حاجب کسی نیست جز شیطان، شیطان حاجب خلوت سرای خاص است و کسانی که از حاجب توان عبور نداشته باشند به خلوت سرای خاص بار نمی یابند و اجازه دخول ندارند، راوی خود را اسیر گناهان می داند و یارای مقابله با شیطان را در خود نمی بیند برای همین نیز به وی اجازه ورود به خلوت سرای خاص داده نمی شود، شیطان علاوه بر این در آثار عین القضاة همدانی نیز به دربان عزت خداوند تشبیه شده بود، پس حافظ از خداوند درخواست می کند که به حاجب سرای خاص خود (شیطان) متذکر شود که حافظ از بندگان ماست و باز هم ناظر به آیه :إِنَّ عِبَادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغَاوِینَ.
در بیت بعد جناب حافظ اشاره به عدم دریافت وجه الله با ابزار حسی و جسمانی دارد که روی خداوند را با دیده ی جسم توان نظاره نیست ولیکن با دیده ی دل که «نظرِ خاطر» است توان دیدن روی محبوب میسر است.
امیدوارم اطناب این بحث خاطر عزیزان را منغص نکرده باشد، این نیز برداشت این کمترین از ابیات فوق بود.
هو
بسم الله الرحمن الرحیم
سپاس بی منتهی خداوندی را که صفات جمال و جلالش را به اقتضای حب ذاتی و استدعای اسمایی از پس تجلیات سرادقات غیبی به منصۀ ظهور آورد.
درود بی پایان بر نخستین صنع و اولین خلقش ، و بر آخرین پیامبر فرستاده اش محمد مصطفی و بر علی مرتضی خدیو کشور لاهوت و خلیفۀ مطلق اقلیم ناسوت ، و بر خاندان پاک او که از هر ناپاکی مبرا و از هر گناه و شرک منزه و دوراند .
اگر صد سال از ایشان باز گویم
همان سرگشته تر هر دم ز گویم
ز عقل و دانش هر کس فزونند
خدا داند مر ایشان را که چونند
کسی طوفان بی دینی نبیند
که اندر کشتی ایشان نشیند
سلام بر جناب صدرا !
احسنت ، دست مریزاد.
انشاء الله از فرمایشات شما بیشتر بهره مند شویم.
الاحقر مجتبی خراسانی
ما به خلوت با تو ای آرام جان آسودهایم
عمرها در پی مقصود به جان گردیدیم
دوست در خانه و ما گرد جهان گردیدیم
میبرزند ز مشرق شمع فلک زبانه
ای ساقی صبوحی درده می شبانه
عقلم بدزد لختی چند اختیار دانش
هوشم ببر زمانی تا کی غم زمانه
گر سنگ فتنه بارد فرق منش سپر کن
ور تیر طعنه آید جان منش نشانه
گر می به جان دهندت بستان که پیش دانا
ز آب حیات بهتر خاک شرابخانه
آن کوزه بر کفم نه کآب حیات دارد
هم طعم نار دارد هم رنگ ناردانه
صوفی چگونه گردد گرد شراب صافی
گنجشک را نگنجد عنقا در آشیانه
دیوانگان نترسند از صولت قیامت
بشکیبد اسب چوبین از سیف و تازیانه
صوفی و کنج خلوت سعدی و طرف صحرا
صاحب هنر نگیرد بر بی هنر بهانه
سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم
دگری نمیشناسم تو ببر که آشنایی
من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت
برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی
خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی
چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی
سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم
دگری نمیشناسم تو ببر که آشنایی
من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت
برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی
گل نسبتی ندارد با روی دلفریبت
تو در میان گلها چون گل میان خاری
وقتی کمند زلفت دیگر کمان ابرو
این میکشد به زورم وان میکشد به زاری
ترسم نماز صوفی با صحبت خیالت
باطل بود که صورت بر قبله مینگاری
عود است زیر دامن یا گل در آستینت
یا مشک در گریبان بنمای تا چه داری
هر درد را که بینی درمان و چارهای هست
درمان درد حافظ با دوست سازگاری
او را نمیتوان دید از منتهای خوبی
ما خود نمینماییم از غایت حقیری
گر یار با جوانان خواهد نشست و رندان
ما نیز توبه کردیم از زاهدی و پیری
حافظ نظر بپوشان یا خرقه در میان نه
رندی روا نباشد در جامه فقیری
جناب مجتبی خراسانی، این برداشت بنده ره آورد تطبیق شعر خواجه ی لسان الغیب با مفاهیم قرآنی و عرفانی بود، امیدوارم دوستان نیز از منظرهای متفاوت با براهینی که به متن راه دارد نظرات خود را ارائه کنند.
علی ای حال اگر شعری هست خوشحال میشم نظری ارائه کنم
با سلام خدمت همه ی دوستان مخصوصا دوستانی که صاحب نظر هستند
از خودم کلامی نمیگم که خاطر گنجوریان مکدر شود
از مولایم علامه حسن زاده -جانم به فدایش- میگویم که حساب کار دست همه ی به اصطلاح حافظ شناسان و استادان ، بیاید….
ایشان در بیان عظمت دیوان حافظ فرمودند که :
یک دوره اسفار ملا صدرا، یک دوره اشارات ابن سینا، یک دوره از تفاسیر شریف قرآن مجید ، همه اینها را که خواندید وفهمیدید تازه دیوان حافظ را خواهید فهمید.
پس لطفا نظرات شخصی و سبک را برای تفسیر از نظر شخص خودتون نگه دارید و نگویید حافظ شناس هستید
سلام بر دوستان
در مورد شیطان حرف بسیار است که اگر ایشان نبودند حضرت آدم در فردوس برین می ماند
و اینکه شیطان در قرآن به چه معانی مختلفی آمده حرف بسیار است و در گنجور نمیگنجد
اگر اشتباه نکنم شیطان در قرآن به هشت معنی مختلف آمده که همه ی آنها شیطان رجیم نیست- مثلا یکی از معانی شیطان بدن انسان است که حضرت آدم بخاطر بدن و مقتضیات بدنش به آن میوه ممنوعه و به حضرت حوا نزدیک شد- فتدبر
بر دعای خیر جناب شمس می افزایم:
پروردگارا ! مارا از خود فریبی برهان
از جمله فریفتن خود در دریافت معنای زلف و زنخدان و روی خوش و موی دلکش
گمان نمی رود مراد حافظ در این غزل و بسیاری دیگر از غزلیات ذات باری تعالی باشد
مگر که خدای یهودیان منظور نظر شاعر بوده باشد
که چهره و اندام انسانی دارد کین میورزد ، به خشم می آید و برخی را بر بعضی برتری داده است.
ور نه خرد کیهانی همان که کارمایهی سازو کار
گیتی بی کرانه است زلف و لب و زنخدان و.... ندارد. شیراز روزگار خواجه شهر شراب و بیت الطف بوده و او فرزند زمان خویش.
ایران نژاد گرامی
گنجور را دوست دارم چون باعث میشود نقابی که بسیاری از ما در دنیای حقیقی بر چهره داریم به کنار افکنده برای دقایقی خودمان باشیم . انسانها وقتی رودر رو با هم هستند نقاب پوشاننده تری می پوشند . وقتی در اتومبیلشان هستند کمی ان را شل می کنند و کمی جسورتر رفتار میکنند . گویی در پس ورق های اهنی ان اسباب بازی احساس امنیت می کنند .
وقتی در پشت یک وبسایت هستند بیشتر از همیشه خودشانند . خصوصا انها که نامشان ناشناس است . اینجا کمتر دلیلی برای خودفریبی یا دیگر فریبی می بینم .
خدایرا سپاس که فضایی یافته ایم تا در ان بی پروا روح خود را به تمام قد و عریان بنمایانیم تا اگر طبیبی دلسوز بیماری ای در ان یافت اگاهمان کند یا دارویی ارائه کند .
ای کاش روحمان به همان زیبایی نقابمان می بود تا انهمه انرژی صرف تعویض پیوسته نقاب ها نمی کردیم .
ایران نژاد گرامی
ادبیات یعنی تشبیه . استعاره و کنایه و مجاز هم جانمایه شان تشبیه است .
دلیل استفاده از واژگان رخ و زلف و می این است که مردم با این واژگان سر و کار دارند و شاعر بدین وسیله میخواهد از قوه تخیل انسانها که حقیقتا اعجاب انگیز است بهره برده دریافت قلبی خود را بیان کند وگرنه اصلا نمی توانست چیزی بگوید .
معانی هرگز اندر حرف ناید
که بحر قلزم اندر ظرف ناید
اگر دوست دارید مانای واژگان را بدانید شیخ محمود شبستری در گلشن راز رمزگشاست . زیرا این تنها پرسش شما نبوده و همواره در طول تاریخ انسان هایی بر این باور بوده اند که کسانی چون حافظ و مولانا این همه لطافت و ظرافت و هارمونی را خرج توصیف کارهای روزمره و میگساری و تجربه های جنسی خود کرده اند !!
روفیای گرامی،
حقیر هم کمی از تشبیه و استعاره و .... سر در می آورم، حرف من این است که ستایش خدا نیاز به این صنایع شعری ندارد استاد سخن فارسی در قصاید خویش جایی برای این گونه توجیهات نمی گذارد. بخوانید اگر نخوانده اید عربی و فارسی.
ثانیا در اینکه حافظ فرزند زمان خود بود%D
در بارهی اینکه حافظ فرزند زمانهی خود بوده است شمارا به خواندن تحقیق عالمانه زرین کوب در" از کوچه رندان" نوصیه میکنم( اگر نخوانده اید ) و شناخت خصلت های زمینی شمس، " پله پله تا ملاقات خدا"
و سرانجام از کسانی که از حاشیه قبلی من رنجیده یا به دل گرفته اند تقاضای بخشایش دارم
بایست می نوشتم در امان دار و نه برهان.
ناباور گرامی
این ره که تو می روی به ترکستان است
چه نثر زیباو منطق پر قدرتی دارید . ازین جهت نوشتم راه جنابعالی به ترکستان است که از همین حالا لشگری از معتقدان و دین باوران به سوی شما حمله ور می شوند و شما شاید تنها بمانید
من نیز گاهی با نظری مخالفت کردم ولی بدانید که درین جمع حاشیه نویسان به جز جناب دکتر کیخا هیچ کدام به اشتباه خود اعتراف نکردند که معترض شدند
همه ی ما خر خود می رانیم
با درود
مرسده
سلام ایران نژاد گرامی
حافظ پاسخ شما را به بهترین شکل توضیح داده است :
به هر نظر بت ما جلوه میکند لیکن
کس این کرشمه نبیند همی که من نگرم
خداوند یا حق بر همه افراد به یکسان جلوه نمیکند .
اشکالی هم ندارد .
آیا فیلم مارمولک را ندیدید ؟
پرویز پرستویی بارها این سخن نغز را در ان فیلم به زبان آورد :
به تعداد آدما راه برای رسیدن به خدا هست !
این سخن تا جایی که میدانم متعلق به ملا صدرا است .
هر چند ما انسانها همه در یک category به نام انسان قرار میگیریم و وجوه اشتراک فراوان داریم ولی تفاوتهای فردی ، فرهنگی ، تاریخی و ... هم انکار ناپذیرند .
انتقاد کردن به به کارگیری صنایع ادبی سنگین مثل این است که انتقاد کنیم که چرا مردم اروپای شرقی به اندازه یک عالم علوم فقهی از قرآن لذت نمیبرند یا چرا آن عالم به اندازه آنها از شکسپیر حظ نمی کند .
اصلا این گوناگونی از الطاف خداوند است وگرنه فرض کنید همه بسان سعدی سخن بگویند یا همه دیوان ها مثل دیوان حافظ یا همه نمایشنامه ها به سبک نمایشنامه مکبث می بودند .
چه دنیای ملال آوری میشد .
البته شما هم در نوع خود منحصر بفرد هستید و کاملا محق هشتید که نظر یگانه خود را داشته باشید ولی بی تردید دوست تر می دارید که نظرتان به حق نزدیک تر باشد .
دوست گرامی اگر میخواهید حق را بی پرده و عریان ببینید پوسته سخن را باز کرده مغز ان را بیابید .
سلام روفیا بانو
من نیز همواره درون را جسته ام و هال را و با شما هم عقیده ام ، همانطور که برای رسیدن به حق (خدا) یا هرچه بنامیم راه های بسیار موجوداست به تعداد آدمیان نیز خدا وجود دارد.
دید موسا یک شبانی را به راه............
خیال روی تو در هر طریق همره ماست
نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند
جمال چهره تو حجت موجه ماست
ببین که سیب زنخدان تو چه میگوید
هزار یوسف مصری فتاده در چه ماست
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست
به حاجب در خلوت سرای خاص بگو
فلان ز گوشه نشینان خاک درگه ماست
به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است
همیشه در نظر خاطر مرفه ماست
اگر به سالی حافظ دری زند بگشای
که سالهاست که مشتاق روی چون مه ماست
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست...
همین 1 بیت از این شعر برای پرواز روح من از شوق زیاد کافی بود... عجب بالا و پایینی داره این بیت زیبا... مرسی حافظ
سلام
گویا این غزل جامع الکمالات حضرت حافظ ، در زمان حکومت شاه شجاع سروده شده است شاه شجاه همیش بابرادرانش در نزاع و نبرد بوده حافظ نمیتوانسته است که درمجالس عیش وعشرت شاه اشتراک کند ودیر وقت از ملاقات ومصاحبت او فاصله دورمی ماند ،این غزل را به منزله پیام سروده است.
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند
جمال چهره تو حجت موجه ماست
ازبیت دوم چنین برمی آید گویا سرکردگان مذهبی وصاحبان شریعت دسته از آشنایان حافظ ، حافظ را ازمجالست ومعاشرت و همدمی باشاه شجاع باز میداشت وشاه را یک شخص عیاش وبی تقوای خطاب میکرد.
در بیت سوم حافظ به شاه می گوید همان طور که یوسف را برادرانش در چاه افتاد این برادران مدعی جاه و سلطنت تو هم به دست تو گرفتار خواهد شد.
ببین که سیب زنخدان تو چه میگوید
هزار یوسف مصری فتاده در چه ماست
امکان نداره غزلی از حافظ رو ببینید که فاقد نافذترین، والاترین، نغزترین، پرمعناترین و منحصربفردترین ترکیبات اضافی و وصفی نباشه.
خصوصاَ ترکیب اضافی (پیوند جان) و ترکیب وصفی (جان آگه) در مصرع دوم از بیت اول این غزل که میفرماید: نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست.
@بیتا
درست گفتید خانم.ابن غزل بوضوح زمینی و در وصف حالات دوری از یک زیبارو هست. چیزی آسمونی توش دیده نمیشه!
@روفیا
ظاهرا ریشه Perish از لاتین perere به معنی
go through(destruction) هست.
اگر به ریشه لغات انگلیسی علاقه دارید به سایت زیر مراجعه کنید که به تجربه شخصی بسیار جامع است:
پیوند به وبگاه بیرونی
سلام. این شعر عرفانی برای خدا سروده نشده سرکار خانم شادی کیوان... شما نمی خواهد اطلاعات عمیق حافظ شناسی تان را این جا هم نشان بدهید. همان شبکه ی دو خوب است بروید آن جا بهتر به شما گوش می دهند. مرسی
پریشان و perish جز همانندی گویشی٬ هیچ پیوند واژهشناسیک (اتیمولوژیک) و چمیک ( از لحاظ معنی) باهم ندارند. پیشوند «پر/پرا/پیرا» در بسیاری از واژه های پارسی نشانگر همان round انگلیسی یا um آلمانی بوده و دوری از مرکز و گرداگرد بودن را میرساند. مانند پرهیختن/پرهیز ( دوری از چیزی) پراکندن ٬ پرهون ( دایره) ٬ پرگار ٬ پریشان٬ پرتافتن/پرتاب ...
سلام دیدگاه خودم رو درباره تفسیرها با چکامه ای از مولانا بیان میکنم جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه. چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
من از دوستانی که وقت میگذارند و توضیح میدهند بینهایت سپاسگزارم.
هموطن عزیزی که نوشته اید فارسی توضیح نمیخواهد. شاید برای شما نخواهد اما ما خارج از ایران هستیم. گنجور تنها سایت معتبر است و مشکل ما خیلی وقتها با همین توضیحات حل میشود. سپاس فروان از کسانی که این سایت را تشکیل داده اند و اداره میکنند.
سلام
لازم میدانم که بگویم ، من پیرو دین یارسان یا اهل حق هستم، آیینی قدیمی با فلسفه ایی ناشناخته !
در نوشته ها و متون این دین ، که بر پایه ی فلسفه دونادون ( واژه یی کوردی بسیار قدیم ) بنا شده است ، مطالب بسیار زیبا و نابی در مورد حافظ وجود دارد. حافظ را همان فرشته وحی به پیامبران معرفی می نماید. که جبرییل نام دارد. یعنی او تجلی جبرییل در کالبد بشری است. جالبتر آنکه ، شخصی بنام نوروز که صاحب دیوانی است و دویست سال پیش در منطقه دالاهو کرماشان میزیسته است ، خویش را تجلی از حافظ معرفی میکند و مردم یارسان علاوه بر گرفتن تفعل با دیوان حافظ ، با دیوان نوروز هم تفعل میگیرند. نوروز به مکتب نرفته است اما دیوان یا دفتر منتسب به او یکی از شاهکارهای ادبی و فلسفی دنیاست ، اما ادیبان از آن بی خبرند. بر اساس مقایسه ی حقیقت این دو دیوان ( حافظ و نوروز ) ، در این غزل : منظور از حاجب درگه !!!! شیطان است . چون باید از او بگذری تا به وصال حق برسی.
سلام. به نظر من حافظ با همین یک بیتش به اینهمه بحث و جدل خاتمه میده:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چو ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
جناب شادان کیوان
بنده از شما، ذیل این شعر، و قبلا درباره چند شعر دیگر، نظراتی دیدهام که به آنها انتقاد دارم.
آنچه حضرتعالی در توضیح اشعار و ابیات حافظ مرقوم میفرمایید مبتنی بر نوعی تفسیر و استنباط است که عدهای به آن باور دارند –ولی این نگاه و خوانش از حافظ لزوما مورد تصدیق جمیع حافظشناسان و همینطور علاقهمندانی چون بنده نیست-. اینکه شما حافظ را شخصیتی الهی و عرفانی میدانید و یک گفتمان مقدس و الهی را در پس اشعار او مفروض میدانید حاصل از خوانش و برداشت شماست که لزوما صادق نیست.
مثلا شما مقصود حافظ را از لفظ «معشوق»، خداوند باری تعالی میگیرید. این نتیجهگیری از متن صریح این بیت دست نمیدهد. و ترجمه و معنایی که شما میدهید ناظر بر درک و دریافت کلی جنابعالی از حافظ و شعر اوست.
به نظر بنده حرفهایتر این است که در معنی کردن ابیات آنچه صراحتا از نوشته بر میآید را منتقل کنیم و تحلیل و خوانشهایمان را -که کمی شخصیتر و ناقطعیتر است - به عنوان معنی اشعار در نظر نگیریم.
خیال روی تو در هر طریق همره ماست نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست در هر حال و هر راهی صورت تو در پیش رویم هست( تو در عمق جان و سر وجودم پیوند خورده ای)نسیم مویت پیوستگی جان است (پس از آگاهی از حضورت) بیت2: روی زیبایت دلیل روشنی است( دنیای حقیقت استدلال های مادی را نیاز ندارد حضور و مشاهده کافی است) برای آنان که از عشق باز می دارند.(واج آرایی ج در حجت موجه) بیت 3:چاله چانه ات چنان گرفتار عشق می کند و از نهایت زیبایی بانگ بر میدارد که صد یوسف زیبا هم در این چاه افتاده اند. بیت4:زیبایی تو همیشگی و پابرجاست و عدم دریافت حضور از ناتوانی و سرنوشت آشفته ماست. بیت5و6و7:به پیام رسان مخصوص شاه بگو که من ملازم خاک درگاهش هستم.( برای رفع سرنوشت آشفته و جلب نظر چنین ابراز می کند و این واقعیت و فلسفه دعا برای جلب نظر و حضور یار هست) همچنین بگو در خاطر کاملا آسوده ما همیشه حضور دارد ( چون او مشتاق و ملازم خاک درگاه است- مراقبه دائمی-) همچنین بگو اگر حافظ پس از سالها شوق،یکبار اجازه حضور خواست، بر او در بگشای.
دکتر مهدی صحافیان آرامش و پرواز روح
اینستاگرام:drsahafian
بادرود
دوست عزیزی نوشته اند دیدگاه خودم را درباره تعبیرهاباچکامه ای ازمولانابیان میکنم جنگ هفتادودوملت همه.......الی اخر. این شعرهمه میدانندازخودحافظ است
خیال روی تودرهرطریق همره ماست
نسیم ِموی توپیوند ِجان ِآگهِ ماست
باتوجّه به عبارات لطیف وعاشقانه ای که دراین غزل زیباوجود داردبنظرمیرسدکه مخاطب سخن کسی جز شاه شجاعِ زیباروی وخوش قدوقامت نیست،کسی که باجذابیّت ها وجمال دلربای خویش دل ازحافظِ عاشق پیشه ربوده واغلب غزلیّات عاشقانه ی او رابه خوداختصاص داده است. چنین می نماید که این غزل نیز هماننداغلب غزلهای عاشقانه درزمانی سروده شده که حافظ درحال گذراندن کیفر تبعید دریزد بسرمی برده است.
خیال: تصویر، اندیشه وگمان
طریق:راه،مسیر،روش، رسم، مسلک ومذهب
"نسیم موی معشوق" کنایه ازتکانه ها ولرزه هاییست که جادو وجاذبه ی گیسوی یار برجان عاشق فرودمی آورد واورا بیقرارتر و شیداترمی سازد. ضمن آنکه درنظرگاهِ حافظِ عاشق پیشه، این لرزش وبیقراری سبب تزلزل وفروریختگی نیست بلکه عاملی برای اتصّال و استحکام بنای عشق وهمبستگی میان عاشق و معشوق است
پیوند: اتصال، همبستگی وپیوستگی
جانِ آگه: جان آگاه،جانی که به مددچراغ عشق به روشنایی وبیداری رسیده است
معنی بیت: درهرراه وروش ودرهرشرایط زمانی ومکانی که بوده باشیم تصویرزیبای رخسارتو همراه ماودربرابرچشمان ماست. جاذبه وجادوی گیسوان تو همچون نسیم زندگانی به دل بیدار وجان آگاه ماپیوندخورده واین همبستگی بی وقفه ،مداوم وپیوسته است.
مدامم مست می دارد نسیم جعدگیسویت
خرابم می کندهردم فریب چشم جادویت
به رغم مدّعیانی که مَنع ِعشق کنند
جمالِ چهره ی تو حجّت موجّهِ ماست
به رغم ِ :برخلافِ
مدّعیان"دراینجا همان متشرّعین ِ متعصّب ِ آن روزگاران هستند که عشق رابشدّت نفی کرده و عشقبازی راگناه وناشایست می دانستند.
جمال: نیکورخسار، حُسن صورت،خوشگلی
حجّت: دلیل،سند ومدرک
موجّه: پذیرفتنی وبا اعتبار
معنی بیت:
برخلاف نظر وخواسته ی آنهاکه عشق رانفی کرده وما را از عشقبازی منع می کنند(ماعشق راسرلوحه ی امورات خویش قرارداده وهمچنان بدون توجّه به میل واراده ی آنهابر سر پیمان خویش هستیم)زیبایی رخسار وجاذبه ی جمال تو، برهانی روشن وبااعتبار برای عشقبازی ماست زیبایی ِصورت تو، درست بودن ِ شیدایی وشیفتگی مارابه روشنی اثبات می کند.
جهانیان همه گرمنع من کنندازعشق
من آن کنم که خداوندگار می فرماید
ببین که سیب زنخدان تو چه میگوید
هزار یوسف مصری فتاده درچَه ماست
سیب زنخدان: چانه وفرورفتگی زیرچانه را گویند. چانه به سیب و فرورفتگی زیرچانه به چاه تشبیه شده است.
معنی بیت: خطاب به معشوق می فرماید:(ملامت ما عاشقان رامکن که چرااینگونه دلباخته ی توهستیم)به سیب زنخدان خود بنگر وببین که چه می گوید؟ به زبانحال میگوید: هزاران یوسف مصری که خود دارای زیبایی صورت وجمال هستنددر چاه ما گرفتارشده اند.
کُشته ی چاه زنخدان تواَم کزهرطرف
صدهزارش گردن اندرزیرطوق غبغب است
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان ودست کوته ماست
یکی دیگرازدلایلی که حدس وگمان ِ مخاطب بودن شاه شجاع رابه یقین نزدیکتر می سازد همین بیت وبیت مطلع غزل است که گیسوان مخاطب اشاره شده است. گویند شاه شجاع زلف بلند وآراسته ودلکشی داشته وحافظ دربیشتر غزلیاتی که ازوی نامبرده به جاذبه وجادوی گیسوی اونیز اشاره کرده است."
"دسترسی به زلف یار "استعاره ازرسیدن به وصال است.
معنی بیت: ای محبوب وای معشوق من، چنانچه می بینی دست من به گیسوان بلند تو نمی رسد(ومن ازوصال تو محروم هستم)بی شک تقصیر از جانب ِ بختِ شوریده و بی سرومامان ِ من و دستان کوتاه من است(ازجانب توهیچ کم لطفی صورت نگرفته ونمی گیردهرچه هست ازکوتاهی دستان وبدیِ اقبال ماست.)
هرچه هست ازقامت ناسازوبی اندام ماست
ورنه تشریف توبربالای کس کوتاه نیست
به حاجب ِ در خلوتسرای خاص بگو
فلان زگوشهنشینان خاکِ درگهِ ماست
حاجب: بازدارنده، دربان وپرده دار
خلوت سرا: اندرونی، حریم خصوصی وخلوتگاه
معنی بیت: ای محبوب، مرابه نگاهبان و پردهدار خلوتگاه مخصوص خویش معرفی کن وبگو که فلانی از مخلصان و ارادتمندان ما وگوشه نشین خاک درگاه ماست(با اوبدرفتاری نکنید)
دو بیت پایانی درادامه ی مصرع دوم این بیت، از زبان معشوق بیان شده است.به بیانی دیگر حافظ از معشوق میخواهد که این مطالب را به حاجب خویش بگوید:
به صورت از نظر ما اگرچه محجوب است
همیشه در نظر خاطر مرفّه ماست
معنی بیت: (به حاجب بگو:) حافظ اگرچه به ظاهر غایب است ودرنزدماحضورنداردلیکن اوهمیشه درخاطرآسوده ی ماجای ویژه ای دارد. (حافظ دراینجا رندانه سخن می گوید وبارندی خودرا درخاطرمرفّه معشوق جای داده واورادربرابر عملِ انجام گرفته قرارمی دهد! آن نوع رندی که تنهادر انحصارمطلق حافظ بوده وکمترشاعری ازعهده ی انجام آن به این شیوه برآمده است.)
می کندحافظ دعایی بشنوآمینی بگو
روزیِ مابادلعل شکّرافشان شما
اگربه سالی حافظ دری زندبگشای
که سالهاست مشتاق ِروی چون مهِ ماست
اگربه سالی: اگربعدازسالها، هرموقعی
معنی بیت: درادامه ی سخن (حافظ بازرندانه ازمعشوق می خواهدبه حاجب بگوید:)
چنانچه هرموقعی حافظ بعداز سالها به درگاه مامراجعه ودق الباب کند در بگشای که او سالیان سال است که عاشق وشیدای رخسارهمچون ماه ماست.
به جان مشتاق روی توست حافظ
تورا درحال مشتاقان نظرباد
سلام با عرض خستہ نباشید خدمت ھمہ شما
در بیت سوم مصراع دوم اشارہ کردہ بہ جریان یوسف پیامبر و ان جریان را با
جریان سیب زنخدان باھم آوردہ شاید یک نمونہ تشبیہ بکار بردہ و اینگونہ خواستہ این دو موضوع را بہ ھم ربط دھد
با درود و مهر...
گفتند تفاووت کدام است بین حکما و علما
گفت....
پند حکیم محض صواب است و عین خیر
فرخنده آن کسی که به سمع رضا شنید...
همچنین در جایی دیگر چنین فرمایش داد که...
حافظ گرت ز پند حکیمان ملالت است
کوته کنیم قصه که عمرت دراز باد...
اما، علما گرچه به ظاهر نیک، لیک به درون روی و ریایی گریبانشان گرفته چون ایثار که بویی از خودپسندی درون دارد ...
ملالت علما هم ز علم بی عمل است
به چشم عقل در این رهگذار پرآشوب...
و اما....عارف رها شده از خویش است و فنا شده در خلق و این برایش جز حق نیست گویی با عقل محاسبه نشاید و با عشق به حد کافی شناخت میسر نشد....
طره شاهد دنیی همه بند است و فریب
عارفان بر سر این رشته نجویند نزاع...
باسپاس از راهیان راه حق.
یکی از خوبیهای غزلهای ناب جناب حافظ این است که نقش قالب را ایفا میکند و مخاطب است که میتواند درون مایه آن را تعیین کند بزرگوارانی که مشتاقند این غزل را عارفانه بدانند نظرشان محترم است و دوستانی همچون بنده که دوست دارند این غزل را از نوع عشق زمینی بدانند هم نظر شایسته احترام خود را دارند.
معنی ابیات
۱- خیال چهره زیبای تو( خداوند) همه جا با ماست/ هیچ وقت از ما جدا نیست،
نسیم بوی خوشی که از زلف تو( کنایه از تجلی صفات الهی) به نشام می رسد، جان بیدار و آگاه ما را مدد میدهد/ از نسیم جان بخش تو حیات تازه ای می گیرد.
۲- برخلاف مدعیانی( یاوه گویان/ کسانی که طعم محبت را نچشیده اند و از روی نادانی منع عشق می کنند) که ما را از عشق ورزیدن باز میدارند،
- رخسار زیبای تو دلیل پسندیده و نیکویی برای عاشق شدن ماست/ جمال تو آنچنان زیباست که نمی توان آنرا دید و عاشق نشد.
۳- حافظ از قول چاه زنخدان( چاله چانه)/ کنایه از جمال الهی) معشوق می گوید: آنچنان زیبایم که
- هزار یوسف مصری گرفتار جمال ما است،
۴- اگر دست گا به زلف تو( کنایه از مضهر حسن و جمال خداوند) نمی رسد( از وصال تو محروم هستیم)
- گناه از اقبال بد و و آشفته ماست و دست ما کوتاه است( وگرنه گیسوی تو دراز و در دسترس است)
۵- به دربان( پرده دار) خلوت سرای خاص بگو:،
- که حافظ را از درگاهت نرانند زیرا فلانی( حافظ) از مقیمان و گوشه نشینان درگاه ما است.
۶- اگر چه به ظاهر از نظر ما غایب است( و به دیدار ما نمی آید،
- ولی پیوسته یاد و خاطرش در دل آسوده ما جای دارد.
۷- اگر حافظ در طول سال ، یکبار در این خانه را بزند، درب را بروی او باز کنید،
- زیرا او سالهاست که مشتاق دیدار چهره همچون ماه ما است.
چه زیباست این ابیات برای آقا و مولا حضرت صاحب الزمان
و چه زیبا کربلایی محمد حسین پویانفر برخی از این ابیات را در وصف ایشان به صورت استودیویی ضبط کرده اند و بی نظیر و آرامش بخش شده است...
سلام علیکم
لطفاً کسانی که این غزل رو یک عشق زمینی می دانند به سوال بنده پاسخ بدهند :
در بیت ۴ :
(اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست)
دارد در مورده یک معشوق زمینی صحبت می کند که همه دنبال این بوده اند که دستشان به زلف فلان دختر برسد ؟؟؟!
(ضمیر جمع دارد .)
به نظر بنده چنین چیزی برای یک معشوق زمینی درست نیست.
بسم الله الرحمن الرحیم
به دو کلمه حجت و یوسف توجه کنید
نام یکی از امامان محمد بود اما برای آن که دشمنان جای او را شناسایی نکنند یارانش به اشاره به او "حجت " می گفتند
حالا که صاحب شعر حافظ را شناختید به دو کلمه "یوسف " و "چاه" توجه کنید
به قول آیت الله ناصری "به *جان* امام زمان قسم "
گویند رمز عشق مگویید و میشنوید
مشکل حکایتیست که تقریر می کنند
آقای رضا ضیاء در کانال تلگرامی خود در مورد این غزل نوشتهاند:
در مقالهای در کتاب «پیش ادیب عشق» (ارجنامهٔ دکتر سعید حمیدیان نشر قطره) کوشیدهام نشان دهم این غزل از حافظ نیست و از شاعری به نام «کمال کاشانی» از معاصران حافظ است.