غزل شمارهٔ ۲۲
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۲ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۲۲ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۲ به خوانش زهرا شیبانی
غزل شمارهٔ ۲۲ به خوانش مهدى سرورى
غزل شمارهٔ ۲۲ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۲۲ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۲ به خوانش عبدالحمید ضیایی
غزل شمارهٔ ۲۲ به خوانش هادی روحانی
غزل شمارهٔ ۲۲ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۲۲ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۲ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۲۲ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۲۲ به خوانش شاپرک شیرازی
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۲۲ به خوانش محمدرضا ضیاء
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
این شعر یکی از غزل های مهم حافظ است که سراسر در آن از سری که در سینه نهفته سخن می گوید. هرچند تعابیر مختلف و تفاسیر متناقض در مورد اشعار حافظ متداول است لیکن توجه شما را به معانی غیر عرفانی این غزل جلب می کنم: اگر سخن شناس باشی، خواهی دانست که ما را فتنه هایی در سر است که این غوغا از آن بر می خیزد. این همان چیزی است که مرا به تامل در کار دنیا واداشته است. این خمار و بی خوابی در شب تاریک نه حدیث من و دیروز و امروز است که صدها سال از آن می گذرد. نگه داشتن این آتش روشن در دل اشعار من است که مرا در نزد مغان عزیز داشته است. عمر من به سر آمده لیکن این صدا از دل من بیرون نمی رود.
متن این غزل را می توان به تعلق خاطر حافظ به میراث ایران باستان دانست و کلید آمیختن آن مضامین در لفافه ی معانی عرفانی را از این حیث بازشناخت.
سال ها پیش ابراهیم خواجه نوری روان شناس و سناتور، برنامه ای در رادیو ایران داشت. که پیام نخست آن ، بیت سوم این غزل بود.
بسیاری از پژوهشگران این بیت را از دیدگاه روان شناسی ارزشمند می دانند.
دنیی = دنیا ، این جهان
عقبی = آخرت
تبارک الله = احسنت، آفرین (صوت ، شبه جمله)
فتنه = امتحان سخت
اندرون = باطن
دیر مغان = محفل عارفان
دِماغ = مغز
سخن شناس = آگاه
نئی = نیستی ، نمی باشی
فرو نمی آید = پایین نمی آید
بنال = آگاه باش
از این پرده = نغمه های مطرب
به نواست = سر و سامان دارد
حق به دست شماست =حق با شماست
رفت عمر = عمر سپری شد
نوا = نغمه
معنی بیت 2: من به این جهان و آن جهان توجهی ندارم. عجبا از این امتحان های سخت و رنج هایی که بر اثر عشق تحمل می کنیم چون دراندیشه و شور عشق هستیم.
معنی بیت 4: ای رامشگر! راز دلم آشکار شد و عنان صبرم از دست رفت . آهنگی غمگین بزن که از این نغمه کار من سرو سامان خواهد یافت.
معنی بیت 10: دیشب ترانه عشق تو با آهنگ ساز مطرب در دلم طنین انداز شد بطوری که هنوز انعکاس آن در فراخنای سینه ام باقی است.
کلمهُ "پرده" که دو بار در بیت چهارم آمده، ایهام ظریفی در خود دارد. پرده هم بمعنای پوشش و ستر است و هم بمعنای پردهُ موسیقی و آن چیزی است که امروز بیشتر به آن دستگاه موسیقی گفته میشود.
دلم زپرده برون شد هم بمعنای اینستکه راز دلم فاش شد و هم اینکه دلم ناساز شد مثل نوازنده ای که در یک ارکستر خارج از نت و دستگاهی که باید، بنوازد. پس مطرب را که اینجا مقامی بالا تر از نوازندگی صرف دارد را بکمک طلبیده تا در پناه آوای او که ناساز نیست و در پرده (دستگاه) است او هم به نوایی برسد. همین ایهام کم و بیش در بیت ماقبل آخر نیز وجود دارد.
"نوا "هم برای خود ایهام دارد و علاوه بر معنای ساده اش که همان به آب و نانی رسیدن و سر و سامانی گرفتن باشد، نام دستگاه یا پرده ای در موسیقی هم هست.
در بیت هشتم با توجه باینکه کلمهُ " همیشه" افادهُ مثبت دارد و "نمیرد" نفی است، پس مصراع دوم را باید با مکثی بین "آتشی که نمیرد" و " همیشه" خواند.
خانم رجایی در فرهنگ لغات فارسی این معانی در مقابل کلمه فتنه آمده است: ضلال, گمراهی, کفر, عذاب, بیماری, جنون, آشوب, امتحانکردن, آزمودن, گمراهکردن
شما به چه دلیل از بین تمام این معانی و معنی اولاتر که مسلماَ آزمون نیست، این معنا را انتخاب کرده اید. اگر دلیلی ندارد پس می توان هر معنی را در این جا قرار داد. دوستان، بجای ملالغت بازی و تعبیرهای دلبخواه بهتر نیست روش مند در مورد حافظ و دیوانش حرف بزنیم؟
با سلام در بیت آخر بهتر است به جای
"ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند"
نوشته شود
"ندای عشق تو دوشم در اندرون دادند!!
همانطور که ملاحظه میکنید در نمونه ی ذکر شده آسیبی به ساختار شعر نمی خورد در صورتی که نمونه ی اولی به ساختار شعر آسیب می زند!!
سلام
اقای بی دین جنابعالی پیاده شو باهم بریم کلمه فتنه یک کلمه کاملا عربی به معنی ازمون و امتحان سخت که این کلمه در قران کریم هم اومده : انما اموالکم و اولادکم فتنه.
یا علی مدد.
فضا به انگلیسی می شود space و به فارسی می شود اسپاش
عبدالحسین جان تعبیرت خیلی عالی و دقیق بود
کلی درگیرش شدم از دیروز...
ممنونم ازت
دربیت اخر بجای دیشب (دوشم ) که درنسخ دیگر امده صحیح تر می نماید
ندای عشق تو دوشم دراندرون دادند
فضای سینه حافظ هنوز پرزصداست
واژه "فتنه" در بیت دوم به احتمال قوی به معنای "امتحان " نیست. چون با معنای مصرع پیشین هماهنگی ندارد.
در مصرع پیشین و در کلیت شعر از یک بی سامانی و تشویش سخن گفته شده که از همین رو فتنه باید معنای "تشویش" و "بی سر و سامانی" را برساند.
این بیت می تواند اشاره ای به تعبیر عرفانی معروفی داشته باشد که برای غرق شدگان دریای معرفت حق جر او چیزی نمی ماند و التفات آنان دیگر به دنیا و بهشت و جهنم نیست و تنها او رامی جویند و بس.
همان طور که سعدی شیرازی نیز چنین سروده:
می بهشت ننوشم ز جام ساقی رضوان
مرابه باده چه حاجت، که مست بوی تو باشم...
آتشی که نمیرد هرگز یا آتشی که نمیرد همیشه
اشاره به چیست ؟
هر کسی از ظن خود شد یار حافظ
به ظن حقیر هم این مصرع شباهت شیرینی به فرمایش سید رسل محمد مصطفی دارد که "همانا در قتل حسین آتشی در قلوب مومنین است که هرگز خاموشی ندارد "
حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق
بدرقه رهت شود همت شحنه نجف
تعبیر آقای عبدالحسین توهین به شعر به ادبیات و به حضرت حافظ بود.
نفسیر و تحلیل شعر مبنا و قاعده و حد و حدودی دارد دوست عزیز هر یاوه و گزافه ای که به ذهنمان برسد نباید آن را به زبان بیاوریم.
اینکه سعی میشود اشعار حافظ و بزرگان دیگر را به هر نحوی که شده به مسائل دینیای ربط دهند که هیچ ربطی به آن اشعار ندارند داستانی تازه نیست؛ اما انصاف داشته باشید و اشعار را به افتضاح نکشید.
مثلا اینکه دوستی گفته آتشی که در دل ماست شاید منظور قرآن باشد!!! هر کسی که یک شعر حافظ را خوانده باشد و در حد یک انسان کاملا معمولی درک ادبیات داشته باشد جای جای ادبیات حافظ و همین شعر میبیند که منظور از آتشی که نمیرد عشق است. اما نمیدانم از کجا؟ و بر چه پایهای دوستی تصمیم میگیرد این آتش را قرآن ببیند. یا آن دوست دیگر که فرمودند منظور از پیرمغان حضرت امام حسین(ع) میباشد! کدام حافظ پژوهی به چنین نتیجهی شگرفی رسیده است؟
اینگونه تعابیر پای منبری نه تنها به مقام بزرگان ادبیات ما لطمه میزد و تعابیر شگرف آنها را در حد موعظهای ساده و بیپایه پایین میآورد بلکه به مقام بزرگان دین هم لطمه میزند و بسیاری را از آن بزرگان خسته و خدای ناخواسته زده میکند زیرا به هر طرف که مینگرند عدهای یا ساده دل و یا ناپاکدل آنها را به امامان نسبت دادهاند از ترک دیوار گرفته تا شاهد ترک اشعار حافظ.
من الله توفیق
درودبرشما
در بیت پایانی غزل ، دیشب بی گمان نادرست است و غزل را سست میکند( گناه قزوینی و غنی نیست، گناه کاتبانی است که در معنای دوشم در مانده بوده اند ) دوش مرا = دوشم
ندای عشق تو دوشم در اندرون دادند.....
به نظرم شهریار نزدیکترین معنی شعر را اینجا نوشته است.
در این غزل مهم که میتوان از آن احوال آشفته حافظ را در زمان پیری دریافت، حافظ به مطالب مهمی اشاره میکند و یا خواهد کرد، و از پیش میداند که دیگران حرف او را نمیپذیرند. از اینروست که در بیت اول هشدار میدهد آنهایی که سخنش را درک نمیکنند سخن شناس نیستند. به روشنی میگوید که نه پابند دنیا است و نه پابند آخرت (عقبی)، و سپس در شگفت میشود (تبارک الله) از شورش و آشفتگی (فتنه) که در سرش افتاده است. حافظ خسته دل است، و گرایش/نیاز به آرامش دارد، ولی در درون او چیزی در جوش و خروش است که حافظ نمیداند چیست. حافظ میگوید که پرده (نوای) دلش تغییر کرده است (دلم ز پرده برون شد) حافظ از یک تحول درونی صحبت میکند که نظرش را تغییر داده است و مطرب را ندا میدهد که از این پس به این پرده بنوازد و با او هم نوا شود. میگوید که تا کنون به کار این جهان چندان توجه ای نمیکرده، اما چهره "تو" توجه او را به کار جهان جلب کرده است. افکاری دارد که دیر زمانیست (صد شبه) او را مشغول کرده و خواب را از او گرفته است. و به دنبال چیزی است (شرابخانه کجاست؟) که رمز این افکار پریشان را برایش روشن کند، همانند شرابی که خماری را فرو مینشاند. حافظ با طنز تلخی میگوید رنجی که کشیده است (خون دل) صومعه را آلوده کرده. او از صومعه روگردان است ولی برای آتش نامیرایی که در دل یافته، در دیر مغان گرامی شده است (او را پذیرفته اند). در اینجا اشاره ای به آن تحول میکند. در شعر دیگری میگوید، پیر مغان حکایت معقول میکند، معذورم ار محال تو (شیخ) باور نمیکنم. حافظ نمیداند چه اتفاقی افتاده یا چه چیزی شنیده است (چه ساز بود؟) که با اینکه به پیری رسیده هنوز در سر آرزوها زنده کرده است (دماغ پر ز هواست) یا اینکه ندای عشق "تو" که دیشب به او رسیده بوده، هنوز در سینه اش طنین انداز است.
در این عزل حافظ بی قرار و نا آرام است. و به دنبال باده ایست که رمز این شوریدگی را بر او آشکار کند. در غزلی دیگر خواهیم دید که او به اشراقی که میجسته، رسیده، و با لحنی سرشار از آرامش راز دل و آنچه یافته است را بیان میکند.
عالی بود
معنی بیت دوم بسیا ساده و روشن میباشد .سرم در مقابل دنیا و اخرت سر فرو نمی اورد سرکشی و نا فرمانی و سر پیچی میکند و در مصرع بعدی این سرکشی و نا فر مانی در برابر دنیا را تحسین میکند .احسن به این نا فرمانی و فتنهای که در سر و اندیشه ما است.
معنی بیت دوم خیلی پیچیده است و قطعا معنی ظاهری مد نظر حضرت حافظ نبوده است . به نظر من حافظ دارد از هوای نفس که سرکش است و خود را بالاتر از هر چیزی است می داند می گوید و و اینکه خداوند این انسان اشرف مخلوقات را طوری آفریده که می تواند با عشق و شناخت معشوق حقیقی خود بر این نفس سرکش غلبه کند . البته در این راه محتاج پیر و راهنما می باشد که در بیت سوم به دعوای عشق و نفس اشاره می کند و در بیت بعد از مرشد می خواهد تا با نشان دادن راه به این دعوا خاتمه دهد .
دوستان و بزرگوارن،
بعضا اشاره شده که منظور از بعضی ترکیبات و استعاره ها، حضرت امام حسین علیه السلام است. این حقیر که مذتی در این باب پژوهش مینمودم دریافتم که، حضرت حافظ و شیخ اجل و بسیاری دیگر به مذهب یا فرقه ای بودند که برادران اهل سنت بسیار نزدیک تر است تا تشیع. معنا و مفهوم واژه های مقدسی چون کربلا و عاشورا چنانچه در پستوی ذهن این استادان سخن بود، به لطف عمق مفهوم غزل ها می سرایدند...
با سلام
جناب آقای عبدالحسین عزیز که معلومه زیاد در مراسم عزاداری امام حسین میری خدا وکیلی تو کدوم این مراسم و نوحه ها و منبرها حرف از شراب و ساقی و مطرب و می و ساغر و صهبا هست که حالا مضامین شعر حافظ رو به امام حسین و مذهب نسبت میدهید چه کسی گفته هرجا سخن از پیر مغان هست منظور پیامبر است آیا آنجا هم که میفرماید شیخ ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت آفرین بر نظر پاک و خطا پوشش باد باز منظورش پیامبره که حافظ به طعنه میگوید که آفرین این همه خطا رو در خلقت ندید ی.اشعار زیادی از حافظ هست که نشان میدهد حافظ به هیچ وجه انسان مذهبی نبوده مثل این که می فرماید گر مسلمانی به این است که حافظ دارد .... وای اگر از پس امروز بود فردایی که نشان میدهد که اعتقادی به قیامت و آخرت که جزء اصول دین هست نداره و خیلی اشعار دیگر .حافظ را آنطور که واقعیتش هست ببینیم نه آنطور که میخواهیم . با تشکر
حافظ چطور آدم مذهبی نبوده که قران رو از حفظ بوده و به هفت روایت بیان میکرده درک این معانی نیاز به ضمیر روشن دارد که شما نداربد
جدا از این گفتوگو که حافظ آدمی مذهبی بوده یا نه در پاسخ به گفتهٔ شما باید به این نکته اشاره کنم که منتقدانِ راستین در هر زمینهای، نخست به آگاهی و سواد کافی میرسند و سپس دست به انتقاد میزنند.
برای نمونه شما در ریاضی بیآنکه بدانید رادیکال چیست و به چه کار میآید، نمیتوانید از نادرستی پاسخ مسئلهای که در آن رادیکال به کار رفته دم بزنید؛ باید نخست رادیکال را بیاموزید.
جناب امیر شما هم از آن ور بوم افتاده اید! اینکه کسی ادعا کند حافظ اعتقادی به معاد نداشته، در تضادی آشکار با بسیاری از ابیات اوست!
جناب بهاالدین خرمشاهی در مقاله تحت عنوان"حافظ و انکار معاد!" به این دست تفاسیر طنزگونه از حافظ پرداخته است.
اوج توحید حافظ را می توان در این بیت جستجو کرد
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود
رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
این بیت اشاره به توحید صفاتی دارد که می گوید تمام صفات پسندیده و کمالی از آن سبب پسندیده اند که از منبع کمال سرچشمه گرفته اند.
به عبارت دیگر زیبایی دنیا نه ذاتی که عاریتی از حق تعالی است و اصلا زیبایی از سر آن زیبایی است که ناشی از نور خداییست . اما سخن دان نیستیم و فکر می کنیم که خطاست.
بیت دوم هم اشاراتی به عبادت احرار دارد که از سر سود و زیان عبادت نمی کنند. بلکه عشق الهی و وصال یار آنها را از خود بیخود کرده است
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نهای جان من خطا این جاست
سعدی در بدایع می گوید:
اگر مراد تو ای دوست، نامرادی ماست،
مراد خویش دگر باره من نخواهم خواست
به روی خوب بگفتی نظر خطا باشد
خطا نباشد دیگر مگو چنین که خطاست
عراقی می سراید:
دو اسپه پیک نظر می دوانم از چپ و راست
به جست و جوی نگاری که نور دیده ی شماست
نخفتهام ز خیالی ..............................
خُمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست؟
که میپزم، شبهاست!: 13 نسخه (801، 813، 821، 823، 825 و 8 نسخۀ متأخر یا بیتاریخ) خانلری، عیوضی، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصال
که میپزم شب و روز: 2 نسخه (803، 843)
که میپزم شبها: 6 نسخه ( 2 نسخۀ متأخر: 854، 875، 3 نسخۀ بسیار متأخر: 894، 894، 898 و 1 نسخۀ بیتاریخ)
که میپزم هیهات!: 3 نسخه (متأخر: 864، بسیار متأخر: 894 و 874؟)
که پختهام هیهات!: 1 نسخۀ متأخر (867)
که میپزد دل من: 1 نسخه (827) قزوینی- غنی، سایه، خرمشاهی- جاوید
از 27 نسخهای که غزل 26 را دارند این بیت در یک نسخۀ بسیار متأخر مورخ 898 نیست. نسخههای مورخ 818، 819، 822 و 824 خود غزل را ندارند.
**************************************
**************************************
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن,شناسنه ای_جان من_خطا اینجاست
این,بیت الغزل,شعر است و در نهایت ایجاز سروده شده
ندیدم خوش تر از شعر تو حافظ
به قرانی که اندر سینه داری
درود دوستان
براستی که زیباترین،کامل ترین و درست ترین تعریف و تعبیر رو در مورد حافظ از شاملو خواندم
شاملو نوشته بود عمری در اشعار گذشتگان تحقیق کردم و شاعر تر از حافظ ندیدم. شاعری که عمری کفر نوشت و مردم عبادتش کردند و بر اشعارش تغعل زدند….
حافظ از لحاظ اندیشه و عقیده از خیام پیروی و تقلید می کرد و به نوعی نیست گرا بود.فقط خیام بی پرده می نوشت اما حافظ شدیدا رندانه… ..
سلام
دراین غزل حضرت حافظ خصلت و ویژگی اخلاق خویش رابیان می دار.
حافظ یک عالم دانا اهل شریعت واهل طریقت بود از علمای بی عمل تقلیدگرا وازصوفیان دنیادار بیزاری می جست وتنفرداشت. وازمتشرعین تنقید می نمود.
دربیت اول :
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نهای جان من خطا این جاست
ای متشرع هرگاه سخنی از اهل دل یعنی اهل طریقت شنیدی برآن خورده مگیر ومگوکه خطاست . خطا در این است که استعداد درک این سخنان در تو نیست.
دربیت دوم به صراحت میگه :
سرم به دنیی و عقبی فرو نمیآید
تبارک الله از این فتنهها که در سر ماست
به ضابطه های عالم دنیاوآخرت هیچ اعتنای ندارم . احسنت براین افکار آشوبگرانه ی که در سرمن
بیت هفتم
چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم
گرم به باده بشویید حق به دست شماست
خون دلم از ریا کاری صوفیان وشیخان در خانقاه به جوش آمده زمین صومعه را آلوده کرده است .کارنیک وخداپسندانه است اگروجود مرا به باده شست وشودهید
حافظ کلمات صدا و ندا را در معنی درست خود بکار برده...امروزه این دو کلمه باشتباه استفاده میشوند
سلام
در بیت هفتم ابتدای مصرع دوم، واژه،،گرش،، صحیح میباشد
گرش به باده بشویید...
در بیت نهم بنده احساس میکنم که کلمه،، راز،،با توجه به هم معنایی با واژه پرده صحیح تر بنظر میرسد اگر چه واژه،،ساز،،هم صحیح است
چه راز بود که در پرده میزد آن مطرب
سرم به دنیی و عقبی فرو نمی آید
تبارک الله از این فتنه ها که در سر ماست
:
رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین
نه کفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین
نه حق نه حقیقت نه شریعت نه یقین
اندر دو جهان کرا بود زهره این
عجب ارواح سرکشی داشتند این بزرگان!
ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند
فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست
سراپای زندگی زمینی بیش از یک شب تاریک نیست،
خدا کند فضای سینه تا صبح فردا پر از پژواک ندای عشق بماند...
به هدی(خودم):
تو هم ابتدا فنون "طغیان روان" را بیاموز
و سپس روح پاک خودت را سرکش کن
تا نیازت به ستایش سرکشی روح بزرگان نباشد...
و آیندگان تو را به سرکشی روانت بستایند
اگر ظلوم و ستمگر نبودی بار امانتی را که همه از حملش فراری شدند نمی پذیرفتی
و حالا که از اول بنا را بر سرکشی و طغیان و یگانگی گذاشته ای چرا این کوه و دشت و بیابانی که از تحمل آن بار سرباز زدند تو را مشغول و ایستا داشته و نمی گذارد به سرکشی ات ادامه دهی؟
حرف مرد نباید دو تا باشد هدی!
تو ملکی و زیبدت سرکشی و ستمگری...
به نظر میرسد بیت اول طرف خطاب بمعاندین و احتمالا امیر مبازالدین محمد حاکم ظالم شیراز است که او نا آگاه و بی سواد وید ذوق شعری معرفی میکند
من در جای جایه شعر حافظ اردات ایشان به اهل بیت رو میبینم. پیر مغان در شعر حافظ همان سیدالشهدا هست. و قدح می قرآن میباشد. حقیقت این است میخوای باور کنی میخوای نکن. دلیل اینکه حافظ مستقیما اسمی از حسین (ع) نیاورده همان دلیلی است که در قرآن نامی از ایشان نیست. ولی آیات زیادی در رابطه با ایشان است. مثلا خداوند درسوره صافات میفرمایند : وفدینه بذبح عظیم.
آنچه از این غزل حضرت لسان الغیب برداشت می شود به غیر از معنی ظاهری که ادب دوستان و ادب پیشگان واقفند معنی باطنی و به عبارتی معنی عرفانی این غزل است..که در باطن آنچه عیان وبیان است سیر در عالم عرفان را بیان میکند و رسیدن به آنچه که حق است و یا همان تکامل آدمی که آخرین مرحله عرفان است و ملحق شدن به خداوند یکتا وپشت پا زدن به تعلقات دنیای فانی و به عبارتی جلوه و جمال حق را در نظر داشتن و به تماشای حق نشستن است.با توجه به این بیت که می فرماید:/سرم به دنیی و عقبی فرو نمیآید
تبارک الله از این فتنهها که در سر ماست/ و در بیتی دیگر: /مرا به کار جهان هرگز التفات نبود
رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست /ودر آخر که می فرماید:/ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند
فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست/.
ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند
فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست
***
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر را که یادتان هست؟
این روزها میگویند آدم ها در دریافت اطلاعات محیط سه نوع استراتژی دیداری و شنیداری و لمسی دارند!
به بعضی ها صدا بیشتر اثر می کند، برخی به تصویر حساسند و عده ای باید لمس کنند!
حافظ دردانه گویا به صداهای محیط حساس بوده است، آن دلبر پیرهن چاک نیز غزل میخوانده، بعدش هم آواهایی حزین در گوشش نجوا کرده است!
ای کاش می شنید پس از صدها سال هنوز طنین از بر کردن اشعارش در این گنبد دوار ماناست!!
درود دوستان
جناب عبدالحسین
جناب حافظ از این تعبیرهای سست و بی مایه بدور هستند
بهتر است حافظ را از حافظ بشناسیم
بیت دوم نشان می دهد حافظ این غزل را در دوران بعد از میان سالی سروده اند و از نظر فکری بسیار پخته سروده اند
این بیت معنی بسیار ساده ای دارد
سرِ من در برابر دنیا و آخرت برای تسلیم فرو نمی آید . آفرین بر این آشوب هایی که در اندیشه ی من است
در بیت دوم ، اگر خوانده می شد : سرم به دنیی و عقبا فرو نمی آید به نظرم زیبا تر می آمد ، دنیی را اگر دنیا بخوانیم به وزن شعر لطمه می خورد ولی” عقبی“ را میتوان عقبا خواند دو دیگر آنکه در
چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم
گرم به باده بشویید حق به دست شماست ،
صومعه آلوده شده و باید شستشو شود ، اینجا ”گرم “ به مانای ”اگر مرا“ آمده یعنی حافظ را باید شستشو داد
گرش به باده بشویید ، به نظر درست تر می آید
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود،
"رخ تو" در "نظر من" چنین خوشش آراست ..
در بیت هفتم علیرغم نظر دوستان که "گرم" را "اگر مرا" برداشت میکردند و تصحیح آن را "گرش " اعلام میکردند باید گفت که منظور در اینجا "اگر هم " میباشد یعنی اگر هم آن را با باده بشویید و نیازی به تصحیح لسان الغیب نیست
درود بر صاحبنظران
به نظر من، سخن از کفر و دین یا شیعه و سنی و... خواندن حافظ، کوچک شمردن و بستن دست و پای اوست، اگر من، تو و او میتوانستیم به افکار حافظ پی ببریم، حافظ، حافظ نمیشد، او انسانی با روحی بزرگ، آگاه، سرکش و عصیانگر است، خون (نجس) بهجوشآمده، ریخته بر کف میکده، (مکان نجس) و شستن نجس با نجس و به پاکی رسیدن، تصویری به این پیچدگی در ذهن او، و تودهنی زدن به شیخ و شاه وصوفی ومفتی در این سخن، او را سرآمد دگراندیشان جلوه داده است، آن وقت ما تعمیم بدهیم که فلانجا منظورش این و آن بوده، گویا خود میدانسته که ما در کجاها دچار سردرگمی در کلامش میشویم و این نشان از عظمت اوست.
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نهای جان من خطا این جاست این غزل پُرمایه ونغز،یکی ازپخته ترین غزلهائیست که حافظ عزیز،احتمالاً دراواخرعمرگرانمایه ی خویش سروده وسعی کرده جهان بینی ونگرش خودرابی پرده ولی پروااعلام کند.گویا خودمی دانسته که مخاطبین درموردِسخنان ِ اوبرداشت های مختلف خواهند کرد. بنابراین ازهمین ابتدای سخن، به متعصّبین، متشرّعین ِ یکسونگر وخام اندیشانی که دوست دارند درشهرت واعتباردیگران سهیم شوند هشدار داده که قصدِ مصادره کردن اوراننمایند واوراهمانگونه که هست ببینید نه آنگونه که دلخواهِ آنان هست.
امّا هیهات! که این رویّه ی خودخواهانه وسودجویانه همچنان متداول بوده وهست وبرداشتهای منفعت طلبانه ازاشعاراو تمامی ندارد!. یکی ازمهمترین دلایل این اتّفاق، محبوبیّت ودوست داشتنی بودنِ حافظ است. هیچکس نمی خواهد اورا ازدست بدهد. هرکسی باهر عقیده ای دوست دارد حافظ را درجمع همفکران خودببیند وای بسا ازسفره ی گسترده ی اعتبار ومحبوبیّتِ اوکام خودراشیرین کند.
حافظ شاید خودنمی دانست که روزی فراخواهدرسید و او دوست داشتنی ترین ومحبوب ترین شاعرجهان خواهدبود!
اهل دل:رندان،عاشقان واهل شعروادب. اهل دل کسانی هستند که باحوادثِ پیرامونی خودراهماهنگ می کنند، متعصّب نیستند،خشکه مغز وعبوس نیستند ودربرابراندیشه های مخالفین ، ازخودانعطاف نشان می دهند. خودرا حق مطلق نمی پندارند ودرکناردگراندیشان به صلح وصفا زندگی می کنند.
نه ای: نیستی
معنی بیت: زمانی که سخنان ِ اهل شعروادب ومعرفت رامی شنوی، بادقّت گوش فراده ومنظور ومقصود آنها را دریاب. آنگونه برداشت نکن که خودت دوست داری! اگرغیراین باشد توسخن شناس نیستی جان من خطا وایرادِ کارتو دراین نکته هست.
یکی ازویژگیهای بارزحافظ این است که اصلاً باآنها که استعدادِ درک ِسخنانش راندارند جرّ وبحث نمی کند وآنها رابه حال خود رها می دارد.
سرتسلیم ِ من وخاکِ درمیکده ها
مدّعی گرنکند فهم سخن،گوسروخشت
سرم به دُنیی و عُقبی فرو نمیآید
تبارک الله از این فتنهها که در سر ماست
دنیی: دنیا. به سببِ آنکه به وزن شعرلطمه نخورد باید همان دنیی خوانده شود.
عُقبی:عقبا،عاقبت، آخرت
تبارک اللّه : مرحبا،آفرین
فتنه: آشوب ،شورش. فتنه در عربی: به معنای آزمودنست امّا دراینجا همان آشوب است.
معنی بیت: نه به دنیا ومظاهرفریبنده ی آن دلبسته ام نه امیدی به آخرت وروز رستاخیز دارم. طمع دنیا وبهشت ندارم. مرحبا به این عصیانگری وحسّ ِ شورشی که نسبت به دنیادوستی وآخرت دارم.
حافظ یک عصیانگر وشورشی ِ حقیقیست. اوبه زندگی وپیرامون خویش ازدریچه ی خاصّی می نگرد. اودرهیچ چارچوبی آرام نمی گیرد. اودرپشتِ هیچ مرز ومذهبی منتظرنمی ماند. اوجویای حقیقت است نه جویای راحتی ونعمت وبهشت، وتا بدان دسترسی پیدانکند آرام نمی گیرد. جالب اینکه حافظ ازاین روحیّه ی شورشی که داردنه تنهاناراحت نیست بلکه رضایتِ خاطرنیز دارد وبه خود آفرین واَحسنت می گوید.
حافظِ بی باک وعصیانگر، فرزندِ خَلَفِ همان آدم وحوّاست که به سببِ کنجکاوی وتجربه کردن ِ گناه، دست به ریسکی بزرگ زده و ازبهشت ونعمتهای فراوانش چشم پوشی کردند! حافظ نیزبه همان سیاق وباهمان کنجاوی،همه چیز را به زیر سئوال وتردید می کشد تا به حقیقتِ زندگانی دسترسی پیدا کند. برای او هیچ چیز تقدّس ندارد!.چراکه تقدّس،نقد را برنمی تابد وبا پُتکِ تکفیر هرنقد وانتقادی راسرکوب می کند!
حافظ همه چیزرا به بادطنزوتمسخرمی گیرد تاحقایق ِ نهفته وپوشیده شده را عُریان سازد! درنظرگاهِ اوگناهی زشت ترازمردم آزاری وجود ندارد، اوشهامتِ آن را دارد که برای کشفِ حقیقت دست به گناه بزند!
پدرم روضه ی رضوان به دوگندم بفروخت
ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم!
هم او که دندان طمع ِ بهشت را ازریشه کنده، اوکه مردم آزارنیست وعشق ورزی راسرلوحه ی همه ی اموراتِ خویش قرارداده، صاحب شهامتی ستودنی شده و ازهیچ چیزنمی ترسد. اومی داند واطمینان دارد که خداوند دوستی مهربان ورحیم وبخشنده است وآنقدربزرگوار وکریم هست که بتوان دربرابر اوهمچون یک دوست نشست وصحبت کرد. بااین نگرش است که گهگاه باخدانیزگُستاخانه دردِ دل می کند:
این چه استغناست یارب وین چه قادرحکمت است؟
کاین همه دردِ نهان است ومجال آه نیست.
اویقین دارد که خداوند آنقدرکه از فریبکاری، چاپلوسی وبُزدلی ِ بندگانش به خشم می آید ازاین گستاخی خشمگین نخواهد شد.
در اندرون ِ من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
حافظ گرچه ازاین کنجکاوی ِ بی پایان رضایتِ خاطر دارد امّا خودش نیز درحیرت است که این چه معمّایست واین چه رازیست درحالی که اوساکت وخاموش است همچنان دردرونِ او شورشی برپاست واورابه عصیان وآشوب دعوت می کند؟!
البته دراینجا حافظ نکته ی بسیار باریکترازمویی را بیان کرده وآن اینکه: خداوند خودش این کنجکاوی ِ جسورانه و تمام ناشدنی را دردرون انسانهاتعبیه نموده است! گویا خداونداز کنجکاوی متهوّرانه ی مخلوقاتِ خویش، که همه چیز را درراستای کشفِ حقیقت به چالش می کشند خرسنداست.
بنظرمی رسد خداوند، بندگان ِ خطاکار ترسو، بُزدل وچاپلوس رادوست ندارد وبرعکس ازبندگان جسور وکنجکاوی مثل حافظ که فراشمول به انسانیّت عشق می ورزند وشهامتِ به نقدکشیدن ِ همه چیز را دارند به وَجد وسرورمی آید. کسی چه می داند؟ شاید فتبارک اللّه گفتن خداوند به انسان، ازهمین منظربوده باشد! وگرنه بندگانی که فکرواندیشه ی آنها ازحدودِ شکم وشهوت فراترنمی رود وبرای رفتن به بهشت، چه ریاکاریها وچاپلوسی هایی که نمی کنند سزاوار "فتبارک اللّه" نیستند بلکه چندش آور ومشمئزکننده نیزهستند. هیچ تردیدی دراین نیست که خداوند بیش ازهمه اززُهدِ ریایی بیزار ومتنفّراست.
کسی که بی هیچ منظوری نه به سببِ ترس ازدوزخ ونه به طمع بهشت، به همنوعان خویش عشق ورزی می کند، ارزشمندترازکسی است که ازترس آتش دوزخ ویا به طمع بهشت کاری را انجام می دهد.
حافظ معتقداست که این حسّ ِ عصیان وشورش که دروجودِ اوموج می زند،لطف وعنایت خداوند یست! ازهمین رو دربیتِ پیشین به روحیّه ی آرام ناپذیرخویش تبارک اللّه می گوید.
حافظ مکن ملامتِ رندان که درازل
ماراخدا زِ زُهدِ ریا بی نیازکرد.
دلم ز پَرده برون شد کجایی ای مطرب
بنال هان که از این پرده کار ما به نواست
دلم ز پرده برون شد: دلم ازپرده برافتاد، رازدلم آشکارشد.
هان: شبه جمله ای برای هشدار دادن، تأکید در امرِ بِنال
ازاین پرده: اصطلاحی درموسیقی، ازاین آهنگی که می زنی
کارما به نواست: حالمان بهترمی شود. ضمن آنکه "نوا" هم به معنای سر و سامان،هم به معنایِ آوای موسیقیست.
معنی بیت: اسرارپنهانی من(جهان بینی واعتقادات من، عشقبازی من) آشکارشد ومتشرّعین ومتعصبیّن برعلیه من شوریده اند(مورد تهدید وتکفیر وآزارقرارگرفته ام) ای مطرب کجایی که دراین لحظات به تونیازمندم. شروع به نواختن کن که ازاین آهنگی که می زنی دلم آرامش پیدا می کند.
وصفِ رخ ِ چوماهش درپرده راست نآید
مطرب بزن نوایی ساقی بده شرابی
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود
رُخ تودرنظرمن چنین خوشش آراست
این بیت عارفانه ترین وعاشقانه ترین بیتی هست که حافظ خطاب به معشوق اَزلی سروده است.
التفات: توجّه
معنی بیت: اگرتونبودی، این جهان باهمه ی زیبائیهایش اصلاً هیچ ارزشی برای من نداشت. ازبرکتِ وجودِ توست که همه چیزخیال انگیز وزیبا بنظرمی رسد. تمام زیبائیهای این جهان فروغی از رُخسار دلرُبا وزیبای توست.
این همه عکس مِی ونقش نگارین که نمود
یک فروغ رخ ساقیست که درجام افتاد.
نخفتهام ز خیالی که میپزد دل من
خُمارصدشَبه دارم شرابخانه کجاست
خیال پختن: آرزو در دل پروراندن.
خُمار: سستیِ ناشی از ننوشیدن شراب
معنی بیت: خیلی وقت است که ازفکرو خیال عشقِ معشوق، خواب به چشمانم نمی آید، "شراب لازم" هستم تا کمی بیاسایم راه شرابخانه رانشانم دهید.
زاهداگربه حور وقصور است امیدوار
مارا شرابخانه قصوراست ویار حور
چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم
گرم به باده بشویید حق به دست شماست
صومعه: عبادتگاهِ صوفیان. حافظ که نه به صومعه می رفته ونه به مسجد، دراینجا به منظور خَلق ِ یک مضمون وطعنه زدن به صوفیان است که می فرماید:
گرم: اگرهم.
بعضی چنین برداشت کرده اند که گرمرا به باده بشوئید. درصورتیکه صحبت ازآلوده شدن ِ صومعه هست ومنظورحافظ این است که اگرهم صومعه رابه باده بشوئید حق دارید.
حق به دست شماست: ایهام دارد : اوّل اینکه اگرصومعه رابه باده بشوئید شما دارید کارخوبی می کنید. دوّم اینکه زمانی که شما مشغول شستن صومعه هستید باده دردستان شماقراردارد واین باده همان "حق" است که دردستِ شماست.
معنی بیت:
ای صوفیان ،اینگونه که دل من ازدست ریاکاری وفریبکاری شما خون آلود است، صومعه ی شماراهم خون آلود کرده ام(نجس کرده ام) شماها که اینقدربه طهارت ونجاست اهمیّت می دهید، حق دارید اگرهم در ودیوار صومعه رابا باده بشوئید! ضمن آنکه وقتی صوفیان شروع به شستنِ صومعه با باده کنند، باده ای که دردست دارند ازطرف حافظ "حق" شمرده شده است. به عبارتی حافظ ازهمه سو صومعه وصومعه داران را باتوپخانه ی طنز وطعنه وکنایه به توپ بسته است!
البته این به توپ بستن ها نه ازسرکینه وخصومت، بلکه در راستای آگاهسازیست. آگاهسازی مردمی که فریب خورده ودردام ِ این شیّادانِ حُقّه بازگرفتارشده اند.
باده وشراب درنظرگاهِ صوفیان نجس است. حافظ ازروی تمسخر ومزاح به صوفیان پیشنهادمی دهد که خون دل مرا با باده بشوئید باده خوب تمیزمی کند!
امّا ازاین جهت که باده درنظرگاهِ حافظ بهترین تمیزکننده ی رنگِ ریاست، به صوفیان پیشنهادمی دهد که اگرشراب وباده راهمانندِ زرتشتیان ومسیحیان واردِ صومعه کنید وشروع به باده خواری کنید اندک اندک ریاکاری وتظاهررانیزبه کنارگذاشته وبه پاکی می رسید!
دلم زصومعه بگرفت وخرقه ی سالوس
کجاست دیرمُغان وشرابِ ناب کجا؟
از آن به دیر ِمُغانم عزیز میدارند
که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
ازآن : ازآن رو
دیرمُغان: عبادتگاهِ زرتشیان
این بیت نیز ازآن بیتهای بحث برانگیز است. حافظ دراینجا به صراحت، ارادت وتعلّق ِ خاطر خودرا به مذهبِ نیاکانمان نشان داده است. امّا آنهایی که از نیاکانمان دل خوشی ندارند براین باورند که منظور از" دیرمُغان" مَحفل ِ اُنس واُلفتِ عارفانِ مسلمان است نه عبادتگاهِ زرتشتیان!! درصورتی که مطابق تمام لغتنامه ها دیر مُغان همان عبادتگاه ومعبدِ زرتشتیان است نه چیزدیگر.
معنی بیت: ازآن رو من درمعابدِ زرتشتیان حُرمت و جایگاهِ ویژه ای دارم که آن آتشی را که زرتشتیان مقدّس می شمارند وهرگزخاموش نخواهدشد،بی وقفه وهمیشه دردل من بوده وخواهدبود. حافظ مثل همیشه ازاین آتش دومعنی گرفته است. یکی همین آتش معابد زرتشتیان ودیگری آتش عشق. حافظ این دورا بگونه ای درآمیخته است که معنای سوّمی نیزدراین میان تولید شده وآن اینکه: آتش ِمعابدِ دیرمغان نیزدرواقع همان آتشعشق زرتشتیان است که به اهورامزدا دارند. باید یادآورشد که زرتشتیان ازنگاهِ اعراب آتش پرست معرفی شده اند وگرنه هرگزآنها آتش پرست نبوده وقبل ازاعراب توحیدی وخداپرست بودند. واین ازافتخاراتِ باستانی ماست که ازابتدا آن زمانی که اعراب بُت های گوناگون می پرستیدند نیاکانِ ما موّحد وخداپرست بودند.
گرچه ابیاتِ زیادی دردیوان حافظ وجود دارد که بصراحت حاکی ازاین است اوارادتِ خاصّی به زرتشت و دین نیاکانمان داشته است.
آن روزبردلم درمعنی گشوده شد
کزساکنان درگهِ پیرمُغان شدم
امّا این ابیات اثبات کننده ی این موضوع نیست که حافظ به دین زرتشت گرویده بود. بنظرچنین می رسد که حافظ به همه ی فرهنگ ها،مکتب ها ومذهب ها توجّه داشته، لیکن درنهایت به یک نوع آزاداندیشی رسیده است. دین اوعشق وانسانیّت ومذهب اومهرورزیست.
من نخواهم کرد ترک لعل یار وجام می
زاهدان معذورداریدم که اینم مذهب است.
چه ساز بود که در پرده میزد آن مطرب
که رفت عمر و هنوزم دَماغ پُر ز هواست
پُرزهوا: پر ازامید و آرزو و خیال است.
ساز: آلتِ موسیقی مثل تارونی و.....
پرده: موسیقی،تغییرارتعاشی میان دونُتِ موسیقی
دماغ : ذهن،مغز،مشام
معنی بیت: مطرب چه نوع سازی می زد؟ چه مهارتی داشت وچه ارتعاشی باتغییرنت ها ایجاد می کرد که هنوز که هنوزاست بااینکه عمرم بسرآمده، ازیاد وخاطرمن بیرون نرفته،مشام وذهن من پرازآرزوها وخیالات است.
آهنگی که شاعراز یک مطربِ ماهرشنیده، بسیارخیال انگیز بوده که درضمیرشاعرماندگارشده است. این مطرب می تواند همان مطرب عشق بوده باشد که ساز ونوایش درهمه ی زمانها درگوش عاشقان طنین خیال انگیز می افکند.
مطرب عشق عجب سازونوایی دارد
نقش هرپرده که زد راه به جایی دارد
ندای عشق تودیشب دراندرون دادند
فضای سینه حافظ هنوزپُرزصداست
پُرز صداست: پر از ندای عشق است.
دیشب می تواند همان روز ازل وروز خلقت بوده باشد. آن روز که معشوق اَزل با دستان مهربان خویش، گِل وجود ِ آدمی رابا باده ی عشق ومحبّت می سرشت.
آهنگ ِ عشق ومحبّتِ تو دیشب درضمیر من پیچید وجاودانه شد. هنوز که چندین زمان وچندین سال سپری شده، فضای سینه وجان من پُرازشور وغوغاست.
آتش عشقی جاویدان در درونِ سینه ی چون دیگ جوشان من روشن شده که هرگزخاموش شدنی نیست.
درازل دادست ماراساقی لعل لبت
جرعه ی جامی که مدهوش آ جامم هنوز
با سلام
چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم
گرم به باده بشویید حق به دست شماست
در این بیت بنده احساس می کنم که میخواهد بگوید
صومعه از خود وجودم که اه و ناله و بدبختی است، پر شده و این مسری می باشد پس با آب مخصوص منو بشویید و دوری کنید
اگر کسی میخواد این غزل رو درک کنه بهتره که اول آواز ادیب رو با این غزل در دشتی گوش کنه فوق العاده هست اون آواز زیباترین آوازی که تا به امروز شنیدم حتماااا گوش کنید.
باسلام این ترانه علاوه بر عبدالوهاب شهیدی توسط ستار هم اجرا شده است که بعنوان ترانه زندگی معروف است و در انتهای آن قطعه آوازی دارد که روی این شعر پیاده شده است و به نظرم خوب هم اجرا شده است .خیلی های دوست دارند یک خواننده را متعلق به یک سبک بدانند و کارهای اورا در زمینه های دیگر بی اهمیت جلوه دهند ولی این از اجراهایی است که قابل تامل است و خصوصا در اجراهای زنده هم به خوبی از عهده آن بر آمده است
من کاری به تعابیر مختلف از این شعر ندارم و اصلا شاعری پخته تر است که تعابیر زیادی بتوان بر آن گفت اما مطلبی که بنده می خواهم بگویم این است که متأسفانه در مطالبی که عزیزان نوشته اند عدم مطالعه ی تاریخ داد می زند مثلا دوستی نوشته اند که ایرانیان همیشه یکتا پرست بوده و اعراب همیشه بت پرست.
باید بگم که دوست عزیز وطن پرستی شما را می ستایم اما انصاف را باید رعایت کرد و حقیقت را گفت ما در تاربخ ایران باستان داریم زمانی را که ایرانیان بمانند هندوها خدایان گوناگونی را می پرستیده اند و اعراب هم همیشه بت پرست نبوده اند اما در کل شاید بتوان گفت ایرانیان در دوره های خیلی بیشتری یکتا پرست بوده اند.
بتپرستی معنا ندارد، بت ها معمولا در نقش توتم یک قوم ظاهر می شدند و روح جمعی و هویت معنوی داشتند. اگر کسی امروز بگوید مسلمان ها سنگ پرست یا کعبه پرست هستند لفظ شی پرستی هم برای سایر اقوام جور در می آید.
مذموم بودن بت پرستی در اکثر موارد از جهاتی بوده که هیچ ربطی به ذات الهیاتی آن نداشته، بلکه بیشتر به استهلاک تاریخی آنها که در اجتماع به سوء استفاده و مسح معنوی آنها منجر می شده بر می گشته است. یعنی اگر در بت پرستی افراد را به ورطۀ بهرکشی مادی و معنوی می کشیدند در ادیان توحیدی هم در بسیاری از ادوار تاریخ و حتی امروز نمونه های آن بسیار است.
پس ذات این ادیان مشابه بوده، اما استهلاک مفاهیم ناب اولیه معمولا در طی زمان مشکل ساز می شده. مثلا در طی زمان استمداد از قبور صالحین تبدیل به ساختن باروها و مرقدهای پرهزینه شده که این تجلی حقیقی بت پرستی است و تهی کردن یک توتم جمعی که نماد روح معنوی یک قوم است به یک شی بدون روح و صرفا تزئینی.
و در آخر اینکه تفاسیر معنوی حافظ از روی خوب معشوق در جای جای اشعارش خود تاییدکننده این دیدگاه معنوی نسبت به بتان است.
شاعر که نمی خواهد به همه گفتار و اندیشه هائی که دیگران پیش از او گفته اند و بر زبان و فکر مردم استیلا دارد سر فرود آورد و آنها را دربست بپذیرد از اندیشه هائی که در سر دارد ونام ( فتنه ) از آن یاد می کند ، به خود می بالد و آفرین می گوید:
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نهای جان من خطا این جاست
سرم به دنیی و عقبی فرو نمیآید
تبارک الله از این فتنهها که در سر ماست
در بیت اول ، مصرع دوم به جای (جان من ) ...واژه (دلبرا) صحیح است
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نه ای جان من خطا اینجاست
در اعتراض به آنان که ظاهر دین برایشان جلوه گر شده، می فرماید آگاهی از رتبه و درجه سخن ها ندارند.
بیت 2: اعتراض در بیت اول تمام می شود و حافظ به درون خویش که سراسر حال خوش است برمیگردد:چه مبارک و زاینده است شور و شوقی که قصد آن را کرده ایم.( فراتر از دو جهان)
بیت3: حال خوش درونی و غوغای او را حس می کنم اما نمی دانم از کجا در دل زخم خورده ام آمده است.
بیت4:موسیقی ای برایم بنواز که دلم را دوباره موزون کند و یا دوباره به درون پرده برگرداند و محرم اسرار کند.
بیت 5:این جهان هیچ جاذبه ای برایم ندارد جز آنکه آیینه چهره زیبای توست.
بیت6: درون مشتاقم هیچ گاه از خیال رویت( که جوشش آن از دل متصل به خداوند است)منصرف نمی شود.زمان درازی است که در خماری ام شرابخانه را نشانم دهید
بیت 7: از ریا و اندیشه ظاهر بینان صومعه چنان خون دلم آنجا ریخته است ( یا خون دل هایی که در شوق یار ریخته ام)اگر مرا با شراب بشویید حق با شما و در دستان شماست.
بیت 8: آتش شوق که هرگز کشته( خاموش) نمی شود در دل ما هست و این راز ارزش ماست.
بیت 9:نوازنده در چه دستگاهی می نواخت که پس از پایان عمر نیز جانم پر از اشتیاق است.
بیت10:ندای درونی عشق تو در درونم پیچید دیشب( مثل " دوش" اشاره به آغاز آفرینش است) و پژواک آن هنوز در سینه من می پیچد.
نداها و نواهای فرازمانی همیشه در جان آدمی هستند.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
اینستاگرام:drsahafian
عزیزی روزی به من گفت باید درک معنا کرد نه اینکه معنای لفظی و لغوی. حافظ (روزگاری فاش گفت و از گفته ی خود دلشاد بود) آنقدر بندگی عشق را فریاد زد تا رسید به آن شب به یاد ماندنی که گفت (دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند... واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند) و در این شعر حاضر رسیده است به یگانگی و از اجماع خود با هستی و آن شعور مطلق دم می زند. خودش از غوغای درون (یا رسیدن به یگانگی با شعور مطلق) که در خودش بوجود آمده در شگفت است. حافظ عاشق بود که حافظ شد. پس ای برادر و خواهر برو عاشق شو. معنا نکن... موفق و پیروز باشید یا علی...
محسن نانمجو بیتی از این شعر رو به صورت اوازی در قطعه شکوه اجرا کرده است .
دوستان نکته ای بنظرم رسید که توحه به آن در معنی کردن ابیات خالی از لطف نیست .
جناب حافظ در سه بیت دوم و چهارم و هشتم این غزل، در مصراع های اول از ضمیر اول شخص مفرد ( م ) و در مصراع های دوم از ضمیر اول شخص جمع ( ما ) استفاده کرده است:
سرم ......... سر ما
دلم ........... کار ما
مغانم ........ دل ما
آیا در مصاریع دوم ابیات مورد اشاره، منظور حافظ از " ما " خود و همفکران و هم مشربان فکری اش می باشد؟ یا از ضمیر جمع "ما" معنای مفرد یعنی "خود " را افاده و اراده نموده است؟
با تشکر منتظر اعلام نظر شما سروران می مانم.
با درود و مهر...
عمریست با خیال خال رخ دوست حتی بخواب دل خوش کردیم و هنوزم بیخبر در انتظار به صبر نشسته ایم در آتش..
گاه گمان میرسد که گله بی ثمر است و گاه راه خلاصی از این حیرت به میخانه پناه بردن و همچنان درد را میبایست کرد پنهانش...
گاه دیگر درگیر روزگار قداره کش و باز گذری به میکده و نوشیدن شراب بی غش و غلام ساقی مهوش..
بیهوده ندا سر نداد خواجه که ...
کجاست همنفسی تا به شرح عرضه دهم
که دل چه میکشد از روزگار هجرانش...
با سپاس از راهیان راه حق
دوستان اشعار حافظ زیبایی اش از گلچین کردن الفاظ ایهام انگیزیست که شاعر تعمدا بکارمیبرد مثلا**"فتنه"** لزما به معنای تحت اللفظی اش نظر نداشته و امتحان سخت در اینجا از فتنه مستفاد نمیشود .
چرا که منظور شور و غوغا و ان عشق و علاقه هایی است که در صورت ظهور موجب برپایی فتنه میشود
فتنه ای که در سر است عشق است که درصورت ابراز به معشوق موجب حسد رقیبان واقع میشود و ان کاری میکند که عشق شیرین با فرهاد کرد عشق وامق با عذراکرد عشق بیژن با منیژه کرد
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نه ای جان من خطا اینجاست
اهل دل یعنی عاشقان زنده شده به خدا که زبان حق شده و از جانب عشق و زندگی با ما سخن می گویند ، یعنی بزرگانی مانند حافظ ، مولانا ، فردوسی ، عطار، سعدی و دیگرانی که کلام و شعر آنان رنگ و بوی عشق داشته و برآمده از دل هستند ، برخی از ما انسانها که پس از قرنها این سخنان را می شنویم با معیارهای ذهنی و دانش کتابی خود این ابیات را سنجیده و اگر با آن ها مطابقت نداشته باشد خطا را از جانب بزرگان می بینیم و نه از طرف خود و نگاه جسمی و ذهنی خود به جهان ، لسان الغیب به ما گوشزد می کند اشتباه در اینجاست که سخن شناس نیستیم وگرنه این سخنان از جانب خداوند بر زبان بزرگان جاری شده و او خطا نمی گوید ، پس این ما هستیم که باید نگرش ذهنی خود را به دید الهی تبدیل کنیم تا دچار شک و تردید نسبت به درستی سخن بزرگان نشویم .بنظر میرسد حافظ قصد بیان سخنانی را در این غزل دارد که ممکن است برخی آنرا خطا و اشتباه آن بزرگ بدانند و لذا در همین ابتدا ما را از این خطای سخن ناشناسی برحذر میدارد.
سرم به دنیی و عقبی فرو نمی آید
تبارک الله از این فتنه ها که در سر ماست
سر فرو آوردن یعنی تسلیم شدن ، دنیا فضای محدودیت اندیش ذهن انسان ، و عقبی عالم غیب و در اینجا فضای بینهایت درونی ست که اصل جنس انسان است ، پس از حضور انسان که از جنس عالم معناست در این جهان و ضرورت تطبیق با شرایط زیست جسمانی او بر روی زمین ، بر روی هشیاری و خرد خدایی اولیه ، هشیاری دیگری نقش می بندد که جسمی و ذهنی ست و به انسانی که از عالم عقبی به دنیا گام نهاده است امکان زیست و بقا در این جهان مادی می دهد و انسان پس از چند سالی که با بهره گیری از این خرد رشد نموده و به کمال جسمانی رسید به خطا این خرد را همان خود اصلی تلقی کرده و با این نگرش زندگی خود را تنظیم میکند ، اما هشیاری و خرد اولیه که از عالم معنا و روز الست با انسان است نیز بیکار ننشسته و پیوسته با یادآوری خود به انسان فتنه گری میکند ، فتنه به معنی در هم ریختن و تلاش برای تغییر شرایط است و کار هشیاری مربوط به خود اصلی انسان نیز همین است . تبارک الله که در اینجا میتواند برای اظهار تعجب آمده باشد به این دلیل است که انسان تمایل به این جهان دارد و درپی اندوختن هرچه بیشتر چیزهای این جهان است و آنها را با نظم خاصی در ذهن و سر خود در کنار یکدیگر می آراید ، مقام ، پول ، املاک ، همسر و فرزندان و ساید متعلقات را در جای خود قرار داده و روزانه آنها را کنترل و بررسی میکند ، از طرفی خود اصلی انسان فتنه گری کرده، با اتفاقات نظم ایجاد شده را بر هم می زند و گاه از کنترل شخص خارج میکند تا یادآوری کند که چیزها متعلقات او نیستند و باید آنها را به حاشیه براند تا اصل چون ماه او نمایان شود .
در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
هر انسانی که دیرگاه به فتنه های درونی توسط هشیاری اصیل خود پی ببرد خسته دل میشود ، خسته به معنی زخم خورده آمده و انسان که با هشیاری جسمی به جهان نگریسته و چیزهای جسمی و سخت این جهان را در دل و مرکز لطیف خود قرار داده ، از آن چیزها طلب خوشبختی و آرامش کند موجبات زخمی و خسته شدن دل خود را فراهم میکند، چیزهایی مانند جاه و مقام دنیا ، ثروت ، املاک ،حس مالکیت به همسر و فرزندان ، باورهای دینی و غیر آن را که هیچکدام قادر به خوشبختی و امنیت انسان نخواهند شد ، زیرا فتنه گری هشیاری اصیل و درونی انسان اجازه این خوشبختی را صادر نمیکند . پس از خستگی دل ، یعنی دریافتن این مطلب که آن به اصطلاح متعلقات هیچکدام قادر به خوشبختی او نیستند ، انسان خاموش شده و همانند سالهای پیش از این در پی بدست آوردن آن چیزها نخواهد بود و با داشته های خود نیز احساس شادمانی و رضایت نمی کند ، تایید دیگران هم مانند قبل او را هیجان زده نمیکند ، اما با وجود اینکه انسان خاموشی گزیده و اقرار به الست و وفای به عهد نمی کند.، او یعنی اصل خدایی وی همچنان در درونش در فغان و غوغا ست و فریاد بر می آورد که هم او یار وفادار ، و گم شده انسان در این جهان است و با بازگشت انسان به اصل خود و عالم معنا ست که به خوشبختی ابدی رسیده و جاودانه میگردد .زنده یاد استاد محمد تقی جعفری همواره ابیاتی از مولانا را در معنی این بیت می خواند :
این صدا در کوه دلها بانگ کیست / گه پر است از بانگ این که ، گه تهیست
هر کجا هست او حکیمست اوستاد / بانگ او زین کوه دل خالی مباد
دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب
بنال هان که از این پرده کار ما به نواست
از پرده بیرون شدن همان فتنه و در هم ریختن نظم چیدمان چیزهای دنیوی ست در دل ، و همچنین پدیدار شدن آن یار ماهروی از پرده و نهانخانه دل و حافظ اکنون از آن یگانه مطرب جهان که سازش همه در پرده و نظم است ، میخواهد که به همین فتنه گری یا نواختن ساز کن فکان خود ادامه دهد ، زیرا از این پرده است که کار انسان بر وفق مراد خواهد شد ، دردها رخت بربسته و شادی بدون سببهای بیرونی جای غم را گرفته و کار انسان به سامان میشود .
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود
رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
اکنون که یگانه مطرب حقیقی این جهان با لطف و عنایت و با اتفاقات و کن فکان خود موجب نوای کار انسان شدند وقت عذر خواهی فرا میرسد و حافظ میفرماید از آغاز هم او به چیزهای این جهان توجهی نداشت، یعنی بطور فطری میدانست که از جنس ماده نیست و اینکه او یا انسان بجای عشق خداوند فریفته این جهان و چیزهای آن شده بود به این دلیل بود که این جهان و مافیه همگی بازتاب و تجلی رخ زیبای او بوده و انسان به خطا شیفته عکس رخ حضرت دوست گردیده است و نه عاشق رخ یا ذات حضرتش .
نخفته ام ز خیالی که می پزد دل من
خمار صد شبه دارم ، شرابخانه کجاست
اکنون که از این پرده کار حافظ یا انسان به نوا شده است و او یک نظر یار ماه روی درونی را که پرتوی از آن نور کل است دیده ، خواب و آسایش از دست داده و خیالی خام در سر می پروراند و آن خیال دیدن روی خداوند یا راهیابی به ذات است ، شرابخانه همان خمخانه است که در زیر زمین قرار داشت و منبع اصلی تامین کننده شراب میخانه ها بود ، در اینجا یعنی سرچشمه عشق و معرفت الهی که حافظ در پی دستیابی به آن است و آدرسش را می پرسد ، زیرا به حقیقت بشریت خمار این شراب است ، صد نماد کثرت است، یعنی هزاران سال است که انسان نیازمند این شراب بوده و آسایش و خوشبختی انسان بطور فردی و جمعی در گرو بدست آوردن باده عشق است که اگر چنین شود جنگهای ویرانگری که بواسطه خماری هزاران ساله بشر تمامی ندارد جای خود را به عشق و دوستی میدهد و این فقط یکی از برکات رسیدن به شرابخانه الهی ست . در رابطه با خیال راهیابی به ذات حق تعالی حافظ ابیات دیگری نیز سروده است :
عکس روی تو چو در آینه جام افتاد / عارف از خنده می در طلب خام افتاد
با هیچکس ندیدم زان دلستان نشانی / یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد
زلف چون عنبر خامش که ببوید هیهات / ای دل خام طمع این سخن از یاد ببر
بجز خیال دهان تو نیست در دل تنگ / که کس مباد چو من در پی خیال محال
موسی نیز خیال دیدن روی خداوند را با چشم حسی در سر داشت یعنی راهیابی به ذات ، که با پاسخ لن ترانی حضرتش مواجه شده و ندایی شنید که محال است اما اگر کوه ذهن خود را متلاشی کند قطعآ جمال روی او را شاهد خواهد بود و این کوه ذهن متلاشی نخواهد شد مگر با شراب عشقی که بدون واسطه از آن شرابخانه لایزال بر انسان متقاضی جاری شود .
چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم
گرم به باده بشویید حق به دست شماست
اما گویی کسی به مزاح آدرس شرابخانه را شبستان مکانهای مذهبی معرفی کرده و به همین جهت بیراهه رفتن انسانی که خیال رفع خماری هزاران ساله را دارد نیز تمام شدنی نیست ، او راه صومعه و دیر و مسجد و کنیسه و کلیسا را در پیش گرفته و گمان می برد با دینداری تقلیدی و موروثی میتوان به این شراب دست یافت ، و می پندارد با انجام کارها و فرایضی قراردادی میتواند به شرابخانه الهی راه یابد در حالیکه در صومعه که نماد مکان همه ادیان است عاشق و فریفته باورها و اعتقاداتش شده و خط بطلان بر اعتقاد دیگران کشیده ، بجای خداپرستی مذهب پرستی را پیشه خود کرده است و ترش روی و عبوس شده است از اینکه دیگران به باورهایش باور ندارند ، اما حافظ یا انسان محقق پس از حضور در صومعه و نیافتن شرابخانه پس از اتلاف وقت که میتواند عمری باشد ، باز هم دلش با لطف تیرهای کن فکان حضرت دوست خسته و زخمی میشود و این مرتبه دل دلبستگی به باورهاست که هدف تیرهای لطف حضرتش قرار میگیرد ، خون جاری شده از این زخمها صومعه و عبادتگاه های ریایی را آلوده میکند و تنها راه باقی مانده طاهر شدن بوسیله باده عشق است و حافظ میفرماید راه حق همین است که به دست و اختیار نوع انسان است و نه دیگری . این طهارت مربوط به حافظ و انسان عاشق است وگرنه صومعه های ریایی را که هر روز به آب ریا می شویند .
از آن به دیر مغانم عزیز می دارند
که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
در این بیت حافظ ضمن اشاره به فلسفه بپا نگاه داشتن آتش در مذهب زرتشتیان که نماد عشق است و پاکی و در ادامه بیت قبل که راه عاشقی را علاج دردهای انسان می یابد باز هم تاکید میکند که این آتش عشق است که در دل انسان هیچگاه رو به خاموشی نمی رود زیرا آتشی ست که خداوند با دمیدن روح خود در کالبد انسان برافروخته و چنین عشقی خاموش شدنی نیست .این بیت همچنین بیانگر نحوه تعامل اهل دلی چون حافظ با سایر ادیان و باورهاست.
چه ساز بود که در پرده می زد آن مطرب
که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست
چه ساز بود یعنی عجب ساز و نغمه بی نظیری بود که لحظه ای نیز از ریتم و کوک خارج نمی شد ، سازی که در پرده و با ریتم نواخته شود ساز زندگی ست و مطرب نیز همان مطرب عشق است ، بنظر میرسد انسانی که عمر را به بطالت گذرانده است اکنون به خود آمده و افسوس آن ساز زندگی را می خورد ، که مطرب عشق برای بیداری نوع بشر می نوازد ، اما چگونه است که هنوز که هنوز است پس از گذشت عمری طولانی سر و ذهن انسان پر از هوا یا خواستن ها ست ؟
ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند
فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست
دیشب در اینجا یعنی هر لحظه و حافظ میفرماید با وجود اینکه انسان ساز خوش زندگی یا خداوند را نمی شنود تا خود را با آن ریتم موزون کند اما خدا یا زندگی لحظه به لحظه در اندرون یا فضای عدم درونی انسان ندای عشق سر میدهند و او یا هر انسانی هر لحظه طنین این صدا را در اندرون خود احساس می کند . پس؛ هر کجا هست او حکیمست اوستاد/ بانگ او زین کوه دل خالی مباد.
بسیار زیبا
معنی ابیات
۱- وقتی سخن عارفان را می شنوی ، نگو که نادرست است،
- عزیز من ، اشتباه تو در این است که سخن شناس نیستی و در شناخت حقیقت به خطا رفته ای،
۲- به نعمت های این جهان و آن جهان اعتنایی ندارم،( رنگ تعلق نمی پذیرم)،
- شگفتا(احسنت) از این شور و آشوبی که در سر ما نهفته است.
۳- در وجود من آزرده دل و غم دیده ، نمی دانم که کیست!
- که حتی وقتی خاموش هستم ، او پیوسته در حال خروش و فریاد است!
( اصولا انسان هیچوقت ساکت نمی شود، ذهن انسان حتی موقعی که خاموش است نیز سخن می گوید)
۴- راز دلم آشکار شد( دلم از حالت کوک و تنظیم خارج شد/زمزمه و آهنگ خود را از یاد برد)،
- مطرب( نوازنده و آوازه خوان/پیر که با انعکاس و ارتعاش شادی بخش خود، حرکات و سکنات سالک را تنظیم می کند) کجایی؟
- بیا آواز بخوان که از آهنگ و آواز تو است که کار ما سامان می یابد.
۵- من هرگز به کار جهان توجهی نداشتم( به ضابطه های دنیا و آخرت اعتنایی ندارم و وابسته نیستم)،
- جمال و زیبایی تو بود که اینگونه دنیا را در برابر چشمم خوش و خوب جلوه داد و آراست!
۶- از فکر و خیال معشوق که در سر داشتم،، سبب بیخوابی ام در سراسر شب شد.
- شبهای زیادی است که در اثر ننوشیدن می( عشق) خمار( خواب آلود) هستم. راه شرابخانه( مجلس انس عاشقان) کجاست؟
۷- از ریا کاری اهل صومعه( خانقاه= مکان عبادت صوفیان ، در تضاد با دیر مغان) چنان آزرده خاطرم و اشک خون ریختم که صومعه با خون دلم آلوده شد،
اگر مرا به دیر مغان( مکانی خلق شده توسط حافظ که عاری از ریا کاری است/ مجلس عارفان) ببرید و با باده( عشق) بشویید، حق با شماست.
۸- از آن جهت در محفل عاشقان و عارفان مرا گرامی می دارند،
- که آتش جاوید عشق در دلم روشن است.
۹- چه نغمه و آهنگی بود که آن مطرب عشق در پرده( هماهنگ/ موزون) می نواخت،
- که عمرم گذشت و هنوز آرزوی آن در دلم است.
۱۰- دیشب نغمه عشق تو در دلم طنین انداز شد،
- و هنوز انعکاس آن در فضای سینه ام باقیست.
درود
ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند
فضایِ سینهٔ حافظ، هنوز پر ز صداست
انعکاس و پژواک فکر تو که دیشب در سرم بود هنوز باقی ست بمانند انعکاسی که ازاصوات در خانه های قدیمی که دارای الان و اتاق های متصل به آن بودند بوجود میآمده صدا بمعنی پژواک است نه آنچه امروزه از آن برداشت می گردد .