غزل شمارهٔ ۲۳۶
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۳۶ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۲۳۶ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۳۶ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۲۳۶ به خوانش م. کریمی
غزل شمارهٔ ۲۳۶ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۳۶ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۲۳۶ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۳۶ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۲۳۶ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۲۳۶ به خوانش افسر آریا
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۲۳۶ به خوانش محمدرضا ضیاء
حاشیه ها
از غزل هائی که میتوان حدس زد که در ایام هجرت شاه شجاع از شیراز در موقع تسلط شاه محمود بر شیراز، یعنی در فاصلۀ بین سالهای 765 ه. ق و 767 ه . ق سروده شده باشد، یکی هم همین غزل است.
در بیت دوم مراد از برق، رعد و برق است که وقتی میزند پشت سر آن باران می آید
حالا در این بیت گفته من که دچار اشک شدم به خاطر آن برقی است که آن طایر قدسی یک لحظه زده و رفته. حالا امیدوار است که دوباره برگردد
مانعش ...... و شکرخواب صبوح
ورنه گر بشنود آه سحرم باز آید
غلغل گُل گشت: 6 نسخه (801، 813، 818، 824، 855{غلغل مُل گشت} و 1 نسخۀ بسیار متأخر: 894) خانلری، عیوضی
غلغل چنگ است: 30 نسخه (803، 819، 821، 823، 825، 827، 843 و 23 نسخۀ متأخر و بسیار متأخر یا بیتاریخ) قزوینی- غنی، نیساری، سایه، خرمشاهی- جاوید، جلالی نائینی- نورانی وصال
37 نسخه دارای غزل 232 اند و از آن نسخ یکی مورخ 875 بیت فوق را ندارد. نسخۀ مورخ 822 خودِ غزل را ندارد.
اگـــر آن طــایــر قـــدســی زدرم بــاز آیـــــد
عــمـر بـگـذشـتـه بـه پــیـرانـه سـرم بـاز آیـد
طایرقدسی ایهام دارد : پرنده ایی ملکوتی وپاک ومنزه(همای سعادت) - معشوق و یار فرشته سیرت
چنانچه آن یارفرشته سیرت که درحال حاضر ازفیض وصالش محروم هستم دوباره بازگردد، به خانهام بیاید، عمرِ ازدست رفته وسپری شده یِ من مجدداً باز خواهد گشت ومنِ پیرانه سر، دوباره جوانی آغازخواهم کرد. عمر بگذشته هم به معنای " عمر سپری شده" وهم به معنایِ خودمعشوق است.
بازآی که بازآید عمرشده یِ حافظ
هرچندکه نایدبازتیری که بشست ازدست
امروزه هم به عزیزان میگویند : عمرم .
دارم امّـیـد بـر ایـن اشـکِ چـو بـاران کـه دگر
بــرق دولــت کـه بـرفـت از نـظــرم بـاز آیــد
همچنان امیدوارم براین اشک دمادم که مانندبارش باران استمرار داشته باشد تاشاید آن برق:(صاعقه، نور، درخشندگی ) دولت: ( معشوق ،نیکبختی ، سعادت) که هیچ خبری ازاوندارم درمقابل چشمانم ظاهرونمایان گردد.گریه ی زیادعاشق درفراق یار سرانجامی خوش داشته واغلب سبب میگردد که معشوق دلش به رحم آمده وبسوی عاشق نظری بکند.همچنانکه باران فراوان موجب ایجادرعدوبرق وصاعقه، نور، درخشش خیره کننده میگردد.
گریه ی شام وسحر شکرکه ضایع نگشت
قطره ی باران ما گوهریکدانه شد
دراینجا تشبیه ماهرانه ی توجه وعنایت معشوق به صاعقه ،نکته ی ظریفی راگوشزد می کند، اینکه چنانچه معشوق به عاشق نظرافکند عاشق که تاب تحمل نظرمعشوق راندارد مثال کسی که صاعقه خورده باشددرآتش خواهد سوخت.اما بااین حال عاشق ِصادق راضی بوده و همچنان دست ازطلب برنمی دارد.
آنـکــه تـاج ســرمـن خـاک کـف پـایــش بــود
از خـــدا مـیطـلــبـــم تـا بــه ســرم بــاز آیــد
دوباره ازخدا وند می طلبم که خاک کف پایِ آن کسی که (معشوق) تاجِ سرمن بودرابه من بازگرداندومرا ازفیض وصال بهره مندسازد.
دست ازطلب ندارم تاکام من برآید
یاجان رسدبه جانان یاجان زتن برآید.
خـواهـم انـدر عـقـبـش رفـت بـه یـاران عـزیـز
شـخــصــم ار بــاز نــیــایــد ، خـبـرم بـاز آیـد
به دنبال آن یار سفر کرده خواهم رفت هرچندکه مرارتها وسختی های فراوان پیش رویم باشد.من تازمانی که به هدفم نرسم تلاش خواهم کرد.شخصم(تنم،وجودم) چنانچه بازنیاید حداقل خبرمرگم به یاران وبازماندگان عزیزم خواهدرسید.
ختی اگر زنده نمانم و خبر مرگم به شما برسد .
آنچه سعی است من اندرطلبت بنمایم
اینقدر هست که تغییرقضانتوان کرد
گــر نــثـــار قــدم یــار گـــرامـــی نـکــــــنــم
گـوهـر جـان بــه چــه کـار دگــرم بـاز آیــــد؟
اگر جان گرامی وعزیز را فدای راه دوست (معشوق) نکنم پس گوهر ارزشمندجان به چه درد دیگری میخورد ؟ ! اگر معشوق نباشدهمان بهترکه جان نیز نباشد.جان عاشق وقتی ارزش دارد که درراه معشوق نثارگردد.
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد
هرکس که این نداردحقا که آن ندارد
کــوس نـو دولـتـی از بـام ســعــادت بـــزنـــم
گـربــبــیــنــم کــه مــــهِ نـوســـفـرم بـاز آیـــد
انسجام ویکپارچگی دراین غزل تاآخر نمودبارزداشته وموضوعِ آرزوی بازگشت یارسفرکرده ،همچنان استمراردارد. اگر ببینم که آن یار سفر کردهام بازگشته است، بر بام خوشبختی رفته وکوس: طبل بزرگ مینوازم و ازشعف وشوروشادی، همگان راآگاه می سازم که یارم بازگشته ومن خوشبخت وسعادتمندشده ام.
کوس ناموس توبرکنگره یِ عرش زنیم
علَمِ عشق تو بربام سماوات بریم
ناگفته نماندکه در قدیم بخاطر چند چیزکوس وطبل می زدند : 1- وقتی کسی به پادشاهی میرسید چندین نوبت بر بام قصرشاهی کوس می نواختند ،. 2- وقتی کسی به مقامی میرسید. 3- وقتی پاشاه برای سفر یا شکار حرکت میکرد. 4- برای اعلام رؤیت هلال درماه رمضان وبیدارکردن مردم جهت صرف افطار وسحری وعبادت و........
مانـعش غلغـل چنگستوشَـکَرخواب صبـوح
ور نــه گــــر بـشـنـود آه سـحــرم ، بـاز آیــد
نوا وآهنگ چنگ (از سازهای زهی ایرانی) و خواب شیرین صبوح: صبحگاهی(خواب پس از نوشیدن شراب بامدادی ) مانع میشود که معشوق آه و نالهی مرا بشنود ، اگر این خوشگذرانیها نبود ومن فقط به فکروصال بودم وبعضی اوقات ازاو غایب نمی شدم بی تردیدمعشوق به آه سحرگاهی من پاسخ می دادو بازمیگشت.
بنوش جام صبوحی به ناله ی دف وچنگ
ببوس غبغب ساقی به نغمه ی نی وعود
آرزومـــنـد رخ شــــاه چــو مــاهــم حـافـــظ
هــمّــتــی ؛ تــا بـســلامــت ز درم بــاز آیــــد
آرزوی دیدارمعشوق ماهرو رادارم ومشتاقانه رانتظاری سخت بسر می برم . ای حافظ همتی کن، دعایی کن تا شاه(معشوق) به سلامت باز گردد.
ماشبی دست برآریم ودعایی بکنیم
غم هجران توراچاره زجایی بکنیم.
معانی لغات غزل (236)
طایر قدسی : پرنده عاالم پاک بالا ، پرنده عرشی ، کنایه از شاه شجاع.
پیرانه سر: سَرِ پیری .
برق: درخشش ، فروغ . برقِ دولت:فروغ ستاره بخت واقبال.
شخص: پیکر ، تن ، کالبد و جودی انسان . نثار:ریختن و پاشیدن زرو و گوهر به پای عروس ، ریختن و پراکندن زرو سکّه بر سر عروس ، شا باش کردن ، افشاندن مسکوک یا نقل ونبات .
کوس:طبل ، دُهُل ، نقّاره .
کوس نودولتی: نواختن دُهُل و طبل به هنگام استقرار دولت جدید بر پشت بام دار الحکومه به منظور با خبر شدن مردم از این واقعه .
غلغل چنگ: صدای چنگ ، صدای بم و همهمه مانند چنگ .
شکر خواب صبوح: خواب شیرین بامدادای .
آرزومند رخ شاه چو ماهم: آرزوی دیدارِ رویِ چو ماه شاه را دارم .
معانی ابیات غزل (236)
(1) اگر یکبار دیگر آن پرنده عرشی صفت بر من وارد شود ، در این سر پیری عمر ، از دست رفته ام دوباره به من بر می گردد .(2) از این اشک چون باران چشمداشت دارم که برق سعادتی که از جلو دیدگانم رفته است دوباره ( در آسمان اقبال جهش کرده ) وبه چشم بخورد. (3) از خدا می خواهم که آن کسی که خاک زیر پایش به منزله تاج سر من بود بار دیگر به سر من باز گردد. (4) به دنبال محبوب خود خواهم شتافت و اگر من شخصاً به نزد یاران عزیز برنگردم خبر( جان سپردن) من به آنها خواهد رسید. (5) اگر گوهر جان خود را به زیر پای یار عزیز نریخته و نثار مقدم او نکنم ، این جواهر جان دیگر به چه درد من خواهد خورد. (6) اگر در یابم که ماه تازه سفر کرده من می گردد از پشت بام خوشبختی تقّاره دولت جدیدرا به صدا در خواهم آورد.(7) صدای غلغل نواختن چنگ و خواب شیرین بامدادی مانع کار است و گرنه اگر آه و ناله سحر من به گوش او برسد یقیناً باز خواهد گشت . (8) حافظ از آرزوی دیدار وی چون ماه شام را دارم . همتی کن تا به سلامت به خانه من باز گردد.
شرح ابیات غزل (236)
وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فع لن
بحر غزل: رمل مثمن مخبون اصلم
*
عماد فقیه : اگر آن طایر فرخنده لقا باز آید جان علوی به تن سفلی ما باز آید
*
این غزل نیز همانند غزل 225 در فاصله 765-767 یعنی در فاصله زمانی که شاه شجاع از حکومت به دور و شاه محمود بر شیراز حکومت می کرد و در اشتیاق بازگشت مجدد او سروده شده است .
و همه ابیات حکایت از شوق وافر شاعر به مراجعت و رسیدن دوباره شاه شجاع به سلطنت می کند. شاعر در بیت دوم اشک خود را به مانند باران تصور کرده و از این باران انتظار جهش برق دولت، در فضای ابر آلود دوری از دیار شاه را دارد . اینکه در بیت چهارم می گوید خیال دارد به دنبالش بروم و اگر هم باز نگشتم یاران خواهندفهمید که من در راه دیدار او فداکاری کردم بدین سبب است که شاه شجاع پس از ترک شیراز و در خلال مدتی که در کار تدارک حمله مجدد به شیراز بود یا حافظ مکاتبه و مراوده داشته و از او می خواهد که به او بپیوندد و حافظ از این کار طفره می رود و این موضوع تا حدی سبب دلگیر سی شاه شجاع شده و حافظ تلویحاً در غزلی دیگر از این عمل اظهار پشیمانی می کند. اینک در این غزل لفظاً و لساناً جبران مافات را کرده و می گوید حال چنین خیالی را دارم که به او بپیوندم
نواختن کوس و نقاره نو دولتی از قدیم الایام مرسوم بوده و به هنگام ورود حکمران یا شاه به دارالحکومه بر بالای بام عمارت حکومتی به منظور آگاهی عموم نواخته می شده وامروزه به جای آن پرچم مخصوص را بر فراز کاخ پادشاهان به اهتزاز در می آوردند . همچنین در رؤیت ماه رمضان و شوال وبه هنگام اذان صبح و غروب ایام رمضان در سابق ، در شهر ها نقاره نواخته می شد.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
آقای عماد فقیه! به نظر شما از نظر حافظ شاهشجاع طایر قدسی است؟ یا مانع دیدن ایشان «غلغل چنگ» و «شکرخواب صبوح» است که اگر «آه سحر» حافظ را بشنود باز میآید؟ مضمون همه ابیات این غزل عالی حاکی از این است که فرد مورد نظر حافظ باید از اولیای الهی باشد. مگر شما شاهشجاع را در خیل سالکان الیالله به شمار بیاورید.
چون غلغل چنگ اومده به نظر من منظور یاره نه خود حافظ. میگه مانعش غلغل چنگ است و شکرخواب صبوح. یعنی یار یا شاه آه سحر من رو نمیشنوه چون داره چرت میزنه و چنگنوازان هم مینوازند و صدای آه من نمیرسه. اگه فقط شکرخواب صبوح اومده بود میشد به تنبلی شاعر تغبیر کرد ولی دلیلی نداره برای حافظ صبح چنگ نواخته بشه. این کار بیشتر برای شاهان انجام میشده.
اگر آن طایر قدسی ز درم بازآید
عمر بگذشته به پیرانه سرم بازآید
طایر قدسی کنایه از خرد و هشیاری حضور است که در آغاز پای نهادن هر انسانی به این جهان ماده همراه با او به این جهان وارد میشود، این خرد خدایی از جنس فرم نبوده و بلکه از جنسِ عالمِ معنا و بینهایت خدا ست که ذهن انسان قادر به توصیف آن نمی باشد. مولانا از چنین پیوندی اظهار شگفتی کرده میفرماید؛
هر کسی در عجبی و عجب من اینست
کو نگنجد به میان، چون به میان می آید ؟
یعنی اینکه بینهایت خدا چگونه در جسم محدود انسان می گنجد؟
اما همراه با رشد جسمانی انسان و تکامل خرد و عقل معاش که از ضروریات زیست انسان در این جهان است، خرد و هشیاری ایزدی به محاق میرود که منجر به تغییر هویتِ انسان از موجودی الهی در قالب فرم به انسانی صرفآ مادی میگردد، استاد شهبازی این خویشتنِ جدید را من ذهنی نامیده است که برآمده از ذهن انسان بوده و از این پس جهان را از منظر ذهن خود دیده و ارزیابی میکند، اما طرحِ خداوند این است که انسان پس از شناختِ این جهانِ مادی، بار دیگر به اصل خدایی خود باز آید و بنا بر عهد الست در عمل، جنس خدایی خود را به اثبات رساند .
حافظ میفرماید آنگاه که آن طایرِ قدسی یا هشیاری و خرد خدایی او یا هر انسانی به او بازآید، عمری که به بطالت و بیهودگی سپری شده است نیز بار دیگر به او بازخواهد گشت یعنی که زندگی واقعی انسان آغاز خواهد شد و بزرگان تاکید کرده اند بسیار بهتر و زیباتر است این اتفاق در اوانِ جوانیِ انسان بیفتد. پیرانه سر یعنی فکرهای کهنه و قدیمی که برخاسته از ذهن انسان است و با بازگشت اصل خدایی انسان عمر بگذشته بصورت اندیشه های نو و خلاقانه بر فکر و عمل انسان جاری گشته و انسان بار دیگر جوان میگردد و این همان تولد دوباره است که مسیح از آن سخن میگفت.
دارم امید بر این اشک چو باران که دگر
برق دولت که برفت از نظرم بازآید
باران نماد پاکی و پاکیزگی و اشک چون باران بازگشت یا به اصطلاح مذهبی توبه است ، یعنی قصد بازگشت انسان به اصل خدایی خود پس از آزمودن چیزهایی که گمان می برد قادر به خوشبختی او خواهند بود .
پس حافظ یا انسان با این تغییر نگرش به جهان امیدوار میشود تا آن هشیاری و خرد ایزدی که مانند برق از نظر و جهان بینی او محو و ناپدید شده بود دگر بار به او باز گردد، تناسب و زیباییِ خاصِ اشک چون باران و برق ابر بهاری در بیت خودنمایی میکند.
آن که تاج سر من خاک کف پایش بود
از خدا میطلبم تا به سرم بازآید
حافظ دست به دعا و استعانت از خدا بر داشته و آرزو میکند آن هشیاری و خرد ایزدی که همچون تاج کرَّمنا بر سر او یا انسان بوده و موجب پادشاهی و جانشینی خدا بر روی زمین بود بار دیگر به او باز گردد، تاجی که خاک کف پای حضرت معشوق است یعنی با اینکه انسان از جنس خداست و کل هستی نشات گرفته از یک خرد کل میباشد ، انسان باید حد خود را بشناسد.
خواهم اندر عقبش رفت، به یاران عزیز
شخصم ار باز نیاید خبرم بازآید
حافظ میفرماید برای بازگشت هشیاری حضور به انسان ابتدا طلب و سپس همتی بلند باید داشت و در پی آن یار سفر کرده سختی راه را به جان باید خرید، در مصرع دوم تاکید میکند که اگر این انسان با هویت شخص کاذب در این راه فنا شود باکی نیست زیرا خبر او باز خواهد آمد، مراد ار خبر در اینجا خبر مرگ نمیباشد، ابیاتی از مولانا و حافظ را برای درک بهتر از واژه خبر مرور میکنیم؛
او را چه خبر بود ز عالم ، کز با خبران خبر ندارد
هر چیز که میبینی در بی خبری بینی
تا با خبری والله او پرده بنگشاید
هر که بدید از او نظر باخبر است و بی خبر
او ملکست یا بشر، بر در ما چه میکند؟
همانگونه که میبینیم مولانا در این سه بیت خبر را در معانی مختلف بکار برده است ، و حافظ نیز ابیات بسیاری در باره خبر سروده است ازجمله در غزل 189 میفرماید:
یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب
بود آیا که فلک زین دو سه کاری بکند ؟
و در بیت مورد نظر در این غزل نیز مراد از خبر، خبر وصل و زنده شدن حافظ به خدا ست که به یاران عزیز خواهد رسید .
گر نثار قدم یار گرامی نکنم
گوهر جان به چه کار دگرم بازآید
برای دریافت عمیقتر معنی بیت بهتر است ابیاتی از مولانا را در این رابطه مرور کنیم؛
نثار خاک تو خواهم به هر دمی دل و جان
که خاک بر سر جانی که خاک پای تو نیست
و در غزلی دیگر ؛
به شکر خنده اگر می ببرد جان کسی
می دهد جان خوشی پر طربی پر هوسی
و در مثنوی دفتر پنجم ؛
هین بده ای زاغ این جان باز باش / پیش تبدیلِ خدا جانباز باش
پس حافظ در رابطه با گوهر جان جسمانی با ما سخن نگفته، بلکه مراد جان دلبستگی های ما به چیزها و چیدمان دارایی های دنیوی ما میباشد که گمان میبریم گوهری گرانبها بوده و مانند جان آنرا عزیز میداریم.اگر انسان واقعآ بخواهد هشیاری و خرد خدایی خود را باز یابد راهی جز اینکه جان خویشتنِ کاذب و متوهمش را نثار آن یار گرامی کند راه دیگری ندارد، جان من ذهنی بجز قربانی شدن در راه آن یار گرامی به کار دیگری نمی آید و خاصیتی بجز لطمه زدن به کار اصلی انسان در جهان ندارد.
کوس نودولتی از بام سعادت بزنم
گر ببینم که مه نوسفرم بازآید
پس از قربانی نمودن خود کاذب انسان است که طبل شادی این دولت نو خاسته یا خرد و هشیاری اصیل خدایی نواخته میشود آنهم در بلند ترین مرتبه آن یعنی در بام سعادت، و آن لحظه ای ست که آن ماه رو یا خرد و هشیاری به سفر رفته به جایگاه آغازین خود بازگردد، نو سفر یعنی تازه به سفر رفته و تاکیدی دیگر است که انسان باید در جوانی و تا هنوز طایرِ قدسی خیلی از وی دور نشده است بازگشت و رویِ زیبایِ همچون ماهِ او را ببیند.
مانعش غلغل چنگ است و شکرخواب صبوح
ور نه گر بشنود آه سحرم بازآید
غلغل چنگ در اینجا کنایه از سر و صداهای ناهنجار و ناموزونِ ذهن انسان است که زیبا و خوش آهنگ بنظر می رسند اما درواقع چنین نیستند و لحظه ای انسان را رها نکرده، فکری پس از فکر دیگر را در سر می پروراند، فکرهایی که غالبا حول محور دلبستگی های دنیوی انسان می چرخند، خواب شیرینِ صبحگاهی کنایه از خوشی و لذت های زودگذر ناشی از چیزهای این جهان مانند رسیدن به ثروت یا مقامی و یا تایید و توجه و این قبیل چیزهاست و حافظ میفرماید این دو یعنی غلغل چنگ و شکر خواب صبحگاه، موانعی مهم هستند که موجب عدم بازگشت آن ماه نو سفر یا خرد و هشیاری خدایی انسان میباشند. اگر این دو مانع مهم نباشند بطور قطع آن اصل خدایی انسان با شنیدن آه سحر یا تقاضا و طلب انسان بسوی او بازخواهد گشت. شرط اولیه طلب است که این طلب نیز بو اسطه لطف و خواست حضرت معشوق در انسان پدید می آید .
آرزومند رخ شاه چو ماهم حافظ
همتی تا به سلامت ز درم بازآید
حافظ در انتهای غزل میفرماید بمنظور دیدار یا یکی شدن با حضرت معشوق که همان وفای به عهد الست است علاوه بر خواست و عنایت خدا و همچنین طلب و خواست انسان، همتی بلند نیز لازمه انجام کار میباشد تا آن یار ماه روی به سلامت ز در باز آید و انسان تاج سر و پادشاهی خود را باز یابد، پس بدونِ کارِ مستمر و صِرفاََ با طلب و خواستِ انسان کار به انجام نخواهد رسید.
سلام عرض میکنم خدمت شما
چند روزی هست که با گنجور و به صورت عمیق تری با اشعار آشنا شدم. چندان آشنایی و تخصصی در حوزهی اشعار و تفسیر وتعبیری از آنها ندارم اما به تازگی بسیار به این حوزه علاقه مند شده ام.
در اکثر اشعاری که در جستجوی درک معنی و برقراری ارتباط با آنها بودم که بسیار برایم سخت و دشوار بود با تعبیر و تفسیر دقیق و روان و خاص و متفاوت شما توانستم با این اشعار ارتباط برقرار کنم. متنهای شما آنچنان احساس خوبی را در من ایجاد کرد که سبب شد حساب کاربری در گنجور ایجاد کنم و از این لطف و محبت و احساس مسئولیتتان که سبب میشود دانش و خردتان را در اینجا ثبت کنید تا جوانی مثل من بتواند از آنها بهره بگیرد، سپاسگزاری کنم.
موفقیت و سلامتی روز افزون را برایتان آرزومندم.
با درود و سپاس فراوان، بدونِ شک شعر و شرابِ حافظ برای همه انسانها ست ( نه فقط متخصصین ) و چه خوب که در اوج جوانی با حافظ مأنوس شده اید ، به میخانه اش خوش آمدید.
این غزل را "در سکوت" بشنوید