غزل شمارهٔ ۲۳۴
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۳۴ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۲۳۴ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۳۴ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۲۳۴ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۳۴ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۳۴ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۲۳۴ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۲۳۴ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۲۳۴ به خوانش شاپرک شیرازی
غزل شمارهٔ ۲۳۴ به خوانش افسر آریا
حاشیه ها
تابستان سال 76 بود که این غزل توی فالم در اومد.
معنیش رو تو اون زمان کاملاً درک نکردم، ولی حالا دیگه کم کم دارم بهش پی می برم.
نیتم این بود که " همسر آینده من از چه طریقی قراره که پیداش شه؟ "
خوب دیگه، بچه بودم!!! :D
خدا روح حافظ رو شاد و با عزت نگه داره که انقدر باعث خیر می شه.
ایشالا که بهترین ها براتون پیش بیاد.
یا علی ...
من میخوام معنی این غزل رو بدونم میشه یکی معنی کنه
معنی غزل مفصل است. می توان به شرحهایی مثل حافظ نامه(خرمشاهی) و شرح سودی مراجعه کرد.
مصرع دوم از بیت نخست به گمانم به باغ عارض ساقی است و نه زباغ
آفتاب می از مشرق پیاله بر می آید
و در باغ عارض ساقی هزاران لاله
وزن این شعر مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن است که رکن آخر اشتباه ثبت شده.
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
می یعنی آگاهی ُ هوشیاری درونی و الهی . وقتی که نور الهی و هوشیاری در دل شما به اشراق رسید . منظور دل عارف که به اشراق رسیده و در هوشیاری الهی بوده و از من ذهنی دور افتاده و شاد است . پس زمانی که پرتوی نور الهی از درون عارف و انسان به حضور رسیده برآید و پرتوافشانی نماید در این حال است که از سیما و چهره عارف و از درون انسان هوشمند هزاران برکت و فیض الهی به هستی و کاپینات سرازیر میشود و تمام موجودات از آن الطاف الهی بهره مند میشوند و برکت می یابند. و نسیم یعنی زندگی . نسیم یعنی هوشیاری یعنی عقل کل . گل یعنی انسان به کمال رسیده . زندگی یا هوشمندی عقل کل از کلاله که در انسان در طول عمر برخود افزوده است همان من ذهنی که با عوامل بیرونی هم هویت یافته و همان وابستگی ها و دلبستگیهای دنیوی را که سالها همانند کلاه پشتی جمع کرده . نسیم آن را میشکند . زمانی میشکند که بوی کلاله خداوندی و الهی که همان هوشمندی و هوشیاری حضور در صحنه یا در میان چمن که وجود ماست به مشام برسد و این انسان در حضور و حال بوده و به گذشته و اینده زندگی نمیکند و هیچ وقت در حضور معشوق شکایت و حکایت ایامی که در شب هجران و دوری بوده یعنی دورانی که در من ذهنی بسر برده بیان نمیکند تا از لحظه های حضور معشوق کامیاب شود .زیرا داستان دوران من ذهنی سپری شده و هزاران اوراق لازم است تا عاشق شکایتنامه خود را بیان کند و فرصت پیش آمده از حضور یار را از دست خواهد داد .
چو آفتابِ می از مشرقِ پـیـاله بر آیـد
ز باغِ عارضِ ساقی هزار لاله بر آیــد
آفتاب می : شراب از جهتِ درخشندگی به آفتاب تشبیه شده است که ازشرقِ پیاله سربرآورده وپرتوافشانی می کند.
عارض : چهره ، رخسار
باغِ عارضِ ساقی : رخسارِساقی به باغی تشبیه شده که گلگون و لاله زار است،سرخ رنگ است.
در این بیت تشبیهِ زیبایِ حافظانه ای رقم خورده است ، وقتی شراب را در جام و پیاله میریزند سطحِ دایرهوارِ شراب به آهستگی بالا میآید، همانگونه که خورشید آرام آرام از سمتِ مشرق بالا می آید ، وقتی که شراب در جام ریخته میشود پرتوِ رنگِ شراب در چهرهیِ ساقی منعکس میشود و چهرهاش گلگون و قرمز میشود ، یا ساقی هم در اثر نوشیدنِ شراب چهرهاش گلگون و سرخ میشود...... .
چو آفتابِ می از مشرقِ پـیـاله بر آیـد
ز باغِ عارضِ ساقی هزار لاله بر آیــد
آفتاب می : شراب از جهتِ درخشندگی به آفتاب تشبیه شده است که ازشرقِ پیاله سربرآورده وپرتوافشانی می کند.
عارض : چهره ، رخسار
باغِ عارضِ ساقی : رخسارِساقی به باغی تشبیه شده که گلگون و لاله زار است،سرخ رنگ است.
در این بیت تشبیهِ زیبایِ حافظانه ای رقم خورده است ، وقتی شراب را در جام و پیاله میریزند سطحِ دایرهوارِ شراب به آهستگی بالا میآید، همانگونه که خورشید آرام آرام از سمتِ مشرق بالا می آید ، وقتی که شراب در جام ریخته میشود پرتوِ رنگِ شراب در چهرهیِ ساقی منعکس میشود و چهرهاش گلگون و قرمز میشود ، یا ساقی هم در اثر نوشیدنِ شراب چهرهاش گلگون و سرخ میشود .
خوش هواییست فرحبخش خدایابفرست
نازنینی که به رویش میِ گلگون نوشیم
نسیم در سرِ گل بشکند کُلالهیِ سنبل
چو از میانِ چمن بویِ آن کُلاله بر آیـد
کُلاله:کاکُلِ مجعّدوپیچیده، زلفِ مجعّد ، دستهای از مویِ جلو سرکه بر بالای پیشانی بندند ، یک دستهگل
"سنبل" دراینجااستعاره از معشوق است ،
هنگامی که بویِ زلف یار در باغ و بوستان بپیچد، نسیم آن زلف معشوق را به رخِ گل میکشد (تویِ سر گل میزند) که ببین این بویِ زلف یار است تو دیگر دم از خوشبویی نزن .
آن نافه یِ مرادکه می خواستم زِبخت
درچینِ زلفِ آن بتِ مشکین کلاله بود
حکایتِ شبِ هجران نـه آن حکایتِ حالیست
که شِـمّـهای زِ بیانش به صد رساله بر آیـد
حکایت : داستان ،شرح ، توصیف
شِـمّـه :اندک، یک بار بوییدن ،
رساله : نامه یِ تشریحی ، مقاله ، در اینجا به معنی کتاب
برآید : شرح داده شود، بگنجد
داستان شب هجران ازآن شرححال هایی نیست که حتا اندکی از آن رابتوان در صد کتاب بگنجاند.این حکایت شرح دادنی نیست.
هرشبنمی دراین ره صدبحرِآتشین است
دردا که این معمّا درد وبیان ندارد
ز گِردخوانِ نـگونِ فلک، طمع نـتـوان داشت
که بی ملالت صد غصّه یک نـواله بر آیـد
گِردخوان : سفرهیِ گرد ، سینی
"گِردخوانِ نگونِ فلک" : آسمان به سینی یا سفرهیِ گِردی تشبیه شده که واژگون گردیده است.روشن است که سفرهای که واژگون شود چیزی در آن نمیماند.
نواله : لقمه ، یک وعده یِ غذا برای یک نفر ،
از سفرهیِ گردِ واژگون گشته یِ چرخِ گردون، نمیتوان امیدوانتظار داشت که یک لقمه نان،به راحتی و بدونِ تحمّلِ رنج و غصّه به دست آید .
عهدوپیمانِ فلک رانیست چندان اعتبار
عهدباپیمانه بندم شرط باساغرکنم
به سعی خود نـتـوان بـُرد پی به گوهرِ مقصود
خیال باشد ، کاین کار بی حواله بر آیــد
گوهر : گنج
مقصود : مراد ، آرزو
حواله : برات ، الهام شدن،بهره ای که شخصی بخاطرِشایستگی می برد.
بعضی کارهابا تلاش و کوششِ شخصی به نتیجه نمی رسدمثلِ شاعری وسرودنِ شعر،حتمن لازمست که استعدادوذوقِ شعرگفتن اعطا شده باشد.کسی باتلاش نمی تواندونخواهدتوانست یک بیت شعرهمانندِحضرت حافظ بسراید؛مگراینکه موردِعنایت واقع شده باشد. در چنین اموری خیالِ اینکه کسی باتلاشِ خود به گنجِ مراد خواهد رسید، توّهم و تصوّری محال بیش نیست ، این کار بدونِ عنایت و حواله یِ خالقِ بی همتا امکان پذیر نیست .
سرزمستی برنگیرد تا به صبحِ روزِ حشر
هرکه چون من دراَزل یک جرعه خوردازجامِ دوست
گرت چو نوحِ نبی صبر هست در غمِ طوفان
بلا بـگردد و کام هـــــزار ســــاله بـر آیــد
بلا بگردد : بلا رفع شود
کامِ هزارساله : کامرانیِ مطلق، ضمنِ آنکه اشاره به هزارسال(950) سال پیامبریِ نوح نیزهست .
اگر همچون نوح که متحمّلِ رنج ومشقّتِ فراوان شدو صبر و شکیبایی پیشه کرد، بتوانی در غمِ هجران صبر کنی بلاها وموانع مرتفع می شود و به آرزویِ خویش خواهی رسید.به عبارتی دیگردرعشق صبروتحمّلِ بسیاربایدتاکامِ دل برآید.
ساقی بیاکه هاتفِ غیبم به مژده گفت
بادردصبرکن که دوا می فرستم
نسیم زلف تو چون بـگذرد به تربت حـافــظ
ز خاک کالـبـدش صــد هـــزار لاله بـر آیــد
اگر شمیمِ روح نوازِ گیسوانِ تو برخاکِ تربتِ حافظ عبور کند، ازخاکِ جسمِ من لاله هایِ خونینِ فراوانی میرویند، خونِ دلی که از عشقِ توخوردهام خاکِ تربتِ مرا مستعدساخته وهربارکه بویِ خوشِ زلفِ تو وزیدن آغازد،هزاران لاله سربرآورده ومزارم رالاله زارمی سازند.
زِحالِ ما مگرآگه شود دلت وقتی
که لاله بردَمد ازخاکِ کشتگانِ غمت
به نام دوست
چو افتاب می از مشرق پیاله بر اید ز باغ عارض ساقی هزار لاله براید
همانگونه که به وقت طلوع افتاب دامنه مشرق آسمان چون شراب سرخ گون می شود وبه طبع این رویداد لاله ها سر بر افراشته و خود را بو سوی آسمان و آفتاب می کشانند و رقص و زندگی می اغازند خداوند نیز بر بندگان خاص خویش تجلی کرده و رخسار خویش را چون افتاب به انها می نمایاند و این شروع عاشقی و هستی یافتن بندگان اوست که این دیدار داغی بر وجود انها نهاده و دوام و قوام زندگی انها مشروط به تلالو آن نور الهی می گردد
سر افراز باشید
معانی لغات غزل(234)
آفتاب می: ( اضافه تشبیهی ) می بهآفتاب یعنی درخشندگی قرص خورشید تشبیه شده است.
مشرق: محل سر بر کشیدن خورشید ونمودار شدنآن در طلوع.
مشرق پیاله: محل لب پیاله که چون از شراب پر شود تابش نور سطح شراب از لبه پیاله نمودار می شود.
باغ عارض: باغ چهره ساقی، گونه های ساقی.
نسیم:بادملایم صبحگاهان که از جانب شمال می وزد .
در سر گل:برروی سَرِ گُل.
کُلاله:زلف مجعّد، موی پیچیده، کاکل، مجموعه میله ها و پرچموسط گل که به صورت درهم پیچیده به هنگام شکفتن آن نمودار است، کاکل سنبل
.شَمّه: اندک ، مختصر.
به صد رساله برآید: درصد جزوه بگنجد.
گردخون: سفره گرد گسترده ، سینی و مجمعه گرد غذا.
نگون: وارون.
غصّه: در ادب عربی به معنای گلوگیر، گیر کردن لقمه در گلو ودر ادب فارسی گیر. کردن باد غم در گلو و مالاً به معنای غم به کار می رود.
نواله: لقمه خوراکی از پشی امده شده برای انسان یا حیوان.
کام هزار ساله: آرزوی هزار ساله ، کنایه از عمر هزار ساله نوح نبی.
بلا بگردد: بلاد دور شود .
کالبد:پیکر.
معانی ابیات غزل(234)
(1) بدان هنگام که پیاله از شراب لبالب شده و در خشش آفتاب مانند باده نمودار گردد، در باغ چهره ساقی سبب شکفتن لاله شده و از بازتاب آن درخشش بر گونه او گویی هزار لاله سر برآورده است.(2)بدان هنگام بوی زلف پر چین دلدار در چمن بپیچید ، باد صبا کاکل سنبل را بر سر گل سنبل درهم خواهد شکست ( تا دیگر ادعای عطرافشانی نکند). (3) حکایت شب فراق از آن رویداد هایی نیست که مختصری از آن را بتوان در صد جزوه گنجانیده و شرح داده.(4) ازاین سفره گرد وارونه فلک ، نمی توان چنین انتظار داشت که بدون رنج و مشقت صد غصه گلوگیر ، یک لقمه روزی ، نصیب و بهره ما شود. (5) امکان ندارد که با سعی و کوشش خود به گوهر مقصود دسترسی پیدا شود و این خیال خام است که بدون اراده و مشیت الهی ای کار عملی گردد. (6) اگر مانند نوح پیامبر در برابر غصه و مشکلات طوفان شکیبا باشی ، بلا رفع شده و آرزوهای هزار ساله برآورده می شود. (7) آنگاه که بوی خوش زلف تو بر تربت حافظ بوزد ، از پیکر خاک شده او صد هزار گل لاله سر بر خواهد کشید.
شرح ابیات غزل: (234)
وزن غزل: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن بحر غزل: مجتث مثمن مخبون
*
در شرح مختصر غزل151 صفحة 864 گفته شد که این غزل را به مناسبت اشاره حافظ به ظلّ ممدود خم زلف ممدوح شاه شیخ ابواسحاق منتسب می دانند.اینک مشاهده می شود که بین آن غزل و این غزل مورد شرح وجه تشابهاتی موجود است . حافظ در دوری شاه ابواسحاق متواری در آن غزل می فرماید :
من چواز خاک لحد لاله صفت برخیزم داغ سودای توام سر سویدا باشد
و در این غزل می گوید :
نسیم زلف تو گر بگذرد به تربت حافظ زخاک کالبدش صد هزار لاله برآید
و یا در غزل 151 می فرماید ظلّ ممدودخم زلف توام بر سر باد و در اینجا باز از آن زلف صحبت به میان آمده می گوید : نسیم در سر گل بشکند کلاله سنبل – چو از میان چمن بوی آن کلاله برآید و این نزدیکی مضامین واشاره به زلف بلند که از ویژگیهای ابواسحاق اینجو بود می رساند که هر دو غزل در زمان دوری ومتواری شدن شاه ابواسحاق سروده شده و از فحوای کلام هر دو غزل برمی آید که حافظ چندان امیدی به بازگشت اوندارد ، لیکن از ایام خوش دوره او در زمان امیر مبارزالدین یاد می کند و ناله سر می دهد .
شاعر در این غزل از گرد خوان فلک نام می برد. مامی دانیم که خوان به معنای طبق و خوانچه به معنای طبقچه است و آن عبارتست از یک ظرف مسطح چوبی مستطیل و سبک که اطراف آن چند سانتیمتر لبه برجسته داشته از جایی به جای دیگر حمل می کنند. و تا امروز هم در عروسیها این خوانچه مرسوم ومتداول است نوعی دیگر از خوان و خوانچه هم به صورت گرد و به همان شکل از مس ساخته می شده که به آن سینی می گویند و مقصودشاعر سینی خوراکی و راونه فلک است که تلویحاً می خواهد مفاد این بیت را بازگوکند:
جز زهر ندارد در نواله گردون به شکل گردِ خوان است
شاعر در بیت پنجم بر عقیده جبری بودن خودو اینکه سرنوشت هر کسی از پیش در روز ازل تعیین شده است تکیه فکری دارد. فی الجمله از ایهام این بیت و بیت ششم چنین بر می آید که سرنوشت ابواسحاق این بود و با سعی خود نمی توانست آن را عوض کند و در حال حاضر هم صبر ایوب و نوح نبی شاید چاره گشای کار باشد که باز می بینیم شاعر مقدرّات را حاکم بر سرنوشت می داند . مفاد بیت مقطع دلالت بر این دارد که تاحافظ زنده است دیگر امیدی به بازگشت اوبه قدرت دارد .
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
در غزلی دیگر می فرماید :
خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد گر برگ عیش میطلبی ترک خواب کن
حواله در بیت 5 یاد آور آیات منعدد قرانی با مفهوم هدایت الهی است مانند
وَاللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ إِلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ
حواله در بیت 5 یاد آور آیات منعدد قرانی با مفهوم هدایت الهی است مانند
وَاللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ إِلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ
در غزلی دیگر می فرماید :
زاهد ار راه به رندی نبرد معذور است
عشق کاریست که موقوف هدایت باشد
دکتر عبدالکریم سروش در مجموعه سخنرانیهای انجیل و قرآن درجایی که گرایش حافظ به مسیحیت را توضیح میدهند مصراع اول از بیت
چو آفتاب می از مشرق پیاله بر آید/ز باغ عارض ساقی هزار لاله بر آید
را بر گرفته از این شعر یزید بن معاویه میدانند:
شُمَیسَةُ کرْمٍ بُرْجُها قَعْرُ دَنِّها. وَ مَشْرِقُهَا الساقی وَ مَغْرِبُها فَمی
فَانْ حُرِّمَتْ یوْماً عَلی دینِ احْمَدٍ. فَخُذْها عَلی دینِ الْمَسیحِ بْنِ مریم
بنا به گفته ایشان یزید این ابیات را در اثر رفتن به دیرهای مسیحیان برای باده نوشی سروده است.
مرحوم حافظ با آن مقام معنوی هرگز استناد به بیتی از فاسق ترین و خونریز ترین جانوران نمی کند و چنین نظریه بی معنا و سخیفی توهین به مقام چنان شاعر ارجمندی است.
و در عین حال بیانگر عدم شناخت شعر و غزل و روحیه سرایندگان بزرگ غزل های عاشقانه...
باتقدیم سلام به همه عزیزان ، بهترین حاشیه نویسی را از جناب آقای رحیم غفرانی دیدم و بهرمند شدم .
ظاهراً نمی توان حق را به دکتر سروش داد
چون اگر حافظ در شعر خود نامی از غروب و مغرب می آورد معلوم می شد ناظر به کلام یزید است اما داستان مشرق داستان دیگری است تشبیه پیاله و می به آفتاب و مشرق یک تشبیه بسیار رایج بوده و در شعر عربی و فارسی سابقه دارد به همین جهت نمی توان گفت این را از شعر یزید گرفته
بله خاقانی قطعاً شعر یزید را گرفته و می گوید
می آفتاب زرفشان
جام بلورش آسمان
مشرق کف ساقیش دان
مغرب لب یار آمده
البته این هم که خاقانی یک مضمون را از یزید گرفته باشد هیچ دلالتی بر عقیدهٔ او ندارد
با سلام و خسته نباشید از پدیدآوران این سایت من به دنبال معنی این شعر بودم که اینجا پیدا کردم چون دارم ردیف استاد ابوالحسن صبا یاد میگیرم تو یه گوشه براش بیت های از این شعر رو آورده سوالی که برام پیش اومده اینه که این دستگاه بیات ترک معمولا حس خبری و آگهی دادن هست .مثل اذان استاد موذن زاده ایا این شعر هم حالت خبری داره ؟
سلام علیکم عرض ادب خدمت همه عزیزان من چندوقتیست که خیلی جدی نظرات شمابزرگواران رادنبال میکنم که بسیاربرایم لذت بخش بوده است ولی نظر آقای رحیم غفرانی بسیاربه دلم نشست وانگارگمشده ام رابعدازسالهاپیداکرده ام ازایشان عاجزانه تقاضادارم بزرگواری کنند واجازه دهندکه باایشان ارتباطی داشته باشم بسیارسپاسگزارم
چو آفتاب می از مشرق پیاله برآید
ز باغ عارض ساقی هزار لاله برآید
پیاله در اینجا استعاره از عالمِ معنا یا عدم است و باغِ عارضِ ساقی استعاره از وجهِ جمالیِ حضرت دوست یا عالمِ صورت و این جهانِ فُرم می باشد، آفتابِ می ظهور و طلوعِ پرتوی از انوارِ الهی ست یعنی تجلیِِ خداوند در باغِ این جهان و به پیامبران و اولیای خدا یا عارف و انسانِ کاملی همچون مولانا و دیگر عارفانِ بزرگ اطلاق می گردد که از مشرقِ پیاله همچون آفتاب طلوع می کنند تا با پرتو افشانی، آن شراب را که در حقیقت نور است از عالمِ معنا به جهانِ عارض و صورت آورده و به جهانیان عرضه کنند، پیاله همچنین اشاره به ظرفیتی است که باغِ این جهان تواناییِ پذیرشِ آن مِی را دارد.
نسیم در سر گل بشکند کلاله سنبل
چو از میان چمن بوی آن کلاله برآید
بویِ کُلاله در اینجا عطرِ عارف و پیغامهایِ رهایی بخشِ اوست که از میانِ چمنِ زندگی و این جهان بر می آید، گُل استعاره ای از هر انسانی است که به ذات ظرفیتِ عاشق شدن را دارا می باشد و کُلاله سنبل کنایه از فکرها و ذهنیتِ اوست که هر دَم فکری بر رویِ فکر می روید و مجموعه آن فکرها همچون گلی زیبا و جذاب بنظر میرسد، پس حافظ میفرماید به محضِ برآمدن و ظهورِ عارفی از چمنِ زندگی و پراکنده شدنِ عطرِ آن عارفِ کامل، نسیمی روحبخش از وجودِ او، کلاله سنبل یا فکرهای مربوط به چیزهایِ جذاب اما آفل و ذهنیِ اینجهانی را در سرِ عاشق درهم میشکند.
حکایتِ شبِ هجران نه آن حکایت حالیست
که شمهای ز بیانش به صد رساله برآید
بعد از اینکه بویِ جان بخشِ آن کُلاله به یکی از آن هزاران رسیده و او بر منشأ بو عاشق شود، حکایتِ شبِ هجران و دردِ فراق آغاز می شود که همراه است با شکستنِ کلاله سنبل و معطر شدن گل انسان و این تازه شروع ماجرای عاشقی ست، این فراق و هجران حکایتی نیست که بوسیله صدها کتاب و رساله بتوان شمه ای از آن را بیان نمود ، کنایه از سنگینی غمِ فراق برای عاشق حقیقی که هر لحظه آن عمری مینماید .
ز گرد خوان نگون فلک طمع نتوان داشت
که بی ملالت صد غصه یک نواله برآید
میفرماید از فلک یا در اینجا دنیای مادی طمع و توقع بهره رسانی نعمتهای حقیقی را نداشته باش که اگر هم چیزی به انسان بدهد آنرا توام با صدها درد وغصه میدهد .مانند کسی که قرص نانی را دور از دسترس آویخته باشد و از انسان بخواهد تا در ازای صدها ملالت و درد وغصه آن نواله یا وعده غذایی را به او بدهد، در حقیقت درخواست چیزهای مادی از این جهان به خواری و ذلت آن نمی ارزد، کل هستی در انتظار باز شدن گل وجود انسان هستند تا از خرد و هشیاری او بهره برند ولی انسان خود را ذلیل چیزها و نواله یا مادیات مانند پول، تایید و توجه، مقام و امثال آن میکند، کاری که بسیاری از ما انسانها انجام میدهیم .
به سعی خود نتوان برد پی به گوهر مقصود
خیال باشد کاین کار بی حواله برآید
حافظ میفرماید برای پرهیز از افتادن در دام این جهان که در بیت قبل شرح آن رفت و برای رسیدن به گوهرِ مقصود از حضورِ انسان در این جهان که پیشتر فرمود باز شدن گل و زنده شدن به خدا و جانشینی او در جهان فرم میباشد سعی و کوشش برای دستیابی به این منظور به تنهایی کافی نبوده و این تصوری موهوم است که بوسیله کارهایِ بیرونی بتوان به آن گوهر دست یافت، بلکه دستیابی به این گوهر مقصود با عنایت و لطف و حواله حضرت حق تعالی میسر خواهد بود.
گرت چو نوح نبی صبر هست در غم طوفان
بلا بگردد و کام هزارساله برآید
دیر یا زود طوفان نوح برای هر انسانی رخ خواهد داد و این طوفان چیدمان نواله و چیزهای این جهان را که انسان برای آرامش و خوشبختی خود در طی سالهای عمر خود فراهم کرده است برهم زده و در این طوفان انسان به اشتباه خود برای توقع آرامش از چیزها پی خواهد برد، میفرماید در این طوفان اگر انسان مانند نوح نبی صبر پیشه کند و غم این طوفان او را از پای در نیاورد، پس بلاها از او دور خواهند شد و انواع برکات و آب زندگانی بر او جاری خواهد شد. هزاران سال است که انسان بصورت جمع به این مهم دست نیافته و اگر هر انسانی بطور فردی غم این طوفان را بسر برد، پس امید است که کام هزاران ساله انسان بر آید و هدف نهایی هستی و زندگی تحقق یابد .
نسیم زلف تو چون بگذرد به تربت حافظ
ز خاک کالبدش صد هزار لاله برآید
حافظ این آرزوی برآوردن کام هزاران ساله برای یکی شدن انسان با خدا و رسیدن به وحدت بصورت جمعی را نیز موقوف عنایت حضرت حق تعالی دانسته که با نسیم زلف او صدها هزار عاشق از خاک کالبد یا آثار برجای مانده و غزلیات او رشد نموده و سر از خاک بیرون می آورند .
خواستم تشکر کنم از شما بابت تفسیرهای بسیار زیبا و عمیق و ژرفتون. بسیار لذت میبرم و هر شعری که در اینجا میخوانم بدنبال تفسیر شما در پایین اون شعر هستم. سلامت و پرنشاط باشید همیشه.
این غزل را "در سکوت" بشنوید