غزل شمارهٔ ۲۳۳
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۳۳ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۲۳۳ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۳۳ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۲۳۳ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۳۳ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۲۳۳ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۳۳ به خوانش فریبا علومی یزدی
غزل شمارهٔ ۲۳۳ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۲۳۳ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۲۳۳ به خوانش افسر آریا
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۲۳۳ به خوانش محمدرضا ضیاء
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
در بسیاری از نسخه های قدیمی به جای
یا تن رسد به جانان
گفته شده
یا جان رسد به جانان
که با مفاهیم عرفانی به نظر میرسد سازگاری بیشتری داشته باشد.
مطلب شما درسته چون جان و جانان در اصطلاح عرفا معنای خاصی دارد. مطلبی را عینا نقل قول می نمایم :« بدانکه در اصطلاح عرفا مراد از دل و قلب همان عالم مثال و ملکوت است و مراد از جان و روح عالم , عقل و جبروت است چنانچه حافظ رحمة الله علیه گوید : دردم از یار است و درمان نیز هم دل فدای او شد و جان نیز هم , که مراد از دل و جان , مثال و عقل است. و نیز در ساقی نامه گوید : در خاکروبان میخانه کوب ره میفروشان میخانه روب مگر آب و آتش خواصت دهند ز هستی به مستی خلاصت دهند که حافظ چه بر عالم جان رسید چه از خود برون شد به جانان رسید. که مراد از عالم جان عالم عقل و جبروت است ومراد از جانان عالم لاهوت است. بنابراین مراد مصنف رحمه الله ( علامه بحر العلوم ) از قطع علاقه ی روح از بدن قطع علاقه ی جبروت و عقل است از بدن. و مراد از قطع علاقه ی روح ِ روح از روح قطع علاقه ی لاهوت است از عقل و جبروت که همان وصول ِ به جان جان است که آن را اصطلاحا جانان گویند. » ( نقل از رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم , متن پاورقی مذکور از علامه سید محمد حسین طهرانی ) بنابراین جان به جانان میرسد و تن مادی جز به تن مادی نمیرسد , مضافا به اینکه همانطور که مستحضرید وصال حقیقی در عالم ماده غیرممکن است چون دو بدن نهایتا در کنار هم قرار میگیرند و ... ولی هرگز با هم متحد نمیشوند ( شنیده ام که ملاصدرا هم به این مطلب اشاره کرده ). بنابراین برای ثبوت کلمه «تن» در این شعر دو توجیه به ذهنم میرسد : اول اینکه من باب سطح پایین فهم خوانندگان عامی گفته شده ( بقول مولانا محمد جلال الدین : لیک تو پستی , سخن کردیم پست ) که زیاد توجیه معقولی نیست. دوم اینکه حافظ میخواسته مطلب مهمی را برساند و آن در واقع ضرورت وجود جسمی انسان کامل بر روی زمین است , کسی که عوالم سه گانه در او منطوی است. بنابراین منظورش وصال ظاهری به محضر جانان بوده است. ( بنده اگر ثابت شود حافظ گفته تن رسد به جانان , بطور قطع میگویم شیعه اثنی عشری بوده. هرچند دلایلی که برای اثبات تشیع ایشان وجود دارد بسیار است. ) حالا این نظر من بود , قضاوت با قاضی است.
.....بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید
بر بوی آن که در باغ یابد گلی چو روید
آید نسیم و هر دم گرد چمن برآید
گویند ذکر خیرش در خیل عشقبازان
........
---
پاسخ: با تشکر، در نسخهٔ قزوینی بیتی که آوردید نیست، باید مربوط به نسخ دیگر باشد، در حاشیه باقی میگذاریم.
دیوان حافظ جام جهان نمایی است که هر شخص به وسیله این جام خود را در ان می نمایاند به قول سایه ; زبانش چنان ساده و آشنا است که انگار ترانه اش را از عهد گهواره شنیده ای و انچنان با رمز ومعما می گوید که پنداری پیامی است که در کهکشان های دور می رسد.
با فرموده جناب مهرداد موافقم.
در حدی نیستم که از این شعر تعریفی کنم.. فقط خدارو شکر میکنم که به من شنوایی و بینایی داد تا این شعر و دیگر آثار بی نظیر حافظ رو بخونم و گوش کنم و لذت ببرم... بسیار دلنشین است این شعر...
حافظ جان... شاه بیت اول این شعرت از همین امروز همین لحظه شد الگوی زندگی من...
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن سد به جانان یا جان ز تن برآید
روحت شاد شاد ♥ ♥
سلام
در تصحیح دیوان حافظ توسط دکتر محمد بهشتی چاپ انتشارات حسینی تهران
بنمای رخ که خلقی حیران شوند و واله آورده شده است.
جان بر لب است و حسرت در دل که از لبانش
نگرفته هیچ کامی جان از بدن برآید
هزاران درود بر روح مطهر حافظ
با سلام امکان دارد که دو بیت اول این غزل را برایم معنی بفرمایید ، متشکرم امیرمیران
محمد امیرمیران گرامی،
-"دست از طلب ندارم تا کام من بر آید"
اگر "طَلَب" باشد به معنای خواستن
همواره خواهان باشم تا به آرزوی خود رسم
اگر"طِلب" باشد یا معشوق
همواره بدنبال معشوق باشم تا به او رسم
-"یا تن رسد به جانان یا جان زتن برآید"
جانان هم به معنای معشوق، و هم محبوب الهی " جانِ جان" باشد
اگر معشوق زمینی
یا تنم ( هم تواند جسمم باشد، و هم وجودم) به معشوق رسد یا جان دهم در راه او (بمیرم)
اگر "جانِ جان"
یا از جسم (وجود مادی) گذرده به جانان رسم، یا جان دهم در راه او(بمیرم)
"بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر"
بعد از مرگم درون قبرم را بنگر
"کز آتش درونم دود از کفن بر آید"
آتش درونم اشاره به آتش "عشق" دارد، عشق ازلی و ابدی است و شروع و پایان و مرگی ندارد.
که از آتش این عشق که درون من بوده و هنوز نیز پس از مرگ جسمم باقیست،
1-کفنم نیز آتش گرفته و مشغول به سوختن است.
2-از درون کفنم دود ناشی ازین آتش بی پایان بیرون می آید.
اگر نقصانی در بیان باشد، ببخشایید.
با نظر مهرداد کاملا مخالفم
چون اگر واژه(تن)در بیت آورده شود باعث زیبایی بیشتر شعر به وسیله آرایه پارادوکس میشود
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن براید
بدین ترتیب(جان)و(تن)در هر دو مصرع تکرار میشوند
بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
کز آتش درونم دود از ........... برآید
کفن : 21 نسخه (819، 821، 823، 825، 827، 843 و 15 نسخۀ متأخر یا بیتاریخ) 6 مصحّح
دهن : 5 نسخه (801، 803، 813، 818، 836)
26 نسخه غزل 229 و بیت فوق را دارند. از نسخ کاملِ کهنِ مورّخ، نسخههای مورخ 822 و 824 خود غزل را ندارند. در برابر اکثریت نسخهها که مصراغ دوم غزل 229 را به صورت فوق دارند: "دود از کفن بر آید"، از 25 نسخۀ مکتوب در قرن نهم در 5 نسخه، این نسخه بدل آمده است: "دود از دهن برآید". هر پنج نسخهای که این ضبط را دارند کهنترین نسخه نیز هستند (801، 803، 813، 818 و 836 هجری) ولی ممکن است صورت اولیه بوده و شاید کاتبان تعبیر "دود از دهن برآید" را برای مردۀ حافظ غریب و نازیبا دیده و تغییر داده باشند. دکتر نیساری این چهار مورد را نه جزو نسخهبدلها بلکه اشتباهات آورده است. تمام مصححان در تصحیح این غزل ضبط "دود از کفن برآید" را در متن آوردهاند.
با آنکه "تربت" و "وفات" در مصراع اول با "کفن" تناسب دارند ولی از تفحصی در دواوین و منظومهها "دود از کفن برآمدن" پیش از حافظ دیده نشد و پس از او نیز یک بار قاآنی در غزل شماره 40 خود به احتمال بسیار در اقتفای نسخهای از دیوان حافظ آورده است: (پس از هلاک تنم گر به دجله غرق کنند/ ز سوز آتش دل دود خیزد از کفنم) که معلوم نیست چرا با کفن غرق کنند!
ولی "دود از دهن درآمدن" هم در وصف اژدها و تفنگ دیده شد: اسدی طوسی در گشتاسبنامه در وصف دیو و اژدها گوید: (سرش بیشه از موی وچون کوه تن/ چو دودش دَم و همچو دوزخ دهن) بیدل دهلوی در عزلی گوید: (دماغ اهل صفا نچیند بساط انداز خودستایی/ تفنگ قالب تهی نماید دمیکه دود از دهن برآرد) و از قاآنی است که توپ و اهریمن را در این مورد قیاس کرده است: (دمیده از دم هر توپ دود قیراندود/ چنانکه باد سیاه ازگلوی اهریمن).
و هم در وصف عاشق: امیر خسرو دهلوی در غزل 813 خود این بیت تخلص را دارد: (در دل خسرو نگر آن آتش است/ کز دهنش دود برون می شود). صائب در غزل شمارۀ 5260 عشق خود را چنین وصف کرده است: (از ما حذر که در دهن آتشین ماست/ چون لاله داغدیده زبانی ز دود دل).
نظرات استادان و دوستان را در کامنت حتماً بخوانید که ضبط "دود از کفن بر آید" را تأیید میکنند.
*************************************
*************************************
درود بر همگی
بگشای تربتم را...
در باب این بیت باید بگم در شیراز اصطلاح "دود به دلُم افتاد" رایج است، که برای توصیف درد خیلی زیاده...
خاقانی رو نمیدونم ولی احتمالا خواجه شیراز با نظر داشتن به این اصطلاح گفته " کز آتش درونم دود از کفن برآید"
.......... که خلقی واله شوند و حیران
بگشای لب که فریاد از مرد و زن بر آید
بنمای رو : 20 نسخه (801، 803، 813، 818، 819، 821، 822، 823، 836، 843 و 10 نسخۀ متأخر یا بیتاریخ) خانلری، عیوضی، نیساری
بنمای رخ : 2 نسخه (827 و 1 نسخۀ متأخّر: 867) قزوینی، سایه، خرمشاهی
بنمای روی: 1 نسخۀ متأخّر (862) اشتباه کتابت
26 نسخه غزل 229 را دارند. بیت فوق در دو نسخۀ کم اهمیت نیامده و از نسخ کاملِ کهن، نسخههای مورخ 822 و 824 خود غزل را ندارند.
*********************************
*********************************
با تشکر از جناب جاوید مدرس (رافض) از بابت ضبط نسخه ها. از آنجا که واژه ی دهن یکبار به عنوان قافیه در بیت پنجم آمده است، لذا مصححین و نسخه های متاخر و شاید حتی خود حافظ در ویرایش های بعدی به این نکته پی برده اند و (با فرض اینکه از ابتدا دهن بوده است) واژه ی کفن را جایگزین کرده اند. ناگفته پیداست که با این جایگزینی از زیبایی شعر کاسته نشده است.
ابوالمعانی بیدل صد هاسال بعد مقابله زیبایی دارد (غزل 1586):
از حقهٔ دهانش هر گه سخن برآید
آب از عقیق ریزد در از عدن برآید
از شوق صبح تیغش مانند موج شبنم
گلهای زخم دل را آب از دهنبرآید
از روی داغ حسرت گر پنیه باز گیرم
با صد زبانه چون شمع از پیرهن برآید
بیند ز بار خجلت چون تیشه سرنگونی
بر بیستون دردم گر کوهکن برآید
وصف بهار حسنشگر در چمن بگویم
چون بلبل ازگلستان گل نعرهزن برآید
تار نگه رساند نظاره را به رویش
هرکس به بام خورشید با این رسن برآید
بیدل کلام حافظ شد هادی خیالم
دارم امید آخر مقصود من برآید
وزن این غزل
مستفعلن فعولن مستفعلن فعولن
نیست؟
شرح غزل شماره 233: دست از طلب ندارم تا کام من برآید
1٫من دست از جستجو بر نمی دارم تا به مقصد و آرزویم برسم.در این راه یا به معشوق خواهم رسید یا اینکه می میرم و جان از تن بیرون خواهد رفت.دست از آرزوی درک اسرار عالم معنا بر نمی دارم تا عشق در پی این خواسته و آرزو در دل من عاشق شعله کشد و به کام دلم که همان گشوده شدن روزنه ی معرفت است، برسم.در این راه باید از تن و خواسته های این جهانی چشمپوشی کنم و جان، آزاد از قید و بند با جانان در آمیزد.
2٫پس از مرگ، گور مرا بشکاف و تماشا کن که چگونه از آتش عشق درونم -که با مرگ جسمم هم فروکش نمی کنند و همیشه در دل عاشقم باقی می ماند -دود از کفنم بر می خیزد.
3٫ای معشوق و ای محبوب ازلی و ابدی!پرتوی از نور وجودت را در دل عاشقان، متجلی ساز تا همه شیفته و حیران تو گردند و لب به سخن بگشا و در گوش دل عاشقانت خطابی کن تا همه ی آنها فریاد شور و شوق برآورند.(اشاره به آیه ی 172 سوره ی اعراف).
4٫در اشتیاق دیدار معشوق جانم به لب رسیده است و بی تاب و بی قرارم و همیشه نگرانم و در دل، این حسرت را دارم که عمرم برای وصال به معشوق کفایت نکند و هنوز از لبان شیرین او کامی نگرفته، جان بسپارم.
5٫از حسرت نبوسیدن دهان شیرین یار، بی تاب شدم؛ به راستی آرزوی تهیدستانی چون من از آن دهان کی برآورده می شود؟ در آرزوی عنایت و لطف پروردگار و وصال و درک عالم غیب -که بی عنایت او ممکن نیست -جانم به لب رسید.آرزوی ما درویشان عاشق که در تمنّای وصال و عنایت او هستیم.کی بر آورده می شود؟
6٫هر جا که اسم حافظ و غزل های شیرین و لطیف در جمع صاحبدلان و عاشقان مطرح می شود، از او به خیر و نیکی یاد می کنند و حاضران هر جه بگویند، ذکر حق است.
منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی،
همانطور که شی فو گفته اند
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن بر آید بسیار دلنشین تر و حافظانه تر است
تضاد " تن به جانان " و " جان ز تن " زیباست
احمد ظاهر هنرمند فقید افغانستان این شعر حافظ را بسیار با زیبایی های در قالب یک آهنگ درآورده
پیوند به وبگاه بیرونی
جان بر لب است و حسرت در دل که از لبانش
نگرفته هیچ کامی جان از بدن برآید
چقدر غمناک هست این بیت...
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
طلب اولین مرحله سلوک در عرفان است که تا شخص سالک طریق عشق را طلب و نیاز نباشد اتفاقی نیز نخواهد افتاد و انسان به روال معمول و بدون احساس نیاز به تغییر ، عمر را به آخر خواهد رساند اما حافظ یا سالک طریق معرفت تا زمان کامیابی و وصال حضرت معشوق دست از طلب نمی دارد . در مصرع دوم تن همان وجود جسمانی است و رسیدن به جانان نیز زنده شدن انسان به خدا در تمامی ابعاد وجودی اوست . ابعاد جسمی ، فکری ، هیجانی و مادی انسان از آن جمله هستند
که با رسیدن به جانان دستخوش تغییرات مثبت و دگرگونی خواهند شد . بیرون آمدن جان از تن نیز به معنی معمول آن یا مردن جسمانی نیست بلکه درحالت دوم نیز مراد جان اصلی و خدایی انسان است که از تن و وجود جسمانی سالک بیرون
می آید . مولانا در این باره میفرماید؛
چون ز مرده زنده بیرون میکشد
هر که مرده گشت او دارد رشد
چون ز زنده مرده بیرون میکند
نفس زنده سوی مرگی میتند
مرده شو تا مخرج الحی الصمد
زندهای زین مرده بیرون آورد
و مراد از جان ز تن بیرون آوردن در مصرع دوم غزل همان بیرون آوردن زنده و جان اصلی انسان از تن و مرده خود کاذب و دلبستگی های دنیوی او میباشد .
بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
کز آتش درونم دود از کفن برآید
به همین روال منظور از وفات مرگ جسمانی نیست بلکه مرکز خود کاذب انسان است که با بیرون آوردن جان و اصل خدایی انسان از آن ، شعله های عشق زبانه می کشند و این معرفت نیز از مراحل دیگر سلوک است . کفن در اینجا لباس تعلقات و دلبستگی های دنیوی سالک است که به استغنا و بی نیازی از غیر حق میرسند و اگر نیک بنگری از این معرفت و عشق کفن تعلقات خاطر سالک دود وخاکستر شده ، از بین میروند .
بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران
بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید
حیرانی یا حیرت نیز از مراحل سلوک است که با بیرون شدن زنده از مرده خود کاذب انسان اتفاق افتاده و حافظ از آن به رخ نمودن حضرت معشوق یاد کرده است که شخص سالک و خلقی را در حیرت فرو میبرد . ما نیز از چگونگی حافظ شدن حافظ و مولانا شدن مولانا و سایر بزرگان در شگفتی و حیرتیم و با گشوده شدن لبان این بزرگان ، فریاد از دل بر می آوریم .
جان بر لب است و حسرت در دل که از لبانش
نگرفته هیچ کامی جان از بدن برآید
جان بر لب و بی طاق شدن سالک از زنده شدن به دیدار روی حضرت معشوق و حسرت در دل او که مبادا پیش از مرگ جسمانی و رخت بربستن از این جهان به وصالش نایل نگردد .
از حسرت دهانش آمد به تنگ جانم
خود کام تنگدستان کی زان دهن برآید
حسرت و آرزوی وصال در هر لحظه برای سالک طریق عشق لازم است و بیقراری واقعی او نشان از پیشرفت روزانه او دارد . در مصرع دوم به تنگدستی و فقر اشاره دارد که هر آینه سالک طریق عشق باید فقر و استغنای خود را بیاد آورد . فقر نیازمندی سالک به خدا و بی نیازی از غیر او و جزو مراحل عالی عرفانی ست که در اینجا سالک به مقام و یا فنای کامل و یکی شدن با حضرت معشوق میرسد و آرزوی سالک کوی دوست کامیابی زان دهان است .
گویند ذکر خیرش در خیل عشقبازان
هر جا که نام حافظ در انجمن برآید
این غزل را "در سکوت" بشنوید
سلام
آنقدراین شعرحماسی وزیباست که ازهرحرف وکلمه اش به وجد میام
اعتمادبنفس ایجادمیکنه غرورانگیزه جادومیکنه
گر رسد از تو به گوشم که بمیر ای سعدی
تا لب گور به اعزاز و کرامت بروم
ور بدانم به در مرگ که حشرم با توست
از لحد رقص کنان تا به قیامت بروم
و حضرت حافظ گوید:بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
کز آتش درونم دود از کفن برآید🌹🌹
درودخدا بر بزرگ شاعران فارسی. چه ها کشیدید شمابدون شک. یکی از شاهکارهای حافظ این غزل میتونه باشه.
با درود بر عزیزانی که الان و بعد از هفتصد سال شکوفا شدن حضرت حافظ رو میبینند. در باره بیت ۲ و ۶ : مزار و تربت بزرگان دیوان اشعار و فرزندان و نوادگان نیکو مرامشون هست . اگر میخواهید قدر عزیز ازدست رفته ای رو بدونید و رحمت و فاتحه بفرستید ، به فرزندان و نوادگان ایشون توجه کنید یا نیکی های ایشون رو یادآوری کنید.
چنین گفت فردوسی پاکزاد که رحمت بر آن تربت پاک باد ...
الان ما در اینجا و در خانه مان و در این انجمن بر سر مزار حضرت حافظ هستیم و با ذکر خیر حضرت ایشان ، بیان میداریم که « ثبت است بر جریده عالم دوام او ». دربیت ۲ حضرت حافظ از دودی که از کفن بر آمده صحبت میکند . جسارت میکنم و از خنده دلگشائی که باعث شکوفا شدن ایشان در گذشته و حال شده صحبت میکنم
پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو . خنده دلگشائی توسط کسی هفتصد سال پیش دیده شده که هم اون فرد رو شکوفا کرده و هم ما که در زمان حال هستیم رو شکوفا میکنه . ما میتونیم طره مشکسای حضرت دوست رو با چشم دل ببینیم و با مشام جان استشمام کنیم ، این بوی خوش میتونه در این انجمن و از دیوان حضرت حافظ شنیده بشه
از مغناطیس شوق، دست نمیکشم تا به آرزوی جان برسم، یا تنم (کیمیاگری وصال جسمانی را نیز روحانی میکند) به دیدار معشوق رسد و یا در راه دشوار عشق جان سپارم( وادی طلب- شوق- گرچه اولین وادی است ولی رکن هفت وادی است)
۲- خاک گورم را هم اگر بگشایی خواهی دید که از آتش عشقش، از کفنم دود برمیخیزد.
۳- معشوقم! چهره بگشا تا مردمان شیدا و عاشق شوند و سخن بگو تا همگان فریاد عشق سردهند.
۴- جانم به لب رسیده(ایهام: جان در لب یار است) ولی در حسرتم که کام نگرفته از آن لب شیرین، جان دهم.
۵- در افسوس شیرینی دهان کوچکش جانم در تنگناست! آری کام تهیدستان عشق، کی از این دهان، شیربن میشود؟!( بیت اضافه در خانلری:بر بوی آنکه در باغ یابد جلا ز رویت/آید نسیم و هر دم گرد چمن برآید)
۶- آری هر جا نام حافظ در گروه عشقبازان برده میشود، ذکر خیر آن شیربن دهان به میان میآید.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح