غزل شمارهٔ ۲۳۰
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۳۰ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۲۳۰ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۳۰ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۲۳۰ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۳۰ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۳۰ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۲۳۰ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۲۳۰ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۲۳۰ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۲۳۰ به خوانش شاپرک شیرازی
حاشیه ها
باده مشکین = شراب مشکبو و معطر
دلم کَشد (کِشد) : دلم میل پیدا کند
شاید = شایسته است
زهد ریا = زهد ریایی ( صفت و موصوف )
جهانیان = تمام مردم دنیا
خداندگار = مالک ، صاحب (استعاره از معشوق)
طمع مبُر = قطع امید مکن
مشاطه = آرایشگر
بی غَش = خالص ، ناب
درنمی باید = ضرورت ندارد، مناسبت ندارد
مخدره = پرده نشین
جمیله ( مونث جمیل) = زیبا
خدای را مپسند = تو را به خدا راضی مشو
ماه = استعاره ا زمحبوب
بیالاید = آلوده سازد
معنی بیت 1 : اگر دل من به شراب عطر آگین میل پیدا می کند شایسته است زیرا شراب مشکین از انگوری که بوی مشک دارد گرفته می شود اما از زهد ریایی بوی خیر نمی آید
معنی بیت 3 : ازکرم و بهره رسانی و نیکی های جانان طمع مبُر زیرا خوی کریمانه محبوب خطا را می بخشد و برعاشقان رحمت می کند.
اگر بـه بـادهی مُـشگیـن دلم کشـد ، شـایـــد
کــه بـــوی خـیـــر ز زهـــد ریــا نـمـیآیـــــــــد
باده یِ مُشگین:باده ای که با با مُشگ آمیخته شده است
مشگ:مادّه ای خوشبو ومعطّر است که در زیر پوستِ شکم ومجاورِ عضوِ تناسلیِ جنسِ نر از آهوی ختایی تولیدمی گردد. مشگِ تازه در موقع ترشّح مادّه ایست روغنی و بسیار معطر وبه رنگ شکلات و لزج می باشد و در حالت خشک شده سخت و شکننده است و رنگش قهوه اییِ تیره مایل به سیاه و طعمِ آن کمی تلخ است و بویی تند دارد .درقدیم شراب وشربت رابامشگ معطّرمی نمودند.
دلم کشد :دلم تمایل پیداکند ،هوس کند ،طمع کند
شاید : رواست، شایسته است
اگر دلِ من میلِ شرابِ معطّر کند رواست چرا که بویِ خیر از تظاهر به پارسایی وتقوا ودینداری نمیآید.تمایل به باده نوشی هزارباربهترازتظاهربه تقوا وریاورزیست.
باده نوشی که دراو روی وریایی نبود
بهتراز زهدفروشی که دراو روی وریاست
جهـانـیـان هـمـه گـر مـنـع من کننـد از عشـق
مـن آن کـنــم کــه خـداونـــدگــــار فرمـایــــــد
چنانچه تمام دنیاهم مرا ملامت کرده و از عشق وعاشقی منع کنند من بدونِ توجّه به نصیحتِ آنها به کارِعشق وعاشقی که همانا قضا و حکمِ خداوندی است خواهم پرداخت. من مطیع فرمانِ معشوقم هستم .خداوند مرا به عشق ورزیدن فرا میخواندوهم اوست که این بارِ سنگینِ عشق را بر دوش من نهاده است . نصیحت کردنِ آنها درحقیقت جنگیدن با قضایِ الهیست.
نصیحت گویِ رندان راکه باحکمِ قضا جنگ است
دلش بس تنگ می بینم مگرساغرنمی گیرد؟
طـمـع ز فـیـضِ کرامت مَـبُـر کـه خُلـق کـریــم
گــنـه بـبـخـشـد و بـر عـاشـقـان بـبـخـشـایـد
ازلطف وعنایتِ خداوندی که کریمی وکرامت وبزرگواری تنهایکی ازخصلت هایِ اوست نومیدمباش،طمع مبُر،همچنان دل به بخشش و عفوِ اوببند. نگران مشو که خویِ نیک وخُلقِ بخشایشگریِ خداوندولطفِ اوبسیاربیشتراز گناهانِ ماست. ازچه دلتنگی؟او کریمانه گناه میبخشد و از خطاها ولغزش هایِ عاشقان هم چشم پوشی می کند.
علّتِ اینکه بخشیدن دوبارتکرارشده این است که بخشش با بخشایش تفاوت دارد."بخشیدن" یعنی عفوکردنِ گناه ، امّا "بخشایش" علاوه براینکه معنایِ بخشیدنِ گناه رامی رساند به معنیِ اعطایِ هدیه یِ ویژه و وبذلِ لطف وعنایتِ خاص نیز هست.خداوندِکریم گناهانِ تمامِ بندگان رامی بخشدلیکن به عاشقان عنایتِ ویژه ای دارد.
لطفِ خدابیشترازجرمِ ماست
نکته یِ سربسته چه دانی خموش
مـقـیـم حلقـهی ذکر است دل ، بـدان امّـیـــد
کـه حـلـقــهای ز سـر زلـف یــار بـگـشــــایــد
مقیم :سکونت گزیدن و ساکن شدن
حلقهیِ ذکر : جلسه یِ گروهیِ ستایش وذکرگفتن همانندِمجلسِ درویشان
اگرمن امروز درجلسه یِ ذکر وحمدوثنایِ خداوند شرکت کرده ام و ساکنِ این مجلس شدهام به این امیداست که شایدراهی پیدا کنم تا به اندرونِ حریمِ حرمِ یار برسم وازوصالِ معشوق بهرمند گردم ، "حـلـقــهای زِ سـرِ زلـفِ یــار گـشــــودن" نمادِ به وصلت رسیدن است .من ذکرگفتن را ازرویِ عشق به معشوق انجام می دهم نه طمعِ بهشت دارم نه ترس ازدوزخ. هرچه هست عشق است وبس.این بیت در راستایِ به نقدکشیدنِ عباداتِ کسانیست که به طمعِ بهشت وخوف ازآتشِ جهنّم،ذکرمی گویندواظهاربندگی می کنند.حافظ صفِ خودراجداکرده ومی گوید من اگرذکروتسبیحِ خدارامی گویم ازرویِ عاشقیست وبس.
درعاشقی گزیرنباشدزسازوسوز
اِستاده ام چوشمع مترسان زآتشم
تراکه حُسن خدا داده هست و حجلهی بخت
چه حاجـت اسـت کـه مـشّـاطـهات بـیـارایـــد
خطاب به کسانیست که به رغمِ "زیبا بودن بصورتِ خدادادی" به دلیلِ اینکه اعتمادبه نفس ندارند داشته هایِ خودرانادیده گرفته وسعی می کنندبازیورآلات و آرایش وپیرایش وتوسّل به آب ورنگِ مصنوعی،زیباترجلوه نمایند.می گوید توکه اززیباییِ خدادادی وبختِ نیکوبهره مندهستی هیچ احتیاج نداری که آرایشگر ویاپیرایشگر تورا بیاراید.
زعشقِ نا تمام ِما جمالِ یار مستغنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
چمنخوشاستوهوادلکشاستومیبیغش
کـنـون بـجـز دل خـوش هـیـچ در نـمی بــایـــد
میِ بیغش : ناب و خالص
شاعرباتوصیفی که ازآب وهوانموده است ظاهرن فصل،فصلِ بهار است واسبابِ عیش شاملِ ( چمنِ خرّم وخوش وهوایِ باصفاوباده یِ صاف وگوارا ) فراهم می باشد.درادامه می گویدهمه چیز مهیّاست ودرچنین شرایطی اگریک دلِ خوش هم داشته باشی دیگربه هیچ چیز نیازنداری وخوشا به سعادتت.
به عبارتی دیگر چنانچه تمامِ این شرایط فراهم باشداما تو دل خوش نداشته باشی هیچ ارزشی نخواهدداشت. آنچه که اصل است "دلِ خوش" است ومابقی فرع. وروشن است که دلِ عاشق زمانی خوش است که کنارِ دلدارباشد.
مایه یِ خوشدلی آنجاست که دلدارآنجاست
می کنم جَهدکه خود را مـگر آنجـا فـکنم
جمیلهای است عروسِ جهان ، ولی هُش دار
که ایـن مخـدّره در عِـقـد کـس نمی آیـــــــــد
دنیا عروسی بسیار زیباوفریباست، اغفال مشو به هوش باش که این مخدّره (مستور-پرده نشینِ –پوشیده درپرده) گرچه زیباروی ودل رباینده هست لیکن با کسی پیمان ازدواج نمی بندد و بر سرِ پیمانش وفادارنمیماند.
جای دیگرمی فرماید:
مجودرستیِ عهدازجهانِ سست نهاد
که این عجوزه عروسِ هزارداماداست.
بـه لابـه گفتمش ؛ ای ماهرخ ؛ چه باشد اگر
بـه یـک شکر ز تـو دلخستهای بیاســـــاید ؟!
شکر استعاره ازبوسه است.
با زاری و التماس خطاب به معشوق گفتم ؛ ای ماه رویِ زیبا ؛آخر چطور میشود مگر؟ اگر عاشقِ دلخستهای با یک بوسه یِ شیرین از لب تو به آرامش برسد.
البته حافظ اظهاراشتیاق نموده وحالِ دلش راتوصیف کرده است وگرنه اوبهترازهمه می داندکه لذّتِ عشق دراعماقِ کشمکشِ پرسوزوگدازِ عشقبازی{نازِمعشوق ونیازِ عاشق}نهفته است وبوس وکناربه راحتی حاصل نمی گردد.
درطریقِ عشقبازی امن وآسایش بلاست
ریش باد آن دل که بادردِ توخواهدمرهمی
به خنـده گفت که : حـافـظ خدای را مپسند
کـه بـوســــهیِ تـــــو رخ مـاه را بـیــالایــــــــد
معشوق به طنز وطعنه پاسخ می دهد که :
ای حافظ بوسه مخواه وترا به خدا راضی مشو که با بوسهیِ تـو چهرهیِ زیبایِ همچون ماهِ من آلوده شود.
چنانچه ازاشعارِحافظ برداشت می شود محبوب ومعشوقِ این شاعرِ شوریده،علاوه برزیبایی ودلربایی،بسیارشوخ طبع وطنّازو اهلِ مزاح نیز هست.
گفتم آه ازدلِ دیوانه یِ حافظ بی تو
زیرِلب خنده زنان گفت که دیوانه یِ کیست
اگر دلم به باده ی مشکین کشش داشته باشد، شایسته است (روا ست) چون که از زهد ِ ریایی بوی خیر نمی آید!
اگر به باده مشکین دلم کشد شاید
که بوی خیر ز زهد ریا نمیآید
کنایه ای است بسیار سنگین به ریاکاران مذهبی
اگر من هوس می معطرمیکنم شاید به خاطر این است که شما ریاکارید
اگر شما ریا کار نبودید من هم به راه خطا نمیرفتم .
نتیجه : گناه من هم تقصیر شماست
جهانیان همه گر منع من کنند از عشق
من آن کنم که خداوندگار فرماید
1- "خداوندگار" در اشعار حافظ می تواند به معنی خدا، معشوق و حتی پادشاه دوران را بدهد.
اگر مقصود خدا و دستور الهی باشد که باید گفت خدا ما را با عشق و به خاطر عشق آفرید. ویژگی انسان ها آن است که عشق را که ملائکه هم درکی از آن ندارند را انسان دارند. پس انسان که عاشق نشود و عاشقی نکند جزء حیوانات است و مرتبه ی انسانی ندارد. بنابرین هرجقدر هم دیگران حافظ را از عشق منع کنند او علت وجودی اش را باید به مقصود برساند. مثلا در بیت زیر اشاره به همین قضیه دارد
☆☆☆☆☆در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوهای کرد رخت دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
عقل میخواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد☆☆☆☆☆
2- گر منظور از “خداوندگار” معشوق باشد منظور حافظ این است که عاشق وقتی می تواند خود را عاشق واقعی بداند که خواسته ی قلبی اش، رساندن معشوقش به کام دل باشد. در این شعر می گوید هرچه خداوندگار گوید، یعنی امر، امر معشوق است. هرچه تو بگویی همان است.... . حتی در دید عرفانی تر نسبت به عشق، اگر معشوق حتی بگوید که آرزوی من رفتن تو است، عاشق واقعی ترک می کند و می رود و شادی معشوق برایش ارجح است. چراکه اگر شادی خودش ارجح باشد و تمام هدفش کامیابی، بوس و کنار از معشوق باشد و بخواهد تمام دنیا را به گونه ای بچیند که به طریقی معشوق را وادار به وصال کند، در واقع عاشق خودش را دوست دارد و خودخواه است و در حقیقت عاشق شخص خودش است، چون تمام هدفش رسیدن به نیاز خودش است. پس عاشق تمام هدفش این است که دنیا را طوری کنار هم بچیند و فراهم کند که حاجت دل معشوق روا شود.
به قول مولوی:
☆☆☆☆☆گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو
آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست☆☆☆☆☆
معانی لغات (230)
باده مشکین: شراب مشک بو ومعطر .
دلم کَشَد: میل دلم بکشد.
شاید: شایسته است ، خوب است .
خدواندگار : صاحب ، مالک، خدای متعال .
فیض کرامت: فیض کرم الهی ، بهره رسانی ، کرم خداوندی .
خلق کریم:خلق و خوی بزرگوار ،خوی نیک کریم خداوندی.
حلقه ذکر : دایره وانجمن برای ذکر ودعا .
زلف یار: در اصطلاح صوفیه انبوهی برای ذکر ودعا .
زلف یار : در اصطلاح صوفیه انبوهی و ایهام اسرار خلقت.
حجله: اطاق آراسته و زینت کرده برای عروس و داماد .
حجله بخت: ( اضافه تشبیهی ) حجره بخت و اقبال .
مَشّاطه : آرایشگر.
بیاراید: آرایش کند.
در بایستن: ضرور بودن ، سزاوار بودن ، لازم بودن .
در نمی یابد: ضرور نیست ، لازم نیست.
جمیله: زن زیبا روی .
مُخَدَّره: در پرده پوشیده شده ، مستور ه، پرده نشین.
لابه : اظهار نیاز توأم با التماس ، تضرع و چاپلوسی .
یک شِکَر:بوسه .
بیالاید: آلوده کند.
معانی لغات غزل(230)
(1) اگر میل دلم به سوی شراب خوشبو کشیده می شود ، شایسته است . چرا که از زهد ریایی و دروغین بوی خیر به مشام نمی رسد.
(2) اگر تمام مردم دنیا من را ا عشق ورزی منع کنند ، من همان کار را خواهم کرد که خداوند فرموده است . (3) از اینکه کرم الهی تورا بهره مند کند نومید مباش زیرا خُلقِ کریمانه محبوب از گناهان در می گذرد و عاشقان را می بخشاید. (4)از آن سبب دل در انجمن ذکر و اوراد برای دعا کردن جای گرفته که (شاید ) حلقه یی از سر زلف یار را بگشاید ( رمزی از رموز خلقت را در یابد .
(5)تو که زیبایی خدا داده و حجله بخت آراسته داری ، چه نیازی است که آرایشگر به آرایش تو بپردازد .
(6) اکنون که چمن با صفا وهوا دل آرا و شراب خالص و ناب است ، برای بهره برداری ، هیچ چیز دیگر غیر از دل خوش لازم نیست.
(7) دنیا به مانند عروس زیبایی است اما این را بدان که ای پرده نشین دلربا به عقد همسری کسی در نمی آید .
(8) به التماس و زاری به او گفتم ، ای ماهرو به تو چه زیانی میرسد اگر خسته دلی با یک بوسه توآرامش یابد ؟
(9) باخنده پاسخ داد که حافظ ، از برای خاطر خدا راضی مشو که بوسه تو چهره ما را آلوده کند
شرح ابیات غزل (230)
وزن غزل: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن
بحر غزل: مجتث مثمن مخبون اصلم
*
عـبـید زاکانی :گَـرَم عـنایت او بـه در روی بـگــشاید هـزار دولـتـم از غـیـب روی نـمـاید
*
سـعـدی : بــه حسـن دلـبرمن هیـچ در نـمـی بـایدجز این دقیقه که با دوستان نمی باید
*
ســعدی : مـرو بـه خـواب کـه خـوابـت ز چشم بِرباید گـرت مـشاهده خویش در خیال آید
*
سلمان ساوجی : مـرا از آیـنه سـخـت روی ، سـخت آید کـه در بـرابـر روی تـو روی بـنـمـایـد
*
کمال خجندی: جهان به خوابو دمی چشم من نیاساید چـو دل به جای نباشد چگونه خواب آید
*
چنین به نظر می رسد که این غزل ، با رگه های عرفانی و ایهام باطنی ، که در کمال پختگی سروده شده مربوط به سالهای آخر غز لسرایی شاعر باشد و آنچه مفاد و ایهامات ابیات بر می آید حکایت از اوضاع و احوال آرام و مساعد می دهد و لذا احتمال داده می شود که در زمان شاه منصور سروده باشد.
شروع غزل با مشی عرفانی و عقیده باطنی حافظکاملاً هماهنگی دارد. به این معنا که این شاعر متفکر و روشنفکر در تمام طول عمر خود برای عقیده که راه زهد ریایی راه رسیدن به مقصود نیست پای استقامت فشرده است . شاعر دربیت دوم می فرماید اگر خلق خدا من را از راه عشق بازدارند من بدان اعتنایی نکرده من بدان اعتنایی نکر ده و به همان راهی می روم که در روز ازل خداوند خالق مرا برای آن آفرید و این بار سنگین عشق را بر دوش من نهاد و این اشاره یی است به آیه 72 سوره احزاب (اِنا عَرَضنَا الاَمانَهَ عَلَی السَّمواتِ وَالارضِ وَ الجِبالِ فَاَبَینَ اَن یَحمِلنَها وَ اَشفقَنَ مِنها وَ حَمَلَهَا الِانسانُ اِنَّه کانَ ظَلوماً جَهُولاً ) 72 به درستی که ما عرضه کردیم امانت را بر آسمانها وزمین و کوهها پس اِبا نمودند که بردارند آن را ترسیدند از آن و انسان آن را برداشت . به درستی که او در حق خود ستمکار و بی اطلاع است . آنگاه با دید وسیع به کرامت قادر متعال نگریسته و می گوید اگر من در حلقه ذکر عارفان شرکت کردم و راه عرفان را برگزیدم تمام مقصود من این است که مشکلی از مسئله خلقت و رمز آن را دریابیم .
ابیات پنجم و ششم باز گو کننده وصف شاه منصور و اوضاع و احوال زمان حکومت اوست و شاعر در بیت هفتم نصیحتی عالمانه به او می کند . به او هشدار می دهد که این دنیا و حکومت چند روزه آن برای همیشه پایدار و مستقر نیست ودست به دست می شود . شاعر در بیت ماقبل آخر غزل که همیشه خواسته باطنی خود را بیان می کند. اشاره غیر مستقیمی به بذل و بخشش در حق خود را دارد. در پایان ، مضمون بیت ششم را حافظ از نظامی در شرفنامه گرفته که می گوید :
هوا معتدل بوستان دلکش است هوای دل دوستان زان خوش است
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
با سلام ، من نیتی برای ازدواج کردم، این غزل برایم امد، خواستم اگر میشه راهنماییم کنید ، که ایا ازدواجم صورت میگیرد ؟ ممنونم
اسمتو بهم بگو بگیرم برات
جمیله ایست عروس جهان ولی هش دار که این مخدره درعقدکس نمی اید
هزاران بارهزاران مطلب راجع به فانی بودن دنیا وزندگی خواندیم به نظرم هیج کدامش تعبیری به این زیبایی وباین کلمات به جا نداشته است واقعا روحش شادحافظ والامقام ممنون به خطرسایت بسیارمفیدتون سپاس
این غزل را "در سکوت" بشنوید
سلام وقتتون بخیر خدمت حافظ دوستان
بنده هم به نیت ازدواج فالی گرفتم و این شعر حافظ اومد
آیا کارم عملی میشه؟
فال شب یلدای ۱۴۰۲
گوارای دل عاشقم آن است که به شراب خوشبو مشتاق شود، که از زهد ریایی بوی خیری نمیآید.
۲- اگر همه عالم از عشق بازدارندم من کاری میکنم که صاحب اختیارم میفرماید(خانلری: همه گو منع عشق،کنند-ایهام: خداوند و معشوق)
۳- در این گرداب از ریزش آبشار سخاوتنندی ناامید نباش، که خوی کریمانه او هم گناهت را میبخشد و هم دلسوزیات کند.
۴- دل سرگشته مقیم حلقه ذکر شده به این امید که حلقه موهای یار را باز کند(فرق میان تفکر و تذکر آن است که تفکر، جستن است و تذکر، یافتن.تذکر سه چیز است: به گوش ترسندای وعید شنیدن، به چشم به وعده دوست نگریستن و به زبان نیازمندی منت را اجابت کردن. صد میدان خواجه عبدالله، ۳۴)
۵- تو که زیبایی خدادادی داری و اقبال بلند، چه نیاز به آرایش و آرایشگر!
۶- و اینک که چمن آراسته و هوا جان افزا و شراب خالص مهیاست، هیچچیز جز دل خوش بایسته نیست.
۷- جهان و کامبخشیاش چون عروسی زیباست ولی بهوش باش که به عقد کسی در نمیآید( تنها فریبت میدهد)
۸- با زاری گفتم زیباروی من! چه میشود عاشق دلخستهای از لبان شکرینت آسوده شود؟!
۹- با خنده پاسخ داد: حافظا! مپسند که بوسهات صورت ماه را بیالاید(و مبصر البدر لا یدعوه للقبل: بیننده ماه، او را به بوسه نمیخواند.از کوچه رندان، ۲۱۶)
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح