غزل شمارهٔ ۲۲۹
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۲۹ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۲۲۹ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۲۹ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۲۲۹ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۲۹ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۲۲۹ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۲۲۹ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۲۲۹ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۲۲۹ به خوانش شاپرک شیرازی
غزل شمارهٔ ۲۲۹ به خوانش محمدرضاکاکائی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
بوسه به فارسی با بوش به فرانسه بمعنی دهان از یک ریشه است
در پاسخ امین کیخا
اگر مساله ریشه یابی و تطبیق واژه هاست چرا بوسۀ فارسی را با "بسه" از مصدر baiser فرانسه مقایسه نمی کنید که تقریبا مثل هم تلفظ می شوند و تحقیقا در معنا یکی هستند.
با درود به رسته تفسیر شما را میپذیرم ولی کمی ازرمداری کردم ولی درست است شما هم راست میفرمایید و خوشبختم کسی نوشته هایم را به سنجیدگی می خواند
از این صدها صدای گنگ سر در گم دلم تنگه
از این خواننده های سر درون خُم دلم تنگه
از این تک بیت بی احساس آدمهای تکراری
از این اشعار زشت بیخود از مردم دلم تنگه
دلم یک نغمۀ شهناز و سوز ساز میخواهد
دلم یکدم سبکباری چنان پرواز میخواهد
ازین آب یخ بی مزه تهرون دلم تنگه
از این بوی بد دود ته شمرون دلم تنگه
دلم برف سفید رنگ موی زال میخواهد
دلم یک لحظه دیدار رخ با حال میخواهد
برای یک نفس آرامش بی دلهره امشب
دلم از لهجۀ حافظ،غزل، آواز میخواهد.
بسیار زیباست این شعر...
بر غزل خواهم که رقیب رانم مگذاری/ صدباره ترک دیار بر اندیشه دانم مگذاری
گویم که چگونه ادامه دهم به زندگی هرروز / خواهم که دهم به فدای تو جانم مگذاری
به رخصت بوسه بر لبت جان دهم همی / این را همی ستاندی و آنم مگذاری
nilufaraneh.ir
*****************************************
................***********************...........
گفتم روَم به خواب و ببینم ......
حافظ ز آه و ناله امانم نمیدهد
خیال دوست: 20 نسخه (801، 813، 818، 821، 824، 825، 836 و 13 نسخۀ متأخّر یا بیتاریخ) خانلری، عیوضی، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصال، سایه
جمال دوست: 14 نسخه (803، 819، 823، 827، 843 و 9 نسخۀ متأخّر یا بیتاریخ) قزوینی- غنی، خرمشاهی- جاوید
(مر) وصال دوست: 1 نسخه (822) اشتباه کتابت
جمال یار: 1 نسخۀ متأخّر (874)
جمال او: 1 نسخۀ بسیار متأخّر (898)
38 نسخۀ شناخته شده از قرن نهم هجری از جمله 11 نسخۀ کاملِ کهنِ مورّخ، غزل 223 و این بیت از آن را دارند.
*****************************************
*****************************************
شکر به صبر دست دهد عاقبت ولی.......چقدر این مصرع از منظر محتوایی برای من پیچیدست.
در بیت سوم مصرع اول بجای مردم در این فراق گفته شود مردم ز انتظار و در این پرده رَآه نیست و در پیچیدگی بیت شکر به صبر دست دهد که جناب جاوید مدرس را بخود مشغول کرده باید عرض شود که این بیت تداعی میکند شعر گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی که همه چیز در سایه صبر و بردباری درست خواهد شد البته صبر و حوصله همراه با اندیشه کردن
حق یارتان باد
بخت از دهان دوست نـشـانم نمیدهــد
دولت خـبـر ز راز نـهــانــم نـمـیدهـــــــد
بخت واقبال بامنِ عاشق سرِسازگاری ندارد،شانس واقبال بامن نیست،"دهانِ دوست" (که درنظرِعاشق سر چشمه ی ِ آب حیات است)ازدسترسِ من خارج است ودولت (بخت واقبال) نیزیاری نمی کندوهیچ نشانی ازآن بی نشان(دهانِ یار)دراختیارِمن نمی گذارد.
دهانِ دوست درادبیاتِ فارسی بعضی وقتها آنقدر کوچک است که به "نقطه" تشبیه می شود:
گفتم به نقطه یِ دهنت خودکه بردراه؟
گفت این حکایتیست که بانکته دان کنند.
اماتشبیهِ دهانِ دوست به "نقطه"به غیرازاینکه استعاره ازتنگی وکوچکیِ دهان می باشد ریشه یِ فلسفی نیز داردبه این صورت که :
"نقطه" سِرِّ سربسته ایست که راهی به میانِ آن نیست اماتمامِ حروفات وکلمات ازنقطه استخراج می گردد.نقطه همان صفر(هیچ )است لیکن تمامِ شماره هاواعداد ازصفر متولّدمی شوند.به ویژه درهنرِخطِ نستعلیق،ذاتِ همه یِ حروف، نقطه هست. حتّا معیار ومیزانِ اندازه یِ کشش وطول وعرضِ حروف بانقطه سنجیده می شود.برایِ مثال اندازه ی الف به تعدادِسه نقطه واندازه یِ کششِ حروفی مانندِ س یا ب وفِ بزرگ به تعدادِ 7تا9 وبعضی اوقات تا11 نقطه می باشد.نقطه نمادو مرکزِ وحدت است وکثرت ازنقطه آغازمی شود.درقدیم که صفحاتِ کاغذ یاپوست خط دار نبودند خطّاطان موقعِ نگارشِ یک متن یایک بیت شعر،درابتدایِ خط یک نقطه می گذاشتندوآن نقطه مسیر رامشخص می نمود،نقطه بعنوان شاخص بودوخطّاط برمدارِنقطه حرکت می نمود تامنحرف نگردد،هنوزنیز بسیاری ازخطاطان این کار راانجام می دهند.درپایانِ نوشته نیز نقطه گذاشته می شود زیرا آغازوپایانِ هر نوشته ای نقطه هست.
کعبه که مرکز زمین است شبیهِ یک نقطه یِ سربسته یِ سِرّآمیز است ،کعبه نمادِوحدت وسمبلِ توحیداست.کسی جزپرده دارکه مراقب ونگهبانِ کعبه هست اجازه یِ ورود به درونِ کعبه راندارد.به همین جهت مراقب(رقیب) وپرده دار درادبیاتِ فارسی بیشتر منفی نقشِ منفی دارد:
"رقیب آزارها فرمودوجایِ آشتی نگذاشت." مصداقِ واقعیِ "پرده دار"-"رقیب" ونگهبانِ دردوره یِ حاضر خاندانِ کثیفِ آلِ سعوداست که باتکیه برزور وزَر،مقامِ والایِ پرده داریِ حریمِ حرمِ کعبه راغصب نموده اند....
گاهی نیزدهانِ دوست آنقدرتنگ و کوچک است که هیچ (صفر) است وقابلِ مشاهده نیست:
هیچ است آن دهان ونبینم ازونشان
موی است آن میان وندانم که آن چه موست.
دراین غزل نیز "دهانِ دوست" استعاره از معمّا ورازی نهانست که دولت واقبالِ شاعر به کشف شدن وگشوده شدنِ گرهِ معمّا هیچ کمکی نمی کند.شاعرِ عاشقِ مانیزبرمدارِ این نقطه یِ سحرآمیز می گردد.
سخنت رمزِدهان گفت وکمرسرِّ میان
وزمیان تیغ به ما آخته ای یعنی چه؟
تازمانی که سخن نگفته بودی ماچنین می پنداشتیم که تودهان نداری،ازکوچکی وتنگی دیده نمی شد.وقتی سخن گفتی تازه رمز واسرارِاینکه تودهان داری یانه؟ برماگشوده شد.....
از بـهر بـوسـهای ز لبش جان همی دهم
ایـنــم هـمـی سـتـانـد و آنـم نمیدهــــد
برایِ گرفتنِ یک بوسه از لبش، جانِ خویش را می دهم ، معشوق نیزجانم را میگیرد ولی بوسهای به من نمیدهد. بدطالعی بین که در راهِ وصالِ معشوق، هستیِ خودرا میدهم امّا معشوق هیچ توجهی نمی کندومن ازنعمتِ وصالش محروم هستم.
گویی بدهم کامت وجانت بستانم
ترسم ندهی کامم وجانم بستانی
مردم در این فراق و در آن پرده راه نیست
یـا هست و پـرده دار نـشـانــم نـمیدهـد
در این هجران ودوری ازمعشوق و عدم دسترسی به دهانِ دوست ،عمرم به پایان رسید وگویی که هیچ راهیِ بدان سرمنزلِ مقصود(وصالِ یار)وجودندارد ویاچنانچه راهی وجود دارد ،بخت واقبال یاری نمی کند ونشانم نمی دهد.
پردهدار :( مراقب،دربان و نگهبانِ سرمنزلِ معشوق)
چوپرده داربه شمشیر می زندهمه را
کسی مقیمِ حریمِ حرم نخواهدماند.
زلفـش کـشـیـد بادِ صبا ، چرخِ سفله بین
کـانـجـا مـجـال بــادِ وزانــم نـمـیدهــــــد
باد صبا: (باد سحرگاهی و نسیم دل نوازی که از سمتِ شمال میوزدورابط عاشق ومعشوق است)
بادصبابه راحتی به گیسوانِ یار دسترسی داردودرمیانِ آن می پیچدونوازشش می کند. امّا طالعِ بدِمرابنگریدکه حتا به اندازهیِ بادِ وزان هم به زلفِ یار دسترسی ندارم. (وزنده وگذران-دراینجاباد معنیِ هیچ وبی ارزش نیزدارد)
چرخِ سفله: روزگارِپست وبدعهد
ببین این روزگارِ پست به من فرصت دسترسی به گیسوی یار را نمیدهدجا یی که بادِ صبا دسترسی به زلف یار دارد و محرمِ رازِ اوست .اما حافظ عاشقی نیست که ازشدّتِ فراق ازعشق رویگردان گردددرجایی دیگرمی فرماید:
حافظ ازدولتِ عشقِ توسلیمانی شد
یعنی ازوصل توأش نیست بجز بادبه دست
حافظ همین که عاشق است خودراهمچون حضرتِ سلیمان کامران وکامیاب می پندارد.اما بازبانِ ایهام ِ حافظانه ورندانه درمصرعِ دوم به معشوق یادآوری می کند که گرچه به لطفِ دولتِ عشقِ توسلیمانی شده ام لیکن ازوصلِ توچیزی جزباددردست ندارم.ضمنِ اینکه معنایِ دیگری نیز دردلِ معنایِ اول نهفته وآن اینکه: من مانندِحضرتِ سلیمان که بر اَبر وباد وچرخِ فلک حکمرانی می نمود کامیاب هستم.
گدایِ میکده ام لیک وقتِ مستی بین
که نازبرفلک وحکم برستاره کنم.
چنانچه ملاحظه می گرددتمام غزلیّاتِ حافظ مرتبط بایکدیگرند وارتباطِ معنایی وپیوندِباطنیِ غزلها – بیتها وحتّا مصرع ها،هیچگاه منقطع نمی گردند وبه عبارتی تمامِ سخنانِ حافظ پیرامونِ یک قصّه هست وآن قصّه ای نیست جزقصّه یِ روح بخشِ عشق که لطف وعنایتِ ویژه یِ پروردگارِعالم برآدم است.
جهانیان همه گرمنعِ من کنندازعشق
من آن کنم که خداوندگار فـــرماید
چـنـدانـکه بـر کـنـار چـو پـرگار مـیشــدم
دوران چـو نـقـطـه ره بـه میـانم نمیدهـد
برایِ درکِ آسانِ معنیِ بیت، ابتدابایدشکلِ پرگار وحرکتِ دَوَرانیِ آن رادرنظرداشت که چگونه دورِ یک نقطه،می چرخدو سرگردان است ولی هرچقدر سرگشته به گِرداگِردِ نقطه می گردد راهی برای واردشدن در درونِ نقطه پیدانمی کند.نقطه اجازه یِ ورودبه درون رابه پرگارنمی دهد.
عاشق نیزهرچقدر که همچون پرگارسعی وتلاش کرده وبه گِرداگِردِنقطه یِ موردِنظر {استعاره از:کعبه یِ منزلِ معشوق - نقطه ی دهانِ معشوق- } گردیده است،حاصلی نداشته ونتوانسته به درونِ نقطه راهی پیداکند.روزگارِبدعهد این اجازه رابه عاشق نداده است.
حالاچرا ازروزگار باواژه یِ "روزگارِ پست" و"چرخِ سفله "یادشده است دربیتِ بعدی پاسخش راخواهیم یافت .تجربه نشان داده که حافظ به هیچ عنوان واژه ای رابی دلیل انتخاب نکرده وبرای انتخابِ کلمات وواژه ها بیشترین وسواس راخرج نموده است.
سرگشتیِ عاشق و دورزدنِ دورِ کعبه ی منزلِ معشوق، وحیران ومبهوت درخویش فروماندنِ معشوق ،ودرآخربی حاصلی وراه پیدانکردنِ به داخلِ منزلِ مقصود،بصورتی زیبا وخیال انگیز به حرکاتِ پرگارتشبیه شده است. (یک پای پرگاردرخویش فرومانده وپایِ دیگرش درحالِ گردش به دورِنقطه یِ مرکزیست تاراهی به درونِ نقطه یِ اسرارآمیز کشف کند ،همانگونه که عاشقِ فرومانده درحیرت، درحوالیِ منزلِ معشوق پرسه می زندوراهی به درونِ خانه پیدانمی کند) .
دوران به معنیِ روزگار وهمچنین تداعی کننده یِ دور زدن وحالتِ دَوَرانیِ پرگارنیز هست.
روزگار همانندِ نقطه {که به پرگار اجازه یِ ورودنداد}،به من اجازه ومجالِ ورود به درون را نداد.تمام عمرهرچه طواف کردم به درونِ حرم راهم ندادند.
مفهوم وجانِ کلام دربیتِ نخست که:{ دهانِ یار به رازِ نهان (نقطه ی سربسته) تشبیه شده وعاشق را راهی به میانِ آن نیست،} درلابلایِ تمامِ غزل جاریست وذهنِ مخاطب به این موضوع برگشت داده می شودتاپرگارِکلام نیز برمدارِ همان نقطه یِ"دهانِ دوست"بچرخد.
شکّر بـه صـبـر دست دهـد عاقبت ، ولی
بـد عـهـدی زمـانـــه امـانــم نـمـیدهــــد
گرچه این یک قانونِ نانوشته هست که: همه جاباتلاش وصبوری وشکیبایی وانجامِ مراحلِ: {کاشت- داشت وبرداشت}سرانجام ثَمر(شَکَر)حاصل می گرددولی دریغ و افسوس که روزگارِ بدعهد وچرخِ سفله،بامن لجبازی می کند.من هرچه صبروتحمّل می کنم تامن نیزمجال وفرصتی یابم وثمره یِ بردباری وشکیباییِ خویش رابرداشت نمایم توفیقی حاصل نمی شود.{پاسخ سئوالِ مطرح شده درموردِ چراییِ پستیِ روزگار}
شکر دراینجا استعاره از بوس وکنار وشیرینیِ وصال است.
طمع درآن لبِ شیرین نکردنم اولا
ولی چگونه مگس از پیِ شکرنرود.؟
گـفتم روم به خواب و ببینم جمال دوست
حـافــظ ز آه و نـالـه امـانـم نـمـیدهـــد
در این غزل از اول تا آخر بحثِ کشف نشدن رازوسِرّ (دهان یار) و عدم حصولِ وصال است .
حال که بااین همه تلاش وکوشش توفیقی درعالمِ بیداری حاصل نشد باخویش گفتم بخواب بروم به این امیدکه شاید جمال یار را در خواب ببینم ، اما افسوس که آه و ناله واشگ وزاری فرصتِ خوابیدن رانیز ازمن گرفته اند ومن چه بدشانس وبدطالع هستم.شاعرازهرراهی که بنظرش می رسدقصدِ واردشدن برداخلِ کعبه یِ مقصودرادارد اماهرگزتوفیقی پیدا نمی کند ونداسرمی دهدکه:
من ازاین طالعِ شوریده به رنجم وَرنه
بهره مندازسرکویت دگری نیست که نیست.
بیت چهارم: باد صبا زلفش را کشید. چرخ ِ سفله را ببین که آن جا (در نزدیکی زلف ِ یار)، به اندازه ی مجالی که به باد ِ وزان (صبا) داده، به من نمی دهد. یا:
ای روزگار! باد ِ صبا این مجال را دارد که زلف ِ یار را بکشد اما من این مجال را ندارم که به زلف یار (آن جا) نزدیک هم بشوم.
تصویر ِ افتادن باد صبا (باد ِ وَزان) به زلف ِ یار را به این تعبیر کرده که باد زلف ِ یارش را کشیده است.
بیت آخر تعبیر لطیف و طنز آمیز و امروزی ئی دارد:
پیش خودم گفتم که الان می خوابم و جمال دوست را به خواب می بینم. اما این حافظ از بس آه و ناله (سر و صدا) کرد مگه گذاشت بخوابم؟!
مردم در این فراق و در آن پرده راه نیست
یا هست و پرده دار نشانم نمیدهد..
پرده "تو"
پرده دار "خودِ تو"
پسِ پرده "خودِ خودِ تو"
...
☆☆ شکر به صبر دست دهد عاقبت ولی
بدعهدی زمانه زمانم نمیدهد ☆☆
یعنی هر مقصودی با صبر و حوصله به دست می آید پس قائدتا عاشق، تو را با صبر کردن بالاخره روزی به دست می آورد،
ولی افسوس که عمر انسان محدود است و زمانه بد عهد است، و زمانی که برای رسیدن به تو لازم است، بیشتر از عمر حافظ است. با این رویه که تو در پیش داری اگر ادامه دهی به حافظ می میرد و به تو نمی رسد و ناکام از دنیا می رود.
معانی لغات (229)
بخت: طالع
دولت: اقبال ، کامکاری
در این پرده: 1- درون این سراپرده ، درون حرم . 2- در بارگاه اسرار الهی
مجل: فرصت
دوران : روزگار
زمانم نمی دهد: مجال و فرصت به من نمی دهد.
پرده دار: حاجب.
معانی ابیات غزل (229)
(1) بخت و طالع مدد نمی کند که نشانی از دهان دوست به دست آورم و دولت و اقبال همراهی نمی کند تا از آن دهان ناپیدا راز نهانی دل دوست را بشنوم .
(2) برای بوسه یی از لب او جانم را فدا می کنم ، نه جانم را می گیرد و نه بوسه یی به من می دهد.
(3) از شوق دیدار او جانم به لب رسیدو به سراپرده او راهی نیست یا اگر هم باشد نگهبان به من نشان نمیدهد.
(4) دست نسیم صبا در زلف او رفت، پستی روزگار را بنگر که به اندازه باد گذرا هم به من امکان دست یازی نمی دهد .
(5) هر چه قدر چون شاخه متحرک پرگار، در کنار ددایره، در حالت سرگردانی به سرمی بردم روزگار به من اجازه ورود به داخل دایره امکان نمی دهد .
(6) عاقبت با شکیبایی ، شیرینی کامیابی حاصل خواهد شد اما روزگار ناسازگار فرصت و زمان برای صبر کردن به من نمی دهد .
(7) با خود گفتم به خواب می روم و در عالم خواب و خیال روی دوست را می بینم اما از آه وناله حافظ ، مجال خواب رفتن حاصل نمی شود .
شرح ابیات غزل( 229)
وزن غزل : مفعمل فاعلات مفاعیل فاعلن
بحر غزل ک مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف
*
در این غزل هیچ گونه نکته عرفان وایهامی به کار نرفته است . غزلیاست که با گله از بخت و اقبال و شرح اشتیاق شروع شده و به بد عهدی روزگار ختم می شود .
آنچه از مفاد بیت آخر مستفاد می شود این است که حافظ این غزل را از زبان آرزوهای درونی خود سروده و خواسته ها وامیال باطنی خود را بازگو کرده و در آخر سر هم ، ضمیر باطن او می گوید که اکنون که مجال ورودبه حرمسرای او و دیدار جمالش را ندارم با خود گفتم به خواب بروم وجمال او را در عالم خواب ببینم که این امکان را هم آه و زاریهای حافظ از من گرفته و مجال خواب رفتن برایم حاصل نمی شود !
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
محمد داداش من
شکر به صبر دست دهد عاقبت ولی,
این مصراع باید توجه کرد که دو بخشه , ولی آخر مصراع درحقیقت شروع مصراع بعده
شکر به صبر دست دهد عاقبت ,,, گمونم یه شکل دیگه از همون مصراع گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی هستش
که
تو مصراع بعد میگه بدعهدی زمونه بهم مهلت نمیده
درود بر شما، با سپاس فراوان از کوشش بی پایان شما در نگهداری زبان پارسی
در خوانش این غزل دو مورد ناهمخوانی شنیده می شود. سپاسگزار خواهم بود اگر از چرایی آن گفته ای در میان باشد.
در یکی از این نسخ خطی که ضمیمه کرده اید آمده:
از بهر بوسه ای ز لبش جان همی دهم
اینم نمیستاند و آنم نمیدهد
که به نظرم نغزتر است از این جهت که حافظ جانش را چنان بی مقدار میداند که معشوق حاضر نمیشود در ازای دریافت آن بوسه ای بدهد.
در مصرع «کان جا مجال بادوزانم نمیدهد»، بین باد و وزان فاصله قرار نگرفته و ممکنه خوانندۀ ناآشنا که برای اولین بار شعر رو میخونه، در فهم وزن و خوندن، دچار مشکل بشه. لطفا فاصله قرار بدید.
بخت از دهان دوست نشانم نمی دهد
دولت خبر ز راز نهانم نمی دهد
بخت به معنیِ طالع و اقبال آمده است و رسیدن به دهانِ دوست در فرهنگِ عرفانی کنایه از تقاضایِ دمیدنِ روح و جانی تازه است در کالبدِ مُرده ی سالک پس از آنکه به خویشتنِ توهمی و دروغینِ خود کشته و مرده شد، پس سالکِ عاشقی که قاتلو انفسکمِ ذکر شده در قرآن را به فعلیت در آورده و حقیقتن به خویشتنِ برآمده از ذهنش کشته شد نیازمندِ دهانِ حضرت دوست است تا همچون مسیح بر دهانِ او گذاشته و با دمیدنِ نفسِ قدسی در کالبدش بار دیگر عاشق را به جانِ اصلی و حقیقیِ خود زنده کند، حافظ میفرماید بخت و طالعی که از ازل برایِ او مقرر شده است او را به سویِ دهانِ حضرت دوست راهنمایی و دلالت نمی کند، به بیانِ دیگر پس از رهایی سالکِ عاشق از ذهن و مُردن به خویشتن، آنچه او نیاز دارد لطف و عنایتِ خداوند است تا به نشانیِ دهانِ حضرتش راهنما باشد. حافظ در مصراع دوم این راهیابی و یافتنِ نشانِ دهان را مشروط و منوط به مطلبِ دیگری نیز می کند و آن با خبر شدن از رازی درونی است که آن دولت باید دست دهد تا سالک به امرِ مهمِ دیگری دست یابد و با خبر شود که دوست یا محبوب از درونِ او و هر انسانِ دیگری بیرون نیست تا برایِ مثال از آسمان بیاید و با دهانِ خود در کالبدِ او دمیده و او را به خویش زنده کند، و نشانیِ آن دهان از آنچه او تصور می کند بسیار نزدیکتر است به او.
از بهر بوسه ای ز لبش جان همی دهم
اینم همی ستاند و آنم نمی دهد
لازمه دمیدنِ روح در کالبدِ عاشقی که به خویشتن یا نفسِ خود مُرده، بوسه یا گذاشتنِ لبِ حضرتِ دوست است بر لبِ عاشقِ ذکر شده، یعنی همان دهانِ بیتِ نخست، پس حافظ میفرماید از برایِ رسیدن به این لب و بوسه نه یکبار بلکه هر دم و لحظه (همی) جان می دهد تا به منظورِ خود برسد و لبِ حضرت دوست یا زندگی را بر لبانش احساس کند و این بوسه رقم بخورد، او همی و هر لحظه به کرّات جان را می ستاند اما از دادنِ آن بوسه حیات بخش خودداری می کند.
مردم در این فراق و در آن پرده راه نیست
یا هست و پرده دار نشانم نمی دهد
حافظ ادامه می دهد آن بوسه و گذاشتنِ دهان بر دهانِ عاشقش رقم نخورد و او نزدیک است که در غمِ این فراق به جسم هم بمیرد اما در آن پرده راه نیست تا رازِ گشایی کرده و ببیند در پرده چه می گذرد و چرا معشوق رُخ نمینماید و به بوسه ای او را با جانِ اصلیِ خویش زنده نمی کند، در مصراع دوم میفرماید شاید هم راه هست و پرده دار و حاجب مانع می شود و اجازه راهیابی به درونِ پرده و نشانِ حضرتِ معشوق را نمی دهد. پرده دار همان مراقب است که در کوی و برزن از معشوقِ زیبا روی مراقبت می نمود تا عاشقان نتوانند به او نزدیک شده و عشقِ خود را ابراز کنند، پس در اینجا نیز پرده دار همان رقیب و حاجب است که مانعِ راهیابیِ حافظ و عاشق به حضورِ حضرت دوست می گردد، علتِ این ممانعت در این است که عاشق در ذهنِ خود معشوق را دارایِ نشان تصور نموده است، یعنی مصراع دوم از بیتِ نخست هنوز درباره او قطعیت و فعلیت نیافته و عاشق از دولتِ رازِ نهانی و درونی با خبر و برخوردار نشده است وگرنه معشوق را نشان دار و در پرده تصور نمیکرد تا در جستجوی او برآمده و در دیدارش پرده دار را مانع ببیند. مولانا نیز در غزلی تصورِ نشان داشتنِ خداوند را که قدیم است و ازلی موجبِ شگفتی دانسته می فرماید؛ "چه چگونه بُد عدم را، چه نشان نهی قِدَم را؟ نگر اولین قَدَم را که تو بس نکو نهادی"
زلفش کشید باد صبا، چرخ سفله بین
کان جا مجال بادوزانم نمی دهد
حافظ میفرماید سرِ زلفِ حضرت دوست در دستان او بود و کم مانده بود که فراق مبدل به وصال گردد و آن بوسه ی زندگی بخش به حقیقت پیوندد، اما با زیاده خواهیِ او یا عاشق و نشان دار کردنِ معشوق است که بادِ صبا زلفِ حضرتش را کشیده و از دستِ او بیرون می آورد، حافظ این کار را از چشمِ چرخ یا روزگارِ دون و پست می بیند که با دمی رفتنِ عاشق به ذهن و خیالِ راهیابی به درونِ پرده و تصورِ نشانِ حضرت دوست موجب شد صبا سرِ زلف را از دستانش کشیده و بیرون آورد، پس لازم است عاشق بار دیگر خویش را از ذهن رهایی بخشد و بارها به خویشتنِ ذهنی بمیرد تا شاید بار دیگر سرِ زلفِ معشوق را بدست آورده، تقاضایِ دهان و لب نماید. در مصرع دوم بادوزان می تواند به معنیِ جولان دادن از سویِ عاشق باشد وقتی که هنوز صبا سرِ زلف را از دستِ وی نکشیده بود و اکنون چرخِ سفله و پست مجالِ این کار را از او گرفته است.
چندان که برکنار چو پرگار می شدم
دوران چو نقطه ره به میانم نمی دهد
نقطه همان مقام ذات حق تعالی ست یعنی جایی که همه حجابها برداشته شوند ، میان نیز به همین معنی می باشد، یعنی یکی شدن کامل سالک با حضرت معشوق، حافظ میفرماید پرده دار یا باد صبا همچنان که عارف را از دست یافتن به مقام ذات حق تعالی باز داشته و دور میکند ، عارف سماجت کرده و پرگار وار به گرد آن نقطه ذات میگردد اما دوران و روزگار نیز به یاری پرده دار آمده و اجازه راهیابی و یکی شدن با معشوق را نمیدهد به دلایلی که حافظ در بیتِ قبل به آن پرداخت.
شکَّر به صبر دست دهد عاقبت ولی
بد عهدی زمانه زمانم نمی دهد
شکر ،شیرینی لحظه وصال سالک عاشق با حضرت معشوق است که با صبر و قانون مزرعه یعنی با کار و کوشش حاصل خواهد شد، اما عمر جسمانی انسان محدود ، در حالیکه انسان در این جهان و با وجود جسمانی خود باید به حضور حضرت معشوق رسیده و با عشق یکی شود، بد عهدی زمانه به انسان عمر نوح نخواهد داد، یعنی باید کار معنوی را زودتر شروع کنیم اگر طالب شکر و برکت و شادیِ زندگی باشیم، اگر به مقام و نقطه راه نباشد گرد آن نقطه و میان که میتوان چرخید .
گفتم روم به خواب و ببینم جمال دوست
حافظ ز آه و ناله امانم نمی دهد
اما حافظ یا عارف که تمنای دیدار روی و جمال حضرت دوست امانش را بریده است آرزوی دیدار یار در خواب را در سر می پروراند ،تایید دیگری که انسان را در بیداری و هشیاری جسمی راهی به آن ذات و میان مقدس نمیباشد همان گونه که موسی نیز تمنای دیدار جمال حضرتش را داشت و رسیدن به نقطه ذات ، اما ندای لن ترانی به او یادآوری کرد که امکان ندارد ولی با متلاشی کردن کوه ذهن و هشیاری جسمی ، با چشم باطن قادر به دیدار جمال او خواهد شد ، برای هر انسان عاشقی نیز چنین امکانی وجود دارد . در مصرع دوم یکی دیگر از عوامل مانع دیدار روی حضرتش ، آه و ناله و شکایت از وضعیتهاست ، اینکه چرا دیدار جمال یار میسر نبوده و یا به تاخیر می افتد ، که همه از سر ذهن بوده و امان یا مهلت و فرصت دیدار روی معشوق را از انسان میگیرد . یعنی تنها با ذهنی خاموش ولی خلاق امکان دیدار جمال یار با چشم دل فراهم خواهد شد .
این غزل را "در سکوت" بشنوید
شکر در بیت ششم «شُکر » است نه «شَکر»
به دو دلیل
اولا اگر شَکر خوانده بشه وزن شعر مشخصا بر هم میریزد و شعر حافظ شعری نیست که کوچکترین مشکل وزنی بر آن مترتب باشد
ثانیا حافظ هر جا از اسم خاصی مثل شَکر استفاده میکند حتما آرایه مراعات نظیر را نیز برقرار می کند . در حالیکه در این بیت هیچ کلمه مرتبط با شکر مثل شهد ، شیرین ، لب ..... به کار نرفته است. کافیه به بقیه بیت هایی که حافظ در آن شَکر را به کار برده نگاه کنید همه جا کلمه دیگری در ارتباط با شکر به کار رفته
بنابراین
شُکر به صبر دست دهد عاقبت ولی
بدعهدی زمانه زمانم نمی دهد
وزن عروضی شعر مضارع است که با دو هجای بلند شروع میشود. قطعاً فرمودهٔ جنابعالی که «شُکر» باشد با هیچ اختیار عروضی در این وزن نمیگنجد. کلمهٔ درست همانطور که در متن فعلی آمده «شِکَّر» با تشدید روی کاف است که با «صبر» به لحاظ تلخی گیاه صبر هم تناسب دارد. شاید جنابعالی تشدید روی کاف را در نظر ندارید که آن را خارج از وزن مییابید.
شکر هیچ تشدیدی ندارد. شما برای اینکه کلمه را به خورد وزن دهید مجبور میشوید تشدید روی کاف بگذارید. اگر یک جای دیگر در بیت حافظ شکر را با صبر مراعات نظیر نموده است نشان دهید.
شُکر به لحظ محتوایی و وزنی شعر را کامل میکند.
واژه «شکر» با تشدید در ادبیات فارسی سابقه دارد
شکّر هندوستان و شکّر مازندران
هر دو شیرینند اما این کجا و آن کجا ؟
شکّر شکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله می رود
سعادت یاری نمیدهد و نشانهای از دهان شیرینش نمیآورد و پادشاهی اقبال خبری از این راز نهان( ایهام: کوچکی دهان)نمیدهد.
۲- برای یک بوسه شکرینش جان میدهم، جانم را میگیرد ولی از بوسه خبری نیست( خانلری: اینم نمیستاند)
۳- در سوز این جدایی مردم، ولی به درون پرده راه نیست. یا راهی هست و پردهدار نشانم نمیدهد.( خانلری: مردم ز اشتیاق)
۴- نسیم صبا موهای خوشبویش را میکشد، اما زمانه بیمقدار را ببین که حتی به اندازه باد( که هیچ است)مجال دریافت زیباییاش را نمیدهد.
۵-پیوسته چون پرگار در اطرافش میچرخم ولی چرخ زمانه، میان راهم نمیدهد تا چون نقطه نزدیک کانونش باشم.(خانلری: چو پرگار میروم)
۶- شیرینی دبدارش با شکیبایی حاصل میشود ولی زمانه بیوفا این پیمان را هم میشکند و فرصت دیدار نمیدهد.
۷- اکنون ناامید از هر راهی، گفتم به خواب روم و چهره زیبایش را ببینم ولی حافظ با این آه و ناله عاشقانهاش امانم را بریده است.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح