غزل شمارهٔ ۲۲۸
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۲۸ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۲۲۸ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۲۸ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۲۲۸ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۲۸ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۲۸ به خوانش فریبا علومی یزدی
غزل شمارهٔ ۲۲۸ به خوانش پانیذ علیپور
غزل شمارهٔ ۲۲۸ به خوانش زینب بیات
غزل شمارهٔ ۲۲۸ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۲۲۸ به خوانش مریم فقیهی کیا
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
بادرودوسپاس فراوان
درمصرع اول بیت پنجم "اگر" صحیح است.
---
پاسخ: با تشکر، نقل تصحیح قزوینی مطابق متن است (وگر)، تغییری داده نشد.
تو را آن به که روی ز مشتاقان بپوشانی که شادی جهانگیری غم لشگر نمی ارزد
درود برشما: واعظ شهر چو(مهر)ملک وشحنه گزید،من اگر (مهر)نگاری بگزینم چه شود/عقلم ازخانه بدر رفت اگر(می)اینست دیدم ازپیش که درخانه دینم چه شود.درتمامی ابیات شاعر بجای واژه (مهر) از واژه (می) یا (باده) ویا(شراب) استفاده نموده! که منظور [مهریار] میباشد. ویادر جایی میفرماید: بده ساقی (می باقی) که درجنت نخواهی یافت.... که منظور همان (مهرباقی ومانی وجاویدان یار) میباشد.. یامیفرماید، کو پنهان مهراو ورزم،یعنی [مهریار]
ادیبی این غزل را به داستان آفرینش راجع دانسته. "من" حضرت آدم است و پیش پا دیدن، آگاه شدن به نیک و بد. تا بیت آخر که "من" حضرت آدم است و "حافظ" فرزندان او که شامل خود حافظ هم می شود. نظر دوستان چیست؟
آخر ای خاتم جمشید همایونآثار !
گر فتد عکس تو بر ...... چه شود؟
لعل نگینم : 30 نسخه (801، 803، 811، 813، 814-813، 818، 819، 821، 822، 823، 824، 825، 836، 843 و 16 نسخۀ متأخّر یا بیتاریخ) خانلری، عیوضی، نیساری، سایه
نقش نگینم : 8 نسخه (827 و 7 نسخۀ متأخّر یا بیتاریخ) قزوینی، خُرّمشاهی
مُهر نگینم : 1 نسخۀ بسیار متأخّر (889)
لوح جبینم : 1 نسخۀ بیتاریخ
غزل 222 را 41 نسخه دارند و از آن جمله نسخۀ متأخّر 864 بیت فوق را ندارد.
********************************
********************************
@ناشناس:
ابیات اول تا ششم را حافظ از زبان شخصی دیگر گفته شده. بیت آخر هم برای تاکید آمده که گوینده این عبارات، خودِ حافظ نیست.
احتمالا در دوره ای سروده شده که فضا بسته و گفتن از می و معشوق و بد گفتن از زاهد وهمدلی او با شاه، کاری خطرناک بوده.
گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شــود ؟!
پیش پایی به چراغ تـو بـبـیـنـم چه شــود ؟!
باغ می تواند استعاره از دولت ،امکانات،زیبایی ِجسم و وجود یا جمال و چهرهی محبوب بوده باشد.
میوه : اگرباغ را به معنی دولت بگیریم میوه یعنی بهره، اگرباغ رااستعاره ازسیمای معشوق بگیریم منظورازمیوه "بوسه " خواهدبود.
اگرخطاب به معشوق بگیریم، معنی بیت چنین خواهدشد:
من اگریک بوسهای از صورتِ ماه و زیبایت بردارم به توچه زیانی می رسد؟ نه زیبایی ِ تو کم می شود ونه اتّفاق ِ بدی می افتد! پس چراممانعت می کنی؟
من اگرتاریکی های راه وپیش ِ پایم را بانور چراغ تو ببینم چه اشکالی دارد؟! آیانورچراغ شما کم می شود؟
حافظ به زبانی ساده واستدلالی محکم ومنطقی،به مخاطبِ می فرماید که حال توچراغی دردست داری، حال که تو دولتی وامکاناتی دراختیارداری، حال که توزیبایی ِ رخسار داری، دل یک عاشقی راخرسند کنی، یا نیاز نیازمندی را برطرف کنی چقدر خوب می شود، چقدر به فضایل تواضافه می شود وچقدر صواب واحسان می کنی. پس بهتراست که در توانایی، دستِ ناتوانی راگرفته ودل شکسته ای رابدست آوری. این باغی که دراختیارتوست، همیشگی نیست وروزی خشک وویران خواهدشد.
اگرهمین یک بیت مَلکه ی ذهن آدمیان گردد، اگرهمین یک بیت را توانگران وتوانمندان، درزندگانی خویش عمل کنند. اگرآدمیان نیز همچون درختان که بی هیچ منّتی، بی هیچ قید وشرطی،سایه ی خودرا دریغ نمی کنند، ازمساعدت،همراهی وهمدلی یکدیگردریغ نمی کردند، دنیا گلستان چون بهشت می شود! دریغا که می دانیم وازخوابِ غفلت بیدارنمی شویم.
دایم گل این بستان شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را دروقتِ توانایی
یارب انـدر کـَنـف سایهی آن سرو بلند
گر من سوخته یکـدم بنشینم چه شود ؟! کَنف : حمایت، حفظ ، پناه
سرو : استعاره از معشوق
"سایه" و "سوخته" تناسب زیبائیاست ، آدم سوخته و گرمازده به دنبال سایهی خنکی است تا در آن آرامش یابد.
همه ی آدمیان توانگرنیزسایه هایی چون سروبرای دلسوختگان دارند. لیکن چه سود!
معنی بیت : اگر من عاشق ِ دلسوخته درکوره ی سوزان ِ هجران، درحمایت ودر پناه ِ سایهی آن یار بلندقامت، دَمی بیاسایم وآرامشی بیابم، چه اشکالی خواهدداشت؟
حافظ باهوشمندی تمام سخنان خودرا رنگِ عاشقانه زده تابه مذاق ِمخاطبین دلپذیرافتد.ازطرفِ دیگرهمه ی بیت ها را سئوالی طرح نموده تا مخاطبین راپیرامون موضوع به اندیشه وادارد ومخاطب ازخودبپرسد واقعاّ اگراینگونه می شد چه می شد؟ چرا چنین نمی شود؟ چه کسی باید چنین کند؟ کجا باید چنین کند؟ وووو
آخـر ای خـاتـم جـمـشـیـد همایون آثـار
گرفتدعکس تـوبرنقش نگینم چه شود؟
خاتم : مُهر،نگین ،انگشتر
جمشید : نام پادشاه افسانه ای، درادبیات مابیشتر منظور حضرت سلیمان است. نگین : انگشتر "خاتمجمشید" منظور "انگشترسلیمان" است که اسم اعظم برآن حَک شدهبود و باعث نیکتختی بود و تأثیر بسیاری در انجام امور و موفقیت در کارها داشت .
معنی بیت : خطاب به معشوق است.آخر ای محبوب من، که مُهرلعل ِ لبِ تو ،اثراتِ معجزه آسای ِ انگشترسلیمان رادارد ونجات بخش است، اگرمُهرتو(لبِ تو) برانگشتری من (استعاره ازلب) لب ِ من بخورد ومن موردِحمایتِ تو قرارگیرم چه اشکالی پیش می آید ؟!
حافظ درجای دیگری لبِ لعل ِ معشوق را خاتمی نامیده که به رنگِ عقیق است:
اگربه رنگِ عقیقی شداشگ من چه عجب
که مُهر ِخاتم ِ لَعل توهست همچوعقیق
واعـظ شهـر چومِهـر ملِک و شَحنه گـزیـد
من اگر مِـهـر نگاری بگزینـم چـه شـود ؟!
مهر دراین بیت ودرهردومصرع می تواند "مُهر" به همان معنای خاتم وانگشتری خوانده شود وهم "مِهر" به معنای علاقه ، محبّت ، عشق
مَلِک :سلطان، پادشاه
شِحنه : باکسره یافتحه هردودرست است والی ، داروغه ، رئیس پاسبانان
"واعظ" درنظرگاهِ حافظ همچون زاهد وعابد ریاکار،شخصیّتی منفی دارد. چراکه درفراز منبر وفرودِ محراب، جلوه ای نیک وقابل قبول دارند امّا درخلوت، آن کار ِ دیگرمی کنند وظاهر وباطنشان یکی نیست.
معنی بیت : واعظ ِشهرکه (ازروی چاپلوسی) مِهر ومُحبتِ پادشاه و داروغه را انتخاب کرد و با آنان همدست شدهاست چه اشکالی دارد که من هم مِهر وعشق و محبّت شاهدِ زیبارویی را بگزینم ؟!
برداشت ِ دوّم باخوانش ِ "مُهر":
واعظ ِ شهر برنگین ِ انگشتری پادشاه وداروغه بوسه می زند (ازروی پاچه خواری ) من هم اگربه خاتم لعل نگاری بوسه بزنم(ازروی عشق ومحبّت) چه اشکالی دارد کدام مطلوب تراست؟
در قدیم مُهر بزرگان و پادشاهان،همان نگین انگشتریشان بود. وقتی که واعظین به خدمتِ بزرگان یا پادشاه میرفتهاند انگشتر او را میبوسیدهاند.
واعظِ مابوی حق نشنیدبشنوکاین سخن
درحضورش نیزمی گویم نه غیبت می کنم
عقلم از خانه به دررفت وگر مِی این است
دیدم از پیش که در خانهی دیـنم چه شود!
معنی بیت : مقداری باده نوشیدم عقل وهوشم را ازدست دادم هماندم فهمیدم که این متاع( باده وشراب) خانه ی دین وایمانم(ازمنظرشریعت) راویران خواهدساخت. نه می توانم ازخوردن ِ آن پرهیز کنم نه می توانم باخوردن ِ آن پایبندِ شریعت باشم! بنابراین ازپیشتر روشن است که دینم نیز همچو عقلم برباد خواهد رفت.
حافظ دراینجا نوعی تمسخر وطنز را نیزچاشنی سخن کرده وشراب وشریعت رادرتقابل ِ یکدیگرقرارداده است. تقابلی که درغایت باده غالب میدان می شود!
"چه شود" در این بیت سؤالی نیست بلکه رساننده ی اطمینان ِ خاطر شاعراز سرنوشتِ دینش است.
دی می فروش که ذکرش بخیرباد
گفتاشراب نوش وغم دل ببرزیاد
گفتم به باد می دهدم باده نام وننگ
گفتاقبول کن سخن وهرچه بادباد
سود وزیان ومایه چوخواهدشدن زدست
ازبهر این معامله غمگین مباش وشاد
صرف شد عمر ِگرانـمایه به معشـوقه و مِـی
تا از آنم چه به پیش آید ، از اینم چه شود ؟!
"آن" اشاره به "معشوقه" و "این" اشاره به مِی است.
تمام عمرمن درعشق ورزی به معشوق ومیخوارگی سپری شد تاببینیم که ازمعشوق چه لطف وکرمی نصیبِ من بشود وازمیخوارگی چه حاصل آید ومرابه کجاها خواهدکشید.
حافظ گرچه نیک می داند که شراب وباده عقل وهوشش را برباد داده وخانه ی دینش راویران ساخته است. اوگرچه بهترازهمه می داند که تمام ِ عمرارزشمندِ خودرا درفراق وسوزو گداز عاشقی گذرانده، لیکن اصلا وابدا به فکر انتخابِ راه دیگری نیست! چرا که نشاط وسعادت وکامیابی ِ حافظ دراندوه وغم ودردِ عاشقیست.
روزگاریست که سودای بُتان دین من است
غم این کار نشاطِ دل غمگین من است
خواجه دانست که من عاشقم و هیچ نگفت
حافظ اَر نیز بداند که چنیـنم چه شـود
شاید منظور از"خواجه" وزیرتورانشاه بوده باشد.
معنی بیت :
خواجه فهمید که من طریق ِ عشق راانتخاب کردم وچیزی نگفت.(سکوت علامتِ رضاست) اوکه مخالفتی نکرد حالا حافظ ِ شیرازی نیز بداند چه اهمیّتی دارد وبادانستن ِ یکی دیگرچه اتّفاقی می افتد؟ من این طریق راانتخاب کرده ام وهرگزپاپَس نخواهم گذاشت.
من هماندم که وضوساختم ازچشمه ی عشق
چارتکبیرزدم یکسره برهرچه که هست
(( وگر )) تو بیت پنجم اگه بدون فاصله نوشته بشه بهتره.
معانی لغات (228)
کَنَف: حمایت ، پناه، سایه.
سوخته:گرما زده ، از شدّت آفتاب سوخته .
خاتم جمشید همایون آثار :انگشتری سیلیمانی بخت آفرین ، کنایه از خواجه تورانشاه وزیر شاه شجاع.
همایون آثار: مبارک و میمون.
نقش نگین: آنچه بر نگین انگشتری نقش می کنند.
شحنه: داروغه ، نگهبان ، و پاس انتظامات شهری ، حاکم شهر.
عقلم از خانه به در رفت: عقلم از خانه خود یعنی از به در رفت.
اگر می این است: اگر خاصیت وتأثیر می چنین است.
دیدم از پیش : پیشاپیش دانستم ، از هم اکنون دریافتم.
حافظ: حافظ ، مطرب دوره گردی که همه اخبار و اطلاعات شهر را به حکم حرفه خود دارا می باشد.
معانی ابیات غزل ( 228)
(1) اگر ما از باغ حسن تو میوه یی چیده و بهره ببرم یا پیش پای مسیر زندگی خود را با چراغ تو ببینم چه خواهد شد !
(2) خدایا اگر من گرما زده لحظه یی در پناه سایه آن معشوق سرو بلند قد بنشینم چه خواهد شد .
(3) آخر آنکه چون انگشتی سیلمان ، فرخنده اثرو بخت آفرینی ، اگر نشانه یی از تو بر نگین بخت من بیفتد چه خواهدشد.
(4) در حالی که خطیب و سخنران مشهور این دیار به صف دوستداران پادشاه و نگهبان این شهردر آمد ، اگر من به محبوب مهربانی دل ببندم چه می شود.
(5) عقلم از خانه سر بیرون رفت . اگر شراب ، چنین اثر شگرفی به جای می گذارد، می توانم در یابم که در خانه دین و ایمان منهم چه اتفاقی خواهد افتاد .
(6) عمر عزیز در راه معشوقه و می صرف شد . تا ببینم که از معشوق چه به روز ما و از می چه بر سر ما خواهد رفت .
(7)(در حالی که ) خواجه و سرور من آگاه شد که من عاشق پیشه هستم و مشکلی پیش نیامد ، اگر خواجه حافظ هم در شهر از این موضوع با خبر شود طوری نخواهدشد.
شرح ابیات غزل (228)
وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
بحر غزل: رمل مثمن مخبون محذوف
این غزل پس از رسیدن خواجه تورانشاه به وزارت شاه شجاع ، در تعریف وتقاضای حمایت از خود، جهت آن وزیرسروده شده است و اورا خاتمجمشید همایون آثار یعنی در حکم انگشتری بخت آفرین حضرت سلیمان می خواند.
بایددانست در چند مورد که روی سخن حافظ با خواجه تورانشاه است اورا به نام واعظ خطاب می کند و در این غزل هم مقصود از واعظ شهر همانا خطیب مشهور شهر یعنی خواجه تورانشاه می باشد. در غزل با مقطع : گر زدست زلف مشکینت خطایی رفت رفت که حافظ پس از قطعی شدن سفر تبعیدش به یزد خطاب به شاه شجاع سروده و با بی اعتنایی و خونسردی در همه ابیات ان بی تفاوتی خود را از این اقدام تبعید نمودار می سازد ، در بیت آخر غزل ، اشاره یی به تورانشاه دارد و در آنجا اورا نیز واعظ خطاب کرده و می گوید:
عیب حافظ گو مکن واعظ که رفت از خانقاه پای آزادی چه بندی گر به جایی رفت رفت
واین اشاره و کنایه یی است به تورانشاه که تبعید او با مشورت و صلاحدید این وزیر انجام شده بود . به همین جهت در این غزل هم دربیت چهارم حافظ می فرماید اکنون که واعظ و خطیب بزرگ شهر به مقاموزارت شاه رسید اگر من هم خودرا در صف دوستداران این وزیر قرار بدهم کجای کار عیب می کند؟
مطلب ظریف دیگر در بیت مقطع این غزل ودرک کلمه حافظ در این بیت است که هم به معنای تخلص شاعر و هم به معنای مطرب محله است. توضیحاً عنوان حافظ نه تنها به حافظین قرآن که به خوانندگان و مطربان نیز اطلاق می شده و در متون ادبی ما دهها موسیقی دان و آوازه خوان به این نام مشهورند و برای اینکه منظور حافظ را از آوردن این که در قدیم در هر شهر ودیار چند نفر به کعب الاخبار بودن مشهور بوده اند یکی زن دلاله ، دیگری زن ماماچه و سومی مطرب دوره گرد که این دسته اخیر در عروسی و ختنه سوران و ایام اعیاد مذهبی در کوچه ها و محلّه ها مردم را سرگرم می کرده و چون در شهر ایاب واذهاب داشته اند از همه اخبارشهر با خبر بوده ودر واقع در حکم رسانه گروهی بوده در اشاعه اخبار سهمی بسزا داشته اند. حافظ در بیت هفتم این غزل می گوید: وقتی خواجه تورانشاه بداند که من مایل به همکاری وهمدستی با او در دستگاه شاه شجاع هستم، اگر مطرب شهر هم فهمید و بازگو کرد، مانعی ندارد.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
اشعار حافظ داستانهایی است از شخصیت هایی که خود را به جای افکار آن شخصیت های داستان خود قرار می دهد و اثبات این سخن هم کلمه حافظ که در آخر اشعار است که از زبان آن شخصیت های داستانی حافظ است که به میان آمده است
استاد رضا ساقی/ساقی گرامی
با درود فراوان
از ته دل آرزومندم که همیشه شاد و تندرست باشید و شرح ها و برداشت های ساده, روان و البته بی نظیر خود را بر دیگر آثار ادبی نیز اضافه کنید.
من در مدت 33 سال آموختن و آموزش دادن هیچ کس را به زبردستی شما در کار آموزش ندیدم. در تائید حرفم همین بس که در سن 40 سالگی به شوق خواندن دیوان حافظ و برداشت های شیرین و کاربردی شما در مدتی بیش از 5 ماه به غزل 228 رسیدم و وجودم سرشار از شور و شوق حافظانه شده است.
سپاسگزارم از خدا و شمای مهربان
به امید دیدار
شادی تان همیشگی
این غزل را "در سکوت" بشنوید
اشاره بیت نخست به داستان آفرینش آشکار است. اما یک سوال این است که چرا این قصه آفرینش در هنرها انقدر تکرار می شود شاعران و هنرمندان به کثرت از آن مایه می گیرند. نمونه بسی زیاد است که مجال ذکر نیست. انگار قصه رانده شدن آدم گردابی است که هر معنی که پرورده می شود باید در آن فروشود. این قصه نخستین داستان در تورات است و شاید کلیدیترین داستان در قرآن. یک دلیل به سبب اول بودن آن است هم از لحاظ زمانی و هم مکانی و در عین حال سرنوشت کل عالم و آدم در همان اول است که رقم می خورد. به قول عارفی مسیحی خلقت «چه آغاز ابدی بود.» در عبری واژه آدم با آداماه (زمین) یک ریشه است. چقدر این داستان دقیق رابطه متافیزیکی انسان و عالم را تشریح می کند. انسانی که اسم و رسمش خاکی و زمینی است اما خانه اش بهشتی و آسمانی است. این داستان انقدر قدرتمند است که خیلی واژگان در زبانهای عربی و عبری ازین داستان بر خاسته اند مثلا واژه جنا (جنی) یعنی میوه چیدن از درخت هم در عربی و هم عبری. بعد این واژه به جناح یا گناه تبدیل می شود.
خواجه دانست که من لئوه ام و هیچ نگفت
حافظ ار نیز بداند که چنینم چه ه ه شود 😍❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
زیباترینم! اگر از بوستان زیباییات میوهای بچینم، هیچ نخواهد شد(ایهام در همه ابیات جز بیت ۵: استفهام انکاری یا "چه" تعجبی: چه عالی میشود)
۲- ای خدا! اگر لحظهای در پناه سایه شیرین آن دلبر سرو اندام، بیاسایم چه میشود؟
۳- جانم به لب آمد! ای انگشتری فرخنده و همایون اثر جمشید، اگر پرتوی از آن بر نگین من بیفتد چه میشود؟( ایهام: پرتوی از لبت بر لبم بیفتد)
۴- در غوغای ریا و سالوس که واعظ شیفته پادشاه و حاکم است، اگر من عاشق زیبااندامی شدهام چه اشکالی دارد؟
۵- عقلم از خانه جان بیرون رفت. آری اگر شراب این است، از پیش میدانم که در سرای دینم چه خواهد شد.( ... جز بیت ۵ که بیانگر تحقق پیشبینی شاعر- خراب شدن حتمی خانه دین- است و بیت ۶ که استفهام معمولی است.شرح شوق،۲۶۵۰)
۶- سرمایه عمر به معشوقه و شراب گذشت، تا از معشوقه چه دستاوردی برسد و از شراب چه بهرهای؟
۷- خواجه شهر راز عشقم را فهمید و هیچ نشد، حافظ هم اگر بداند هیچ اتفاقی نمیافتد.( خانلری: هیچ نشد)
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح